ارسالها: 3650
#31
Posted: 19 Jan 2015 00:19
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 30
بازی کردن با مهره هایی از نوع مهره های مژده خیلی سخت بود . باید مراقب می بودم که با خودش بازی نکنم یا اون این طور احساس نکنه . ولی شاید بدون این که بدونم بدون این که بخوام این بازیهاشو دوست داشتم . از تماشای بدن سفیدش لذت می بردم . حس زیبای خواستن با تمام وجود رو در من زنده می کرد . اون ازم بزرگ تر بود .. موقعیت اجتماعی بالاتری داشت . استاد من بود .. شاید هم کسی بود که با وجود سی و شش سال سن به خاطر موقعیت شغلی و زیبایی فوق العاده هنوز هم می تونست خواستگارای زیادی داشته باشه ولی از مردا گریخته اومده بود سمت من . می دونستم یکی اذیتش کرده . یکی که اونو نسبت به عشق, نسبت به یک رابطه محکم و پیوند پاک دو جنس مخالف نا امید کرده و منی که شاید در حال حاضر با ده دوازده تا زن و دختر رابطه داشتم چطور می تونستم براش مفید باشم .. کف دستمو روی لاپای کون قمبل کرده مژده قرار دادم . یه دستمو هم رو سینه هاش گذاشته و طوری حرکتشون می دادم که دو تایی شون با هم بلغزن . دوست داشتم با همه جای بدنش بازی کنم . با همه جاش ور برم . از همه جاش لذت ببرم ..
-می تونم ببوسمت ؟ مژده با نگاه خمارش پاسخ منو داده بود . ولی من دوست داشتم اونو با صدای قشنگ و ظریف خودش بشنوم . به من بگه که با تمام وجودش می خواد که اونو ببوسم و همین جور بهش حال بدم ..
-شهروز تو که داری هر کاری باهام می کنی .
-آره ولی خواستم برت تحمیل نشه ..
-دیوونه .. خیلی دیوونه ای ..
وقتی اون با صدای قشنگش بهم می گفت دیوونه حس می کردم که داره به من میگه عاقل ترین مرد روی زمینم . همونی که می تونم براش بهترین باشم . زنا دیوونه ها رو بیشتر از عاقلا دوست دارن . من دیوونه اون بودم .. هم شیفته اش بودم وهم قاطی کرده بودم صورتشو به صورتم نزدیک کرد . انگشت شست دست راستم به آرومی داخل سوراخ کونش حرکت می کرد و چهار انگشت دیگه هم داشت داخل کسش مانور می داد . خوشم میومد وقتی که صدای نفسهای تندشو می شنیدم . بوی اون نفسها هم واسم لذت بخش بود .. مژده لبامو گاز می گرفت . دستشو گذاشته بود رو سینه ام .. یه حرکتی به خودش داد و منو رو زمین خوابوند . ظاهرا خیلی خوشش میومد ار این که خودشو بندازه رومن و تا می تونه رو من حرکت کنه . شاید به خاطر انرژی پتانسیل و ذخیره شده زیادی بود که داشت و می خواست فعالیت داشته باشه . چقدر این حالتشو دوست داشتم . صورتش .. تمام تنش داغ شده بود . از سرخی گونه هاش رو پوست سفیدش خوشم میومد . کاملا طبیعی بود . به رنگ تب هوس .. خودشو جا به جا کرد تا بتونه کیرموبا کسش هماهنگ کنه . دوست داشتم یه بار دیگه اون لبای خوشگلشو شکارش کنم و بهش نشون بدم که انتخاب درستی داشته می تونه به من اعتماد کنه . با این که ته دلش می دونست که شهروز شاید بعضی روزا با چند نفر هم باشه ولی بازم اومده بود سمت من . از زیر خودمو به طرف بالا پرت می کردم . دوطرف کسش , لبه ها وچوچوله هاش , اون روغن کسش کیرمو سرخ کرده بود . صدای زنگ مویایل رشته افکارمو پاره کرده بود ..
-نمی خوای گوشی رو برداری ؟
-بذار بترکه و بترکونه .
-ولی عصبی ام می کنه ...
لعنت بر من که فکر می کردم خاموشش کردم یا اونو گذاشتم رو سایلنت .. اصلا چه جوری گوشی ام افتاده بود رو تخت . شاید وقتی که داشتم لباسمو در می آوردم پرت شده بود ... مژده دستشو دراز کرد و گوشی رو بر داشت . یه لحظه ترسیدم از این که نکنه اون بخواد جواب تماسو بده ولی فرهنگش خیلی بالاتر از اینا بود .. شماره واسم آشنا نبود .. از خونه هم نبودن . ملوک هم نبود ..
-اگه دوست داری من ازت دورشم تا راحت صحبت کنی ..
-عزیزم من سیر نخوردم دهنم بو بده ...
گاه از خودم خوشم میومد از این که حقه باز خونسردی هستم . .. همون جوری که حدس می زدم طرف زن یا دختر بود ..
-ببخشید شما ؟
-یه روزی این صدا واست امید زندگی بود .. حالا نمی شناسیش ؟
-ببخشید به جا نیاوردم ..
معلوم نبود کی بود که بازیش گرفته بود .. منم حوصله نداشتم ..
-حالا دیگه راضیه راز دار خودت رو نمی شناسی ؟ همونی که هر جور که دوست داشتی بازیش دادی ولی اون فقط به خاطر تو بازی می کرد ؟
-آه ببخشید به جا نیاوردم . خانوم رضایی ؟ ایرادی نداره .. بعدا می برمش .. فردا میام بیمارستان ..
یه نگاهی به مژده انداخته و یه لبخندی بهش زدم و گفتم ..
-خانوم رضاییه مدیر بخش اعصابه .. ظاهرا یکی از کتابای درسی رو جا گذاشته بودم باهام تماس گرفت .
راضیه : مثل این که بازم با یکی دیگه هستی ..
-امر دیگه ای باشه ..محبت فرمودید ..
فوری گوشی رو خاموش کردم ..
مژده : چرا رنگت پریده ..
-چیزی نشده . از این که درست وسط حال کردن ما پارازیت افتاده ناراحت بودم . من از این طرف شهر بخوام پاشم واسه یه کتاب برم اون ور شهر. این خانوم رضایی هم از رو دلسوزی زنگ زده بود ..
مژده مشکوکانه نگام می کرد.
-همین کارا رو می کنی که حس می کنم باید باهات سخت گیری کرد ..
دستامو دور کمر مژده قرار داده و با یه حرکت یه جا به جایی حالت بین خودم و اون به وجود آوردم . یه بار دیگه هم این کارو باهاش کرده بودم .
-پاهاتوباز می کنی ؟
مژده : اگه نکنم ؟
-هیچی مث اون دفعه قهر می کنم
-ولی نمیری
-نه منتظر میشم تا بازم صدام کنی .. یه چیزی رو باور می کنی ؟
-اگه صادقانه گفته باشی آره ..
-هیچ دختری رو به اندازه تو دوست نداشتم .. و هیچ دختری به اندازه تو به من لذت نداده ..
پاهاشو باز کرد.. من در حالی که کیرمو به آرومی وارد کسش می کردم اون با دو تا دستاش داشت گوشامو می کشید ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#32
Posted: 20 Jan 2015 23:53
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 31
خوشم میومد با دستای قشنگش و با حرص گوشامو می کشید ... می دونستم ازم خوشش اومده و با این حرکت دوست داره محبت خودشو نشون بده ..
-چرا گوشمو می کشی ..
-به خاطر این اعتراف که گفتی پسر شیطونی هستی ..
-حالا به خاطر صداقت من نمی خوای بهم جایزه بدی ؟
-چرا الان جایزه ات رو بهت میدم .
خودشو رو من خم کرد .. سرشو اورد بالا .. حرارت لبای داغشو حس می کردم . اون می خواست منو ببوسه .. متوجه شدم حرفموباور کرده . اون باور کرده بود که اونو بیشتر ازبقیه دخترایی که با هاشون بودم دوست دارم .. منو همون جوری که بودم می خواست و قبولم کرده بود .. به اون چشای خوشگلی که پلکاشو رو هم گذاشته بود نگاه می کردم . به لحظاتی که باید سپری می شد فکر می کردم .. بازم به تکرار لحظه ها ... شیرینی سکس .. تکرار یک مسیر .. لبامو به گوشش نزدیک کرده و خیلی آروم زیر گوشش خوندم ..
-مژده دوستت دارم . استاد بد اخلاق دوستت دارم . خانوم دکتر دوستت دارم ..
-نههههههه نههههههه این حرفا رو نزن .. تو که گفتی باید باورت کنم . گفتی که صادقی ..
-باور نمی کنی که دوستت داشته باشم ؟
مژده : -نزن این حرفا رو .. به شنیدنش عادت می کنم ..
-و منم به گفتنش ..
مژده : منوببوس .. ببوس ..
-می خوای دیگه حرفامو نشنوی ؟
مژده : می خوام حرفاتو توی سینه ام نگه داشته باشم و با لذت لبات از سکسم لذت ببرم .
-فقط اگه اجازه بدی یه بار دیگه میگم که عاشقتم . دوستت دارم .
مژده : و منم یه بار دیگه میگم باشه قبوله با این که خیلی اغراق می کنه ولی قبول می کنم باشه .. عیبی نداره . خیلی آروم نوازشش می کردم . باهاش حرف می زدم . حرکت کیرم خیلی آروم بود .. و اونم با صدای ملایمی سوالی روکه اون دفعه هم ازم کرده بود تکرار کرد ..
-به چی فکر می کنی شهروز ؟
-به این که چیکار کنم تو ازم راضی باشی . بتونم ارضات کنم . یه حرکت تازه داشته باشم در میان یه تکراری به اسم سکس که سر وته اونو جفت کنی فقط چند حرکته ولی می بینی که صد ها هزار داستان واسش نوشته میشه صد ها هزار فیلم ساخته میشه و آدما با این که خودشون این شرایطو می دونن دوست دارن بازم داستانهای تازه بخونن فیلمهای تازه ببینن ولی حرکت همون حرکته ..
دو طرف صورتمو میون دو تا دستاش گذاشته گفت زندگی یعنی تکرار و تازگی .. و نه تازگی و نه تکرار .. هیشکدومش وجود نداره و هر دو تاشون هم هستند .. در واقع این من و توییم که اونا رو می سازیم . زندگی یعنی دل من و تو , احساس من و تو ..
-استاد اعصابی من .. حالا می تونم بگم تو یک روان شناس ماهری ..
مژده : ولی هنوز خودمو نشناختم . فکر می کنم تو رو بیشتر می شناسم . راستش وقتی ازم پرسیدی چرا اومدم سمت تو شاید جوابای منطقی به تو داده باشم ولی چطور متوجه ات کنم اون جوابی رو که حرف دلمه ..
-اونو با سکوتت و با حرکاتت می فهمم . برای دونستن یه مطلب نیازی نیست که به خودت فشار زیادی بیاری . ندونستن اون , فرار از اون خیلی سخته .
-راست میگی شهروز .. مثل حالا که نمی تونم از خودم فرار کنم . سینه هام لباتو می خواد . دستاتو می خواد ... تنم تن تو رو می خواد ..
اون زن غرق هوس بود . شده بود همون مژدهی که هنوز نمی دونستم کیه . همون دوست داشتنی مهربون . همونی که نیاز به سکس اونو از خود بی خود کرده بود ولی خودش می گفت این یه حس محبت و نیاز روحیه که اونو به سمت من کشونده ..یعنی اون آدم قحطی گیر آورده ؟ نوک سینه هاشو هم به نوبت می مکیدم . آروم روش دراز کشیدم . گذاشتم هر چی دلش می خواد بگه . نمی دونستم چی میگه ولی آهنگ صداش نشون می داد که داره با لذت حرف می زنه .. منم با لذت فشار مو بیشتر کردم .. دست چپمو به زیر کمرش رسونده و با کف اون کمرشو می مالوندم . و از همون پشت دستمو به شونه اش رسوندم . پاهاشو رو به بالا گرفت .. خودمو بازم کشیدم جلو تر تا یک بار دیگه اون لبای خوشگلشو شکار کنم . استاد من غرق نیاز بود .. وقتی نیاز باشه وقتی حس قشنگ محبت و دوستی بیاد روی کار شاید بشه توجیه کرد که چطور یکی به یکی دل می بنده بدون این که در ظاهر تناسبی بین اونا وجود داشته باشه . . مژده ده سال پیش واسش یه مشکلی پیش اومده بود . خودش در یکی از حرفاش اینو گفته بود ..ولی ادامه اش نداد . گذاشتم هر وقت که دوست داره توضیح بده . هر وقت که آماده درددل کردنه . آروم آروم پلک می زد . می دونستم که دیگه نباید سکوتشو بشکنم ولی چرا با یه چیزی باید اون سکوتومی شکستم یا یه بار دیگه اونو به آخر خط برسونم و اون با افزایش سرعتم در سکس و ضربات کیرم بود . دستامو گذاشته بودم زیر سرش و در حالی که سرشو یه پهلو کرده بودم پی در پی گردن و گونه هاشو می بوسیدم می دونستم که خیلی خوشش میاد .. پاهاشو به سرعت به سمت بالا گرفته و بعد اونا رو رو زمین صاف می کرد اولش این کارو به سرعت انجام می داد ولی لحظاتی بعد آروم و آروم تر شد وقتی هم که دیگه پاهاشو به سمت بالا نگرفت اون وقت بود که فهمیدم تونستم ار گاسمش کنم .. کف دستامو گذاشته بودم رو زمین و خودمو به طرف جلو می کشیدم .و بعد میومدم به سمت عقب , طوری که کیرم با کس اون تماس محکمی داشته باشه واز اول تا آخر کیر با لبه کس و داخلش در یه اصطکاکی باشه که اون از هوس زیاد ازم بخواد که زود تر آبمو توی کسش خالی کنم .. خیلی دوست داشتم باز و بسته شدن چشاشو در حال انزال خودم ببینم . وقتی تمومش کردم بغلش زدم .. سرمو گذاشتم رو شونه هاش .. خودمو سپردم به اون ولی حس می کردم که اونم خودشو به من سپرده ... وقتی هم که ازش خداحافظی کرده از خونه اومدم بیرون هنوز حس می کردم گیج و منگم . به خودم گفتم شهروز دیوونه نشو خودت رو وابسته نکن .. ولی اگرم وابسته نمی شدم دوست داشتم که اونا وابسته من شن زنا و دخترایی که بهشون حال می دادم . یه زنگ واسه راضیه زدم تا از دلش در بیارم ..
-آقای دکتر ! فکر نمی کنین اشتباه تماس گرفته باشین ؟ نکنه بازم گرسنه ات شده و یه ناهار اضافه می خوای .. یا یه غذای سفارشی ..
-اگه بخوام بازم واسم میاری ؟
-ولی فکر نمی کنم دیگه گرسنه ات باشه .. اون قدیما همه چی رو دو تا دو تا می خواستی ..
منظورشو گرفته بود م. هر وقت که باهاش بودم حداقل دوبار باهاش سکس می کردم و دوبار هم باید ارضاش می کردم ..مثل غذایی که دوبار می خوردم.
-راضیه! خانوم دکتر یعنی رئیس من یه سری دستورالعملهایی داشت به اصطلاح راه کار هایی که من سراپا گوش بودم .. آخه چی بهش می گفتم . ببین اون خیلی هوامو داره ..مراقب کارامه .
-چرا ؟ مگه زنته ؟
-تو روابط همه آدما یا زن و مردا رو در این می بینی که به نوع خاصی به هم وابسته باشن ؟ بعدا می بینمت عزیزم . برو خوب به کارای خونه ات برس راضیه جون ..
-کاش تو هم مث صدات بودی ..
-بس کن خانوم متاهل ..
-باشه هرچی تو بگی ...
رفتم طرف خونه ... راضیه هنوزم دوستم داشت .. خالصانه , عاشقانه .. شهروز دیوونه ! بدون این که بخوای با قلب خیلی ها بازی کردی ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 5428
#33
Posted: 23 Jan 2015 04:49
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۳۲
آخ که چقدر خسته بودم . دلم می خواست بگیرم تا صبح تا دوروز دیگه بخوابم . به دور از هیاهو و سر و صدا .. یادم میاد یه زمانی از صحبت با دخترا خیلی هیجان زده می شدم . دست یافتن به اونا و عمق جسم و روحشونو یک رویا می دونستم ولی حالا گاه طوری ازشون خسته می شدم که هوس اون روزایی رو می کردم که تشنه اونا بودن هم یه صفایی واسه خودش داشت . این جور اگه دست و بال آدم باز باشه هم خودش یه دردسره .. آخ با یه چیزی روبرو شدم که آرزو کردم کاش خونه نمی رفتم و همون جا پیش مژده می خوابیدم ..ملوک دم در بود .. خوش بدن تر و زیبا تر از همیشه . خیلی به خودش رسیده بود که از حول وحوش چهل و هشت هم خیلی کمتر نشون بده .. یه ساپورت هم پاش کرده بود که آدم دلش می خواست از پایین پا تا به انتهای باسنشو از روی همون ساپورت گازش بزنه . با اشاره انگشت منو طرف خودش خوند . این که من دیر تر برم خونه مسئله ای نبود . خونواده در ساعت ثابتی منتظرم نبودن . چون من همیشه یه بهونه ای داشتم و یه حرفی واسه گفتن و خیلی راحت می تونستم اونا رو گول بزنم . یه پیرهن میدی وتی شرت مانند به رنگ سبز روی ساپورتشو پوشش داده بود . تا به انتهای باسنشو که یه قسمتی از انتهاش مشخص بود .. این ساپورت مشکی دیوونه ام کرده بود . ملوکو فقط باید می گرفتم و یه ضرب می کردم توی کونش . کون ملوک بیشتر وقتا اولین جایی که به طرفش یورش می بردم .. اون زن نقطه ضعف منو می دونست . تازگی ها دو تاپاشو کرده بود توی یه کفش و می گفت مرغ یه پا داره و من باید اسممو عوض کنم و ازم خواست که یه اسم با کلاس واسش انتخاب کنم که هوس انگیز باشه ..منم بهش گفتم عزیزم من دوست دارم تو رو با هویت خودت داشته باشم . تو خوش اندام ترین زن دنیایی مگه با تغییر اسم هم چیزی عوض میشه .. راستش عادت کرده بودم که بهش بگم ملوک و دیگه اون جوری ترک عادت خیلی سخت بود . نمی دونستم می تونم کیرمو واسه ملوک شق کنم یا نه .. یه حرکاتی رو داخل شلوارم حس می کردم ..ملوک می خواست بیاد سمت من .. سعی کردم زیاد بهش نچسبم . بدنم بوی عطر تن و پیرهن مژده رو می داد .. می شد یه بهونه ای آورد ولی شاید اگه کیرمو ساک می زد متوجه می شد که دقایقی قبل در تماس با زنی بوده . نمی دونم چرا دلم نمیومد اونو ناراحتش کنم . با این که شوهرم داشت ولی خب دو تایی شون نسبت به هم طبعی سرد داشتن . شاید می تونستم یه دختر جوونو از خودم برنجونم ولی دوست نداشتم دل ملوک بشکنه یا حس کنه که با احساساتش بازی کردم . ملوک : چرا ازم فرار می کنی ..
-من می خوام برم حموم . سختمه . تازه از بیمارستان دارم میام بدنم عرقیه . نمی خوام تنمو به تن خوشبوی تو بمالونم ..
با ناز و کرشمه اومد جلوولی من سریع خودمو رسوندم به حموم خونه شون ... و رفتم داخل ..
-منم می خوام بیام .
-ملوک جون . من دو دقیقه دیگه میام بیرون . دوست دارم وقتی که اومدم تو رو به همین سبک و حالت ببینم و لذتشو ببرم ..
با این حرفا اونو خاموش وخامش کرده تا منتظرم بمونه . وقتی ازش تعریف می کردم انگار رو آسمونا پرواز می کرد . با همون اندام لخت از حموم اومدم بیرون .. جون نداشتم ولی سعی کردم به دیدن هیکل ناز ملوک کمی تحرک پیدا کنم . چون اون که نمی دونست شهروز خسته میشه یعنی چه و من در روز چه درگیریهایی دارم . وقتی که از حموم در اومدم ملوک روی تخت دراز کشیده بود همون جوری که من دوست داشتم . اون اخلاق منو می دونست به دمر دراز کشیده بود ..
-فقط نمی دونستم که باید پیر هنمو در آرم یا نه
-خودم برات درش میارم ..
-پیراهنشو در آوردم ..
ساپورتش تا مغزاستخونمو آتیش داد .. انگار هورمونهای دور و بر کیرم فرمان حمله رو به من صادر کرده بودن . سوتینشو در آوردم . دیدم از این سمت به اون سمت می غلته و یه حرکاتی از خودش نشون میده .
-راستشو بگو شهروز به نظرت منم به نسبت ملوک اون سالها خیلی آب افتاده و بد قیافه شدم ؟
-تو خوب می دونی چه وقتایی این جور سوالا رو ازم بکنی
-یعنی تو حرف راستشو نمی زنی ؟
سینه هاش یه جوری شده بود . گرد و سفت و قلنبه .. یا به اونا ژل زده بود یا آمپول .. اون دفعه هم یه همچین حالتایی رو درش دیده بودم ولی نه به این شدت . خیلی بهش میومد .. چربی شکمش آب شده بود . به خاطر من می رفت ورزش .. فرم باسنشو نه تنها حفظ کرده بود بلکه خوش مدل تر و کمی هم ابعادش بزرگتر و بلند تر شده بود . طول و عرض و ارتفاعش رشد خاصی داشت .. یه نگاهی به سوراخ کونش نشون می داد که با این که به اندازه کافی گشادش کردم ولی بازم همون گیرایی اولیه شو داره .
-ملوک تو ازیه دختر تازه بالغ هم بیشتر آدمو آتیش می زنی .. نکنه فقط واسه من نیست که خودت رو ساختی .. یه اخمی بهم کرد و گفت اگه از این حرفا بزنی باهات قهر می کنم ... ولی خب تو که می دونی دلشو ندارم . شوهرم تعجب می کنه که من چه جوری این جور خودمو می سازم ولی محلش نمی ذارم . بذار هرچی فکر می کنه بکنه ..مهم اینه که من حالا با توام . اون سینه های سفت خوردن داشت .. اون کون قلنبه هم همین طور ..... ادامه دارد ...نویسنده ... ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc