ارسالها: 3650
#1
Posted: 23 Nov 2014 19:04
با درود درخواست ایجاد تاپیک با عنوان
نامــــــــــــــــردی بســــــــــــــــه رفیــــــــــــــــق
نویسنده: استاد ایـــــــــــــرانی
تالار داستان ها و خاطرات سکسی
تعداد ارسال: این داستان در بیش از ۳۰ قسمت منتشر خواهد شد
کلمات کلیدی: نامردی .. مردانگی .. دریا .. ساحل .. عشق .. خیانت .. رفیق .. کودکی
با سپاس
آره داداش
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#2
Posted: 28 Nov 2014 00:06
نامــــــــــــــــردی بســــــــــــــــه رفیــــــــــــــــق 1
فروزان با چشایی آبی و موهایی بلوند و صورتی سرخ و سپید که گاه مثل آفتاب می درخشید دلمو برده بود . خیلی دلم می خواست تورش می کردم و مثل بقیه دخترایی که از دستم امون نداشتن با اونم حال می کردم ولی نشد . من فرهوش و سپهر از بچگی با هم بزرگ شده بودیم و در یه محله زندگی می کردیم و از دبستان تا دانشگاه رو با هم بودیم .. فقط محل خد متی بعد از آموزشی ما فرق می کرد که همین تنها وقتی بود که از هم دور مونده بودیم . سپهر پسر خیلی خوب و آقایی بود در رفاقت چیزی کم نمی ذاشت و منم نسبت به اون همین طور بودم و اگه جنسم یه خرده شیشه هایی هم داشت در مورد اون رعایت می کردم . اون خیلی هم خوش قلب بود . شاید اون جوری خیلی مذهبی نشون نمی داد . ولی با همه اینا یک انسان بود . دوست داشت اگه یه چیزی داره با همه بخوره . ولی من شاید داشته هامو با سپهر قسمت می کردم تازه اونم به خاطر این که اون به من بها می داد ولی نسبت به بقیه زرنگ بازی در می آوردم . دانشگاه که بودیم چند تا دوست دختر هم داشت ولی با هیشکدوم از اونا سکس نکرد یا بر نامه ای در همین مایه ها نچید . می گفت که من که فعلا قصد از دواج ندارم چرا وعده و وعید الکی بدم به دخترای مردم . در عوض من این جوری نبودم . البته من خیلی خوش تیپ تر از سپهر بودم و به سر و وضع خودم بیشتر می رسیدم و گرایش دخترا به من بیشتر بود . این جوری نبود که مثلا کسی به سپهر توجه نکنه ولی اگه پای دو تایی مون وسط میومد دخترا منو انتخاب می کردن . خلاصه یه روز سپهر اومد و بهم گفت که قیمت زمینای طرفای دریا کنار و یه قسمت دیگه از زمینای بابلسر یهو داره می کشه بالا . و همین جور داره میره بالاتر . اگه الان فرصتو از دست بدیم کلی ضرر کردیم . آخه یکی از همکلاسای دانشگاهی ما بچه شمال بود . و هوای ما تهرونی ها رو داشت . کلی سر مایه گذاری کرده و با پول وام از این و اون کلی زمین و خونه کلنگی خریدیم تا اونا رو بکوبیم و بسازیم . کارمون گرفت . سپهر می تونست خودش تنهایی مشغول شه و به من چیزی نگه اما مثل همیشه نیتش خیر بود . و در این میون یه دختر همشهری دیگه هم به گیر ما افتاد که دو سالی رو از ما کوچیک تر بود ولی اونم مهندس بود . اولش رو پروژه های سایرین کار می کرد ولی به این فکر افتاد که خودشم دست به کار شه . فروزان دو سال وخوردی از من و سپهر کوچیک تر بود . اون 26 سال داشت . ولی خیلی در کارش وارد بود . حالا زیاد به مقدمات آشنایی مون کاری ندارم فقط همینو می دونستم که سه تایی مون حس کردیم می تونیم یک هدف مشترک داشته باشیم و اون سود بیشتره . فروزان خیلی خوشگل بود . چشاش منو دیوونه کرده بود . طرز صحبت و حرفاش .. خیلی دلنشین بود . خیلی هم مهربون و صادق .. ولی حیف که من اهل از دواج نبودم . اون زیبا ترین دختری بود که تا به حال دیده بودم . دلم می خواست با هاش حال کنم . با هاش دوست شم . اون یکی دو بار هم منو با دوست دخترایی که باهاشون حال می کردم دیده بود . اصلا دوست نداشتم منو ببینه .می خواستم سیاستمو حفظ کنم و مثلا خودمو خیلی خوب نشون بدم . اون فقط لبخند می زد . مثل فرشته ها . طوری بود که اصلا روم نمی شد بهش بگم می خوام باهات دوست شم . اون شخصیتش با همه دخترایی که تا به حال دیده بودم فرق می کرد .نه به این که بخوام زود قضاوت کنم . آخه ما سه تا ساعتهای زیادی رو در روز با هم بودیم . سپهر تا می تونست به اون کمک می کرد از این که بتونه زمین های ارزون قیمت بخره و یا این که بعضی جا ها اونو با خودمون شریک هم می کردیم در خرید زمینها .. می تونستیم این کارو نکنیم چون به نفع ما بود . در حساب و کتاب هم دوستم خیلی دقیق بود . می گفت باید به دقت سهم هر یک از ما حساب شه .. هر روز که می گذشت من علاقه بیشتری به فروزان پیدا می کردم .شاید به خاطر این بود که دوست داشتم زیبا ترین دختر دنیا رو داشته باشم . و به همه بگم این دون ژوانی که دخترا واسش سر و دست می شکستند و می شکنن تونسته بهترین و زیبا ترین رو برای خودش بگیره .. هر شب خواب اونومی دیدم . دلم می خواست اون مال من شه . اصلا از از دواج فراری بودم . بدم میومد . دو دل بودم . خدایا چیکار کنم . من عادت داشتم به این که حداقل ماهی با دو تا چهره تازه حال کنم . ولی اگه با فروزان از دواج می کردم تمام این دوران لذت و خوشی من به انتها می رسید .دیگه نمی تونستم اون آزادی عمل رو داشته باشم . یه روز سپهر و فروزان اومدن پیشم . خسته از کار روزانه دور هم جمع شده بودیم . خیلی دلم می خواست فروزانو می گرفتم و با هم می رفتیم یه دوری و قدمی در ساحل می زدیم .
سپهر : فرهوش یه خبر خوب برات دارم .
-چیه داداش.
-من تصمیم گرفتم قاطی مرغا شم .. یعنی البته فقط یک مرغ ..
فروزان لبخندی زد و ازمون فاصله گرفت .
-من و فروزان می خواهیم از دواج کنیم ..
انگار آب سردی رو رو سرم خالی کرده باشن . فروزان نگاه خاصی بهم انداخت و سپهر بهم گفت مثل این که خوشحال نشدی ..
به زحمت بر خودم مسلط شدم .
-گفتم چرا خیلی خوشحال شدم . اصلا باورم نمیشه . شوکه شدم . تعجب کردم . خیلی خوشحالم . چون اصلا فکرشو نمی کردم تصمیم به این کار بگیری . فقط امید وارم رفاقت ما رو فراموش نکنی ..
فروزان : دیگه فرهوش خان تو هم باید بجنبی .. شما دو تا داداش ندارین و میشین داداش هم .. منم خواهر ندارم .. ببینم از چیزی ناراحتی ؟.... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#3
Posted: 28 Nov 2014 00:07
نامــــــــــــــــردی بســــــــــــــــه رفیــــــــــــــــق 2
من و سپهر هر کدوم به سمتی رفتیم ولی فروزان اومد به طرف من و گفت
-فرهوش چی شده
-هیچی .. هیچی نشده ..
-ببین ما الان حدود یک ساله داریم با هم کار می کنیم . روابط ما خیلی صمیمانه هست با احترام متقابل بدون دوز و کلک . شریک کارامون هستیم . پس می تونیم شریک غم و شادیهای همم باشیم . حقیقتو بگو چی شده .
نمی دونستم چی بهش بگم . می گفتم می خوام باهات حال کنم ؟ می گفتم که من شکست خوردم ؟ نه این درست نبود ..
-راستش می ترسم حقیقتو بگم . ولی ای کاش نمی ترسیدم .
-به من اعتماد کن .
-قول میدی که به سپهر چیزی نگی ؟
-شما که چیزی رو از هم مخفی نمی کردین ..
-ولی این فرق می کنه . عجله کار شیطانه ولی در این جا صبر کار شیطان بود . حالا دیگه تموم شد . اون رفیقمه .. من عاشقت بودم فروزان . دوست داشتم تو زن زندگی من باشی ..
یه لحظه تو چشام نگاه کرد . ماتش برده بود . حس کردم که احساس منو درک کرده ولی چند لحظه بعد فقط می خند ید.
-تو ؟ تو ؟! تو و از دواج ؟! تو و زن زندگی و تشکیل خانواده ؟! دیگه از این حرفا نزنی که می خندن . من این یک سال خوب شناختمت ولی پسر گلی هستی .. مثل سپهر . اون خیلی درکم می کنه . خیلی آقاست . چش پاکه . اصلا به دخترا و زنای دیگه به دید خاص نگاه نمی کنه . خوش بر خورده . سرش توی لاک خودشه . اون می تونه یک شوهر ایده آل باشه .
-منم این طور فکر می کنم و براش و برای تو آرزوی خوشبختی می کنم ولی بهش چیزی نگو . قسمت این طور نبوده . منم باید از فکر تو بیام بیرون . برات آرزوی خوشبختی می کنم .
-فرهوش ! بهم قول بده اگه دوستم داری دیگه این مسئله رو فراموش کن که عا شقم بودی . هرچند من زیاد جدی نمی گیرم .
-فروزان ! عاشق بودن که گناه نیست . خیانت و نامردی گناهه .
-این جوری خودت رو بیشتر عذاب میدی . من تعجب می کنم از کار شما مردا .. .. اون وقتی که باید حرفتونوبزنین نمی زنین .
-یعنی اگه من زود تر بهت پیشنهاد می دادم باهام ازدواج می کردی ؟
-فرهوش نخواه که به گذشته بر گردی و خودت رو عذاب بدی . من انتخابمو کردم . به سپهر علاقه مندم . اون مرد ایده آل منه . دیگه بحث در این مورد فایده ای نداره . تموم شد رفت . تو هم قبول کن . نذاراین اعتمادی که در اثر یه سال دوستی پیدا شده کم رنگ شه . قبول کن .
-من چیکاره ام که قبول نکنم . شما دو تا با هم جورشدین .
-آفرین پسر خوب . حیف که خواهر ندارم .
-من قصد از دواج ندارم .
-تو که همین حالا گفتی می خواستی از دواج کنی ؟
-من با کسی از دواج می کنم که عاشقش باشم .
فایده ای نداشت دلم می خواست فروزانوتحت تاثیر حرفام قرار بدم ولی اون خیلی ثابت قدم بود . همین کاراش بود که اونو خواستنی تر می کرد . این که رو حرفش وایساده . مرام داره . وفاداره . من عذاب می کشیدم از این که نتونستم به اون برسم . نمی تونستم شکست رو قبول کنم . این همه مدت دختر بازی کرده بودم و شاید هم مواردی پیش اومده باشه که حسرت رو در نگاه سپهر خونده باشم و قدرت خودمو به رخش کشیدم به ناگهان اون با یه حرکت اومد و ماتم کرد . این همه بازی من و کیش دادنهای من هیچ بود . با اینهمه مهره و امتیاز و قدرت , شکست خورده بودم . من چه طور می تونستم عمری شکست و تحقیر شدن خودمو در چهره زنی ببینم که می خواست به شوهرش وفادار بمونه ؟ اون روزی هم که از دواج کردن , من راستش نتونستم زیاد به چهره عروس نگاه کنم . به ظاهر خودمو خوشحال نشون می دادم . ولی در باطن خیلی ناراحت بودم . خیلی خود نگه داری می کردم . همین جوری الکی می خندیدم . نمی خواستم سپهر متوجه ناراحتی من بشه . دوست نداشتتم اون ازم ناراحت شه . واسه چند لحطه که تصادفی نگاهم به نگاه فروزان دوخته شد حس کردم که راز درونمو می دونه . می دونه که من چی می خوام . می دونه احساس منو . ولی دیگه کاری ازش بر نمیاد . شاید واقعا عاشق سپهر شده . به خاطر کارای خوبش . اخلاق نیکش .. یعنی منم اگه پیشش یه خورده کلاس می ذاشتم می تونست عاشق من شه ؟ ولی سپهر خودشو نشونش داده بود . اون خیلی بیشتر از من باهاش بر خورده بود . در حالی که من به فکر هوسبازیهای خودم بودم . چون فروزان به من توجهی نداشت . خیلی عذاب می کشیدم اون لحظاتی رو که تصور می کردم لحظه زفاف اوناست .. فر هوش ! فر هوش ! این قدر عذاب نکش . این دختر که مال تو نبوده . عاشق تو نبوده .. ولی همش تصور می کردم که حالا فروزان لخت شده .. سپهر هم لخته .. داره سینه هاشو می خوره .. فروزان هم لذت می بره . ولی اگه من جای سپهر بودم شاید اون زن لذت بیشتری می برد . . چه عذابی می کشیدم ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#4
Posted: 28 Nov 2014 20:19
نامــــــــــــــــردی بســــــــــــــــه رفیــــــــــــــــق 3
در ساحل و در سیاهی شب قدم می زدم . یک لحظه از یاد فروزان غافل نبودم . با لگد زدن به ماسه ها که کاری ساخته نبود . تازه ما رفته بودیم به یک خونه دو واحدی که طبقه دومشو اونا می نشستند و طیقه پایینشو هم من درش بودم . یعنی در یک ساختمون . همیشه باید این احساس رو داشت که اونا دارن چیکار می کنن داشتم عذاب می کشیدم . نمی تونستم تحمل کنم... حتی در سیاهی شب در انتهای دریا , زیر ستاره ها اونا رومی دیدم . انگار صدای امواج صدای ناله های اونابه وقت سکس بود . یه حس عجیبی رو نسبت به سپهر پیدا کرده بودم . چرا این جوری شده بودم . چرا نسبت به دوستی که از کودکی تا حالا با هم بودیم وهمیشه بیشتر به دردم خورده تا من به درد اون بخورم باید این احساس بدو پیدا کرده باشم. نه من نسبت به سپهر احساس بدی ندارم . نه ! نمی تونم این احساس بدوداشته باشم .اون هنوز بهترین دوست منه . از یک برادر نسبت به من بالاتره . یک زن نباید بین ما جدایی بندازه من می گردم و یکی بهتر از فروزانو واسه خودم پیدا می کنم . یکی خوشگل تر از اون . همین جوری چش آبی با موهایی بلوند . صورتی سفید . اندامی متناسب . باسنش بر جسته .. نگاهش نافذ ... ولی اخلاقش چی .. به کی همچین سفارشی بدم ؟ به خدا ؟ چرا اون از دست من در رفت . چرا مرغ از قفس پرید . چرا من عجله نکردم . خدایا من اینا رو به کی بگم . نه .. نه .. من نمی تونم نمی تونم . نمی تونم .. کنار شن های ساحل دراز کشیدم . دوست نداشتم برم خونه . تا صبح همون جا کنار ماسه ها دراز کشیدم . به ستاره ها نگاه می کردم . دیگه این فکر که اونا دارن چیکار می کنن برای من عادی شده بود . ولی همچنان عذابم می داد . نمی تونستم این شکنجه رو تحمل کنم .تمام تنم درد گرفته بود . هر گز در تمامی عمرم تا به این حد عذاب نکشیده بودم . فکر کنم برای دقایقی رو خوابیده باشم . با این که فصل تابستون بود ولی احساس سر ما می کردم . آخه چیزی که نخورده بودم . خیلی سخته آدم تلخ ترین لحظه زندگیش باشه و بخواد خودشو خیلی خوشحال نشون بده . خیلی سخته آدم به کسی که از دستش و از کارش عصبیه برای زندگیش هدیه هم بگیره اونم به اندازه ای زیاد که آمارش از دستش در بره . شاید این کارا رو بیشتر برای فروزان انجام داده بودم که بتونم خودموبهش نشون بدم . هر گز هیچ دختری تا به این حد قلب و روح منو تسخیر نکرده بود . شایدم به این خاطر بود که تا به حال قلب و روحمو در این بازیها شرکت نداده بودم . روز بعد دیگه اون حس روزای قبلو نسبت به اون دونفر نداشتم . البته هنوز فروزانودوست داشتم ولی با یه احساس کینه از این که زنی بوده که به شوهرش خیانت کرده . یعنی مثلا خودمو شوهرش فرض می کردم که از بوم من پریده . آره من اونو زنم می دونستم واونو یک خائن . سپهر رو هم معشوقه زنم می دونستم .می دونستم دزد پررویی هستم که داره یقه صاحب خونه رو می گیره . فروزان می دونست که من چی دارم می کشم ولی نمی تونست کاری بکنه ونمی خواست . چون براش زندگی خودش مهم بود . اون انتخاب خودشو انجام داده بود . صمیمیت اونا روز به روز منو بیشتر حرصم میداد . کاری هم ازم بر نمیومد که بتونم خودموتسکین بدم .کاش می تونستم اونوبدزدم . برم به یه دیاری که فقط خودم باشم و اون و دیگه هیشکی دیگه نباشه که سد راه من و اون بشه . نه نه .. اون نمی تونه عاشق سپهر باشه .. وقتی سپهر ازم پرسید که چته من اینو بهونه کردم که خیلی وقته سکس نداشتم . فروزان هم زیاد با هام گرم نمی گرفت . دیگه اون صمیمیت سابقوبا هام نداشت . این کارش واسم منطقی بود . ولی آرومم نمی کرد .همه کاری حاضر بودم انجام بدم تا به وصال فروزان برسم جز کشتن سپهر .آخه اون دوستم بود . کسی که به من اطمینان داشت . رفیقم بود . حتی اگه من و زنش در یه اتاق در بسته می خوابیدیم بهم اعتماد داشت ولی من حاضر بودم اگه فروزان بخواد باهاش رابطه داشته باشم . وقت و بی وقت سعی داشتم کاری کنم که فروزان نسبت به سپهر بد بین شه .حتی حاضر بودم زنایی رو اجیر کنم و بفرستم سراغ سپهر تا اونو منحرف کنن . یا یه جوری فکر فروزانو عوض کنم ولی می دونستم که سپهر فریب نمی خوره . وقتی اونا رو با هم می دیدم که چه طور قربون صدقه هم میرن و با عشق به هم نگاه می کنن حرصم می گرفت . فروزان تا منومی دید خودشو جمع و جور می کرد . سعی نمی کرد وقتی که من هستم عشق ومحبت خودشو به صورت اوج گرفته نشون سپهر بده . ولی دوستم همش از مهربونیهای زنش می گفت . از فرهنگ بالاش . یه روز یکی برام زنگ زد . شماره اش واسم آشنا نبود ..
-الو ..
-بفرمایید
-ببخشید یه آپار تمان می خواستم شرایطی .. حداقل هشتاد متر زیر بنا داشته باشه . حالا یه جای دنج و دور تر هم باشه قیمتش کمتر موردی نداره ..
-سپهر شوخیت گرفته ؟ تو هم حوصله داری ها ..
-ببخشید سپهر ؟ متوجه نمیشم ..
-شما ؟
-من اسفندیار .. خونه می خوام . یکی شماره موبایل شما رو به من داده ....من اسمم سپهر نیست .
کمی باهاش حرف زدم و حوصله شو دیگه نداشتم واونم پولش با وضع ما نمی خوند .گوشی رو که قطع کردم فکری مثل برق از کله ام گذشت . این بار خودم باهاش تماس گرفتم و گفتم به زودی بهش اطلاع میدم که با این پولش کجا رو می تونه بخره . و یه شماره دیگه هم ازش گرفتم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash
ارسالها: 3650
#5
Posted: 30 Nov 2014 22:03
نامــــــــــــــــردی بســــــــــــــــه رفیــــــــــــــــق 4
حاضر بودم بیشتر دارایی مو بدم و بتونم اونو به دست بیارم . می تونستم پنج میلیون هزینه کنم . باید اسفندیارو می دیدم . اگه اون پنجاه میلیون هم ازم می خواست بهش می دادم . کاش خودم با فروزان ازدواج می کردم . من دارم روانی میشم . نمی تونم اونو از دست داده فرض کنم . در همین حول و حوش بود که سر و کله فروزان پیدا شد کمی نگران به نظر می رسید .
-چی شده ؟
-تو نمی دونی سپهر چشه ؟ این روزا زیاد به خونه زندگیش توجهی نداره . انگار یه چیزیش میشه . دارم فکر می کنم که یه چیزی رو ازم مخفی می کنه . کاراش مشکوکه . ولی می دونم اون آدمی نیست که اهل یه زن دیگه باشه ..
راستش منم سر در نمی آوردم که فروزان چی داره میگه . آخه اون در صحبتاش با من کاری نکرده بود که خودشو دل نگران نشون بده و من نمی دونستم که اون داره از چی حرف می زنه ولی این بهترین موقعیتی بود که منم می تونستم سوءاستفاده کنم و اونو بیشتر جوش بیارم ..
-ببین فروزان تو از کجا می دونی که کاسه ای زیر نیم کاسه نیست . از آن نترس که هیاهو دارد . از آن بترس که دم یا سر به تو دارد ..
-فرهوش خواهش می کنم . اون گذشته ای رو که بین ما هیچی نبوده و اون عشقی رو که فکر می کنی نسبت به من داشتی یا حتی داری فراموش کن . اگه به عنوان یک خواهر .. به عنوان یک زن داداش منو دوست داری کمکم کن . خواهش می کنم .
-نمی دونم چی بگم سعی خودمو می کنم . ولی اینو می دونم و خیلی جا ها خوندم مردایی بودن که قبل ازازدواجشون با دختری دوست نبودن . اما همین که از دواج کردن حس کردن که این کار یه لطف و حال خاصی داره ..
-من نمی دونم باهات چه جوری حرف بزنم . ولی اون حالا انگار یه طبع سرد و بی روحی پیدا کرده .
-نکته همین جاست این مردا نسبت به زنشون سرد میشن و نسبت به سایر زنها خونگرم .
-ولی راجع به دیگران هم گرمی نشون نمیده . مثلا مهمونی که میریم .
-این از سیاستشه . من حدس می زنم ... اصلا ولش .
-نه فر هوش تو حتما یه چیزایی می دونی و بگو حدست چیه ؟
-ببین تا چیزی ثابت نشده نمیشه گفت به این میگن تهمت زدن . همین جوری که تو هم برام عزیزی , سپهر هم برام عزیزه . درسته که من یه چیزایی رو دوست داشتم و به خواسته ام نرسیدم ولی حالا دیگه تموم شده من فقط به تو و اون اهمیت میدم ..
خودمو زدم به خط فیلم و مثلا بازی در آوردم که فروزانو بیشتر نگران کنم .
-اگه هنوز م ته دلت واست مهم هستم به من بگو موضوع شوهرم چیه . اون خیلی عجیب شده ..
-صبر کن من چند روزی رو تحقیق می کنم بهت میگم .
-فرهوش قول میدی هر اتفاقی که داره میفته رو بهم بگی ؟
-فروزان چه تضمینی برای این قول دادن من وجود داره . من با سپهر دوستم از بچگی باهاش جون جونی بودم ولی الان تازه یک ساله که تو رو می شناسم ..
-فرهوش حقیقتو فدای مصلحت نکن ..
-فروزان منم ازت یه قولی می خوام اگه کمکت کردم اگه متوجه یه موضوعی شدی که من اونو برات روشن کردم به سپهر نگوکار من بوده . من نمی خوام اون با من بد شه نمی خوام دوستی ما به هم بخوره ..
-باشه بهت قول میدم . به اون خدایی که ما رو آفریده اصلا به هر کی که تو دوست داری و.. قسم می خورم . به شرافت خودم .. به پاکی و نجابت خودم قسم می خورم .. -باشه تو برو من یه جوری حلش می کنم ..
دیگه اون شب تا صبح نشستم و نقشه کشیدم .. فرداش زنگ زدم واسه اسفندیار که ببینمش .. اون وقتا با ده میلیون تومن می شد یه آپارتمان هفتاد هشتاد متری خرید .. ولی اون پنج تا بیشتر نداشت . یه نگاهی به چهره اش انداختم . باهاش در مورد موضوعات مختلف حرف زدم . نشون می داد که می تونه وجدانشو زیر پا بذاره و اهل خلاف باشه ..
-ببین اسفندیار من می تونم همون آپار تمانی رو که می خوای به نامت بزنم . فقط با نصف پولش می تونی صاحبش شی. باید نقش یه نفرو واسم بازی کنی خیلی طبیعی اونم تلفنی .. من می خوام یه زنی نسبت به شوهرش بد بین شه ... البته برای این کار باید موبایل شوهره رو برای چند ساعتی مفقودش کنم طوری که اون فکر کنه اونو جا گذاشته .. یا کلا اونو واسه چند ساعتی میدم به دستت . این چند روزه رو جایی نمیری تا فرصت مناسبی پیش بیاد . فقط یک ربع حرف می زنی .. یک ربع و پنج میلیون تومن . بهترین کاسبیه . چی میگی ؟ برق شادی رو تو نگاش می دیدم .
-فقط حواست باشه اگه موفق نشدی هیچی خبری نیست
-من از کجا بدونم فریبم نمیدی .
-مجبوری بهم اعتماد کنی . ولی نامردی در کار من نیست .. نمی دونم . اینم یه حرفی .فوری یک میلیون چک تضمینی بهش دادم و گفتم این علی الحساب .. بدون هیچ رسیدی .. می تونی همینوهم بگیری و کاری انجام ندی ..اما چهار میلیون دیگه هم هست در ضمن این یه میلیونو خرجش نکن که با پنج میلیون پول دیگه ات بدیش به من تا آپارتمان ده میلیونی رو به نامت بزنم . البته اگه موفق شدی .. فقط من یه روز دیگه هم باید فکر کنم که چی بگی و از چی حرف بزنی که طبیعی تر نشون بده . صدای تو کاملا شبیه صدای سپهره . فقط هیچوقت بیشتر ازسی ثانیه یک ریز حرف نزن . در مورد چیزی که اطلاع نداری نگو . من و تو باید یه یکی دو ساعتی رو هم با هم تمرین کنیم . شایدم ساعتها . می خوام کاملا طبیعی باشه . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#6
Posted: 2 Dec 2014 22:07
نامــــــــــــــــردی بســــــــــــــــه رفیــــــــــــــــق 5
دو روز گذشت و من و اسفندیار به خوبی تمرین کردیم . حالا موند کش رفتن موبایل سپهر .. اونو هم خیلی عالی انجام دادم .. نمی دونستم اون کجا رفته . چیزی هم به من نگفت گفت میره و دو سه ساعت دیگه بر می گرده . موبایلو سریع رسوندم به اسفندیار .. یه پیامی رو آماده کرده بودم براش که همین الان برام زنگ بزن .. می خواستم موقعیت و آمادگی فروزانو بسنجم .. البته می تونستم بهش بگم مثلا ده دقیقه دیگه زنگ بزن .. چون خودمون بودیم و خودمون . در خونه سپهرو زدم . صداشو شنیدم . مثل همیشه زیبا و خوش عطر و خوش پوست با چشای آبی خوشگل و موهای بلوند بلندش درو به روم باز کرد .. خودموگرفته نشون دادم .
-فروزان ! نمی دونم چیکار کنم . در مرام من نا مردی نیست . ..
-چی شده .
-هیچی اون نمی دونم کجا گذاشت رفت .. فقط روز گذشته در مورد تنوع و حال کردن صحبت می کرد . یه چیزایی مردونه ای هم می گفت که ادب و احترام نمی ذاره که من اونا رو بیان کنم . فقط به صورت محترمانه میگم که اون گفت که بودن با یک زن برام یکنواخته و من کمکش کنم که بتونه با زنای دیگه ای باشه . چند تا رو واسش جور کنم که به نوبت با اونا باشه .. آدمایی که سالم باشند و بیماری نداشته باشن . ولی من این خواسته اونو نپذیرفتم . اون ازم دلخور شد . گفت رفاقت من و تو خیلی بالاتر از ایناست که بخوای واسه فروزان خود شیرینی کنی .. خیلی چیزای دیگه گفت منم بهش گفتم که من با فروزان کاری ندارم . این کارا فایده ای نداره . من خودم چند سال دنبال این کارا بودم ولی لذت عشق و زندگی آروم از همه اینا بالاتره . به من گفت پس چرا زن نمی گیری . چرا به یکی دل نمی بندی تا لذتشو حس کنی و تشکیل خونه و خونواده بدی . نمی دونستم چی بگم . چی می گفتم ؟ می گفتم یه بار تا پای عاشق شدن پیش رفتم ؟ اصلا عاشق شدم و تا اومدم بهش بگم دوستش دارم مرغ از قفس پرید ؟ بهش بگم به حرمت همون احساسه که دیگه به دنبال زنی نیستم ؟
فروزان : بس کن اصلا از این یادآوریت خوشم نمیاد . تو به من قول دادی فرهوش .
-باشه باشه تو دیوونه ام کردی . تو زندگی منو عوض کردی فروزان ..
آخ که این زن چقدر زیبا و دست نایا فتنی بود ! دیگه وقتش بود که اسفندیار با موبایل سپهر واسم زنگ بزنه و فیلم بازی کردن ما شروع شه . وقتی صدای زنگ موبایلو شنیدم و شماره سپهر رو دیدم اونو مخصوصا بردم جلو چشای فروزان .
-خودشه ... خودشه ..
با انگشت بهش اشاره سکوت کرده با این که صدا خیلی قوی بود ولی فروزانو نزدیک تر خوندم و گفتم که بیاد ببینه شوهرش چی میگه . دل تو دلم نبود . از این می ترسیدم که اون متوجه تفاوت خیلی مختصرصدا بشه .. یه سری سوال هم واسه اسفندیار نوشته بودم که اونا رو بخونه .. البته نه مثل انشا ؟ به یه حالت محاوره ای ...
-الو فرهوش تویی ؟ رفیق خیلی نامردی .. توی دست و بالت خیلی داری و ما باید بریم دنبال جنده ؟
مثلا فیلم بازی کردم و خواستم از فروزان دور شم که دیگه از این الفاظ بد رو به کار نبره اما زن همچنان به دنبالم میومد ومی خواست گوش کنه ..
-ببین سپهر زنت خیلی خانومه . من نمی تونم زندگی تو روخراب بکنم . مگه اونا چی دارن که فروزان نداره ؟ راستش به جای خواهر ماست من دلم می خواد زنم مثل اون باشه.
-ببین فر هوش قرار نیست که اون بفهمه . من روم نمیشه عادت ندارم . من تا حالا چند تا خیابونی رو کردم . اونا هم از خودشون جا داشتن . می رفتم خونه زنه .. می دیدم قبل از من یکی هست و بعد از من هم یکی دیگه میره .. نمی خوام . من این جوری نمی خوام . من می خوام یکی اختصاصی داشته باشم .
-ببین سپهر تازه داره کار و بار مون می گیره . اونا تو رو به خاک سیاه می نشونن . یه وقتی بار دار میشن . میگن بیا عقدمون کن .. اگه به گوش فروزان برسه ....
-به هیچ وجه اون متوجه نمیشه . اون به من اعتماد داره . خودموخوب جلوه دادم . حسابی پیشش فیلم اومدم . مظلوم نشون دادم خودمو . رفیق ! تو از بچگی منو می شناسی . صد هزار بار نون و نمک همو خوردیم . خودتو , همین تو چند بار بهم گفتی بیا کس مفت بزن قبول نکردم ..
-زشته ..
-چی رو زشته حالا شدی واسه ما بچه با ادب ؟
-سپهر ! آدم در زندگی اشتباه می کنه .. هر اشتباهی قابل بر گشته ..
-ببین من نمی دونم . دیگه مثل سابق رو تو حساب نمی کنم . اصلا از این به بعد ما میشیم فقط شریک کاری هم . ولی اگه سر سوزنی بفهمم که فروزان از این جریان بویی برده هم می زنم زیرش و هم دوستی خودمو باهات به هم می زنم . من اونو دوست دارم . تا زمانی این تفریح کردنای من واسم مهمه که اونم باشه .
-این حرفو نزن !
-نه من نمی تونم با یک زن سر کنم ..
-ببین سپهر یک سوال دارم .
-چی می خوای بپرسی ؟
-اگه فروزان بهت خیانت کنه تو چه عکس العملی نشون میدی ..
-می کشمش . هم اونو هم معشوقشو . ولی اون این کارو نمی کنه . اون زنه .. اون به من اعتماد داره . تازه ما مردا با زنا فرق می کنیم . اونا شوهرشون که ارضاشون کرد تموم شد رفت ولی ما مردا نمی تونیم ...
معلوم نبود چند دقیقه گرم صحبت بودیم و حسابی رفته بودم توی حس .. خودمم کم کم داشت باورم می شد که این سپهره و من دارم نصیحتش می کنم . یه لحظه دیدم فروزان کنار من نیست .. وای این زن کجا غیبش زده ؟ صدای گریه اش میومد .. اون خودشو انداخته بود رو تخت و به شدت می گریست در حالی که من لبخند آغاز پیروزی رو سر داده بودم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#7
Posted: 4 Dec 2014 21:24
نامــــــــــــــــردی بســــــــــــــــه رفیــــــــــــــــق 6
-سپهر یه مشتری اومده برام خودم برات زنگ می زنم ...
باهاش خداحافظی کردم . هنوز حرفای زیادی مونده بود که باید بر زبون می آوردم . ولی تا همین جا اثرشو گذاشته بود . مهم این بود که زن حس کرده اونی که زنگ زده شوهرش بوده . باور کرده .. به حال خودش گذاشتمش که آروم شه .
-خیلی سخته برام باور کردنش .. نامرد .. تو اینو می دونستی و بهم نگفتی ..
-باور کن من تازه فهمیدم .
-یعنی اون دوستته و تو تازه متوجه شدی ؟ اون شاید به تو نگفته باشه . خودت نفهمیدی ؟ تو گذاشتی که اون ازم دور شه .
-فروزان من که نمی تونم خصلت آدما رو عوض کنم .
- نههههه نهههههه اون نمی تونه .. اون نباید منو فریب بده ..
-فروزان ! اگه بخوای یک کلمه در این مورد چیزی به شوهرت بگی دیگه نه من نه تو . تو به من قول دادی . این کار برای من نفعی نداشته . فقط به این دلیل برای تو گفتم که نمی خواستم تو فریب بخوری . تویی که از همه نظر بر اون بر تری داری . زیبایی . یا اخلاق و نجیبی . خونواده داری . مثل اون مهندسی . وضعیت مالی تو اگه بهتر هم نباشه که هست حداقل در یک حد و اندازه این . فقط خودت قول دادی فروزان . من به خاطر همین اخلاق قشنگت بوده که ازت خوشم اومده بود . به خاطر فهمیده و با فرهنگ بودنت . وگرنه فکر کردی زیبایی ظاهر برام در درجه اول اهمیت قرار داشت ؟ شاید من با دختران زیبای زیادی دوست بودم . اون مربوط به یه دوران خاصی از زندگی من می شد . ولی فر هنگ من عوض شده . راستش با این که باورم شده که تو حالا دیگه همسر سپهری ولی شاید به خاطر وجود توست که من دیگه به دنبال کارای بد گذشته ام نمیرم . شایدم منتظرم یه خواهر دوقلوی تو پیدا شه و باهاش از دواج کنم . ولی ..
-بس کن ادامه نده .. تو هم مثل اونی . اصلا شما مردا همه تون عوضی هستین . همه تون مثل همین
-اگه با گفتن این حرفا آروم می گیری باشه . بگو من حرفی ندارم .ولی ازت می خوام رو حرفت باشی و نا مردی نکنی . فقط حرفمو قطع نکن . داشتم می گفتم ولی هیشکی مثل تونمیشه ..
-بس کن . من زندگیمو باختم . من یک سال اونو طور دیگه ای شناختم . مرد مثل اون ندیده بودم . اون به اونایی که نیاز مندن خیلی کمک می کنه .. به موسسات خیریه .. به سالمندان و کودکان بی سر پرست .. خیلی ها نمی دونن که این کارا رو می کنه و منم خیلی از این مواردو به طور تصادفی فهمیدم .. ولی شاید می خواست خودشو پیش من خوب جلوه بده .
-نه فروزان ..اون همیشه اینقدر مرد بوده .
-مردی که به زنش خیانت کنه نامرده .. پس این روزا رفتار و حرکاتش .. غیب زدنهاش .. بی دلیل به سفر رفتن هاش واسه این بوده ؟ تو می دونستی و تو می تونستی -بس کن فروزان .. من خیلی چیزا رو از دست دادم .
-اون چطور تونسته . چطور جرات کرده با من این کارو انجام بده . لعنتی .. نه .. نه .... من نمی تونم با ور کنم . نمی خوام باور کنم . اون وقت ازم انتظار داره یا فکر می کنه که من باید زن خوبی باشم .. وفادار باشم ؟ خب هستم .نمی تونم مثل اون پست باشم . ولی چطور می تونم با یک پست زندگی کنم ؟! چطور می تونم در کنار مردی زندگی کنم که شاید روزی رو با یه زن هرزه باشه و اونوقت .. نمی دونم چی بگم خیلی حرفا رونمی تونم بزنم . نباید بزنم ولی تو تو می تونستی کمکم کنی
-فروزان من حالا هم در کنار توهستم . تو قشنگترین و پاک ترین زنی هستی که من تا حالا دیدم . اون قدر تو رو نمی دونه . امید وارم که اصلاح شه و بر گرده سر خونه زندگیش . من کمکت می کنم . اگه اون متوجه اشتباهش شد اونو ببخش. فقط اگه یه وقتی گیرش انداختی نگو من کمکت کردم . من صلاح هر دو تا تونو می خوام . فقط خواهش می کنم . اون ازم انتظار داره . همین حالاش از این که براش زن یا دختر جور نمی کنم از من دلخوره وای به این که بفهمه من اونو لوش دادم . در حقش نامردی کردم
-ببین فر هوش همین حرفی که زدی نسبت به من یک نا مردیه . تو داری یک زنو یک انسانو آگاه می کنی چی اطرافش می گذره . فکر می کنی در حق دوستت نا مردی کردی ؟ پس من چی ؟ پس انسانیت چی ؟ آخه من دردمو به کی بگم ؟ به کی بگم ؟ من چه جوری می تونم با هاش زندگی کنم ؟ من به خیلی از مردای خوش قیافه تر و پولدار تر و دارای موقعیت اجتماعی خیلی قوی تر از اون جواب رد دادم . به خاطر این که من زیبایی رو در حرکات و رفتارش می دیدم . همین چیزا بود که دلمو نرم کرد .. حالا نمی تونم . حتی اگه اون بخواد آدم شه من نمی دونم چیکار باید بکنم . من نمی تونم . نمی تونم . ..
فروزانو گذاشتم به حال خودش .
-خانومی من باید برم شرکت تا چند دقیقه دیگه بر می گردم .
رفتم و موبایلو از اسفندیار گرفته و اونو در کشوی میز سپهر قرار دادم . می دونستم صحبتی پیش نمیاد که فروزان متوجه شه که شوهرش موبایلو جا گذاشته . تازه این مسئله اهمیت چندانی هم نداشت . صدا که همون صدا بود و شماره هم همون شماره .. کدوم زن میاد حرفای شوهر دروغگوشو باور کنه ؟ اصلا چه لزومی داشت که حرفش به میون بیاد .. .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#8
Posted: 5 Dec 2014 22:27
نامــــــــــــــــردی بســــــــــــــــه رفیــــــــــــــــق 7
چند روز گذشت .. راستی راستی سپهر کمی مشکوک هم شده بود . حرکات عجیبی ازش سر می زد . یهو غیبش می زد و یهو پیداش میشد . کمی رنگ پریده بود . انگار در مورد بعضی چیزا با دلسردی حرف می زد . فروزان هم دست کمی از اون نداشت . یه روزسپهر بهم گفت فر هوش من برای دو سه روزی دارم میرم تهران . فروزانو نمی خوام با خودم ببرم .
-سپهر یه مدتیه مشکوک می زنی ها . چرا حقیقتشو نمیگی . پای زن دیگه ای در میونه ؟
-دیوونه ای رفیق .. آدم زنی مثل فروزان داشته باشه بخواد دنبال زن دیگه ای باشه ؟ فقط چند روزیه که حالش یه جوریه . نمی دونم چه چیزی اونو ناراحت کرده . تو در این مورد چیزی می دونی ؟
-نه راستش شایدم اون از این ناراحت باشه که این حرکاتت واسه چیه
-همین روزا بهت میگم . الان یکی از خارج اومده باید ببینمش .. نمی تونم حرفی بزنم -چرا فروزانو با خودت نمی بری .
-نمی خوام اون چیزی بدونه ...
-یک عشق قدیمه ؟
-بس کن پسر .. یک مسئله ایه که وقتی مطمئن شدم بهت میگم
-پول خوبی توشه ؟
-بعدا بهت میگم .
اون رفت و راستی راستی منو با معماش تنها گذاشت . راستش واسم زیاد مهم نبود .. من حرفای سپهرو طوری برای فروزان گفتم که بیشتر آتیشش بدم .
-آشغال کثافت !رفته تهرون کاراشو پیش ببره . منو هم با خودش نبرده که موی دماغش نشم . می دونم چیکارش کنم . لعنتی .. یعنی مردا هر غلطی بکنن و ما زنا بیکار بشینیم ؟
-چیکار می خوای بکنی ؟
-هیچی میرم لب دریا قدم می زنم .. یه آدامس می جوم و به هر کی که از کنارم رد میشه لبخند می زنم . اگه کسی ازم خواست سوار ماشینش شم سوار میشم .
-فروزان تو اینو جدی نمیگی ..
-نه خیلی هم جدی هستم .
-ولی من به تو اجازه این کارو نمیدم
-چرا . چون دوست سپهری ؟ چون نمی خوای اون نامرد عذاب بکشه ؟
-نه فروزان به این دلیل نیست . من دوست ندارم تو عذاب بکشی .
-تو واسه چی دوست نداری من رنج بکشم ؟ اصلا به تو چه ربطی داره که من چیکار می کنم ؟ من می خوام بیفتم توی چاه . می خوام برم ببینم دنیای زنای خیابونی چه حالی داره که سپهر عاشقشونه .
-فروزان .. سپهر دنبال این چیزا نیست اینا دیگه ارضاش نمی کنه . اون یکی رو می خواد که یه حس تعلق نسبت به اون داشته باشه .
-مگه من و اون مال هم نبودیم ؟ مگه نسبت به هم احساس تعلق نمی کردیم ؟
-نمی دونم . نمی دونم ..
-من بهت اجازه نمیدم که بری و به خاطر این که تلافی کرده باشی و خودت رو به آرامش برسونی با هر کی که از راه رسید و بهت پیشنهاد داد بری .
-فر هوش من اون آدمش نیستم ولی نمی تونم آروم بگیرم . نمی تونم . نمی تونم .. چرا درکم نمی کنی .. ولم کن .. دستتو بکش فر هوش . به من دست نزن .. برو کنار . چطور به خودت اجازه میدی به من دست بزنی .
-تو چطور به خودت اجازه میدی خودت رو در اختیار آدمایی قرار بدی که هیچ تناسبی باهات ندارن . نا محرمتن . اصلا از نظر عرف و شرع درست نیست . با شخصیتت سنخیت ندارن و اصلا چی دارم میگم .. چرا حالیت نیست فروزان من دوستت دارم . عاشقتم . تو که اینو خوب می دونی .. ولی همه اینا رو توی دلم نگه داشتم . ابرازش نمی کنم .چون در حق رفیقم نا مردی نمی کنم . چون تو منوانتخاب نکردی..
-یک زن به هر حال وقتی یکی رو انتخاب می کنه و یا یک مردکه نمی تونه تمام آدمای جنس مخالف دنیا رو بر رسی کنه و بفهمه که کدومشون بهترینن . پس اگه ادعا می کنی دوستم داری ولم کن .. اصلا نمی دونم چیکار کنم نمی دونم چی بگم فر هوش . من یک زن هرزه نیستم . تو خودت اینو بهتر از هر کسی می دونی ..
خودشو انداخت روی کاناپه .. دستاشو گذاشت جلو صورتش .. طوری می گریست که واسه چند لحظه داشت از خودم بدم میومد ولی به نتیجه اون و عذابی که در این چند ماه کشیده بودم فکر می کردم لذت می بردم از این که دارم به هدفم نزدیک میشم .
-به من بگو فر هوش گناه من چی بوده ؟ میگن خوشگلا شانس دارن .. پس کوش .. من چه بدی در حق شوهرم کردم ؟!
دستشو از جلو صورتش بر داشت .. چقدر ناز شده بود . مثل دختر بچه هایی که ناز می کنن و می خوان به خواسته شون برسن اونم یه همچین حالتی رو داشت . بهش گفتم که دوستش دارم و عاشقشم . هنوز خودم اینو باور نداشتم . دوستش داشتم اونو می خواستم .. شاید اولش برای هوس بود اما حالا شاید هم واسه هوس و هم برای احساس پیروزی .. اما نمی دونستم عشق تا چه اندازه می تونه دخیل باشه . فقط اینو می دونستم که یاد اون در تمام لحظات بیداری زندگیم با منه و حتی در خواب هم اونو می بینم . نمی دونم این اسمش چی می تونه باشه . چی که من ماههاست سکسو فراموش کردم .
-فرهوش بیا جلوتر .. بیا منو ببوس ..می خوام ببینم چه حسی داره وقتی آدم خودشو به یکی غیر همسرش تسلیم می کنه . -فروزان تو حالت خوب نیست داری پرت و پلا میگی ..
-بهت گفتم منو ببوس . اگه دوستم داری ..
-نه من در حق رفیقم نامردی نمی کنم .
-شما مردا همه تون نامردین ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#9
Posted: 8 Dec 2014 22:35
نامــــــــــــــــردی بســــــــــــــــه رفیــــــــــــــــق 8
از خونه اش اومدم بیرون ..بدون این که همو ببوسیم .. بر نامه موبایلو هم که ردیفش کرده بودم .. ولی خیلی مراقب فروزان بودم که کار احمقانه ای نکنه .وقتی که می خواستم دو دستی بزنم تو سرم و به خودم بگم که ای کاش اون لحظه می بوسیدمش به خودم گفتم که نه ! فرهوش تو بهترین کارو کردی که این کارو انجام ندادی . چون اون جوری که معلوم بود فروزان در یه شرایط بحرانی این حرفو زده و حتما هم بهت می گفت که داری ازش سوء استفاده می کنی . باید اون خودش با تمام وجودش بخواد . در شرایطی که اعصابش آروم تر شه . دیوونه ! داره می زنه به سرش که بره تلافی کنه . وقتی که یه جنس حی و حاضر به اسم فر هوش خان در کنارش هست برای چی بره به غریبه ها متوسل شه ؟ من باید ازش کام می گرفتم . نگاهم به این بود که داره چیکار می کنه چند دقیقه بعد دیدم که از پله ها داره میاد پایین .
-چیه داری کشیک منومی کشی ؟ تو اصلا برای چی توی زندگی من دخالت می کنی.. چرا ؟
- سپهر تو روامانت داده به دست من .
-اون خودش امانت در دستای کیه؟ من نمی دونم تو داری واسه من دایه مهربون تر از مادر میشی؟
-کجا داری میری ؟
-به تو ربطی نداره . همین که یه موضوع رو مدتها از من مخفی کردی کافیه .
-فروزان اگه من می خواستم مخفی کنم دیگه امروز روش نمی کردم . هر جا می خوای بری من خودم می رسونمت . خواهش می کنم . حرفامو باور کن.
-من چی رو باور کنم ؟
سوار پرشیای سفیدش شد و منم با کمال پررویی کنارش نشستم .
-کی بهت گفت پیش من بشینی .. طوری فریاد می زد که انگاری زن وشوهری هستیم که داریم توی خونه دعوا می کنیم .
-ببخشید .. بذار من برونم فروزان !
پاشو گذاشت رو گاز و عین دیوونه ها گاز می داد و می رفت . من که در رانندگی از اون کله خرا بودم دچار وحشت شدم .
-وااااایییییی دختر هر دو تا مونو به کشتن میدی .
- حقته . هر دو تا مون می میریم . سپهر بهترین دوستشو از دست میده و همین طور بهترین زنی رو که می تونسته دوستش داشته باشه و به زندگی اون سر و سامون بده . شاید با مرگ من قدر منو بدونه .
ولی دست به فرمون خوبی داشت . اون حرصی که می خورد یه تسلط خاصی رو درش به وجود آورده بود . مراقب دستاش و نگاش بودم .
-چیه می ترسی فرهوش ؟
-نه من به رانندگی تو اطمینان دارم ولی اگرم بمیرم از این که در کنار تو آخرین لحظه زندگیموگذروندم با احساس آرامش این دنیا رو ترک می کنم .
یه لحظه نگاش کردم تا ببینم عکس العملش از شنیدن این حرف من چی می تونه باشه .. دیدم یه لبخند خاصی می زنه . لبخندی که نشون دهنده تعجبش بوده .
-مگه صد بار بهت نگفتم فراموشش کن .
-خیلی چیزا رو می تونم فراموش کنم ولی تو رو نه .. به نظرت آدم اگه کس دیگه ای رو دوست داشته باشه گناهه .؟ ولی توی دلش ..
-مثل تو که حالا توی دلت مثلا دوستم داری و با کمال پررویی داری بیانش می کنی ؟ سکوت کردم و چیزی نگفتم . خودمو زدم به ناراحتی . نزدیک دریا نگه داشت . ماشین دیگه جلو تر نمی رفت . یه گوشه ای پارک کرد و گفت من می خوام قدم بزنم . -منم باهات میام .
-فکر کردی می خوام خودمو بندازم توی آب ؟ هزار بار بهت گفتم که بهم نگو دوستم داری.
-صد و یک بار.
-خوبه که حساب و کتاب همه اینا رو داری . من شوهر دارم .
-می دونم ولی خودت میگی که اون زن نداره .
-همه آدما به یک اندازه پست نیستند . ..
این بار دیگه چیزی نگفت از این که چرا به دنبالش به راه افتادم .
-خیلی دلم می خواد وقتی که غروب میشه بیام این جا با خودم خلوت کنم . سپهر اصلا حوصله این کارا رو نداشت .
فروزان یه گوشه ای روی شنهای ساحل نشست و منم کنارش قرار گرفتم .. موبایلشو روشن کرد و ترانه آدما از گوگوشو گذاشت تا سکوت بینمون رو بشکنه . رفته بود به فکر .. هر چند لحظه در میون یکی از سنگریزه هایی رو که توی دستش جمع کرده بود به طرف دریا مینداخت ..
-فروزان .. این قدر خودت رو ناراحت نکن . من کمکت می کنم ..
آروم اشک می ریخت .
- آخه گناه من چی بوده . من که بهش خیانتی نکردم . باور کن همین حالا با همین شرایط خیلی ها طالب منن . ولی من اون آدمش نیستم .
-می دونم . سپهر پسر خوبیه . شاید اون به این جور زندگی عادت نداشته . وقتی تو بهش بله رو گفتی و اون لذت بودن با یک زن رو حس کرده پیش خودش خیال کرده که یه عمره سرش کلاه رفته که دوست دختر نگرفته و از زندگیش لذت نبرده .. واسه همینه که خیلی ها اعتقاد دارن که مردا باید قبل از از دواجشون با چند تا دختر یا زن دوست باشن که چشم و دلشون سیر باشه ..
ای ای چه کس شراتی می گفتم . شانس آوردم که فروزان حواسش زیاد جفت نبود . .. -تازه تو که عاشقش نبودی . اون ازت خواستگاری کرد ..تو هم از بس مردای بد دیده بودی و نامرد , حس کردی که این گزینه بهترین گزینه می تونه باشه .. سرشو بالا گرفت و یه نگاه خاصی بهم انداخت ..
-با این که می دونم سپهرو باید دار زد ولی قبل از اون باید تو رو به صلابه کشید . بعضی وقتا یه حرفایی می زنی که اصلا باورم نمیشه تو رفیقش باشی ..
-تو چند جور حرف می زنی فروزان . یه بار میگی هوای منو نداشتی .. حالا میگی این جوری ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 5428
#10
Posted: 13 Dec 2014 00:21
نامـــــــــــــــردی بســـــــــــــــه رفیـــــــــــــــق ۹
-پس بذار من حرف دلمو بزنم . دیگه بهت اجازه نمیدم که بهم بگی حرفی نزنم . می دونم کلیات موضوع رو می دونی ولی بذار حس درونمو بگم . بگم چه آتیشی در من وجود داره . تا اون جایی که ذهنم اجازه میده مو به موی اونو واست تعریف می کنم . نه این که دلت واسم بسوزه . واسه این که بهت نشون بدم چرا گاهی یه کارایی می کنم که فکر می کنی من دارم بر علیه سپهر اقدام می کنم ؟ من و اون از سه چهار سالگی با هم همبازی بودیم .. قبلش چیزی از این دنیای خاکی رو یادمون نمیاد .. اصلا سر نوشت ما رو به هم گره زدن . ولی دلیل نمیشه که من آدمای دیگه ای رو هم دوست نداشته باشم . آره من با خیلی از دخترا بودم . در ذات من دروغ نیست که بخوام بهت دروغ بگم . بگم تقصیر من نبود و از این حرفا . فقط یه خورده دقت کن .. در این یه ساله دیدی که من برم دنبال زن یا دختری ؟ راستش من نمی دونستم عشق و دوست داشتن به چی میگن .. خیلی ها رو رنجوندم . دخترایی که به من اظهار عشق و علاقه می کردن . ولی من فقط اونا رو برای پر کردن وقتم می خواستم
-یعنی تفریح و ...
-نه تا اون حدی که فکرشو می کنی . من خیلی هم پست نیستم ..
-صادق باش . سانسور نکن ..
-وقتی که تو اومدی همه معادلات به هم ریخت .. حس کردم یه انفجاری در زندگی من روی داده .. نمی دونستم اونو به چی تشبیهش کنم . وقتی که می خوابیدم به فردایی فکر می کردم که بتونم تو رو ببینم ..
-آره معلوم بود .. هر چند وقت در میون می دیدم دست یه دختری رو گرفته با هاش می رفتی و من و سپهر همش بودیم دنبال کارا ..
-اون دخترا بیشتر خودشون میومدن دنبالم .. ولی بودن با اونا راضیم نمی کرد . به اونا دست هم نمی زدم .
-یه چی بگم ناراحت نمیشی ؟ البته نباید این حرفو بزنم ..
-بفر ما ..
-به اونا دست نمی زدی ولی یه بار به نظرم اومد که لب زده باشی ..
اینو که گفت خو دش خنده اش گرفته بود ..
-من چیزی یادم نمیاد . حتما اشتباه گرفته بودی .. آره فروزان .. من نمی دونستم این چه حسیه که اومده به سراغم . وقتی که می دیدمت حس می کردم تمام وجودمو برق گرفته ..
-واسه همین بود که فرار می کردی و خودت رو مینداختی بغل دخترای دیگه ؟ البته دست بهشون نمی زدی ..
این بار منم باهاش می خندیدم . حس می کردم که از خنده هاش خوشم میاد . از این که اون احساس آرامش کنه لذت می بردم .
-می تونم ادامه بدم ؟
-ادامه بده . حرفای جالبی می زنی . کم کم داره خوشم میاد .
-از کارام یا حرفام ..
-کارات که به یه دسته سبزی نمی ارزه .. باز سبزی یه ویتامینو داره ..
دیگه از این یه تیکه اش هیشکدوممون خنده مون نگرفت ..
-یواش یواش حس کردم این زندگی که دارم راضیم نمی کنه . وقتی دخترا با هام از عشق حرف می زدن به نظرم یه چیز مسخره ای میومد . ولی تقصیر من چیه من عاشق نشده بودم . زور که نبود . یه روزی دل یکی از اونا بد جوری شکسته بود . بهم گفت من نفرینت نمی کنم ولی از خدا می خوام که یه روزی عاشق شی و اونی که دوستش داری این بلا رو سرت بیاره .. تنهات بذاره .. راستش نمی دونستم احساس خودم نسبت به تو رو به چی تشبیهش کنم ..
-حالا می تونی ؟
-هنوز به اون جاش نرسیدیم .
-وقتی می دیدمت حس می کردم تو با همه اونایی که دیدم فرق می کنی . اصلا نمی تونم بیام به سمتت . راستش چند بار خواستم باهت صمیمی تر شم ..
-همون جوری که با بقیه صمیمی بودی ؟
بازم شروع کرد به خندیدن .. منم رفتم توی حس ..
-مسخره ام می کنی ؟ احساس آدمی رو که تا اون روزا نمی دونست عشق به چی میگن ؟ من شاید خصلتم بد بوده ولی تا حالا کسی رو مسخره نکردم . کسی رو به خاطر فکر و احساسش دست ننداختم ..
-منو ببخش .. قصد بدی نداشتم ولی نمی دونم چرا بعضی از حرفاتو نمی تونم باور کنم -عیبی نداره .. منم اون موقع خودمم خودمو باور نداشتم . شاید باور نکنی .. صد بار اومدم طرفت تا بهت بگم دوستت دارم .. تا یه جوری متوجهت کنم که چقدر واسم ارزش داری . شاید حرفای عاشقونه رو نمی دونستم . نمی دونستم چه جوری احساس خودمو بهت بگم . من از ازدواج فراری بودم ولی برای به دست آوردن تو و تو رو داشتن حاضر بودم که باهات ازدواج کنم ..
-دروغگوی خوبی نیستی ..
-این انصاف نیست که آدما این جور قضاوت کنن .
-ولی من در نگاه تو چیز دیگه ای می خوندم .
-مگه تو نگاه شناس بودی ؟تازه برای تو چه اهمیتی داشت که در نگاه من چی رو بخونی ؟
-مردی که با زنای زیادی بوده باشه یهو بخواد عاشق شه ..نمی دونم عجیبه فرهوش!
-در خیالم تو رو می دیدم . تو و عشق تو رو .. تو رو .. راستش یه صحنه ای مث حالا رو تصور می کردم که با هم کنار ساحل نشستیم و دست تو دست هم به آینده نگاه می کنیم .. میگن عجله کار شیطونه ولی گاه می بینی که صبر کار شیطونه . یه روز تو و سپهر اومدین و بهم گفتین که مرغ از قفس پرید . فروزان پرید .. اما شعله های فروزان عشق تو هنوز قلبمو می سوزونه
-اوخییییی طفلک ! ..تو اگه راستشو میگی خیلی اراده ات قوی بود می تونستی زود تر از اینا بجنبی .. شاید منو می خواستی .. اما نه روح منو .. نه اون حس منو ..
-ازت انتظار ندارم باورم کنی . دیگه برام مهم نیست . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc