انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 10 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

زندگی یا عشق 1و2


مرد

 
سری جدید قسمت دوم داستان
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
------------------------------------------------قسمت اول-------------------------------------------------
با اون دی وی دی های که اریکا داده بود گوش میدادم و به طرف خونه حرکت میکردم که تو راه یه ماشین تصادف کرد اونم بدجوری چند تا معلق زد منم زود ماشین رو پارک کردم با سرعت به طرف ماشین رفتم چپ شده بود ماشین پدر و مادر که قشنگ درجا مرده بودند و کمربند بسته بودند کاریشون نمشیود کرد و درضمن بنزین داشت میریخت و کمی از ماشین آتیش گرفته بود من زود بچه رو برداشتم از صندلی پشتی بچه رو درآوردم دادم به یکی از اون زن و مردهای که داشتن نگاه میکردن که برگشتم اون دوتا رو دربیارم که ماشین آتیش به بنزین رسید گرفت رفت هوا و با موج آتیشش من بیهوش شدم نفهیمدم چی شد تو خواب بودم همش به ذهنم مادر ام میومد داشت گریه میکرد.


بله انگار در این هنگام یادم میومد که لحظه که ماشین آتیش گرفت من هیچی یادم نبود من بیمارستان بودم مادر ام کنار ام بود داشت قرآن میخوند که منو دید رفت پرستار خبر کرد اومدن خودش رفت بیرون دکتر اومد منو معاینه کرد پرسید چیزی یادم میاد که با سرم گفتم بله اونم گفت خداروشکر بعد چند تا آزمایش نوشت داد دکتر بعد رفت دوباره انگار آرام بخش زدن خوابم برد که اینبار تو اون اتاق نبودم یه اتاق که فقط من بودم و تمام دستگاه ها در بدن من بود که مادر و پدر ام اومدن داخل خیلی خوشحال شدم هر دو اومدن مادرام شروع کردن به نوازش کردن من پدرام هم دستم رو گرفت منم فشردم اش داشت گریه میکرد ولی جلو اشکاش رو گرفت که گفت خانوم بریم که خواهر هاش بیان که گفت باشه مامانم گفت میام پیشت ولی من هنوز حرکتی نمیتونستم بکنم که فریبا و مریم وارد شدن مریم اومد میخواست منو در بغل بگیره که فریبا نذاشت داشت گریه میکرد ولی نوازشم کرد کمی هردوشون که انگار وقتش تموم شد رفتند نیاز هم نبود کسی بمونه که مادرام هم رفت شب شده بود غذا منم هم با سرنگ میدادن که یک نفر اومد تو با لباس سفید عین فرشته ها گفت اگر کمک نمیکردی الان عذاب وجدان داشتی و گناهی به تو نوشته میشود ولی رفتی نجاتش دادی که کارت خیلی درست بود بخاطر اون بچه که زنده ای که یهو یه پرستار وارد شد اون مرد هم ناپدید شد از پرستار پرسیدم که همچین کسی اینجا نداریم که پرسیدم به غیر از خانواده کسی اومده یا حال منو پرسیدن که گفت اره ولی رفت که یه پرستار دیگه اومد گفت انگار اومده بودن ولی اونها منو نمیشناختن پرسیدم درست 25 روز بود اونجا بودم یعنی تو کما بودم که یه قرص داد خوردم شب رو خوابیدم فردا صبح اش کمی از دستگاه ها از من جدا شده بود میتونستم راحت نفس بکشم خودم کمی راحت شدم ساعت نگاه کردم 9 بود که مادرام وارد شد سلامی دادم هنوز گردنم رو حرکت نمیتونستم حرکت بدم که اومد خودش برام لقمه میگرفت میخوردم که صبحونه روباهم خوردیم که وارد شدن از رئیس ایستگاه خودمون و رئیس کل آتش نشانی و همکاران شیفت که مادرام رفت بیرون اونها اومدن دکتر همه چی رو بهشون گفته بودن که رئیس کل بعد چند تا سوال حالم پرسید که یکی داشت عکس میگرفت فلش اش داشت اذیتم میکرد که من گفتم اذیتم میکنه عکس نگیر اونم دستور دادن عکس نگیره که اونم اینکارو کرد که بعد رئیس کل رفت بعد اون با رئیس ایستگاه و با بچه ها صصحبت کردیم که رفتند اونها هم منم نمیتونستم زیاد صحبت کنم خسته شدم که پرستار یه آرام بخش بهم داد که شب بیدار شدم گرسنه بودم برام که زنگ بود زدم برام غذا آوردن که المیرا وارد شد با لباس دکتر بود که اومد کنار شروع کرد به صحبت کردن نذاشت من صحبت کنم زیاد که غذا رو هم آوردن المیرا داد خوردم گفت آفرین بخور تا قوی بشی میخوامت ها هنوز ام که بعد از چند کلمه خداحافظی کرد رفت و گفت دوباره میاد سری میزنه که بعد اون انگار دوباره خوابیدم که صبح اش بلند شدم .


مریم وارد اتاق شد کمی نوازشم کرد صبحونه رو خوردیم که دکتر اومد اون چیزی بسته بودند به گردنم رو باز کرد گفت فقط کم کم به این و اون طرف کنار بده در ضمن الان بعد چند دقیقه میان میبرننت آب درمانی هم واسه گردنت هستش و هم واسه نخاع که بهتر بشه که دکتر رفت مریم گفت منتظر میمونم که بیای اگه بری که یه پرستار اومد منو با تخت برد که بعد 5 دقیقه چرخیدن تو بیمارستان رسید به اتاقی که وارد شدیم که منو از تخت بلند کردند پاهام رو گذاشتم زمین البته به زور راه میرفتم چون پاهام ثابت مونده بود تو کما,که دوتا پرستار بودن که یکی لباس هم از راحتی ها بود که با یه طناب لباس که بسته بودند باز میشد که باز کردند که زیر وان انگار میرفت پایین و بالا با دستگاه که زد رفت پایین منو راهنمایی کردند رفتم تو آب که وان دوباره اومد بالا من فقط سرم بیرون بود آب هم آبش معمولی نبود انگار به من انرژی میداد یک نوع شفاع بخش بود انگار اون پرستار ها هم از من نگه داشته بودند که من نیم ساعت اونجا بودم که دکتر وارد شد بعد کمی گفت داره خوبی میشی که من گفتم میشه حموم کنم که گفت چرا که نه اینجا حموم هست پرستار ها کمک ات میکنن حموم کنی تشکر کردم تو اون حالت بودم که احساس کردم کافیه که پرستار گفت کافیه که بعد اون کارها من بلند شدم از آب بدنم خیس بود شرتم هم خیس بود که پرستار حموم رو نشون داد یه اتاق بود فکر کنم 2*1 بود که گفتم میشه کمک ام کنید که یکی از پرستار ها شرت منو کشید پایین کمی رفت عقب ولی دوباره برگشت گفت رفت تو آب رو باز کرد برگشت منم با کمک دیوار رفتم داخل آب گرم به بدنم خورد انگار تمام بدنم جون گرفت که یکی از پرستار ها از بالا انگار بالا سرم بود از حموم بغلی که تو سرم شامپو ریخت خودش موهام رو با دستاش با شامپویی کرد که تمیز بشه که اونیکی هم که داشت منو نگاه میکرد منم چشمام کفی بود بخاطر شستن موهام چیزی نگفتم که گفت برو زیر آب که رفتم موهام تمیز شد که خودش آب رو بست گفت حالا بدن که یکی از پرستار ها با یه دستمال که پر کف بود اومد شروع کرد به بدن من کشیدن راحت نیم تنه بالا منو با اون دستمال کفی کرد و خودش موهای زیر بغلم رو زد با تیغ که رفت پایین تر اول پاهام رو شست بعد گفت برگرد که با دستمال کمر منو راحت شست بعد رفت پایین که انگار موند اونجا داشت زیر تخم های منو با دستمال کفی میکرد انگار میمالید با دستاش که بعد چندین بار گفت برگرد که دید موهای زائد کیرام زیاده که گفت اینهارو هم میزنیم که اول با دستمال قشنگ کیر منو با دستمال قشنگ کفی کرد و میمالید که تیغ رو دستش اش گرفت موهای زائد کیرام رو زد کیر من قشنگ شده بود که منم حرفی نمیزدم که گفتم آب رو باز کنید باز کردند رفتم زیر آب تمام بدنم تمیز شد که رفت یه لباس تازه آورد که شرت نداشتم نپوشیدم تنم کردم اون لباس رو رفتم تو تخت گردنم کمی بخاطر آب خوب شده بود که پرستار ها که منو شستن چشماشون به من بود موقه رفتن که رسیدم اتاق رفتم داخل مریم اومد داخل که ناهار رو خوردیم بهش گفتم گوشی منو بزاره اینجا بره که اونم اینکارو کرد رفت منم خسته بودم به خواب رفتم که تقریبا عصر از خواب بیدار شدم.


که گوشیم زنگ خورد بیدار شدم الناز بود که گفت میدونه چی شده خبر داره چند بار هم اومده ولی خواب بودی که گفت مینا بخاطر ات داره گریه میکنه که گفتم اگه خیلی دلش میخواد امشب بیاد ببینمش که گفت باشه بعد چند صحبت خداحافظی کردیم که پرستار برای من شام آورد خودم خوردم پرسیدم اگه میشه ببیند میشه برم بیرون که گفت باید با دکتر صحبت کنم من شام رو خوردم اومد گفت اگه کسی بیاد شمارو ببره که باشه که تشکر کردم شام رو خوردم ساعت تقریبا 9 شده بود منم یواش یواش میخوردم تلوزیون میدیدم که الناز اومد تو باهم دست دادیم باهم کمی شوخی کردیم دستش رو گذاشت رو کیرام گفت زود باش ها اینو میخوام خنیدیدام منم که بعد چند پرسیدن گفت مینا 10 شب میاد اومدم خودم بهت سری بزنم که گفتم صورت رو بیار که اونم آورد یه لب گرفتم ازش میخندید میگفت دیونه کمی بعد ساعت 9:40 دقیقه بود تشمر مردم واسه اومدنش که الناز بامن خداحافظی کرد رفت ولی قول داد بیاد دوباره که بعد 15 دقیقه مینا وارد شد منم متوجه نبودم ولی وقتی دیدمش خیلی گریه کرده بود از چشماش معلوم بود با قدم های یواش به من نزدیک شد.


شروع کردم به گفتن گریه نکن که کمی خندید در همین حین منم خندیدام که گفتم برام یه صندلی چرخدار بیار که رفت آورد به کمک اش نشستم روش پتو رو کشیدم روی خودم که مینا منو برد داخل حیاط بیمارستان جای خوبی و باصفا بود که رفتیم من روی صندلی نشستم اونم جلو من یه نیمکت نشست که شروع کرد به گفتن من بهت علاقه پیدا کردم تو گفتی مثل برادر و خواهر ولی من بهت علاقه پیدا کردم مثل کسی که دوستش دارم منم که فهمیده بودم قبلا گفتم من فهمیده بودم به من علاقه مند شدی ولی بهت حرفی نزدم کمی گریه کرد دوباره مینا که گفتم اگه واسه گریه کردن اومدی کافیه دیگه حالا منو مبینی دیگه گریه کافیه که بس کرد از گریه کردن که من خودم بهش گفتم نزدیکتر بیاد که لبام روی لباش گذاشتم و چه لب های خوردنی داشت که حس کردم کافیه اینجا نمیشه ادامه داد جدا شدیم کمی خندید بغلم کرد گفتم کافیه منو ببر تو هوا سرده که واقعا سرد بود که گفت باشه رفتیم بالا تو اتاق من کمک کرد تو تختم نشستم گفت بهت زنگ میزنم که گفتم منتظرم بعد خداحافظی کرد رفت.


خوابم نمیومد که المیرا همراه سویل رسید وارد اتاق شدن کمی بلند شدم از روی تخت کمی صحبت کردیم باهردوشون که چند دقیقه موندن تشکر کردم واسه اومدنشوون کمی خندیدایم که وقت رفتن شد که به المیراگفتم میشه پرستار رو خبر کنی و بهش بگی قبول کنه حرفم رو که کمی خندید رفت سویل موند گفت اریکا میخواد فردا بیاد ساعت ملاقات که رفت سویل هم که پرستار اومد تو گفت کاری داشتین بله همونی بود که صبح تو آب درمانی بامن بود و همونی بود که بدن منو میشست که گفتم بهش اگه خانواده من پرسیدن کسی اومده ملاقات بگین نه نمیخوام کسی بفهمه کمی من من کرد گفت باشه که احساس کردم باید برم wc که بهش گفتم بیاد کمکم کنه که اومد کمک ام کرد تو اتاق منم wc بود که درش رو باز کرد راهنمایی کرد منو داخل منم با کمک دیوارها رفتم تو که اونم اومد گفت نمیتونید خودتون کمکتون میکنم که گفتم بیرون باشید اگه کمک خواستم خبرتون میکنم که wc رفتم کامل بعد اومدم بیرون کمک ام کرد نشستم روی صندلی که گفتم چند دقیقه کارتون دارم به همکارتون خبر بدید اینجا چند دقیقه کار دارید فکر میکرد میخوام بکنمش چون به قول معروف میخارید که رفت و اومد گفتم من باید برم حموم کمکم کنید که یه صندلی چرخدار آورد منو با خودش برد یکجای که هیچکس نبود که رسیدم با کمک منو بلند کرد خودش از من زودتر رفت داخل حموم که آب رو باز کنه که من لباسام رو درآوردم گفتم برگردید منو لخت دید کمی ترسید ولی فکر کرد واسه حموم هستش که میخواست آب رو باز کنه که گفت آب رو باز کنم گفتم باشه که خودش اومد بیرون من رفتم تو حموم کمی آب بهم خورد بدنم کامل خیس شد که دیدم روبه رو حموم به دیوار تکیه داده که من خودم از حموم خارج شدم به طرفش رفتم البته یواش با زور که فکر اش به من نبود متوجه من نشد که من رسیدم روبه رو پرستار که یک دستم رو گذاشتم دیوار کناریش که گفتم میشه ببینید پای من چی شد که وقتی زانو زد پرسید کجا که یواش با اشاره خودم رسوندم اش به تخمام که کیرام بردم جلو دهنش گفتم حالا عین یه دختر خوب ساک بزن میدونم میخاری میخوام خارش ات رو دربیارم که نگاه ام کرد بعد شروع کرد به ساک زدن کمی ساک زد که گفتم بریم اتاق که خودش بلند شد آب رو بست لباس رو داد پوشیدم روی صندلی چرخدار منو برد اتاقم که روی تخت خوب دراز کشیدم ولی دختره صندلی رو برد تحویل داد اومد گفتم لخت شو کمی ترسید ولی اول کاور اش رو درآورد که حالا شد یه تاب و شلوار که گفتم شلوار که خانم خودش شلوار اش رو تا زانو هاش پایین کشید بعد اسمش رو پرسیدم گفت فرحناز که گفت همه دکترا منو کردن تو هم یکی من وقتی کیرات دیدم فکر کردم کاش این بره تو کوس من...

ادامه دارد...
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
------------------------------------------------------قسمت دوم---------------------------------
من دیگه راحت گفتم شلوار رو کامل دربیار که خانم اینکارو کرد بعد گفتم بیا که کمکم کرد ایستاده باشم روی زمین که گفتم حالا پشتت رو بکن به من زانو بزن که خانم اینکارو کرد من کیر نیمه شق خودم رو کردم توی کوسش گفتم حالا خودت رو به طرف من فشار بده که اونم یواش یواش اینکارو کرد 5 سانت از کیر من رفت تو کوسش که ارضا شد البته من زود فهمیدم کیر خودم رو کشیدم بیرون اونم حل دادم که آب کوسش به من نخوره که نخورد که رفتم روی تخت با کمک اش گفتم لباست رو بپوش که اونم پوشید کمی با طی اونجا رو تمیز کرد با کاور اومد گفتم اینجا کسی هست تا حالا کسی نتونسته بکنه که گفت یک پرستار به اسم نرگس یکی هم یه خانم دکتر به اسم المیرا که همون المیرا خودمون بود که پرسیدم این نرگس رو من کی مبینم که گفت فردا باهاش میری آب درمانی و شب اینجا شیفت هستش که تشکر کرد و رفت منم خوابیدم.


صبح بلند شدم خواب خوبی بود چشمام رو باز کردم دیدم فریبا داره موهای منو نوازش میکنه که وقتی دید منم کمی قربون صدقم رفت بعد صبحونه رو باهم خوردیم که گفت من برم دیگه که دکتر وارد شد کمی از من گفت که داری خوب میشی و تار های صوتی ایت خوب شده بعد گفت از امروز هم بعد آب درمانی باید ریکاوری کنی که بعد رفت که فریبا هم گفت من میرم بهت سری میزنم که رفت که یک پرستار اومد تو این کی بود فکر کنم همونی بود که فکر کنم فرحناز میگفت باسن بزرگ و سینه های 90 ولی عین سنگ که اون کاور پرستاری رو داشت پاره میکرد اون باسنش به زور شلوار اش رو نگه داشته بود که گفت بریم آب درمانی که با اون لباساش کمک ام کرد ولی انگار اصلا بدن من بهش نخوره ولی میخورد که منو برد از اتاق بیرون بعد برد آب درمانی که داخل اتاق شدیم که منو بلند کرد لباس منو باز کرد ولی به بدن من نگاه نکرد جوری که من ندیدام کارها بعد رفتم تو آب که یه پرستار دیگه اومد گفت من میرم ایشون به شما میرسن که اون پرستار هم از من نگه داشته بود که طول مدت زمان خوب که گفت بلند شید کافیه دیگه بلند ام کرد اون پرستار لباسم رو تنم کرد درست کرد منو روی صندلی چرخدار برد روی تو اتاق روی تخت نشستم که همون پرستار دوباره اومد گفت آرام بخش میزنم خوب بخوابید که میخواستم بگم نه که زد تو سرم منم به خواب رفتم.
تقریبا ساعت های :303بیدار شدم که دیدم ناهار رو گذاشتن جلوی من که اونو خوردم اینور اونور نگاه کردم دیدم کسی نیست تو اتاق که منم فیلم میخواستم ببینم که همون پرستار اومد گفت آماده شید بریم ریکاوری که منم با کمک اش نشستم روی صندلی که منو برد یه اتاق که جهت راه رفتن بود که پاهام رو حرکت بدم که منو برد جلو نرده ها که گفت خودت بلند شو راه برو که رفت خودش منم با کمک دستام بلند شدم با نرده ها کم کم میخواستم قدم بردارم که اریکا وارد اتاق شد یه مانتو نازک آبی با شلوار لی و.. خانم پرستار گفت با خانم باشید بیام رفت که اریکا اومد همدیگه رو بغل کردیم شاد بود کمی کمکم کرد گفت بیا به طرف من اون جلو من بود فقط چند متر جلوتر که میگفت بیا که منم یواش یواش میرفتم بعد اون برگشت سر جای اولم میگفت برگرد دوباره بیا که من خودم کمی زود راه رفتم جوری که نتونست حرکت کنه که من بغل اش کردم از پشت اون خودش رو به من میمالید که دیگه جدا شدیم از هم که پرستار رسید گفت شب بهت پیامک میدم جواب منو بده فقط پیام یادت نره که گفتم باشه تشکر هم کردم رفت.


نرگس خانم پرستار رسید نمیتونستم بدون اینکه جای تکیه بدم حرکت کنم که اونم من از اونجا برد روی تردمیل سرعتش رو کم کرد من یواش یواش حرکت کردم که پاهام درد گرفت که خودم خاموش کردم دیدم خانم داره با کمد ها دنبال چیزی میگرده که فکرش به من نیست که عمدا خودم رو انداختم زمین مثلا آخ گفتم متوجه من شد زود اومد که کمکم کنه زانو زد میخواست منو بلند کنه که از دستش گرفتم انداختمش زمین که ولو شد پاهاش از هم جدا شد رفتم روش جوری که کیرام به کوسش خورد خودم روهم انداختم روش سینه هاش رو حس میکردم صورتم جلو صورتش بود که گفتم اگه یبار دیگه برای من چیزی بشه از اینجا میری بیرون حرفی نزد کیرام فشار دادم به کوسش که قشنگ حس کرد گفت باشه که یه لب خودم ازش گرفتم البته اون همراهی نکرد گفتم یادت نره که خودم با توجه به دیوار که کنارم بود بلند شدم اونم صندلی رو آورد برام نشستم رفتیم بالا تو اتاقم ساعت شده بود 6 عصر که من کمی استراحت کردم خوابیدم.


تقریبا ساعت های 10:30 شب بیدار شدم که گوشیم رو نگاه کردم دیدم اریکا برای من پیام داده دوست پسر من میشی؟ در جوابش نوشتم بخاطر چی میخوای دوست پسر رو واسه ازدواج؟ که در پیام گفت شاید اره ولی الان نه در ضمن اونم تو نخواهی بود که درجواب گفتم از طرف من قبوله دیگه پیام نیومد زنگ زدم پرستار اومد گفتم برای من غذا سفارش بدید که اونم قبول کرد رفت یه جوجه کباب سفارش داد خوردم که میخواستم برم بیرون که خودم با کمی عذاب نشستم روی صندلی که از اتاق رفتم بیرون دیدم تو ایستگاه پرستاری نرگس اونجاسات تا منو دید گفت کجا که گفتم میخوام برم بیرون که گفت منم میخواستم برم باهم بریم که رفت برام یه پتو آورد کشید به دید همه خوابن باهم رفتیم پایین تو حیاط اون تو یکی از نمیکت ها نشست که پرسیدم متاهلی که گفت نه اخه دختر به این خوبی چرا مجرد مونده دلیل اش رو پرسیدم گفت من دو گانه گی شخصیت دارم و بچه دار نمیشم که کسی نزدیکم نمیاد که پرسیدم یه سوال خصوصی که گفت بپرس پس چطور نیاز جنسی خودت رو ارضا میکنی که خندید گفت همونطور که صبح با اون حر کت باعث شدی ارضا بشم من که بعد کمی خنده گفت با خودم ور میرم تا ارضا شم که گفت از پرستار ها شنیدم چه خانم های میان دنبالت دوستت هستن آیا؟ که گفتم اره ولی دوست دختر ندارم اینها همه دوست های معمولی من هستن که خندید سنش رو پرسیدم گفت 32 که گفتم تا حالا کسی از دکترا بخوان تورو ...؟ خودش فهمید که گفت اره ولی فرار کردم اینجا چند نفر مونده که یه خانم دکتر یدونه منم گفتم چه خانومی هستی تو با خنده که خندید کمی از من پرسید که گفت تا حالا داشتی ؟ منظور اش رو گرفتم گفتم اره گفت من فقط فیلم مبینم اونم یکبار داشتم اونم میخواست به زور منو اون کار کنه نذاشتم که خندید بعد گفت بریم تو که رفتیم تو که گفت من از اتاق پرستاری چیزی بردارم که منو برد جلو اتاق رفت تو بعد چند دقیقه اومد بیرون گفت بریم که رفتیم بالا تو اتاق کمک ام کرد دراز کشیدم روی تخت که گفتم ممنون نرگس که که گفت خواهش که اسم منو از کجا میدونی که با خنده گفتم حالا دیگه که رفت منم خوابیدم.


صبح بلند شدم دیدم مامانم تازه رسیده دید من بیدار شدم که گفت بریم بیرون که با کمک اش رتم روی صندلی چرخدار رفتیم تو حیاط تو یکی از نیمکت ها با مامانم صبحونه رو خوردیم کمی باهم شوخی کردیم باهم کمی دور اطراف گشتیم که بعد از 2 ساعت رفتیم بالا تو اتاق منو کمک کرد رفتم تو تخت کمی منو ماچ کرد گفت من میرم دیگه که بعد چند دقیقه رفت که پدر مینا وارد شد باهاش کمی صحبت کردم که گفت یه خواهش دارم ازت فقط میخوام قبول کنی؟گفتم بگین فکر کنم که شروع کرد به گفتن که اینکه مینا زنده نخواهد بود تا چند هفته یا ماه دیگه معلوم نیست چون بیمار هستش من فهمیدم که مینا به تو علاقه مند شده ولی ازت خواهش دارم که باهاش ازدواج کنی این چند مدت رو شاد زندگی کنه بمیره و میخوام بهش بگی که دوستش داری از دروغ نفهمه که من بهت گفتم میخواست التماس کنه که نذاشتم گفتم پس یه خواهش دارم لطفا با پدر ام صحبت کنید شماره اش رو میدم بهتون باهاش قرا بزارید من به پدر ام میگم یه دختری که دوستش دارم خودش به شما زنگ میزنه که تشکر کرد شماره اش رو داد به پدرم زنگ زدم فقط گفتم به دختری علاقه مندم میخوام بریم خواستگاری فقط گفتم بعد صحبت کردن با پدره بیا پیش من حرفی دارم که تایید کرد شماره پدر مینا رو دادم قطع کرد پدر مینا رفت من رفتم تو فکرآیا این چیه تو این شرایط باید به اون نفری که در قلب من هستش خیانت هستش این شرایط چیه چرا قبول کردم چرا این شرایط رو قبول کردم دیگه ذهنم پر سوال بود حتی دکتر هم وارد شده بود موتجه نشده بودم چند بار صدام کرد فهمیدم که گفتم امروز نمیخوام برم آب درمانی و ریکاوری که که گفت باید بری و میگم برات روانپزشک بیاد که رفت بعد همون فرحناز اومد منو برد آب درمانی اصلا فکر ام به این نبود فکر ام به این بود که آیا چرا قبول کردم؟ تو میدونستی بهت علاقه مند شدی ولی حرفی نزدی؟ آیا به اونی که در خودم هستش خیانت هستش؟ همش تو این افکار بودم تو افکار بودم دیدم تو اتاقم هستم برام دارن ناهار میارن که خوردم به خواب رفتم.


احساس کردم یکی داره منو بیدار میکنه نرگس بود که میگفت پاشو باید بری ریکاوری که دید اصلا حالم خوب نیست هیچی نگفت کمکم کرد رفتیم باهم اتاق ریکاوری با کمک اش رفتم روی تردمیل گذاشت روی سرعت کم من شروع کردم به راه رفت ولی ذهنم مشغول بود پرسید چی شده چیزی نتونستم بگم کمی هم آرایش کرده بود بخاطر من ولی من مونده بودم که گفت کافیه از تردمیل رفتیم پایین رفتیم دو طرف میله که من بادست با به طرف اونطرف میله میرفتم که نرگس هم وانجا بود که برگشت جلو من رو گرفت گفت چی شده نتونستم حرفی بزنم که اومد خودش رو به من چسبوند بادستش سرم رو بالا برد گفتم من مرده متحرک هستم کمی خندید با حفظظ ظلاهر گفتم چه قشنگ شدی امروز گفت اره میخوام دل بسوزنم گفتم پس باید اول دل خودت رو بسوزنیم که گفتم زیمناستیک بلدی گفت اره که گفتم پاهات رو بزار رو هردو میله که اونم اول کاور اش رو درآورد پاهاش رو گذاشت روی میله من کیر خودم رو که خوابیده بود چسبوندم به کوسش از روی شلوار که سریع شق شد گفتم الان من میسوزنمت اونم صورتم رو نزدیک صورتش کردم لب ام رو گذاشتم روی لب های شیرین اش کمی در همراهی داشتم لب های مثل عسل رو میخوردم که سرم رو کشیدم عقب از اون تابی که تنش کرده بود نوک سینه هاش معلوم بود نوک اش رو از روی تاب گرفتم کشیدم که چند بار یه اه از درون گفت فکر کنم ارضا شد کیر که پاهاش رو از روی میله ها برداشت اومد جلو من کیر من رفت درست جلوی کوسش درست 5 سانت قد اش از من کوتاه تر بود که دوباره ریکاوری رو انجام دادم ولی اون خسته شد نشست گوشه که رفت دستشویی بود اونجا که منم رفتم دیدم بله شلوار اش پایین و شرت خانم خانم ها خیسه منو دید یه دیوونه گفت خندید برگشتم که اومد بیرون کاور اش رو تنش کرد کمکم کرد نشستم روی صندلی باهم رفتیم تو اتاقم تشکر کرد رفت منم تو همون حال بودم نمیخواستم دل کسی رو بشکنم این کارو کردم احساس خواب کردم که خوابم برد.


ساعت های حدود های 8 بیدار شدم دیدم پدرم اینجاسات جریان روگفتم بهش البته گفتم که عن برادر و خواهر هستیم ولی اون به من علاقه مند شده و چند هفته یا چند ماه میتونه زندگی کنه که گفت باشه مادر ات رو راضی میکنم ولی بهش نمیگم مریضه تشکر از پدر کردم اونم رفت برام شام آوردند خوردمش که یه خانم اومد دکتر بود انگار اومد خودش رو معرفی کرد گفت روانشناس هستم که من گفتم من هرچی به شما بگم دروغه چون نمیتونم درون خودم رو خالی کنم هیچی نگفت گفت بنویس چی باعث شده ناراحت باشی که یه کاغذ و خودکار بهم داد نوشتم دختری داره میمیره که خوند من هیچی نگفتم گفت بقیه...

ادامه دارد...
احترام و ادب و اخلاق
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
--------------------------------------------قسمت سوم__________________________________
گفتم نداره که خانم دکتر گذاشت رفت که الناز اومد تو که بعد سلام احوال پرسی گفت بهت گفتم اره قبول کردم بغلم کرد گفت ممنون خوشحالم کردی میدونستم قبول میکنی بعد چند صحبت گفت من برم که کار دارم رفت الناز منم موندم تنها با تلوزیون بودم که تلوزیون رو خاموش کردم که اریکا زنگ زد کمی باهاش صحبت کردم کمی شاد شد انگار واقعا دوست دخترام شده حرف های راحتی میزد خوب بود که بعد نیم ساعت صحبت کردن خداحافظی کردیم منم خوابیدم.


صبح بلند شدم دیدم مادرم کنارمه امروز فکر نمیکردم بیاد بعد خوردن صبحانه باهاش که گفت پدرت به من گفت منم مشکلی ندارم قبول میکنم چون قبولت دارم خوشحال شدم که مامان گفت من برم کار دارم پس که گفتم اگه میشه فردا هرکی میاد برام یدونه شرت بیاره اونم گفت باشه رفت منم موندم که یه پرستار اومد منو برد آب درمانی بعدش من خسته شدم خوابیدم دوباره تقریبا ساعت های 2 بیدار شدم دیدم ناهار روآوردن خوردمش که تلوزیون روشن کردم مشغول اون شدم تقریبا ساعت شده بود 3:30 که نرگس اومد تو به خودش رسیده بود باز اومد با من دست داد گفت آماده شو بریم ریکاوری که سوار صندلی شدم منو برد که تو راه گفت من یه اخلاق بد دارم اونم بعصی وقتها عصبانی میشم باید نزاری از دستام بگیری بندازی زمین چند تا سیلی بزنی تا آروم شم بیوفتی روم نزاری حرکت کنم منم حرفی نمیزدم فکر میکردم بعضی مواقعه انسان اینجوری میشه که رسیدم رفتیم داخل اول رفتم روی تردمیل حدود نیم ساعت راه رفتم کم کم که سرعت اش رو متوسط کرد راحت میتونستم راه برم که گفت کافیه کاور اش رودرآورده بود تاب تنگی تنش کرده بود نوک سینه هاش معلوم بود,گفت امروز یه دستگاه جدید بود مثل تردمیل بود ولی چند تا حسگر بهم وصل کرد گفت مثل تردمیل راه برو که منم راحت راه میرفتم که دیگه عرق کردم خسته شدم دیدم دستگاه خاموش کرد گفت خوب بود بدنت خوب شده ولی نه کامل ولی باید منو خوب کنی فهمیدی و... کلمات رکیک تری گفت که یه خوبی داشت این اتاق صدا بیرون نمیرفت که یه سیلی بهش زدم قشنگ ولو شد زمین میخواست دوباره بلند شه که خودم رو انداختم روش چندتا سیلی بهش زدم دستام روی گذاشتم روی دستاش دیگه حرکتی نتونست بکنه چون پاهاش جوری زیر من بود که نمیتونست حرکت کنه که خانم خانم ها آروم شد گفت ببخشید که منم کیر خودم رو به طرف کوسش فشار دادم و چسبید از روی شلوار به کوسش که گفتم باید از این عذرخواهی کنی دستام رو از دستاش جدا کردم گفتم حموم اینجا هست گفت اره همون گوشه که بلند شدم خودم به طرف اونجا رفتم البته یواش یواش که کاور خودم رو درآوردم لخت رفتم داخل درب رو الکی بستم جوری که بسته موند فقط منم زیرآب گرم بهم خوش میگذشت که دیدم نرگس در حموم روباز کرده داره منو نگاه میکنه کیر من شق شده بود کامل آب گرم هم به بدنم میخورد بدنم حال میومد که گفت بسه بیا بیرون که گفتم باشه که بعد چند دقیقه تمیز شدن آب رو بستم لخت اومدم بیرون منو با حوله خودش خشکم کرد رسید به کیرام گفت این کار خودمه که پشت اش کرد به طرف من با کوسش به کیرام میگفت بیا منو بکن از شلوار داشت میمالید کوسش رو که نرگس باز ارضا شد گفت باز منو سوزندی که رفت حموم بعد چند دقیقه که صدا آب اومد با یکی از دستاش لباسش رو انداخت بیرون که من گذاشتم یه گوشه رفتم دیدم در حموم بازه که به در اشاره کردم باز شد نرگس لخت جلو من وایسده بود که رفتم داخل فقط خندید که یه دستی به کوسش کشیدم یه حالت مخصوص مو داشت کوسش که لبام ور گذاشتم روی لباش شروع کردم به خوردنشون که انگار این تازه داره موتور اش گرم میشه از لب هاش رفتم پایین اون سینه های مثل سنگ اش رو خوردم خوردنی هم بود قشنگ میمکیدمشون هردوشون رو که نرگس پشت اش رو به من کرد کیرمن از کوسش اومد بیرون من با دستام سینه هاش رومیمالیدم و با انگشت هام نوک رو میگرفتم گفت ببینم میتونم از این کیر تو بربیام که خودش با دستش با کوسش تنظیم کرد کمی نوک کیرام رفت تو کوسش که سریع ازمن جدا شد گفت این چیه من نمیتونم حتی کله کیرات رو تحمل کنم که گفتم میتونی که گفت بریم بیرون دیگه کافیه رفتیم بیرون لباس هارو پوشیدیم من روی صندلی رفتم توی اتاقم روی تخت دراز کشیدم خوابیدم نرگس هم رفت اتاق پرستاری کمی بخوابه منم تا ساعت 8 خوابیدم.


بعد 8 بلند شدم شام رو خوردم هوا هم تاریک شده بود زدم فیلم نشون میداد که دیدم تقریبا شد هوا ساعت 9 که اریکا وارد شد اومد داخل همدیگه روبغل کردیم که گفت بیا جلو پنجره که باهم رفتیم البته با کمک اش دیدم داره به آسمون نگاه میکنه که من نشستم اونجا صندلی بود نشستم من گفت قشنگه گفتم اره شروع کرد به داستان گفتن انگار زمانی اون داشته درس میخونده عاشق یه پسر میشه اون پسر هم اینو میدونسته ولی ولش کرده رفته با دختر دیگه ازدواج کرده که من بلند شدم پیشونی اریکا رو بوسیدم گفتم درست میشه که کمی گریه کرد گفتم اریکا تو ایران ... داشتی که گفت راستش نه فقط خودارضایی میکنم تا موقعه که درس میخوندم نه ولی وقتی اومدم اره که یه لب اش گرفتم خودش نفهمید خندیدم که کمی خندید رفتم به طرف تختم دراز کشیدم اومد گفت ممنون گوش کردی به حرفام و رفت نرگس اومد گفت فردا ظهر مرخص ات میکنن یاد ماهم باش شماره منو تو گوشی من ذخیره کرد بعد گفت فردا اگه تونستم میام مبینمت خونتون که آدرس رو دادم گفت باشه منم یه دستی به کوسش کشیدم گفتم فردا اینو جر میدم خندید رفت که یه پرستار اومد آرام بخش زد منو به خواب برد.


صبح از خواب بلند شدم دیدم ساعت 8 شده بود که فریبا رسید بدم سلام احوالپرسی صبحونه روباهم خوردیم که گفت برات شورت آوردم میخواستم بگیرم که گفت صبر کن خودم تنت میکنم نتونستم حرفی بزنم که خودش شلوار رو تا زانو تنم کرد که
گفت بدنت رو بلند کن که بلند کردم شورت رو کامل تنم کرد البته یه دستی به کیرام کشید بعد گفت من برم که رفت منم گفتم حتما یه چیزی شده که اینکارو کرده که نرگس وارد شد بعد دست دادن گفت روز آخرت هستش اینجا که گفت امروز فقط میری آب درمانی که گفتم باشه که سوار صندلی چرخدار شدم باهم رفتیم تو اتاق آب درمانی اینبار در رو بست شک کردم ولی حرفی نزدم لباسام رودرآوردم لخت شدم کامل حتی شرتم رو رفتم توی آب خوب بود نرگس هم داد گردنم رو ماساژ میداد که گفتم کافیه که گفت صبر کن که نرگس کاور اش رودرآورد شروع کرد به لخت شدن دیگه موند فقط یه سوتین و شرت که منو از آب درآورد رفتیم توی دستشویی روی توالت فرنگی رو انداخت نشستم روش شروع کرد به ساک زدن خوب ساک میزد ولی نه انقدر انگار داره یه کیر کوچیک رو ساک میزنه که گفتم کافیه سوتین رو درآورد کیر خودم رو گذاشتم بین سینه هاش خیلی حس خوبی بود بالا و پایین شدن که دوباره شروع کرد به ساک زد 5 سانت بیشتر نیمتونست ساک بزنه که گفتم کافیه خودش بلند شد که شرتش رو دربیاره من بلند شدم دستی به کوسش کشیدم گذاشتم روی توالت فرنگی شروع کردم به خوردن کوسش اولین انگشت رو تو کوسش کردم که گفت آبم داره میاد که من بلند شدم ریخت زمین که بعد چند دیگه لذت بردن گفت خیلی عالی بود ولی میخوام عالی تر اش کنم کنار من وایساد گفت بشین که رفتم دوباره نشستم اومد سمتم از جلو نشست روی کیرام نوک کیرام رفت توی کوسش یه اهی از درون گفت که گفتم صدا میکنی همه میفهمن ها که جدا شد رفت از جیب کاور اش یه چسب نواری شیشه اورد گفت دهنم رو ببند که منم درسته دلم نمیخواست ولی اینکارو کردم دیگه نتونست حرفی بزنه من بلند شدم اونم پشت اش رو به من کرد حالت 90 درجه که منم کیر خودم رو به طرف کوسش فشار دادم نوک اش رفت با دستام از آستین هاش گرفتم شروع کردم به کردنش البته یواش یواش که دوباره یه دستم رو کردم تو موهاش کشیدم به طرف خودم هرچندباری به باسنش با دستم ضربه میزدم قرمز شده بود قشنگ 1سوم کیر من داخل کوسش رفته بود چشماش بسته بود داشت درد میکشید ولی درد با لذت که خانوم خانوما دوباره ارضا شد دیگه کیرام کشیدم بیرون چسب باز کردم گفتم بسه ات هستش که باهم دوش گرفتیم توحموم بلباس هارو پوشیدم سوار صندلی برگتشیم تو اتاقم کمکم کرد رفتم تو تخت تشکر کرد واسه سکس گفت بهم زنگ بزن که به خواب رفتم تقریبا ساعت های 1بیدار شدم دیدم مریم پیشمه که گفت لباس هات رو گذاشتم اونجا بپوش بریم که من کاور بیمارستان رو از تنم درآوردم لباس های بیرون رو تنم کردم از اونجا گوشی رو برداشتم خارج شدیم از اونجا رفتیم خارج شدیم از کل بیمارستان حسین آقا با ماشین منتظر بود که مارو دید اومد تشکر کردم از اومدنش منو بردن خونه رسیدم پیاده شدیم به طرف درب ورودی حرکت کردم.


در باز بود رفتم حیاط دیدم دلم باز شد که بعد رفتم تو مادرام منتظر من بود منو دربغل خودش کرد کمی قربون صدقه من رفت که جدا شد رفتم تو اتاق خوابم چشم های خودم رو بستم به خواب عمیقی رفتم تقریبا ساعت های 5 بلند شدم مادرام رو دیدم کنارم که گفتم گشنمه که گفت بلند شو بیا که باهاش رفتم تو آشپزخونه برام غذا آورد پختم که گفت امشب خواستگاری داریم میریم ها باید به خودت برسی ولی بدجنس چرا به من نگفتی که گفت خواهر های من رسیدن بهم میگفت شاداماد که تقریبا باهم شوخی میکردیم ولی فریبا یه جوری شده بود که ساعت کمی گذشت که مریم منو برد تو اتاق به کمکش آماده شدم دیدم بابا هم آماده شده که باهم رفتیم البته دامادها نبودن انگار که سوار ماشین شدیم به طرف خونه مینا حرکت کردیم.


تقریبا ساعت های 9 رسیدیم اونجا پیاده شدیم از ماشین پدر ماشین رو پارک کرد زنگ آیفون زد باز شد رفتیم داخل وارد ساختمان شدیم اومدن استقبال ما مامان و خواهر های من مانتو پوشیده بودن ولی بهناز خانم یه شلوار تنش کرده بود و یه مانتو تا زانو و شال که رفتیم داخل نشستیم برامون شیرینی میوه تعارف کردن که مینا چای آورد مامانم که کمی قربون صدقه مینا رفت قرمز شد به زور چای داد اومد نشست کنار مادراش که گفتن ما بریم باهم صحبت کنیم که رفتیم تو اتاق مینا باهم تنها وارد شدیم در رو هم بست نشستم روی تختش گفتم بیا که کمی آرایش ساده کرده بود بهش هم میومد خوشگل شده بود اومد بغلم کمی در ازهمدیگه لب گرفتیم گفت منو دوست که بعنوان خواهری گفتم اره ولی چیزی بیشتری نگفتم که رفتیم پایین باهم مینا بله رو گفت قرار رو گذاشتن امروز نامزد انجام شد اونجا انگار پدر مینا تدارک دیده بود واسه دو روز دیگه عقد رسمی بود که اونشب بعد شام که خدمت اونها موندیم کمی هم صحبت کردیم دیر وقت بود که از ونجا خارج شدیم ما رفتیم خونه خودمون که پدر ام پشت ماشین بود.


ساعت 11 شب رسیدیم خونه البته تو راه مریم و فریبا رو انداختیم خونه هاشون من یک راست رفتم تو تختم خوابیدم چون خسته بودم زود هم خوابم گرفت تو خواب یکی اومد فکر کنم فرشته بود گفت کارت خوبه ولی خیلی که بیدار شدم صبح شده بود یعنی اون میخواست چی بگه که ساعت نگاه کردم دیدم 11 صبح شده بلند شدم رفتم پایین دیدم فقط مریم هستش که منو دید اومد کمکم کرد رفتیم تو آشپزخونه گفت مامان بابا فردا میان رفتن انگار فامیل مامان فوت کرده بخاطر اون که مریم اومد برام صبحانه آورد خوردم که رفتم جلو تلوزیون نشستم زدم به ماهواره تو اروپا مشغول دیدن فیلم های ایرانی قدیمی بودم که مریم دوتا شربت آورد اومد کنارم نشست شربت هارو باهم خوردیم که مریم شروع کرد به حرف زدن در مورد اینکه من با اون خانم های که در مورد اش من قشنگ به حسابشون رسیدم به فریبا از دهنش در رفته گفته کمی خشمگین شدم ولی فهمیدم بخاطر چی بود رفتار فریبا که مریم رو درآغوش گرفتم گفتم مشکلی نیست که مریم گفت بریم بیرون که گفتم باشه رفت برام لباس آورد پوشیدم...

ادامه دارد...
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
--------------------------------قسمت چهارم--------------------------------------------
سوار ماشین شدیم مریم رانندگی کرد به لاله پارک رفتیم ماشین رو پارک کرد مریم پیاده شدیم باهم رفتیم البته یواش یواش بخاطر من که مریم گفت بریم لباس بخریم برام که یه مغازه لباس زیر فروشی بود رفتیم داخل به مریم گفتم چنده سایز گفت 75 که قشنگ تر بودن که یه رنگ های ترکیبی و قرمز برداشت منو کاشت اونجا رفت امتحان کرد اومد گفت ممنون اندازه من هستش که گفتم اینم عیدی من که خندید تشکر کرد رفتیم حساب کردم رفتیم ناهار رو اونجا خوردیم که فریبا زنگ زد به مریم پرسید کجا هستید از این حرفها کمی حرف زدن تموم شد که مریم گفت بریم خونه که گفتم کجا که رفتیم یه لباس زنانه یه تاب هم برای فریبا انتخاب کردم حساب کردیم رفتیم سوار ماشین شدیم به طرف خونه حرکت کردیم.


تقریبا ساعت های 4 بود که به خونه رسیدیم که من رفتم اتاقم لباس عوض کردم لخت با یه شرت رفتم حموم آب رو باز کردم دیدم ریش صورتم بلند شدم موهای زائد کیرام و زیر بغل ام که به مریم گفتم برام تیغ بیاره که منم خودم با شامپو داشتم موهای خودم رو میشستم که مریم لخت وارد حموم شد اومد زیر آب کمی بامن همراه شد که گفت اومد م کمکت که با زانو زد با دستاش کمی با کیرام ور رفت که شق شد که گفتم دختر دیونه چرا از خواب بیدارش کردی که گفت خوشم میاد که گفتم پس خودت موهای زائد اش رو بزنه زانو زد یه صابون برداشت کمی زد به کیرام و موهای زائد بعد رفتم زیر آب که به کیرام آب گرم میخورد که مریم با تیغ شروع کرد به زدن موهای کیرام که دیگه کامل تمیز بلند شد موهای زیرر بغل ام رو زد صورتم که با تیغ دیگه کمی از موهاش کوتاه کرد انگار چند روزه صورتم زدم ریش ام دراومده که خوب شد که دیدم خانم خانم دستش رو کسش که گفتم بزار واسه شب حلش میکنم خندید گفت باشه که گفتم برگرد که اونم برگشت اولین انگشتم کردم تو کونش کمی باهاش بازی کردم که خیلی ادامه ندادم که اومدیم بیرون لخت من یه پیراهن ساده تنم کردم با یه شلوارک مریم هم لباس راحتی پوشید که بازم کمی مریم با کیرام ور میرفت از روی شلوارک هم نمیشد درستش کرد فریبا وارد شد من نتوسنتم بلند شم اون خودش اومد بامن دست رفت آشپزخونه بعد برگشت کنارم نشست چشمش به کیر باد کرده من افتاد حرفی هم نمیزد که گفتم یه بازی کنیم بهتره که ببینم چطوره که خودم رو انداختم روی فریبا اونم افتاد زمین که گفتم کشتی بگیر که اون اومد روی من درست نشست روی کیرام کمی خودش رو میمالید روی کیرام که من از کمر اش گرفتم انداختم روی زمین پاهاش باز شد رفتم روش کیرام افتاد جلو کوسش که خودم فشار میدادم بهش که خانم خانم ما ارضا شد از چشماش فهمیدم که آروم رفتم لب ام رو گذاشتم روی لب هاش شروع کردم به خوردنشون اونم با من ادامه داد که لب ام رو جدا کردم توی گوشش گفتم برو با شرت و سوتین بیا که کمی نگاهم کرد رفت به مریم هم گفتم همینکارو کنه خودم هم تیشرت خودم رو درآوردم که مریم اومد گفت نمیاد که خودم بلند شدم رفتم بالا تو اتاق دیدم همونجوری وایساده که خودم تاب اش رو درآوردم با دستم کمربند شلواراش رو باز کردم بعد دکمه هاش که شلوار اش رو کشیدم از پاهاش درآوردم شد عین فرشته سینه ها فکر کنم 85 بودن باسن هم کمی اصافهوزن داشت ولی قشنگ بود که دستش رو گرفتم بردم مریم رفت بعد ما رفت با شرت و سوتین اومد سر فریبا باز پایین بود کنار من نشسته بود که گفتم چیزی شده که باز هیچی نگفت که از مریم پرسیدم چی شده اومد گفت قبل من با یه پسر سکس کرده اونم دوستش معرفی کرده میخواستم عصبانی بشم که نشدم خودم رو کنترل کردم سرش با دستم بلند کردم گفتم جلو من زانو بزن که اونم اینکارو کرد گفتم شوهر ات میدونه با اون پسر سکس داشتی که یه نه گفت یه سیلی خوابندم تو گوشش حرفی نزد که به مریم گفتم برو اون چوب که کردم تو کون دوستت رو از خونتون بیار که اونم زود لباس پوشید رفت من موندم فریبا که بهش گفتم به دوستت زنگ بزن بیاد اینجا که کاری نکرد از موهاش گرفتم گفتم زنگ میزنی که گفت اره رفت با موبایل اش زنگ زد دوستش هم گفت بعد نیم ساعت اونجا هستم بعد قطع کرد گفتم من هرکاری بخوام انجام میدم کاری حق نداری بکنی که مریم رسید اون چوب هم دستش بود آورد گرفتم گفتم این میره تو کون دوستت که کمی ترسید بعد اومد کنارم نشست گفت ببخشید گفتم بخشیدمت ولی باید اول اونو عذاب بدم بعد که مریم با چای رسید خوردیم هردو کنار من نشستنا که چای روخوردیم محو فیلم شده بودیم که زنگ به صدا دراومد مریم رفت در باز کرد که یه خانوم قد متوسط اومد تو که با مریم چند کلمه حرف زد به مریم اشاره کردم حموم کرد برد اون اتاقی که حموم داشت منو ندید که به فریبا گفتم برو بهش بگو لخت شه رفت بعد چند دقیقه گفتند بیا:


رفتم تو یه زن 33 ساله با موهای خرمایی بدنش بد نبود و خوب هم نبود بدن سفید که منو دید کمی کپ کرد گفتم من برادر فریبا هستم اومدم باهات سکس داشته باشم مشکلی که نداره چون پسر رو تو بهش معرفی کردی گفت نه که به مریم گفتم برو چوب رو بیار که رفت آورد گفتم برو تو حموم که نمیرفت دو تا سیلی خوابندم تو گوشش گفتم میری یا نه که با گریه رفت چوب رو همراه خودم بردم تو به فریبا مریم گفتم شما هرکاری دوست دارید انجام بدید که خونه که خودم رفتم تو حموم گفتم اسم هیچی نگفت باز یه سیلی دیگه که بازم حرف نزد که به مریم گفتم یه چسب بهم بده دهنش رو ببندم که آورد به زور دهنش رو بستم نمیذاشت که شرتم رو درآوردم آب رو بازکردم بهش کمی آب گرم خورد خودم هم رفتم زیر آب که گفتم حالا وقت اینکه که جر ات بدم کیر من هم شق شده بود دید کمی ترسید که پشت اش به طرف خودم کردم,کردم توکوسش تنگ بود ولی باید باز میشد بهش گفتم جوری باز کنم انگار لوله 4 اینچی رفته تو به حرکتم ادامه دادم کیرام به زور میکردم تو کوسش اونم گریه میکرد که خانم خانم ها ارضا شد آب کوسش داخلش موند من به حرکتم ادامه دادم لیز شده بود راحت میرفت که از آستین هاش گرفتم یه بار با تمام سرعت کل کیرام فرستادم تو کوسش دیگه انگار کوره آتیش کیر منو میسوزند که به تلمبه زدنم ادامه دادم بدون رحم که باسنش قرمز شده بود از بس با دست زده بودم جاش مونده بود که بعد 20دقیقه احساس کردم کافیه کیرام کشیدم بیرون بله باز موند قشنگ چهره اش میگفت که چه دردی کشیده که تو گوشش گفتم تازه کارمون شروع شده زانو زد التماس کرد که گفتم کجا کار داریم چوب رو نشونش دادم گفتم این میره تو کونت صبر کن که گریه اش بیشتر شد خودم برش گردوندممش جوری که پشت اش به من شد به زیر آب که دو انگشتی کردم تو کونش چند بار اینکارو تکرار کردم باز شد که کمی بعد 4 انگشتی دیگه چند بار تکرار کردم دیگه باز شد که مشتم کردم تو کونش دستم تا مچ تو کونش بود که کشیدم بیرون دستم رو کیرام رو فرستادم تو کونش بازم تنگ بود تا نصف رفت که انگار راه باز نمیشد که یه صدایی شنیدم یکی میگفت بخاطر من ببخشش که فریبا بود که گفتم شرط داره که گفت هرچی باشه قبوله که کیرام کشیدم بیرون چسب دهنش رو باز کردم گفتم برو که به چهار دست پا راه رفت بیرون که به فریبا گفتم بیا تو که اومد داخل گفتم بشین ساک بزن فعلا شرط ام اینه که اونم زانو زد شروع کرد به ساک زدن تا نصف تونست بخوره که خسته شدم گفتم کافیه که دوش گرفتیم از حموم اومدیم بیرون لخت که گفتم شام بریم بیرون که قبول کردن رفتیم لباس پوشیدیم سوار ماشین شدیم اون دختره رو با آژانس فرستاده بودن بره انگار رفتیم یکی از خوبترین رستوران ها اونجا شام رو اونجا بودیم بعد شام هم از اونجا حساب کردیم خارج شدیم.


تو ماشین لباسی که برای فریبا خریده بودم دادم تشکر کرد که دو خواهر گفتند باید برات عیدی بگیریم که گفتم هرچی دوست دارید بگیرید مریم رفت به طرف یه لباس زیر فروشی نگه داشت که گفت بریم بخریم که پیاده شدیم رفتیم داخل چند تا شرت انتخاب کرد بهش گفتم جوری انتخاب کن که جا بشه ها که خندید یه شرت سیاه و یه سفید انتخاب کرد کمی تنگ بودن ولی چاره نبود خارج شدیم سوار ماشین به طرف خونه حرکت کردیم که بعد 20 دقیقه رسیدیم پارک کرد ماشین رو پیاده شدیم وارد خونه شدیم که مریم گفت مثل قبل ظهر لباس بپوشیم که گفتیم باشه رفتم اتاقم با شرت اومدم که مریم وفریبا پایین بودن که گفت شرت سفید رو خریدی تنت که رفتم تنم کردم تنگ بود کیرام معلوم بود شق میشد دیگه هیچ که رفتیم کنار تلوزیون نشستیم مریم زد یه فیلم اروتیک زد یواش یواش دو خواهر دست هاشون دربدن من بود که رسید به کیرام چند بار اینکارو کردن که دیگه از شرت زد بیرون که فریبا اومد روی من نشست خود به خود لبام رو گذاشتم روی لباش شروع کردم به خوردنشون چشماش داشت منو نگاه میکرد انگار یه بچه داره منو نگاه میکنه که با بوسه رفتم زیر گردون اش بعد لاله گوشش بعد با بوسه رفتم پایین تر سوتین اش رو زدم کنار هرود سینه هاش رو میمکیدم شیر داشت هردو تا نوک سینه هاش رو گاز میگرفتم با دستم میملیدم انقدر خوردم که قرمز شد که فریبا رفت کنار مریم اومد روی من از لاله گوش رو شروع کردم رسیدم به اون لب های خوشمزه اش دیگه کامل لب هامون انگار بهم وصل شده بود جدا نمیشد با دستام با سینه هاش بازی میکردم که با بوسه رفتم پایین تر از نوک سینه هاش گاز گرفتم میمکیدم کامل هردو سینه هاش رو که کامل خوردم مکیدم که داشت بهترین لذت رو میبرد که دیدم فریبا داره با دستاش داره کوسش رو میماله که مریم گفت بریم اتاق مامان که پاشیدم رفتیم اتاق درب رو بستیم که منو هل دادن روی تخت افتادم کامل روی تخت دراز کشیدم انگار که هردو خواهر لخت شدن کامل مریم اومد کیر منو شروع کرد به ساک زدن و فریبا کوسش رو گذاشت جلو صورتم شروع کردم به خوردن کوسش مثل69 شد فریبا من راحت تونستم کوسش روبخورم اونم با مریم کیر من ساک میزدن که من انگشت های خودم رو کردم توی کوسش فریبا لیز بود انگار قشنگ کمی دوباهر خوردم که فریبا ارضا شد تمام آب اش رو خوردم شیرین نبود ولی تلخ هم نبود که فریبا بلند شد از روی من اومد کنارم دراز کشید که مریم مثل فریبا اومد کوسش رو بزاره که خودم با یه حرکت مریم ولو کردم روی تخت از باسن اش بلند کردم النا سرش روی تخت بود کوسش جلو صورتم داشتم براش کوسش رومیخوردم انگار از قبل شیرین تر شده بود که دو تا انگشت های خودم رو کردم توش بعد دادم اون انگشتهام رو لیسید مریم انگار ارضا نمیشد کمی با حالت سرعتی تر شروع کردم با دستم کوسش چوچولوش رو با دستم حرکت دادن که خانم خانم ها ارضا شد که به فریبا گقتم برام ساک بزنه که اونم جلو من دراز کشید شروع کرد به ساک زدن خوب ساک میزد تا نسف میتونست بخوره که از سرش گرفتم تو همون دراز کشیده چندتا تلمبه زدم تو دهنش از سرش نگه داشتم که خیلی حال کرد از این روش که بعد بلند شد که مریم گفت حالا نوبت منه که گفت میخوام بشینم روش که گفتم بفرما مریم از جلو نشست روی کیر من تا نصف رفت داخل یه آه کشید که گفتم نمیخوام باز بشه بیشتر از این ها که کفت بخاطر تو باشه ولی میخواستم تا ته بره تو که کمی اونور اسب سواری کرد روی کیر من که خوب نبود که بلند شد از تخت رفتم پایین مریم دراز کش پاهاش رو انداختم روی آستین ام کیرام کردم تو کوسش که گفت میخوام کل اش رو حس کنم داداش که گفتم باشه پس شروع کردم به تلمبه زدن فریبا هم کوسش روگذاشت جلو صرتش مشغول شد مریم با کوس فریبا کوس مریم خوب شده بود درسته کمی تنگ نبود ولی گشاد هم نبود خیلی خوب بود که تا نصف کیرام تو کوسش بود که گفتم آماده ای که گفت اره منم شروع کردم به اضافه کردن کیرام در داخل کوسش چشماش روبست منم کم کم میبردم بیشتر داخل کوسش که این حالت د رچند دقیقه ادامه داشت که کمی مونده بود که بودن پرسیدن همش کردم تو کوسش با یه حرکت سریع دیگه انگار دیگه آخر راه بود باز شده بود کامل منم با سرعت تلمبه میزدم اون سینه های قشنگش رو با دستام بازی میکردم از نوکش میگرفتم میکشیدم دیگه کم کم خسته شدم بعد 15 دقیقه که کشیدم بیرون خودم رو انداختم روی تخت که فریبا گفت حالا نوبت منه که گفتم خودت بشین روش...

ادامه دارد...
احترام و ادب و اخلاق
     
  ویرایش شده توسط: hosenzad   
مرد

 
_______________________________________قسمت پنجم-______________________________
فریبا خودش اومد نشست روی کیرمن خودش رو پایین بالا میکرد تا نصف رفته بود تو کوسش داخل بیشتر هم که خودش یواش یواش میرفت داخل, مریم هم داشت با کوس فریبا ورمیرفت و داشت هم از من لب میگرفت فریبا جوری آه میکشید که انگار داره بهترین لذت رو میبره به مریم گفتم برو یه خیار بیار که اونم رفت که من از کمر فریبا گرفتم به طرف خودم فشردم به من چسبید که خودم پاهام رو از تخت بلند کردم شروع کردم به تلمبه زدن قشنگ سینه های فریبا چسبیده بود بود به بدن من و داشتم لب های خوشمزه اش رو میخوردم که مریم رسید که خودش فهمید رفت پشت فریبا یه خیار کرد تو کون فریبا کمی رفت داخل کیر من کمی مونده بود دیگه کامل بره تو کوسش که دوباره ارضا شد فریبا تمام آبش ریخت از بغل کیرام بیرون حرکتی نکردم که مریم دیگه کون فریبا رو با اون خیار باز کرده بود ازش پرسیدم کون دادی که گفت تا حالا نه کیر شوهرام نصف مال تو هستش و کمی کلفتیش از تو کوچیک تره با اون حالت بلند شدم فریبا دستش رو قفل کرد روی گردنم من دستم رو گذاشتم روی باسن اش شروع کردم به تلمبه زدن دیگه تمام کیرام با تمام سرعت وارد کوسش میشد و خارج میشد که تو اون حالت گذاشتمش روی تخت شروع کردم به دوباره به کردنش اون سینه های بزرگ اش بالا و پایین میرفتن منم با دستام به سینه هاش سیلی میزدم باهشون ورمیرفتم احساس کردم آّبم میخواد بیاد که بهش گفتم گفت میخوام بخورمش که کیرام کشیدم بیرون تمام آبم رو تو دهن فریبا خالی کردم که به مریم هم داد خورد رفتیم باهم حموم اومدیم بیرون هر سه لخت که شب من یه نوشابه انرژی زا خوردم کمی خوب شدم باهشون خوابیدم .


صبح تقریبا ساعت های 9 بلند شدم دیدم کسی نیست کنارم یه شرت تنم کردم رفتم پایین دیدم فریبا اونجاسات با شلوار و تاب بود که رفتم نشستم روی یکی از صندلی ها برام صبحانه آورد خوردم عسل هم خوردم اصل اصل بود انگار گرما زده شدم که دیدم فریبا نیست صبحانه رو خوردم ظرف هارو گذاشتم سرجاش رفتم تو اتاق خودم دیدم فریبا داره خودش رو میماله دستش توی شرتش بود از روی شلوار که گفتم چته دختر که گفت کونم میخاره انگار که گفتم بیا خارش رو رفع کنم که با من اومد رفتیم آشپزخانه شلوار اش رو تا زانو زدم پایین شرتش هم کشیدم پایین دوتا انگشتم رو دادم خورد کمی روغن برداشتم به کونش روعن زدم دو انگشتی کردم تو کونش کمی سخت میرفت که بعد چندبار کمی راحت رفت سه انگشتی هم داخل کردم که رفتم از یخجال یدونه خیار برداشتم کمی بهش روغن زدم کردم تو کون فریبا چند بار کردم تو که چند سانت اش رفت تو اه کشید چند بار خیار کردم توش کشیدم بیرون که یهو خودش شرتش رو کشید بالا بعد شلوار اش رو بدو بدو رفت که رفتم دیدم رفته دستشویی در اش روهم باز گذاشته بود بله خانم خانم ها ارضا شده بود که گفت ممنون داداش که گفتم خواهش میکنم که من رفتم آشپزخانه اونم اومد لباسش رو درست کرده بود که گفت یه خبر بهت بدم داری دایی میشی اونم دو از من مریم که خوشحال شدم که گفت مادر و پدر 4بعد ظهر میرسن که پرسیدم مریم کجاسات که گفت رفته بیرون نمیدونم کجا گفت امروز عروسیت هستش ها در ضمن یه خبر امروز هم میری سفر اروپایی که گفتم من خدمت نرفتم چطور که گفت اون حله انگار از بالا بالا ها حل شده بود که گفتم پس ما چیکار کنیم که گفت میخوای بریم بیرون که گفتم من تنها میرم قبول نمیکرد ولی با کمی حرف قبول کرد رفتم لباس پوشیدم خارج شدم از خونه سوار ماشینم شدم به نرگس زنگ زدم که بعد چند تا بوق جواب داد گفت خونه ام که آدرس رو داد رفتم به طرف خونه نرگس حرکت کردم.


بعد 15 دقیقه رسیدم که آیفون رو زدم یه خونه 1طبقه بود که آیفون رو زدم برام باز کرد رفتم داخل حیاط با صفا داشت که اومد استقبالم رفتیم داخل کوچیک بود ولی چیدمان اش خوب بود رفت با دو تا شربت آورد گفت ممنون اومدی بهم سر بزنی ولی باید برم بعد 1ساعت که ناراحت شدم کمی گفتم من واسه دیدن تو اومدم میخوای برم که گفت ببخشید که گفتم نمی بخشم که گفت چیکار کنم منو ببخشی گفتم بهش یه آّبمیوه دیگه بیار که خندید رفت یکی دیگه آورد هردو رو خوردم اومد کنارم نشست گفت میخوام ازدواج کنم اونم با یه مرد که دوسم داره گفتم مبارکه پس عروسی کی هستش گفت هفته بعد که گفتم من اینجا نیستم که گفت زنونه هستش مردا دعوت نیستن(باخنده)که گفتم باشه شروع کرد از من تعریف کردن گفت باعث شدی به کسی که واقعا به من علاقه داره رو پیدا کنم و به دید همه مردها نگاه نکنم و.. که مریم زنگ زد گفت کجای آدرس جای رو دادم که گفت بیا دنبالم به این آدرسی که پیامک میکنم اگه میشه بریم گفتم باشه قطع کردم بلند شدم خارج شدم از اونجا به طرف آدرسی که داده بود رفتم رسیدم اونجا که مریم با یه خانوم اومد بیرون خیلی آشنا بود که بله همون کسی بود که اول بخاطر کارهای که مریم کرده بوده کرده بودمش که پیاده شدم رفتم بیرون که زود منو شناخت کمی رفت عقب با چادر بود که رفتم سلام کردم مریم هم گفت دوستم رو که میشناسی گفتم بله که بیاید داخل که مریم گفت دیره بریم که به من گفت یه لحظه بیا داخل که رفتم تو چادر اش رو باز کرد گفت ممنون که به من درس دادی از اونروز که با شوهرام منو اونجور ... دیگه اون کارهارو گذاشتم کنار که گفتم خوشحالم پرسیدم 1 ماه تونستی بلند بشی که گفت به زور اونم کونم پاره کرده بودی گفتم حقت بود باهاش خداحافظی کردم رفتم بیرون سوار ماشین با مریم به طرف خونه حرکت کردیم ساعت 12 رسیدیم خونه.


رفتیم داخل دیدم کسی نیست که مریم دید گفت فریبا رفته شوهر اش اومده دنبالش,مریم گفت برو کمی تلوزیون ببین بیام باهم میوه بخوریم رفتیم تو اتاقم لباس عوض کردم با یه پیرهان بون آستین و یه زیر شلواری اومدم جلو تلوزیون تو تو اروپا داشتم یه فیلم قدیمی ایرانی میدیدم مریم اومد کنارم شروع کرد به من میوه دادن که گفتم خودتم بخور کمی خورد خودشم که گفت یه خبر خوش که گفتم پس من دایی میشم به من نمیگی کمی با ناراحتی گفت کی گفت گفتم فریبا گفت ولی جنس هردو رو نگفتن گفت هردو دختره گفتم خوبه پس من کمی خوابم برد تو پذیرایی خوابیدم .


ساعت 6 بلند شدم دیدم پدر و مادرم رسیدن گفتند برو حموم زود حاضر شو آقا داماد رفتم تو اتاقم تو حموم تمام موهای زائد بدنم رو زدم لخت اومدم بیرون شرت تنم کردم کت شلوار ام رو پوشیدم کراوات نزدم رفتم پایین دیدم آماده هستن همه رفتیم با ماشین رفتیم به طرف دفتر ازدواج مینا و خانواده اش قبل من رسیده بودن مراسمات انجام شد مینا در بار سوم بله رو گفت تبریک و... حلقه خریده بودن کردمتو انگشتم, خیلی هم شلوع نبود خانواده ما و مینا که گفتند بریم خونه ما , رفتیم ما هم مراسم کوچیک ور تدارک دیده بودند که بعد شام پدر مینا تو مراسم گفت کادو ازدواج شون که بین من محفوظ هستش ولی ماه عسل رو به هدیه من و پدر داماد میرن یکی از کشور های خوب اونم 1ماه تشویق کردند پدر ام با تمام وجود بغل کردم تشکر کردم از هردو خانواده رفتیم شام رو خوردیم که گفتند امشب ساعت 2 صبح پرواز دارن عروس داماد میرن,اجازه خواستم با مینا با ماشین از خونه خارج شدیم.


خوشحال بود مینا ولی من در صورت خوشحال بودم در وجودم تنهایی منو فرا گرفته بود من با تنهایی بزرگ شده بودم ولی حالا داشتم یکی رو کنارم میداشتم که پس از چند روز یا هفته ممکن هستش زنده نمونه در افکار بودم که مینا پرسید: خوشحالی؟ گفتم اره با خنده کمی خیابون هارو دور زدیم که یه عروس داماد دیگه بودن داشتن انگار عروس میبردن ماشین بردم کنارشون تبریک گفتم با ماشین از طرف اونها جدا شدیم به طرف خونه حرکت کردیم حدود ساعت 12 رسیدیم گفتند برو وسایلت رو جمع کن مینا پیاده شد گفت 1:20 مبینمت فرودگاه مینا رفت داخل من با خانواده رفتیم خونه حدود بعد 20 دقیقه رسیدم زود وسایل خودم رو تو کیف مسافرتی جمع کردم چیزهای که نیاز بود برداشتم بستم رفتم پایین پدر نبود انگار خسته شده بود رفته بود بخوابه با مامان و خواهرهام خداحافظی کردم با آژانس رفتم نخواستم با من بیان درست1:15 رسیدم فرودگاه حساب کردم رفتم داخل تو سالن انتظار نشستم که خانواده مینا رسیدند پدر اش گفت همه چیز مهیا هستش اونجا تشکر کردم دیگه از اونها خداحافظی کردیم بهناز خانم نمیتونست از مینا دلبکنه ولی با گریه جدا شدیم رفتیم بلیت هارو دادیم بعد کارهاش سوار هواپیما شدیم خداشکر تاخیر نداشت درست ساعت2 هوایپما بلند شد.مینا کنارم دستش روی دستم خوابش برد منم خوابم برد تا اینکه حس کردم یکی داره مارو بیدار میکنه بله ساعت خودم نگاه کردم 8 صبح بود به ساعت اونجا البته 24 ساعت مستقیم خوابیده بودم انگار آبمیوه که داده بودن بخوریم خواب آور بود یکی از جزایر بود پیاده شدیم از هواپیما بعد کارهای انجام شده و تحویل گرفتن وسایل از فرودگاه خارج شدیم.


یکی اومد دنبالمون انگلیسی و فارسی صحبت میکرد بعد خوشامدگویی مارو برد با تاکسی تو یک هتل بزرگ بعد کارهاش رو انجام داد اومد سوئیت رو نشون داد یه تلفن داد گفت این تلفن همراه من این تو هستش هروقت لازم شد زنگ بزنیم بیام بعد تشکر کردیم رفت وارد سوئیت شدیم بزرگ بود خودش استخر شخصی داشت بعد اینکه وسایل رو گذاشتیم تو یه اتاق خواب تو کمد ها بعد زنگ درب زده شد رفتم باز کردم دیدم صبحانه هستش تشکر کردم گرفتم صبحانه رو مینا رو صدا کردم دیدم با شلوار احتی و تاب معمولی اومد پایین گفت گشنه بودم که شروع کردیم به خوردن هردو کامل خوردیم رفت مایو پوشید رفت تو آب منم رفتم تو اتاق دیدم یه کیف هست که باز کردم دیدم پوله پدر مینا گذاشته گذاشتمش یه گوشه که مینا نبینه خودم با یه شرت تنم کردم رفتم پایین دیدم تو آبه با یه پرش پریدم تو آب کمی شنا کردم باهاش کمی بازی کردم خندید گفتم بریم کنار دریا که گفت باشه از آب جدا شدیم خشک کردیم مینا با یه شلوار راحتی و تاب راحتی منم با یه شلوارک و تی شرت ساده به پسره زنگ زدیم اومد مارو برد کنار ساحل اونجا دو تا تخت واسه کسانی که میخوان برن تو آب بود رفتیم هردو یکی مینا لباسش از تنش درآورد شد شوتین و شرت یه کرم داد گفتم کرم بزن اومدم تمام بدنش رو کرم زدم گفت حالا نوبت تو هستش منم لباسم فقط شرت مینا به منم کرم زد لباسها رو گذاشتیم اونجا رفتیم تو آب کمی با هم شنا کردیم آب بازی کردیم برگشتیم ساحل تو تخت ها دراز کشیدیم مینا کیرم نشون داد گفت چرا شقه گفتم نه کمی از زنها که کنار ما رد میشدن به من نگاه میکردن میرفتن که مینا گفت همه زنها انگار میخوانش ها خندیدم هردو گفتم بریم که گفت باشه لباسها رو تنمون کردیم اون پسره دوباره اومد مارو برد رفتیم یه ناهار خوب خوردیم رفتیم تو سوئیت کنار تلوزیون نشستیم.


مینا رفت بالا گفت بعد چند دقیقه بیا من بعد چند دقیقه رفتم دیدم گفت اینکه میخوام عروسم کنی آماده هستم که خودش اومد شلوارک منو با شرت پایین کشید شروع کرد به ساک زدن من خودم دیدم خودش میخواد لخت شدم خودم اونو هم لخت کردم بهش گفتم رفتیم حموم بزرگ بود کمی با لباش بازی کردم لب در لب شدیم که تو حالت ایستاده به روش 69 شدیم من شروع کردم به خوردن کوسش اونم شروع کرد به ساک زدن روش خوبی بود به اندازه کافی ادامه پیدا کرد که خودش گفت کافیه که من کمی با سینه های کوچیک اش رو خوردم مکیدم کامل...

ادامه دارد...
احترام و ادب و اخلاق
     
  ویرایش شده توسط: hosenzad   
مرد

 
-------------------------------------قسمت ششم___________________________________--
بردمش دیواره حمام یک از پاهاش رو بلند کردم,کردم تو کوسش کمی کیرم رفت تو کوسش کم کم هدایت میشد که انگار دیگه نمیرفت با یه فشار راه باز شد انگار مینا هم آهی گفت ممنون عزیزام خیلی وقته دنبال این کار بودم که انجام بودی اونم خودت کیرم کشیدم بیرون خونی بود شستم اش کیرام رو ,کیرام دوباره کردم تو اون حالت کردمش دوباره دیگه داشت حال میکرد با لب هاش بازی میکردم میخوردمشون دیگه اونیکی پاش رو هم گرفتم تو حالت ایستاده اون دستاش توی گردن من گره زده بود پاهاش رو هم روی کمرم دیگه کیرم کامل تو کوسش بود به اون باسن کوچیک اش میخورد که حس کردم مینا ارضا شد کیرم کشیدم بیرون دوش گرفتیم گفت اخه ارضا نشدی گفتم مشکلی نیست زانو زد شروع کرد به ساک زدن با تمام وجود انگار داشت کیرم از بدنم جدا میشد چشمام رو بسته بودم که وقتی حس کردم میخواد آبم بیاد دیر گفتم تمام آبم رو خورد مینا بلند شد گفت خیلی شیرین بود دوباره دوش گرفتیم لخت رفتیم روی تخت خواب خوابیدیم.


دو هفته گذشت مینا خیلی خوشحال شده بود هرروز میرفتیم ساحل شبها قدم میزدیم پیاده میومیدم سوئیت خییلی خوب بود تا اینکه شبی حال مینا بد شد رفتیم دکتر با پسره یکی از بیمارستان های خوب بعد کمی کار کردن پرستارها عکس و ... روی سر مینا بعد مینا خوابید رفتیم دکتر با پسره گفت خانم شما شاید امروز یا فردا تموم کنه پس بهتره بهش خوش بگذره به پسره گفتم بگه میدونم اونم گفت کمی حرف زد بعد رفتیم مینا رو بردیم خونه پسره رفت با مینا تنها کنارش دراز کشیدم خوابیدم حس کردم یکی داره منو نگاه میکنه گفت من رفته بودم بیمارستان که گفتم نه سرو سامان دادم گفت میخوام برم بیرون که رفتیم بیرون کمی آشنا شده بودیم به هتل که گفت سرم درد میکنه تو یه نمیکت نشستیم شروع کرد از من تعریف کردن بعد کمی تعریف کردن سرش رو گذاشت روی سرم گفت دوست دارم من همین حرف رو بهش گفتم بعد چند دقیقه حس کردم مینا تکون نمیخوره خودم تکونش دادم بله مینا از کنار من رفت کمی گریه کردم با دستام چشماش رو بستم بغلش کردم رفتیم هتل به پسره گفتم اونم بعد کارها یه تابوت آوردن خودم لبسهای تن مینا کردم تمام لبسهای رو برداشتم و تمام وسایل و... برداشتم لباس سیاه تنم کردم پسره خودش برام بلیط خریده بود از هتل خارج شدیم مینا با آمبولانس منم با چشم های پر از گریه رفتیم سوار هواپیما ساعت 4 بود سوار هواپیما شدیم به مهمان دار گفتم قرص خواب آورد یکی رو داد بخورم بله مینا بود تو خوابم داشت از من تشکر میکرد واسه این شادی که تو آخر عمرش دیده ولی تو خواب من نمیدونستم حرف بزنم و حرکت کنم انگار منو بسته بودن دهنم بسته بود مینا گفت من میرم دیگه خداحافظ امیدوارم خوشبخت شی.


از خواب بیدار شدم بله من 24 ساعت و کمی انگار خواب بودم که خلبان گفت کمربند هارو ببندید منم بستم نشستیم بعد ایست هوایپما پیاده شدیم از هواپیما یه آمبولانس اومد مینا رو با خودش برد منم مجبور بودم بمونم رفتم کارهای مورد نظر رو انجام دادم کیف ام رو برداشتم تو سالن انتظار پدرام رو دیدم دید منو حالم رو فهمید رفتم بغلش یه آغوش گریه کردم گفت بسه باید بریم پدرام کیف ام رو برداشت رفتیم از فرودگاه خارج شدیم پدر و مادر و خانواده کل بودن دیگه پیاده نشدن یعنی خودم اجازه ندادم پدرام رانندگی کرد کنار مادرام نشستم کمی بغلم کرد آرامش داد بهم ولی مستقیم رفتیم بهشت زهرا دیگه حال من خوب نبود پدر مینا ,الناز,بهناز همه اونجا بودن مخصوصا اونها منو دیدن دیگه حال من خراب شد رفتم یه گوشه نشستم فقط به اون خاک نگاه کردم مراسم تموم شد همه رفتن کسی کارم نداشت پدرم هم حالم رو فهمید و رفت و من موندم با خود مینا که دیگه پیش من نبود فقط چشمام به خاک بود حتی گذر زمان رو متوجه نشدم شب شد فقط داشتم به خاک نگاه میکردم چرا قبول کردم چرا ولی شاید بخاطر مینا اون همه خوشحال بود ندیده بودم اینقدر خوشحال باشه ساعت تقریبا 9 شب بود به خودم اومدم رفتم از اونجا با یه ماشین دربست رفتم مستقیم خونه حال منو دیدن حرفی نزدن رفتم مستفیم تو اتاقم افتادم انگار روی تخت تا 40 چهلم مینا من از اتاقم بیرون نیومدم فقط مادرم برام آب وغذا میاورد 41 چهلم یکمین روز بلند شدم صورتم رو دیدم ریش ام کامل دراومده بود صورتم رو گرفته بود رفتم دوش گرفتم تو حموم کمی آروم شدم این چهل روز برام آرام شدن داشت از حموم اومدم بیرون دیدم مادرم نیست لباس تنم کردم یه مقدار پول برداشتم از پولهای که قبلا کار کرده بودم از خونه خارج شدم با ماشین به طرف بهشت زهرا بعد 20 دقیقه رسیدم سنگ قبر مینا رو دیدم رفتم براش قاتحه خوندم دیدم پدر مینا رسید دستش رو گذاشت روی آستینم گفت ممنون ولی ما میریم بهناز نمیتونه بی مینا اینجا زندگی کنه بعد رفت من بلند شدم رفتم با تاکسی رفتم خونه وقتی رسیدم یه مرد اونجا بود گفت انگار پدر مینا خونش رو به نام من کرده چون مینا میخواسته اونجا باشه خونه زندگی ما باشه ولی زنده نموند ولی باز میخواستن به نام من کنن از من امضا گرفت رفت من رفتم خونه ساعت 2ظهر شده بود رفم داخل مادرم رو ندیدام به پدرام زنگ زدم پرسیدم گفت رفته بیمارستان انگار خواهرهات زایمان کردن گفت اگه تونستی برو چشم گفتم خداحافظی رفتم حموم ریش صورتم رو زدم پیراهن سیاه رو از تنم درآوردم از پول های که از برزیل آوردم لباس که قبلا خریده بودم تنم کردم از خونه خارج شدم با ماشین خودم رفتم حدود 1000تا عروسک خریدم به خاطر روح مینا تقدیم کردم به پرورشگاه بعد دو تا جدا گل های رز قرمز طبیعی خریدم رفتم دیدن دو تا خواهرهام بیمارستان همون بیمارستان بود که من قبلا اینجا بودم رفتم داخل از کارکنان بخش زنان زایمان رو پرسیدم گفت وقت مالقات نیست نمیتونید برید که نرگس رو دیدم کمی تو چشام نگاه کرد به پرستاره اشاره کرد گفت بفرمایید رفتم داخل بخش از پرستاری پرسیدم نشون داد اتاق هاشون رفتم داخل مامانم منو دید اومد منو بغل کرد بعد جدا شد خواهرهام دیگه شاد بودن یکی به مریم و یکی به فریبا دادم هردوشون رو بغل کردم کمی باهشون حرف زدم در مورد مینا حرف نزدند هردو کمی صحبت کردم بعد نیم ساعت از اونجا خارج شدم موقع خروج هردو پدر جدید رو دیدم تبریک گفتم اونها هم بعد تبریک گفتند به من دایی شدم رفتند منم دیدم نرگس میاد داره اینجا بعد کمی احوالپرسی کمی حرف زد گفت چی شده حرفی نزدم به راهم ادامه دادم صدام هم کرد جواب ندادم دیگه نخواستم ببینمش رفتم بیرون سوار ماشین به طرف کارخانه پدر رفتم بعد 1 ساعت رسیدم پیاده شدم پدرم منو دید خوشحال شد رفتیم باهم چایی خوردیم کمی باهاش صحبت کردم باهاش خداحافظی کردم سوار ماشین در حال حرکت به الناز زنگ زدم بعد دو تا بوق جواب داد گفتم میخوام ببینمت قبول کرد آدرس رو داد فطع کرد من رفتم اونجا بعد 30 دقیقه رسیدم یه کافی شاپ بود پارک کردم خارج شدم رفتم داخل کافی شاپ الناز رو دیدم رفتم نشستم روبه رو ش باهم دست دادیم گفتم میخوام برم اونور پیش دختر اش کمی فکر کرد گفت ببین اگه برو ببین اونجا هم درس بخون و باهاش آشنا شو ببین چیکار میکنه اوکی رو دادم گفت آماده میکنم زود که بری بعد 5 روز میری اونجا بعد گفت من کار دارم میرم که چیزی نخورده بودیم رفتیم بیرون باهم گفت میای گفتم فعلا نه شام تنهایی گفت اره اوکی رو دادم شام میام پیشش اون سوار ماشین شد رفت منم سوار ماشین رفتم به طرف الیمرا بهش سری بزنم.


به المیرا زنگ زدم بعد کمی احوالپرسی گفت مطبم اوکی رو دادم قطع کرد بعد 20 دقیقه اونجا بودم ماشین پارک کردم رفتم مطب اش به منشی ایش گفتم زنگ زد گفت بفرمایید تو رفتم داخل بلند شد اومد طرف ام همدیگه رو بغل کردیم یه لب هم ازش گرفتم خندید کمی باهاش صحبت کردم مطب بود بیشتر نمیشود قضیه رفتنم رو بهش گفتم گفت من شماره خواهرم رو میدم اگه خواستی ببینش بهش یه دستی بزنی بهش بزنگ خودم بهش میگم شماره رو داد خندید ام گفتم باشه هم دوست و هم... بعد ازش خداحافظ کردم سوار ماشین به طرف منزل آرزو حرکت کردم یا همون مطب اش ساعت شده بود گشنه هم بودم ساعت 5 بود من هیچی نخورده بودم بعد 30 دقیقه رسیدم اونجا بودن هماهنگی آیفون رو زدم گفت بفرمایید انگار صدا منو شناخت گفتم مهمون نمیخوای گفت بیا تو رفتم داخل به طرف سوئیت اش رفتم در رو برام باز کرده بود رفتم داخل دیدم بله خانم داره آشپزی میکنه گفتم من گشنمه ها خندید گفت اضافه هستش میخوریم باهم رفتم تو آشپز خونه رو صندلی غذاخوری نشستم خاگینه آورد خوردیم کامل گفت بریم فیلم ببینیم گفتم باشه رفتیم جلوی تلوزیون رفت یه فیلم اروپایی دیگه آرزو کم کم اومد روی من نشست دیگه گفت میخوام اینو ببینم ندیدام خیلی وقته گفتم باشه روی مبل از شلوار کیر خودم رو گذاشتم بیرون شروع کرد به ساک زدن حرفه ای تر شده بود دیگه تا نسف میخورد خودش نیازی نبود تلمبه بزنی تو دهنش خودش حد اش ساک میزد اینقدر خوب ساک میزد که دیگه گفتم کافیه چون نمیخواستم آبم بیاد خودش بلند شد دوباره اومد روی من نشست کیر من تا نزدیک سینه هاش بود خودم انداختمش کنارم شلوارش همراه با شرت رو از پاش درآوردم شروع کردم به خوردن کوسش اینقدر اون کوس خوشمزه آرزو رو خوردم دیگه بعد 10 دقیقه خوردن گفت بسه که بلند شد زود رفت دستشویی رفتم دنبالش بله تو دستشویی فرنگی نشسته بود تمام آبش رو خالی کرد گفت اگه فردا بگم پیش میترا میری گفتم اره آرزو دوباره گفت اون خیلی دلش پیش تو گیر کرده خندیدام گفت باشه گیر کنه تشکر کرد بلند شد که من برش گردوندم کیر کردم تو کوسش یه آهی از درون کشید شروع کردم تو اون حالت با سرعت تلمبه زدن دیگه سرعتم بیشتر شده بود کوسش قشنگ کیر من جذب کرده بود داشت انرژی میداد دیگه با دستم که ضربه به باسن اش میزدم قرمز می موند بعد 10 دقیقه تلمبه زدن دوباره ارضا شد البته نپرید روی شلوار من کامل روی کیرم کامل آب آرزو بود که از من جدا شد زانو زد شروع کرد کمی ساک زد گفت آبت کم بود ولی خوشمزه بود منم که آبم نیومده بود کیر که تمیز شد کردم تو شرتم شلوار ام رو درست کردم ازش خداحافظی کردم گفت زنگ میزنه میگه از اونجا خارج شدم.


به طرف خونه سویل حرکت کردم بعد نیم ساعت اونجا بودم پیاده شدم آیفون رو زدم کسی برام درب رو باز نکرد چند دقیقه موندم رفتم فکر کردم نباید کسی باشه رفته آرایشگاه سوار ماشین شدم به طرف آرایشگاه رفتم دیدم بسته است باز به موبایل اش زنگ زدم جواب نداد به المیرا زنگ زدم از سویل خبری پرسیدم گفت فعلا نیست منم خبری ندارم قطع کردم میخواستم برم که درب پارکنیگ باز شد رفتم دیدم از خانم های آرایشگاه میخوان برن که رفتم جلوشون یکیشون منو شناخت از سویل خبری پرسیدم گفت داخل هستش بفرمایید داخل اونها رفتند من درب پارکنیگ رو بستم رفتم داخل سویل صداش اومد گفت چیزی جا گذاشتین آخرین روز هستش یادتون نره رفتم به طرف اتاقش درب رو که نیمه باز بود باز کردم دیدم یه خانم اخمو نشسته منو دید کمی خوشحال شد ولی نه انقدر رفتم طرفش کمی با دستام گردنش رو ماساژ دادم پرسیدم چیه گفت ما داریم میریم از ایران جاش رو نگفت گفتم خب چرا ناراحتی گفت از دوستام دور میشم و... گفتم میرید پیش نگار و الی گفت اره خندیدام گفتم پس دوستات که کنارت هستن کمی آروم شد بلند شد گفت بیا کارت دارم رفتیم جلو پنجره گفت من دلم واسه اینجا تنگ میشه ولی چیکار کنم یهو انگار به فکر اش اومد میخواست در مورد مینا بگه که دستم گذاشتم جلو لباش نذاشتم حرف بزنه گفتم ادامه نده گفت باشه گفتم فروختین گفت اره اینجا و خونه رو فردا تحویل میدیم و و پرواز رفتنم رو بهش نگفتم گفتم میری گفت اره که چند وسایل که شخصی بود برداشت گفت فردا اینجا رو خالی میکنن گفت بریم رفتیم کلا بست سوار ماشین شدیم گفت هتل بریم رفتیم هتل پارس پارک کردم گفت بیا کارت دارم گفتم باشه پیاده شدم رفتم باهاش ورودی هتل با آسانسور رفتیم اتاقش کارت رو گذاشت در باز شد رفتیم داخل گفت بشین نشستم روی تخت کنارم نشست گفت بابت همه کارهای که برام انجام دادی ممنون گفتم خواهش میکنم ازش خداحافظی کردم اومدم بیرون ساعت شده بود 8 به طرف خونه الناز حرکت کردم و بعد نیم ساعت رسیدم...


ادامه دارد...
احترام و ادب و اخلاق
     
  
زن

 
با درود و سلام خدمت دوست و برادر و استاد گلم حسین زاد عزیز .. خوشحالم که می بینم با جدیت و تلاش فراوان شروع کردی به نوشتن و انتشار ادامه داستان زندگی باعشق .. من قسمتهای اخیر رو خیلی سریع خوندم .. به شیوایی صحنه ها رو شرح دادی ..تشریح سکسها جالب و متنوع بوده هرچند جنبه فانتزی داستان یه مقداری قوی و زیاده و روابط سکسی در اولین دیدار ها خیلی زود و شکل می گیره که اینو میشه به حساب همون فانتزی بودن داستانها گذاشت . دست گلت درد نکنه که پر انرژی فعالیتتو از سر گرفتی و هر موقع حس کردی که مثلا باید در مسیر و فضای پایان داستان قرار بگیری به فکر جهت دادن خاصی به داستان باش که هماهنگی بین قسمتهای مختلف این داستان جذاب و پر هیجانو بیشترش کنه ..واقعا خسته نباشی .. داستان مثل نویسنده اش فوق العاده بود ..(هست ) ..دوست و بــــــرادرت : ایرانی
     
  
مرد

 
shahrzadc: با درود و سلام خدمت دوست و برادر و استاد گلم حسین زاد عزیز .. خوشحالم که می بینم با جدیت و تلاش فراوان شروع کردی به نوشتن و انتشار ادامه داستان زندگی باعشق .. من قسمتهای اخیر رو خیلی سریع خوندم .. به شیوایی صحنه ها رو شرح دادی ..تشریح سکسها جالب و متنوع بوده هرچند جنبه فانتزی داستان یه مقداری قوی و زیاده و روابط سکسی در اولین دیدار ها خیلی زود و شکل می گیره که اینو میشه به حساب همون فانتزی بودن داستانها گذاشت . دست گلت درد نکنه که پر انرژی فعالیتتو از سر گرفتی و هر موقع حس کردی که مثلا باید در مسیر و فضای پایان داستان قرار بگیری به فکر جهت دادن خاصی به داستان باش که هماهنگی بین قسمتهای مختلف این داستان جذاب و پر هیجانو بیشترش کنه ..واقعا خسته نباشی .. داستان مثل نویسنده اش فوق العاده بود ..(هست ) ..دوست و بــــــرادرت : ایرانی
ممنون
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
_________________________________________قسمت هفتم______________
بدون اینکه پیاده بشم در برام باز شد رفتم داخل با ماشین پارک کردم پیاده شدم که الناز اومد بیرون گفت بریم که دیره گفت با ماشین من بریم گفتم باشه نشستم تو ماشین اونم همچنین گفت خارج از شهر گفتم باشه رفتیم یه ویلا حدود های ساعت 9:20 رسیدیم اونجا زنگ زد اومدن درب رو باز کردن بعد اون نفر رفت پیاده شدیم رفتیم وارد ساختمان شدیم گفت دنبال من بیا رفتیم تو یه اتق بزرگ گفت بیا دبنالم رفتم همیشه یه جای بزرگ برای لباس گفت میتونی فقط با شرت باشی خندیدام گفتم باشه گفت منم با شرت و سوتین هستم هردو لخت شدیم رفتیم تو یکی از بالکن های طبقه بالا کباب آماده بود خودم زود منقل کردم آتیش زدم کباب ها رو گذاشتم رو منقل خوب پخت چند سیخ پختم برداشتم باهم خوردیم سیر شدیم کامل گفت بریم شنا,رفتیم پایین حیاط از اونجا رفتیم وارد شدیم سکوییت بود شیشه استخر کمی هم باز بود تا هوا رد و بدل بشه رفتیم داخل الناز پرید توی آب من رفتم نشستم لبه استخر اونم کمی شنا کرد گفت بیا که خودش اومد منو کشید داخل آب کمی شنا کردم باهاش منو برد یه گوشه مثلا خفتم کرد با خنده گفتم بیا منو بخور خندید اونم اومد طرف من منم با یه حرکت اونو خفت کردم رفت طرفش با دستم کوسش رو میمالیدم گفت نکن گفتم خوب میکنم خندید رفتم جلوتر پاهاش رو تو آب بلند کردم کیرم رو چسبوندم به کوسش دیگه کامل کیر من شق شد کمی هم بزرگ تر شد فکر کنم بهش گفتم حاضری گفت اینجا نه زیر آّب شرتش رو دادم کنار کمی با دستام مالیدم دوباره گفت بریم بالا اونجا گفتم باشه پس خودش از آب بیرون شرتش رو درست کرد رفت بالا منم کیر شق خودم رو از آب بیرون اومدم رفتم بیرون وارد ساختمان شدم دیدم الناز از آشپزخونه آبمیوه میاره گفت برو بالا گفتم نه همینجا گفت نه که تسلیم شدم رفتم بالا تو اتاق خواب الناز با دوتا شربت بود و عسل فکری به ذهنم رسید اومد شربت روداد خوردیم عسل رو ازش گرفتم گذاشتم کنارم انداختمش روی تخت سوتین اش رو باز کردم انداختم کنار گفتم فقط حرف نزن اون مثل دختر خوب حرفی نزد اول از عسل به دور لبهاش ریختم بعد قطره قطره پایین تر که رسید به سینه هاش, نوک هردو سینه هاش رو قشنگ عسل ریختم گذاشتم کنار رفتم از لب های شروع کردم به لب گرفتن چه لبهای به غیر خودش که شیرین بود عسل شیرین تر اش کرده بود قشنگ کامل در لب هم شدیم یواش یواش رفتم پایین تر اون عسل های قطره قطره رو میخوردم از روی بدنش رسیدم به سینه هاش هردو سینه های بزرگ اش رو میمکیدم قشنگ خوردمشون حتی شیرهم خوردم بعد شرتش رو از پاش درآوردم عسل به کوسش هم ریختم شروع کردم به خوردن کوسش انگشت هم توش میکردم دیگه کارش شده بود لذت بود چشماش رو بسته بود داشت لذت میبرد بعد 10 دقیقه خوردن اون کوس خوشمزه بله خانم ها خانم ارضا شد تمام آبش ریخت روی صورتم رفتم صورتم رو شستم اومدم رو تخت گفت میخوام برات ساک بزنم گفتم باشه به تخت تکیه دادم از عسل ریختم کامل به کیر شق شده خودم دیگه کیر من کامل عسلی شده بود گفتم شروع کن اونم اومد شروع کرد به ساک زدن جوری ساک میزد که انگار میخواد کیر من از جا بکنه دیگه انقدر خورد که دیگه من دووم نیاوردم گفتم بسه اونم ایستاد اومد طرفم از جلو نشست روی کیر خودش رو بالا پایین میکرد میگفت جرم بده منو پاره کن با تمام سرعت شروع کرد به تلمبه زدن دیگه اون باسن اش از بس بالا و پایین رفتن قرمز شده بود الناز هم دیگه از بس تند تند کرده بودمش دیگه چشماش رو بسته بود داشت حال میکرد 5 دقیقه اینکار ادامه داشت که الناز ارضا شدمن از حرکت ایستادم تمام آبش از بفل کیرام میومد بیرون که کیر خودم رو کشیدم بیرون کامل شد ارضا الناز بدون اینکه کاری بکنه به پشت خوابندمش کیرخودم رو کردم تو کونش از موهاش گرفتم با سرعت شروع کردم به تلمبه زدن کونش کمی تنگ شده بود این خوب و کیرمنو خوب جذب خودش کرده بود میگفت منو بگا محمکتر جرم بده پارم کن و... با این حرفها من بیشتر به این حرکات ادامه میدادم و تلمبه میزدم دیگه کامل کیرم رو کرده بودم تو کونش دیگه از حرکت وایسدم یه لحظه الناز که روی تخت حالت سگی بود از پاهاش کشیدم فقط دستاش موند روی تخت کیرم رو دوباره کردم تو کونش اینبار سرعتم رو بیشتر کردم اون سینه های بزرگ اش بالا و پایین میرفتن خیلی خوب بود تو اون حالت هم عالی بود بعد 10 دقیقه دوباره انداختمش روی تخت پاهاش رو انداختم بالا کیرم رو کردم تو کوسش شروع کردم به کردنش اینبار خیلی عالی بود کیرم که کامل میرفت تو کوسش با سرعتی که به باسن اش میخورد صدا رو کل اتاق برداشته بود یهو گفت ارضا شدم منم کشیدم بیرون بله خانم ارضا شد دوباره به شوخی گفتم خوبی چه خبره خنید گفت تو چرا ارضا نشدی گفتم میخوام برای آخرین بار بکنمت بعد تمام آبم رو میخوری گفت باشه اونجور که نشسته بود کیرم رو یکباره تا ته فرستادم تو کونش دیگه جیغی زد خیلی بلند بود چند بار اینکارو کردم دیگه یکباره کشیدم بیرون رفتم سرهش جوری که دراز کش بود کیرم رو کردم تو دهنش با تمام دهنش کیر من خورد چند ثانیه موند تمام آبم رو تو قلوش خالی کردم کیر خودم رو هم مثل آبنبات لیسید گفت خیلی ممنون خیلی عالی بود دیگه چند مدتی به سکس احتیاجی ندارم چون سکس سختی باهات داشتم و خیلی باحال بود منو سه بار ارضا کردی گفتم خواهش رفتیم حموم باهم اونجا باهم دوش گرفتیم اون منو شست منم اونو شستم کونش کمی باز مونده بود ولی بسته میشد چند بار انگشتم کردم توش الناز انگشتم رو لیسید از حموم در اومدیم رفتیم روی تخت یک رو ملافه رو انداخت پایین چون خیس بود ارضا شده بود رفتیم نشستیم اول من بعد اون رفتیم جلو تلوزیون یه فیلم زد اروپا من به مبل تکیه دادم اونم به من لخت لخت دیگه یواش یواش فیلم تموم شد منو و الناز اونجا خوابمون برد و اونجا خوابیدیم.


صبح تقریبا 8 بلند شدم دیدم الناز کنار منه یادم اومد جلو فیلم خوابیدیم الناز بلند کردم رفتیم باهم یه صبحونه خوردیم من رفتم لباسام رو پوشیدم الناز هم همینطور سوار ماشین شدیم به طرف خونه الناز حرکت کردیم بعد 1 ساعت رسیدیم اونجا داخل شدیم ماشین رو پارک کردم الناز پیاده شد گفت اگه زودتر حل شد بهت میگم تشکر کردم سوار ماشین خودم رفتم به آرزو زنگ زدم گفت 10 برو جایی بدون ماشین اوکی دادم رفتم رفتم خونه با مامان تماس گرفتم خونه نبود که گفتم دو روز نیستم حرفی نزد گفت باشه یه آژانس خبر کردم رفتم به اون آدرس یه پرشیا اومد دنبالم منو برد همون خونه بعد چند یه ماشین پورشه بود فکر کنم از اون بزرگها که 20نفر جا میشن آقا گفت برو بشین اون تو پیاده شدم سوار اون ماشین شدم کسی نبود داخل خبلی بزرگی داشت که ماشین به حرکت افتاد منم نشستم کاری نداشتم یه پیام اومد به گوشیم همون خانومی بود که رزم کار بود میکفت بیا به این آدرس اگه میشه کاری نداشتم میرفتم چون میخواستم بگردم که یه آقا اومد گفت خانوم بعد از ظهر میان گفتم باشه رفتیم دوباره همون خونه من سوار ماشین خودم به اون آدرس حرکت کردم و بعد 10 دقیقه رسیدم همون خونه بزرگ بود که رسیدم درب باز شد رفتم داخل ماشین رو پارک کردم یادم افتاد پیاده شدم رفتم داخل دیدم اونجاسات گفت وقت داری کمی تمرین کنم میخوام برم جایی گفتم باشه رفتیم یه باشگاه بود تو اون خونه بزرگی,رفتیم اونجا باهم گفت بیا بریم لباس عوض کنیم تو رختکن بهم یه کمد نشون داد یه شلوار و تی شرت سیاه البته ورزشی بهم داد گفت بپوش خودش جلو من لخت شد شرت و سوتین لباس تنش کرد منم همینطور جلو اون لخت شدم لباس عوض کردم رفتیم سالن کمی بدنم رو گرم کردم که دو تا دستکش بود ولی ما تکواندو بود فکر کنم گفت با مشت یا پا میزنم به اونها نگه دار منم نگه داشتم کمی نگه داشتم ضربه میزد با پاهاش هردو پاش خیلی محکم نبودن ولی بازم که گفت حالا مشت شروع کرد به مشت زدن حدود 1:30 دقیقه باهاش تمرین کردم عرق کرده بودم خودمم ولی خانم باز ضربه میزد با پاهاش و دستاش,بس کرد رفت دو تا شربت آورد داد خوردم خودشم خورد یه لحظه رفت دستشویی من یه کامپیوتر نظر من جلب کرد رفتم اونجا دیدم کمی گشتم پر بود از فیلم های bdsm یه لحظه متوجه نشدم که بالا سرم بود زود بلند شدم روبه روش گفتم علاقه داری گفت اره یهو ضربه بهم زد افتادم زمین منم با پام ضربه به پاش زدم افتاد کنار من رفتم روش دستم رو هم گذاشتم روی دستاش,پاهاش رو با پاهام قفل کردم بودم کمی میخواست بهم ضربه سر بزنه که نتونست کمی بعد خسته شد گفت میدونی اولین نفری که تونسته منو تو این حالت بزاره خودتی گفتم بهش دوست داری باهات مثل اون فیلم ها برخورد بشه و کمی باهات خوبتر اش رو گفت اره گفتم پرده داری گفت اره دارم گفتم پس من امروز میزنم اونو از روش بلند شدم گفت بریم منو برد یه اتاقی شبیه اتاق المیرا وسایل رو نشونم داد رفت وسط لخت شد وایساد منم رفتم با طناب بستمش اون سینه های 85 قشنگ زدند بیرون بعد از بالا دیوار چند تا طناب بود اول دستاش رو بستم بعد پاهاش رو دیگه وسط زمین موند 50سانت از کف زمین فاصله داشت بعدنش هم صاف البته روی یک فلز تکیه کرده بود بدنش رفتم چند تا گیره لباس آوردم به نوک سینه هاش و به کوس کوچلو اون زدم چند تا توپ بود از کوچیک ترین تا بزرگترین که 10 تا بود رفتم برداشتم کمی روغن زدم یواش یواش اونو کردم تو کونش دو تا توپ اول رو خوب رفت ولی بقیه با سختی کردمش اونم چشماش بسته بود تا توپ آخر رو کردم تو کونش دیگه موند گیره که بکشم کلا بیرون کمی خودم با اون سینه هاش ور رفتم اذیت اش کردم رفتم سراغ توپ ها با سرعت کشیدم بیرون یهو خانم هم ارضا شد تمام آبش خالی شد گفتم بهش کافیه گفت اره طناب هارو باز کردم بقیه وسایل ها هم همینطور گفتم بریم اتاقت با کمک من رفتیم اتاقش بخاطر توپ ها تو کونش کمی درست راه نمیرفت رفتیم تو اتاقش حموم رو نشون داد رفتیم داخل وان بود بزرگ بود گذاشتم توی وان آب وان رو باز کردم خیلی داغ نه ولی سرد نه خودم هم لخت شدم رفتم تو وان کنارش نشستم خودم کمی با بدنش ور رفتم ازش اسمش و سنش رو پرسیدم گفت زیبا 30ساله خودم رفتم جلو اون کیر منم نیمه شق بود گفتم آماده ای گفت برای چی رفتم خودم وسط کیرم رو فرستادم تو کوسش کلاهک کیرم رفت توش چشماش رو بست خودم بلند اش کردم نشوندم روی خودم یکم رفت دیگه رفت تو دستم رو بردم زیر آب کمی با چوچولش بازی کردم بعد چند بار تکرار کردن کیرم رو به داخل کوسش هدایت کردم انگار راهی بود بسته بود که یکباره با فشاری باز شد احساس کردم پرده اش رو زدم اینبار خود خانوم دوباره ارضا کیر خودم رو کشیدم بیرون با خودم بردمش تو حموم ایستاده شستمش حال ایستادن نداشت بعد حمام بردم اش روی تخت گذاشتم اونجا یخجال خودنمایی میکرد که رفتم توش یدونه انرژی زا آوردم دادم خورد کمی به خودش اومد گفت حالا میخوای چیکار کنی گفتم میخوام بهت حالی بدم که تا حالا نداشتی رفتم طرفش جوری که من زمین بودم اون روی تخت خودش رو انداخت طرف جوری که به پشت افتاد جلو من رفتم طرفش کیرم رو گفتم ساک بزن مثل بستنی شروع کرد به ساک زدن زیاد بلند نبود از سرش گرفتم شروع کردم به تلمبه زدن تو دهنش دیگه انقدر تلمبه زدم تو دهنش نفس کم میاورد ادامه ندادم از دهنش کشیدم بیرون جوری که دراز کشش کردم پاهاش رو انداختم روی آستینم کیرم کردم توی کوسش چه داغ بود انگار کوس بچه کوچلو هستش که تازه گذاشتی شروع کردم یواش یواش کیرم کردم توی کوسش نصف اش رفته بود تو کوسش اونم کم کم فرستاده بودم پاهاش رو گذاشتم باز کردم روی زمین جوری که وسط پاهاش کاملا باز شد دیگه راحت بدون اینکه کاری کنم شروع کردم به تلمبه زدن زیبا هم بیهوش شده بود منم راحت داشتم تو کوس آبدارش می گاییدم کامل دیگه کل کیر من رو کاملا کرده بودم تو کوسش دیگه کوسش کیر منو جذب کرده بود بهم خیلی حال میداد دوباره پاهاش رو انداختم بالا شروع کردم به تلمبه زدن درسته بدنش کمی سفت بود ولی باسنش خیلی خوب بود با هر ضربه که بهش میخورد هم باسنش هم اون سینه هاش بالا پایین میرفتن بعد 20 دقیقه تلمبه زدن دوباره ارضا شد که بیدار شد زیبا دید که کامل کیرم تو کوسش هستش و ارضا شده دوباره کیرم کشیدم بیرون رفتم اون اتاق اون توپ هارو آوردم کردم تو کون زیبا کمی درد داشت ولی خوب بود براش یکباره توپ هارو کشیدم بیرون...

ادامه دارد...
احترام و ادب و اخلاق
     
  
صفحه  صفحه 10 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

زندگی یا عشق 1و2


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA