sina_jooon: منتظریم. کجایی؟ دوست عزیز سینا بخاطر اینکه بیمارستان بودم نتونستم آپ کنم ولی امشب میزارم ساعت ۱۲رهگذر تنها
majestic: اولین باری هست که راجبه داستانی اینگونه نظر میدم ... حتما خودتو نشون یک روانپزشک بده خداشاهده قصد توهین ندارم ولی واقعیته... تجاوز .... و ...کاملا مشخصه که فانتزی هست ... ولی افکار که تجاوز دوست داری خطرناکه ممنون که اولین داستانی من هستم که انتقاد میکنی تجاوز نیست سکس به حالت زجر هستش که در داستان دیدی از این خوشم میاد که سکس به حالت زجر دادن به طرفت و نه تجاوز اصلا ولی در آینده داستان یه تجاوز مینوسم که خواهی دید شاید تجاوز باشه بازم ممنون. رهگذر تنها
قسمت شانزدهمآدرس آرایشگاه هم داد رفتم دیدم مینا هستش زود سوار شد سلام علیکی کردیم راه افتادم به طرف خونه تو راه اصلا حرفی نزد مینا رسیدم خونه به الناز زنگ زدم درب رو باز کرد با ماشین رفتیم داخل پیاده شد مینا بدون حرف رفت وقتی میرفت لباسش رو دیدم که اون پاهاش معلوم هستش ولی فکرم بهش نبود لباس های خودم رو برداشتم رفتم تو دیدم الناز مینا دارن باهم روبوسی میکن من رفتم باهاش دست دادم بخاط اینکه مینا بود اونجا کاری نکردم خود الناز هم فهمید از الناز پرسیدم که کجا لباسم رو عوض کنم گفت برو بالا خودت میدونی کدوم اتاق باشه گفتم رفتم یه دختر بود اونجا انگار از طرف آرایشگاه بود رفتم لباس ام رو عوض کردم باز شدم همون آقای خوشتیپ با برس هم به خودم رسیدم اومدم پایین ساعت 9 شده بود رفتم پایین سوار ماشین شدیم ماشین رو روشن کردم الناز دختره رو با یه آژانس رد کرد با مینا سوار شد الناز جلو مینا عقب راه افتادیم از خونه خارج شدیم که مریم گفت بریم به این آرایشگاه بهناز منتظره چشم گفتم رفتم طرف آرایشگاه حدود 10 دقیقه بعد رسیدیم درب پارکنیگ باز شد رفتیم داخل بهناز اومد سوار شد با لباس مجلسی البته یه مانتو الکی روش مثلا بعد از آرایشگاه خارج شدیم رفتم طرف آدرسی که الناز داده بود حدود 10 رسیدم همه هم تازه رسیده بودن یکی یکی ماشین ها داخل شدن من پشت سر اونها داخل شدم جلوی درب ورود نگه داشتم خانم ها پیاده شدن رفتم ماشین رو پارک کردم جای خوب قفل کردم.اومدم جلو درب دیدم الناز منتظره بهش گفتم میرفتی داخل گفت نمیشه بی شما نمچسبه(با خنده) با هم رفتیم داخل همه منو شناختن الناز دست اش رو جوری که زن و شوهر هستیم گرفت با هم رفتیم داخل با میهمانان سلام علیکی کردیم یه گوشه سر میز های ایستاده وایسدیم شربت خوردیم بعد چند دقیقه بهناز و مینا اومدن باهم سر یک میز کمی صحبت کردیم که مینا گفت بریم با مینا رفتتم در جمع پسرا باهشون گپ زدیم خندیدایم شماره همو هم گرفتیم که واسه شام صدا کردن رفتیم شام رو خوردیم حدود ساعت شده بود 11 شب که صدا کردن واسه رقص رفتیم اول رقص دو نفره بود که الناز گفت من نیستم منم که بلد نبودم نشستم بقیه داشتن میرقصیدن منم کنار الناز بودم زیاد خودم رو با شربت که برام میاوردن میخوردم که مینا اومد گفت بیا با من برقص منم گفتم بلد نیستم گفت یادت میدم باهاش رفتم وسط سن یکمی حرف زد گفت اینکارو بکن اینکارو نکن کمی رقصیدم حدود 5 دقیقه بود در حال رقص بودم که خسته شدم گفتم خسته شدم من میرم که مینا نذاشت گفت بمون شوهر من که نمیرقصه کلا تو با من برقص دیدم دلش رو نشکنم کمی بعد آهنگ جوری شد که همه به هم چسبیدن در حال رقص مینا سرش رو گذاشته بود رو شونم منم باهاش هماهنگ بودم با مینا حدود چند دقیقه رقصیدیم وسط سالن که آهنگ تموم شد برگشتم پیش الناز حدود ساعت شده بود 11:45 که خارج شدیم باز بهناز و مینا همراه ما بودن اول اونها رو رسوندم مینا شماره منو خواست موقه پیدا شدن دادم و پیدا شد با مادرش ما هم به احترام از ماشین پیاده شدیم تا اونها رفتن سوار ماشین شدیم حرکت کردیم طرف خونه الناز تو راه گفتم مینا با شوهر اش مشکل داره که الناز شروع کرد گفت مینا بخاطر حرف پدرش با یکی ازدواج کرده که 10 ساله ازش بزرگتره اونم ازدواج زوری بود ولی پدرش بعد میفهمه چه اشتباهی کرده الان میخوان طلاق بگیرن بهناز هم مینا رو میبره پیش مشاور تا خوب شه اخه از نظر روحی خوب نیست چون شوهر اش اذیت اش کرده اونم از لحاض روحی حالش خوب نیست هفته دو بار میره پیش مشاور کمی خوب شده ولی نمیدونم تورو دیدم که خوبتر شده انگار براش مهمی منم در جواب این حرفش گفتم مینا رو مثل خواهر خودم میدونم اگه اینطور باشه مثل اونیکی خواهر هام برام ارزش داره الناز گفت که ممنون شماره تورو خواست که وقتی میخواد با تو بره مشاوره البته به من گفت گفتم مشکلی نداره از نظر تو منم گفتم مشکلی نیست برام حدود 12:20 به خونه الناز رسیدیم درب باز شد داخل شدیم مستقیم باهاش رفتم بالا لباسام رو دراوردم گذاشتم یه گوشه فقط شرت تنم مونده بود الناز هم رفته بود حموم من رفتم رو تخت بعد چند دقیقه الناز لخت اومد بیرون منم که دراز کشیده بودم البته خواب نبودم الناز اومد سرش رو گذاشت رو سینم گفت وقتی اینجای حس آرامشی دارم بعد سرش رو گذاشت رو سینم خوابید منم خوابیدم حدود ساعت 6 بلند شدم دیدم تو همون حالت هستم جوری که الناز بلند نشه به جای خودم یه بالش گذاشتم زیر سرش لباس هام رو پوشیدم خارج شدم از خونه با ماشین خودم رفتم.به طرف ایستگاه حدود 6:45 رسیدم زود رفتم لباس هارو عوض کردم گذاشتم تو کاور بردم گذاشتم تو ماشین رئیس ایستگاه هم اومد بعد کارها مراسم رو انجام دادیم و شیفت رو تحویل گرفتیم که آژیر صداش اومد همه به طرف ماشین منم بین اونها سوار ماشین شدم حدود 20 ثانیه خارج شدیم از ایستگاه به طرف حریق حدود 4 ساعت بخاطر بزرگ بودن حریق اونجا بودیم که حدود ساعت 12 تموم کردیم رفتیم به طرف ایستگاه وسایل رو گذاشتیم سرجاش همه گشنه بودن بعد تمام کردن کارهای ماشین همه رفتیم صبحونه رو خوردیم باز گشنه بودیم که ناهار اومد اونو خوردیم چند هم چایی که بعضی از دوستان خوابشون نیومد گفتن ما نگهبانی میدیم بخاطر حریق که سرباز ها خسته شده بودن و اون نیروی های که مونده به بودن افسر شیفت قبول کرد ظهر رو خوابیدیم عصری حالمون خوب بود بخاطر استراحتی که کردیم شب حدود ساعت10 افسر شیفت اومد سری زد به بچه ها یه تشکری کرد واسه حریق صبح و که کارمون خوب بود بعد به من گفت دختر ام رو همون ساعت دوباره بردار فردا چشم گفتم و رفت بعد احترام و.. رفت شب ام گذشت شد صبح که بیدار شدیم کارهای که باید انجام میدادیم انجام دادیم شد 7:30که مراسم رو انجام دادیم شیفت رو تحویل دادیم. من یه دست لباس برداشتم لباس ها رو یپوشیدم پوشیدم به مژگان زنگ زدم یه آدرس داد گفت بیا اینجا منم راه افتادم حدود 40 دقیقه بعد رسیدم یه باغ بود بزرگ بود البته زنگ زدم به مژگان درب رو برام باز کردن داخل شدم کمترین ماشین من بودم درست بود کمترین ماشین من بودم ولی این ماشین واسه کار و گردش من بود البته درسته پدرم گرفته بود ولی نه مثل اینجا ماشین های با 100 میلیون رفتیم داخل مژگان اومد باهم دست و روبوسی کردیم گفت خوشتیپ شدی منم گفتم شما هم خوشگل شدی خانم یه مرسی گفت گفت بیا بریم داخل رفتیم داخل حیاط بزرگی بود یه میز بود که صبحونه تمام کمال بود از هر چی بگی بود با هم رفتیم یه بشقاب برام برداشت گفت هر چی میخوای بردار کمی برداشتم و نان هم برداشتم رفتم یه گوشه میز و صندلی بود نشستم خوردم به اندازه تموم کردم بشقاب رو گذاشتم یه گوشه که بشقاب های کثیف بود بعد رفتم طرف مژگان باهم هم صحبت بودیم که یه پسر همسن خودم اومد خوشآمد گفت منم تشکر کردم یه گوشه پدر و مادری بودن رفتم باهشون احوال پرسی کردم اومد اونها هم با من با احترام رفتار کردن منم بعد رفتم با مژگان مشغول بودم که یه دختر اومد بهم با بی احترامی گفت اهای پسر که تورو راه داده اینجا من که خودم رو نگه داشتم گفتم خانم محترم م من دعوت شدم من بدون دعوت هیچ جای نمیرم که مژگان اومد جلو گفت مهمون منه همون پسری که اومده بود با من خوشآمد گویی کرده بود اومد گفت برو میترا باز کاسه داغ تر از آش نشو در ضمن مهمون مژگان هستش بخاطر اون دوست منم هستش و اونروز نبود نمیتونستیم فرار کنیم از پارتی که پلیس ها خبردار شده بودن این آقا جواد نجات داد مارو که دختره گفت پول دادم بهش مفتی که اینکارو نکرد که یه دفعه رفتم خارج شدم رفتم از داشبورت ماشین پول هارو برداشتم اومدم جلو ش گفتم داد زدم بفرما نخواستیم این پول ات بیا بردار همه متوجه من شده بودن حتی اون پدر و مادر پرت کردم جلوش گفتم من واسه پول اینکارو انجام ندادم من واسه انسانیت انجام دادم اینکارو اگه میدونستم دختری مثل تو هستش که معنی انسانیت رو نمیدونه اینکارو نمیکردم پدر و مادر اومدن دختره رو کشیدن کنار بعد منم که عصبانی بودم به مژگان گفتم من رفتم اونها هرچقدر گفتند بمون رفتم بعد من دیدم همه دارن با خودشون حرف میزنن که من خارج شدم رفتم به طرف خونه حدود ساعت 11 رسیدم جلو آرایشگاه یه بوق زدم مثل همیشه تا اینکه من اومدم دیدم مشتری نبود مریم با چادر اومد بیرون گفت مشتری نیست امروز منم گفتم باشه رفتم خونه استراحت که مریم خداحافظی کرد و رفت من مستقیم خارج شدم. میخواستم برسم که خونه که پیام نگار این بود اگه وقت داری بیا آدرس رو دیدم یه خونه تو خارج شهر بود ولی زیاد دور نبود راه افتادم به طرف آدرسی که نگار گفت حدود 12 رسیدم اونجا یه بوق زدم از پنجره نگاه کرد دید منم درب با کنترل زد برام باز شد وارد شدم ماشین رو یه گوشه نگه داشتم پیاده شدم وارد ساختمان شدم دیدم نگار اومد طرفم منم نمیخواستم اعصاب خراب ام رو وراد اینجا کنم خودم بغل اش کردم بلند اش کردم کمی چرخیدم خندید گفت بسه گذاشتم زمین دراز کشیده اش کردم لب ام رو گذاشتم رو لب اش شروع کردم اون لب های خوشگل اش رو خوردن اون لب های خوشمزه رو خوردم خیلی عالی چه شیرین بود رژ لب قرمز اش تو صورتم معلوم بود بعد از لب نگرفتن بلند شدیم رفتیم نشستیم شروع کردیم به صحبت کردن گفتم الی کو گفت اون بعد 1 ساعت دیگه میاد منم گفتم پس زنگ بزن ناهار هم بیاره که گشنمه شاید شما دو تا خو.شگل رو هم خوردم نگار با خنده گفت زیاد نخوری ها دل درد میگیری هر دو خندیدایدم گفت بیا بریم استخر گفتم من مایو ندارم که نگار رفت از اتاق اش یه مایو سفید آورد برام گفتم لباسام رو کجا بزارم گفت برو بالا اولین اتاق رفتم از پله ها بالا وارد اولین اتاق شدم یه اتاق بود مال پسرها بود معلوم بود رفتم یه گوشه دیدم جا رختی هستش لباسام رو گذاشتم اونجا کلا شرتم رو در آوردم مایو رو پوشیدم کل کیرم بیرون بود قشنگ با اون حال خارج شدم از اتاق دیدم نگار داره میگه منتظر باش منم بیام بعد چند دقیقه نگار به یه سوتین و شرت قرمز که زیبا بود که شرت منو دید خندید من گفتم خانم زیرکی هستی که دست شیطون رو از پشت مبیندی باهم رفتیم پایین از پله ها رفتیم مستقیم به طرف زیرزمین خونه بود وارد شدیم استخر بزرگی بود عمف استخر 2 متر بود وارد شدیم که نگار زود پرید تو استخر به من ادا در آورد که نمیتونی منو بگیری بیا مسابقه بدیم گفتم شرط چی گفت هرچی گفتم باشه از آب اومد بیرون گفت باهم شروع میکنیم که نگار زرنگ بازی درآورد زود پرید از من من که شنا خوب بود زود بهش رسیدم ولی اون اول شد خندید شروع کرد شادی کردن من رفتم جلوش گفتم قبول نیست تقلب کردی که نگار با خند ه گفت تو هم بلد بودی انجام میدادی که من اون بردم تکیه دادم اش به گوشه استخر لب ام رو گذاشتم دوباره شروع کردم به خوردن لب های خوشمزه اش که بعد چند مین نگار جدا شد دست اش رو گذاشت رو کیرم گفت اینو میخوام منم گفتم باشه از استخر اومدیم بیرون دو تا صندلی بود که مخصوص استخر نشستیم کیرم قشنگ معلوم بود بخاطر حرکات نگار هم بلند شده بود نگار از صندلی پاشد اومد شرتم رو کشید پایین گذاشت یه جا شروع کرد به ساک زدن وای چه ماهرانه ساک میزد تمام کیر ام رو تو دهنش میکرد که من از سراش گرفتم تو دهن اش تلمبه زدم تا اخر تو دهنش میکردم کمی خوردم که احساس کردم کافیه خودم بهش گفتم کافیه بلند اش کردم خودم بلند شدم اونو خوابوندم شرت رو از تنش درآردم سوتین اش هم درآوردم کمی اون سینه های خشوگل خوردین و بزرگ اش رو خوردم قشنگ میک میزدم اون سینه هاش رو نگار دیگه تو حال خودش نبود که رفتم از لب هاش لب گرفتم بعد رفتم پایین یه لیس زدم به کوس نگار که اه گفت چشماش بسته بود شروع کردم...ادامه دارد
HaMeDiii: خسته نباشی واقعا.با اینکه کلی زحمت میکشی و مینویسی اما داستانت رو فرم نیست! از چه لحاظ رو فرم نیست در مورد سکس آیا
نگارشت خوب نیست.احساس میکنم داستانت سر و ته نداره.البته نظر شخصیه منه.شاید دلیلش اینه که تا حالا داستان ننوشتی!!