انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 10 از 20:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  19  20  پسین »

نامردی بسه رفیق


زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیـــــــــــــــــــق ۸۹

اون بار دار بود . آره ... اونم کنار شوهرش و برادرش عکس انداخته بود .. نه .. خدای من . من انتظار چی رو داشتم . یعنی من باید منتظر این می بودم که فروزان تا آخر عمرش بار دار نشه ؟ یعنی این انتظارو می داشتم که حالا که اون با مرد دیگه ای ازدواج کرده با اون آمیزش نکنه ؟ این حق من بود عذابی که باید می کشیدم . شاید اگه اون توطئه رو نمی کردم فروزان هر گز از پیش من نمی رفت و راحت تر می تونست قبولم کنه . چند بار و خیلی آروم سرمو کوبوندم به دیوار .. اشکم در اومده بود .. نمی تونستم باور کنم . نمی خواستم باور کنم . چه دردیه خدایا .. چرا من نمی میرم . برای لحظاتی تصمیم گرفتم که خودمو بکشم ولی به سپهر قول داده بودم . به این که از این بچه ها از آدمای نیاز مند حمایت کنم . مثلا من گناهکار می خواستم که نماینده خدا باشم . ولی چه جوری ! نه .. خدای من .. من نمی خواستم این طور شه . اصلا فکرشو نمی کردم که یه روزی کارم به این جا کشیده میشه .. صدای فرزان و ستاره رو می شنیدم . ستاره هم اومده بود . یه آبی به صورتم زدم .. از دستشویی اومدم بیرون .. فرزان : چت شده حالت خوب نیست ؟ چرا رنگت پریده ؟
-فکر کنم غذا اذیتم کرده .نمی دونم چرا این جوری شدم . تازگی ها به بعضی غذا ها حساسیت پیدا کردم .
فرزان : اگه قرص می خوای پیش من هست ..
-نه ممنونم . اگه کاری نداری من برم بیرون هوایی بخورم ..
ستاره : منم با هات میام ..
-نه تو باش شاید فرزان با هات کاری داشته باشه . درست نیست که دو تایی مون این جا رو رها کنیم .
فرزان : ستاره تو با هاش برو . من این جا رو می گردونم . تازه وسایل سنگینو که من نمی خوام حمل کنم . آخر وقتی که شد خودم میرم سر کشی .
ستاره همرام اومد .
ستاره : فرهوش تو چت شده . از چی ناراحتی . چی تو رو این قدر آشفته کرده ؟ بی خود نگو .. واسه غذا نیست . واسه سپهر هم نیست . بگو چی شده ؟ بگو فر هوش ... کسی رو دوست داری که اون دوستت نداره ؟
-چیه ستاره . مگه کسی بهت چیزی گفته ؟ مگه دوست دختری که ولم کرده با هات حرف می زنه .. ؟ آره ؟ باهاش در تماسی ؟
ستاره : تو جدی میگی ؟ یعنی با کسی دوست بودی که اون رهات کرده ؟ من باورم نمیشه . خونواده و داداش طوری ازت می گفتن که اصلا اهل وابستگی نیستی ..
-ستاره حالا من یه حرفی زدم چرا این قدر موضوع رو جدی می گیری . اصلا واسه تو چه فرقی می کنه .. تو رو به جون هر کسی که دوستش داری برو دفتر و منو به حال خودم بذار . می خوام برم یه دوری بزنم .. برم لب دریا .. برم سمت شالیزار .. برم به قبرستون .. برم بمیرم ..
ستاره : فرهوش من تنهات نمی ذارم . کنارت می مونم . هر چی هم سرم داد بکشی ولت نمی کنم . با هات میام . دوستت ...
حرفشو قطع کرد ... خودمو به نشنیدن زدم . داشت می گفت که دوستت دارم و یه لحظه متوجه شد که یه حرف سنگینیه .. می تونست دوستت دارم رو با یه آهنگی بگه که به عنوان یک علاقه معمولی و محبت ساده و دوستی عادی فرض شه ولی یه لحظه خودش مونده بود که چیکار کنه .. همرام اومد ...
-ستاره می دونم خیلی اذیتت می کنم . دست خودم نیست .
ستاره : حتما بازم می خوای از داداشم بگی و این که دیگه پیش ما نیست .
-آره از کجا می دونستی .
ستاره : این حرف همیشگی توست .
-ببین ستاره .. مشکلات روحی به تدریج آدمو از پا میندازه . خودشو یک دفعه نشون نمیده . یعنی عوارض خودشو به تدریج نشون میده و وقتی هم که رو تن آدم نشست به این سادگی ها آدمو ول نمی کنه .
ستاره : می دونم چی داری میگی . منم الان مشکل روحی عجیبی دارم ..
-آره غم از دست دادن برادر خیلی سنگینه .
یه نگاهی بهم انداخت که تا اعماقشو رفتم . نمی دونم چرا حس کردم که اون داشت با تمام وجودش فریاد می زد که دوستم داره و ناراحتی اون به خاطر اینه که نمی دونه شرایطش با من به چه صورتی در میاد . اصلا حواسم نبود . وقتی با هم به ساحل رسیده و در امتداد دریا قدم می زدیم بی اختیار و بدون این که بدونم دارم چیکار می کنم دستمو به دستش دادم . یه لحظه که متوجه شدم خواستم دستمو کنار بکشم که اون دستمو طوری فشرد که نتونستم این کارو انجام بدم . ولی آروم آروم دستمو در آوردم .. شاید اون متوجه یه دست بی احساس شده باشه . شاید متوجه شده باشه که من هیچ علاقه ای از اون نوعی که اون دوست داره بهش ندارم .
-ستاره من حالم اصلا خوب نیست . می خوام تنها باشم . تنها گریه کنم .. تنها مشتمو بکوبونم به شنها ..
-حالا هم تنهایی . مگه غیر اینه ؟ منو که در کنار خودت نمی بینی . ببینم از من خجالت می کشی این کارا رو بکنی ؟... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۹۰

ستاره : مگر این که یه چیزی باشه که نمی خوای بهم بگی .. منو محرم خودت نمی دونی . من و تو دو تا دوست خوبیم .
-ببین ستاره الان خودتو به عنوان یک زن می تونی مشکلات خودت رو به من بگی ؟ معلومه که نمی تونی .. بعضی چیزای زنونه هست که نمیشه اونا رو با مردا در میون گذاشت و همین طور مسائلی هستند که مردونه هست .
با این حرفام کمی اونو پیچوندم . می دونستم که سر در نیاورده که چی دارم میگم . شایدم فکر کرده که من مثلا مشکل نازایی دارم . گذاشتم پیشم بمونه .
-ستاره منو ببخش اصلا حال و حوصله ندارم . نمی دونم چرا بعد از رفتن سپهر این همه لجباز شدم .
ستاره طوری نگام می کرد که نشون می داد حرفامو باور نمی کنه . البته زیاد هم بی ربط نمی گفتم ولی شاید اگه موضوع فروزان نبود خیلی بهتر می تونستم با قضیه فروزان کنار بیام . ستاره با یه آرایش ملایمی که خیلی بهش میومد خودشو خیلی زیبا تر نشون می داد . اون زیبا بود ولی از اون جایی که من به این سبک چهره اش آشنا نبودم و برام تازگی داشت اونو خیلی زیبا می دیدم .. دوست داشتم اذیتش کنم . این حقو به خودم می دادم که با هاش شوخی کنم . ولی می ترسیدم که اگه باهاش بیشتر صمیمی شم اونم راز های دلشو بهم بگه ... با این حال تر جیح دادم مسائلی رو پیش بکشم که مثلا بگم که هیچ رابطه ای بین ما نمی تونه باشه .. با توجه به این که اون نقطه ضعفهاشو که علاقه به منه پیش من رو کرده بود گفتم راستی ستاره خوب این روزا به خودت می رسی .. این رسم روز گاره دیگه .. البته به عنوان یک دوست ازت می پرسم مگه می خواد واست خواستگار بیاد ؟ همش موندم اگه ازدواج کنی دیگه کی رو بیاریم جای تو که معتمد باشه ...
صورتش سرخ شده بود . فکر کنم بیش از اونی که خجالت بکشه این سرخ شدن از روی خشم بود . انتظار نداشت که من به این مسائل اشاره کنم .
-فرهوش ..چرا با هام این جوری حرف می زنی ؟
-مگه غیر از اینه که من و تو با هم صمیمی هستیم و محرم اسرار همیم ؟ تو هم در مورد دوست دختر و این جور چیزا با هام حرف زدی و من خالصانه جوابت رو دادم . حالا تو اگه نمی خوای به چیزی اشاره کنی خود دانی . ولی هر کی با هات ازدواج کنه خوشبخت میشه .
ستاره : مثل این که تو یه چیزیت میشه . اصلا تو چیکار به کار من داری . من نمی خوام از دواج کنم . از نظر من مردا پای بند زندگی نیستند . اصلا خوشم نمیاد ازشون ..
-معلومه .. یه روز بدون هیچ آرایشی .. و یه روز به اندازه چند روز ...
هر کس دیگه ای جای ستاره بود شاید بهم می گفت مگه تو فضولی ؟ ولی می دونستم اون هیچوقت همچین حرفی رو به من نمی زنه .
ستاره : مثل این که خوشت نیومد من این کارو کردم . الان یه دختر دوازده سیزده ساله به خودش می رسه . ولی تعجب می کنم از حسادت بعضی مردا ...
ستاره هم فوری اون چیزی رو که خودش دوست داشت پیش کشیده بود . یعنی می خواست به خودش بگه که حس حسادت من تحریک شده .. این جوری که بد تر می شد ستاره : اگه بدونم که تو ناراحت میشی دیگه این کارو نمی کنم . دوست ندارم واسه من ناراحت بشی وباشی .
-عزیزم هر طور که صلاح می دونی عمل کن ..
دستشو مماس با دستم قرار داد . دوست داشت که پنجه هاشو بگیرم . حس کردم که اگه این کارو بکنم دارم با قلبش بازی می کنم ولی نمی دونم چی شد که این کارو کردم . من دستشو گرفتم .. می دونستم که داره فکر می کنه . رفته به عالم حس و رویای خودش . آخه با همه پر حرفی هاش برای دو سه دقیقه ای ساکت شده بود . بازم به یاد فروزان افتاده بودم . بار ها و بار ها دستشو گرفته بودم . نه مثل حالا .. یه حسی بود که منو به زندگی وابسته می کرد . تلخی های گذشته رو از بین می برد . منو به آینده امید وارم می کرد و تصویر زیبایی از آینده رو پیش روی من می ذاشت .. ولی رسیدم به امروز .. امروز .. فکر نمی کردم که یه روزی مرگ بزرگترین آرزوی زندگیم بشه . همون عنصری که ازش فرار می کردم . به فروزان می گفتم که کاش مرگی نبود .. جدایی نبود . کاش تا ابد کنار هم می موندیم .. ولی حالا جدایی قبل از مرگ اومده .. دوست داشتم بمیرم ...
ستاره : آروم شدی فر هوش ..
-نمی دونم ..ولی چرا.. آروم شدم . .
ستاره : شاید وجود من آرومت کرده ..
-تو که یک دوست و همدم خوب و مهربون منی . خوش به حال مردی که شریک زندگیت میشه ..
اینو که گفتم یه جیغ آرومی کشید و دستشو از دستم در آورد ..
ستاره : چند بارباید بهت بگم من اصلا از از دواج خوشم نمیاد ..هیچ مردی رو توی زندگیم تحمل نمی کنم .. چرا اصرار داری زود تر از دستم خلاص شی . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۹۱

به شدت عصبی شده دبودم . می دونستم که این حالت برای من خوب نیست . اعصاب منو داغون کرده بود .
-ستاره مگه تو چیکارم داری ؟ مگه من چه نسبتی با تو دارم که بخوام از دست تو خلاص شم ..
ستاره : هیچ ... هیچ نسبتی با من نداری .. تو با سپهر هم هیچ نسبتی نداشتی . تو اصلا با خودت قهری .. معلوم نیست که چی می خوای و چیکار داری می کنی . خودت هم نمی دونی که داری چیکار می کنی . همه آدمای دور و بر خودت رو داری از خودت می رنجونی به این اهمیت نمیدی که کی واسه تو دل می سوزونه .
-جون من راست میگی ؟
ستاره : بس کن .. دیگه نمی خواد مسخره ام کنی .
-من هر گز نخواستم کسی رو مسخره کنم . اینو توی گوشت فرو کن .
-من اصلا نمی فهمم از وقتی که این دوستان با دوست دختراشون اومدن به خونه تو مهمونی .. تو چت شده . از این رو به اون رو شدی ..
نمی خواستم زیاد باهاش بپیچم .
-ستاره ... دست از سرم بر دار . اگه یه دختر خوب مثل خودت سراغ داری بهم معرفی کن . می خوام زن بگیرم شاید اون بتونه یه جوری کمکم کنه ..
خودم تعجب کرده بودم چطور در میون این همه ناراحتی هام تونستم این شوخی رو با هاش بکنم و کمی سر به سرش بذارم .
ستاره : به من چه مربوطه .. به خواهرت بگو .. به مادرت بگو که برات یه کاری بکنن . اصلا مگه من چه کس تو هستم . مگه تو خودت اینو به من نگفتی ؟ حالا که زن می خوای من آشنای تو شدم ؟ اصلا می دونی داری چی میگی ؟ با این روحیه و اعصابی که داری کسی که بهت زن نمیده . می فهمی .
-خیلی ممنونم به خاطر این روحیه ای که به من میدی و داری امید وارم می کنی از این که می تونم به عنوان یک آدم سالم رو پا های خودم وایسم ..
مشتامو گره کرده و با رنج و خشم به فروزان بار دار فکر می کردم . به این که چرا مرد دیگه ای باید جای منو گرفته باشه .تمام ماجراهای زندگیم در این روز ها رو در دفتر خاطراتم می نوشتم . چون حس می کردم دارم آخرین روز های زندگیمو سپری می کنم . می خواستم که بعد از مرگم فروزان تمام اون چه را که این روزا واسم اتفاق افتاده بخونه و بدونه . برام مهم بود که واسه لحظاتی هم که شده به حال من دل بسوزونه . دل خوشی من شده بود بچه های یتیمی که گاه می رفتم و با هاشون بازی می کردم . براشون هدیه می خریدم . یه عده از اونا بزرگ شده بودند . هزینه تحصیلشونو به عهده می گرفتم . تا الان هر کاری که می کردم همش از پولی بود که سپهر در اختیار من گذاشته بود .. ولی درست خورده بودیم به روز هایی که قیمت ملک و زمین به طرز سر سام آوری در حال بالا رفتن بود.. و من و ستاره و فروزان بی اندازه سود کردیم . فروزان که خودش نبود اما فرزان برادرش همه کاره اش بود .. تصمیم گرفتم قسمتی از در آمد های خودمو هم به این بچه ها اختصاص بدم . هنوز از دواج نکرده خیلی هاشون به من می گفتن بابا ...هم خوشم میومد و هم ناراحت بودم از این که اگه یه روزی میون اونا نباشم چی میشه ... می خواستم موضوع رو با خواهرم در میون بذارم .. هم پول سپهر رو در اختیارش بذارم و هم این که خودم هم یه چیزی روش بذارم و بهش وصیت کنم که اگه اتفاقی برام افتاد تو راهمو ادامه بده ولی گفتم شاید این جوری نگران شه ... جریانو به ستاره گفتم .
-ستاره ! من نمی دونم چرا همش فکر می کنم یه اتفاقی برای من میفته . داداشت منو مامور یه کاری کرده .. خودمم بر اون پولی که اون در اختیارم گذاشته اضافه کردم . سود اونو هم در راهی که اون گفته خرج می کنم . ولی اگه من بمیرم ...یه حس عجیبی دارم . احساس ضعف می کنم . بدنم سست شده . من یه دفتر خاطرات هم دارم .. اونو می تونی بخونیش .. البته یه خواهشی هم ازت دارم .. از این که فروزان به سپهر و روحش احترام نذاشته و خیلی زود ازدواج کرده خیلی ناراحت شدم . می تونی دفترو به اونم برسونی .. البته اگه خودت بعد ازمرگم اون دفتر رو بخونی متوجه میشی من چی دارم میگم و این روزا چه عذابی از دوری سپهر می کشم .. بهم قول بده هر طوری شده دفترمو به دست فروزان می رسونی ...
ستاره : تو چت شده ؟ یه مدتی اعصابت آروم تر شده بود ..
-ستاره دستتو می بوسم . به پات میفتم . تو فقط بهم قول بده هر طوری شده اونو بهش می رسونی . بگو فرهوش می خواسته که تو حتما اونو بخونی ..
ستاره : نمی فهمم . اگه اون زن داداشم نبود فکر می کردم حتما عشقت بوده .. ببینم ازمنم توی دفترت نوشتی ؟
-آره به عنوان یه دختر خوب و مهربون .. کسی که میشه روش حساب کرد . دختری بهترین که ساخته شده برای مردی بهترین .. لیاقت می خواد داشتن تو ستاره .. این که یکی با تو زیر یه سقف زندگی کنه یعنی خوشبختی رو واسه خودش تضمین کرده ..
ستاره : فکر می کنی کسی که خودش خوشبخت نیست و خوشبختی ازش دوره بتونه یکی دیگه رو خوشبخت کنه ؟ ! .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۹۲

رو کردم به ستاره و گفتم برای این که یکی رو خوشبخت کنی نیازی نیست که تو حتما خوشبخت باشی . برای خوشبختی آرامش و اعتماد داشتن به هم کفایت می کنه این که راهی رو با هم ادامه بدین . راهی که هر دو شما رو به مقصدی مشترک می رسونه . نیازی نیست که به اون جایی که می خواین برسین حتما با هم پا بذارین . ممکنه یکی در ظاهر زود تر به مقصد برسه و یکی دیگه راه طولانی تری رو داشته باشه ولی مهم اینه که شخصیت انسانها از اصولی پیروی کنه که جز معنای انسانیت نشه اسم دیگه ای روش گذاشت .
ستاره : حرفای قشنگی می زنی . من دلم پر از درده . برادرم رو از دست دادم . نمی خوام کسی رو که بوی داداشمو میده رو هم از دست بدم .
-منم نگفتم که می خوام بمیرم . گفتم دارم می میرم . یکی که داره می میره و زجر کش میشه گاه تا به اون حدی جونش به لب میاد که دوست داره زود تر تموم کنه . زود تر برسه به آخر خط . ولی نمی دونم چرا این نمیشه . چرا نمیشه . انگار همه چی وارو شده . من دوست دارم بمیرم . من دوست دارم دیگه در این دنیا نفس نکشم . هر نفسی که می کشم عذابه . نمی دونم ستاره .. ولی صیرم دیگه به سر اومده . من جای دفترخاطراتمو مو بهت میگم . اونو بدش به زن سپهر که حالا شده زن فر هاد بهش بگو که در حق دوست من چقدر نامردی کرده ...
ستاره : نمی فهمم تو چی میگی .. ولی تو نباید بمیری ..
-مگه من تافته جدا بافته ام ؟ از اون گذشته های دور دور هر کی که به دنیا اومده مرده .. فعلا ازاونایی که می دونم زنده اند یکی حضرت عیساست یکی مهدی موعوده و یکی هم خضر .. یعنی منم بشم یکی از اونا ؟
-تو خیلی بدی فر هوش ..
-ولی تو خیلی خوبی ستاره . من اگه جات بودم با بدان نمی پلکیدم . نمی دونم کدوم راه واسه مردن آسون تره . از خدا می خوام یه راه آسون واسم بفرسته . میگن خود کشی گناهه .. یه کاری بکنه که من بمیرم . تا از دست این زندگی خلاص شم . چرا دنیای من به این صورت در اومده ..
-فرهوش تو خیلی داغونی .. شاید تنها راه نجات تو یه چیز باشه ..
-چی به فکرت می رسه ستاره ..
ستاره : شاید بهم بخندی . البته اینی که من میگم شاید حلال مشکلات نباشه . شاید در این جا به دردت نخوره .. اما در کل خیلی به درد می خوره . عشق .. عشق به یک دختر و در کل به جنس مخالف می تونه سازنده و آرام بخش باشه ..
یه نگاهی به ستاره انداختم و با خودم گفتم خدا بگم این زنا رو چیکارشون کنه . خوب می تونن شرایط و موضوع رو به نفع خودشون بگردونن . ولی تقریبا این اطمینانو داشتم که اون در مورد خودش و علاقه احتمالیش به من چیزی نمیگه . می دونستم این کارو نمی کنه . اون خیلی زرنگ تر از این حرفا بود .
-بهم قول دادی ستاره ..
ستاره : می دونم این طور نمیشه ولی واسه آروم کردنت مجبورم بگم باشه .. در مورد راه حلی که بهت گفتم فکر کن ..
-یه حرفی می زنی که انگاری عشق مثل نخود و کشمشی می مونه که توی مغازه بقالی دارن . هر وقت هوس کردم می تونم برم از اون جا خرید کنم . عشق باید خودش بیاد نه این که من صداش کنم . یهو دیدی از نگاه یکی خوشم اومد ..یا از اخلاق یکی دیگه یا از زیبایی یکی دیگه .. خلاصه اینا عواملی هستند که آدمو به سویی گرایش میده که از همون به عشق تعبیر میشه .
ستاره : ممکنه تو این طور بگی منم حرفت رو قبول دارم . حتما زمینه شو که داری میاد . می خواستم سرش داد بکشم و بهش بگم که تمومش کنه . ولی دلم نیومد . یه لحظه خودمو گذاشتم جاش . با همون احساس . با همون درونی که که شاید بهم علاقه مند باشه و اون انتظاری رو که از دوست داشتن داره . باید در مقابل اون صبر می کردم .چقدر همه چی عذاب آوره وقتی که حس کنی بود و نبودت در این دنیای بزرگ یکیه .وقتی که حس کنی هر وقت می خوای بخوابی با همون افکار می خوابی و وقتی که می خوای چشاتو باز کنی با همون غم و غصه هات داری از خواب بیدار میشی . کسی نمی تونه کمکت کنه . چرا باید زندگی تو به این صورت در اومده باشه . ستاره به من می گفت که عشق حلال مشکلاته ... راستش از حرفاش خوشم میومد . می تونست به من امید و دلگرمی بده . ولی می ترسیدم ادامه اش بدم . دلم می خواست بدونم که ستاره در مورد عشق چه عقیده ای داره . احساس خودشو بیان کنه . شاید اون چیزایی رو که در مورد من حس می زد بر زبون می آورد . اون وقت ممکن بود که من از نظر عاطفی تحت تاثیر قرار بگیرم . هر چند نمی تونستم عاشقش بشم . آخه عشق که یک قرار داد نیست . ولی شاید اونی که عاشقه و می خواد که طرفشو علاقه مند خودش کنه براش فرقی نمی کنه که از چه راهی این کارو انجام بده .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۹۳

من دیگه نمی تونستم مثل یه آدم عادی زندگی کنم . تعجب می کردم چه طور می تونم به کار ساختمونی نظارت داشته باشم . این که چی کم داریم و چی می خواهیم و فلان جا چند تا کار گر می خواد .. چه ساختمونایی رو باید زود تر فروش بدیم و از این جور کارا . شاید همه اینا به این دلیل بود که من می خواستم با سود دهی بیشتر, بهتر و بیشتر بتونم کار های خد ماتی خودمو انجام بدم . هنوز دوست خوب رضا بودم . اون می تونست رو من حساب کنه و منم برای تر بیتش تلاش می کردم . ولی از این که بخوام با مادرش تنها باشم خیلی سختم بود . زنی که فکر کنم دوست داشت با من باشه . شایدم می خواست صیغه من شه . اون فر هنگش با این چیزا ساز گاری داشت . ولی من سعی کردم در این زمینه بهش سردی نشون بدم . ستاره هم که عین نگهبان و محافظ همه جا به دنبالم بود . تا این که یه روزی یه مشتری با یه تویوتای آخرین مدلش اومد و ازم یه آپار تمانی خواست که یه دور نمای قشنگی هم داشته باشه . نورگیری اونم خوب باشه .. همراهش رفتم تا چند تا از بهترین آپار تمانها رو که اتفاقا با یه فاصله ای از دریا می شد یه دور نمایی از اونو دید بهش نشون بدم . از طرز لباس پوشیدنش تعجب می کردم . اسم و فامیلی جالبی داشت . لاله عباسی .. چون با اون صمیمی نبودم اونو صداش می زدم خانوم عباسی ولی اون منو به همون اسم فر هوش صدام می زد که البته یه لفظ آقا رو هم قبل از اسمم بر زبون می آورد . ماشینو درپارکینگ آپار تمانهایی که تموم کار شده پارک کرده رفتیم بالا . قبل از این که از ماشین پیاده شه مانتو شو در آورد . با یه دامن کوتاه چسیون بالای زانو به رنگ مشکی و با یه بلوز جیگری طرح دار که به صورت سرخ و سفیدش میومداز ماشین پیاده شد . یه جور خاصی نگاش می کردم که اونم بی خیال بود . هر چند در اون ساعت جز یه نگهبان که واسه اون جا گذاشته بودم کس دیگه ای نبود ولی با این حال سختم بود که اون در این حالت داره باهام میاد واسه دیدن واحد ها ..اولش خواست که چند واحدو در طبفه پنجم ببینه .. وقتی وازد آسانسور شدیم تا یه چند ثانیه ای مشخص نکرد که کجا می خواد بره . زن زیبایی بود . صورتش گرد بود و موهای سرش لخت و سیاه .. حتی روسری خودشو هم در آورده بود و موهاشو ریخته بود رو شونه ها و پشتش ..
-آقا فر هوش ! تمام این آپار تمانها زیباست و چه دور نمای قشنگی داره ! آدم نمی دونه کدومشو انتخاب کنه .
-با توجه به این که پشت این آپار تمانها رو به دریاست بهترین کار اینه که یکی از همون واحد های طبقه پنجم رو بگیری . کس دیگه ای هم می تونست با هامون بیاد .. -من شوهر ندارم ..
-منم نپرسیدم که شما شوهر دارید یا نه .
اینو که گفتم نیشش تا بنا گوش باز شد . نمی دونم از جون من چی می خواست . من نمی خواستم با کسی دوست شم . اصلا اون واقعا خریداربود یا اومده بود منو بندازه توی دام خودش ؟ .
-شما اگه بخواین از دواج کنین برای یه زندگی مشترک کدوم واحدو انتخاب می کنین -راستش خانوم عباسی اون دیگه بسته به سلیقه شما داره . من که نمی تونم چیزی بگم و فکر شما رو تحت تاثیر قرار بدم .
-هر طور میل شماست . ولی انتظار همراهی بیشتری رو داشتم .
-خانوم عباسی به نظر من همین طبقه پنجم روبروی دریا شاعرانه تره ..
نگاه خاصی بهم انداخت . یه گوشه از اتاق یه موکت پهن شده بود که فکر کنم کارگرا روش می نشستند و چای و غذا می خوردند و گاهی هم استراحت می کردند .
-خیلی هوس اینو دارم که بشینم و یه چای تازه دم بخورم و از این بالا دریا رو نگاه کنم .
-فاصله زیاده ..
-ولی افق خیلی قشنگ به نظر می رسه .. این جا دور نمای طولی دریا یه جلوه خاصی داره .
با این که فضا بوی رنگ و گچ و نقاشی می داد رو همون موکت نشست . اون ظاهرا یکی از همشهری های پولدارم بود که براش فرقی نمی کرد چقدر واسه یه آپارتمان پول بده . هر قیمتی رو که می گفتم حاضر بود پر داختش کنه .. دو تا از دگمه های بلوزشو باز کرده و سینه هاشو انداخته بود بیرون .. حس کردم گرمم شده . من نمی خواستم خودمو اسیر و گرفتار اون کنم . خیلی زود تحریکم کرده بود .. ولی با خودم عهد بسته بودم که جز فروزان با کس دیگه ای نباشم . و بعد از اون دیگه به هیچ زنی چراغ سبز نشون ندم .. پاهاشو دراز کرده بود ..
-خیلی خسته شدم ..
-خانوم عباسی این جا امکاناتش ضعیفه .
من منظورم این بود که محل مناسبی واسه نشستن نیست .. ولی اون منظورمو طور دیگه ای گرفت و گفت اگه دوست داری استراحت کنیم من جا دارم .
اون خودشو خیلی بهم نزدیک کرده بود . در همین لحظه در آپارتمان باز شد .. ستاره بود .. خشکش زده بود .. منم خشکم زده بود .. حالت نشستن اون زن اونم در این محیط طوری بود که اگه منم درو باز می کردم و این وضعیتو می دیدم فکربد می کردم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۹۴

ستاره رفته بود . بدون این که به فریاد های من توجهی داشته باشه . دختره دیوونه . اصلا اون از کجا می دونست من این جام . کلید این جا رو از کجا داشت .. دیگه مهم نبود .. رفتم سراغش . آب شده رفته بود زمین . بر گشتم پیش لاله ..
لاله : چی شد نامزدت بود ؟
-نه .. نمی دونم ..دوستم بود
-ولی اون جوری که اون داشت نگات می کرد نشون می داد که نامزدته . یا عاشقته .. یه جوری که دوست داشت سرت رو بکنه .. بهش حق میدم . آخه چی بگم . چرا ما آدما فقط به ظاهر قضایا نگاه می کنیم .
لاله همین جور داشت واسه خودش حرف می زد . من به فکر ستاره بودم . به این که اون حالا در مورد من چی فکر می کنه . که بدون اطلاع اون اومده بودم این جا و با یه زن یا دختر خلوت کرده بودم . حتما فکر کرده که قصد عشقبازی با اونو دارم . لاله رو ردش کردم بره . تا برم به دنبال ستاره و اونو یه جایی پیداش کنم . . ولی هر جا می رفتم اونو نمی دیدم . رفتم خونه شون .. همون محل خونه منم بود .. یا نبود یا خودشو پنهون کرده بود .. ظاهرا پدر و مادرش خونه نبودند . احتمالا رفته بودن سر قبر سپهر .. ولی حس می کردم که ستاره باید خونه باشه . خودمو رسوندم پشت در اصلی و ورودی ساختمونشون . بوی عطر ستاره رو احساس می کردم . یه بوی تازه رد شده رو می داد .
-ستاره می دونم خونه ای . می دونم .. من بوی تو رو حس می کنم . باور کن اون جوری که تو فکر می کنی نیست . من اون آدمش نیستم . اون خسته شده رو زمین نشسته بود . تو اصلا دیدی که من کار بدی بکنم ؟ اصلا کی بهت گفت که همین جوری سرت رو بندازی بیای داخل . ولی باور کن اون مشتری بود . رو زمین نشست . تقصیر من چیه . من که نمی خواستم این جوری شه . باور کن من گناهی ندارم . ستاره خواهش می کنم . باور کن ..
اون عشق من نبود .. من اونو به عنوان کسی که عاشقش باشم دوست نداشتم ..ولی دوست هم نداشتم که اون منو آدم هوس بازی بدونه . می دونستم اون توی خونه هست و تحویلم نمی گیره . می دونستم که حرفامو باور نمی کنه . می دونستم که داره عذاب می کشه . شاید هنوز این امید رو داشت که بتونه یه روزی منو عاشق خودش کنه . همون جوری که اون منو دوست داره منم اونو دوست داشته باشم . لاله عباسی خیلی خوب و زود متوجه شده بود که اون عاشق منه . اون یک زن بود و به خوبی متوجه حالت نگاهش شده بود .بازم با خودم و افکار خودم در گیر بودم و در ذهنم اینا رو مرور می کردم . . ستاره .. ستاره .. دختره دیوونه ! تو اگه خودت رو بکشی تا قیام قیامت من نمی تونم عاشقت باشم .. تو اگه از فرشته ها مهربون تر و پاک تر هم باشی من بازم نمی تونم دوستت داشته باشم .. من عاشق فروزانم . زنی که با از دواج عجولانه اش و با لجبازی خودش می خواست بهم نشون بده که کار زشتی کردم که در حق رفیقم نامردی کردم .
-نههههههه نههههههه ستاره خواهش می کنم جواب منو بده . من منظوری نداشتم . اون زن دوست من نبود . اون مشتری بود . به درک ! هر فکری می کنی بکن . واسم مهم نیست .. دیگه واسم مهم نیست و مهم نیستی . مهم خودم هستم که می دونم حسابم پاکه . عیبی نداره . هر بر داشتی داری داشته باش ..
آشفته و پریشون از خونه اومدم بیرون .. حس کردم حالم داره بد میشه .. همه جا رو تار می دیدم . داشتم بالا می آوردم . روزی چند بار از خدا تقاضای مرگ می کردم . یعنی یکی از حالات مردن می تونه به همین صورت باشه ؟ انگاری فشار خون من رفته بود بالا .. به مغزم فشار اومده بود . به دیواری تکیه دادم . خیس عرق شده بودم . یعنی میشه ؟ میشه همین حالا بمیرم ؟ حالا اگه امروز نشد به فر دا و پس فرداشم قانعم . عیبی نداره . دو سه روز دیگه هم صبر می کنم . ستاره ! من گناهی ندارم . باور کن من گناهی ندارم . من گناهی ندارم . چرا دنیا این قدر نامرد شده . چرا آدماش نامرد شدن ؟! از این افکار خودم لبخند تلخی رو لبام نشست . به دنیا می گفتم نامرد .. به آدماش می گفتم نامرد . در حالی که خودمم جزیی از این دنیا بودم . خودمم در حق رفیقم نامردی کرده بودم . و اگه اون نمی مرد معلوم نبود آخر و عاقبت این نامردی به کجا می کشه . دلم می خواست توی کوچه دراز می کشیدم . احساس تنهایی می کردم . هیشکی نبود همراهم باشه .. راستش کسی رو نمی خواستم . غرق تنهایی خودم بودم . کاش می تونستم مرگو صدا کنم که رفیق تنهایی ام شه .. ولی یه چیزی به یادم آورد که باید همچنان به وصیت سپهر عمل کنم . شاید خدا به خاطر کار های نیک من پاداشی به نام مرگ زود رس رو برای من در نظر بگیره تا از این زندگی نکبت بار کابوس مانند خلاص شم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۹۵

یه فشار عجیبی بهم اومده بود . دستمو گذاشته بودم رو بینی ام .. چون حس می کردم داره ازش خون میاد .. بد جوری داغون شده بود .. این باید ترکیدگی یکی از مویرگهام بوده باشه .. فشار عجیبی بهم اومده بود .. یه سر گیجه خاصی داشتم . می دونستم در اثر عصبی شدنه . حالا من متهم بودم به این که می خواستم با یک زنی اونم در اون ساختمون عشقبازی کنم . انگار برای من جا قحط بود که بخوام برم به اون ساختمونی که فعلا امکانات زندگی نداره . فردای اون روز ستاره نیومد سر کار . پدر و مادرش می گفتند که حالش خوب نیست . ولی من می دونستم که اون نمی خواد تو روی من نگاه کنه . تمام باور هاشو خراب کرده بودم . اون می دونست که من هیچوقت عاشقش نمیشم . با این حال ته دلش به پاکدامنی من اعتقاد داشت . حداقل از زمانی که اون پاشو گذاشته بود به این جا خلافی از من ندیده بود .. آشفته بودم . با این که هیچ علاقه عاشقانه مانندی به ستاره نداشتم ولی ناراحت بودم دلم می سوخت دوست نداشتم اون در مورد من قضاوت بدی داشته باشه . یه چند ساعتی رو کشیک وایسادم ستاره از خونه اومد بیرون .. به تازگی یه ریو هم واسه خودش گرفته بود . اون که همش از رانندگی فراری بود حالا خیلی راحت ماشین می روند . شایدم نمی خواست از قافله عقب بمونه . یه نگاهی به دور و برش انداخت . دیگه فکر نمی کرد اون وقت روز من نزدیکش باشم پدر و مادرش هم واسه یه کاری رفته بودند به بابل .. رفت تا سوار ماشینش شه دستشو گرفتم ..
-ولم کن .. جیغ می کشم ..
دستمو گذاشتم جلو دهنش .. حالا هر چی می خوای جیغ بکش ..
دست و پا می زد . دستمو گازش می گرفت .. اونو به خودم فشردم تا خسته اش کنم .. -ستاره نمی خوام بهت فشار بیارم .. اذیت شی . فقط دو سه دقیقه به حرفام گوش کن .. خواهش می کنم ... دستمو از رو دهنش بر داشتم ..
-اگه دوست داری می تونی فریاد بکشی . بگی مردم من بهت حمله کردم .. ولی باید به حرفم گوش کنی توجه کنی .. من نمی دونم اون زن چه هدفی داشت .. ولی من به فکر اون و این که بخوام کار اشتباهی انجام بدم نبودم ..
ستاره : بس کن اون دفعه که دوستاتو با دوست دختراشون به خونه ات راه دادی و خونه رو هم واسشون خالی کردی .. حالا هم همین ..
-باشه ستاره هر جوری دوست داری فکر کن .. خانوم عباسی می گفت این نامزدت بوده که این جور ناراحت شده ؟
ستاره : همین زنای هرزه به دردت می خورن ..
سرم گیج رفت .. بازم بهم فشار عصبی اومده بود .. بازم حس کردم که داره از بینی ام خون می ریزه ..
ستاره : چی شده فر هوئش .. من نمی خوام این جوری ببینمت .. ولی من دیگه بهت اعتماد ندارم .
-نداشته باش به درک .. به گور سیاه .. سوار شو برو .. دیگه نمی خوام ریختت رو ببینم ستاره .. یا این شرکت جای منه یا جای تو .. اصلا دیگه در کارای شرکت و خونه سازی سر مایه گذاری نمی کنم . اصلا از این خونه میرم . سهم خودمو می فروشم .. میرم تهرون . هر چند وقت در میون میام و به وصیت سپهر عمل می کنم . تو یه الف بچه می خوای بهم درس بدی ؟ خیره سر خود خواه ! هنوز اخلاق بچه ها رو داری . یه ذره عقل توی کله ات نیست .. اصلا معلوم نیست چته . هدفت از زندگی چیه . همش می خوای در کارای دیگران فضولی کنی .. مثل خاله زنک ها .. لذت می بری از تفتیش کردن .. خوشت میاد به یکی تهمت بزنی بر چسب بزنی .. فقط بلدی گریه کنی .. آدم باش .. که چی ؟ دلمو شکستی و بهم تهمت زدی داری گریه می کنی ؟ ستاره در میان گریه هاش گفت .. خیلی بد جنسی فر هوش .. من که به کسی چیزی نگفتم یعنی در فکر کردن هم آزاد نیستم ؟ آره ؟ چشام بهم دروغ میگه ؟
شونه هاشو گرفتم و به شدت و با عصبانیت و خشونت چند بار تکونش دادم ..
-دیوونه مگه تو چی دیدی .. ستاره بازم داره حالم بد میشه .. چرا این قدر حرصم میدی .. رفتم دستشویی تا نبینه که مویرگهای بینی ام چه جوری داره می ترکه .. احتمالا همین بالا رفتن فشار خون باعث سکته و مرگ ناگهانی من میشه ..من و ستاره هرکدوم رفتیم پی کارمون . حدود نیم ساعت بعد برام پیام داد .
-فرهوش باهات حرف دارم ..
خودمو آماده کرده بودم که در برابر حملات اون دفاع کنم . در باز بود ... صدای ستاره از اتاق بغلی میومد ..
-کجایی ستاره ؟ حالا دیگه نمی خوام ریختمو ببینی ؟ این قدر برات نحس شدم ؟ بگو چی می خواستی بگی خانوم قاضی ..
رفتم به طرف صدا .. خشکم زد .. زانوهام سست شد .. داشتم فکر می کردم که اینی که من دارم می بینم درسته یا اشتباه می بینم که ستاره به حرف اومد و گفت مگه تو همینو نمی خواستی ؟ مگه چش شما مردا به دنبال ظاهر زنا نیست ؟ ستاره یه حالت طبیعی نداشت .. اون برهنه البته با شورت و سوتین روی تخت دراز کشیده بود . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۹۶

نه .. نه ... این نمی تونه درست باشه . این نمی تونه ستاره باشه . اون چرا خودشو این شکلی در آورده . باورم نمی شد . ستاره این قدر گستاخ شده باشه . من نمی خواستم اونو این جوری ببینم .
-دختر تو دیوونه شدی ؟ این چه کاریه که داری انجام میدی . زده به سرت . پاشو نمی خوام تو رو با این ریخت و قیافه ببینم .
ستاره : منم نمی خوام دیگه تو رو در یه حالتی ببینم که مثل گرگای گرسنه داری به زنای دیگه نگاه می کنی . انگار که دوست داری درسته اونا رو بخوری . مگه تو همینا رو نمی خوای .مگه تو دیدت در مورد زندگی و رابطه آدما همین نیست ؟
-ستاره پاشو خودت رو بپوشون . می خواستم یه ملافه ای روش بندازم . ولی اون مقاومت می کرد و نمی ذاشت .
-بیا پیشم . بیا کنارم بخواب . من دیگه خسته شدم . دیگه نمی تونم با فکر از دست دادن تو زندگی کنم . حاضرم خودمو از دست بدم ولی تو رو از دست ندم ..
به ستاره پشت کردم . بالاخره اون چیزی که ازش می ترسیدم خودشو نشون داده بود . اون روزی که ازش می ترسیدم رسیده بود . کاش در یه شرایط معمولی و عادی خودشو نشون می داد . بار ها رفته بود این کارو بکنه من نذاشته بودم . با حرفام جلوشو گرفته بودم . دیگه حالا رو چیکارش می کردم . چطور می تونستم جریانو تمومش کنم بدون این که از عشق و احساساتش بگه . عشق که دیگه به معنای دلسوزی نیست که من بخوام ستاره رو دوستش داشته باشم . من اونو دوست ندارم . من نمی تونم عاشقش باشم . این که زور نیست . به همون دلیل که اون عاشقمه من عاشقش نیستم . نمی خواستم حرفاشو بشنوم . نمی خواستم بشنوم که دوستم داره . من معنای شکستو چشیده بودم . طعم تلخ نا امیدی رو فروزان بهم چشونده بود . نمی خواستم دیگری حس کنه که منم دارم طعم مرگ و شکستو بهش می چشونم . هر چند من به ستاره نگفته بودم که دوستش دارم . بهش نگفته بودم که تا آخرین لحظه زندگی در کنارش می مونم . اما فروزان اینا رو به من گفته بود . به من گفته بود که بهم وفادار می مونه . تا آخرین نفس در کنارم می مونه . تا آخرین نفس . چه عبارت قشنگی ! تا حالا از این زاویه بهش فکر نکرده بودم که این آخرین نفس رو چه کسی می کشه .. من یا خودش ؟ در هر حال این آخرین نفس چه از طرف خودش باشه و چه از طرف من گفته بود بازم در کنارم می مونه ..
ستاره : چرا ماتت برده . چیه ؟ در من نمی بینی که اون چیزی رو که از دیگران انتظارشو داری بر آورده کنم ؟ من فکر خیلی چیزا رو نمی کردم .. شاید حالاشم نکنم . ولی می بینم که هست .. من حالا خودمو غرق تو می دونم .
-ستاره ! من همه اینا رو ندیده و نشنیده می گیرم . خواهش می کنم تمومش کن .. ستاره : این تازه شروع شده . این تازه اول کارمه . دیگه نمی خوام ساکت بشینم .
-ستاره تو چی رو می خوای بهم بگی ..
ستاره : باورم نمیشه تو هنوز نفهمیده باشی که من عاشقت شدم . و هستم و خواهم بود . چرا چشاتو بستی ؟ چرا دریچه دلتو بستی ؟ ببند .. همه اینا رو ببند .. ولی حالا که نمی تونی گوشاتو ببندی . می تونی ؟ حتی اگه تو گوشات پنبه فرو کنی بازم می شنوی .. این که میگن توی گوشت پنبه فرو کن تا نشنوی همش بی خوده . می خوای بهت پنبه بدم توی گوشات فرو کن . ستاره همراه با گریه هاش می خندید ..
- می شنوم حرفاتو فقط نمی تونم تو رو این جوری ببینم .
ستاره : من ناراحت نمیشم . اتفاقا خوشحالم میشم . این جوری حس می کنم تونستم بهت نشون بدم که چقدر دوستت دارم . که واسه خوشحالی تو واسه لذت تو .. واسه هوسبازیهای تو هر کاری می کنم .
یه لحظه خونم به جوش اومد .. شونه های برهنه شو گرفتم محکم فشارش دادم . طوری که اثر پنجه هام رو شونه هاش افتاد .. ولی به زحمت بر خودم مسلط شدم و از فشار دستام کم کردم .
ستاره : هیچوقت نذاشتی نخواستی حرفامو بزنم .. بیا .. با دستای خودت آخرین پوشش منو هم از تنم در آر . کارت رو بکن . بهت نمیگم هوسباز .. منو ببخش .. کاری نمی کنم که بهت بر بخوره .. ستایشت می کنم . عیبی نداره . دست نامحرمی جز تو بهم نرسیده . به پسری نگفتم دوستت دارم . خودم واسه کسی با خاک یکسان نکردم . شاید فکر کنی که من یک دختر بد و بد کاره ام . هر فکری می کنی بکن ولی من اون دختر بدی که فکر می کنی نیستم . من همونی هستم که وقتی اون لاله کثیفو باهات دیدم دوست داشتم که همون لحظه چشام کور می شدند یا نفسم بند میومد و تو و اونو با هم نمی دیدم .
-ستاره باور کن من قصد انجام کار زشتی رو نداشتم .
-تو به این میگی زشت ؟ تو اصلا می دونی زشتی یعنی چه ؟ بیا .. عزیزم . بیا نترس . بغلم بزن . هر کاری دوست داری با هام انجام بده . بهت نمیگم بد جنس .. ولی می تونم به خودم بگم که عاشق کسی بودم که خودمو به خاطرش فدا کردم . فنا کردم ..
-ستاره بس کن ..
-چی رو بس کنم . این که نگم دوستت دارم این که لال شم ؟
-ببین تو میگی دوستم داری .. اگه یکی بیاد بهت بگه که عاشق توست تو قبول می کنی ؟
-منظورت رو نمی فهمم . ولی خب بهش میگم یا به خودم میگم من که فر هوشو دوست دارم چه طور می تونم عاشقش باشم ؟!
-دلت براش نمی سوزه ؟ چهره غمگین و نگرانش متاثرت نمی کنه ؟
ستاره رو سوال پیچش کرده بودم . می خواستم بهش بفهمونم که من یکی دیگه رو دوست دارم . دلم برات نمی سوزه ؟! عشق به معنای دلسوزی نیست .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۹۷

می خواستم فکر کنم تمام اون چیزایی رو که دیدم اشتباه بوده . اون ستاره نبوده . من اون دختر رو دوست داشتم . براش احترام قائل بودم . حساب اونو از بقیه جدا می دونستم . با این که می دونستم علت این که این کارا رو می کنه چیه ولی شاید از اون جایی که انتظار این حرکاتو نداشتم خیلی ناراحت بودم . اون می گفت که فقط برای من داره این کارو می کنه ..
ستاره : نه امکان نداره تو کس دیگه ای رو دوست داشته باشی .
-مگه تو خودت بار ها و بار ها بهم نگفتی اینو ؟ اینو ازم نپرسیدی ؟ منتها طوری عاطفی بر زبون نیاوردی که حس کنم برای تو اهمیت داره .
ستاره : من ازت پرسیدم . ولی انتظار داشتم که از زبونت بشنوم که نه همچین چیزی نیست . بازم حداقل اینو بشنوم که تو کسی رو دوست نداری تا این امید برام باشه که یه روزی تو برای من بشی و من خودمو خوشبخت ترین آدم دنیا احساس کنم . آدمی که بتونم بهش تکیه کنم . عشقی که از وجودش لذت ببرم روش حساب کنم . من اون روز رو می دیدم . می تونستم به خودم امید وار باشم . این بود اون زندگی که من دوست داشتم و اونو در رویاهام می دیدم . حالا تو حتی می خوای رویاهای منو هم خراب کنی و بگی که همچین چیزی نیست ؟ نه من نمی ذارم خرابش کنی . می خوای دوستم نداشته باش من همه اینارو قبول می کنم . ولی بهم دروغ نگو برای فرار از من دروغ نگو که کس دیگه ای رو دوست داری . من مدتهاست با توام .. نگو که کسی رو دوست داشتی و داری . هیچی ازت ندیدم . نگو کسی قالت گذاشته . چون اون جوری که من می دونم تو همه رو قال می ذاری .
-و تو با همه اینا دوستم داری .
ستاره : نمی دونم چرا .. نمی دونم . اصلا نمیشه عشقو شناخت . نمیشه هیچ منطقی براش تصور کرد . اون وقتا که با وجود چند سال کوچیک تر از تو و داداش بودم شما رو با هم می دیدم خب یه احترام خاصی برای هر دو تون قائل بودم ولی این تصور رو نداشتم که یه روزی ازت خوشم بیاد . یه روزی حس کردم که دیگه اون دختر سابق نیستم . حس من به دنیا و به خودم عوض شد . من یه دختر بالغ شدم . راستش از اون روزا سالها می گذره .. بیشتر از پونزده سال و شایدم شونزده سال .. حس می کردم که دوست دارم بیشتر ببینمت و دلم می خواد همیشه با داداشم باشی .. گاه می رفتم یه گوشه ای پنهون می شدم و می دیدمت .. در خیالم خودمو کنار تو می دیدم . ولی به عشق پاکم قسم هیچوقت به این صورتی که امروز منو می بینی این تصور رو نداشتم که در کنار تو باشم . خودمو با یه حس عاشقونه در کنار تو می دیدم . با یه حسی که ازش بوی زندگی بیاد . بوی همون عشق .. خیلی سخته زندگی کردن به امید کسی که ندونی در مورد تو چه عکس العملی نشون میده . نمی تونستم چیزی بگم .. هم از خودم خجالت می کشیدم هم از خونواده و داداشم و مهم تر از همه از تو . از این که منو یه دختر کوچیک بدونی در حالی که چند سال ازت کوچیک تر بودم . وقتی می دیدم با دخترای دیگه دوستی و یکی دو بار هم بدون این که بخوام حرفای بابا مامانمو در مورد تو شنیدم که با دخترای زیادی هستی دوست داشتم سرمو می زدم به دیوار تا عقده هام خالی شه .. می دونی اون وقت دیگه چی واسم مهم بود ؟ این مهم بود که تو با اونا کار خاصی نکنی . با اونا همبستر نشی . به همینش قانع بودم . دوست داشتم دیگه به اون فکر نکنم . اون قدر بی خیال بودی که چند بار که من دیدمت با یکی دیگه هستی تو اصلا متوجهم نشدی .. نمی دونم چرا دوست نداشتم تو همیشه با یکی باشی . شاید به این دلیل بود که دوست نداشتم احساس وابستگی کنی . شاید منتظر بودم که یه روزی هم به من توجه کنی و متوجه شی که ستاره کوچولو یه دختر بزرگ شده . اون وقتی که تازه به سن بلوغ رسیده بودم شاید تو یه چیزی حدود پونزده سال داشتی نمی دونم ولی طوری با هام رفتار می کردی که انگاری با یه بچه طرفی .. من این عشقو سالهای سال توی سینه ام حبس کردم . و حالا هم نمی دونم چی شد که تونستم حرفای دلمو بزنم . یه جایی خونده بودم که اگه آدم می خواد به اون چیزی که می خواد برسه باید شجاع باشه . نباید خجالت بکشه . باید حرفشو بزنه .. -آره ستاره تو هم باید حرفتو می زدی . حستو می گفتی ولی نه این که به این صورت خودت رو بر هنه کنی .. ستاره : فکر می کنی من دختر بدی هستم ؟ من حس کردم شاید این جوری صدای منو بهتر بشنوی . بیشتر منو قبول کنی ..
-به نظرت همونی شد که تو می خواستی ؟
ستاره : می دونم که دوستم نداری .. ولی حس می کنم که سبک شدم ..
-حالا که سبک شدی هنوز می خوای که با من باشی ؟
ستاره : آدم همیشه تسلیم کسی هست که با تمام وجود دوستش داره . اگه غیر این باشه مطمئن باش که دوستش نداره و من با تمام وجودم بیشتر از خودم دوستت دارم ..
ستاره وقتی این حرفو زد تمام وجودم پر از درد و تاثر شد . به این فکر می کردم که هنوزم که هنوزه همون احساسو نسبت به ستاره دارم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نامـــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۹۸

نمی دونستم به این دختر چی بگم . اون دیوونه ام کرده بود . خودشم یه دیوونه به تمام معنا شده بود . بهش حق می دادم . منم نسبت به فروزان همین دیونگی ها رو داشتم .. همین چند وقتی که با هم بودیم بار ها و بار ها با هم قهر می شدیم . راستش برخی اتفاقات معادلات زندگی آدمو بر هم می زنه . به همون اندازه که حساب مرگ سپهرو نمی کردم حساب اینو هم نداشتم که ممکنه فروزان تنهام بذاره ..
ستاره : به چی فکر می کنی . به لاله خانوم که من اومدم و مزاحم اوقات خوشتون شدم ؟
-بار آخرت باشه که این حرفو می زنی . پاشو لباستو تنت کن .. وگرنه می زنمت ..
ستاره : چیه دوست نداری تو رو یه هوسباز بدونم ؟ دلت می خواد واست هورا بکشم ؟
-شاید .. اگه من یک فرد صادق باشم چه اشکالی داره تو واسم کف بزنی . با علم به این که من هوسباز نیستم . یه مدتی شیطون بودم . ولی حالا نه ..
ستاره : می تونم بپرسم چرا ؟
-راستش عاشق یکی شدم به خاطر وفاداری به اون دیگه دنبال این کارا نرفتم ..
ستاره : تو دروغ میگی . چند بار یاید بهت بگم که تو کسی رو نمی تونی دوست داشته باشی ..
-پس چرا تو می خوای کاری کنی که دوستت داشته باشم . واسه چی میای سراغم ..
ستاره : واسه این که حس می کنم که اگه بدونی چقدر دوستنت دارم خالصانه و بی ریا همه چی مو تقدیم تو می کنم بدون این که چیزی ازت بخوام شاید اون موقع دل تو هم واسه من بتپه . من که همیشه عاشق نبودم . میگن همه آدما ار روزی که به دنیا میان عاشقن ولی اینو نمی دونن . یا بچه ان این عشقشون غریزیه یا وقتی که به سن بلوغ رسیدن این عشقو نسبت به جنس مخالف به نوع دیگه ای احساس می کنن .و یا این که فطرتا به خدا گرایش دارن و در آن واحد هم می تونن چند نوع عشقو در وجودشون حس کنن . منم داستان عاشقونه زیاد می خوندم . ولی هیشکدوم از اونا هیچ حسی در من به وجود نمی آورد . دوستایی داشتم که دوست پسر داشته باشن و دیوونه وار عاشقش باشن از اونا واسم حرف می زدن ولی حرفای اونا هم هیچ حسی در من به وجود نمی آورد . فقط گاه که ازت صحبتایی می شد و اهل خونه از شیطنت تو می گفتن و این که دوست دختر زیاد داری من یه جوری می شدم . دوست داشتم بزنمت . پوست از سرت بکنم . تو رو بگیرم زیر مشت و لگد .. اولش فکر می کردم واسه اینه که من دوست دارم از حقوق زنان دنیا حمایت کنم . از حقوق دخترایی که دوست پسرشون اونا رو دور می زنه . بهشون وعده و وعید میده . اونو وابسته به خودش می کنه و یک لحظه همه چی رو می ذاره زیر پاش . یه روزی حس کردم که حق زنا و دخترای دیگه واسه من معنا و مفهومی نداره .. یه روز رفتم جلو آینه . احساس کردم کاملا سرخ شدم . اون روز تو رو با یکی دیگه دیده بودم . نمی تونستم بخوابم .. نمی تونستم بخورم .. بشینم ..راه برم . اون روز بود که حس کردم من در واقع دارم برای دفاع از حقوق خودم چک و چونه می زنم . نمی دونستم چرا با همه بدیهات دارم وابسته به تو میشم . ازت می ترسیدم . بهت احترام می ذاشتم ..ازت حساب می بردم ..ازت نفرت داشتم . ولی با همه اینا نمی دونستم که چرا دوستت دارم . دلم می خواست تعقیبت می کردم . ببینم چیکار می کنی . مخصوصا اون وقتایی که یه دختری در کنارت بود . چقدر بی پروا و گستاخانه این کارو انجام می دادی ..
-حالا ازت خجالت می کشم ستاره ..
ستاره : واسه همین بود که مخفیانه با لاله جونت داشتی تفریح می کردی ؟
-بس کن .. چند بار باید بهت بگم بین من و اون چیزی نبوده ..
ستاره : من باور نمی کنم . مگه میشه یه مرد با یه زن تنها باشه و اون زنم با یه حالت فتنه گرانه خودشو به اون نزدیک کرده اون مرد کاری نکنه ؟
-کدوم فتنه گر از تو فتنه گر ستاره ؟ مگه من حالا کاری به کارت داشتم ؟ مگه بهت دست زدم ؟ یه آدمی که هوسباز باشه بی وجدان باشه براش چه فرقی داره که اون ستاره باشه یا لاله ..
فشارم انگاری بازم رفته بود بالا .. حس کردم که داره از بینی ام خون میاد ..
-من دارم میرم . حالم خوش نیست .
ستاره : پس منو تنها می ذاری .. از من خوشت نیومد ؟ چیه تپل نیستم ؟
-من نمی تونم عاشقت باشم . تازه تو خودت نیستی . ستاره من پشت این ستاره قایم شده .
ستاره : نو چی گفتی ؟ یه بار دیگه بگو .. گفتی ستاره من ؟!
-بس کن .من دوستت ندارم . عاشقت نیستم .. با لاله هم نبودم ..
ستاره : تو یک هوسبازی فرهوش ..نههههه خدای من .. چرا دستات صورتت پرخون شده .. سرم گیج می رفت .. نمی خواستم اون جا بیفتم .. از در رفتم بیرون .. ستاره عصبیم کرده بود . ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 10 از 20:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  19  20  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

نامردی بسه رفیق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA