انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 8 از 14:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  13  14  پسین »

یک سر و هزار سودا


زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۷۰

تا می تونستم باید از اون کس تعریف می کردم . اون خیلی خوشش میومد که من بهش بگم که خیلی تر و تازه و ناز و دوست داشتنیه . لذت می برد . زنا هم که عاشق اینن که ازشون تعریف کرده شه . مخصوصا اونایی که یه سنی ازشون گذشته باشه و با یه جوون تر از خودشون دارن حال می کنن . این بهشون خیلی حال میده . منم می خواستم بهش نشون بدم که این کاری که انجام داده اثر مثبت زیادی داشته در این که تونسته اونو بیش از حد خواستنی و تو دل برو نشون بده ..
ملوک : اوووووووههههه شهروز شهروز .. دارم می سوزم .. کسسسسم ..
کسشو دور لبم می گردوند و من هراس داشتم از این که اون نکنه کاری انجام بده که باعث خونریزیش شه . ولی ظاهرا من خیلی سخت می گرفتم . خودش می گفت که یه طور کامل در مان شده و جای نگرانی نیست . با زبونم روی کسش می کشیدم . شکاف وسطشو باز کردم . زبونمو بیشتر فرو کردم توی کسش . حس یه تغییراتی رو می کردم ..
ملوک : چه طوره . فکر می کنی بهتر شده ؟ اگه کیرت رو بکنی اون داخل بهتر متوجه میشی .
-عزیزم . عجله کار شیطونه .
ملوک : تو هم شیطون منی دیگه . من می خوام زود تر بکنی ..
-دوست نداری کست رو بخورم ..
-شهروز جون کدوم زن دوست نداره که کسش لیسیده شه . تو که خودت می دونی من با لبات چقدر حال می کنم . حالا کیرت رو می خوام بدش به من .. بدش به من ..
-ملوک . این جوری که تو داری حرص می زنی منم وسوسه میشم .
دستشو به کیر من مالوند ..
-شهروز عجب سفت و کت و کلفت شده . وااااااییییییی .. این که داره داد می زنه که زود تر اونو بفرستیش به اون جایی که دوستش داری .
دیگه باید حرفشو گوش می دادم . مثل دختر بچه ها شده بود ول کن هم نبود تا به اون خواسته اش نمی رسید . خوشم میومد از این تلاش و استقامت اون . کیرمو گذاشتم روی شکاف کس اون . نمی دونم چرا کیرمو هیچوقت تا به این اندازه کلفت حس نکرده بودم و کس اونو تنگ . شاید به این دلیل بود که از بس گفته بود که کسو تنگ کرده و از این حرفا منم دیگه اونو خیلی تنگ حسش می کردم .
-رفتش ... رفتش شهروز ... رفت . یه کس تنگ و چسبونو حسش می کردم .. حتی از اون اولین باری که ملوکو کرده بودم تنگ تر به نظر می رسید .
-دردت میاد ؟
-نه .. نه ... ولی مال تو رو هم خیلی کلفت تر حسش می کنم .
خیلی آروم می کردمش ولی اون ازم خواسته بود که تند ترش کنم .
-خیلی خوشگل و ناز تر شدی . داری می سوزونی . شدی یه دوشیزه ..
ملوک : آی گفتی . کاش یه پرده مصنوعی هم می ذاشتم تا تو اونو بر داری ..
-چه شاعرانه ! ملوک جون تو چقدر احساساتی هستی .
ظاهرا طبع عاشقونه اش گل کرده بود و نمی دونست چیکار کنه و همین جور داشت محبتشو نثارم می کرد .
-ملوک .. ملوک من دیگه از دست تو یکی آتیش گرفتم . حسابی سور پرایزم کردی .
-نترس .. نترس .. .
راست می گفت ملوک . به اندازه ای تنگ شده بود که من حس می کردم دارم یه زنی رو که تازه راه کسش باز شسده رو می کنم . یه بار با یه تازه عروسی سکس کرده بودم که اون همچین احساسی رو به من داده بود . اون اگه می دونست من دخترش مهینو گاییدم معلوم نبود چه حالی می شد ..
ملوک : آخخخخخخخخ شهروز شهروز عزیزم .. بگو بگو خوشت میاد بگو .. بگو دوست داری بگو بازم می خوای .. بگو ..
معلوم نبود این موبایل لعنتی چه وقت زنگ خوردنش بود . دستمو به طرفش دراز کردم . فکر کنم یه فشاری هم به کس ملوک آورده باشم که یه آخی هم گفت . شماره شو نمی شناختم . حتما یه اشتباهی شده .... صداشو نشناختم . صدای یک دختر بود . شاید هم یک زن .. راضیه که نبود .. مژده هم که نبود .. مهشید هم که صداش خیلی ظریف تر بود ...
-منو شناختی ؟
-بفر مایید به جا نیاوردم . شرمنده من یه جایی هستم دستم بنده ..
-به همین زودی اونی رو که آزارش دادی فراموش کردی ؟ مگه نمی خواستی ازت معذرت بخوام که از ته دلم باشه . دوست دارم الان این کارو بکنم ...
حس کردم که صدا بد جوری داره پخش میشه و حواس ملوک هم به جای متمرکز بودن رو کیر من بیشتر جفت صدای اون دختر شده .. این همون سودابه خودمون بودکه انگار وقت دیگه ای پیدا نکرده بود .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۷۱

من نمی دونم چرا این قدر حواس پرت شده بودم . این چند مین باری بود که یادم می رفت گوشی موبایلمو به وقت عشقبازی بذارم روی سکوت . تازه اون شماره تلفن منو از کجا داشت . اونم این سیمکارتو ... یعنی بازم رد پای فیروزه رو باید دید ؟ من که دست از سر این دختر بر داشتم اون چرا آرومم نمی ذاره . هدفش چی می تونه باشه ؟ می خوا د واسه دیگران خوش خد متی کنه یا این که خودشو قانع کنه که اگه از من دور شده به من پشت کرده حق با اون بوده که به یه آدم خیانتکار پشت کرده .
-سودابه خانوم من هنوز فرصت نکردم جزوه تحقیقاتی رو تنظیم کنم خودم تا یک ساعت دیگه به شما زنگ می زنم ... خوب شد یاد آوری کردید ..
سودابه : چیه نمی تونی حرف بزنی ؟ ...
گوشی رو قطع کردم .. چون هر چی که می گفت ملوک احتمالا می شنید ...
-ملوک جون باید ببخشی . من نمی دونم چرا درست در لحظات حساس یه سری مزاحم کارای من میشن .
ملوک : نکنه من مزاحم شده باشم ..
-چه مزاحمتی ! برای درس خوندن وقت دارم . بعد از این کار میرم مشغول مطالعه میشم . ..
من خودم منظور ملوکو گرفته بودم خودمو زدم به کوچه علی چپ و مظلوم نشون دادم و اونم دیگه ادامه نداد و بی خیالش شد . کس داغ و تنگ همچنان در حال پذیرایی از من بود و منم کاری می کردم که ملوک از من کاملا لذت ببره ..
ملوک : بگو .. بازم بگو .. خوشت میاد ؟ آررررررررره .. دوست داری ؟
-آره عشق من .. الان چند باره که میگم شدی عین دخترا .. عین زنایی که تازه عروسی می کنن ..
وای بازم سوتی داده بودم . من نمی دونستم زنه داره کس و کونشو میده و در حال حال کردنه حالا حرفای عاشقونه و احساسی چه به دردش می خوره! من چی بهش می گفتم ؟! اونم حوصله داشتا ! دیگه خودمو حسابی در گیر کرده بودم . شاید از دست دادن چند تن از دوست دخترام یه نعمتی بود که باید قدر اونو می دونستم . گاه به این فکر می کردم که اگه می تونستیم اسباب کشی کنیم و از محل بریم هم بد نبود .. یه شش هفت نفری رو می شد این جوری ردش کرد .. ولی آدمی که عادت کرده باشه از یه چاله خودشو به یه چاله دیگه میندازه ...
-دوستت دارم دوستت دارم ... چته شهروز ..
-من که خیلی لذت می برم . مگه حس نمی کنی ؟ کس تنگ تو امروز حسابی واسه من سنگ تموم گذاشته ..کیر سفت و سنگ شده منم امروز از هر وقت دیگه ای کلفت تر شده . اینو حس نمی کنی ؟ همه اینا داره از این میگه که خیلی دوستت داره ... یعنی هم کیر, تو رو دوست داره و هم صاحبش ...
آخ که چه کلمات عاشقانه ای تحویلش می دادم .. لعنت بر این مژده که به موقع گاییدن ملوک همین جور ریخت و قیافه اش میومد توی ذهنم . .. نوک انگشتمو گذاشته بودم دوی ناف ملوک و آروم آروم باهاش بازی می کردم . اون از این بازی هم خوش میومد و لذت می برد ...
-آخخخخخخخخ شهروز .. شهروز ... چقدر دلم می خواد که راستی راستی از اکبر جدا شم و واسه همیشه مال تو باشم . یعنی بشم زن صیغه ای تو .. دیگه از رسوایی نمی ترسم ...
وای کس تنگ کرده بود زده بود به سرش .. دیگه حساب اینو نمی کرد که ملت و در و همسایه و خونواده ها چی میگن . عشق جوونی اون گل کرده بود ..
-ملوک جون .. موقع جراحی داروی بیهوشی بهت تزریق کرده بودن ؟
یه مکثی کرد و گفت دست و لفظ شما درد نکنه شهروز خان . یعنی میگی زده به سرم ؟ حالا من یه چیزی گفتم ..
دیگه مجبور شدم ملوک حشری میانسالو ببوسمش تا این قدر حرف نزنه . کیر مو توی کسش می گردوندم .. خوشش میومد .. دست و پا می زد ولی سنگینی خودمو انداخته بودم روش . دیگه نمی ذاشتم تکون بخوره . کاملا سنگینی داخل کسشو حس می کردم .. لبامو گاز می گرفت . دستشو گذاشته بود رو سینه اش . به شدت اونو فشارش می گرفت .. تا اون جایی کیرمو به شدت توی کس حرکت می دادم که اونم بهم فشار می آورد . ولی وقتی که دیگه دست و پایی نزد منم آروم شدم .
-جووووووووون ملوک .. حالا توی این کس تنگ آب ریختن داره ... قدرت مکش کست زیاد شده . حالا آبمو بیشتر می کشه . بیشتر ...
همین طور هم بود . توان مکش کس خیلی زیاد شده بود .. کسش مثل یه دهنی شده بود که داشت کیرمو ساکش می زد ..
-آخخخخخخخخ ملوک جون .. داره میاد داره میاد ...
انگشتاشو گذاشته بود رو سینه هام .. خیلی خوشم میومد از این که زن یا دختری به هنگام سکس این جوری با سینه هام بازی کنه .. در همین حس و حالتها بود که آبم داشت می ریخت توی کس ملوک خوشگله ام .. وقتی که دیگه آخرین قطره شو هم خالی کردم تازه به یاد سودابه افتادم که باید یه زنگی هم بهش بزنم . معلوم نبود چه خوابی واسم دیده . حس کردم که یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست و می خواد یه جوری یه ضرب شستی نشونم بده ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۷۲

این سودابه چه خوابی برام دیده بود معلوم نبود . دلم نمی خواست براش زنگ بزنم ولی یه عاملی که وادارم می کرد این کارو انجام بدم این بود که نمی خواستم بازم در کلاس بازی در بیاره . و مژده رو بیش از حد نسبت به من حساس کنه . من که دیگه همه چی رو فراموش کرده بودم . یعنی این قدر غم و غصه داشتم که واسم مهم نبود اون چیکار می کنه و چه تصمیمی داره . ولی دیگه اون جوری که روشو دم درخونه شون کم کرده بودم فکر نمی کردم که دیگه هوس تو طئه و شیطنت به سرش بیفته . ولی خیلی بده آدم بخواد از یه زن یا دختر حساب ببره . من که حساب نمی بردم ولی می خواستم خودمو برای مژده بهترین نشون بدم . اون از من دلخور نباشه . اون کسی که یه وقتی دوستش داشت ازکانادا بر گشته بود تا در یک کنفرانس یا گرد همایی شرکت کنه ... با کمال پررویی می گفت که همسرشو با خودش نیاورده .. حتما اونی که خیلی راحت با هام سکس کرده با دوست پسر سابقش هم همین کارو می کنه . ولی در مورد من همچین راحت راحت هم شل نشده بود . فکر نمی کردم که موفق شم . حالا باید بیشتر تلاش می کردم . باید بهش نشون می دادم که هیچ دختر دیگه ای در زندگی من نیست . .ولی چه جوری .. خیلی ها دور و بر من بودند . خیلی ها می خواستند به نوعی به من ضرب شستشونو نشون بدن . شاید سودابه هم یکی از اونایی بود که می خواست حال منو بگیره . شنیده بودم چند تا از دخترا هم پیش خودشون یه گروه مخالف با مردان تشکیل داده بودند که به موقعش خد مت مردا برسن . احتمالا سودابه هم جزو این گروه بود . ولی من نمی تونستم کاری کنم که اونا به خواسته هاشون برسن . اگه ما مردا کلی دوست پسر می گیریم و با اونا حال می کنیم دخترا هم دلشون می خواد . من به کسی که نگفتم عاشقشم و بعد بخوام به اونا نا رو بزنم . با این حال واسه سودابه زنگ زدم -ببینم دختر چی توی کله توست . چه آشی واسه من پختی ؟ چه خوابی برام دیدی ؟!
سودابه : چرا همش توی سرت افکار منفی وجود داره ؟ کمی هم خوش بین باش . جنبه داشته باش .. حالا ما داشتیم توی کلاس با هات شوخی می کردیم . دیگه این قدر به دل گرفتن که نداشت ؟
-من چیزی رو به دل نگرفتم . فقط می دونم این دفعه با هات چه رفتاری داشته باشم . کور خوندی که بخوای به من درس عبرت بدی .
سودابه : من هر گز قصد نداشتم بهت درس بدم . فقط می دونم خیلی اذیتت کردم . منو ببخش . منو ببخش .. ازت معذرت می خوام .
-خوبه شهامتشو نداشتی که وقتی پیشت بودم دم در خونه این کارو بکنی ..
سودابه : خب اون روز خیلی عصبی بودم . ته دلم نمی خواست که ازت معذرت بخوام . یکه خورده بودم . تازه خودت هم گفته بودی و منو آزاد گذاشته بودی که هر کاری که دوست دارم انجام بدم و از ته دلم عذر بخوام . اگه واقعا دلم رضا نمیده سرمو بندازم پایین و برم . تو منو آزاد گذاشتی . و بعد از این که این حرفو زدی رو حرفت ایستادی و دیگه به من زور نگفتی این برام بالاترین و بیشترین ارزش رو داشت . با همه خشمی که نسبت به تو داشتم این رفتارت منو شیفته ات کرد و حالا این جوری دارم با هات حرف می زنم ..
-من نمی دونم چی توی سرته سودابه ...
سودابه : دوست داری بشنوی چی توی سرمه ؟ این که الان تنها هستم و تا چند ساعت دیگه هم کسی به خونه مون نمیاد دوست دارم بیای و من شخصا از نزدیک ازت عذر خواهی کنم و همین جا .
این دیگه آخرش بود .. ترس برم داشته بود . یعنی اون چه هدفی داره . از نزدیک عذر خواهی کنم یعنی چه ؟ یعنی اون سه تفنگدار با همند و می خوان یه جورایی برای من پا پوش درست کنن ؟ اون احتمالا می خواد کاری کنه که منو گیر بندازه . از من فیلم بگیره . من باید حواسم باشه که دم به تله ندم . دوست داشتم نرم . ولی نمی خواستم که اون فکر کنه که من کم آوردم . ولی ششدانگ حواسمو جفت کردم .. رفتم سمت خونه شون . حتی از آسانسور هم نرفتم . نمی دونستم چند طبقه رو بالا رفتم . در هر طبقه ای هم دو واحد بود .. فکر کنم سه طبقه ای رو از راه پله بالا رفته باشم . در یکی از این واحد ها باز بود . اون کنار در ایستاده بود .
سودابه : از آسانسور چرا نیومدی . حالا حضرت آقا واسه ما ناز می کنن . ببینم هر پسری جای تو بود الان با کله میومد ..
-نمی فهمم برای چی . مگه چه طور شده ؟
سودابه : دلم می خواست ببینمت . یعنی من آدم نیستم ؟
طوری خودشو میکاپ کرده بود که در ظاهر می خواست خودشو بهم بچسبونه .. حس می کردم که اون دو تا دختر دیگه هم باید همراهش باشن . خیلی خوشگل تر شده بود .. با این که ملوک منو سیرم کرده بود ولی وسوسه شده بودم .. اما به قول خیلی ها نباید به خاطر کون سرمو بر باد می دادم ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۷۳

با کمی دلهره وارد خونه شون شدم .
-چیه از چی می ترسی . نگران چیزی هستی ؟
-ببینم اون دو تا هم این جان .. همون دو تا عوضی ...
-منظورت دوستای منن ؟ دلت میاد راجع به اونا این طور حرف می زنی ؟ ما رفقای جون جونی هستیم ..چرا تو این قدر کج خیال و بد بین هستی پسر . یعنی همه چی رو با عینک بد بینی می بینی ؟
-راستش من با عینک بد بینی نمی بینم . بعضی چیزا بد هستن یا این که خودشونو بد نشون میدن و اصلا ما نمی تونیم بریم طرفشون ...
سودابه درو بست .. و خودشو نزدیک من کرد ..
-به نظر تو من باید چیکار کنم که منو خوب ببینی و بدونی که با تو سر جنگ ندارم . یه نگاهی به دور و برم انداختم .. به سقف به گوشه و کنار . ببینم اثری از دور بین یا چیز دیگه ای می بینم یا نه ؟ تازه من که شخصیت مهم مملکتی نیستم که واسه اونا پا پوش درست کنن و یه جنده یا یه زنی رو بفرستن سراغ اونا که باهاشون حال کنه و عکسشو همه جا پخش کنن . اون اگه بخواد این کارو با من انجام بده باید یه انگیزه خاصی داشته باشه .
سودابه : چته تو از چی می ترسی . تو چرا این قدر ناراحتی .
-راستش نمی دونم چی بگم . دختری که اون جور متلک بگه و لحن بدی داشته باشه .. سودابه : راحت تر بگو بی فر هنگ و بی ادب . من ناراحت نمیشم . از رک گویی خوشم میاد . به نظرت من حق نداشتم باهات شوخی کنم .؟دوست داشتم دیگه .. تو الان با خیلی ها بودی . دخترایی رو می بینی که ازشون خوشت میاد . دنیا رو از دید خودت می بینی . انگار ما دخترا ما زنا آفریده شدیم که شما مردا با اونا حال کنین و کار دیگه ای هم ندارین . .
-این همون چیزیه که شما می خواین .
در این جا سودابه سکوت کرد و چیزی نگفت . حس کردم که متوجه منطق حرف من و حرف منطقی من شده .. چیز خاص دیگه ای نداشت که بگه .. ولی گفت
-یعنی شما پسرا نمی خواین ؟ اگه ما خودمونو اون جوری که شما دوست دارین بار نیاریم ازمون فاصله نمی گیرین ؟ گذشت اون زمانی که یه دختری سرشو مینداخت پایین و حجابشو حفظ می کرد و مثلا می خواست خودشو متین و سنگین و رنگین نشون بده که پسرا واسش کف بزنن و برن سمتش . حالا دیگه اگه بخوای این کارو بکنی باید تو رو ترشی بذارن .. میگن ترشی هر قدر بمونه با حال تر و خوشمزه تر میشه ولی ما دخترا از ترش شدن خوشمون نمیاد ...
-حالا چیکارم داشتی ..
-تو که میری خونه بقیه دخترا چیکارشون داری .
-من که تا حالا خونه کسی نرفتم ....
لعنت بر این شانس نکنه این فیروزه بازم واسه ما مشتری گیر آورده . من دیگه از دست این دختره خسته شدم . درسته به من بد نمی گذره ولی یه جای کار طوری آبروی آدمو می بره که دیگه نمیشه جمعش کرد . وقتی از این جا اومدم بیرون میرم خد مت این فیروزه می رسم . نباید با من این رفتارو داشته باشه . لعنتی . می خواد این جوری عذاب وجدان کمتری داشته باشه . من که همه چی رو فراموش کردم . چرا اون دست از سرم بر نمی داره . این سودابه هم منو جادو کرده بود . مثل آتیشی بودم که یه آبی سرش ریخته باشن . اون لبای غنچه ایش طوری بود که یه کلفتی و بر جستگی خاصی داشت با یه روژگیلاسی طوری وسوسه ام کرده بود که تمام اون سر و صدا ها یادم رفته بود . مخصوصا وقتی که اون لبا نزدیک لبای من قرار گرفت . دوست داشتم بیشتر اون خوشرنگی ها رو ببینم . نمی دونم چرا مردا این قدر زود تسلیم زنا و فتنه گری های اونا میشن . با این که من سیر خورده بودم ولی اشتهام زود باز می شد . سودابه : می دونم فکر می کنی که من یه نقشه ای دارم . می خوام اذیتت کنم . ولی تو خیلی بی رحمی . اون قدر حواست به خودته که گاهی جواب سلام آدمو هم نمیدی . راستش من دیگه نمی خواستم حرفی بزنم . دوست نداشتم زیاد لفتش بدم . هر چه باداباد . دیگه چی می خواد بشه . اون که نمیاد جلوی پدر و مادرش با من حال نمی کنه . از منم اگه می خواست فیلم بگیره چه به دردش می خورد . فایده ای نداشت .
سودابه : بد جنسی و مغرور و خود خواه . فقط همینو می بینی که خودت باشی و خودت . فکر می کنی که آدما به دنیا اومدن که برای تو باشن .. یا این که آدما همه شون می خوان با سر به سر گذاشتن تو با تو حال کنن . یعنی فقط خودت رو در آینه روز گار می بینی ..
-به نظرت چیکار کنم سودابه! تو رو هم ببینم ؟
-تو همین حالاشم می بینی ..
-فکر می کنی گولم زدی دختر ؟
-فکر نمی کنم یقین دارم ..
-فکر نمی کنی این تویی که مغرور شدی ؟
سودابه : به این حس قشنگ میگی غرور ؟ باشه اسمشو بذار غرور . یعنی من حق ندارم که بخوام با تو باشم ؟
-با لجبازی و اذیت کردن ؟
-می خواستی واست کارت دعوت بفرستم ؟ .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۷۴

سودابه داشت حرفایی می زد که حس کردم اونم یه گرایش خاصی نسبت به من داره . نمی خواستم اینو باور کنم . برام سخت بود باور کردنش . ولی یواش یواش تکرار این حرفاش منودیگه داشت به تردید مینداخت که اون داره حرف راستو می زنه . براش چه فایده ای داشت که بخواد منو بازی بده . یه نگاهی به اندامش انداختم . سینه های نیمه درشتش که داشت تاپ جیگریشو پاره می کرد با استرچ آبی بیش از حد کیپی که پاش کرده بود وسوسه ام کرده بود . خستگی سکس با ملوک رو تنم نشسته بود و از طرفی حواسمم رفته بود پیش درسام . با این حال لقمه چرب و نرم و آماده ای به نام سودابه در کنارم قرار داشت که داوطلبانه خودشو در اختیار من گذاشته بود و اون وقت منم داشتم به اون منت می ذاشتم . داشتم به این فکر می کردم که این درست میشه شبیه به همون حالتی که میگن دندون اسب پیش کشی رو که نمی شمرن . چون رفته بودم توکوک قیافه اش . خیلی ناز و خوشگل بود . این روزا به خاطر مژده و این که آبروی منو پیش اون برده بود یا من این طور حس می کردم خیلی با اون چپ افتاده بودم شاید نباید این رفتار رو با اون در پیش می گرفتم . و جالب این جا بود که خودش هم این مثالو برام زد و گفت دوست داشتی سودابه تو از اینی هم که هست خوشگل تر باشه همین حالا شم خیلی خواستار و خواستگار داره ولی هوس کرده که با تو باشه . دندون اسب پیشکشی رو که نمی شمرند .. این حرفو که زد خنده ام گرفت دوست داشتم در جا لبامو بذارم رو لباش و از خر شیطون بیام پایین که دیدم خودش کارو راحت کرده این کارو برام انجام داد . لباش رو لبام قرار گرفت .. لبای خوشرنگش .. اونم ازنوع گیلاسی و غنچه ای و کمی هم بر جسته . هم رنگ لباش گیلاسی بود و هم حالت اون . وقتی لباشو گذاشت رو لبای من .. منم مجبور شدم لبامو گرد و غنچه کنم تا از بوسه اون لذت بیشتری ببرم . داغ شده بودم . می خواستم یه نیم نگاهی هم به اطراف داشته باشم و مراقب باشم که نکنه اون بخواد یهو غافلگیرم کنه ولی دیگه باید باورش می کردم و ته دلم باور کرده بودم .. با این حال از بس از این بر نامه ها اتفاق افتاده بود که خیلی ها به تله افتاده بودند که دیگه حسابی می ترسیدم . ولی اون با لباش می دونست که چیکارم کنه . هر چند ثانیه یک بار بوسه هاش فرم خاصی می گرفت تنوع داشت و من از این تنوع خوشم میومد . لذت می بردم . دوست نداشتم این بوسه انتهایی داشته باشه ولی می دونستم که اونم مثل تمام بوسه ها و لحظه های زندگی یه پایانی داره . ولی چه خوبه که تمام پایان های زندگی شروع یک شیرینی باشه . سودابه : خیلی داغم کردی . آتیش گرفتم .. دارم می سوزم . یه کاری کن خنک شم . دوستت دارم . دوستت دارم . خواهش می کنم ..
-نمی دونم چیکار کنم به من بگو . به من بگو ...
دستامو از روتاپش گذاشتم رو سینه هاش و همونو چنگش می گرفتم .
-آهههههههه نههههههه نههههههه .. دلم می خواد همین جا دراز بکشم و تو هر کاری که دوست داری با من انجام بدی . دوست دارم زنت بشم . مال تو باشم . منو نمی خوای ؟ نههههههه خیلی بد جنسی ..
اسم زن و از دواج و این حرفا رو که آورد ترسیدم . نمی خواستم خودمو به دردسر بندازم .
-سودابه من نمی خوام از دواج کنم . نمی خوام .
-آخخخخخخخخ من که نگفتم بیا منو بگیر خواستم بهت بگم که دوست دارم با من هر کاری که دوست داری می تونی انجام بدی می تونی منو به آرامش برسونی . به اون بالا بالا های هوس . اوووووووخخخخخخخ نهههههههه کسسسسسسم کسسسسم خواهش می کنم . بیشتر به من برس . بگو سودابه ات رو بخشیدی . بگو ازم ناراحت نیستی . من دیگه نمی تونستم حرفی بزنم . وقتی آدم کسی رو شکارش کنه که تا اون لحظه فکر می کرده شکارچی اون بوده مگه می تونه چیزی بگه . -دوستت دارم دوستت دارم .. همین جور فشارش بگیر . هر جارو که دوست داری .. منو ببوس ...
نشون می داد که از اوناییه که واقعا تشنه سکسه و شاید هم تا حالا کسی نبوده که با هاش حال کنه و بهش حال بده .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
یـــــک ســـــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۷۵

سودابه لحظه به لحظه فتنه گر تر می شد و من با همه دلخوری هایی که از اون داشتم کاملا رام اون شده بودم
-شهروز دوستت دارم . دوستت دارم . بیا بریم .. بیا از این طرف . بریم روی تختی که بار ها و بار ها روی اون شاهد سکس بابا مامانم بودم و همش با حسرت بهش نگاه می کردم . ولی نمی دونم . نمی دونم دیگه باید چیکار کنم . در واقع نمی دونستم . آخ اگه بدونی من چه چیزا روی این تخت دیدم . اونا تابستونا درو باز می ذاشتند . به هیچی توجه نداشتند . آخ که گاه شیطون می رفت توی جلدم .. ولی به خودم گفتم نه این باباته . فکرشو از سرم به در کردم . و تو .. توی نامرد به همه توجه داشتی جز به من .
-سودابه چی داری میگی .. من فقط یه دوست دختر داشتم که اونم شوهر کرد و رفت .
-حالا خواهش می کنم دیگه این قدر دروغ نگی ... من که کاری به این کارا ندارم من حالا تو رو می بیننم .
می دونستم دخترای تازه کار یا تشنه سکس وقتی که به سینه هاشون دست بزنی وا میرن و من از رو تاپش سینه هاشو فشار می دادم .
-آههههههههههه نههههههههه عزیزم . عزیزم . بیا بریم . بریم .
تاپشو دادم بالا .. سوتین نیمی از سینه هاشو پوشونده بود . لبمو گذاشتم رو قسمت لخت یکی از سینه هاش . کمی سوتینشو دادم پایین .. اوووووووخخخخخخ چه نوک تیز و خوشگلی داشت . دور و بر اون سینه نشون می داد که احتمالا اسیر لبی نشده یا این جوری نبوده که هر وقت اراده می کرده بخواد یکی رو داشته باشه . حال و هواش شبیه مهشید بود . شبیه فیروزه ای که مثلا می خواست باهام از دواج کنه و جز من کسی رو دوست نداشت . دخترایی که دختر بودن واسشون مهم بود و این برای من اهمیت بیشتری داشت . لباش یه حالت آویزوونی پیدا کرده سرپا شل شده بود . دستشو گرفته و اونو به سمتی که فکر می کردم اتاق خوابه بردم . اون با همون چشای بسته به دنبال کیرم می کشت . دستشو گذاشته بود روی شلوارم . کیرم برجسته شده بود و خوشم میومد که سودابه در پی لمس اون باشه . دلم می خواست که زود تر اونو از غلاف در بیارم و اصل اونو بدم به دست سودابه جون . شیر دیگه مثل یک آهوی رام در اختیار من قرار داشت . وقتی اونو روی تخت قرار دادم حس کردم که بیهوش شده . ولی خیلی راحت لختش کردم . دیگه امون ندادم که بهم دستور بده که چیکار کنم . این جور اندامای تازه رو در اختیار داشتن بهم لذت میده . ملوک بیچاره فکر می کرد که با تنگ کردن کسش دیگه من به این چیزا فکری نمی کنم ولی زهی خیال باطل ! من اسیر و تشنه تنوع و تازگی هستم . سه سوته خودمو هم برهنه کردم فقط گذاشتم که شورت پام بمونه و اون درشتی کیرمو از داخل شورت ببینه و چون نمی تونه بهش دسترسی داشته باشه بیشتر تشنه و طالبش شه . مدام بهم بگه زود باش می خوام می خوام درش بیار و من هر لحظه بیشتر واسش کلاس بذارم . راست میگن که این قدر زود نباید قضاوت کرد . محوهیکل کار درست اون شده بودم . اوخ کسش چه موهای نرمی داشت . کس شناس خوبی بودم . مخصوصا در این مورد که می تونستم تشخیص بدم که این کس قبلا برق انداخته شده یا نه . به نظر میومد که این دختر تا به حال موی کسشو نچیده باشه .. چقدر خوردن این کس ها بهم مزه می داد . باید پاهاشو باز می کرد تا متوجه می شدم که کسش از جنس چیه . ولی فکر کنم از نوع اون کس گربه ای هایی بود که می شد حسابی توی دهن جا داد . یه کسی که حرف نداشت . باب طبع من بود . کس لقمه ای ..کس غنچه ای . آخ که من چقدر اسیر این کس ها بودم . از اون جایی که نمی خواستم برای خودم شر درست کنم مثلا اینا اگه از دواج می کردند و بعد از بر داشته شدن بکارت شب دوم از دواجشون خودشونو در اختیار من قرار می دادند خیلی با حال می شد . از این افکار اومدم بیرون .. با همون چشای بسته شده و حالت حالی به حالی شده دو دستی به دنبال کیر من می گشت . ولی من رفتم پایین تر و لبامو گذاشتم روی کسش . وای که این دختر چه زوزه ای می کشید . دل سنگ به حالش آب می شد . هرچی هم بیشتر پا هاشو به دو طرف بازش می کردم انگاری این کس به اندازه ای نمی شد که توی دهنم خوب جا شه . از درشتی نه که ریز بودنشو می گم . انگار از دهن آدم فرار می کرد . آخرش مجبور شدم که پا هاشو بندازم رو شونه هام . و زاویه دهنم نسبت به کس طوری قرار بگیره که بتونم اونو راحت بخورم . جووووووووون این یعنی حال کردن . مزه می داد بهم . وقتی هم که آب غلیظ هوسشو تحویل من می داد با اشتها اونو می خوردم . آخ سودابه همچین بکنمت که همون شب اول ازدواجت هم هوس اینو داشته باشی که کنار من بخوابی . اصلا شوهرت رو بیهوش کنی و با من باشی . من دختری تو رو بگیرم . آخ که چه کیفی میده . چقدر با حال میشه . خنده ام گرفته بود از این فانتزی ها و از این خواب و خیال ها .
-اووووووییییییی ووووووووییییییییی شهروز .. کیر می خوام . کیر .. کیر می خوام ..
-دختر حواست باشه ها .. من فقط می تونم بکنم توی کونت . حال ندارم واسه خودم شر درست کنم . در ضمن آدم آس و پاسی مثل من هم به دردت نمی خوره . دستشو رسوند به شورتم . و شورتو که از پام در آوردم تا به خودم بجنبم و بفهمم که چی به چیه کیرمو توی دهنش حس می کردم آخخخخخخخخ ..که اون چه خوب وارد بود ساک زدن و حال دادن به کیر منو . کیر لحظه به لحظه توی دهن سودابه سفت تر می شد تا یه جایی دیگه از پیشروی ایستاد . ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۷۶

خیلی آروم ناله می کردم . چقدر از حالت ساک زدن سودابه خوشم میومد . به اون چهره اش که نگاه می کردم حس می کردم که با تمام وجودش و عشق داره کیرمو ساک می زنه . خوشم میومد اون صورتو نگاه کنم . لذت می بردم . من سودابه رو شکارش کرده بودم . احساس غرور می کردم . شاید م اون بود که شکارم کرده به خواسته اش رسیده بود . ولی هر چه بود اون سر گرم ساک زدن کیرم بود . یه جوری این کارو می کرد که می دونستم هم با هوس داره این کارو انجام میده و هم این که می خواد کاری کنه که من لذت ببرم . خوشم بیاد . آخه یکی از دوست دخترام واسه من تعریف کرده بود که دخترا که به هم می رسن و در مورد مسائل مورد علاقه پسرا در خصوص سکس حرف می زنن یکی شون در مورد ساک زدنه که پسرا عاشق اینن که دخترا کیرشونو بخورن .. و اینو هم می گفت که خیلی از دخترا از این کار چندششون میشه .و بد تر از اون وقتی آب کیر پسرا توی دهنشون ریخته میشه حالشون به هم می خوره ولی به خاطر این که به دوست پسرشون نشون بدن که چقدر دوستش دارن این کارو انجام میدن . . لبای غنچه ای و خوشرنگ اون وقتی روی کیرم قرار می گرفت و اون با اشتها و هوس لبا رو روی تنه حرکت می داد خودم از تماشای کیر خودم لذت می بردم . چشای سودابه نشون می داد که چقدر هوس داره . ولی من باید حواسمو جفت می کردم که یه وقتی دختری اونو نگیرم . اصلا از از دواج خوشم نمیو مد . گاه که غرق لذت و خوشی می شدم فوری به این فکر می کردم که آیا چیزی هم هست که منو ناراحتم کنه ؟ در اون لحظه به فکر مژده افتادم . شیطونو لعنت کردم . بذار هر غلطی که می کنه بکنه . ده سال ازم بزرگتره .. فوق متخصصه . استاد منم هست . خوشگل و خوش بدنه . من به انداره کافی ازش استفاده کردم و چند بار هم با هاش سکس کردم . حالا دیگه نمی خواد . دیگه منو نمی خواد . حالا هم که دوست پسر قدیمش اومده ماموریت ... لعنت بر این شانس .. اصلا چرا به این چیزا فکر می کنم . با دستام موهای خوشگل و سیاه و تقریبا بلند سودایه رو شونه اش می زدم و از جلوی صورتش کنار زده تا اون لبای خوشگلشو به وقت ساک زدن بهتر ببینم .. دیگه وقتش بود که اون شور و هیجانشو یه جوری به اوج برسونم و حداقل اونو با میک زدن کسش ار گاسم کنم که یه وقتی خیال این که پرده شو با کیر من از دست بده به سرش نیفته . دستامو به سمت سینه اش دراز کردم . طوری شل شده بود که حس کردم دیگه حسی نداره . حتی دهنش روی کیر من شل شده بود . آروم آروم کیرمو از دهنش بیرون کشیده و خودم این بار خوردن لاپاشو شروع کردم . بازم اون طعم و بوی کس تازه و دخترونه و شیری رو می داد . با این که سودابه تقریبا هم سن من بود ولی بدنش واسه من تازه و با طراوت بود .
سودابه : وووووووووویییییییی شهروز .. شهروز .. آخخخخخخخخ کسسسسسم .. کسسسسسسسم .. تازه هم بهت گفتم فقط کیرت می تونه در مونش کنه ... اوووووووخخخخخخخ بهم نه نگو . دوستت دارم . هوس تو رو دارم . کیرت رو می خوام . بره توی کسسسسسم . من بشم زنت ..
-سودابه . یه کاری نکن که من فراری شم .
-حالا داری واسه من ناز می کنی ؟ خیلی از مردا دوستم دارن . عاشق منن .
-یک بار دیگه پیش من از مردای دیگه حرف زدی اصلا بی خیال سکس و عشقبازی با تو میشم .
سودابه : حالا داری واسه ما ناز می کنی ...
-خودت تقصیر داری . کاری کردی که منو به حرف بیاری . دیگه من چیکار می تونم بکنم ...
سرمو بالا گرفتم . سودابه حالتش طوری بود که انگاری هر لحظه می خواد بغضش بترکه . این جوری که حس کردم اونم از اون دسته دخترایی بود که به این می نازید که تا حالا در این خطها و بر نامه ها نبوده و از کسی که دوستش داشت این انتظارو داشت که با هاش خوب تا کنه و قدرشو بدونه . ولی من یکی حوصله این بازیها رو نداشتم . دیدم بغض کرده .. بغلش زده . سینه هاشو به سینه هام فشردم . لباشو بوسیدم . کیرم لاپاش قرار گرفت . خودشو رو کیرم حرکت می داد .
-شهروز من بیام روت ؟
-می خوای بمالونی ؟
-آره نترس شهروز فکر نکن من می خوام کاری کنم که تو مجبور شی با هام از دواج کنی . ولی حاضرم پرده مو پاره کنی بدون هیچ انتظاری .
-ولی من اینو نمی خوام عزیزم .
سودابه : هر چی تو بخوای . من حرفی ندارم
-آفرین حالا شدی یک دختر خوب .
سودابه اومد رو من . اون کس ناز و تنگشو به کیر من فشار می داد . و از انتهای کیر تا به سرش رو روی یک خط افقی رو بدنم چسبونده کسشو روش حرکت می داد .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۷۷

باورم نمی شد . دختر لجباز اون جوری بیاد و خودشو تسلیم من کنه . دو تا دستامو رو بازوهاش قرار دادم . نگاهشو به نگاه من دوخته بود . ولی لحظاتی بعد چشاشو بست .خیلی مراقب بودم که کیرم به حالت کاملا خوابیده باشه که یه وقتی خانوم هوس نکنه با یه حرکت اریب زندگی منو از این رو به اون رو کنه ..
-آهههههههه شهروز .. شهروز .. چیکار کنم آتیشم بخوابه ..
-همون کاری که من می کنم تا کیرم بخوابه ..
-بگو چیکار می کنی .. تو چیکار می کنی تا منم همون کارو انجام بدم .
-هیچی من باید آب کیرمو خالی کنم تا سبک شم . وقتی سبک شم انگار یه آبی رو آتیشم ریخته باشن .
-پس تو آبتو رو آتیش داغ من بریز . خواهش می کنم . یه کاریش بکن . من تا حالا با کسی سکس نکردم . باور کن . ..
برام جای تعجب داشت . آخه یه دختر در این سن اونم مربوط به عصر حاضر خیلی سخت بود باورکردنش که تا حالا دوست پسری نداشته که بهش حال داده باشه . ولی باید باور می کردم . چون اون اصلا تجربه سکسو نداشت . نمی دونست که باید چیکار کنه . بهشم نمیومد که فیلم بازی کنه .
-پس سودابه جون تو بخواب و من بیام روت .می خوام تا اون جایی که از دستم بر میاد کاری کنم که آتیشت بخوابه .
-باشه خودت می دونی . من دیگه تحملشو ندارم . زود باش .
راهی واسم نمونده بود جز این که آخرین تکنیک های میک زدن رو روی کسش پیاده کنم . لبامو گذاشتم روی کس .. کسی که طعم تازگی رو می داد . من با طعم های مختلف آشنا بودم . یه کس خیلی تازه و انرژی بخش .. سعی کردم تا می تونم با تعریف کردن از اندامش اونو به نقطه ای از هوس برسونم که جز ارگاسم راه دیگه ای نداشته باشه . ولی واقعیتش این بود که تازگی اندامهای یک دختر منو به وجد می آورد طوری که نمی تونستم هیجان خودمو پنهون کنم .. . زبونم اسیر کس خیس و تازه و شیری سودابه شده بود ..
-نه نهههههه ... شهروز ... اوخ .. چقدر خوشم میاد .. منو ببخش .. که این جوری فشار میارم ..
چه زوری داشت پاهاش .. پاهاشو به دو سمت صورتم می فشرد .این کارش باعث می شد که نتونم به خوبی کسشو میک بزنم . ولی از بینی ام استفاده کرده و مثل یه کیر اونو گذاشته بودم به وسط و شکاف کسش و به سرعت اونو به چند طرف حرکتش می دادم .
-وووووووییییی . شهروز .. خیلی بلایی . خیلی .. خیلی .. کارت درسته . اصلا لحظه ها رو تلف نمی کنی ..
می تونستم حسشو درک کنم . ما پسرا وقتی به این نقطه می رسیم راحت ترین کار اینه که اگه فقط به فکر خودمون باشیم درجا به کیرمون این اجازه رو بدیم که آبشو خالی کنه ولی یه دختر در همون حالت لذت می مونه . اون واسه این که خودشو خالی کنه به یه فشار قوی تری نیاز داره .. یه حس و هوس قوی باید اونو به حد انفجار برسونه . این جاست که میگن یه زن در در لحظات اوج گیری هوس جز همین به هیچی دیگه نمی تونه فکر کنه ..با فشاری که به پا های سودابه آوردم اونو به حالت قبل برش گردوندم . این بار دیگه به صورتی مقاومت نکرد که مانع کارم شه . طعم ملس کس سودابه واسم خیلی شیرین بود . یه تازگی خاصی که بهم اعتماد به نفس می داد .
-شهروز ! عزیزم .. کسم .. آتیش گرفته .. عزیزم .. عشق من ...
حرکاتش نشون می داد که دیگه رسیده به آخراش . کیرم خیلی سفت شده بود . اونو به تشک فشارش می دادم . حواسم بود که آبمو رو تشک خالی نکنم که یه وقتی واسه دختره شر نشه .. . این بار هر کاری کرد نتونست پاهاشو به دو طرف صورتم فشار بده . یعنی من اجازه این کارو بهش ندادم . چون اگه لبام از کسش جدا می شد باید از نو می رفت به حس ار گاسم
-شهروز بد جنس . من دارم دیونه میشم . سوختم سوختم .. تقصیر خودته .. آخخخخخخخخخ ..
دستاشو گذاشت رو سرم و تا اون جایی که زورش می رسید موهامو می کشید . می دونستم که دست خودش نیست . دیگه نمی دونستم چی داره میگه . هرچی دوست داشت بر زبون می آورد ... حس کردم که صورت و چونه و جفت لبام کاملا خیس شده ... یه آب تازه ای دور و بر دهنمو خیس کرده بود . سودابه آروم گرفته بود . نفس نفس می زد . تنش داغ بود ولی من همچنان هوس داشتم . خودمو کمی بالا کشیدم . چشاشو باز کرده بود ..
-می خوای بذاری توی کونم ؟
-اون که آره . ولی دنگ و فنگ داره . چون تا حالا کون ندادی به این سادگی ها هم نیست ...
خوشم اومده بود که مثل دخترای سوسول نگفته بود که می ترسم . هر چند حق هم داشتند .
-بگو چی دوست داری شهروز ..
جفت سینه های ترو تازه اش با اون نوک های تیزش چشامو خیره کرده بود . کیرمو گذاشتم بین دو سینه اش . خودش سینه هاشو بین کیرم می غلتوند ... چه با لذت و نرمی و بدون کمترین فشاری آبم بین سینه هاش خالی شد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایران
ی
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۷۸

سودابه : چقدر خوشم میاد ... تا حالا این جوری نشده بودم . تا حالا این حس بهم دست نداده بود . ولی خوشم میاد . خیلی خوشم اومد که چشاتو به وقت خالی کردن آبت رو سینه هام دیدم که چه جوری باز و بسته می شه . یعنی تو اون قدر هوس داشتی که با حرکت رو سینه هام تونستی آبت رو خالی کنی ؟! آخخخخخخخخ من دیگه چی بگم . چقدر خوشحالم . چقدر منتظر این لحظات بودم . باورم نمیشه ...
راستش من خودمم باورم نمی شد . این طرز حرف زدنش نشون می داد سودابه قالتاقی که من اونو یه آرسن لوپن فرض می کردم در واقع یه آرسن نبوده . اون خیلی ساده تر و پاک تر از اونی بوده که من تصورشو می کردم . سودابه : دوست دارم کیرت رو بکنی توی دهنم . ولی بذار اول تر تیب این آبا رو بدم . دستشو گذاشت رو قسمت زیر مرز بین دو سینه اش و با انگشتاش خیلی آروم منی منو جمعش کرده و با لذت می ذاشت توی دهنش .. تا اون جایی که تونست همه شو خورد ..
-جوووووون چقدر مزه داد به من . من بازم می خوام . بازم می خوام سیر نشدم ..
حس کردم که تمام این حرفتارو برای این می زنه که کیر منو در اختیارش بگیره و ساک بزنه . واسه همین کیرمو گذاشتم رولبش . اونم انگار منتظر همچین حرکتی بود و شاید اگه این حرکتو انجام نمی دادم خودش دهنشو واسه کیرم باز می کرد . کیرم رفت توی دهنش ...
-سودابه ... تو این جور میک زدنو چه جوری یاد گرفتی ؟
حس کردم که این سوال من باعث شده که به سودابه بر بخوره . سرشو مرتب از این سمت به اون سمت حرکت می داد و می خواست که تاسف و تاثر خودشو نشون بده . بعد با انگشت اشاره به چشام نگاه کرد . متوجه منظورش نشدم . با این که می دو نستم کیر من داره به دهنش حال می ده و اون حسابی در حال لذت بردنه دهنشو از رو کیرم بر داشت و گفت ..
-به جون تو, تو اولین مردی هستی که دارم با هاش سکس می کنم .از وجودش لذت می برم و دوست دارم که با لذت دادن به اون بیشتر لذت ببرم . من از نگاه پر هوس تو می فهمم که باید چیکار کنم . چه جوری باهات عشقبازی کنم .
کیرمو گذاشتم رو دهنش تا یک بار دیگه ساک زدن با حالشو شروع کنه ..
-من که منظور بدی نداشتم . شروع کن دختر . اگه بدونی این جوری چقدر به من حال میدی ...
حالا چنگ انداری پنجه هام به کون سودابه و از قسمت زیر بدنش شروع شد ..
-سودابه عزیزم .. می دونی که تا یه کاری انجام ندم ول کن معامله نیستم ..
کیرمو از دهنش کشیدم بیرون . در آغوشش کشیدم . بدنمو روبدنش قرار دادم . رفتم تا سینه هاشو ببوسم .. ولی خود به خود به سمت لبش کشیده شدم و سینه هام رو سینه های اون قرار گرفت . این بار حس کردم عطش لبای اونو دارم . دستامو گذاشتم دور گردنش .. سرشو آوردم بالاتر تا راحت تر ببوسمش . لبامو رو لباش گذاشته و نوک تیز سینه هاشو به خوبی رو سینه هام حسش می کردم . چه لحظات داغی بود . تمام تنشو غرق التهاب کرده بودم .. لبامو گاز می گرفت . مرتب ناله می کرد .. حس کردم که هر دو مون طوری حشری شدیم که حا ل خودمونو نمی فهمیم . حتی من ترس برم داشت که نکنه دست به کارای عجیبی بزنم . از بس از مرز کس رد شده بودم یهو یه وقتی این حس در من تداعی می شد که سودابه هم دختر نیسنت و میشه کیرو از مرز کسش رد کرد. این دختر داشت فکرمو از کار مینداخت . واسه همین بود که کسشو میک زده بودم تا اونو ار گاسمش کنم . واسه همین سریع اونو یه دور بر گردوندم و از حالت طاقباز به صورت دمر در آوردم . سر و صورتمو رو کونش گذاشتم ..
-جوووووووون بخورم .. اون کون نازت رو بخورم .
چه سوراخ کونی داشت ! حتی با انگشت کوچولوی دستم می خواستم راه کونشو باز کنم نمی شد که نمی شد . می دونستم از اون کون هاییه که باید براش مصیبت زیادی بکشم . نمی دونستم که باید چیکار کنم .. دیدم سودابه دستشو دراز کرد و یه تیوب کرم رو داد به دستم و گفت بمال به اون جام .. یک بار دیگه هم تمایل خودشو به کون دادن به من گفته بود و از این حرکتش واقعا خوشحال شده بهش آفرین گفته بودم . اونو به خاطر این شجاعتش تحسین کردم . نزدیک بود از کون کردن پشیمون شم .
-سودابه جون اگه بخوای بی خیالش میشم ..
سودابه : ولی من بی خیالش نمیشم . دلم می خواد که تو لذت ببری . کیف کنی .
-فدات شم سودابه . من به قیمت عذاب کشیدن تو حاضر نیستم که این کاروانجام بدم .
- من هر سختی رو به خاطر لبخندو لبخند رضایت تو تحمل می کنم ..
حس کردم که یه عاشق دیگه به عاشق های من اضافه شده .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۷۹

دستامو گذاشته بودم رو کونش و وقتی که دو تا قاچشو به دو طرف باز کردم انگار اثری از سوراخ کونش ندیدم . انگار این دختره سوراخ نداشت . سوراخش بین دو طرف کون و کپلش گم شده بود . با انگشتم بازی بازی کردم تا حدودشو پیدا کردم . چقدر ناز و ریز بود . هر کاری کردم با لبام سوراخ کونشو ببوسم نشد که نشد . آخر بهش گفتم که خودشو یه پهلو کنه تا بتونم لبامو بذارم رو سوراخ کونش . اونم این کارو خیلی راحت انجام داد . حالا می تونستم سوراخ کونشو ببوسم . قبل از این که اونو کرم مالی کرده و کیرمو فرو کنم داخلش . دستامو گذاشتم رو کمرش و بدنشو لمس کردم . اون از این کار من خیلی لذت می برد یه حس خوبی بهش دست داده بود . یه حسی که می دونستم در اون لحظه با هیچ حس دیگه ای در این دنیا عوضش نمی کنه .
-شهروز .. شهروز . چقدر دوست دارم از این لحظه ها ی به یاد ماندنی رو همیشه با هات داشته باشم . می خوام زنت شم .. یعنی بکنی توی کسم .
-بس کن دختر . من که یک بار تو رو ارضات کردم .
-نترس من زنت نمیشم . از نظر معنوی می خوام زنت شم .
-یعنی میگی من بزنم پرده ات رو پاره کنم که می خوای از نظر معنوی زنم شی . ؟
خلاصه نذاشتم که تو طئه های سودابه اثر کنه .شایدم همین جوری یه چیزی گفته بود و اصلا بر نامه توطئه و این حرفا هم در کار نبود . روی انگشت کوچولوی دست راستم و رو اون سوراخ کون بیش از حد فانتزی سودابه کرم ریخته و انگشتمو خیلی آروم به سمت داخل کون فرستادم . اولش هم من و هم سودابه آروم بودیم ولی بعد از این که یک بند انگشت من وارد کون سودابه شد اون یه لحظه یه حرکت رو به جلو داشت که نشون می داد کمی دردش گرفته . برای فرو کردن کیرم در کونش بی تابی می کردم . کون یه استیل زیبایی داشت از یه دختر جوون که تا حالا تجربه سکس نداشته . کونی که با وجود بر جسته و شکیل بودن می شد گفت از نظر شکل و قواره نه کوچیکه و نه بزرگ . با این حال سرمو گذاشته بودم روی کونش و آروم آروم گازش می گرفتم .. اونم خوشش میومد و چشاشو می بست . بعد خودمو بالاتر کشیده و پشت گردن و کمر و شونه ها شو غرق بوسه کردم . همزمان با این کار انگشتمو هم می کردم توی کونش و بیرون می کشیدم ..
-سودابه جون چه حالی داری ؟ کیف می کنی ؟ لذت می بری . فرض کن که این انگشت من همون کیره که رفته توی کونت ..
-تو این انگشتو با کیر خودت مقایسه می کنی ؟
-خب مکانیزم عمل همونه دیگه . منتها این کیر که میره توی کون حالا کلفت تره اما مسیر حرکت همونه . به همون صورت حال میده .
روی کیر خودم هم کرم مالیدم .
-سودابه جون . من دارم حرکت خودمو شروع می کنم . آماده ای ؟
-چرا که نباشم . من سالهاست که آماده ام .
تعجب کرده بودم . خیلی از دخترای کلاس و دانشگاه رو که کرده بودم اونا هم همین حرفا رو بهم می زدن . ولی سودابه واقعا هیکل افسونگرانه ای داشت . خیلی هم وارد بود از این که چه جوری دل منو ببره . کونشو می گردوند -واااااایییییی سودابه سودابه دختر تو دیگه منو آتیشم زدی . من اگه این کونت رو نکنم دیگه خوابم راحت به چشام نمیاد آب خوش از گلوم نمیره پایین .
یه حرفای الکی می زدم که سودابه خوشش میومد .
-دوستت دارم دوستت دارم شهروز .
از انگشت میانی دستم استفاده کردم تا راه کونشو بیشتر باز کنم . کیرموبه سوراخ کونش فشار داده دستامو رو جفت سینه های سودابه فشردم
-آخخخخخخخخخ ..آخخخخخخخخ ..
کف دست چپمو هم گذاشتم روی کسش .. کیر همچنان به سوراخ کون سودابه فشار می آورد ..
سودابه : اووووووخخخخخخخ درد داره درد داره . شهروز جون فدات شم .. ولش کن بذار خودش بره . این جوری فکر کنم خودش راحت تر راهشو پیدا کنه .
-به شرطی که این کیر درست بخوره به کانون هوس و مرکز جایی که باید فرو بره ..
-میره .. میره شهروز جون صبر کنی میره . آروم و قرار نداشتم . طوری حشری و هیجان زده بودم که باورش واسم سخت بود سر کیر درست به اون نوک مگسی کون سودابه چسبیده بود ..
-فشار نیار فشار نیار .. بذار خودش داره میره .. راهش همینه ..
حس کردم که یه قسمت از کیرم رفت توی کونش . بازم یه حس خوب و قشنگ دیگه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 8 از 14:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  13  14  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

یک سر و هزار سودا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA