ارسالها: 9253
#71
Posted: 27 Jan 2015 23:09
sina_jooon: از کی تا حالا الکل آدمو بیهوش می کنه؟
احتمال منظور همون بی حس و کرخ شدنه ک خوب انگار بیهوشی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 66
#72
Posted: 27 Jan 2015 23:14
shomal: احتمال منظور همون بی حس و کرخ شدنه ک خوب انگار بیهوشی
درود
آقا من فکر میکنم منظور نویسنده همون اتر باشه که استنشاقش باعث بیهوشی میشه
از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد/
تمام جستجوی دل، سوال بی جواب شد/
نرفته کام تشنه ای به جستجوی چشمه ها/
خطوط نقش زندگی، چو نقشه ای بر آب شد/
چه سینه سوز آه ها که خفته بر لبان ما/
هزار گفتنی به لب اسیر پیچ و تاب شد/
نه فرصت شکایتی، نه قصه و روایتی/
قرار عاشقانه ه
ارسالها: 9253
#73
Posted: 27 Jan 2015 23:17
hamiice: درود
آقا من فکر میکنم منظور نویسنده همون اتر باشه که استنشاقش باعث بیهوشی میشه
معلومه پا ب جفت داری این داستان رو دنبال میکنی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 66
#74
Posted: 27 Jan 2015 23:22
shomal: معلومه پا ب جفت داری این داستان رو دنبال میکنی
راستش این داستان رافقط چند قسمت اولش را خواندم ودیگه ادامه ندادم
از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد/
تمام جستجوی دل، سوال بی جواب شد/
نرفته کام تشنه ای به جستجوی چشمه ها/
خطوط نقش زندگی، چو نقشه ای بر آب شد/
چه سینه سوز آه ها که خفته بر لبان ما/
هزار گفتنی به لب اسیر پیچ و تاب شد/
نه فرصت شکایتی، نه قصه و روایتی/
قرار عاشقانه ه
ارسالها: 175
#75
Posted: 28 Jan 2015 14:03
داستان خیلی گیج کنندس.آدم بدون اینکه چیزی بکشه میره فضا.اما این قسمت جدید بهتر بود اما فکر کنم به کمک آقای ناظم
مطمئنم اگه اسم من مراد بود... الان دنیا بر وفق هوشنگ بود!
ارسالها: 9253
#76
Posted: 31 Jan 2015 23:20
قسمت بیست و دوم زندگــــــــــــــی یا عـــــــــــــــــشق
که تو اتاق بزرگی بود کمی از اتاق الناز بزرگتر بود بهش گفتم از الان هرچی میگم باید بگی چشم گفت چشم بعد بهش گفتم لخت شو کامل المیرا شروع کرد لخت به لخت شدن منم لخت شدم لباسام رو یه گوشه گذاشتم که خود المیرا بعد لخت شدن گذاشت کمد من کامل لخت بودم الیمرا هم همینطور یه مبل بود و یه تخت بزرگ گفتم برو تو تخت المیرا رفت تو تخت من رفتم روبه رو اش شروع کردم ازش لب گرفتن لب های شیرین و خوردنی داشت بعد کمی لب خوردن رفتم پایین تر اون سینه های سفت و بزرگش میمکیدمش هردو رو چند بار اینبار تکرار کردم تو حال حودش نبود المیرا بدنش مثل صورتش نبود بدن اش سفت بود عضله زیاد داشت با بوسه با سوه رفتم پایین تر تا به کوسش رسیدم اول با زبونم یه لیس زدم فهمیدم خیلی وقته ارضا نشده از حالش معلوم بود شروع کردم به خوردن کوس خوشمزه المیرا فقط معلوم بود با سویل لز کرده شروع کردم به خوردن کوس خوشمزه اش واقغا خوشمزه بود هرچی میخوردی کوسش رو میگفتی یکم بیشتر بخوری که ارضا شد تمام آبش رو صورتم خالی شد گفت برو تو دستشویی بشور بیا صورتت رو نشون داد رفتم شستم صورتم رو اومدم روی تخت دراز کشیده بود منو دید خندید گفت عالی بود چند وقتی بود کامل ارضا نشده بودم من در جواب گفتم صبر کن ارضا میشی دوباره رفتم دراز کشیدم گفتم شروع کن ببینم چی بلدی گفت باشه بلند شد از تخت رفت از من پایین تر شروع کرد به ساک زدن خوب ساک نمیزد ولی بازم خوب بود نسبت به امروز عصر فقط کمی میتونست بخوره که احساس کردم کافیه گفتم بلند شو اون میله استیل که عصر بود مثل اون هست گفت اره بلند شد از تخت رفت یه کمد باز کرد از داخل اون مثل اون میله استیل آورد اومد کنار من گفتم بهش بشین روم میخوام بهت یه حالی بدم که تا حالا نکردی میله استیل رو گرفتم از جلو امد نشست ولی بدنش پشت بود کیرام رو با کوسش تنظیم کردم که نشست خیلی داغ بود فکر کنم مثل کودک باشه که اولین باره پرده اش پاره میشه داره حال میکنه و داغه بدنش کم کم وارد کوسش میشد تا نصف رفته بود که بهش گفتم دست رو به بده به من از دستاش گرفتم بدنش رو کامل چسبوندم به خودم بهش گفتم آماده باش شروع کردم به تلمبه زدن کمی کیرام بیشتر میرفت داخل که احساس کردم کامل رفته تو بدون حرکت وایسدم تا کمی حس لذت رو بچشه کمی گذشت من شروع کردم به تلمبه زدم و اون میله رو برداشتم با دستم از پشت وارد کونش کردم این حس خوب بود براش چون فکر میکرد دونفری اونو میکنن میله رو تا نصف داخل بود تقریبا5سانت داخل بود منم هم داشتم سینه های المیرا رو میخوردم که احساس کردم ارضا شد بی حرکت وایسدم معلوم بود خیلی لذت برده که چشماش رو باز کرد لباش رو خوردم گفتم دیدی خندید گفت اره میله رو از کونش درآوردم گفتم صبر کن یه مرحله دیگه هست کیر ام رو در همون حال یه دور زدم المیرا الان زیر من بود گفتم حالا ببین پاهاش رو انداختم روی زانو هام شروع کردم به تلمبه زدن حالا نزن کی بزن من که خودم در لذت بودم اون سینه های سفت المیرا همراه بدنش درحال پایین و بالا بودن به سرعتم اضافه کردم که حس کردم میخواد آبم بیاد که گفتم وایسا که المیرا دوباره ارضا شد تمام آبش از کنار کیر ام کم کم میریخت که گفتم بریم حموم گفت باشه کیر ام رو کشیدم بیرون آب المیرا رو تخت خالی شد از تخت بلند شدیم رفتیم تو حموم آب گرم رو باز کرد زیر دوش هردو کمی انرژی گرفتیم که گفتم به پشت وایسا اونم پشت رو به من کرد ضربه های که زدم بودم کمی جاش قرمز بود ولی کم شده بود از پشت کردم تو کوسش شروع کردم به تلمبه زدن که بعد 5 دقیقه در لذت حس کردم آبم میاد کیر ام رو کشیدم بیرون گفتم آبم اومد اونم زود زانو زد من کیر ام رو وارد دهنش کردم اونم در دهن اش خالی شد تمام آبم تو دهن اش ریخت که خورد تمام آبم رو کیرام رو از دهنش درآورد بلند شد گفت خوشمزه بود گفتم قابل شما رو نداره خنده ای کرد دوش گرفتیم اومدیم بیرون من یه شرت پوشیدم اونم شرت و سوتین پوشید گفت بریم اونیکی اتاق گفتم باشه باهاش از اون اتاق خارج شدم اتاق بغلی اون هم رفتیم اونجا روی تخت دراز کشیده بودیم که حس کردم خوابم برد.
وقتی از خواب بیدار شدم که ساعت نگاه کردم 6:20 بود من به روبه رو بودم که المیرا روی من بود کیر ام قشنگ بلند شده بود که المیرا بلند شد گفتم سلام خانم خانم ها خوبی خوشگلم گفت اره وقتی بلند شد از روی من از تخت رفت منو دید گفت اینو من بیدار کردم انگار گفتم بله دیگه گفت لباس بپوش بیا پایین گفتم چشم رفتم تو حموم شرتم رو درآوردم به کیرم آب سرد زدم خوابید بعد برگشتم لباس هام روپوشیدم رفتم پایین المیرا هم لباس پوشیده بود شلوار جین استرج و تاب معمولی رفتیم یه لیوان بهم شیر داد خوردم کمی نون تست بود خوردم گفتم من برم دیگه گفت باشه شماره تو بده گفتم چشم شماره ام روخودم ذخیره کردم تو گوشیش گفتم خودت چی میخوای ذخیره کن باهاش خداحافظی کردم از اونجا خارج شدم به پارکنیگ بعد خارج شدم.
به طرف ایستگاه حرکت کردم که 6:50 اونجا بودم بعد تعویض لباس و کارهای که انجام میدادم رو انجام دادم چک کردم بعد مراسم شبفت تحویل گرفتیم اون روز خوب گذشت برام درسته حریق بود ولی بازم عالی بود با الناز مشورت کردم با تلفن گفتم ببین میشه من واسه تحصیل برم اونور گفت برات درست میکنم چون نمیخواستم بعد خدمتم اینجا بمونم بعد از به فکر زبانم افتادم یکی از دوستای الناز زبان درس میداد بهم گفته بود بهش پیام دادم برام قرار بزاره امروز گفت باشه,صبح بعد مراسم شیفت تحویل دادیم من بعد تعویض لباس سوار ماشین شدم از ایستگاه با یکی از دوستام که ماشین نداشت خارج شدم.
دوستم رو رسوندم مسیر اش رفتم نون گرفتم بعد رفتم خونه با مامانم صبحونه خوردم بعد اون رفتم آرایشگاه انگار امروز شلوغ بود تا ساعت 2 مشغول بودم با مسافرا که تمام شد رفتم خونه که الناز پیامک فرستاد گفت 4 بیا دنبالم بریم رفتم خونه ناهار خوردیم کمی خوابیدم بعد ساعت 3:30 از خونه زدم بیرون درست ساعت 4 خونه الناز بودم اونم درب رو برام باز کرد.
رفتم داخل آماده بود گفت بریم ماشین رو پارک کردم سوار ماشین الناز شدم البنه راننده من بودم که گفت برو تو خیابان های خوب و عالی بود که رسیدیم گفت این استادی که برات پیدا کردم از خارج اومده خوب درس میده بهت دوست منم هست ماشین رو پارک کردیم رفتیم آیفون رو زدیم در باز شد رفتیم داخل خونه شیکی بود باهم رفتیم تو پذیرایی نشستیم که اومد مثل باربی بود یه دختر لاغر,قد بلند که یه لباس الکی پوشیده بود شلوار رنگی با تاب باهم دست دادیم الناز شروع کرد منو بهش آشنا کردن گفت بعد دختره گفت چی بلدی به من من درجواب گفتم:
هیچی فقط اونهای که تو کتاب دوم دبیرستان هستش و کلماتی که از اینترنت کمی یاد گرفتم کمی رفت تو فکر بلند شد رفت بعد چند دقیقه اومد گفت این سی دی هارو گوش بدی باید گرفتم سی دی هارو اونم نشست گفت من تو آموزشگاه هم درس میدم و تو خونه کدوم راحتی ((درحالی که برای مکانش فرقی نمیکرد)) گفتم هرکجا که راحتین گفت پس خونه منم شرایطمو گفتم قبول کرد که الناز گفت شب مهمون باید بدی خنده ام گرفت گفتم باشه ولی 9شب میام گفت باشه از خونه زدیم بیرون با الناز اول الناز رسوندم با ماشین خودم خارج شدم.
رفتم به طرف آرایشگاه سویل ساعت شده بود 6:30 که 7 رسیدم اونجا سویل نبود پرسیدم گفت رفته مسافرت با دوستاش با موبایلم بهش زنگ زدم گفت با المیرا رفته واسه کارش کیش بعد کمی صحبت قطع کردم تا ساعت 8 مشتری هارو رسوندم رفتم خونه کمی از اون لباس های خریده بودم پسند کردم پوشیدم رفتم بیرون مامانم گفت کجا به سلامتی کشته میدی ها خواهر هام اونجا بودن اومدن بیرون گفتند کجا میخوای بری با همچین تیپی خیابون هارو داغون کنی حرفی نزدم رفتم بیرون سوار ماشین شدم از خونه خارج شدم.
رفتم به طرف خونه الناز کمی زود رسیدم رفتم داخل الناز به خودش رسیده گفتم کمی دست اش رو گرفتم با قول خارجیها گفتم افتخار امشب میدین به من میخندید گفت دیونه گفتم منم دیونه همچین مادر زنی هستم سوار شدیم البته با ماشین الناز رفتم به طرف خونه این خانم زبان ما که اسمش رو نمیدونستم رسیدیم که خودش درب پارکنیگ رو برام باز کرد رفتیم تو پارکنیگ از الناز پرسیدم گفت اریکا اونم به خودش رسیده بود اومد با شلوار رنگی چسبان مانتو تا پایین باسن که وقتی راه میرفت کونش معلوم بود البته یه پالتو کامل پوشیده بود تا زانو های پاهاش رفتم به شوخی گفتم معلم زبان به خوشگلی رو میدوزدنها خندید سوار شد با هم رفتیم خارج شدیم هردو از من تعریف کردن گفتم قابل شما رو نداره میخواید کادو کنم به شما که الناز جای رستوران خوبی رو بهم نشون داد یعنی آدرسش رو داد منم به طرف اونجا حرکت کردم رستوران خوبی بود 5 دقیقه طول کشید تا اونجا چون نزدیک بود رفتیم داخل شلوغ هم نبود رفتیم یه گوشه نشستیم گارسون منو روآورد انتخاب کردیم غذاهارو آورد خوردیم البته مال اونها گوشت توش نبود مال من پر گوشت من خوردم حساب هم کردم اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم اریکا رو رسوندیم...
ادامه دارد...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#78
Posted: 5 Feb 2015 23:08
hosenzad: دوستان بنده بخاطر مشکلی که برای من پیش اومده نمیتونم داستان رو اپ کنم بخاطر اون دوست عزیز مدیر داستان ها این لطف رو انجام میده و ازش ممنونم قسمت بعدی هم فکر کنم امروز یا فردا آپ میشه
خواهش میشه رفیق
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#79
Posted: 5 Feb 2015 23:09
قسمت بیست و سوم زندگــــــــــــــی یا عـــــــــــــــــشق
اون رفت بعد من خودم الناز رو رسوندم ساعت شده بود 10:30 شب ماشین رو وقتی پارک کردم الناز دست اش رو گذاشت رو کیرام گفت میشه اینو امروز بدی به من گفتم چرا که نه ولی اول به خونه زنگ زدم گفتم امشب رو, رفتیم داخل من پذیرای بهش گفتم برو لخت بیا رفت بالا اتاق اش لخت اومد پایین منم زود لخت شدم لباسام رو گذاشتم مبل کناری خودم نشستم مبل بزرگ گفتم حالا چهار دست و پا بیا شروع کن به ساک زدن الناز با همین حالت اومد شروع کرد به ساک زدن راحت ساک میزد اینبار راحتتر از قبل تمام کیرام تو دهن الناز بود انگار کیرام داشت از بدنم جدا میشود که بعد از چند دقیقه که تو حس خودم نبودم چشمام بسته بود حس کردم الناز دیگه ساک نمیزنه چشمام رو باز کردم گفتم بهش با این جور میخوای منو فدای خودت کنی خندید بلند شد اومد از جلو روی کیر ام نشست پاهاش رو گذاشت روی مبل شروع کرد خودش رو بالا و پایین کردن که لبام رو گذاشتم روی لباش خودش وایساد من شروع کردم به تلمبه زدن لذتی داشت که برای من عالی بود انگار لذتی که با احساس در تنش بود در وجود خودم که خیلی خوب بود من به کارم ادامه دادم که بعد از چند دقیقه احساس کردم الناز ارضا شد از حرکت وایسدم تو چشماش نگاه کردم انگار این حسی که لذت اش برای هردو عالی بود تو چشمام نگاه کرد الناز گفت عالی بود من درجواب گفتم من باید ازت تشکر کنم خیلی عالی بودی برای من همچین لذتی بود از روی من بلند شد از مبل بلند شد دست منو گرفت گفت بریم بالا رفتیم بالا دوش گرفتیم بعد دوش در بغل هم خوابیدیم.
که صبح احساس کردم صبح شده ساعت نگاه کردم 6:30 بود ولی عادت کرده بودم الناز نبود بلند شدم دیدم داره دوش میگیره رفتم ازش خداحافظی کردم رفتم پایین لباسام رو پوشیدم از خونه خارج شدم سوار ماشین شدم میخواستم خارج شم که شوهر الناز داخل شد اومد منم از ماشین خارج شدم بعد سلام احوالپرسی تشکر کرد واسه شب موندن پیش خانومش بعد کمی تعارف من به طرف ایستگاه خارج شدم از منزل الناز به طرف ایستگاه رفتم که 7 صبح رسیدم اونجا زود لباس رو عوض کردم بعد کار ها شیفت تحویل گرفتن با دوستان گپ اونروز خوب بود که یه عملیاتی پیش اومد رفتیم از صبح تا شب که اگه نیروی کمکی جهت جایگزین نیومده بود ما هنوز موندگار بودیم که بعد رفتن ما تموم کردن دو ایستگاه بزرگ وقتی اومدیم شب بود همه خسته شده بودند اونشب بعد شام که با ناهار خوردیم ولی بازم گشنه بودیم من که یک پیتزا بزرگ گرفتم خوردم کمی گشنگی برطرف شد شب هم نگهبانی دادیم بعضی ها مرخصی گرفتن واسه شیفت بعد من که صبح بعد مراسم که خستگی برطرف شده بود بعد مراسمات تحویل شیفت من مستقیم رفتم نون خریدم.
بعد رفتم خونه با مامان صبحونه خوردم بعدش رفتم خوابیدم تا 10:30 که خستگی کامل برطرف شد از خواب بلند شدم سی دی ها که اریکا داده بود تو کامپیوتر خالی کردم تو مموری که استفاده نمیکردم مونده بود فکر کنم 8 گیگ بود که 1 دی وی دی جا شد کلا انگار دی وی دی ها بزرگ بودن سایز شون بعد با ماشین خارج شدم رفتم به طرف آرایشگاه تو راه دی وی دی رو گذاشتم میخوند چون هندیسفری نداشتم تا ظهر در حالی که گوش میدادم مشتری هم میرسوندم که ساعت 2 ظهر رفتم خونه ناهار رو خوردم که پیام اومد گفت کلاس ها 3 تا 5 هستش بیا منم که بیا ببین بلند شدم ناهار خوردم با مامان بهش گفتم من از امروز میرم کلاس زبان کمی خوشحال شد رفتم به طرف اونجا خونه اریکا حرکت کردم.
ساعت درست 2:55 دقیقه رسیدم اونجا بیرون ماشین پارک کردم رفتم ایفون زدم درب رو برام باز کرد رفتم داخل با شلوار تاب بود گفت بریم سر جلسه رفتیم بهم هم یه کتاب داد باهم خوندیم تا 10 دقیقه مونده به 5 که رفت آب پرتقال آورد خوردیم گفت امروز تموم هستش باهاش خداحافظی کردم میخواستم که برم درب رو برام بسته بود که صدا جیغ شنیدم از خونه رفتم به طرف خونه زنگ زدم زود اومد در رو برام باز کرد گفت موش تو خونه هستش من میترسم گفتم کجاسات منو برد آشپزخونه که موش اومد بیرون دختره هم مثل بچه ها منو بغل کرد خند ام گرفت از خودم جداش کردم رفتم موش رو کشتم انداختمش تو سطل آشغال دستام رو شستم اومدم بیرون گفتم کشتمش با خنده بعد خداحافظی کردم ازش رفتم.
به طرف کافی شاپی رفتم با ماشین بعد رفتم تو کافی شاپ یه دختره با یه پسره لاس میزد که دختره بهم آشنا میزد یادم افتاد این دخترعمو منو هستش برای خودم کیک شکلاتی و قهوه سفارش دادم تو یه کاغذ نوشتم دیدن بخیر بستم به گارسون گفتم بده به دخترعموم اونم برد داد اصلا منو نگاه نکرد بعد چند دقیقه که من داشتم وسایلی که سفارش داده بودم خوردم که پسره رفت دخترعمو من هم از جاش بلند شد اومد سر میز من بعد سلام احوال پرسی البته از کوچیک بود 1 سال از من بعد ازش پرسیدم پسره کیه گفت میخواد بیاد خواستگاریم تو دلم گفتم (اره جون عمم میخواد بکننت بعد ولش کنه) بعدش خودم حساب کردم باهم رفتیم رسوندم اش خونه عمو سلام علیکی با زن عمو و خود عمو داشتم دختر عمو هم گفت میومد منو رسوند بعد تشکر و... رفتم از اونجا به طرف آرایشگاه سویل ساعت 7 رسیدم اونجا که زنگ زدم برام باز کردن رفتم داخل بعد ماشین عوض کردم منتظر شدم.
تا 9 مشتری رسوندم اومدم ماشین عوض کردم اونها هم با آژانس رفتن خارج شدم به طرف خونه داشتم حرکت میکردم یکی زنگ زد شماره آقا محمد بود ج ندادم ولی دوباره زنگ زد اینبار جواب دادم بعد سلام و... گفت امشب بری جا هست بمونی لطف میکنی یک لحظه یاد خانم اش افتادم که عذرخواهی کرده بود گفتم باشه میرم برمیدارم بعد کمی تشکر رفتم به طرف خونه آقا محمد تو راه هم به مامان زنگ زدم گفتم جریان رو بعد کمی قربون صدقه مامان رفتن حل شد ساعت 10 شب درست رسیدم اونجا زنگ درب رو زدم اومدم سوار شدم خانم ها آمدن دو تا بودن مثل قبل گفتند اون خانم که از دخترای خطرناک باشه گفت برید اونجا تا ساعت 10:40 دقیقه رسیدم رسیدم پشت درب زنگ زد با موبایل درب رو بازکردن اینجا انگار اونجا نبود رفتم ماشین رو پارک کردم تو جای خوب بعد خانم ها پیاده شدن یه خانم چادری اومد استقبالشون البته در مقابل دید من همدیگه دست ندادن رفتن داخل اونم خانم چادری جا رو نشون داد ماشین رو قفل کردم رفتم اونجا یه جا گرم بود البته بزرگ رفتم درب رو بستم ولی باز میشد از بیرون و داخل گرم بود رفتم لخت شدم لباسام رو درآوردم فقط شرت و زیرپیراهنی تنم موند رفتم تو تخت خوابیدم که احساس کردم یه صداهایی میاد بلند شدم ساعت دیدم 1سحر بود بلند شدم از یخچال آب بردارم بخورم که یکی درب رو باز کرد جوری بود که منو نمیدید وقتی کسی وارد میشد جای یخچال اونجوری بود وقتی وارد شدن دیدم زن آقا محمد و اون خانم هستش که واسه تحویل گرفتن اومده بود هردو یه چادر سرشون بود کمی رفتن تو اونیکی زن گفت پس کجاسات منم گفتم اینجام.
برگشتن تا منو دیدن تو اون حالت چون شرت تنم بود کیر نیمه خوابیده هم تو شرتم معلوم بود که چادرشون رو زدن کنار دوتا زن با شرت و سوتین جلو من رفتم جلوشون چه فرشته هایی شروع کردم باهاشون لب گرفتن داغ بودن معلوم بود که سوتین هردوشون روآوردم سینه های هردوشون بزرگ بود ولی مال همسر آقا محمد کمی کوچیک بود اسمشون رو پرسیدم فاطمه و زهرا بودن فاطمه زن محمد آقا بود اونیکی هم زن فرمانده کل سینه های خوشمزه داشتن مال فاطمه و زهرا رو خوردم که اونها رفتن پایین تر شورتم رو درآوردن شروع کردن به ساک زدن زیاد حرفه ای نبودن ولی بازم خوب بود یکی کیرم رو ساک میزد یکی هم تخم هام رو میخورد البته زهرا کمی خوبتر بود تا نصف کیرام رو میتونست بخوره ولی فاطمه تا سرش میتونست بخوره که احساس کردم کافیه اول زهرا رو بلند کردم انداختمش رو تخت شرت اش رو درآوردم شروع کردم به خوردن کوس خوشمزه اون با دستاش به سرم فشار میداد بیشتر لیس بزن انگار داره لذت میبره که بعد از چند دقیقه خوردن گفت سرت رو بردار همینکارو کردم که ارضا شد تشکر کرد گفت همسراش تا حالا همچین کاری نکرده براش بعد فاطمه رو انداختم رو تخت شرتش رو درآوردم شروع کرده به خوردن کوس خوشمزه البته کوچلو اون زهرا هم رفت روی سرش کوسش گذاشت جلو دهنش اونم شروع کرد اینکارو کردن من چند دقیقه اینکارو کردم که ارضا شد فاطمه هم البته آب فاطمه روی صورت من خالی شد رفتم صورتم رو شستم اومدم که زهرا گفت من کیر کلفتت رو میخوام منم دیدم خیلی داغه چشمی گفتم روی تخت بود دراز کش پاهاش رو زدم بالا گذاشتم روی آستین هام کیرام رو با تنظیم فرستادم داخل کوسش خیلی داغ بود کیرام وقتی داخل کوس زهرا شد داشت میسوخت تو خودم گفتم ببین کونش چطوری اون الان کوره داغ هستش شروع کردم یواش یواش داخل فرستادن کیرام تا نصف رفته بود کمی راحت بود تا نصف که گفتم به فاطمه اون کار رو انجام بده...
ادامه دارد...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم