نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۹۹از در خونه رفتم بیرون در واقع رفتم به سمت خونه خودم که در همین ساختمون بود .. همه چی رو تیره و تار می دیدم . به صدای ستاره توجهی نداشتم . حالم خیلی بد بود .. داشتم داغون می شدم . نه به خاطر حرفای ستاره .. دیگه هیچی واسم مهم نبود . بازم به یاد روزای خوبم با فروزان افتاده بودم . چرا فکر می کردم که من و اون خوشبختیم . مگه این عشق ثمره ای جز گناه می تونست داشته باشه ؟ چرا من نتونستم این شرایطو درک کنم ؟ چرا توقع من از عشق بالا بود ؟ چرا فکر می کردم من و اون می تونیم برای همیشه در کنار هم بمونیم ؟ چرا من از اون واسه خودم یه بت ساخته بودم ؟ چرا من قبول کرده بودم که کارای خیر سپهرو ادامه بدم که امروز برای خود کشی معذوریت داشته باشم .؟ حالم از این زندگی به هم می خورد . چه انگیزه ای می تونستم داشتم باشم ؟ برای هیچ بودن برای پوچ بودن باید زندگی می کردم . پس چرا راستی راستی پوچ نباشم . من کار بدی کرده بودم . خیلی زشت بود . من فروزانو یه سکه پولش کرده بودم . نمی خواستم این کارو بکنم ولی حالا که فکرشو می کنم با شخصیتش بازی کرده بودم . ولی راه دیگه ای نداشتم . من همه چی رو واسه خودم می خواستم . هر زنی رو که اراده کرده بودم به دست آورده بودم ولی فروزان دیگه آخریش بود .. چرا چشام همه جا رو تار می بینه ؟! چرا حالت تهوع بهم دست داده ؟! خودمو به زحمت به خونه ام رسوندم .. آخه ما دو واحد در یه ساختمون بودیم . منتها واحد من جمع و جور تر و کوچیک تر بود .. خودمو انداختم زیر تخت . نمی دونم چرا در اون لحظات نمی تونستم برم رو تخت دراز بکشم . چهره فروزانو می دیدم که مثل دراکولا دندوناشو نشونم میده . داره بهم میگه من خونتو می خورم . تا قطره آخرشو .. می دیدم داره بهم میگه که روز مرگت نزدیکه . تو به همین زودی می میری . تقاص کارایی رو که کردی پس میدی .. می خواستم بهش بگم فروزان پس من چی ؟من تا کی باید تقاص کار زشتی رو که کردم پس بدم . من دارم عذاب می کشم .. چقدر احساس تنهایی می کردم ! حتی خدا هم پیش من نبود . یه حسی بهم می گفت که اونم تنهام گذاشته و دیگه بهم فکر نمی کنه .. دیگه داغون بودم . خونریزی بند اومده بود . کمی بهتر شده بودم . دست و رومو شستم .. یواش یواش از خونه اومدم بیرون . دوست داشتم قدم می زدم . جای دیگه ای رو نداشتم که برم .. در همین موقع از خونه بغلی صدای جیغ و شیون هایی رو می شنیدم که حس کردم یکی مرده .. در خونه باز بود .. یه زنی اومده بود بیرون و موهای سرشو می کشید ..ازم کمک خواست سراسیمه رفتم بالا یه دختر و پسری نوجوون هم که ظاهرا بچه هاش بودن بالا سرش بودن .. دختر به شدت و پسر به آرومی گریه می کرد .. رفتم بالا سر طرف ..-چی شده ؟دختر : یهو افتاد .. بابا بابایی بابا جونم ... نمی دونستم چیکار کنم . می ترسیدم به جسد دست بزنم و بعدا بگن تو بابامو کشتی .. با این حال به بدنش دست زدم . هنوز گرم بود . -چرا این جوری می کنین . زنگ بزنین یه آمبولانس بیاد . اصلا نمی شد فهمید که نفس می کشه یا نه ..اشکای منو هم در آورده بودن . یعنی مردن این قدر راحته ؟ کاش منم این جوری بمیرم . ! ولی اگه نمرده باشه چی ؟ .. اگه هنوز بشه نجاتش داد ؟... دستمو گذاشتم رو قفسه سینه اش به آرومی و چند بار به طرف پایین یه فشار سبکی بهش آوردم . نمی دونستم چشه ولی با چند بار تنفس مصنوعی یه امید اندکی داشتم به این که شاید نفسی بکشه .. ولی فایده ای نداشت .. دختر : بابام دیگه بیدار نمیشه .. اون مرده .. نههههههه منم می خوام بمیرم .. -پسر برو زنگ بزن یه آمبولانس بیاد . هر غش کردنی که به معنای مردن نیست .. پسر ه رفت که یه زنگی بزنه .. در همین لحظه دختر که رو جسد خم شده بود دید که باباش داره نفس می کشه .. حالا جیغ کشیدن از یه مدل دیگه شروع شده بود .. شاید طرف بیهوش شده بود و منم اگه نمی رسیدم اون نمی مرد ولی شده بودم فرشته نجات اون خونواده .. سه تایی شون به دست و پای من افتاده بودن . دعام می کردن . می گفتن هرچی که از خدا می خوای بهت بده .. منم با گریه های اونا گریه می کردم . به خاطر خودم . به خاطر عشق از دست رفته ام . به خاطر فروزان .. با خودم در قلبم زمزمه کردم خدایا تو دیگه چی می تونی بهم بدی ؟ تو که همه چی مو ازم گرفتی .. فروزان حالا در خونه مرد دیگه ایه .. یه بار فریب خورده و من اونو تصاحبش کردم .. دیگه تو که نمی تونی اونو بهم بدیش .. می تونی ؟ این دل شکسته ها میگن ازت می خوان که منو به خواسته هام برسونی .. خدایا من دیگه نمی تونم زنده باشم و زندگی کنم ..من نمی تونم این شرایطو تحمل کنم . من نمی خوام ماه و خورشید و ستاره رو ببینم وقتی که در هفت آسمون حتی یک ستاره هم ندارم . من نمی تونم به فرداها نگاه کنم وقتی که امروزی ندارم . خدایا تو بهم بدهکار نیستی ولی نمی دونم چرا منو زنده نگه داشتی .. شاید می خوای زجر کشم کنی . خدایا من ازت مرگ می خوام . یه مرگ زود رس . خدایا اگه دعای این این خونواده رو استجابت می کنی پس هر چه زود تر منو بکش و از این کابوس نجاتم بده ..منو از این زندگی خلاصم کن . من نمی خوام زنده بمونم ..من می خوام بمیرم ... و به این فکر می کردم که آیا خدا بهم رحم می کنه که جونمو زود تر بگیره یا نه ؟ .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۰۰آمبولانس اومد و اون مردو با خودش برد . در حالی که خونواده اش به بر گشت زندگی اون امید وار بودن . خودمم نمی دونستم که تا چه حد در برگشت سریع اون به زندگی تاثیر داشتم . ولی همراهشون رفتم به بیمارستان .. اونو بستریش کردن .. سریع به خونه بر گشتم ... احساس ضعف می کردم . اصلا گرسنه ام نبود . یه سری به محل نگه داری بچه ها ی بی سر پرست و معلولین زدم . دلم هوای اونا رو کرده بود . خیلی سخت بود مردن و تنها گذاشتن اونا . ولی دیگه این آرزویی بود که از خدا داشتم . نمی خواستم که زجر کشم کنه . می دونستم که خدا می خواد عذابم بده . یواش یواش جونمو بگیره . منو با خاک یکسانم کنه و بعد در همون خاک چالم کنه . خیلی خوبه آدم چشاشو بذاره رو هم و دیگه به ناگهان به آخرش برسه . تموم شه . همه چی ... همه چی رو تموم شده فرض کنه . خدایا کمکم کن . من نمی خوام روزی هزاران بار بمیرم .. رسیدم نزدیک خونه ... این دختره ستاره دست از سرم بر نمی داشت .. خیلی از دستش عصبی بودم . -چیکارم داری . چرا ولم نمی کنی .. هر چی تو میگی درسته .. من بدم .. من عوضی هستم . من آشغالم . من کارایی کردم که اگه برات تعریف کنم حتی رغبت هم نمی کنی تف توی صورتم بندازی . حتی منو آدم حساب نمی کنی . ولی اون انگار به حرفام توجهی نمی کرد . طوری واکنش نشون می داد که انگار دارم شوخی می کنم . یا شکسته نفسی می کنم .-چته .. ستاره چت شده .. چرا این جوری نگام می کنی ؟! ستاره : تو الان شدی فرشته نجات وقهرمان این کوچه .. بیا و نگاه کن همه دارن میگن اگه تو نبودی یه خونواده بی سر پرست می شد ..-بس کن ستاره ... من هیچ کاری نکردم . اون بیهوش شده بود .. من چند تا نفس بهش دادم که اگرم این کارو نمی کردم اون خودش زنده بود .. من هیچی نیستم . یه عوضی آشغالم . چرا نمی خوای اینو بفهمی ...رو زمین نشستم .. بازم همه جا رو تیره و تار می دیدم . حس کردم یه مویرگی داخل چشام ترکیده .. .. به بینی ام فشار اومده ..-ستاره ..می دونی من امروز از خدا چی خواستم ؟ وقتی اون خونواده ها حالا به درست یا نادرست وقتی که منو فرشته نجات خودشون دونستن و واسم دعا کردن از خدا خواستم که زود تر جونمو بگیره .. نجاتم بده . منو از شر این زندگی خلاص کنه .. ستاره : دیوونه نشو . سپهر متعلق به ما هم بود . برادر منم بود . پسر پدر و مادر منم بود . ما هم حق زندگی داریم . خدا اونو با خودش برد تو چرا این جوری می کنی . -دست از سرم بر دار . درست حدس زدی . حق با توست حالا برو منو تنها بذار . ستاره : نمی فهمم چی رو حق با توست-همونی که گفتی من یه عوضی هستم که می خواستم با لاله عباسی باشم . ستاره : بس کن .. بیا بریم خونه کارت دارم .. می خوام یه چیزی رو بهت بگم ..-من و تو با هم کاری نداریم ستاره . فقط در حد کارای ساختمونی و شراکتی ..ستاره : باشه حالا بیا ..فقط همین یک بار . من دست از سرت بر می دارم . خواهش می کنم . .. نمی دونستم این دختره دیوونه با من چیکار داره . از جون من چی می خواد . .. وارد خونه شدیم . منو به طرف پارکینگ کشوند . ستاره : ببین فر هوش من می خوام در مورد لاله باهات حرف بزنم .. -بس کن .. چند بار باید بهت بگم من و اون با هم رابطه داریم .. داشتیم و خواهیم داشت .. دست از سرم بر دار .ستاره : سرم داد نزن . من به اندازه کافی سرخودم داد کشیدم . نگاه کن انگشتام کبود شدن .. از بس به دیوار مشت کوبیدم . بالای پیشونی مو نگاه کن .. سرمو کوبوندم به دیوار .. خیلی اذیتت کردم . منو ببخش فر هوش .. ولی سرم داد نکش . من همه چی رو می دونم . می دونم که تو بیگناهی . می دونم که اون می خواست خودشو به تو نزدیک کنه . حالا به دست و پات میفتم ..منو ببخش .. تو رو به روح داداشم منو ببخش .. خواهش می کنم ..-رفتی پیشش ؟ستاره : نه اون اومد پیشم .. همه چی رو واسم تعریف کرد . می گفت یه بار همچین بلایی سرش اومده .. به یکی تهمت زده . نمی خواد دوباره همون حس و عذاب وجدان درش زنده شه .. منو می بخشی ؟ منم واسه خودم یه رویایی داشتم . یه آرزویی که حالا فکر می کنم بهش نمی رسم ولی دیگه نا امید نیستم . ولی ازت می خوام منو ببخشی .. تو خیلی مهربونی .. با همه عصبی بودنهات .. ولی قلبت پاکه ..-تو از دل من چه می دونی ؟ ستاره : تو خودت از دل من چه می دونی ؟ آدما هر کدومشون واسه خودشون یه رازی دارن . یه حسی دارن . یه فکری دارن . یه خواسته و نیازی دارن .-و گناهانی دارن که فقط خودشون با خبرن و خدای خودشون .. و شاید یه آدم دیگه ای که از اون گناه ضرر دیده و به خاطر حفظ آبروش چیزی نمیگه .ستاره سر در نیاورد من چی میگم .. ولی یه لحظه غافلگیرم کرد . بغلم کرد . صورتمو بوسید ..ستاره : دوستت دارم .. دوستت دارم .. چه بخوای ..چه نخوای .. چه دعوام کنی چه نکنی .. چه سرم داد بکشی چه نکشی .. اینو گفت و ازم دور شد .. و من بازم به این فکر می کردم که ای کاش می تونستم ستاره رو دوست داشته باشم ! ای کاش می تونستم فروزانو فراموش کنم ! اما اگه می خواستم این رفتارو داشته باشم چطور می تونستم به خودم بگم که یک عاشقم . که حرمت عشقو نگه داشتم . ....ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۰۱بازم به دنیای تنهایی خودم پناه بردم . به لحظات غم و اندوه . نمی دونستم دیگه به چی پناه ببرم ؟ چه چیزی منو آروم می کنه ؟ هیچ چیز مثل آغوش عشقم آرومم نمی کرد . اون حالا متعلق به یه مرد دیگه بود . هر چند هیچ انسانی صاحب انسان دیگه ای نیست . من اونو دوست داشتم و حالا اون ازم دل کنده بود . دلم می خواست یه بار دیگه بغلش کنم . بهش نشون بدم که دیوونه وار می خوامش . بهش نشون بدم که با رفتنش همه چی مو از دست دادم . نشون بدم که چه جوری منو با خاک یکسان کرده . آخه من می دونستم و می دونم که اون نمی تونه تا این حد بد جنس باشه . اون دوستم داشته . چشای اون .. قلب اون .. دستای اون .. خون گرم وجودش همه از این می گفت که دوستم داره و منو تنهام نمی ذاره . از این می گفت که برای همیشه در کنارم می مونه . به من زندگی میده . عشق میده . فقط هیشکدوممون نمی دونستیم که با وجود سپهر چه جوری می تونیم به این جور زندگی ادامه بدیم . ولی خوش بودیم می تونستیم از لحظه هامون نهایت استفاده رو بکنیم . چقدر دلم گرفته ... انگار که پشت سرم همه جهنم شده و یه چیزی از روبرو داره خفه ام می کنه . چرا نمی تونم زندگی کنم . چرا باورم نمیشه که اون رفته ... خدایا چرا منو نمی کشی ؟ من نمی خوام زندگی کنم . من نمی خوام .. نمی تونم جرات خود کشی رو ندارم . نمی تونم .. دیگه چیزی به قشنگی عشق واسم وجود نداره . دیگه عشق واسم مرده . کاش می شد نفس نکشید . کاش می شد اراده کرد و مرد ... چقدر تلخه که آدم نتونه گذشته هاشو دفن کنه و بد تر ازاون نتونه خودشو در زمانی که درش زندگی می کنه خاک کنه .. با خاک یکسان شده بودم ولی هنوز خیلی مونده بود که در خاک فرو برم . ستاره در خونه مو زد ... درو واسش باز کردم . منو با چشایی خیس و متورم و ملتهب دید ...ستاره : بمیرم برات من نمی خواستم اذیتت کنم . منو ببخش . خیلی اذیتت کردم . می دونم . حق داری تحویلم نگیری . می دونم خیلی دلخوری . دلتو شکستم . آزارت دادم ..ستاره خیلی حرف می زد . اون در دنیای خودش بود . اون عاشقم بود ولی من هنوز حسی به اون نداشتم . برای عاشق شدن فاکتور های زیادی لازمه .. من فاکتور ها مو واسه یکی دیگه کشیده بودم . من توانمو حسمو واسه یکی دیگه گذاشته بودم . خدایا مگه آدم چند بار می تونه عاشق شه ؟! عشقی نسبت به جنس مخالفش که اونو شریک زندگیش بدونه .-ستاره من می خوام بمیرم . می خوام بمیرم . دیگه نمی تونم زندگی کنم . من تنهام ستاره ...توی هفت آسمون یه ستاره هم ندارم ..ستاره : یه ستاره ای هست که می تونی واسه همیشه داشته باشی . فکر می کنی من غم و غصه ای ندارم ؟ من عذاب نمی کشم ؟ فکر می کنی من این حسو ندارم که خیلی بس اثر و بی ثمرم ؟ آدما به خیلی چیزایی که می خوان نمی تونن برسن . نمی تونن بهش دسترسی داشته باشن . منم دیگه باید باور کنم که هیچوقت به تو نمی رسم . ولی با همه اینا امروز حس می کنم که خیلی خوشحالم نه به خاطر این که تو رو این جور ناراحت می بینم . یه زمانی بود که تو رو کاملا متعلق به دنیای دیگه ای می دونستم . حالا پیشمی حداقل به عنوان یک دوست .راستش نمی تونم تو رو با زن دیگه ای ببینم . شاید یه روزی ازدواج کنی .. نمی تونم همسرت رو ببینم و حسادت نکنم .. نمی دونم می تونی احساس منو درک کنی یا نه .. دوست داشتم به ستاره بگم که کاملا درکت می کنم . آخه منم نمی تونم فروزانو در کنار یکی دیگه حس کنم . ولی نتونستم .چیزی بهش بگم .ستاره : اگه بدونی این چند روزه چقدر عذاب کشیدم ؟ گاهی واقعیت ها می ریزه به هم ولی گاه خونه خیالی و رویایی قشنگ آدم خراب میشه من اون خونه رو خراب شده حس می کردم . من حس می کردم که دیگه نمی تونم زندگی کنم . واسه این روزای تو یه تصور خاصی داشتم . زندگی برام شده بود مث یه فیلمی که من علاوه بر بازیگر بودن , خودمو به عنوان یک تماشاچی هم در کنارش تصور می کردم . و تو رو در رویاهام مال خودم می دونستم . حالا یک بار دیگه اون رویا برگشته پیشم .. دیگه اون رویا یک کابوس نیست . بازم می تونم لبخند بزنم .. بازم می تونم دلمو خوش کنم . -ستاره ! بس کن .. من آدم پستی هستم . من یک عوضی ام .. لیاقت تو رو ندارم . خواهش می کنم دیگه بهم فکر نکن . ستاره : کاش می تونستم این کارو بکنم . میگن کسی که عاشق کسیه واسه خوشحالی اون هر کاری می کنه .. دلت می خواد فراموشت کنم ؟ به عشقم قسم حاضرم ولی نمی تونم . حتی اگه بمیرم نمی تونم فراموشت کنم ..ستاره گریه می کرد .دوست داشت بغلش کنم ولی مثل مجسمه ها مات مونده نگاش می کردم .. بازم سرشو انداخت پایین و رفت . اومده بود تا بهم بگه چقدر خوشحاله از این که من با لاله نبودم و همه اینا از طرف اون بوده ... ستاره به من فکر می کرد و من در اندیشه فروزان بودم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۰۲ستاره : فقط بهم بگو که منو بخشیدی . بگو که دیگه کینه ای ازم به دل نداری . بیا منو بزن . هر جور که دلت می خواد منو بزن ..دوست داشتم ستاره رو بغل بزنم طوری که اون فکر خاصی نکنه از این که من می تونم عاشقش باشم . ولی این کارو نکردم . شاید اون حس می کرد که من خیلی بد جنسم که نمیرم سمتش . مگه یه آدم می تونه عاشق چند نفر باشه ؟ یه آدم که نمی تونه همه آدمای دنیا رو راضی نگه داشته باشه . آدما واسه دل خودشون زندگی می کنن . یک دل هم عاشق یکی میشه .. حتی اگه دنیا رو هم دوست داشته باشه . من فروزانمو می خواستم . فقط می خواستم بهش بگم درسته اشتباه کردم ولی به اشتباهم اعتراف کردم . می خواستم بهش بگم عاشقشم . هنوزم بهش وفادار موندم و تا آخرین لحظه زندگیم هیچ زن دیگه ای رو جایگزینش نمی کنم . ولی اون حس کرده بود که من اونو به بازی گرفتم . ازش انتظار گذشت داشتم . این که منو ببخشه . ولی اون خیلی زود رفت . حتی پشت سرشو هم نگاه نکرد .ستاره : به چی فکر می کنی . می دونم که خیلی آزارت دادم . قلبتو شکستم . منو بزن دیگه . هرچی دوست داشتی بهم بگو . حرفای بد بزن .. دیگه دلم که شکسته و می دونم به آرزو هام نمی رسم . ولی آزرده خاطرت کردم . این حق تو نبود . می دونم حق تو نبود . آخه من دیوونه بودم . تو نمی دونی . تو که هیچوقت عاشق نبودی تا درون آدمای عاشقو بفهمی . گاهی عاشقا نفهم ترین آدمای دنیا میشن ..وقتی ستاره این حرفو زد بغضم ترکید . حس کردم منم یه زمانی جزو همونایی بودم که ستاره می گفت . همون آدم نفهم . اون داشت به خودش می گفت و منم حس کردم که با بی شعوری خودم پا به جایی گذاشتم که نه راه پیش دارم و نه راه پس . ستاره خودشو انداخت توی بغلم . اونو از خودم دورش نکردم .ستاره : می دونم دوست نداری که بغلم بزنی . -تو از کجا می دونی ستاره . ستاره : آخه اون حسی رو که در خودم حس می کنم در تو حسش نمی کنم . فکر می کنم همینه که عاشقا رو به هم مرتبط می کنه ..-ستاره تو اینو از کجا حسش کردی . از کجا می دونی . تو که هنوز کسی رو پسری رو بغلش نزدی که عاشقش باشی .ستاره : لزومی نداره که این کارو کرده باشم . آدما احساسشون یکیه . حرارت وجودشون یکیه . گرمای عشق در وجود همه شون هست . حالا خیلی ها غرور عجیبی دارن به این که بخوان بگن ما از عشق گریزانیم و سمتش نمیرن .. خیلی ها به یکی دیگه دلبسته اند برای همین دلبستن به اونا فایده ای نداره .. و خیلی ها می خوان یه جورایی ازش فرار کنن اما یه روزی بی آن که متوجه باشن میفتن تو دامش .. منم یکی از اونایی بودم که به دخترا می خندیدم . نمی تونستم حسش کنم . عشقو یک بازیچه می دونستم . یک تفریح ..سرگرمی . ولی حالا دیگه می دونم که اون شاید واسه بعضی ها سر گرمی باشه . یه عده بخوان مسخره اش کنن . بهش بخندن . ولی برای خیلی ها عشق یعنی زندگی, یعنی صدای نفسهایی که هر لحظه میاد و میره به تو جون میده فرقی نمی کنه اون صدا رو بشنوی یا نه . اون در خون توست . در روح تو .. در ذره ذره وجود تو .. در تمام احساس تو .. وقتی که می خوابی و و قتی که بیداری . ستاره در آغوش من به عالم رویا هاش رفته بود . به دنیای امید و انتظاراتش .. و من به عشقم فکر می کردم . به قلب شکسته ام . به اون چیزی که به قلبم چنگ انداخته بود و درد منو تازه می کرد .ستاره : یه عاشق احساسش خیلی قویه . اشکای تو گونه های منو خیس کرده . اشکای تو یه حسی شبیه به اشکای منو داره . نمی خوام باور کنم که تو هم عاشقی . چون می دونم که عاشق من نیستی ..-ستاره تو خیلی خوبی . نمی دونم ولی حس می کنم بهترین دختری هستی که تا حالا دیدم ..حرفمو ادامه ندادم . می خواستم بگم همیشه اونی که آدم عاشقش میشه بهترین نیست . -فکر نمی کنی بابا مامانت نگرانت شده باشن ؟ستاره : یعنی از پیشت برم ؟-تا هر وقت که دوست داشته باشی می تونی بمونی . نمی خوام که اذیت شی .ستاره : امید وارم سر زنشم نکنی که این احساسو راجع به تو دارم .-آدما رو حتی به خاطر کار های بدی که انجام میدن نمیشه و نباید سرزنششون کرد . واسه آدما باید حرف زد . خوب و بدو نشونشون داد . حالا خواستن قبول کنن خواستن نکنن . نمیشه چیزی رو بر کسی تحمیل کرد یا اختیار چیزی رو از کسی گرفت .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۰۳ستاره از پیشم رفت و من با تنهایی های خودم تنها موندم . من بودم و این دیوار هایی که داشتم به این فکر می کردم که اونا چه احساسی دارن . یه جایی خونده بودم که اونا هم خدا رو ستایش می کنن . اونا که چیزی نمی فهمن . منم وقتی که به دنیا نیومده بودم هیچی حالیم نبود ولی حالا که فکرشو می کنم می بینم بالاخره یه قسمتی از خاک این دنیا رو که بودم . پس چرا چیزی به یادم نمیاد . با این افکار در هم و بر هم و بی نتیجه لحظات رو سپری می کردم .. نفهمیدم کی خوابم برد . وقتی هم که بیدارشدم برای ثانیه هایی احساس آرامش کردم برای لحظاتی انگار همه چی از یادم رفته بود و به تنها چیزی که فکر می کردم فروزان بود .. همون حسی رو داشتم از زمانی که اون در کنارم بود . انگاری پیشم خوابیده .. رفته به جایی و بر گرده و من منتظرش بودم .. خیلی زود به یادم اومد که باید از این خواب خوش بیدار شم . همه چی تموم شده . دیگه چند وقتی هم می شد که اونو در خواب هم ندیده بودم . دلم می خواست باهاش حرف می زدم . بهش می گفتم آره من گناهکارم . ولی بعد از این که عاشقت شدم و بهت وفادار موندم چه گناهی در حقت کردم . تو از من چه بدی دیدی ؟ دلم نمی خواست برم سر کارم . دلم نمی خواست آدما رو ببینم . ولی به خاطر سپهر و به خاطر اونایی که حس می کردن به من احتیاج دارن مجبور بودم تلاش کنم تا بتونم رو پا هام وایسم . اشتها به غذام کم شده بود .. حس کردم کمی لاغر تر شدم . دیگه مجبور شدم چند دست پیراهن و شلوار نو واسه خودم بخرم . یه حس عجیبی داشتم . احساس آدمی که آخرین روز های زندگیشو می گذرونه . با این که یک آدم فقط یک بار مرگو تجربه می کنه من اونو خیلی نزدیک می دیدم . بیشتر آدما از مرگ می ترسن . اونو واسه خودشون یه غول ساختن . هر کی واسه خودش یه دلیل خاصی داره . نمیشه گفت آدم از تاریکی به روشنی اومده .. آخه آدمی نبوده .. میشه گفت آدم وقتی که اومده همه جا رو روشن دیده . ما آدما حسی از تاریکی قبل از تولد نداریم . نمی دونیم چه بر سر ما گذشته . هیچی یادمون نمیاد .. اولین خاطره مون از زندگی مال وقتیه که همه جا رو روشن می دیدیم . می تونیم یه حسی ازش داشته باشیم . هر چند بیشتر آدما نمی تونن دقیق بگن که اولین خاطره ای رو که از زندگی و آشنایی با دنیا دارن چیه . من سپهر و بازی کردن هام با اونو به یاد دارم . چه زود گذشت اون روز ها .. و حالا با همه بی تجربگی یه حس پریدن داشتم . یه حسی که بهم می گفت فر هوش مرگ داره در خونه ات رو می زنه .. یعنی میشه فروزان بر مزارم اشکی بریزه ؟ من اون وقت می تونم احساس خوشبختی کنم . اون وقت از مرگ خودم لذت بیشتری می برم . اون وقت می تونم متاسف نباشم که چرا آتش جهنمو واسه خودم خریدم . اون می تونه با قطره اشکی منو غرق دریای محبت خودش کنه ..یعنی اون اصلا بهم فکر نمی کنه ؟ منو نمی خواد ؟ چرا دیگه پیداش نمیشه . حتما خجالت می کشه از این که با اون وضعیت بار داریش بیاد و پدر شوهر و مادر شوهر سابقشو ببینه . نه ..خدایا .... چرا چرا اون دیگه منو نمی خواد ؟من و ستاره هفته ای یک بار و گاهی هم دوبار به بچه های بی سر پرست سر می زدیم . با هاشون بازی می کردیم . ولی کمی کم حوصله شده بودم . اون شور و حال اولیه رو نداشتم . ستاره متوجه تغییر روحیه ام شده بود . با هام همراهی می کرد . به بچه ها می گفت که من بیمارم و کاری به کارم نداشته باشن . -ستاره ! من دارم می میرم . یه حسی بهم میگه که من دارم می میرم . این آخرین روزاییه که منو می بینی . ستاره : این چند مین باره که داری این حرفو می زنی .. بس کن . می خوای منو آزارم بدی ؟ حتما بازم می خوای از دفتر خاطراتت بگی . از همونی که اسرار زندگیتو داخلش نوشتی . خب اگه راست میگی حالا بدش به من بخونمش ..بده .معطل چی هستی . -نه ستاره . می خوام نفرتت رو داشته باشی برای بعد از مرگم .. اون موقع متوجه شی که چه آدم پست و رذل و بی شرمی هستم .-نههههههههه نههههههههه این حرفو نزن .کسی که عاشق کسی باشه هر گز ازش متنفر نمیشه . اون نفرت معنای نفرتو نمیده .. . حرفای ستاره منو به فکر فرو برده بود .. یعنی نفرت فروزان از منو هم میشه به نوعی عشق تعبیر کرد . ؟ حس می کردم که الکی خوش بودن با این خیالات فایده ای نداره .ستاره : خواهش می کنم . من بدون تو می میرم . نکنه می خوای دست به دیوونگی بزنی فرهوش . -من خودم دیوونه ام ستاره . آدم عاقلی که نیستم . عادت دارم به دیوونه بازی در آوردن .ستاره : فرهوش خواهش می کنم . تو که می دونی من یه لحظه بدون تو زنده نمی مونم . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۰۴-خیلی از آدما خیلی حرفا زدن که بعدا دونستن حرف با عمل خیلی فرق داره یا بهتره بگم از حرف تا عمل خیلی راهه . من که کس تو نیستم ستاره که نتونی بدون من زندگی کنی . من یه آدمی هستم که وقتی بمیرم تازه متوجه میشی چه جنایتکاری بودم ستاره: جنایتکار ؟! به دوست دختر زیاد داشتن میگی جنایت ؟ خب پسرا خصلتشون اینه که در یه سنی شیطنت زیاد می کنن . و دخترا خیلی خوبن . مهربونن . با محبت ترن .. -وای ستاره تو که اونا رو تا عرش رسوندی ..ستاره : نه من اونا رو تا ستاره رسوندم تا عرش نرسوندم . - ایول تو دیگه کی هستی .لبخندی رولبای ستاره نقش بسته بود که حس کردم اون امید واره به این که یه روزی من و اون با هم جور شیم . شاید یه کورسو امیدی داشته باشه .. ستاره : حالا نمی تونی اون دفترت رو بدی بهم بخونم ؟ -نه ستاره بهت گفتم هر وقت که مردم می تونی اونو بخونی . تا زنده هستم نمی خوام چیزی از گذشته های بد من بدونی . ستاره : این قدر پیاز داغشو زیاد نکن . مردم گند کاریهای خودشونو لاپوشونی می کنن حالا تو داری واسه کارای خلافت افه میای و کلاس می ذاری ؟ اصلا کی گفته تو خلافکاری . تو دوست داشتنی هستی . محبوب و خواستنی . می دونی همسایه ای که نجاتش دادی همه جا رفته گفته اگه تو نبودی اون امروز زنده نبود ؟ می دونی بچه ها چقدر دوستت دارن ؟! مادر رضا هم خیلی دوستت داره ..این یه تیکه رو با نوعی متلک گفت .-ستاره چرا در مورد اون حساسیت نشون میدی ؟ستاره : من یک زنم . می دونم که اون چه حسی نسبت بهت داره . یه حسی که خوشم نمیاد .-ولی شاید به این دلیل باشه که من واسه عملش کمکش کردم . و همون کاری رو که برای بقیه کردم واسه اونم انجام دادم . البته اینا همه از پولایی بود که سپهر در اختیارم گذاشته .-نه عزیزم همش از پولای سپهر نیست . من خواهرشم و می دونم چی به چیه . تا این حد رو که می دونم و خودت هم بهم گفتی که سپهر چقدر در اختیارت گذاشته از هزینه های انجام شده هم با خبرم . تو از خودت هم خیلی مایه میای . به من یکی دروغ نگو .-چه فرقی می کنه ستاره .. آدما باید برن به کمک آدما . مهم نیست که این پول ما منه یا مال سپهره یا هر دوی ما ..مهم اینه که ازش چه جوری استفاده شه . دل خیلی ها شاد شه .. گره مشکل خیلی ها وا شه . اینا مهمه عزیز دلم .. بعد از من تو باید کارای داداشت و منو ادامه بدی . ستاره : یعنی من اگه بمیرم به نفر بعدی بگم که کارای تو و من و سپهرو ادامه بده ؟ خیلی خنده داره منو به یاد یکی از بازیهای بچگی هام میندازه که اسمشو به خاطر ندارم .-وقتی که فکرشو می کنم می بینم دنیای پر از سختی و دشواری و گره های کوره . همه آدما نمی تونن گره گشای مشکلات همه آدما باشن ولی همون که چند تا گره رو باز کنن کافیه . این یه عادتی میشه براشون .. این که یاد بگیرن چگونه بی منت برن به کمک هم . همدیگه رو دوست داشته باشن . حس کنن اگه خدا به اونا سلامتی و امکانات داده در اصل این امکانات مال همه اوناست .ستاره : تو که این قدر خدا شناسی چرا می خوای ازش دور شی .؟ چرا یه دعا واسه خودت نمی کنی ؟ چرا بهش پناه نمی بری . آغوشش به وسعت دنیاست . اگه بخواد تو رو هم توی خودش جا میده . شاید حالا هم جا داده باشه . ولی حرفای کفر آمیز زیاد می زنی . -ما اینیم ستاره جون . اصلا خود کفریم . می دونی هیچ حسی نداریم .ستاره : حالا چرا این قدر عصبی میشی . باید بفهمم که تو چته .-تو دست از سرم بر دار . نمی خوام یه غصه بر غصه های زندگیم اضافه شه . -وای به من میگی غصه ؟ من که نعمتم . بر کتم .. من خیلی دوست داشتنی هستم ولی تو نمی خوای اینو قبول کنی .ستاره اینو گفت و خندید .-چرا قبول می کنم که دوست داشتنی هستی . منم دوستت دارم . ولی اون جوری که دوست داری دوستت داشته باشم رو یکی دیگه باید بیاد و دوستت داشته باشه .. اینو گفتم و حالا نوبت من بود که بخندم . ستاره لبخند درد ناکی بهم زد و منم دیگه ادامه ندادم . راستش خودمم ناراحت شدم از این که این جور با هاش حرف زده بودم . چون دل من پر از درد بود . یک عاشق شکست خورده بودم . نباید دل اونو هم به درد می آوردم . هر چند تا کنون در این مورد بهش چراغ سبز نشون نداده بودم که امروز منو متهم به نا مردی و بی وفایی کنه . -نمی دونم چرا از تماشای ستاره ها خسته نمیشم .ستاره : جون من ؟ تو که از دیدن ستاره خسته میشی و همش می خوای اونو از خودت دورش کنی ..-این ستاره با اون ستاره های شب فرق می کنه .. ساکت شدم و دیگه چیزی نگفتم . ولی اون ول کنم نبود .ستاره : زود باش بگو ..من چه فرقی با بقیه ستاره ها دارم . بگو دیگه . من ولت نمی کنم ..-ستاره های دیگه آرومم می کنن تو دیوونه ام می کنی .. اونا خیلی ان .. ولی تو یه دونه برای درهم کردن من کافی هستی . حالا ناراحت نشو شوخی کردم . فرق تو با اونا در اینه که وقتی اون ستاره ها میرن وقتی که به آسمون نگاه می کنم و دیگه اونا رو نمی بینم تو میای جای اونا . ستاره ای که قد اونا.. بیشتر از همه اونا دوست داشتنیه . ستاره ای مهربون .. ای کاش تو ستاره بخت من بودی ! ولی یه روزی راز زندگی منو می فهمی . روزی که من دیگه پیشت نیستم . در این دنیا نیستم . چون اگه بودم و می دیدم که داری به صورتم تف میندازی اون وقت جز مرگ چه آرزویی می تونستم داشته باشم ؟! ....ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۰۵ستاره : تو چرا با هام این جور حرف می زنی ؟ مگه نمی دونی من ناراحت میشم و دلم می شکنه . مگه نمی دونی احساسات من جریحه دار میشه ؟ مگه نمی دونی چقدر دوستت دارم ؟ ..بازم مونده بودم که چی بهش بگم . می دونست که من نمی تونم عاشقش باشم . اون انتظار چی رو می کشید . می خواستم بهش بگم من بر سر عشق همه چی مو باختم . حتی به خاطر عشق , عشقو هم باختم . شرافتمو باختم .. شاید اگه سپهر زنده می بود اونو هم می باختم .. دیگه اصلا بهم سفارش نمی کرد که از بینوایان دستگیری کنم .ستاره : چرا می خوای بمیری وقتی که زندگی قشنگه ؟ چرا میری طرف زشتیها وقتی که زیبایی وجود داره . چرا فکر می کنی قشنگی ها ی این دنیا واسه تو نیست .. یه لحظه جوش آوردم-ستاره عشق من ولم کرد و رفت .. ستاره : داداش نمی خواست ولت کنه . خدا اونو با خودش برد .-واسه رفتن اون که خیلی نارحتم . ولی منم مثل تو عاشق بودم ..اون دختر اون زن ولم کرد ..ستاره : بازم که داری از اون حرفا می زنی . حالت اصلا خوب نیست عزیزم . باشه من بهت نمیگم چیکار بکن چیکار نکن .-ستاره منو ببخش .. کاش در یه زمان دیگه ای با هم اشنا شده بودیم .. می دونستم اون نمی تونه باور کنه که من عاشق شده باشم . شایدم بر این باور بود که چون نمی تونم عاشق شم دارم این جور با هاش حرف می زنم ..-فراموشم کن دختر .. برو دنبال کار و زندگیت .. ستاره : مگه الان به دنبال چی هستم ؟!-نه منظورم اینه که اگه یه وقتی مورد مناسبی پیدا شد .. ستاره : چی داری میگی فر هوش فکر کردی عشق هم مثل پیرهن تن آدمه که امروز ازش خوشم بیاد و فردا دلمو بزنه ؟ به اون دیگه نمیگن عشق .. -آخه من عوضی چی دارم که عاشقم شدی ..ستاره : شاید یه چیزایی در وجودت باشه که خودت اونا رو نمی بینی ...حس کردم که ستاره درست میگه .. البته این دلیل بر این نمیشه که خصلتهای خوبی داشته باشم .. ولی هیچوقت فکرشو نمی کردم که به کسی دل ببندم . فکرشو نمی کردم که عاشق شم . فکرشو نمی کردم که فروزان بیاد و تمام وجودمو بسوزونه . فکرشو نمی کردم که این جور اسیر و در مانده شم .. شاید ستاره هنوزم فکر می کرد که فقط مرگ برادرش تا این حد داغونم کرده .. آره من دوری از سپهر رو حس می کردم . اما هر بار که می خواستم بهش فکر کنم یه شرمی همرام بود که ترجیح می دادم خیلی زود از فکرش خارج شم . آخه اونو زنده تصور می کردم که داریم با هم بازی می کنیم .. باد بادک هوا می کنیم .. بعدش با هم بزرگ میشیم میریم دانشگاه .. میاییم این جا .. هر دو مون مهندس خونه سازی میشیم و میفتیم توی خرید و فروش .. اون زن می گیره و منم زنشو می گیرم .. خدای من ! حالا اون همه چی رو می دونه . می دونه که من چه نامرد پستی هستم .. حالا فروزان هم که دیگه نیست . من همه چی مو با ختم . سر مایه چه به دردم می خوره ! چه فایده ای داره شبا با شکم سیر سرمو رو بالش می ذارم وقتی که تمام وجودم نیازه .. اون رفته .. نمی تونم ازش گله ای داشته باشم . و من تمام این افکار و اندیشه هامو در دفتر خاطراتم می نویسم .. دلم می خواد بعد از مرگم ستاره و فروزان هر دو شون اینو بخونن . ستاره : نلی کوچولو همش سراغ تو رو می گیره .. خیلی خوشگله .. دیگه مثل سابق دوستش نداری ؟ دلم واسش می سوزه . دختر سه ساله ای که نه بابا داره نه مامان .. -خیلی دلم می خواد یه دختر کوچولوی ناز داشته باشم . ولی یه حسی بهم میگه که این آرزوی خودمو به گور می برم . یه دختر خوشگل .. حالا خوشگل هم نبود ایرادی نداره .. چون دخترا همه شون خوشگلن .. اونو کنار خودم می خوابونم . خودم موهاشو گیس می کنم .. حتی اگه مامانش نخواد با هامون بیاد بیرون من و اون دو تایی میریم بیرون ..ستاره : این قدر بد جنس نشو دیگه ..-مامانش بد جنسه که با هامون نمیاد .. ولی ستاره ..من زنده نمی مونم تا اینا رو ببینم . من آرزو های خودمو به گور می برم ..ستاره : خیلی بد جنسی .. به جای این حرفا برو حال نلی کوچولو رو بپرس که این روزا واست بی قراری می کنه . من نمی دونم این همه آدم بهش محبت می کنن ولی چرا دختر کوچولو عاشق تو شده ..-من لیاقت محبت یه کوچولو رو هم ندارم . من خیلی پستم .. خیلی بدم ..ستاره : من نمی دونم تو چه جنایتی کردی که این جور داری صاف وصاف می گردی .. اگه کار زشتی کرده بودی که دیگه جات این جا نبود .-ستاره یه روزی متوجه همه این چیزا میشی .. روزی که توی قلبت نفرت جای عشقو می گیره . نفرتی که به معنای نفرته نه عشق ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۰۶ستاره بالاخره کارشو کرد و فردای اون روز که من و اون گرم این بحثها شده بودیم نلی کوچولو رو برای چند ساعتی با خودش آورد بیرون ..ستاره : می بینی چه نازه ؟!-آره ستاره . اگه حالشو داشتم اونو می آوردم پیش خودم ..ستاره : تو حالا فکر خودت باش . از خودت نمی تونی نگه داری کنی .-اینو راست میگی . این دختر چرا این جور اخم کرده .. ستاره : خب دیگه از ناز کردنشه . داره واست سیاست میره . چرا این قدر دیر به دیر بهش سر می زنی . یه پیر هن کوتاه صورتی با دامن چین دار و اون موهای خرگوشی بسته و صورت ناز و کوچولوش منو دیوونه خودش کرده بود .. بغلش کردم .. سرشو بر گردوند .. من که نمی تونستم شب و روز با اون بمونم . آخه این دختر کوچولو از جون من چی می خواست ..-با من قهری ؟ ببین من واست یه عروسک آوردم اندازه قدته .. چشاش آبیه .. مثل چشای سیاهت نیست .. حرف می زنه .. مثل تو نیست که ساکت باشی .. ستاره : میگم فر هوش .. داری با دوست دخترت حرف می زنی ؟ یواش تر و شمرده تر بگو که این بنده خدا حالیش شه .. -این کوچولو از اون شیطوناست . ببین چه جوری داره می خنده ؟ انگار نه انگار .. از اوناست . انگاری داره من و تو رو رنگ می کنه ..دیدم عروسکو از دستم کشید . اونو بهش ندادم . -اول یه بوس .. آها حالا این طرفو .. وقتی هر دو طرف صورتمو بوسید دیگه خودشو از آغوشم رها نکرد .. کاش منم به سن نلی کوچولو بودم . کاش هیچوقت بزرگ نمی شدم . می مردم .. دیگه به این جا نمی رسیدم . و کاش هیچوقت عاشق نمی شدم .. کاش هیچوقت پست نمی شدم . کاش هیچوقت نامردی نمی کردم ! هیچوقت اون جور فروزان رو از خودم نمی رنجوندم و احساس بدی درش به وجود نمی آوردم .! کاش قبل از این که سپهر از فروزان خواستگاری کنه من به اون اظهار عشق کرده ازش تقاضای از دواج می کردم ! کاش من به جای سپهر می مردم ! چقدر آرزو های جانشینی آدما زیادن ! چقدر حسرت خوردنای ما آدما زیادن ! چرا زندگی واسه ما اون جوری نمیشه که دوست داریم ؟! چرا فرداهای ما تلخ تر از امروز ماست ؟! چرا باید همش حسرت گذشته ها رو بخوریم ؟! هر چند گذشته های ما تلخ باشه .. چرا امروز مون باید بد تر از دیروزمون باشه چرا نمی تونیم از زندگیمون راضی باشیم ..ستاره : من می تونم نگاه عاشقانه این دخترو بخونم ..می تونم تو چشاش بخونم که چقدر دوستت داره .. تو می تونی خدای بزرگو در وجود این کوچولو ببینی . خدایی که اونو فراموش نکرده . پس هیچوقت تو رو هم فراموش نمی کنه ..-خدا هر دومونو فراموش کرده .. اون وقتی که ازش زندگی می خواستم به من زندگی نداده . حالا که ازش مرگ می خوام جونمو نمی گیره . اگرم این فرشته کوچولو رو دوست می داشت دیگه این جور اونو تنها توی یتیمخونه رهاش نمی کرد .. -خدا اونو رها نکرده .. پس تویی که این جا هستی چیکاره ای ؟!نمی دونم چرا با این حرفای ستاره اشک از چشام جاری شد . نلی با دستای کوچیکش اشکامو پاک کرد .. اونو تحویلش داده به خونه بر گشتیم . فقط نلی نبود .. رضا و خیلی های دیگه به من وابسته شده بودند . بچه ها منو مثل یه بچه می دیدند . هر کسی منو هم سن خودش فرض می کرد . هر کسی فکر می کرد که من مثل اونم .. یعنی از همین بر و بچه ها .. از همین فرشته کوچولو هایی که پدر یا مادر یا هر دو شونو نداشتند .. از اونایی که نیاز به محبت داشتند .. این بچه ها از گشنگی نمی مردند .. اونا یه آبی داشتن که بخورن .. یه هوایی که بشه باهاش نفس کشید و زندگی کرد .. اما عشقی می خواستن که رنگش با اون عشقی که تا حالا شناخته بودن فرق کنه .. یه عشق خوشرنگ .. یه عشقی مثل عشقی که پدر و مادرا به بچه هاشون میدن و اونا رو زیر بال و پرشون می گیرن . اونا خیلی زرنگن . خیلی چیزا حالیشونه که ما آدم بزرگا نمی فهمیم . اونا بوی صداقت و محبت و یکرنگی و عشق خالصو به خوبی درک می کنن . می دونن آغوشی که واسشون باز میشه چه معنایی داره .. سپهر تو این قدر خوب بودی و من نامرد .. تو رفتی و اینا رو واسم گذاشتی .. دیگه من بدون تو و فروزان چه جوری زندگی کنم . حالا ستاره رو سر راهم قرار دادی . من نمی تونم به عشق این دختر پاسخ مثبت بدم ... دیگه با سپهر حرف نزدم . آخه فکرم رفته بود پیش فروزان .. پیش کسی که شاید تا آخرین لحظه زندگیم این امید رو به خودم بدم که یه روزی بهم بگه هنوزم دوستم داره . حالا من به همینشم قانع بودم که همینو ازش بشنوم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
khatereh6869: بله بنده تازه این داستانو شروع کردم به خوندن. ولی جناب ایرانی عزیز به نظر میرسه خیلی بیشتر از این یه جمله جا افتاده باشه،آخر قسمت چهارده مشغول سکس هستند و اول قسمت ۱۵ کلا یه جای دیگن که به نظر میرسه یه دعوایی رخ داده...به نظرم چیزی حدود یک قسمت کامل جا افتاده ممنون میشم رسیدگی کنید اتفاقا جای مهمیه، اولین سکسشون قطعا هیجان زیای داره که کلا جا افتاده!!!! سلام خاطره جان من دارم میرم مهمونی .. شاید حق با تو باشه .. الان که بر رسی کردم قسمت ۱۴ و ۱۶ پیش من و این جا مطابقت داشتند ولی قسمت ۱۵ با قسمت ۱۵ این جا یه اختلاف زیادی داشت ..من نمی دونم یعنی ۱۵ رو دوبار نوشتم یا اشتباها یه قسمت دیگه رو کپی کردم .. الان من این کپی رو برات می فرستم .. ساعت ۱۲ شب بر می گردم .. و بعد بر رسی می کنم ببینم چی شده ..لبامو غنچه کرده بودم تا غنچه کسشو آروم آروم ببوسم . اول نه میکش زدم و نه زبونش . فقط می بوسیدمش . اونم پی درپی و خیلی زیاد .. فروزان : نهههههه نههههههه فرهوش چیکار داری می کنی . عزیزم . زود باش .. زود باش ..متوجه شدم که کیرمومی خواد . می خواد تا زود تر آخرین ضربه رو بر این تابو وارد کنم . می خواد تا نشون بده خودشوکاملا در اختیار من گذاشته . جووووووووون .. ولی من حس یه آدمی رو داشتم که به بهترین شراب دنیا رسیده . فرصت داره به هیجان بیاد . می تونه اونو نرم نرم بخوره و لذتشو ببره . شروع کردم به میک زدن کسش . اول صداش در نمیومد . ولی بعدا صدای هوسش در اومد . دیگه از این نمی گفت که زود باش برو به مرحله دیگه . می دونستیم که سپهر امشبو بر نمی گرده و فر دا هم نمیاد . خودش اینو گفته بود . پاهاش .. پوست لطیف تنش .. همه و همه داشت آتیشم می داد . دوست داشتم زود تر به اون چشای خوشگش نگاه کنم . همون که به رنگ آسمون و دریا بود . دریایی که منو غرق خودش کرده آسمونی که فکر می کردم به من پرنده بال تازه ای داده تا به خاطر عشق اون پرواز کنم . پاهاشو از دو طرف به صورتم فشار می داد . دو تا دستامو گذاشته بودم رو سینه هاش . لذت می بردم از این که نوک تیز سینه هاشو لمس می کردم . برای لحظاتی به نظرم اومد که دیگه حرکتی نمی کنه .. متوجه شدم که باید کاروتموم کنم . باید ضربه نهایی رو بزنم . چه ناز چشاشو بسته بود . بازم لبامو گذاشتم رو اون چشای بسته اش . خودمو بالا کشیده بودم . دستمو گذاشتم رو دو تا رون پاش و لاپاشو باز ترش کردم . سرکیرم درست رو سر کسش قرار گرفته بود . حالا چشاشو باز کرده به سقف نگاه می کرد . نمی دونم چرا نگاهشو به نگاه من نمی دوخت . دلم می خواست نگام کنه . تا حس خواستنو از نگاش بفهمم . دوست داشتم با تمام وجودش بخواد . بازم تشنه ام باشه . دوست داشتم اینو حس کنم که حتی اگه دسیسه منم نمی بود اون بازم خودشو تسلیمم می کرد . ولی می دونستم هیچ راه دیگه ای نداشتم که اونو به این جا برسونم . ظاهرا اونو یک بار ارگاسمش کرده بودم .. حالا باید این کارو با کیرم انجام می دادم . یه حسی بهم می گفت که اون می خواد خودشو برسونه به دنیایی که درش فکری نکنه . عیبی نداره عوضش من واسش فکر می کنم . یواش یواش خودمو بهش نزدیک کردم . بینی من رو بینی قلمی و خوشگلش قرار گرفته بود . لبامو رو لباش قرار دادم . برای ثانیه هایی این من بودم که داشتم اونو می بوسیدم . بوسه ای یک طرفه . خودمو به سمت بالا کشیدم . کیرم چقدر کند توی کسش حرکت می کرد . ولی با چسبندگی زیاد . فضایی که نشون می داد خیلی تنگه .. تا حالا به این اندازه وشدت با کوس کسی حال نکرده بودم . خیلی داغ بودم . داغ و حشری . دوست داشتم کیرمو می کشیدم بیرون آبشو با دستم خالی می کردم و دوباره فرو می کردم توی کسش . دلم می خواست تا هر قدر که دوست داره و حال می کنه بهش حال بدم . وقتی کیرم تا نیمه رفت توی کسش اونم یه حرکتی به لباش داد و همراه بوسه ام شد . حس کردم که الان خیلی بیشتر بهم می چسبه . به خودم فشار می آوردم تا منی ام توی کس غنچه ای و ناز عشق نازم خالی نشه . چقدر در این حالت زیبا بود . موهای بلندشو از سر تا به پایین لمسش کرده دستمو به آرومی روش کشیدم . موهاش تا وسطای باسنش می رسید .. دوست داشتم اونو در حالتی هم که این موها قسمتی از باسنشو پوشش میده ببینم . ضربات کیرمو به طرزی برق آسا بر کسش وارد می کردم . لباشو کنار کشید تا بتونه از شنیدن صدای ناله هاش لذت ببره . من این طور حدس زده بودم .-فروزان ! عزیزم .. عشق من .. تو یه گلوله آتیشی .. فروزان : من که عشق تو نیستم . فقط کارت رو بکن . بذار هر دو مون در لذت گناه غرق باشیم . در لذت هوس ..-فدات شم ..بازم موهاشو نوازش کردم .. -چه قشنگه وقتی که موهای بلندت رو کمر و پهلوهات افشون میشه !فروزان : سپهردوست داشت که موهام بلند باشه .. -منم دوست دارم .فروزان : امان از دست تو .. به کارت برس. چقدر تو حریصی .. -از کجا می فهمی ..فروزان : از چشات .-از جای دیگه چی ؟فروزان : اووووووهههههه چقدر کلفته .. -اگه بخوای فقط مال تو میشه .. برای همیشه .. فروزان : دوست داری بزنمت .. -نه .. دوست دارم منو ببوسی .. لباشو باز کرد تا من اونوببوسم . نمی دونم چرا حس می کردم که این بهترین لحظه زندگی من تا حالاست . لحظه ای که واسه رسیدن به اون خون دلها خورده بودم . فقط پنج میلیون هزینه کرده بودم .. اما خودم داغون شده بودم . حاضر بودم تمام سرمایه مو بدم تا به همچین لحظه ای برسم ...... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۵لبامو غنچه کرده بودم تا غنچه کسشو آروم آروم ببوسم . اول نه میکش زدم و نه زبونش . فقط می بوسیدمش . اونم پی درپی و خیلی زیاد ..فروزان : نهههههه نههههههه فرهوش چیکار داری می کنی . عزیزم . زود باش .. زود باش ..متوجه شدم که کیرمومی خواد . می خواد تا زود تر آخرین ضربه رو بر این تابو وارد کنم . می خواد تا نشون بده خودشوکاملا در اختیار من گذاشته . جووووووووون .. ولی من حس یه آدمی رو داشتم که به بهترین شراب دنیا رسیده . فرصت داره به هیجان بیاد . می تونه اونو نرم نرم بخوره و لذتشو ببره . شروع کردم به میک زدن کسش . اول صداش در نمیومد . ولی بعدا صدای هوسش در اومد . دیگه از این نمی گفت که زود باش برو به مرحله دیگه . می دونستیم که سپهر امشبو بر نمی گرده و فر دا هم نمیاد . خودش اینو گفته بود . پاهاش .. پوست لطیف تنش .. همه و همه داشت آتیشم می داد . دوست داشتم زود تر به اون چشای خوشگش نگاه کنم . همون که به رنگ آسمون و دریا بود . دریایی که منو غرق خودش کرده آسمونی که فکر می کردم به من پرنده بال تازه ای داده تا به خاطر عشق اون پرواز کنم . پاهاشو از دو طرف به صورتم فشار می داد . دو تا دستامو گذاشته بودم رو سینه هاش . لذت می بردم از این که نوک تیز سینه هاشو لمس می کردم . برای لحظاتی به نظرم اومد که دیگه حرکتی نمی کنه .. متوجه شدم که باید کاروتموم کنم . باید ضربه نهایی رو بزنم . چه ناز چشاشو بسته بود . بازم لبامو گذاشتم رو اون چشای بسته اش . خودمو بالا کشیده بودم . دستمو گذاشتم رو دو تا رون پاش و لاپاشو باز ترش کردم . سرکیرم درست رو سر کسش قرار گرفته بود . حالا چشاشو باز کرده به سقف نگاه می کرد . نمی دونم چرا نگاهشو به نگاه من نمی دوخت . دلم می خواست نگام کنه . تا حس خواستنو از نگاش بفهمم . دوست داشتم با تمام وجودش بخواد . بازم تشنه ام باشه . دوست داشتم اینو حس کنم که حتی اگه دسیسه منم نمی بود اون بازم خودشو تسلیمم می کرد . ولی می دونستم هیچ راه دیگه ای نداشتم که اونو به این جا برسونم . ظاهرا اونو یک بار ارگاسمش کرده بودم .. حالا باید این کارو با کیرم انجام می دادم . یه حسی بهم می گفت که اون می خواد خودشو برسونه به دنیایی که درش فکری نکنه . عیبی نداره عوضش من واسش فکر می کنم . یواش یواش خودمو بهش نزدیک کردم . بینی من رو بینی قلمی و خوشگلش قرار گرفته بود . لبامو رو لباش قرار دادم . برای ثانیه هایی این من بودم که داشتم اونو می بوسیدم . بوسه ای یک طرفه . خودمو به سمت بالا کشیدم . کیرم چقدر کند توی کسش حرکت می کرد . ولی با چسبندگی زیاد . فضایی که نشون می داد خیلی تنگه .. تا حالا به این اندازه وشدت با کوس کسی حال نکرده بودم . خیلی داغ بودم . داغ و حشری . دوست داشتم کیرمو می کشیدم بیرون آبشو با دستم خالی می کردم و دوباره فرو می کردم توی کسش . دلم می خواست تا هر قدر که دوست داره و حال می کنه بهش حال بدم . وقتی کیرم تا نیمه رفت توی کسش اونم یه حرکتی به لباش داد و همراه بوسه ام شد . حس کردم که الان خیلی بیشتر بهم می چسبه . به خودم فشار می آوردم تا منی ام توی کس غنچه ای و ناز عشق نازم خالی نشه . چقدر در این حالت زیبا بود . موهای بلندشو از سر تا به پایین لمسش کرده دستمو به آرومی روش کشیدم . موهاش تا وسطای باسنش می رسید .. دوست داشتم اونو در حالتی هم که این موها قسمتی از باسنشو پوشش میده ببینم . ضربات کیرمو به طرزی برق آسا بر کسش وارد می کردم . لباشو کنار کشید تا بتونه از شنیدن صدای ناله هاش لذت ببره . من این طور حدس زده بودم .-فروزان ! عزیزم .. عشق من .. تو یه گلوله آتیشی ..فروزان : من که عشق تو نیستم . فقط کارت رو بکن . بذار هر دو مون در لذت گناه غرق باشیم . در لذت هوس ..-فدات شم ..بازم موهاشو نوازش کردم ..-چه قشنگه وقتی که موهای بلندت رو کمر و پهلوهات افشون میشه !فروزان : سپهردوست داشت که موهام بلند باشه ..-منم دوست دارم .فروزان : امان از دست تو .. به کارت برس. چقدر تو حریصی ..-از کجا می فهمی ..فروزان : از چشات .-از جای دیگه چی ؟فروزان : اووووووهههههه چقدر کلفته ..-اگه بخوای فقط مال تو میشه .. برای همیشه ..فروزان : دوست داری بزنمت ..-نه .. دوست دارم منو ببوسی ..لباشو باز کرد تا من اونوببوسم . نمی دونم چرا حس می کردم که این بهترین لحظه زندگی من تا حالاست . لحظه ای که واسه رسیدن به اون خون دلها خورده بودم . فقط پنج میلیون هزینه کرده بودم .. اما خودم داغون شده بودم . حاضر بودم تمام سرمایه مو بدم تا به همچین لحظه ای برسم ...... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی