انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 14:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  11  12  13  14  پسین »

یک سر و هزار سودا


مرد

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 30

بازی کردن با مهره هایی از نوع مهره های مژده خیلی سخت بود . باید مراقب می بودم که با خودش بازی نکنم یا اون این طور احساس نکنه . ولی شاید بدون این که بدونم بدون این که بخوام این بازیهاشو دوست داشتم . از تماشای بدن سفیدش لذت می بردم . حس زیبای خواستن با تمام وجود رو در من زنده می کرد . اون ازم بزرگ تر بود .. موقعیت اجتماعی بالاتری داشت . استاد من بود .. شاید هم کسی بود که با وجود سی و شش سال سن به خاطر موقعیت شغلی و زیبایی فوق العاده هنوز هم می تونست خواستگارای زیادی داشته باشه ولی از مردا گریخته اومده بود سمت من . می دونستم یکی اذیتش کرده . یکی که اونو نسبت به عشق, نسبت به یک رابطه محکم و پیوند پاک دو جنس مخالف نا امید کرده و منی که شاید در حال حاضر با ده دوازده تا زن و دختر رابطه داشتم چطور می تونستم براش مفید باشم .. کف دستمو روی لاپای کون قمبل کرده مژده قرار دادم . یه دستمو هم رو سینه هاش گذاشته و طوری حرکتشون می دادم که دو تایی شون با هم بلغزن . دوست داشتم با همه جای بدنش بازی کنم . با همه جاش ور برم . از همه جاش لذت ببرم ..
-می تونم ببوسمت ؟ مژده با نگاه خمارش پاسخ منو داده بود . ولی من دوست داشتم اونو با صدای قشنگ و ظریف خودش بشنوم . به من بگه که با تمام وجودش می خواد که اونو ببوسم و همین جور بهش حال بدم ..
-شهروز تو که داری هر کاری باهام می کنی .
-آره ولی خواستم برت تحمیل نشه ..
-دیوونه .. خیلی دیوونه ای ..
وقتی اون با صدای قشنگش بهم می گفت دیوونه حس می کردم که داره به من میگه عاقل ترین مرد روی زمینم . همونی که می تونم براش بهترین باشم . زنا دیوونه ها رو بیشتر از عاقلا دوست دارن . من دیوونه اون بودم .. هم شیفته اش بودم وهم قاطی کرده بودم صورتشو به صورتم نزدیک کرد . انگشت شست دست راستم به آرومی داخل سوراخ کونش حرکت می کرد و چهار انگشت دیگه هم داشت داخل کسش مانور می داد . خوشم میومد وقتی که صدای نفسهای تندشو می شنیدم . بوی اون نفسها هم واسم لذت بخش بود .. مژده لبامو گاز می گرفت . دستشو گذاشته بود رو سینه ام .. یه حرکتی به خودش داد و منو رو زمین خوابوند . ظاهرا خیلی خوشش میومد ار این که خودشو بندازه رومن و تا می تونه رو من حرکت کنه . شاید به خاطر انرژی پتانسیل و ذخیره شده زیادی بود که داشت و می خواست فعالیت داشته باشه . چقدر این حالتشو دوست داشتم . صورتش .. تمام تنش داغ شده بود . از سرخی گونه هاش رو پوست سفیدش خوشم میومد . کاملا طبیعی بود . به رنگ تب هوس .. خودشو جا به جا کرد تا بتونه کیرموبا کسش هماهنگ کنه . دوست داشتم یه بار دیگه اون لبای خوشگلشو شکارش کنم و بهش نشون بدم که انتخاب درستی داشته می تونه به من اعتماد کنه . با این که ته دلش می دونست که شهروز شاید بعضی روزا با چند نفر هم باشه ولی بازم اومده بود سمت من . از زیر خودمو به طرف بالا پرت می کردم . دوطرف کسش , لبه ها وچوچوله هاش , اون روغن کسش کیرمو سرخ کرده بود . صدای زنگ مویایل رشته افکارمو پاره کرده بود ..
-نمی خوای گوشی رو برداری ؟
-بذار بترکه و بترکونه .
-ولی عصبی ام می کنه ...
لعنت بر من که فکر می کردم خاموشش کردم یا اونو گذاشتم رو سایلنت .. اصلا چه جوری گوشی ام افتاده بود رو تخت . شاید وقتی که داشتم لباسمو در می آوردم پرت شده بود ... مژده دستشو دراز کرد و گوشی رو بر داشت . یه لحظه ترسیدم از این که نکنه اون بخواد جواب تماسو بده ولی فرهنگش خیلی بالاتر از اینا بود .. شماره واسم آشنا نبود .. از خونه هم نبودن . ملوک هم نبود ..
-اگه دوست داری من ازت دورشم تا راحت صحبت کنی ..
-عزیزم من سیر نخوردم دهنم بو بده ...
گاه از خودم خوشم میومد از این که حقه باز خونسردی هستم . .. همون جوری که حدس می زدم طرف زن یا دختر بود ..
-ببخشید شما ؟
-یه روزی این صدا واست امید زندگی بود .. حالا نمی شناسیش ؟
-ببخشید به جا نیاوردم ..
معلوم نبود کی بود که بازیش گرفته بود .. منم حوصله نداشتم ..
-حالا دیگه راضیه راز دار خودت رو نمی شناسی ؟ همونی که هر جور که دوست داشتی بازیش دادی ولی اون فقط به خاطر تو بازی می کرد ؟
-آه ببخشید به جا نیاوردم . خانوم رضایی ؟ ایرادی نداره .. بعدا می برمش .. فردا میام بیمارستان ..
یه نگاهی به مژده انداخته و یه لبخندی بهش زدم و گفتم ..
-خانوم رضاییه مدیر بخش اعصابه .. ظاهرا یکی از کتابای درسی رو جا گذاشته بودم باهام تماس گرفت .
راضیه : مثل این که بازم با یکی دیگه هستی ..
-امر دیگه ای باشه ..محبت فرمودید ..
فوری گوشی رو خاموش کردم ..
مژده : چرا رنگت پریده ..
-چیزی نشده . از این که درست وسط حال کردن ما پارازیت افتاده ناراحت بودم . من از این طرف شهر بخوام پاشم واسه یه کتاب برم اون ور شهر. این خانوم رضایی هم از رو دلسوزی زنگ زده بود ..
مژده مشکوکانه نگام می کرد.
-همین کارا رو می کنی که حس می کنم باید باهات سخت گیری کرد ..
دستامو دور کمر مژده قرار داده و با یه حرکت یه جا به جایی حالت بین خودم و اون به وجود آوردم . یه بار دیگه هم این کارو باهاش کرده بودم .
-پاهاتوباز می کنی ؟
مژده : اگه نکنم ؟
-هیچی مث اون دفعه قهر می کنم
-ولی نمیری
-نه منتظر میشم تا بازم صدام کنی .. یه چیزی رو باور می کنی ؟
-اگه صادقانه گفته باشی آره ..
-هیچ دختری رو به اندازه تو دوست نداشتم .. و هیچ دختری به اندازه تو به من لذت نداده ..
پاهاشو باز کرد.. من در حالی که کیرمو به آرومی وارد کسش می کردم اون با دو تا دستاش داشت گوشامو می کشید ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 31

خوشم میومد با دستای قشنگش و با حرص گوشامو می کشید ... می دونستم ازم خوشش اومده و با این حرکت دوست داره محبت خودشو نشون بده ..
-چرا گوشمو می کشی ..
-به خاطر این اعتراف که گفتی پسر شیطونی هستی ..
-حالا به خاطر صداقت من نمی خوای بهم جایزه بدی ؟
-چرا الان جایزه ات رو بهت میدم .
خودشو رو من خم کرد .. سرشو اورد بالا .. حرارت لبای داغشو حس می کردم . اون می خواست منو ببوسه .. متوجه شدم حرفموباور کرده . اون باور کرده بود که اونو بیشتر ازبقیه دخترایی که با هاشون بودم دوست دارم .. منو همون جوری که بودم می خواست و قبولم کرده بود .. به اون چشای خوشگلی که پلکاشو رو هم گذاشته بود نگاه می کردم . به لحظاتی که باید سپری می شد فکر می کردم .. بازم به تکرار لحظه ها ... شیرینی سکس .. تکرار یک مسیر .. لبامو به گوشش نزدیک کرده و خیلی آروم زیر گوشش خوندم ..
-مژده دوستت دارم . استاد بد اخلاق دوستت دارم . خانوم دکتر دوستت دارم ..
-نههههههه نههههههه این حرفا رو نزن .. تو که گفتی باید باورت کنم . گفتی که صادقی ..
-باور نمی کنی که دوستت داشته باشم ؟
مژده : -نزن این حرفا رو .. به شنیدنش عادت می کنم ..
-و منم به گفتنش ..
مژده : منوببوس .. ببوس ..
-می خوای دیگه حرفامو نشنوی ؟
مژده : می خوام حرفاتو توی سینه ام نگه داشته باشم و با لذت لبات از سکسم لذت ببرم .
-فقط اگه اجازه بدی یه بار دیگه میگم که عاشقتم . دوستت دارم .
مژده : و منم یه بار دیگه میگم باشه قبوله با این که خیلی اغراق می کنه ولی قبول می کنم باشه .. عیبی نداره . خیلی آروم نوازشش می کردم . باهاش حرف می زدم . حرکت کیرم خیلی آروم بود .. و اونم با صدای ملایمی سوالی روکه اون دفعه هم ازم کرده بود تکرار کرد ..
-به چی فکر می کنی شهروز ؟
-به این که چیکار کنم تو ازم راضی باشی . بتونم ارضات کنم . یه حرکت تازه داشته باشم در میان یه تکراری به اسم سکس که سر وته اونو جفت کنی فقط چند حرکته ولی می بینی که صد ها هزار داستان واسش نوشته میشه صد ها هزار فیلم ساخته میشه و آدما با این که خودشون این شرایطو می دونن دوست دارن بازم داستانهای تازه بخونن فیلمهای تازه ببینن ولی حرکت همون حرکته ..
دو طرف صورتمو میون دو تا دستاش گذاشته گفت زندگی یعنی تکرار و تازگی .. و نه تازگی و نه تکرار .. هیشکدومش وجود نداره و هر دو تاشون هم هستند .. در واقع این من و توییم که اونا رو می سازیم . زندگی یعنی دل من و تو , احساس من و تو ..
-استاد اعصابی من .. حالا می تونم بگم تو یک روان شناس ماهری ..
مژده : ولی هنوز خودمو نشناختم . فکر می کنم تو رو بیشتر می شناسم . راستش وقتی ازم پرسیدی چرا اومدم سمت تو شاید جوابای منطقی به تو داده باشم ولی چطور متوجه ات کنم اون جوابی رو که حرف دلمه ..
-اونو با سکوتت و با حرکاتت می فهمم . برای دونستن یه مطلب نیازی نیست که به خودت فشار زیادی بیاری . ندونستن اون , فرار از اون خیلی سخته .
-راست میگی شهروز .. مثل حالا که نمی تونم از خودم فرار کنم . سینه هام لباتو می خواد . دستاتو می خواد ... تنم تن تو رو می خواد ..
اون زن غرق هوس بود . شده بود همون مژدهی که هنوز نمی دونستم کیه . همون دوست داشتنی مهربون . همونی که نیاز به سکس اونو از خود بی خود کرده بود ولی خودش می گفت این یه حس محبت و نیاز روحیه که اونو به سمت من کشونده ..یعنی اون آدم قحطی گیر آورده ؟ نوک سینه هاشو هم به نوبت می مکیدم . آروم روش دراز کشیدم . گذاشتم هر چی دلش می خواد بگه . نمی دونستم چی میگه ولی آهنگ صداش نشون می داد که داره با لذت حرف می زنه .. منم با لذت فشار مو بیشتر کردم .. دست چپمو به زیر کمرش رسونده و با کف اون کمرشو می مالوندم . و از همون پشت دستمو به شونه اش رسوندم . پاهاشو رو به بالا گرفت .. خودمو بازم کشیدم جلو تر تا یک بار دیگه اون لبای خوشگلشو شکار کنم . استاد من غرق نیاز بود .. وقتی نیاز باشه وقتی حس قشنگ محبت و دوستی بیاد روی کار شاید بشه توجیه کرد که چطور یکی به یکی دل می بنده بدون این که در ظاهر تناسبی بین اونا وجود داشته باشه . . مژده ده سال پیش واسش یه مشکلی پیش اومده بود . خودش در یکی از حرفاش اینو گفته بود ..ولی ادامه اش نداد . گذاشتم هر وقت که دوست داره توضیح بده . هر وقت که آماده درددل کردنه . آروم آروم پلک می زد . می دونستم که دیگه نباید سکوتشو بشکنم ولی چرا با یه چیزی باید اون سکوتومی شکستم یا یه بار دیگه اونو به آخر خط برسونم و اون با افزایش سرعتم در سکس و ضربات کیرم بود . دستامو گذاشته بودم زیر سرش و در حالی که سرشو یه پهلو کرده بودم پی در پی گردن و گونه هاشو می بوسیدم می دونستم که خیلی خوشش میاد .. پاهاشو به سرعت به سمت بالا گرفته و بعد اونا رو رو زمین صاف می کرد اولش این کارو به سرعت انجام می داد ولی لحظاتی بعد آروم و آروم تر شد وقتی هم که دیگه پاهاشو به سمت بالا نگرفت اون وقت بود که فهمیدم تونستم ار گاسمش کنم .. کف دستامو گذاشته بودم رو زمین و خودمو به طرف جلو می کشیدم .و بعد میومدم به سمت عقب , طوری که کیرم با کس اون تماس محکمی داشته باشه واز اول تا آخر کیر با لبه کس و داخلش در یه اصطکاکی باشه که اون از هوس زیاد ازم بخواد که زود تر آبمو توی کسش خالی کنم .. خیلی دوست داشتم باز و بسته شدن چشاشو در حال انزال خودم ببینم . وقتی تمومش کردم بغلش زدم .. سرمو گذاشتم رو شونه هاش .. خودمو سپردم به اون ولی حس می کردم که اونم خودشو به من سپرده ... وقتی هم که ازش خداحافظی کرده از خونه اومدم بیرون هنوز حس می کردم گیج و منگم . به خودم گفتم شهروز دیوونه نشو خودت رو وابسته نکن .. ولی اگرم وابسته نمی شدم دوست داشتم که اونا وابسته من شن زنا و دخترایی که بهشون حال می دادم . یه زنگ واسه راضیه زدم تا از دلش در بیارم ..
-آقای دکتر ! فکر نمی کنین اشتباه تماس گرفته باشین ؟ نکنه بازم گرسنه ات شده و یه ناهار اضافه می خوای .. یا یه غذای سفارشی ..
-اگه بخوام بازم واسم میاری ؟
-ولی فکر نمی کنم دیگه گرسنه ات باشه .. اون قدیما همه چی رو دو تا دو تا می خواستی ..
منظورشو گرفته بود م. هر وقت که باهاش بودم حداقل دوبار باهاش سکس می کردم و دوبار هم باید ارضاش می کردم ..مثل غذایی که دوبار می خوردم.
-راضیه! خانوم دکتر یعنی رئیس من یه سری دستورالعملهایی داشت به اصطلاح راه کار هایی که من سراپا گوش بودم .. آخه چی بهش می گفتم . ببین اون خیلی هوامو داره ..مراقب کارامه .
-چرا ؟ مگه زنته ؟
-تو روابط همه آدما یا زن و مردا رو در این می بینی که به نوع خاصی به هم وابسته باشن ؟ بعدا می بینمت عزیزم . برو خوب به کارای خونه ات برس راضیه جون ..
-کاش تو هم مث صدات بودی ..
-بس کن خانوم متاهل ..
-باشه هرچی تو بگی ...
رفتم طرف خونه ... راضیه هنوزم دوستم داشت .. خالصانه , عاشقانه .. شهروز دیوونه ! بدون این که بخوای با قلب خیلی ها بازی کردی ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۳۲

آخ که چقدر خسته بودم . دلم می خواست بگیرم تا صبح تا دوروز دیگه بخوابم . به دور از هیاهو و سر و صدا .. یادم میاد یه زمانی از صحبت با دخترا خیلی هیجان زده می شدم . دست یافتن به اونا و عمق جسم و روحشونو یک رویا می دونستم ولی حالا گاه طوری ازشون خسته می شدم که هوس اون روزایی رو می کردم که تشنه اونا بودن هم یه صفایی واسه خودش داشت . این جور اگه دست و بال آدم باز باشه هم خودش یه دردسره .. آخ با یه چیزی روبرو شدم که آرزو کردم کاش خونه نمی رفتم و همون جا پیش مژده می خوابیدم ..ملوک دم در بود .. خوش بدن تر و زیبا تر از همیشه . خیلی به خودش رسیده بود که از حول وحوش چهل و هشت هم خیلی کمتر نشون بده .. یه ساپورت هم پاش کرده بود که آدم دلش می خواست از پایین پا تا به انتهای باسنشو از روی همون ساپورت گازش بزنه . با اشاره انگشت منو طرف خودش خوند . این که من دیر تر برم خونه مسئله ای نبود . خونواده در ساعت ثابتی منتظرم نبودن . چون من همیشه یه بهونه ای داشتم و یه حرفی واسه گفتن و خیلی راحت می تونستم اونا رو گول بزنم . یه پیرهن میدی وتی شرت مانند به رنگ سبز روی ساپورتشو پوشش داده بود . تا به انتهای باسنشو که یه قسمتی از انتهاش مشخص بود .. این ساپورت مشکی دیوونه ام کرده بود . ملوکو فقط باید می گرفتم و یه ضرب می کردم توی کونش . کون ملوک بیشتر وقتا اولین جایی که به طرفش یورش می بردم .. اون زن نقطه ضعف منو می دونست . تازگی ها دو تاپاشو کرده بود توی یه کفش و می گفت مرغ یه پا داره و من باید اسممو عوض کنم و ازم خواست که یه اسم با کلاس واسش انتخاب کنم که هوس انگیز باشه ..منم بهش گفتم عزیزم من دوست دارم تو رو با هویت خودت داشته باشم . تو خوش اندام ترین زن دنیایی مگه با تغییر اسم هم چیزی عوض میشه .. راستش عادت کرده بودم که بهش بگم ملوک و دیگه اون جوری ترک عادت خیلی سخت بود . نمی دونستم می تونم کیرمو واسه ملوک شق کنم یا نه .. یه حرکاتی رو داخل شلوارم حس می کردم ..ملوک می خواست بیاد سمت من .. سعی کردم زیاد بهش نچسبم . بدنم بوی عطر تن و پیرهن مژده رو می داد .. می شد یه بهونه ای آورد ولی شاید اگه کیرمو ساک می زد متوجه می شد که دقایقی قبل در تماس با زنی بوده . نمی دونم چرا دلم نمیومد اونو ناراحتش کنم . با این که شوهرم داشت ولی خب دو تایی شون نسبت به هم طبعی سرد داشتن . شاید می تونستم یه دختر جوونو از خودم برنجونم ولی دوست نداشتم دل ملوک بشکنه یا حس کنه که با احساساتش بازی کردم . ملوک : چرا ازم فرار می کنی ..
-من می خوام برم حموم . سختمه . تازه از بیمارستان دارم میام بدنم عرقیه . نمی خوام تنمو به تن خوشبوی تو بمالونم ..
با ناز و کرشمه اومد جلوولی من سریع خودمو رسوندم به حموم خونه شون ... و رفتم داخل ..
-منم می خوام بیام .
-ملوک جون . من دو دقیقه دیگه میام بیرون . دوست دارم وقتی که اومدم تو رو به همین سبک و حالت ببینم و لذتشو ببرم ..
با این حرفا اونو خاموش وخامش کرده تا منتظرم بمونه . وقتی ازش تعریف می کردم انگار رو آسمونا پرواز می کرد . با همون اندام لخت از حموم اومدم بیرون .. جون نداشتم ولی سعی کردم به دیدن هیکل ناز ملوک کمی تحرک پیدا کنم . چون اون که نمی دونست شهروز خسته میشه یعنی چه و من در روز چه درگیریهایی دارم . وقتی که از حموم در اومدم ملوک روی تخت دراز کشیده بود همون جوری که من دوست داشتم . اون اخلاق منو می دونست به دمر دراز کشیده بود ..
-فقط نمی دونستم که باید پیر هنمو در آرم یا نه
-خودم برات درش میارم ..
-پیراهنشو در آوردم ..
ساپورتش تا مغزاستخونمو آتیش داد .. انگار هورمونهای دور و بر کیرم فرمان حمله رو به من صادر کرده بودن . سوتینشو در آوردم . دیدم از این سمت به اون سمت می غلته و یه حرکاتی از خودش نشون میده .
-راستشو بگو شهروز به نظرت منم به نسبت ملوک اون سالها خیلی آب افتاده و بد قیافه شدم ؟
-تو خوب می دونی چه وقتایی این جور سوالا رو ازم بکنی
-یعنی تو حرف راستشو نمی زنی ؟
سینه هاش یه جوری شده بود . گرد و سفت و قلنبه .. یا به اونا ژل زده بود یا آمپول .. اون دفعه هم یه همچین حالتایی رو درش دیده بودم ولی نه به این شدت . خیلی بهش میومد .. چربی شکمش آب شده بود . به خاطر من می رفت ورزش .. فرم باسنشو نه تنها حفظ کرده بود بلکه خوش مدل تر و کمی هم ابعادش بزرگتر و بلند تر شده بود . طول و عرض و ارتفاعش رشد خاصی داشت .. یه نگاهی به سوراخ کونش نشون می داد که با این که به اندازه کافی گشادش کردم ولی بازم همون گیرایی اولیه شو داره .
-ملوک تو ازیه دختر تازه بالغ هم بیشتر آدمو آتیش می زنی .. نکنه فقط واسه من نیست که خودت رو ساختی .. یه اخمی بهم کرد و گفت اگه از این حرفا بزنی باهات قهر می کنم ... ولی خب تو که می دونی دلشو ندارم . شوهرم تعجب می کنه که من چه جوری این جور خودمو می سازم ولی محلش نمی ذارم . بذار هرچی فکر می کنه بکنه ..مهم اینه که من حالا با توام . اون سینه های سفت خوردن داشت .. اون کون قلنبه هم همین طور ..... ادامه دارد ...نویسنده ... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
↓ Advertisement ↓
زن

 
یـــــک ســـــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۳۳

بازیم گرفته بود . دوست داشتم تا می تونم با ملوک حال کنم . به هیجان بیام . گردی و بر جستگی و پهنای کونشو ببینم . در حالی که سرمو گذاشته بودم رو کمر و شونه هاش و خیلی آروم با هاش حرف می زدم .. ساپورتشو می کشیدم بالا تا قالب کونشو بهتر ببینم
-ملوک جون می خوام این جوری بیشتر حال کنم . تو که عجله ای نداری .
-شهروز من امروز دوست دارم که تو هر جوری که دوست داری ازم لذت ببری اصلا به این فکر نکنی که من از کدوم حرکت خوشم میاد .. به فکر این باش که با من حال کنی من این جوری لذت می برم .
چند بار ساپورتشو کشیدم پایین و دادم بالا و به این صورت باهاش حال کردم . بالاخره اونو کاملا لختش کردم .
-ملوک جون تو امروز چته . انگار در این دنیا نیستی ..
-من هر وقت تو رو می ببینم فکر می کنم که در این دنیا نیستم .. از همون اول جوونی در همون سالهای اول از دواجم از همون وقتی که به دنیا اومدی همیشه با من بودی .. از همون بچگی هات . از همون زمانی که حرف زدن نمی دونستی .. و من شیرمو بهت دادم . میگن محرم منی .. ومن این چیزا حالیم نمیشه .. حس می کنم با تو بزرگ شدم . با تو جون گرفتم . با تو زندگی رو شناختم و حتی هوس رو . اصلا فکرشو نمی کنم که بین ما فاصله ها باشه ..
-کی این حرفو زد ملوک خوشگله من ؟ من هم دوستت دارم . هیچوقت خاطره اون روزای خوش با تو بودنو از یاد نمی برم . همیشه همراه و همدم و رفیق من بودی .. وقتی هم که به سن بلوغ رسیدم نذاشتی که به بیراهه برم . فکر منو ساختی و اون چه رو که می خواستم تامینش کردی .
وقتی این حرفا رو می زدم حس کردم گل از گل اون زن شکفته .. زنی که هیچ وقت تنهام نذاشت . من بهش مدیون بودم . اون منو با معنای هوس و لذت جنسی آشنا کرد . بهم اعتماد به نفس داد . و تعجب می کردم که حالا اگه از شوهرش بگذریم چگونه سالهای سال به من وابسته بوده . اون دو تا دختر داشت و یه حس گرایش خاصی هم به من داشت شایدم همینا سبب شده باشه که دید دیگه ای نسبت به من پیدا کنه .. اونو به طرف خودم بر گردوندم . حس کردم که با یه بوسه گرم با یه حس قشنگ می تونم اونو به آرامش برسونم . اون دلش به همینا خوش بود .. سینه های سفت و دوپینگی خودشو به سینه هام چسبوند . دستمو گذاشتم رو کون بر جسته اش.. در حالی که با شکاف کونش بازی می کردم دستمو رسوندم به شکاف کسش .. نرم نرم با کس ور می رفتم . لبامو گاز می گرفت . خیلی با هوس نفس می کشید .. و من با هوس لباشو می بوسیدم
-شهروز انگشتتو بکن توی کونم .
-توی کس نکنم ؟
-هر چی که دلت می خواد دل منم همونو می خواد ..
این اواخر چند بار از درد کون نالیده بود و من ازش گله کرده بودم که من نمی تونم از کونش دست بر دارم ..بیچاره چیزی هم نگفته بود .. طوری پیش اون سیاست داشتم که حداقل به وقت سکس جرات نمی کرد که از چیزی بناله .. حالا هم اومده بود که یه جوری جبران کنه ..
-ملوک جون دوستت دارم . عاشقتم . ملوک تو بهترینی ..
با این که احساس کوفتگی می کردم ولی هیجان زده بودم . اون از این که تمام جسمشو در اختیارم بذاره ترسی نداشت و بار ها این کارو کرده بود ولی امروز می خواست نشون بده که داره این کارو با عشق انجام میده ..
-شهروز می خوام کبودم کنی منو بزنی .. جوووووووون .. می خوام نشون بدم که مال توام ..
-حالا که این طور می خوای باشه ..
افتادم روش .. آروم آروم موهای سرشو می کشیدم و اونم می گفت محکم تر و من با آخرین زورم این کارو می کردم .. کونشو با خیسی کسش روغن مالی کرده کیرمو محکم بهش فشار می دادم تا این که کیرم با یه جهش توی کونش جا گرفت عادت کرده بودم که به اون زور نگم . باهاش نرم باشم .
-شهروز کیرتو بیشتر بکن توی کونم .. جووووووون حالا خوب شد ..
به خودش فشار می آورد ولی از از درد لذت می برد .. کف دستمو محکم می زدم به کسش .. انگار روی کسش ورم کرده و مغز و دور کسش هم تپل تر شده بود .. بعد از اون نوبت سینه هاش بود که با دستام بهش چنگ اندازی کنم ..
-وااااااایییییی ملوک من
-جوووووون حالشو ببر . حال کن . ..
-از هر دختری خواستنی تری ..
-راست میگی ؟
-اگه باور نداری از کیرم بپرس .
-اوه ..اوخخخخخخ راست میگی .. راست میگی ؟
ملوک دلش خوش بود .. و من وقتی که این جور شور و شوق خودمو نشون می دادم اونم دوست داشت کاری کنه که فقط اونو بخوام .. امان از دست این زن .. از دست این تیکه های آتیش .. ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۳۴

واقعا که هر زنی یه صفایی داره .. بی خود نیست که مردا تنوع طلبن . بدن های مختلف هیجانات خاصی رو در اونا به وجود میاره . یک زن تنش سفیده .. یکی سینه هاش درشته .. یکی باسن بر جسته ای داره مثل ملوک .. حتی گاه می بینی از بس کس های تنگو گاییدی هوس یه کس بشقابی و درشتو می کنی و همه این خواص رو میشه به خوبی در مردان دید و مردی که دنبال این جور بر نامه ها میره در واقع داره خصلت خودشو نشون میده و جای تعجبی هم نداره . اونایی هم که دم از عشق می زنن بازم می رسه به جایی که نشون میدن بنده هوس خودشون هستن . به شدت تنمو می کوبوندم به کون ملوک .. عین ژله می لرزید . لرزشی که هیجانو به تمام بدنم می رسوند .. ملوک همچنان از هوس ناله می کرد و جیغ می کشید ..
-شهروز بیشتر بیشتر بکن .. بزن تا ته جرش بده ..
-اون وقت دیگه نمی تونی همیشه بهم کون بدی .. می خوای با این مدل کون کردن خودمو از نون خوردن بندازم ؟
-باشه ولی گازم بگیر .. می خوام سیاهم کنی کبودم کنی ..
بازم موهاشو توی دستام جمع کرده اونو با فشار به عقب کشیده بدن و کیرمو هم به سرعت به سمت جلومی کشیدم و با این دو عامل ملوک رو بیش از پیش حشریش کرده بودم . به نظر میومد که چوچوله های ملوک رشد و ورم خاصی پیدا کرده باشه . شده بود شبیه به تاج خروس یه خروس سن دار . همراه با گاییدن کونش کف دستمو روی اون کس ورم کرده اش قرار داده و اون قدر با هاش بازی کردم .. که کاملا سست و بی حال شده بود ..
-وااااااخخخخخخ کونم کونم کونم .. جرم بده .. می خوام خون کونمو ببینم .. بذار درد بکشم .. فقط بدونم تو مال منی فراموشم نمی کنی ..
انگشتامو کرده بودم توی کس و در حال بیرون کشیدن اونا رو با فشار روی لبه ها و چوچوله اون می کشیدم .. سرعت و فشارمو لحظه به لحظه بیشترش می کردم . حس کردم یه آبی روی دستم ریخته شده .. ملوک دستشو به دست من رسوند و اونو برد به سمت دهنش .. انگشتای آب کسی منو می لیسید و من همچنان کونشو می کردم .. با این که خیلی حال می داد و کیف می کردم ولی مژده بیشتر سهمیه آب این روز منو کشیده بود ولی نمی شد این کونو کرد و بی نصیب موند و بی نصیبش گذاشت . یه کمی هم پیاز داغ حرفامو زیاد ترش کردم .
-دوستت دارم دوستت دارم ملوک جون .. فدای اون تن و بدن و اندامت . چقدر داغه .. می چسبه .. خیلی می چسبه ..
-پس بچسبونش .. بچسبونش که دیگه در نیاد ..با چسب قطره ای خودت بچسبونش ..
-آخه داخل کونت هم مثل داخل کست خیسه ..
-می چسبه بزن .. بکن ..آبتومی خوام کونم آبتو می خواد ..
-پس بیا مال تو .. مال تو ملوک ..
-اوووووفففففف کیرو بذار همون توی کونم بمونه ..
پرش و جهش شروع شده بود و من بعد از این که آبمو ریختم توی کونش چند تا پرش دیگه هم اون داخل داشتم .. ولی ملوک حس کرد که اون آب همیشگی رو توی کونش خالی نکردم ..
-چقدر کم !
-اووووووخخخخخخ ملوک خوشگله .. تمام بدنم سست شد و خیلی خالی کردم . خیلی لذت دادی امروز .
کیرمو که کشیدم بیرون هنوز آبم برگشت نکرده بود و اونم انگشتاشو فرو کرد توی کون و می خواست به هر شکلی که شده آبمو بخوره و حال کنه ... فکر کنم هر چی رو که خالی کرده بودم کشید بیرون و دهنشو باز کرد و مثل یه غذای خوشمزه با میل , منی منو فرو کرد توی دهنش و با لذت و ملچ ملوچ دادن توی دهن حلش کرد و فرستادش پایین ... بالاخره کار من با ملوک هم تموم شد.. وقتی رسیدم خونه خیلی کوفته و درب و داغون بودم .. به زور چند تا جمله ای رو با خواهرم شبنم سیزده ساله و مامان شهلا رد و بدل کردم ...
مامان شهلا : چته شهروز ..مثل مادر مرده ها شدی
-خدا نکنه مامان ..
شبنم : مامان! دخترا ول کن داداش دکتر خوش تیپ من نیستن .. الان خواهر بزرگای بعضی از دوستام همش خبر اونو می گیرن ..
-تو که به درد ما نمی خوری شبنم . یکی رو واسه ما جور کن ..
شهلا : چی داری میگی پیش خواهرت .. اصلا رعایت نمی کنی . ..
-رفتم که بخوابم ..
سرم کمی درد گرفته بود .. شاید از مزایای حال کردن زیاد بود . معلوم نبود چند ساعت خوابیدم ولی وقتی بیدار شدم دیدم که شب شده .. نشستم رو درسام . فردا باید جواب مژده رو چی می دادم .. هر کدوم از این دخترا و زنا ساز خودشونو می زدن . و من هم باید همیشه در حال رقصیدن می بودم کجا بود بشینم درسامو بخونم .. وقت خوندن درسا مدام فکرم به این سو و آن سو می رفت . فکرم بیشتر رفته بود به سمت راضیه و اون جور زارزدنها و از خاطرات گفتن هاش .. آخه اون واسه چی دلشو خوش کرده بود که من می خوام برای همیشه با اون باشم ..احساس سبکی می کردم . خستگیم در رفته بود . با اشتها غذامو خوردم و دوباره رفتم رو درسام که این بار فیروزه زنگ زد ..
-میای این جا شهروز ؟
-چیه دیگه باهام قهر نیستی ؟
فیروزه : خیلی نامردی ..
-حوصله منو که نداری مرض داری واسم زنگ می زنی ؟ ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۳۵

فیروزه : باهات کار دارم .. با این که از دستت کلی دلخور و عصبی هستم و حوصله دیدنت رو ندارم ولی می خوام ببینمت .. یه حرفایی هست که باید بزنم ..
-فیروزه بازم هوست گل کرده ؟
-خیلی دیوونه ای شهروز .. من دوستت داشتم .
-حالا دیگه نداری ؟
فیروزه : دوست داشتن یا نداشتن تو چه فایده ای واسه من داره .
-کم با هم حال کردیم ؟
-شهروز میای یا نه ..
-باشه خودمو می رسونم . کسی خونه نیست ؟
-رفتن مهمونی تا سه ساعت دیگه هم نمیان ..
-خانوم درس خونو ..
خلاصه رفتم اون جا تا ببینم باهام چیکار داره .. عکس دفعات قبل که واسه دیدن من خودشو خیلی خوشگل و تودل برو می کرد خیلی ساده اومد و کنارم قرار گرفت . رفتم طرفش تا لباشو ببوسم . خیلی سرد بود .
-هنوزم بابت اون سوء تفاهم دلخوری ؟ چیه فیروزه .. من که توضیح داده بودم . اگه دوست داری با شهرزاد هماهنگی می کنیم ازش بپرس ..
-شهروز بسه .. حتما به خواهرت یاد دادی که چی بهم بگه .. راستش درسته که من هنوز یه دخترم ولی به اندازه کافی خودمو در اختیارت قرار دادم . پیش از همه قلبمو در اختیارت گذاشتم . وقتی دلمو دادم بهت دیگه برام موردی نداشت که تو باهام چیکار می کنی .. حس می کردم تو هم یه احساسی مث احساس منو داشته باشی. فکر می کردم دوستم داری .
-خب دارم فیروزه جون .
-ولی همه میگن . از خیلی ها شنیدم تو نمی تونی خودت رو پای بند یه دختر بکنی . حتی با خیلی ها در بخش اعصاب و روان رابطه داری ..
-ببینم این غلط کاریها رو کی کرده ؟ دلیل نمیشه که من خیلی خوش مشرب و مردم دارم با همه رابطه داشته باشم . خودت با چشای خودت دیدی ؟ اصلا کسی منو دیده که دارم کار خلاف می کنم ؟ الان یه دختر خانومی هست به جای همشیره ما خیلی با هام خوبه اسمشم هست شیما .. اون از طرز رفتار و بر خورد و اخلاق من خوشش میاد . من بهش بگم تو خوشت نیاد ؟ یک پزشک در درجه اول باید اخلاق خوبی داشته باشه . بیمار به دیدن اون احساس آرامش و امنیت کنه .
فیروزه : می دونم این همه راه رو اومدی تا بازم بخوای ازم لذت ببری .. بیا کارت رو بکن .. شاید این آخرین باری باشه که خودمو در اختیارت می ذارم ..
بد جوری بهم بد بین شده بود .. راستش منم که حالا حالا ها قصد ازدواج نداشتم . ازدواج هم هزینه بر بود و من باید پول زیادی خرج می کردم . اما فیروزه حق داشت .. رفتم کنارش .. بغلش زدم .. سرشو گذاشتم رو سینه ام نوازشش کردم .. بوسیدمش . مث یه مجسمه بود ..
-میریم رو تخت ؟
اشک از چشاش جاری بود .. می دونستم دوستم داره .. خیلی آروم شلوارشو پایین کشیدم .. بعد شورتشو .. بیشتر وقتا اونو با کس لیسی ارگاسمش می کردم . دیگه اونو از کمر به بالا لختش نکردم . کس کوچولو و دخترونه اش بهم چشمک می زد .. هرچند تقریبا هم سن بودیم و می تونست یه بچه هفت هشت ساله داشته باشه .. ظاهرا خیلی بی حوصله بود . ولی می دونستم کس کوچولوش نقطه حساس اونه . همون جایی که خیلی دلم می خواست یه روزی کیرمو از مرزش عبور بدم .. یه لقمه کوچولو واسه دهنم بود .. واسه اولین بار بود که کسش یه طعم ترشیدگی و بوی نامطبوع می داد . می دونستم که بی حوصلگی اون به کسش هم سرایت کرده اصلا هدفش این نبو ده که با من باشه . ولی من جفت لبامو گذاشتم قسمت بالای کسش اون قسمتای تاج خروسی و چوچوله نازشو که رشد زیادی هم نکرده بود گذاشتم توی دهنم و میک زدنو شروع کردم .. لحظه به لحظه غلظت کسش بیشتر میشد و منم بر سرعت میک زدنم اضافه می کردم . باید آرومش می کردم ..
-نهههههه نهههههه شهروز ..من نمی خوام .. نمی خوام عادتم بدی .. نمی خوام بهت وابسته شم ..
-بشو ..مگه نیستی ..؟ مگه عادت نداری ؟ مگه دوستم نداری ؟
حس کردم که یه هق هق خشک به راه انداخته . ولی به کارم ادامه دادم . ازبس کسشو میک زده بودم دیگه اون طعم بد اولیه رو نمی داد . دستامو گذاشتم رو صورتش اشکاشو پاک کردم .
-نه شهروز .. نههههه .. من امروز نمی تونم ار گاسم شم ..
-نمی تونی یا نمی خوای ؟
-باشه هر کاری دوست داری بکن ..
لبامو با سرعت و مکش بیشتری روی کسش به کار انداخته بودم .انگشتای پاشو مرتب جمع کرده بازشون می کرد .. نشون می داد که خیلی خوشش میاد ..
-آخخخخخخخ من نمی خواستم . دیوونه کار خودت رو کردی ...
-هنوز یه کاری مونده ..
فیروزه : مگه میشه یادم بره ؟
فیروزه خودشو بر گردوند .. هنوز گرفته بود .. کونش گنده تر ار زمانی شده بود که من تازه شروع کرده بودم به کردنش ... ولی هنوزم باید چربش می کردم و کرم می مالیدم تا کیرم راحت تر بره توش ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۳۶

باید کاری می کردم که اون تا می تونست لذت می برد و کیف می کرد . نباید کاری می کردم که اون به اثر روژی که پشت گردنم دیده بود فکر می کرد اون خیلی دوست داشتنی و ناز بود . اصولا دوست دخترا و زنایی که من داشتم هر یک ویژگیهای خاصی داشتند که دل کندن از اونا برام دشوار بود و اگه یکی دیگه می خواست به اونا نگاه چپ کنه من بهشون چنین اجازه ای رو نمی دادم .. با نوک انگشتام شروع کردم به مالوندن کرم بر روی سوراخ کون فیروزه و یه قسمتی از داخل کونش و اون به شدت در حال لذت بردن بود . اینو از نگاه خمارش می فهمیدم . اما غمی به دلش نشسته بود .. خیلی آروم چند بار کیرمو به سوراح کونش مالیدم و می خواستم اونو تشنه خودم کنم . نمی خواستم به همین زودی کیرمو بکنم تو کونش و کارو تموم کنم . اون از این حاشیه پردازی ها خوشش میومد ولی نمی دونم چش بود که گفت -شهروز بکن دیگه -چیه عجله داری .. ولی مثل این که باید به حرفش توجه می کردم توپش پر بود .. هرچی بود دختر بود و ناز داشت واسه ما .. منم با این که حسابی سیر بودم مجبور شدم ناز خانوم دکترو بخرم و کیرمو یواش یواش فرستادم که بره توی کونش جا بگیره ..
فیروزه : هر جوری که دوست داری حال کن ممکنه دیگه نتونیم با هم باشیم ..
-چی شده فیروزه منو می ترسونی . دیگه دوستم نداری ؟ دیگه نمی خوای با هم باشیم . -من که می خوام . ممکنه تو نخوای . ممکنه تو به رابطه ما اهمیت ندی ..
-سر در نمیارم چی میگی . فقط دوست ندارم که خیلی بی انصاف باشی . دوست ندارم که فکر کنی من جز تو به دخترای دیگه توجه دارم . این دلیل نمیشه که با خیلی ها سلام علیک دارم و میگم و می خندم نظر خاصی نسبت به اونا داشته باشم . مگه تو خودت با خیلی ها نمیگی و نمی خندی ؟ تازه اون اثر روژ رو هم که دیدی مال شهرزاده .. خواهرم دوستم داره ..
واسه خودم داشتم حرف می زدم و اونم در عالم خودش بود . با این حال تا می تونستم با کونش حال کردم . عادت داشتم اونو به دو طرف بازش کنم . کیرمو فرو رفته توی کونش ببینم . مثل یه پیکانی که به هدف می شینه .. یه تیری که به خال سیاه می خوره .. دل نگران شده بودم واسه همین زیاد نکردمش .. دستامو گذاشتم رو کسش .. با انگشتام روی کس کوچولوشو قلقلک می دادم .. در همین لحظات بود که آبم اومد .. دستمو گذاشتم رو یه طرف صورت فیروزه و چاره ای نداشت جز این که لباشو رو لبام قرار بده ..
-دوستت دارم ..عزیزم عشق من چته ..چرا گرفته ای . فدات شم
-دروغ نگو دوستم داری .. چرا حرفای الکی می زنی . اصلا عشق و دوست داشتن وجود نداره ..
کیرمو از کونش کشیدم بیرون و ازش فاصله گرفتم .
-فیروزه حالا بهم بگو چته ؟ موضوع مهمیه ؟
-باهام می خوای چیکار کنی ..؟ چه تصمیمی داری ؟ من و تو تا به کی می خوایم به این وضع ادامه بدیم . تو یه پسری تا ده سال دیگه هم ازدواج نکنی موردی نداره ولی من ده سال دیگه میشم یه پیر دختر ..
-که چی ؟ مگه اونایی که همو دوست دارن این چیزا واسشون مسئله ایه ..
-می خوای بگی آدم با وجدانی هستی ؟ تو الان که من هنوز آب و رنگی دارم و سنم بالا نیست داری دورم می زنی وای به اون روزی که یه سنی ازم بگذره .. اگه قصد ازدواج باهام داری چرا اقدام نمی کنی ؟ و اگرم نداری بهم بگو تا من تکلیف خودمو بدونم ..
-چه تکلیفی فیروزه .. مگه چی شده . مگه من و تو تا حالا با هم از این حرفا داشتیم . -ولی از امروز داریم . و شاید این آخرین باریه که همو می بینیم . چون من تو رو می شناسم ..
-خودم همه چی رو فهمیدم . یکی دیگه ازت خوشش اومده .. و تو داری فکر می کنی که دوست پسرت رو عوض کنی یا نه . این تازگی ها بین دخترا مد شده ..
-خیلی بدی شهروز .. جنس ما دخترا مث جنس شما پسرا خرده شیشه نداره . تا زمانی که ما مهر و وفا ببینیم دلمون از برگ گل هم نازک تره .. یه دختر وقتی که عاشق میشه تا پای گورش هم اون عشقو تو سینه اش نگه می داره ..وقتی هم که خاک میشه اون عشق خاک نمیشه .. شهروز واسه من خواستگار اومده یه خواستگار خوب ....
با این که شاید تا چند سال قصد ازدواج نداشتم و این قصدو هم نداشتم که خودمو وابسته به یک دختر یا یک زن بکنم وقتی فیروزه این حرفو زد دنیا رو رو سرم خراب شده می دیدم . انتظار شنیدن این حرفو نداشتم . حس می کردم غرورم جریحه دارشده . خواستگار واسش اومده بود و اونم هوایی شده بود .. پس اون تشنه ازدواج بود .
-که گفتی یه خواستگار خوب اومده .. ببینم یک آدم خوب نیومده ؟ یه خواستگار خوب اومده ؟ پس من دیگه بد شدم .. پس دیگه برات ارزشی ندارم .
-من کی این حرفو زدم .. فکر نمی کردم تا این حد بی وفا باشی .. تا این حد بخوای قلبمو بشکنی .. خیلی بی احساسی فیروزه ..
راستش خیلی ناراحت بودم . شایدم ته دلم حقو به اون می دادم ولی نمی خواستم اینو قبول کنم . من حالا حالا ها قصد ازدواج نداشتم . امکانات مالی خونواده واسه بر گزاری یه عروسی سنگین و فراهم کردن خونه و امکانات زندگی مناسب نبود .. یعنی در حدی نبود که خونواده فیروزه رو راضی کنه .. منم دوست نداشتم خودمو وابسته به زندگی یکجا نشینی کنم . ممکن بود یه چند روزی رو استراحت کنم و دنبال دختری نباشم ولی بعد از دو سه روز بازم هوس اینو می کردم که هر دختری رو که دور و بر خودم می بینم و با هاش میگم و می خندم تورش کنم . من نمی تونستم فیروزه رو از دست داده حسش کنم . ولی ظاهرا باید فراموشش می کردم .. دردناک بود .. شاید اونم واقعا دوستم داشت .. باید توپو مینداختم تو زمین اون ..کاری می کردم که اون آدم بده این داستان می شد .. ولی طاقتشم نداشتم که یه مرد دیگه ای رو با اون حس کنم ..اما یه حسی بهم می گفت که مرغ از قفس پریده .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۳۷

مردی داشت یکی از از دوست دختراشو از دست می دادو اون من بودم ..... از اون جایی که ناراحت بودم سعی کردم این ناراحتی خودمو بیشتر نشون بدم . شاید من آدمی نبودم که بشه روش حساب کرد .. شاید حق با فیروزه بود . اون باید زندگی می کرد نباید به امید من می نشست . من یک مرد بودم . یک پسر .. هنوزم با این که دخترا و زنا پا به پای مردا در هر کاری مشارکت می کنند و دیگه مثل سابق به دید خاصی به زنای مطلقه نگاه نمی کنن ولی بازم جامعه مردایی رو که سر و گوششون جنبیده باشه رو راحت تر قبول می کنه تا زنایی رو که بخوان اهل حال و تفریح باشن و یه جای کار برن دنبال تشکیل خونواده . تازه زنای سن بالا هم طالب کمتری دارن .. با این حرفا نتونستم خودمو قانع کنم . دوست داشتم ناراحتی خودمو نشونش بدم . بهش بگم که چقدر عذاب می کشم .. چقدر درد می کشم .. یه احساس سر خوردگی می کردم . خواستگار فیروزه یک دندانپزشک بود .. از یه خونواده مرفه .. همه جوره باهاش راه میومد .. لباسامو پوشیدم .. دیگه تعطیلش کردم .. فقط به وقت رفتن شونه هاشو گرفته گفتم تو از من چی می خواستی بشنوی .. این که دوستت دارم ؟ این که عاشقتم ؟ خب همه اینا رو که بودم .. از من خونه و زندگی و ماشین می خواستی ؟
-نه من ازت هیچی نمی خواستم جز یه ذره وفا ..
-به نظر تو من خیلی بی وفام ؟ اونم رو یه احتمالی که صد بار توضیحشو دادم منو بی وفا می دونی . ولی خودت به کی میگی ؟ خودت که خدای بی وفایی هستی . قید همه چی رو زدی و به عشقمون پشت کردی .. برو هر غلطی که دلت می خواد بکن .. این اولین و آخرین باریه که عاشق کسی میشم ..
خودمم قاطی کرده بودم . نمی دونستم چه اندازه از حرفام از ته دلمه و چه اندازه اش اسیر فیلم و کلکه .. ولی اینو می دونستم هر کدومش باشه دارم عذاب می کشم . انتظارشو نداشتم که اون منو این جور به بازی بگیره .. ولی نه .. اونم تقصیری نداره .. آخه من به هر کدوم از اینایی که دور و بر من بودن عادت کرده بودم .. عادت دارم .-خداحافظ فیروزه .. دیگه نمی خوام ریختتو هم ببینم . کاش همکلاسم نبودی ..
-همین شهروز ؟ ! پس این همه مدت دوستی ما چی بود .. تو نمی خوای باهام ازدواج کنی .. نمی خوای باهام باشی .. تو منو واسه همین سکس های کوتاه مدت و بی خطر می خوای .. ولی من عشق تو رو تا ابد توی قلبم نگه می دارم ..
-برو مسخره خودت رو بکن .. عشق منو توی سینه ات نگه می داری .. ولی قلب شکسته منو کجا نگه می داری ؟ اونو میدی به یه کس دیگه و میگی این احمق ترین مرد دنیاست ؟ هر بلایی که دوست دارین می تونین سرش بیارین ؟ برو دیوونه . تا امروز خیلی عاشق بودم .. تا امروز فکر می کردم اگه مردی یه زنی رو از ته دلش دوست داشته باشه بی ریا باشه حرفای قشنگی بهش بزنه می تونه جاشو در قلب اون زن محکم کنه ..ولی حالا فهمیدم که زندگی یعنی پول و رفاه .. عشق ارزشی نداره ..از امروز به بعد منم سعی می کنم مث تو باشم . عاشق نشم .. برم سراغ هر زنی که دوست دارم .. تا اگه یه وقتی اثر یه جفت لبو پس گردنم دیدی مطمئن باشی که کار خواهرم شهرزاد نیست .
یه قسمت از حرفام درست بود ولی می دونستم که بازم اهل ازدواج نبودم و این که بخوام پای بند اون شم .. اومدم بیرون و فیروزه رو با اشکهاش تنها گذاشتم .. می خواست ازدواج کنه و می گفت درکم نمی کنی .. چی جوری درکش می کردم .. وقتی که می خواست بره با مرد دیگه ای هم خوابه شه درکش می کردم ؟ بیشتر زنا و دخترایی که باهام بودند حداقل یه مرد دیگه ای در زندگیشون بوده .. مثل ملوک ..مثل بوتیکی های سر کوچه مون .. مثل مژده .. ولی این دلخوشی رو داشتم که فیروزه فقط با من بوده .. از خونه اومدم بیرون خستگی روز بر من غلبه کرده بود .. حس کردم حالم داره به هم می خوره .. سرم گیج می رفت .. دوست داشتم ساعتها قدم بزنم و غم این لحظاتو بسپرم به باد هوا ..دوست داشتم باور نکنم این باور کردنی ها رو .. شایدم این عدوی بود که می خواست سبب خیری شه .. این یک طنابی بود که بهم بسته شده نمی ذاشت راحت به زندگیم برسم .. ولی مزاحم همیشگی من نبود .. فیروزه پشت هم زنگ می زد ولی من موبایلمو خاموش کردم .. حالا دیگه داشتم خودمو قانع می کردم که این کاربه نفع هردومونه . وقتی رسیدم خونه , اهل خونه از دیدن چهره من وحشت کرده بودن .. بالا آورده بودم .. تو بسترم دراز کشیدم و فردا هم دیگه نرفتم دانشگاه .. برام خیلی سخت بود که فیروزه ای رو که تا سالها به فکر از دواج با اون نبودم از دست بدم . یعنی من اونو هم مث راضیه دارم می رنجونم ؟ دوست داشتم با یکی حرف بزنم .. با یکی از همون زنا .. دخترا .. شایدم با راضیه .. ملکوک اومد خونه مون نگران من شد .. واسه یه لحظه که مادر از پیشش رفت گفت
-چته شهروز .. همش تقصیر منه .. تو خیلی خسته بودی من نباید انتظار زیادی ازت می داشتم ..
-نه خودت رو ناراحت نکن .. به خاطر این چیزا نیست ..
دیگه نمی دونست که سکس با اون یک چهارم فعالیتهای دیروز من بود .. حوصله ملوکو نداشتم . دلم می خواست اون بره و من یه زنگی واسه راضیه بزنم . از یه واژه ای به نام شوهر بدم اومده بود . می خواستم لهش کنم .. می خواستم از این به بعد با زنای متاهل بیشتر باشم .. این واژه رو زیر پاهام له کنم .. گلوی کلمه شوهرو خود شوهرو فشار بدم خفه اش کنم .. لعنت بر از دواج .. حق با فیروزه بود .. اون باید زندگی می کرد ولی من احساس یک سر خورده شکست خورده رو داشتم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۳۸

روز بعد به دانشگاه رفتم .. فیروزه رو تحویلش نگرفتم . مژده متوجه تغییر روحیه من شده بود . ولی نمی تونست جلوی بقیه چیزی بهم بگه . منتظر موند تا زنگ بخوره .. مژده : آقای شاهانی! تشریف داشته باشین باهاتون کار دارم.
خب دیگه بقیه بچه ها اینو به حساب این گذاشتن که استاد می خواد با دانشجوی خودش حرف بزنه .. شایدم فکر می کردن که می خواد در مورد سوتی چند روز پیش من یه چیزی بگه ..
مژده :تو چته امروز ؟ با دوست دخترت دعوات شده ؟ کشتی هات غرقه .. من که آزارت ندادم . از دست من دلخوری ؟ خوب بهت نرسیدم ؟
-نه چیزیم نیست . حالم کمی خوب نیست
مژده : میگم چطوره هر وقت ساعات حرکتمون به هم می خوره بیای خونه مون تا با هم بریم ..
-مزاحم میشم ..
مژده : خیلی دیوونه ای شهروز .. یعنی هنوزم فکر می کنی بین ما فاصله ای هست ؟ تو داری یه چیزی رو ازم پنهون می کنی .. نمی دونم چیه ولی بی ارتباط با یکی از دخترای این جا نیست . دختری که بیشتر وقتا رو با اون می گذروندی . ولی امروز بهش محل هم نذاشتی .. روزای گذشته جز سه چهار موردکه دیر اومدی کنار اون می نشستی باهاش می گفتی و می خندیدی ولی انگاری دیگه بهش توجهی نداری ..
-مژده تو این جا جاسوسی منو می کنی ؟
مژده : میگی من چشاموببندم و چیزی نبینم ؟ من نگران توام .
-فکر می کنی دختر دیگه ای رو دوست دارم ..
مژده : نه دختر دیگه ای رو دوست نداری . دخترای دیگه ای رو دوست داری . نمی خوای بگی چی شده ؟ من یک زنم .. اگه بخوام می تونم با هزار و یک کلک بفهمم که چی شده . ولی فضول کار مردم نیستم . خودت رو واسه هیچ و پوچ ناراحت نکن . زندگی ارزششو نداره که واسه لحظات از دست رفتنی ناراحت باشی . یه روزی خودت هم از دست میری .
-حالم خوب نیست . این قدر سر به سرم نذار .
شعله حسادت رو در وجود مژده می دیدم . زنی بسیار زیبا که ده سالی رو ازم بزرگ تر بود . بسیار زیبا با احساسی بسیار لطیف ..
-مژده ازم دلخور نباش .. من عاشق کسی نیستم فقط تا حدودی از یکی خوشم میاد و عاشق اونم ..
نگام کرد . نمی دونستم این نگاش چه معنایی می تونه داشته باشه . یا این که باور نمی کرد من اهل عشق و عاشقی باشم .. یا این که هراس داشت از این که ممکنه اسم دختر دیگه ای رو بر زبونم بیارم . شایدم فکر می کرد من اسم اونو بر زبون میارم و نمی تونه به عشق من اعتقادی داشته باشه .. البته می خواستم که اسم اونو ببرم . شاید این یک واقعیت بود . با این که جریان فیروزه ناراحتم کرده بود . با این که دوست داشتم برم سراغ راضیه متاهل و ازش کام بگیرم .
مژده : می تونم بپرسم حضرت آقا عاشق کی هستند ؟
-اسمشونبرم بهتره ..
مژده : مگه من می شناسمش
-آره لقمه گشاد تر از دهنمه ..
مژده : خب کیه ؟
-تویی .. تویی مژده ..
دست گذاشت رو شکمش و تا می تونست خندید . طوری که اشک از چشاش در اومد مژده : اگه الان سیزده به در بود می گفتم دروغ سیزدهه . یعنی فکر می کنی بتونی یه روزی عاشق شی ؟ تو که همش سر و گوشت به این طرف و اون طرف می جنبه ..
-اشتباه می کنی استاد .. اگرم در قدیم یه جنبش هایی داشتم دلیل نمیشه که عشق و عاشقی به سراغم نیاد ..
حالا یا مژده حرفامو باور کرده یا نکرده بود من چهره اونو شاد تر و آروم تر از لحظاتی قبل می دیدم . حداقل از این که اسم کس دیگه ای رو نبرده بودم خیلی خوشحال بود ..
مژده : خیلی مارمولکی شهروز ..
-زنا از پسرای مار مولک خوششون میاد ؟
مژده : چاره ای ندارن جز این که اونا رو به همون صورتی که هست تحمل کنن ..غروبی منتظرتم شهروز . فقط یه زنگ بزن ببین خونه ام یا نه .
-برای چه کاری باید بیام ؟
مژده : می خوام اون مارمولکو زیر پاهام له کنم .
-من وسط پاهام یه مار مولک دارم که می تونی اونو لهش کنی و داغ , ولی دوباره بر می گرده سر جای اولش ..
مژده : بی تر بیت . شما مردا فکرتون فقط به همین چیزاست ..شهروز تو جدی گفتی که عاشق کس دیگه ای نیستی ؟
-مگه من با کسی شوخی هم دارم ..
مژده چقدر نازوموقر شده بود . اون زیبا تر و مهربون تر و منطقی تر از بقیه زنا و دخترایی بود که دیده بودمشون و با سیاست تر . می دونست هر کاری رو کجا انجام بده .چیکار کنه که به چند کار بیارزه . وقتی کلاس تعطیل شد ظاهرا مژده رفت مطب و منم یه زنگی واسه راضیه زدم . اون خونه بود .
راضیه : چه عجب شهروز خان ! یادی از برزخی ها کردی .. ببینم بازم کسی قالت گذاشته ؟ شنیدم با فیروزه خانوم قهری ؟
-فیروزه ؟ فیروزه کیه .. آها همکلاسمو میگی ؟ واسه چی ؟ ..
لعنتی این دیگه از کجا رفته بود تحقیق .. اون که دست مژده رو از پشت بسته بود ..
-خیلی دوست دارم از نزدیک ببینمت و بهت بگم اون قدرا هم که فکر می کنی بد جنس نیستم ..
راضیه : اگه دوست داری می تونی همین الان بیای ..
-شوهرت چی ؟
راضیه : اون تا شب نمیاد . منم تنهام ولی ببینم راجع به چی می خوای حرف بزنی ... -راجع به این که من از دخترای بی وفا خوشم نمیاد ..
راضیه : آها پس دوست داری همه اونایی رو که باهاشون سر می کنی نسبت بهت وفادار باشن ...ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۳۹

آدرسو ازش گرفتم .. وقتی دیدمش طوری هیجان زده بود که حس می کردم همون راضیه سالهای قبله که انتظارمو می کشیده تا دقایقی رو با هم باشیم . شایدم بیشتر .. راضیه مجردی با یه دنیا امید و آرزو .. بیشتر وقتا با حسرت به دانشجوهای دیگه نگاه می کرد و دوست داشت که جای یکی از اونا باشه .. چقدر تپل شده بود . پوست بدنش بازتر و لطیف تر نشون می داد . صورتش درشت تر .. قبل از این که من بیام خیلی سریع به خودش رسیده بود . اون در همه کاراش فرز بود . خیره بهش نگاه می کردم ..آدم به نظرش میومد که یه لباس ساده ولی نازک بار داری تنش کرده .. خونه زندگی شیکی هم داشت یه آپارتمانی که نمی شد گفت خیلی بزرگه ولی برای دو نفر خیلی بزرگ و جا دار بود .
-خیلی دلم می خواد ببوسمت ولی تو دیگه ....
راضیه : اومدی که همینا رو بهم بگی ؟ بگی که من یک زن متاهلم ؟ در عوض تو یه مرد مجردی ؟ من که می تونم ببوسمت . به اندازه تمام روزایی که دلمو شکستی .. -امروزو هم حساب می کنی ؟
تا بخوام منتظر شنیدن جواب شم لباشو رو لبام چسبونده بود . راضیه ای جدید اما با همون شور و هیجان متولد شده بود . راضیه ای بی پر وا تر .. گویی که می خواست از حق خودش دفاع کنه . حقشو از من و از روز گار بگیره . خودشو سخت به من فشرده بود . بر جستگی های تنشو به خوبی حس می کردم .
-شهروز دوستت دارم . دوستت دارم . آقا دکتر بد جنس من .. ببین سهمیه غذای تو رو خوردم و این جوری تپل شدم . تو خیلی وقته منو ندیدی . وقتی که ازم بریدی و رفتی حتی واسه یه بارم پشت سرت رو نگاه نکردی . می دونستم که بالاخره یه روزی مث امروز میاد که بازم بتونم با تو باشم ..
-راضیه تو الان شوهر داری . این نامردیه که من بخوام با یه زن متاهل باشم .
-این نامردی نیست که یه دختری رو که عاشق خودت می کنی ولش کنی و بری و حتی حالشم نپرسی ؟ حالا این قدر برام از مردی و نامردی حرف نزن ..
-تو چطور می تونی یه مرد نامرد رو دوست داشته باشی ؟
-اینو از من نپرس .. اینو ازقلبم بپرس .. اینو از دلی بپرس که در هر تپش تو رو صدا می زنه تو رو می خواد ولی تو صداشو نمی شنوی .. دلم می خواد که حالا سرت رو بذاری رو سینه ام کمی پایین تر .. بشنوی که چقدر تند می زنه . باورش نمیشه که اونی رو که صداش می زنه تا این حد نزدیک خودش حس کنه . ولی گاه می بینی آدما بهم نزدیکن خیلی نزدیک اما فر سنگها فاصله دارن .. گاهی هم می بینی هزاران کیلومتر از هم دورند ولی مثل این که پیش همن .. حتی از اون فاصله ها به هم وفادارن ..
-حالا من از کدوم دسته اش هستم ..
-از هیشکدومش شهروز .. تو یه آدم عجیبی ..
-و تو از این آدم عجیب خوشت میاد ..
-من نمی دونم . از دلم بپرس . مگه با اون قهری ؟
راضیه طرز حرف زدنش فرق کرده بود . اون روزا خیلی ساده ومعمولی حرف می زد ولی چند سال درس خوندن در طرز بیان اونم اثر گذاشته بود و در نگرشش نسبت به مسائل و این که چه طوری احساساتشو بیان کنه .. حالا این من بودم که باید حواسم می بود که پیش اون کم نیارم . هر چند حس می کردم که اون رفتارش طوریه که می خواد خودشو به من ثابت کنه ..
-سختت نیست که یه مرد دیگه ای در زندگیته و تو این جوری در آغوش منی ؟
-اونی که باید اینو بپرسه تو نیستی . اون شوهرمه ..
اینو که گفت حس کردم که حالا نامردیه که بخوام بیشتر از این اذیت شه .. خیلی خوشم اومد از این حرفش .. این بار من رفتم سمتش و بوسیدمش . خواستم مث اون وقتا حس داشته باشم . مثل اون روزا که واسه بقیه غذا می کشید و آشپز باشی بود . یه دختر ساده با قدی کشیده .. صورتی دراز که حالا پهن و گرد تر نشون می داد .
-دوستت دارم .. دوستت دارم شهروز .. بیشتر از خودم .. بیشتر از اون وقتا ..
این بار من اونو بوسیدم .. تن غرق هیجانشو در آغوش کشیدم .. و در این هماغوشی آروم آروم منو کشوند به سمت اتاق خواب .. دوست نداشت که از هوای بوسه خارج شه .. وقتی روی تخت دراز کشیدیم و یک بار دیگه بوسیدمش , اشکاشو روی گونه های خودم حس می کردم .
-چت شده راضیه .. نکنه بیدار شدی و حس می کنی متعلق به من و دنیای من نیستی . البته این یک واقعیته که خیلی از زنای شوهر دار در رابطه با دوست پسرشون وقتی که به این جای قضیه می رسن یه احساس شرم بهشون دست میده . عذاب وجدان در قبال زندگی خانوادگی و همسرشون .. از این که نمی خوان ریا کار باشن ..
-چی داری میگی ؟ گریه من گریه خوشحالی و اشک من اشک ناباوریه ..
-باور کن راضیه که من در کنار توام ..
شروع کرد به در آوردن لباسام ..
-عجله داری ؟
-دوست دارم ساعتها در آغوش تو آرام بگیرم .. و مث اون وقتا دلم نخواد که ثانیه هایی که با همیم پایانی داشته باشه .. ولی لحظاتی که در کنار توام به سرعت برق و باد می گذره .. می ترسم شوهرم هوس کنه زود تر بیاد و لحظات شیرین من تلخ شه .. منو کاملا لختم کرد . دستشو گذاشت رو بیضه هام . به کیرم نگاه می کرد ..
-چیه .. خیلی عجیب و غریبه ؟
می دونستم به چی فکر می کنه . داشت به این فکر می کرد که این کیر بی وفا تا حالا از خونه چند نفر رد شده .. از مرز های چند سرزمین عبور کرده .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 4 از 14:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  11  12  13  14  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

یک سر و هزار سودا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA