HaMeDiii: نگارشت خوب نیست.احساس میکنم داستانت سر و ته نداره.البته نظر شخصیه منه.شاید دلیلش اینه که تا حالا داستان ننوشتی!! داستان سر وته نداره به نظر ات قبول احترام ولی چهار قسمت اول قسمت اولیه داستان سر داستان بود تا با افراد که شناخت شد سکس شد و.. و ادامه داستان یکجور هستش که در آینده مبینی با افرادی که آشنا میشی و افراد جدیدی به داستان اضافه میشن که داستان من جوری خواهد بود که در این چندین قسمت متوجه فرق اش میشی اینهای که در آینده به شخصیت داستان من اضافه میشن داستان رو جوری میشه که اهمیت پیدا کنه زندگی این شخص.و هیچوقت احساس رو پای داستان هام نمیزارم و بزارم هم کم میزارم نه زیاد البته به قسمت های با احساس میرسیم که احساس در این داستان باشه و اینهارو نوشتم که از نظر تو داستان احساسی نیست در طرف فقط شهوت هستش بخاطر اون میگی و در ضمن من چندین بالی ۱۰ عدد نوشتم البته در کاغذ تایپ اش نه بازم ممنون از انتقاد ات ..... دوست عزیز ات حسین زاد
sina_jooon: امیدوارم دوباره کارت به بیمارستان نکشه. نه به خاطر داستان به خاطر خودت ممنون دوست عزیز و گرامی من
قسمت هفتدهم به خوردن کوس خوشمزه نگار چه حالی میداد به طوریکه انگار داری یه چیز شیرین میخوری که هر چقدر میلیسی شیرین تر میشه در همین حین انگشتم رو میبردم تو اون کوس داغ نگار که نگار ارضا شد تمام آب اش تو صورتم ریخت من مجبور شدم همه رو خوردم بعد بلند شدم به طرف نگار رفتم دیدم داره یواش یواش خوب میشه حالش چشمای خوشگل اش رو باز کرد شاید تو این همه مدت به این چشم ها نگاه نکرده بودم چشم های آبی که انسان رو محو خودش کرده بود دستام رو بردم طرف نگار بلند اش کردم جوری که نگار تو بغل خودم بود بردم طرف استخر گفتم بندازمت تو آب گفت نمیتونی منم گفتم ببین دستام رو ول کردم نگار افتاد تو آب کمی زیر آب شنا کرد اومد روآب منم رفتم آب کمی زیر آب شنا کردم رفتم طرف نگار جوری که نفهمه از جلوش روی آب اومدم نگار که فکر نمیکرد کمی رفت عقب من که اومدم روی آب نگار که داشت میخندید رفتم طرف اش گوشه استخر گیر اش اوردم گفتم فرار میکنی نگار دست رو بورد زیر آب دست اش رو گذشت رو کیرام کامل بلند سفت و سخت آماده بود که نگار گفت اینو میخوام دست اش رو کشید تو زیر آب نگار پاهاش رو باز کرد منم فهمیدم کیرام رو بردم طرف کوس نگار که با کمی تنظیم داخل کوس خوب نگار کردم نگار چشماش رو بست اه گفت این کارش به من انرژی داد تو آب کیرم رو میکردم تو کوس نگار که به نگار گفتم حاضری نفس بگیر که نفهمید چی گفتم بردمش زیرآب کیرام هنوز داخل کوسش بود داخل آب نگار یک لحظه از من در رفت داشت شنا میکرد که منم با یه حرکت گرفتم اش گفت بریم بالا به دست نشون داد رفتیم بالا میخندید گفتم واسه چی میخندی گفت خوب ممنون زیر آب امتحان نکرده بودم گفتم حالا امتحان کردی ولی دوباره زیر آب خدمتت میرسم الان رفتم پشت نگار کیرم رو کردم تو کوس نگار چشمهای زیبای خودش رو بست دست هاش رو گذاشت تو لبه استخر منم داشتم زیر آب تلمبه میزدم که دیدم نمیشه زیاد کیرام رو کشیدم بیرون گفتم بریم بالا نگار گفت باشه باهم از استخر اومدیم بیرون منم گفتم الان نه ولی بهت نشون میدم الان الی میاد.باهم رفتیم من شرت که کیر شق من معلوم بود نگار هم سوتین و شرت اش رو پوشید رفتیم بالا کمی نشستیم رو مبل شروع کردیم دیدم تلوزیون که نگار به من تکیه داد حدود بعد 10 دقیقه الی اومد غذا هارو آورد تو دست اش معلوم بود وارد ساختمان شد که وقتی مارو دید گفت بد نگذره الی رفت به طرف آشپزخانه منم بلند شدم وقتی الی اومد بیرون گرفتم اش جوری که پشت اش به من بود گرفتم اش بردمش چسبوندمش به دیوار لب رو گذاشتم تو اون لب های غنچه الی شروع کردیم لب های همدیگه رو خوردن که بعد دست کشیدیم دیدم نگار داره میخنده که الی گفت صبر کن بهت میرسم الی از من جدا شد رفت تو اتاق منم رفتم پیش نگار به ادامه فیلم نگاه میکردیم که بعد چند دقیقه الی با یه سوتین و شرت آبی اومد پایین رفت آشپزخانه غذا هارو آورد جلو تلوزیون که خاموش کردیم خوردیم بعد کمی نوشیندنی دوباره به تلوزیون نگاه کردن ادامه دادیم که به الی و نگار گفتم من دوتا شما جیگر که مثل هلو هستید مبینم گشنه میشم که هردو خندید ان منم با اونها فیلم رسید به جاهای سکسی البته فیلم اروتیک بود هردو الی و نگار به من تکیه داده بودن شهوت تو چشم هاشون معلوم بود فیلم تموم شد بعد اون صحنه سکسی بعد الی دست اش رو گذاشت رو کیرام که سفت سخت بود به الی گفتم ببین میتونی یه حال بدی به ما که گفت ای به چشم بلند شد زانو زد جلو من شرتم رو کشید پایین کیرام مقابل اش مثل یه دیوار ساف وایساد شروع کرد به خوردن تخمم هردو تاش رو کرد تو دهنش بعد شروع کرد یواش یواش کیرام رو ساک زدن از قبل بهتره بود کارش کیرام مثل بستنی که به کودک داده بودن میمکیدبه صورت حرفه ای در همین حین نگار از مبل رفت پایین رفت پشت سر شرت الی رو کشید پایین شروع کرد به خوردن کوس الی چند مین این کار انجام شد که من بلند شدم از مبل روی زمین دراز کشیدم الی کوس کوچلو خوشمزه خودش رو گذاشت روی صورتم نگار هم نشست روی کیرام که با کوسش تنظیم کرده بود جوری نشست که تا ته یکجا وارد شد یه اه از درون کشید شروع کرد خودش رو بالا پایین کردن منم هم کوس خومشزه الی رو میخوردم دیگه همین کار رو فقط میتونستم انجام بدم نگار هم خودش بالا پایین میکرد حدود 15 دقیقه همین کار پیش رفت نگار از جاش بلند شد جاش رو داد به الی و الی هم رفت از پشت نشست روی کیرام که خودش تنظیم کرد راحت رفت تو کوسش که کمی تنگ شده بود خوب بود با چند حرکت کامل کیرام داخل کوس الی بود الی هم دیگه چشماش بسته بود نگار که هیچ کاری نمیکرد خودم نسف بلند شدم از کمر الی گرفته جوری که کیرم از کوسش اومد بیرون بلند شدم به نگار گفتم برو جلوی مبل بشینه جوری که کوس نگار جلو مبل باشه نگار همین کار رو کرد من الی رو جوری که بتونه کوس نگار رو بخوره جوری که پشت اش به من بود رفتم پشت الی کیرام رو هدایت کردم داخل کوس الی پاهاش رو الی بسته بود که کوسش بخاطر اینکار کمی تنگ شده بود شروع کردم به تلمبه زدن کیرام تا داخل کوس الی تا جای که جا داشت وارد میکردم که سرعتم رو کمی بیشتر کردم که احساس کردم به کیرام یه فشار اومد کشیدم بیرون دیدم الی ارضا شد ابش روی من خالی شد یعنی روی پاهام خالی شد دوباره کردم تو کوسش شروع کردم به تلمبه زدن بدون اینکه توجه داشته باشم بهش نگاهی هم میکردم که داشت از شدت لذت و درد که لذت توش بود کوس نگار رو میخورد منم از دست های الی گرفتم کشیدم به طرف خودم شروع کردم به تلمبه زدن اینبار سریعتر در حین تلمبه زدنم هم عرق میکردم روی صورتم معلوم بود همینجور به به همین حین چند دقیقه تلمبه زدم که احساس کردم آبم میاد به نگار گفتم اونم فهمید کیرم رو کشیدم بیرون رفتم جلو نگار کیرام رو وارد دهنش کرد کمی ساک زد که احساس کردم خالی شدم تمام آبم تو دهن نگار خالی شد الی هم پاشد نگار بهش با دهنش کمی از آبم رو داد بهش خوردن قورت دادن و کمی باهم خندیدان. به هردو گفتم حموم کجاسات گفت پایین استخر هست ما هم میریم رفتیم پایین دو تا حموم بود الی و نگار یکی و من یکی رفتیم حموم بعد چند دقیقه بخاطر آب گرمی که به من خورده بود کمی انرژی من برگشته بود اونها اومده بودن بیرون از حموم اومدم بیرون فهمیدم دیدم رفتن تو استخر دارن شنا میکنن که نگار یه قرص بهم نشون داد گفت بخور بهت انرژی میده کمی خوب شدم با منم به اونها پیوستم رفتم پیش اونها کمی شنا کردم با هم اومدیم بیرون باهم رفتیم گفتم بهشون بریم بالا باهم رفتیم بالا یه نگاهی به گوشی انداختم دیدم شماره دختره رئیسی ایستگاه هستش پیامک زده 5 بیا همون آدرس لطفا دیدم نه ادب یاد گرفته با نگار و الی رفتیم تو اتاق خواب من بهشون گفتم میرم اونها گفتن باشه ما هم میریم البته 6 رفتیم دو اتاق مجزا بود نگار و الی رفت یکی منم یکی راحت گرفتم خوابیدم نگار و الی هم تو اتاق کناری خوابیدن من ساعت گوشی رو تو 4:10 گذاشتم تا بیدار شم خواب خوبی برام بخاطر دارو که اثر کرده بود خوب شده بودم بیدار شدم لباس هام رو پوشیدم اتاق نگار و الی باز بود و خواب بودن منم جوری لباس هام رو پوشیدم تو اتاقی که لباس عوض کردم درب ویلا جوری بود که دستی هم میشد باز کرد درب رو باز کردم با ماشین خارج شدم.رفتم به طرف آدرسی که دختر داده بود درست 5 رسیدم اونجا جلوی یه مغازه بود یه بوق زدم فهمید بعد چند دقیقه اومد بیرون گفت باید صبر کنی باز این پرو شد گفتم خانم من صبر نمی کنم میای یا برم من نیومدم صبر کنم کار دارم میای یا نه در ضمن جلو آرایشگاه صبر میکنن نه جلو اینجا که منو ببینه مامور پلیس جریمه کنه دختر پرو درو بست رفت بعد 1 دقیقه با چند دختر اومد سوار شد حدود 3 تا هم سن سال خودش بود به من گفت برید به این آدرس ها دو تا آدرس بود یکی دخترا یه جا یکی هم یجا حدود 5:45 شد یه آدرس دیگه داد گفت برو اینجا رفتم 6 اونجا بودم که یه پسر اومد سوار شد میخواست سوار شه گفتم کیه ایشون گفت فضولی گفتم اگر فامیل باشه مشکلی نیست اگر دوست پسرتون هستش سوار نشه گفت به تو چه فقط رانندگی کن چیزی نگفتم ولی تو دلم گفتم حالیت میکنم میدونستم دوست پسر اش هستش چون فامیل اینطور قرار نمیزاره یه پیامک زدم به اون دوستی که شیفت بود شماره رئیس ایستگاه برام پیامک کنه پسر اومد سوار شد عین گاو درب ماشین رو هم عین کسانی که تا حالا ماشین سوار نشوده بودند کبووند گفتم یواش آقا پسر 19سال میومد به سن اش هیچی نگفت تو راه که حرکت کردم گفت همینجور برو به موبایلم نگاه کردم شماره دوستم که پیامک رسیده شماره رئیس ایستگاه دیدم رسیده بهش پیامک زدم گفتم زنگ میزنم بهتون ولی جوری که دوست هستم صحبت کنیم ولی یه جا بیرون ایستگاه باشه فقط پیامک ارسال شد پسره هم دست اش رو گذاشتم بود دختره رو میمالوند اصلا فکر نمیکرد یکی اینجاسات منم حرکت میکردم که رئیس ایستگاه یه پیامک زد گفت بیا به این آدرس گوشی رو گذاشتم سرجاش رفتم به اون آدرس که گفته بود اونها پسره دختره رو میمالوند که بعد 10 دقیقه رسیدم به آدرسی که رئیس داده بود رفتم جلوی ماشین نگه داشتم دختره نفهمید در حس خودش بود رئیس ایستگاه فهمید منم از ماشین پیاده شد دختره فهمید گفت چرا ماشین رو نگه داشتی پسره هم شاکی شد که رئیس ایستگاه من و پدره دختر سوار شد قیافه دختره عین گچ شد سفید که دختره تک کلمه گفت بابا پسره دیگه فهمید وضع خرابه میخواست فرار کنه که رئیس ایستگاه دست اش رو گرفت گفت کجا کار دارم باهات پسره که دید کاری از دستش برنمیاد سر اش پایین بود پدر گفت پیاده شو پسر کارت دارم پیاده شد دست پسره رو گرفت بیرون یه حرفهای به پسره میزد که بعد 10 دقیقه پسره رفت انگار پدره گفت برو دختره هم مثل گچ سفید بود هنوز که پدره اومد گفت اگر مشکلی نیست تو ماشین منو ببر ایستگاه میام با ماشین خودت ایستگاه دخترم رو برسونم شب باهاش حرف دارم الان نه چون مزاحم ات میشم الان گفتم خواهش میکنم رفتم سوار ماشین اون شدم گوشی رو برداشتم از ماشین پیاده شدم سوئیچ گرفتم اون سوار شد. رفتم منم با پیکان به طرف ایستگاه وقتی وارد شدم سرباز ها احترام کردن ندیدان قیافه منو خندیدام پارک کردم پیاده شدم دیدن منم رفتم نگهبانی حدود ساعت 6:30بود رئیس ایستگاه وارد شد با ماشین من به سرباز ها گفته بودم رئیس هستش احترام گذاشتن بهش اومد ماشین رو پارک کرد پیاده شد اومد منم رفتم طرف اون پیاده شد گفت ممنون که گفتی از جیب اش کرایه آورد بیرون کرایه روداد گفتم ممنون و باز کمی حرف الکی که این کار چیه اصلا قبول نمیکنم بعد گرفتم سوار ماشین خودم شدم گفتم پس من میرم اجازه خواستم رفتم از ایستگاه خارج شدم رفتم به طرف آرایشگاه سویل که 7 رسیدم اونجا پیاده شدم زنگ درب رو زدم برام درب باز شد وارد آرایشگاه شدم زود ماشین رو عوض کردم که یه مسافر اومد سوار شد گفت اگه ممکن باشه سریع برین گفتم چشم خارج شدم اونروز 15 دقیقه رسوندمش اونروز تا 10 مسافر رسوندم اومدم کمی خسته شدم که سویل اون خانم وقتی من رسیدم ماشین رو بردارم دو تا ماشین اومد یکی اون یکی سویل رو برد منم ماشین رو عوض کردم خارج شدم به طرف خونه راه افتادم.تو راه بودم که دیدم شماره آقا محمد هستش ماشین رو زدم کنار با سلام علیک بعد چند دقیقه صحبت گفت خانم بنده و خواهر اش رو به جای ببرید اگر ممکن باشه اونجا بمونید اتاق شما مجزا هستش با اتاق اونها کلا فرق داره بعد کمی صحبت گفتم باشه قطع کرد اخه مرد مومن شب اخه زنگ میزنن اونم برم شبو بمونم دیدم چاره ای نیست یه پیامک زدم به مریم شب نمیام راه افتادم به طرف خونه آقا محمد حدود 11 رسیدم که زنگ زدم بعد چند دقیقه درب باز شد یه خانم اومد بیرون کلا پوشیده که فقط چشماش معلوم بود سوار شد گفت برید کوچه بغلی خواهر ام هم بردارم گفتم باشه حرکت کردیم تو کوچه بغلی به خواهر اش زنگ زد با گوشی اونم اومد سوار شد با همون قیافه خواهر اش که یه آدرس داد حدود 1 ساعت راه داشت راه افتادیم من که خسته بودم ولی رانندگی کردم 12 رسیدم اونجا با کلید زد درب باز شد رفتیم داخل یه جای که جای پارک بود پارک کردم ...ادامه دارد...
قسمت هجدهم خواهر و خودش پیاده شد رفتند به من هیچی نگفتند منم تو ماشین بودم که اصلا در مورد جای که بخوابی حرف نزدند باز به خودم فحش میدادم چرا اخه... منم از ماشین خارج شدم تو حیاط جای واسه شب تا سحر کردن میگشتم که جایی نبود پر درخت آخر رفتم از صندوق عقب رو باز کردم یه پتو گذاشته بودم برای احتیاط به فکر ام هم افتاد صبح دو ساعت مرخصی بگیرم چون دیر میکنم صندوق عقب رو بستم رفتم پتو بزرگی بود و تمیز اولین باری بود استفاده میکردم درب عقب ماشین رو باز کردم رفتم تو ماشین پاهام رو کمی تو شکمم جا کردم خوابیدم هر جوری بود خوابیدم یادم رفته بود ساعت رو بزارم رو زنگ خواب بدی نبود درخواب بودم که حس کردم صدایی میاد چشمام رو باز کردم دیدم آقا محمد و یه نفر کنارش بیدار شدم ساعت گوشی رو دیدم 6:15 بود از ماشین پیاده شدم سلامی دادم دیدم خانم های اونها هم آماده هستند گفتم آقا محمد عرضی دارم خدمتتون میگم گفت باشه اول مارو برسون خونه بدون اینکه صورتم رو بشورم راه افتادم به سمت خونه آقا محمد یکم سرعتم رو بیشتر کردم زود رسیدم خونه اونها تقریبال 6:50 صبح بود که گفتم آقا محمد دیگه به من زنگ نزنید چرا آدمو میپیچونی شما به من گفت جای خواب هست کجای اونجا جای خواب بود همسر اونیکی که خانم خواهر زن آقا محمد بود گفت آقا پولش رو میگیری منم گفتم باشه من دیگه هیچ کاری نمیکنم من چند بار خانم آقا محمد رو رسوندم به من همه چی گفتند من پولش رو نمیخوام دیگه، ادب نداره انگار طرف خودش رو هم میندازه وسط آقا محمد سکوت کرد پیاده شدن کرایه خودم رو هم گرفتم واسه شب هم که تو ماشین خوابیدم هم گرفتم.راه افتادم به سمت ایستگاه حدود 7:05 رسیدم ایستگاه زود رفتم لباس هام رو عوض کردم اومدم پایین بعد کارهای که باید انجام میدادم انجام دادم بعد مراسم شیفت رو تحویل گرفتیم رفتیم لباس هامون رو عوض کردیم بعد ورزش رفتیم دوباره سر صبحونه من اونروز جمع خوردم با دوستان شیفت البته دونگی بود که دادم اونروز تا شب خوب بود تو ایستگاه کمی خوب بود برام درست ماموریت هم بود ولی بازم خوب بود شب همان روز که تو نگهبانی بودم با دوستام که اعلام کردن یه تلفن دارم وصل کردن نگهبانی خواهرم بود فریبا که بعد احوال پرسی منو دعوت کرد صبحونه خونشون منم گفتم باشه بعد کمی صحبت خداحافظی کرد و قطع کردم بعد چند دقیقه تلفنم زنگ خورد مژگان بود بعد کمی صحبت گفت میخوام ببینمت گفتم ایستگاه هستم بیا اونجا گفت آدرس رو برام پیامک کن باشه خداحافظی کرد و منم آدرس رو براش پیامک زدم بعد دوباره با دوستان مشغول صحبت بودیم که دیدم یه ماشین کنار خیابون داره بوق میزنه فهمیدم مژگان هستش به دوستانم گفتم من برم و بیام تو ماشینم بیرون رفتم دیدم مژگان و پسره جلو ماشین نشستن پسره رو شناختم همون پسری بود که باهاش آشنا شدم تو مهمونی که مژگان دعوت کرده بود رفتم سوار درب عقب شدم دیدم همون آقای بود که تو مهمونی بود با مژگان دوستش و همون آقا بهم گفت ببین جوان میدونم که خیلی بامرام هستی پس اول این پول رو بگیر منم گفتم ببخشید من این پول تا وقتی اون دختره که بهم بی احترامی کرد گفت به من ببخشید اشتباه کردم میگیرم همون آقا گفت تو بگیر الان بیاد بگه گوشی خودش رو درآورد زنگ زد همون لحظه یه بنز آخرین مدل اومد جلو ما پارک کرد به من گفت بریم تو اون ماشین به مژگان هم گفت شما هم برید منم با اون ماشین میرم مژگان چشم گفت با اونها خداحافظی کردم پیاده شدم رفتم تو ماشین که وقتی نشستیم با اون آقا یه نفر همسن همون همسن آقا بود همون دختر بود بعد کمی سلام احوال پرسی به اون آقا بعد گفت ببخشید دختر من به شما بی احترامی کرده الان خودشون میگن ببخشید دختره هم که بدون این که سرش رو بالابگیره سر پایین گفت ببخشید من هیچی نگفتم پیاده شدم رفتم به طرف ایستگاه پولی که گرفته بودم گذاشتم تو ماشین برگشتم تو نگهبانی اونها رفته بودند در دوحالت بود که اون دختر ببخشید گفته یا پدرش در مورد پول بهش گفته نمیدم باید عذرخواهی کنی یا کمی ادب شده که فکر نمیکردم اون دختر به خاطر پولی که باباش میذاشت واسه دختر اش واسه ادب اینکارو کنه بعد چند دقیقه شام رو آوردن خوردیم با دوستان بعد رفتیم خوابیدیم دو ساعت تو شب نگهبان بودم اون شب گذشت تا صبح که بعد مراسم تحویل شیفت تمام شد.بعد رفتم مستقیم لباس های خودم رو عوض کردم با ماشین از ایستگاه خارج شدم به طرف خونه خواهرم فریبا حرکت کردم بعد پنچ دقیقه رسیدم اونجا از ماشین پیاده شدم ماشین رو قفل کردم رفتم آیفون درب فریبا رو زدم آیفون تصویری بود زود درب رو برام باز کرد رفتم بالا یه خونه دو طبقه بود تو یکی هم مریم اونجا بود یکی هم فریبا رفتم به طرف خونه فریبا طبقه دوم بود زنگ درب رو زدم برام باز کرد رفتم تو هنوز لباس خواب اش تنش بود با موهای که انگار دخترا از خواب پا میشن موهاشون مثل جنگل هستش گفت من برم حموم تو استراحت کن گفتم باشه روی مبل دراز کشیدم که دوباره اومد گفت یادم رفته برو نون بخر بیا چشم گفتم از خونه خارج شدم پیاده رفتم نون خریدم کمی هم خرت و پرت بعد نیم ساعت دوباره زنگ درب رو زدم کسی باز نکرد فهمیدم که هنوز درنیومده از حموم فریبا که بعد چند دقیقه درب رو خودش باز کرد رفتم بالا درب رو برام باز گذاشته بود رفتم وسایل رو گذاشتم رفتم پایین به طرف درب خونه مریم رسیدم زنگ درب رو زدم بعد چند دقیقه باز کرد برام رفتم تو دیدم این بدتر از فریبا هستش دارم مبینم الان میره حموم رفتم بالا به فریبا گفتم من میرم حموم و میام گفت باشه دوباره رفتم پایین درب رو باز گذاشته بودم داخل شدم درب رو بستم لباسام رو درآوردم کلا لخت شدم رفتم جلو درب حموم یه در زدم گفت کیه بدون اینکه بگم درب رو باز کردم رفتم تو دیدم سر اش پر کف هستش چشماش هم بسته هستش داره سرش رو میشوره رفتم تو گفتم مهمون نمیخوای فهمید منم که گفت چرا که نه مهمون خوبی مثل شما موهاش رو شست چشم هاش رو باز کرد قشنگ رفتم ازش لب گرفتم عذرخواهی کردم در مورد اون روز مریم خندید گفت برو دیونه هر دو دوش گرفتیم جاش نبود و اگر نه به حساب اش میرسیدم 20 دقیقه هر دو اومدیم بیرون رفتیم بالا فریبا داشت صبحونه رو آماده میکرد که رسیدیم گفت آماده هستش با هر دو خواهرم صبحونه خوردیم و کمی هم صحبت شد ساعت 9:20 تموم کردیم صبحونه رو وسایل رو خواهرم فریبا جمع کرد در این حین مریم گفت امروز مشتری نیست منم گفتم پس بریم خرید برای من که فریبا زد تو ضوقم گفت با مریم میریم جایی منم گفتم نمیشه کنسل کنید فریبا باز گفت نه مریم دید کمی بخاطر نه گفتن فریبا اعصابم خراب شد و واقعا خراب شد گفت بزار وقت دیگه میریم منم گفتم نه یه خواهش کردیم از خواهر مون گفتید نه فریبا که حرفم رو شنید حرفی گفت که اعصابم داغون تر شد گفت کاسه داغ تر از آش نشو از میز بلند شدم گفتم من دیگه قدمم رو اینجا نمیزارم رفتم به طرف درب خروج درب رو کوبیدم از خونه رفتم بیرون رفتم از درب ورودی خارج شدم هرچقدر مریم زنگ زد گوشیم رو جواب ندادم فریبا هم زنگ زد ولی اصلا جواب ندادم رفتم .سوار ماشین شدم رفتم به طرف خونه خودمون بعد 5 دقیقه رسیدم درب رو باز کردم رفتم تو روی مبل دراز کشیدم چشمام رو بستم به خواب رفتم تو خواب یه خواب دیدم که برام باور کردن اش جوری که من محو یه دختر میشم و از ته دل عاشق اون میشم جوری که تا حالا این احساس رو نداشتم خوابم این بود که : مثل همیشه تو ایستگاه بودم آخر های خدمت ام بود تو همون ایستگاه 4 بودم که شب یکی از ایستگاه ها نیرو نداشت سرباز میخواست از ایستگاه ما نیرو خواستن منو فرستادن به ایستگاه 10 تو چهار راه نادر بود من 6 اونجا بودم یعنی یه ماشین اومد منو از ایستگاه برادشت برد اینجا پتو نیاز نبود اونجا بود واسه شب رسیدم ایستگاه بعد اینکه پتو گرفتم رفتم تختم رو درست کردم اخه درست پتو تو آتش نشانی فرق میکنه آنکارد اش فرق داره بعد اون رفتم با دوستان مشغول بودم که شام رو میل کردیم با همکاران اونجا که من نگهبان شب بودم با اون کسی که نگهبان شب بودم پرسیدم گفتم شب چیزی میخورین گفت من شب چیزی نمیخورم تو هر چیزی میخوای واسه خودت بخر من فقط شب چای میخورم یه اجازه گرفتم از افسرشیفت رفتم بیرون یه کانکس بود روبه رو اون یه مغازه بود کمی خوردنی خریدم رفتم اونجا که ببینم اون چی داره اون کانکس درست بغل موزه هنر های تجسمی بود داشتم وسایل رو میدیدم که یهو چشم افتاد به خانم و دختری که وسایل میخریدن از اونجا چنان محو صورت دختره شدم که انگار من صد ساله عاشق شدم دختره هم بهم نگاه میکرد هم چشم شده بودیم من که اولین بار بود اون احساس رو داشتم ولی انگار چند ساله دختره رو میشناسم صورت دختره در ذهن من جوری که اون رفته بود بعد چند دقیقه یه نفر به من گفت کجای به خودم اومدم هنوز صورت دختره در ذهن من بود نتونستم حتی چیزی بخرم چون فقط فکرم مشغول شده بود اونم مشغول دختره که این دختر کی بود که منو مثل یه نگاه عاشق خودش کرد با اون صورت پاکش که مثل فرشته بود برگشتم ایستگاه ولی فکرم مشغول بود شب هم الکی خوردم اون چیز های که خریدم انگار قلب من یه روشنی در خود داشت منی که به خودم قبولنده بودم که من تنها هستم حتی تو اتاقم زیاد فامیل میومد میرفتم بعد سلام دوباره اتاقم مشغول تنهای خودم با ماهواره .که از خواب با صدا گوشی بیدار شدم شماره ناشناس بود ولی جواب دادم مینا بود میگفت میای باهم بریم مشاوره من ساعت 12 و 6 شب مشاوره دارم گفتم باشه ساعت دیدم 11 بود بعد چند حرف خداحافظی کردم به فکر خوابی بودم که دیدم که بلند شدم به صورتم آبی زدم از یخجال یه سیب برداشتم اونو خوردم راه افتادم به سمت ماشین از خونه خارج شدم رفتم به طرف خونه خواهر الناز بهناز حدود 11:35 اونجا بودم به همون شماره زنگ زدم قطع کرد خودش اومد پایین بعد چند دقیقه مینا اومد پایین سوار شد گفت با ماشین من بریم گفتم این ماشین نیست گفت چرا هست ولی بخاطر تو میریم در ذهنم هنوز مشغول بود به خوابم که در حین رانندگی صورت به جلو بود ذهنم مشغول که مینا با دست اش منو به خودم آورد گفت آدرس نمیخوای گفتم چرا یه کارت داد گفت اینجا مینا گفت امروز چته انگار تو خودت نیستی خودم زدم به کوچه علی چپ گفتم نه 11:50 اونجا رسیدم یه ساختمان بود پارکنیگ هم داشت رفتم پارکنیگ که زیرزمین بود ماشین رو جای پارک کردم باهم پیاده شدیم ماشین رو قفل کردم مینا اومد دست منو گرفت میخواستم امتناع کنم که نشد دست در دست هم رفتیم داخل مینا که در ذهن خودش منو بعنوان چی فرض کرده بود تو خودش یا برادر یا دوست ولی احساس میکردم تو اون چشماش که حس که میتونه به یه نفر امید ببنده باهم رفتیم تو آسانسور تنها خودمون بودیم که طبقه 5 بود مشاور مینا که رسیدیم باهم رفتیم تو بد سلام احوال پرسی منشی با مینا گفت صبر کنید الان مریض دارن زود خارج میشن باهم نشستیم روی صندلی که درب باز شد یه خانم اومد بیرون مینا رفت داخل من موندم بیرون بلند شدم از صندلی به بیرون نگاهی کردم یاد خوابم افتادم یعنی این خواب رو بازگو کنم منی که درون گرا بودم به هیچ کس حرفی نمیزدم در مورد خودم...ادامه دارد...
mona740: ای بابا چقدر دیر آپ میکنی خب تا تو آپ کنی ما باید از اول بخونیم داستان دوباه بیاد تو دستمون درست میگی سعی میکنم زودتر آپ کنم
دوستان و کسانی که داستان مرا میخوانید از این قسمت که برای شما گذاشتم کمی فرق خواهد کرد داستان منظور از فرق کمی بدتر بشه یا خوبتر به نظر شما دوست عزیزاتان حسین زاد...
قسمت نوزدهممحو خودم شده بودم که منشی خانم روان شناس منو صدا کرد گفت بیاید داخل لطفا رفتم داخل مینا اومده بود بیرون ساعت دیدم 1:10 شده بودم گفت خانم دکتر با شما کار دارن رفتم داخل تنها رفتم مینا نیومد بعد اینکه درب رو بستم وقتی درب رو بستم روبه رو من یه خانم میناسال که البته 45 میومد سن اش گفت خوش آمدید بشینید صندلی راحتی بود نشستم شروع کرد گفت مینا از وقتی شمارو دیده یه حسی پیدا کرده کمی از اون مشکل روحی ایش داره حل میشه اونم بهم گفته شما باهاش ازدواج نمیکنید و یک چیز اون به شما کمی احساس داره اونم احساس یه برادر هستش یا دوست داشتن ولی سعی کنید خودتون رو جوری بهش نزدیک نشید که اون ضربه روحی بخوره منم تایید کردم از اونجا با یه تشکر خارج شدم مینا منتظر من بود به خانم منشی گفتم یدونه میشه واسه من وقت بدید گفت اگه میتونید فردا گفتم فردا نمیتونم گفت پس فردا ساعت 12 گفتم باشه با مینا دست در دست هم خارج شدیم گفت چی شده گفتم یه بار میام شاید میگن دیونه شدم((باخنده)) خندید باهم رفتیم سوار آسانسور شدیم هیچ کس نبود تو آسانسور جزما مینا دست اش انداخت به کیرم گفت اینو بده به من خندم گرفت گفتنم به موقع اش مال تو رفتیم بیرون ناهار حاج علی باهم رفتیم خوردیم. بردمش خونشون بعد برگشتم خونمون دیدم مادر و پدر اینجا هستن کفشاشون جلوی در بود رفتم تو تا منو دیدن خوشحال شدن رفتم جلو هردوشون رو بغل کردم گفتم چرا زود اومدین گفت کمی زود اومدیم کافی بود دیگه بعد مادرم گفت چرا با فریبا دعوا کردی منم گفتم برو از خودش بپرس گفت یه چیزای گفته ولی فکر کنم اون حرفی که بهت زده بود بد بود گفتم ممنون که میگی ولی باید اشتی کنی باهاش منم گفتم من کوتاه نمیام اون باید عذرخواهی کنه گفت باشه به پدر گفتم ناهار زنگ میزنی غذا بیارن گفت اره دیگه چاره ای نیست که تلفن خونه زنگ خورد مامانم رفت جواب داد مریم بود گفت 5 دقیقه دیگه اینجا هستن فریبا هم میاد مامانم گوشی رو قطع کرد زنگ درب رو زدن آیفون رو جواب دادم مریم بود رفتم تو اتاقم نمیخواستم فریبا رو ببینم قفل نکردم در رو با کامپیوتر مشغول شدم که مریم اومد تو اتاق بدون در زدن وقتی اومد داخل گفتم در زدن بلد نیستی گفت ببخشید اومد دستاش رو انداخت پشت گردنم گفت داداشی از من ناراحت که نیستی گفتم نه از فریبا ناراحتم که فریبا در زد گفت ببخشید و رفت مریم هم رفت پشت سر اش درب رو هم بست منم دیدم فردا میرم آشتی با فریبا خودم رو با کامپییوتر سر گرم کردم مریم برام ناهار بالا گفت تو که نمیای پایین پس بالا بخور گفتم ممنون خواهر گلم خندید و رفت منم خوردم کباب بود چسبید گرفتم خوابیدم بعد ناهار حدود های ساعت 5 بیدار شدم رفتم پایین هیچ کس نبود رفتم به صورتم آبی زدم سوییچ رو برداشتم رفتم سوار ماشین شدم به طرف خونه مینا حدود 5:24 اونجا بودم بهش زنگ زدم درب پارکنیگ باز شد رفتم تو ماشین رو خاموش کردم از ماشین پیاده شدم نرفتم تو که بهناز خانم اومد بیرون رفتم به حکم ادب سلام احوال پرسی دست دادیم گفت صبر کن الان میاد گفت بیا داخل گفتم ممنون گفت پس من خداحافظ رفت داخل مینا اومد بیرون گفت با من ماشین من بریم گفتم نه که ناز کرد برام گفتم باشه سوییچ داد به من سوار ماشین شدیم شاسی بلند شیشه ها دودی بود سوار ماشین شدم از خونه مینا اومدیم بیرون به طرف روان پزشک حرکت کردیم تو راه فقط دست مینا رو کیر من بود نیمه شق بود ولی بازم درنیاوردم از شلوارم5:45 رسیدیم اونجا تو پارکنیگ خودم کیر ام رو آوردم بیرون ماشین خاموش کردم مینا شروع کرد به ساک زدن تا نصف میخورد کیر منو منم اذیت اش نمیکردم 10دقیقه برام ساک زد گفتم کافیه دیر نرسیم باشه گفت از آرایش رو کمی درست کرد البته آرایشش کم بود منم کیر ام درست کردم تو شلوارم از ماشین پیاده شدیم مینا همینطور در دست هم رفتیم این کار بهش این احساس میداد که یکی پشت اش هستش بخاطر اون انجام میدادم سوار آسانسور شدیم رفتیم بالا طبقه مورد نظر زد رفتیم بالا باز شد درب آسانسور خارج شدیم رفتیم به طرف مطب خانم دکتر وارد شدیم که بیمار خارج شد مینا رفت تو منم نشستم گوشه دیوار صندلی بود تکیه دادم متوجه نشدم کی خوابم برد تو خواب دیدم: یکی داره تمام کسان منو اذیت میکنه جلو چشمای من, منو به درخت بسته بودن داشتن به اونها با شلاق میزدن در تمام اونها دیدم پدر و مادر ام رو هیچ حرکتی نمیکنن به اونها شلاق نمیزدن دست های اونها رو باز کردن کسانی اومدن اونها رو بردن اولین اشکی در صورتم ظاهر شد یه قطره اشک از صورتم ریخت چشمام رو بستم باز کردم دیدم جای هستم پدر و مادر ام دارن میان به طرفم ولی من نمیتونم حرکتی کنم نزدیک شدند پدرم دستش رو گذاشت رو صورتم بد گذاشت رو سرم احساس آرامش کردم مادر ام دست اش رو گذاشت رو صورتم انگار دیگه پاک شدم مثل کودکی که تازه به دنیا اومده در اون لحظه شروع کردم به اشک ریختن که مادرم با دست اش صورتم رو پاک کرد که یک نفر از پشت گفت بسه پدر و مادر ام از من جدا شدن هر چی صدا کردم در لحظه خروج نگاهی به من کردند و رفتند.که از خواب اومدم بیرون یه نفر به صورتم آب میپاشید چشمام رو باز کردم مینا و خانم روانشاس بودن بدنم عرق کرده بود مینا به من گفت چیزی شده گفتم نه از در یه نفر اومد داخل تو دست اش نمیدونم چی بود اول ضربان قلبم رو گرفت بعد فشارم رو من هنوز منق بودم که یواش یواش به خودم اومدم بلند شدم کمی راه رفتم البته یواش خوبتر شدم اون کسی که فشار و ضربان قلبم رو گفت خوب میشه منشی برام یه لیوان آب آورد کمی خوب شدم به مینا گفتم تموم شده گفت اره گفتم بریم گفت اخه گفتم اخه نداره دست مینا رو گرفتم باهم رفتیم هر چی پرسید چی شده نگفتم سوار ماشین شدم گفت من رانندگی کنم گفتم نه دیونه نشدم دیگه خندید منم به خنده اومدم باهم رفتیم خونه مینا حدود 7:45 اونجا بودم داخل شدم ماشین رو پارک کردم مینا میخواست پیاده بشه گفتم بشین بهش گفتم از بیهوشی من هیچکس چیزی نفهمه ها گفت گفتم اخه نداره باشه گفت پیاده شدیم گفتم بهش من میرم که بهناز خانم با یه تاب و شلوار جسبون اومد بیرون گفت بمون شام گفتم نه وقت دیگه گفت با من تعارف نکن بمون الناز هم میاد وای حتما مینا بخاطر الناز میخواست بهش بگه گفتم باشه چشم بهناز که بیرون بود که درب پارکنیگ باز شد الناز و شوهر اش وارد شدن ماشین پارک کرد پیاده شدن باهم دست دادیم رفتیم داخل که بهناز خانم گفت میز آماده هستش بیاین الان هم همسر ام میاد رفتیم به طرف ناهار خوری مینا به من جای نشون داد خودشم نشست کنار مادرش من جوری نشسته بودم که وسط میز بود الناز و شوهر اش هم جلو من نشستن که شوهر بهناز اومد بلند شدم به احترام اش باهاش دست دادم اونهای که تو خونه میکردن غذا هارو آوردن و نیز بهناز شوهر اش نشستن ماهم همچنین من کمی غذا برداشتم زیاد برنداشتم چون میخواستم برم خونه پیش مامانم بخورم چون نگران اش بودم در حین شام خوردن پای یکی روی کیرم حس کردم الناز بود بهش نگاه کردم تابلو بود کاریش نداشتم من غذا رو میخوردم اونم با کیرم ور میرفت که شام تموم شد که پدر الناز پرسید چرا ماشینت رو عوض نمیکنی میتونی خوبتر اش رو بخری منم در جواب گفتم من از اول درسته پدر واسه من این ماشین رو خریده ولی خودم با کاری که میکنم در روز های آزاد ام پول خوبی بدستم میاد در ضمن فعلا نیاز های منو برآورده میکنه فعلا نیازی نیست که و بهتر از پول این ماشین درآوردم تو حسابم هست که گفت آفرین که مبینی نیاز ات رو برآورده میکنه و هیچی واقعا خوبه از همین الان تلاش میکنی ولی یکار شروع کنی بهتره منم گفتم چشم حتما بعد بلند شدیم رفتیم روی مبل نشستیم که من میخواستم برم که بهناز اومد گفتم ممنون بهناز خانم عالی بود ولی من باید برم پدر و مادر ام تازه رسیدن از سفر برم پیششون گفت باشه برو سلام برسون از طرف ما تشکر کردم با همه خداحافظی کردم از خونه اومدم بیرون سوار ماشین شدم خارج شدم.حدود 9 شب خونه رسیدم ماشین رو گذاشتم بیرون رفتم داخل مادر داشت غذا آماده میکرد تو آشپزخانه پدر هم نماز میخوند رفتم داخل آشپزخونه مامان احساس کرد منم برگشت به طرف من,من فقط به اون چشم های زیباش نگاه میکردم رفتم بغل ش کردم خنده اش گرفته بود ولی من میخواستم جوری باشه که دیگه با همونی باشم که هستم که پدرم از پشت گفت چه میکنید مادر و پسر از مادرام جدا شدم رفتم پدر ام رو در آغوش گرفتم نمیخواستم از هردو جدا شدم گفتم شام بریم بیرون مهمون من پدر گفت خوبه مهمون پسر ولی مادر ام گفت میخوام شام درست کنم ولی میام اونروز باهم رفتیم بیرون من دوباره شام خوردم با اونها رفتیم خونه من اون شب زود خوابیدم ولی راحت خوابیدم صبح زود رفتم ایستگاه ماشین گذاشتم خونه رفتم ایستگاه اونروز خوش بودم بهتر شده بودم ولی بازم میرفتم مشاوره شب هم خوب خوابیدم صبح اش بعد مراسم رفتم به طرف خونه فریبا نمیخواستم دیگه قهر باشیم میخواستم زنگ بزنم که اقا حمید اومدن بیرون بعد سلام احوال پرسی رفت منم بخاطر اینکه درب رو باز گذاشت رفتم داخل رفتم به طرف طبقه دوم خونه فریبا زنگ زدم درب برام باز کرد رفتم داخل کفشام رو درآوردم رفتم داخل فریبا وقتی دید منم مثل بچه ها اومد بغلم من هیچکاری نکردم ولی مثل بچه ها شده بود از من که جدا شد یه سیلی زد گفت اینو واسه اینکه زودتر نیومدی آشتی انگار این همون فریبا نبود که مغرور اخمو کلا عوض شده بود بعد رفت برام شربت آورد رفت لباس اش رو عوض کرد اخه با لباس خواب اش بود که من گفتم میشه برم حموم گفت باشه من بعد تو میرم رفتم حموم عرق کرده بودم دوش گرفتم یه حوله پیدا کردم خودم خشک کردم اومدم بیرون فریبا اومد گفت چرا حوله منو پوشیدی گفتم نمیدونستم گفت باشه من برم حموم بده به من فریبا رفت حموم من لباس هام روعوض کردم حوله رو درب زدم گفتم بیا اونم گفت من چشام پر کف هستش بزار اونجا منم گذاشتم درب حموم باز کردم گذاشتم اونجا که محو بدن فریبا شدم چشماش پر کف بود نمیدید ولی زود خارج شدم رفتم یه بار گفتم من رفتم بعد از اونجا خارج شدم رفتم پایین میخواستم به مریم برسم که زنگ اش رو زدم باز کرد اون وقتی دید منم با همون لباس خوابش بود رفتم تو گفتم میخوام بهت برسم گفت بعد حموم گفتم الان لخت شو خندید من خودم لباس هام رو درآوردم رفتم بغل اش کردم رفتم اتاق خواب مریم گذاشتم اش زمین لباس هاش رو خودم درآوردم اونم لخت شدم انداختمش رو تخت رفتم بوسه بوسه از صورتش تمام بدنش رو بوسه زدم بعد رفتم قشنگ لب های خوردنی مریم رو خوردم رفتم اون سینه های خوشمزه مریم رو خوردم رفتم شروع کردم به خوردن کوس مریم شروع کردم به خوردنش مریم هم در حال خودش نبود ولی صدا نمیکرد که بعد چند دقیقه ارضا شد مریم تمام آب اش رو صورتم خالی شد گفتم بیا بریم حموم گفت باشه باهم رفتیم حموم آّب گرم رو باز کرد رفتیم زیر آب بدن منو خودش رو شست دست اش انداخت رو کیر ام گفتم من باید بهش برسم گفتم بلدی اخه با خنده گفتم که ناراحت نشه گفت اره یاد گرفتم زانو زد شروع کرد به ساک زدن مریم برام از قبل بهتر بود خوب ساک میزد وبازم باید یاد میگرفت کمی ساک زد گفتم کافیه اومد بالا کمی زیر آب بود گفت من اینو میخوام گفتم یه شرط داره اگه اذیت بشی بفهم ادامه نمیدم با اخم گفت باشه پشت اش رو به من کرد من کیر خودم رو با کوس مریم تنظیم کردم یواش یواش یواش فرستادم تا نسف اش فرستادم دیگه ادامه ندادم همین نصف رو بیرون میاوردم نصف میکردم که اذیت نشه ...ادامه دارد