انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 14:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  11  12  13  14  پسین »

یک سر و هزار سودا


مرد

 
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 10

صبح دو ساعت اولو کلاس نداشتم . بعدش باید می رفتم بیمارستان . مثلا بودم نماینده و دستیار متخصص معروف اعصاب و روان بیمارستان . رزیدنت بودم . خیلی ها دوست داشتن جای من باشن .. ولی این استاد ما خیلی هوای منو داشت . تازه بخش خیلی با حالی بود . می گفتن باید این بخش از بخش های دیگه تفکیک شه و بره یه محل دیگه . ولی از اون جایی که این بیمارستان جاش دنج بود دیگه گیر ندادن . بیشتر عصبی ها رو هم زنا و دخترا تشکیل می دادن و خیلی از این قسمت کار خوشم میومد . آخ که چه حالی می داد وقتی که دخترا از اسرار خودشون می گفتن . از دوست پسرا شون . منم مثل یک دکتر ازشون می خواستم که راز دلشونو بگن . از چیزی واهمه نداشتن . ولی بعضی ها شون کرمکی بودن . شایدم دست منو خونده بودن . خلاصه یه سری هم منو از رو می بردن . ولی محیط کاری آموزشی بود و نمی شد اون جوری که حال میده خطا کرد .هنوز یه ساعتی مونده بود که از خونه خارج شم . این استاد یار ما هم که متخصص اعصاب و روان بود مرد با حال و دوست داشتنی بوده و با این که می دونست سر و گوشم می جنبه ولی کاری به کارم نداشت . چون با زنا و دخترا که خیلی خوب بودم و واسه این که بعدا ایراد نگیرن که زن مسلک هستم با مردا هم می گفتم و می خندیدم . رو این حساب بر و بچه های بخش ازم خیلی راضی بودن . پرستارای خیلی با حالی هم داشت . نگاه می کردم به این که حال و هوای اونا چه جوریه .. گاه یه دستی هم به سر و گوششون می کشیدم . یه عده ای به همونشم قانع بودند وخیلی ها دیگه خودشون نمی خواستن بیشتر پیشرفت داشته باشن .. شاید می ترسیدن و شایدهم تزشون این بود . و من بیشتر به شکار این آدمایی می نشستم که می خواستن غرور خودشونو حفظ کنن و بگن که مثلا ما اهل این بر نامه ها نیستیم و به شوهر و بچه ها مون پای بندیم . یکی از اونا روکه بالای چهل سال داشت و به خودش می نازید پس از سه ماه شکارش کردم . یه شب که پستمون به هم خورد طوری ترتیبشو دادم که پستونمونم به هم بخوره وخودش ندونست از کجا آب خورده . همچین کردمش که می گفت بعد از بیست سال ازدواج تا حالا این جور حال نکرده .اسمش بود فریده . تن و بدن خوبی داشت . از اون روز که قفل کسشو با کلید کیرم باز کردم دیگه کشته و مرده من شد و وقت وبی وقت منو می کشوند طرف خودش . ولی من که نمی تونستم همش خودمو صرف یکی بکنم . شبنم خواهر سیزده ساله من که سال آخر راهنمایی درس می خوند رو کرد به من و گفت داداش پس کی باهام ریاضی کار می کنی ..
-شب که بر گشتم حتما . مگه نمی بینی داداشت داره متخصص میشه . این روزا درسام زیاده . اصلا وقت سر خاروندن ندارم .
-من که الان می بینم یک ساعته داری با موهات ور میری . راستی من نمی دونم شیرین جون خواهر بزرگ دوستم سهیلا باهات چیکار داشت ..
-دختر حالا بهم میگی ؟ ببینم خوشگله ؟
-داداش تو به اونش چیکار داری ؟ برای اونا وقت داری و برای من نداری ؟
-باشه امشب که برگشتم تمام گوشی هامو خاموش می کنم و فقط با تو ریاضی کار می کنم .
وروجک درسش بد نبود . حالا از اون جایی که فکر می کرد این داداش دکترش دیگه چه از مریخ اومده ای باشه دوست داشت پیشم درس بخونه ... لعنتی .. هنوز از خونه راه نیفتاده گوشیم زنگ خورد . حداقل وقت خروج از خونه این بهونه رو داشتم که دارم میرم دانشگاه .. وای اوخ جون .. مژده بود . ماشینش روشن نمی شد . احتمالا باطری اون مشکل پیدا کرده بود . گرون ترین و وسوسه انگیز ترین عطرمو زدم ویه دید دیگه ای توی آینه به خودم انداخته و یه بوسه از صورت خواهر دوست داشتنی ام شبنم بر داشتم و به طرف خونه مژده به راه افتادم . این زن از دیروز زیبا تر و خواستنی تر شده بود . دلم می خواست اون لپا شو گازش می گرفتم و مثل کس کوچولوی بعضی از این دخترای تازه شکفته و شکوفه داده میکش می زدم . یه بلوز جیگری با یه ساپورت بنفش که خیلی بهش میومد تنش بود . بلوز سینه هاشو بر جسته نشون می داد و قسمت پایین بلوزتفریبا تا انتهای باسنش می رسید ولی در حرکت , قسمتی از بر جستگی کونش طوری مشخص میشد که دلم می خواست اون ساپورتو روی کونش جر می دادم و اون جفت قاچای کونشو می ذاشتم توی دهنم و گازشون می زدم . با یه حالت خاصی نگام می کرد . واسه این که پیشدستی کرده باشم گفتم ببخشید بازم یاد داداشتون افتادین ؟
-نه مثل این که این دفعه شما یاد آبجیتون افتادین ..
-اتفاقا همین طورم هست . شما شباهت فوق العاده ای به آبجی شهرزاد من دارین . چهار سال ازم بزرگتره .
-ولی به نظر من آدم به خواهرش این جور نگاه نمی کنه .
آخ اون لبای ناز و کوچولو و سرخ و غنچه ایشو طوری براق و سرخش کرده بود که دلم می خواست بپرم روش و لبامو در جا بچسبونم به لباش .. می دونستم که هر طعمی داشته باشه شیرینه ..
-من و خواهرم خیلی با هم صمیمی هستیم . اون شوهر داره و خونه اش جداست . یه خواهر کوچیکترم دارم که سیزده سالشه ..
-ولی به نظر من باید طرز نگاهتو اصلاح کنی .
مونده بودم که باهاش چیکار کنم . اگه از پیشش می رفتم معلوم نبود چیکار می کنه . طبق گفته خودش کارمند بود و می خواست ماشینشو بده به یه باطری سازی . اون وقت دیگه نمی تونستم بهونه ای برای دیدنش پیدا کنم . باید از شرایط اضطراری و ریسک استفاده می کردم . ولی یه چراغ سبزی رو باید نشون می داد . چشام کمرنگ شده بود . نمی تونستم رنگ چراغ رو از رو صورت مژده به خوبی تشخیص بدم . سبز بود قرمز بود یا زرد ... دلو زدم به دریا و گفتم باداباد تو سبزش حساب کن .. یه لحظه دستموگذاشتم زیر چونه اش و تا بخواد تکون بخوره لبمو گذاشتم رو لبش .. اون مقاومت می کرد و نمی ذاشت که من اونو ببوسم ولی بالاخره تسلیم شد و حرکت لب روی لب خیلی طبیعی شد . حس کردم که اونم مث من خیلی خوشش اومده . آخه من عمری این کاره بودم . می دونستم نفس زدنای یه زن چه حالتی داره . دستمو گذاشتم رو یکی از سینه هاش و چنگش گرفتم .. ناگهان منو به سمت عقب هلم داد و تا بخوام تعادلمو حفظ کنم و بایستم یه صدای محکمی رو زیر گوش چپم شنیدم که دیگه دوزاریم حسابی جا افتاد ..
-برو گمشو .. برو بیرون ..
-آخه ....
-آخه نداره . اگه نری بیرون همین حالا زنجیرو قلاده جیم و آلیسو بازشون می کنم تا تیکه پاره ات کنن .
-ماشینت روشن نمیشه ..
-توی این شهر درندشت که قحطی آدم نیومده .
-آخه تو هم خوشت اومده بود .
-ببینم با خواهرتم از این کارا می کنی ؟
قفل کرده بودم ..
-ولی آخه شما هم خوشت اومد ..
-خفه شو .. شما مردا فقط همین از دستتون بر میاد . یه مشت پست و هوسباز و بی شرم که اصلا معلوم نیست تر بیت شده کجائین .
-حرف دهنتو بفهم مژده . بی تر بیت خودتی . من ازت خوشم اومده بود ..
-اونم بعد از یه نصف روز ؟
-عشق در یک نگاه به چی میگن ؟
-عشق به یکی که ده سال ازت بزرگتره ؟
-عشق مرزی نداره . سن و سال نمی شناسه .
-برو واسه یکی دیگه تله بذار ..
نمی دونم چرا حس می کردم که بد جوری رو اعصابش راه رفتم و اون شاید نمی خواد قبول کنه که از این کار خوشش اومده و لذت برده . انگاری از یه چیزی فرار می کرد .. وحشت داشت ..
- معذرت می خوام مژده خانوم . من تا حالا به زور با کسی دوست نشدم . نمیگم مثل شما دانا و با فرهنگم ولی بی ادب و بی تربیت نیستم . سرمو انداختم پایین و دست از پا دراز تر از خونه اش اومدم بیرون .. نویسنده ...... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 11

با اون تیپی که درست کرده بودم فکر نمی کردم این جوری خیطم کنه . حس می کردم می تونم اونو جذبش کنم و به خودم علاقه مند کنم . با اون میکاپی که کرده بود و اون طرز لباس پوشیدنش .. آخه تا اون جایی که من فهمیده بودم تمام زنا نهایت لذتشون در اینه که جلب توجه کنن واسه مردا و اگه این جور خودشونو به یکی نشون میدن حتما می خوان هوش از سر دیگری ببرن و دیگه به دید اون خیلی خوشگل بیان . منم که همش از اون تعریف می کردم و واقعیتو می گفتم . لعنت بر من که این همه دختر خوشگل و جوونتر از اونو ول کردم و وقتمو حروم این یکی کردم که دو تا سگ تخمی و آدمکشو تو خونه خودش نگه می داره . حقته که همونا رفیقت باشن . حال و حوصله رفتن به بیمارستان رو نداشتم . تازه دو ساعتی دیگه باید اون جا می بودم . لعنتی . حالتو می گیرم . ولی چه جوری . اصلا نمی دونستم چه جوری می خوام حالشو بگیرم . می دونستم فیروزه منتظرمه ... زنگ زدم واسش ..
-الو فیروزه جون کجایی .
-تو کجایی .
-هیچی خبرمرگم دارم قدم می زنم میام طرف بیمارستان .
-چیه بازم با زنت دعوات شده ؟
-داری ما رو دست میندازی ؟ تو این دوره زمونه و بیکاری و بی پولی کی بهمون زن میده ..
-همین حالا شم اگه درستو ول کنی و هفته ای چند شبو کشیک باشی خرج یه ماهتو در میاری .
-برو بابا تو هم شوخیت گرفته .
-عشق که باشه همه چی حله ..
-خیلی حرف می زنی . ببینم می تونی واسه منم تحقیق بنویسی و ردیفش کنی ؟
-تو چقدر تنبل شدی پسر . باشه واسه تو می نویسم . ولی باید بخونی و حفظش کنی .. اونایی رو هم که بابد به منابعش توجه کنی حتما این کارو بکن .. ولی یادت باشه یه موضوعی هم هست که ما پنج نفرمون باید با هم تحقیق کنیم ..
-آره شماره چهار تا دختر من بیچاره رو گرفتین وسط خودتون .
-جرات داری با اونا بگی و بخندی .
-ما که این حرفا رو با هم نداریم .
- ببینم بیام دنبالت ؟ اتفاقا نزدیک خونه شمام . یعنی ده دقیقه دیگه می رسم .
-تو چرا این قدر زود راه افتادی .
-کار داشتم ..
در همین لحظه از فاصله صد متری دیدم در خونه مژده باز شد و ظاهرا یکی که ریخت و قالب تعمیر کارا و یونیفورم اونارو داشت وارد شد و ده دقیقه بعد هم کارشو تموم کرد و رفت . باطری رو عوض کرد چون دستش گرفته بود و دیگه رفت .. چه تصادفی ! زمانی که فیروزه با هاش بک جلوپام ترمز زد مژده هم از اون سمت با ریو اومد بیرون .. فیروزه خیلی خوشگل بود ..
-شهروز چرا اون جا وایسادی ..
-هیچی دارم به اون دو تا سگ گردن کلفت نگاه می کنم که هر کدومشون اندازه هیکل صاحبشن ..
-زشته شهروز . حالا چرا این قدر بلند حرف می زنی که اون بشنوه . اگه هم سن ما بود یا کوچیک تر , فکر می کردم داری زاغ سیاهشو چوب می زنی .
این قدر این و ر و اون ور و این پا و اون پا کردم تا بالاخره مژده رو متوجه کردم که ما هم همچین دست و پا بسته نیستیم و یکی رو واسه خودمون داریم . در همین لحظه مهسا که دختر جذابی بود و به اتفاق خواهرش مهناز یه بوتیک سر کوچه مونواداره می کردن از کنار ما رد شد .. شانس آوردم حواسش نبود ولی از بخت بد یه لحظه بر گشت عقب .
-شهروز جون این جا چیکار می کنی ..
-سلام مهسا خانوم . همشیره خوبن . همشیره قرار بود بیاد مغازه جنس بگیره .. مهسا یه نگاه خاصی بهم انداخت و یه دیدی به فیروزه زد حس کردم لجش گرفته ..
-فیروزه جان ایشون مهسا خانوم یکی از با انصاف ترین فروشندگان لباسهای زیر زنانه و لوازمی از این قبیله .. مهسا خانوم ! ایشون هم از همکارا و هم درسای بنده و رزیدنت هستن ...
یه چشمکی به فیروزه زده گفتم فیروزه خانوم بریم که دانشگاه دیر شد ..
-نه اصلا دیر هم نشد . فکر می کنم مهسا خانوم با شما کار خصوصی دارن .
-نه من که باهاش کاری ندارم ..
ولی مهسا صدام کرد و یه گوشه ای بهم گفت شهروز این رسمش نیست که وقتی با منی و یه حالی هم به خواهرم میدی و اونم بهت حال میده بری با دخترای دیگه هم باشی ..
-فرض کن فیروزه هم جای خواهرت ..
فقط داشت حرص می خورد ..
-شوخی کردم مهسا .. به دل نگیر . فقط آبرومونو پیش این فیروزه نبر . دختر خوبیه . سرش تو لاک درسشه . اگه بفهمه که من و تو همدیگه رو دوست داریم و با هم بودیم دیگه به من اعتماد نمی کنه . کمکم نمی کنه . آخه این روزا درس خوندن و نمره گرفتن خیلی سخت شده ..
-ولی یه جوری نگاش می کنی ..
-چشم حتما به شبنم میگم بیاد .. ولی شهرزاد پولشو به شما داده ..
دوزاریش افتاد و دیگه ادامه نداد . من و فیروزه راه افتادیم به سمت بیمارستان . دیگه باید می رفتم به بخش .. شانس آوردم فیروزه یه سمت دیگه کار داشت و همراه من نیومد . معمولا دکتر و چند دانشجو یک ساعت قبل از ظهر یه سری به بیمارا می زدن .. با یکی یکی پرستارا خوش و بشی کرده و رفتم یه گوشه ای کنار ایستگاه پرستاری نشستم . دیگه امروز حسابی جمع دوستان فشرده بود . منصوره و محبوبه دو تا از اونایی بودن که با این که متاهل بودن ولی چند بار تو همین بخش و اونم خیلی هول هولکی باهشون برنامه داشتم .به غیر اون دو تا محجوبه هم کشیکش بود که شوهر نداشت و متارکه کرده بود . بودند به غیر از اینا پرستارای دیگه ای که بهم حال می دادن ولی کشیکشون نبود . .محجوبه رو هنوز توی خماری گذاشته بودم . منصوره و محبوبه که هر کدوم چهار پنج سالی رو ازم بزرگتر بودن می دونستن که من با دو تایی شون رابطه دارم ولی محجوبه چیزی در این مورد نمی دونست . اون یه زن مطلقه بود ... بیکار نشسته بودم ظاهرا فیروزه چند تا از پرونده ها رو تنظیم کرده بود اما می بایستی چند تا شرح حال ووضعیت روزانه بعضی از بیمارا رو می نوشتم . محجوبه با یه نگاه خاصی اومد نزدیکم . نگاهی که از دید محبوبه پنهون نمونده بود . -آقای دکتر .. بیا از این ور بریم ..
چه جوری حالیش می کردم الان وقتش نیست .. می خواست منو ببره به اتاق استراحت تا اون جا یه دستی به بدنش بزنم . چند بار فقط در همین حد پیشرفت داشتیم که به یه بهونه ای با هم بریم اون جا و یه چند تا ماچ و بوسه خشک و خالی نثار هم کنیم .. انگشتامو فرو کنم توی کسش و چند دقیقه ای عین کیر انگشتامو توی کسش بگردونم . فکر نکنم هیچوقت هم به مرحله ارگاسم رسیده باشه .. آخه استرس بیشتر وقتا نمی ذاشت که تمرکز کنیم ولی خیلی حال می داد . باهاش نرفتم و اونم به حالت قهر ازم دور شد ..
محبوبه : ببینم این محجوبه چیکارت داشت . چی می خواست . بهش رو نده . اون اگه آدم درستی بود می موند سر خونه زندگیش و شوهرشو حفظ می کرد ...
عجب گیری افتاده بودیم . از دست حسادت زنا .. محبوبه مثلا داشت به من سفارش می کرد و از محجوبه انتقاد .. دیگه به خودش نمی گفت که چرا با وجود متاهل بودن با من رابطه جنسی داره ..
-برو به کارات برس محبوبه خانوم ..تو هم خیال برت داشته ها .. یکی دو تا از دخترای بیمار تا منو دیدن رفتن به بقیه اطلاع دادن .. انگاری که پزشک معالجشون اومده باشه ..همه دوستم داشتن و خیلی زود با همه شون گرم می گرفتم بعضی هاشون چه مامان خوشگلی داشتن ..خوشگل تر از دختراشون بودن .. ولی نمی دونم چرا هنوز دلم بود پیش مژده .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 12

کلی زن و دختر بودن که بتونم با هاشون حال کنم ولی نمی شد با هیشکدوم از اونا بود . تازه باید کلی مطلب می نوشتم و کاغذ سیاه می کردم و به پزشک مربوطه نشون می دادم . یعنی همون استاد یار .خیلی باهام خوب بودن . یه سری دانشجوها بودن که اونا در مقابل من آش خور بودن . یه سری هم صفر کیلومتر داشتیم . خلاصه همه شون اهل حال بودن .. یه چند دقیقه ای دستم خالی شد و خبری از محبوبه نشد .. لعنتی این محجوبه باز پیداش شد .. دیدم هی بهم چشمک و اشاره می زنه .. دیگه چاره ای نبود . این مدل چشمک زدنهاش بیشتر مایه رسوایی و آبرو ریزی بود . هیچی دیگه مجبور شدم باهاش برم به اتاق استراحت .
-ببین دختر اگه بدونن که من این جا با توام پدر منو در میارن .
-نه اونا رفتن صبحونه رو در یه بخش دیگه بخورن .. همون چند تا فضول رفتن . من خودمو یه جوری غیب کردم و به خاطر تو دوباره بر گشتم .
-بابا الان کسی مراقب این مریضا نیست ؟ ..
-بیا کدوم مریض از من مریض تر ..
لباس سفیدشو داد بالا و شلوار و شورتشو که کشید پایین اون کون گنده اش دل منو برد . نقطه ضعف من بیشتر همین تماشا و دید زدن کون زنا و دخترا بود . از بدی من این که تا چشمم به یه کون تازه میفتاد بد جوری میخکوب می شدم . فقط خیره بهش نگاه می کردم . و دوست داشتم که اون کونو قشنگ بر رسی کنم و مثلا با چند تا کون دیگه مقایسه کنم . به خودم بگم این کون گرد تره. اون گنده تره .. اون سفید تره .. هر کدومش یه هیجان خاصی داشت و منو به سوی یک نقطه می کشوند . هدف در تمام کونها یکیه .. دو تا سوراخ داره . هدفهایی به نام کس یا کون .و ما به خاطر رسیدن به این هدفه که ا ز تماشای قالب کون هیجان زده می شیم . محجوبه یک استیل سگی به خودش گرفت منم شلوارمو کشیدم پایین . اون سرشو بر گردوند عقب تا کیر منو ببینه . دهنش از تعجب وامونده بود .. با یه زار و التماسی نگام می کرد که دلم سوخت . کیرمو دوست داشت که بخوره ..
-محجوبه جون ! وقت نداریما .. الان سر می رسن ..درصورت خطر من فقط می تونستم از پنجره اتاق برم رو شیرونی خودمو پنهون کنم یا در همون فضا راه برم . اگه کسی منو می دید تعجب می کرد که اون جا چیکار می کنم واگه در اون لحظه اون دری که به اون قسمت راه داشت بسته می موند بقیه بدون شک متوجه می شدند که من از پشت و پنجره یک اتاقیه که خودمو به اون جا رسوندم . ولی کیرم حقا خیلی کلفت شده بود . ملوک روش خیلی کار کرده بود . مدیون کس و کون دادنها و ساک زدنهای ملوک بودم . بعد از این که اون طعم شیرین اولین سکس رو بهم چشوند کیرم حداقل پنج سانت از نظر طولی و دو سانت ازنظر دور و کلفتی رشد داشت وکلا یک کیر مشتی و جانانه شده بود . وقتی محجوبه کیرمو فرو برد توی دهنش و با اشتها ساکش می زد منم طوری به هوس اومده بودم که کیرمو بیشتر به داخل فشار می دادم . چشاش داشت از کاسه در میومد ولی اون با ساک زدن طوری به من لذت می داد که آبم توی دهنش خالی شد . وقتی که مطمئن شدم تمام آبمو نوش جون کرده کیرمو کشیدم بیرون و در یه استیل سگی این بار کیر رو فرو کردم توی کسش ..
-اخخخخخخخ شهروز .. دکتر .. دکتر.. در مانم کن.. اعصابم ناراحته . از روزی که شوهرم ازم جدا شده من مشکل عصبی پیدا کردم . بگو راه در مان من چیه ؟
کیر داغ من به انتهای کسش رسیده بود . نمی دونستم چه جوری اون کیر کلفتوتحمل کرده .. و اون درازی رو تا به انتها جاش داده .
-خوشگله .. راه درمانش همونیه که حالا نمیشه نشونش داد فقط داغی اونو داری حسش می کنی ..
-اووووووفففففف بزنش محکم به ته کسم .. بزن ..
ولی چه سوراخ کون خوشگلی داشت . دو طرف کونشوباز کرده در حال گاییدن کسش نگام به سوراخ کونش بود .. خیلی ریز نشون می داد . حس می کردم باید یه چیز خیلی نازک بازش کنه . سینه هاشو از زیر یونیفورم پرستاریش فشار می دادم .. کیر در حال لذت بردن بود و اونم بالشو فرو کرده بود توی دهنش تا جلو جیغ زدنو بگیره.. مدام از پشت و به دیوار وتنم لگد مینداخت . منم با فشار اونو می کردم . یه لحظه متوجه شدم دور و بر کیرم یه خیسی رقیقی پیدا کرده و بالش از دهنش افتاده و خودشم داره شل میشه ..
-اوهوی دختر کجا ؟! صبر کن ..هنوز مونده .
دستمو گذاشتم زیر کونش واونوآوردم بالاتر و کیر تیز و کلفتمو فشارش دادم به سوراخ کون محجوبه خانوم . این بار دستمومحکم جلو دهنش نگه داشتم . و کیره رو روونه کونش کردم . دلم سوخت . خیلی به خودش فشار می آورد و دست و پا می زد . -یه خورده یه سانت دیگه بره جاش محکم میشه وای می ایسته بابا این که پنج سانتش نرفت . قلبش به شدت می زد . کیرمو توی کون طوری حرکت می دادم که فقط پوست و حلقه بیرونی اون به طرف بیرون و داخل حرکت می کرد . ولی قالب کونش گنده و شهوت انگیز بود . تازگی ها بیشتر زنا توجه زیادی به باسن بر جسته داشتن نشون میدن اونا نقطه ضعف مردا و نقطه قدرت خودشونو فهمیدن .. همون حرکات ساده سبب شده بود که آبم توی کونش راه بیفته . وایییییییی صدای دستگیره در اومد . منصوره بود .
-در چرا قفله .. چرا باز نمیشه . کی اون داخله . من کار دارم . درو چرا بستین ..
-محجوبه معطلش کن من برگردم به سالن ....
خیلی آروم پنجره رو باز کردم و یواش در رفتم . ولی باید از کنار چند تا پنجره دیگه هم رد می شدم . سرمو مثل دزدا آورده بودم پایین تا مریضای بستری و همراهانشون منونبینن . ولی اون روبرو رو چیکار می کردم . محوطه رو چی . هر چند بیمارستان بزرگ بود خیلی ها منو نمی شناختن .. باید سریع میومدم . دولا دولا از زیر پنجره ها رد می شدم و فقط به روبروم نگاه می کردم . شانس آوردم در ورودی به شیروانی یا پشت بوم باز بود و خیلی تیز خودمو رسوندم به سالن .. یه پرستار منو دید و چند تا لباس شخصی هم متوجه ام شدن . پرستاره هم که توی باغ نبود و رفت به یکی از اتاقای عمومی بیمارا . در همین لحظه منصوره و محبوبه و محجوبه رو دیدم که سه تایی از روبرو دارن میان .. محبوبه : آقای دکتر کجا تشریف داشتین مریض تخت هفت حالش خوب نبودوهنوزم بی قراری می کنه ..
-رفته بودم بوفه یه کاری داشتم .
محجوبه از پشت سر اون دو نفر یه چشمکی بهم زد و متوجه شدم با این چشمه ای که بهش نشون دادم دیگه تعداد این چشمکها میره بالا . به خودم گفتم ای شهروز! هر بار میای توبه کنی و بازم یه گناه دیگه می کنی ... بسوزه پدر خوش تیپی و زبون بازی و هوس . خودم جواب خودمو دادم .. آخه همش که تقصیر من نیست . گناه دارن بدبختا ... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 13

رفتم به به اتاقی که تخت شماره هفت درش قرار داشت . بیمار یه دختر جوان مجردی بود که ظاهرا دوست پسرش ولش کرده بود و اونم خیلی حساس بود مادرش می گفت که هر وقت من با هاش حرف می زنم خیلی آروم میشه . راستش اولش اصلا نظر خاصی در مورد اون نداشتم . دیدم که اون خیلی عشوه گری می کنه . هر بار هم که می خواستم واسه متخصص زنگ بزنم می گفت نه همون روزی یک بار ویزیتم می کنه بسه . مادرش هم خیلی خوشگل بود . مادره اسمش بود سیما و دختره هم شیما .. شیما بیست سال بیشتر نداشت . از این که حالش به نسبت گذشته خیلی بهتر شده بود خوشحال بودم ولی وقتی فهمیدم وابستگی خاصی به من پیدا کرده اعصابم ریخت به هم . آخه اون همش به صورت کلی از عشق و عاشقی می گفت . دستمو می گرفت . دوست داشت هر روز ازش سوال بکنم گزارش کار بگیرم و داخل چارت یا پرونده اش بنویسم .. یه بارکه مادرش بالا سرش نبود و تخت بغلی هم رفته بود برای سی تی اسکن .. دستمو گرفت و تو چشام نگاه کرد و گفت تو خیلی مهربونی .. چشاشو خمار کرده بود .. دوست داشت یه قدمی بردارم . یه کاری بکنم . ولی اون بیمار من بود و شرایطش طوری بود که نباید ضربه دیگه ای بهش می زدم .. سرشو برگردوند .. متوجه ناراحتیش شدم.
-شما مردا همه تون مث همین ..
-چی شده ؟
-هیچی ..
رفتم جلو پیشونیشو بوسیدم .. تا بخوام بر گردم دستشو گذاشت پشت سرم و ماهرانه لبامو به لباش چسبوند . منم دو سه ثانیه ای گذاشتم در همون حالت بمونه و یه حرکتی هم به لبام دادم که نشون بده پاسخشو به نرمی وگرمی دادم تا باهام قهر نباشه . خیلی زود دگرگون می شد . .. حالا بازم انگار منو می خواست ... رفتم بالا سرش ..
سیما : آقای دکتر .. دستم به دامنت .. نمی دونم چرا این جوری میشه ...
-من فکر می کنم بدونم .
-شیما خانوم ..چرا قرصاتو نمی خوری ؟ چرا با خودت لج می کنی ؟
-من خودم قرصا رو بهش میدم . آبم می خوره روش ..
-سیما خانوم یه دقیقه تشریف بیارین بیرون ..
اومد بیرون ..
-می بخشید فکر می کنین شیما به تمام سوالات من درست جواب داده ؟ اون هنوز دختره . یه دوست پسر گرفتن و به هم زدن که دیگه این همه ناراحتی نداره .. یکی دیگه .. خواستگاریش که نیومده بهم زده باشه
-اتفاقا همین کارو هم کرده . بله برون کردیم .. ولی پسره گذاشته رفته خارج .. ما هم که دیگه کاری نمی تونیم بکنیم . همه جا انگشت نما شده .
-ولی چرا چیزی به من نگفته ؟
-من فکر می کردم گفته ..
-شما همین جا تشریف داشته باشین من ته و توی قضیه رو در میارم .
بازم شانس آورده بودم که تخت شماره 8 خالی بود . به سیما گفتم همین جا وایسه و بگه دکتر گفته کسی داخل نشه ....
-سیما خانوم اگه دیدین چند تا داد هم سرش کشیدم ناراحت نشین . به خاطر خودشه . اینا اثرات درمانی مثبت داره .. ..
رفتم داخل
-تو چته دختر ؟
-هیچی ..مگه این جا مریض خونه نیست ؟ چرا نباید معاینه شم .؟ چرا نباید یکی بهم سر بزنه ؟
-اینجا یه حالت شبه آسایشگاه داره . نگاه کن .. روزی چند ساعت باید بری توی محوطه در فضای سبز قدم بزنی .. بشینی . فکر و خیال نکنی . آخه آدم واسه این ناراحتی این جا میاد ؟
کناره های تشکش یه چیز مشکوکی دیدم .. دادمش بالا یه جای تنگی بود چند تا قرص خیس خورده و گچ شده رو اون جا دیدم ..
-تو قرصاتو نخوردی ؟ کاری می کنم از این جا بندازنت بیرون ... داری واسه ما فیلم بازی می کنی ؟ تو از منم سالم تری ..
-تو رو خدا نه ..می خورم سرم داد نکش .. تو سرم داد نکش .. تو با بقیه فرق داری بد جنس نشو ..
لباسمو کشید و با قدرت عجیبی دستشو گذاشت لاپام ..
-چیکار داری می کنی ؟
-همون کاری رو که همه پسرا دوست دارن . تو هم خوشت میاد . اگه باهات از این کارا بکنم بیشتر بهم سر می زنی ...
عجب گیری افتاده بودم . اگه حالش بد می شد یا حتی اگه فیلم بازی می کرد آبروی من در خطر بود که نتونستم شرایطشو درست گزارش کنم و واسه دکتر معالج و بخش هم بد می شد .
-ببینم من اگه این کارو باهات انجام بدم ناراحت نمیشی ؟
-می خوای امتحان کن
-که بری گزارش بدی ؟
-شیما نامرد نیست . اگه این کارو بکنی بهتر میشم روحیه می گیرم
-نه .. من کارمو دوست دارم .
-جون من یه بار ...
بر شیطون لعنت . دستمو گذاشتم لای پاش . یه نگام به در بود که اگه مادره اومد داخل یا دستمو بکشم یا به بهانه معاینه اونو حرکتش بدم .
-این جوری دکتر ؟
-پس چه جوری ..وووووییییی .. چرا شورتتو کشیدی پایین . ملافه رو بکش روش .. -تو هم باید دستتو بذاری روش.
-دختره پررو
-این جوری نگو من دلم می گیره .
-تو هم ما رو گیر آوردی شیما ..
دستمو از زیر ملافه گذاشتم روی کس لخت و کوچولوش . دلش به همین خوش بود . آروم آروم ناله می کرد . دستاشو گذاشته بود رو سینه هاش و باهاش ور می رفت . این جور حرکاتش کیر منو شق کرده بود
-شیما خیلی خیس کردی . از شورت و پیژامه هم می زنه بیرون ..
شانس آوردم روپوش یا همون یونیفورم مخصوص تنم بود که شقی کیرمو نشون نمی داد . دستمو ول کردم .
-باید برم .
-زود تر بیا
-قرصاتو بخور بازی در نیار ...
-دکتر!
-چیه ؟
لباشو گرد کرد و گفت دوستت دارم ..
می خواستم بگم منم دوستت دارم که دیدم جمله خطر ناکیه و دیگه نمیشه از دست این دختر در رفت .. هرجوری بود تا بعد از ظهر مشغول بودم و قبل از این که فیروزه بیاد سراغم زدم به چاک . می خواستم دور و بر خونه مژده سر و گوشی آب بدم ببینم چه خبره .. دلم پیشش بود . سگ ها امونمو بریده بودن .. در خونه بازشد . خانوم خوشگله پیداش شد ..
-تو این جا چیکار می کنی ؟
-می خواستم ببینم کتاب جا نذاشتم ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 14

-چیه خیلی دلت می خواد بدمت به این سگا تا تیکه پاره ات کنن ؟
-فعلا که اونا رو زنجیرشون کردی و هیچ کاری نمی تونن بکنن .
-می خوای بازشون کنم ؟
یه لگدی به در زدم واونو بستم و رفتم سمت مژده .. سگا دست از پارس کردن برنمی داشتند ..
-ببین من نیومدم این جا بهت زور بگم خانوم .. اومدم بهت بگم کتابمو جا گذاشتم .. ولی تو نمی خوای به حرفام توجه کنی لعنتی ....
-تو دروغ میگی . خودت خوب می دونی که چیزی جا نذاشتی ..
دستشو گرفته و بردم به سمت اتاق ..
-به این سگا میگی خفه شن وگرنه خودم میرم با اون میله آهنی بزرگی که گوشه حیاط افتاده مخ هر دو تاشونو داغون می کنم . دوست داری اول آلیسو بکشم یا جیمی رو .؟خودت هم سعی نکن جیغ بکشی .
به سگها دستور داد که ساکت باشن . با هم رفتیم به سمت اتاقا ..
مژده : می دونم خیلی اذیتت کردم . نباید این رفتارو باهات می داشتم . چاره ای نبود . من خوشم نمیاد کسی به زور بخواد با هام کاری انجام بده .
-منم نمی خوام به زور با کسی کاری انجام بدم . تو اولین و آخرین اونا هم نیستی .
دستمو رسونده بودم به موهای سرش و گفتم حالیت شد ؟ تو اولین و آخرینشون نبودی و نیستی و نخواهی بود . ولی من عادت ندارم به زور به خواسته ام برسم .
-حالا که داری می رسی .
-خودت خواستی .. یعنی خودت می خواستی که با تو باشم . من اینو از نگات فهمیدم و خودت صدام کردی که با تو باشم . ولی در یک لحظه همه چی رو به هم ریختی . فکر نکن که من وامونده تو یکی هستم . لب تر کنم بیست تا دختر دورمو می گیرن . همین حالاشم از دست چند تا در رفتم تا خودمو رسوندم به این جا
-پس واسه چی داری خودت رو علاف یکی می کنی که هشت ده سالی رو ازش کوچیک تری ..
-نمی دونم شاید یه حس قشنگی در تو هست که منو به طرف تو می کشونه . یه حس تازگی ..
-یا چون شاید تسلیم تو نمیشم این حسو داری .
-هر طور می خوای حساب کن .
-می خوای چیکار کنی ..
رفتم سمتش .. خیلی آروم بلوزشو در آوردم .. بعد سوتینشو ... شلوارشو خیلی آروم پایین کشیدم .. آخ که چه کون ناز و سفیدی داشت . قلمبه .. عرض کون اون و پهناش در قسمتی که به سمت عقب کشیده می شد فوق العاده بود . من این مدلی کون تا حالا ندیده بودم . . فقط مونده بود شورتش که هنوز در نیاورده بودم .
-حالا کار به جایی رسیده که تو خانوم خوشگله تحقیرم می کنی ؟ با من بازی می کنی ؟ هر رفتاری که دوست داشتی با هام می کنی ؟ وقتی که منو تشنه به لب چشمه ام رسوندی ولم می کنی ؟ منم واسه خودم شخصیت دارم . شورتشو هم پایین کشیدم . دو تا سوراخاشو از پشت کونش دیدم . البته کون قمبلی شو به دو طرف باز کردم تا تونستم اون سوراخا رو به خوبی ببینم . چه کوچولو و هوس انگیز بود .
-خوشم نمیاد کسی تحقیرم کنه و ولم کنه . منو دست بندازه .. به من بخنده .
-من تحقیرت نکردم و دستت ننداختم . راستش از بعضی کارات لذت بردم ولی از بعضی هاش نه ..
-تو دروغ میگی . نمی دونم شاید داری خودتو هم گول می زنی ..
-کارت رو بکن و برو . دیگه حلقه گوشم باشه که به هر کسی اعتماد نکنم .
لبامو گذاشتم پشت گردنش .. اومدم پایین تر .. با نوک انگشتام رو بدنش می کشیدم . انگاری تنش مور مور می شد . دهنمو گذاشنم رو کونش . رو اون قمبل ناز . واقعا مکیدن داشت . یه لحظه رومو به سمت صورتش گرفتم . چشاشو بسته بود . هوسی همراه با ترس و نفرتو احساس می کردم . دفعه قبلی که خیطم کرده بود این حالتو نداشت . کف دستمو از قسمت جلوی بدنش گذاشتم روی کسش . یه کوس با قالبی کوچولو و شکافی ریز .. کلی چنگش گرفتم تا تر بودنشو حس کنم .
-می دونستم که مردا پستند ولی فکر نمی کردم تا این حد . که برای رسیدن به خواسته شون به هر کاری تن در بدن .-فکر کن من یه نامردم . اگه من مرد بودم که نا مردانه با من بر خورد نمی کردی . سینه هات بیست بیسته .. نوک زبونمو گذاشتم رو نوک یکی از سینه ها .
-خیلی حال میده به آدم . چه پوست سفید و لطیفی داری ! خوشمزه و خوشبوست ..
-تو دروغگویی پسر .. اسمت چی بود ؟
-شهروز ..
-تو دروغ میگی که با خیلی ها بودی .. یه آدمی که چشم و دلش سیر باشه این رفتارو با یه بانوی محترم انجام نمیده پس اون یه بانو بود . شایدم همین جوری گفته .. ولی خب می دونستم یه خانوم به این خوشگلی که نمیاد یه عمری رو دختر بوده باشه . احتمالا از همسرش جدا شده یا یکی عاشق شده کارشو ساخته ولش کرده .
-ببینم مژده با چند تا مرد بودی که بهت ثابت شده ما مردا نامردیم .
-فقط یکی رو حس کردم .. اما مشت نمونه خروار است .
-من نامرد نیستم .. فقط خواستم بهت بگم با عقل و احساس و نیاز بقیه بازی نکن . ممکنه من خیلی نامرد باشم . به خیلی ها وعده وعید بدم .. ولی همه شون به وقتشون دلشونمی خواد .. اما با کسی به نامردی سکس نمی کنم . کسی رو تحقیرش نمی کنم .. نترس من حالا میرم . کاری هم به کارت ندارم . اگه یه حرف بدی هم زدم منو ببخش ..
با این که کیرم به طرز عجیبی شق کرده بود خواستم که بر گردم .. رومو بر گردوندم که برم .. اونم سرشو به سمت من بر گردوند ..
-شهروز وایسا .. یه لحظه صبر کن .. فقط به من نگاه کن .. یه لحظه بعد هر جا می خوای بری برو .. نمی دونستم این چه بازیه که راه انداخته ... شاید می خواست چش توی چش بفهمه که من چه حسی دارم . ولی اون نگاهشو به اون قسمت که کیرم عین تیرک چادر اومده بود بالا دوخته بود .
-خداحافظ خانوم ..
-شهروز نرو .. تو که گفتی نامرد نیستی ... شاید من تحقیرت کرده باشم ولی تو دیگه تحقیرم نکن ..
نگاش کردم .. حالا سرشو بالا گرفته بود ونگام می کرد ..منم تو چشاش خیره شده بودم . اون حالا رام من شده بود - منو لختم کردی .. پس چرا تو خودت لباس تنته ؟! .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 15

نگاهم به مژده بود . نمی دونستم چرا به ناگهان تغییر حالت داده ؟ یعنی از این رفتار من تعجب کرده بود ؟ با نا باوری نگاش می کردم .
-با من شوخی داری ؟
-مژده حرفش حرفه . من مث تو گرسنه ام نیست . سالهاست که دیگه به هیچ مردی اعتماد ندارم ..
-حالا به من اعتماد کردی ؟
-نمی دونم . شاید آره .. شایدم نه . تو نیازی به من نداری . به قول خودت لب تر کنی کلی دختردور و برت رو می گیرند . فقط یه بار در عمرم این حسو داشتم . حسی که منو رسونده بود به جایی که فکر می کردم هیچ لذتی مثل لذت هوس نیست . احساس خوشبختی می کردم . احساس آرامش .. ولی انگار همه چی یه فریب بود . حالا تو هم یه پسر خوش تیپی و به نظر بد هم نمی رسی . منم تا حدودی مقصرم . منم یک زنم . یه آدمم . احساس دارم . نمی تونم خودمو ازقاعده لذت و هوس مستثنی کنم . راستش وقتی که دیگه منو نخواستی و بر گشتی یه لحظه یه جوری شدم . حس کردم شاید اشتباه کردم . شاید همه مردا مث هم نیستند . خیلی سخته یه مردی تا این جا بیاد چشاش از هوس در حال ترکیدن باشه ... نگاش مثل پلنگی باشه که هر لحظه می خواد بپره روت ولی به ناگهان آروم شه و هیچ کاری رو انجام نده .. داستان یوسفو خوندم ولی از نزدیک ندیدمش ..
خنده ام گرفته بود ..
-ولی من مث اون نیستم .
-می دونم که نیستی .. حالا دوست داری من لختت کنم ؟ ..
از کارای زنا سر در نمی آوردم . اصلا یه وقتی یه کارایی می کنن که با هیچ معیاری قابل سنجش نیست . نظیرشو هم در هیچ جا ندیدی . حس خوبی به آدم میدن .. معطل نکردم .. لباسامو در آوردم و شدیم آدم و حوای اولیه . یه شرم خاصی رو در نگاهش می خوندم . زنی که ده سال ازم بزرگ تر بود . ولی تازگی و طراوتش اونو همون ده سال کمتر از سنش نشون می داد . نگاهشو به نگاهم دوخته بود . منم سعی کردم فقط به صورتش نگاه کنم تا با صداقت نگام اونو از اینی که هست آماده ترش کنم . فکر نمی کردم با این حرکتم ورق بر گرده . دیگه همه چی رو فراموش کرده بودم . دستاشو به طرف من دراز کرد مچ دو تا دستشو گرفته اونو به سمت خودم کشیدم . سرشو گذاشت رو سینه ام .. حس کردم که نیاز به نوازش داره . دلش گرفته بود .
-می دونم خیلی شیطونی .. با این حال تسلیمت شدم . این روزا کدوم پسر و کدوم مرد رو دیدی که شیطون نباشه . شیطون بودن رو شاید بشه گاهی تحمل کرد ولی نامرد بودنو هرگز .
-می دونستی من میام این عطر هوس انگیزو به خودت زدی ؟
-مگه من خودم آدم نیستم ..
اونو رو تخت خوابوندم . صورتمو به صورتش نزدیک کردم .. لبامو گذاشتم رو چونه اش . مست بوی خوش اون شده بودم . سرشو به عقب خم کرد تا زیر گلو شو ببوسم .. می دونستم که یه زنو چه جوری به هوس بیارم . با بوسه هایی نرم , آروم آروم رفتم به سمت سینه هاش . نوک سینه هاشو خیلی آروم و با حوصله لب می زدم . پاهاشو از هوس به هم می فشرد . تحملش کم شده بود . فشار لبهامو رو سینه هاش زیاد تر کردم . پاهاشو مرتب حرکت می داد . می دونستم دست خودش نیست . وقتی در یه حالت سکون هوس میاد به سراغ آدم , کننده کار کس دیگه ایه یه واکنش خاصی در آدم به وجود میاد . شدت هوس شخص مفعول خیلی زیاد تر میشه . این حالت رو در زنا میشه دید . می دونستم اون چه حسی داره . و اینو هم می دونستم که اونو خیلی زود می تونم ار گاسمش کنم . یواش یواش اومدم پایین تر .. نوک زبونمو گذاشته بودم سر نافش .. چه شکم لاغر و خوشگلی داشت . ولی شونه ها و پهلو هاش پر نشون می داد . لطیف و نرم .. ورم بالای کسشو گذاشتم توی دهنم و و انگشت شستمو خیلی نرم فرو کردم توی کسش . تنگی کسشو با همون انگشتم حس می کردم .
-آههههههههه شهروز .. حالم داره یه جوری میشه .. قلبم .. قلبم .. قلبم ..
کمی سرعتمو کم کردم ..
-ولم نکن .. چرا ول کردی ادامه بده ..
-گفتم شاید واست خوب نباشه ..
-نهههههه نههههههه .. دارم کنده میشم .. اولش فکر می کردم همین جایی که داری می خوریش از جاش داره در میاد . حالا حس می کنم تمام بدنم داره از جاش کنده میشه .
ورم بالای کس مژده رو گذاشته بودم توی دهنم و با لذت می خوردمش . بازم اومدم پایین تر . حالا دیگه به نقطه حساسش رسیده بودم . به کسش . کسش نرم و سفید و روغنی بود . مثل کس دختر بچه ها ولی برق انداخته .. یه کس دیگه هم اگه کنارش بود دو تایی رو می تونستم توی دهنم جا بدم . قالب کسشو یکسره انداختم توی دهنم و میک زدن جاهای حساسو شروع کردم .
-آخخخخخخخخخ نهههههههه شهروز شهروز ..
-جووووووون مژده .. تو که نمی خواستی
-بخورش .. مال توهه .. تمومش کن .. من دیگه تموم شدم ..
-تو تموم شدنی نیستی عزیزم .
دلم می خواست سرمو بالا بگیرم و تو چشاش نگاه کنم و اون حس قشنگشو ببینم . ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 16

از این که تسلیم من شده بود خوشحال بودم . از این که تونسته بودم شکارش کنم . احساس غرور می کردم . پس اون به خاطر نامردی که در حقش شده بود سر خورده از مردان روزگار بود . اون بهم اعتماد کرده بود . دیگه خودشم خسته شده متوجه شده بود که بدون مرد نمیشه زندگی کرد . نمیشه از خیلی از لذتها دور بود . چقدر به من می چسبید . خیلی دلم می خواست چهره مژده رو در اون لحظاتی که در حال لیس زدن کسش بودم ببینم .
-نهههههههه نهههههههههه شهروز عزیزم ..
هرچه بیشتر و محکم تر موهای سرمو می کشید لذت بیشتری می بردم . بیشتر کیف می کردم از این که اون داره خوشش میاد و لذت می بره . عین اسب سرکش ازمن گریزان بود و حالا این توسن رو رامش کرده بودم . جیغایی که مژده در اثر هوس می کشید سگها رو مجبور به پارس کردن کرده بود ..
-عزیزم بگو خفه شن من از هوس میفتم . بذار حالیشون شه که صاحبشون داره حال می کنه نه این که داره عذاب می کشه ..
- فدات شم ..
یه چیزی به سگها گفت و خفه شون کرد
-حالا راضی شدی ؟ یه چیزی بهشون گفتم که متوجه شن که صاحبشون دیگه صاحاب داره .. .
طعم دلپذیر کسش به دهنم و به دلم نشست .. و مژده همچنان در حال کشیدن موهای سرم و فریاد کشیدن بود . من سرمو محکم تر به قسمت بالای کسش فشار داده و بینی من در قسمت روی کس قرار گرفته بود و اونم دیگه از هوس زیاد فقط می خواست خودشو از دست من رها کنه . نمی دونست به کجا می خواد بره . فقط می خواست با یه نیروی گریزی خودشو از من دور کنه . دیگه تحمل نداشت ولی رسید به جایی که دیگه نمی تونست بیشتر حرکت کنه اونو چسبونده بودم به گوشه دیوار و با تمام انرژِی به کس لیسی ادامه دادم .
-اوووووووهههههه کشتی منو .. نهههههههه ولم کن .. نمی تونم .. دیوونه شدم ..
ولی بی اعتنا به حرفا و مقاومت مژده همچنان اونو در گوشه دیوار نگه داشتم تا این که دستاش شل شد و پس از اون چند بار یه حرکتی به پاهاش داد و ساکت شد .. اونو کمی عقب کشیدم تا به وسط بدنش مسلط باشم . خودمو روش خوابوندم ..
-خیلی بد جنسی ..
-چرا
-اگه قلبم وای می ایستاد چی می شد ..
کیرمو در حالی که به پاهش می مالوندم گفتم همینو می ذاشتم رودلت .. رو قلبت .. اون حرکتشو شروع می کرد . می گفت حیفه که تا اینو نوش جون نکردم غزل خداحافظی رو بخونم .
-شهروز دیوونه ! می کشمت ..می کشمت ...
-فعلا که من کشتمت .
خودمو انداختم روش . لبامو رو لبای نازش قرار دادم . با طعم شیرین لبهای اون کیرمو آروم آروم روی کسش سوار کردم . یه لحظه دیدم رفته توی فکر . انگار از اون عالم خارج شده .. یعنی از عالم خلسه و هوس .. غمی رو در چشاش می خوندم. -چی شده . عزیزم بگو چی شده
-نمی دونم .. نمی دونم .
-به یاد اون نامرد افتادی ؟
-تو کارت رو بکن ..
-عزیزم . تا به تو مزه نده واسه منم لطفی نداره . من نمی خوام فقط خودم لذت ببرم . -فدات شم . عیبی نداره . منو ببوس .. ببوسم شهروز . چرا لباتو از رو لبام برداشتی .. همون جوری که یه دقیقه پیش منو می بوسیدی بازم ببوس .. با تمام وجودت .. منوحس کن . به من حس بده ..
و من همین کارو باهاش کردم . طوری که انگار اون تنها عشق و تنها زن زندگی منه که دارم باهاش سکس می کنم و اصلا دوستت دارم گفتن هامو واسه اون کنار گذاشتم . دستامو از زیر رسوندم به کمرش . بدنشو آوردم بالاتر و اونوبه سینه هام چسبونده حرکت کیرمو توی کسش شروع کردم . هیچ فاصله ای بین ما نبود . لباشو قفل کرده بودم و دیگه نمی تونست حرفی بزنه . هیجانو در تمام وجودش حس می کردم . گرمی تنشو .. سینه هاشو .. شونه هاشو .. موهای ریخته شده رو شونه هاش و سینه اش که فقط می تونستم زیر چشمی نگاش کنم . طعم شیرین بوسه ها منوبه همون حالت نگه داشته بود . خیسی کس مژده فوق العاده بود . به هر جای بدنش که دست می زدم سرشار از هوس و حرارت شهوت بود . این سکوت و التهابو دوست داشتم . اون خودشو به من سپرده بود . با مالش بدنش هوسشو زیاد تر کرده بودم . حرکت کیرمو داخل کس تنگش خیلی نرم تر از لحظه ورود کیر حس می کردم . لباشو رها کرد ..
-شهروز ادامه بده .. همین جوری .. می خوام امشب بهترین شب زندگیم باشه .. شیرین ترین .. بهتر و شیرین تر از اون شبی که حس می کردم به تمام آرزو های زندگیم رسیدم . خونده بودم که چی میگه . احتمالا اون به پسری اعتماد کرده خودشو در اختیار اون گذاشته بود . بدون این که کیرمو بیرون بکشم زیر بغلشو لیس می زدم سرعت سکس و حرکت کیرم کم شده بود ولی اون خوشش میومد از این که با هاش ور برم . دستشو گرفته دونه دونه انگشتاشو می ذاشتم توی دهنم و میکش می زدم
-آههههههه شهروز عزیزم .. عالیه .. بکن .. بخور .. یه بار ار گاسم شده بود و این دفعه باید زور بیشتری می زدم تا سر حالش کنم . چشاشو باز کرده بود .. مژده با مژگان درشتش آتیشم زده بود . دیگه توی چشاش از غم و تاسف خبری نبود . فقط هوس بود و التماس ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
یک ســــــــــرو هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۱۷

به حرکتم ادامه دادم . چشمان زیبای مژده .. صورت لطیفش و موهای پریشونش آتیش به جونم زده بود . باورم نمی شد که اون تا این حد رو من اثر گذاشته باشه . خیلی آروم و با لذت کسشو هدف گرفته بودم . دوست داشتم خیلی آروم بکنمش . اون ازم می خواست که سرعتمو بیشتر کنم. ولی صدای نیازش در تمنای هوس و احساس من گم شده بود . باورم نمی شد که تا این حد لذت برده و تونسته باشم خیلی ها رو فراموش کنم . اصلا همه رو فراموش کنم و به اون بیندیشم ..
-مگه با تو نیستم عزیزم . من از اون زنا نیستم . از اون دخترا نیستم که هر هفته یه دوست می گیرن . متوجه شدی ؟ من و تو تفاوت سنی داریم .. چرا باهام این جوری می کنی ..
اون نمی دونست که من غرق تن خوش پوست و بکر اون شدم . فکر کنم همون یک بارسکسی هم که داشت طرف نتونسته خوب حال کنه و حال بده ..
-مژده دوست نداری که توی عالم خودم باشم ؟
-نمی دونم نمی دونم فقط اینو می دونم که دنیای تو پس از این که از این جا رفتی با دنیای من تفاوت می کنه . یعنی این تفاوت به وجود میاد ..
نمی فهمیدم چی داره میگه . فقط اینو می دونستم که می خوامش . نه فقط برای یک بار .. بلکه برای چند و چندین بار . می دونستم این اونی نیست که به این آسونی ها ازش سیر شم . واسه این که اون جوری که اون می خواد بکنمش دیگه سعی نکردم ببوسمش . بدنمو آوردم بالاتر .. دستامو گذاشتم رو سینه های درشتش ..
-آخخخخخخخخ کسسسسسم کسسسسسسم . حالا شد یه چیزی . حالا شد اون چیزی که من می خواستم و می خوام . پاهای کشیده شو به دو طرف باز کرده بود . لطافت بدنش و پاهاش لحظه به لحظه بیشتر آتیشم می داد .. .
-فشارش بگیر .. سینه هامو کبودش کن .. شهروز ..
-نههههههه نههههههه من این کارو نمی کنم .
-بهت میگم انجامش بده .. من تنهام . مردی که پیش من نیست . خواهش می کنم ..
-نگاه کن . انگشتامو که می ذارم روش .. اثر لک و خون یه چند ثانیه ای می مونه .
-بذار بمونه . آخخخخخخخ عمر شب کوتاهه .. عمر زندگی کوتاهه ..
نمی دونستم مژده داره از چی میگه . فقط می دونستم داره از زندگی و قشنگی هاش میگه .. آدم که دیر به دیر سکس داشته باشه بایدم مث اون قاطی کنه . حرکاتش نشون می داد که تجربه ای درسکس نداره . گاه زیر چشمی بهم نگاه می کرد . می خواست بدونه که تا چه حد لذت می برم . . تازگی و سرخی و سفیدی ورم بالای کسش منو کشته بود . خیسی کسش روی کیر من در اثر ضربه های سریع و شدید غلیظ و سفت شده بود .. لباشو باز کرده نشونم می داد که چقدر عطش لبهامو داره ولی من فاصله لبامو با صورتش حفظ کرده تا به همون صورت بهش حال بدم .
-دوستت دارم دوستت دارم مژده ..
مژده طوری لبخند می زد که بی شباهت به خنده نبود . لبخندی حاکی از یک ناباوری . می خواست بهم بگه حرفامو باور نمی کنه . شاید می دونست که من جو گیر شدم و از روی هوسه که این حرفا رو می زنم . مچ دستشو گرفته و انگشتاشو به ناگهان و بعد دونه به دونه می ذاشتم توی دهنم و میکشون می زدم . این جوری هم هوس اون زیاد می شد هم هوس خودم ..
-آههههه نهههههههه چیکارم کردی . دیدی دیوونه آخرش کار خودتو کردی . واسه چی تو مگه نمی دونی من واست خیلی بزرگم ..
نزدیک بود بگم اگه واسه من بزرگی مسئله ای نیست خوشبختانه گشاد نیستی .. که فوری یادم اومد حساب مژده از خیلی از زنایی که تا حالا دیدم جداست . وقتی اون لبای خوشگلشو باز می کرد و دندونای مروارید نشونش مشخص می شد حس می کردم که داره می خنده . دوست داشتم اون دندونا رو ببوسم . اون چشاشو خیلی آروم باز و بسته می کرد ..تا این که دستاشو گذاشت رو دو تا گوشام و همچین اونا رو کشید که صدای حرکت غضروفای گوشمو می شنیدم . انگاری ارگاسم شده بود . نمی دونستم باید چیکار کنم ولی قفلم کرده بود و در همون حالت در اوج هوس با چند جهش پی در پی آبمو توی کس تنگ و آبدار مژده خالی کردم ..
-روم بخواب .. بخواب .. بخواب ..
چشاشو بست و قبل از این که آروم روش بخوابم به خواب رفته بود . گونه ها و کناره های صورت و گردنشو می بوسیدم . لحظاتی بعد برای لحظاتی نگاهمونو به هم دوختیم ..
-شهروز اگه کار داری می تونی بری
-فکر کردی من از اون مردایی هستم که کارم تموم شد عزیز دلمو فراموش می کنم ؟
راستش دوست داشتم یک سرویس هم با کونش بر نامه داشته باشم که دیگه موقعیتی نبود که حرفشو بزنم ..
-نه من اصلا همچین فکری نمی کنم .
-دیگه کی می تونم ببیمنت مژده ؟
-هیچوقت
-چرا مگه من حرف بدی زدم ؟ کار بدی کردم ؟
-نه
-پس چیه ؟
-من نمی خوام عادت کنم . خوبه سالها . .خیلی سالها پیش تا حالا ...
-وخیلی سالهای بعد .. این چه فلسفه ایه که تو داری .. این نیاز توست . نیاز من ..
-تو برام از نیاز صحبت نکن . گفتی که کلی دختر دور و برت رو گرفتن . امروز صبح داشتی با یکی از اونا این دور و برا مانور می دادی فکر نکن من حالیم نبوده ..
-اون همکلاسم بود ..
-همکلاسی دوست دختر آدم نمیشه ؟
-مژده بهش حسودیت میشه ؟
در خالی که قهقهه می زد گفت من حداقل ده سال از اون دختر بزرگترم . حق حسادت ندارم .
کمی آروم گرفت و با حزن خاصی گفت ..
- این اولین و آخرین سکس من با تو بود ... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
مرد

 
یک ســــــــــرو هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 18

-یعنی من دیگه در خونه ات رو نزنم ؟ دیگه به امید بودن با تو و بغل زدنت نباشم ؟ به این که بگم چقدر دوستت دارم و خاطرت رو می خوام ؟
-این آخریشو زیادی اومدی . دیگه این قدر فیلم بازی نکن . تو می تونی با یکی دیگه خودت رو ارضا کنی ..
دوست داشتم اونو دیوونه خودم بکنم . کاری بکنم که این من باشم که تصمیم به جدایی می گیره . قدرت در دستای من و حرف حرف من باشه .
-به همین سادگی منو بیرون می کنی ؟
-من تو رو بیرون نکردم . حالا هم تا هر وقت که دوست داری می تونی باشی. ولی می دونم تو هم کار و زندگی داری خونواده ات نگران میشن .. دوست دخترات منتظرتن ..
-اینو داری با حرص میگی ..
-من و حرص؟! واسه چی حرص بخورم . تو عشقمی ؟ شوهرمی ؟
- اگه تا یه مدتی منو نبینی ممکنه مرد دیگه ای رو به زندگیت راه بدی ؟
-همین حالا برو بیرون . منوبا یک زن هرزه مقایسه می کنی ؟ تازه هر کاری کنم به خودم مربوطه . رو تو حساب دیگه ای می کردم . تو چیکاره منی که بخوای اختیار دار من باشی ..
-مژده باور کن منظوری نداشتم . از روی علاقه ام بود . این که من حسادت می کنم از این که دست مرد دیگه ای به بدنت برسه . از این که می خوام تو مال من باشی.
-ببینم تو خودت راضی میشی که فقط مال من باشی ؟
نتونستم جوابی بهش بدم ..نمی خواستم چیزی بگم که درش بمونم .. با این که دست به خالی بندی و دروغ و شیره مالیدن من خوب بود ولی سکوت کردم .
-باشه من میرم . خوش گذشت ولی آخرش دلمو شکستی ..
به این سادگی ها دست از سرش بر نمی داشتم . خداحافظی سردی باهام کرد . لباشو بوسیدم واون حرکتی نکرد . از در اومدم بیرون .. دو تا گوشی جیبم بود . دیگه قاطی کرده بودم .نمی دونستم کدومش باید واسم زنگ بزنه . حسی نداشتم برای این که بخوام با زن دیگه ای باشم . آشفته و در هم ریخته بودم . انتظار این حرکت مژده رو نداشتم . اون خیلی خوش بدن بود .. وای این دیگه از کجا پیداش شده بود . شانس آوردم سر پیچ و درست لحظه ای که رسیده بودم به دم در خونه منو دید . ملوک بود.
-حالا دیگه به تماسای منم جواب نمیدی ؟ فکر خودت باش . سرت خیلی گرمه . می دونم دیگه به فکر من نیستی و دوست دخترات دارن از سر و کولت بالا میرن ولی به منم فکر کن و بدون که چقدر منتظر و چشم به راهتم .حتی دیگه شوهرمو هم تحویل نمی گیرم . یادت رفته از بچگی تو, همین جور تو رو وردل خودم داشتم ؟
-ملوک جون فدات شم .. من بودم بیمارستان و درسای دانشگاه و این جور حرفا ..
-خیلی ها این دور و برا خبرت رو می گیرن ..
خلاصه تمام این روضه خونی های ملوک برای این بود که می خواست منو منو ببره خونه شون و ساعتی با من حال کنه و بالاخره به خواسته اش رسید . کسش می خارید و من هم شده بودم خارش گیر .. اون تا می تونست سنگ تموم گذاشت . طوری هم به خودش رسیده بود که خیلی جوون تر از روزای قبل نشون می داد . ساک زدن هاش و این که بیشتر می خواست منو راضی کنه تا خودش ارضا شه .. نشون از ترس بالاش داشت . درجا اون کون گنده شو گذاشت سر کیر من و تا بیام کیرمو روی کسش تنظیم کنم یه حرکتی به خودش داد و به کمک دستش کیرمو روی سوراخ کونش خوابوند ..
-آخخخخخخ ملوک جون فدات چه کیفی داره ! ..
به هر مکافاتی بود آبمو آورد ..
-بوی زن میدی شهروز!
-عطر زنونه به خودم زدم . آخه با خودم نبرده بودم به دانشگاه
-دانشگاه یا بیمارستان ..
-چه فرقی می کنه . مثل این که تو بهتر از من بر نامه های منو می دونی .
از دستش دیگه داشتم دیوونه می شدم ولی به گردنم حق داشت . اگه اون نبود نمی تونستم از خیلی از مرزها رد شم و خیلی از تابو ها رو بشکنم . ولی عجب کیفی داشت گاییدن کون ملوک . کیرم کیپ کیپ می رفت توی کونش . با یه نرمی و چسبندگی خاصی که خود ملوک هم به اون صورت دردش نمی گرفت . اخه اون سالها بود که داشت به من کون می داد و دیگه آبدیده شده بود .. بعدش تا می تونست از طرف کس حال کرد .. از حال دادن دیگه چی بگم که حالم دیگه از هرچی سکس بود داشت به هم می خورد ولی چاره ای جز مدارا نداشتم و نمی خواستم دلشو بشکنم و فکر کنم که من سیرابم . خلاصه خوب که سر حالش کردم رفتم خونه . مگه این تلفن ها بهم امون می دادن ؟ دیگه حسابی خسته شده بودم . روز بعد متخصص اعصاب و روان و استاد یار ما که مرد خیلی محجوبی بود و منم مثلا نماینده و دستیار اون در بخش اعصاب و روان بودم از دانشجو ها خداحافظی کرد و یه داغ دیگه ای رو دلم گذاشت .. آخ که چقدر دوستش داشتم . یکی دوبار هم متوجه شده بود که من سر و گوشم می جنبه ولی از بس آقا بود به روش نیاورده بود . در درس زیاد سختگیری نمی کرد . می گفت فقط متوجه باشین دارین چیکار می کنین و درسای عملی رو فوت آب باشین در این تئوری بازار ها همراهیتون می کنم .. .. از یک طرف جریان مژده و از طرف دیگه رفتن استاد به مدت شش ماه به کانادا خیلی پکرم کرده بود ... قرار بود از فردا یه استاد جدید واسمون بفرستند .. یه چند دقیقه ای با این افکار در هم مشغول بودم که دیدم فیروزه سر و کله اش پیدا شده ..
-عزیزم فیروزه جون من حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم ..
-زود باش باید بریم بیمارستان ..
- راست میگی ها اصلا حواسم نبود . دیروز صبح بودیم .. امروز هم باید بعد از ظهر بریم .. ناهارو هم همون جا می خوریم ..
درست یک روز می شد که مژده رو ندیده بودم .. رفتم روصندلی ایستگاه پرستاری بخش اعصاب نشستم .. رفته بودم توفکر .. ای مژده معلوم نیست حالا داری چیکار می کنی ..اعصابم به هم ریخته حوصله هیشکی رو نداشتم . شروع کردم به قدم زدن . در سالن و کریدور.. یهو در باز شد و یکی رو دیدم که از تعجب داشتم شاخ در می اوردم .. اونم همین جور مات و مبهوت داشت نگام می کرد .. . آخ این دیگه این جا چیکار می کرد ..حس کردم اومده سراغ من .. آدرس منو از کجا داشت ؟!
-مژده می دونستم باهام شوخی داشتی . می دونستم تو هم منو می خوای .. چطوری منو پیدا کردی ؟
منتظر جواب بودم که دیدم پرستارا اومدن سمتش و با احترام دارن باهاش خوش و بش می کنن اونم بدون این که تحویلم بگیره رفت به سمت اونا .. یعنی این فامیل چند تاشونه ؟ چند ثانیه بعد حسابی خشکم زد .. مسئول بخش گفت
-آقای شاهانی معرفی می کنم خانوم دکتر مژده مژدهی فوق متخصص اعصاب و روان که همکاری خودشو با این بیمارستان آغاز کرده و احتمالا تدریس هم می کنن و شما دیگه در صورت صلاحدید دستیار ایشون هستید ... فقط سرمویه تکونی داده و گفتم خوشوقتم خانوم دکتر ..
تمام پرستارا و هرچی زن و دختر مریض اون دور و بر بودن شروع کردن به تعریف کردن از من ...من همین جور خشکم زده بود .. شوکه شده بودم . یعنی من با استاد خودم سکس کرده بودم ؟ یعنی از این به بعد نونم توی روغنه ؟ پس اون چرا عین مادر فولاد زره ها با من رفتار کرده تحویلم نمی گیره .. یعنی من باید سرم پیشش پایین باشه ؟ این از سیاستشه ؟ دیگه نمی تونم سرمو پیشش بالا بگیرم ؟ تا حدودی هم احساس حقارت می کردم که دیگه نمی تونم پیشش کلاس بذارم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
یک ســــــــــرو هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 19

رفتارمژده کمی عجیب به نظر می رسید . خیلی عصبی میومد . یا شایدم داشت به چیزی فکر می کرد و من نمی دونستم که چیه .یعنی حدسش برام مشکل بود . پزشک قبلی زیاد بهم گیر نمی داد ولی اون از همون اولش خیلی جدی بر خورد می کرد .منم کمی عجول بودم . باید صبر می کردم ببینم اون چی توکله اش می گذره . یعنی اون با من مدارا نمی کنه ؟اون از سکس با من لذت برده . اون خوشش اومده . من یقین دارم . می دونم . می دونم .. چرا مثل غریبه ها با من رفتار می کنه . حتی وقتی که کسی پیش ما نیست ..
-آقای شاهانی . من دارم میرم به قسمت درمانگاه تا از بیماران ویزیت کنم . قبل از این که من برم تو باید یه گزارشی از وضعیت بیمارانی که تازه تشکیل پرونده دادن تهیه کنی . فکر کنم بخش مناسب تو نیست و باید از یک نفر دیگه به جای تو استفاده کنم .
-به خاطر چی ..
-یک پزشک وظیفه داره مسئولیتشو به نحو احسن انجام بده . بیمار به ما اعتماد می کنه . وظیف انسانی ما حکم می کنه که ما تلاش کنیم که با کیفیتی مطلوب کارمونو انجام بدیم . محیط برای این نیست که ما دلمون برای همکارمون بسوزه که قبلا شاید باهاش آشنایی مختصری داشتیم . ما باید دلمون واسه بیمارامون بسوزه ..
هاج و واج نگاش می کردم .. یعنی این همون زنیه که من چند بار وارد خونه شون شدم ؟ باهاش سکس کردم ؟ شاید خواهر دو قلوش باشه . ولی مگه میشه هر دو تاشون یه اسم داشته با شن . حتما اون مژده این مژده نیست .. ولی نه خودشه .. زیر گوش چپش رو صورتش یه خال کوچولوی سیاه دیدم .. نه این خود خودش بود .. انگاری وقتی هم که منو دید یه چند کلمه ای هم گفت که نشون می داد منو شناخته . حافظه ام قاطی کرده بود . نمی تونستم به چیزی فکر کنم . چند بار دل دل کردم که باهاش صمیمی تر شم ولی نمی دونستم چرا حس می کردم که ممکنه برام شر درست کنه . دو تایی مون رفتیم به اتاقی بزرگ که به عنوان مطبش در بیمارستان در نظر گرفته شده بود . به محض این که تنها گیرش آوردم و دونستم که نگاهی تعقیبمون نمی کنه بالاخره دلم طاقت نیاورد و گفتم مژده خودتی ؟ خیلی جدی گفت پس می خواست کی باشه ؟
-تو خونه ات دو تا سگ داری ؟
-ببینم شما چطور دوره پزشکی عمومی رو تمومش کردی .. به چشات شک داری ؟
بد جوری عصبی بود . نمی دونستم چی شده ؟
-ببخشید من حرف اشتباهی زدم ؟
-من در کارم خیلی جدی هستم . با هر کسی هم نمی تونم کار کنم .
-مگه من دارم چیکار می کنم خانوم دکتر .
خونم به جوش اومده بود . عوضی زیر کیر من خوابیده بود حالا زبونش هم دراز بود .
-من دوست ندارم یک آدم بی مسئولیتی که به کمک دیگران خودشو تا این جا بالا کشیده و معلوم نیست هدفش چیه بشه دستیار من .
می خواستم با دستای خودم خفه اش کنم ولی به این فکر کردم که باید چند سال دیگه هم درس بخونم و زیر دست همینا هم ادامه بدم. چند تا از واحد امو هم باید با این نسناس پاس می کردم .. یعنی این همونه ؟ دو سه ساعتی رو در کنارش نشستم و اونم چند تا مریضو ویزیت کرد .... از اون جایی که بیمارستان تحت نظارت دانشگاه و وزارت علوم بود کلی دانشجو هم اومده بودن تا مثلا تحقیق بکنن . منم برج زهر مار و عین کشتی غرق شده ها به چهره مژده نگاه می کردم ولی اون سعی می کرد نگاهشو به نگاه من ندوزه .. وقتی یک بار دیگه همه جا خلوت شد و من و اون تنها موندیم دیگه خواستم از دستش در برم .
-اگه اجازه می فرمایید من برم ..
-آقای شاهانی من دستیار شل نمی خوام ..
-می تونم به عنوان یک شخص خارج از رابطه استاد شاگردی یه حرفی بزنم ؟
-بفر مایید آقای شاهانی اگه مودبانه باشه ایرادی نداره ..
-من شاید آدم وابسته ای نباشم .. شاید دوستان زیادی داشته باشم چه دختر و چه پسر خیلی کارا کرده باشم .. ولی هیچوقت خودمو به خاطر چیزی که هستم گم نکردم و نخواستم که دو رنگ و دورو باشم و خیلی چیزا رو فراموش کنم . هر بار هم که حس کردم ممکنه باعث شکستن قلب کسی بشم ازش فاصله گرفتم ..
-به نظرشما من آدمی ریا کارم ؟ اقای دوکتور..
با یه لحنی واژه دکتر رو کشیده بود که متوجه شدم داره منو دست میندازه باورم نداره .
-خودت چی فکر می کنی مژده ..
-بس کن آقای شاهانی ...
لبامو گاز می گرفتم تا بهش نگم خفه شو ...
-خانوم دکتر اعصاب و روان .. فکر نکنم کاری از دست خودت واسه خودت بر بیاد ولی من اگه جای تو بودم یا می رفتم خارج یا این که حودمویه یه پروفسور نشون می دادم تا رو اعصاب و روانم کار کنه . چون از همه این مریضایی که امروز دیدی روانی تری ....
سرمو انداختم پایین و بدون خداحافظی ازش دور شدم و از بس ناراحت بودم و حواسم پرت بود داشتم با همون یونیفورم و لباس از بیمارستان خارج می شدم .. دقایقی بعد با خبر شدم که دکتر مژده گفته از فردا حق اومدن به بخش اعصابو ندارم و بهتره فقط در همون قسمت اورژانس فعالیت کنم .. حس کردم کمی تند رفتم . ولی اونم مقصر بود . نصف واحد هامو با اون داشتم . باید تحقیق می کردم .. گزارش کار می نوشتم . یه سری به بخش زدم ... محبوبه و منصوره و محبوبه و شیما رو دیدم .. خیلی ناراحت بودن .. سیما مادر شیما هم اومد جلو ... -آقای دکتر من نمی دونم این خانوم با خودش قهره .. هرچی بهش می گم از وقتی که شما این جایین انگار یه شفای عمومی نازل شده و همه از شما راضین نمی خواد قبول کنه .. حرف خودشو می زنه .. بقیه پرستارا هم یکی یکی میومدن جلو و می گفتن کاری می کنیم که مجبور شه تو رو بر گردونه وگرنه همچین عاصیش می کنیم که اگه از این شهر و دیار نفرستیمش حداقل از این جا رو دکش می کنیم . یه چند تا بیمار زن دیگه هم که یه ناخنک هایی بهشون زده بودم بهم قول همکاری داده بودن .. من باید روی اونو کم می کردم .. دکتر روانی ... صبح زیر من خوابید و حالا که ار گاسمش کردم میاد و این رفتارو باهام می کنه . اصلا فکرشو نمی کردم مژده بیاد و یه روزی بشه استاد دانشگاه من و منو از عشق و حالم توی بخش اعصاب و روان بیمارستان دور کنه . هرچند مژده تنها پزشک اون جا نبود ولی استاد و استاد یار من بوده .. و به اصطلاح من زیر دست اون بودم . حس می کردم تحقیر شدم .. دوست داشتم دور از همه زنا و دخترا برم خونه و یه آرام بخش بخورم و بخوابم . دوست داشتم از تمام زنان و دختران دنیا فرار کنم. خودمو رسوندم خونه و بدون توجه به حرفای مامان شهلا و آبجی شبنم که می پرسیدند چی شده شهروز! خودمو انداختم روتختم . حتی یادم رفت که آرام بخش بخورم ولی ازبس خسته بودم نفهمیدم کی خوابم برد ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 2 از 14:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  11  12  13  14  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

یک سر و هزار سودا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA