با درود خد مت خوانند گان عزیز ! پستی که در بالا به عنوان داستان نامردی بسه رفیق ۱۵ منتشر گردیده باید به جای پست شماره ۳۹ یا لینک ذیل که در صفحه ۴ همین تاپیک منتشر گردیده قرار گیرد .. هر چند هر ماجرا و داستانی لطفش به آن است که به جا و به روزش خوانده شود و این اشتباه درست در نقطه حساس و آغاز سکس فرهوش و فروزان صورت گرفته بود . با این حساب قسمت ۱۵ قبلی را که با لینک ذیل منتشر گردیده کان لم یکن و باطل تلقی فر مایید . تا دقایقی دیگر دومین و آخرین پست داستانی امشبم را که قسمت ۱۰۷ داستان نامردی بسه رفیق بوده را منتشر خواهم کرد . در ضمن از خاطره عزیزم هم ممنونم که با دقت خود این مسئله را متذکر گردیده تا پیگیرش شوم . با سپاس : ایرانی https://www.looti.net/12_8534_4.html#msg143175268
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۰۷فرزان دیگه از فروزان چیزی نمی گفت . شاید اونم متوجه شده بود که کار خواهرش اشتباه بوده و نباید این قدر زود وقتی که حتی کفن سپهر هم خشک نشده بره و از دواج کنه . دیگه حساب ماه و هفته از دستم در رفته بود . نمی تونستم رو هیچی حساب کنم . زندگی به من روی سیاه خودشو نشون داده بود و منم می خواستم غرق این سیاهی ها شم . اما گویی خدا به من گفته بود که باید در یه جایی بمونم و دیگه تکون نخورم . در جا بزنم . در یه منطقه ای عذاب بکشم و دیگه شکایتی نکنم . آره من حتی حق شکایت نداشتم . حق نداشتم که بگم می خوام زندگی کنم و یا می خوام بمیرم . من یک انسان نبودم و بعد از خدا بیشتر از هر کسی می دونستم که یک انسان نیستم . ولی یه روز یه عکسی رو دیدم که دلم لرزید . عکسی از فرزانه در کنار شوهرش .. بار دار بود ..این دومین عکسی بود که در این حالت می دیدم ..باید تا چند وقت دیگه زایمان می کرد . مقصر خودم بودم که وقتی برای ساعتی از دفتر رفته بود بیرون به وسایل شخصی اون سر زدم .راستش من نمی خواستم این اتفاق بیفته . قبل از رفتن فرزان احساس کرده بودم که اون داره یه چیزی رو نگاه می کنه .. و بعد اونو گذاشت توی کشوش . اون لحظه ستاره هم رفته بود بیرون . کاش فضولی نمی کردم . برای لحظاتی به صورت فروزان در اون عکس خیره شدم . دلم می خواست حس اونو بفهمم . بفهمم که آیا خوشحاله یا نه ؟ بفهمم که در مورد من چه احساسی داره . آیا احساس خوشبختی و آرامش می کنه یا نه ؟ هیچ به فکر گذشته ها هست یا نه ؟ ولی نمی تونستم متوجه چیزی شم . انگار چشاش در کاسه سرش نمای خاصی نداشتن . دلم می خواست گلوی فر هادو می گرفتم و با همین دستام خفه اش می کردم . اون همه چی منو ازم گرفته بود .. ولی اگه می خواستم منطقی قضاوت کنم مقصر اصلی خود من بودم و شایدم فروزان . فرهاد هیچ تقصیری نداشت . اون اومد و از فروزان خواستگاری کرد و با هم از دواج کردند .. ولی با همه اینا دوست داشتم بزنمش . عکسو گذاشتم سر جاش . احساساتم گل کرده بود . بازم گریه کردم . دلم پر بود . چرا .. دریغ از یه تماس . اگه من پست بودم حداقل یه خورده رو هم که تو شریکم بودی فروزان . به خاطر همون .. من دارم می میرم ولی نمی میرم . کی می خوای بیای سراغم .. کی ؟ ستاره بر گشت و منو بازم داغون دید .. -ببینم چت شده تو بازم گریه کردی ؟ شدی مثل دختر بچه ها .. نا سلامتی تو هم مردی ها .. بابا مامانم این قدر گریه نمی کنن که تو خودت رو داری به کشتن میدی . بس کن فر هوش . آخرش تو منو دق میدی و می کشی . من تا کی می تونم همراهت باشم . من می میرم و تو تنها می مونی فر هوش ؟ اون وقت به خودت میگی کاش ستاره زنده بود و پر حرفی می کرد . کاش با هام می موند و تنهام نمی ذاشت . وای پسر تو چطوری می تونی دوری من و سپهر هر دو رو تحمل کنی ..-ستاره تو چقدر با مزه شدی ..ستاره : چیکار کنم بودن با با مزه هایی مثل تو منو این قدر شوخ و شاد و شنگول کرده و از خوشی زیاد نمی دونم چیکار کنم .-حالا بهم متلک میگی ؟ستاره : تو که می دونی من نسبت به تو چه احساسی دارم . در ضمن نمی خوای اون حرفای تکراری همیشگی ات رو بر زبون بیاری .-خب من راستشو میگم که دوست دختر داشتم خلاصه عاشق یکی بودم و اون قالم گذاشت و رفت .ستاره : جدی میگی ؟ به تو نمیاد که واسه اون چیزی که دوست داری تلاش نکنی . اگه اون قالت گذاشت و رفت تو چرا دنبالش نرفتی . چرا کاری نکردی که اون قالت نذاره ؟ تو که خیلی زرنگ تر از این حرفا بودی . تازه اون کی قالت گذاشت و رفت که ما چیزی ندیدیم ؟ قبل از این که سپهر بمیره تو این جوری نبودی . فقط به خاطر داداشمه که تو این قدر پریشونی . می دونم پای هیچ زن دیگه ای در میون نیست .-اگه بود چی ؟ !ستاره : اعصاب منو خط خطی نکن . اصلا من میرم و تنهات می ذارم . -خسته شدم از دست کل کل کردن با تو .ستاره : حق داری خسته شی . چون من همیشه حرف حسابو می زنم . همیشه .. -این قدر به خودت نناز . ستاره : وقنی یه همراه خوبی مثل تو دارم چرا به خودم ننازم . قیافه رو . من دیگه چه جوری ردیفت کنم .-هیچی صد بار بهت میگم برو واسم یه زن بگیر .. یه دختر خوب انتخاب کن .. ستاره : فکر کردی در این دوره زمونه زنا به حال مرداشون دل می سوزونن ؟ -می دونم فقط ستاره استثناست .ستاره : من نخواستم سنگ خودمو به سینه بزنم . آخرش از دست تو دق می کنم . -هزار بار بهت گفتم آدم قحطی نبوده که تو منو دوست داشته باشی . ستاره : کی بهت گفته من دوستت دارم ؟-حالا ساکت شو فرزان داره میاد . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۰۸فرزان : چیزی شده فرهوش ؟-نه چیزی نشده . حالم خوب نیست . اگه می تونی تنها به کارای این جا سر و سامون بدی من برم .. فرزان : ستاره ! تو هم با هاش برو . بعد از سپهر اون هنوز نتونسته خودشو بگیره . سرمو بالا گرفتم و یه نگاه تو چشاش انداختم . نزدیک بود از زبونم بپره که از دست خواهر تو هم هست .. اون احترام شوهرشو نگه نداشت . اون خیلی زود دوباره از دواج کرد . ولی جلو زبونمو گرفتم . چون من و اون دو تایی مون به زنده سپهر احترام نذاشتیم . اون مرده بود .. دیگه خلافی که نکرده بود .. من و ستاره از دفتر اومدیم بیرون ..-ستاره بشین پشت ماشین . من نمی تونم رانندگی کنم اصلا حالم خوب نیست .. بدنم می لرزه .ستاره : تو چرا خودت رو به یک دکتر نشون نمیدی . شاید یه مشکلی داشته باشی . ناراحتی معده .. روده ..-بس کن . مرگ ظاهری یه بار بیشتر نیست . نمی دونم چرا به سراغم نمیاد من که روزی هزاران بار دارم می میرم . من که دارم دیوونه میشم .ستاره : حالا یه غلطی کردم . ببینم ناهار چی خوردی .. -کوفت .. کوفت خوردم و مرض .. حق با ستاره بود باید خودمو به دکتر نشون می دادم . خیلی ضعیف شده بودم .. اشتها به غذام کم شده بود .. با یه لقمه سرخ کردنی حالم بهم می خورد . شاید بهتر بود که به حرف ستاره گوش می دادم و می رفتم پیش یه دکتر تا واسم آزمایشی چیزی بنویسه . خیلی ضعیف شده بودم . حس می کردم چیزی نیست . تمام اینا به این دلیل بود که به تغذیه خودم توجه نداشتم و اصلا بهش اهمیتی نمی دادم . همین کارو هم کردم . احتمالا اون برام یه آزمایش می نوشت .. که باید ناشتا انجامش می دادم . داشتم به این فکر می کردم که خب مثلا یه آزمایشی بنویسه که مشخص بشه من فلان بیماری رو دارم . یا معده ام ضعف داره . من که خودم از خدامه که زود تر بمیرم . ولی زجر کش شدن خیلی بده . اصلا نمیشه تحمل کرد . نمیشه با یه حس بد رفت به استقبال مرگ . داشتم به این فکر می کردم که مگه میشه یک مرگ سر حال هم داشت ؟ ستاره : چیه باز هم رفتی توی فکر فر هوش .. به چی فکر می کردی .-تو حواست به جلوت باشه . تازه گواهینامه گرفتی و جوونی . من مردم به درک . اصلا دوست دارم یه جوری بزنی به در و دیوار که منو بکشی و خودت صاف در ری .. بریم مرکز شهر یه دکتر خوب سراغ دارم صبح برم آزمایش ببینم چه خبره . یه مدتیه که وقت و بی وقت بینی ام خونریزی داره . آبروی منو برده چند جا .. میرم به مشتری خونه نشون بدم یهو می بینی از دماغم خون میاد .. دیگه زن هم نداریم که لباسامونو واسمون بشوره . تو هم که واسمون آستین بالا نمی زنی . به تو هم میگن خواهر؟ !ستاره رو عصبیش کرده بودم . ستاره : هزار بار بهت گفتم که خواهرت نیستم . تو یه خواهر داری اونم فرزانه اسمشه و الان توی تهرونه .-باشه ستاره . این قدر سرم داد نکش . همین چند روزی مهمون تو هستم . یه حسی بهم میگه دیگه دارم می میرم . نفسای آخرمه که می کشم . شاید صد هزار نفس دیگه که بکشم بمیرم . بشین از یک تا صد هزار بشمر ببین درست میگم یا نه ؟ بوی مرگو حس می کنم . دارم میرم پیش سپهر . اصلا یه حس عجیبی دارم . دارم میرم پیش اون . در عالم برزخ ..ستاره : تو دیوونه ای فر هوش . قاطی کردی .-چیه ستاره . مگه داداشت از این راه نرفت ؟ حالا نوبت منه دیگه . نمی دونم موقع مردن چه احساسی می تونم داشته باشم . کاش آدما بعد از مرگشون واسه چند لحظه زنده می شدن تا اون احساسی رو که موقع خروج روح از بدنشون داشتن درک کنن . نمی دونم دوست دارم موقع مردن تنها باشم یا یکی پیش من باشه ؟ کاش بدونم کی می میرم ؟ دلم می خواد تو با من باشی .. نه .. نه .. دلم می خواد تنها باشم ..ستاره : پیش یک روانپزشک میریم یا یک دکتر داخلی و معده ..-من روانی نیستم . من حالم خوبه . تو فقط نمی دونی که من چیکار کردم . تو نمی دونی که من چه جنایتی کردم . تو اگه بدونی دیگه تو روی من نگاه نمی کنی .. ستاره زیر بازومو داشت و منو رسوند به مطب پزشک .. برام یه آزمایش نوشت .. صبح روز بعد هم این ستاره بود که با من به آزمایشگاه اومد . یه چیزی حدود پونزده سی سی خون داده بودم .. انگار به اندازه سیصد سی سی ازم خون گرفته بودند . حالم بد شده بود . سرم گیج می رفت . حس می کردم که دارم می میرم . دلم داشت از جاش در میومد . چرا من این جوری شده بودم . چرا ضعف داشتم .. ستاره هوای منو داشت .-چت شده فر هوش .. .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۰۹-نمی دونم ستاره احساس ضعف می کنم . حالم اصلا خوب نیست . انگار قلبم داره از جاش در میاد ..ستاره : صبر کن الان پرستارو صداش بزنم .یه آب قند بهم دادند تا حالم جا اومد .. ظاهرا دکتر این آزمایش رو به صورت اورژانسی نوشته بود و آزمایشگاه باید جوابشو زود مشخص می کرد . غروب رفتم جوابشو گرفتم .. یه چند قسمتشو با ستاره مشخص کرده بودند که نا مطلوبه . بعضی چیزام بالا بود و بعضی چیزام کم .. هر کاری کردم که این بادی گاردمو با خودم نیارم نشد که نشد .. ستاره هم باهام اومده بود .. -دختر حداقل توی مطب و پیش دکتر رو بذار تنها برم ..ستاره : ناچ .. نوچ .. نمیشه شاید بخواد یه سفارشی بکنه که من باید در جریان باشم .. میام و می شنوم که چی بهت میگه .. اون وقت خودم کمکت می کنم . تا دیگه بهم نگی که واست آستین بالا بزنم . به من چه ! من که خواهرت نیستم به خواهرت فرزانه بگو این کارو انجام بده .-ولی تو خوب می تونی در حقم خواهری رو به جا بیاری ..ستاره : اگه می خوای کفریم کنی که از پیشت برم نمیرم ..نمیرم . همین جا می مونم حتی اگه زیر پام علف سبز شه ..-دختر وقتی تو رو دارم دیگه نیاز به خود کشی ندارم . ستاره هم باهام اومد داخل .. دکتر متفکرانه سرشو چسبونده بود به بر گه آزمایش . انگار می خواست چیزی بگه ولی یه چیزی مانعش می شد .. یه اشاره ای بهم زد که متوجه منظورش شدم چون یه جوری سرشو به طرف ستاره تکون داد که فهمیدم مزاحمه .. -ستاره یه لحظه بیرون می شینی ..ستاره : چی شده آقای دکتر .. -عزیزم ستاره جان شاید یه حرفای مردونه ای باشه که درست نیست تو باشی .. من چه جوری بهت بگم . درست به این می مونه که مثلا تو بری دکتر زنان و زایمان منم همرات بیام . ای بابا تو چرا این قدر گیر میدی .ستاره رو دکش کردم و دکتر بهم گفت -هنوز هیچی مشخص نیست ..ولی این چیزایی رو که این جا می بینم معمولا یه علائمی از یه بیماری خاص داره .. نیاز به اینه که یه مدتی شیمی درمانی بشی ... خندیدم و گفتم راستشو بگو آقای دکتر چی می بینی ..من از مردن نمی ترسم .-همین یک فاکتور خوبیه . روحیه ات قویه .. مسئله خاصی نیست . همه مون از شنیدن اسم سرطان وحشت داریم .. یه لحظه یکه خوردم .. با این که از زندگی بدم میومد . شاید به خاطر ترس از مرگ نبود ..شاید به خاطر دنیای غریبی بود که نمی تونستم اونو احساسش کنم ..-یه آزمایش دیگه برات می نویسم تا میزان بیماری و دز داروهایی که باید مصرف کنی مشخص شه .شوکه شده بودم .-متاسفانه این آزمایش نشون میده که شما مبتلاء به سرطان خون هستید و با توجه به این روحیه ای که در شما می بینم به خوبی می تونید با این مشکل بجنگید . نگران نباشید من افرادی رو می شناسم که از این مبارزه سر بلند بیرون اومدن ...ولی خیلی سخته .. خیلی رسیدگی می خواد .. بعد این که باید به ورزش و تغذیه و آرامش عصبی خودتون هم توجه کنید تا اگه بهبودی مشاهده شد مبتلا به امراض دیگه نشید .. مثلا ما در موارد بسیاری بیمارانی داشتیم که در حین درمان مبتلا به بیماری قند شدن ..یه عده مشکلات عصبی و افسردگی گرفتن .. -این جور که می فر مایید آقای دکتر آدم بمیره بهتره ..-دیگه از شما انتظار ندارم این قدر بی خیال باشید .. می خواستم بهش بگم آقای دکتر من خودم مدتهاست که مرده ام . منی که یه روزی از مرگ وحشت داشتم یه روزی حس نمی کردم مردن رو و فکر می کردم تا آخر دنیا رو زنده ام حالا روزی هزاران بار می میرم و زنده میشم . از همه چی بدم میاد .. از زندگی بیزارم .. ولی چیزی نگفتم .. خیلی چیزای دیگه ای هم گفت . به نظرش سرطان من از نوع تقریبا نیمه حاد بود که باید با یه تلفیقی از شیمی درمانی و پیوند مغز استخوان باهاش مبارزه می کردم . می گفت احتمالا خواهرم مورد مناسبیه که در پیوند مغز استخوان بیاد به کمکم .. همینو کم داشتیم .-آقای دکتر شده تا حالا خیلی ها بدون تاثیر در مان بمیرن ؟ -هیشکی از ما زنده نمی مونه . چه با سرطان چه بی سرطان .. یه روزی باید مرد .. راستش حداقل هر دو نفرشون یکی شون درمان درش اثر نکرد .. بعضی ها خودشونو باختن ..بعضی ها مثل شما روحیه شون قویه . انگار نه انگار اتفاقی افتاده ...از اتاق اومدم بیرون .. تا این خبرو شنیدم حس کردم که انگاری در برزخم . در و دیوار و ماشینا و خیابونا رو تار می دیدم . با این که اصلا نمی ترسیدم و منتظر مرگ بودم ولی حس کردم که دیگه با دنیا بیگانه ام . من مدتها بود که با دنیا بیگانه بودم .. مدتها بود که هیچ حس و انگیزه ای برای زندگی نداشتم . بالاخره خدا صدامو شنیده بود . اصلا از در مان خوشم نمیومد . ولی باید کمی زجر کش شد تا مرد ..ستاره : چی شد ؟ انگاری من غریبه بودم که دکتر بیرونم کرد .. چرا حرف نمی زنی . چرا این جوری نگام می کنی ؟ برات تقویتی نوشت ؟ اصلا من میرم پشت سرمو نگاه نمی کنم .. نه نه .. این کارو نمی کنم . تو از خداته که این کارو باهات بکنم . همه جا مث کنه باهات میام ..دلم واسش می سوخت .. واسه دختری که نمی تونستم عاشقش باشم ولی اون دیوونه وار دوستم داشت . واسه چی شو نمی دونم .. شاید هر وقت من فهمیدم که چرا هنوزم فروزانو دوست دارم اینو هم بفهمم که چرا اون دوستم داره .. -ستاره من سرطان دارم .. سر طان خون .. من مهمون تو هستم ..مهمون تو .. آدم که سر مهمونش داد نمی کشه .. ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۱۰ستاره : نههههههه نه .. باهام از این شوخی ها نکن . خیلی نامردی . خیلی نامردی خیلی نامردی .. فرهوش نه .. اگه می خوای دیگه باهات نباشم .. این قدر همرات نیام بهم بگو .. از این شوخی ها با هام نکن .. نه .. تو رو خدا .. -ستاره این که دیگه شوخی نیست . همه مون باید یه روزی بمیریم . دیدی ؟ داداشت نتونست زیاد صبر کنه .. نتونست .. نتونست . منو صدام کرد . ولی من ازش خجالت می کشم . حالا بهت نمیگم چرا . وقتی که واسه همیشه می خوام این دنیا رو ترک کنم بهت میگم که بری و خاطرات منو بخونی .. اون وقت به جای این که از مرگ من ناراحت شی خیلی خوشحالم میشی . نمی دونم سپهر چه جوری می خواد منو قبول کنه ستاره : فرهوش چته .. بگو شوخی می کنی . بگو داری اذیتم می کنی . بگو .. ستاره اعصابش به هم ریخته بود . اصلا توجهی نمی کرد به این که اطرافمون کیه . اون فقط حرف خودشو می زد .-آره عزیزم . زندگی چه سخت و چه پیچیده آخرش یکیه .. باید همه چی رو بذاری و بری . اصلا نمی تونی حساب هیچی رو بکنی . من راحت میشم . مرگ واسه من یعنی زندگی .. خیلی ها رو ولشون می کنم ولی در عوض به خیلی های دیگه می رسم .. یه نگاهی به دور و برم انداختم ستاره رو ندیدم .. اومدم و گوشه خیابون ایستادم . نمی دونستم که ستاره کجا رفته .. دقایقی بعد دوان دوان خودشو رسوند بهم . رنگش پریده بود .. ظاهرا رفته بود پیش دکتر تا ته و توی قضیه رو در بیاره .. -چرا همین جوری وایسادی فر هوش . چرا کاری نمی کنی ؟ چرا به خونواده ات زنگ نمی زنی .. چرا نمیگی خواهرت فرزانه بیاد این جا ..-که چی بشه . ضعیفش کنم ؟ آره ؟ .. من می خوام بمیرم . چرا حالیت نیست . چرا نمی فهمی ..ستاره : تو باید بری تهرون .. - بیست کیلومتر اون طرف ترم پیوند مغز استخوان انجام میدن .. من این جا رو ولش نمی کنم .. می خوام همین جا بمیرم . جایی که سپهر دفنه .. جایی که امید ها و آرزو هام دفن شده . می خوام اینو بفهمی . می خوام عذاب منو حسش کنی . در ضمن حق نداری از این موضوع با کسی حرفی بزنی .. ستاره : میرم به همه میگم .-تو حق نداری ستاره . زندگی خودمه . به خودم مربوطه . به تو ربطی نداره .-نه فر هوش .من به حرفت گوش نمیدم . من اجازه نمیدم خود کشی کنی .. -من که خود کشی نمی کنم . من از خدا آرزوی مرگ کردم و اونم فرستاد به سراغم . تو اسم اینو می ذاری خود کشی ؟ اگه دوستم داری بذار بمیرم و راحت شم . همه چی رو می فهمی . وقتی که من مردم اون وقت خیلی خوشحال میشی که نخواستم زنده بمونم . تازه از کجا معلوم که با این در مان ها زنده بمونم . سرطان خون یعنی مرگ . ستاره به گریه افتاده بود .. به دیوار تکیه داده و کمرش خم شده بود .. دستشو گرفتم -دختر زشته بیا بریم . مردم نگاهمون می کنن . زشته .. فکر می کنن چه خبر باشه .. خواهش می کنم ستاره . من که حالم بده تو هم که این جوری هستی . ظاهرا باید ماشینو همین جا بذاریم و خودمون با تاکسی بریم . بیا بریم قدم بزنیم .. من دارم می میرم تو چرا عزا گرفتی ..ستاره : دلم می خواد بزنمت .. هر چی از دهنم در میاد بهت بگم .. -می دونم تو بد جنس نیستی .. دلت نمیاد به کسی که مهمونته بد و بیراه بگی .. دلت میاد ستاره ؟ خیلی ها بهم پشت کردن ..منم به خیلی ها پشت کردم . ولی اونا متوجه نشدن .. دنیا خیلی نامرده .. یه روزی دوستت داره یه روزی تو رو از خودش می رونه . ستاره من دارم می میرم . حالم خوب نیست .. حس می کنم از بینی ام داره خون میاد .. واسه همین سر طانمه ..-تنهات نمی ذارم فر هوش . واسم مهم نیست که چیکار کردی ..واسم مهم نیست چه کسی رو کشتی ..هیچی واسم مهم نیست .. -برو ستاره تنهام بذار .. تو با من به جایی نمی رسی ..ستاره : چرا این بلا رو سر خودت آوردی .. -من که بهت گفتم .. یکی رو دوست داشتم از دواج کرد و رفت .. رفت با یکی دیگه ستاره : تا حالا صد دفعه گفتی که یکی ولت کرده .. نمی دونم چرا امروز می خوام حرفاتو باور کنم .. اون اگه دوستت داشت ولت نمی کرد .. -من گناهکار بودم ستاره .. ولی اون منو نبخشید ..ستاره : بهش خیانت کردی ؟ -نه .. تنها کاری که نکردم همین بود . از وقتی که باهاش آشنا شدم به هیچ دختر دیگه ای توجه نکردم ..ستاره : و به خاطر اون خودت رو نابود کردی . به خاطر کسی که ولت کرد و رفت . -نه ستاره .. اصلا ولش .. این جورام که میگی نیست .. سرم داره گیج میره .. به فرزانه زنگ نمی زنی ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۱۱ستاره : اون بهترین گزینه برای پیوند مغز استخوانه .. این که فعالیت خون سازی در بدنت به شرایط نرمال بر گرده ..-که بیشتر زنده بمونم ؟ که عمری طبیعی داشته باشم ؟ که سالم شم و عذاب بکشم ؟ تازه در مان به همین سادگی ها هم نیست . اگه بدونی آدم چقدر لاغر میشه . حتی بعضی وقتا وزن آدم روسی کیلو هم وای می ایسته .. آدم از غذا خوردن بدش میاد . هیچی رو احساس نمی کنه .ستاره : توکه تا حالا اینا رو حس نکردی .-ولی شاهدش بودم . حالا دارم حسش می کنم . من نمی ذارم تو به این راحتی ها خودت رو به کشتن بدی .-یعنی کاری می کنی که با عذاب و شکنجه بمیرم ؟ ستاره : تو دیوونه ای ..-تو از من هم دیوونه تری . اصلا چیکار داری به این که یکی می خواد بمیره و یکی می خواد زنده بمونه؟! ستاره : هر چی میگی بگو . هر کاری می کنی بکن . هیچی برام اهمیتی نداره . تو حالا می دونی که من چقدر دوستت دارم . هر جوری که باشی . به هر شکلی که باشی . من دوستت دارم .-ولی من دوستت ندارم اون جوری که تو داری ..ستاره : مهم نیست . من نمی ذارم تو بمیری . من نباید بذارم تو بمیری .. ستاره بغضش ترکید .. حس کردم اون فقط می خواد به من روحیه بده ولی انگاری روحیه خودشو از دست داده .اون که نمی تونست تا ابدجبوی مرگ منو بگیره . -ستاره تو ماشینو بگیر و برو من می خوام برم امامزاده .. برم سر خاک سپهر . باهاش حرف بزنم . با این که خجالت می کشم باهاش حرف بزنم . ولی یه حس عجیبی دارم . دیدی ؟ نتونست دوری منو تحمل کنه . ولی راستش یه علتی داره که سختمه باهاش روبرو شم . وقتی که مردم متوجه میشی که من در یه همچین روزی چی بهت می گفتم . . حتما الان میگی تو دیوونه ای فر هوش .. برو خونه ستاره .. تا سرت داد نزدم .. خواهش می کنم برو . من می خوام تنها باشم . نمی خوام باهام بیای . برو می خوام برم . با تاکسی میرم . دربست و غیر دربست فرق نمی کنه . همه این تاکسیها از این جا مستقیم میرن قبرستون .. نترس من حالا حالا ها زنده می مونم . باید به یه سری از کارا سر و سامون بدم ..ستاره بدون این که باهام خداحافظی کنه سوار ماشین شد و رفت و من هم با یه کرایه ای دربست رفتم امامزاده که فضاش آرامگاه بود . آرامگاه خلوت بود .. سر خاک سپهر نشستم . خوشگل ترین عکسشو اون جا نصب کرده بودند . یادم میومد اون روزی که این عکسو گرفته بود .. منم همون روز یه عکس گرفته بودم در همون آتلیه .. وصیت می کنم همون عکسو رو قبرم بذارن . چقدر احساس آرامش می کردم . حالا دیگه می تونستم با سپهر بیشتر احساس آشنایی کنم . اون حالا دنیا رو از سمت دیگه ای می دید . از سمتی که من اونو نمی دیدم .. لبخندی به گوشه لباش نقش بسته بود -رفیق من دارم میام . می دونم در مان من تاثیری نداره . سعی داشتم اصلا در مورد فروزان حرفی نزنم . می دونستم اون همه چی رو می دونه . تازه من باید شر منده هم می بودم . چون به من گفته بود که با زنش از دواج کنم ولی اون همین جوری سرشو انداخت پایین و با فر هاد رفت .-من چی رو برات تعریف کنم عزیزم ؟! می دونی که من امروز خبر دار شدم که سر طان خون دارم . به این آبجی ستاره ات بگو دست از سر ما ور داره . میگه تو نباید بمیری . هر وقت تونست جلو مردن خودشو بگیره می تونه جلو مردن منو هم بگیره . انگاری شهر شهر هرته . میگن خیلی سخته مردن . ولی به نظر من زندگی سخت تره . حداقل اون طرف کسی به آدم نمیگه واسه چی مردی ؟ولی انگار این طرف خیلی ها به آدم میگن واسه چی زنده هستی . از دست این خواهرت ما دق اومدیم .دیگه خیلی هیجان زده شده بودم . سرمو بالا گرفته و از دور به آدمای در رفت و آمد که تعداشون زیاد نبود نگاه می کردم .. به زندگی فکر می کردم . به نفسی که میاد و میره . به این فکر می کردم حالا چون هستم می بینم .. ولی بعدا که اینا رو نمی بینم بعدا که چشام به روی این دنیا بسته میشه چه حسی پیدا می کنم .شاید این آدما رو با عینک دودی می بینم . آره ممکنه برزخ معناش این باشه . دیگه غصه فروزانو نمی خورم ؟ که اون باهام چیکار می کنه و چه رفتاری رو پیش می گیره . یعنی به این صورت غصه نمی خورم . حالا اونا چیکار می کنن . من تا چند وقت دیگه میرم پیش اونا سمت اونا . داشتم به این فکر می کردم که بهتره کجا دفن شم . این درسته که از خونواده اش تقاضا کنم که منو کنار دوستم خاک کنن ؟ ولی چه فرقی می کنه آدمو کجا خاک کنن . دلم خیلی وقته که خاک شده .. سرمو گذاشتم روی سنگ قبر سپهر وشروع کردم به گریستن .. این روزا خیلی راحت گریه می کردم . یه روزی دلم از سنگ بود .. از وقتی دلم خاک شد انگار دیگه راحت می تونستم غمهامو تبدیل به اشکش کنم . سرم گیج می رفت .. رو زمین نشستم . یه سایه ای کنارم دیدم . سایه زنی بود .. سایه زنی که مانتو پوشیده بود .. سرمو بر گردوندم ..-تو ؟ ستاره ؟! این جا چیکار می کنی ؟ واسه چی همش میای دنبالم ؟ اصلا کی بهت گفته تعقیبم کنی ..- چه نیازی بود تعقیبت کنم وقتی که مقصدت معلومه ؟ اصلا کی اومد سراغ تو ؟ مگه این جا سر خاک داداشم نیست ؟ دلم خواست اومدم .. بازم اذیتش کرده بودم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۱۲ستاره : اصلا مگه این جا رو خریدی ؟ کی بهت گفته سرم داد بکشی ؟ .. اصلا من که نیومدم سراغت ؟سکوت کرده بودم. گذاشتم هر چی دلش می خواد بگه . دلشو شکسته بودم . خیلی ناراحتش کرده بودم . خیلی بی انصافی کرده بودم . نباید این کارو باهاش می کردم . باهام خدا حافظی هم نکرد . سرشو انداخت پایین و قصد رفتن داشت . اونم با ماشین من . اخلاقشو می دونستم . مثلا می خواست به من بگه که خیلی بی خیاله و هر حرفی رو که این چند دقیقه بر زبون آورده همه رو درست گفته . امان از دست ستاره . عین دختر کوچولو ها ناز می کرد . -ستاره صبر کن منم باهات بیام . می دونم نباید سرت داد می کشیدم ..-عادت کردم کار همیشگیته .-ولی خیلی دوستت دارم . تو اگه نبودی زود تر از اینا مرده بودم . ستاره : بازم که از اون حرفا زدی . جون به جونت کنن همونی . -اینا رو دارم واسه این میگم که ملکه ذهنت شه و وقتی که مردم برات یه ضربه ناگهانی نشه . ستاره : خیلی به فکر منی .هوای منو داری . من نمی دونم این همه خوبی تو رو چه جوری جبران کنم .-هیچی فقط یه دختر خوب باش و کاری به کارم نداشته باش . بذار هر وقت که دلم خواست بمیرم . خیلی ها اون طرف انتظار منو می کشن . اونا هم آدمن دیگه ؟ زندگی با من بازیها داشته . دیگه نمی تونه با من بازی کنه . گریه اش میارم ...طوری دندونا مو از خشم به هم می فشردم که انگار زندگی مثل یه حیوونیه که می خوام گردنشو بگیرم و نشونش بدم که من آماده ام تا پاره پاره ات کنم . ستاره از این حالت من کمی ترسیده بود . ستاره : می خوای چیکار کنی ؟ -چی رو چیکار کنم . می دونستم از چی داره میگه ولی نمی خواستم با هاش همراهی کنم . از این می گفت که خواهرمو بکشونمش این طرف . -چند بار باید بگم که به خودم مربوطه . مردن و زندگی من دست خودمه . یعنی دست خداست . به نظر من اونایی که سرطان می گیرن نباید این قدر خودشونو عذاب بدن . مثلا شیمی درمانی کنن که لاغر بشن ؟ عذاب بکشن ؟ هزار تا عیب و ایراد دیگه بیاد سراغشون ؟ این که زندگی نشد . آدم می خواد یه بار زندگی کنه . حالا که نمی تونه درست زندگی کنه مردن خیلی بهتره . مرگ فقط همون لحظه اولش سخته . اون لحظه ای که روح داره از تنت خارج میشه . اون لحظه ای که حس می کنی یواش یواش دیگه حسی نداری . همه چی از تنت داره خارج میشه .ستاره : شدی مث آدمای فیلسوف . مگه چند بار مردی .. - اون تصوری رو که آدما از مرگ دارن من هنوز اونو نچشیدم . چون می بینی که هنوزم دارم نفس می کشم . ولی هیچ حسی ندارم . وقتی که از زندگی فراریم یعنی همون مرگ رو با تمام وجودم قبول کردم . دنیا یعنی دروغ . دنیا یعنی غصه و ماتم . یعنی اندوه . یعنی اشک هایی که ثمره ای نداره .. یعنی دل شکنی هایی که دیگه تر میمی نداره . یعنی نامردی هایی که کاسه کوزه هاش سر یه نفر می شکنه . دنیا یعنی مرگ .. ستاره : من با توام . نترس . نمی ذارم که این احساس بد رو برای همیشه داشته باشی -ولی من بدون اون .. این احساس رو برای همیشه دارم . ستاره : اون هر کی باشه دیگه باید واست مرده باشه . اون رفته . دوستت نداشته . چند بار باید بهت بگم . تو داری از نامردی حرف می زنی. آره آدما نامردند . حقه بازند .. گاهی می بینی که برادر به برادر رحم نمی کنه . پسرعلیه پدر شورش می کنه .. ولی به من بگو آیا باید برای آدمای نامردی که به همه چی پشت پا می زنن غصه خورد ؟ به من بگو گناه من چی بوده ؟-ستاره تو درست میگی . هر چی میگی درسته . من خیلی بدم . خیلی بدم . تو رو که به من بدی نکردی خیلی دارم اذیت می کنم . ولی نمیشه آدما رو شناخت .. حرفمو ادامه ندادم ..ستاره : ادامه بده . به نظر تو منم مثل یکی از همون نامردا هستم ؟ از اونایی که نیمه راه ولت می کنه ؟ -من این حرفو نزدم . ولی اگه این کارو بکنی ناراحت نمیشم . چون خودم ازت می خوام . تو بدون من آینده ای نداری . خودت رو علاف من نکن . کاش می تونستم قبل از مرگم فروزانو ببینم . بهش بگم بی انصاف ما با هم این راه رو رفته بودیم چرا این جوری ولم کردی . من که جونمو برات می دادم . به این جا که می رسیدم زمین و زمانو می بستم به فحش . چون حس می کردم که هر بلایی که سرم بیاره و سرم بیاد حقمه .. و از اون جایی که دوست داشتم دلش واسم بسوزه و منو ببخشه این انتظارو نداشتم که به این صورت رهام کنه و بره . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۱۳من با این ستاره باید چیکار می کردم . اعصاب منو پاک ریخته بود به هم . شاید اگه قبل از این که عاشق فروزان شم اون میومد توی زندگیم می تونستم باهاش باشم .. یا اصلا اونو زنم کنم . ولی نه .. ممکن بود اون جوری به خاطر این که خواهر سپهره اصلا نظر خاصی نسبت بهش پیدا نکنم .-ستاره واسه چی نمی ذاری من راحت زندگیمو بکنم ..ستاره : مثل این که راستی راستی مریضی ها .. تو اصلا حالت خوبه ؟ معلومه چی داری میگی ؟ تو از کدوم زندگی داری حرف می زنی . من که سر در نمیارم . -منظورم همون مردنه . همونی که منو نجاتم میده . راحتم می کنه . کاری می کنه که خوشبخت شم . تو هم راحت میشی . دیگه این قدر واسه من وقت نمی ذاری . ببین من الان باید یه خورده به وضع بچه های بی سر پرست و بیمار و معلول سر و سامون بدم .. کارای ساختمونی و نظارت و فروش چند واحد مونده .. یه چند قواره زمین مرغوب به قیمت خوب پیدا شده که من و تو و این فرزان که در واقع نماینده خواهرش فروزانه اگه بخریم بد نیست . در ضمن حق نداری یک کلمه در مورد بیماری من چیزی به فرزان بگی .. ستاره : اگه تغییر قیافه و ضعف تو رو ببینه چی بهش بگم ؟-من چه می دونم بهش میگم ام اس گرفتم .. اصلا لوپوس گرفتم . سیستم ایمنی بدنم داغون شده .. یه بیماری رو براش میگم که اسمشو نشنیده باشه و خودمم نشنیده باشم ..ستاره : حالا فرزان موردی نداره . ولی باید به خونواده ات اطلاع بدم . من نمی دونم تو چرا این جوری هستی . یه جای کار ناله می کنی که یکی ولت کرد و رفت و تو رو به این روزت انداخت . از زمین و زمان می نالی . اون دوستت نداشت و رفت . اگه تو رو می خواست خب می موند و تو رو به این حال و روزت نمینداخت . اینا به یک کنار چرا حالا یکی رو که دوستت داره و برات هر کاری می کنه و می خواد تو رو سالم و سر حال و خوشحال ببینه این قدر خیطش می کنی ؟ چرا این قدر اذیتم می کنی ؟ من چه گناهی کردم ؟-گناه تو این بوده که از یک آدم عوضی و مردنی مثل من خوشت اومده . ببین اگه دختر خوبی باشی خواب نمات می کنم که اون دنیا چه خبره .البته بعد از مردنم . آفرین ! که مثلا حساب کار دستت بیاد . آفرین دختر خوب . ببین چقدر هواتو دارم . تا اون دنیا بهم مرخصی بدن فوری میام به خواب تو .. آخه میگن خواب هم یه نوع مردنه . حالا دارم به این فکر می کنم که چطور میشه روح یک مرده میاد به خواب آدم به این نتیجه می رسم که در واقع به خواب آدم که نمیاد, میاد به سراغ روح اون آدم که موقع خواب از بدنش جدا میشه ..ستاره : اون وقت یا تو رو بر می گردونم به این دنیا یا این که خودم همرات میام و ولت نمی کنم . کور خوندی بخوای از دست من در ری .-می دونم آخرش کار خودت رو می کنی .. -از کجا می دونی فر هوش ..-از احساساتت .ستاره : جای شکرش باقیه که احساسات منو درک می کنی .. -منم آدمم دیگه ..ستاره : بر منکرش لعنت .. ببین فر هوش من دارم با زبون خوش ازت اجازه می گیرم که فردا پس فردا نگی چی شده .. نگی به من نگفتی . پای مرگ و زندگی در کاره . حالا اگه خودت دوست نداری زنده بمونی و می خوای یه جورایی غزل خدا حافظی رو بخونی بعدا می شینیم و مفصل در موردش حرف می زنیم الان من یه وظیفه دیگه ای دارم .. -حریف تو نمیشم . وای تو جون میدی واسه این که معلم دبیرستان شی . دیگه پسرا غلط کنن دست از پا خطا کنن . فقط ستاره من دلشو ندارم چیزی به فرزانه بگم . تو فقط به خودش میگی .. و بگو که به پدر و مادرم چیزی نگه .. ستاره : تا کی آخه . یه حرفی بزن که با عقل جور در بیاد . اومدیم و خواهرت این جا موندگار شد تا شرایط تو مشخص شه ..-ببین ستاره من که هر روز نمی خوام پیوند مغز استخوان داشته باشم .ستاره : درسته ..ولی اونم اگه تحت مراقبت باشه بد نیست .. -نه میشه اونو فرستاد بره هر وقت لازمش داشتیم بیاد . بالاخره یه بهانه ای بتراشه واسه بابا مامان .. در ضمن تو هم اونو نترسون ... اصلا شاید خودم بهش زنگ زدم و گفتم بیاد یه سری کارای مالی دارم من چه می دونم یه بهونه ای می تراشم . ستاره : آفرین حالا داری میشی بچه خوب . برام مهم نیست چند نفر بدونن که جریان چیه .. برای من این مهمه که تو درمانت رو شروع کنی .-خیلی دیکتاتوری ستاره . اصلا بهت نمیاد .ستاره : کجاشو دیدی ! وقتی پای خواسته ام به میون بیاد هیچی جلو دارم نیست .. -ولی در یه مورد موفق نمیشی .ستاره : می دونم منظورت چیه . آره با تو هم عقیده ام .. یه آدمی که یک بار صادقانه عاشق شده باشه و هنوزم عشقشو دوست داشته باشه عاشق یکی دیگه نمیشه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۱۴من از دست تو ستاره دق اومدم . دارم دیوونه میشم . آدم واسه مردن خودش هم آزاد نیست . ستاره : تو از دست من دق اومدی ؟ تو که خودت تا حالا بار ها و بار ها منو کشتی .. -چند بار باید بهت بگم .. ستاره : نه فرهوش به خاطر اون موضوع نیست . واسه اینه که به فکر خودت نیستی و دستی دستی داری خودت رو به کشتن میدی ..-چی داری میگی هنوز یه روز نشده که فهمیدم سرطان دارم ..ستاره : ولی خیلی نشون میدی ..-چیکار کنم زانوی غم در بغل بگیرم ؟ عشقم منو ول کرد و رفت .. ستاره : ازبس داری میگی بازم دارم مشکوک میشم به این که نکنه دروغ میگی ؟-ستاره جون به هر کی که دروغ بگم به تو یکی دلشو ندارم که دروغ بگم . ممکنه یه جا هایی حقیقتو نگم .-تو دلشو نداری به من دروغ بگی ولی دلشو داری که منو ناراحتم کنی . عذابم بدی . شکنجه ام کنی . حرفایی بزنی که دلم بشکنه . کارایی بکنی که در خلوت خودم گریه کنم ..-ستاره من خیلی دوستت دارم ولی اون جوری که تو می خوای نیست . حالا که من یه مردنی هستم پس این افکار عشق و عاشقی رو در مورد من از سرت دور کن . من خیلی داغونم . حال هیچ کاری رو ندارم . من حالا به خواهرم چی بگم . چه جوری اونو بکشونم این طرفا . پاک به هم ریخته ام . بذار من بمیرم ستاره ..-نه من نمی ذارم . درسته که زندگی من شادی من عشق من عاشق بودن من برات هیچ ارزشی نداره ولی تو برای من مهم هستی .-یه آدمی که قیافه اش مثل مرده بی خون شده و یواش یواش استخونی میشه چه ارزشی برات داره ؟!اون چه حسی رو می تونه در تو بیدار کنه ؟ چه طور می تونی اونو دوست داشته باشی ؟! ستاره : باور کنم که تو عاشق شدی ؟ به من جواب بده .. راست میگی که یه روزی عاشق یکی بودی و دوستش داشتی ؟به گوشه ای خیره شده و گفتم آره .. -می تونی بگی چرا ؟ می تونی بگی چرا فراموشش نکردی ؟ می تونی بگی چرا هنوز قلبت به خاطرش می تپه ؟ با همه اون بدیهایی که میگی در حقت کرده ؟-نه اون به من بدی نکرده . می تونسته خوبی بکنه و نکرده .. ستاره : سر در نمیارم از چی داری میگی .. -هر وقت مردم .. می تونی دفتر خاطرات منو بگیری و بخونی . همه چی رو مفصل شرح دادم . فقط ستاره ! می دونم وقتی اونو بخونی ازم متنفر میشی .. دیگه سر خاکمم نمیای .. فاتحه که نمی خونی هیچ لعنتم هم می کنی . بازم احساساتی شده بودم . می خواستم بمیرم . آخه واسه چی این همه راه , خواهرمو بکشونم بیاد این جا که چی بشه .. اونو باید از درسش بندازم و شایدم از کار نیمه وقتش ..نمی دونم الان داره چیکار می کنه .. خدایا .. چرا این جوری شده .. اصلا بهتره پشت تلفن بهش بگم یه مشکلی برام پیش اومده .. در همین افکار بودم که یه دستی رو رو صورتم حس کرده و دستی دیگه رو رو سرم . ستاره بود که نوازشم می کرد .. ستاره بود که اشکامو پاک می کرد . ستاره بود که تنهام نمی ذاشت . -ستاره منو ببخش ..منو ببخش ..دوستت دارم . ولی نمی تونم عاشقت باشم .. ستاره : حالا دیگه وقت این چیزا نیست . بریم ..تو باید خوب فکر کنی .. یه جوری فرزانه رو بیاری این جا . اون حتما کمکت می کنه . تو تنها برادرشی خواهر هم که نداره . میاد .. می دونم همه چی رو ول می کنه و میاد این جا -نمی تونم تا این حد مزاحم آدما شم . دلم می خواد بمیرم و سر بار کسی نباشم .. حتی اگه بخوام با درد خودم بسازم نمی تونم . ذهنم خیلی پریشونه .-امید وار باش .. آدما با امید زنده اند ..-ولی تو به من امید وار نباش .. چرا تنهام گذاشت .. اون وقتی که بیشتر از هر وقت دیگه ای بهش نیاز داشتم .. ستاره : می شناسمش ؟-نمی تونم چیزی بگم .. فقط همینو می تونم بگم که مث یه ستاره دنباله دار اومد و رفت ولی من می خواستم ستاره همیشگی من باشه .. شاید قسمت این بوده که رفته تا من زود تر برم پیش سپهر .. به دست و پاش بیفتم ... ستاره : دست و پاش ؟ -هیچی همین جوری یه حرفی زدم . یعنی از این که دلم براش تنگ شده . چقدر دلم پره خدا .. من دارم می میرم .. ستاره تا چند روز پیش حس می کردم خدا دوستم نداره ولی حالا می دونم دوستم داره . ازش تقاضای مرگ کردم .. خیلی زود جوابمو داد . راهشو نشونم داد .. می بینی چقدر دوستم داره ؟ چقدر مهربونه ؟ من چه جوری این هدیه رو رد کنم . من می خوام راحت شم .. -اون بهت خیانت کرد ؟-نمی دونم اسم کارشو چی بذارم ..نمی دونم . شاید من به خودم خیانت کرده باشم .. باشه برای فرزانه زنگ می زنم . ولی قول نمیدم زنده بمونم ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۱۵ستاره : تو قول نمیدی زنده بمونی ؟ مگه دست خودته ؟ مگه جراتشو داری بدون اجازه من بمیری ؟ -اصلا حالم خوب نیست ستاره . بالاخره برای فرزانه زنگ زدم ..-چه عجب داداش خبر ما رو گرفتی ؟ اصلا به زنگای من که جواب نمیدی .. -راستش گوشی ام رو سایلنته .. دیگه هم اصلا نگاه نمی کنم که کی واسم زنگ زده .. -میگم نکنه عاشق شده باشی -نمی دونم شاید . نه آبجی فرزانه و نه آبجی ستاره هیشکدوم به درد من نخوردن .. ستاره که نزدیکم وایساده بود با آرنج زد به پهلوم . -حقته . چند بار باید بهت بگم که من خواهرت نیستم .. فرزانه : اون کیه پیشته .. -ستاره سلام می رسونه .. فرزانه : دلم واسش تنگ شده .. سلام منو بهش برسون .. -فرزانه می تونی یه سری بهم بزنی ؟ الان نمی تونم تلفنی چیزی بهت بگم . باید از نزدیک ببینمت ..-چیه می خوای ازدواج کنی ؟ -نمی دونم .. تو فقط بیا و من کارت دارم . به پدر و مادر چیزی نگو که من این جوری بیشتر می پسندم . یعنی بهشون نگو که فرهوش کارت داشته .. بگو دلم واسه داداشم تنگ شده .. یه چیزی بگو دیگه ..-ببینم چه خبر شده .. عاشق شدی ؟ دختر نشون کردی ؟ ..-در عاشق شدن و عاشق بودنم شک نکن .. ولی تو بیا این قدر سوال نکن .. من تقصیری ندارم .. همش ستاره اصرار می کنه بیای ..-ببینم داداش عاشق اون شدی ؟-نه بابا .. آبجی ستاره حرف نداره .. عکسش درسته ..-نمی فهمم چی میگی .. خلاصه یه خورده مخ فرزانه رو کار گرفته اونو چند ساعت بعد کشوندمش پیش خودم ..-وای خواهر چه عجولانه ! فرزانه : این جوری که تو تماس گرفتی دیگه متوجه شدم اگه لیوان آب دستمه باید بذارمش زمین ..-بابا مامانو چیکارش کردی ..-چیکار داشتم بکنم . دورشون زدم .. فرهوش چرا این قدر لاغر شدی . چرا لپات گود افتاده .. یه جوری شدی ؟ مثل این که شرجی هوا بهت نمی سازه .. -اون قدر ها هم شرجی آزار دهنده ای نیست . اگه می خواستم برم جنوب چی می شد ... تازه این طرفا سه ماه از سال هواش آزار دهنده هست اواخر خرداد تا اواخر و گاهی هم اواسط شهریور و بین سی تا چهل درجه هم گرم ترین ساعات روزشه . ..-فکر نکنم یه مازندرانی مثل تو این قدر در مورد آب و هوای منطقه اش اطلاع داشته باشه .. -پس چی .. تازه این مال قسمت جلگه ای این جاست .. آب و هوای نیمه معتدل .. نیمه کوهستانی و کوهستانی هم داریم .. -خب داداش این قدر طفره نرو .. دختره کیه .. ستاره که نیست .. -پیشت بمونه تو که راز داریت خوبه . دیر یا زود می فهمی .. چون ستاره از تو خجالت نمی کشه . . ستاره دوستم داره ولی من چون یکی دیگه رو دوست دارم نمی تونم عاشقش باشم .. -خب اون کجاست ..-هیچی واسه بار دوم ازدواج کرد و از قفس پرید ..-داداش ما رو گرفتیا .. -ولی فرزانه جون تا چند وقت دیگه منم می خوام عروسی کنم .. می خوام لباس سفید تنم کنم .-اصلا خوشم نمیاد داماد کت و شلوار سفید تنش کنه .. برای دو سه ذقیقه ای سکوت کردم . دیگه کش دادن موضوع بیش از این صلاح نبود .. -فرزانه من سرطان دارم . سرطان خون .. دارم می میرم .. اگه دوست داری می تونی این روزای آخر پیشم بمونی . من نمی خواستم مزاحمت شم .. تو داری تحصیل می کنی . یه کار نصف و نیمه ای هم داری . ستاره ول کن نیست .. دکتر یه چیزی گفته .. از شیمی درمانی و پیوند مغز استخون گفته .. ولی من میگم آدم که دوروز داره زندگی می کنه نباید این قدر عذاب بکشه . حالا که قراره بمیرم بهتره که بمیرم دیگه . به نظرت چطوره .. فرزانه خشکش زده بود . -نههههه .. شوخیت گرفته .. بازی زشتی رو به راه انداختی .. خیلی زشت .. خیلی زشت ..یه فشاری به بینی ام اومد و حس کردم بازم یکی از مویرگهاش ترکیده .. خون به شدت از بینی ام جاری شد ... دیگه حرفی نزدم .. فرزانه کمکم کرد تا خونم بند اومد ..-بگو داشتی شوخی می کردی .. بگو دیگه تو رو به جون مامان که خیلی دوستش داری .. -به جون بابا و مامانم و به جون خودت دروغ نمیگم .فرزانه دو تا دستاشو مشت کرده گذاشته بود جلوی گوشاش و فریاد می کشید .. تو دروغ میگی ..تو دروغ میگی ... -کجا داری میری فرزانه ..-میرم از ستاره بپرسم .. -پدر و مادرش نمی دونن .. حواست باشه .. پرسیدن نداره .. اصلا صبح با هم میریم دکتر ..من به این ستاره گفتم که بهت چیزی نگم . اصلا جنبه شو نداری . آبرو ریزی می کنی . فرزانه من می خوام بمیرم . اصلا کمک تو رو نمی خوام .. ولم کن ..-چی داری میگی .. منو کشوندی این جا که حرصم بدی ؟ - ستاره تقصیر داره . میگه تا من زنده ام تو نباید بمیری .. .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی