یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۹۰خیلی کیف می کردم . یه حرکت نرم همراه با چسبندگی ملایم توی کون نسترن همراه با نگاهی که به برشهای کون اون داشتم یه دنیا عشق و حالو واسم به همراه داشت . کیرم در حال حرکت توی کون نسترن بود . صورتمو به صورتش چسبونده بودم . نلی کوچولو رو می دیدم که با تعجب داره نگام می کنه . اون در کنار مادرش بود و با سینه هاش بازی می کرد . البته سینه مامانش شیر نداشت . شیطونک می خندید . دلم می خواست نازش کنم . داشت با سینه های مامانش بازی می کرد . واسش شکلک در می آوردم و اون لبخند می زد و دوست داشت با دستش دماغمو بکشه . خبر نداشت که مامانش زیر کیر یه مرد غریبه هست و داره به باباش خیانت می کنه . نلی کوچولو از دنیای ما بزرگا خبری نداشت و من همچنان وسط بدنمو به وسط بدن مادرش چسبونده بودم . دوست نداشتم کیرمو ببینه . اون در آغوش مادرش بود و احساس آرامش می کرد . هر سه مون احساس آرامش می کردیم و می دونستم که نسترن هم نلی کوچولوشو خیلی دوست داره . سرمو بر گردوندم .. کیرمو کشیدم عقب و یه بار دیگه اونو به سمت جلو هلش دادم ولی دیگه داغ شده بودم .. نمی تونستم جلو گیری کنم . یه بار دیگه به اون کون نگاه کردم . دوست داشتم در یه حالت ثابت آبمو توی کون اون خالی کنم . با تمام احساس عاشقانه و قوی .. یه حس خوب ... و همین جورم شد .. -اووووووووههههههه نسترن .. نسترن .. انگار آتیشم نمی خوابه ..نسترن : منم انگار سیر نمیشم هر قدر توی کونم خالی می کنی . کیرمو دیگه بیرون نکشیدم و به همون حالت بغلش کردم . فکر کنم سه تایی مون یه ساعتی رو خوابیده باشیم و بعد پا شدم و رفتم .. هم احساس سبکی می کردم و هم سر درد خفیفی داشتم . وقتی که رسیدم خونه .. چهار تا شون که شیرینی های زندگیم بودن دور هم جمع شده و بهم می گفتن شهروز چی شده .. چرا چشات داره یه گود افتادگی خاصی پیدا می کنه . البته شیوا اونی که 8 سالش بود کمتر بهم گیر می داد . مامان شهلا و آبجی شهرزاد و شبنم و خواهر زاده ام شیوا همه دور هم بودن . فقط جای بابام خالی بود ..-خانوما واسه دکتر شدن باید عذاب کشید . خیلی کار داره . خیلی باید درس خوند . شهرزاد : میگم اگه زن بگیری بهتر درس نمی خونی ؟-نخیر خواهرم . زن حواس آدمو پرت می کنه . دیگه مشکلات زندگی و این جور بند و بساط ها نمی ذاره که آدم درس بخونه . اصلا من با زن و دختر میانه ای ندارم ..شهلا : ولی پسرم عزیزم تو الان بیست و شش سالته .. من نباید یه سری حرفا رو پیش این دخترا بزنم ..شبنم که سیزده سالش بود گفت مامان من که بچه نیستم . می دونم پسرا و دخترا که بزرگ شدن عروسی می کنن . داداش هم باید عروسی کنه .-شما ها واسه من شر شدین . مامان من ! آبجی شهرزاد گلم من چه جوری بگم اون حس غریزه زن خواهی در من نیست .. می بینی که الان از بس درس می خونم دیگه هلاک شدم . هر وقت مطب باز کردم حتما زن می گیرم . شهرزاد : ولی من فکر نمی کنم که تو همچین از زنا فراری باشی .-تو چیکار به کارم داری . ..به زور جلو خودمو گرفتم تا با این شهرزاد دعوا نیفتم . چون خیلی دوستش داشتم و نمی خواستم که از من دلخور شه . اما در اون لحظات داشت رو اعصاب آدم راه می رفت .-نمی دونم شما چرا این قدر دارید اذیتم می کنید . من الان دارم از تحقیق بر می گردم . خیلی خسته ام .نمی دونستم چی شده . شهرزاد و مامان خیلی گیر می دادن . احتمالا یکی دومورد رو من لو رفته بودم . یا شاید هم یه گزارشهایی به اونا رسیده باشه . تازه هم رسیده باشه . چیکار به کار من دارن . من آزادم و هر کاری دلم خواست انجام میدم . بچه که نیستم . -حالا دست از سرم بر می دارین ؟ من زن نمی خوام . دلتون میاد زندگی دختر مردم رو خرابش کنین ؟ تازه با این همه گرونی و مخارج زندگی .. مگه خودتون نگفتین که خیلی سخته در این دوره و زمونه خرج زندگی رو پیش بردن ؟ حرف خودتونه . نمی دونستم چرا اونا این جوری شدن . نکنه بابت ملوک چیزی فهمیده باشن ؟ خیلی بد میشه . هر جوری بود به خیر گذشت . ظاهرا چیزی از گند کاریهامو نمی دونستن . احتمالا یه فضولی منو با یکی دیده به اونا خبر داده . یا این که مثلا من با اون خواهرای بوتیکی گرم گرفته باشم و یکی از مشتریانی که منو دیده دوست شهرزاد بوده و بهش گفته ولی اینا که دلیل نمیشه . می خواستم گوشی رو خاموش کنم که دیدم داره زنگ می خوره .. یه لحظه فکر کردم دارم اشتباه می بینم .. فیروزه در حال تماس .... فقط اینو کم داشتم ..ولی یه حس عجیبی بهم دست داده بود .. ازش بدم اومده بود .. دیگه نمی خواستم اسمشو بشنوم ریختشو ببینم ...می دونستم اونم از اون عاشقاییه که می ذارن میرن با یکی دیگه از دواج می کنن ولی دلشون پیش عشق اولشونه و هر چند وقت در میون یه زنگی بهش می زنن تا صداشو بشنون ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۹۱شهرزاد : داداش گوشی رو بردار . شاید یکی کار واجبی با هات داشته باشه . طرفو این قدر پشت خط منتظر نذار ..مجبور شدم جواب بدم .- بفر مایید .. سلام خوبی ؟ چه عجب !فیروزه تعجب می کرد که من دارم این جور باهاش حرف می زنم . چون اصلا حال و حوصله هم صحبت شدن با اونو نداشتم . قدم زنان و خندان که انگاری دارم با یه پسری حرف می زنم رفتم به حیاط خونه . صدامو آوردم پایین تر . -کی بهت گفته برام زنگ بزنی . من و تو که کاری با هم نداریم . تموم شد رفت . مثل این که تنت می خاره ها ..فیروزه : نه تنم نمی خاره . فقط می خواستم صدای تو رو بشنوم . بهت بگم با همه بدیهایی که در حق من کردی بازم یه جورایی دوستت دارم و امید وارم که منو محکوم نکنی .- معلوم هست چی داری میگی ؟ من بهت فکر نمی کنم . اصلا دوستت نداشتم . همون وقتی که باهات بودم با خیلی های دیگه بودم . وقتی هم که تو رفتی تعداد دوست دخترامو دو برابر کردم . حالیت شد ؟-من حالیم بود شهروز . واسه همین بود که از پیشت رفتم تا تو راحت باشی . ولی می دونم تو دوستم داشتی . این طور نبود که دوستم نداشته باشی . -تو دیوونه ای فیروزه . یه روز میای و میگی دیگه نمی خوای اسممو بشنوی . یه روز محترمانه میای و به من میگی که داری میری . یه روز میگی که عاشقمی ولی نمیگی که اشتباه کردی . من نمی خواستم از دستت بدم . چرا بهم زنگ زدی و این جور داغ دلمو تازه کردی . نگاه کن .. من هنوز از دواج نکردم . گاه که از در خونه میام بیرون حس می کنم که یکی میاد جلو پام ترمز می زنه و باهم سوار میشیم . یکی که از تمام فیروزه های دنیا واسم فیروزه تر وخواستنی تر بود . یکی که هیچوقت فراموشش نمی کنم . .. دختره دیوونه پاک اعصاب منو ریخته بود به هم . اصلا چه معنی داشت .. هدفش چی بود . یه کار بی خود . هیچ تقاضایی هم از من نداشت . دیگه حال و حوصله بر گشتن به جمع خونواده رو نداشتم . خیلی تند با هاش بر خورد کرده بودم . از خونه خارج شدم . اصلا این دور و بر موندن برای من خطر ناک بود . قاطی کرده بودم . اگه در اون لحظه بهم می گفتن که اسم سه تا از دخترا و زنایی رو که تا حالا با ها شون بودی بگو نمی تونستم بگم . فقط تنها اسمی که به خاطرم میومد ملوک بود . چرا من بایداین جوری شده باشم . دستام می لرزید . بر خورد بدی با فیروزه داشتم . آخه من باید چی بهش می گفتم . نمی دونستم دوای درد من چیه .. . وای پسر سه تا دختر از اون تیکه های ناب اومده بودن به محله مون . ظاهرا یکی از خونه های ویلایی محله رو در بست اجاره کرده بودند . به نظر میومد سه تا دانشجو بوده باشن . مدتها بود که صاحب اون خونه می خواست خونه شو بفروشه چون می خواست بره خارج . انگاری منصرف شده اونو اجاره داده بود .این طور شنیده بودم اونم به کی ؟ سه تا دختر .. و اونم کجا ؟ .. در همسایگی ما . عجب تیکه هایی ! چه تن و بدنی ! چه سینه های سفتی ! انگاری داشتن توی حیاط خونه شون قدم می زدن . من که دیگه پاک یادم رفت چه جر و بحثی با فیروزه داشتم . سریع بر گشتم به خونه و یکی از کتابهای دانشگاهی مو گرفته به بهونه تحقیق رفتم بیرون .. . چه جوری و با چه بهونه ای می تونستم با اونا دوست شم نمی دونستم . می خواستم کلاس بذارم که مثلا من دانشجوی رشته پزشکی هستم . یه مقداری اونا رو ور انداز کردم ببینم جریان چیه . جالب این جا بود که یکی از دخترا رانندگی وانتی رو به عهده داشت که با اون وسایلشونو آورده بودند . احتمالا این اولین باربار آوردنشون نبود .. رفتم جلو .. -خانوما خسته نباشید .. کمک می خواین در خد متیم .. یکی شون که تپل تر و ظاهرا رک گو تر از بقیه بود گفت-بجا نمیاریم .. منم بی خیال ادامه داده گفتم تقریبا همسایه روبرویی ام . شما دانشجو هستید ؟ -فرمایش .. -هیچی ..خوشم میاد می بینم جوانان این مملکت مخصوصا دخترای خود ساخته مستقل از خونواده زحمت می کشن و درس می خونن .معلوم نبود چه مرضی داشتم که آدم بشو نبودم . آخه یه بنده خدایی نبود بهم بگه تو که می خواستی و می خوای و باید که از تعداد دوست دخترا و زنات کم کنی این کارا دیگه چیه .. دیگه دیدم طرز صحبتشون کمی عجیبه سرموم انداختم پایین و بدون خداحافظی می خواستم برم که دیدم همون زور مند تره صدام زد .. انگار داره با نوکر پدرش حرف می زنه-هی . آق پسر . حالا که اومدی با سه تا خانوم نجیب خود ساخته کمک کنی می تونی کمک کنی اون قالی رو تا اتاق برسونی . هر چی به این مادرمون گفتیم بابا فرش دستی دیگه عهد بوقی شده , سنگینه , حمل و نقلش مشکله به گوشش نرفت که نرفت . ... ادامه دارد... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۹۲لعنتی عجب قالی سنگینی بود . مگه می شد یه نفری اونو حمل کرد ؟ بسوزه پدر تنوع و عشق و حال کردن که منو سرراه این دخترا قرار نمی داد . گفتم چند تا وسیله سبک واسشون حمل کنم و بعد یه جوری با هاشون آشنا شم قال قضیه رو بکنم برم .. اونی که تپل تر و حرف بزن تر از بقیه بود بهش می گفتن پیمانه . یه حالت بزن بهادر و شجاع هم داشت . اسم این دخترا ردیف و قافیه شبیه هم داشت . اون دو تا هم بودن ریحانه و افسانه . پیمانه : افسان جون برو کمک این آقا پسر . میگم غذا کم می خوری ؟-از تو کمتر می خورم . پیمانه : حالا واسمون تیکه میندازی ؟ خوشم میاد کم نمیاری . -من راستشو گفتم پیمانه خانوم .پیمانه : از جوونای صادق خیلی خوشم میاد . ولی تو از کجا می دونی من چقدر می خورم ؟-تو از کجا متوجه میشی که اونا صادقن .درضمن هیکلت داره داد می زنه که اسیر شکمی . پیمانه : ار تیپشون می فهمم . ولی من اگه آبم بخورم چاق میشم حالا وای نایسا همین جور نگام نکن کارت رو بکن . همه شون اومدن کمکم تا بتونیم اون قالی سنگین و بافت دستی رو ببریم توی خونه . بعد از اون با سرعت هر چه تمام تر بقیه وسایلو بردم اون داخل ..پیمانه : میگم پسر! حس انسان دوستانه تو قابل تحسینه . همیشه همین حسو داری ؟ -وقتی چند تا دختر خوشگل می بینم این حس بیشتر خودشو نشون میده ... پیمانه : پس حدسم درست بود . از اون چش چرونایی .-تو که اصلا حدسی نزدی . حالا که من خودم صادقانه بیان کردم داری میگی ؟ پیمانه : خیلی بلایی -ببینم شما ها چی می خونین ..پیمانه : ما صدات می کنیم دکتر تو هم به ما بگو مهندش . سه تایی مون داریم عمران می خونیم . ولی خیلی از اونایی تو . -اتفاقا من خیلی خجالتی هستم .پیمانه : اینو می ذارم به حساب شوخی . ا زامتیازت کم نمی کنم . آخه تو خودت گفتی که صادقی . بهت نمیاد که خجالتی باشی . تو از اونایی که دوست دختر زیاد داری . -پیمانه جون چرا این جور قضاوت می کنی . تو از کجا می دونی که این حرفت درسته ؟پیمانه : توی چشام نگاه کن .. تو از اون شیطونایی . -نگو که من خجالت می کشم . آخه یه دختر در همون دیدار و صحبت اول چه طور می تونه این حرفا رو به یک پسر بزنه .پیمانه : به همون دلیلی که اون پسر عین اجل معلق خودشو میندازه وسط سه تا دختر مامانی و بی زبون . یه پسر خاله همچین کاری نمی کنه چه برسه به یک همسایه ای که هنو واسه اون دخترا ثابت نشده بود که اون همسایه هست یا نه .-به نظرت من کار اشتباهی کردم ؟ پیمانه : نه آق پسر . اتفاقا کار خیلی خوبی هم کردی . ما می خواستیم یه کار گرمرد هم بیاریم . گفتیم یکی از این نظافتچی ها رو صداش کنیم و یه خورده پول بهش بدیم که کمکون کنه که دیدیم از در غیب یه مجانیش واسه مون رسید .-شما خانوما از این که یه مرد رو به خونه تون راه بدین هراس ندارین ؟پیمانه : تا اون مرد کی باشه .. ما سه تایی مون رزمی کاریم . به هیکل من نگاه نکن . -نکنه داری خالی بندی می کنی ؟پیمانه : اگه دوست داری پرتت کنم ؟-زنا هر قدر قوی باشن بازم تحت سلطه ما مردا هستن . پیمانه : تو اومدی به ما کمک کنی یا این که حرف بزنی .نفسم بند اومده بود . دخترا سخت کار می کردند . من زیاد عادت نداشتم . دیگه تعارف زیادی هم کار دستم داده بود . یواش یواش با هم گرم گرفتیم . اینم خاطره ای می شد . آشنایی باسه دانشجوی مهندسی عمران که ترم پنجم درس می خوندن . بعد از دو ساعتی که پیششون بودم تازه صدای پیمانه در اومد که تو کار و زندگی نداری ؟ کسی منتطرت نیست ؟ -میگم این جور که معلومه دیگه کمک نمی خوای و کارم نداری . پیمانه : من به خاطر خودت میگم وگرنه تا صبح همین جا باش. ..اون این حرفو همین جوری بر زبون آورده بود . ولی افسانه خنده اش گرفته بود . ریحانه هم که متوجه سوتی پیمانه شده بود گفت -عزیزم پیمانک من اگه شهروز جون تا صبح این جا بمونه واسه مون لالایی می خونه ؟ ..سه تایی بد جوری می خندیدند . -ولی فکر کنم شما دخترا باید واسه من لالایی بخونین . میگم شما قصد ندارین شام بخورین ؟ریحانه و افسانه که بلبل شده بودند و می خواستن خودی نشون بدن دقایقی بود که وارد بحث های ما می شدن . ریحانه : چرا عزیزم ما به مهمونای خودمون گشنگی نمیدیم . به شرطی که بچه های خوبی باشن . -حالا به نظر شما من بچه خوبی هستم ؟ پیمانه : حرف نداری . فقط اگه دیر کنی و خونواده نگرانت شن اون وقت جواب اونا رو چی میدی ؟ من دارم متخصص اعصاب و روان میشم .. می تونم بگم بودم خونه دوستام داشتم تحقیق می کردم .افسانه : ای ناقلا روت نمیشه بگی با سه تا دختر خوشگل بر خورده بودی ؟ ...ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۹۳دخترا یواش یواش داشتن باهام گرم می گرفتن و منم خوشم میومد از این که با اونا حال کنم . ولی از سر دسته و بزن بهادر اونا بیشتر از اون دو تا ی دیگه خوشم اومده بود . پیمانه .. هم تپل تر بود و هم خوش بیان تر .. از تیکه اندازی هاش خوشم میومد . ظاهرا باید اهل حال باشه . ما پسرا بیشتر روباسن زنا حساسیت داریم . و پیمانه هم باسن هوس انگیز تری از اون دو تا دختر داشت .یه بار که داشتیم به کمک هم یه وسیله ای رو حمل می کردیم دستمو زدم به دستش .. یه اخم عجیبی بهم کرد که انتظارشو نداشتم . پیش خودم حساب می کردم این باید از اونایی باشه که خیلی زو د با آدم راه میاد و اهل حاله . از بس خسته ام کرده بودن که دیگه داشتم از کوره در می رفتم . اگرم می خواستم دست خالی بر گردم که فایده ای نداشت . راستش من توی همین کوچه شش هفت تا دوست زن و دختر داشتم که از دست همه شون در می رفتم . چطور تونسته بودم بیام و خودمو علاف اینا بکنم ؟! باورم نمی شد . دیوونه ام کرده بودن . لعنت بر این شانس . یعنی این دختره دیوونه همین جور می خواد چراغ قرمز نشونم بده ؟پیمانه : خب دخترا همه چی ردیف شد . حالا وقتشه یه چیزی درست کنیم با هم بخوریم . برای چند بار نگاه من و پیمانه به هم دوخته شد . انگار از نگاهش آتیش می بارید . حس کردم که داره سر زنشم می کنه . داره با اون نگاهش به من میگه که من از نقشه تو خبر دارم . می دونستم که اون داره افکار منو می خونه . من فقط می خواستم سکس داشته باشم . و به کلکسیون افتخارات خودم اضافه کنم . نمی دونم شاید به دست آوردن دخترا و جسم و روحشونو خیلی ساده فرض کرده بودم که انتظار داشتم که این سه نفر هم خیلی راحت منو قبول کنن بقیه دوست دخترام لوسم کرده بودن . ولی اینا بر خوردشون خیلی معمولی بود . انگار که من دوستای اونا باشم . ولی من نمی خواستم که این جور باشه .پیمانه : ببینم خوش تیپ یه جوری نگام می کنی که یه عقابی از اون بالا می خواد یه پرنده ای رو شکار کنه . -گاهی می بینی که خود شکار هم دوست داره که شکار شه .-مطمئنی ؟-یقین دارم .یه لحظه دستشو گرفتم خودشو کنار کشید تکرار کردم .. -نکن زشته دخترا هستن . -ببینم اگه اونا نبودن رفتارت بهتر بود ؟ -شهروز من تازه چند ساعته باهات آشنا شدم . اصلا دنیای عجیبیه . آدمای توی کامپیوتر این قدر سریع و راحت با هم چت نمی کنن که تو خیلی راحت .. چی بگم از چشات آتیش پخش می کنی . -پس تو راز نگاه رو هم می خونی .. پیمانه : همون راز قلبو ..-دل من چی می خواد و چی میگه ؟ پیمانه : یه چیزی می خواد که من نمی خوام .-پیمانه . نمی دونم یه چیزی در تو هست که منو به طرفت می کشونه . یه حس علاقه خاصی به وجود میاره . یه محبتی که منو به تو پیوند میده .. یه حس دوست داشتن و علاقه ای که نمی تونم به کس دیگه ای ابرازش کنم .یه لحظه در آغوشش کشیدم و سریع لباشو بوسیدم .. سریع هم ولش کردم . ازش فاصله گرفتم .دیگه واقعا قصد داشتم اونو تصاحبش کنم . حتی اگه یه بهونه ای پیدا می کردم و شبو همین جا پیشش می موندم باید باهاش حال می کردم . اما پیمانه خیلی سر سخت بود و ظاهرا نمی خواست راه بده . ریحانه سرش تو لاک خودش بود . هنوز غذا نخورده کتابشو گرفته بود توی دستش و سخت مشغول بود . -خانوم مهندس حالا یه امشبه رو نمی تونی درس نخونی ؟ افسانه خودشو بهم نزدیک کرد و گفت اگه پیمانه بد اخلاقی می کنه ازش دلخور نشو . دوست پسر سابقش خیلی اذیتش کرده . راستش اینو که شنیدم کمی دلسرد شدم . ولی درست که فکر کردم گفتم چی انتظار داشتی شهروز ؟ که یه دختر بیست و یکی دو ساله هنوز دوست پسر نگرفته باشه ؟ حالا اگه فیروزه باهات دوست بود یا خیلی های دیگه که تو دوست پسر اولشون بودی شرایط فرق می کرد . تو تازه اونو دیدی . افسانه : ناراحت نباش . خودم هواتو دارم .نمی دونم چی داشت می گفت .. واسه این که بفهمم مزه دهنش چیه گفتم-ممنونم افسان جون از این که هوامو داری . من زیاد به فکر شکم نیستم .افسانه : من که هوای شکمو نگفتم . زیر شکمو گفتم . اینو که گفت خودم مونده بودم که یخ شم یا داغ کنم . افسانه : این جا اتاق زیاد داره و دیگه می تونیم راحت باشیم ...باید یه بهونه ای بیارم . تو انگلیسی ات خوبه ؟ یعنی در حدی که یه متن ساده رو ترجمه کنی ؟ -اون که آره .. افسانه : پس یه جوری بهانه مون این باشه که تو می خوای در ترجمه یه متنی کمکم کنی .. و بعد می شینیم با هم درددل می کنیم -تو هم اون وقت هوای منو داری دیگه .. در حالی که از نگاش هوس می بارید گفت آره .... ادامه دارد ..... نویسنده ..... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۹۴افسانه : بچه ها من امشب می خوام یه چند ساعتی زحمت آقا شهروز رو زیاد کنم و اونم می خواد یه متنی رو واسم ترجمه کنه .ریحانه : تو هم حوصله داری ها . برو بگیر استراحتتو بکن فردا کلی کار داریم .افسانه : می دونی پیمانه جون . ریحانه خودش نشسته درساشو خونده و کاراش ردیفه اون وقت به من میگه بگیر بخواب .تو هم همینو میگی .پیمانه یه جوری نگاهمون می کرد .پیمانه : افسانه تو مطمئنی که خسته نیستی . -آره . از طرفی این شهروز جون اگه امشب بره و دیگه نیاد من حال و حوصله شو ندارم برم دنبال ترجمه این متن . تا تنور گرمه باید نونو چسبوند .اینو گفت و خندید . پیمانه هم ریز لب یه متلکی گفت .. منم توی دلم گفتم ای ناقلا می خوای نونو بچسبونی یا کونو ؟ خلاصه من و افسانه تنها شدیم . یه چند دقیقه ای رو ادای درس خوندن رو در آوردیم . معلوم نبود کلید اتاقا کجان . -میگم افسان جون یه صندلی بذاریم جلو این در چطوره .-اگه یکی بخواد بیاد چی ؟-حتما در می زنه .-مگه ما زن و شوهریم یا مثلا دوست دختر و پسریم که بخواد در بزنه ؟ ولی باشه . کاری رو که بهتره و خطرش کمتره انجام میدیم . -خیلی ماهی افسانه . -من خودم بهت حال میدم . دیگه نیازی نیست منت پیمانه رو بکشی . اون تازگی ها اخلاقش یه جوری شده .نزدیک بود کنجکاو ی و فضولیم گل کنه و ازش بپرسم مگه شما با هم بر نا مه های سکس و این کارا رو دارین که میگی تازگی ها در این زمینه بی حال نشون میده ؟ که از طرح این سوال خود م منصرف شدم . چون می دونستم جز اعصاب خرد کنی فایده دیگه ای نداره . افسانه از کیفش چند تا وسیله آرایش در آورد و با یه آرایش مختصر اومد و کنار م نشست . -خسته نباشی شهروز جون ..چقدر واسه این لحظات وقت تلف کرده بودم . هنوز نمی دونستم که اونا دخترن یا نه . دیگه این دوره زمونه اگه دخترایی رو دیدیم که دختر نباشن نباید تعجب کنیم . آخه واسه این که یواش یواش این سنت که یک زن قبل از از دواج باید دوشیزه باشه داره کم رنگ و کم رنگ تر میشه . واسه این که ببینیم شرایط اونا چه جوریه ازش پرسیدم ببینم شما هیشکدومتون قبلا از دواج کردین ؟ یا همین حالاشم شوهر دارین ؟ متوجه منظورم نشد . ولی اون جوابی رو که دوست داشتم داد .-چی داری میگی ما هر سه تا مون دختریم . دوشیزه های خوشگل و بدون شوهر . -خانوم مهندسای آینده . -کاملا درسته . ..موضوع رو عوض کرده بودم تا در این مورد مشکوک نشه و بهش بر نخوره . پس اونا سه تایی شون دختر بودن و من باید از کون می کردمشون . حال و حوصله گوش دادن به آخ و واخ های اونا رو نداشتم . ولی باید تا سر حد جنون حشریشون می کردم . خیلی سخت بود رو این جور دخترا نفوذ داشتن مخصوصا این که سابقه ای از اونا رو نداشته باشی . دستامو گذاشته بودم رو شونه های افسانه و آروم آروم رفتم طرف سینه های باز اون .. وقتی دستامو از راه چاک بلوزش رو سینه هاش قرار دادم اونم دستاشو گذاشت رو دستای من .. خوشش میومد که سینه ها شو فشار بدم . لذت می برد . آروم آروم سینه هاشو می مالیدم .. نگاهمو به چشاش دوخته بودم . چشایی که دیگه باز نمی شد و لبایی که غنچه شده بود . خودمو روش خم کرده بودم . لبامو گذاشتم رو لبای اون دختر حریص که از حال رفته بود و خودشو رو تخت یه نفره اش ولو کرده و به دمر دراز کشیده بود . چقدر از این دخترای حشری که اوایل کارشون بودد و در سکس خیلی پر شور و مشتاق نشون می دادند خوشم میومد . البته همه دخترا وقتی که به این قسمت از عشقبازی می رسن خیلی هیجان زده میشن ولی اونایی که در این زمینه تجربه کافی ندارند یه جوری به قضیه نگاه کرده حسش می کنن که ذوق و هیجان خاص خودشونو به اون پسری که داره با هاشون حال می کنه منتقل می کنن طوری که اون پسر بیشتر رغبت می کنه که اول اون دخترو سر حالش کنه و بعد به خودش توجه کنه و من هم در صدد بودم که بیشتر افسانه رو آتیشش بدم تا دل دل کندن از منو نداشته باشه .-دختر چته .. دستمو گذاشتم زیز سینه اش . تپش شدید قلبشو حس می کردم . -ببینم ترسیدی ؟ چرا قلبت این قدر تند می زنه .دستمو یواش یواش بردم پایین تر .. زیپ شلوار پارچه ایشو به آرومی باز کردم . قبل از این که دستمو به کسش برسونم با قسمت بالای کس ور رفتم .. اون قسمتو کاملا در کف دستم قرار دادم و آروم آروم اونو به طرف وسط دستم جمع کرده و بازش می کردم . لباشو با فشار می مکیدم . دستمو از لای شورت به کس کوچولوی اون دختر رسوندم . کونش هم نه چاق بود و نه لاغر .. چه جورم لبامو گاز می گرفت !.... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۹۵افسانه : نهههههههه شهروز ... اوووووووخخخخخخخ .. چرا داری این کارو با من می کنی . من دارم دیوونه میشم دارم دیوونه میشم . خیلی داغ شدم .دارم می سوزم . آخخخخخخخخ نهههههههه یواش تر . الان جیغ می کشم دخترا بیدار میشن .-بذار بشن اونا رو میاریم تو جمع خودمون و چهار تایی هم خیلی حال میده . من می تونم حریف هر سه تاتون شم . آخه تو چه جور رفیقی هستی که دوست داری تنهایی بخوری .. -بد جنس دیدی که اون دو تای دیگه اصلا توجهی بهت نداشتن . ریحانه که اصلا توی باغ نبود و پیمانه هم که محلت نذاشت . -مادرنزاییده که بخواد به من بی توجهی کنه . من خودم ادامه ندادم . -دوست داری که من دو تا پسر دیگه بیارم این جا و اونا رو شریک تو کنم ؟-نه . من خوشم نمیاد . من یک مرد هستم و غیرتم قبول نمی کنه .-وااااااااوووووو چه مرد با غیرتی ! حالا ما زنا باید بی غیرت باشیم . که بتونیم تحمل کنیم که مردمون با هر کی دیگه باشه . اسمشو حالا هر چی می خوان بذارن . غیرت ..حسادت .. ولی من دوست ندارم که تو با هیشکدوم از اونا باشی . اگه می خوای که با من باشی فقط باید با من باشی ..-حالا این قدر عصبی نشو ...شلوارشو کشیدم پایین . هیکل دخترونه و آبدارش نشون می داد زیاد فعالیت نداشته . حالا در این فرصت محدود نمی شد بر رسی کرد که آیا اون قبلا با کسی حال کرده یا نه . وقتش نبود .. . تند و تند لختش کردم .. فقط شورت خوشگله دخترونه و پارچه ایشو گذاشتم رو پاش بمونه . یه شورت سفید که نصف حجم کونشو پوشش می داد .من نمی دونم چرا از این شورت استفاده کرده بود شاید به این خاطر که کونشو در حالت برهنه بودن گنده تر نشون بده ولی واسه وقتی که پوشیده بود تاثیری نداشت . کاری به این کارا نداشتم . -بیا دختر حالا می تونی خیلی راحت کیرمو ساک بزنی .. خوب تستش کن که دیگه تا آخر دنیا همچین کیری گیرت نمیاد . یه اخمی بهم کرد که متوجه منظورش شدم . دیگه به اندازه کافی مار خورده بودم تا افعی شم . یعنی از بس دوست دختر گرفته بودم که می دونستم روحیه اونا چه جوریه !اون داشت بهم می گفت که من از اون دخترایی نیستم که هر روز با یکی باشم . خیلی از دخترا این حرفو زده بودند و این عقایدو داشتن . اما همین که دیدن دوست پسرشون از اونایی نیست که خودشو پای بند اونا کنه و زندگی رو بی وفایی ها می گرده تزشونو عوض کردن . . کیرمو به لباش مالوندم .. صد ها بار این کیرم لقمه لذیذی شده بود برای دخترایی که خودشونو در اختیار من گذاشته بودند و اون چیزی که خیلی بیشتر از ساک زدن واسم مهم بود اون لبایی بود که کیرمو ساک می زد . و مهم تر از اون لبها صاحبش بود .. تنوع و تازگی .. این که شخص دیگه ای داره این کارو واسم انجام میده . . افسانه مبتدیانه کیرمو ساک می زد و از این بابت زیاد خیالم نبود فقط از این نظر راضی تر بودم که همین نشون می داد که اون تجربه ای در ساک زدن نداره و این یعنی این که اون دختر اهل حال نبوده . سینه هاش هم همین حالتا رو داشت . در حال میک زدن آروم کیرم , منم دستامو رو سینه های تازه افسانه گذاشته بودم و یواش یواش بدون این که کیرمو از دهنش در بیارم اونو رو تختش خوابوندم ولی طوری که خودمو در جهت مخالف اون و رو بدن طاقبازش قرار دادم . سرم حالا بود لای پاش و کیرم توی دهنش .-جوووووووون جووووووووون .. کس کوچولوت از پشت اون شورت خیلی خوشگل و ناز نشون میده . اون قدر خیس کرده بود که کسش به شورت چسبیده و قالبش کاملا مشخص بود . دهنمو گذاشتم روی شورتش و همون قالب کسش . از این بوی تازگی و طعم کس خیلی خوشم میومد و از مکیدن اون خسته نمی شدم . وقتی هم که می دونستم نتیجه خیلی با حالی داره و دختر رو حشری تر می کنه تلاشمو بیشتر می کردم .. اون همچنان آروم آروم کیرمو میک می زد . یواش یواش داشت یاد می گرفت که چه جوری کارشو انجام بده . دستاشو هم گذاشته بود رو با سنم و از پشت با بیضه هام ور می رفت . این کارش منو بی اندازه سست کرده بود و دلم می خواست همون جا توی دهنش خیس می کردم . نزدیک بود توی دهنش خالی کنم . باید خودمو نگه می داشتم . می دونستم دخترایی که تجربه زیادی در سکس ندارن به خصوص اگه اولین باری باشه که ساک می زنن بدشون میاد از این که منی توی دهنشون ریخته شه یا بخوان اونو بخورن . البته این بیشتر جا ها صدق می کنه .. و از طرفی یه عشق و محبت خاصی هم باید توی دل اون دختر وجود داشته باشه . ولی من تازه چند ساعت بود با این دخترا آشنا شده بودم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۹۶دهنمو رو شورت افسانه قرار داده بودم و یواش یواش کسشو از راه شورت می ذاشتم توی دهنم و با هاش بازی می کردم . می دونستم دختری که نمی تونه کیرشو توی کسش حس کنه تا سر حد جنون حشری شده و هوسش بی اندازه گل می کنه و من می دونستم که می تونم بازم نفوذ بیشتری روی اون داشته باشم . بوی کس و بوی خیسی اون واسم یه طعم و بوی آشنا یی بود . وقتی یه دخترو می دیدم این جوری تسلیم منه و داره زیر بدن من دست و پا می زنه اعتماد به نفس پیدا می کردم . شورت افسانه رو با دندونام جا به جا کرده و اونو به سمت پایین می کشیدم وولش می کردم . یه بار که اونو کشیدم پایین قبل از این که برگرده سر جاش خیلی سریع و ضربتی بینی خودمو گذاشتم بین دو تا شکاف کسش وول می خورد و اون خیلی خوشش میومد . اونم می دونست چیکار کنه . کیرمو طوری ساک می زد که منم سست و بی حال می شدم . عاقبت شورتشو کشیدم پایین . می دونستم که باید با میک زدن کسش اونو ار ضاش کنم و بعد برم سراغ کونش . راه دیگه ای نبود . افسانه دستشو به طرف کیر من دراز کرد . نا امیدش نکردم . گذاشتم با کیر من بازی کنه و هر جوری هم که دوست داره با اون حال کنه . لبه های کسشو به دو سو بازش کردم . نوک زبونمو به وسط کسش مالیدم .. وقتی که میکش می زدم اون با صدایی آروم ولی ملتهب و هراسان می گفت -نههههه شهروز و.. الان جیغ می کشم . اگه پیمانه بیاد آبروم میره . دیگه باید از خجالت آب بشم . -چرا .. مگه پیمانه خودش دوست پسر نداشت ؟ -ولی اون که جلوی من سکس نکرده بود تازه از کجا معلوم این کارو کرده باشه .. -عزیزم الان بین دخترا و پسرا که یه این صورت که با هم دوستن امکان نداره سکس وجود نداشته باشه . تازه تو که سرت رو ننداختی پایین و همین جوری که نرفتی اتاقش -اون که نیومده این جا .-من دارم اینا رو میگم اگه یه وقتی هوس کرد و سرزده اومد و ما رو دید حواست جفت باشه . راستش داشتم این حرفا رو واسه افسانه می زدم ولی از این که پیمانه بخواد بیاد و ما رو در اون شرایط ببینه خیلی ناراحت بودم . در حال میک زدن کس افسانه با انگشت وسطی دست راستم با سوراخ کونش بازی می کردم . -نکن . دردم می گیره ..-بذار بند به بند انگشتمو فرو کنم توی کونت . آخه من باید کیرمو به یه سوراخی فرو کنم . اونو که نمی تونم توی کست فرو کنم .-بکن . بکن . هر کاری دوست داری بکن . فقط یه کاری کن که سبک شم . تا حالا هر دختری هر فشاری که به وقت سکس بهم آورده بود به یه طرف و این فشار گرفتن های افسانه به یه طرف دیگه .. ولی من ول کن نبودم . سرمو محکم رو ی لاپاش نگه داشته و با زبون پهنم بعد از هر چند میک زدن کسشو لیس می زدم .دستمو به هر جای بدنش که می رسوندم سراسر آتیش بود . به نقطه حساس کسش چسبیدم . جایی که می دونستم بیشتر زنا و دخترا از اون قسمت به اوج می رسند . می تونستم نقاط مختلفی رو هم امتحان کنم ولی همون چوچوله قسمت بالای کس جواب داد -شهروز حس می کنم که دیگه خودم نیستم .-منم دارم پرواز می کنم . رو ابرا .. افسانه : یه طوریم که اگه الان هر کی هم بیاد این جا و بخواد مزاحمون شه جلوش وای می ایستم .-معلومه از این سوختن هات معلومه که دوست داری بقیه رو از خودت دور نگه داشته باشی ..-عزیزم . شهروز جون . من الان سر شار از انرژی هستم . انرژی هسته ای . انرژی هسته ای حق مسلم منه .-اونو فرو می کنم توی کونت . -نهههههه می ترسم ..-ناز نکن واسه من ..کس گربه ای لذیذ افسانه رو گرفتم توی دهنم .. خیلی ناز و خوشگل بود . یه کس پر آب .. می دونستم دارم چیکار می کنم برای همین دستای افسانه رو بردم عقب , بالاسرش و اونو به صورت هشت در آوردم بعد کف دستامو رو بازوهاش گرفته و در همون حالت خوابیده و روی افسانه قرار گرفته کسشو با فشار می مکیدم . یه قسمت از لبه ها و چوچوله شو می ذاشتم توی دهنم و اونو به صورت ناگهانی میک می زدم . -شهروز .. خیلی قشنگ میکش می زنی .. دلم می خواد جیغ بزنم ..آههههههه کسسسسسسسم کسسسسسسم نههههههه نهههههههههه ... بدش به من . من کیر می خوام -تحمل کن عزیزمن ! افسانه قصه های شیرین زندگی من ! صبر کن تا همه چی رو ردیفش کنم . به دو طرف صورتم چنگ انداخته بود و من حس کردم که این باید دیگه آخرین لحظه های قبل از ار گاسم باشه .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۹۷کسش و قالب اون به اندازه ای کوچولو و ناز بود که به خوبی توی دهنم جا می شد و من چند بار پشت هم با کف دستم بهش ضربه زدم . حس کردم که دور و بر لب و چونه ام خیلی رقیق شده . افسانه ناله می کرد شدت ناله هاش بیشتر شده بود .. دستمو گذاشتم جلو دهنش تا چیزی نگه .. اون ار گاسم شده بود . رفتم بالا تر و صورتمو گذاشتم رو صورتش . عشقبازی با اونو به شکل دیگه ای شروع کردم . لباشو به شکار لبای خودم در آوردم . بوسیدن یه لب دیگه .. بوی یه دختر دیگه .. همه شون بوی مشابهی داشتند . شاید عطرایی که به خودشون می زدند تفاوت داشت . اما بوی بدنشون , بوی گرم هوسشون همه شبیه به هم بود . ولی من تنوع و تازگی رو در تمام این بو های یکسان حس می کردم . افسانه رو غرق بوسه اش کرده بودم . اون دستشو رسونده بود به کیرم .. و اونو به سمت کسش هدایت می کرد . همون چیزی که من می خواستم ولی به گونه ای که خطر فرو رفتن توی کسشو نداشته باشه -عزیزم . دختر خوشگله .. عاشق کونت شدم . می خوام بکنمش . می خوام اون داخل خیس کنم .-می تونی رو سینه هام بریزی . بریزی توی دهنم . رو کمرم .. رو شکمم .. ولی از کون دادن می ترسم . می ترسم تا مدتها نتونم سر جای خودم بشینم . -اصلا از این حرفا نزن . زنی که نتونه کون بده اصلا زن نیست . به نظر من وقتی که واسه دخترا جشن عبادت می گیرن و مسائل مذهبی رو به اونا آموزش میدن یه آموزش کون دادن هم باید واسه اونا بذارن که بتونن شوهرشونو از خودشون راضی داشته باشن . آخه اون یک هفته ای که شوهرشون پریوده برن چیکار کنن ..-با تو یکی نمی تونم کل کل کنم از بس حرف زدی که سرمو خوردی . باشه چاره چیه من چه بگم چه نگم و چه بخوام و چه نخوام تو کار خودت رو انجام میدی ..-خوشت میاد یا نه ..-من از پسرایی که واسه گرفتن حقشون سماجت می کنن خوشم میاد .. -من فدای تو و حق خودم میشم . پس این جوری که گفتی کون تو حق مسلم منه .-چه جورم ! فقط حواست باشه طوری فروش نکنی که من تا یه سالی رو مجبور بشم چهار دست و پا راه برم . -ناراحت نباش با همون کیرم برات پماد مخصوص می زنم تا کونت راه بیفته .. اونو بر گردوندم . اول یه ملچ ملوچ حسابی رو کون و کپلش به راه انداخته و به سینه هاش دست زدم . شونه هاشو بوسیده با موهاش بازی کردم و بعد هم اون کرمی رو که از کیفش در آورده سرشو باز کردم و تا می تونستم اونو مالیدم به سوراخ کون افسانه و با انگشت کوچیکه خودم داخل و دور و بر کونشو نرم کردم ..-اوووووووفففففف .. کونم کوننننننم می سوزه می سوززززززه ... شهروز حالا من چیکار کنم . -راهش اینه که یه چیزی رو الان بفرستم توی کونت که محل سوزشو داغ کنه و این جوری تسکین پیدا کنی .. -زود باش اون مسکن خودت رو بفرست . دلم می خواست کیرمو بذارم روی کسش و با اون قسمت بازی کنم و باهاش ور برم . کیرو بمالونم رو کسش و طوری سر حالش کنم که هر گز بهم نه نگه . ولی با خودم فکر کردم که من هر دختر و زنی رو که می کنم دفعه بعد این اونا هستند که سراغ منو می گیرن .. مگر چی بشه که هوسم گل کنه و دور و بر خودم کسی رو نبینم که بازم هر وقت اراده کنم می تونم برم به دنبال جنسای تازه .. کمی غصه ام شده بود . انگشتی رو که توی کون افسانه فرو کرده بودم کوچیک ترین انگشتم بود . دستمو گذاشته بودم جلوی دهنش و اون انگشتو هم کردم توی کونش .. یه جوری به خودش فشار می آورد که دلم سوخت ..-عزیزم آروم تر .. خودت رو آزاد کن ول کن .. ریلکس باش . عضلات کون و مقعدت رو شل کن . این حس رو در خودت به وجود بیار که این کیر باید بره توی کونت و بهت حال بده .. طوری برای افسانه سخنرانی می کردم که انگاری عمریست که کونی باشم . کیرمو که رو سر سوراخ کون افسان گذاشتم حس کردم که این دیگه از اون کوناییه که که بتونم کیرمو توش فرو کنم معجزه کردم . فقط یه خورده بیشتر از سر کیرم که می رفت داخل ولش می کردم همون جا وایسه .. ولی لعنتی کله اش نمی رفت داخل . چقدر ناز داشت . چین های دور کونش چه ناز و تازه نشون می دادند . بیشتر این چینها یه تیرگی و کبودی خاصی دارن ولی من این چین خوردگی رو به رنگ صورتی و قرمز کم رنگ می دیدم . سر کیرمو گذاشته بودم رو سر مقعدش . آروم یه فشاری بهش آوردم . کله کیرم تا نصفه می رفت ولی واسه محکم شدن جاش باید فشار بیشتری به کیرم می آوردم . ... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۹۸یه فشار دیگه به کون افسانه آوردم . دستمو جلوی دهنش داشتم و اونم بد جوری دستمو گازش گرفت ولی حالت دستمو عوض کردم تا اگرم بخواد دستمو گازش بگیره فقط بتونه با کف دستم تماس داشته باشه . چقدر از دست و پا زدن هاش خوشم میومد و از اون حالت های دخترو نه اش . خیلی ناز داشت . از تازگی و طراوت این دختر لذت می بردم . یعنی من اولین کسی بوذم که داشت اونو می کرد ؟ اگه این طور بود چرا این قدر سریع و راحت پا داده . با این که کیرمو به همون صورت ثابت توی کونش نگه داشته تا اون احساس درد کمتری کنه ولی خود به خود یه حرکتی می کرد همون باعث دردش می شد . -آههههههههه عزیزم عزیزم صبر داشته باش. کف دست دیگه مو هم گذاشتم روی کس کوچولوش ..-عزیزم حال کن .. تا می تونم بهت حال میدم . عاشقتم . دوستت دارم . از اون حرفایی که به خیلی از دخترا زده بودم . ولی حس می کردم جز زنی به نام مژده هیشکدوم رو من نفوذ شدیدی نداشتند . افسانه دستشو رو سینه اش قرار داد و اونو به طرف دهنم فرستاد . متوجه شدم که خیلی دوست داره که اونو میکش بزنم .-بده .. بده عزیزم که نازت رو بخورم . اون سینه های جوندارتو بخورم . چه حالی میده .. راستی راستی هم کیف داشت خوردن اون سینه های تازه و دخترونه که نشون می داد اون دختریه که شاید من اولین دوست پسرش باشم .. ولی بازم سر در نمی آوردم که چقدر راحت خودشو سپرده به من . شاید رو پیشونی من نوشته بود که اهل حالم یا از این که پیمانه به من جواب رد داده بود متاثر شده و دلش به حال من سوخته بود . از این افکار خودم خنده ام گرفته بود . چون اون که داشت کون می داد و با من سکس می کرد و لذتشو می برد . دیگه جایی نبود برای این که دلش به حال من بسوره ..-بده .. عزیزم عشق من . اون یکی سینه تو هم بده تا بخورمش. که اندازه شون مساوی در بیاد . چه نوک پرتقالی خوشمزه ای داشت .. هر میکی که به سینه اش می زدم انگار یه موجی از هوس توی کیرم حرکت می کرد و منو به اوج می رسوند . اووووووووففففففف کیرم .. کیرم . دلم می خواست توی کون افسانه آب پا شونی می کردم . تن دختر داغ و بی حس شده بود . اون کاملا در اختیار من قرار گرفته بود . تسلیم و بی حس .. ولی دیگه بی رحمی نکردم و فشارمو روی کونش زیاد نکردم . گذاشتم که حالشو بکنه . شاید اینم یه حکمتی بوده که پیمانه به من راه نداده که تونستم با افسانه باشم . چون تا این لحظه که خیلی بهم چسبیده بود . افسانه خودشو به شدت به تشک می فشرد . می دونستم باید چیکار کنم تا اونو یک بار دیگه سر حالش کنم . به من فشار می آورد . دست و پا می زد . می خواست فرار کنه . می خواست خودشو از اون فضا خلاص کنه . ولی دیگه نمی تونست . نمی تونست اتز دست من فرار کنه .. محکم و از بالا بهش فشار می آوردم که در نره ولی حالت کف دستمو طوری عوضش کردم که بتونه تا می تونه گازش بگیره و این جوری هوسشو کنترل کنه . دستم به شدت می سوخت ولی چاره ای نبود . دندونای تیز و پر قدرتی داشت .. منم که دهنم رو سینه هاش بود .. کیرمم کمی شجاع شده و حرکت بیشتری رو توی کونش انجام می داد . انگار سوراخ کونش باهام کمی مهربون تر شده بود . -عزیزم . دندون رو جیگر بذار الان تموم میشه .. ارضا میشی .. اونم واسه یه لحظه لباشو از دستم جدا کرد و گفت .. دارم می میرم . سوختم سوختم .. یه چیزی می خواد در وجودم بترکه . منفجر شه . می خوام بپاشم . متوجه شدم که می خواد خالی کنه .. کس مالی زو زیاد ترش کردم . با فشار و سرعت زیاد انگشتام روی کس تا می تونستم کاری کردم که لحظه به لحظه هیجانش بیشتر شه . یک بار دیگه گاز گرفتن دستامو شروع کرد ..مثل یه ماهی که پس از دست و پا زدنهای زیاد یهوآروم میشه اونم آروم شد .. اون ار ضا شده بود و منم این بار به نرمی کیرمو توی کون ناز و خوشگلش حرکت می دادم و با تمام وجودم با همه هوسم آب کیرمو توی کونش خالی کردم . چه حس خوبی بود . ! یه حسی که انگار سه تا دختر رو با هم کرده بودم . ماچ و بوسه ها شروع شده بود . هنوز کیرم توی کون افسانه بود و دلشو نداشتم که اونو بیرون بکشم . چه مزه ای می داد .-دوستت دارم عزیزم .. افسانه : منم دوستت دارم . فکر نمی کردم سکس تا این حد حال بده .-اگرم حال نده شهروز خان می دونه چیکار کنه .-شیطون مگه با چند تا دختر بودی ..یک دفعه لامپ اتاق روشن شد تا بخوایم بفهمیم چی به چبه دیدیم که پیمانه یه گوشه ای وایساده .... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۹۹وای عجب صحنه ای شده بود . نمی تونستیم خودمونو جمع کنیم . نمی دونم چرا این در لعنتی با هامون لج کرده بود . به نظرمون میومد که اونو قفلش کرده باشیم . اصلا باورم نمی شد که پیمانه اومده و ما رو در اون شرایط غافلگیر کرده باشه . افسانه دستشو گذاشته بود جلوی کسش ولی آب کیر من از سوراخ کونش همچنان در حال چکه کردن بود .. منم سریع شورتمو پام کردم . سعی کردم تو چشای پیمانه نگاه نکنم . ولی اون اولش به افسانه توپید ..-ازت انتظار نداشتم .. که داشتین با هم درس کار می کردین ؟! این بود اون درسی که داشتین می خوندین ؟! یعنی به نظرت درسته محیطی که دو تا دختر دیگه هم درش هستن تو بیای و از این کارا بکنی ؟افسانه که به شدت عصبی شده بود گفت .. من برای اولین بارمه که با یکی به عنوان دوست پسرم بودم . تو خودت به کی میگی . هر چی هیچی نمیگم تو همین جوری تخت گاز گذاشتی و داری میری . بس کن دیگه . منم آدمم دیگه .. منم دوست دارم از زندگی خودم لذت ببرم . این که نمیشه همش تو به دنبال کیف و تفریح خودت باشی . پیمانه :من کی به دنبال تفریح خودم بودم ؟ من اصلا در این حد دوست پسر نداشتم -چرا خیلی خوبم داشتی . حالا من تو رو ندیدم . -پس ندیدی چرا بی خود قضاوت می کنی . -واسه این که از قیافه تو معلوم بود که با دوست پسرت حال کردی . دخترا همین جور داشتن با هم بحث می کردن ..افسانه : ببین پیمانه تو کونت از جای دیگه ای می سوزه . من خودم امشب متوجه بودم که تو داشتی واسه شهروز ناز می کردی و اونم آدمی نبود که این جوری بخواد چند روزی خودش رو علاف تو کنه و ناز تو رو بکشه . اون وقت چی میشه . همینی میشه که میگن سیلی نقد به از حلوای نسیه ..خیلی دوست داشتم به خاطر این حرفای شیرین و شاید هم تا حدودی منطقی افسانه لباشو ببوسم یا این که روبروی پیمانه یه دستی به کون و کپل افسانه می کشیدم . این جور که مشسخص بود پیمانه بیش وپیش از این که به خاطر سکس من و افسانه ناراحت باشه از این ناراحت بود که چرا خودشو قبل از اون در اختیار من نذاشته .. حسادت می کرد از این که من و افسانه با هم حال کرده بودیم . اون دوست داشت که من ناز اونو بکشم و بالاخره پس از عشوه گریهای زیاد چراغ سبز نشون بده . غافل از این که دختری هست به نام افسانه که نقشه هاشو نقش بر آب کنه ..حالا پیمانه رو کرد به من و گفت برای تو هم متاسفم . یه حرفای قشنگی بهم می زدی . از اونایی که در کتابای عاشقونه هم نوشته نمیشه . ببینم از این حرفا به افسانه هم زدی افسانه : راستش من و اون زبون همو به خوبی می فهمیم . نیازی نبوده به این که بخوام دسیسه چینی کنم . ما به خوبی می دونستیم که چی می خوایم و از هم چی می خوایم . یه حس و نیاز مشترک ما رو به هم پیوند داد . من دختر شدم خون که نکردم . باور کن اگه زود تربه شهروز جواب می دادی و یه جورایی اونو توی خماری نمی ذاشتی کار به این جا نمی کشید .. در همین لحظه در یه تکونی خورد . افسانه : همینو کم داشتیم . آدم وقت نمی کنه لباساشو ردیف کنه ریحانه اومده بود . ریحانه : به به ..خوشم باشه .. ببینم ما رو هم دعوت می کردی . می ترسیدی از سهمیه ات کم شه ؟افسانه : تو دیگه با من کل کل نکن که حوصله تو یکی رو دیگه ندارم . به جای این حرفا و این کارا بشین درساتو بخون که فردا پس فردا باید درسو به استاد پس بدیم . ریحانه : میگم پیمانه جون کاش ما با افسان جون شریک می شدیم .. پیمانه : روت خیلی زیاد شده دختر . تو که داری این حرفا رو می زنی معلومه که خیلی اون جات می خاره ..ریحانه : زبونمو باز نکن که هر چی دیدی از چش خودت دیدی . من که حرف بدی نزدم . گفتم که شریک شیم . الان یک مرد می تونه تا چند تا زن بگیره .. ولی یک زن فقط دلش خوشه به همین دور و برش ..من که تا اون موقع ساکت بودم واسه این که یه حرفی واسه گفتن داشته باشم و اونا هم حساب کار دستشون بیاد که از این کار خودم متاسف نیستم گفتم ..-خانوما من کجای کارم اشتباه بود ؟ من و این خانوم در اتاقش با هم یه رابطه جنسی بر قرار کردیم و هر دو مون هم از این عمل خود لذت بردیم . شما اگه می تونین یکی برای خودتون دست و پا کنین . پیمانه جون که تجربه شو داره . پیمانه : فکر کردی من یک دختر هر جایی هستم ؟-من در مورد هر چیزی به این سادگی ها فکر نمی کنم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی