انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 9 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

زندگی یا عشق 1و2


مرد

 
قسمت بیست و چهارم زندگــــــــــــــی یا عـــــــــــــــــشق

اون کار این بود که بره روی صورت زهرا بشینه اون کوسش رو بخوره دیگه من کمی به کارم سرعت دادم کیرام رو تا 5 دقیقه کامل فرستادم داخل شروع کردم تلمبه زدن سریعتر اون سینه های بزرگ اش داشتن بالا و پایین میرفتن سرعتم رو به حد نرمال رسوندم در حین تلمبه زدن اون سینه های بزرگ اش رو خوردم خیلی عالی بود اینکار اون سینه های بزرگ اش رو تو دستم گرفتم نوکشون رو با دستم میگرفتم مالش میدادم خیلی خوب بود که بعد از 20 دقیقه احساس کردم دوباره ارضا شد این زهرا تمام کیرام تو کوسش پر آب شد کیرام رو کشیدم بیرون آب جاری شد بلند شد خندید گفت الان دوبار ارضا شدم قبلا ارضا هم نمیشدم که گفت نوبت فاطمه هستش من بهش گفتم نمیشه ولی قبول نکرد من رفتم فاطمه رو به پشت خودم گذاشتم روی تخت اون چهاردست و پا من رفتم پشت اش زهرا هم جلوش نشسته بود من رفتم پشت اش کیرام رو با کوسش تنظیم کردم با یه فشار چند سانت رفت داخل البته با کمی سختی تو صورتش معلوم بود درد داره منم زیاد فشار ندادم ولی این کوره آتیش بود اون 4 سانت کیرام که داخل کوسش بود داشت میسوخت که یه احساس بر من وارد شد که یکی داره نگاه میکنه به گوش زهرا حرفم رو رسوندم اون خودش بلند شد از ما جدا شد که صدا رو شنیدم میگفت ولم کن زهرا درب رو باز کرده بود اون دختره رو کشیده بود تو که اون دختره از فاطمه پرسیدم اسمش رو گفت رقیه من از فاطمه جدا شدم. رفتم طرفش گفتم بهش اولا اگه شوهرت ارضات میکرد اینجا نبودی با اون حالت معلوم بود لباس هاش تنش بود یه شلوار و تاب گشاد که من به زهرا گفتم حمام کجاسات نشون داد تو گوشش گفتم میخوام تو حموم آدمش کنم دست بردم لباس هاش رو درآوردم البته کمی با زور چون مقاومت میکرد شرت و سوتین تنش موند بعد به من گفت تو ظالم هستی از این کسشعرا در جواب گفتم بریم ظالم رو نشون بدم دست اش رو گرفتم به زور بردمش تو حموم درب از پشت بستم.


گفتم راه فرار نداری رفتم زود آب گرم رو باز کردم دوباره اومدم طرفش اینبار هم به زور شرت و سوتین اش که برعکس لباسهاش راحت بود بازشون کردم بردمش از رختکن تو حموم بازم مقاومت کرد ولی من بردمش تو حموم کمی زیر دوش بردمش گذاشتم بمونه کمی بدنش خیس شد که خودم هم خیس شدم یه گوشه وایسده بود رفتم طرفش وزنش حدود 65 کیلو میشد اضافه وزن داشت باسن اش این خوب بود سینه هاش ولی کوچیک بود فکر کنم 55 بود دست اش رو گرفتم پشت اش رو به خودم کردم جلوش رو به دیوار تکیه دادم چند ضربه به باسن اش زدم مثل ژله بود زن ها معمولا جای حساسی دارن که هوس بر اونها غلبه میکنه معمولا یا سینه هاشون یا کوسشون هستش من برش گردوندم این دختره رو کمی با دستام با اون سینه های کوچیک اش بازی کردم کمی حالش منقلب شد منم لب ام روگذاشتم رو لبش مقاومت میکرد دستم رو بردم در حالی که مقاومت میکرد در لب دادن کوسش کمی باهاش ور رفتم که خانم یواش یواش راه اومد خودش شروع کرد به خوردن لب های من پرید روم این کی بود چند دقیقه به من میگفت ظالم حالا داره خودش از من لب میگیره خودم بردم چوسبوندمش به دیوار بعد پایین اومد رفتیم زیر دوش دست اش رو گذاشت رو کیرام رفت پایین شروع کرد به ساک زدن خیلی زیاد بلد نبود بعضی مواقعه دندون هاش به کیرام میخورد که حس کردم کافیه بهش اشاره کردم کافیه بلند شد شروع کرد با دست ور رفتن با کیرام انگار اولین بار بود همچین کیری دیده بود بهش گفتم آماده ای رقیه کوس ات رو جر بدم گفت بدن من مال تو خنده ام گرفته بود خودم زیر دوش به دیوار تکیه دادم البته نشسته بهش اشاره کردم بیاد بشینه روی کیر ام اونم نشست روی پاهای من بعد خودش روی کیرام تنظیم کرد اون کوس کوچلوش رو البته گوشتی بود که کله کیرام رفت داخل خودم از بدنش گرفتم خودم با چند بار تلمبه زدم البته یواش نمیخواستم درد بکشه که چند سانت رفت داخل حدود 8 سانت داخل بود کوره ای که تا حالا به اون آتیشش کسی نرفته بود داخل خودم نگه داشتم کمی براش عادی شد البته خودم حرکتی نمیدادم که خودش رو بالا و پایین کرد بازم داشت حال میکرد که ارضا شد آبش از بغل کیرام ریخت خودش بلند شد منم بلند شدم رقیه رو بلند کردم کمی به باسن اش ضربه زدم که صدا شنیدم رفتم از حموم درب رو باز کردم فاطمه و زهرا اومدن داخل گفتن ما هم حموم نیاز داریم باهم رفتیم داخل اون سه با هم رفتن در بغل هم لزبین داشتن منم زیر دوش بودم که زهرا اومد پشت اش رو به من کرد کیر شق من هم آماده بود از پشت کردم داخل اون کوس داغ اش شروع کردم به تلنبه زدن اون سینه های زهرا داشت بالا پایین میرفت کیر من هم کامل کوس زهرا رو که قبلا شکافته بود اینبار راحتتر بهش حال داد زهرا رقیه با هم 69 بودن که من احساس کردم داره آبم میاد بهشون گفتم هرسه زانو زدن اول ساک زدن بعد تو دهن هم خالی شد خوردند تشکر کردند اونجا یبار هم دوش گرفتیم اونها لباسشون رو پوشیدن رفتن منم اینبار کامل پوشیدم لباس هام رو ساعت رو دیدم شده بود 2صبح که خوابیدم گوشی رو تو زنگ گذاشتم تا ساعت 6 بلند بشم و خوابیدم .


بخواب رفته بودم که ساعت 6 بلند شدم رفتم به صورتم آبی زدم خسته نبودم تخت رو مثل اولش درست کردم از اونجا خارج شدم درست مثل اولش کرده بودم اتاق رو همینجوری که تحویل گرفتم که درب باز شد یه ماشین اومد تو سه نفر پیاده شدن بعد ماشین رفت یکی شوهر های رقیه و آقا محمد که میشناختم اونیکی هم سلام احوال پرسی بعد رفتند داخل ساختمان اصلی من اونجا نرفته بودم بعد 5 دقیقه آقا محمد خانومش و اونیکی رقیه با همون نقاب ها اومدن سوار شدن بدون هیچ سلامی سیاست داشتن بعد اونها هم سوار شدن از اونجا خارج شدیم ساعت 6:40 جلو خونه اونها بودم کرایه ام رو گرفتم از اونجا خارج شدم به طرف ایستگاه رفتم و این مدت که تو ماشین بودم به زبان انگلیسی هم گوش میدادم 7 رسیدم ایستگاه بعد تعویض لباس و کارهای دیگه شیفت رو تحویل گرفتیم.

روزی خوبی گذشت برام البته ساعت 8 شب بهم پیامی اومد شماره علی بود دوستم گفته بود تو پیام :

من پدر علی هستم نمیخواستم این خبر رو بهت بدم ولی علی کشته شده تو درگیری.


من در حالی که پیام رو خوندم تو نگهبانی بودم زنگ زدم بهش پدر علی گوشیش رو برداشت بعد سلام احوال پرسی گفت آدرس بده بیام حرف بزنیم که حرف دارم باهات بعد آدرس دادن قطع کرد بعد بیست دقیقه با ماشینش وارد ایستگاه شد به دوستام گفتم با من کار دارن رفتم سیاه پوش شده بود کمی گریه کرد بعد گفت علی با یه دختره رفته بود خونه که انگار میخواست باهم ارتبااط داشته باشن که یه پسره بسیجی که خودم از طرف پلیس فهمیدم اون گزارش داده پلیس به زور وارد خونه شده دختره خودش رو کشته و علی هم اونجا مستقیم ایست قلبی کرده ,بخاطر یه شوک بزرگ بود انگار بخاطر پلیس ها شوکه شده بعد گفت پسره رو گیر آورده الان تو یه جای هستش خودم به چند نفر پول دادم گرفتنش پدر و مادرش فکر میکنن رفته کار جهادی یعنی خودم به یکی پول دادم بهشون گفتن بعد تمام شدن حرفاش من که بخاطر علی هم ناراحت بودم و اون کسی که اینکارو کرده میخواستم عذابش بدم گفتم من باهاش کار دارم اگه اجازه بدین ولی با ماسک گفت باشه بعد بهش چند تا چیز خواستم که مثلا شلاق .آتیش و... دیگه گفت برات حل میکنم فردا برات هم ماسک که راحت باشی فردا ساعت 9 صبح گفتم بشه از ماشینش پیاده شدم خداحافظی کردم ازش از ماشینش پیاده شدم رفت.


من به نگهبانی برگشتم و با دوستان به خنده پرداختیم اون شب هم حریق پیش اومد ولی تو موقه نگهبانی من بود خوب بود که فردا صبح بلند شدیم کارهای مورد نظر رو انجام دادم ساعت شد 7:30 بعد مراسمات شیفت رو تحویل گرفتین بعد تعویض لباس خارج شدم به گوشی نگاه کردم خواهرم پیام داده بود مشتری نیست امروز ولی یه پیام دیگه بود مینا بود برام پیام فرستاده بود بریم مشاوره من رفتم خونه البته نون گرفتم صبحونه رو با مامان خوردم مامان رفت بیرون منم رفتم تو اتاقم تو اینترنت در مورد ازار اذیت شخص بسیجی که گرفته بودن تحقیق کردم دیدم بهترین روش اینکه خواهر اش رو جلوش بکنی تا انگار کلا طرف رو داغون کردی این روش رو به پدر علی فرستادم اوکی رو داد گفت گرفتمش اونم بعد صبحونه پدر علی آدرس فرستاد با لباس های کهنه رفتم به اون آدرس درست ساعت 8:50 اونجا بودم.


کارخانه بود اونجا که بعد از چند دقیقه یکی اومد درب رو برام باز کرد گفت بیا تو رفتم داخل چند تا مرد بودن و یه زن قد بالا هم قد من بود البته بدنش کمی سفت بود تر بود انگار کمی بدنسازی کار کرده بود که پدر علی اومد گفت من حاضرم جوون میخوام ببینم چیکار میکنی بعد یه لباس داد بهم گفت اینو بپوش لباس کامل سیاه شلوار پیراهن و کفش و ... بهم لنز هم داد که من استفاده نکرده بودم به چشمام زد خودش بعد یه ماسک کامل سیاه که فقط چشم و لب هاش معلوم بود داد گفت هم چی حاضره بعد خودش گفت من میخوام ببینم چیکار میخوای بکنی من از بالا مشاهده میکنم اون یکی از دوستان گفت بریم سه مرد و یه زن با خودم البته رفتیم یه محیط انگار مال ذوب فولاد بود پسره رو بسته بودن به یه آهن بزرگی که دست پاهاش رو بسته بودن فقط یه شلوارک داشت پسره,پسره ریش دار معلوم بود از اون کس خل ها هستش من به اونها گفتم به بدنش روغن بزنن اونها هم اینکارو کردن شلاق برداشتم چند تا ضربه زدم بهش درد کشید بهش شروع کردم گفتم تو باعث شدی دوست من بمیره الان کاری میکنم که بمیری خودت به اونها اشاره کردم خواهر اش رو بیارن بلند گفتم که بشنوه پسره التماس میکرد با اون کاری نداشته باشیم هنوز اولش بود که پسره داشت خودش رو میکشت بخاطر خواهر اش خواهر پسره یه دختره 25ساله بدن سفید لخت بود به اونها گفتم کیرهاتون رو بدید ساک بزن کیراشون رو دراوردن دادن اون خواهر ساک بزنه اولش امتناع کرد که بهش گفتم در مورد برادرت بد میشه انجام ندی کیرهای اون مردها 15 سانت بود هرکدام که خواهره اینکارو انجام داد پسره چشماش رو بسته بود نمیخواست ببینه به اون زن که کنار ما بود داشت نگاه میکرد گفتم کاری کن که ببینه پسره رفت کمی آتیش برداشت رفت جلو پسره کمی از ریش هاش رو سوزند پسره از درد موهای ریشش مجبور شد ببینه شروع کرد به التماس کردن باز که من یه چسب برداشتم به دهنش چسب زدم بعد با چند تا شلاق زدم به بدنش گفتم اون علی چیکارت کرده بود اینکارو باهاش کردی حالا کاری میکنم دیگه نتونی زندگی کنی بعد به اون مردها گفتم هردو بکنیدش از هردو سوراخ پسره دیگه داشت گیره میکرد ولی مجبور بود ببینه چون چشماش رو میبست اذیت میشد خواهر اش رو بلند کردن یکی نشست روی مبل خواهر اش رو نشوندن روی کیراش گفتم بهشون صبر کن اول کوسش بعد کونش اون مرده شروع کرد به کردنش دختره دستاش بسته بود کاری نمیتونست بکنه حرفی هم نمیزد که مرد با چند حرکت کوس دختره رو جر داد تمام کیراش تو کوس اون دختر جا شد دختره جیغ کشید بعد بعد به برادرش ناسزا گفت منم نشسته بودم که گفتم حالا کونش اون مرده کمی روغن زد به کیراش نمیدونم چرا اینکارو کرد ولی منم کاریش نداشتم ولی از پشت شروع کرد به کردنش دختره داشت درد میکشید ولی حرفی نمیزد من رفتم به طرف آتیش یه علامت بود روی آتیش ع بود برداشتم بردم طرف پسره به قسمتی از بدنش زدم تو 10 ثانیه جاش موند بعد بردم گذاشتم سرجاش پسره بیهوش شده بود بعد اون زنه یه سطل آب روی پسره ریخت بهوش اومد...

ادامه دارد...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
قسمت بیست و پنجم زندگــــــــــــــی یا عـــــــــــــــــشق

اون دو تا مرد هم داشتن خواهر اونو وحشیانه میکردن خواهر هم صداش در نمیومد دیگه فقط گریه میکرد که به اون زن گفتم برو کیر پسر رو ساک بزن کمی تا شق بشه اگه شق شد بزار بمونه زن هم رفت شلوار پسره رو کشید پایین شروع کرد به ساک زدن که کمی بعد شق شد کیر پسره 8 سانت بود که بلند شد که من نوبت خودم دونستم که پدر علی از جای که میگفت اشاره کرد میره هرکاری میخوای بکن من بلند شدم زیپ شلوار ام رو درآوردم کیرام رو بیرون آوردم شق شده بوده بود به اون مردی که داشت کون دختره میذاشت گفتم بکش بیرون اونم اینکارو کرد رفتم پشت خواهر اش گفتم ببین حالا کاری کنم جیغ بکشه بشونی چطور تونستی باعث مرگ دوست من بشی کمی خشمگین بودم اون مردی که کرده بود کوس دختره از پشت از کمر دختره گرفت به طرف خودش دیگه کون باز دختره معلوم بود منم رفتم جلو با یه تنظیم کیرام داخل کون دختره کردم البته فقط سرش تو بود دختره جیغی زد که اون زن به دهنش یه چسب زد پسره هم مجبور بود ببینه جون میدونست من چیکارش میکنم من که خشم در وجودم ام بود با یه حرکت بدون ایست شروع کردم به کردن دختره اون دختره هم دیگه چون دهنش بسته بود هیچکار نمیتونست بکنه جز گریه منم با خشمی که داشتم داشتم تلمبه میزدم به زور وارد کون دختره میکردم که تا آخر کردم که دختره جر خورد کونش قشنگ معلوم بود منم داشتم بدون رحم بهش میکردم که تا عادی شد براش کیرام رو کشیدم بیرون کون دختره باز موند به اونها کیرات رو بکش بیرون ببرید اش واسه برادر اش ساک بزنه این بدترین کار هستش اونها هم از دختره گرفتن نمیتونست راه بره بردن جلوی برادرش زانو زد شروع نکرد که گفتم اون جا رو مبینی اگه اینکارو نکونی خودم اینکارو برات انجام میدم که ترسید شروع کرد به ساک زدن بعد چند دقیقه پسره ارضا شد خواهر اش آب اش رو خورد پسره دیگه حرفی نمیزد فقط از خدا میگفت منو بکش منم هیچکاریش نکردم خودش باعث شده بود.


که گفتم دختره رو برام بیارنش من نشستم روی صندلی به دختره گفتم بیا شروع کن ساک بزن اونم اومد البته به زور میتونست اینکارو بکنه که من دیدم بهتره اون مردا باهاش آّبشون رو دربیاره به اونها اشاره کردم اینکارو انجام بدن اونها دختره رو از جلوی من برداشتن به اونها گفتم آبتون رو بریزید تو دهنش اونها هم هردو بدون رحم کردن شروع کردن از سر دختره گرفتن و تلمبه زدن کیراشون تو دهن دختره که بعد از 10 دقیقه هردو خالی شد تو دهن دختره بهشون گفتم این دو رو ببرید هروقت گفتن آزادشون کنید دختره رو بردن و بعد پسره رو هیچ کاری ازش برنمیومد حتی قدم زدن بخاطر اینکه دیگه غروری براش نمونده بود آبروی براش نمونده بود که اون زن موند اونجا بهش گفتم بیا که گفت من حرف تورو گوش نمیدم دیگه من که خشمگین بودم درسته کمی بدنش از من پر بود ولی مشکلی داشت که در حین کردن دختره دیده بودم داره با خودش ور میره یه گوشه بلند شدم از موهاش گرفتم یه دستم هم کردم تو شلوار اش با کوسش ور رفتم گفتم پدر علی اگه بدونه تو قوی نیستی خوب نیست برات حالا هم برام باید ساک بزنی کیرام هنوز شق بود دستم روی جوری گرفتم شلوار اش کامل رفت پایین تا زانو اون آب کوسش معلوم بود گفتم شروع کن دید عصبانی هستم از موهای سرش گرفتم بردم جلوی کیرام شروع کرد به ساک زدن از موهاش هم گرفته بودم تا از دستم در نره که بعد کمی ساک زدن تخمام رو خوردن که خورد کیرام هم تا نصف اون دهنش میرفت ولی برام حالی نداشت چون نمیخواست به طرف لذت بده جوری ساک میزد که اینکارو نشون میداد از دهنش درآوردم یه میز بود از موهاش گرفتم بردمش اونجا پشت اش رو به خودم کردم خودش رو به روی میز فشار دادم کیرام رو تنظیم کردم با کوسش فرستادم داخل انگار بار اولش نبود کیری میرفت تو کوسش من با سرعت کیرام رو میفرستادم داخل بدون رحم مثل اون که احساس کردم آبم میاد تا آخر که فرستاده بودم داخل کوسش که تمام آبم رو داخل کوسش خالی کردم از موهاش گرفتم برش گردوندم کیرام فرستادم داخل دهنش گفتم تمیز کن اونم کمی تمیز کرد بلند اش کردم گفتم کافیه برو گمشو کیرام رو فرستادم داخل شرتم زیپ ام رو بستم.


زنه رفت از اون دربی که وارد شده بودم بعد کمی اون مردها اومدن گفتن آقا گفت شما برید دیگه اونجا دوش هست همونجای که اومده بودید اگه خواستین اونجا دوش هست بعد خداحافظی کردم گفتم دوش بگیرم بهتره رفتم به طرف دوش که صدا آب میومد رفتم دیدم اون دختره اونجاست من لخت شدم قیافه دختره خیلی سخت شده بود ولی خوشگل نبود زشت هم نبود رفتم حموم منو دید میخواست خارج بشه از حق بگذریم سینه های بزرگی داشت رفتم نذاشتم بره کمی با سینه هاش ور رفتم دیدم ارضا شد دختره نگاهم نکرد من انگشتم رو کردم تو کونش حرفی نزد کیرام خوابیده بود 10 سانت بود خوابیده که انگشتم رو درآوردم دادم انگشتم رو خورد خندید و گذاشتم بره که رفت من خودم دوش گرفتم رفتم لباسام رو پوشیدم از اونجا خارج شدم.


ساعت نگاه کردم شده بود 11:20 بود به طرف خونه مینا حرکت کردم که 11:45 اونجا بودم زنگ درب رو زدم باز کردن برام رفتم تو ماشین رو پارک کردم از ماشین اومدم بیرون بهناز مادر مینا اومد استقبال بعد کمی احوال پرسی الناز وارد شدو مینا هم اومد بیرون با هم سلام و... که با سیاست رفتم با الناز سلام علیک کردم خودش وارد تر از من بود بعد که مینا گفت بریم با ماشین جدیدام هردوخواهر رفتن داخل خداحافظی کردن من که چشمام داشت خداحافظی اونها رو میدید که مینا گفت اره همونی که میخواستم رفتم دیدم یه نیسان جدیدترین مدلش شاسی بلند بود که من به مینا گفتم بریم چون عادت شده بود برام دیدن همچین ماشین های بری خودم سوار شدم با ماشین خارج شدم از خونه رفتیم به طرف خانم روانشناس که 142 اونجا بودیم از پارکنیگ رفتیم تو آسانسور بعد هم دفتر خانم روانشناس که وارد شدیم مریض خارج شد مینا رفت داخل من کمی منتظر موندم که صدا دختر میومد زیاد شد یه نگاه کردم از اون دکتر های انترن بودن داشتن میرفتن که دکتر وارد شد یه خانم دکتر تپل بود ولی کمی شیرین زبون بود که من به خانم منشی گفتم منم میشه با اونها برم یاد بگیرم که دکتر به حرف من گفت باشه بیاین منشی هم تایید کرد.


خب با اونها رفتیم 40 تا دختر با خانم دکتر و یه پسر اونم من رفتیم که وارد یه آزمایشگاه شدیم دکتر به دخترا هم وسایل نشون میداد منم یه صندلی پیدا کردم اونها رو میدیدام چی نشون میده که خارج شدن منم بلند شدم رفتم که یه مجسمه انسان بود که خانم دکتر گفت به ایشون باید نفس مصنوعی بدین منم که یه صندلی پیدا کرده بودم داشتم میدیدام دخترا انجام میدادن خنده ام میگرفت البته به روی خودم نمیاوردم فقط لبام خنده بود که کلا از اون جمع چند تا دختر انجام دادن که خانم دکتر گفت شما بیا انجام بده منم رک گفتم بلد نیستم یعنی آموزش ندیدام که بلد باشم چند تا از دخترا خندیدان که گفتم مرض صداشون کامل رفت که بعد گفتم من فقط میتونم با لبشون کار کنم اینو محض مزاح گفتم کمی خنده های زیری میومد که خانم دکتر گفت باید ببینم که کامل بلدی دیگه دخترا خندیدان کلا که بعد چند صحبت جدی شروع کرد با دخترا صحبت کردن منم نگاه میکردم رفتند تا ساعت که دیدم الان مینا میاد بیرون از جمع اونها خداحافظی کردم رفتم به طرف مطب که به از چند دقیقه مینا بیرون اومد گفت بریم با هم رفتیم پایین که تو فکر ام گفت باید پیرهن سیاه بخرم به مینا گفتم گفت ما دوستی داریم بریم اونجا گفت اره که از آسانسور بیرون اومدیم رفتیم سوار ماشین شدیم گفتم آدرس بده اونم آدرس رو داد.


بعد 15 دقیقه رسیدیم اونجا تو یکی از خیابان های قدیمی بود حالا رفتیم تو یه مغازه بزرگ پیراهن فروشی اونم فقط پیراهن و پارچه پیراهن بود رفتیم داخل بعد چند دقیقه خوش بش یه خانوم یه آقا اومد انگار صاحب مغازه بود اونم سلام احوالپرسی بعد یه لباس برداشتیم گفت جنس اش رو من تا چند سال بهت تضمین میکنم البته به پیراهن نگاه میکردی خودش مگیفت جنس من خیلی بهتره بعد اون چند تا پیراهن دیگه آورد یکیش رو پسند کردیم رفتیم که مینا گفت صبر کن اول بریم ناهار بیرون رفتیم تو یکی از هتل ها غذا خوردیم خارج شدیم رفتیم به طرف خونه مینا که گفت صبر کن چند دقیقه مونده بود که برسیم که گفت یه راز بهت میگم گفتم بگو گفت:


مادر و خواهر اش دارن لزبین هستن و الان باهم دارن لز میکنن که گفتم بریم ببینیم خندید رفتیم رسیدیم بدون سروصدا وارد شدیم ماشین رو پارک کردیم پیاده شدیم رفتیم داخل صداهای میومد که از اتاق بالا میومد باهم رفتیم بالا که دیدیم آخر صحنه هستش دارن باهم لب میدن من بهناز خانم رو کمی برنداز کردم قد کوچیک کمی تپل البته کمی وزن اضافی داشت که با مینا رفتیم پایین کمی سروصدا کردیم فهمیدن ماهم هستیم بهناز خانم اومد لباس اش شلوار و تاب ساده بود البته زیبا که گفتم الناز خانم کجاسات گفت بالاست کارش داری گفتم اره وسایلی دارن پیش من باید بدم بهشون که گفت اتاق منه برو بده ((الکی گفتم وسایل میخواستم ببینمش))رفتم بالا از پله ها که ضربه به در زدم گفت بیا تو رفتم تو شرت و سوتین تنش بود گفت تویی بهناز سیر نشدی من بدون سروصدا رفتم پشت اش من رو به تخت بودم که یک دفعه صورتش برگردوند منو دید منو انداخت رو تخت پرید روم درست نشست روی کیرام بهش گفتم با ما هم اره دستم رو گذاشتم روی کمر اش به خودم فشردم اش لب ام رو گذاشتم رو لب های شیرین اش که بعد چند دقیقه لب گرفتن جدا شدم بهش گفتم لباس بپوش بریم پایین منتظر ات هستن بلند شد کیرام کامل بلند شده بود تو شلوار درست اش کردم الناز لباس پوشید گفتم جایی هست استراحت کنم ساعت 2 بود که گفت اره همینجا بخواب که گفتم باشه روی تخت دراز کشیدم بعد چهل وپنج دقیقه استراحت بلند شدم رفتم پایین دیدم مینا تک تنها هستش روی مبل دراز کشیده خواب بود یواش بدون سروصدا کاغذی نوشتم خارج شدم از اونجا رفتم سوار ماشین شدم خارج شدم به طرف خونه اریکا حرکت کردم.


ساعت 3 اونجا بودم ماشین پارک کردم پیاده شدم زنگ زدم درب باز شد رفتم داخل دیدم اومد استقبالم گفت اگه به دو نفر جز تو هم درس بدم مشکلی نیست گفتم نه رفتم بالا دیدم دو تا دختر قد بالا از منم بلند تر بودن قد 2 متر وزن اندامی و گوشتی بودن بعدا فهمیدم والیبالیست هستن بعد سلام احوال پرسی با اونها کلاس شروع شد درس میداد که منم فکرام به درس بود تا درس تموم شد اریکا خسته نباشید رفت منم جمع کردم برم که اون دختر ها هم گفتند مارو میتونی برسونی البته با پول خب مشتری بود دیگه گفتم باشه از اونجا خارج شدیم...

ادامه دارد...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
قسمت بیست و ششم زندگــــــــــــــی یا عـــــــــــــــــشق

سوار ماشین شدن آدرس رو دادن بعد کمی صحبت فهمیدم اسم یکی نگین و روژین هستش که گفتند والیبال بلدی گفتم نه زیاد مبتدی هستم که گفت بیا یادت بدیم این یکی که میپرسید نگین بود اونیکی خندید گفتم باشه که گفت ساعت 10 شب این آدرس باش آدرس رو گرفتم آدرس یه سالن بود که رسیدیم به اون آدرسی که داده بودن کرایه رو داد نصف اش رو پس گردوندم گفتم اینم هدیه خندیدان رفتن منم به طرف یه جا حرکت کردم که سویل زنگ زد بعد کمی احوال پرسی با المیرا هم صحبت کردم گفت کمی کارمون ادامه داره هدیه میخوای برات بیاریم من گفتم هدیه خودتون هستید خندیدان بعد کمی صحبت خداحافظی کردیم من به طرف آرایشگاه میخواستم حرکت کنم کمی زود بود ساعت 6 عصر بود که تو راه بنزنین هم زدم تو راه الکی میرفتم که دیدم یه گشت ارشاد داره گیر میده به دختر و پسرها من راهم رو ادامه دادم به طرف آرایشگاه سویل زود بود ولی باید میرفتم زنگ زدم گفتند مشتری نیست نیا دیدم سری به نگار و الی بزنم زنگ زدم به الی بعد کمی برداشت گوشی خودش رو بعد کمی صحبت گفت حالش خوب نبود پرسیدم خونش هستش گفت اره گفتم میام الان قطع کردیم رفتیم خونه الی که بعد 20 دقیقه رسیدم خونه الی زنگ درب رو زدم برام باز کرد.


رفتم داخل یه خانم دیگه بودگفت پرستار ایشون هستش میره الان من بدون توجه به اون رفتم به طرف اتاق الی به بالا پله ها سریع رفتم داخل دیدم نشسته روی تختش فهمیدم که حامله بوده بچش رو انداخته کمی دلداریش دادم لب ام رو لب اش گذاشتم کمی لب گرفتم ازش بعد زنگ درب زده شد ازش جدا شدم رفتم پایین درب پایین رو باز کردم یه خانم بود پرسیدم کیه گفت دکتر هستش زنگ زدم رفتم بالا از الی پرسیدم گفت اره از دوستام هستش بهم سرمیزنه پیش الی بودم که یه خانوم اومد داخل با مانتو کامل پوشیده بود مانتو خانوم دکتر تا زانو بود که الی منو بهش آشنا کرد که خانم دکتر اومد معاینه بعد اینکه شکمش رو معاینه کرد البته مثلا جوری که من نبینم که گفت باید رحمش رو معاینه کنم برم بیرون که الی گفت نیاز نیست خانم دکتر کمی رفت تو فکر بعد که گفتم خودم کمکتون میکنم پتو رو از روی الی کشیدم کنار شلوار راحتی پوشیده بود کمی پاهاش رو بلند کردم شلوار اش رو کامل درآوردم بعد شرتش رو هم درآوردم نیمه لخت شد دکتر رفت معاینه کرد البته به دستاش دسکتش دست کرد کمی با لبه های کوس الی ور رفت بعد یه انگشتی کامل تو کوس الی کرد که الی چشماش رو بست بعد انگشت اش رو کشید بیرون به الی گفت کمی خوب شدی اگه با شوهر ات کمی تمایلات جنسی داشته باشی بهتر میشه بعد الی یه متن داد دستم گفت بهش برس تعجب کردم رفتم تو گوشش پرسیدم به کی گفت خانم دکتر حالش کمی خرابه ولی نشون نمیده ولی کمی خشن هستش اینو بدون بلند شدم دکتر ایستاده بود که من رفتم کلید درب رو بستم دکتر دید گفت چرا بستی گفتم بهش باید الی رو ارضا کنی حالش خرابه کمی گفتم باید انجام بدی دوما دوستت هستش که دکتر مقعنه خودش رو درآورد موهاش ریخت بیرون رفت روی تخت دراز کشید جلوی الی که چرا منو به اینکارو داشتی که الی حرفی نزد وقتی میخواست شروع کنه الی از سرش به طرف کوسش هدایت کرد که شروع کن دیگه اونم مجبور شد که من بهترین فرصت دیدم رفتم از پشت دکمه های مانتو اون رو درآوردم با کمی مقاومت که کاری نمیتونست بکنه چون الی از سرش نگه داشته بود منم بازم دکمه های شلوار اش رو باز کردم تا زانو هاش کشیدم پایین که دیگه بلند اش کردم از الی جداش کردم مانتو و شلوار اش رو درآوردم بعد اینکار یه سیلی به من زد گفت بی ادب و چند حرف دیگه شرتش رنگش قرمز بود تاب اش رو هم درآوردم دیگه اون سینه های اون هم بدون سوتین بود سینه های بزرگ البته شل بود که به طرف الی بردم اش گفتم ادامه بده اونم کوس الی رو خورد که من باز شرتش رو درآوردم شروع کردم به خوردن کوسش اونم دیگه خودش رو نتونست نگه داره مقاومت نکرد که من بعد لیس زدن یه انگشت فرستادم داخل کوسش که ارضا شد در همین حین الی هم ارضا شد که من دست از کار کشیدم رفتم یه گوشه لخت شدم لباسام رو گذاشتم اونجا خانم دکتر تا کیرام رو دید انگار بهش شوک وارد کردن من لخت رفتم طرف الی لخت اش کردم کامل گفتم آماده ای خندید گفت دیوونه ای خودم بلند اش کردم گفتم میخوام خوشحال ات کنم خندید گفت ببینیم از جلو که الی روی تخت بود پاهاش رو زدم بالا کیر ام رو فرستادم تو کوسش خیلی داغ بود انگار داره بعد چند هفته داره حال میکنه منم به سرعتم ادامه دادم که اون سینه های کوچیکش تکون میخوردن خانم دکتر هم با کوسش ور میرفت که من فکر ام به الی بود بعد 20 دقیقه تلمبه زدن احساس کردم آبم میاد به الی نگفتم کیرام وقتی کامل تو کوس الی بود من لب ام رو گذاشتم روی لب اش شروع کردیم به خوردن لب هامون که تمام آبم تو کوس الی خالی شد از الی جدا کردم لب هام رو به طرف خانم دکتر رفتم به گوشه تخت داشت با کوسش ور میرفت که رفتم گفتم متاهلی گفت نه ولی حلقوی هستم تو اولین نفری که میخوای منو بکنی, دراز کشش کردم کیر خوابیده خودم رو وارد کوسش کردم چشماش رو بسته بود کیر ام خوابیده بود که ارضا شد باز کیر نیمه خوابیده خودم رو کشیدم بیرون گفتم بیا ساک بزن اونم بدون میل اومد جلو من زانو زد کمی کیرام رو وارد دهنش کرد که خیلی مبتدی انجام میداد که گفتم کافیه رفتم بهشون گفتم بریم حموم اون رفت داخل من الی رو بغل کردم بردمش داخل آب وان رو باز کردم پر شد خودم شستمش گذاشتم اونجور بمونه آب گرم بهش خوب باشه رفتم به اون خانم دکتر که تو حموم شیشه ای بود رفتم اونجا متوجه من شد تشکر کرد من هم خودم رو شستم کیر ام نیمه خوابیده بود که بدون حرف خانم دکتر که پشت اش به من بود کردم تو کونش کلاهک کیرام داخل اون کونش انگار جای خیلی تنگ فرستادن ولی ادامه ندادم کشیدم بیرون کمی عصبانی شد روبه رو به من شد لب ام رو گذاشتم رو لب اش شروع کردم به خوردن لب هاش ذز همین حین هم به طرف دیوار تکیه دادم اش راحت لب گرفتم که انگار عسلی بود که تازه میخوای برداشت کنی شیرین بود که جدا کردم لب هام رو خندید گفتم دوش گرفتیم الی رو هم از حموم خودم بر دوش داشتم و بردم روبه تختش لباسهاش رو تنش کردم باهاش خداحافظی کردم دکتر هم پیش اون هستش لباسهام رو پوشیدم از اتاق خارج شدم از پله ها رفتم پایین پیچیدم به طرف درب که درب باز شد نگار وارد شد منو دید رفتم باهاش دست دادم گفت شام بمون یه لب ازش گرفتم گفتم بعدا در خدمتت هستم که گفت پس فردا بیا صبحونه اینجا گفتم باشه حتما خارج شدم رفتم بیرون سوار ماشین شدم به طرف خونه حرکت کردم.


بعد بیست دقیقه رسیدم خونه کلید رو درآوردم وارد قفل کردم درب باز کردم رفتم داخل رفتم خونه به اطراف توجه من جلب نشد رفتم تو که انگار مهمون بود از طرف خاله های من کلا 2 تا خاله داشتم هردو بزرگتر از مادر من بودن وارد شدم سلامی گفتم خاله هام گفت به به انگار ما باید سربزنیم تا شما سر بزنی بعد چند حرف شام رو خوردم خاله های من یکی 2 دختر یکی هم 3 تا دختر داشت البته از من بزرگتر بودن و هم ازدواج کرده بودن که فقط دوتاش مجرد بودن اصلا اونها رو ندیدام یعنی نخواستم ببینم چون یه مشکل داشتن خیلی مذهبی بودن تو خونه ما با همون چادر سیاه که آمده بودن با اونها بودن بخاطر اون نمیدونم شوهر براشون گیر نیومده یا قبول نکرده بودن که بعد شام چند حرف خوردن میوه موقع رفتن شد خالم گفت دعوتتون میکنم پس فردا رو خونه ما,مادرام هم قبول کرد رفتن من که شاید نمیتونستم بیام خب ساعت نگاه کردم 9:40 بود یه دست لباس ورزشی داشتم از خونه خارج شدم سوار ماشین شدم.


رفتم به طرف اون سالن ورزشی که درست 10 اونجا بودم پیاده شدم ماشین قفل کردم به طرف اونجا رفتم بسته بود زنگ آبفون زدم یکی درب رو برام باز کرد رفتم داخل رختکن رو پیدا کردم یکی آقایان بود یکی هم خانم ها رفتم داخل آقایون دو تا جوان هم قد خودم بودن هم سن من بودن خب لباس عوض کردیم یه دست لباس بود اونجا اونو پوشیدم با من که سه نفر شدیم رفتیم داخل میدان خالی بود خودمون رو با توپ گرم کردیم که خانم ها وارد شدن 7تا دختر قد بلند البته فقط دوتاشون از ما بزرگتر بود قدشون بقیه مثل ما بودن که خانم ها با شلوار که ساپورت بود و یه تاب خب دو نفر از اونها اومدن طرف ما در کل هم ما بازی رو بردیم من در نقش پاسور بودم اون دخترهای که من رسونده بودم باختن بعد تموم شدن بازی گفتن واسه هفته بعد شرطی هستش گفتم شرط چی هستش گفت میگن رفتیم حموم حموم ها آقایان و خانم ها یکی بود فقط دیواری فاصله داشت درست من دیوار بودم که دو تا بچه ها رفتن من بودم که خانم ها فکر کردن همه رفتن کسی نیست یکی از دخترها گفت:


شرط رو به اون گفتین گفتند نه ولی فکر نکنم راضی بشه دیگه من خارج شدم رفتم از بچه ها پرسیدم گفتند شرط اینه که هرکاری بخوای میتونی بهشون بگی انجام بدن البته اگه برنده شدیم اگه باختیم برعکس لباس هام رو پوشیدم رفتم به طرف درب اون دوتا دختر اونجا بودن گفت مارو برسون با اونها خداحافظی کردیم من نگین و روژین رو رسوندم اشون تو راه گفتند شرط رو دونستی گفتم اره حرفی نزدن که رسیدن یه کاغذ به من دادن خارج شدن کاغذ دیدم نوشته بود پس فردا شب ساعت 11هستش در ضمن ما هم با شرت ورزشی بازی خواهیم کرد.


کاغذ انداختم دور که مژگان پیام داد میتونی بیایی منم که وقت داشتم رنگ زدم بهش بعد چند بوق برداشت سلام احوال پرسی و.. آدرس رو داد قطع کردیم راه افتادم به سمت اونجا که 11:30شب اونجا بودم یه خونه بود زنگ زدم بهش گفت صبر کن اومدیم قطع کرد مژگان اومد پایین با یه دختر دیگه سوار ماشین شدن بعد گفت بریم یه جا آدرس رو داد رفتیم اونجا پیاده شد از ماشین جلوی یه کاغذ بهم داد گفت بخون اگه هستی امضا کن کاغذ دیدم در کل این بود ما کسانی رو که باید جریمه بشن در میاریم پیش تو باید بهشون اگه دختر یا زن باشن قشنگ جرشون بدی و پول میگیری در کل اش هم بود که هیچکدام بیمار نباشن و هر کجا که دوست داشتی میتونی جرشون بدی یا تو خونه گروه ما خوب بود هم میکردمشون و هم پول میگرفتم,امضا کردم گفت خونه گروه الان میریم خونه من بعد دخی میره بعد امشب ام با من میمونی گفتم باشه مژگان پیاده شد کاغذ داد به ماشین جلوی اومد دوباره سوار شد گفت بریم رفتیم خونه مژگان 12 اونجا بودیم دختره کمی مست بود ولی بازم راه میتونست بره رفتیم تو پارکنیگ پارک کردم مژگان دختره رو برد تو اتاق خودش گفت دوستمه نمیخوام بهش بد بگذره منم کمکش کردم کمی تپل بود حدود 65 کیلو بود رفتیم داخل اتاق مژگان که من دیدم مژگان لخت شده فقط با شرت و سوتین هستش به من گفت لخت شو منم لخت شدم لباسام رو تو کمد گذاشتم برگشتم دیدم دختره کاملا لخت هستش مژگان هم کنارش مژگان اومد کنارم گفت باید اینو امشب پاره کنی گفتم چشم به دختره با دست اشاره کردم بیا اینجا اونم اومد بهش گفتم زانو بزن اونم اینکارو کرد شرتم رو درآوردم گفتم شروع کن به مژگان هم گفتم روغن بیاره اونم رفت دختره هم ساک میزد البته زیاد نمیتونست بخوره ولی بازم خوب بود که مژگان اومد گفت بیا به دختره گفتم بلند شه مژگان کمی روغن زد به بدنش من کیرام شق شده بود ولی نه کامل که به دختره گفتم پشت ات به من باشه و زانو بزن به مژگان هم گفتم نگه داره در نره دختره اینکارو کرد من از پشت کردم تو کوسش راحت رفت تو کمی 7 سانت رفته بود تو انگار نمیره دیگه دختره هم به زور خودش رو نگه داشت میخواست فرار کنه که من فشار دادم انگار راه کوره داره تازه باز میشه ولی من نمیخواستم بهش حال بدم میخواستم جر اش بدم دستام رو روی آستین های دختره نگه داشتم به طرف خودم فشار دادم ولی با یه حرکت سریع کیرام کشیدم بیرون با یک حرکت در کل جا کردم تو کوسش دیگه دختره گریه میکرد ولی بازم باید حالیش میکردم دستام رو از آستین هاش برداشتم از موهاش گرفتم شروع کردم به تلمبه زدن سرعتم رو بیشتر کردم دیگه دختره گریه میکرد قشنگ که من حس کردم کافیه کیرام کشیدم بیرون به مزگان گفتم کافیه مژگان هم لباس هارو تن دختره کرد فرستاد بیرون ..


ادامه دارد ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
قسمت بیست و هفتم زندگــــــــــــــی یا عـــــــــــــــــشق

انگار ماشین منتظر اش بود رفت منم رفتم حموم که بعد از چند دقیقه مژگان اومد حموم لخت بود اون سینه هاش انگار رسیده بود اومد تو زانو زد شروع کرد به ساک زدن انگار با تمام وجود داشت اینکارو میکرد تا نصف کیرام رو داخل دهنش میکرد که حس کردم کافیه اگه ادامه بده آبم میاد اونم تمام کرد گفت بریم بالا آب رو بستیم رفتیم بالا روی تخت یه قرص داد به من خوردم اومد روی تخت من شروع کردم به خوردن کوسش که بعد از خوردن اون کوس خوشمزه و شیرین که ارضا شد تمام آبش روی صورتم خالی شد رفتم صورتم رو شستم دوباره برگشتم رو تخت نشسته بود منتظر من بود که گفت خوشآمدی به جمع ما بعد خودش از جلو نشست روی من کیرام رفت تو کوس مژگان روبه خودم هم فشردمش شروع کردم به تلمبه زدن هم سینه های بلوریش رو میخوردم مژگان تو حال خودش نبود داشت حال میکرد که من خودم کیرام رو درآوردم از کوسش کردم تو کونش راحت رفت تو یه آهی از درون گفت به من انرژی داد شروع کردم به تلمبه زدن کیرام قشنگ کامل میرفت تو کونش 20 دقیقه تو کونش تلمبه زدم و سینه هاش رو میخوردم که تو این حالت خس کردم کافیه تو همون یه دور زدم الان اون به تخت بود منم جلوش بودم کیرام رو از کونش کشیدم بیرون پاهاش گراشتم روی آستین ام بعد کیرام کردم و کوسش شروع کردم به تلمبه زدن اون سینه های بلوریش داشت بالا پایین میرفت که بعد از 10 دقیقه به همین حین تلمبه زدن عرق کرده بودیم گفتیم بریم حموم من جوری که مژگان بغل کردم بلنداش کردم رفتیم حموم مژگان تو بغل من بود آب گرم روباز کردیم من ایستاده به تلمبه زدن ادامه میدادم و ازش لب میگرفتم خیلی عالی بود که احساس کردم داره آبم میاد بهش گفتم گفت میخوام بخورم از من جدا شد زانو زد شروع کرد به ساک زدن که وقتی احساس کردم آبم داره میاد از سر مژگان گرفتم تمام آبم رو تو دهنش خالی کردم بعد اون دوباره دوش گرفتیم در بغل هم خوابیدیم.


صبح بلند شدم ساعت 6:30 لباسام رو پوشیدم مژگان خواب بود براش یه متن گذاشتم از خونه خارج شدم سوار ماشین شدم بعد به طرف ایستگاه حرکت کردم که 7 صبح رسیدم اونجا زود لباسام رو عوض کردم کار های مورد نیاز رو انجام دادم وقتش شد شیفت رو تحویل گرفتیم بعد ورزش کردن صبحونه رو خوردیم اونروز تا شب خوب بود که شب اش به خواهرم پیام دادم صبحونه برن خونه چون من نمیرم کاری پیش اومده اونم تایید کرد شب هم راحت خوابیدم صبح بعد کارهای مورد نظر رو انجام دادیم شیفت رو تحویل دادیم لباسام رو عوض کردم موقع رفتن یکی از افسر شیفت های ایستگاه دیگه بود گفت سرباز حق نداره از اونور افسرشیفت خودمون جوابی داد که ساکت شد خب خارج شدیم.


به طرف خونه نگار حرکت کردم تو راه زنگ زدم چیزی لازم باشه بگیرم که گفت فقط سنگک که تو راه هم گرفتم رفتم خونه نگار که درب زدم پارکنیگ وا شد ماشین تو حیاط پارک کردم رفتم داخل نان سنگک رو گذاشتم روی میز که نگار اومد پایین باهم بغل کردیم یه لب هم ازش گرفتم خنده اش گرفته بود لبنیاتی که نیاز بود آورد بیرون از یخجال صبحونه رو خوردیم نگار یه تاب و یه شلوارک پوشیده بود وقتی که تموم شد جمع کرد اومد جلوی من نشست گفت بهت یه خبر بد دارم گفتم بگو گفت که ما فردا میریم از ایران بخاطر کارهای همسرهای من و الی وقتی تموم شد من ناراحت شدم بخاطر رفتنشون ولی زندگی من نیست که خودشون باید تصمیم بگیرن که گفتم باشه که بلند شد از روی من فهمید که ناراحت شدم ولی گفت حاضر بشم بریم خونه الی که گفتم باشه نگار رفت به سمت اتاقش که گقتم من میام بالا رفتیم بالا تو اتاق نگار که نگار لخت شد به جز شرت و سوتین رفت یه شلوار چسبان پوشید البته به زور خود خانم ها متوجه میشن بعد یه تاب پوشید و یه مانتو تا زانو و یه شال گفت بریم رفتیم پایین گفت من با ماشین خودم خودتم با ماشین خودتم که سوار شدیم خارج شدیم به طرف خونه الی حرکت کردیم بعد چند دقیقه رسیدیم.


انگار کلید پارکنیگ رو داشت که زد وارد شدیم پارک کردیم پیاده شدیم رفتیم به طرف درب ورودی بعد وارد شدیم که نگار رفت تو یکی از اتاق پایین مانتو خودش و شال رو گذاشت اونجا اومد بیرون باهم رفتیم بالا الی از دیدن ما خوشحال شد به نگار گفت گفتی که گفت اره رفتم الی رو بغل کردم گفتم عیب نداره منم 1 سال دیگه اگه بشه میام کمی خوشحال شد گفتم برات آبمیوه بیارم بیام رفتم پایین از آشپزخانه از یخجال آبمیوه برداشتم تو لیوان ریختم میخواستم ببرم که نگار اومد پایین ازم تشکر کرد گفت الی خوشحال شد کمی ممنون گفتم خواهش رفتم بالا دادم الی گفت میخواد استراحت کنه پرده هارو کشیدم اتاق در خاموشی الی خوابید رفتم پایین دیدم نگار داره تلوزیون تماشا میکنه رفتم کنارش نشستم گفتم کجا حالا که گفت سوئد که گفتم جای قشنگی هستش که نگار روع کرد به گریه کردن منم دلداریش دادم بغل اش کردم کمی قلقلکی بود که خودم قلقلک اش دادم کمی خندید الان جوری بود که من زیر نگار بودم صروتش روبه رو من بود لب ام رو لب های شیرین اش گذاشتم شروع کردم به خوردنشون بعد جدا کردم لب هام رو, یه دیونه ای گفت بلند شد از روی من منم بلند شدم اومد توی بغلم اینبار تاب اش رو درآورده بود سوتین اش هم خودم درآوردم شروع کردم به مک زدن اون سینه های بزرگ و قشنگ اش مثل الماس دو تا سینه هاش رو خوردم کامل دیگه انگار داشتم با دندون هام نوک سینه هاش رو گاز میزدم بعد کامل مک میزدم هردو سینه هاش رو نگار که هم در حال خودش نبود چشماش بسته بود داشت حال میکرد که من دوباره لب هام رو گذاشتم روی لب های قشنگ اش شروع کردم به خوردنشون که به اندازه کافی خوردمشون جدا شدم ازش خودش فهمید نگار تو صورتم نگاه کرد فهمید من بخاطر رفتنشون ناراحت بودم ولی چاره ای نبود که نگار بلند شد شلوار اش رو از پاش با شرتش درآورد دوباره اومد طرف من منم لخت شدم کامل بعد به حالت 69 شدیم من شروع کردم به خوردن کوسش اونم کیر منو ساک میزد کامل میخورد که الناز بعد 15 دقیقه به ارگاسم رسید تمام آبش رو صورت من خالی شد بلند شدم رفتم صورتم رو شستم میخواستم برگردم یدونه خیار کوچیک ولی خوب نظر منو جلب کرد اونو برداشتم و روغن که رفتم پیش نگار گفتم حاضری رو تخت نشستم اومد نشست روبه روی من جوری نشست که کوسش تمام کیرام رو یکجا در وجود اش رفت تو همون حالت روغن زدم به خیار بعد با دستم فشار دادم داخل کونش کمی رفت داخل اینبار انگار نگار داره لذت بیشتری میبره منم که تلمبه نمیزدم خودش بالا و پایین میرفت شروع کردم به تلمبه زدن و در عین حال خیار رو تو کونش میکردم که بعد بیست دقیقه حالتم رو عوض کردیم اون پشت اش به من بود چهار دست پا نشست منم با انگشتم به کونش روغن زدم که دیگه خودم دیدم کافیه با تنظیم کیرام رو به طرف کونش فرستام داخل که کلاهک کیرام رفت داخل یه آهی از درون کشید گفت صبر کن یواش درد داره که من یواش یواش فرستادم داخل که 1سوم کیرام داخل کونش بود دیگه ادامه ندادم چون نمیتونست تحمل کنه درش آوردم کبرام رو کردم تو کوسش اینبار سرعتم رو بیشتر کردم که حس کردم آبم داره میاد با تمام سرعت آبم رو تو کوس نگار خالی کردم هردو عرق کرده بودیم باهم رفتیم حموم پایین خودمون رو شستیم بهش هم کمک کردم بعد از حموم درآومدیم من لباسام اونم یه تاب شلوارک راحت و بعد یه انرژی زا آورد گفت بخور خوریم هردو دیدم ساعت 11 شده از نگار خداحافظی کردم امشب هم میرفتن ساعت 10 که از نگار خداحافظی کردم خارج شدم سوار ماشین شدم از اونجا به طرف آرایشگاه رفتم.
حدود 11:20 رسیدم اونجا بوق زدم مشتری اومد سوار شد تا 2 مشتری رسوندم که بعد رفتم خونه با مامانم یه ناهاری خوردیم بعد رفتم خونه اریکا کلاس زبان که درست 3 ظهر اونجا بودم ماشین پارک کردم پیاده شدم زنگ آیفون زدم برام باز کرد رفتم تو اون دو تا دختر اونجا بودن باز باهشون سلام علیک دست دادم اریکا اومد درس و داد ساعت شد 5 رفتیم اون دو تا با ماشین خودشون رفتن منم میخواستم خارج بشم که اریکا صدام کرد رفتم تو دیدم گفت اون قوطی رو میشه بدی به من دیدم گذاشته روی بالاترین جا به که اونم با صندلی که آخرش خوردم زمین اریکا هم افتاد روی من درست کوسش جلوی کیر من نشست انگار وسایل جلوی من افتاد میخواست اونهارو بگیره که نتونست انگار به کیر من هم امری دادن زود بلند شد اریکا هم فهمید که نمیدونم گفت منو میتونی ببری تختم چون خوردم زمین انگار بچه چهار هستش داره ناز میکنه با خنده گفتم باشه اریکا بلند نشد نشست درست روی کیر من که من بلند شدم البته اریکا هم پاهاش رو روی کمر من قفل کرد من بلند شدم اریکا هم مثل بچه منو بغل کرده بود و کیرام درست به کوسش چسبیده بود منم نمیتونستم کاری کنم همونطوری بردمش روی تختش گذاشتمش از من جدا شد تشکر کرد پتو رو کشید روش خوابید منم خارج شدم از خونه, سوار ماشین خارج شدم.


میخواستم برم خونه که رفتم تو یه امروز هم مهمون بودم یادم رفته بود سویل برام پیام فرستاده بود برو به این آدرس فقط این خانم هستش اونم زود برو ساعت 6 اونجا باش.به طرف اون خونه راه افتادم تقریبا درست ساعت 6 رسیدم اونجا یه کلینیک بود خب خلاصه رفتیم داخل که یه خانم اومد گفت بفرمایید بریم رفتیم سوار شدیم یه خانم زیبایی بود سن 33 یا30 به نظر میومد بدنش جا افتاده خب رفتیم به آدرسی که داد یه خونه بود فقط دیوار هاش معلوم بود خیلی بزرگ بودن که با یه کلید که از کیفش درآورد زد درب باز شد رفتیم داخل باغ بزرگ اولش بعد یه خانه خیلی بزرگتر که رسیدم کرایه داد میخواستم برم که دیدم کیف خانم مونده برگشتم خونه کیف رو برداشتم ماشین رو پارک کردم پیاده شدم رفتم داخل اون خانه چند بار گفتم خانم که گفت بیا بالا رفتم بالا دیدم یه اتاق بازه رفتم دیدم خانوم با شرت و سوتین دارن به آینه نگاه میکنن که کنار درب موندم گفتم کیفتون مونده که گفت بیا تو رفتم تو همون حالت بود هنوز که کیف رو دادم خارج شدم از اون خانه.


تقریبا ساعت هفت شده بود این خونه هم راهش دور بود از آرایشگاه هم زنگ زدن نیا که رفتم به طرف خونه که دیدم همه آماده شدن منم آماده شدم به طرف درب خروج با خانواده به طرف خونه خاله که تا 8:10 رسیدیم اونجا پیاده شدن ماشین پارک کردم البته داماد ها هرکدوم یه ماشین داشتن رفتیم پایین به خانواده درب آیفون زدیم برامون باز کردن رفتیم داخل خوشامدگویی و... شام رو خوردیم بعد این که خانم ها جمع کردن وسایل رو شیرینی آوردن اون دوتا دختر خاله های من که زیر چادری که سر کرده بودن مانتو پوشیده بودن بعد خاله های من اومدن که انگار یکی از دختر خاله های من میخواست حرف بزنه که خالم نمیزاشت که گفت بزار بگم ...

ادامه دارد .....
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
قسمت بیست و هشتم زندگــــــــــــــی یا عـــــــــــــــــشق

شروع کرد به گفتن که گفت شما با دوتا خانم رفته بودید لاله پارک و باهشون دست دادید و... انگار دیده بود قبلا من با الی و الناز که رفته بودم لاله پارک که مال 1 پیش بود فکر کنم بعد گفت اینکارا که شما میکنید حرامه از این کسشعرا که همه داشتن به من نگاه میکردن که من گفتم به شما ربطی نداره مگه خدایی همون خدا به هیچ یکی از بنده هاش نگفته آبروی مومن روی جلوی دیگران ببر و دوم زندگی من به شما ربطی نداره و سوم الان شما میخواهید بگید با اون لباس ها بگید مسلمان هستید آیا مثلا خودت رو پوشندی همون خدا میگه با پوشندن خود مسلمان هستی فکر میکنی,دیگه کامل حرف نزد بلند شد رفت بعد اون اونیکی دخترخاله من پاشد رفت که خاله من از من به جای دختر اش عذرخواهی کرد بعد اون مراسم رفتیم خونه تو راه کسی حرف نزد رسیدیم خونه من لباسام رو برداشتم به طرف سالن ورزشی حرکت کردم.


10:45 دقیقه اونجا بودم ماشین رو پارک کردم رفتم سالن با اون دو تا پسری که باهم بازی میکردیم احوال پرسی رفتیم دویدیم کمی بعد اون دو تا دختری که هم تیمی ما بودن اومدن وارد زمین شدن وای البته شرت و سوتین پوشیده بودن شرت ورزشی تا کمی باسن اش قشنگ معلوم بود اون پسرها هنگ کردن دیدن خودم رفتم بهشون گفتم با شهوت نگاه نکن که رقیب ما وارد زمین شدن اونها هم مثل این دو تا دختر بازی شروع شد ماست اول و دوم رو بردیم البته اونیکی پسرها کمی در حال شهوت نگاه میکردن انگار خواهراشون بودن انگار تا بحال لخت خواهر شون رو ندیدان و تا بحال اینجوری ندیده بودن که رفتیم استراحت دیدم نمیشه ما کمی خسته شدیم باید اینها هم بازی کنن که رختکن اونیکی تیم جدا بود رختکن تیم ما زن و مرد کمی جدا بود که من رفتم بهشون سلام کردم جوری که پسرها نشنون گفتم میشه کمک کنید بازی رو ببریم که من بخاطر دستشویی زود رفتم موقع برگشت رختکن تیم مقابل رو شنیدم که گفت شرت و سوتین هاتون رو دربیارید که برادرتون نتونن بازی کنن که دوباره برگشتم به محل رختکن تیم خودمون که دوباره رفتم پیش خانم ها گفتم میشه لخت شید که یکی از اونها منو به دیوار تکیه داد هردوتاشون با دست کیر منو میمالیدن که گفتم این پسرها رو میشه بهشون انرژی بدید گفتم شرت و سوتین رو دربیارید اونها هم درآوردن لخت شدن که گفتم بریم رفتیم پیش اونیکی پسرها تا لخت خانم ها رو دیدن هنگ کردن اونها کارشون رو بلد بودن رفتم جلوشون کمی باهشون لب گرفتن بعد کسشون رو جلوی پسرها گذاشتن که براشون خوردن بعد دخترها رفتند اونجوری اومدن پسرها کمی انرژی پیدا کرده بودن بهشون هم قول دادم اگه برنده بشن جایزه شون خاص هستش رفتیم بازی درست مثل شنیده های من دختر ها شرت و سوتین هاشون رو درآورده بودن کوسشون وسینه هاشون تابلو بود بازی رو خوب شروع کردیم ولی یک ست رو باختیم ست بعدی رو بردیم که ما برنده شدیم.


رفتیم تو رختکن یه نماینده از گروه اونیکی اومد گفت چی میخواید گفتم ما با هرکدوم که خواستیم سکس میکنیم اونم تو حموم((بخاطر بزرگی حموم انتخاب کردم)) دختر ها که اومده بودن رفتند گفتند اومدن گفتند قبوله بعد 5 دقیقه تو حموم ما اخه حموم اونها بزرگتر از ما بود به دختر ها گفتم لخت شید که اونها لخت شدند کامل به پسرها هم گفتم فقط با لخت بیاید که اونها هم که لخت شدند یکی کیر اش 15 سانت یکی هم 17 سانت بود منم که درنیاوردم رفتیم به طرف رختکن اونها درب باز شد رفتیم دیدم یه دختر جلوی درب حموم گفت بفرمایید داخل به دخترهای که کنار من بودن گفتم هرکدوم با یکی باشید که من بیام اونها رفتند هرکدوم تو یه دوش من شرتم رو درآوردم 5 تا دختر اونجا بودن گفتم خواهر های پسرها بیان که اومدن رفتیم تو یه حموم گفتم میخوام با برادرتون سکس کنید که کیف کنه براش ساک بزنید و... که خودم زیر دوش با سینه های اونها ور رفتم که اونها زانو زدن به کمی ساک زدن که بلند شدند یه لب گرفتم ازشون رفتند بعد اون نگین و روژین و یه دختر دیگه اومد شروع کردیم باهم لب گرفتن من اول سینه های نگین رو خوردم روژین و اون دختره باهم ور میرفتن که بعد نگین رفتم دنبال روژین اون کارها رو باهاش انجام دادم و همچنین اونیکی دختر که زانو زدن هر سه شروع کردن به ساک زدن یکی تخمام و هردو کیرام رو برام ساک میزدن که بعد 20 دقیقه ساک زدن برای من قرص آوردن خوردم انگار تاخیری بود بعد دوباره ساک زدن که تمام خوردن منم در انگار داشتن سه تا اتیش میسوزندن که بلند شدن تو کوس هیچکدوم نمیشد کرد که پرده دارن ولی کونشون میشد البته نگین و روژین پرده نداشتن ولی اگه این کیر میرفت تو کونشون یا کوسشون پاره میشدن که صدایی میومد رفتم دیدم اون پسر اولی کرده تو کون خواهر اش که داره جر میخوره که قشنگ تو کونش بود خواهره هم صداش در نمیومد چون همراه با درد کمی لذت میبرد اونیکی پسره هم کرده بود تو کوس خواهره داشت تلمبه میزد از پشت تو کوس خواهر اش که من برگشتم رو به نگین گفتم آماده ای که خودش رو به پشت به من کرد گفت هرکاری دوست داری بکن من رفتم کمی با انگشت با کوسش وررفتم کیرام رو فرستادم داخل البته فقط سرش که تو اون کوس کوچلو جا کرده بودم انگار تنور آتیش بود کمی کیرام داخل کوسش بود ولی میسوخت که متوجه شدم داره درد میکشه میخواستم بکشم بیرون که گفت نه با صبر ادامه بده که من با از چند دقیقه دوباره به کیرام حرکت دادم تا کوسش عادت کنه که ارضا شد آب کوسش از بغل کیرام میریخت که من کشیدم بیرون که روژین اومد اینبار اونو بغل کردم دستاش روی گردنم بود پاهاش رو توی کمرام قفل کرده بود که من کیرام رو تو کوسش هداین کردم این کمی از نگین بهتر بود ولی بازم تنگ بود انگار آجر رو گذاشتی تو تنور منم در حین اینکار داشتم باهاش لب میگرفتم که کم کم وارد کوسش میکردم که حس کردم روژین ارضا شد به نصف کیرام داخل کوسش بود که کشیدم بیرون دوباره شروع کردن به ساک زدن کیر من اینبار دیگه عین آبنبات میخوردن و میلیسیدن که حس کردم آبم اومد توی دهن هرسه تا اونها خالی شد اونیکی دختر هم نگین و روژین انقدر با انگشت تو کونش کرده بودن ارضا شده بود که دوش گرفتیم اونها هم اومده بودن بیرون تموم شده بودن رفتیم رختکن لباسمون رو پوشیدم خارج شدیم.


به طرف خونه حرکت کردم درست ساعت 12:20 رسیدم خونه بدون سروصدا رفتم اتاقم خوابیدم راحت البته تو خونه یه انزژی زا خوردم لباسام روعوض کردم راحت خوابیدم که ساعت صبح6:45 بیدار شدم لباسام رو پوشیدم به طرف ایستگاه رفتم بعد 5 دقیقه رسیدم زود لباسام رو پوشیدم بعد کارها شیفت رو تحویل گرفتیم اونروز خوب بود ولی خسته شدیم صبح اش بعد کارها تحویل دادن شیفت و تعوبض لباس رفتم اول نون گرفتم از اونجا هم خونه با مامانم صبحونه رو خوردم نزدیک های عید بود تقریبا 7 روز مونده بود به عید که ما هم مرخصی های ما ممنوع بود کلا اونروز خبر هم بهم رسید که الناز رفته مسافرت البته زنگ زد گفت و خواهر اش هم رفتن باهم رفتن بعد 1 ماه می آیند که من ناراحت شدم نه به عنوان سکس بلکه به عنوان دوست دوریشون رو و بخاطر یهویی بودن این خبر که تو اتاقم بودم در تمام این اخبار بعد رفتم به طرف آرایشگاه که بعد 5 دقیقه رسیدم سیگنال زدم فهمیدن که فریبا اومد بیرون که گفت مشتری نیست در ضمن برو خونه ببین چرا مریم نیومده و کلید من میرم به طرف خونه مامان که من رفتم فریبا هم بست و رفت.


رفتم به طرف خونه مریم که بخاطر نزدیک بودن زود رسیدم چون کلید داشتم وارد شدم خانه که شدم یه خانم اومد بیرون از خونه مریم پرسیدم که گفت دوستش هستم ازش خواستم بمونه اینجا خودم میرسونمش که اونم بعد تشکر قبول کرد من رفتم به طرف خونه مریم که اون خانومه چهره اش عوض شد درب خونه هم باز بود وارد شدم دیدم یکی داره تازه میخواد با مریم سکس کنه که من دیدند پسره دم اش گذاشت رو کولش رو و رفت تهدیدام کردمش بعد مریم بهش عصبانی شدم که بعد چند حرف فهمیدم کار این خانومه بوده که گفتم صداش کن مریم رفت صداش کرد اومد تو وقتی منو دید عصبانی هستم گچ شده بود با عصابنیت بهش گفتم میری تو اون اتاق صدات در نمیاد اونم از من ترسید رفت دیگه مریم بخاطر چی من که بهش میرسیدم که باید کار رو تموم کنم مریم لخت بود چون نذاشته بودم لباس بپوشه کیر من هم نیمه شق بود که کیرام رو از شلوارام درآوردم گفتم بشین ساک بزن اونم اولش راه نمیومد عصبانی هم بودم یه سیلی گذاشتم تو گوشش ادامه داد بهش فریاد زدم اومدم بهت برسم بعد کمی ساک زدن که کیر من شق شد مدل چهار دست پا روی مبل از پشت کردم تو کوسش شروع کردم بدون بی رحمی تلمبه زدن از موهاش میگرفتم به طرف خودم میکشیدم و با سرعت زیادی داشتم تو کوسش میکردم تا آخر کرده بودم تو کوسش البته تنگی بود ولی بازم خوب بود که من داشتم تلمبه میزدم با اون عصبانیت که با عذاب کشیدن داشت با من سکس میکرد ارضا شد مریم دیگه ادامه ندادم کشیدم بیرون گفتم برو لباس بپوش برو خونه مامان حمام بگو خونه ما حموم خرابه اون داره اونجا درست میکنه بعد ارضا شدن فهمیدم این پسره دوست پسر این خانم هستش که مریم رفت بیرون درب رو هم بست من کیرام رو کردم تو شلوار رفتم تو اتاق دیدم نشسته رفتم از دستش گرفتم بردم حموم گفتم لخت میشی یا خودم لختت کنم عصبانی هم بودم دیدم لخت نشد شال اش رو از سراش برداشتم رفتم دکمه های مانتو اش رو به زور وا کردم مانتو اون رو هم درآوردم یه کشیده گذاشتم تو گوشش گفتم من الان کاری میکنم دیگه همچین گوه ی نخوری الان مونده بود تاب و شلوار البته داشت مقاومت میکرد این منو بیشتر بهم زور میداد اول تاب که کشیدم پاره کردم و بعد شلوار اش رو درآوردم موند لباس زیر که رفتم بیرون از آشپزخونه روغن و خیار کلفت و کمربند خودم رو برداشتم لخت شدم فقط شرت, لباسم رو گذاشتم جای مناسب دیدم این خانم میخواد از حموم بیاد بیرون که رفتم گفتم کجا هنوز کار دارم رفتم حموم مانتو رو تنش کرده بود که به زور درآوردم بعد سوتین اش موند که کشیدم پاره شد اومد پایین لباسش رو انداختم بیرون در حموم رو بستم از پشت این مشخصات این خانوم سینه های 90 که افتاده بودن باسن گنذه قد 167 بود فکر کنم آب رو باز کردم به بدنش آب زدم با کمربند که در دستم بود به اون باسن اش که بندش کامل خیس شده بود زدم شروع کرد به گوه خوردن که گفتم کجا چند تا دیگه زدم باسنش قرمز شد شرتش روهم درآورد خودش دیگه دید راه فرار نداره رفتم از پشت گرفتمش قشنگ با دستم به باسنش ضربه میزدم که قشنگ قرمز شد که با انگشتم کردم تو کونش شروع کرد به حرفهای هیچ که من شرتم رو درآوردم کیرام دید ترسید تو چهره اش میشد خوند ولی چاره ای نداشت بهش گفتم اگه درست ساک نزنی بیچاره ات میکنم الان میسوزنمت زانو زد شروع کرد به ساک زدن منم از سراش میگرفتم تو دهنش تلمبه میزدم تا نصف رو تو دهنش جا دادم که دیدم دیگه نمیتونه بلند اش کردم چند ضربه به باسنش زدم دوباره که با حرکتی پشت اش رو به خودم کردم اونم به حالت رکوع کردم تو کوسش بدون رحمی شروع کردم به کردن کوسش با سرعت که تا نصف میرفت دیگه نمیرفت انگار که منم زور میدادم ولی نمیرفت از موهاش گرفتم به طرف کشیدم جیغ کشید که به گریه تبدیل شد اونم معلوم بود که راه کوسش باز شد کوسش داغ بود انگار داری یه پرده میزنی تا حالا چینن کاری نشده آک آک هستش من بیشتر تلمبه زدم که دو3 کیرام کامل تو بود و اون سینه های آویزون اش داشتن بالا و پایین میرفتن که میخواستم بیشتر عذاب اش بدم به باسنش اش که در تلمبه میزدم اون خیار رو برداشتم به طرف کونش حرکت دادم گریه اش بیشتر شد کونش تنگ بود ولی آک نبود خیار رو تا به زور فرستادم داخل تقریبا 5 سانت اش داخل کونش بود تقریبا 20 دقیقه اینکار ادامه داشت خیلی گریه میکرد ولی توجهی نمیکردم باید عذاب میکشید که خیار رو کشیدم بیرون کیر خودم رو هم کشیدم بیرون از روغن برداشتم...

ادامه دارد...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   

 
خوبه بنویس
     
  
مرد

 
قسمت بیست و نهم زندگــــــــــــــی یا عـــــــــــــــــشق

کمی ریختم تو کونش بعد کمی به کیرام زدم فرستادم به زور تو کونش تنگ بود خیلی ولی من بدون رخم داخل کونش میکردم ولی بازم نصف اش داخل کیرام داخل بود که خسته شدم بعد 10 دقیقه که کیرام کشیدم بیرون بردمش زیر دوش به حالت سگی در حالتی که دستای من روغنی بود شروع کردم به کردن دستم تو کونش انگشتام رو فرستادم داخل دیگه انقدر جیغ کشید بیهوش شد که من راحت شدم دستم رو به طرف کونش ادامه دادم دستم رو کامل تو کونش کردم چند دور تو کونش چرخوندم که دستم رو کشیدم بیرون کونش باز موند دستم رو با آب شستم الان بیهوش بود که درست کف حموم بود که من نشستم کف حموم درست روبه رو اون کیرام جلوی صورتش بود چند تا سیلی زدم به هوش اومد که کیرام رو به طرف دهنش فرستادم داخل دهنش که ساک بزنه اونم دیگه مجبور بود شروع کرد اینکارو کردن منم تو دهنش نگه میداشتم نه کامل که خفه بشه دیگه ایستادم کیرام رو از دهنش کشیدم بیرون که رفتم پشتش که دراز کش بود کیرام رو فرستادم تو کونش باز ام باز مونده بود که کیرام رو فرستادم توش ولی اینبار تا آخر کردم تو دوباره چند جیغ و گریه منم بدون رحم اینکارو کردم که تا آخر کردم توش البته نمیرفت که به زور فرستادم که بعد 20 دقیقه کردن تو کونش که کشیدم بیرون قشنگ باز مونده بود در حموم رو باز کردم تو خونه یه چیز متوجه منو به خودش جلب کرد یه تخته گرد از کیر من کلفت تر چوبش هم از اون خوب هاش فکر کنم مال کری کت بود رفتم برداشتم اون چوب رو برگشتم حموم زنه کمی به خودش اومده بود تا اون دید شروع کرد به خودش فحش دادن غلط کردم و... که دوباره حموم رو بستم کف حموم بعد از جای که آب بره بیرون یه جای بود که مثل اون بود یعنی دو تا آب رو داشت که که به چوب روغن زدم گذاشتم اونجا درست صاف وایساد اونجا دختره رو برگردونم جلوش به طرف من افتاد رفتم بغلش کردم فکر کرد کاریش ندارم دیگه در حالی که تو بغل من بود کیرام رو فرستادم یکجا تو کوسش جیغ زد که گفتم حالا صبر کن درست تخته گرد 15 سانت کلا بیرون بود بقیه اون توی آب رو بود من رفتم طرف چوب جوری که دستام به چوب خوردن در حالی که دختره رو بفل کرده بودم کیرام هم داخل کوسش بود میله چوب رو که تو زمین بود کون دختره رو به طرف اون میله چوب کمی رفت تو زنه جیغ کشید که من کشیدم بیرون کیرام رو بردم طرف دهنش که صداش در نیاد اینبار بخاطر روغنی که تو میله چوبی بود میرفت تو کونش به جای جیغ کیر منو ساک میزد که کامل رفت تو کونش که کونش پاره شد خون اومد اون ندید ولی من دیدم که خودم بلند اش کردم از چوب جداش کردم به چوب کمی آب زدم که خون اش رفت دیگه کون زنه قشنگ به قطر 6 سانت باز بود کونش هم خونی که من خودم کمی کونش رو شستم داخل تمیز شد ولی قشنگ تنبیه اش کردم و دختره رو جر دادم اونجا دختره رو شستم کمی اون چند بار ارضا شده بود ولی من هنوز نه, خودم رو هم شستم آب رو بستم درب رو باز کردم بردمش بیرون به زور راه میرفت خودم سوتین اش رو تنش کردم بعد شرتش رو کونش قشنگ باز مونده بود که بعد شلوار و تاب و مانتو رو تنش کردم زنگ زدم به مریم آدرس این خونه این دختره رو پرسیدم گفت یادادشت کردم یه آژانس گرفتم پولش رو از کیفش درآوردم دادم به راننده حتما هم گفتم کمکش کنه موقه سوار شدن ساعت نگاه کردم شده بود 1 ظهر که رفتم بالا لباس پوشیدم رفتم سوار ماشینم شدم به طرف خونه حرکت کردم.


بعد 5 دقیقه رسیدم خونه و ماشین رو پارک کردم رفتم تو دیدم دارن ناهار درست میکنن که بعد سلام علیکی رفتم تو اتاقم که بعد از چند دقیقه مریم اومد تو اتاقم درکل حرفاش ببخشید بود که بخشیدمش ولی آخرین بارش باید بود اینکارش که کرد یاد چب افتادم بهش گفتم مونده حموم نپرسید رفت بیرون بعد صدا کردن رفتم ناهار رو خوردیم بعد رفتم دراز کشیدم تا 2:30 خوابیدم راحت هم خوابیدم بلند شدم از خونه زدم بیرون سوار ماشین به طرف خونه اریکا که بعد از دقیقه20 رسیدم ماشین رو پارک کردم اونجا زنگ آیفون زدم برام باز کرد رفتم بالا دیدم تنهام پرسیدم گفت تیم ملی دعوت شدن رفتن اردو که کلاس 5 دقیقه زود شروع شد تا 5 هم ادامه داشت که این هفته خیلی طولانی شد کلاس بعد 5 هم کمی استراحت کردم با یه آب پرتقال بعد خارج شدم از اون خونه به طرف ماشین که یه شماره ناشناس زنگ زد برنداشتم بعد دوباره که برداشتم بعد کمی صحبت فهمیدم اون خانم دکتره هستش که میخواست برم مطب اش که آدرسش رو برام پیام کرد گوشی قطع شد منم به طرف اون آدرسی که پیام کرده بود راه افتادم.


حدود 5:30 رسیدم اونجا یه خونه دو طبقه یک طبقه خونه یک طبقه مطب که اسمش رو فهمیدم آرزو بود زنگ آیفون رو زدم گفت بیا طبقه دوم که رفتم آسانسور داشت دو طبقه سوار شدم رفتم به طرف طبقه دو رسیدم باز شد که دیدم یه درب باز هست که رفتم نوشته بود کفشتان رو دربیاورید منم اینکارو کردم گذاشتم گوشه رفتم داخل درب حموم رو بستم که صدای شنیدم گفت خوشامدی آرزو خانم با تاب و شلوار استرج توی آشپزخانه بود که گفت بشین بیام رفتم نشستم روی مبل که خانم با دو تا آب پرتقال اومد تعارف کرد که خوردیم باهم گفت یه کار فکر کنم البته از الی و نگار برام انقدر گفتند در موردات که تایید هستی حالا کارت اینه که یه خانم رو باردار کنی البته با پول و شوهر اش میدونه من کمی به فکر رفتم دیدم شوهر اش میدونه دنبال آدم مطمئن هستش که گفتم باشه پولش چنده گفت 100 میلیون البته با یه پاداش جدا که گفتم قبوله گفت برات فردا هماهنگ میکنم فردا رو مرخصی بگیر که با یه تلفن حل شد مرخصی برام آرزو هم جلوی من صحبت کرد تایید اش رو گرفت آدرس رو داد گفت فردا 8 صبح اینجا باش,آدرس رو گرفتم گذاشتم توری جیبم بعد آرزو بلند شد اومد نشست روی شلوار ام درست کیرام به کوسش میخورد انگار داشت شلوار رو جر میداد که به آرزو گفتم اینو میخوای شروع کردیم به لب گرفتن ازهم وارد شده بود لب های شیرین اش رو میخوردم اونم هماهنگ که بلند شد گفت الان میام و گفت خودتم لخت شو وقتی صدات کردم بیا اتاق که آرزو رفت توی اتاق منم لخت شدم کامل شرتم رو هم درآوردم نشستم روی مبل باز که آرزو صدا کرد گفت بیا که رفتم تو اتاق که یه اتاق دیگه بود گفت بیا اینجا رفتم اونجا حموم بود توی وان نشسته بود بدنش توی وان بودن که من رفتم توی وان نشستم شروع کردم دوباره به خوردن لب های خوشمزه اون که بعد سینه هاش رو مک زدم که یه قرص هم بهم داد گفت انرژی میده بهت خوردم انرژی خوبی بهم داد قرص که آرزو از من جدا شد بغل من دراز کشید تشکر کرد که گفتم کجا تازه مونده خنده ای کرد دستم رو که توی آب بود با انگشتام کوس آرزو رو داشتم میمالیدم که یکدفعه خودش نیمه بلند شد توی آب نشست روی کیرام که نصف اش رفت تو کوسش یه آهی کشید منم فقط سرم بیرون بود تمام تنم تو وان بود که خود آرزو شروع کرد به اسب سواری کردن روی کیرام درسته کامل نمیرفت تو ولی این روش خیلی خوب بود و حسش بهتر بود که خودش در حالی که احساس لذت میکرد بعد 15 دقیقه خودش بلند شد از روی کیرام رفت تو حمام شیشه ای ایستاده شروع کرد به شستن خودش منم بهش پیوستم خودمون رو شستیم البته آرزو ارضا شده بود,اومدیم بیرون گفت بریم یه آبمیوه بخوریم که گفتم باشه لخت رفتیم آشپزخانه کیر منم نیمه شق بود دو تا آّب پرتقال ریخت توی آشپزخانه دو تا صندلی به طرف پذیرایی بود که نشستیم اونهارو خوردیم کمی از خودمون صحبت کردیم که آرزو بلند شد چند میوه آورد بخوریم که یکیش خیار بود که من یکی برداشتم صندلی آرزو جوری بود که کونش معلوم بود قشنگ که من بدون گفتم بردم طرف کونش کردم توش کمی رفت داخل آرزو برگشت شروع کرد به لب گرفتن از من بعد بلند شدیم بغل اش کردم رفتیم روی مبل شروع کردم دوباره به خوردن لب هاش خیار هم تو کونش بود که همون لحظه درآوردم بردم طرف دهنش شروع کرد خیار رو ساک زدن که بعد خورد خیار رو خندیدام که آرزو پاهاش روی کمر من قفل کرد بلند شدم منم تو اون حالت شروع کردم به کردنش از کوسش که اینبار خودم تو کوسش تلمبه میزدم خودشم بالا و پایین میکرد که احساس کردم کافیه بعد 10 دقیقه گذاشتمش زمین بردمش جلوی یکی از مبل ها گفتم دستات رو بزار اونجا که اونم اینکارو کرد منم کیرام کردم تو کوسش با دستام از پاهاش گرفتم شروع کردم به تلمبه زدن با سرعتم اینکارو میکردم اون سینه هاش بالا و پایین میرفتن که به من میگفت سریع تر منم تند تر میکردمش که دیگه عرق کرده بودم احساس کردم آبم داره میاد بهش نگفتم تمام آبم رو توی کوسش خالی کردم کیرام کشیدم بیرون باهم رفتیم دوش گرفتیم برگشتیم توی پذیرایی لخت صحبت میکردیم که ساعت 6:45 بود منم لباسام رو پوشیدم خداحافظی کردم ازش خارج شدم از خونه سوار ماشین شدم که برم که سویل برام پیام داد رفته مسافرت آرایشگاه هم تعطیل هستش خبر هم المیرا تو مسافرت هستش ولی ساعت 8برو به این آدرس که من آدرس رو نگاه کردم جای دور شهر بود ولی بیشتر از 30 دقیقه راه نبود.


ساعت نگاه کردم 6:50 بود راه افتادم به طرف جای حرکت کردم که یک دفعه منو یکی جذب کرد تو پارک دیده بودمش رفتم نزدیک تر پارک کردم دیدم دو تا دختر خاله هام با دو تا پسر دارن میحرفن پسرها مثل خودشون بودن بسیجی کس خل و... که به یکی از خاله هام زنگ زدم جریان رو گفتم گفت برو بیارشون خونه اونیکی خاله باهم حرف میزنیم بعد قطع کرد منم از ماشین خارج شدم به طرف اونها حرکت کردم اون دو تا جوری بود که نمیتونستن منو ببینن,وقتی رسیدم اونجا هردوتاشون وقتی منو دیدن شوکه شدن پسرها هم که میخواستن مثل گشت ارشاد ها باشن که گفت شما کی هستین که وقتی گفتم این دو تا دختر خاله من هستن مادرشون هم میدونه بهشون من گفتم با شما دارن حرف میزنن گفته ببرم خونشون که دختر خاله ها کپ کرد پسرها هم که زود فلنگو بستن به دختر خاله ها گفتم پاشید که مادرتون منتظرتون هستش من راه افتادم اونها هم دنبال من که سوار ماشین شدم اونها هم ساکت بودن من راه افتادم هیچ حرفی زده نشد که رسیدم پارک کردم دم در خونه خاله زنگ زدم درب زود با آیفون باز کرد دختر خاله های منم پیاده شدن رفتن تو منم رفتم که خاله هام اومدن اولی یه سیله دومی بعد اولین سیلی میخواست دومین رو بزنه که خاله اولم نذاشت دیگه بزنه بردش به زور داخل ولی فحش میداد بهشون که رفت داخل دختر خاله های منم سرشون پایین بود که من رفتم تو با خاله هام صحبت کردم جریان رو میپرسم بهشون میگم فقط امشب رو منو باهشون تنها بزارید خاله اولم قبول کرد دومی هم همینطور که گفتند شب بیا شام آماده هستش ما هم شب رو خونه خواهر ام هستیم یعنی اونیکی خاله من که گفتم باشه خارج شدم از اونجا به طرف بیرون اونها که دختر خاله ها از اونجا رفته بودن داخل من بیرون سوار ماشین به طرف اون آدرس حرکت کردم.


حدود 7:55 رسیدم اونجا یه کلاس کاراته بود آیفون داشت زنگ زدم انگار گفته بودن من میام باز کردن برام رفتم تو دیدم دختر های دارن باهم تمرین میکنن که یکی گفت برید اون اتاق منم رفتم رسیدم در زدم گفتم کی هستم گفت بیا تو رفتم تو دیدم خانم گفتند صبر کن بیام که با لباس کاراته وارد شدن از لباس معلوم بود استاد بودن که لباسش رو درآورد سوتین و شرت رو هم همینطور گفت 5 دقیقه صبر کن رفت تو یه اتاق دوش گرفت بعد 5 دقیقه اومد بازم لخت بود بدنش اندامی نبود ولی شل هم نبود پرسید اسمم رو گفتم بعد با اسم صدام کرد لباسش رو نشون داد براش آوردم پوشید گفت بریم از اونجا خارج شدیم سوار ماشین شدیم به طرف خونه حرکت کردیم از شهر خیلی دور بود ولی کرایه رفتم رو داد که ساعت 10 درست برگشتم تبریز به طرف خونه خاله حرکت کردم که بعد نیم ساعت رسیدم...

ادامه دارد...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
قسمت سی ام
ماشین رو پارک کردم پیاده شدم آیفون زدم برام بازکردن رفتم تو داخل خونه شدم که هردوتا با چادر اومدن سلام کردن منم جوابشون رو دادم رفتم روی مبل نشستم به دختر خاله ها که با چادر بودن گفتم چادر هاتون رو بردارید اولی چادرش رو درآورد دومی هم با من من کردن درآورد هردوتا با شلوار راحتی و تاب بودن که گفتم بیاید بشینید از من بزرگتر بودن ولی انگار خاله ها قشنگ ترسونده بودشون اومدن هردو تا یکی اینطرف یکی اونطرف که گفتم جریان پسرها رو بگید هیچی نگفتند بازم پرسیدم جوابی ندادن که رک گفتم باهشون سکس داشتین کمی صورتشون مثل گچ شد که بلند شدم کنار اولی اسمش سمیه بود کنارش نشستم گفتم من راه های بدی هم دارما جواب میدین یا نه جواب ندادن باز که رفتم دوتا صندلی آوردم گفتم بیاید بشینید اینجا که اومدن نشستن دوباره رفتم طرف سمیه یا جواب میدی یا به خاله میگم باهتون سکس داشته و کلماتی که براتون بد میشه که بازم حرفی نزدن گفتم دستاتون رو به بالا نگه دارید که من تاب سمیه رو درآوردم اونیکی دختر خاله منم اسمش اسرا بود اونم درآوردم که گفتم میگید یا نه که بازم حرف نزدن رفتم از تو حیاط چند تا گیره آوردم سوتین های اونهارو باز کردم گفتم میگید که سمیه گفت نه که سینه های اونها متوسط بود هردوشون به نوک سینه سمیه گیره زدم یکی هم به اسرا که بازم نگفتند انگار سن من براشون کوچیک بود حرفی نمیزدن که گیره دومی به اونیکی سینه هاشون زدم بازم حرف نزدن که رفتم یه صندلی روبه رو سمیه گفتم میگی گفت نه به اسرا هم گفتم نگه اره انگار راحت شد یکی رو حل کنی دوتاش باز میشه یه سیلی خوابندم تو گوشش افتاد زمین اسرا هم داشت نگاه میکرد گفتم میگی بازم گفت نه رفتم طرفش خودم با دستام نوک سینه هاش رومیگرفتم که بازم حرف نزد به اسرا هم یه سیلی خوابندم اونم حرفی نمیزد که دوباره رفتم سراغ سمیه روی زمین بود یه کبریت برداشتم نشستم روی زمین جوری که بدن من با فاصله که یه لیس به نوک یکی از سینه هاش زدم بعد کبریت رو روشن کردم گفتم میگی گفت نه که کبریت رو بردم به نوک سینه اش چسبوندم جیغ کشید کبریت رو جدا کردم به اونیکی نوک سینه اش هم زدم با گریه گفت میگم که اسرا هم گفت میگم ولی باید اونم اینکارو باهاش میکردم رفتم طرف اون اونم با کبریت جیغ کشید و هردو گریه که یه روغن زیتونی بود رفتم به هردو سینه های سمیه کمی خوردمشون بعد کمی روغن زدم به اسرا هم همینطور که من بلند شدم هردو با گریه اومدن جریان این بود که اینها 3ساله با اونها دوست هستن و پرده اینها رو زدن و قول ازدواج دادن بهشون ولی الان خانوادهشون نمیزاره که جلوی اونها زنگ زدم به خاله گفتم صبح زود اینجا باش که اونها ترسیدن بعد قطع تماس بهشون گفتم من به خاله میگم جوری که ببره پرده شما دو تا رو بدوزه ولی زود شوهر کنید به اولین خواستگارتون که گفتند باشه قبول ولی چرا سینه های مارو سوزندی گفتم در جواب که زودتر اینکارو باید انجام میداید که اینکارا انجام نشه که بلند شدند به من اتاق خاله رو نشون دادند خاله گفته باید اونجا بخوابی که من رفتم بخوابم چون اتاق اونها گرم بود لباسام رو درآوردم فقط با شرت تنم خوابیدم که ساعت 11:20 بود خوابیدم تو خواب حس کردم که در باز شد چشمام رو باز کردم دیدم دختر خاله های من هستن ساعت 3 صبح بود که هردو با لباس خواب اومدن تو گفتند ما میترسیم باید اینجا بخوابیم که گفتم باشه من وسط دراز کشیدم گفتم راه اش اینه یکی اینطرف یکی هم اونطرف که اومدن مثلا که زود خوابیدن منم خوابیدم ولی فقط چشمام بسته بود که بعد 15 دقیقه چند بار منو صدا کرد دیدن صدایی نمیاد که گفت الان یه آتیشی به کیر اش بزنم که به یادش بمونه که میخواستن شرت منو دربیارن بلند شدم زود یه سیلی تو گوش اسرا و چند تا تو گوش سمیه که گریه کردن گفتم حالا بهتون آتیشی بزنم که ببینید به زور لباس خواب سمیه رو درآوردم از تخت انداختمش زمین بعد جوری که زانو بزنه شرتم رو درآوردم گفتم عین آدم ساک نزنی خودت مبینی که کیر منو گاز گرفت یه سیلی خوابندم بعد خودم از سرش گرفتم تو دهنش تلمبه زدم و به اسرا گفتم تو هم عین آدم لباسات رو درار تا به زور درنیاورم که اون خودش لباساش رو درآورد منم تو دهن سمیه تلمبه میزدم که حس کردم کافیه بلند اش کردم انداختمش روی تخت کیرام رو کردم تو کوسش میدونستم پرده نداره راحت بود بدون رحم تلمبه میزدم اونم مثل ابر بهار گریه میکرد که به اسرا گفتم بلند شو کوست بزار جلو صورتش تا کاری بکنه اونم اینکارو کرد منم بدون رحم تو کوس تنگ سمیه تلمبه میزدم بدون رحم ذره لذت وجود نداشت که اونم تنگی کوسش بود که تا آخر کردمش تو کوسش اونم گریه کرد آخرش هم کشیدم بیرون به اسرا گفتم بیاد اینجا اونم اینکارو کرد چون میترسید که گذاشتمش روی سمیه کردم تو کوسش کوس اسرا آبدار بود ولی باز گریه میکرد منم کلا میکشیدم بیرون با سرعت تمام کیرام رو میکردم تو که کشیدم بیرون بهش اشاره کردم بیاد طرف من که کردم تو دهنش گفتم ساک بزن اونم اینکارو کرد که عین تازه کارا بود منم از سرش گرفتم تو دهنش تلمبه زدم که گیره میکرد که دیدم کافیه براش که تو اتاق حموم بود رفتم دوش گرفتم اون دو تا رو بعد تموم کردن صداشون زدم گفتم بیاید دوش بگیرید که من اومدم بیرون کمی دراز کشیدم.


دخترا از حموم اومدن بیرون که سمیه رفت که اسرا گفت میخوام پیشت بخوابم که گفتم باشه من لخت که بودم اونم لخت اومد کنار من دراز کشید که ساعت 7 صبح بلند شدم دیدم خانوم هنوز خوابه البته انقدر چرخیده بود که روی من بود باسن اش روی شکم من بود که کیر من شق شده بود کامل سفت مونده بود که اسرا رو بیدار کردم میخواست بلند شه که کیر منو حس کرد بلند شد لباساش رو برداشت رفت منم لباسام رو پوشیدم رفتم تو پذیرایی که دیدم سمیه داره صبحانه آماده میکنه وقتی منو دید سلام خشک خالی کرد که من رفتم باهاش کمی لب بازی کردم که خوب شد خندید که زنگ خونه به صدا دراومد که سمیه چادر سرش کرد رفت در رو باز کرد خاله ها بودن اومدن داخل رفتند تو اتاقشون که رفتم تو اتاقشون باهشون صحبت کردم جریان گفتم که آرزو زنگ زد آدرس رو داد که هزینه پرده رو پرسیدم گفت 3 میلیون بعد قطع کرد به خاله ها گفتم که هردو گفتند تو آدرس رو بده اینم پولش که گذاشت جلو من برداشتم از اونجا با شادی مثلا برگشتم خاله ها دختر اشون رو کمی بغل کردن آدرس مطب رو دادم با یه تماس دیگه از آرزو وقت گرفتم واسه فردا بود ساعت 12 که من از خونه خاله خارج شدم سوار ماشین شدم به طرف آدرسی که داده بودند حرکت کردم.


حدود بعد چند 20 دقیقه رسیدم یه خونه کامل بود که رسیدم بدون کاری کردن درب پارکنیگ برام باز شد رفتم تو ماشین رو پارک کردم پیاده شدم اسمم رو پرسید بعد چند تا سوال گفت که برو به این آدرس که منم میام باهات از اونجا خارج شدیم به طرف اونجا حرکت کردیم که ساعت 8 رسیدیم اونجا وارد شدیم ماشین رو پارک کردیم اون آقا رفت که خونه هم که خونه ای بود مثل خونه الناز اینا ولی کمی بزرگتر پیاده شدم راه افتادم به سمت ورودی که یه خانوم اومد گفت دنبال من بیاید انگار خدمتکارشون بود رفتیم داخل تو پذیرایی گفتند بشین الان خانم میاد من نشستم که بعد از چند دقیقه یه خانوم کمی تپل قد 10 سانت از من کوچیک تر سن هم 29 میخورد بدنش خیلی سفید بود از صورتش معلوم بود اومد با من دست داد گفت اول میری حموم بعد صبحانه ولی فقط با شرت بعد کسی ماساژ ات میده بعد حموم دوباره و بعد دوباره استخر و بعد ناهار و کارهای دیگه که میگم یه خانم اومد گفت بیاید ببرم اتاقتون که رفتم دنبال اش رفتم که میخواست بره گفت با یه شرت بپوشید 1ساعت دیگه منتظرم در ضمن تمام موهای زائد بدنتون رو بزنید که رفت من رفتم حموم تمام موهای زائد زیر بغل و کیرام رو زدم شامپو بود باهاش موهام رو شستم بعد نیم ساعت حموم لخت رفتم دیدم یه شرت بود تنم کردم که یه خانم اومد بیرون گفت آماده هستید دنبال من بیاید که باهاش رفتم پایین دیدم خانم با یه شرت و سوتین روی مبل نشسته منتظر منه سینه هاش فکر کنم 95 بود بزرگ بودن که رفتم باهاش صبحونه رو خوردم حرفی نزده شد که گفتند بریم پایین که اول خانم بلند شد بعد من دنبال اش سوار آسانسور شدیم باهاش تنها رفتیم پایین که رسیدم یه طرفش استخر بود که دو تا تخت واسه ماساژ بود که رفتم که خانم لخت شد منم لخت شدم به جلو خوابیدیم روی میز که اونها شروع کردن به ماساژ دادن تو کارشون هم وارد بودن که خانوم شروع کرد به صحبت کردن که گفت آرزو بهم گفته در مورد ات اسمت جواده اسم من میترا هستش گفت تو کارت واردی ولی باید به من خوشبگذره که گفتم باشه سنش پرسیدم گفت 30 ماساژ به جای رسید که باید برگردیم که اینکارو کردیم اونها شروع کردن کارشون خیلی وارد بودن دیگه جاهای از بدنم رو ماساژ دادن که انگار تمام خستگی نداشته من رفته انگار وجودی در من داره شادی مبینه که تموم شد کارشون گفت بریم بالا که گفت شرت رو تنت کن اونم شرت و ستین تنش کرد باهم رفتیم بالا با آسانسور بعد تعدادی خدمتکار مارو بردن اتاقهای که یه حموم بزرگ بود که آّب گرم رو باز کردن تمام بدن منو شستن منم کاری نمیکردم اونها انجام میدادن که تمام بدن منو قشنگ شستن که یه شرت دادن بعد یه شلوارک و یه تی شرت که پوشیدم رفتم پایین که گفتند خانوم منتظر شما هستش که رفتم دیدم خانوم با یه تاب و یه شلوار راحتی بدون شرت و سوتین سینه هاش آویزون بود که رفتم کنارش داشتیم تو باغشون قدم میزدیم شروع کرد از خودش گفتن که فقط کار کردن هردو به فکر بچه نبودن که حالا به فکرش هستن ولی شوهرام مشکل داره و نمیخواد از پرورشگاه چه بیاریم من جوری بچه دار بشم شوهرام هم فقط یه بار با من سکس داشته اونم عروسی مون بود که پرده منو زد بعدش ماهی 1 بار بهم میرسه میترا خانوم انگار دل پری داشت که 1 ساعتی تو باغ قدم زدیم که دور شده بودیم از خونه که کسی نبود گفت میخوام ببینم لبات چطوری هستش که بردم طرف یه درخت بهش تکیه دادمش لبم رو به لب های شیرین اش چسبوندم اونم بامن همکاری کرد واقعا لب های شیرینی داشت که جذب میکرد که حس کردم کافیه که گفت بریم استخر یواش یواش که دوباره قدم زنان برگشتیم خونه از اونجا راهی داشت انگار رفتیم از اون در داخل که آبش خیلی خوب بود عمقش هم خوب بود که دو تا تخت مال استخرهای اروپایی اونجا بود که لخت شد گفت لخت شو که رفت تو آب منم لخت شدم یه خدمتکار لباس هارو برداشت میترا گفت آبمیوه بیارن که رفت من موندم میترا توی آب کمی شنا کردیم که رفتیم زیر آب که خانوم گفت بریم بالا رفتیم بالا آب برامون آبمیوه آورده بودن که خوردیم که از آب جدا شدیم روی صندلی ها نشستیم کیر من نیمه شق بود اونم لخت کامل اون سینه هاش شل بودن که خودم کمی با نوک اش بازی کردم دوباره روی صندلی که گفت بریم ناهار که لخت رفتیم خیلی کم ناهار رو خوردیم که گفت بریم اتاقی که رفتیم پر بود از شرت و سوتین که دونه دونه میپوشید نظر منو میخواست که یه قرمز اش رو پوشید خیلی بهش میومد که گفت حالا نوبت تو هستش که منم چند تا شرت امتحان کردم که تو یه سیاه قبول کرد پوشیدم رفتیم اتاق دیگه که گفت بریم کمی بخوابیم که رفتیم روی تخت من زیر خوابیدم اونم اومد روی من خوابید ولی جوری که سنگینی بدنش روی من نباشه ولی کوسش جلوی کیر من بود که خوابیدیم به هر صورت که ساعت 5 کسی منو بیدار کرد که گفت بلند شو میترا خانوم بود تازه بیدار شده بود که گفت میخوام بریم بیرون که میخواست بلند بشه اول نشست روی کیرام بعد بلند شد رفت که یه دست لباس برای من بود که پوشیدم رفتم پایین که خانوم اومدن یه مانتو راحت که کسی رو متوجه خودش نمیکرد ولی قشنگ که رفتیم باهم بیرون از خونه یه ماشینی بود راننده داشت که سوار شدیم گفت لاله پارک که گفت چشم شیشه برگی بود زد بالا دیگه معلوم نبود که خانوم مانتو اش رو درآورد گفت صبر کن میپوشم که اومد نشست روی من کوسش از روی شلوار جلو کیرام بود که لبام رو گذاشتم روی لبهای شیرین اش کمی خوردم که از تاب اون سینه های رو درآوردم هردوتا سینه هاش رو مک میزدم که راننده گفت بعد 5 دقیقه میرسیم که گفت صبر کن مونده که تاب اش رو درست کرد مانتو اش رو پوشید کمی آرایش ساده اش رو درست کرد که رسیدیم پیاده شدیم رفتیم کنار هم کسی هم کاری نداشت با ما که میترا گفت بریم یه لباس زیر فروشی که رفتیم داخل...

ادامه دارد...
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
قسمت سی و یکم
یه دختر بود سایز اش رو گفت نشون داد اونها رو دو ست رو پسند کرد انگار تو لباس پول بود که پرداخت کردم بعد رفتیم یه مانتو هم انتخاب کرد پوشید بهمن گفت دیدم پسند کردم خرید بعد تو کافی شاپ جزیره ای دو تا کافه گلاسه خوردیم ساعت شده بود 7 که رفتیم سوار ماشین شدیم خرید های که کرده بود گذاشت یه گوشه بعد روع کردم به نوازش کردن اون که گفت کدوم رستوران خانم که گفت که یه رستوران رو گفت میترا که بعد 15 دقیقه رسید باهم رفتیم تو رستوران آرامی بود اولین بار بود که میومدم اینجا که میترا برای منم غذا انتخاب کرد خوردیم تا 8:30 که گفت بریم حساب کردیم باهم خارج شدیم به طرف خونه حرکت کردیم که 9شب رسیدیم خونه که گفت بریم فیلم ببینیم که وارد خونه شدیم یه اتاق مخصوص بود که داخل شدیم روی مبل نشستیم فیلم شروع شد فیلم نیمه سکسی بود که یه خدمتکار برامون عسل آورد که با انگشت به من عسل داد خوردم که گفتم لباس عوض کنیم بهتره که گفت باشه مثل صبح که گفتم باشه رفتیم لباس عوض کردیم برگشتم نشستم کمی عسل خوردم که دیدم میترا اومد با یه شرت وسوتین سفید که تو سیاهی شب بدنش رو خوب نشون میداد اومد نشست کنارم شروع کردیم به فیلم دیدن که صحنه رفت که پسره میخواد یواش یواش با زنه سکس کنه که شهوت از چشم های میترا میپاشید بیرون که دست اش رو گذاشت روی کیرام میمالید که دراز کش کردم سوتین اش رو باز کردم میترا رو,از عسل ریختم روی لب هاش و گردنش و اون سینه هاش نوک سینه هاش قشنگ عسل زدم شروع کردم اول لب هاش رو خوردن شیرینی لباش این عسلم شیرینتر کرده بود انگار میخواستی لب هاش رو بخوری که رفتم یواش یواش پایین تر از گردنش تا اون سینه هاش رو قشنگ میمکیدم که دوباره خودم عسل ریختم خوردم که شیری هم بود خوردیم خوشمزه هم بود که گفتم اینجا ادامه ندیم بهتره سوتین اش رو درست کرد که فیلم تموم شد که گفت بریم که منتظرم زود که به طرف اتاقی رفتیم که وارد شدیم یه تخت بزرگ که خود میترا لخت شد و من لخت شدم رفتیم روی تخت گذاشتم زیرم شروع کردم به خوردن سینه هاش قشنگ هردو سینه های رو میمکیدم که با بوسه رفتم پایین تر شروع کردم به خوردن کوسش که دیگه با یه لیس زدن تمام آبش ریخت البته خودم رو دور کردم نذاشتم بریزه روی صورتم که گفتم شروع نکرده که من به لیس زدنم ادامه میدادم انگشتم هم میکردم تو که از سرم گرفت به طرف کوسش فشار میداد منم با زبونم بیشتر میخوردم که حس کردم خانم خانم ها دوباره ارضا شد که روی صورتم خالی شد که بلند شدم جای رو نشون داد صورتم رو شستم برگشتم که یه قرص داد انگار تاخیری بود که خوردم رفتم تو تخت که اومد گفت نوبت منه حالا رفت پایین شروع کرد به ساک زدن انگار حرفه ای ساک میزد کار هرآدمی نبود انگار با هر لبهای که میزاره روی کیرام پوسته کیرام داره جدا میشه تخمام رو هم قشنگ خورد که تمام کمال کیر منو تا ته نتونست ولی خرود خوب بود بهم خیلی حال داد که خودش از پشت نشست روی من کیر من رفت تو کوس میترا که خودش انگار داره با کوسش کیر منو آتیش میزنه انگار بهت میگفت فقط بکن منو که من کاری نکردم خودش بالا پایین کرد چیزی رفته بود نه مثل کیر من که خودش به حالت جلو ومد شروع کرد به کمی اسب سواری روی کیر من که دستام رو گذاشتم روی کمراش به طرف خودم فشار دادم شروع کردم به تلمبه زدن درسته کامل نمیرفت ولی حسش بیشتر بود لب هام رو گذاشتم بودم روی لب هاش داشتم لب هاش رو میخوردم و تو کوسش تلمبه میزدم که حس کردم کافیه که کیرام رو کشیدم بیرون گفتم میخوام کارم رو یکسره کنم که گفت باشه به زیر خوابید پاهاش رو گذاشتم روی آستین م کیرام رو کردم تو کوسش شروع کردم به تلمبه زدن تو اون کوس داغ اش که اون سینه هاش وقتی بالا و پایین میرفتن به من انرژی میداد که با سرعت بیشتر بکنمش اونم فقط میگفت جر ام بده پاره ام کن و... که بعد 10 دقیقه حس کردم آبم داره میاد که بهش گفتم گفت با تمام وجود تو کوسم خالی کن که وقتی حس کردم کیرام رو تا جایی که میشد فرستادم داخل کوسش و تمام آبم رو تو کوسش خالی کردم که کیرام رو چند دقیقه توی کوسش نگه داشتم که گفت همیجوری باش کمی که میخوام مزه اش رو بچشم چند دقیقه موندم تمام آبم جذب بدنش شد رفتیم حموم باهم رفتیم لخت اتاق دیگه ای خوابیدیم جوری که سرش و سینه هاش روی من بود منم خوابم گرفته بود که ساعت 6:50 به خودم اومدم دیدم بیدار شدم دیدم میترا هنوز روی من هستش که یواش یواش بیدارش کردم باهم بلند شدیم لباس پوشیدیم اون با تاب و شلوار و من لباس های خودم رو پوشیدم از اونجا با خداحفظی میترا خارج شدم البته اون نفری که منو آورده بود تو موقع خروج من باهاش رفتم جای پیاده شد و من رفتم دو تا نون خریدم به طرف خونه حرکت کردم.


ساعت 8 صبح رسیدم خونه وارد شدم داخل شدم به طرف آشپزخانه رفتم نون هارو گذاشتم روی میز که دیدم مادرام متوجه من نشده که رفتم از پشت بغل اش کردم بوسیدم اش که خودش خند اش گرفته بود که جدا شدیم کمی باهاش خندیدایم لباس عوض کردم رفتم پایین صبحونه رو باهاش خوردم کمی دراز کشیدم همون تو حال بعد لباس عوض کردم به طرف آرایشگاه حرکت کردم درست 11اونجا بودم که خیلی شلوغ بود تا 2 داشتم فقط مشتری میبردم کمی خسته شدم که 2:30 رسیدم خونه ناهار خوردم به طرف خونه اریکا حرکت کردم تو راه فقط موسیقی های من زبان های که اریکا داده بود که 3 ظهر رسیدم اونجا درسته کمی خسته بودم ولی نه انقدر که آیفون رو زدم برام باز کرد رفتم داخل زود کلاس شروع کرد تا 5 درس خوندیم خسته شدم گفتم میتونم استراحت کنم که گفت اره اتاقش رو نشون داد گفت برو رو تخت که من رفتم دراز کشیدم گوشی رو تا 6:20 گذاشتم زنگ بیدار بشم که زود خوابیدم راحت خوابیدم سروقت بیدار شدم بلند شدم رفتم پایین دیدم داره با تلفن صحبت میکنه بهش فهموندم کار دارم میرم و ازش خداحافظی کردم متوجه شد و از اونجا خارج شدم سوار ماشین به طرف آرایشگاه حرکت که بعد 15 دقیقه رسیدم .


آیفون رو زدم برام باز کردن رفتم داخ ل ماشین رو عوض کردم تا ساعت 8:30 مشتری رسوندم که تموم شد که آرزو زنگ گفت بیا به این آدرس که رستوران بود قطع کرد رفتم اونجا داشت شام میخورد که رسیدم برای منم سفارش داد خوردم که گفت شماره حساب بده که دادم بهش و یه پول فکر کنم 1 میلیون بود که گفت بخاطر مشتری بود که آوردی امروز پرده شون رو دوختم حساب کرد خودش از اونجا خارج شدیم آرزو رو رسوندم خونش داشتم میرفتم به طرف خونه که اریکا زنگ زد البته ناشناس بود بعد برداشتن فهمیدم اریکا هستش که گفت میتونی بیای یه جای منو برسونی خونه که قبول کردم رفتم به طرف آدرسی که داده بود یه خونه بود که ساعت 9:30 رسیدم اونجا بهش زنگ زدم اومد بیرون دو تا هم دوستاش اومدن اریکا عقب نشست با یکی از دوستاش اونو نگه داشت اینم انگار مست بود که داشت خیال بافی میکرد که اریکا دو تا کاغذ داد گفت برو این آدرس ها که رفتم اولین دختر پیاده شد دومی رو هم رسوندم به طرف خونه اریکا حرکت کردم ساعت 11 شب رسیدم اونجا مستقیم وارد پارکنیگ شدم ماشین رو پارک کردم کلید خونش رو بهم داد گفت منو ببر خیلی مستم نمیتونم زیاد راه برم میخورم زمین که پیاده شدم رفتم بغل اش کردم بردمش خونش روی تخت خوابندم اش بعد پتو رو کشیدم روش از خونه خارج شدم به طرف ماشین بعد به طرف خونه حرکت کردم و بعد 20 دقیقه رسیدم وارد خونه شدم.


بدون اینکه سروصدای بکنم رفتم تو اتاقم تعویض لباس بعد خواب راحت خوابیدم صبح حدود 7 بلند شدم تعویض لباس با ماشین به طرف ایستگاه که بعد 5 دقیقه رسیدم زود لباسام رو عوض کردم به یه دوستی داشتم که به ماشینم میرسید زنگ زدم گفتم بیاد ماشین رو ببره که اونم بعد تحویل گرفتن شیفت اومد برد ماشین رو اونروز خوب بود که شبم اومدن گفتند که مرخصی ممنوع و ... که من به فکری افتادم که بابا و مامان رو بفرستم مکه چون فیش داشتن فکر ام هم زود از طریق دوستانی المعلی شد رزرو شد که واسه عید مکه باشند فردا هم راه میفتادن دبی بعد چند روز مکه از اونجا که زود کاراش حل کردم با تلفن بهشون گفتم وسایلشون رو جمع کنن خوشحال شدن خیلی اونروز خوش گذشت تو ایستگاه مجبور شدم یه جعبه شیرینی هم بخرم ولی خوب بود خوردیم شب هم نگهبان نبودم خوب خوابیدم ا صبح و صبح بعد کارها شیفت رو تحویل دادیم در ضمن ماشین رو هم صبح اول وقت آورد داد حساب کردم دادم پولش رو هم عالی شده بود.


من زود لباس عوض کردم رفتم خونه ماشنی پارک کردم خارج شدم رفتم تو خونه دیدم خونه نیستند رفتند فرودگاه مریم زنگ زد گفت مادر ام هم گفته بود درجریان رفتن نباشه که من یه صبحونه خوردم تو همون پذیرایی کمی استراحت کردم که چشمام به خواب رفت که حس کردم یکی منو بیدار میکنه که بیدار شدم میگفت پاشو تنبل و... که بیدار شدم که خانوم خانوم ها گفت مژده بدم همسر ام دیگه میتونه منو ارضا کنه چون مشکلش حل شده که گفتم خداروشکر ولی باید شیرینی بدی که گفت خودم شیرینی هستم دیگه که گفتم خودت رو جدا میخورم شیرینی هم با خودت میخورم مریم با تاب و شلوار تنگ بود که اومد نشست روی کیرام از روی شلوار کیرام بلند شد به کوس مریم خورد گفت این چیه گفتم بیدارش کردی دیگه که پرسید یه سوال دارم اون چوب رو کردی تو کون اون زنه که گفتم اره کونش پاره شد ولی چیزی نگفتم که گفت بعد تو الان خانم رفته بیمارستان چون قشنگ پارش کردی که گفتم تقصیر خودشه که اومد از لب یه لب گرفت گف اون چوب رو خوب شستم خودم که تشکری کردم گفتم امشب پس برنامه هستش که با همسر ات سکس کنی که گفت اره میخواد دلی از اذا دربیاره که خندید بیشتر فشار داد خودش رو روی کیرام دیگه کامل چسبید به کوسش گفتم مار بیشتر عذاب بدی نیش ات میزنه ها که گفت نیش بزنه که گفتم امشب نیش میزنن بهت که دیگه من بلند شدم اونم از روی من بلند شد ولی شلوار ام جوری بود که شق کردم ولی درست کردم که مریم گفت بریم آرایشگاه که گفتم باشه لباس عوض کردم لباس های ساده تری پوشیدم با ماشین به طرف آرایشگاه حرکت کردیم با مریم هم با کیر من ورمیرفت ولی باز ول کن نبود که رسیدم که پیاده شد رفت تو بعد چند دقیقه متری اومد انگار آخر سالی همه زن ها یا میخواستن به شوهراشون بدن یا برن بازار بوکننشون که تا ساعت1:30 رسوندم مشتری هارو داشتم برمیگشتم که یه لباس منو به خودش جذب کرد که به طرف اش رفتم با ماشین پارک کردم رفتم دیدم یه ست لباس سیاه بدون کت,شلوار پیراهن کفش که خریدمشون اونهارو به طرف خونه حرکت کردم.

پایان قسمت اول
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
دوستان در اینجا قسمت اول داستان به پایان رسید فکر کنم بعد دو هفته دیگه ادامش رو بزارم
احترام و ادب و اخلاق
     
  
صفحه  صفحه 9 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

زندگی یا عشق 1و2


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA