انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 15 از 20:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  20  پسین »

نامردی بسه رفیق


زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۳۶

می خواستم سرمو بالا بگیرم نمی تونستم . نمی تونستم نگاش کنم . دلم برای دیدن چشای آبی و صورت خوشگلش تنگ شده بود . ولی دیگه اجازه نداشتم که حرفای خاصی بزنم ..تازه یه آدم مردنی چه به دردش می خورد . با نوک زبونم و گوشه هاش بازی می کردم . نمی تونستم درست حرف بزنم . ولی اگه آروم تر حرف می زدم صدام مشخص تر می بود . همین کارو هم کردم ..
-اومدی تا قبل از مرگم بهم تسلیت بگی ؟ اومدی تا بهم بگی که داری راحت میشی ؟ دیگه نمیاد روزایی که از نگاه کردن به من دچار عذاب وجدان بشی ؟ اومدی نشون بدی چقدر خوشحالی ؟ روزگار انتقامتو گرفته .. این دنیا به من وفا نکرد فروزان . به هیشکی هم وفا نمی کنه . خیلی زود دارم می میرم . زود تر از اونی که فکرشو می کردم . ولی خوشحالم . خوشحالم که دارم می میرم .. فکر نمی کردم که خدا این قدر زود حرفامو بشنوه .
فروزان : حالا دیگه تو صورتم نگاه نمی کنی ؟
-چیه ؟ آدمای دم مرگ این قدر مورد ترحم قرار می گیرن ؟ من دارم می میرم . می دونی این یعنی چه ؟!.. یعنی آرزو های نابود شده مو دارم خاک می کنم .. چرا فروزان .. چرا ولم کردی ؟ مگه ما به هم قول نداده بودیم ؟ بی انصاف من بهت دروغ نگفتم . از اون وقتی که گفتم دوستت دارم می خوامت بهت دروغ نگفتم . اومدی که چی بشه فروزان : من اومدم سر خاک سپهر .. تقصیر من چیه که تو هم این جا بودی ..
-می دونم اومدی عذابم بدی . می دونم اومدی تا درد کشیدن منو حس کنی . همون جوری که سپهر احساسش کرد . اومدی تا با خاک یکسان شدن منو ببینی . این رسم انسانیت نیست . عدالت نیست . چرا اومدی ؟! اومدی تا خون دل خوردن من و اشک خون ریختن منو ببینی ؟ من ازت خجالت می کشم فروزان .. هم به خاطر کاری که کردم ..هم به خاطر این که مجبور شدی بازم از دواج کنی . من برات خوشحالم . خوشحالم که سر و سامون گرفتی .. حالا کنار شوهر و بچه ات هستی ...نمی تونم زیاد حرف بزنم ولی باید حرفای دلمو بهت بزنم . بهت بگم فروزان گناه من خیلی چیزا بود ولی گناه من نسبت به تو چی بود ؟ درسته با صرف این که سپهر رو خیانت کار فرض کردم و مدرک قلابی هم علیه اون درست کردم ولی اون بازم رفتنی بود ..
نفسام بند اومده بود . نمی تونستم درست حرف بزنم . ولی اون باید به حرفام گوش می داد . عمل کردن یا نکردنشو می تونستم یه جوری حلش کنم .
-من دارم می میرم .. اما خاطرات خوش با تو بودنو به گور می برم . اون روزا دیگه نمیاد و من با آرزوی تو به گور میرم .. ولی نه .. من خود خواه نیستم . من هیچوقت بد تو رو نمی خوام . می خواستی از من انتقام بگیری . می خواستی تلافی شو سرم در بیاری . از من یه تیکه پوست و استخون مونده .. هنوز یه دل تو سینه دارم . یه دلی که تو و عشق تو رو در خودش جا داده .. ولی این بار دیگه نمی تونم به این فکر کنم که تو رو داشته باشم .. این بار روحم نابود شده .. جسمم چهره ام زشت و مرگ نشان شده .. بیشتر آدما یه تصوری از رویاهای آینده شون دارن .. خودشونو خوشبخت احساس می کنن .. من فقط می خوام به گذشته بر گردم ...
-تو حالت خوب نیست ..بس کن فر هوش .. باور کن من نمی دونستم که تو بیماری ..
-چقدر دلم می خواد همین جا پیشت بمیرم .. شاید حالا شوهر داری و بغلم نزنی ولی اگه همین حالا بمیرم ممکنه جسدم در آغوش تو آروم بگیره .. خیلی قشنگه آدم اگه به آرزوش برسه و بمیره .. فروزان ! دستتو پنجه هاتو بذار دور گردنم .. تو رو خدا فشارش بگیرمنو بکش . می خوام با دستای تو بمیرم . روحمو کشتی .. دیگه جونی ازم نمونده .. نگاه کن انگار خون زرد و سفید توی تنمه .. خدایا منو همین جا خارج از نوبت بکش .. فروزان منو بکش .. بگو ..به فرهاد خان بگو بیاد و بازم منو بگیره زیر مشت و لگدش .. بی انصاف نجاتم بده راحتم کن .. می خوام پیش تو بمیرم ..
اون همچنان به حرفام گوش می داد .. کمی عقب رفتم .. به درخت تکیه دادم .. سرمو بالا گرفتم . حالا چهره عشقمو به خوبی می دیدم . صورتش کاملا خیس بود .. فقط هق هق گریه هاشو اونم خیلی تار می دیدم . صداشو نمی شنیدم . گوشام سنگین شده بود . خدایا چرا باید این قدر عذاب بکشم .
-یه روزی حاضر بودی هر کاری واسم بکنی .. زمونه مشت و لگدشو بهم زده .. عشق منو ازم گرفته ..گلومو فشارش بگیر .. خیلی راحته مردن .. مگه نمی خواستی پرپر شدن منو ببینی فروزان ؟!یه زمانی توی سینه ات یه دلی داشتی ..
فروزان : و تو اونو کشتیش ...اول کشتیش ..و اون دل مرده رو مال خودت کردی ...
-فقط اینو بهم بگو .. اون وقتایی که با هم خوش بودیم کنار هم بودیم از دوست داشتن و عشق قشنگمون می گفتی دروغ نبود ؟ حیله نبود ریا نبود ؟ بگو اون وقتا واقعا دوستم داشتی ؟ راستشو بگو ! بگو عاشقم بودی .. می خوام با گذشته خوشم بمیرم .. بگو فروزان .. خواهش می کنم . اینو یک زندانی محکوم به مرگ ازت می خواد .. بگو ..من منتظرم . مگه تو انسان نیستی ومگه من چی ازت می خوام .. اون روزا دیگه نمیاد .. هیشکی نمی تونه اون روزا رو به من بر گردونه . من حتی عرضه مردن رو هم ندارم .. تو رو قسمت میدم .. به عشق تازه ات ..به شوهرت .. به پسرت .. بگو دوستم داشتی .. خواهش می کنم فروزان . به کسی نمیگم .. به فر هاد نمیگم .. فقط به خودم میگم .. می خوام با لبخند بمیرم .. با آرامش .. من با همین حرفت جون می گیرم .. من اگه بهت حقیقتو نمی گفتم امروز وضع فرق می کرد ولی نمی تونستم به خودم بگم که دوستت دارم . من زندگیمو بر سر عشقم گذاشتم ..
دندونای فروزان به هم می خورد .. اون به خودش می لرزید ..
-خواهش می کنم .. تو رو به همون خدایی که پیشش توبه کردی .. خیلی سخته ؟ خیلی ؟ التماست می کنم ..
با چشای تارم دیدم که فروزان لباشو باز کرد . حس کردم که می خواد جوابمو بده .. رنگ پوستم سفید تر شد . انگار خون بیشتری ازم خشکید .. اگه اون بگه هیچوقت دوستم نداشته .. اون وقت چی ؟ به لبای خوشگلش نگاه می کردم . اون می خواست اسم منو صدا بزنه .
-فرهوش .. من هنوزم دوستت دارم .. هنوزم دوستت دارم ..هنوزم دوستت دارم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۳۷

باورم نمی شد فروزان این حرفو زده باشه . دوست داشتم دوباره بشنوم ..
فروزان : می دونم باورت نمیشه ..
-داری منو دست میندازی .. یا دلت برام سوخته .. اگرم یه معتاد بودlم کتک زدن من انسانیت بود ؟
فروزان : اون روز همه جا رو دنبالت گشتم ..هرچی از دهنم در اومد به فر هاد گفتم ..
-خیلی دوستش داری ؟ خیلی ؟ که این قدر سریع منو فراموش کردی ؟ ..
چشای عشقم پر اشک شده بود . آبی چشای آبی فروزانو نمی دیدم . دوست داشتم اون چشای به رنگ دریا و آسمونو می بوسیدم . من می خواستم فقط ازش بشنوم که اون روز ها دوستم داشته ... سوالمو تکرار کردم .
-فروزان تو اون روزایی که با هام بودی دوستم داشتی ؟
فروزان : وقتی که باورت نمیشه برای چی می پرسی . وقتی که میگم هنوزم دوستت دارم بعد حتما اون روزا هم دوستت داشتم . تو اگه قبل از سپهر ازم خواستگاری می کردی با تو از دواج می کردم .. اما هنوزم نتونستم خودمو ببخشم . هنوزم عذاب می کشم .
-و انتقام خوبی ازم گرفتی . حالا می تونی بگی که منو کشتی .. می دونم حالا دوستم نداری . ولی چشات داره میگه که اون روزا دوستم داشتی . همین برام کافیه . همین برام کافیه که وقتی که چشامو به روی این دنیا می بندم آروم باشم . حس کنم که یک زمانی خوشبخت ترین مرد روی زمین بودم افسوس که عمر این خوشبختی خیلی کوتاه بود . نتونستم قدر اون روزا رو بدونم . ولی من خیلی خوشبختم . چون تو اون روزا دوستم داشتی .. اگه بدونی چقدر عذاب می کشم . وقتی که حس می کنم اونی که یه روزی عاشقم بود چه سریع خودشو در اختیار یکی دیگه گذاشته .. تو حالا رغبت می کنی به صورتم نگاه می کنی ؟ من دارم لب مرگو می بوسم . خیلی وقته که بوسیدم .
فروزان : چرا باور نمی کنی که هنوزم دوستت دارم ..
-واسه این که داری مسخره ام می کنی . واسه این که چه شبهای زیادی بود که تو رو تا صبح صدا می زدم تو و خدای خودمو .. تو و خدا دو تایی تون متحد شده بودین . هیشکدوم جواب منو نمی دادین . همه اینا یه فشاری بود واسه من . تمام امیدم به بچه ها بود ... اونا آرومم می کردن .. همون بچه هایی که سپهر کمکشون می کرد . وقتی عکس تو رو با شوهرت می دیدم انگار یه چیزی به دلم کارد می کشید . دلم می خواست بمیرم فروزان .. ولی خدای مهربون یه بار صدامو شنید ..می دونی کی ؟ وقتی که فهمیدم سر طان خون دارم . من با تمام وجودم ازش خواستم که مرگمو برسونه ...
فروزان با هق هق گریه هاش اشکمو در آورده بود . اون حالا دلش واسه من می سوخت . نمی دونستم چرا دل سنگش به ناگهان مهربون شده .
-وقتی که فهمیدم سرطان دارم متوجه شدم خدا منو به آرزوم رسونده . دیگه می تونم از عذاب خلاص شم . می تونم آروم بگیرم . دیگه چشام تو رو نمی بینه و حس نمی کنه که در آغوش یکی دیگه هستی . شاید روح منم عذاب می کشید .. ولی عذاب جدایی تو وقتی که زنده باشم انگار هزاران بار منو می کشه . چرا گریه می کنی ؟ چرا فیلم بازی می کنی ؟ تو که به آرزوت رسیدی .. زبونمو نگاه کن ..هیکلمو نگاه کن ؟ دیگه هیچی ازم نمونده .. قلبتو ازم گرفتی ..
فروزان : تو هیچی نمی دونی ..
-شاید من هیچی ندونم ولی خیلی چیزا رو احساس کردم . مجبور بودی از دواج کنی ؟
سرمو بر گردوندم تا کف دهنمو نبینه . خجالت می کشیدم .. درد داشت منو می کشت . تازه به یاد ستاره افتاده بودم . چرا اون دیر کرده ؟ احتمالا چشم دیدن فروزانو نداشت . چون خیلی سریع یه مردی رو به جای داداشش نشوند . دیگه نمی دونست اون عشق منم بوده . حتما وقتی من و فروزانو با هم دیده نیومده جلو . احتمالا چشم دیدن اونو نداشته .
فروزان : من نمی خوام که تو رو این جوری ببینم .
-یادم باشه برای ازدواجت .. بچه دار شدنت یه کادوی سنگین بگیرم .
فروزان : هرچی دلت می خواد به من بگو .. حق داری ..من خیلی نامردم فر هوش .. خیلی بدم ..تنهات گذاشتم .. تنهات گذاشتم . چون حس می کردم خیلی نامردم . حس می کردم در حق سپهر ظلم کردم ..
-و یک نامردی رو با نامردی دیگه جواب دادی ؟ حداقل می تونستی بعد از مرگ سپهر مرد باشی فروزان .. منو با خاک یکسان کردی .. حالا دستم میندازی میگی دوستم داری ؟
فروزان : اگه تو انتظار شنیدنشو نداشتی چرا پرسیدی ...
-نمی دونم فروزان شاید به خاطر این که دوست دارم بازم بشنوم . حالا به راست یا دروغ بشنوم .
فروزان : واسه چی خود کشی کردی ؟
-تو از کجا می دونی ؟
نامه آخر منو از کیفش بیرون آورد .. اوه ..نهههههه این از لای دفتر خاطرات من بیرون اومده . ستاره بهش داده . ستاره همه چی رو می دونه .. ستاره با این که همه چی رو فهمیده بود ولی با هام مدارا کرده بود . خشکم زده بود .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۳۸

تعجب کرده بودم .. ستاره .. دختره دیوونه .. تو چطور توی صورتم تف ننداختی . چطور بازم برام گریه می کردی ؟ چطور بازم می گفتی که دوستم داری ؟ من دیگه از خجالت داشتم آب می شدم .. دیگه قفل کرده بودم .
-فروزان من نمی دونم چی بگم .. ستاره این نامه رو بهت رسونده . اون در این مورد چیزی بهم نگفت ..
فروزان : می دونی چی بهم گفت ؟ می گفت تا وقتی که همدیگه رو ندیدیم نمی خواد که تو متوجه شی که دستش به دفترت رسیده . چون خجالت می کشی . سختته ..
-اون این حرفو زد ؟
فروزان : آره معلوم میشه که خیلی دوستت داره . من در حرکاتش خوندم .. اون خیلی دوستت داره .
-حتی بیشتر از اون حدی که تو اون وقتا دوستم داشتی ؟ بیشتر از اون وقتایی که هنوز مرد دیگه ای وارد زندگیت نشده بود ؟
فروزان : بس کن . بس کن فر هوش .. تو همش می خوای منو عذابم بدی . می خوای به روم بیاری که چه ظلمی در حقت کردم ؟ تو که نمی دونی من هر دقیقه می میرم و زنده میشم . از وقتی که ستاره خبر بیماری تو رو بهم داد دیگه حال خودمو نمی فهمم . اون حتی بهم گفت که چشم دیدن منو نداشته فقط به خاطر توی فر هوش اومده سراغ من .. که درددل تو رو به من برسونه . که آرومم کنه . بهم گفت که چرا عجله کردم و ازدواج کردم ؟ وقتی ازش پرسیدم که فرهوشو دوست داری سکوت کرد و نگام کرد .. می دونی چی بهم گفت ؟ گفت آره دوستش دارم . ولی این دوست داشتن مثل دوست داشتن تو نیست که بخوام تنهاش بذارم . که بخوام اونو به حال خودش بذارم تا بمیره . من برای زنده نگه داشتنش به خاطر این که از جوونیش لذت ببره هر کاری می کنم . این عشق عجیبه . تو قبلا با هاش دوست بودی ؟ بهش وعده ای دادی ؟
-واسه تو چه فرقی می کنه فروزان . من در زندگیم فقط عاشق تو شدم . فقط به تو گفتم که دوستت دارم . من فقط عاشق تو شدم . عاشق اون حرکاتت .. اون قشنگی هات ..متانتت ..
فروزان : واسه همین بود که فریبم دادی ؟ چرا وقتی من تنهات گذاشتم و رفتم به دنبال زندگی خودم تو ستاره رو واسه خودت انتخاب نکردی ؟
-من تا آخرین لحظه زندگیم و حتی پس از مرگم هر گز جای تو رو در دلم به کس دیگه ای نمیدم .. هنوز باور ندارم رفتنت رو ..
فروزان : منم باور ندارم ..منم باور ندارم که این جور حالت بد باشه و داغون باشی .دلم نمی خواد تو رو این جوری ببینم .
-شاید اگه نمی رفتی این فشار بهم نمیومد ..
فروزان : من نمی خواستم این طور بشه .. میای باهام یه دوری بزنی ؟
-دلم خیلی گرفته فروزان .. هر بار که می بینمت حس می کنم که این آخرین دیدار ماست .
برای لحظاتی چهره فروزانو همون چهره عاشق همیشگی دیدم . می دونستم که اونم می دونه که این آخرین ماه زندگی منه . ولی چرا اون داشت این جوری نگام می کرد . من دیگه خوش تیپ نبودم .. حال و حوصله ای نداشتم اون شوهر داشت .. با همه اینا چطور می تونست به یه چهره زشت نگاه کنه . سوار ماشینش شدم .. یه پرادوی مشکی بود ..
-سختت نیست فروزان ؟
فروزان : واسه چی سختم باشه ..
-واسه این که کنارت نشستم ..
بغضش ترکید ..
فروزان : تو از هیچی خبر نداری ..که چرا من این کارو کردم .. آخه من عذاب می کشیدم . من از خودم بدم میومد .. واسه همین ازت فرار کردم ..
-نمی فهمم چی داری میگی . فقط همینو می دونم که وقتی داری واسه من گریه می کنی آروم میشم . خیلی درد ناکه آدم به خاطر صداقتش بمیره . همه چیزشو از دست بده . من خودمو نابود کردم . تو هیچوقت نخواستی اینو درک کنی . تو هیچوقت نخواستی بفهمی که من چی دارم میگم . خدایا مگه از آدما جز وفا و محبت چیز دیگه ای هم به یاد گار می مونه ؟ حال ندارم فروزان ..
فروزان : برسونمت خونه ؟
-کدوم خونه . همون جایی که هر وقت چشام به تختش میفته به یاد آغوش تو میفتم ؟ حالا من بودم که اشکام اجازه حرف زدنو ازم گرفته بود .
-بعد از تو دیگه همه چی رفت .. دیگه عشق رفت .. زندگی هم رفت ..
فروزان : یه ابهامی در عشق ما بود که کارو به این جا کشوند . وقتی که اساسش بر اشتباه باشه همین میشه دیگه .
جلو یه خونه ویلایی نگه داشت .
-این جا کجاست ..
فروزان : خونه منه ..
-مال تو یا مال شوهرت ؟
نگاه خاصی بهم انداخت و گفت مگه فرقی هم می کنه ؟ .. به اسم منه ..
حالم داشت بد می شد ... اون خونه قشنگ .. اون دکور بندی های زیبا ..آکواریوم ماهی .. اسیر حسادت شده بودم . حسادت و حسرت ... یه لحظه سرم گیج رفت ..
فروزان : چت شده .. فر هوش نه .. چشاتو باز کن .. نه ..نهههههه ..نه ...
-ولی دارم می میرم .
چند دقیقه بعد کمی بهتر شدم . یه لحظه موبایل فروزان زنگ خورد .. رفت دم در و چند لحظه بعد بچه به بغل بر گشت .. داغ دلمو تازه تر کرد . بچه که گناهی نداره اون چه می دونه . ولی خیلی خوشگل و ناز بود ... شاید دو ماهشم نمی شد ولی لبخند می زد . می خواستم ازش بپرسم که شوهرش کجاست .. فر هاد کجاست .. یه نگاهی به کوچولوی نازش انداختم و گفتم باباش کجاست ؟ ..
سرشو انداخت پایین و در حالی که بغض گلوشو گرفته بود گفت همین جاست ..
-کجا ؟ اتاق بغلی ؟
فروزان : نه همین جا ..
یه لحظه تمام وجودم لرزید ..
-من که نمی بینم .. پس کوش ؟
فروزان : روبرومه .. باباش تویی فرهوش .. تو بابای سپهر کوچولوی منی .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۳۹

نمی دونستم چی داره میگه .. انگار قرار بود هر ساعتی یه شوک تازه ای بر من وارد کنه . یه شوکی که نمی دونستم اسمشو چی بذارم . نگاهمو به کوچولو دوخته بودم . انگار نمی تونستم پلک بزنم . انگار دنیا افتاده بود رو سرم و نمی تونستم حرکت کنم . تو چشای فروزان نگاه کردم .. با نگام بهش التماس کردم . اون هنوز اون نگاه رو می شناخت . هنوز می دونست که من چی می خوام . با سکوتم با راز نگاهم ازش می خواستم که بازم بگه . بازم بگه . به من بگه که دروغ نیست ..
فروزان : این پسر توست . کوچولوی تو .. همونی که توشکمم کاشتی و نگفتی که چه بلایی سرش میاد ... نگفتی که سرنوشتش چی میشه .. اون چه گناهی داره که باید میوه گناه باشه ؟! ولی اون میوه شیرین منه . تمام امید من به زندگی .. امید به فردا و فر دا هایی که حسش کنم .. ببین چقدر خوشگله ؟
رو زمین نشستم .. هنوز در شوک بودم . هنوز باورم نمی شد . خیلی سخت بود باور کردنش . بازم به فروزان نگاه کردم . بازم می خواستم برام حرف بزنه . از پسرم بگه . از پسری که تا یه ماه دیگه بی بابا میشه . فقط نگاش می کردم ... چرا ساکت بود ؟ چرا چشاش باز بود و فقط داشت نگام می کرد ؟! اون فعلا نمی تونست به چیزی فکر کنه .. یعنی اون تا یه ماه دیگه بی بابا میشه ؟ یعنی پسرم هیچوقت پدر اصلی شو نمی بینه ؟
فروزان : اگه باور نداری می تونیم تست بدیم ..
و من جز سکوت و نگاه کردن به پسرم کار دیگه ای انجام نمی دادم .. فروزان فهمیده بود که من چقدر شوکه شدم .. کاش یه نقاشی بود ومی تونست در اون لحظات یه تصویری از حسرت و شادی بکشه که در کنار همن ..
فروزان : نمی خوای بغلش کنی ؟
-با این ریخت و قیافه ؟ با این آلودگی ؟ نمی خوام پسرمو مریضش کنم ... قلبم داشت ازجاش درمیومد . اشک از چشام سرازیر شده بود . مثل ابر بهار گریه می کردم .. سرمو گذاشتم لای پاهام .. صدای گریه سپهرو در آورده بودم . فروزان اونو برد به اتاقی دیگه .. نمی دونستم باید شاد باشم یا غمگین . ولی حس می کردم که شادم . بیشتر شاد بودم و حسرت می خوردم . چه خوبه آدم چه پیر و چه جوون وقتی که می میره یه احساس شادی هم داشته باشه که اونو با خودش به گور می بره .. حالا من سپهر کوچولو رو داشتم و احساس داشتن یک پسر ... رفیق .. رفیق سپهر!..من به عهدم وفا کردم .. یه سپهر آوردم ..ولی تو نموندی که یه فر هوش بیاری ... درد در تمام وجودم رخنه کرده بود . به شدت عذاب می کشیدم .. خدایا یعنی من دارم خواب می بینم ؟ اون پسر منه .. از خون منه ؟ من واقعا بیدارم ؟
فروزان و پسرم بر گشتند . چقدر دلم می خواست بچه مو بغلش کنم . اونو بوسش کنم ..بوش کنم . اونو به سینه ام بچسبونم . واسش حرف بزنم .. ولی ازشون فاصله گرفتم
-فروزان اونو به من نزدیک نکن . نمی خوام مریض شه ..نمی خوام آلوده شه .. خواهش می کنم همین فردا اونو ببر یه معاینه کامل ازش بکنن . می ترسم .. زبونم لال .. اصلا حرفشم نمی زنم . می خوام مطمئن شم مشکل ژنتیکی نداشته باشه ..
-هنوز واسش شناسنامه نگرفتم ..
-چرا ؟ می تونستی به اسم شوهرت بگیری . می دونم خیلی دوستش داری . از این که حس می کنی اون فداکاری کرده .. و واقعا هم این کارو کرده ...
یه لحظه به یاد بچه های یتیمی افتادم که منو بابای خودشون می دونستن . وقتی که برم و تنهاشون بذارم اونا همون یتیمن ولی پسرم بی بابا میشه ...
-فروزان آخه واسه چی تا حالا بهم نگفتی .. چرا نگفتی ..چرا .. چرا ؟ چرا منو از حق خودم محروم کردی ...
-فر هوش می بینی چقدر خوشگله ؟! شبیه توست .. یه کمی هم به من رفته . ولی چشاش آبی نیست ..
-من که حالا خیلی زشتم .
فروزان : فرهوش باورت میشه می خواستم سقطش کنم ؟ چند بار تصمیم گرفتم این کارو بکنم ...
-و اون وقت یک قهرمان دلاور از راه رسید و قبول کرد که با هات از دواج کنه و اون کسی نبودجز فر هاد خان ... و تو راضی شدی بچه رو نگه داشته باشی .. و اونم گفت که می پذیره تو و شرایط تو رو .. چرا نخواستی با من باشی ؟ چرا ازم فرار کردی ؟ چرا تنهام گذاشتی ؟ شاید دوری از تو منو به این روز سیاه نشونده .
-تو نمی دونی من چه خشمی نسبت به تو داشتم . نفرت چشامو کور کرده بود . می خواستم ازت انتقام بگیرم . می خواستم درد رو با تمام وجودت حس کنی .. می خواستم عذاب بکشی ..ولی نه این جوری .. تو خیلی کار زشتی کردی . تو خیلی بد کردی ..ولی به خدا نمی خواستم این جور شه ..
-یعنی من فقط تا یه ماه دیگه می تونم نازمو ببینم ؟ می تونی یکی از لباساشو واسم بیاری ..
فروزان : می خوای چیکار ..
-می خوام بغلش بزنم .. بوی اونو حس کنم ..
-خیلی دیوونه ای فرهوش ! هنوز مث اون وقتا .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۴۰

فروزان برام لباسای سپهرو آورد .. یکی از یکی خوشگل تر ... با این که همه شون شسته شده بود یا هنوز تنش نکرده بود ولی همه شونو بو می کشیدم .. حس می کردم که بوی تن پسرمه .. بوی زندگی .. از اونا فاصله گرفتم تا فروزان گریه هامو نبینه . خیلی احساساتی شده بودم . پس این یک حکمتی بود که خود کشی من با شکست مواجه شده بود . تونستم پسرمو ببینم . سپهرو زنده شده ببینم . فروزان خودشو بهم رسوند .. دست منو گرفت توی دستش .. دستمو کشیدم ..
-حالا دستمو رد می کنی ؟
-تو حالا متعلق به یه مرد دیگه ای هستی ..
فروزان : عیبی نداره . تا همین حد عیبی نداره .
دستمو گرفت . حس کردم داغ شدم . همون حرارتو داشت . سرمو انداختم پایین . فکرمو بردم جای دیگه .. تا هوس در آغوش کشیدنش از سرم بپره ..
فروزان : پسرت خیلی آرومه .. خیلی نازه . وقتی فکر می کنم می خواستم از بین ببرمش از خودم بدم میاد .. اون گناهی نداره . شاید ریشه اش باطل باشه ..
-ولی پسرم یه پسر پاکه ... اون میشه مثل یتیمای دیگه . به ستاره و فروزان سپردم که پولای من و سپهرو چه جوری واسه بی سرپرستا هزینه کنن . تو هم سعی کن کاری کنی که سپهر ما سختی نکشه ..
-تو هم بالا سرش هستی دیگه ..
-داری بهم روحیه میدی ؟ تو خودت بهتر از هر کسی می دونی که کارم تمومه .. وگرنه الان دستتو نمی ذاشتی توی دستم . من به تو نیاز داشتم ... می دونی چقدر عذاب می کشیدم ؟ باورم نمی شد . هنوز باورم نمیشه .. تو شانس آوردی که بهم گفتی نه . شاید اگه نمی رفتی بیمار نمی شدم .. شایدم می شدم . ولی حالا هر کی که شرایط ما رو بدونه میگه تو شانس آوردی .. اگه با من از دواج می کردی بازم بیوه می شدی .. سپهر کوچولو در آغوش مادرش خوابیده بود .. فروزان اونو با خودش برد به اتاقش و بعد به تنهایی بر گشت .. بازم دستمو گذاشت توی دستش ..
فروزان : هر فکری می کنی بکن فر هوش ولی من بازم دستتو می گیرم ..
-چقدر دلم می خواد برات حرف بزنم .. به اندازه روزایی که ازم دور بودی .. به اندازه اشکهایی که از دلم جاری شده .. به اندازه خون دلهایی که ریختم .. به اندازه مشت هایی که به دیوار کوبیدم .. به اندازه نگاههایی که اون اوایل چشم به راهت بودم . خیلی سخت بود خوابیدن با این فکر که تو دیگه مال من نیستی ..
-نکن .. فر هوش با خودت و من این کارو نکن .. اون جوری که تو فکر می کنی من پست نیستم ..
-من نمیگم تو پستی . تو هیچ کار خلافی نکردی . تو کارت حلال بود . تو اگه با من می بودی کارت خلاف بود . ولی من و تو عاشق هم بودیم . صدای عشق یعنی صدای دوست داشتن . یعنی صدایی که نباید خاموش شه .. من ازت انتظار وفاداری داشتم . من بهت دروغ نگفتم . وقتی بهت گفتم دوستت دارم جونمو روش گذاشتم . بابت خیلی چیزا عذاب کشیدم .. بابت خیلی چیزا ... باورم نمی شد ..منتظر بودم که خشمت بخوابه .. سپهر منو تنها گذاشته بود .. اما نامردی من باعث شده بود حتی وقتی که میرم سر خاکش خجالت بکشم .
-همون احساس منو داری ..
-آره فروزان من شرمنده اونم . هر چند خودش گفت که می تونیم با هم باشیم ولی قبلشو نمی دونست . داشتم می گفتم از وقتی که تو رو در کنارم داشتم دیگه تو مال من بودی ..حتی یه مدت به خاطر خیانت خیالی سپهر و یه مدت هم به خاطر بیماری اون سمتش نمی رفتی .. هر چند می گفتی به خاطر عشق منم هست .. ولی بعید می دونم که در وجودتو چیزی به نام عشق هم بوده باشه . آدم کسی رو که دوستش داره نمی خواد که این جور خوار و ذلیل ببینه . حالا دیگه خجالت می کشم می خوام حرفامو بزنم . یه روزی همه چیزت بودم .. یه روزی که تو همه چیزم بودی .. و حالا هم همه چیزم هستی ..ولی من که همه چیزت نیستم از دردام بگم .. آخرین نامه منو خوندی .. دلم خوش بود به این که بیای سر خاکم .. ببینم که رفتن من .. نبودن من برای یه لحظه غصه دارت کرده .. نه این که از غصه تو شاد شم .. حالا این جایی . می دونم دوستم نداری ..ولی واسم متاثری ... آخه آدم یه سگی رو بزرگ می کنه وقتی اون سگه داره می میره نسبت بهش یه حس ترحمی پیدا میشه ..حالا من اون سگی هستم که دلت واسش می سوزه .. فروزان چرا گریه می کنی .. ..اگه بدونی وقتی حس می کردم تن بر هنه تو در آغوش مرد دیگه ایه انگار رگهای بدنم می خواست منفجر شه . می خواستم بمیرم ... چطور می تونستم عشقمو در آغوش یکی دیگه ببینم ..اون کارایی رو که من با هات می کردم اون مرد با تو انجام می داد .. بهم می گفتی که من تکیه گاه توام . حالا به اون مرد می گفتی .. من چه جوری می تونستم تحمل کنم ؟ حالا طوری شدم که حتی اگه احساس گرسنگی هم بکنم انگار چیزی نمی تونم بخورم . ..نمی تونم من نمی تونم .
فروزان : یه چیزی ازت بخوام انجامش میدی ؟
-بگو چیه ..من که جون و توانی ندارم .. جونمو برات میدم ..
فروزان : پیش من می خوابی ؟ ....پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۴۱

یه فکرای عجیب و غریبی به سرم افتاده بود . خدایا این چی داره میگه .. منظورش چیه . نکنه اون چیزی که من فکرشو می کنم نباشه ...
-فروزان ! متوجه نمیشم . من پیش تو بخوابم ؟ الان خوابم نمی گیره . من دوست دارم بیدار باشم با هات حرف بزنم ..
فروزان : منظورمو نگرفتی ؟ یعنی من پیشت بخوابم . مثل اون وقتا که بین من و تو فاصله ای نبود .. هیچ لباسی نبود .. بر هنگی بود ..
-بس کن فروزان .. بس کن . به یادم نیار اون روزا رو . اون روزایی که بهترین روزای عمرم بودن ولی روزایی بودن که دارم تقاصشو پس میدم . تو اون روزا برای من یک بت بودی یک فرشته .. مثل حالا . مثل حالا که تنهام گذاشتی ولی بازم بت منی . . مثل حالا که خودت رو به مرد دیگه ای سپردی . نمی دونم چت شده . احساس عذاب وجدان می کنی ؟ دلت برام می سوزه ؟ من نامرد نیستم . دلم می خواد شوهرت رو بزنم .. بگیرمش زیر مشت و لگد .. آخه اون تو رو از من گرفته . اون عشق منو گرفته . خیلی سخته .. خیلی درد ناکه وقتی بیدار باشی و هر لحظه تصور کنی که عشقت در آغوش کس دیگه ایه . فروزان من هزاران بار خدا رو فریاد زدم و مرگ خواستم . هزاران بار .. اما دیگه نمی خوام نامرد باشم . شایدم داری مسخره ام می کنی . شایدم برات ارزشی ندارم و می خوای به من بخندی . ولی اگه حرف راستو می زنی من دیگه اون آدم سابق نیستم .. رفتم جلو آینه .. به چهره ام نگاه کن .. به زبونم نگاه کن . تو نمی ترسی که این قیافه رو می بینی ؟ بگو .. انگیزه ات چی بوده از این که این جور واسه من دلسوزی می کنی ..
-دوستت دارم فر هوش . عاشقتم . با تمام وجود . نمی دونی وقتی که این جوری مردونه بهم میگی که علیه فر هاد نامردی نمی کنی چقدر بیشتر دلم می خواد خودمو در اختیارت بذارم فر هوش . باورم نمیشه تو همون آدمی باشی که یکی رو مامور کردی که خودشوجای سپهر معرفی کنه و طوری داستان بگه که باور کنم اون بی وفاست .. باورم نمیشه .. دوستت دارم فر هوش ..
-مسخره ام نکن فروزان . مسخره ام نکن . بذار به حال خودم بمیرم .. ولی حالا مردنم سخت تر شده .
-فرهوش عاشقتم . منو ببخش .. تو اگه بمیری منم می میرم . من نمی ذارم تنهام بذاری . من می خوامت . تو رو همین جوری هم می خوامت برام مهم نیست که چه ریخت و قیافه ای داری .. من تو رو با همین قلبی که داری می خوامت ..
-تو چی داری میگی ؟ حالا فهمیدی ؟ حالا که که درد تا مغز استخونمو پوک کرده ؟ حالا که شیمی در مانی و پیوند مغز استخون کمکم نکرده ؟ حالا که کارم تمومه ؟ حالا دلت به حالم می سوزه ؟ یا می خوای یه جوابی برای این بچه داشته باشی ؟ راست میگن در این دنیا ظالما سالم ترن .. من تا وقتی که ظالم بودم حالم خوب بود .. تا وقتی که حرف راستو نزده بودم حالم خوب بود . چرا حرف راستو زدم ؟چون عاشقت بودم . چون نمی خواستم وقتی تو چشات نگاه می کنم عرق شرم رو پیشونی ام بشینه که چرا بهت دروغ گفتم . به کسی که جونمو واسش می دادم .. حالا هم ناراحت نیستم . فکرشو نمی کردم که روزی قر بانی عشق بشم ..
-فرهوش دیگه دوستم نداری ؟
-دوست داشتن گناه نیست . اما هم بستری گناهه .. دیگه نمی خوام پست باشم ...
-فر هوش منو ببخش ..
فروزان به دست و پام افتاده بود .. نفهمیدم داره چیکار می کنه .. اون به دست و پام افتاده بود تا خودشو در اختیارم بذاره ؟ ! به من بگه که دوستم داره ؟ ازم بخواد که اونو ببخشم ؟
-از این می ترسی که خدا بر تو خشم بگیره ؟ آخه میگن خدا دل شکسته ها رو دوست داره . می خواستم خودمو بکشم . خدا نذاشت . گفت یه ماه دیگه .. یه ماه دیگه باید بمیری .. پسرت رو ببین و برو .. من اونو دیدم .. من از خودم یه یاد گار گذاشتم . حالا پدرم مادرم .. خواهرم می تونن تحمل کنن . میگن نوه شیرین تر از فرزند آدمه .. خدا بهم گفت چند وقت دیگه زنده بمون .. سپهرکت رو ببین و برو .. هنوز شناسنامه نگرفتی ؟ تو دیگه کی هستی .. نکنه منتظر مرگ منی تا اسمشو بذاری فر هوش ... تو حق نداری اسم منو بذاری روش .. اون اسمش باید سپهر باشه .. حق نداری اسم منو بذاری روش . منتظری من بمیرم ..
-فرهوش بس کن . من که تازه فهمیدم تو بیماری . می خوام از خدا آرزوی مرگ کنم که چرا عزیزمو به این روز نشوندم . چرا اون کاری رو کردم که نباید می کردم .. دستامو گذاشتم جلو صورتم .. فروزان دستاشو گذاشت رو سرم و موهامو نوازش می کرد ..
فروزان : می خوام بهت یه چیزی رو بگم .. فقط هول نکن ..
-چی می خوای بگی بچه مال من نیست ؟ اونم مریضه ؟ نه زبونم لال ..
-نه عزیز بچه هم سالمه مال تو هم هست .. من شوهر ندارم . با پسرخاله فرهاد ازدواج نکردم . تنم دست هیچ مرد دیگه ای رو جز دستای تو تحمل نمی کنه .. منو ببخش ..منو ببخش ..تو نباید تنهام بذاری این منم که مستحق مرگم ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۴۲

بازم غرق ناباوری شده بودم . نمی دونستم چیکار باید کنم . نمی تونستم باور کنم . این یکی سخت بود باور کردنش . خیلی سخت .. باز بچه رو می شد باور کرد .. چون چند بار دسته گل به آب داده بودیم .. و شایدم فروزان اشتباه محاسبه داشت ولی اینا که با هم از دواج کرده بودند .. نه .. امکان نداره .. این دختر براش بی امکان و با امکان معنا نداره .. نهههههه ... یعنی این همه مدت به خاطر فلسفه خودش ..به خاطر تنبیه من تا این حد عذابم داده بود ؟ من حقم بیشتر از اینا بود . خیلی .. اما ..نههههههه .. نهههههه .. این می تونه خوشبختی منو قبل از مرگ کامل کنه -فروزان تو رو به جون پسرمون به روح سپهر قسمت میدم اگه به خاطر دلخوشی من میگی ادامه نده .. خواهش می کنم .
دستام همه می لرزیدن .. پاهام سست شده بود .. انگار داشتم پرواز می کردم . رو ابرای خوشبختی .. یه حس سبکبالی ..
-حالا می تونم با آرامش بمیرم . تنها نگرانی من فقط پسر منه .
فروزان : پس نگران من نیستی ؟ حالا نمی خوای بغلم بزنی ؟ نمی خوای بگی که منو بخشیدی ؟ ..
حس کردم این یک بازی زیبا از طرف خداست . می خواد قبل از مرگم منو به اون چیزی که نیاز من بوده برسونه و بعد منو با خودش ببره .. آره من حالا احساس خوشبختی می کردم ..
-کاش الان توی یه صحرایی بودم . فریاد می زدم .. تازه جون ندارم ..
فروزان : فر هوش بغلم نمی زنی ؟ دلم واسه این که سرمو بذارم رو سینه ات تنگ شده .. واسه این که حرفای قشنگتو بشنوم .. واسه این که بهم بگی من اولین عشق و آخرین عشق زندگیتم ..
-و من وفادارانه این دنیا رو ترک می کنم که اگه زنده هم بودم تا هر زمان بهت وفادار می موندم ..
فروزان : نه خدا عاشقا رو دوست داره ..
-کارم تمومه .. ولی خیلی خوشحالم . آدم کافیه فقط یه روز از عمرشو احساس خوشبختی کنه . من اون روزی رو که عاشق هم شدیم احساس خوشبختی کردم .. از اون به بعد هر روز وقتی که با توبودم وقتی که حس می کردم مهر تو رو با خودم دارم این احساسو داشتم .. ولی فقط کافیه همون واسه یه روز هم زنده بمونم و احساس کنم که تو مال منی .پیش منی .. عشق منی عشق توام .. خدایا من دارم می میرم .. ولی خوشبختم . می دونی چرا ازت می خواستم که بهم بگی اون روزا دوستم داشتی ؟ واسه این که کافیه آدم یه روز احساس خوشبختی کنه ..من فقط می خواستم بدونم اون روزایی که فروزان خوشگلمو در کنارم می دیدم اون روزایی که با هم قصه شیرین عشقو می خوندیم این احساس تو مثل حس من واقعی بوده .
فروزان : من چند بار بهت بگم .. بس کن حالا هم فکر کردم دوستم داری . فکر کردم واست اهمیت دارم . فکر کردم عاشقمی ..منو نبخشیدی ؟ دیگه همراهم نیستی ؟ تو حق نداری تنهام بذاری ..
-فروزان من از خودم از شکلم از تنم خجالت می کشم ..
فروزان : اگه پیشم نیای باهات قهر می کنم .
من چطور اون لبای خوشگلشو با لبای خودم آلوده می کردم .. رفتم طرفش ... سرم گیج رفت و رو زمین خم شدم . بی حال شدم .. انگار قلبم داشت کنده می شد . رو زمین سرمو به دیوار تکیه داده و آروم گریه می کردم ..
-حالا دیگه این منم که ازت می خوام وقتتو واسه من تلف نکنی . حالا که شناختمت . حالا که می دونم چه فرشته ای هستی ..
فروزان : نه من فرشته نیستم . فرشته همون ستاره ایه که من بهش حسادت می کنم . همونی که جون تو رو نجات داد . چند بار بهت زندگی داد . همونی که اگه نبود من این جا نبودم . همون که وقتی متوجه خیانت من و تو به برادرش شد به خاطر تو گذشت کرد .
-ولی من عاشق توام فروزان ..
-می ترسی بهت عادت کنم ؟ تو حالت خوب میشه . برام از روز روشن تره ..
-یعنی دیگه کسی در این دنیا نمی میره ؟
فروزان : چرا همه جز خدا می میرن ..
اومد زمین و کنارم نشست .. چقدر احساس ضعف می کردم . اون عشق من بود . مادر بچه ام بود .. اون وقتا که با هم رابطه داشتیم اونو رو دستام بلندش می کردم و دور اتاق می گردوندم .. حالا می خواستم بغلش بزنم ولی توانشو نداشتم . دستام خوب صاف نمی شدن ... دستامو به طرفش دراز کردم .. فروزان در آغوشم کشید . قبل از این که لبامو اسیر لباش کنه .. سر و صورت و گردن منو غرق بوسه کرد ..
-دلت برای من می سوزه ..
-دلم واسه هر دو مون می سوزه فرهوش .. هر دو مون عاشقیم . هر دو مون با ریشه ناپاکی عشقی پاک داشتیم .
-من این همه خوشبختی رو باور نمی کنم .. وقتی می خوام بمیرم توی بغل تو می میرم . وقتی می خوام بمیرم تو کنارمی .. چه حس خوبی .. چقدر مرگ شیرینه وقتی یکی نگران آدمه .. دست آدمو می گیره تنهاش نمی ذاره .. خیلی درد ناکه , که آدم در غربت و تنهایی بمیره .. ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۴۳

فروزان : تو یعنی واقعا دوستم داری ؟ آره فر هوش ؟ یا ادعای دوست داشتن منو داری ؟ چطور می تونی از خوشبختی بگی وقتی که در کنار من این دنیا رو ترک می کنی اون وقت به فکر من نیستی که من بدون تو چیکار کنم ؟ من بدون عشقم چیکار کنم . یعنی دلت می خواد عذاب بکشم ؟ منو دوست نداری ؟ آره ؟ تو بدون من خوشبختی ؟ من چطور می تونم به به دنیای اطرافم نگاه کنم و انتظاری واهی داشته باشم که یه روزی بر می گردی . خیلی تلخه آدم دلش چیزی رو بخواد و بدونه که بهش نمی رسه .
-باورم نمیشه فروزان که این تو باشی که داری این حرفا رو واسم می زنی . نه فروزان . من باورم نمیشه . این همه شادی رو نمی تونم باور کنم . آخه فکر می کنم گناهه . یه روزی قدر شادیهای زندگی رو نمی دونستم . قدر آرامشو نمی دونستم . قدر لحظه های خوش با تو بودن رو نمی دونستم . حس می کردم تا آخر عمرم از این لحظات خواهم داشت . فردا رو مثل امروز می دیدم ..
فروزان : چت شده ..
-بهم آب بده . حس می کنم یه جوری شدم .. دیگه دارم به لحظات اوج خوشبختی می رسم . اون لحظه ای که در کنار اونی که دوستش دارم پرواز کنم ..
فروزان : تو رو خدا فر هوش .. منم می خوام با تو پرواز کنم ..
-پس جوجه کوچولوی ما چی ؟ کی به اون بال و پر بده ..
-همون خدایی که به من و تو بال و پر داده و از بقیه بچه ها نگه داری می کنه ..
-نه .. فروزان ...
-منو ببخش فر هوش .. خیلی نقشه ها چیدم که آزارت بدم . که عذابت بدم .که شکنجه ات کنم . می دونی چرا .. حس می کردم تو منو به بازی گرفتی تا بهم بگی دوستم داری و درسته راه دیگه ای نبود و اگه اون کارو نمی کردی شاید ما هیچوقت عاشق هم نمی شدیم ولی نمی تونستم قبول کنم .. یک گروه رو به کار گرفته بودم که تو رو عذابت بدن .. البته نمیشه گفت گروه .. فرهاد و داداش فرزان من کمکم کردند .. اون عکسایی رو که واست آماده می کردیم .. اون جور از از دواج گفتن ها ... اون جور اومدن من با فرهاد .. در کنارش بودن همه اش یک نقشه بود .. من هر گز نمی تونم و نباید که با فر هاد از دواج کنم . می دونی چرا؟! اون فقط پسر خاله من نیست . اون برادر من هم هست .. اون یه مدت طولانی شیر خاله شو که مادر من باشه خورده .. اون داداش رضاعی منه ... حالا کاری به اینش نداریم . اون خیلی منو دوست داره . به سرنوشت من علاقه منده . همه چی رو واسش تعریف کردم . دوست داشت نابودت کنه . اگه خونت رو می خورد سیر نمی شد . خیلی ازت بدش میومد . ولی حالا خیلی بهتر شده . شاید حس کرده که آدما رو نمیشه به خاطر گناهشون خاک کرد . شاید یه راه بر گشتی واسه خودشون گذاشته باشن . من لذت می بردم . آروم می شدم وقتی که دورا دور می شنیدم که تو داری حرص می خوری که داری روحیه ات رو از دست میدی .. وقتی که مشکل عصبی پیدا کرده بودی رو هم در جریان بودم .. ولی از وقتی که فرزان از پیشت رفت دیگه نتونستم جاسوسی خوبی داشته باشم .. اما وقتی که می شنیدم تو و ستاره بیشتر وقتا رو با همین خیلی ناراحت می شدم . با این که ازت فراری بودم و ناراحتی تو واسم لذت بخش بود اما از ستاره خوشم نمیومد . دوست نداشتم که با تو باشه . خودمو قانع می کردم که این به خاطر حسادت نیست بلکه این به این دلیله که وجود ستاره ممکنه مایه تسکین تو باشه و من دوست ندارم که تو به آرامش برسی . در حالی که داشتم خودمو گول می زدم . ستاره خب خواهر شوهرم , خواهر سپهر بود . وقتی هم که سپهر زنده بود اون بار ها و بار ها از تو می پرسید . مستقیم یا غیر مستقیم . با این که دختری نبود که اهل چیزی باشه ولی در مورد تو از مرزها می گذشت .. حالا هم خیلی دوستت داره ... ولی من بهش مدیونم .. مدیونم فر هوش . اگه اون نبود من امروز پیشت نبودم . می دونم اونم مثل من حسوده .. ولی یک حسود فداکار .. یک حسودی که حاضره خودشو فدا کنه واسه تو .. ولی من نابودت کردم . من تو رو کشتم فر هوش . من هیچوقت خودمو نمی بخشم . اگه بلایی سرت بیاد من خودمو می کشم ..
-خواهش می کنم این حرفو نزن . سپهر کوچولو چه گناهی کرده .. اونو تنهاش نذار ... اونو تنهاش نذار .. اون به تو احتیاج داره
فروزان : منم به تو احتیاج دارم . منم می خوام با تو باشم . منم می خوام زندگی کنم .منم می خوام عشقمو کنار خودم داشته باشم .. کسی رو که هرچه سعی کردم فراموشش کنم نتونستم . وقتی می شنیدم تو و ستاره چه جوری همیشه با همین دلم می خواست یه عقاب می شدم میومدم سر و صورت هر دو تا تونو زخمی می کردم .. گوشت تنتونو می کندم
-بد جنس اون که من و تو رو به هم رسوند ..
فروزان : می دونم نباید این جوری باشم ..ولی یک عاشق حسودم . تنهام نذار فر هوش . واسم از مرگ نگو .. دوستت دارم .. بهت احتیاج دارم ..دوستت دارم . .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۴۴

خیلی تشنه ام شده بود . من باید آب تصفیه شده می خوردم . اونم خیلی کم . فروزان آبو واسم آورد ... حالم بهتر شده بود . ولی احساس ضعف می کردم . حتما حالا خونواده نگرانم میشن که من کجام . شایدم ستاره یه جوری مسئله رو حلش کرده باشه . می دونستم که اون خیلی هوامو داره . خیلی با من مدارا می کنه . اگه اون نبود من امروز فروزانو در کنار خودم نداشتم . فعلا می تونستم تا یه چند روزی رو به مرگ فکر نکنم .. انگار توی قلب من کینه ای وجود نداشت . من که از فروزان کینه ای نداشتم . با این که ازش دلخور بودم ولی باید درکش می کردم . حالا اون واسم غصه می خورد . شایدم غصه خودشو می خورد . اون یک زن زیبا بود . یک زن مهربون و با فرهنگ . خیلی راحت می تونست یک شوهر خوب واسه خودش پیدا کنه .. بازم از این افکار بی خود به سرم راه یافته بود .. خیلی خجالتم میومد .. همین که اون به مرد دیگه ای روی خوش نشون نداده بود واسم از هر چیزی با ارزش تر بود .. احساس سستی می کردم .. روی تخت دراز کشیدم . فروزان اومد پیشم . این بار دیگه اعتراضی نکردم . توانی برای اعتراض نداشتم . خودشو بهم نزدیک و نزدیک تر کرد .. همون عطری رو که دوست داشتم به خودش زده بود .. همون عطری که به وقت سکس هیجان زده ام می کرد . اون این عطر رو یکی دو دقیقه قبلش بدون این که حواسم باشه و متوجهش شم به خودش زده بود .
-داری خاطراتو زنده می کنی ؟
فروزان : خاطرات من و تو هستیم . خاطرات زنده هستند . من و تو در کنار همیم . حالا می تونستم به خوبی به چشای خوشگلش نگاه کنم . همون چشای به رنگ دریا و آسمونش . . دریا در دسترس نبود . ولی می تونستم به آسمون نگاه کنم و بگم که چشای فروزان من خیلی خوشگل تره . فروزان من خیلی ناز تره . فروزان خودشو بهم نزدیک و نزدیک تر کرد ..
-نهههههه نههههههه ... ازم دور شو ... با این که عطرش هوس انگیز بود و همیشه مست و سر مستم می کرد حس کردم که حالم داره یه جوری میشه ولی یواش یواش عادت کردم ..
فروزان : بگو برات چیکار کنم فر هوش .. بگو چی می خوای ..
-دلم می خواد تا ساعتها نگات کنم . به تو فکر کنم . لذت ببرم . باور کنم که در کنار منی که از دستت ندادم . باور کنم که می تونم بگم که دوستت دارم . باور کنم که تو در این یه ساله در آغوش مرد دیگه ای نبودی . آره این خیلی درد ناکه . که آدم یه حس بدی داشته باشه از اونی که دوستش داره . ولی حالا دیگه همه چی تموم شده . نمی دونم تو می تونی احساس منو درک کنی یا نه ؟ حس یه آدمی که همه چیزشو از دست داده ..
حالا فقط دوست داشتم که در سکوت به فروزان خودم نگاه کنم . به روزایی فکر کنم که با تمام قدرت در آغوشش می کشیدم . اون تن بر هنه شو می بوسیدم . از نوک پا تا پیشونیشو . از وقتی که اون اومد دیگه هیچ دختر و زن دیگه ای رو به زندگیم راه ندادم . این عشق, یک گناه بود اما من اونو با تمام وجودم پذیرا شده بودم .یه لحظه به خودم اومدم و دیدم فروزان هم داره نگام می کنه . از خجالت سرمو انداختم پایین .
فروزان : هنوزم ازم دلخوری ؟
-چطور می تونم ازت دلخور باشم . وقتی که به من یاد دادی چه جوری عاشق باشم . وقتی که به من وفادار بودن رو یاد دادی .. فروزان درسته که من در اوج خوشبختی می میرم . ولی دوست ندارم الان بمیرم . می خوام پیشت باشم . می خوام زندگی کنم . می خوام از زندگیم لذت ببرم . می خوام به سپهر کوچولوم عشق بدم ..
-به مامانش چی ..
-آخه من با این حال و روزم چه به دردت می خورم ؟
فروزان : تو نمی خوای بغلم بزنی ؟ تو چقدر خود خواهی .. چند بار بهت بگم . منم دلم برات تنگ شده . منم عشقمو می خوام ..
یه نگاه به صورت فروزان نشونم داد که اون با تمام وجودش داره این حرفا رو به من می زنه . اون دوستم داره . اون می خواد که بغلش کنم .. ولی توانی نداشتم . خودمو واسش کوچیک می دونستم . از ریخت و قیافه خودم بدم میومد . با این که می دونستم عاشق منه ولی اعتماد به نفس نداشتم . رفت و لحظاتی بعد بر گشت . اون حالا عین شازده خانوما شده بود . یک پرنسس . یه مینی لباس خواب فانتزی تنش کرده بود .. پاهاش کاملا لخت بود .. لباسش به رنگ لیمویی و خیلی کوتاه بود . قسمت شونه های فروزان هم کاملا بر هنه بود . ماهها بود که فراموش کرده بودم چیزی هم به نام سکس وجود داره . شاید توان جنسی منم کم شده بود . ولی حس کردم که این الهه زیبایی این ونوس از سرم زیاده . حس کردم که لیاقتشو ندارم .. ولی اون لحظه به لحظه خودشو بهم نزدیک و نزدیک تر می کرد .
-نه فروزان .. من لیاقت تو رو ندارم ...
فروزان : دوستت دارم عشق من .. منو ببخش .. به خاطر این همه عذابی که بهت دادم .. دوستت دارم .. همین که پیشمی همین که صدای نفسهاتو احساس می کنم .. همین که با تو زندگی رو به رنگ دیگه ای می بینم دیگه از دنیا چیزی نمی خوام جز خود تو رو ...
وقتی یک بار دیگه لبهای داغ و شیرینشو رو لبام حس می کردم آن چنان غرق ناباوری شده بودم که یک بار دیگه بغضم ترکید .. و بیش از گذشته دونستم که فاصله مرگ و زندگی .. بد بختی و خوشبختی فقط یک نفسه ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۴۵

لبای فروزانو شیرین تر از همیشه حس می کردم . هر بار که منو می بوسید همین احساسو داشتم . انگار که لبام داغ شده بود .. می خواستم بگم نه .. نهههههه نههههههه ..من دارم می میرم .. زبونتو رو چاک زبونم نذار ولی می دونستم اون کار خودشو می کنه . دختره لجباز ... عشق دوست داشتنی من ... دستای فروزان همه جا کار می کرد ... قلبم به شدت می زد .. من دست خودمو از زیر مینی لباس خوابش رد کرده به کمر بر هنه اش رسوندم . حتی وقتی که حس می کردم نفسم گرفته عین خیالم نبود . چه لذتی بالاتر از این که یه آدم مردنی مثل من میون این همه خوشی بمیره .. با عاقبتی خوش ... راحت ترین و شیرین ترین مرگی که می تونه وجود داشته باشه . درسته که من حالا یک معجزه می خواستم معجزه ای که می دونستم امکان نداره در مورد من روی بده .. معجزه همینی بود که ستاره , منو از غرق شدن نجات داده بود . معجزه همینی بود که من قبل از مرگم متوجه شدم که فرزندی به نام سپهر دارم . معجزه همینی بود که فهمیدم فروزان از دواج نکرده و هنوز عاشق منه . معجزه همینه که حالا توی بغل فروزانم و اون عشقبازی دیگه ای رو شروع کرده . شاید از اون جایی که می دونست توانم خیلی کم شده کنترل حرکاتو در دست گرفته بود ... هنوز دلشو نداشت که از صورت و لبهای من دل بکنه .. حس کردم که احساس خفته ای در من در حال بیدار شدنه . هر چند مثل گذشته ها نبود ولی احساس می کردم لحظه به لحظه دارم داغ تر میشم .. لبامو تا اون جایی که می شد و می تونستم رو لبای فروزان حرکت می دادم . دلم می خواست فقط فکر کنم . قدر این لحظه های شیرینو بدونم . دلم می خواست اونو با درد ناک ترین لحظات زندگیم مقایسه کنم و خدای بزرگو شکر کنم که تا این حد به من لذت و خوشی و آرامش بخشیده ... فروزان کاری کرده بود که اندیشه مرگ در عمل برای اون دقایق ازم دور شه . فقط به اون فکر کنم . به شیرینی سکس ..
-فروزان تو بدت نمیاد ؟
فروزان : برای چی بدم بیاد .مگه تو عوض شدی ؟ تو همون آدمی .. من دارم درون فر هوش خودمو می بوسم . وجودشو ..همون وجودی که به من زندگی داده .. بگو منو بخشیدی عشق من ..
-توچی فروزان . تو که گناهی نداری . گناه از من بود که زندگی ما رو به این صورت در آورده .. تو بهم بگو منو بخشیدی . دیگه از دستم عصبی نیستی ؟
فروزان : در یک صورت .. نه در دو صورت میگم بخشیدمت .. یکی این که تو منو ببخشی .. یکی دیگه این که این قدر واسم ناز نکنی . ادای خجالتی ها رو در نیاری . دیگه همه چی تموم شده . تا موقعی که زندگی هست تا موقعی که عشق و زندگی بین ما حکومت می کنه من و تو می تونیم هر کاری با هم بکنیم .. هیشکی هم نمی تونه بگه چرا ...همه چی رو حلش می کنیم . حالا خیلی ها می دونن شرایط من و تو چیه .. وخیلی ها هم خواهند دونست .. غصه این چیزا رو نخور ...
-فروزان ! من تا یه ماه دیگه بیشتر زنده نیستم ..
فروزان : میگن تازنده ای باید به فکر مرگ باشی .. ولی بعضی وقتاست که بهتره گفت تا زنده ای باید که زندگی کنی .. اگه مرگ با نامردی می خواد بیاد سمت تو شوتش کن .. بگو بسه من نمی خوامت . بهش بگو برو گمشو ..حالا نه .. حالا نیا .. من هزاران امید و آرزو دارم . اصلا بهش فکر نکن . تو بهش فکر نکن اونم به تو فکر نمی کنه . تو دست از سرش بر دار اونم دست از سرت بر می داره .
می دونستم فروزان داره به من دلداری میده . شاید دل اونم پر درد بود . اون قبلا فکر می کرد من معتاد شدم .. چقدر دلم می خواست اون تیکه لباس نرمشو خودم بازش می کردم و درش می آوردم .. اما فروزان همه کارا رو با هم انجام داد .. رسید به جایی که فقط یه شورت فانتزی لیمویی براقو روی تنش می دیدم . دیوونه منو هم لخت کرده بود ..منم حالا فقط یه شورت پام مونده بود . از خجالت به بدن استخونی خودم نگاه نمی کردم . تن فروزان انگار قشنگ تر و خوش فرم تر از سابق شده بود . سینه هاش به همون سفتی و درشتی و خوش فرمی و لطافت بود . نوک تیز اونا نشون می داد که اون هوس داره .. به ابروهام چین انداختم . لبامو گاز می گرفتم . خیلی برام سخت بود که این زن با این همه زیبایی و فر هنگ هنوز دوستم داشته باشه .. که این قدر راحت خودشو در اختیار من بذاره .. لبامو باز کردم .. عطش سینه های خوشگلشو داشتم . اون خودشو بهم نزدیک کرد . یکی از سینه هاشو به دهنم چسبوند . و دستشو هم گذاشت داخل شورتم و آروم آروم با کیرم بازی می کرد و منم سر شار از دنیایی لذت با چشایی بسته نوک سینه شو میک می زدم .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 15 از 20:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  20  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

نامردی بسه رفیق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA