انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 20:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  19  20  پسین »

نامردی بسه رفیق


زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۴۹

ستاره بازم دستشو داد به دست من . کف دستشو به دستم سپرده بود .. با صدای حزن آلودش می خواست بهم بگه که فقط به این فکر می کنه که چی سر داداشش میاد و اگه این جوری دستمو گرفته مثلا به خاطر درد مشترکیه که با هم داریم .البته در این که اون به خاطر سپهر فوق العاده ناراحت و افسرده نشون می داد شکی درش نبود ولی حرفای فروزان هم تا حدودی منطقی به نظر می رسید .. عشق من محو شده بودیعنی فروزان رفته بود و من وستاره همچنان در حال قدم زدن بودیم ..
ستاره : فرهوش من چیکار کنم .. اگه روزی بیاد که حس کنم دیگه برادری ندارم .. چرا خدا صدامونمی شنوه ..
-ستاره جون .. درسته که من نمی تونم داداشت بشم ولی همراهتم و منو هم مث برادرت فرض کن .. فرض کن داری سپهرو می بینی .. حالا به اندازه اون واست مهم نیستم و ارزش ندازم ولی بازم سعی می کنم برادر خوبی برات باشم و در مسائل خانوادگی هر جا که بهم اعتماد کنین کمکتون کنم ..
ستاره : چند بار باید بگم من یک برادر بیشتر ندارم ..
-منو ببخش ستاره نمی خواستم ناراحتت کنم . باشه اصلا پامو از زندگی شما می کشم بیرون .. به جای این حرفا بیا از در یا و آسمون .. از خداشون و خدامون بخوایم که بفرسته یکی از اون معجزاتشو و حال داداشمونو خوب کنه .
ستاره : فکر خوبیه .. دستمو ول نمی کرد . حتی وقتی که رو شنها نشستیم .
ستاره : می بینی این دریای به ظاهر آرومو ؟ گاهی به خودم میگم اون طرف آب چه خبره .. اصلا وقتی که از رواین آبای آبی رد میشیم به کجا می رسیم .. ولی بهتر که فکر می کنم متوجه میشم که ما همین حالاشم داریم در دریای زندگی شنا می کنیم . بازم نمی دونیم به کجا می رسیم . گاهی هم طوفانی میاد و یه عده رو غرقش می کنه . آدما دوست دارن دست و پا بزنن و غرق نشن .. فکر می کنن اگه دست یکی رو بگیرن تا اونو نجاتش بدن خودشونم میرن زیر آب ولی این طور نیست . عشق , سنگدل ترین آدما رو از غرق شدن توی گرداب تنهایی و نا امیدی نجات میده ..
ستاره حرفای قشنگی می زد ولی من به فروزان فکر می کردم . به اون حرف شیرینی که در آخرین لحظه از ته دلش بر زبون اورده بود . رفت و منو با لذت و سر خوشی حرفش تنهام گذاشت .
-چیکار می تونم برات بکنم ستاره ..
ستاره سکوت کرده بود .. مثل ستاره های شب که احساس تنهایی می کردند . به دریا نگاه کرد . سرشو انداخته بود پایین ..
ستاره : من هیچوقت خواهری نداشتم .. پدر و مادرم هم که سرشون به کارشون گرم بود .. دخترای مدرسه و دانشگاه هم که یه فرهنگی داشتند که نمی تونستم زیاد با هاشون بر بخورم . فقط سپهر باهام خوب بود شوخی می کرد . حرف دلمو می فهمید .. خیلی تنها میشم ..
-بهت گفتم من پیشتم .. منم سعی می کنم حرف دلت رو بفهمم . درکت کنم تو بوی سپهرو میدی ..ولی حالا نباید طوری حرف بزنیم که انگاری اون راستی راستی می خواد از پیش ما بره و تنهامون بذاره .
ستاره : تو هیچوقت نمی تونی حرف دلمو بفهمی .. هیچوقت ..
اشک از چشاش جاری شده بود .. هق هق گریه امونش نداد .. سرشو گذاشت بین زانوهاش .. حالا دیگه دستمو ول کرده بود ..
-ستاره پاشو درست نیست .. احساس ضعف نکن .. آدما به دنیا اومدن که یه روزی از این دنیا برن .. ولی هیشکی اینو باور نداره . حتی اونایی که میگن مرگو باورش داریم شاید ته دلشون منتظر معجزه ای هستن که یه روزی اعلام بشه آدما می تونن در بهشتی به نام دنیا زندگی کنن .
ستاره : مثل این که خیلی بهت خوش می گذره ..
-اگه حس کنی که تو و اونایی که دوستشون داری هیچوقت نمی میرن از این زندگی خوشت نمیاد ؟
ستاره : اگه عذاب بکشم نه . اگه حس کنم به اون چیزایی که دوست دارم نمی رسم نه -آدما باید توقعشونو از زندگی به حدی برسونن و در حدی نشون بدن که در ظرفیتشونه ..باید قانع باشن ..
ستاره با همون چشای خیسش تو صورتم خیره شد وگفت آدمایی قانع هستند که یه چیزی داشته باشن ..
-آدما تا وقتی که زنده اند یه چیزی دارن که بابتش شکر گزار باشن .
ستاره : حرفای قشنگی می زنی فر هوش ! آرومم می کنی ..
-دلم می خواد خواهر گلم صبور باشه ..
ستاره در حالی که از خشم لباشو می جوید گفت مگه تو خواهرهم داری و ما نمی دونیم ؟
-پس انتظار داری تو رو چی حساب کنم ؟
ستاره : همینی که هستم .
-همینی که به عنوان یه نامحرم کنارم نشستی ؟
ستاره : حالا واسه من شیخ شدی ؟ یادت رفت ...
حرفشو قطع کرد .. شاید می خواست به یادم بیاره دختر بازی هامو .. ولی خشم اون از این بود که دوست نداشت اونو به حساب خواهر بیارم ..
-پاشو بریم ستاره .
ستاره : بریم دلم واسه سپهر شور می زنه .. ولی من خواهر تو نیستم و هیچوقت هم نمی شم و نمی خوام که خواهر تو باشم .. ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۵۰

یه نگا هی به ستاره انداختم و دیدم همچنان داره با خشم نگام می کنه . دلم می خواست که فروزانو در کنارم می داشتم . ستاره از نظر من یه بی تجربه بود . اون جز من مرد دیگه ای رو دور و برش حس نکرده بود . شاید همین باعث شده بود که نگرش خاصی راجع به من داشته باشه . اونمی دونست که من دوست دختر داشتم ..ولی با همه اینا این جور بازی در آوردن رو نمی دونستم واقعا اسمشو چی بذارم . شایدم هیچی نبوده باشه و اون خواسته به نوعی خودشو نشون بده .
-حالا چرا این قدر ناراحت میشی . مثلا باشی جای خواهر من . یه برادر هوای خواهرشو داره . اگه یه وقتی کسی به خواهرش نگاه چپ کرد خد مت اون طرف می رسه ..
ستاره : کسی جرات نمی کنه به من نگاه چپ بکنه . مگه من خودم چلاقم ؟
-خیلی از دخترای شجاع خوشم میاد ..
ستاره : تو از کدوم دخترا خوشت نمیاد که از این دسته خوشت میاد ؟
-بهتره دیگه وارد جزئیات نشیم .. من و تو الان همکاریم و باید خط مرزها رو هم رعایت کنیم . هدف مشترکی هم داریم و یک درد مشترک ..
بازم شروع کرد به جویدن لباش . انتظار نداشت این طور با هاش حرف بزنم . منم نمی خواستم مسئله رو عمقی کنم . خودمو وارد جایی کنم که نتونم ازش در بیام .
ستاره : ببین فر هوش من دیگه بچه نیستم .. من بزرگ شدم . خیلی چیزا حالیمه . می دونم چی میگی .. مثل بچه ها با هام برخورد نکن ..
-من که حرف بدی بهت نزدم . چیزی نگفتم . ولی باشه اصلا دیگه غیر از مسائل کاری باهات حرف نمی زنم . این تو بودی که بهم متلک انداختی .. تو از کجا می دونی که دور و بر منو دختر گرفته که مثلا از نترس هاش هم خوشم میاد ؟ تو دیدی ؟ شاهد بودی ؟ تازه مگه من به زندگی خصوصی تو کاری دارم ؟ این رسم روز گار و زندگیه که زن و مرد مایه های آرامش همو از جنس مخالفشون پیدا می کنن .. بگذریم درست نیست بیشتر از این در مورد این مسائل حرف بزنیم ..
ستاره : اگه یه دختر دیگه ای جای من بود درست می بود که با اون از این حرفا بزنی ؟
-تو با این حرفات چی رو می خوای ثابت کنی ؟ می خوای ثابت کنی که من خیلی بدم ؟ خیلی شیطونم ؟
ستاره : نه من نمی خوام چیزی رو ثابت کنم . می خوام یه چیزی برمن ثابت شه .. یا پاسخ یه پرسشمو بگیرم ..
-کدوم پرسش ؟ از من ؟ تو که سوالی نکردی .. اگه سوالی داری بکن ..خجالت نکش .. ما با هم غریبه نیستیم .. ستاره : تا حالا قلب چند تا دخترو شکستی ؟ ..
عجب سوالی کرده بود .نمی دونستم چی جوابشو بدم .. خودمم ازش خواسته بودم که هر سوالی داری بکن .. حالا مونده بودم ..
-ستاره من و داداشت و حتی خود تو در فضای دانشگاه قرار گرفتیم .. در این محیط دخترا و پسرا ی زیادی در کنار همن .. با هم دوستن ..هم فکرن .. به هم کمک می کنن ..اما بعضی هاشون یه حس و انتظاراتی از جنس مخالفشون دارن . نمی دونم چه جوری بگم .. آخه من و تو هیچوقت تا این حد پیش نرفته بودیم که بخوایم این جوری حرف بزنیم .
ستاره : ادامه بده .. راحت باش .. منم از مردای شجاع خوشم میاد ..
-بازم جای شکرش باقیه که نگفتی از مردایی که قلب دیگرانو شکستن بدت میاد ..
ستاره : من در مورد تو همچین قضاوتی نداشتم . فقط می خواستم بدونم که تو در چه شرایطی هستی ..
-برای تو چه فرقی می کنه ..
ستاره : هیچی هیچ فرقی نمی کنه .. دوست دارم همکارمو دوستمو بهتر بشناسم ..
-داشتم می گفتم شاید عده ای ازت زیاد انتظار داشته باشن یعنی همون جنس مخالف .. شاید چهار نفر در آن واحد بهت اظهار عشق کنن . آیا تو می تونی به همه جواب مثبت بدی ؟ حداقل اگه تو هم عاشق یکی شون بشی به سه تای اونا میگی نه و باید بگی نه .. حالا فکر می کنی قلب اون سه نفر شکسته ؟ اگه به هر چهار تا بگی نه چی ؟ من به کسی نگفتم عاشقتم دوستت دارم می خوام باهات ازدواج کنم که بزنم زیر قولم . من با آدما مث خودشون بر خورد کردم .. نمی دونم چرا امروز من دارم یه ستاره دیگه ای رو می بینم .
ستاره : فکر کردی همون دختر کوچولوام . تازه مگه چقدر ازم بزرگ تری .. چهار پنج سال ..
من و ستاره رفتیم به سمت خونه ... دلم می خواست به دور از هیاهوی همه با سپهر تنها باشم . وقتی که اونو می دیدم دیگه نمی تونستم به چیز دیگه ای فکر کنم . چی میشه .. بالاخره چی میشه .. کابوس لباس سیاه و عزاداری .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۵۱

فروزان به طرز خاصی به من و ستاره توجه داشت . این ناراحتی رو در حرکاتش می خوندم . اما من بیشتر به سپهر توجه داشتم . به این که در این لحظات چه حس و حالی داره . چیکار می کنه . زندگی اون چه جوری پیش میره . اون آینده رو چه جوری می بینه ؟ اصلا آینده ای واسه خودش می بینه ؟ ستاره و پدر و مادرش به شدت گریه می کردند .. اون به طرز عجیبی تحلیل رفته بود .. فروزان صدام کرد و منو به گوشه ای کشید ..
فروزان : می خوای چیکار کنی ؟
-نمی دونم شاید ببرمش تهرون .. شایدم از خونواده اش بخوام که ببرنش برای جراحی .
فروزان : نه من سپهرو نمیگم . من ستاره رو میگم . می تونی دوستش داشته باشی ؟
-فروزان حالا چه وقت این حرفاست . اصلا کی گفته ستاره به این چیزا فکر می کنه . مگه شرایط ما رو نمی بینی ؟
فروزان : حالا چرا ناراحت میشی . فقط خواستم تکلیف خودمو بدونم . من راضی به مرگ شوهرم نیستم . ولی اون نباید این بلا رو بر سرم می آورد . شاید اگه این کارو نمی کرد تو حالا خیلی راحت تر می تونستی با خواهرش باشی و من مزاحمت نبودم ..
-فروزان ..ازت بعیده که در این دقایق به جای منطقی بودن بخوای در مورد این مسائل باهام حرف بزنی . اون هنوزم از من می خواد که باهات ازدواج کنم .. به پدر و مادر خودش گفته.
فروزان : به منم گفته .. ولی من سکوت کردم .. و فقط اینو گفتم که عمرت طولانی باشه مرگ و زندگی ما دست خداست هیشکی از فردای خودش و از لحظه بعدش خبر نداره .
-چه عجب این روزا یه حرف درستی هم از دهنت در اومد ..
فروزان : ببینم حالا کیه که داره نیش و کنایه می زنه ..
من و اون به دور از بقیه به گوشه ای رفتیم ..
-تو می دونی که من چقدر دوستت دارم تو رو همینی که هستی می خوامت ..
فروزان : مگه من تو رو غیر از اینی که هستی می خوامت ؟ ولی وقتی که یک دوشیزه تو رو می خواد و خیلی راحت با حرکاتش نشون میده که بهت وابستگی داره چه کاری ازم بر میاد .میگی من چیکار می تونم بکنم.
-توکه نباید کاری بکنی . ستاره که هنوز چیزی به من نگفته . اون که به تو چیزی نمیگه. مگه من با اجازه ستاره عاشقت شدم که برای جدایی از تو باید از اون اجازه بگیرم ؟ تو چشام نگاه کن فروزان .. چی می بینی .. دلم برای بوسیدن اون لبای قشنگت تنگ شده .. برای بوییدن تو .. برای این که بگم واسه تو هر کاری می کنم .. به خاطر تو حتی حاضرم خودمو قربونی کنم .. حاضرم بمیرم .
فروزان : تو اگه بمیری منم می میرم . تو که خودت خوب می دونی من بدون تو یه لحظه هم نمی تونم زنده بمونم . -پس چرا این روزا هم خودت رو عذاب میدی و هم منو ..
فروزان : نمی دونم چرا می ترسم . در شرایط مساوی زنا از دخترا حساب می برن .. اونا یه امتیاز دختر بودنو دارن .
-تو هم که شدی مث مردای فناتیک ..
فروزان : نه این طور نیست فر هوش . اتفاقا من دارم اینا رو میگم که بخوام بگم از این فر هنگ خوشم نمیاد ولی تو هم یک مردی . حق داری زنی رو که برای زندگیت انتخاب می کنی با معیار های روز جامعه و فرهنگ خانوادگی بخونه ..
-می دونم چی داری میگی ..
منوکشوند به پستویی که می دونستیم کسی به اون جا نمیاد .. لباشو رو لبام قرار داد و با حرارت منو بوسید .. حس کردم که با آن بوسه داغ و شیرین غمهای درونمو برای لحظاتی به دست باد دادم و فراموش کردم که دور و بر من چه خبره . چشامو بسته بودم . دلم یه هم بستری با فروزانو می خواست .. متوجه بر جستگی کیرم شده بود .. دستمو گذاشتم لای بلوزش و سینه شو آوردم بالاتر .. دهنمو گذاشتم رونوک تیزش
فروزان : آههههههه نهههههههه .. فر هوش ..نهههههههه .. اگه ادامه بدی ولت نمی کنم . همین جا دراز میشم .. .. ستاره باز هم داشت میومد به سمت ما .. ولی این بار فروزانو صداش می زد .. سریع رفتم به دستشویی تا خودمو مرتب کنم . حال و روز درستی نداشتم . فروزان باید آرومم می کرد .. گاهی وقتی سپهرو می دیدم حرص می خوردم که چرا باید کاری می کرده که مریض شه ..در حالی که اون خیلی در خوردن غذا رعایت می کرد .. شایدم همین رعایت کردنهای بیش از اندازه بوده که مقاومت بدنشو کم کرده . چی می شد می تونستم فروزانو در آغوش بگیرم . ستاره رفت و من اومدم بیرون ...
-فروزان دلم واست تنگ شه ..
فروزان : وای من که این جا پیشتم ..
حس می کردم گناه بزرگیه که اگه ازش بخوام یه جوری, اونم نیمه شب خودشو به من برسونه ..شوهر و پدر شوهر و مادر شوهر وخواهر شوهرشو چیکار می کرد ..می دونستم سخته براش که بخواد خودشو از سپهر دور کنه و به من برسونه .. ولی من و اون باید اسباب آرامش هم می شدیم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۵۲

نیمه های شب بود که دیدم یکی زنگ زد .. فروزان بود.
فروزان : بیداری ؟
-نه خوابم ..
فروزان : درو باز کن پشت درم .
-چه جوری خودت رو رسوندی به این جا ..
فروزان : با تاکسی اومدم .
-سپهر حالش خوبه ؟
فروزان : من این پشتم . الان اگه یکی بیاد و منو ببینه شک می کنه ..
یهو بیدار شدن گیجم کرده بود . حق با فروزان بود .
-عزیزم تو منو به آرزوم رسوندی
فروزان : چه آرزویی !
-یه آرزوی نزدیک و اون دیدن تو بود در این نیمه شب .
خودشو انداخت در آغوشم .. بی مقدمه همدیگه رو بوسیدیم ..
فروزان : نمی تونم نمی تونم یه لحظه هم بی تو باشم فر هوش .. راستش این روزا از دست ستاره خیلی حرص می خورم . گاه به خودم میگم که اون دختر بیچاره هم حق داره . آخه اون مجرده و حساب اینو هم نمی کنه که ممکنه منی که زن داداششم عاشق عشقش شده باشم . فقط ده دقیقه می تونم پیشت باشم .. می ترسم .. زشته ..شاید سپهر به وسیله ای نیاز پیدا کنه و غیبت منو ببینه . اون دیگه نای بلند شدن از جاشو نداره . تی شرتشو در آوردم و اونواز نیمتنه لختش کردم . اونم پیراهن زیر منو از سرم بیرون کشید تا بدنهای داغ ما یک بار دیگه طعم گرم عشقو در آغوش هم بچشند .. لبامو رو اون سینه های داغش گذاشتم و آروم آروم اون لبا رو رسوندم به لباش تا سینه هامو به سینه هاش بچسبونم . یه حسی داشتیم که می تونستیم احساس و نیاز طرفمونو درک کنیم . بدونیم و بخونیم ..
-فروزان دوستت دارم دوستت دارم .
فروزان : منم اومدم این جا تا همینو ازت بشنوم تا همینو بهت بگم . تا بهت بگم که منتظر اون روزی هستم که با هم زیر یه سقف زندگی کنیم . دیگه این لحظه های پر استرس فرار و گریز نباشه . وقتی اون این حرفو می زد قلبم می لرزید . بازم احساس شرم می کردم . یعنی این انتظار می تونه در انتظار مرگ سهراب بودن باشه ؟ یعنی اون دلش نمیخواد که معجزه ای بشه و سهراب نجات پیدا کنه ؟ چرا باید اونو به جایی رسونده باشم که همچین حس و حالتهایی رو داشته باشه . تقصیر خودم بود . همون جوری که عشقی رو درش به وجود آوردم نفرتی رو هم ایجادکردم که شاید اگه به خاطر من نبود اون نفرت تا به این حد دروجودش رشد نمی کرد .
فروزان : اگه تو رو نمی داشتم . اگه تو نبودی من دیوونه می شدم . فقط به امید توست که زنده ام .
-می دونم حتی این روزا غم و ناراحتی خودت رو ازبیماری سپهر با عشقمونه که تسکین میدی ..
فروزان : همش حس می کنم که اون داره چوب کاراشو می خوره . شاید وقتی که با زنای خلاف بوده یه چیزایی خورده نوشیده که معده داش رو اذیت کرده باشه .
-نمی دونم چی داری میگی . ولی نباید این حرفو بزنی ..
فروزان ازم دلخور شده بود ولی به روم نیاورد . اون انتظار داشت که من ازش دفاع کنم و بهش بگم که درسته تو درست میگی یه آدم خیانتکار باید چوب کاراشو بخوره . من اونو هم با دروغام فریب داده بودم . فکر نمی کردم یه روزی برسه که تا این حد عاشقش شم و دوستش داشته باشم که نتونم حتی چند ساعت هم نبینمش . من لیاقت اونو نداشتم ..هر کاری کردم خودم کردم . ولی تصور این که یه روزی برسه که در زندگی من نقشی نداشته باشه دیوونه ام می کرد روزی که بره و تنهام بذاره .
فروزان : فرهوش تو چته . همش حس می کنم که می خوای یه چیزی رو به من بگی ولی ازش فرار می کنی وپشیمون میشی .
-من جز این که بهت بگم دوستت دارم چه چیزی می تونم بهت بگم . جز این که بهت بگم اگه یه روزی بیاد که تو در کنارم نباشی ازخدا جز مرگ آرزوی دیگه ای ندارم . فروزان : عزیزم چرا این قدر آیه یاس می خونی . چرا این قدر نفوس بد می زنی . امید وارم این روز هرگز نیاد و می دونم که نمیاد .عشق بین من و تو همه چی رو حل می کنه و من جز تو چیز دیگه ای رو در آینه زندگیم نمی بینم و و هر چیز دیگه ای که می بینم اثری از تو رو داره . اثری از وجود توست . نه من و نه فروزان هیشکدوممون نتونستیم در برابر هوسمون مقاومتی داشته باشیم .. وقتی دستمو گذاشتم لای شورتش اون کاملا بی حس و بی اراده شده بود .. یه نیرویی اونو به سمت اتاق خوابم برد. اونی که نمی خواست کاملا برهنه شه خودشو کاملا لخت کرده بود .. اون لحظه بازم پرده ای از عشق و هوس جلو گناهمونو پوشش داده بود . هر کدوم از ما یه توجیهی واسش داشتیم .. وقتی کیرمو توی کس داغ فروزان احساس کردم و با یک فشار رو به جلو دیگه فاصله ای بین جسممون نبود حس کردم که همه چی آرومه .. دیگه چیز زشتی در این زندگی وجود نداره . چیزی که به خاطرش اسیر غم و اندوه بشم و می دونستم که اونم همین حس رو داره . هیچ عجله ای نداشتیم . فقط به خودمون فکر می کردیم . به تبی که که وجود هر دومونو به آتیش کشیده بود . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســـــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۵۳

پاهاشو به دوطرف باز کرده بود ومن خودمو کاملا روش سبک کرده بودم ولی خیلی آروم سینه هامو به سینه ها ش می مالوندم لبای گرم و پرحرارتمو گذاشته بودم رولباش دوست داشتم براش ازعشق بگم ازای که بدون اون من هیچی نیستم من می میرم دوست داشتم بهش بگم که خالصانه دوستت دارم حقیقتو بهش بگم که من باهات چیکار کردم که من خیلی بدم ولی دوستت دارم ولی نمی خوام بدباشم اما مو بر تنم راست می شد وقتی اون لحظه ای رو تصور می کردم که اون حقیقتو بفهمه وپرده از روی واقعیت کنار بره اما حقیقت که تغییری نمی کنه حقیقت عشق منه نسبت به اون که هیچوقت پایانی نداره تا وقتی که آسمون آبی رو, ماه و زمین ستاره رو میشه دید وحتی اون وقتی که روح از تنم جدا شه عشق فروزان با منه همه جا با منه من عاشقشم من هیچوقت اونو فراموش نمی کنم فروزان : چته پسر ..چی شده من میگم دلتو زدم تو باز میگی چی شده منو ببوس ببوس ..
چشای آبی ونازش یه دنیا مظلومیتو نشونم می داد ومنو بیش از پیش شرمنده کاری که کرده بودم می کرد .
-فروزان اگه یه روزی تو در زندگی من نباشی من می میرم من دیگه نمی تونم به زندگی ادامه بدم
فروزان : چته مثل آدمای پای چوبه دار حرف می زنی ..
-شاید بدتر از اونا باشم .. اونی که می خواد بمیره ...
نتونستم ادامه بدم نخواستم ادامه بدم می خواستم بگم اونی که می خواد بمیره اونی که می خواد اعدام بشه شاید مثل من شرافتشو زیر پاهاش له نکرده باشه شاید بعد ازمرگش به حالش دل بسوزونن ..فروزانو بغلش کردم دستامو محکم دور کمرش حلقه زده اونو سخت به خودم فشردم ..خواستم فراموش کنم که چقدر پستم وبرای دقایقی و یکبار دیگه این کارو کردم فراموشی راحته مثل پست بودن ولی نه برای همیشه نه برای آدمایی که می خوان ازته دلشون وبرای همیشه عاشق باشن . فروزان از زیر پاهاشو حرکت می داد انگارداشت شنای قورباغه می کرد دوست داشتم اون پاهاشو ببوسم ولی پاهام رو پاهاش قرار داشت وکیرم توی کسش به آرومی حرکت می کرد وقتی اون چشای قشنگشو به آرومی می بست وباز می کردحس می کردم که به من تولد وزندگی دوباره ای میده... بامرگ سپهر این موضوع مثل حالا و مثل یک رازفقط بین من واسفندیار باقی میموند. ازاون که هراسی نداشتم .اون چیزی اون کسی که بیش از اسفندیار باعث ترسم بود خود من بودم خودمن که نمی دونستم چیکارکنم خودمن که ابن روزا هزاران بار می مردم وزنده می شدم . گاه به این هوس می افتادم که برم وهمه چی رو به فروزان بگم وگاه می گفتم نه این علاوه بر این که ضربه بزرگی به خودمه اونو داغونش می کنه مشکلی رو حل نمی کنه وبیشترین زمانی که وجدانم تحت تاثیر قرار می گرفت زمانی بود که فروزان با همه مهربونی ها و دلسوزیهاش ازسپهرانتقاد می کرداون شاید هیچوقت کاملامستقیم به من نمی گفت که سپهر حقش بوده که به این بلا دچار شه ولی ازحرفاش می شد این طور نتیجه گرفت .وعذاب دیگه ای که همیشه با من بود این بود که اگه اون ازم جدا می شد غضب می کرد و می رفت به خاطر دروغی که بهش گفته بودم . من دیگه چه کاری ازم بر میومد .. اگه این بدن می رفت ودراختیار دیگری قرار می گرفت اگه یکی دیگه از اون لذت می برد من چه حالی پیدا می کردم !دیگه این جا رو چه نقشه ای می چیدم که بتونم یک بار دیگه خودمو بهش برسونم.دیگه اون من و حرفامو عشقمو باور نمی داشت اون روز که اونو با دیگری ببینم روزمرگ من خواهد بود حتی اگه بتونم نفس بکشم حتی اگه در ظاهر اسم یک زنده رو یدک بکشم بازم با یک مرده تفاوتی نخواهم داشت .. سرشو آورد بالاترلباشو گذاشت رو موهای سینه ام باتمام وجودش اونارومی جوید وسینه هامو میکش می زد .
فروزان : نمی دونم تو چته امروز ..می خوام یه چیزی بهت بگم می ترسم بازم بهت بر بخوره یه چیزی بگی ولی نمی دونم من چرا از این دختره می ترسم .-
ببینم دختر شجاع ! اولا من عاشق تو هستم بعد این که باید به من اعتماد کنی ومن تو رو به خاطر خودت وجود خودت دوست دارم ومهم تر از همه اینا این هرچند نباید در این مورد بحث کرد واونو ملاک قرار داد ولی از این نظر میگم که خود خانوما حساسیت نشون میدن نسبت به رقیب خودشون واین که اگه از نظر زیبایی هم حساب کنیم تو از اون خیلی خوشگل تری ..
این حرفا رو که می زدم لبخند فروزانو به خوبی حس می کردم .
فروزان : ستاره هم واسه خود ش زیبایی داره. اونم به اندازه ای جذابه که بتونه دل هر مردی رو ببره .یه حالت مظلومیت و معصومیت خاصی داره تا حالا با هیچ پسری نبوده و این از طرزحرکات و رفتارش کاملا مشخصه ومن که یک زنم به خوبی اینا رو می فهمم
-پس اگه مامانم بودی واسه من می رفتی خواستگاری ..
فروزان : مثل این که دوست داری جفت گوشاتو با دندونام بکنم ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۵۴

فروزان برای دقایقی بعد رفت خونه شون .. چرا هنوزم آدمایی باید باشن که حس کنن وجودشون به هم وابسته هست ولی نتونن با هم باشن .. با هم بودن اونا از نظر عرف و یا شرع شاید گناه به حساب بیاد . چرا آدما باید اسیر قوانین دست و پا گیری باشن که مانع از این میشه که اون جور که دوست دارن زندگی کنن . چرا اونایی که عاشق همن باید جدا از هم زندگی کنن . چرا زندگی خیلی ها باید کلیشه ای و از روی عادت باشه ..و من علاوه بر همه اینا به سپهر هم باید فکر می کردم . به این که اون تا کی می تونه پیش ما باشه .. دوست نداشتم به قیمت از دست دادن اون فروزانو داشته باشم . من به خاطر بیماری او عذاب می کشیدم . چقدر بده آدم سردرگم باشه و ندونه داره چیکار می کنه . چقدر بده که انجام دادن یا ندادن یک کار هر دوش عذاب آور باشه . چرا باید عذاب می کشیدم . چرا زندگی من باید این قدر در هم و بر هم می شد . چرا من برای به دست آوردن فروزان عجله ای نکرده بودم ؟ چرا گذاشتم سپهر اونو ازم بگیره ؟ چرا سپهر داره می میره ؟ چرا فروزان اون حس ترحمی رو که باید نسبت به از دست دادنش داشته باشه نداره ؟ داشتم دیونه می شدم . غرق این همه سوال بی جواب بودم .. تا رفتم بخوابم دیدم یکی در زد .. سپهر و فروزان بودن ..
-چی شده-
فروزان : نیمه شبی بیدار شده و گفته که می خوام برم پیش فر هوش ..
داداش حالت بده ؟ -
سپهر : ببخش بی خوابت کردم . یه جوریم . فکر می کنم دیگه رسیدم به آخراش .. سرم همش گیج میره . حالم داره بهم می خوره . حتی آب سوپو هم که می خورم بالا میارم . فروزان تو برو خونه . می خوام با فر هوش تنها باشم .. فروزان : حالا دیگه غریبه شدم ؟
یه چشمکی به فروزان زدم و ازش خواستم که بره و ما رو تنها بذاره ..فروزان رفت و من و سپهر تنها شدیم .. جونی واسه حرف زدن نداشت . همش نفس نفس می زد ..
سپهر : آدم تا زنده هست و زندگی می کنه نمی دونه روزایی که نبوده بر دیگران چی می گذشته . من یواش یواش دارم پا به دنیایی می ذارم که نمی دونم شبیه همون دنیایی که قبل از به دنیا اومدنم درش بودم هست یا نه . ولی این طور نباید باشه .. آخه اون جا نیستی بود .. کاش حالا هم می رفتم به دنیای نیستی ها . فراموشم می شد که این جا چه خبر بوده .. همه کس و کارمو از یاد می بردم . می خوام یه کاری برام انجام بدی اولش می خواستم به فروزان بگم این کارو بکنه ولی اون یک زنه شاید توانشو نداشته باشه .. هنوزم ازت می خوام تا من زنده ام باهاش ازدواج کنی ولی تو همش میگی تا وقتی که من هستم این کارو نمی کنی .. رفیق من اونو می سپرم به دست تو .. در حق من نامردی نکن .. نمی خوام اون دست هر کس و ناکث بیفته .. ولی یه چیز شایدم مهم تری ازت می خواستم .. این چند تا چکو می بینی ؟ اونا رو دارم می ریزم به حسابت واسم یه کاری بکنی ..ثوابشم می بری ..یه جایی هم سرمایه گذاری کردم سهام دارم اونا رو هم به تو واگذار می کنم . حق الزحمه خودت رو هر قدر که می دونی بر می داری و بعد این سود سپرده ها و سهام واگذار شده واسه یه سری کودکان بی سرپرست که بیشتراشون تحت نظارت سازمان و مجتمع خاصی هستند هزینه می کنی .. یه چند نفر دیگه هم هستن که کمکشون می کردم .. اونا رو هم تنها نذار .. نمی خوام فکر کنن که با رفتن من تنها میشن .. تازه اونا که فقط کاراشون با کمکهای من نمی گرده ولی حقتو بگیر .. هر قدر که خودت می دونی از روش بردار ..نمی خوام فقط به خاطر رفاقتمون وقت بذاری .. اگرم یه بر خوردی باهاشون داشتی طوری رفتار نکن که انگار یه بر تری بر اونا داری یا منتی رو اونا می ذاری . نیازی هم نیست که اسم منو ببری ..
دو تایی مون گریه می کردیم
سپهر : دیدی رفیق ..آدم حتی یه سوزن ته گرد رو هم نمی تونه با خودش ببره
تو کی به این کارا می رسیدی ؟
سپهر : فکر می کردی همش به فکر در مان خودم بودم ؟
رفیق تو حالا حالا ها پیش منی پیش مایی .. سپهر : این قدر دوستت دارم رفیق که تو رو یا هام به این فکر می کردم که اسم پسرمو بذارم فر هوش و تو هم اسم پسرت رو بذاری سپهر .. اون وقت اونا دو تایی با هم دوست میشن . مثل من و تو . ولی تو ازدواج نکردی و منم دارم میرم و این آرزومو با خودم به گور می برم
نه تو این آرزو رو به گور نمی بری .. تو منو تنهام نمی ذاری .. به خاطر اون بچه هایی که دوستت دارن .. به خاطر اونایی که بهشون کمک می کنی .. خدا تو رو ازشون نمی گیره سپهر : ولی در عوض تو رو بهشون میده
منو معاف کن .. من آدم بدی هستم . گناهکارم .. خیلی بدم -
سپهر سرشو بالا کرد و در حالی که گونه های خیسش برق می زد گفت
تو چرا این حرفا رو به من می زنی برو به خدا بگو ببین چی جوابتو میده ؟.. ادامه دارد ... نویسنده ..ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۵۵

می خواستم بهش بگم خیلی چیزاست که نمی دونی . خیلی چیزاست که حسش نمی کنی . بدنم می لرزید . از خودم بدم اومده بود . چرا باید این قدر بهم اعتماد داشته باشه که بخواد همسرشو ببخشه به من .. قسمتی از اموالشو بده به دستم تا اونو در راه خیر مصرف کنم . من می تونم هر جوری که دوست دارم از اون اموال استفاده کنم ولی اون بهم اعتماد کرده . نمی تونستم به چهره اش نگاه کنم . لحظه به لحظه اسیر شرم بیشتری می شدم . احساس خجالتی که سر تا پای وجودمو گرفته بود . دلم می خواست سرمو می کوبوندم به دیوار .. شایدم دوست داشتم به گذشته ای بر گردیم که هنوز فروزان به این جا نیومده بود .. یا مثلا میومد و همون اول مهرش به دلم می نشست . چرا من هوسباز باید عاشق شده باشم . اونم عاشق همسر بهترین دوستم . چرا باید نظر فروزانو نسبت به شوهر مهربونش عوض کرده باشم . درسته که این زن عاشق شوهرش نبوده ولی آیا عشق به این سبکی که من بخوام ارزش ها رو ببرم زیر سوال نامردی و خیانت رو رواج بدم ارزششو داره ؟ سپهرو در آغوش کشیدم .. چقدر بهش ظلم کرده بودم .. ظلم کرده بودیم .. ولی اون نمی دونست . به یک بحران رسیده بودم .. انگار بار سنگین وجدان منو از همه طرف به خود می فشرد .. یه عذابی رو بر من وارد می کرد . من نمی تونستم آروم بگیرم . نمی تونستم شاهد باشم که فروزان در حرفاش از سپهر انتقاد کنه .. فروزان زن مهربونی بود . اون شاید می خواست این جوری من و خودشو آروم و بی خیال کنه که شاید این یه حکمتی بوده که یه آدم خیانتکار از این دنیا بره .. ولی من نمی تونستم فروزانو ببینم که این عقیده بد رو در مورد سپهر داشته باشه .
-رفیق تو سالهای سال زنده می مونی . زنده می مونی ..
می خواستم بگم زنده می مونی و فر هوش هم به دنیا میاد .. حس کردم که نمی تونم در آن واحد دو آدم باشم . هم آدم خوب و هم آدم بد . اگه این آرزو رو از ته دلم برای سپهر می داشتم یعنی این که فروزان که همسر سپهر بود باید پسری به دنیا می آورد که اسمشو می ذاشتن فر هوش .. که این خواسته فعلی من و فروزان نیست . اون وقت فروزان می تونست دو تا فر هوش داشته باشه .. چرا چرا به هر چی فکر می کنم و هر کاری که انجام میدم معناش رنج و عذاب و درده . چرا نمی تونم ادامه بدم .
سپهر : دلم واسه بچگی هام تنگ شده .. دلم می خواد بر گردم به اون روزا .. روی دلم می سوزه .. گرسنه ام میشه و نمی تونم چیزی بخورم .. دیگه کارم تمومه .. نفسم نمیاد .. فروزانو می سپرم به دستت .. تنهاش نذار .. نذار فکر و خیال دیوونه اش کنه . اون خیلی واسم ناراحته .. فرهوش نذار خونواده ام عذاب بکشن .. اونا بعد از من به دید قوی تر از حالایی به تو نگاه می کنن . به این که یکی بوده که سی سال همراه پسرشون بوده .. به این که من بوی تو رو دارم . این روزا همش دارن از این میگن . من خودم بهشون گفتم که فروزان و تو باید با هم عروسی کنین . حتی همین حالا اینو می خوام ولی خودت نمی خوای .. نمی تونم حرف بزنم .. تشنمه .. حتی آبو هم که می خورم بالا میارم . به من قول بده رفیق .. همین جوری که تا حالا باهام بودی بازم هستی و تنهام نمی ذاری .. بعد از مرگم باهام می مونی .. می دونی فرهوش من خیلی خوشبخت بودم ..هنوزم هستم .. پدر دارم ..مادر دارم خواهر دارم یه همسر مهربون دارم .. داداش نداشتم ولی تو هم داداشمی و هم دوستم .. هستن آدمایی که هیشکدوم از اینا رو ندارن .. نمی تونم احساس اونا رو درک کنم .. فقط همینو می دونم که اگه یکی از این عزیزامو زبونم لال از دست بدم نداشته باشم چه حس و حالی بهم دست میده دیوونه میشم .. شایدم این جوری بهتر باشه که من قبل از شما دارم میرم . درد کمتری رو حس می کنم . آره دیگه عذاب نمی کشم . حالا فقط یه بار می میرم . فرهوش ! من خیلی خوشبختم .. فقط یک بار می میرم . دیگه نیستم که باشم و درد دوری از شما رو تحمل کنم . این جوری من خودم میرم .. خدایا شکرت .. چقدر بهم لطف داری .. چقدر دوستم داری که نمی خوای عذاب منو ببینی ؟ چه تلخه ! چه سخته که آدم پر پر شدن عزیزاشو یکی پس از دیگری ببینه و نتونه کاری بکنه .. می دونم خدا دوستم داره . خواسته این جوری بهم پاداش بده .. نتونستم تحمل کنم .. نتونستم پیشش وایسم و به حرفاش گوش بدم .. ازش فاصله گرفتم ولی بازم حرفاش به گوشم می رسید ..
-سپهر آروم باش واست خوب نیست . رفیق تو که این قدر خود خواه نبودی .. تو که دلت نمیومد ما رو عذابمون بدی ؟ یعنی دوست داری ما عذاب بکشیم ؟ چون خودت نمی خوای دوری از ما رو ببینی ؟
سپهر انگشتشو گرفت سمت پنجره و به آسمون اشاره کرد ..
سپهر: اون می خواد .. تو که نمی تونی یقه اونو بگیری .. می تونی ؟ می تونی ازش بپرسی چرا ؟ خب می تونی بپرسی .. اون هر کاری که دلش بخواد می تونه بکنه .. شایدم حق داری بپرسی چرا ولی نمی تونی زبونم لال ازش طلبکار باشی .. می دونی چرا ؟ واسه این که ما از روزی که به دنیا اومدیم بدهکاریم .. چه جوری می خوایم بدهی خودمونو بدیم .. فردا با هم میریم بانک .. یه سری کارا رو باید راست و ریس کنم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۵۶

سپهر اون کارایی رو که می گفت انجام داد خیلی از اموالشو به نحوی در اختیارم گذاشت که بتونم همون جوری که اون دوست داره هزینه کنم .
-پسر تو این همه پولو از کجا آوردی چطور تا حالا چیزی بهم نگفتی .
سپهر : آدم کار خیر رو واسه رضای خدا و آرامش دل خودش انجام میده .. چه لزومی داره بیان یک کار .. مهم خود اون کار و اثریه که می ذاره . کاش همه آدما برای انجام کارای خیر پیشقدم می شدن ..
-سپهر من در خودم نمی بینم ..
سپهر: تو به من قول دادی ..
-تو هم به من قول بده که نمی میری ..
سپهر : من چیکاره ام که قول بدم . اگه راست میگی برو قولشو از خدا بگیر ..
-داداش من دیگه حریف این یکی نمی شم .
سپهر شده بود عین یک کاغذ .. سعی می کردم وقت بیشتری رو با اون بگذرونم . ستاره ول کنم نبود . با این که برای سپهر بیش از حد ناراحت نشون می داد ولی وقت و بی وقت از فرصتها استفاده می کرد و می خواست خودشو یه جورایی بهم بچسبونه .. خیلی حرف می زد . می خواست در هر موردی اظهار نظر بکنه . خودی نشون بده . فروزان هم هوای کارو داشت . برای همین اونم مثل ستاره سعی می کرد دورادور مراقب من باشه .سپهر وضعش خیلی وخیم شده بود . اونو برده بودن به بخش مراقبتهای ویژه ..پزشک معالجش تقریبا آب پاکی رو رو دستمون ریخته بود .. منو کشید گوشه ای و گفت که این روزای آخر زندگی سپهره ..
-نه آقای دکتر شما چرا . شما که باید بهمون امید بدین ..
-ما با هرچی که مبارزه کنیم با مرگ که نمی تونیم بجنگیم ..
-با جراحی چی ؟میشه یه جورایی بیشتر زنده نگهش داشت ؟
-فقط عذابشو زیاد می کنیم . شاید زیر عمل بمیره .. اگه راهی می داشت ما زود تر از اینا اقدام به این کار می کردیم
-آقای دکتر خواهش می کنم . تا اون جایی که میشه یه کاری بکنین . هنوز حرفای زیادی هست که بهش نزدم .
-هر گز گفتنی های ما در این دنیا تموم نمبشه ..
-من نمی خوام حسرتش به دلم بشینه که کاری انجام ندادیم ..
سپهر بعد از دو سه روز کمی بهتر شد فقط در همون حدی که ما رو بشناسه .. وقتی صداش کردم سرشو تکون داد و فقط می تونستم اشکشو از گوشه چشاش ببینم که رو گونه اش غلتیده .. وقتی که اومدم بیرون ستاره رو دیدم که به دنبالم راه افتاده ..
-کاری داشتی ؟
ستاره : فقط خواستم حال داداشو بپرسم ..
-خب برو پیشش . می تونی یه سری بهش بزنی
ستاره : اون که حرف نمی زنه ..
-برو پیشش ستاره .. من یه کاری دارم بر می گردم ..
ستاره ازم ناراحت شد . انتظار این بر خوردو نداشت . حوصله شو نداشتم .. بعد اون فروزان جلوم سبز شد .. فروزان : ببینم حالا آقا عشقشونو دست به سر می کنن ؟
-تو دیگه چی می خوای ..
فروزان : هیچی فقط خواستم بهت بگم معلوم نیست این دخترو چیکارش کردی که دست از سرت ور نمی داره ..
-فروزان دیوونه نشو . تو دیگه بچه بازی در نیار .. من باید چیکارش می کردم که به من علاقه مند نشه . دیدی که حالا هم اونو از خودم روندمش ..
فروزان : آفرین ! خونواده اش چقدر بهت علاقه دارن . تو میشی جای پسر اونا ..
-چی می خوای بگی فروزان ..
فروزان : هیچی بعد از مرگ سپهر تو میری یا خواهرش ازدواج می کنی هم میشی دامادشون و هم میشی پسرشون -بس کن شوهرت داره می میره .. اون داره می میره .. دکتر جوابش کرده .. اینو به من گفته .. حتی جراحی هم کار گر نیست .. شاید یک هفته عذابشو بیشتر کنه .. اون شاید تا یه هفته دیگه پیش ما نباشه .. تو داری از چی حرف می زنی ..
فروزان : چرا سرم داد می کشی . تو زنشو از چنگش در آوردی . حالا واسش دایه مهربون تر از مادر شدی نامرد ؟ می تونی با هر کی که دوست داری ازدواج کنی .. ولی خیلی نامردی ..من خیلی بد بختم فر هوش.. اون نامردی که سپهر در حق من کرد و تو هم سر راهم سبز شدی و حالا تو می خوای در حقم نا مردی کنی .. اون شاید داره چوب کاراشو می خوره . اون داره می میره
-بس کن فروزان .
فروزان : چی رو بس کنم . این که اصلا به روش نیاوردم کثافتکاری هاشو ؟ درسته که داره می میره ولی دلیل نمیشه که بهش نگم که خیانتکاره . اما من نگفتم .. به خاطر تو .. به خاطر تو بهش نگفتم که چقدر پسته .. از مرگش خوشحال نمیشم .. ولی ناراحتم نمیشم . فقط واسه خودم متاثرم که گیر آدم هوسبازی مثل تو افتادم ..
-فروزان ! من چیکارت کردم ..مگه من چیکار کردم . مگه من و ستاره با هم کاری کردیم ؟ چرا این قدر در مورد اون حساس شدی . تو که این جوری نبودی . من دوستت دارم . اگه اشتباهی کردم بهم بگو .. من یه لحظه بدون تو نمی تونم زندگی کنم . چرا این شرایطو درک نمی کنی ..
فروزان : چی رو درک کنم . که داری یک رفیق نامردو از دست میدی ؟ مردی رو که به زنش رحم نکرد و اونو سپرد به آغوش یک نامرد تر از خودش ؟ ستاره پیش من همش از تو میگه .. ولی به طور غیر مستقیم .
-فروزان اونم می دونه که سپهر در مورد تو چی سفارش کرده ؟
فروزان : می دونه ولی میگه هیشکی اینو قبول نداره .. درست نیست و از این حرفا .. اونا نمی خوان قبول کنن که تو یه روزی باهام ازدواج می کنی .. برای اونا ازدواج تو با عروسشون شاید یک توهین به حساب بیاد ولی از دواج با دخترشون یک آرامش و افتخار به حساب میاد . یک ارزش ..
-ولی وصیت سپهر چی ..
فروزان : این چیزا رو میشه یه جوری حلش کرد .. من از گناه سپهر نمی گذرم .. اون خیلی بده .. چرا ..من باید سر نوشتم این بشه ..
-حق نداری یک بار دیگه راجع به اون این طور حرف بزنی ..
فروزان : چیه شریک کثافتکاری هاش بودی ؟
-نه فروزان اون شریک کثافتکاریهای من نبود ..
فروزان : چی گفتی ؟ متوجه نشدم ..
-هیچی .. فقط حق نداری از سپهر بد بگی ..
فروزان : وکیل مدافع رو باش .. نامرد ..
- این جور باهام تا نکن . بهت نیاز دارم .
فروزان : فرهوش ! من باید بهش بگم که همه چی رو می دونم . باید بهش بگم .. باید بهش بگم ..
-چی رو بهش بگی .. بگی که من و تو مدتهاست که اونو دور زدیم و حالا که ستاره اومده وسط می ترسی ؟ می خوای که به ستاره سفارش کنه که دور و بر من نپلکه ؟ نه فروزان .. تو این کارو نمی کنی ..
فروزان : حالا می بینی می کنم یا نه ..
دستشو کشیدم و اونو از اون فضا دور کردم .. مرگ قریب الوقوع سپهر .. امید واری های ستاره .. بد گویی های فروزان از سپهر و حسادتهای بی مورد اون , دیوونم کرده بود یه حسی بهم می گفت که این حسادت باعث میشه که فروزان زهر خودشو بریزه ..ولی سپهر قبل از مرگش نباید می فهمید که من نامردم .. اون تمام آرزو هاش به باد فنا می رفت . دیگه نمی تونست بهم اعتماد کنه . دیگه بهم اعتماد نمی کرد که کارای خیرشو ادامه بدم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۵۷

دیگه نمی تونستم تحمل کنم کارای فروزانو . یعنی بهتره بگم خودمو نمی تونستم تحمل کنم . آدما با یه بهونه ای باید بمیرن . این رسم روز گاره .. آره نمیشه گفت کی چند سال عمر می کنه . و من اون شب تا صبح نخوابیدم . با خودم فکر کردم .. هزاران بار یه تصمیمی گرفتم که پشیمون شدم .. می خواستم همه چی رو به فروزان بگم . بگم که شوهرش گناهی نداره .. اون بیگناهه . پزشکش بهم گفته بود که اون حداکثر تا یک هفته دیگه زنده هست .. اون وقت عمری عذابو باید تحمل می کردم که چرا وقتی که اون زنده بوده همه چی رو به فروزان نگفتم . خدایا ! من چیکار کنم . اگه فروزان درکم نکنه . اگه تنهام بذاره من دیوونه میشم . من بدون اون می میرم . من بدون فروزان هیچم . زندگی من بدون اون تباهه سیاهه . ولی من نمی تونستم ببینم که سپهر منو ترک می کنه وقتی که من در نهایت پستی و نامردی باشم . مرگ خیلی سخته . مرگ یعنی یک جدایی که دیگه عزیزت رو در این دنیا نمی بینی حداقل می تونستم نظر فروزانو راجع به اون عوض کنم . می دونم اون ازم خیلی ناراحت میشه .. شاید برای همیشه ولم کنه .. این یعنی مرگ من .. ولی شایدم منو ببخشه . من که نخواسته بودم سپهر بمیره . من که به دروغ بهش نگفتم که عاشقشم . قرار بود سپهرو جراحیش کنن . ولی پزشک گفته بود ممکنه فقط سه چهار روز بیشتر زنده بمونه .. وقتی سپهر توی اتاق عمل بود از خدا می خواستم که اونو حداقل تا زمانی که واقعیتو به فروزان بگم زنده نگهش داره .
-فروزان بیا بریم قدم بزنیم .. کارت دارم ..
فروزان : چیه از دست ستاره خسته شدی ؟
-نه از نیش زدنهای تو خسته شدم . از دست بچه بازیهای تو . آدم از یه چیزی که بترسه همون بلا سرش میاد ..
فروزان : یعنی می خوای بگی که منم دارم به بلای ستاره نزدیک میشم ؟ خیلی قشنگ و ماهرانه حرفاتو می زنی ..
اونو بردم خونه .. توی اتاقم ..
فروزان : چیه بازم فیلت یاد هندوستان کرد ؟ بازم هوست گل کرد ؟ اون یک دختره ؟ نمی تونی ...
ادامه نداد . فهمید که کمی تند رفته .. جراتشو نداشتم که بهش بگم .. شهامتشو نداشتم . چند بارمن و من کرده آسمون ریسمونو به هم می بافتم .. بالاخره اون یک بار دیگه موضوع سپهرو پیش کشید
-فروزان تو دوستم داری ؟
سکوت کرد و چیزی نگفت ..
-راستشو بگو ..
سرشو انداخت پایین .
-فکر می کنم دوستی ما یک دوستی بی نتیجه باشه ..
فروزان : می دونستم فر هوش که یه روزی این حرفئ می زنی . تو هم مثل اون رفیقت حقه بازی . تو به اون یاد دادی که اهل خیانت باشه .
-ساکت شو فروزان ..
فروزان : نه ساکت نمیشم . حالا که منو وادار به گناه کردی داری این جور در مورد من حرف می زنی و تصمیم می گیری ؟ چیه خوشت میاد همه کاره ستاره شی ؟
-اگه یه روزی بفهمی که من به تو دروغ گفتم چه حالی پیدا می کنی ..
فروزان : من همین حالاشم می دونم که تو بهم دروغ گفتی ..
تمام بدنم لرزید ..
-تو از کجا می دونی ..
فروزان : از توجهی که به اون داری ..
نفسی به راحتی کشیدم . راستش در اون دقایق این آمادگی رو نداشتم که جواب فروزانو بدم ..
-فروزان ! اگه یه روزی بفهمی که من بهت دروغ گفتم و سپهر بهت خیانت نکرده و تنها زن زندگی که به عنوان شریک و همدم و همراه , دوستش داشت تو بودی چه حالی پیدا می کنی ؟
فروزان : مثل این که بازم رفتی توی حس فیلم بازی کردن .. ببین تو همش منو بچه فرض می کنی .. راست و دروغ تو برام چه فرقی می کنه ..سپهر خودش واست زنگ زد و من با گوشای خودم شنیدم که چی می گفت .
دچار استرس شدم .. نتونستم ادامه بدم . اگه همه چی بهم می ریخت ؟ اگه اون درکم نمی کرد ..
- گذشت تو نسبت به من تا چه حده ؟
رنگ از چهره اش پرید .
فروزان : چی می خوای بهم بگی ؟ یعنی بهم خیانتی کردی ؟
-من از وقتی که عاشقت شدم از وقتی که با هم بودیم جز تو به کسی نگفتم که عاشقتم .. جز تو با کسی نبودم . سرمو رو سینه کسی نذاشتم . با هاش عشقبازی نکردم ..
فروزان : پس چرا از گذشت حرف می زنی ..
-فروزان من دوستت دارم . عاشقتم .. قول میدی هر اتفاقی که افتاد .. هر حقیقتی رو که فهمیدی قبول کنی که من دوستت دارم ؟ همه این کار ها به خاطر عشق من نسبت به تو بوده ؟
فروزان : من نمی فهمم چی می خوای بگی .. از چی داری حرف می زنی ؟ .
فریاد زدم فروزان! سپهر بهت خیانت نکرده .. من زمینه چینی کردم تا اونو بد معرفی کنم ..
یه نگاهی بهم انداخت و گفت خیلی نامردی .. حتما می خوای بگی که خود سپهر هم شریکت بوده که خودشو خیانتکار معرفی کنه ..
-نه اون تقصیری نداشته ..
فروزان : حتما می خوای حرفاتو باور کنم که وقتی شوهر عزیز و وفادارم دعوت حق رو لبیک گفتند من بشم بیوه ایشون و شما بشید داماد سر خونه شون .. به جای پسر از دست رفته .. فرهوش ! چند بار بهت بگم من خودم ختم روز گارم . مرد مردونه بگو دلت رو زدم .. منم مث بقیه زنا .. مثل یه آدامس . شاید شیرینی من بیشتر بوده و بیشتر منو جویدی ..
- من واست می میرم .. من عذاب وجدان گرفتم ..
فروزان : به خاطر چی عذاب وجدان گرفتی ؟ نمی تونی به یه دختر بگی نه ؟ نمی تونی جای پسرشونو نگیری ؟
-چه جوری بهت بگم .. من به تو خیانت نکردم . در حق سپهر بد کردم ..
فروزان : من نمی فهمم چی میگی ؟ ..
خدایا این چه حکمتیه که من حالا که می خوام حقیقتو بهش بگم همه چی رو یک شوخی یا یک نقشه فرض می کنه .. ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســـــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۵۸

نمی دونستم چه جوری فروزانو حالیش کنم . نمی دونستم با چه زبونی با هاش کنار بیام . داشتم آتیش می گرفتم . چقدر این لحظات سخت می نمود . احساس کردم که دارم می میرم . داشتم پشیمون می شدم . فر هوش تو که به این درجه از پستی رسیده بودی . حالا چرا واسه چند روز دیگه هم صبر نکردی . سپهر که بالاخره مردنی بود . تو هم که باعث مرگش نشدی . تو فروزانو دوستش داری . تو عاشقشی .. تو واسش می میری .. شاید به خاطر این عشق و دوست داشتنه که نمی تونم بیشتر از این بهش دروغ بگم . نمی تونم بیش از این فیلم بازی کنم و ریا کار باشم . من نمی تونم ببینم اون راجع به سپهر احساس بدی داشته باشه . اگه سپهر قرار نبود که حالا حالا ها بمیره . اگه اون بیمار نمی شد .. اگه من دلم نمی سوخت .. بازم راضی می شدم که این تصمیمو بگیرم که به فروزان بگم جریان از چه قراره ؟ مگه حقیقت فرق کرده ؟ من همون آدم نامردم . من همون آدم پستم ..
-فروزان ! باور کن که نا مرد ها هم عاشق میشن . نامردا هم یه روزی به خودشون میان . منو ببخش . من دوستت دارم . دوستت دارم ..
فروزان به شدت اشک می ریخت .
فروزان : فکر نمی کردم که به خاطر فرار از من بخوای که تا این حد نقشه بچینی . اگه این جور می خوای من واسه همیشه از زندگیت میرم . وتو رو واگذار می کنم به خدا .. اون از شوهر نا مردم که خدا داره اون جوری جوابشو میده و اینم از تو .
دستمو آوردم بالا تا بر صورت فروزانم سیلی بزنم ولی همون دستو بر گردونده و سیلی رو بر صورت خودم زدم ..
-فروزان دیگه به سپهر نگو نامرد . اون داره می میره . اون نا توانه . وقتی یه آدمی که در مونده و ناتوان میشه آدم بیشتر توی سرش نمی زنه . آدم اونو در مانده تر حسش نمی کنه . چرا نمی خوای بفهمی که اون از یه آینه بی زنگار شفاف تره .. چرا نمی خوای بفهمی که اون دوست داشتنی تر از هر دوست داشتنی در این دنیاست ..
فروزان با تعجب نگام می کرد ..
فروزان : ولی من تو رو دوستت داشتم .. این حس در من به وجود اومد که عاشق تو شدم . شاید به خاطر خوب و پاک بودن سپهر بود که بله رو بهش گفتم .. شاید اگه تو و سپهر همزمان ازم خواستگاری می کردین به تو بله رو می گفتم وحالا با اون شناختی که نسبت به سپهر پیدا کردم راحت تر تونستم عشق تو رو قبول کنم .
-من آدم خیلی بدی هستم . خیلی پستم . نامرد نسبت به سپهر و دروغگو نسبت به تو .. ولی باور کن عشقم .. هر گز بهت دروغ نگفتم که عاشقتم . هر گز بهت دروغ نگفتم که جونمو واست میدم . هر گز بهت دروغ نگفتم که اگه تو نباشی منم نابود میشم .. فروزان : منم خودمو در تو خلاصه شده می دیدم ..منم حس می کردم که می تونم با بالهای تو پرواز کنم . خودمو بسپرم به خدا و تو . عشقم نسبت به تو رو به فال نیک گرفتم و خودمو قانع کردم توجیه کردم که چون سپهر آدم خیانت کاری بوده پس این حق منه که مرد دیگه ای رو دوست داشته باشم .
-فروزان بهم بگو تو دوستم داری ؟ تو حس می کنی که عاشقمی ؟
فروزان : نمی دونم . نمی دونم . منو گیج کردی . از حرفات سر در نمیارم .. فکر می کنم که یکی دیگه رو دوست داری .. شاید ستاره رو .. شایدم از من زده شدی .. من دلت رو زدم . باید به خودم ببالم که تونستم مدت زیادی دوام داشته باشم . نمی دونم چرا عاشق تویی شدم که قبلا کلی دوست دختر داشتی ..
سرم داشت گیج می رفت . نمی تونستم بیش از این بهش دروغ بگم . اون عاشقم بود . شاید منو می بخشید و شایدم گذشت نمی کرد .. ولی من باید به اون و مهم تر از اون به خودم نشون می دادم که دوستش دارم . در انتخابش اشتباه نکردم . به هر قیمتی که شده . می دونستم که سند مرگمو امضا کردم . سند جدایی رو . می دونستم با این که سپهر خواسته بود که پس از مرگش زنشو بگیرم ولی روحش وقتی که بعد از مردن بفهمه که من بهش خیانت کردم ازم بیزار میشه .. بذار از پستی خودم کم کنم . بذار اون حس کنه که شوهرش آدم خوبیه . بذار دیگه به تمام این اما و اگر ها خاتمه بدم .
-اگه بهت ثابت کنم که سپهر بهت خیانت نکرده چی ؟
فروزان : چه اصراری داری واسه این کار ..
-واسه این که نمی خوام تو ازش بد بگی ..
فروزان : منو می ترسونی فر هوش ..
دستام می لرزیدن .. گوشی موبایلمو در آوردم .. دو دل بودم ..
-فروزان این خود سپهر بود که با صدای خودش از خیانت می گفت درسته ؟
فروزان : آره ..
-کاریت نباشه . حالا همون سپهر بهت میگه که سپهر خیانتکار نیست . فقط دیگه بقیه شو نپرس . من کل ماجرا رو بهت میگم . چون مقصر اصلی خودمم . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 6 از 20:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  19  20  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

نامردی بسه رفیق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA