یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۴۰اون منو کاملا لختم کرده بود ولی هنوز لباس آزاد و راحتی خودشو در نیاورده بود یه لباس نرم .. راضیه : خوشت میاد ؟ یادت میا اون وقتا دستتو می ذاشتی رو پارچه نخی نرمی که تنم کرده بودم و با دو تا دستات اون پیرهنو رو تنم می گردوندی ؟ اون قدر منو آتیشم می دادی تا لباسو از تنم در بیاری .. -حالا هم هوس کردم که این کارو بکنم اگه تو دوست داشته باشی ..راضیه : آره دلم می خواد .. هر کاری دوست داری انجامش بده . می دونم که اون نمیاد . نه من دیگه نمی ترسم . چون تو پیشمی .. بهم اعتماد به نفس میدی ..اون خیلی چیزا به یادش مونده بود و من باید وارد عمل می شدم تا یکی یکی یادم بیاد که چیکار کردم . وقتی چند بار پیراهن نخی نازکشو رو بدن تپلش حرکت دادم در یکی از این دفعات که پارچه از باسنش رفت بالاتر و برشای کونشو دیدم واسه یه لحظه به خیالم اومد که شورت پاش نیست ولی کمی که دقت کردم متوجه شدم از اون شورتایی داره که یه نخ نازکی لای کونشو پوشش داده و آدم فکر می کنه که تقریبا چیزی پاش نیست . -اوووووووههههههه راضیه راضیه .. غافلگیرم کردی .. چه سورپرایزی ! راضیه : تو هنوزم همین تکیه کلامتو داری . همش برات سورپرایز بودم . تازه بودم .. منم چقدر دلم خوش بود که تو فقط مال منی .. خیلی زود فهمیدم که این طور نیست . ولی با همه اینا دوستت داشتم و دوستت دارم .-اومدم تا اینا رو به من بگی ؟راضیه : نه عزیزم فدات شم . تو که می دونی من چقدر دوستت دارم . همیشه . در همه حال .. هیچوقت فراموشت نمی کنم . با این که اون و فیروزه می رفتن که در یک خط مشابهی قرار بگیرند و حتی با این که اون از فیروزه جلو تر بود و به غیر از من خودشو به مرد دیگه ای سپرده بود ولی ا ز این که با وجود متاهل بودن به من توجه داره و خودشو به من سپرده احساس آرامش می کردم و غم از دست دادن فیروزه رو تا حدودی می تونستم تحمل کنم .. حداقل برای این دقایقی که درکنار راضیه بودم و شاید برای بعد . پیراهن و سوتینشو در آوردم ولی شورت لاکونی اونو گذاشتم که به حال خودش باشه .. اون نخ و رشته رو گرفته و به طرف بالا می کشیدم .. نگاهم به کسش افتاد .. کسش انگار دراز تر و پهن تر شده بود . نشون می داد که فعالیت زیاد داشته .. در هر حال از یک زن اونم پس از چند سال ازدواج نمیشه انتظار داشت که همون کس دوران دوشیزگی خودشو داشته باشه . اون نخو روی کون راضیه حرکتش داده و به کناره های کون چسبوندم . دو تا قاچ گنده کونشو به دو طرف باز کرده و به سلامتی شوهرش نوک زبونمو گذاشتم روی کسش .راضیه : اوووووففففف شهروز .. خیلی کیف داره .. مثل اون وقتا .. مثل اون وقتا که چقدر دلم می خواست کیرت از این شکاف رد شه وکسمو بکنی .. حاضر بودم خودمو تقدیم تو کنم ولی تو نمی خواستی . تو قبول نداشتی . -به خاطر تو بود عشق من .. من بیشتر از تو دلم می خواست هیجان داشتم . ولی درست نبود . فکر تو رو می کردم . آخه تو که خودت می دونی . در جامعه ما هنوزم به بکارت قبل از ازدواج اول اهمیت زیادی میدن و اونو سرمایه اصلی یک دختر می دونن ..راضیه : شایدم به این دلیل باشه که می خوان بگن یک زن با یک مرد فرق می کنه از این نظر که قبل از از دواجش نباید از مرد دیگه ای لذت برده باشه . اون باید فقط و فقط در اختیار شوهرش باشه .. -حالا تو در کنار منی .. راضیه : و مال توام ..-اجازه میدی با زبونم ادامه بدم ؟ راضیه : حرفای قشنگ بزنی یا کسمو بخوری ؟ -تو کدومو می خوای .. راضیه : هر دو تا شو .. ولی حالا کسمو بخور .. نمیشه رو لحظات و گذشت زمان حساب کرد . باورم نمیشه .. باورم نمیشه شهروز .. من سالها منتظر همچین لحظه ای بودم حالا که در این فضا قرار گرفتم نمی دونم چیکار کنم .. عزیزم عشق من بهم بگو نشون بده که خواب نمی بینم .. چقدر این راضیه حرف می زد . هنوز همون عادت گذشته ها رو داشت . فقط دوست داشت حرف بزنه .. اون موقع کس کوچولو شو باید می خوردم حالا یه کس درشت ترو با این امید و هیجان که بالاخره این شکافو می شکافم و کیرمو تا به اون حدی که توی کسش جا می گیره می فرستم که بره لبامو گذاشتم روی کسش .. باید دهنمو خیلی بیشتر از اون وقتا بازش می کردم . راضیه آروم شده بود .. آروم که چی بگم دیگه قصه امیر ارسلان نامدارو نمی گفت .. حالا فقط موهای سرمو می کشید و با ناله هاش منو به یاد اون وقتا مینداخت .. اون وقتایی که ازش سیر نمی شدم . همیشه دلم می خواست بدونم که وقتی یه روزی کیرم بره توی کسش اون چه احساسی پیدا می کنه .. حالت چشاشو .. حتی وقتی که بسته ببینم . من به اندازه کافی این کسو میکش زده بودم .. سرمو از دستش خارج کردم . خودمو بالا کشیدم . لباش چقدر کلفت و هوس انگیز شده بود . به هیکلش میومد .. کیرمو گذاشتم روی کسش و سرشو به طرف پایین فشار دادم تا استارت کارو زده باشم .. با حرکت رو به جلوی بدنم کیرمم توی کسش حرکت کرد و منم به سمت لباش رفتم تا با یه بوسه حرارت این لحظه ها رو بیشترش کنم .. حس کردم که اون بیشتر از من هیجان زده شده ... دستاشو رو سینه هام گذاشت.. گذاشتم که چنگشون بگیره .. خوشم میومد از سوزش سینه هام و از این که با هر فشاردستاش حس می کردم که چند تار موازسینه هام کنده شده .. لبامو رو لبای خوش طعمش گذاشتم و سرعت کیرمو زیاد ترش کردم .. می دونستم راضیه در این حالت هم غرق در رویاهای خودشه و منم دیگه واسم مهم نبود که که درجه تنگی و گشادی این کس چقدره .. یه حالت اعتدال داشت ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۴۱حالا من واون خیلی راحت می تونستیم فکر همو بخونیم . دیگه هیچ فاصله بین ما نبود . داغی سکس و لحظه های شیرین اون , این خوبی رو داره که سبب میشه آدم خیلی از غمها و ناراحتی های زندگیشو فراموش کنه و من دراون لحظه فقط به این فکر می کردم که یه بار دیگه تونستم راضیه رو در آغوش بکشم زنی که حالا زن یکی دیگه هست ولی نفوذ من خیلی بیشتر از نفوذ شوهره روی اونه .. اون منو دوست داره . به یاد من و به فکر من لحظه ها رو می گذرونه .. و من می دونستم چه جوری اونو آتیشش بزنم . چه جوری دل اونو ببرم تا همیشه دوستم داشته باشه . نازمو بکشه . واسم هیجان داشته باشه .. فیروزه داغونم کرده بود و یه حس شکستی رو در من به وجود آورده بود ولی بودن با راضیه بیش از اونی که از سکسش لذت ببرم به من اعتماد به نفس می داد . سینه هاشو همون جوری که دوست داشت میکش می زدم .. -اییییییی اییییییی تند تر .. تند تر .. می گفت تند تر .. می گفت بهم بچسب .. می گفت منو بکن .. دارم به اوج آرزوهام می رسم .. شاید اوج آرزوهاشو در این می دیدم که وقتی با کیرم کسشو می کنم بتونم اونو به ار گاسم برسونم . همون رویایی رو که سالها باهاش زندگی کرده بود .. ولی سیستم من با از دواج سازگاری نداشت . تازه یه پسر که نمی تونه با هر دختری که بوده اونو عقدش کنه و من هنوز امکانات و آمادگی داشتن یک زنو هم ندارم که شریکم زندگیم کنم .. چیکار میشه کرد .. -شهروز عزیزم .. بگو فراموشم نمی کنی .. بگو دیگه واسه تو غصه نمی خورم . بگو .. بگو دوستم داری.. ولی می دونم نداری ..-عزیزم اگه دوستت نمی داشتم که این جا نبودم .. دوستت دارم دوستت دارم .بی وفا .. ببین من هنوز زن نگرفتم و تو شوهر کردی . پس حالا کی کی رو دوست داره ؟ کی عاشق کیه ؟ -اوووووهههههه نههههههه فدات شم فدات شم شهروز .. واست می میرم . اگه الان ازم بخوای از شوهرم جدا میشم و میام زن تو میشم .. زده بود به سرش . انگاری کیر من اونو داغش کرده بود و اون کانون سخنگویی مغزش زیادی فعال شده بود . -راضیه عزیز دلم .. من آبروی تو رو هم می خوام . نمی خوام که تو انگشت نمای کوچیک و بزرگ شی .. فدات شم .. عشق من ..-خدا نکنه شهروز .. من واسه تو هر رسوایی رو به جون می خرم ..دیگه حرفی نداشتم بزنم جز این که دیگه این بحثو ادامه ندم . هر چند لحظه در میون کیرمو که خیسی کسش اونو بی اندازه چرب و روونش کرده بود از کس می کشیدم بیرون و اون کیرمو می ذاشت توی دهنش و تمیزش می کرد .- عزیزم این جوری بیشتر لذت می برم .. ساک زدن کیر تو چه حالی میده . -حال کن حال کن عزیزم . من اومدم این جا تا بهت حال بدم . تا بهت بگم که تو دیگه تنها نیستی . من پیشتم ..-اووووووفففففف بکن .. بکن .. با کسم بازی کن ..کسشو از پهلو در چنگ خودم داشتم . وقتی چشاشو خمار می کرد خیلی ناز میشد . حالتی داشت که در کمتر زن و دختری در این شرایط دیده بودم . شاید اون با تمام وجودش خودشو تسلیم می کرد با عشق .. با رویاهای پاکش .. با امید هایی که چراغ زندگی و آینده اش شده بودند . همون که برای لحظاتی در کنارش باشم از هر چیزی بالاتر بود . نمی دونم چرا دخترا و زنا برای عشق و وابستگی ارزش بیشتری قائلند تا ما مردا .. اون حسی که مژده داشت و داره .. اون احساسی که فیروزه داشت و همین حس راضیه .. نوعی احساس وفاداری و ثبات در عشقه . لبامو گذاشتم رو چشای خوشگلش رو همون پلکای نازش .. دیگه نتونستم خماری چشاشو ببینم ولی حرکت لباشو می دیدم . اون احساسشو با تمام وجودم حس می کردم .. دوست داشت با لباش یه چیزی رو میک بزنه که خودشو ارضا کنه تسکین بده .. و من اون داغی و لذت هوسشو درک می کردم . اون هیجانی که یک زن انتظار داره اگه با عشق و همراهی قلبش باشه می تونه اونو به این باور برسونه که خوشبخت ترین زن دنیاست . برسه به سقف خوشبختی و آرزوها ومن می تونستم این احساسو به راضیه بدم . دقایق ازمون فرار می کردند . زمان خیلی سریع تر از اونی که انتظارشو داشتیم می گذشت .. بدن راضیه یه حالت سرخ و سفیدی پیدا کرده براق به نظر می رسید .. اون داشت با تمام بدنش لبخند می زد . وسط بدنمو به همون شکلی که کیرمو کرده بودم توی کسش روی همون قسمت می گردوندم ..-شهروز ..بچه بد ! بازم که آتیشپاره شدی .. اوخ بکن ..بکن .. فشارچرخشی رو زیاد ترش کردم ..-دردت میاد ؟ راضیه : نهههههه نهههههه .. مال خودته .. مال خودته ..-دیگه ازم قایمش نکن ..گوشمو کشید و گفت-به این شهروز کوچولو بگو دیگه خوشو ازم قایم نکنه .-به شهروز بزرگه چیزی نگم ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۴۲راضیه خودشو ول کرده و به من سپرده بود . منم شهروز کوچولو رو تا می تونستم توی کسش حرکت می دادم .. -می دونستم . می دونستم وقنی که یه روزی اونو بدیش به من نمی دونم چه جوری باهاش کنار بیام . چه جوری باهاش تا کنم .-حالا خودت رو این قدر تا نکن و باهاش کنار بیا . -شهروز نمی تونم .. تکون بخورم .. دوست دارم خودمو از جام بکنم .. خودمو پرت کنم به این طرف و اون طرف .. واااااییییییی نههههههه .. آروم تر .. آروم تر .. -تو که خودت می دونی من کی به حرفت گوش می کردم که الان دومیش باشه-بد جنس بچه بد .. تو رو تحریمت کنم خوبه ؟ -چند ساله تحریمم کردی اینم روش ..-من حریف تو و زبونتو یکی نمیشم . -حریف جاهای دیگه ام که میشی -آخخخخخخ شهروز .. خوشم میاد ..می خاره .. قلقلکم میاد .. ولم نکن ..دستامو رو دو تا رون پاش گذاشته با باز کردن کسش هم بیشتر مشخص می شد .. -جووووووون .. لذت می برم .. فقط می خوام واسه لحظاتی ساکت باشم . هیچی نگم . حرفی نزنم . .. آخخخخخخخ کسسسسم ..کسسسسسم ..ووووووییییییی نهههههههه شهروز آروم تر .. بیارش .. بیارش .. خیلی درشت شده .. انگاری دوبرابر شده رفته توی تنم .. -خانومی هیچ فرقی نکرده .. اونی رو که می رفت توی کونت همین کیر بود ..ولی بیشتر از نصف کیر رو که نمی تونستم بکنم توی کونت .-پسر تو واسه هر چیزی یه جواب داری .واسه همین کا راته که ازت خوشم میاد .. -همین کار یا همین کیر .. -واااااایییییی من دیگه از دست تو آتیش گرفتم ..-پس آب بریز خنک شم .... -شهروز عزیزم .. من که دیگه مست شدم .. مست مست .. -پس از اون جام شرابت بریز قطره های آب حیاتو .. -داره می ریزه .. داره میاد .. بازش کن .. با انگشتای خودت لبه های کسمو بازش کن . -اووووووففففففف راضیه راضیه ..گوشام کنده شد .. شکست .. ولی اون از هوس زیاد نمی دونست داره چیکار می کنه .. از حاشیه کسش یه مایع گرمی در حال بیرون ریختن بود و اون آروم آروم آه می کشید و لباشو گاز می گرفت .. دستاش روی گوشام شل شده بود .. -دختر بد حالا گوشمومی کشی ..-آخخخخخ منو بزن .. بزن تنبیهم کن .. گازم بگیر .. با شلاق کیرت منو بزن .. فکر کردی چی ؟ می تونی صدامودر بیاری ؟ -کاری نکن که بشم بابای بچه ات ..-من که ارزومه-مثل این که این حالا تو هستی که داری منو از رو می بری . -نمی دونم چی بگم .. هر کاری می کنی بکن .. بکن .. من که دوباره داره خوشم میاد -آب منم داره خوشش میاد . میگه از جای تنگ و تاریک و خیلی کوچولو برم به یه جای بزرگ تر .. اون جا هم تاریکه ولی در عوض گشاده ..-یعنی چه شهروز یعنی کس من گشاده ؟-من کی همچین حرفی زدم .. این قدر به خودت نگیر . منظورم این بود که تو فضای بیشتری برای نگه داری آب داری ..-پس چرا معطلش می کنی ..دستاشو دور کمرم قفل کرد ومنم خودمو بیشتر بهش فشردم .. -خالیش کن .. هرچی داری بریز .. همه رو بده .. چقدر شیرینه .. آخخخخخ کسسسسسم ببین دهنشو واست باز کرده .. . چقدر دوست داشتم حالت چشاتو وقتی که توی کسم خالی می کنی ببینم . تو حالا داری با تمام وجودت این کارو می کنی . چقدر خوشم میاد . این حالت تو رو می بینم .. به من بگو تو هم دوستم داری . تو هم مث من عاشقی .. من فقط می خوام همینو بشنوم .. بازم دیوونه شده بود .. نمی دونستم چی جوابشو بدم .. دوست داشتم راستشوبگم . بگم فیروزه رو هم با این که بی وفایی کرده دوست دارم مژده رو خیلی دوست دارم و تو رو هم همین طور . کیرمو که کشیدم بیرون دیدم یه تیوب کرم داد به دستم و خودشو هم یه دور بر گردوند . -این چیه دیگه دختر ..-یادت رفت ؟ نصف اینو توی کونم قاطی می کردی و به کیرت هم می مالوندی . راست می گفت پاک یادم رفته بود .من چه می دونستم . اون یهویی بی مقدمه و همین جوری اونو داده بود به دستم . چیکار می کردم .. دیگه یک نفر دو نفر نبودن که همه رو به یاد داشته باشم .با این حال کون راضیه رو کرم مالی هم کردم .اون یک وهله ای و در یک سرویس می خواست کلی تجدید خاطره کنه و لذت های تازه و سبک جدیدی روهم به نسبت اون روزا شروع کنه .. ولی خیلی کونش توپ تر شده بود . چاق و چله و پروار .. می ارزید که آدم اونو سیر سیر بکنه .. قدیما که تا کیرم می رفت داخل کونش در جا داغ می کردم و بیشتر وقتا فوری آبم خالی می شد ولی حالا توی کسش تا اون جا که می تونستم خودموسبک کرده بودم . . همون روزا خودم اون کونو روون کرده بودم ..-شهروز صاحب اول و آخر همین سوراخ خودتی .. -صاحب اصلیش خیر ببینه ..-دارم میگم مال خودته .. ..ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۴۳همون جوری که راضیه می خواست انجام دادم . خودمم دلم می خواست . کون خیلی توپ و تپل و باحالی شده بود . -می تونی خوب نگاش کنی . به نظرت چطوره .. -عالیه بیبسته ولی اون روزا هم خوب بود عالی بود .. -نه شهروز دیگه بهم دروغ نگو یادت رفته چقدر رو من منت می ذاشتی و می گفتی که چرا فکر رشد اون نیستم ؟ آخه تقصیر من چی بود هر قدر می خواستم ردیفش کنم و طبق میل تو درش بیارم کار و فعالیت در آشپز خونه نمی ذاشت . مدام باید از این طرف به اون طرف می رفتم . دوندگی از این سمت به اون سمت . تقصیر من چی بود . هرچی می خواستم خوش کون تر بشم چربی هام گوشت تنم آب می شد و بیشتر از همه باسنم تحلیل می رفت . خیلی حرص می خوردم . ولی خیلی ها بودند که ناز منو می کشیدن ولی من فقط به تو توجه داشتم . مثل تو نبودم که همین که چشات به یه دختر می افتاد هوش از سرت می پرید .-نمی دونم چی بگم فیروزه . فقط همینو می دونم که من و تو رسیدیم به امروزی که می تونیم از کنار هم بودن لذت ببریم .-آره .. الان ماههاست که دارم به این فکر می کنم که جای شهروز من خالی تا ببینه که براش چی ساختم .. این زن , پاک عاشق من شده بود . همین به من اعتماد به نفس می داد . بازم به یاد فیروزه افتاده بودم که غرور منو شکسته بود .احساسات منو جریحه دار کرده بود و ازش دلخور بودم . اگه وضعی پیش بیاد که فیروزه بعد از از دواجش بخواد بیاد سمت من و خودشو در اختیار من بذاره اونو قبولش نمی کنم . چون شرایط اون با شرایط راضیه فرق می کنه . در مورد راضیه من خودم مقصرم .. ولی فیروزه خودش خواست خودش رفت .. چرا با من این کار رو کرد .. لعنت بر تو شهروز چقدر فکر اونو میندازی توی سرت . برات چه فرقی می کنه . تا کی می خوای با غرورت زندگی کنی . دنیا فقط که مال تو نیست که تو چند تا دوست دختر داشته باشی که بخوای با همه اونا حال کنی . اون عاشق توست .. فیروزه هنوز عاشق توست . مقصر خودتی .. .. و باز به خودم می گفتم نه اون نباید این قدر راحت در مورد تو قضاوت می کرد . اون نباید تو رو تنهامی ذاشت .. خنده ام گرفت آخه من که تنها نبودم . لعنت بر من .. من که از اون انتظار موندن و وفاداری رو داشتم چطور خودم به دنبال ان همه لذت و تفریح بودم ؟! شاید دلم می خواست اونو محتاج خودم می دیدم و همچنان لذت می بردم .-شهروز چت شده .. حالت خوب نیست ؟ کون من زیادی گنده شده ؟ اگه می خوای آبش کنم . تا به اون حدی درش بیارم که توخوشت بیاد . -نه ..به یاد درسام افتادم .. راضیه یه نگاه عجیبی بهم انداخت که می دونستم حرفمو باور نکرده .-میگم چطور بود کتابتو می آوردی همین جا و در حال کردن من مطالعه هم می کردی -حالا سر به سرم می ذاری .. دیگه حواسمو جفت کردم به اون کون دبش . به این که راضیه سنگ تموم گذاشته و باید کاری می کردم که اون نهایت لذتو ببره و خودمم کیف کنم .-اووووووفففففففف شهروز شهروز . فدات شم فدات شم . یاد همون وقتا افتادم . حالا بیشتر لذت می برم . می دونم تو هم خوشت میاد . جوووووون . چه کیری داری . بکن .. منو بکن .. بگو چه طوره . چطوره . بهت حال میده ؟ لذت می بری ؟ -فراوون عزیزم .. بیشتر از حد تصور .. سه چهار سانت از کیرمو کردم توی کونش ..-راضیه از اون وقتا تنگ تر به نظر می رسه .-خب دیگه کونی رو که ازش کار نکشی همینه دیگه . چه جوری بهت بگم .. اصلا همین یه تیکه رو تا آخر عمرم وقف تو کردم . توچه میومدی سمت من و چه نمیومدی که حالا اومدی امکان نداشت جز تو بذارم کس دیگه ای ازش استفاده کنه .. .. وقتی اون این حرفو زد یه فشار دیگه ای به کیرم آوردم . اون از درد به خودش می پیچید ولی با لذت و لبخند ازم می خواست که ادامه بدم . اون با این کارش به من روحیه می داد . حالا دیگه خیلی آروم شونه ها و کمرشو می مالوندم . با موهاش بازی می کردم . باسینه هاش ور می رفتم دستمو گذاشتم رو دهنش و اون با دستش انگشتامو گرفت و اونا رو گذاشت توی دهنش و شروع کرد به میک زدن انگشتام. غرق هوس شده بود . با این که راضیه شوهر داشت و باید اونو متعلق به مرد دیگه ای می دونستم ولی تحسینش می کردم که تا این حد بهم وفا دار بوده و با وجود بی مهریها و سهل انگاریهای من خودشو غرق در من کرده . برای همین لحظه به لحظه حس لذت بیشتری رو داشتم . -شهروز راحت باش .. بازم کیرت رو فشار بده .. بذار بیشتر بره توی کونم .-آخه دردت میاد .. -فکر می کنی این درد , درد ناک تر از درد سالهای جدایی من از توست ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۴۴این حرفش منو برای لحظاتی به فکر فرو برد . متاثر شدم .. چه کار می کردم ! بالاخره که ازدواج کرد ..-هنوزم ازم دلخوری خوشگل من ؟ راضیه : اگه بگم نه دروغ گفتم ولی لحظه هایی رو که در کنار تو هستم چطور می تونم ازت دلخور باشم . اصلا دلخوربودن معنایی نداره . -می دونم چی میگی .. -اووووووففففف شهروز اگه می دونی چی دارم میگم بازم فشارش بده . بیشتر بفرستش که بره توی کونم . حلش کن .. نشون بده که خوشت میاد لذت می بری . باشه عزیزم ؟ فقط به من قول بده فراموشم نمی کنی .. طوری با لذت به من کون می داد که حس کردم انگاری کونشم مثل کسش از خودش آب پس میده .. حرص و هوس و هیجان داشت . ولم نمی کرد .مرتب خودشو از عقب به من می مالوند .-راضیه با این کارات داری منو این جا موندگار می کنی .. -اگه تو شوهرم بشی حاضرم . همیشه ور دلم می شینی . اون وقت دیگه نمی ذارم بری سراغ دخترای دیگه . -مگه الان میرم ؟-خوبه حالا .. فقط به این فکر کن . فکر کن که دارم آتیش می گیرم . دهنش کاملا باز شده بود .. کسش ورم کرده بود . فکر کنم هم دهنش و هم کسش نیاز به کیر داشت ولی من که یه دونه کیر بیشتر نداشتم . -شهروز ! عشق من .. یه حس خوب و قشنگی دارم که نمی دونم اسمشو چی بذارم . -هر چی میذاری بذار . فقط یه نگاه به ساعت دیواری بنداز که زمان از دستت در نره و یه وقتی آقاتون تشریف نیارن .. -نهههههه نههههههه اون نمیاد . وقت داریم . وقت داریم . آقای من تو هستی عزیزم . عشق من .. من فقط تو رو دوست دارم . فقط تو رو می خوام .. وووووووووییییییی .. دستای تپل و کوچولوشو گذاشته بود دو طرف کونشو و سعی داشت که اونا رو باز ترشون کنه تا من صحنه قرار گرفتن کیرمو توی کونش بهتر ببینم . می دونست که من از این حرکت اونم خوشم میاد . روزایی که واسه هر بار کردن اون هیجان زیادی داشتم ..ولی خیلی آبدار ترو خواستنی تر شده بود . دستاشو هم طوری رو کونش گذاشته بود که مزاحم ضربات کیر و بر خورد قسمتی از تنه ام به بالای کونش نشه . -خسته نشدی ؟-اگه ترس از اومدن شوهرم نبود می گفتم تا صبح منو سیر سیر بکنی .-من سیر شم یا تو سیر شی ..-من که سیر نمیشم .. بذار به حال خودم بمونم و لذت ببرم . ..غرق در سکوت شده بود . هم رو و بالای کس و هم چوچوله هاش ورم عجیبی کرده بود . کف دستمو بازش کرده و اون ورمو در چنگ خودم گرفتم .. لبای باز راضیه صدای فریاد عشق و هوسشو در فضای اتاق پیچونده بود ..-یواش تر خانومی .. یواش تر تو که باید بیشتر ملاحظه کنی .. -نمی تونم ..نهههههه ...اووووووههههه ... دست خودم نیست ..و لبای گرم زن عاشقو با لبام بستم و هر میکی که به لبام می زد و گاز آرومی که می گرفت حس می کردم که کیرم توی کونش داغ تر و ملتهب تر و تیز تر میشه .. دیگه جلو تر نمی رفت ولی اون مث یه ماهی که از آب بیرون انداخته باشنش دست و پا می زد و منم می ذاشتم که هر کاری که دوست داره انجام بده .. دستامو به طرف سینه هاش هدایت کرد و انگشتاشو فرو برد توی کسش .. اون داشت از کون دادن نهایت لذتو می برد .. و با این حرکتش می خواست زود تر به ار گاسم برسه . سینه و لب و کس و کون و همه جاش در حال سوختن بود .. یه لحظه انگشتاشو از کسش کشید بیرون و فوری سرمو خم کردم تا ببینم چه خبره .. به نظرم اومد بازم آب کسش ریخته شده باشه . اون قدر از کون دادن لذت برد که ار گاسم شد .. چند بار با کف دستش می زد روی کسش تا وقتی دید که تا اون جایی که می تونسته آبشو ریخته اون وقت من دستمو گذاشتم روی کسش .. حالا با حرکاتی آروم و چرخون کیرمو دور خودش و داخل کونش می گردوند ..-آخخخخخخخخ راضیه .. فتنه گر , افسونگر .. -اگه بخوای همیشه افسونت می کنم . طوری می کنم که دیگه طرف هیشکی نری ..با خودم گفتم به همین خیال باش . از همین در که رفتم بیرون اگه یه خوشگل و خوش بدن ببینم این لعنتی تحریک میشه . وقتی که آب کیرمو توی کونش خالی می کردم دهنش همچنان وا مونده بود . دستمو گذاشتم توی دهنش تا از میک زدن انگشتام لذت ببره .. و بالاخره رسیدم به همون جایی که از اول سکس هدف رسیدن به اون جا بود .. جهش پشت سر جهش .. و راضیه با هر جهش و احساس گرمی منی من انگشتامو با لذت میکش می زد .. بعد از سکس واسم شیر کاکائو آورد و موز تا تقویت شم . -عزیزم ..عشق من تو هنوز یادت نرفته ؟ .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۴۵چقدر این زن خوب و مهربون بود . جسم و جان و محبتشو تقدیم من می کرد بدون این که انتظاری ازم داشته باشه . وقتش بود که دیگه اون جا رو ترک کنم . احساس آرامش می کردم . احساس سبکی .. ولی دلم از دست روز گار پر بود .. یه احساس سیری خاصی هم داشتم . شاید سکس های زیاد خسته ام کرده بود . از درسام مونده بودم . وقتی که خانوم خوشگلایی رو که با هاشون رابطه داشتم می دیدم به جای این که خوشحال شم غصه ام می شد . البته این حسی بود که این روزا خیلی اوج گرفته بود . شاید خلا یه چیزی رو به خوبی حس می کردم و اون نگاه عاشقونه دختری بود که حس می کردم ممکنه یه روزی مال من شه .. با این که مژده و راضیه هر دو شون خیلی کمک حالم بودن ولی هر گلی یه بویی داره .. به وقت وداع , راضیه بازم خودشو بهم چسبوند . با نگاه عاشقونه اش طوری رفتار می کرد که متوجه شدم که دوست داره اونو ببوسمش . در آغوشش بگیرم . و منم این کارو کردم . این کمترین کاری بود که می تونستم انجام بدم از این که بهش بگم هنوزم دوستت دارم هنوزم به فکر تو هستم و تو رو فقط به خاطر لحظه های سکس نیست که دوست دارم . وقتی از اون فضا خارج شدم بازم دوست داشتم که با خودم قدم بزنم فکر کنم .. ولی مجبور بودم درس بخونم .. حال و حوصله اطوار های استاد مژده و استادای دیگه رو نداشتم . حداقل نمی خواستم که پیش مژده کم بیارم . اون در مقابل این که نباید به یک دانشجوی از زیر بنا داغون ارفاق کرد کوتاه بیا نبود .. حداقل باید در حد زمین خوردن راه می رفتم تا اون دستمو بگیره .. وقتی دیدم پیام اومده واسم اونم از طرف فیروزه قلبم لرزید .. می دونستم که نمی تونم که نخونمش ولی قلبم می لرزید . تا وقتی که داشتمش خیالم نبود . همش می خواستم از دستش در برم و خودمو برسونم به این و اون ولی حالا نمی تونستم باور کنم که اون حس خودشو داره تقدیم یکی دیگه می کنه .. گوشیم زنگ خورد .. شماره واسم نا آشنا بود .. جواب دادم هرچی گفتم الو صدایی نشنیدم .. شاید فیروزه بوده .. دیوونه تر از اون خودشه که این جوری بهم ضد حال زده .. برو دختر ..برو زودتر نجاتم بده و خودتو هم نجات بده ..پیامش این بود :ادای عاشقا رو در نیار .. من در دل تو جایی ندارم . هرچند دلمو جا گذاشتم و از خونه دلت اومدم بیرون .. آره من حالا یک فیروزه بی دلم ولی سنگدل نیستم ..لعنتی این چی بود نوشتی ؟ کاش نمی خوندمش .. و روز بعد داغون شدم .. همه بهش تبریک می گفتن .. دخترا و تنی چند از پسرا قرار گذاشتن که یه چشم روشنی واسش بگیرن و عصرونه برن خونه اش .. نامزد کرده بود .. ازش فاصله گرفتم .. دو تا چشم دیگه مراقبم بود .. چشای استاد دکتر مژده با ده سال سن بیشتر از من اما لاغر تر از من با پوستی لطیف و شاداب که همین اونو خیلی کمتر از سنش نشون می داد .. نگاش می کردم لبخند می زدم خودمو خونسرد نشون می دادم ..اون نباید متوجه احساس من می شد . حوصله فلسفه منطقای اونو نداشتم . دوست داشتم فریاد می کشیدم . از اون جا فرار می کردم . فقط به روبرو نگاه می کردم . انگار یه عده فقط می خواستن منو آزارم بدن .. -شهروز به نظرت بهترین کادو واسه فیروزه چی می تونه باشه ..-میگن شوهرش خیلی پولداره ..-معلومه طرف رفته یه خانوم دکترو گرفته ..-مگه این روزا میشه به همین سادگی ها مطب زد ؟ اگه مژده ساکتشون نمی کرد همین جور سوهان روحم بودن .. بیشتر این دل آزارا دخترایی بودن که من محلشون نمی ذاشتم .. بعد از پایان کلاسا که اتفاقا ساعت آخرشم با همین مژده داشتیم می خواستم یه جوری در رم که غافلگیرم کرد زود تر صدام زد --آقای شاهانی کارت دارم ..اومدم کنارش .. خیلی آروم بهم گفت جایی نمیری با هم میریم خونه .. مثل یک استاد حرف می زد .. و می دونستم که مثل یک استاد هم می خواد بهم درس بده و نصیحتم کنه .. و حتی حدس زده بودم که چی می خواد بگه .. دیگه می شناختمش روحیه اونو می دونستم . دلم می خواست فیروزه رو پیدا می کردم و هر چی از دهنم در میاد رو بهش می گفتم .. چیزای بد , حرفای زشت .. دوست داشتم لجبازی کنم .. وقتی با مژده به سمت خونه شون می رفتم مدام سعی داشتم بگم و بخندم ولی اون فهمیده بود که در درونم آشوبی بر پاست .. -شهروز نگو که به خاطر نامزدی فیروزه ناراحت نیستی .. چرا با خودت لجبازی می کنی .. تو به جای لجاجت باید سماجت می کردی .. اگه دوستش داشتی واگه می خواستیش .. یه آدم که قلبشو نمی تونه بده به خیلی ها ..-مژده من به خاطر فیروزه اصلا ناراحت نیستم .. شاید از این ناراحتم که فکر می کنم غرورم شکسته شده ..مژده : حرف خوبی زدی .. شاید فکر می کنی دوستش داشتی ..همین که حالا ناراحتی باید اونو به فال نیک گرفت . آدم خوشبختی اونی رو که دوستش داره قبول می کنه ..تو که نمی تونی تمام دخترای دنیا رو داشته باشی ..مژده منو رسوند اما کنار خونه مون ترمز زد .. درسته حوصله هیچی رو نداشتم ولی از این کارش ترسیدم و بر خودم لرزیدم .. به خود اومدم . شاید فیروزه و راضیه ها رو از دست داده باشم اما چرا محبت مژده رو پسش بزنم ..-تنهام می ذاری مژده ؟ حالا که بیش از هر وقت دیگه ای بهت احتیاج دارم ؟ ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۴۶-تو به من نیازی نداری شهروز . دور و برت رو دخترای جوون تر از منی گرفتن که خیلی راحت می تونی با هر کدوم از اونا باشی . بودن با من چه هیجانی می تونه برات داشته باشه . جز این که با حس شهوانی خودت کنار بیای . همونی که میگن اعصاب آدمو راحت می کنه . اگه بتونی باهاش کنار بیای می تونی درست تر فکر کنی .. درست تر از این نظر که بدونی از این زندگی چی می خوای . چه کسی رو می خوای . ولی اگه خودت رو در اختیار کسی بذاری که دوست داری شریک و همدمت باشه و اون ازت فرار کنه این چه ارزشی می تونه برات داشته باشه .. من یه بار این دلسوزی رو داشتم .. توفکر می کنی تحقیر شدی . غرورت شکسته . حتی مژده ها هم نمی تونن تسکینت بدن .. پیاده شو .. -یعنی رابطه من و تو همین بود ؟ آره مژده ؟ یعنی اون همه با احساس عشقبازی کردنا .. اون همه حرفای قشنگ گفتن و شنیدنا .. -من بچه نیستم شهروز .. که گولم بزنی . خودت هم می دونی که چی داری میگی .. تو یه مردی شدی واسه خودت . اونم در همین سن بود که فریبم داد . -و تو هم به خاطر این که من هم سن اون در اون لحظه شکستت بودم اومدی سمت من ؟ بدون این که دوستم داشته باشی .. -نه این طور نیست شهروز ..-پس چرا تو هم قصد داری تحقیرم کنی ؟ پس واسه چی تو هم می خوای تنهام بذاری ؟ چرا قلب تو هم از سنگه ؟ -خیلی از اونایی که ما ادعا داریم دلشون سنگه دلشون از سنگ نیست . این ماییم که با بی رحمی همه چی رو واسه خودمونم می خوایم . فقط منظورم شما پسرا نیستین . حتی دخترای قالتاقی هم هستن که به کلی پسر اظهار عشق و علاقه می کنن . فقط به خاطر هوس یا حتی به خاطر نوعی تفریح و مسخره بازی . چون اصلا عشقو قبول ندارن . شهروز تو پسر خوبی هستی . من نمی خوام که تو یه مسیر کجی رو برای ادامه زندگیت انتخاب کنی ..-چه حرفای قشنگی می زنی ! ولی تو خیلی بد تر از فیروزه ای . و حتی بد تر از من . شاید به اون دختر بدی کرده باشم . ولی در حق تو بدی نکردم . راستش طوری رفتار کرده بودی که حس می کردم بین من و تو فاصله ای نیست . هم از نظر سن و هم از این نظر که تو ده سال ازم جلو تری .. واسه خودت دم و دستگاهی داری .. استاد منی .. نصف درسام با توست .. خودت هم یک هوسبازی .. از دیگران ایراد نگیر .. تو اون مژده دیروزی نیستی .. یه جوری نگام کرد که نتونستم حرف دلشو بخونم . -یادت هست که یه بار چه جوری ازم سیلی خوردی ؟ کاری نکن که یه بار دیگه هم همون کارو انجام بدم ..رفتم پیاده شم که یهو استارت و گاز و دنده عقب و دور زدن , منو به جلو پرتم کرد .. خشمو در حرکات مژده می دیدم .. رسیدیم به دم در خونه اش .-پیاده شو .. این جا خونه منه .. بیا ببینم حرف حسابت چیه ..مژده رو دوست داشتم . ولی می خواستم در مقابل حرفاش کم نیارم . می خواستم که اونو خیلی راحت در اختیارم داشته باشم . درسته که اون استادم بود و یک پزشک مشهور ولی همین که ده سال ازم بزرگ تر بود اینو واسه خودم یه امتیازی می دونستم . حتی سگ ها هم فهمیده بودن که اون باهام لج کرده چون به محض دیدن من به جای محبت و دم جنبونی شروع کردن به پارس کردن . خیلی دلم می خواست بازم مخ زنی کنم . زنا و دخترا رو خیلی زود میشه رامشون کرد . با حرفایی احساسی زدن . از علاقه و مهر و محبت گفتن .. و اگرم اونا رو کمی با چاشنی صداقت همراه کنی که خیلی اثرش بیشتره . ولی من هر گز نخواسته بودم که مژده رو آزارش بدم . تنها عیب من این بود که دوست دختر زیاد داشتم . و شاید این اونو آزار می داد . -خب اینم از خونه من حالا واردش شدی ..-عزیزم این برام ملاک نیست . مهم اینه که وارد خونه دلت بشم . -چه حرفای خنده داری می زنی ! تو اصلا می دونی دل در کجای بدن قرار داره ؟یه نگاهی به لای پام انداخت که منظورشو گرفتم . می خواست بهم بگه که قلب تو هوس توست .-دارم تو رو از خونه دلم میندازم بیرون شهروز . شایدم انداخته باشم .. الان بهترین موقعی بود که حس بگیرم . راستش وقتی آدم بین بد و بد تر گیر می کنه مجبوره اول اون مشکل بد ترو حلش کنه و دیگه به بد فکر نکنه و در اون لحظات منم دیگه موضوع فیروزه رو ذخیره یکی از فایلام کردم و رفتم سمت پردازش این مشکل .. رفتم توی حس .. چشامو قرمز و پر اشک کردم . طوری کردم که کانون احساساتم رو چشام اثر بذاره . صدامو خیلی آروم کرده و رفتم رو آهنگ ملایم واژه ها ..-عیبی نداره .. این خونه و هم بستری با صاحب این خونه برام مهم نیست وقتی که اون منو از خونه دلش بیرون کرده باشه .. وقتی که دوستم نداشته باشی واست ارزشی نداشته باشم توی قلبت جایی نداشته باشم دیگه هیچ انتظاری هم ازت ندارم .. با اجازه استاد .. تا خواستم در ادامه فیلمم بر گردم برای ثانیه هایی نگام کرد . خودشو در آغوشم انداخت .. سگها نگاهمون می کردن .. اونا هم آروم و قرار گرفته بودن ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۴۷طوری در آغوشم گرفته بود که احساس کردم با تمام وجودش دوستم داره . عمریه که عاشق منه . داره یه حس خوب و قشنگی بهم میده . نمی دونم این حسو به چی تعبیرش کنم . شاید این همون حسی بود که من دوست داشتم که داشته باشه همون احساسی که منو به بودن در کنار اون امید وار کنه . اعتماد به نفس منو زیاد کنه . این باورو در من به وجود بیاره که هنوزم قدرت دارم . هنوزم می تونم که یکی رو عاشق خودم کنم . که اون بهم بگه و نشون بده که دوستم داره . بوی تن مژده دیوونه ام کرده بود . دیگه می تونستم به فیروزه فکر نکنم . اون خیلی خواستنی تر از اون دختر بود . یه وقتیه که تو هدف داری و با احساسات زنی بازی می کنی با حرفات و کارات می خوای اونو وابسته به خودت کنی . یه وقتی هم هست که به اون چه که میگی اعتقاد داری و با تمام حس خودت می خوای که غرق اون شی و طرفتو غرق در اون احساس قشنگ کنی .. اون لحظه برام یکی از بهترین لحظات زندگیم بود . نمی دونم چرا ولی حس کردم با همه بدیهام و به عشق پشت کردنام این زنو که ده سال ازم بزرگتره رو دوستش دارم . و اگه یه روزی مثلا قرار باشه که اونو از دست بدم بیشتر از اونی که برای فیروزه ناراحت شدم به خاطر اون غصه می خورم . امید وار بودم که اون بتونه این حس منو درک کنه .مژده : نهههههه نهههههههه .. چرا این جوری بغلم می زنی .. چرا عزیزم .. بوی نفسهای تو بوی عشقو میده . چرا می خوای به من بگی که دوستم داری .. ولی تو که دوستم نداری .. اون بازم رفته بود به یک حس و حال دیگه . همون شخصیتی که می تونستم دوستش داشته باشم و در کنارش بمونم مژده : شهروز خیلی آزارم میدی .. -واسه همینه که داری تلافی می کنی ؟ واسه همینه که با احساسات من بازی می کنی . مگه نمی بینی و نمی دونی که چقدر دوستت دارم . چقدر می خوامت . با تمام وجود و درونم تو رو صدا می زنم ؟ -شهروز تو اون قدر دوستم داری که اگه یه وقتی ببینی که من یکی دیگه رو صداش می زنم و از اون می خوام که تا مینم کنه ناراحت شی ؟-خیلی بیشتر از اون ..-پس این حق رو به منم بده که منم این حسو داشته باشم . اون راست می گفت ولی من نمی خواستم اینو قبول کنم . شاید غرور من اجازه نمی داد . شاید برای خودم که یک مرد بودم حق بیشتری قائل بودم .. اونو خیلی آروم بردم به طرف ساختمون .. -نهههههه نههههههه من نمی خوام .. نمی خوام پسری که به خیلی ها نه نمیگه بیاد سراغ من .. -مژده تو کی دیدی که این روزا با کسی باشم . اگه دیدی که به خاطر فیروزه ناراحت بودم این طبیعیه و دوستی من و اون بر می گرده به قبل از آشنایی با تو .. راستش هر وقت که می بینم تو نسبت به من رفتار سردی رو در پیش می گیری حس می کنم که از من زده شدی . یکی دیگه جای منو توی دلت گرفته . تو می خواستی منو به حال خودم رها کنی ؟ دلشو داشتی ؟ آره عزیزم ؟مژده : من قلب خودمو زیر پا گذاشتم . من به خودم نه گفتم . باید عادت می کردم که فراموشت کنم . اگه من در زندگیت نباشم یکی هست که تر و خشکت کنه . یکی که چه عرض کنم خیلی ها هستند .دستامو گذاشتم دو طرف صورت عشقم و خیلی آروم نگاش می کردم . به این فکر می کردم که چه فرقی بین مژده کلاس و مژده منزل وجود داره .. یعنی واقعا این همون دختره یا زنه ؟ این همونه که من ازش حساب می برم ؟-به چی داری فکر می کنی شهروز ؟هرچی رو که در دلم بود بهش گفتم .. وقتی قلب یکی رو نرمش کنی می تونی بری روی لبهاش و بعد از لبها دیگه اون دست خودته که حس کنی کدوم قسمت بدنش آماده تره .. و من با تمام وجودم مژده قشنگمو در آغوش گرفته بودم . خیلی ناز شده بود . با چشاش بهم می گفت که منو خیلی بیشتر از خودم می شناسه . بهم می گفت که می دونه من دارم چیکار می کنم . حرکت لباش رو لبام نشون می داد که بازم تونستم تسلیمش کنم . تونستم اونو در چنگ خودم بگیرم . رو احساساتش رو قلبش راه برم .. -نه شهروز .. نه .. -ناز نکن دیگه ..انگار که اولین بارته که می خوای عشقبازی کنی .. عین دختر بچه ها داری ناز می کنی .اینو که گفتم بهش بر خورد و ازم فاصله گرفت . -چیه عزیزم .-خب ناز دارم که دارم ناز می کنم-چند می فروشی ؟ -به قیمت دخترایی که دل نداری ازشون دل بکنی ؟ -دیگه حقته که هر جوری که دلم می خواد سرت بلا بیارم ..دست و پا می زد ولی مگه می تونست از دست شهروزی که تازه داشت به آرامش می رسید در بره ؟ -مژده عزیزم .. عاشق نه گفتنهاتم .. دوستت دارم .-چیه پسره پررو من حرف و عملم یکیه ..-البته اگه اون حرفت از ته دل باشه .. -خوب می تونی حس منو بخونی ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۴۸هر وقت که این جا هستم و توی اتاق خواب تو با همیم حس می کنم که حس تو رو می خونم ولی وقتی که تو رو در محیط دانشگاه و بیمارستان می بینم فکر می کنم که یک آدم دیگه ای رو می بینم . -بایدم همین طور باشه . خیلی دوست داشتم جای من و تو عوض شه تا ببینم بازم این حرفو می زنی یا نه ..-خیلی بد جنسی مژده . چرا باید راضی شی که کسی رو که تا این حد دوستش داری از خودت بر نجونی-وایییییی نگو که دلم درد گرفت .. اصلا کی بهت گفته که من دوستت دارم .. نذاشتم که ادامه بده . . عشق بلبل زبونم ساکت و اسیر من شده بود .. نفس نفس می زد . وقتی یه زنی رو خیلی راحت به دست میاری شاید به اندازه وقتی بهت لذت نده که با تمام وجودت برای به دست آوردنش تلاش می کنی .. طوری با حرص و هیجان غرق بوسه اش کرده بودم که شاید خود مژده هم فکر می کرد که برای اولین باره که دارم باهاش سکس می کنم .-دوستت دارم . دوستت دارم .. عزیزم .. مژده ناز من ! و یک بار دیگه با حوصله ای که به خرج دادم تونستم تسلیمش کنم . -شهروز .. آروم تر .. تو که منو کشتی .. تموم نمیشم .. همین جام .. همین جا .. واسه تو ..واسه تو ...-بگو بازم بگو .. مژده بگو که برای منی . مال منی ..واسه منی .. -تو چی .. تو نباید این حرفو به من بزنی ؟ تو نباید بهم بگی ؟ منم اینو ازت می خوام . می خوام بشنوم که دوستم داری . مال منی .. یعنی من حق ندارم ؟ -فعلا بذار این حقتو بهت بدم بقیه پیشکش ..-بده به من .. همش حق منه .. مال هیشکی دیگه نیست .. -دختره دیوونه .. استاد من .. خانوم دکتر من ..-خوشحالی که تسلیم تو شدم ؟-عزیزم .. در عشق هر دو طرف تسلیمن .مژده در حالی که واسه من ناز می کرد گفت کی گفته که من عاشقتم ..-نمی دونم . یعنی منم عاشقت نباشم ؟شونه ها , سینه ها , زیر گلو و صورت و گونه ها شو غرق بوسه هام کرده بودم .-ولم نکن .. ولم نکن .. عزیزم . همین جوری .. عالیه ..سرعتمو طوری زیادکرده بودم که می خواست از دستم در ره ولی نمی ذاشتم .. -حالتو بگیرم ؟ که چه جوری داشتی اشکمو در می آوردی مژده ؟.. یه نشگون از صورتم بر داشت ولی من خودمو انداختم روش .. و با فشار رو لبهاش تنها کاری که ازم بر میومد علاوه بر بوسیدنش فقط می تونستم بکنمش . به نظرم اومد که یه بار دیگه هم همین حالت بین من و اون پیش اومده بود .. اما این بار من روی عشقم قرار داشتم . سنگینی ام افتاده بود رو بدن اون .. ندونستم که تونستم ار گاسمش کنم یا نه . ولی وقتی که با چشاش می خندید و احساس سبکی رو از حرکاتش متوجه شدم فهمیدم که ار گاسم شده .. آب کیرم در حال بیرون ریختن از دور و بر کسش بود ..-دختر تو بازم منو جادو کردی اصلا متوجه نشدم کی آبم توی کست خالی شد .. -پسر تو درس نداری ؟ -تو حالا بهم نمره بده .. بقیه استادارو یه کاریش می کنم .-غیر من بازم استاد زن داری ؟-آره یکی هست ولی پیره ..-خب که چی ..-هیچی ما رو تحویل نمی گیره . ولی هیشکی مث تو سخت گیر نیست . اما خودمونیم خیلی زود پیشرفت کردی ... گاه باورم نمی شد که این قدر راحت دارم با اون حرف می زنم راحت دارم هر کاری که دوست دارم با هاش انجام میدم و یه چیز جالب تر این که وقتی که در محیط درسی قرار می گیریم دیگه این راحتی رو ندارم . .. حوصله ام سر اومده بود از این پرس و جو ها و نوشتن هایی که نمی دونم در ضمیرت صدا می شنوی ؟ نمی شنوی ؟ یکی تعقیبت می کنه ؟ نمی کنه ..؟ حوصله ام سر می رفت . ولی باید یه چیزی سیاه می کردیم و تحویل استاد می دادیم ..یه مهمونی پیش رو بود . وقتی شنیدم مژده با هامون نمیاد یه خورده آروم تر شدم . چون این جوری راحت تر می تونستم با دخترا بر بخورم . اون جوری چهار چشمی مراقب من بود . فکر کنم اگه همین جور ادامه می داد به زودی همه می فهمیدند که استاد عاشق من شده . به یه مراسم تولد دعوت شدیم .. آخر هفته ای شد و تولد یکی از دخترا بود . مهشید شب جمعه ای از خیلی از دوستاش دعوت کرد که بریم خونه شون . من اصلا دوست نداشتم بیام . نمی خواستم با دوست دختر سابقم فیروزه رو برو شم خود مهشید هم از اون دخترایی بود که هر کاری می کرد با من دوست شه من طرفش نمی رفتم . دیگه از بس گفت و اصرار کرد واسه این که دلشو نشکنم قبول کردم .. بچه ها جمع شده دسته جمعی واسش یه هدیه ای گرفتند . محفل خیلی دوستانه و خود مونی بود . مهشید خیلی ناز شده بود .. صورتش گرد و لپاش بر آمده و سرخ بود .. آدم دلش می خواست اونو بخوره .. توجهش همش به من بود که چیکار می کنم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۴۹خیلی از نگاهها متوجه من بود که چه عکس العملی نسبت به فیروزه دارم .. راستش به حرمت مجلس در جواب سلام اون سرمو تکون دادم . و ازش فاصله گرفتم . بچه ها با هم خوش بودیم و می گفتینم و می خندیدیم و می رقصیدیم . مهشید شده بود عین پرنسس ها . اون لباس سپیدی که تنش کرده بود یه لباس طرخ دار عروس مانند بود ولی اون بلندی رو نداشت . برای اولین بار بود که می دیدم این سبک و طرح رو . اومد طرف من تا با هم برقصیم . می خواست خودشو خیلی شاد نشون بده .. دخترا در حال راه رفتن هم می رقصیدن . انگاری که نمی خواستن عقب بمونن . یه نگاهی به دور و برم انداختم . راستش اون دختری که خیلی زود تسلیمم می شد زیاد بهم نمی چسبید و من می خواستم انگشت بذارم رو اونی که خودم انتخاب کردم . ولی به هر کی که نگاه می کردم همه شون یکی رو واسه خودشون داشتن . فقط ملیکا رو دیدم که تنها یه گوشه ای ایستاده و داره بستنی می خوره .. اون یکی از کم حاشیه ترین دخترای هم درس ما بود .. خیلی هم ناز بود و کسی هم نمی دونست که فکر و روش و نگرش اون نسبت به رابطه دخترو پسر چیه .. شاید یه چیزایی در مایه های فیروزه بود . فیروزه هم چند متر اون طرف تر با یه دختر و یه پسر در حال حرف زدن و خوش و بش کردن بود .. -ملیکا : تو که بازم گوشه نشین شدی . مثل این که از جمع فرار می کنی .-مگه ما خار داریم ؟ ملیکا : خار که چه عرض کننم .. شاعر میگه دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد .-مگه تو از تنها بلا دیدی ؟ من چه هیزم تری بهت فروختم ملیکا که از من فاصله می گیری .. ملیکا : شهروز جون !تو هیزم تر نفروختی بهم ولی به خیلی ها هیزم خشک فروختی منم هیزم دوست ندارم . نمی خوام خودمو آتیش بزنم .. شانس آوردم صدای آهنگ بلند بود و فیروزه چیزی از حرفامونو نمی شنید . مهشید هم مدام در حال پذیرایی از این و اون بود و مراقب بود که به همه خوش بگذره . واسه همین لحظاتی رو ازم غافل مونده بود .. اون خوشگل تر از ملیکا بود ولی این جور حرف زدنهاش و این که نتونسته بودم مخ زنی کنم وسوسه ام کرده بود که به همین سبک ادامه بودم .-حالا خانومی اگه یه زمانی یکی پیدا شه و بخواد با آتیش تو گرم شه چی ؟-بهش میگم تا حالا با چی گرم می شدی برو همون جا .. تازه من خیلی سردمه .. -حالا اگه همون آدم در جواب بهت بگه من خیلی داغم و می خوام گرمت کنم اون وقت چی ؟ ملیکا : بهش میگم من نمی خوام یه دفعه آتیش بگیرم وبسوزم و خاکستر شم . -حالا اگه همون آدم بهت بگه می تونه درجه حرارتو تنظیمش کنه .. -بهش میگم مگه می خوای غذا بپزی ؟ یه سری غذا ها هستند که سوخته شون خوشمزه تره .. ملیکا داشت باهام بازی می کرد . اون می خواست نشون بده که خیلی بی خیال من و پسراست .. ولی اونم تا می تونست به خودش رسیده بود . مدل مصری موهاش که به رنگ شرابی تقریبا تیره بود وپس گردنشو خیلی خوشگل کرده بود چشمای ریز و تقریبا همرنگ موهاشو خیلی خوشگل تر نشون می داد .. ابروهای تقریا دراز و مژگان بلند و لبای ناز و غنچه ای روی صورت کشیده اش که با یه روژملایم قرمز ترکیب شده بود اونو خواستنی تر از همیشه کرده بود . دخترا خودشونو زیبا می کنن که ما پسرا به اونا توجه داشته باشیم . واسه دخترای دیگه که خوشگل نمی کنن یا این که فقط عاشق کف زدنهای الکی نیستن . -تا حالا کسی بهت گفته که خیلی خوشگل شدی امشب ؟ملیکا : نه .. فقط منتظر بودم که تو این حرفو بهم بزنی .. -من که همچین حرفی نزدم و قصد گفتنشو هم نداشتم . جایی که پر از دختر خوشگله که یکی از یکی ملوس تر دیگه گفتن نداره .. این همه نعمت خدا و زیبایی رو آدم می تونه حالشو ببره ..اینو گفتم و ازش دور شدم .. تونستم خوب عصبیش کنم .. خیلی آروم زمزمه کرد خیلی بی ادبی شهروز . فکر کنم نمی خواست من بشنوم . می خواست خودشو خنک کرده باشه که من اونو این جور خیطش کرده بودم . خواستم برم یه هوایی بخورم .. وقتی این حرفو ازش شنیدم نشون می داد که چقدر حرص خورده و بهش بر خورده از این که گفتم خیلی ها هستند که می تونم با هاش حال کنم . دستشو گرفتم و گفتم بیا از این طرف بریم .. -دستمو ول کن جیغ می کشم ..-بکش خیالم نیست .. به کی میگی بی ادب ؟ مگه من چیکارت کردم .. ملیکا : به ما دخترا تو هین کردی .. مگه ما کالا هستیم که بخوای با هامون حال کنی -من با هر کی که خودش می خواست حال کردم . کسی رو هم به زور تصاحب نکردم .همرام اومد . ترس برش داشته بود . آخه تا حالا سابقه نداشت کسی از این گفته باشه که ملیکا و پسری با هم بوده باشن و اون از این جور در گیری ها خوشش نمیومد . اونو بردم به سمت یکی از اتاقا .. -شهروز زشته .. باشه ازت معذرت می خوام .. وقتی داخل اتاق شدیم پشتمو به در چسبوندم و ملیکا رو به سمت خودم کشیدم .-نکن لباسام پاره میشه ..-پس تو شل کن . باشه خانومی ؟ می خوام ببوسمت ..ملیکا : باشه حاضرم ..ولش کردم .. تصمیم داشتم اونو ببوسم ولی وقتی که صدای شکستن یه چیزی رو شنیدم تازه فهمیدم که اون ضربه و سیلی بود که بر صورتم نشسته بود .. تا بخوام خشممو نشون بدم حرکت لباشو رو لبای خودم احساس می کردم .. اون بعد از این که گذاشته بود زیر گوشم شروع کرد به بوسیدنم .. مثل آب سردی که بر آتیش ریخته باشن .. این دختر یک دیوونه بود از یه مدل دیگه اش . منم دیوونه ها روخیلی دوست داشتم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی