ارسالها: 3650
#23
Posted: 10 Jan 2015 23:12
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق 22
ترسیدم از این که اگه نخوام به خواسته فروزان توجه کنم اون بره به سمت آدمای دیگه .. به سمت مردای دیگه .. شاید علاوه بر تلافی, نیاز هم در این اقدام اون نقش داشته باشه . اون بازم تونست رامم کنه . بازم تونست منو بکشونه طرف خودش . طوری که راه و هدف خودمو گم کرده بودم . از این که می خواستم بهش نشون بدم که اونو به خاطرخودش دوست دارم . حالا از این می ترسیدم که نکنه اون بخواد بره و با یکی دیگه باشه .. اون منو جادو کرده بود . با دستای قشنگش .. با چشای آبی خوشرنگش .. میگن چش آبیا چش نمی خورن . و منم دوست نداشتم کسی فروزان خوشگل منو چش کنه . نمی دونستم دنیای در کنار اوبودن کی و چه جوری می گذره . فقط وقتی به خوداومدم که بازم دیدم دو تایی مون کاملا برهنه و در آغوش همیم . و چشام به نوک سینه هایی خیره شده که پوست سفید و لطیف و براق اون منو بازم وارد دنیای ناباوری ها و رویاهام کرده ..
فروزان : فرهوش چت شده .. مثل این که تو هر بار به این جا می رسی ماتت می بره
-اینو باید از خودت بپرسی . همون جوابی که اون دفعه هم بهت داده بودم .
فروزان : خیلی رویایی فکر می کنی . اصلا بهت نمیومد که این جوری باشی ..
-و به تو هم نمیاد که رویایی نباشی .
فروزان : وقتی که رویایی نبودم این جور ضربه خوردم اگه بودم چطور می شد ؟! خودمو بهش نزدیک تر کردم . فقط داشتم به چشاش نگاه می کردم نمی دونستم چه عاملی لبامو به حرکت در میاره و افکارم چگونه منو به حرف زدن وادار می کنه . بازم با موهای بلوند سرش بازی می کردم چقدر دوست داشتم . دوست داشتم اون مال من باشه و طوری هم منو بخواد که مهمترین انگیزه اون برای ادامه زندگیش باشم ولی حس می کردم که هنوز نتونستم این شرایطو براش به وجود بیارم . اگه اون تسلیمم شه . اگه همون جوری شه که من می خوام .. آیا بازم همین حسی رو که حالا نسبت بهش دارم بازم می تونم داشته باشم ؟ یا نسبت به اون بی تفاوت میشم . شاید در اون شرایطه که میشه دوست داشتنو حس کرد و بهش ایمان آورد . حرکت سینه های فروزانو رو سینه های خودم حس می کردم . یه حالتایی شبیه به آغاز لحظه های سکس دفعه قبل . شاید فروزان از این حرکت خوشش میومد . بوی گونه هاش بوی موهاش و بوی گوشت گرم صورت و گردن و روی سینه هاش .. بوی فروزان هم بوی آتیش دفعه قبل بود . دیگه به این فکر نمی کردم که این برای من و اون چی می تونه باشه . عشق , هوس , نیاز . فقط به اون فکر می کردم که باید بدونه که چقدر دوستش دارم . چقدر اونو می خوام و براش هر کاری می کنم ..
فروزان : فرهوش فکرت جای دیگه ایه .. با احساس .. با احساس سینه هامو بخور . همون جوری که میگی دوستم داری ..
-مگه تو می دونی عشق و احساس چیه ؟
فروزان : نمی دونم . فقط می خوام بدونم . می خوام بدونم چطور یه پسری که تا حالا به دختری وابسته نبوده چطور می تونه دم از عشق و احساس بزنه .. و یک زنی هم که تا حالا طعم عشقو نچشیده و با خیانت روبرو شده آیا می تونه وابسته عشق شه ؟ اصلا دوست داشتن یعنی چه ؟! هر کسی یه چیزی در موردش میگه .. یکی به خاطرش خواب به چشاش نمیاد یکی از لذت عشق راحت می خوابه .. به یاد عشقش .. به یاد کسی که وقتی بیدار شه می تونه خودشو در کنارش حس کنه و برای اون ... میگن تا جدایی نباشه عشق زیبایی خودشو نشون نمیده . خیلی ها اینو میگن .. نمیدونم -فروزان من این حسودر تو به وجود میارم .
خندید و گفت تونستی در خودت به وجود بیاری ؟
صداشو خیلی آروم تر کرد ..
فروزان : نمی دونم چرا حالا من با این وضع در آغوش توام . نمی دونم نمی دونم چه عاملی منو تا این جا کشونده ..
دیدم که فروزان داره وارد مقولاتی میشه که ممکنه بازم وجدانشوتحت تاثیر قرار بده و فیلشو یاد هندوستان بندازه . گفتم که دیگه بهترین موقعیه که دست به کار شده برم سر اصل مطلب .. بوسه های آروممو شروع کردم و از زیر گلوش و سینه هاش خودمو رسوندم به کس ناز و سفیدش .. انگاری کمی بی حوصله بود . آخه فکر کنم از دفعه قبلی که با اون بودم موهای کسشو نگرفته بود . هر چند اون جوری بلند نشده بود که اذیتم کنه ولی می خواستم به این فکر کنم که اون تا چه اندازه برای این قضیه ارزش قائل شده و اهمیت داده . دیگه فقط صدای سکس بود و هوای سکس .. نذاشتم حرف دیگه ای بزنه . حالا من بودم و اون و دنیای عشق وهوس .. لحظه های زیبای خیال .. عشق و خیال و هوس .. من با این طلسم که عشق یعنی جدایی می جنگم . به فروزان نشون میدم که میشه در کنارهم بود و بهترین لحظات زندگی رو برای هم رقم زد ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#24
Posted: 13 Jan 2015 00:28
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق 23
وقتی اون کس نازشو تقدیم من می کرد من چرا نباس اونو می خوردم .وقتی اون خودش اینو می خواست .. وقتی با تمام وجود خودشو در اختیار من می ذاشت . من اینو حس می کردم .یه چیزی به من می گفت که اون می خواد خودشو با این موضوع وفق بده که می تونه مال من باشه .. این فقط یک لذت آنی نیست . جنون انتقام نیست . این می تونه بعدا تبدیل شه به یک عشق . یک احساس .. یک نیاز .. آره .. با هوس و لذت کسشو می خوردم .. سرمو تا حدی بالا می گرفتم که بتونم حالت و حرکت سینه هاشو بدنشو ببینم . ببینم که تا چه حدی به خاطر من ملتهبه . به خاطر من به جنب و جوش افتاده . سرمو وسط لاپاش حرکت می دادم . طعم کس خیسشو با تمام حس و نیازم می چشیدم .. نوازش دستای اون رو موهای سرم هوسمو زیاد تر می کرد . دلم خواست بهتر و بیشتر ازاین راضیش کنم بیشتر بهش حال بدم . بهش بگم که با تمام وجودم می خوامش . بی اختیار از کس نازش رها شده سرم رفت رو پاهای سفیدش . دوست داشتم همه جا شو ببوسم .. زبونمو در بیارم و هر جا رو که اون بخواد لیسش بزنم .. و بی هوا این کارو می کردم . لحظاتی می رسن که آدم هر کاری که انجام میده فکر می کنه جز لذت و عشق چیز دیگه ای رو به همراه نداره . لحظاتی که تو دنیارو همش زیبایی می بینی . هر نفست بوی زندگی میده .. بوی عشق .. خورشید رو به رنگ دیگه ای می بینی .. .. اون کسی رو که روبروی توست هم انگار یه فرشته ایه که از اون ور آسمونا برات رسیده . فرشته ای که اومده تا تو رو برسونه به بهشت رویا ها .. بهشت آرزو ها ... جایی که عقل و دیوونگی یکی میشن . تو نمی خوای جز اون به هیچی دیگه فکر کنی .. حتی من حاضر بودم واسه فروزان بمیرم . حتی مویرگهای سرخ روی پوست سفید فروزان هم برام یه دنیا زیبایی بود ..
فروزان : فرهوش .. چرا ولم کردی .. پشیمون شدی ؟ نکنه تو هم عذاب وجدان گرفتی ؟
-مگه تو داری ؟
فروزان : نه همین جوری گفتم . من واسه چی عذاب وجدان بگیرم . هر کی داره لذت خودشو می بره . اگه رسم زندگی اینه منم دارم با رسم زندگی پیش میرم ..
نههههههه خدای من .. داشت این حس بهم دست می داد که حالا که من اونو دوست دارم چرا باید نسبت به اون تا این حد دو رنگ و ریا کار باشم .. حالا دیگه خیلی دیر شده بود . اگه می خواستم یکرنگ باشم دیگه اونو نمی تونستم داشته باشم . خودمو بالاتر کشیدم . تو چشای خوشگل فروزان نگاه کردم ..
فروزان : وایییییییی پسر ! چه مظلوم شدی ! چه احساساتی ! نگاه جوونای عاشقو داری ..
-ببینم تا حالا به چند تا از این نگاهها خیره شدی ؟
فروزان : چیه حسودیت میشه ؟
-نههههه واسه چی ..
فروزان : کافیه دلت یه چیزی رو بخواد . رو همون یکی اوسا میشی ..
-یعنی حالا تورو من استاد شدی ؟
فروزان : اووووووووو حالا من یه چیزی گفتم وسط دعوا .. تو بیا به حساب خودت بنویس ..
-من با کسی دعوا ندارم .
لبامو گذاشتم رو صورت فروزان .. می خواستم براش حرف بزنم . اون لباشو حرکت می داد تا اونا رو بسپره به لبای من . بره به استقبال بوسه ای داغ و شیرین .. ولی من می خواستم با کلماتی شیرین اونو برای همیشه در اختیار خودم داشته باشم . کاری کنم که همیشه واسه من باشه . حتی مرگ منم اونو به دیگری نده .. حتی اگه بمیرم سایه من به عنوان وجودم همراهش باشه . حتی انتظار و توقع اونو هم نداشتم که اون بعد از مرگم مال یکی دیگه شه .. چرا .. چرا باید تا این حد دوستش داشته باشم ؟! به خاطر خودشه ؟ سادگیشه ؟ یا به خاطر اینه که اونو فریبش دادم . خیلی راحت .. اما این که عاشقشم یک فریب نبود . یک هوس نبود . اون سقف امید و آرزو هام بود .. قبل از این که زخم دوری از اون عمیق شه من اونو التیامش بخشیدم ..
-فروزان بدون تو یه لحظه هم نمی تونم .. نمی تونم .
ولی اون با چشایی بسته , لبایی باز, نفسهایی آروم لباشو به سمت صورتم حرکت می داد .
-فدات شم . الان لباتو شکارش می کنم . آهوی من .. آهوی خوشگلم .. فدای تو و اون چشای بسته ات شم .
طعم شیرین بوسه منو به عالم رویا های شیرینم برد .. وقتی که در رویایی هوای رسیدن به واقعیتو داری و حالا که به اون چه که می خواستی رسیدی دوست داری لحظه های واقعی زندگیتو رویایی شیرین کنی .. دوست داری با یه احساس خواب و خیال کنار اونی که بیشتر از یه دنیا بیشتر از خودت دوست داری بیدار باشی .. پاهاشو باز کرد و وسط بدنشو رو بدن من حرکت می داد .. دستشو به سمت کیرم دراز کرد . و من همچنان در حال بوسیدنش بودم . می دونستم که اون کیر می خواد .. با یه حرکت کیرمو انداخت وسط کسش .. لذت می بردم از این که می دیدم اون با بی تابی داره تنشو کسشو رو کیر من حرکت میده و با تمام وجودش التماس می کنه .. لباشو باز کرد و با لحنی معصومانه گقت
-نمی خوای ؟
-تو چی فکر می کنی ؟
فروزان : حتما نمی خوای که همش داری فرار می کنی ؟
-عاشقتم فروزان . من تو رو واسه خودت می خوام . تو یه روزی اینو می فهمی .. نمی دونستم چی دارم میگم . یه روزی اینو می فهمی یعنی چه ؟! چی رو می خواست بفهمه ؟! این که شوهرش بهش خیانت نکرده ؟ و من کاری کردم که اون حس کنه سپهر یک خیانتکار بوده ؟ به خاطر غرورم ؟ و به خاطر عشقی که نمی دونستم تا این حد منو گرفتار می کنه ؟! کیرم رفته بود بین دو شکاف کس داغش .. یه حرکت رو به جلو کیرمو تا انتها رسوند .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#25
Posted: 15 Jan 2015 00:28
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق 24
حالا داغی لذتی دیگه از نو شروع شده بود . من هوس اونو داشتم .. سکس و حرکتی دیگه .. حرکتی که با دخترا و زنای زیادی داشتم .. همیشه وقتی که به این جای کار می رسیدم گر ما و لذتو به صورت دیگه ای احساس می کردم . می خواستم اوج بگیرم .. به طرفم لذت بدم و یه جای کار به مرحله انزال برسم . احساس سبکی و آرامش و اعتماد به نفس .. شاید بیش از اونی که بخوام به فکر ار ضا کردن و لذت بردن طرفم باشم می خواستم اینو نشونش بدم که منم قدرت دارم و می تونم . ولی حالا در مورد فروزان فرق می کرد . من به ما ورای لذت و هوس فکر می کردم . من قدرت خودمو در عشق و نیروی اون می دونستم . من عاشقش شده بودم . عاشق زنی که بکارتشو مرد دیگه ای پاره کرده بود .. عاشق زنی که همسر بهترین دوست زندگیم بود و نمی دونستم آخر و عاقبت این عشق چی میشه . به کجا می رسه و من باید چیکار کنم . اگه اونو هم گرفتار عشقم کنم چی میشه . تا کجا میشه پیش رفت .. تا آخر عمر ؟ اون وقت اونو در آغوش سپهر حس کنم ؟ این که اون عشق منه و پیش یکی دیگه می خوابه ؟ درسته که میگه شوهرشو دوست نداره ولی من چه جوری می تونم این شرایطو تحمل کنم ؟ تازه هنوزم به من نگفته که عاشقمه .. و این یه مشکل دیگه بود ..
فروزان : فرهوش به چی فکر می کنی . بازم حواست پرت شده . نکنه فکرت رفته پیش دوست دخترات و من مزاحمت شدم ..
-تو از این که از دوست دخترام اونم به وقت سکس حرف می زنی ناراحت نمیشی ؟ من چه جوری بهت بگم عاشقتم .. دوستت دارم . دیوونتم . وقتی تو رو دارم . وقتی به تو فکر می کنم به خودم اجازه نمیدم که کس دیگه ای رو توی قلبم راه بدم . به خودم اجازه نمیدم که به کس دیگه ای فکر کنم ..
فروزان : آههههه نهههههههه فرهوش عزیزم .. چرا با این حرفات می خوای منو به خودت وابسته کنی .. کارتو بکن .. بفرست .. محکم تر .. ببوس منو .. خواهش می کنم .. فروزان بازم غرق هوس شده بود .. سرخی پوست سفید و نفس زدنهاش نشون از این داشت که التهاب داره و کیر من باید مغز کسشو به آتیش بکشه .. همین کارو هم کردم .. دستامو رو شونه هاش قرار داده و با سرعتی فوق العاده کیرمو تا آخر بیرون کشیده و درجا به انتهای کس عشقم می فرستادم .. اون کس کوچولو رو می شکافتم بازش می کردم و قتی کیرم به انتها می رسید و متوجه می شدم که دیگه فاصله ای بین کیر من و کس اون نیست یه آهی کشیده به این فکر می کردم که چی میشه یه روزی حس کنم که بین قلب و روح منم با دل و جان فروزان فاصله ای نیست . بازم می لرزید .. دندوناش می خوردن به هم ..
-عزیزم چت شده ..
فروزان : هیجان دارم . نمی دونم چرا .. انگار این دفعه راحت تر می خوام . بیشتر می خوام . با یه حس دیگه می خوام . بغلم کن .. بغلم کن .. به من بگو دوستم داری .. بگو می خوام بشنوم .. می خوام بشنوم تا آروم و قرار بگیرم . نیاز دارم .. نیاز دارم . با دوستت دارم گفتن هات راحتی بیشتری رو احساس می کنم . می خوام با تمام وجود در اختیارت باشم . همون جوری که تو می خوای ..
-فروزان عاشقتم . با تمام وجودم می خوامت . حس می کنم خوشبخت ترین مرد دنیام . بازم از اینم خوشبخت تر میشم . یه روزی که بفهمی چقدر خالصانه دوستت دارم . می خوامت .. جونموزندگیمو واسه تو میدم .. یه روزی که تو هم بگی دوستم داری .. عاشقمی و حتی همین حالا ....
فروزان : فرهوش من حالا فقط می خوام بشنوم .. بشنوم و از سکسم لذت ببرم . بشنوم -بهم بگو حرفامو باور داری ؟ منو با ور داری ؟
فروزان : دوستم داشته باش .. دوستم داشته باش .. عاشقم باش ..
کیر من و کس اون با این حرفای عاشقونه به اوج لذت رسیده بودن .. بازم کف دو تا دستامو گذاشتم دو طرف صورتش .. به چشاش نگاه کردم .. دلم می خواست از نگاهش عشقو بخونم .. نگاهی که مثل نگاه من باشه ..یعنی اونی که تا حالا عاشق نشده می تونه راز نگاه منو بفهمه ؟ می تونه لذت عشقو درک کنه و اونو از نگاه من بخونه ؟ نمی دونستم .. واقعا نمی دونستم .. و من در نگاهش هوس می دیدم .. ازم می خواست که یه خورده تند تر با فشار بیشتری کیرمو به انتها و دور وبر کسش بمالونم تا چوچوله اش داغ تر شه ..
-اگه دوست داری میکش بزنم
فروزان : نههههههه همین جوری عالیه ..
بازم فکرم رفت پیش این مسئله که آیا اون و سپهر این روزا با هم سکس داشتن یا نه .. خودش که بهم گفت نه .. چون نه خودش راضیه و نه سپهر تمایلی نشون میده .
-دوستت دارم .. عشق منی فروزان .. می خوامت ..
فروزان : تنهام نذار ..تنهام نذار ...
نمی دونم چقدر این جمله رو تکرار می کرد . هر بار هم که تکرارش می کرد منو به این فکر مینداخت که نکنه اون فقط منو برای این می خواد که بتونه با سپهر مبارزه کنه . اونوشکستش بده .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#26
Posted: 16 Jan 2015 01:28
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق 25
داشتم با خودم فکر می کردم که چی جوابشو بدم . چی بهش بگم .. این فروزان که نباید تنهام می ذاشت .. ولی حالا من و اون غرق لذت سکس بودیم .. بدنش داغ بود .. قلبش به شدت می تپید .. اما سوالشو تکرار کرد ..
فروزان : فرهوش تنهام نذار ..
-چی داری میگی تویی که نباید تنهام بذاری . تویی که الان یه خونه و زندگی داری و سر پناهی و شریکی .. باشه تنهات نمی ذارم . بهت قول میدم که همیشه با تو باشم .. همیشه .. همیشه به فکر تو خواهم بود .. با خنده هات جون می گیرم . اگه بخوای با غصه هات من می میرم .
فروزان : اوه عزیزم عزیزم ..
خودشو بهم چسبوند .. بیشتر و بیشتر . من و اون غرق هم شدیم .. یکی شدیم . دیگه هیچ فاصله ای بینمون نبود . بازم به لحظه ای رسیده بودیم که من اونو بهترین و شیرین ترین و اوج آرامش و خوشبختی ام می دونستم . حالا باید در این لحظه کاری می کردم که اون بدونه که فقط با من می تونه به اوج لذت برسه .. واسش هر کاری می کنم . انگار نیروم چند برابر شده بود .. هیچوقت به کسی از ته دلم نگفته بودم که دوستت دارم . جز اعضای خونواده ام که هر چند وقت در میون یه سری بهم می زدن و می رفتن و منتظر بودن که یه روزی کارمو در این جا ول کرده برم تهرون . اما من به زندگی در این جا علاقه مند شده بودم . به آب و هواش عادت کرده بودم . به دریا و ساحل قشنگش .. زندگی در این جا رنگ دیگه ای داشت . چشای فروزان برق می زد . انگار یه آسمون دریایی بود که خورشید بهش تابیده باشه .. اون چشای خوشگلشو آروم بست و من کیرمو محکم تر به داخل کسش می کوبوندم .. همچنان صدای بر خورد کیر من به انتهای کسش فضای اون جا رو پر کرده بود . تا قیامت هم اونو می کردم تا ارضاش کنم . باید نشونش می دادم که براش بر ترین و بهترینم . می تونه با من حال کنه .. پاهاشو به شدت به این طرف و اون طرف حرکت می داد سرشو به جهت های مختلف پرت می کرد ولی من لبامو رو لباش قفل کردم و به صورتش فشار آوردم و دیگه نذاشتم حرکت کنه .. اون کاملا اسیر و تسلیم من بود .. لباشو گذاشت کنار گوشم
فروزان : حالا آبتو بده ..
-آخخخخخخ همین ؟! فکر کردم که جونمو می خوای ...
یه لحظه فکرم رفت پیش این که سپهر چند بار از این خط گذشته .. ولی فوری از این فکر بیرون رفتم تا شیرینی این لحظه ها رو به کام خودم تلخ نکنم .. کس تنگ و سفید و کوچولوش زیر کیر من مدام باز و بسته می شد ..
-آههههههه فروزان داره میاد .. داره می ریزه توی دهن ماهی کوچولو ..
کسشو هم به خود ماهی کوچولو و هم به دهنش تسبیه کرده بودم . اون لحظه رو با تمام خونه هایی که ساخته بودم عوض نمی کردم . اون لحظه رو با یه دنیا با زندگی خودم عوض نمی کردم . من عاشق شده بودم .. باورم نمی شد .. حتی حاضر بودم مدتها باهاش سکس نداشته باشم به شرطی که اون از عشق و دوست داشتن واسم بخونه . از لحظه های خوشی که می تونیم با هم داشته باشیم .. ..آب کیرم توی کسش غوطه می خورد و از کناره های کس پس ریزی اونو حس می کردم ولی دو تایی مون بی خیال به هم لب می دادیم و لب می گرفتیم .. یک بار دیگه سرشو گذاشت رو سینه هام .. چقدر نوازش کردن اون موهای بلوندو دوست داشتم . .. موهاش طبیعی بود .. خیلی خوشم میومد ازاین رنگ . ازش خواسته بودم که رنگ و حالتشو هیچوقت عوض نکنه . با نوازش های من چشاشو می بست .. هر وقت دوست داشتم یه بار دیگه اون چشای خوشگلشو ببینم دست از نوازش بر می داشتم اون چشاشو خیلی آروم باز می کرد و ازم می خواست که ادامه بدم ..
-فدات شم فروزان ...
چقدر احمق بودم من که قبل از سپهر اقدام نکردم . دیگه مجبور نبودم با حیله و فریب به چنگش بیارم و اونو عاشق خودم کنم .
-فروزان بگو ازم چی می خوای .. اگه بگی برو خودت رو بنداز زیر ماشین میرم این کارو می کنم ..
فروزان : وای پسر مثل این که خوشی زیادی زده به زیر دلت .. اگه تو نباشی من چیکار کنم .. تو که نمی ذاری من زود تر از دست سپهر خلاص شم ..
کاش بدون این که دلیلشو به سپهر می گفت ازش جدا می شد .. ولی بعدش چی .. بعدش من با چه توجیهی می تونستم اونو مال خودم بکنم . چطور می تونستم توروی سپهر نگاه کنم و بگم که زن سابقشو گرفتم برای خودم . من و عشقم تا صبح توی بغل هم بودیم و بار ها با هم سکس کردیم .. تا می تونستم زیر گوشش خوندم و خوندم و خوندم . از دوست داشتن گفتم .. از احساس قلبی .. از انسان بودن .. از تفاهم .. از همه چیزای خوب .. فقط می خواستم اونو به خودم وابسته کنم . کاری کنم که دل دل کندن از منو نداشته باشه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 5428
#27
Posted: 17 Jan 2015 00:30
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۲۶
دیگه به این کاری نداشتم که سپهر چیکار می کنه و چیکار نمی کنه . آیا به راستی عاشق کسی هست یا نه ؟ چرا همش می خواد از خونه و زنش دوری کنه . خیلی کم حرف شده بود . اهمیتی به این موضوع نمی دادم . فقط حواسم به این بود که اون چیزی از موضوع من و زنش رو نفهمیده باشه . بیشتر وقتا هم سعی می کردیم که در منزل من یعنی طبقه پایین همدیگه رو ببینیم . در همون ایام و یه روزی که من وفروزان بازم با هم تنها شدیم اون ازم خواست که بریم و در ساحل قدم بزنیم ..
-چه عجب فروزان !
فروزان : عجب برای چی ؟
-برای این که بالاخره یک بار هم رضایت دادی که تنها بشیم و بریم با هم یه دوری بزنیم .
فروزان : من که هر قدر هم با تو قدم بزنم بازم میگی کمه ..
روسری رو طوری به سرش بسته بودکه نیمی از موهای سرش مشخص بود . یه مانتوی کوتاه آجری با یه جین آبی اونو خیلی ساده و زیبا نشون می داد.
فروزان : دلم می خواد امروز واست حرف بزنم .
-تو همیشه برام حرف می زنی ..
فروزان : ولی امروز می خوام یه جور دیگه ای حرف بزنم . امروز می خوام از حس این روزای خودم بگم . ببینم چیزی دستگیرت میشه ؟ چند وقته که هر کاری که می کنم دلم می خواد فرار کنم . خودمو از لحظه دور کنم برسم به لحظه های دیگه .. به زمانی که در کنار تو باشم . انگار زندگی بدون تو برام رنگ خاصی نداره . حتی بدون تو , من این دریا و این آسمونو آبی نمی بینم . حس می کنم که خورشید جز سیاهی هدیه ای واسه ما آدما نداره . حس می کنم که یه مه غلیظی همه جا رو گرفته . نمی دونم این شاید زندگی من نباشه .. شاید اون چیزایی که می بینم خود من باشم .. منی که در میان من گم شدم و نمی تونم خودمو پیدا کنم . وقتی که پیشمی وقتی که تو رو می بینم دیگه اون حس بدو ندارم . فکر می کنم پیداشدم . آدم که به همه چیز می رسه دوست نداره دیگه حرکت کنه . دوست داره در همون جا باشه . حرکت واسش یعنی شکست .. یعنی نابودی . می خوام زمان وایسه .. من وایسم تو وایسی دنیا وایسه و به من بگه که من همیشه با تو خواهم بود .. تو همیشه در کنار من خواهی بود . نمی دونم فرهوش اسم اینو چی می ذاری ؟ چی می ذاری ؟ بهش چی میگن ؟ یعنی عشق به همین میگن ؟ به این که ما دنیای قشنگمونو به خاطر یکی دیگه و به امید یکی دیگه دوست داشته باشیم ؟ به یاد اون و با حرفای قشنگ اون جون بگیریم ؟ می بینی ؟ خوشید قشنگو می بینی ؟ آفتاب داره غروب می کنه . چقدر همه جا آرومه . انگاری موجای دریا هم ساکت شدن . دارن به حرفای من و تو گوش میدن .. من صدها بار این غروبو دیدم . ازش نوشتم . شکل اونو کشیدم . هیچوقت این حسی رو که حالا بهش دارم نداشتم . حالا اونو قشنگ تر می بینمش . یه حس غمی که می تونه همراه با شادی باشه . دلم می خواد من و تو با هم در اون غروب گم شیم . وقتی که به صبح می رسیم فقط من باشم و تو . دلم می خواد اشتباه نکرده باشم . من به این حس میگم یه حس قشنگ . احساسی که منو به بودن و موندن امید وار می کنه . باعث میشه دیگه به چیزی جز واسه همین احساس و از دست دادن اون غصه نخورم . با همه رنجهایی که سپهر به من داده احساس خوشبختی می کنم . احساس می کنم دوستت دارم .. چی بهش میگی ؟ چی می خوای بشنوی ؟ دوست داری منو میون دستای خودت داشته باشی و لهم کنی ؟ یا مث حالا بازم واست یه نیاز, یه آرزو باشه که بشنوی عاشقتم . نمی دونم ما آدما چرا این جوری هستیم ؟! وقتی فکر می کنیم به آرزومون به هدفمون رسیدیم همه چی رو باید تموم شده فرض کنیم . برای حفظ داشته هامون تلاش نمی کنیم . قدر اونو نمی دونیم . من قدر تو رو می دونم فرهوش . اگه تو نبودی من دیوونه می شدم .در این دنیای تنهایی و فریب که آدما نمی تونن به هم اعتماد کنن .. دوره و زمونه ای که عشق رو میشه به رنگ های مختلفی دید من از تو رنگ یکرنگی عشق رو می خوام .. دوست داری بگم عاشقتم ؟ برات می میرم ؟ شبا با فکر تو می خوابم و صبحها وقتی که بیدار میشم اولین چیزی که بهش فکر می کنم تویی ؟ دوست داری بدونی که حتی از خودم فرار می کنم تا به تو برسم ؟ آره من همه اینا رو بهت میگم . بهت میگم با تمام وجودم عاشقتم .. دوستت دارم . دیوونتم . آره من عاشقتم . و برای عاشق بودن خودم هزار و یک دلیل دارم .. یه چیزی که منوبه تو پیوند میده . اون چیه .. به راستی اون چیه ..همین عشق قشنگ .. صدای فریاد من و تو . می دونم خیلی اذیتت کردم . می دونم خاطر عزیزتو خیلی آزار دادم . منو ببخش فرهوش . منو ببخش که نتونستم درکت کنم . منو ببخش که نفهمیدم حرفای قشنگت یعنی چه . دوست دارم دوباره اون حرفا رو بشنوم .. دوباره بهم بگی دوستم داری . بهم بگی که تو هم به یاد من می خوابی .. بهم بگی وقتی حالا که بهت گفتم عاشقتم از بوم من دیگه پر نمی کشی .. نمی دونم این عشق منو به کجا می رسونه .. نمی دونم راه نجات من چیه .. و راه نجات تو .. شاید کار من و تو اشتباه باشه .. شاید من و تو گمشده هایی در باد باشیم سرگردون در آسمون رو زمین خودمون . هر جایی که بیفتیم زمین همون جا مقصد ماست . ولی تو مقصود منی هر جا که در کنار تومقصود خودم باشم مقصد منه . حس می کنم با تو به مقصد رسیدم .. دیگه نمی دونم فردا چی میشه .. سپهر چیکار می کنه . کی رابطه من و اون به انتها می رسه ولی بهم دروغ نگو تو چشام نگاه کن و بگو عاشقمی بگو تنهام نمی ذاری بگو اگه یه وقتی ازش جداشدم بهم نمیگی که یک زن مطلقه هستم و منو واسه تفریح می خواستی .. ...
زبونم بند اومده بود . فکر نمی کردم خوشبختی , اونم تا به این حد در خونه منو بزنه . واسم مهم نبود که شرایط چیه . من قلب فروزانو شکارش کرده بودم . و شاید بهتره بگم اون بود که با قلبش شکارم کرد ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 3650
#28
Posted: 17 Jan 2015 23:25
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق 27
همون جا نشستیم و به غروب خورشید نگاه کردیم . دستشو گرفتم میون دستام .. رفتیم به یه آلاچیقی .. دو تا چایی سفارش دادیم . حالا با دریا فاصله داشتیم . ولی می تونستیم بیرونو ببینیم . می تونستیم دستای همو بگیریم .. حتی گاهی هم می تونستیم بی دغدغه سر رو شونه های هم بذاریم بی آن که کسی ما رو ببینه . دوست داشت واسش حرفای قشنگ بزنم . از عشق بگم .
-عزیزم منم وقت زیادی نیست که عاشق شدم . این فقط یک حسه .. حس زیبا .. وقتی تو رو دیدم با این حس آشنا شدم . اگه می تونم یه حرفی بزنم فقط تو باعثشی .
فروزان : آره می خوام . امشب حسشو دارم که از این حس تو بشنوم. واسم ازستاره ها بگو . حالا تاریکی همه جا حاکمه . آدما هنوز میان و میرن .ولی من یه آرامش خاصی رو توی بغلت حس می کنم . نمی دونم چرا فکر می کنم دنیا مال من و توست . شاید این همون احساسیه که می خوام داشته باشم . تمام وجودم تمام درونم و قلبم داره داد می زنه که باید دوستت داشته باشم . نمی دونم برای چیه . شاید به این خاطر باشه که تسلیمت شدم . شایدم به این دلیل که حس می کنم که درکم می کنی . نمی دونم چرا .. ولی می دونم نمی خوام جز تو به هیچی فکر کنم . اگه هر چیز دیگه ای رو در این دنیا دوست دارم فقط به خاطر توست عزیزم . می خوام بهترین لحظه هامو با تو داشته باشم .
راستش منم دیگه پاک گیج شده بودم . انگار من و اون هر دو از دنیای واقعیات فرار کرده بودیم . خودمونو سپرده بودیم به رویا ها . فراموش کرده بودیم که اون یک زن شوهر داره . زنی که با چند ورق کاغذی به نام قباله و ثبت در یک دفتر خودشو متعهد کرده که وابسته به مردی به نام سپهر باشه .
-فروزان من در این لحظات جز به تو به هیچ چیز دیگه نمی خوام فکر کنم ..
فروزان : دلت می خواست حالا روآسمون این دریا بودی ؟ یا مثلا می رفتی اون بالا بالا ها پیش این ستاره ها ؟ جایی که دست هیشکی بهت نرسه ؟ هیچ غمی رو حس نکنی ؟
-عزیزم ! ستاره ها هم خیلی تنهان . اونا هم دوست ندارن تنها باشن . شاید مث ما آدما . کنار همن ولی حس می کنن که به هم نمی رسن .
فروزان : شاید اونا شریک تنهایی هم باشن . دلشون می سوزه . فکر می کنی به من و تو حسرت می خورن ؟ اصلا اونا واسه چی زنده ان ؟
-شاید واسه همون چیزی که من و تو به خاطرش زنده ایم .
فروزان : چرا من باید این قدر به تو عادت کرده باشم ؟
-شاید واسه اینه که بخوای حس منو درک کنی .
فروران : حالا یه پنجاه متری از دریا دور شدیم .. از شکست امواج.. هر کاری که می کنم دلم می خواد برم رو یه کار دیگه . دوست دارم همه کارا رو با هم انجام بدم . دوست دارم همین حالا با هم قدم بزنیم .. مثل همینی که هستیم سرم رو سینه ات باشه و تو با موهام بازی کنی .. دوست دارم لباتو بذاری رو لبام و منو ببوسی .. دوست دارم .. خب دیگه
-چی می خواستی بگی فروزان . این آخریشو نگفتی ..
فروزان : حتما می خوای بدونی ؟
-مگه بین من و تو چیزی هم باید پوشیده بمونه ؟
فروزان : دوست دارم من و تو برهنه در آغوش هم باشیم و.....
-و دیگه چی ؟
فروزان : آخه هر چیزی رو که نمیشه همه جا و همه وقت گفت ..ولی میشه انجامش داد ..
-حالا چه چیزی بیشتر از همه آرومت می کنه فروزان ..
فروزان : صدای سکوت شب و نوازشهای تودر سکوت آغوش تو .. فقط دوست دارم این سکوت با یه چیزی بشکنه . یه چیزی که آرامشمو بر هم نزنه که هیچ بیشتر آرومم کنه و اون صدای قلب من و توست ..
- امشب چقدر عاشقونه حرف می زنی .. چقدر احساساتی شدی ..
فروزان : دوست نداری ؟ واسه اینه که عاشقم ؟ واسه اینه که حرفام از ته دلمه .. هیچوقت به من دروغ نگو فرهوش . در هیچ زمینه ای . دروغ بد تر از خیانته . اصلا سبب خیانته . وقتی که دروغ باشه یعنی پشتش بی وفایی هم هست . قول دادی به من دروغ نگی ها
-من کی قول دادم
فروزان : یعنی می خوای به من دروغ بگی ؟
-نه فروزان .. من از وقتی که با هم بودیم و جور شدیم بهت دروغ نگفتم . الان هم قول میدم دیگه هیچوقت بهت دروغ نگم . به عشقمون قسم می خورم که دروغ نگم . به تو و به اون چشای قشنگت ..
من این قولو بهش دادم از این به بعد بهش دروغ نگم . دیگه نمی تونستم بهش بگم که من واسه بی اعتماد کردنش نسبت به سپهر چه حقه ای سوار کردم . پرده رو کنار کشیده و دو طرفشو رسوندم به هم .. تا جز خدا و این چهار دیواری آلاچیق هیشکی دیگه ما رو نبینه . لبامو گذاشتم رو لباش .. کف دستمو گذاشتم رو صورتش و خیلی آروم نازش کردم . خوشش میومد . چشاشو بسته بود .. فقط نور کمی رو در اون فضا حس می کردیم . دنیای بیرونو خیلی کوچیک تر از این آلاچیق کوچیک می دیدم . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#29
Posted: 19 Jan 2015 00:09
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق 28
برای من این خیلی شیرین تر از لحظه ای بود که اونو فقط برای سکس در آغوش کشیده بودم .. حالا عشقو با تمام وجودم حس می کردم . اونو با تمام وجودم تسلیم خودم می دیدم . همون طوری که خودم تسلیم اون شده بودم . خیلی زود تر از اینا. بوی خوش فروزان .. صدای امواج دریا ... و صدای چند نفر که داشتن رد می شدن ..هیشکدوم نتونست ما رو از دنیای خوشی که درش قرار داشتیم در بیاره . اون بیشتر از من دلشو نداشت که این لحظه ها رو به پایان برسونه . دیگه تاب دوری از اونو نداشتم. نمی تونستم ببینم که اون مال یکی دیگه هست . کس دیگه ای به اون دل بسته . نمی تونستم اونوکنار سپهر حس کنم . ولی اینو هم دوست نداشتم که میانه من و سپهر به هم بخوره . چون با وجود این که اونو رقیب خودم می دونستم ولی خودمو گناهکار می دونستم که کارو به این جا کشونده بودم . کاش زمان به عقب بر می گشت اون وقت می دونستم بازم می تونم همین حسو نسبت به فروزان داشته باشم . شاید اگه سال گذشته دو سه بار با هاش بیرون می رفتم و گرم صحبت می شدیم مثل حالا دل کندن ازش سخت بود و اون موقع این من بودم که به جای سپهر به اون تقاضای ازدواج می دادم . بوی موهاش بوی گونه هاش .. دوست داشتم یه جایی رو بوکنم که بوی عطر نده .. یا فقط بوی عطر فروزان باشه . عطری که آتیشم بزنه . بوی خون رگهای فروزانو داشته باشه .. بوی قلبشو ..بوی احساسشو . سرمو گذاشتم رو شونه اش .. آروم سر شونه پیرهنشو دادم به سمت پایین . بینی امو گذاشتم رو اون شونه لختش .. این جا دیگه بوی عطر فروزان روکاملا خالص حس می کردم . بوی گوشت تنشو .. دیوونه شده بودم .. مث مستا ..
فروزان : حالت خوبه ؟
-مگه میشه توی بغل تو باشم و خوش نباشم ؟
فروزان : تو چت شده فرهوش
-بگو چت نشده ..
فروزان : من بهت گفتم که دوستت دارم ؟ که عشق اومده به سراغم ؟
-نه یادم نمیاد اینو گفته باشی عزیزم . چی گفتی ؟ دوباره بگو ..
فروزان : تو راستی راستی نشنیدی ؟
-من تازگیها گوشام سنگین شده
فروزان : ولی گوش دلت که سنگین نشده ..
نگاهمو به نگتهش دوختم ..
فروزان : داری چی می بینی فر هوش ..
-حرفای دلت رو می بینم ..
فروزان :فقط می بینی ؟
-می خوام بشنوم
فروزان : نمی شنوی ؟ نمی شنوی که داره بهت میگه چقدر دوستت داره ؟ همون حرف منو داره برات می زنه .. میگه که من این لحظه ها رو با هیچی تو دنیا عوض نمی کنم .
-باز دیگه چی میگه ..بگو بازم بگوفروزان ..من خیلی وقته منتظرم ..
فروزان : آدما نمی تونن همیشه منتظر عشق باشن که بیاد در خونه شونو بزنه .. اونان که باید برن و در خونه عشقو بزنن .آدما تنهان . مث ستاره های آسمون .. کنار همن .. ولی نمی تونن حرکت کنن و به هم برسن . حالا من در خونه عشقو زدم . میگم عاشقتم .. دوستت دارم .. خیلی بیشتر از اونی که موجا دریا رو دوست دارن و پرنده ها آسمونو. بیا بریم بازم قدم بزنیم . می خوام دستامو بذارم توی دستات . با هم از فردایی بخونیم که معلوم نیست چی میشه . من سپهرو می ذارم به حال خودش . بذار هر جا میره بره . هر کاری می کنه بکنه .. این جوری زود تر خودشو غرق زنای دیگه می کنه . یه جای کار میشه مچشو گرفت . خیلی دلم می خواد به خاطر من به خاطر خودت هم که شده این کارو بکنی . می تونیم کاری بکنیم که اون نفهمه کار تو بوده . مهم اون چیزیه که اتفاق افتاده . درسته که دوستش داری و نمی خوای در حقش نامردی کنی .. ولی در حق من نامردی نشده ؟
-نمی دونم چی بگم فروزان . بذار در خوشی لحظه های خیال بمونیم ..
یک بار دیگه قدم زدن در شب ساحلو شروع کردیم .
فروزان : صبح اومد آفتاب اومد ..غروب شد .. شب شد .. ستاره ها هم اومدن .. دیگه دریا رو نمیشه به رنگ آبی دید .. ولی دلهای من و تو همون دلیه که توی آفتاب بود .. توی سایه بود .. به وقت غروب بود .. وقتی که ستاره ها در میومدن ..
-فروران چه حرفای قشنگی می زنی ! چه احساس قشنگی داری ! تعجب می کنم چطور شد با این حس لطیفت تا حالا عاشق نشدی ..
فروزان : نمی دونم چی بگم خودمم درش موندم . شایدم حالا که حس می کنم عاشق شدم می تونم دنیا رو این جوری ببینم . میشه حس درونمو در قالب گل واژه ها بدم بیرون .
-توخودت یه دنیا گلی .. گل بی نظیر ..
فروزان : گلی که حالا شوهرشودور زده
-ولی اون اول دورت زده بود ..
فروزان : حقش بود که اونو رسواش می کردم و ازش جدا می شدم . ولی حالا هم پشیمون نیستم . شاید این حکمتی بوده که من و تو این جوری به هم نزدیک تر شیم . شاید اگه به اون صورت عمل می کردم دیگه نمی شد که امروز عاشقت باشم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#30
Posted: 20 Jan 2015 00:07
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق 29
شب و روز برام یه معنا داشت . اون ماهتاب و آفتاب من بود . ماه و خورشید و ستاره من بود . همه چیز من بود . دست همو گرفته بودیم . به صدای امواج گوش می کردیم . تنها صدایی که سکوتو در اون قسمت می شکست .
فروزان : می دونی در این لحظات دلم چی می خواد . می دونی چی دوست دارم ؟
-نه از کجا بدونم ..
فروزان : یعنی تو نمی دونی حس منو ؟ تو منو نمی شناسی ؟ من ذره ذره حالات تو رو می دونم . می دونم حس تو رو .. نگاه تو رو می شناسم ..
-می دونی چقدر دوستت دارم ؟! می دونی بدون تو می میرم ؟ می دونی که اگه نفسهای تو نباشه من نفس نمی کشم ؟ آره ؟ اینا رو می دونی فروزان ؟
فروزان : همه اینا رو می دونم . ولی دلم می خواد که حالا کاملا لخت توی بغلت باشم . و....
-ادامه بده و اون وقت چیکار کنیم ؟ با هم از عشق بگیم ..
فروزان : آره .. با هم از عشق حرف بزنیم . مثلا بگم که چقدر دوستت دارم . وقتی که تو با نفسهای من نفس می کشی من با وجود تو زنده هستم ..
-حالا چرا لخت ؟
فروزان : این جوری صمیمیتش بیشتره ..
- نمیشه همون احساس بر هنه بودنو همین جا تصورش کنی ؟
فروزان : خیلی اذیتم می کنی
-آدم اونی رو که دوستش داره اذیت می کنه . وگرنه اذیت کردن کسی که با هاش صمیمی نباشه تاثیری نداره .. دلت نمی خواد برات حرف بزنم ؟ حرفای دلمو بگم . بهت بگم که حس می کنم که رسیدم به خوشی بی نهایت . حس می کنم که قله های خوشبختی رو یکی پس از دیگری فتح کردم .. تمام ستاره های خوشبختی رو در هفت آسمون چیدم ؟!
فروزان : خیلی خود خواهی فر هوش
-چرا آخه ؟
فروزان : پس واسه من چی گذاشتی ..
-اینو تو باید بگی .. تو باید بگی که ستاره های خوشبختی رو ما با هم شریکیم .. انگار دیگه هیچ آدمی توی این دنیای به این بزرگی زندگی نمی کنه . فقط منم و تو .. من و تو فروزان خوشگل من .. این جا رو فروزانش کردی . این شب تیره رو روشنش کردی .. دل ستاره ها رو پر نور کردی .. به من امید دادی .. یه حس قشنگ .. به لطافت نسیمی که انگار بوی زندگی رو با خودش از اون طرف آبها میاره . میاره و به من میگه که زندگی یعنی عشق یعنی امید .. یعنی صبور بودن .. یعنی سختی ها رو در کنار هم تحمل کردن ..
فروزان : بهت نمیومد این قدر رویایی باشی ..
-آدما همه شون می تونن رویایی باشن . گاه این رویا رو گم می کنن .
فروزان : حالا رویا میره سراغشون یا خود اونا میرن به دنبال رویا ..
-نمی تونی دقیقا جواب بدی .. شاید هر دو تاش .. هر دو تاش با هم .. من رفتم به سمت رویام .. رویا اومد سمت من ..
فروزان : ببینم این رویا دیگه کیه ؟ من اونو نمی شناسم . هنوز هیچی نشده واسه ما رقیب آوردی ؟ خیلی بهت عادت کردم فر هوش .. خیلی سخته تحمل این شرایط ... دوست داشتم ازش بپرسم که آیا با سپهر رابطه زناشویی داره یا نه .. یه بار گفته بود نه .. ولی من بازم این تردیدو داشتم که شاید اون واسه این که من ناراحت نشم این جوابو داده .. در کمال تعجب اون رفت سر همین موضوعی که فکرمو به خودش مشغول کرده بود ..
فروزان : فرهوش ..الان بهترین وقتیه که خودمو خلاص کنم . یه بر نامه ای بچینم که سپهر رو بندازم تله ازش جدا شم . شاید فکر کنی من دارم بهت دروغ میگم .. ولی به عشقمون قسم اگه اون می خواست بهم دست بزنه یه بهونه ای می آوردم و نمی ذاشتم این کارو بکنه ولی خوشبختانه این روزا خودش سرد شده تمایلی نداره برای این کار .. از بس رفته با کثافتا بوده , با زنای آشغال , همونا سیرش می کنن . از این بابت میشه گفت خوشحالم . ولی باید زود تر از شرش خلاص شم . کمکم کن . مگه منو دوست نداری ؟ مگه نمی خوای برای همیشه با من باشی ؟
-چرا فروزان این بزرگترین آرزوی زندگیمه . ولی من سپهر رو هم دوست دارم . فرض می کنیم شما به خیر و خوشی از هم جداشدین . اون وقت من و تو از دواج کردیم .. یا من و تو باید از این جا بریم یا سپهر ..
فروزان : بذار اون بره . ما دو نفریم ..
-ولی اون دوستمه ..
فروزان : اگه اون بخواد می تونه همین جا بمونه . من از حقیقت و از واقعیت فرار نمی کنم . اون دیگه میل خودشه . هر کی خربزه می خوره باید پای لرزش هم بشینه ... وقتی فروزان این جوری حرف می زد قلبم می لرزید . نمی تونستم بپذیرم که اون تا این حد راجع به موضوع خودمون دلواپسه . بهش حق می دادم . اون که نمی دونست من نسبت به دوستم سپهر یک فریبکاری هستم که اونو خیانتکار جلوه دادم تا زنشو تصاحب کنم .. یواش یواش بر گشتیم سمت خونه .. سپهر هم که نبود .. اون اومد به خونه من ... همون جوری که دوست داشت برهنه شد .. و من هم مثل اون شدم .. وقتی سرشو گذاشت رو سینه ام شروع کردم واسش حرفای عاشقونه زدن .. حس کردم تنش داغ شده .. از چشای خوشگل و آبیش آتیش می بارید ..
فروزان : عاشقتم عاشقتم ..
گفت و گفت و گفت .. تا این که به سکوتی عمیق فرورفت ..
-خب حالا لباسامونو بپوشیم دیگه ..
فروزان : چی ؟ همین ؟ آره ؟ همین ؟
-مگه قرار بود چی باشه ؟!...... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم