یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۱۰۰طوری قیافه حق به جانب گرفته بودم که انگاری یه چیزی ازشون طلبکار بودم . من می خواستم با همه شون حال کنم . می دونستم کرم پیمانه رو .. اون دوست داشت واسه من ناز کنه . و منم برم منتشو بکشم . یا این که طوری خودشو نشون بده که من فکر نکنم که برام ارزشی نداره . ریحانه بد جوری بهم خیره شده بود . می دونستم که دیگه فکرش واسه درس خوندن کار نمی کنه .ریحانه : افسانه تو حالا تک خوری می کنی ؟ من و تو رفیق نیستیم ؟ پیمانه : میگم ما اصلا از این بر نامه ها این جا نداریم . روت زیاد نشه . روی این آقا پسر رو هم زیاد ش نکن . دیر اومده زود می خواد بره ..-اتفاقا من زود هم نمی خوام برم . همین جا می مونم . ریحانه جون من در خد مت شما هم هستم . البته اگه اختیار خودتون رو داشته باشید . ریحانه : باید از افسان جون اجازه بگیریم ؟ ظاهرا شهروز جون شوهر افسان خانوم شدن .اگه به این افسان کارد می زدی خونش در نمیومد . منم که شورتمو پام کرده بودم دلم می خواست که دوباره درش بیارم . راستش با این که خیلی خسته شده احساس ضعف می کردم ولی دوست داشتم با هر سه این دخترا حال می کردم . انگاری تصور این صحنه و این که افسانه و من با هم بودیم بد جوری رو فکر ریحانه اثر گذاشته دوست داشت که با من باشه . باورم نمی شد که اون دختر درس خون که اصلا فکرش به این چیزا نبود بیاد و خیلی راحت خودشو به من بچسبونه و در مورد این مسائل حرف بزنه . یه چشمکی به ریحانه زدم و اعلام آمادگی کردم . ولی نمی دونم چرا حس می کردم که اون از اوناییه که نمی تونه کیر منو به وقت کون دادن تحمل کنه . هیکلش به این نمی خورد که بخواد این کاره باشه و در مقابل ضربات من دوام بیاره .. پیمانه غیبش زده بود . و من دلم پیش اون بود ..-افسانه برو دنبالش ببین چه خبره . من امشب باعث شدم که بین شما دوستا اختلاف بیفته و هر گز خودمو نمی بخشم .ریحانه : تقصیر تو چیه شهروز جون . هر کسی باید ظرفیت خودشو داشته باشه . جنبه داشته باشه . من دوست دارم این مدل زندگی کنم . اگه یکی خوشش نمیاد خب نیاد . الان تو و افسانه با هم بودین . مثلا من اگه بخوام بیام و با تو باشم دیگه نباید بگم چون تو و اون با هم بودین درست نیست که من بخوام حال کنم . اگه من و تو هر دو مون موافق باشیم این کار کا ملا درسته . با تعجب ریحانه رو نگاه کرده چشم ازش نمی گرفتم . یعنی این همون دختره ؟ ریحانه : اجازه میدی من شهروزو با خودم ببرمش ؟ افسانه : کاری داری همین جا پیش خودم ... -یعنی سه تایی با حال کنیم ؟ سه تایی رو یه تخت ؟! پس یه دقیقه بیا کمکم کن من تختمو بیارم کنار تخت تو بذارم این جوری راحت تریم .وای این دخترا راستی راستی داشتند واسه سکس با من بر نامه می چیدن . یعنی در آن واحد باید با دو تاشون حال می کردم ؟ .. افسانه رفت به کمک ریحا نه .. من تعجب کار این دخترا بودم . وقتی که جدی میشن و بخوان یه چیزی رو رعایت کنن می کنن . اما همین که اراده کنن یه چیزی رو به دست بیارن و برن به دنبال تفریح و عشق و حالشون دیگه هیشکی و هیچی جلو دارشون نیست . دو تا تختا رو کنار هم چسبوندیم . و منم رفتم وسط دخترا .. بازم حس و حال و هیجان یه سکس تازه منو وسوسه ام کرده بود . ریحانه با یه سوتین کوچولو و شورت فانتزی کنارم دراز کشیده بود . دو تایی شون سرشونو گذاشته بودند رو سینه ام . ولی توجه بیشتر من به ریحانه بود . نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار .. ولی برای لحظاتی دلم رفت پیش پیمانه .. -دخترا اصلا به فکر دوستتون هستین ؟ اون یکسره داشت زحمت می کشید . بیشتر از بقیه شما کار کرد . مدیریت کرد .. ریحانه : تقصیر ما چیه می خواست قهر نکنه . ما که باهاش کاری نداشتیم . اون خودش اومد و عصبی شد و با همه ما پیچید ..افسانه : اگه غلط نکنم شهروز رو واسه خودش می خواست ..-ولی راستش چند باربهش علامت دادم اما اون انگار نه انگار ..افسانه : باید بیشتر سماجت می کردی . من اخلاقشو می دونم .-شاید یه حکمتی بود که من با شما جور شم . ولی خودم میرم سراغش .. ریحانه .. چهار تایی مون این بالا جا نمیشیم .. یه تخت دیگه هم بذاریم خیلی ضایع میشه .. افسانه : حالا بذار قهرش بخوابه بقیه شو یه کاریش می کنیم . همش که نمی خواد همین جوری بمونه .رفتم سراغ پیمانه .. گوشه ای نشسته بود و به آرومی اشک می ریخت . فکر کنم دوست داشت که تنهایی باهام حال کنه ..-عزیزم پاشو بیا اون طرف چهار تایی مون با هم حال کنیم . دوستان نگران تو هستند . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۱۰۱ مدام می خواستم نازشو بکشم ولی اون همش از دست من در می رفت . -پیمانه .. عزیزم . خوشگل من . این قدر از دست من دلخور نباش . من که گناهی ندارم . فدات شم . بیا و بریم دسته جمعی با هم حال کنیم . یه سفره ای پهنه و همه ازش استفاده می کنیم . این روزی رو با هم قسمت می کنیم .-یعنی تو رو با هم قسمت می کنیم دیگه-حالا قسمت این بوده که امشب چهار نفری با هم باشیم و حال کنیم دیگه . تو این جوری دوست نداری ؟ تو اینو نمی خوای ؟ این که خیلی حال میده و لذت بخشه . چرا نمی خوای اینو بفهمی و حسش کنی . -همون که تو و افسانه حسش کردین کافیه .-و حالا ریحانه هم می خواد بیاد . تو خودت نخواستی ..-من یه جور دیگه ای فکر می کردم ..حدس افسانه درست بود . اون نمی خواست به این سادگی ها تسلیم من شه . مثلا می خواست وارد بازی عشق و احساس شه . یه سکس اروتیک می خواست . دستمو گذاشتم رو موهای سرش . یه چند ثانیه ای رو حس کردم که خوشش اومده ولی بعد دستمو کنار زد .. رفتم ببوسمش .. از دستم فرار کرد .. دیگه کلافه ام کرده بود من که کرم اونو می دونستم . باید هر طوری که شده می کردم توی کونش و زبونشو می بستم که تا این حد زبون درازی نکنه . فکر کرد که می تونه حریف من شه . تا حالا نشده شهروز اراده به دست آوردن دختری رو بکنه و موفق نشه . اون حتی استاد دانشگاه خودشو که ده سال ازش بزرگتره کرده .. وااااییییی قربون مژده ام برم که نمی دونم حالا داره چیکار می کنه .. آیا با دوست پسر دوران دانشجویی خودش که حالا شده پروفسور مغز و اعصاب خوابیده یا نه ؟ واقعا نمی دونستم . ولی چیکار می تونستم بکنم . فقط تحمل اینو نداشتم که اونو با یکی دیگه ببینم وگرنه فیروزه رو هم تحملش کرده بودم که بره و با یکی دیگه از دواج کنه پیمانه از دستم در رفت و مسیر پذیرایی رو انتخاب کرد . این بار افتادم روش .. دست و پا می زد . لباشو بستم .. با سینه هاش بازی کردم . کمی که سستش کردم آروم همون جا رو لباتش زمزمه کردم .. -عزیزم ..عشق من .من فقط تو رو دوست دارم . من فقط تو رو می خواستم و می خوام . حالا خودت منو روندی . من تقصیری ندارم . تو از همه شون خوشگل تر و خوش اندام تری .. کلاست بالاست . قشنگ حرف می زنی . دوست داشتنی تری .. دوستت دارم .. دوست دارم .. دستمو از زیر تی شرتش رد کردم .. ظاهرا سوتین هم نبسته بود .. سینه های سفت و نرمالشو گذاشتم توی دستم ... -نههههههه من نمی خوام شهروز باهام این کارو نکن . الان دخترا میان بده . من نمی خوام اونا منو در این وضعیت ببینن . من نمی خوام فکر کنن که هوسبازم . -چطور اونا دوست دارن که تو همچین فکری در موردشون بکنی ولی تو دوست نداری که اونا فکر کنن که هوسبازی ؟ زندگی یعنی هوس . تا هوس نباشه هبچی رو هیچی بند نمیشه . اگه هوس نبود تو حالا کجا بودی ؟ من کجا بودم ؟ پس زندگی ما و اصلا زندگی همه موجودات رو همین بنده که جفت ها کنار هم باشن ... و همراه با عشق, لذت هوسو بچشن ...نمی دونم متوجه حرفام می شد یا نه .. ولی می دونستم دخترا وقتی که به این جای کار که می رسن دیگه فکر نمی کنن . فقط به هوسشون فکر می کنن و به آهنگ صدای طرف . همین اونا رو جا دو می کنه که با تمام وجودشون خودشونو در اختیار طرف سکسشون قرار بدن . و من با این حرفا و حرکاتم بالاخره تونستم اونو خلع لباس کرده لباسای خودمم در بیارم . اون بی اندازه حشری نشون می داد . وقتی که داشتم شورتشو پایین می کشیدم متوجه شدم که اون شورت کاملا خیسه . اون شورتو برای لحظاتی گذاشتم توی دهنم و اون همین جور نگام می کرد . برق هوس چشاش داشت آتیشم می داد . لای پای تپلشو باز کرده سرمو اون وسط قرار دادم . اول تا می تونستم از چپ و راست دور و بر و وسط کس پیمانه رو غرق بوسه اش کردم .. -آهههههه نههههههه کسسسسسسم شهروز .. شهروز ..اوووووووفففففف .. آتیشم .. آتیشم .. دارم می سوزم .. -هم داری می سوزی و هم داری می سوزونی پیمانه .. دوستت دارم . می خوامت . فقط به خودت فکر کن و به من .. این جا فقط منم و تو ... هیشکی دیگه نیس .ولی پیش خودم فکر می کردم که این دخترا حالا ممکنه کجا باشن . کس کوچولو و نازشو گذاشتم توی دهنم .. دستامو هم رو سینه هاش قرار داده و فشارش می گرفتم .. با دو طرف پاهاش به صورتم فشار می آورد و منم کسشو گاه میک می زدم و گاهی لیس .. کاش می شد کیرمو توی اون کس فرو کنم .. ولی هر سه شون دختر بودند و همون که می کردم توی کونشون بازم غنیمت بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۱۰۲من همچنان در حال ور رفتن با پیمانه عزیزم بودم .-نکن شهروز . الان اونا میان .. خواهش می کنم .. ولی اون دختر دیگه از حال رفته بود و منم بهش توجهی نمی کردم . دستامو خیلی آروم گذاشتم دورکمرش .. خوشش میومد از این که انگشتامو روی پوست تنش بکشم . لذت می برد از این که من با هاش ور برم و می دونستم که باید چیکار کنم . اون با همه ناز کردناش ناگهان از دستم در رفت . دوست داشت که با هاش بازی کنم . ولی ولش نمی کردم . . پیمانه : فکر کردی هر کاری دلت خواست می تونی انجام بدی ؟ حالا بازیش گل کرده بود و منم سعی داشتم در این بازی همراهیش کنم .-خیلی شیطونی . افتادم روش . دستاشو به دو سمت بازش کردم . سنگینی تنم رو تن اون بود . نفس نفس می زد . نگاهشو به نگاهم دوخته بود . حس کردم که با اون نگاهش می خواد خیلی چیزا بهم بگه . انگاری می خواست بگه که منو واسه خودش می خواد . دوست داره که جز اون به چیز دیگه ای فکر نکنم . ولی شهروز پسری بود متعلق به همه دخترا و کوتاه نمیومد . اون باید عدالت در سکسو رعایت می کرد . پسری که باید به زنان حرمسرای خود می رسید . البته حرمسرای این پسر سوگلی هم داشت . استادش مژده که چند روزی بود خبری ازش نداشتم . دلم واسش شور می زد . آخ که من چقدر پر توقع بودم دوست داشتم با کلی زن و دختر باشم ولی مژده فقط دلش برای من بتپه . اون فقط منو بخواد . اون فقط با من حال کنه .... پیمانه دیگه از دستم در نمی رفت .. حس کردم دیگه اون بچه بازی دقایقی پیش رو هم کنار گذاشته وحالا کاملا تسلیم منه و از این تسلیم بودن خودش لذت هم می بره . پاهاشو باز کرده بود و منم کیرمو گذاشته بودم لای پا هاش . می خواستم به کونش نفوذ کنم .. ولی اون کیرمو قفلش کرده بود .. تا کسشو بهش بچسبونه و با هاش حال کنه . حق هم داشت . یه دختر و یه زن تا وقتی که می تونه از تماس کیر با کسش لذت ببره دیگه کون دادن چه حس و حالی می تونه واسش داشته باشه ... آروم آروم صورتمو به صورتش چسبوندم .-دوستت دارم عزیزم . پیمانه نازم . دیگه با من قهر نکن .... اونو اسیر حرفام و لحن آروم خودم کرده بودم . یه دختر رو خیلی راحت میشه با آهنگ ملایم گفتار خودت فریب بدی . دلشو به دست بیاری و بعدا هر کاری که دلت می خواد باهاش انجام بدی . و این درست همون کاری بود که من داشتم با پیمانه انجام می دادم .. این بار وقتی سرمو گذاشتم لای پاش , با پاهاش سرمو به سمت کسش فشار می داد .. . صدای فریادشو حالا افسانه و ریحانه هم می تونستن به خوبی بشنون ... از جام بلند شده و بغلش کرده رفتم به سمت پذیرایی .... حدسم درست بود . اون دو تای دیگه اون جا بودند و منتظر ما .. یعنی در واقع منتظر من . وقتی پیمانه رو گذاشتم زمین با کمال تعجب به اون نگاه می کردند که چطور شده اون نمی خوام گفتن ها با یه تسلیمی جانانه همراه بوده ... می خواستم پزشو بدم و بگم که هیشکی نمی تونه از چنگ شهروز در ره که منصرف شدم . -دخترا شما چه دست و پایی داشتین .. این تشکا رو کی روی زمین پهن کردین ؟ ازکجا می دونستین من و پیمانه میاییم این جا ؟ کف پذیرایی شده بود عین سالن کشتی . حالا می شد به خوبی با هر سه تاشون حال کرد . پیمانه چون اون دو تا رقیبشو دید که چه جوری واسه من دندون تیز کردن خودشو به دمر رو تشک ولو کرد و کونشو برام می گردوند . دستاشو هم گذاشته بود رو کونش و اونا رو به سمت من بازشون کرده و دوست داشت که دل منو ببره ..پیمانه : شهروز جون .. اون طرف که بودی داشتی چیکار می کردی ؟ .. بسوزه پدر حسادت که وقتی دخترا اسیرش میشن دیگه هیچی نمی تونه جلو دارشون شه که واسه رسیدن به خواسته هاشون از هیچ اقدامی رویگردان نباشن .-آفرین دخترا من خوشم میاد وقتی که می بینم این جوری با هم صمیمی هستین . افسانه دستشو به کرم آغشته کرد و اونو با انگشتش آروم آروم فرو کرد توی کون پیمانه . پیمانه هم لباشو گاز می گرفت . همه چی شیر تو شیر شده بود . وقتی که افسانه کیرمو گرفت توی دستش و اونو به سمت سوراخ کون پیمانه هدایت کرد ریحانه هم خودشو طوری از پهلو به بدن پیمانه چسبونده بود که انتظار داشت من کسشو بلیسم ... با انگشت یه اشاره ای به کیرم کرده و یه نگاهی به ریحانه که اول اینو بکنم توی کون پیمانه بعدا اون کاری رو که تو دوست داری انجام میدم ... این افسانه هم از اون شیطونا بود . قبل از این که سر کیرمو به سوراخ کون پیمانه بچسبونه یه زبونی بهش زد ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۱۰۳حالا نوبت من بود که بخوام خودمو بر اون سه نفر تحمیل کنم . پیمانه : شهروز جون مگه تو فقط واسه من نیومده بودی .. داشتی خودت رو می کشتی حالا چی شد . می خواستم یه چیزی بگم نمی شد زیاد هم توی ذوقش زد . آخه اون دختر خیلی حساسی بود و خیلی زود هم دلگیر می شد . دیگه چاره ای نبود ولی باید کاری می کردم که هر سه تاشون راضی باشن . افسانه رو که راضی کرده بودم ولی ریحانه , آخ که اون خیلی ماه و خواستنی بود . خیلی ناز و مظلوم . ولی حالا باید با پیمانه حساس حال می کردم . کیرم رو سوراخ کون پیمانه قرار گرفته بود . دوست نداشتم به این فکر کنم که اون برای اولین باره که کون میده یا نه .. من که اختیار قبل و بعدشو نداشتم . فقط می تونستم از لحظه ای که در اون قرار دارم استفاده کنم . کیرمو که خیلی شق شده بود به مقعد پیمانه فشار دادم .. ریحانه کسشو به دهنم نزدیک کرده بود . یه لحظه متوجه شدم که سر پیمانه به سمت ما بر گشته . اون دختری که تا دقایقی پیش ناز داشت حالا به دیدن دوستاش شیر شده بود و دو ست داشت تمام وجودم متعلق به اون باشه و منم حوصله دوباره قهر کردن و ناز کشیدن اونو نداشتم و یه اخلاق منم این بود که اگه در این موارد می دیدم که دختری از دست من ناراحته باید از دلش در می آوردم . عجب حالی می کردم با هر سه تاشون . خوشم میومد که حسادت هر سه تاشونو می دیدم ولی در اون لحظات این پیمانه بود که خود خواهی خودشو نشون می داد .. تا رفتم زبونمو در بیارم بکشم روی کس ریحانه که خودشو به سمت چپم نزدیک کرده بود پیمانه گفت منو نمی بوسی ؟ اگه منو ببوسی یه آرامشی بهم دست میده که حس می کنم راحت تر بتونم کیرت رو تحمل کنم .. پیمانه خجالتی حالا خیلی راحت حرفاشو می زد . بازم یه چشمکی به ریحانه زدم .. لبامو به لبای پیمانه چسبوندم .. افسانه هم یه دستی رو کون پیمانه کشید و طوری هم حرکتش می داد که انگاری داره فرمون اتوبوسو می گردونه .. در هر گردش هم دستش می خورد به کیرم ..-دختر یه جایی تر مز بزن ...فعلا که باید با پیمانه حال می کردم .. در حال بوسیدن پیمانه گفتم عزیزم به دستام مرخصی میدی که یه خورده هوای دوستاتو داشته باشم ؟پیمانه : تو اول سعی کن یه کارت رو درست انجام بدی ؟ با یه دستت می خوای سه تا هندونه بر داری ؟-با یه دست نه ها و با دو دست . تازه من که فعلا دارم هندونه تو رو بر می دارم .چقدر شیرینه ! -خیلی پررویی . حس کردم که باید کمی سیاست برم . چون دیگه نباید تا این حد بی عدالتی می شد . مگه خون پیمانه از خون اون دو نفر رنگین تر بود ؟ به افسانه گفتم تو فعلاکمی دست نگه داشته باش تا تکلیفمو با این دو نفر روشن کنم .آخ که چقدر در اون لحظات دلم می سوخت برای مردایی که چند تا زن دارن . چه جوری می شد بین اونا تفاهم بر قرار کرد کار سختی بود . ولی من در اون لحظه داشتم کار شاقی می کردم و سه تا رو با هم لخت کرده بودم . وقتی حلقه کون پیمانه رو باز شده دیدم و حرکت کیرمو توی کونش هر چند به سختی ولی موفقیت آمیز می دیدم حس کردم که باز هم تونستم یه قله دیگه ای رو فتح کنم . میشه هر قله ای رو که اراده کرد فتح کرد . دست چپمو گذاشتم لای پای ریحانه و کسشو چنگ گرفتم . حسابی اون دخترو داغش کرده بودم .. همون اول کاملا رو زمین ولو شد . ضربه فنی شده بود . نتیجه گرفتم که ظاهرا تا حالا دستکاری نشده و اگرم شده در حدی نبوده که سیر شده باشه . ریحانه سست و بی حال به حالت غش و طاقباز افتاده بود زمین .و من به آرومی با کس و سینه هاش بازی می کردم . کیرمو بیشتراز نصف نمی تونستم توی کون پیمانه فرو کنم . با دست راستم سینه هاشو توی دستم می گردوندم . افسانه : تو که پیمانه رو کشتی . نگاه کن . چقدر بی حال شده . نمی دونم لباشو از هوس گاز می گرفت یا از روی درد .. ولی به نظر میومد هر دو رو با هم داشت ولی هوسش خیلی بیشتر بود ..افسانه : آخخخخخخخ شهروزززززز کسسسسسم می خاره .. کونم می خاره ... طوری پیمانه جونو می کنی که منم به هوس افتادم .. پیمانه : تو دیگه بس کن . پیمانه تو دیگه پر شده . واسه امشب تو یکی دیگه بسته . باز این ریحانه بیچاره چیکار کنه که هنوز کاری روش صورت نگرفته از هوس رو زمین ولو شده ...ریحانه رو اگه نگاه می کردی فکر می کردی که یک معتاد در انتظار موادیه که به بدنش برسه . و برای اون مواد یعنی کیر من . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۱۰۴پیمانه : شهروز جون کارت رو درست انجام بده و اصلا کاری به کار اون دو نفر نداشته باش . به من برس . دلم واسه ریحانه می سوخت که خودشو رو زمین یا همون رو تشک می کشید .. دخترا دیگه همه شون لخت شده بودند و یه جورایی خودشونو راحت کرده بودند . و من مغرورانه به خودم فکر می کردم که چه طور می تونم سه تا رو با هم داشته باشم و به همه شون برسم . حالا دستام رو بدن پیمانه کار می کرد . سعی داشتم با حرفایی قشنگ و عاشقونه و با محبت کردن هوسشو زیاد کنم . ظاهرا از کس خبری نبود ولی من یاد گرفته بودم که از هر سبکی چه جوری استفاده کنم و لذت ببرم . حتی گاه نوازشی بوسه ای و نگاهی هم منو ارضا کرده و تونستم طرفموبا حداقل امکانات ارضاش کنم . پیمانه دیگه تا می تونست خودشو بهم چسبونده بود و مرتب سرشو بر می گردوند عقب تا ببینه من چه جوری نگاش می کنم ..ریحانه : یکی بیاد منو دریابه . یکی بیاد به کمک من . .. واااااایییییی ..سرمو به طرف افسانه بر گردونده و در حالی که لبامو رو گونه اش گذاشته و آروم می بوسیدمش بهش گفتم عزیزم اگه می تونی یه ناخنکی به این ریحانه بزن تا من بیام افسانه : اون یه دستای مردونه می خواد . کیر می خواد . ..-اون یه چیزی می خوا د که کسشو. قلقلک بده اونو سر حالش کنه .. نزدیک بود که بگم من کس های زیادی دیدم و می دونم چی به چیه و اشاره به ورم کس ریحانه در این لحظات بکنم که دیدم نباید دست خودمو رو کنم . قبلا یکی دو بار از این سوتی ها داده بودم . افسانه رفت به سمت ریحانه .. دستشو گذاشت زیر کمرش و اونو کمی از زمین بالاتر آورد . کف دستشو مرتب طوری به لاپای ریحانه می زد که اون پی در پی جیغ می کشید و با حسرت به صحنه گاییده شدن پیمانه توسط من نگاه می کرد . مخصوصا یه خورده به خودم و پیمانه زاویه دادم تا اونا دید بیشتری نسبت به ما داشته باشند خوشم میومد که اون دو تا دختر در حسرت کیر من باشن . باید یه کاری می کردم که پیمانه قبول کنه آبمو توی کونش نریزم . کف دستمو گذاشتم روی کسش و با سرعتی زیاد و خستگی ناپذیرانه اونو سر حالش کردم ..پیمانه : آخخخخخخخ نههههههه شهروز کسسسسم کسسسسسم .. بکن .. بکن . کیرت رو بکن توی کسم . من می خوام .. چرا این جوری می کنی ؟ کمرم داغ شده . درد گرفته .. دردم گرفته .. سنگین شده .. بذارش تو ..ولی من که شر نمی خواستم . تا حالا دخترای زیادی رو به این مرحله رسونده بودم و اونا هم مثل پیمانه از من می خواستن که کیرمو فرو کنم توی کسشون و زنشون کنم . زنشون کردن مسئله ای نبود ولی ترسم از این بود که اونا رو زن خودم کنم .. کیر همچنان توی کون پیمانه در حال مانور دادن بود . چسبندگی کون پیمانه در حد بالایی قرار داشت . با این حال به خودم فشار می آوردم که آبم به این زودی ها نیاد . ورم بالای کس پیمانه رو به خوبی حس می کردم . اینا از اون دخترایی بودن که یا فعالیت نداشتن یا اگه داشتن در حد خیلی محدودی بود . ریحانه رو می دونستم که خیلی کم کاره . افسانه انگشتشو به کرم آغشته کرد و همون یک ضرب فرو کرد توی کون ریحانه ..ریحانه :آخخخخخخخ ..نههههههه .. چرا یهویی این کارو کردی ...افسانه : خانومی همه اینا واسه اینه که یه تمرینی بشه واست . تو چه جوری می خوای کیر به اون کلفتی رو تحمل کنی .اندام توپر پیمانه رو از همون پشت غرق بوسه کرده بودم . کف دستمو هم روی کسش نگه داشته و با چنگ زدن به اون لحظه به لحظه حشری ترش می کردم .. اون بر جستگی بالای کسشو هم مرتب توی دستم می گردوندم . پیمانه دیگه نمی تونست چشاشو باز کنه . در یه حالت لرزشی قرار گرفته بود . سستی پاهاشو رو بدنم حس می کردم . حالا بهترین وقتی بود که بتونم ارگاسمش کنم .. چوچوله شو بین انگشتام می گردوندم .. اون قدر سرعتو زیادش کرده بودم که پیمانه دیگه توجهی نداشت به این که ممکنه جیغ و دادهاش به گوش همسایه ها برسه ... روی انگشتام خیس شده بود .. لبامو رو لباش گذاشتم تا گازشون بگیره می دونستم که نیاز داره که در اون لحظات یه چیزی رو میک بزنه . ولش نکردم و تا اون جایی که حس می کردم آب کسش همچنان داره دستمو قلقلک میده با اون کس ور می رفتم . -حالا اجاه میدی برم سراغ ریحانه ؟ .. حواسش نبود که آبمو توی کونش خالی نکردم . افسانه رو فرستادم سمت پیمانه و خودم رفتار طرف ریحانه . دختری که ملتهبانه در انتظار من و کیرم بود .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۱۰۵ریحانه رنگ و روش پریده بود . یه حس و حال عجیبی داشت .. فکر کنم دچار استرش شده بود . -دختر چرا این قدر می ترسی . به این میگن کیر .. این شمشیر دو سر که نیست . الان افسان جون و پیمانه جون اونو با آغوش باز یعنی با کون باز تحویل گرفتند و حالا نوبت توست که نشون بدی یک زن با استعداد و قوی هستی . من به نظرم یک کلاس باید بذارن کلاس کون دادن دخترایی که می خوان از دواج کنن . این برای تمام دخترا در جامعه ما ضروریه . برای مردا وقتی که همسراشون پریود هستند . اگه بدونی که چه صفایی داره ! کاری نکن که افسانه و پیمانه به تو بخندن .ریحانه : آخه اونا تجربه داشتن .دو تا دخترا با هم جوش آوردن ..پیمانه : ریحانه تو همچین میگی که هر کی ندونه فکر می کنه ما چقدر سابقه کون دادن داشته باشیم .افسانه : آقا شهروز شما این حرفشو جدی نگیر .. این دختر باید اول بره حرف زدنشو یاد بگیره .. -شما دو تا دختر به بزرگواری خودتون ببخشین . من خودم متوجهم . کار شناسم .. ..دیگه ادامه ندادم . چون منم داشتم می گفتم که کون های زیادی رو کردم و این جوری منم باید نوضیح می دادم که این جور حرف زدن من از رو عادت بوده . مثل یک خروس و مثل یک پادشاه بر اون سه تا دختر حکم می روندم . -شما دو تا دخترا برین سر وقت ریحانه کونشو خوب آماده کنین . بعد هر وقت که کارم با موفقیت شروع شد یعنی کیر که رفت توی کون ریحانه جون اون وقت می تونین با هم حال کنین . خوشم اومده بود . این دو تا دختر حسابی حرف شنو شده بودند . شاید می خواستن که در بازار رقابتها کم نیارن . -واسه همه تون به اندازه کافی آب دارم . فدای تیپ و هیکل هر سه تاتون بشه این شهروز . رو به روز حریص تر می شدم . انگاری دوست داشتم که تمام زنای غیر محرم دنیا رو بکنم . چه کیفی می داد ... لذت بخش .. اوووووفففففف فقط این انزال شدن خیلی زیاد نباید بیمار و ضعیفم می کرد . دیگه وقتی که کیر آدم به هوس میاد و داغ می کنته که نمیشه جلو انزال رو گرفت ..-ریحان جون تو که الان داشتی با افسان حال می کردی و لز می کردی به کس و کون هم دست می زدین . می بینم که دخترا خوب کون ریحانه عزیزمو روغن مالی کردن .. حالا یه دستی هم به کیرم بکشید وخوب تیزش کنین .. افسانه : این کیری که من می بینم الان چند ساعتیه که همون حالت و تیزی اولیه شو داره . هر وقت بهش دست می زنی فوری میاد جلو .. می خواستم بهش بگم که این کیر عاشق اینه که دستای رنگ و وارنگ باهاش ور بره . نفس در سینه ریحانه حبس شده بود . جووووووووون .. اون کون ناز و کوچولو رو خوردن داشت ولی حالا زمانی بوذ که باید اونو می کردمش . پیمانه : شهروز جون نمی تونیم زیاد هم به این دختر ایراد بگیریم . از بس سرش توی لاک خودشه .کون ریحانه توسط دخترا باز شده بود و حالا باید من اون سوراخ اصلی رو بازش می کردم .. چند بار سر سوراخ کیرمو به کونش فشار دادم ولی انگار قصد باز شدن رو نداشت . عجب دژمحکمی داشت این ریحانه . اعصابم به هم ریخته بود . حس کردم که عجله دارم . افسانه هم نگاهش به کیر من بود . باید هر سه تا رو خوب سیر می کردم تا این زنان حرمسرای منم فقط از من جنس بخوان یعنی کیر ... دیگه مجبور شدم فشارو بیارم .. ریحانه : آخخخخخخخخخ مااااااااماااااااان جااااااااااااان کووووووووونم پاره پاره شدنم وااااااااییییییییی ...پیمانه کف دستشو محکم گذاشت جلوی دهن ریحانه و اونو فشارش می داد که بیش از این صداش نپیچه و این وقت شبی شر واسه مون درست نکنه .-ببین رفت ..ریحانه انگار از حال رفته بود . صورتش قر مز شده بود . شونه هاشو محکم نگه داشته کیرمو آروم آروم توی کونش حرکت می داتدم .-حالا می تونی دست از رو دهنش بر داری . تا همین جا کافیه دیگه . -چطوره ریحانه جون . دنیای حال کردن با کیر چه طوره ؟ ما دیگه در جامعه نباید این قدر به خودمون سخت بگیریم . . یه کمی دور گرفته از اون جایی که متوجه بودم سه تایی شون چه جوری تشنه منن تا می تونستم واسشون رجز می خوندم . دستامو گذاشته بودم رو سینه های ریحانه و آروم آروم با سینه هاش بازی می کردم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۱۰۶واسه ریحانه که شاید برای اولین بارش بود که سکس می کرد این کار خیلی هیجان داشت . و هیجانش برای من این بود که بازم یه دختر دیگه رو می دیدم که وابسته به من شده ... دست ریحانه رفته بود روی کسش و یه جور خاصی نگام می کرد و لباشو ور می چید . حس کردم که دوست داره که من با اون ر برم و این کارو براش انجام بدم . همین کارو هم کردم .... -وووووووویییییی شهروز ... خوبه ... همین جوری خوبه . دختر خجالتی اون جمع دیگه از این که بخواد پیش دوستاش حال کردن خودشو نشون بده ابایی نداشت . پیمانه و افسانه رو فرستادم که برن پی کارشون تا من بتونم راحت تر با این دختر حال کنم . با این که دردش میومد و لباشو گاز می گرفت ولی ولش نمی کردم ... دو طرف کسشو با کف دست و انگشتام چنگش گرفته و دو تا لبه های کس رو در تماس با هم قرار می دادم . همین کارم اونو به نهایت هوس رسوند.. طوری که خودشو محکم به سمت عقب پرت می کرد با این که می دونست درد زیادی نصیبش میشه .... پیمانه و افسانه که در حال لز بودند یه نیم نگاهی هم به سمت ما داشتند ... پیمانه : شهروز جون همین جوری برو جلو .. اون نزدیکه که ار گاسم شه ... چند ثانیه نشد که این اتفاق افتاد و ریحانه ار گاسم شد . . مجبور شدم لباشو با لبام ببندم که دیگه زیاده ار حد جیغ نکشه . جوووووووون .. چه کون مشتی داشت . چشامو رو اون کون گرد کردم و دیگه منتظر اجازه نشدم ....-بگیر که اومد . امشب چه شب پر کاری داشتم ! پیمانه : نگو داشتی . بگو دارم راست می گفت ولی از این به بعدشو باید کاری می کردم گه چهار تایی مون در کنار هم می بودیم . این جوری کمتر احساس خستگی می کردم . کیرمو بیرون کشیدم و آبم از کون خانوم خوشگله ریحانه جونم فوران کرد . آخخخخخخخخ که چه آبی ! دخترا تا صحنه رو دیدن انگاری که واسشون گلوله استارت دو صد متر زده شده باشه . به طرف سوراخ کون ریحانه حمله کرده .. سرشونو گذاشتن زیر پاش تا آبشو بخورن . انگشت توی کونش فرو می کردن و می خواستن باقیمونده آبو بکشن بیرون و بخورن ریحانه : بس کنین . این حق منه ....کیرمو بردم سمت دهن ریحانه و گفتم ناراحت نباش . اینا دوستات هستن . جای دوری نمیره . بیا حقت رو بگیر . حقت اینه . اینو هم می تونی داشته باشی . کیرمو فرو کردم توی دهنش . اون نه تنها باقیمونده آب کیرمو کشید و خورد بلکه طوری هم ساک می زد که حس می کردم دارم یک کس تازه از خط خارج شده رو می کنم . چند قطره ای هم آب تازه توی دهنش خالی کردم . آخ که چقدر به ما خوش گذشت . به پیشنهاد من چهار تایی مون کنار هم دراز کشیدیم . اصلا از حال و روز خونه خبر نداشتم و نمی دونستم چی به چیه . ولی اونا از بس به نبودن من عادت کرده و دروغای شاخ دار و بی شاخ تحویلشون می دادم که دیگه بعضی وقتا بی خیال می شدن . هر وقت که سر حال می شدم یا فرصتی برای فکر کردن پیدا می کردم به یاد مژده سی و شش ساله خوشگل و خوش بدن میفتادم که نمی دونستم با اون عشق اولش که قالش گذاشته رفته بود خارج و واسه سر کشی اومده بود ایران چیکار کرده . یعنی اون داشته حرص منو در می آورده ؟ نمی دونستم این چه حسیه که نسبت به اون پیدا کردم .تازه استاد دانشگاه منم بود . اگه همه دوست دخترامو یکی میومد و با خودش جمع می کرد و می رفت عین خیالم نبود . ولی تحمل اونو نداشتم که یکی بیاد و مژده رو با خودش ببره یا بشنوم که اون کس دیگه ای رو دوست داره و با اونه . ولی اون چه طور تونسته خودشو وابسته به من کنه ؟! به منی که ده سال ازش جوون ترم . یعنی عشقش یک هوس بوده ؟ در حالی که می تونسته با پزشکای هم تراز خودش باشه . اون شب من و دخترا چهار تایی مون تا صبح خوش گذروندیم ... و صبح بعدش با این که خیلی خسته بودم با روحیه ای شاد و بشاش رفتم دانشگاه ... روز ها مثل هم سپری می شدند و من مونده بودم که با مژده چیکار کنم .. سعی می کردم اونو زیاد حساس نکنم . دیگه پیش اون با دخترا زیاده از حد صمیمی نشون نمی دادم . این جوری که مشخص بود اون اگه دلبستگی دیگه ای می داشت تا این حد از من دلخور نمی شد همین تنها مایه امید واری من بود . از دست این حرکات اون خسته شده بودم . تصمیم گرفتم قدرت خودمو نشون بدم . به هر قیمتی که شده . ترسو بذارم کنار . حتی اگه شده به زور بغلش کنم و به زور تصاحبش کنم . می دونستم از دست شیطنتهای من خسته شده . ولی آخه این خصلت شهروز خان بود که نمی تونست فقط با یکی باشه .. یا بهتره بگم نمی تونست فقط با ده تا باشه ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۱۰۷مژده دیگه توجهی به من نداشت و خیلی جدی با من بر خورد می کرد . منم راستش وقتی این عمل اونو می دیدم دیگه به دخترای دیگه توجهی نداشتم . دیگه اونا هیچ احساسی رو در من بر نمی انگیختند . وقتی نازمو می کشیدن و قربون صدقه من می رفتن می خواستم که هر طوری شده از دستشون در برم . حتی پیش ملوک نمی رفتم و درس رو بهونه می کردم . تمام فکر و ذهن من این بود که مژده چیکار می کنه . تا این که یه روز صبح دیدم که یه مردی از در خونه شون اومد بیرون . جوان خیلی آراسته ای بود . . مردی بود حدود چهل سال نشون می داد . یکی از این روزا در یه جای بهتری سنگر گرفتم تا ببینم می تونم چیز بهتری رو ببینم یا نه ولی بازم همون حرکت تکرار شد ...و روز بعدش که دیدم طرف با ماشین احتمالا شخصی خودش هم که خیلی شیک بود و ظاهرا خارجی اومد بیرون و روز بعد دیگه پیداش نشد .راستش اون روزا اصلا حوصله در خوندن نداشتم و حوصله هیچ کار دیگه رو . این که اون دو تا دارن چیکار می کنن منو دیوونه کرده بود . نمی خواستم باور کنم که مژده با یکی دیگه رابطه داره . و اتفاقا در این روزا حالت مژده طوری بود که نشون می داد می خواد خیلی اذیتم کنه و سر به سرم بذاره . مدام گیر می داد . از من ایراد می گرفت اگه چیزی ازم می پرسید و نمی تونستم در موردش حرف بزنم .. منظورم مسائل درسیه و اگه من بلد نبودم و نمی تونستم تفسیر کنم بر خورد خیلی بدی با من داشت . می خواست که همش تحقیرم کنه . به من بگه تو عرضه تحصیل رو نداری ... یه روز موقع رفتن جلو ما شینشو گرفتم .. -استاد می خواستم چند دقیقه ای وقت شما رو بگیرم . ...تازه داشتم متوجه می شدم که وقتی یک زن یا یک دختر مردی رو تحویل نمی گیره معناش چی می تونه باشه .اون وقت اون مرد به سمتش گرایش پیدا می کنه . احساس حسادت می کنه ..-من با شما کاری ندارم . -ولی من از شما شکایت دارم .-برو به مسئولین دانشگاه بگو ..-این چه طرز بر خورد شما با دانشجوست . اونم با یک رزیدنت ...-از نظر من مدرک تو به درد اینم نمی خوره که بذاری دم کوزه آبشو بخوری ... برو کنار من کار دارم . باید ماشینو ببرم تعمیر گاه ..یه چند نفری بهمون نزدیک شدند و من از اون جا دور شدم . می دونستم چیکار کنم . دم در خونه شون منتظر می موندم و به زور خودمو برش تحمیل می کردم . لعنتی این سگها دردسر شده بودند . تا اون حدی از خونه دور شدم که صدای واق واق اونا رو نشنوم . صداشون عین خودشون وحشتناک بود . مو بر تن آدم سیخ می شد . یک ساعتی رو منتظر موندم و خانوم تشریف آوردند . همش نگران بودم از این که نکنه سگها باز باشن ... نمی دونم در ماشین روی خونه رو کی به صورت کنترلی در آورده بود ؟ یه لحظه که در باز شد سگا رو دیدم که زنجیر بهشون وصله ... فرصت برای تصمیم گیری کم بود .. ولی اگه اون زنجیر ها تا یه اندازه ای بود که اونا می تونستن بیان تا دم در و منو بگیرن .. وای دیگه چیزی ازم نمی موند با توجه به این که مژده هم داخل ماشین بود تا بیاد جلو شونو بگیره کارم تموم بود ... دلو زدم به دریا .. تمام این افکار در کمتر از دو ثانیه در مغزم نقش بسته بود . می دونستم که اگه بازم وارد خونه نشم بازم حسرت می خورم بازم فکر می کنم .. بازم شب خوابم نمی بره .... سریع از لای در کنترلی که نزدیک بود از دو طرف بدنمو فشارش بگیره رد شدم . خودمو رسوندم به حاشیه دیوار و سریع از کناره ها فرار کردم .سگها به طرز وحشتناکی پارس می کردند . ده پونزده متری با ماشین فاصله داشتم مژده از ماشین پیاده شده بود تا بخواد بفهمه رفتم سمتش . جیغ کشید .. ولی بغلش کردم و دستمو گرفتم جلوی دهنش ....-حالا دیگه نمی تونی چیزی بگی . از دست جیم و آلیس هم کاری ساخته نیست . بذار همین جور سر و صدا کنن . ولی یواش یواش آروم میشن . اگه تو آروم بشی و به اونا بگی ساکت شن . من فقط می خوام با هات حرف بزنم . و چند تا سوال بکنم . چرا به تازگی رفتارت با من این جوری شده .. نگاهش نشون می داد که دیگه جیغ نمی کشه . چقدر عاشق این چشاش بودم . انگار هر لحظه هر کاری که می کرد و هر حسی رو که داشت می شد در چشاش دید ...-ببین آقا شهروز بین ما هر چی بوده تموم شده .. حالا دوست دخترات تحویلت نمی گیرن که اومدی سراغ من ؟ -من به غیر از تو با کسی نیستم . اون مرد کی بود که چند روز پشت هم صبحها از خونه ات میومد بیرون ..بگو اون کی بود ؟ -حالا جاسوسی منو هم می کنی ؟-من نمی تونم ببینم اونی که دوستش دارم با یکی دیگه باشه . نمی تونم . ..-تو دوستم داری ؟ تو ؟ ! بس کن پسر هوسباز . این نمایشی که داری واسم بازی می کنی تکرار صحنه چند وقت پیشه . پس دیگه پیش من فیلم نیا ... جفت کرده بودم . معلوم نبود چه دستایی توی کار بود که تمام گند کاریهای منو به گوش استاد می رسوندند . وای امان از دست وقتی که زن دست شیطان رو از پشت می بنده .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۱۰۸مژده رو بغلش زده بودم و اون با لجبازی می خواست خودشو از چنگ من نجات بده . سگها ول کن نبودند ..-به این سگا بگو ساکت شن . تو خودت هم ساکت شو من که نمی خوام بلایی بر سرت بیارم استاد . وگرنه این ترم منو میندازی . اون وقت با درسام چیکار کنم . می خوام مثل تو متخصص شم .. مژده من دوستت دارم ... نگاهی از خشم بهم انداخت که من جا رفتم .-بازم که داری از دوست داشتن حرف می زنی . تو خجالت نمی کشی ؟ من چند بار باید بهت بگم که هر چی بین ما افتاده یه اتفاق گذرا بوده ...مژده سگا رو ساکتشون کرد ..-حالا حرفت رو بزن و برو ...-این کار من که تاثیری در نمرات درسیم نداره -بی تاثیر هم نیست . -مگه می خوای به من نمره انضباط بدی .. -اگه بخوام اونو بدم که زیر صفری ..-دلت میاد در مورد اونی که تا این حد دوستت داره بد حرف بزنی ؟ من که همیشه به فکر تو ام . -نکن شهروز با هام ور نرو خوشم نمیاد . می خوای دوباره سر و صدای سگا رو بلند کنم .-نه ... الان من از سگ بد ترم . خیلی وقته به من نرسیدی . من نمی دونم حالا شاید مردای دیگه ای هوای تو رو داشتند. اینو که گفتم یه تجدید خاطره ای کرد از اون سیلی که دفعه قبل به من زده بود . فکر کنم این دفعه طرف مخالف اون دفعه رو زده بود .... منم از رو نرفتم و بغلش زدم . مقاومت می کرد که اونو نبوسم ولی ول کنش نبودم . لبامو گذاشتم روی صورتش .-همون عطر و بو و طراوت همیشگی . لطیف تر از برگ گل . خواستنی ترین خواستنی ها ... تو فقط مال منی مژده . هیشکی دیگه نمی تونه تو رو ازم بگیره ...-برو دور شو ازم . مگه خودت نبودی که همین الان می گفتی که مردان دیگه ای با من در ار تباطن ؟ حقت بود بیشتر از اینا می زدمت . برای خودم متاسفم که چند بار خودمو تسلیم تو کردم . -البته چند بار به علاوه یک . -خیلی پر رویی شهروز .. -آدم این روزا تا رو نداشته باشه به جایی نمی رسه ... لبامو گذاشتم زیر چونه اش .. اونم چشاشو خمار کرده بود و نشون می داد که از این جرکت من خیلی خوشش میاد . ولی برای یه لحظه که ازش غفلت کردم پا به فرار گذاشت و از در پشتی قصد داشت وارد اتاق شه و می تونست درو از داخل قفل کنه ولی حریف من و سرعت من نمی شد .-هر چقدر فراری تر میشی و به آدم راه نمیدی خواستنی تر میشی . می دونی که چقدر دوستت دارم استاد . تو خوشگل ترین استاد دنیایی . دوست داشتنی و خواستنی و خیلی ماه . اگه بدونی من چقدر واسه دیدن تو دقیقه شماری می کنم . چه وقتی خونه ام و چه وقتی دانشگاهم ... اونو کشوندمش به فضای اتاق ... یک بار دیگه قصد بوسیدنشو کردم که این بار صورت منو گاز گرفت . -مثل این که با تو باید به زور رفتار کرد و این بار باید عشق خودمو بهت نشون بدم .مانتو و بلوزشو به زحمت در آوردم .. دست و پا می زد ..-هر کی می خوای باشی باش . من دیگه از دست تو خسته شدم .. بگو به من بینم اون کی بود اون مرد کی بود که دو سه روز پشت هم از خونه ات اومد بیرون .. چرا آخه . داری از من انتقام می گیری ؟-اصلا معلوم هست که چی داری میگی ؟ تو کی هستی که من ازت انتقام بگیرم . فکر کردی من مثل تو با هر جنس مخالفی که چراغ سبز نشون میده میرم ؟-یعنی میگی فقط با من میری ؟دیگه صبر نکردم تا سوتینوشو در بیارم . لبامو گذاشتم رو همون سوتین و میک زدنو شروع کردم . -بوی سینه هاتو می ده .. یاد اولین سکسم با اون افتاده بودم که یواش یواش آرومش کرده بودم . ولی حالا آروم نمی شد .-تو چه جوری منو دوست داری که میگی با بقیه هستم . -راستش من می خوام ازت بشنوم که اشتباه می کنم یه بهونه ای بیاری . اگه یه عکس از خودم و اون نشون بدم که خیلی صمیمی هستیم اون وقت به من چی میگی ؟ لبامو از رو صورتش بر داشتم و گفتم تو اینو جدی نمیگی ..-خیلی هم جدی میگم شهروز .... تازه چه ربطی به تو داره ؟! راست می گفت خیلی صمیمانه ئر کنار اون مردی که این چند روزه دیده بودم ایستاده و دستاشو دور گردنش حلقه کرده بود . -این عکسو کی بر داشته ؟ تو خودتی واقعا ؟! سگر مه هام رفت توی هم . بازم حس کردم که دنیا داره دور سرم می گرده ... -مژده تو هم آره ؟ باورم نمیشه ..-همون جوری که من باورم نمی شد که تو بازم به من خیانت کنی .. مژده : من بهت خیانت نکردم .من لحظه های قشنگ عشقمونو تباه نکردم ...-چه راحت فیلم بازی می کنی ! ..صبر کن من با هات بیام .. درو ببندم ... اعصابم داغون شده بود ...-من دیگه چه جوری دوستت داشته باشم مژده .. مژده : همون جوری که من دوستت دارم . وقتی در رابطه با مژده به مشکلی بر می خوردم که حسادت منو تا این حد تحریک کنه و نا امیدم کنه حال و حوصله بودن با بقیه رو نداشتم .مژده : حیف شد من تازه داشت خوشم میومد ..وقتی ازخونه رفتم بیرون و داشت درو پشت سرم می بست گفت حالا برو ..من مثل تو نیستم .. اونی که تو دیدی برادرم بود ..خوشحال شدم .. خواستم بر گردم که درو بسته بود ... با لگد به در می زدم ..دیوونه نشو . الان زنگ می زنم پلیس بیاد ..-از دیوار میام بالا .. سگار و ول کردم .. بهت رحم نمی کنن ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۱۰۹دست از پا دراز تر راه خونه رو پیش گرفته بودم . واسه مژده زنگ زدم ... این بار گوشی رو بر داشت .مژده : خیلی خوشم اومد حالت گرفته شد . اصلا فکرشو نمی کردم که بتونم این جوری حالت رو بگیرم . ولی حقت بود . اعصابمو ریختی به هم . دیگه نمی تونستم رفتار بهتری داشته باشم . ببینم تو خجالت نمی کشی با اون همه دختر هستی و بعد میای سراغ من ؟ اون وقت ادعای اینو هم داری که منو دوست داری ؟ -میگم استاد راستشو بگو مرد دیگه ای در زندگی توست ؟ به کس دیگه ای دل بستی -اگه این کارو کرده باشم به تو چه ربطی داره ! راست گفتن زنای فهمیده که آدم نباید به بچه های زبون نفهم کوچیکتر از خودش دل ببنده .. -پس تو به من دل بستی و دوستم داری ؟- من که یک زمانی عشقمو به تو اعتراف کرده بودم . البته حالا دیگه نه . اون احساسو بهت ندارم . دیگه دوستت ندارم و بهت اهمیتی نمیدم . دفعه دیگه اگه بخوای به زور وارد خونه من شی میدم سگا پاره پاره ات کنن . -مژده حالتو می گیرم ...-کاری نکن که اون حرفایی رو که نباید بزنم بر زبونم بیارم من نمی خوام مثل تو باشم -معلوم هست چی داری میگی مژده ؟ ..گوشی رو قطع کرد .. پی در پی زنگ می زدم . هیچ راهی برای ورود به خونه نداشتم . نمی دونستم که باید چه تر فندی به کار ببرم تا یک باردیگه وارد خونه شم . این سگا هم از اون سگایی بودند که به هیچ صراطی مستقیم نمی شدند . در عرض پنج دقیقه پنج تلفن داشتم . یکی یکی همه رو رد می کردم ... اون لحظه حسشو نداشتم با کس دیگه ای باشم . من می خواستم خودم باشم و خودم و به خواسته دلم عمل کنم . حالا تمام فکر و ذهنم مژده بود ... یک بار دیگه براش زنگ زدم .-اجازه بده که بیام داخل . باور کن بهت قول میدم که هر جوری که تو بخوای باشی .. -من می خوام بری و دیگه اون ریختت رو نبینم . -عشق من .. تو فقط بگو چی شده کی غیبت منو کرده .مژده : من عزیز تو نیستم-هر طور می خوای فکر کنی بکن . ولی من برای به دست آوردن تو هر کاری می کنم . من این بار میام و اگه دوست داری منو بدی به دم سگا بده .. حالا صداشونو می شنوی ؟ من دارم میام مژده -نه تو دیوونه ای پسر .. -من دیوونه توام . عاشقتم ... -نکن این کار رو تو داری بازم مخ زنی می کنی . من اینو می دونم . بس کن . خجالت بکش . چرا بی خود سعی داری با احساسات من بازی کنی . از دیوار رفتم بالا .. سگا انگار تا نصف دیوار هم میومدن بالا . ترس برم داشته بود . منتظر بودم که مژده بیاد و دلش به حال من بسوزه ولی از این خبرا نبود . این بار اون برام زنگ زد . -پس وصیتت رو بنویس .. هر وقت پاره پاره شدی من اونو بدم به دست خونواده ات -تو این قدر بد جنس نبودی . دلت میاد دل عشقتو بشکنی و بر نجونیش ؟ مژده : اول دلم میاد اونو برنجونم و بعد بدم تا جیم و آلیس له و لورده اش کنن . تازه کی گفت که تو عشق منی ؟!..-مژده من عاشقتم . -مگه یه آدم می تونه عاشق چند نفر باشه ..-من فقط عاشق توام . -که بخوای ازم نمره بگیری و مفت درساتو تموم کنی ؟-من کی ازت خواستم بهم ارفاق کنی .. تازه تو که خودت به هیشکی نم پس نمیدی . بذار بیام داخل . میگن دخترا و زنا خیلی مهربون و با محبتن . تو چرا نیستی . -شهروز بس کن .. این جوری با هام حرف نزن . بازم می خوای منو تحت تاثیر قرار بدی . احساسات منو جریحه دار کنی . با همین کارات خیلی ها رو فریب میدی . تو خیلی بی انصافی . خیلی ها بدون این که بدونن ومن هم گول تو رو خوردم میان و با من در ددل می کنن . خیلی ها که میگم همون چهار پنج تا کافین .. اونا بهم اعتماد می کنن حرف دلشونو به من می زنن . آخه من که فقط یک استاد نیستم . یک پزشک هم هستم . چی می تونم به اونا بگم ؟ بگم که با احساسات منم بازی شده ؟ بگم که منم فریب یه بچه ای رو خوردم که ده سال ازم کوچیک تره ... وای داشتم آتیش می گرفتم وقتی مژده این طور با هام حرف می زد . اما به خوبی می دونستم وقتی زنا به این جای حرف و احساسشون می رسن بیشتر از هر وقت دیگه ای میشه رو مخشون کار کرد تا گذشت داشته باشن ... منتها من نمی دونستم از چه واژه هایی استفاده کنم . می دونستم البته .. ولی دفعه قبل ازشون استفاده کرده بودم و اگه می خواستم بیانشون کنم تکراری می شد . -باشه استاد ..من میرم .. بهت قول میدم برم و دیگه پشت سرمو هم نگاه نکنم تا بدونی که چقدر دوستت دارم . من هیچوقت نمی خوام دل پاکتو برنجونم . حق با توست . من یک گناهکارم ..ولی عاشقتم دوستت دارم ... با لحنی بغض آلود با هاش خداحافظی کردم و دیگه به یه سمتی به راه افتادم که زود از دید محو نشم .. دقیقه ای بعد دیدم که صدای مژده میاد .. سرمو بر گردوندم .. -یه لحظه وایسا کارت دارم ...ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی