انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 4:  1  2  3  4  پسین »

میوه ممنوعه ای به نام خواهر (فصل یکم)


مرد

 
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
با سلام
اول اینکه این خاطرات مختص خودم هست حقیقته و اتفاق افتاده دروغ و راستش رو خود خواننده تشخیص خواهد داد
دوم اینکه این خاطرات در دوفصل نوشته میشه یکی دوران دبیرستان و دومی دوران دانشگاه
نظر موافق و مخالفان این تاپیک هم برای من محترمه و تا اونجا که بشه جواب میدم


قسمت اول

اسمم مهرشاده بچه درس خونی نبودم ولی یکم قیافه داشتم که باهاش دختر بازی میکردم. هر چقدر تو درس ضعیف بودم بر عکس تو دختر بازی با دوستانم حرفه ای بودم. ته کلاس رو دیگه همه میدونن کجاست پاتوق ما هم اونجا بود. دنیا برای من و دوستام مثل سیاوش، هومن رستمی، حمید نوری،امیر سلمانی به کیرمون هم نبود.من و دوستام جای توجه به درس تو کلاس با دوست دخترامون اس ام اس بازی میکردیم. با سیاوش دوتایی دوست دخترشو از کون کرده بودیم با هومن از دبیرستان جیم میزدیم می رفتیم کافی نت بازی آنلاین میکردیم یا تو راه دبیرستان دختر بازی میکردیم. با حمید قلیون می کشیدم و با بقیه دوستان هم مثل بقیه دختر بازی و کس کلک بازی میکردم.
اولین کون رو دوم دبیرستان کردم مال دوست دخترسیاوش بود. زود داماد شدم هیچ وقت اولین بار یادم نمیره تا کردم توش آبم اومد... بعد از اون هم دیگه افتادیم رو مدار کون کردن هر دختری پا میداد با دوستان میکردیم. امیر سلمانی حتی تو دبیرستان خودمون کون پسر کرده بود. اون موقع که من دوم دبیرستان بودم یکی از این کلاس بالایی ها هم قصد کون منو داشت که خودم ختم این کارها بودم و کون ما آکبند موند...

سوم دبیرستانی که شدم گواهی نامه رانندگیم رو گرفتم 18 سالم کامل شده بود از 15 سالگی ماشین پدرمو سوار میشدم باهاش تو مسیر دبیرستان با بچه ها دختر بازی می کردیم . گاهی اوقات هم دوستامو با دوست دختراشون سوار میکردم اونها هم تو ماشین و صندلی عقب لب بازی و حال و حول میکرد منم از تو آینه نگاشون میکردم.
با بزرگتر شدنم چه از نظر سنی و چه از نظر تحصیلات کم کم نگاه من از روی دخترای تو خیابون به داخل خونه هم کشیده شد. دلارام خواهرم خیلی کس شده بود بیشتر از حد تصورم زیبا شده بود بدن و اندامش فوق العاده بود. زیباییش روز به روز بیشتر میشد واین برای من ویران کننده بود.
مگر یه دختر چقدر می تونه خوشگل باشه؟ موهای مشکی تا پائین کمرابروهای کشیده پر پشت و مشکی چشمهای عسلی بینی قلمی و خوش تراش...صورت گرد و دندانهای مرتب و سفید و از همه مهمتر لبهایی که انگار فقط مخصوص صورت دلارام ساخته شده هیکل و اندام میزون در حد همون دختر 17-18 ساله کمر باریک و یه کون برجسته و خوش تراش اینقدر هماهنگ با بدنش بود که انگاری با قالب کون سازی ساخته شده تا بی نقص باشه پاها و ران های پر و خلاصه سینه هایی که تو اون سن وقتی راه میرفت انگاری بادکنکه به راحتی تکون میخورد و منو دیونه میکرد. همه چیز این دختر میزان بود و نقصی تو بدنش نداشت برای همین دو سالی بود که تو کفش بودم.
دو دسته افراد هستن که به سمت خواهرشون گرایش پیدا میکنن.

اولین دسته پسرهایی هستند که توانایی رفاقت با دخترای غریبه رو ندارن یا نمیتونن با دختری دوست بشن خوب طبیعی هست که خود به خود به سمت خواهرشون کشیده میشن و دوست دارن با خواهرشون حال کنن.
دومین دسته کسانی هستند که زیبایی و خوشگلی خواهرشون چنان زیاده که با وجود داشتن دوست دختر باز هم تمایل به کردن و حال کردن با خواهرشون دارند و من از همین دسته بودم
دلارام لامصب برای من یه چیز دیگه شده بود یه هوری یه فرشته زیبا. این تمایل من به دلارام به یکباره به وجود نیامده بود. از زمانیکه دلارام سال اول دبیرستان بود و من سال دوم بودم و هنوز مردود نشده بودم همزمان با دختر بازی های من نوع نگاهم به دلارام و بدنش هم کم کم تغییر میکرد. این نوع نگاه من به دلارام و بدنش در آن زمان گذری و مقطعی و زمانی بود که دلارام تو خونه آزادتر لباس می پوشید ولی وقتی به سال دوم و سال سوم دبیرستان رسید خوشگلی و زیبائیش بیشترشد، اندام و هیکلش بیشتر رشد کرد و سینه ها و کونش به طرز وحشتناکی برجسته و تحریک کننده شده بود.

تا زمانیکه دلارام سوم دبیرستانی شد من از همون دبیرستانی که دلارام توش درس میخوند چند تا کون کرده بودم با این وجود هنوز احساس کمبود میکردم. هیچ کدوم از اون دخترایی که من کرده بودم خوشگلی و زیبایی و استیل بدن دلارام رو نداشتن. خواهرم یه کس به تمام معنی و گوشت خالص شده بود وقتی خونه بودم چشمم مدام رو سینه ها و لای پا و کسش و به خصوص کونش بود که تو شلوارک خانگی و نازک موقع راه رفتن مثل ژله می لرزید. اکثر مواقع موقع تلویزیون دیدن به صورت خوابیده و دمر فیلم تماشا میکرد موقع خنده بدنش و اون کونش موجی از لرزش ایجاد میکرد و من بیچاره دچار ضعف و سستی میکرد. برای دیدن بدن لختش کارهای عجیب و غریب و خطرناکی کرده بودم یه روز از عمد شیشه درب حمام رو شکسته بودم و قبل از اینکه پدرم از سر کار برگرده و شیشه بر بیاره خودم شیشه بر آوردم و یک شیشه ساده به درب حمام انداختم . بعد از این مشمپای شیشه مات کن گرفتم از سمت داخل و بیرون به شیشه چسباندم و به این شکل قصد داشتم بتونم به داخل دسترسی پیدا کنم. با شکسته شدن شیشه درب حمام پدرم کمی غر غر کرد و منو سرزنش کرد ولی کار خاص دیگه ای نکرد. میدونستم پدر و مادرم حتی یک درصد هم به عمدی شکستن شیشه درب حمام شک نمیکنن...

درست یک هفته بعد از این جریان کار اصلی رو انجام دادم زمانیکه کسی خانه نبود با فندک سر پهن یک میخ رو حسابی داغ کردم و روی قسمت گوشه پائینی شیشه به طور مساوی و روبروی هم از داخل و خارج قرار دادم تا برچسپ مات روی شیشه به اندازه سر میخ کنده بشه و از بین بره. با اینکار تنها قسمتی از حمام قابل رویت بود و همون هم برای من کافی بود. بدین شکل دید زدن بدن لخت دلارام در حمام برای من مقدور شده بود . با توجه به کارمند بودن پدر و مادرم و خانه نبودن آنها این کار برام آسان و با امنیت بود. اگه تو اون چند روز اتفاق خاصی نمی افتاد یکی از روزهای مهرماه با دیدن بدن لخت دلارام نقطه عطفی در زندگی من میشد ولی شانس تخمی من به خاطر عدم گرمایش سرویس آبگرمکن پدرم یک سرویس کار حمام و دستشویی آورد حمام و دستشویی رو سرویس کرد حتی شیشه پنجره حمام هم از همون مدل قبلی کار گذاشت و من هم همچنان در حسرت دیدن بدن لخت دلارام اون کس و کون ناز و پستونش سوختم. این یک مورد از چندین کار عجیب و غریبی بود که در مورد دلارام کرده بودم. االبته خود دلارام هم در کشیده شدن من به سمتش برای گائیدن و کردنش مقصر بود. علاوه بر خوشگلی و زیبایی اندامش پوشیدن لباس های خیلی باز تو خونه، رفتارهای سبک سرانه و جلف گرایانه با پسرهای فامیل مثل پسر دایی ها و پسرخاله... به خصوص تو مجالس عقد کنان و عروسی ، دستمالی شدنش تو همین مجالس عقد کنان و عروسی توسط غریبه ها و فامیل و رفاقت و دوستی با دخترانی که اهل حال بودن و من یکی از همین دوستان صمیمش رو که اتفاقا به خونه ما هم رفت آمد داشت کرده بودم و از همه مهمتر اینکه یک روز تو خیابون مدرسشون با یک پسر موتور سوار در حال گفتگو و خنده دیده بودمش ..
.همه اینها عواملی بود که باعث شده بودن احساس کنم دلارام میخواره و من دوست داشتم جز کسانی باشم که میخوارونمش...
خانواده ما زیاد مذهبی نبودن و شاید رفتار خودسرانه و جلف گرایانه دلارام به همین خاطر بود تو خونه کسی هم به دلارام بابت حجاب سخت نمی گرفت بیشتر وقتها جلو پسر عموها پسرخاله ها و پسر دائی ها بدون روسری و بیشتر با بلوز و شلوار بود. پدر و مادرم هر دو تحصیل کرده و کارمند بودن ...در یکی از مناطق شمالی تهران زندگی میکردیم و وضع مالیمون هم به خاطرمیراث پدربزرگم بد نبود.

با اینکه دلارام سوم دبیرستان بود و من یک سالی ازش بزرگتر بودم ولی سال دوم دبیرستان رو درجا زدم و سر همین کس کـلک بـازی ها و دختر تــور کردن و گـائیدن یک سال عقب افتادم از نظر تحصیلی دلارام به من رسید کلی هم از طرف پدرم تـحقیر شدم.. البته باید پیش دانشـگاهی می بودم. با این حال هنوز دست بردار نبودم و بیشتر روزها تو راه دبیرستان تا خونه با دوستام مزاحم دخترهای هنرستانی و دبیرستانی که همیشه جلوی طـلا فروشی های خیابون گـله ای پـاتوق میکردن میشدیم. اونها رو اگه میشد و شرایط مهیا بود انـگشت میکردیم و رد میشدیم. خود من اگه دختری پا میداد باهاش دوست میشدم واینقدر تو اون مدتی که باهاش دوست بودم بهش میگفتم دوست دارم و از همه دخترای دیگه برتری و قـربون صـدقش میرفتم که با کمی مخ زنی بیشترو خرج کردن مقداری پول راضـیش میکردم و خونه که می اومد با یه مقدار مالش جزئی پـستونش بی حال میشد و خودش کونش رو به گائـیدن میداد. بعد از کون دادن هم به محض اینکه از خونه بیرون می رفت رابطشو با من قطع میکرد جوری که انگاری تا حالا منو ندیده. برای همین کارهاشون بود که وقتی مخشون رو میزدم و میاوردم خونه چون میدونستم دفعه بعدی در کار نیست گاهی وقتها اشـتراکی با دوستان کون میکردیم.
کار هر روزمون همین بود الاف دختر شدن و دختر بـازی تو کوچه و خیابون...

دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  ویرایش شده توسط: sxtix   
مرد

 
قسمت دوم

بالاخره یه روز هم تو دختر بازی هامون دلارام و دوستاش جلو راه ما سبز شدن که من نفهمیدم اینها هستن و کار بدجوری به هم گره خورد ....اون روز پنج شنبه بود از دبیرستان به سمت شرکت بابای هومن در حال حرکت بودیم و قصدمون این بود که زودتر خودمون رو به شرکت برسونیم و تا تعطیل نکردن چند دقیقه ای با ویزیتورهای دختر شرکت باباش لاس بزنیم. اون روزها دبیرستانها مثل الان پنجشنبه ها تعطیل نبود تو مسیرمون از چهار راه رد شدیم حواسم به ماشین های عبـوری بود که نزنن کونمو پاره کنن یهو با صدای کش دار و بلند هومن که گفت مهرشاد کـونوووووووووووووو دریاب یه هفته هست تو کف اینم...

به جلو نگاه کردم چهار تا دختر که مانتوی مدرسه یه شکل داشتن 10 -15 متر جلوتر از ما در حال رفتن بودن.
اوف جون و آخ کون وای کون... کردن هومن باعث شد منم حرفاشو تکرار کنم کون دخترسمت چپی بد جوری فاز میداد.
به قصد رفاقت و مخ زنی نزدیک تر که شدیم یهو دیدم زرشکـککککککککک این که دلارام خواهرمه. کم مونده بود همونجا سـکته کنم. داشتم دیونه میشدم .تو یه لحظه موندم چیکار کنم. اصلا قدرت فکر کردن نداشتم. هر لحظه امکان داشت هومن بهشون تیکه بندازه و اونها برگردن و منو با هومن ببینن. اونوقت با توجه به اینکه میدونستم مخاطب هومن دلارام هست خیلی ضایع میشد. اگه دلارام منو با هومن میدید و حرفهای هومن رو می شنید من بد جوری جلوی دلارام ضایع میشدم. اگه هم هومن می فهمید همین دختره که در موردش حرف می زدیم خواهرمه اونوقت حرف هایی که من درمورد دلارام و کونش زده بودم آبرومو می برد. حسابی وا داده بودم. تنها چیزی که اون لحظه به ذهنم رسید این بود که خیلی زود خودمو از هومن عقب بکشم. سریع عابر بانک کنارمو بهونه کردم و اونجا پشت به اونها ایستادم. این کار یه فایده داشت و اون اینکه یا هومن هم می اومد با من کنار عابر بانک و بی خیال دخترها میشد یا اینکه منو بی خیال میشد و دنبال اونها می رفت. در هر دو صورت من از این ضایع شدن خلاص میشدم. بعد از چند لحظه وقتی هومن رو کنار خودم ندیدم فهمیدم دنبال اونها رفته. نفسی راحت کشیدم . تازه مخم داشت حالت عادی به خود میگرفت. دو تا کارت عابر بانک همراهم بود که از هیچ کدومش استفاده نکردم اگه هومن دنبال اونها نمیرفت مجبور به استفاده میشدم.

در حالیکه آروم به حرکت کردنم ادامه میدادم کارت عابر بانکو تو جیبم گذاشتمو به سمت خونه حرکت کردم.ذهن درگیری داشتم. سر چهار راه دوم هومن منتظر من ایستاده بود. هیچ حسی بهش نداشتم. اون که خبر نداشت دختری که داشتیم در موردش کس شعر میگفتیم خواهر منه... نمیدونستم جریان رو فهمیده یا نه.. به من که رسید گفت یک هفته بود میخواستم به اون دخترسمت چپی شماره بدم هی ناز میکرد بالاخره امروز ازم گرفت. چهارتاشون رفتن تو محل شما...محل شما هم عجب کس هایی داره....
سرم سنگین شد و هنگ کردم احساس بدی داشتم عجب سوتی تخمی داده بودم حتی نمیدونستم در مقابل این رفتار هومن چه عکس العملی نشون بدم. چنان حالم خراب بود و داغون بودم که بی خیال رفتن به شرکت بابای هومن شدم بهانه آوردم. سر همون چهار راهی که یک طرفش به سمت خونه ما می رفت از هومن جدا شدم. درحالیکه به سمت خونه می رفتم به این فکر میکردم که باید در مقابل کاری که دلارام کرد چه عکس العملی نشون بدم.چند ماه قبل از این جریان تونسته بودم یکی از دوستان صمیمی دلارام به نام لیلا که به خونه ما هم رفت و آمد داشت رو زمین بزنم... بعد از کردنش رابطه دوستیش رو با من و حتی دلارام قطع کرد بعد از اون هم دلارام.

منو مقصر دونست و چون از جریان خبر نداشت فکر کرد من مزاحم دوستش شدم دعوای مفصلی با من کرد به پدر مادرم گفت و اعتراض کرد که من مزاحم دوستاش میشم. این کارش باعث بحث بین من و پدرم شده بود پدرم هم قدغن کرد که از اون به بعد وقتی دوستای دلارام خونه ما هستن حق رفتن تو سالن پذیرایی رو ندارم.
غرق در افکارم بودم که به خونه رسیدم جالب بود که کیرم نیمه شق شده بود. نمیدونستم چرا ولی هر چی بود به جریان دلارام ارتباط داشت. وارد خونه که شدم دلارام حمام بود. آخ که همچنان در حسرت دیدن کس و کونش می سوختم. ماجرای شماره دادن هومن به دلارام زیاد برای من مهم نبود چون میدونستم هشتاد درصد این شماره دادن ها و شماره گرفتن ها به نتیجه نمیرسه ولی خوب حس جدیدی رو در خودم کشف کرده بودم که تا اون موقع این حس رو تجربه نکرده بودم. احساس کردم حرفای هومن در مورد بدن و کون دلارام منو تحریک کرده و باعث شق شدن کیرم تو راه شده شاید همون حس عجیب و جدید بود که نگذاشت من جریان شماره گرفتنش از هومن رو به دلارام بگم و تلافی دعوایی که تو خونه بابت لیلا با من کرده بود رو در بیارم.
یکی دوهفته ای از این جریان گذشته بود و من تقریبا این موضوع رو فراموش کرده بودم ولی با زیاد شدن مدت زمانی که دلارام با گوشی موبایلش صحبت میکرد و رفتارهایی که گاه پنهانی انجام میداد منو به شک انداخت. وقتی شک کردم تصمیم گرفتم که از قضیه سر در بیارم برای همین یه روز که دلارام حمام بود سر وقت گوشی موبایلش رفتم و شماره های داخل گوشیش رو چک کردم. جالب بود شماره هومن تو لیست شماره هاش با اسم شقایق ذخیره شده بود. از شقایق یا همان هومن اس ام اسی تو گوشی دلارام وجود نداشت . بعد از اینکه متوجه شدم شماره هومن تو لیست شماره های دلارام ذخیره شده بلافاصله از تو گوشی خودم شماره هومن رو پاک کردم تا باعث شک و تردید دلارام نشه. از اون روز هر بار که تصمیم میگرفتم یقه دلارام رو به خاطر دوستی و ارتباط تلفنیش با هومن بگیرم اون حس جدید مانع میشد هر وقت با گوشی موبایلش زیاد حرف میزد احساس میکردم داره با هومن حرف میزنه و خود به خود شق میکردم. رفتارهای دلارام خارج از خونه و طرز لباس پوشیدنش و نگاه های هیز دیگران به بدنش و همچنین کامنت هایی که پسرهای ادد لیستش به خصوص هومن زیر عکس هاش و پست هاش تو فیس بوک میگذاشتن باعث قوی تر شدن این حس جدید در من شده بودو از اینکه به دلارام نظر دارن لذت می بردم. طوریکه حتی تو فیس بوک یه اکانت جعلی ساخته بودم و با خوندن تیکه ها و متلک ها و کامنت هاییی که پسرهای ادد لیستش زیر عکساش میگذاشتن حال میکردم البته دلارام فکر میکرد من تو فیس بوک اکانتی ندارم و عضو اونجا نیستم برای همین اونجا هم آزادانه فعالیت میکرد.

دیگه بعد از کردن لیلا هم دوست دختری نداشتم و مدتی بود به جق زدن روی آورده بودم.به نظرم فیس بوک بهترین جا برای کسانی هست که میخوان آمار خواهرشون رو بگیرند.
این علاقه و حس کرده شدن دلارام توسط دیگران داشت حتی بیشتر از حس کردن دلارام توسط خودم میشد تا جایی که یک روز زنگ ورزش هومن رو که به عنوان دروازه بان درون دروازه ایستاده بود تنها گیر آوردم و در مورد همون دختری که دوتایی تو خیابون چند وقت پیش دیده بودیم ازش سوال کردم. برگشت گفت سارا ستوده رو میگی؟ خیلی کسه و از اون خر کون هاست این دختره از اونهاست که اگه کون بده 20 سال جوون میشی و دوباره برمیگردی تو کمر بابات...
همزمان با حرفایی که هومن در مورد کس و کون دلارام میگفت کیر من هم یواش یواش بلند میشد. از حرفای هومن بد جوری تحریک شده بودم به خصوص وقتی به من گفت تا دو سه هفته دیگه از کون می زنم توش چنان تحریک شدم که به توالت مدرسه رفتم و شروع به جق زدن کردم. البته بعد از جق زدن تو توالت مدرسه احساس بدی پیدا کردم یک احساس تنفر از هومن ولی این احساس تنها ده تا پانزده دقیقه دوام داشت.....
چیزی که برام جالب بود این بود که دلارام خودش رو به عنوان سارا به هومن معرفی کرده بود. خوشبختانه هومن هم خونه ما را رو بلد نبود این دو عامل باعث شده بود که تمایلاتم برای بر هم زدن این دوستی کم بشه و اقدامی نکنم از اون روزی که هومن کنار تیر دروازه اون حرفها رو به من زد سعی کردم ارتباطم رو با هومن بیشتر کنم تا بتونم اطلاعات بیشتری از میزان رفاقت هومن با دلارام کسب کنم.

دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
قسمت سوم

دو ماه از اون روزی که من و هومن دلارام رو تو خیابون دیدیم و دوستی این دو نفر شروع شده بود میگذشت.. بیرون از دبیرستان به خاطر اینکه قضیه دلارام لو نره با هومن مثل یک غریبه بودم. البته خود هومن هم به نظر راضی می اومد چون میدونست اگه پای من و دوستان دیگش به دوستی اونها باز بشه ممکنه مخ دوست دخترش رو بزنن..
تو دبیرستان این من بودم که بیشتر وقت ها در مورد دلارام از هومن سوال می پرسیدم تو خونه هم مدام رو گوشی و رفتارهای دلارام کار میکردم. عجیب بود حالا دیگه هم خودم دوست داشتم دلارام رو بکنم هم دوست داشتم پسرهای دیگه این کار رو انجام بدن و حتی از کردن شدن دلارام توسط دوستان خودم و پسرای دیگه هم لذت می بردم حتی به این نتیجه رسیده بودم که اگر کون دلارام رو میخوام باید در مقابل ارتباط بین دلارام و هومن سکوت کنم. تو خونه نگاهایم به سینه ها و کس و به خصوص کون دلارام بیشتر شده بود هر بار که به سینه و کون دلارام نگاه میکردم یاد حرفای هومن در موردش می افتادم و سریع شق میکردم.عاشق لرزیدن کون دلارام موقع دمر شدن و خندیدنش بودم. با خندیدنش وقتی دمر می خوابید تمام کونش می لرزید و منو دیوانه میکرد.

بیرون رفتن های دلارام هم نسبت به قبل بیشتر شده بود. مانتوهای خیلی تنگ و تیپ خیلی خفن میزد و به بهانه درس خواندن با دوستاش خونه رو خیلی راحت می پیچوند. دلارام بدون آرایش هم فوق العاده زیبا و کردنی بود با آرایش غلیظی هم که میکرد آب از لب و لوچه دیگران راه مینداخت و کردنی تر میشد. کم کم به این نتیجه رسیدم که اگر دست رو دست بگذارم و کاری نکنم ممکنه همه چیز از دست بره به خصوص که هومن خبر از لب دادن دلارام به من داده بود.
داشتم قدم در راهی میگذاشتم که معلوم نبود آخرش لذت داره یا باعث آبروریزی میشه. خیلی دوست داشتم با یک فرد مورد اعتماد در این خصوص حضوری صحبت کنم و مشورت بگیرم. ولی این جریان جوری نبود که بشه حضوری با کسی مشورت کرد. بنابراین تصمیم گرفتم از طریق اینترنت با خانم ******* سکسولوژیست ایرانی مقیم کانادا که در سایت****** فیلم های زناشویی و مسائل جنسی زیادی رو آموزش داده در این خصوص مشورت کنم موضوع پیش آمده رو از طریق ایمیل براش فرستادم دو روز بعد به من جواب داده بود نوشته بود اولین کاری که باید انجام بدم اینه که هر چه سریعتر مجددا دوست دختری اختیار کنم کمتر تو خونه بمونم و تا می تونم ورزش کنم و اگر امکان ازدواج و عاشق شدن دارم هر چه سریعتر ازدواج کنم ..

متاسفانه حرفای ایشون هم در من موثر واقع نشد دلارام چنان منو غرق خودش کرده بود که هیچ یک از حرفای این مشاور خانم ایرانی در من تاثیر نکرد حتی اگر بی خیال کردن دلارام میشدم ولی علاقه زیادی داشتم تا کرده شده دلارام توسط یک پسر رو ببینم. لذت دیدن کرده شدن دلارام توسط دیگران حتی از کرده شدنش توسط خودم بیشتر بود
اون زمان امکان حال کردن با دلارام به اون زودی برای من وجود نداشت ولی با توجه به رفاقت و دوستی دلارام و هومن می تونستم با یک برنامه ریزی درست و اساسی کرده شدن دلارام توسط هومن رو ببینم.
فقط می بایست هر چه سریعتر قبل از اینکه هومن کار رو تموم کنه اقدام میکردم. تمام راه ها رو بررسی کردم دو روز بود که مدام به این کار فکر میکردم و چگونگی نزدیک شدن به دلارام ولی هیچ راهی به نظرم نمی رسید جز یک راه و اون هم همکاری کردن با هومن بود. همه جزئیات کار رو در نظر گرفته بودم میدونستم که این کار باعث آبروریزی میشه ولی به خودم امیدواری میدادم با کرده شدن دلارام توسط هومن و در آینده کردن دلارام توسط خودم در عوض برای سالها یه کون نازکنارم داشتم و هر وقت دوست داشتم میکردمش
با این حال هنوز دو دل بودم و برای گفتن موضوع به هومن امروز فردا میکردم. بالاخره یک روز تصمیم قطعی گرفتم تقریبا ده روز ازبهمن سال 1387 گذشته بود . با یک استرس خاصی تو مدرسه به هومن گفتم که ساعت سه بعد از ظهر تو پارک ********************* نزدیک خونه منتظرشم و برای اینکه حتما بیاد بهش گفتم میخوام در مورد سارا باهاش صحبت کنم.

وقتی از دبیرستان به خونه رسیدم چهار تا از عکس های دلارام رو که با من اشتراکی عکس انداخته بود لای یکی ازکتاب ها قرار دادم و یکی دو ساعت بعد رفتم سر قرار...
پارک ***************** زیاد با خونه ما فاصله نداشت با این حال تو همون مسیر کم تا محل قرار هم استرس زیادی داشتم هی یکی به من میگفت برگرد این کار درست نیست ولی این شهوت لامصب دست بر دار نبود. بعد از اینکه بهش زنگ زدم تو پارک پیداش کردم بعد هم رفتیم رو یه صندلی نشستیم.
در مقابل نگاه بهت زده و پر از سوال هومن یکی از عکس های لای کتاب رو در آوردم و به سمت هومن گرفتم. عکس رو از دستم گرفت و تا نگاه کرد شوکه شد و با حالت عصبانی گفت این دست تو چیکار میکنه؟ یه جورایی داشت خندم میگرفت ... عکس دوم رو هم در آوردم و به سمتش گرفتم... نگاه کرد تعجبش دو برابر شده بود در همون حال که داشت عکس رو نگاه میکرد با حالت عصبانی گفت سارا قبلا دوست دخترت بوده؟ میخوای اینو بگی؟ با تکون دادن سرم جواب منفی دادم و همزمان عکس سوم رو هم بهش دادم . عکس سوم یک عکس دسته جمعی بود شاید به خاطر همین بود که دوباره ازم پرسید سارا فامیلتونه؟ دوباره با سر جواب منفی دادم و این بار عکس چهارم و اصلی رو به دستش دادم. عکسی بود که در 10 سالگی من و دلارام انداخته بودیم. این بار دیگه نگذاشتم سوالی کنه و گفتم دلارام خواهرمه... با یه حالت مسخره گفت اسکل این اسمش ساراست نه دلارام منم فحش خودش رو به خودش پس دادم و گفتم اسکل دلارام اسکلت کرده اسمش سارا نیست دلارامه.
همون جور که عکس ها رو نگاه میکرد به من گفت بچه کونی اگر این خواهرت بود همون روز اول که با هم دیدیمش میگفتی نه حالا بعد از این همه وقت کم کس شعر بگو...
حالات و رفتار هومن شبیه این آدمهای طلب کار بود مشخص بود که هنوز باور نکرده ازم سوال کرد چه دلیلی داشت که اون موقع نگفتی و حالا داری میگی؟
مونده بودم چه جوابی بهش بدم ولی برای اینکه جو رو از اون حالت خشک و خشن در بیارم بهش گفتم من فکر نمی کردم دوستی شما دو تا بخواد به لب گرفتن و بعدا به کارای دیگه بکشه... هومن که انگار جواب رو از قبل آماده کرده بود به من گفت تو که میدونستی من با هر دختری دوست میشم هدفم کردنه ..
هنگ کرده بودم هومن منو حسابی لای منگنه قرار داده بود. تنها جوابی که برای توجیه کارم پیدا کردم این بود که بهش گفتم چند وقت پیش یکی از دوستان صمیمی دلارام رو کرده بودم جریان لو رفت و دلارام هم رفت همه چیز رو به یک صورت دیگه ولی نزدیک به واقعیت به پدر و مادرم گفت و باعث آبروریزی شد وقتی فهمیدم تو هم با دلارام دوست شدی خواستم ازش آتو بگیرم و تلافی کنم.

تو اون دقایق کار من و هومن شده بود کل کل و بحث کردن در مورد دلارام.... هومن همچنان نمیخواست قبول کنه که دلارام خواهر منه...شاید با این کار میخواست خودش رو بی تقصیر نشون بده. حتی بحث لب گرفتن از دلارام رو هم وسط کشید و گفت اگر خواهرت بود همچنان بی خیال نبودی.
سوتی وحشتناکی داده بودم ولی با این حال خودمو نباختم هومن اسرار داشت که سارا از دخترای فامیلتون هست و نخواست قبول کنه آخر قرار شد ببرمش درخونه تا باور کنه دلارام خواهر منه...
تو مسیر رفتن به خونه هومن همچنان با من بحث میکرد ولی نسبت به یکی دو ساعت قبل قانع تر شده بود. شاید داشت باور میکرد که دلارام خواهر منه.. از دست خودم هم به شدت عصبانی بودم نمیدونستم چرا دقیقا دارم بر عکس اهدافی که قرار بود انجامش بدم گام بر میدارم. حرفایی که به هومن می زدم دقیقا بر عکس اون چیزایی بود که قرار بود انجامش بدم. به در خونه که رسیدیم بین من و هومن سکوت حاکم بود. هومن تا اون زمان به در خونه ما نیومده بود. آوردن هومن به در خونه اصلا جز اهداف من نبود و غیر ارادی و نا خواسته انجام شده بود. جلوی در خونه به خاطر خرابکاریهایی که تا اون موقع کرده بودم به هومن گفتم در مقابل دلارام خیلی طبیعی رفتار کنه چون ممکنه دلارام رو از دست بده تا اینو گفتم بلافاصله گفت یعنی چی؟ دیگه نگذاشتم صحبت کنه و زنگ خونه رو زدم طبق معمول دلارام آیفون رو برداشت بهش گفتم جزوه و کتاب شیمی(3) منو از تو کمد کتاب ها برام بیاره پائین...
بعد هم برای اینکه دوباره چراغ سبزی به هومن نشون داده باشم قبل اینکه دلارام پائین بیاد بهش گفتم حواست باشه لو ندیدی که من از دوستی تو با دلارام خبر دارم. برگشت گفت چه فایده وقتی قرار نیست این دوستی ادامه پیدا کنه؟ تموم نیروی اراده خودمو جمع کردم و گفتم شاید کس خل شدمو بی خیال دوستی شما دو تا شدم.
درب باز شد دلارام کتاب در دست یکی دو قدم از درب خونه اومد بیرون و کتابها رو به من داد.

شوکه شدن جفتشون کاملا مشخص بود. به خصوص که دلارام موقع برگشت داخل خونه دمپایی تو پاش رو بیرون جا گذاشته بود. کم مونده بود خندم بگیره
با توضیحاتی که در جزوه به هومن میدادم احساس کردم که یک قطعه فیلم هالیودی رو بازی می کنم....
نیم ساعتی از رفتن هومن گذشته بود تو اتاقم نشسته بودم و از دست خودم عصبانی بودم. هیچ کدوم از حرفام طبق برنامه ای که ریخته بودم پیش نرفته بود به جایی که منو به هدفم نزدیک کنه برعکس منو دور کرده بود.
بد جوری از دست خودم عصبانی بودم.
تقریبا تا ساعت 10 شب وضعیت من همینطوری بود و تو همین حالت بودم که گوشیم زنگ خورد. هومن بود بهش گفتم کاری داره بیاد فیس بوک اونجا حرف بزنیم تعجب کرده بود که من اکانت فیس بوک هم داشتم و اون خبر نداشته.... نیم ساعت بعدش با همون اکانت جعلی تو فیسبوک آنلاین شدم جالب بود که هومن همه اون کامنت هایی که قبلا زیر عکس های دلارام گذاشته بود رو پاک کرده بود.
وقتی هومن روتو فیس بوک Add کردم و آنلاین شد بلافاصله به من گفت دلارام بهش زنگ زده و گفته از اینکه من و تو با هم دوست و همکلاسی هستیم ترسیده و دیگه نمیخواد با من ادامه بده و میخواد با من تموم کنه..

به حرفای هومن اهمیت ندادم میدونستم این هومن کونده پر رو تر از این حرفاست که بخواد بی خیال دلارام بشه میدونستم تا دلارام رو نکنه بی خیال نمیشه.. با هومن از سال قبل یعنی زمانیکه من دوم دبیرستان بودم همکلاس بودم. با من هم روابط عادی داشت نه زیاد صمیمی نه زیاد غریبه ولی با هم تو راه دبیرستان دختر بازی زیاد کرده بودیم. بابای هومن هم مثل پسرش بود اهل حال ...تو کار واردات لوازم آرایشی و بهداشتی بود. یه خونه مجردی برای خودش داشت که منشی هاش و کس های تو خیابون رو می برد اونجا میزد زمین. هومن هم داشت راه باباش رو می رفت و از خونه مجردی باباش به عنوان مکان استفاده میکرد
در مقابل حرفایی که هومن برام می نوشت تا من احساس کنم دوستیش با دلارام رو داره به هم میزنه براش نوشتم چرا کامنت های زیر عکس دلارام رو پاک کرده من همه اونها رو دیدم و بعد هم در مورد اس ام اس هایی که روز به روز سکسی تر میشد و برای دلارام می فرستاد بهش گفتم . براش نوشتم هدف دوستیت با دلارام و اون همه پیامک های سکسی و مورد دار چی بوده؟ من همه اونها رو خوندم. هر چقدر منتظر شدم جواب نداد دوباره همون متن رو براش کپی کردم و فرستادم ولی هنوز جوابی نداده بود.
قسمت چت فیس بوک نشون میداد داره چیزی رو تایپ میکنه ولی هیچ متنی بالا نمی اومد تا اینکه بالاخره برام نوشت راستش میخواستم بکنمش ولی من که نمیدونستم دلارام خواهرته..
خریت کردم و چنان جو گیر شدم که براش نوشتم خیلی عوضی هستی دیگه با من حرف نزن بلافاصله هم فیس بوکمو بستم. باز دوباره ناخواسته گو زده بودم به هیکلم بی جنبه بازی درآورد بودم. بعد از بستن فیس بوک مثل سگ پشیمون شدم که چرا ادامه ندادم. چند دقیقه بعد هومن به گوشیم زنگ زد جوابشو ندادم یکی دوبار دیگه هم زنگ زد باز جواب ندادم آخرش یه پیامک از هومن برام اومد. توش نوشته بود فیس بوکمو چک کنم یه متنی رو برام نوشته برم بخونم. کنجکاو شدم فیس بوکمو دوباره چک کردم.

ــــــــــــــــــــــ
ویرایش: مدیر داستان ها
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
قسمت چهارم

نوشته بود: خوب امروز ریدی به هیکلم فکر نمیکردم این قدر بی جنبه باشی چطور اون موقع که من از کس و کون سارا یا همون دلارام شما تعریف میکردم چیزی نمیگفتی حتی می اومدی در موردش سوال میکردی حالا چی شده زد به سرت؟ چطور قبلا که اون همه میگفتم میخوام بکنمش صدات در نمی اومد ؟ چرا وقتی گفتم ازش لب گرفتم تخمتم نبود ؟بیشتر از 100 بار بهت گفته بودم که میخوام بکنمش اون موقع اعتراضی نمیکردی حالا امروز تا گفتم میخواستم بکنمش قاطی کردی این رفتارت از دو حالت خارج نیست یا اینکه تو خونه با دلارامتون مشکل داری یا اینکه خودتم تو کفی یا اینکه دوست داری یکی با دلارامتون....
دیگه ادامه جملشو ننوشته بود.
حرفای هومن مثل پتک تو سرم میخورد اون حرفایی رو که من باید به هومن میزدم اون به من زده بود و کار منو خیلی راحت تر کرده بود. خوشحال بودم که بی عرضگی های منو هومن با حرفاش جبران کرده بود. هومن دو تا احتمال رو مطرح کرده بود که من مطمئن بودم گزینه دومش برمیگرده به حرفهاییی که من و هومن قبلا در مورد دلارام زده بودیم مطمئن بودم هومن فهمیده که من دوست دارم یکی دلارام رو بکنه منتهی می ترسه حرفشو پیش بکشه...
با همه حرفهایی که هومن تو فیس بوک زده بود به حرف نزدن خودم با هومن ادامه دادم و چیزی براش ننوشتم اون روز از زمانیکه دلارام هومن رو جلوی در خونه دید تا خود شب که میخواست بخوابه رفتارشو زیر نظر داشتم.
رفتار دلارام کاملا عادی بود اصلا ندیدم که با تلفنش بیشتر از یکی دو دقیقه صحبت کنه معلوم بود
حرف های هومن در مورد اینکه دلارام به خاطر دوست بودن هومن با من ترسیده و کنار کشیده احتمالا راست بوده و این منو نگران کرده بود. اگر این اتفاق می افتاد همه چیز رو از دست می دادم و باید از اول و به شیوه دیگری برای کردن دلارام نقشه می کشیدم. برای همین تصمیم گرفتم حرف نزدن با هومن رو کنار بذارم.
فردا صبح تو حیاط دبیرستان کنار دیوار ایستاده بودم و هومن رو زیر نظر داشتم با یکی از دوستاش که البته من زیاد شناختی ازش نداشتم تو ضلغ غربی دیوار دبیرستان ایستاده بود و به دیوار تکیه داده بود و گاهی وقت ها هم منو نگاه میکرد و با دوستش صحبت میکرد. اون دوستش هم گاهی وقتها برمیگشت و نیم نگاهی به من میکرد. احساس ناخوشایندی پیدا کرده بودم. فکر میکردم هومن داره همه جریان رو به دوستش میگه برای همین به شدت عصبی و عصبانی شده بودم. من که قصدم صحبت با هومن بود پشیمون شده بودم .نمیدونستم چیکار کنم. چند لحظه بعد احساس کردم که هومن به سمت من در حال حرکت کردنه وقتی دیدم داره به سمت من میاد منم شروع به حرکت کردم و در جهت مخالف هومن قدم بر می داشتم وارد راهرو ساختمان مدرسه شدم تا بی خیال شه...
چند روزی کارم همین بود تقریبا 4 روز بود مدام از دستش فرار میکردم و باهاش حرف نمیزدم
ولی اون کون و سینه لرزون دلارام تو خونه نمیگذاشت بی خیال هومن باشم دیگه تحمل نداشتم.اگه اقدامی نمیکردم همه چیز یواش یواش از بین می رفت بالاخره تصمیم گرفتم این بار که هومن پیش من اومد باهاش حرف بزنم.
فردای روز پنجمی که با هومن قهر بودم بعد از تعطیل شدن دبیرستان با سیاوش تو مسیر خونه بودیم که یکی از پشت سر دستشو رو شونه من گذاشت بدون اینکه با هومن حرفی زده باشم مقداری از مسیر راه رو سه نفری طی کردیم تا اینکه سیاوش از ما جدا شد و به سمت دیگه ای رفت من مونده بودم و هومن...
ازم خواست اون روز ناهار پیتزا ایتالیایی مهمونش باشم. شاید فکر میکرد من نمی فهمم که به خاطر دلارام داره پاچه خواری میکنه ولی من خودم از اون بکن ها بودم و ختم روزگار..
تو مسیر رفتن به رستوران شانلی تو بلوار دانشجو تا میدان یاسمن همه حرفا پیرامون درس و امتحانات بود موقع غذا خوردن تو رستوران هومن ازم گله داشت که چرا چند روزه باهاش حرف نمیزنم و جواب تلفن هاشو نمیدم بعد هم به من گفت کامنت هایی رو که تو فیس بوک برام نوشته رو خوندم یا نه با سر جواب مثبت دادم . در حال خوردن ازم پرسید تو با دلارامتون تو خونه مشکل داری؟ با علامت نه سرمو تکون دادم باز ادامه داد جدا برام جای سواله که چرا قبلا در مورد دلارامتون هر حرفی میزدم چیزی نمیگفتی ولی حالا جریان فرق کرده البته خودم حدس هایی زدم تو فیس بوک برات نوشته بودم...
این دومین بار بود که این حرف ها رو میگفت. بهترین کار اون موقع برای من سکوت بود.
دیگه در این مورد حرفی بین ما زده نشد و صحبت سر درس و کتاب و مدرسه و همکلاسی ها بود.
هم من میدونستم منظور هومن چیه و هم هومن احتمالا فهمیده بود من به کرده شدن دلارام توسط دیگران علاقه دارم. منتهی نه من و نه هومن انگاری هیچ کدوم قدرت بیانش رو نداشتیم شاید اون می ترسید دوباره قاطی کنم منم می ترسیدم آبروم بره...
همون شب ساعت تقریبا 9 بود که هومن به گوشیم زنگ زد و گفت یه درخواستی ازت دارم روم نمیشه تلفنی بهت بگم.. ازم خواست برم فیس بوک انگاری فیس بوک یه دنیای آزاد و بدون قانون بود که اونجا میشد راحت حرف زد..... با یک هیجان و استرسی خاصی بلند شدم رفتم تو اتاقم و روی صندلی نشستم. یه جورایی بدنم سرد شده بود احساس میکردم روی صندلی بدنم می لرزه دستام روی کیبورد لرزشش کاملا معلوم بود نمیدونم شاید چون منتظر حرف غیر عادی و غیر طبیعی از طرف هومن بودم اینطوری شده بودم. احساس میکردم هومن میخواد پیشنهاد کردن دلارام رو بده ...
تو فیس بوک بهش پیام دادم برام نوشت خواهشا جنبه داشته باش و مثل اون دفعه قهر نکن و ادامه داد من اگه یه وقت دلارامتون به من زنگ زد یا پیامک داد مجازم جواب بدم؟
من که خودمو برای جواب دادن به پیشنهاد کردن دلارام آماده کرده بودم گفتم مسئله ای نیست. دوباره نوشت اون زمان که با تو حرفم شد خودمو از تو Add List دوستان دلارامتون تو فیس بوک Unferid کردم اگه دوباره بهش درخواست Addبدم مشکلیه؟ بازم گفتم نه ولی انگار پر رو تر شد و نوشت اگه به دلارامتون زنگ بزنم ناراحت میشی؟ دوست نداشتم سریع خودمو وا بدم و قافیه رو ببازم برای همین جوابشو ندادم. دوباره نوشت چی شد؟ اگه به خواهرت زنگ بزنم ناراحت میشی؟ این بار با تاخیر جواب دادم مشکلی نیست ولی با بیرون رفتن و قرار گذاشتن تو بیرون کاملا مخالف هستم.
هومن یه دمت گرمی گفت و منم دیگه نگذاشتم بقیه حرفاشو بزنه و فیس بوک رو بستم یه جورایی ناراحت بودم از این اینکه بابت تلفن زدن به دلارام بهش چراغ سبز دادم ولی خوب خودمم دوست داشتم پنجمین کونی که میکنم کون دلارام باشه و باید با هومن همکاری میکردم...
هومن خیلی موزی بود. اول از خواسته های کم شروع کرده بود تا اگه با آخرین خواسته اش که همون تلفن زدن به دلارام بود مخالفت کردم بتونه از طریق فیس بوک و یا خود خواهرم اهدافش رو پیش ببره ولی معلوم بود هنوز جراعت این رو نداره که به طور مستقیم به من پیشنهاد کردن دلارام رو بده...
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
قسمت پنجم

از فردای اون روز اخلاق هومن تو دبیرستان با من عوض شده بود. یه حس پاچه خواری پیدا کرده بود. من قبلا تو تیم فوتبال (ب) کلاس و روبروی تیم (الف) که هومن توش بازی میکرد و البته از تیم (ب) قوی تر بود بازی میکردم.
ولی اون روز هومن منو به تیم الف برد و حتی جای خودش بازی کردم. دو روز بعد دوباره منو این بار به چلوکبابی و ناهاردعوت کرد .. تو دبیرستان و بعد از کلاس ها بیشتر زمان رو تو حیاط دبیرستان با من میگذروند از این می ترسیدم که یه وقت همکلاسی هام جریان رو بفهمند و آبروریزی بشه به خصوص که احساس میکردم سیاوش و دوسـتان نـزدیـک دیگه من از دسـتم شــاکی شـدن و یه جــورایـی شــک کردن که چرا هومن اطراف من زیاد مـیـگرده الـبته خـوب با سیاوش و چـند تا از هـمـکلاسـی های دیگه از خیلی وقت پیش از اول دبیرستان صـمـیمی و دوسـت بودم هم من خـونه اونها می رفتم و هم سیاوش خونه ما می اومد و با پدر و مـادرم و حتی دلارام هم سـلام عـلیـک داشت تو خونه درس می خوندیم و گاهی هم من و سیاوش همراه دلارام ورق بازی میکردیم آنـلایـن فــیـفا بــازی میکردیم و... حـتی با سیاوش دوست دخترشـو کرده بودیم

**********

تقریبا یک هفته بود از زمانیکه با هومن آشتی کرده بودم گذشته بود. توی این یک هفته چه داخل دبیرستان و چه بیرون دبیرستان خایه مالی و پاچه خواری منو زیاد کرده بود. که البته میدونستم همه اینها به خاطر دلارامه توی اون یک هفته هم کاملا بعد از تعطیل شدن دبیرستان دخترانه آمار دلارام رو میگرفتم تا یک وقت هومن به دور از چشمان من دلارام رو مکان نبره ...
هومن وسط همون هفته پر از پاچه خواری به من پیشنهاد داده بود که آخر هفته و روز جمعه بریم بام تهران و از اونجا هم بریم توچال...
با توجه به اینکه زمستون بود توچال به صورت گروهی بیشتر حال میداد ولی چون هومن چنین پیشنهادی داده بود و میدونستم به احتمال خیلی زیاد حرفهای زیادی در مورد دلارام بین من و هومن زده خواهد شد این پیشنهادش رو برای رفتن دو نفری به بام تهران و توچال قبول کردم. شب قبلش لباس گرم کوله پشتی و کفش نیمه سنگین و دستکش خلاصه همه چیز رو آماده کرده بودم که اگه زد به سرمون از بام تهران رفتیم توچال مشکلی پیش نیاد. فرداش ساعت 8 صبح از ولنجک با هومن به سمت بام تهران حرکت کردیم .از خونه تا اونجا پیاده راه زیادی نبود ساعت تقریبا 8:30 صبح اونجا بودیم. تو مسیر رفتن اصلا صحبتی از دلارام به وسط نیومد در عوض از کردن دوست دختراش کلی صحبت کرد و ادعا کرد که همه دوست دختراشو کرده... احساس میکردم حرفاش یه جورایی بو داره و شایدم داره در مورد دلارام زمینه سازی میکنه..من هم از کردن لیلا از کردن دوست دختر سیاوش و کردن سارینا که دوست دختر من بود ولی با امیر سلمانی دو تایی کرده بودیم براش تعریف کردم.
هومن تا اون لحظه هنور حرفی از دلارام نزده بود البته من دیگه نگرانی بایت ادامه دوستی بین دلارام و هومن نداشتم برای اینکه تلفن زدنها مجددا برقرار شده بود و تو فیس بوک هم هومن دوباره تو ادد لیست دلارام قرار داشت. تنها نگرانی من این بود که احتمال می دادم هومن جریان دلارام رو به همکلاسی ها و دوستان خودش گفته باشه یا بگه و باعث آبروریزی بشه منتهی شهوت و تمایلات جدید من چنان زیاد شده بود که قدرت منطقی فکر کردن رو از من گرفته بود طوریکه حاضر بودم به قیمت از بین رفتن آبروم برای یک بار هم که شده کرده شدن دلارام توسط یه پسر رو ببینم. به همین دلیل برای اینکه بحث دلارام رو وسط بکشم به هومن گفتم چی شد که دلارام دوباره دوستیش رو با تو ادامه داد؟ لبخند پیروزمندانه ای ریزی زد و گفت ؟ اولیش این که خوشتیپم دوم اینکه تو خودت اینکاره ای میدونی مخ دخترا چه جوری زده میشه درضمن من رفاقتم رو با دلارامتون و اون با من به هم نزده بودم. بلکه یه مزاحم پریده بود وسطمون. سوم اینکه من اولین پسری هستم که باهاش دوست شده و قبلا دوست پسر نداشته بعد همزمان دو تا از انگشت های دست راستش رو شبیه سوراخ کرد و گفت چهارم اینکه تا حالا از اینا نداده وفکر کنم دوست داره تجربه کنه ....
در مقابل حرف های هومن اعتراضی نمیکردم تا بیشتر تو این فازها صحبت کنه در عوض کیرم از پائین در حال رشد کردن بود و شق کرده بود. اخلاق هومن اون روز صبح جمعه با روزهای دیگه فرق کرده بود همش صحبت از کردن دادن و گائیدن کس و کون میکرد.
همچنان تو مسیر پیاده روی از خیابون آسفالته بام تهران پیاده به سمت ایستگاه اول تنکابین توچال در حال حرکت بودیم و این بهترین زمان برای صحبت کردن بود اونجا بود که هومن از روی عمد تصمیم گرفت جلوی من به دلارام زنگ بزنه که من نگذاشتم و گفتم امروز جمعه هست پدر و مادرم خونه هستن به هومن گفتم اگه میخواد زنگ بزنه همیشه روزهای غیر تعطیل تا قبل از ساعت پنج بعد از ظهر این کار رو کنه که پدر و مادرم خونه نیستن و سر کارن...
این کارم باعث تعجب هومن شد و گفت تو که با تلفن زدن و دوستی من با خواهرت مخالف نیستی چرا با دوستی ما بیرون از خونه مخالفی بدون اینکه نگاش کنم بهش گفتم چون میدونستم بیرون از خونه میری تو کار لب گرفتن و کارهای زیرنافی ولی الان دیگه مخالف اون کارها هم نیستم...
.خودمم نفهمیدم این حرف ها رو چطوری به زبون آوردم. تا این حرف رو زدم هومن بلافاصله فرصت طلبی کرد و گفت یعنی چی؟ یعنی الان با لب گرفتن و کارای زیرنافی مخالف نیستی؟
جوابشو ندادم و سکوت کردم هومن وقتی سکوت منو دید گفت می تونم راحت تر صحبت کنم؟ با سر تائید کردم
گفت تو با لب گرفتن مشکلی داری ؟ گفتم نه بالافاصله ادامه داد با حال کردن چی؟ خودمو به خریت زدم و گفتم نگرفتم منظورتو.. دوباره به حرف اومد و گفت با کون چی؟ یه لحظه از این طرز حرف زدنش شوکه شدم هومن با این حرفش منو حسابی لای منگنه قرار داده بود طوریکه نمی تونستم بهش جواب بدم. این بار همون درخواستش رو کاملتر کرد و گفت با کردن کون چی؟
بدون اینکه به هومن نگاه کنم با گفتن (نمیدونم) به سکوت خودم خاتمه دادم. با وجود اینکه هومن در این مورد خیلی راحت حرف میزد ولی من به خاطر اینکه دلارام خواهرم بود توانایی این کار رو نداشتم چند لحظه ای بود سکوت کرده بودیم تا اینکه یهو یکی دومتری از من فاصله گرفت و با حالت شوخی خنده گفت تو خودتم خوب میدونی اون موقع هم که نمیدونستم دلارام خواهرته دنبال کونش بودم. تا اینکه یه خری مثل تو خودش رو انداخت وسط و همه چیز رو خراب کرد و باعث شد یه مدت به خاطر کونش کف دستی برم و بعد هم زد زیر خنده...
اولین بار بود می شنیدم یه پسر غریبه داره به خاطر کون خواهرم جق میزنه و این برام خیلی جالب و تحریک کننده بود.البته خودم هم بارها به خاطر دلارام جق زده بودم و معلوم نبود چه افراد دیگه ای هم این کار رو کرده اند. شاید پسرهای همسایه یا پسرهای فامیل ....ولی جق زدن دیگران به خاطر دلارام به من حس خوبی میداد.
با یه کیر شق کرده که ناشی از حرفای هومن در مورد دلارام بود با همون حالت شوخی به سمت هومن لگدی پرتاب کردم که جاخالی داد و نخورد بهش دو سه متری هم جلوتر از من ایستاد
بالاخره به ایستگاه اول تله کابین توچال رسیدیم آدمهایی زیادی اونجا برای خرید بلیط صف کشیده بودن تقریبا نیم ساعت طول کشید تا بلیط خریدیم 15 دقیقه هم طول کشید سوار تله کابین شدیم. توی اون یکی دوساعتی که تو صف بودیم صحبتی از دلارام نشده بود. .
ولی تا وارد تله کابین شدیم زد پشت کمرمو گفت برا من فیلم بازی نکن من که میدونم خوشت میاد یکی بزنه تو خواهرت برای این حرفم دلیل محکمی دارم صحبت های اون زمان که نمیدونستم دلارام خواهرته یادته؟ من اون همه در مورد سینه و کس و کونش حرف زدم با این که میدونستی دارم در مورد خواهرت این حرفا رو میزنم هیچی نمیگفتی...
اون احترام و حجب حیایی که به خاطر دلارام بین من و هومن وجود داشت اون روز داشت از بین می رفت
چیزی نگفتم دیگه دوست نداشتم حاشیه برم این چندمین بار بود که هومن داشت رو حرفای سابق من مانور میداد.
داشتم پوست لبم رو از هیجان و استرس زیاد می کندم... هومن اسرار داشت بهش جواب بدم و میگفت این که میگی ((نمیدونم)) برای من جواب نمیشه. نزدیک سه ماهه که تو کف دلارامتونم البته خیلی ها تو کفش هستند آرش بابایی امیر فرزانه این پسره علیزاده یکی دو ماه پیش که من نمیدونستم دلارام خواهرته یه روز اینا از جلوی صرافی پیمان افتاده بودن دنبال خواهرت و تا سر کوچتون دنبالش رفتن.. اون روز سر دلارامتون با اونها بحثم شد یکی دو بار دیگه هم میخواستن بهش شماره بدن که من نگذاشتم.
تنها یک نفر از اون سه نفر رو می شناختم اونم فقط باهاش سلام و علیک داشتم. به هومن گفتم اون سه نفر میدونن دلارام خواهر منه؟ جواب منفی داد و گفت اون موقع نه من میدونستم نه این سه تا... بعد هم یه چشمک انداخت و گفت ولی دلارامتون زید منه اگه اوکی بدی میخوام اولین نفری باشم که پلمپ عقبش رو باز میکنم..
از این طرز حرف زدن بی ادبانه و گستاخانه هومن عصبانی شده بودم. انگار نه انگار که من داداش دلارام هستم
ولی بالاخره باید این بحث رو به جایی که خودم دوست داشتم می کشیدم ...
برای همین تصمیم گرفتم جوری به هومن اوکی بدم که زیاد خجالت نکشم. سرم رو سمت پنجره کابین گرفتم و گفتم .....
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
قسمت ششم

برای همین تصمیم گرفتم جوری به هومن اوکی بدم که زیاد خجالت نکشم. سرم رو سمت پنجره کابین گرفتم و گفتم راستش از آبروریزیش می ترسم. دیگه قضیه سر لب گرفتن و این چیزا نیست بحث کون هست..
اونم نه با انگشت کردن بلکه با کیر اصلا آبرو برام نمی مونه...
وقتی دید نرم شدم از روبرو پا شد و اومد کنارم نشست و دستشو دور گردنم حلقه کرد و گفت به جون مهرشاد سه ماهه تو کفش هستم کلی به خاطر دلارامتون کف دستی رفتم. از هیچ چی نترس آبروریزی نمیشه کسی قرار نیست بفهمه همه چی بین خودمون دو تا می مونه کسی هم چیزی نمیفهمه مطمئن باش فقط هم از کون می زنم توش با کسش کاری ندارم.
به هومن گفتم اگه غریبه بودی مشکلی نبود ولی اگه کسی بفهمه من با تو همکاری کردم آبرو برام نمی مونه تازه یه چیزی هم هست که منو خیلی ناراحت میکنه .برگشت گفت چی؟ روم نشد رو در رو بهش بگم و گفتم الان برات اس ام اس میزنم بلند شدم اومدم یه طرف دیگه براش تو پیامک نوشتم اینکه با کردن کون خواهرم آبت بیاد اینکه کون خواهرم آبتو بیاره برای من خجالت آوره فرداش دیگه تو دبیرستان نمیتونیم تو صورت همدیگه نگاه کنیم. وقتی خوند گفت خوب قانون کردن همینه دیگه کون میکنی تا آبت بیاد...
اگه به منم اوکی بدی اینقدر باید بکنم تا آبم بیاد. کی میتونه کون دلارامتون بذاره ولی آبش نیاد؟
از خجالت سرمو پائین گرفته بودم و سکوت کرده بودم. دوباره رفت صندلی روبرو نشست و گفت تو که بدت نمیاد من بندازم توکونش بدت میاد؟
با کمی تاخیر به هومن گفتم بدم نمیاد ولی بعد این کار دوستی من و تو هم تموم میشه تا اینو گفتم هومن یه جون بلند گفت و اومد سر و صورت منو ماچ کرد
در حالیکه می خندید گفت اصولا دخترا وقتی به دوست پسرشون حال میدن قطع رابطه میکنن.... نذاشتم حرفش تموم شه و گفتم دلارام از گوشت و پوست خون منه کردن دلارام یعنی کردن من ....
خنده ای کرد و گفت برادر و خواهر هر دو کون توپی دارند...به خصوص دلارامتون که تا حالا کیر بهش نرفته کونش صفر کیلومتره میخوام اولین نفری باشم که بهش فرو میکنم.
بعد ازم پرسید لیلا رو که کردی چند دقیقه ای آبت اومد؟ گفتم تقریبا 10 دقیقه خندید و گفت من با کون خواهرت به 3 دقیقه نمیکشه آبم میاد.....
احساس میکردم هومن با این حرفهایی که میزنه حشری شده البته من هم دست کمی از هومن نداشتم.
توی اون لحظات داخل تنکابین حالت و رفتار من شبیه کسانی بود که دیوار بین غیرت و لذتشون فرو ریخته و فقط لذت باقی مونده...
با خوندن مطالب دیگران داخل اینترنت در مورد خواهر و بستگان نزدیک نتیجه گیری کرده بودم که اکثر پسرهای زیر 20 سال با انگشت کردن مالیدن و دستمالی خواهرشون توسط پسرهای دیگه در ظاهر مخالف ولی در باطن لذت می برند و این در مورد من هم صدق میکرد با این تفاوت که مورد من از مرحله انگشت کردن و دستمالی گذشته بود و داشت به مرحله کردن می رسید... حالات و رفتار هومن هم به خاطر جواب نصف و نیمه ای که به خاطر دلارام بهش داده بودم کاملا تغییر کرده بود به طوریکه تو اون لحظات میدونستم هر درخواستی که ازش بکنم با جواب مثبتش رو.برو می شم. به همین دلیل با توجه به جو ایجاد شده بهترین فرصت بود که شرط اصلی کردن دلارام رو به هومن بگم. با همه خجالتی که به خاطر مطرح کردن این موضوع می کشیدم به هومن گفتم اگه دلارام بهت میده و میذاره که بکنیش من مشکلی بابت این کار ندارم. ولی یه شرط داره...
تا این رو گفتم هومن شاکی شد و گفت تا چند دقیقه پیش راضی شده بودی شرطی هم در کار نبود . بدون توجه به حرفاش در حالیکه خجالت میکشیدم نگاش کنم گفتم شرطم اینه که موقع کردنش منم اونجا باشم و یواشکی ببینم. وقتی این رو گفتم هومن خنده بلند مسخره ای کرد. و شروع کرد به اوه اوه کردن و سوت و کف زدن... بعد از چند لحظه به حرف اومد و گفت تمام رفتار و حالت و صحبت کردنت تابلو بود که خودتم تو کفی. ببین لامصب دلارامتون چه کس و کونیه که تو هم تو کفشی...البته منم اگه چنین خواهر چاقالی تو خونمون داشتم سوراخ عقب و جلوشو یکی میکردم
دیگه خودمو خلاص کرده بودم اون چیزایی رو که باید میگفتم گفته بودم . بالاخره همه اون حرفایی رو که میخواستم توی اون چند ماه به هومن بزنم زده بودم. منتظر بودم شگفت زدگی و تیکه هایی که هومن به من مینداخت تمام بشه تا بتونم خواسته هام رو واضح تر بیان کنم .
بالاخره وقتی حرفاش تموم شد دوباره شرط کردن دلارام رو مطرح کردم هومن هم که معلوم بود عصبی شده در مقابل این شرطی که من گذاشتم اسرار داشت تا از من اعتراف بگیره که تو کف دلارام هستم. شاید هدفش این بود که من از شرط گذاشتنم منصرف بشم. ولی من کل برنامه این چند ماهه ام دیدن کرده شدن دلارام بود.و به هیچ عنوان حتی به قیمت اعتراف کردنم کوتاه نمی اومدم. تابلو بود که شرط منو در مقابل اعتراف کردنم قرار داده این همه مدت صبر نکرده بودم که به خاطر یه اعتراف بی خیال شم. هومن هم که دیگه همه چیز رو میدونست و پنهان کردن موضوع هیچ فایده ای نداشت برای همین به هومن گفتم دو ساله که تو کف دلارام هستم با اینکه چند تا دخترم کردم ولی احساس میکنم دلارام لامصب یک چیز دیگس ... توی این دوسال دنبال این بودم یه جوری از کون باهاش حال کنم ولی راهی به نظرم نمیرسید تا اینکه وقتی قضیه تو پیش اومد تصمیم گرفتم از طریق تو اقدام کنم برای همین وقتی فهمیدم با دلارام دوست شدی از شما دو تا آمار می گرفتم .. با اینکه کردن دلارام برای من خیلی مسئله سازه و نباید اینا رو به تو میگفتم ولی دیگه آب از سرم گذشته و الان به تنها چیزی که فکر میکنم کون دلارامه..
هومن با شرط من مخالفت کرد . به ایستگاه 5 تنکابین توچال رسیدیم پامون رو که روی زمین گذاشتیم پر از برف بود چنانکه تا بالای قوزک پا داخل برف فرو می رفت .به خاطر اینکه هومن شرط من رو قبول نکرده بود عصبی بودم حالت و رفتار هومن هم به خاطر مانعی که جلوی پاش قرار داده بودم نشون میداد که ناراحته. سوز و سرما و بادی که در محیط کوهستان می وزید هم در عصبی کردن ما تاثیر زیادی داشت. به پیشنهاد هومن برای فرار از سرما و خوردن صبحانه به کافه رستوران ایستگاه 5 رفتیم. توی اون نیم ساعتی که تو رستوران صبحانه می خوردیم هومن صحبتی از دلارام نکرده بود. شاید داشت روی پیشنهاد من فکر میکرد ولی تو مسیر برگشت داخل تنکابین خیلی تلاش کرد تا من از شرط خودم بی خیال بشم ولی من همه هدفم دیدن کرده شدن دلارام بود و هومن بیخودی تلاش میکرد البته به نظرم هومن هم حق داشت میگفت ممکنه موقع کردن خواهرت دردش بیاد یا گریه کنه یا موقعی که آبم میاد ببینی خوشت نیاد یهو قاطی کنی غیرتی بشی کار دستمون بدی...این رو راست میگفت تا اون زمان نه من چنین تجربه ای داشتم و نه هومن خودم هم نمیدونستم اگر در چنین موقعیتی قرار بگیرم چه عکس العملی نشون میدم ولی میدونستم کرده شدن خواهر توسط یه پسر غریبه دارای لذت فوق العاده زیادیه..
از صحبت های هومن مشخص بود که به هیچ وجه قصد نداره شرط منو بپذیره. من هم چون هدفم دیدن کرده شدن دلارام بود دوباره بحث حیثیت و آبروریزی که بعد از کردن دلارام ممکن بود پیش بیاد رو وسط کشیدم و با این کار مخالفت کردم. با این مخالفت ها دوباره به پله اول برگشته بودیم ولی برای اینکه هومن رو تحت فشار گذاشته باشم. بهش گفتم به خاطر این آبروریزی که این جریان بعدا ممکنه داشته باشه به خونه که برسم جریان رو به دلارام میگم و مانع ادامه دوستیتون میشم. واقعا هم اگه هومن با نظر من موافقت نمیکرد هدفم همین بود. دوست نداشتم هومن مفت و مجانی به کون دلارام برسه... این فشارهای من بالاخره نتیجه داد چون به ایستگاه دوم تنکابین توچال که رسیدیم پیشنهاد جدیدی رو مطرج کرد و گفت هنوز با دید زدن من مخالفه ولی می تونه یه اقدام دیگه بکنه که همه جوره امنیت داره و برای هیچ کدوم از ما مشکلی ایجاد نمیکنه..تا ایستگاه اول تنکابین توچال به این پیشنهاد جدید هومن فکر می کردم . این پیشنهاد از هیچ چی خیلی بهتر بود
به خصوص که با هومن در مورد دلارام خیلی جلو اومده بودم و ممکن بود تا آخر عمرم هرگز چنین فرصتی گیرم نیاد. بنابراین تصمیم گرفتم با اضافه کردن درخواستی به این پیشنهاد هومن با کردن دلارام بدون حضور خودم موافقت کنم. با مطرح کردن این درخواست دو هدف داشتم یکی اینکه راه کردن دلارام برای من هم باز بشه و دوم اینکه مانع ادامه دوستی بین دلارام و هومن بشم. وقتی درخواست جدیدمو به هومن گفتم باز هم مخالفت کرد چون میدونست با اجرای این درخواست ادامه دوستی با دلارام رو از دست میده ولی این بار مخالفتش زیاد طول نکشید به اول جاده بام تهران که رسیدیم قبول کرد.
تو جاده آسفالته بام تهران در حال حرکت با یک کیر شق کرده جواب نهایی رو به هومن دادم و گفتم با کردن دلارام مشکلی ندارم. هومن یک دمت گرمی گفت و ازم قول گرفت که من هم سر حرفم بمونم و غیرتی نشم تا بتونه دلارام رو از عقب فشار بده...
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
قسمت هفتم

اون روز جمعه تو خونه از هر فرصتی برای دید زدن بدن ناز دلارام استفاده میکردم وقتی تو خونه به کون دلارام نگاه میکردم تصور اینکه قرار تا چند روز دیگه توی این کون کیر بره منو دیونه میکرد. مدام در حال شق کردن بودم به خصوص زمانیکه دلارام با گوشی موبایلش تا مدت ها در حال حرف زدن بود میدونستم اون طرف خط هومن داره برای کردن کونش نقشه میکشه و مخشو میزنه. اون روز جمعه تا شب چنان تو کف اون کون لرزون و اون سینه های قلمبه و اون کس ناز لای پاهاش بودم که اگر پدر و مادرم خونه نبودن ممکن بود کار دست خودم بدم. شب تو تخت خواب با وجود خستگی که بابت کوه پیمایی تو بدنم بود خوابم نمی برد و مدام به اتفاقات اون روز، کون دلارام ،حرفای هومن، حرفای خودم و اینکه تا چند روز دیگه قراره تو کون دلارام کیر بره فکر میکردم. همه این عوامل باعث شق شدن کیرم شده بود با فکر کردن به جریانات اون روز احساس کردم که نیاز به خود ارضایی دارم. ساعت یک شب بود که بلند شدم رفتم حمام یه جق جانانه به یاد دلارام و حرفای هومن زدم. بعد از جق زدن حالم به یکباره دگرگون شد یه حالت تنفر از هومن و کاری که میخواست انجام بده پیدا کرده بودم از خودم هم بابت توافقی که با هومن سر دلارام کرده بودم به شدت ناراضی بودم طوریکه کم مونده بود سر خودم رو به دیوار حمام بکوبم عجیب بود که این حالت بعد از خود ارضایی در من به وجود اومده بود. انگاری مغز و منطقم از تو کیرم به جای اولیه خود یعنی تو سرم برگشته بود. بلافاصله بعد از شستن خودم از تو حمام بیرون اومدم و به اتاقم رفتم گوشی موبایلمو برداشتم و یه پیامک برای هومن فرستادم به هومن پیامک دادم که من با کردن دلارام به طور کلی مخالفم و دوست ندارم چنین کاری انجام بشه هنوز بی غیرت نشدم که اجازه بدم یکی با خواهرم حال کنه. بعد از فرستادن پیام مدتی تو رختخوابم غلت می زدم نفهمیدم کی خوابم برد. صبح ساعت هفت با صدای زنگ بیدار باش گوشی موبایلم از خواب بلند شدم. وقتی برای رفتن به سر کلاس آماده میشدم جالب بود که با یادآوری اتفاقات دیشب از احساس تنفر نسبت به هومن و کاری که قرار بود انجام بده اصلا خبری نبود. تازه نسبت به این کار راغب تر شده بودم از اینکه اون پیامک رو دیشب به هومن فرستادم مثل سگ پشیمون بودم.کاملا مشخص بود که اون حس تنفر به خاطر جق زدن دیشب و تخلیه شهوت در من شکل گرفته بود. اون روز صبح حس شهوتم برگشته بود و حتی بیشتر از قبل به ادامه کار هومن تمایل داشتم. تقریبا ساعت هفت و نیم صبح بود که تو راه دبیرستان هومن به گوشی موبایلم زنگ زد. از من شاکی بود که چرا حالت و رفتارم هی تغیر میکنه و یه مدت نسبت به دلارام بی تعصب می شم یه مدت غیرتی میشم. منم که نمی تونستم جریان کف دستی دیشب رو براش تعریف کنم دوباره بحث آبروریزی بعد از کردن دلارام رو وسط کشیدم و گفتم کردن دلارام برای تو افتخار داره و برای من ننگ و آبروریزی بعد از این کار دیگه نمی تونیم تو دبیرستان تو چشمهای همدیگه نگاه کنیم. هومن هم برای اینکه دوباره مثل قبل مثلا منو راضی کنه مدام قسم میخورد و تضمین میداد که هیچ اتفاقی نمی افته و در کمال پر رویی ازم خواست چند روزی نسبت به دلارام بی خیال و بی غیرت باشم تا بتونه مخ دلارام رو برای کردن بزنه..
من که اون روز صبح قبل از تماس هومن برعکس دیشب به این کار تمایل داشتم دوباره مثلا به هومن جواب مثبت دادم منتهی ازش خواستم تو دبیرستان کمتر دور و اطراف من باشه تا بچه ها شک نکنن و بیشتر بیرون از دبیرستان برای ادامه کار با هم باشیم.

********

اوایل اسفند ماه 1387 بود و تقریبا پنج روز از موافقت من و هومن برای کردن دلارام میگذشت. توی این پنج روز کاملا حالت و رفتار دلارام رو زیر نظر داشتم. زنگ خور گوشی موبایلش و بیرون رفتن هاش دوباره زیاد شده بود. با این حال هومن هنوز موفق به راضی کردن دلارام نشده بود میگفت احتمالا خواهرت به خاطر هم مدرسه ای بودن من با تو کمی محتاطه چون گاهی وقت ها در مورد رفاقت من و تو از من سوال میکنه وگرنه اون زمان که نمیدونست من و تو با هم رفیق هستیم خیلی راحت به من لب داد و خیلی راحت هم داشت خودشو وا میداد.
فصل امتحانات میان ترم اسفند ماه بود و من زیاد دل و دماغی بابت درس خوندن نداشتم در عوض شب و روز به دلارام و جریانی که قرار بود اتفاق بیافته فکر می کردم. در تمام طول روز دارای هیجان بودم. خیلی دوست داشتم قیافه یک دختر رو بعد از کرده شدن اونم برای اولین بار ببینم که خوب این اتفاق داشت در مورد دلارام می افتاد.
من و هومن تقریبا هم هیکل و هم قد بودیم کیرم 16 سانت بود و پیش بینی میکردم مال هومن هم همین مقدار باشه حدس میزدم اگر هومن 16 سانت کیر داشته باشه حداقل 15 سانتش تو کون دلارام میره و این حدس و گمان منو دیونه میکرد طوریکه به جق زدن روی می آوردم. البته بعد از کف دستی باز هم همون حس تنفر از هومن در من به وجود می اومد ولی دیگه میدونستم این حس موقتیه و با گذشت یکی دو ساعت برطرف میشه به همین دلیل یه جورایی این حس رو تحمل میکردم تا به حالت عادی برگردم.
دقیقا یادمه 22 اسفند ماه بود که بالاخره هومن خبر از راضی کردن دلارام داد تقریبا دو هفته هم از زمانی که در توچال توافق کرده بودیم گذشته بود.وقتی هومن خبر از راضی کردن دلارام داد جنگی تمام عیار بین هوای نفسم و وجدانم درگرفت. بیرون از خونه که بودم مدام یکی به من نهیب میزد که اینقدر بی غیرت شدی که میخوان به ناموست دست درازی کنن و عین خیالتم نیست. داخل خونه هم با دیدن سینه ها و اون کون ناز و لرزون یکی بهم میگفت با این خوشگلی که دلارام داره و این کونی که همه دنبالشن بالاخره یکی پیدا میشه میزنه توش تو هم دستت به جایی بند نمیشه ولی طبق معمول قدرت شهوتم بیشتر از منطقم بود و به امید اینکه روزی کون دلارام مال من میشه خودمو دلداری میدادم.
از زمانیکه هومن خبر از راضی کردن دلارام داده بود تمام حواسم داخل دبیرستان به هومن و دوستاش و همچنین تو کلاس خودمون به اون دوستانی که با هومن دوست بودن جمع بود و همه اعمال اونها رو زیر نظر داشتم می خواستم مطمئن باشم که به هیچ کدوم از اونها حرفی نزده یا نمیزنه..
آقا روز 24 اسفند ماه بعد ازامتحان و بیرون از دبیرستان تو یکی از فضا های سبز کوچیک نزدیک دبیرستان با من قرار داشت به قول خودش میخواست با من اتمام حجت کنه.
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
قسمت هشتم

وقتی هر دو روی صندلی و داخل فضای سبز نشستیم به من گفت که هنوز به طور مستقیم به دلارام در مورد کردن چیزی نگفته ولی وقتی تو یه جای خلوت سینه هاشو مالیده بدجوری وا داده تابلو که دلارامتون میخواد بده بعد هم یه چشمکی به من زد و گفت اگه غیرتی نمیشی فردا بعد از امتحان می خوام ببرمش خونمون دو کلام حرف حساب باهاش بزنم...
بهش گفتم اگه خودش بهت میده و میذاره بکنیش منم حرفی ندارم.
تو اون لحظات چنان حشری شده بودم و شق کرده بودم که دوست نداشتم از روی صندلی پا شم و دوست داشتم تا آخر شب فقط در مورد این موضوع با هومن حرف بزنم.
انگاری هومن هم چنین هدفی داشت چون ازم خواست بیشتر با هم باشیم منو ناهار این بار به سفرخانه باغ گیلاس تو ******** دعوت کرد شاید میخواست از جانب من بابت کردن دلارام مطمئن تربشه.
هنوز تا ظهر وقت زیادی باقی مانده بود. هوای اواخر اسفند ماه بهاری شده بود و جون میداد برای قدم زدن... برای همین به هومن پیشنهاد دادم به پارک سیزدهم نزدیک خونه بریم.. تا ظهر تو اون پارک کس چرخ زدیم بیشتر حرفایی که در پارک زده شد در مورد دلارام و کردنش بود.. هومن میگفت دلارام رو خیلی راحت میشه کرد حتی راحت تر از دخترای دیگه.. به پستونهاش خیلی حساسه اگر میدونستم به سینه هاش اینقدر حساسه همون هفته اول میکردمش خیلی راحت میخوابه واین یک ضعف خیلی بزرگ برای خواهرته چون با هر کی دوست بشه طرف تو کمتر از یک هفته میزنه توش..
در مقابل حرفای هومن جوابی نداشتم که بگم البته من منکر این ضعف بزرگ و ناجور دلارام نبودم ولی احساس میکردم هومن این ضعف دلارام رو برای کوبیدن و خرد کردن من بیان میکنه
حرف های هومن زیاد برای من مهم نبود البته دروغ هم نمیگفت. چون دلارام اگر جنبه دوستی با پسرها رو داشت از همون موقعی که فهمید من با هومن رفاقت دارم می بایست بلافاصله دوستی خودش رو با هومن قطع میکرد و حتی با مخ زنی دوباره هومن بهش پا نمیداد
بعد از خوردن ناهار به سمت خونه حرکت کردیم. تو راه هومن از تمایلات و گرایشات جنسی من نسبت به دلارام دفاع کرد و گفت اگر من هم یه خواهر با این سینه و کس وکون داشتم بی خیال دخترای غریبه میشدم. وقتی دیدم هومن این بحث رو وسط کشیده دیدم بهترین فرصته که یکبار دیگه اسرار کنم موقع کردن دلارام اونجا باشم و ببینم.
ولی باز هم مخالفت کرد و بحث اومدن آبش رو بهونه قرار داد که ممکنه من خوشم نیاد وگفت تو هنوز با اومدن آبم در مورد خواهرت مشکل داری؟ بدون اینکه نگاش کنم گفتم من با کردن کون دخترای غریبه آبم اومده حس خوبی بهم دست نمیده وقتی ببینم یک نفر هم پیدا شده که میخواد با کون خواهر من آبش بیاد. هومن در حالیکه خنده ریزی میکرد و از من فاصله میگرفت برگشت گفت اولا دست بالای دست زیاده دوما فردا
میخوام اون کون تنگ و داغ و دست نخورده خواهرتو از تو پلمپی در بیارم.
دیگه به این جور حرف زدن هومن در مورد دلارام عادت کرده بودم. مدتها بود که این طور حرف میزد. البته منم یه جورایی از این طور حرف زدن هومن در مورد دلارام لذت می بردم. منتهی به هومن نمیگفتم.
بعد از اینکه شوخی ها و کس کلک بازی های هومن تمام شد در مورد برنامه فردا خیلی مفصل با هم صحبت کردیم و با اقدامات بعدی که باید میکردیم هماهنگ شدیم. این برنامه طبق نقشه من سه مرحله داشت که مرحله اولش رو هومن باید اجرا میکرد داخل این برنامه ای که با هومن برای کردن دلارام ریخته بودم اصلا خبری از آتو گیری و یا زور گیری نبود چون تو کردن دوست دخترهای سابقم و زدن مخشون کلی تجربه داشتم و برای رسیدن به کون دلارام نیازی به آتو گیری و زورگیری نبود.
من و هومن همچنان مشغول صحبت کردن و اطمینان دادن به همدیگه بابت برنامه فردا بودیم تا اینکه به خیابونی که دبیرستان ما داخلش بود رسیدیم. جلوی ویتامینه صنوبر از هم جدا شدیم. این هومن کون گشاد چند روزی بود بعد از امتحان می رفت اونجا کمرشو پر میکرد. این بار هم وارد اونجا شد..
دیگه قرار نبود تا فردا و بعد ازکردن دلارام هومن رو ببینم. با افکار پریشون به سمت خونه راه افتادم ذهنم کاملا درگیر جریان فردا بود بدبختی این جریان داشت بین امتحانات میان ترم اسفند ماه اتفاق می افتاد هر سه نفرمون سوم دبیرستان بودیم با این تفاوت که من یک سال درجا زده بودم و می بایست پیش دانشگاهی می بودم. من و هومن رشتمون تجربی بود و دلارام هم ریاضی می خوند. فردای اون روز دقیقا یادمه ما امتحان زیست شناسی و آزمایشگاه (2) داشتیم و دلارام هم امتحان هندسه (2) داشت.
با توجه به شرایط موجود بعید میدونستم بتونم نمره درس زیست شناسی رو بیارم
چون تمام فکر و ذکرم کون دلارام بود و در حسرت کردنش میسوختم به هیچ وجه دوست نداشتم این کون ناز سالم دست نخورده و آکبند به شوهر آیندش برسه... البته عاشق کسش هم بودم مگه میشه دختری به این زیبایی با این استیل بدن از خیر کسش گذشت منتهی چون کسش لای پاهاش قرار داشت و برجسته نبود تو دید من قرار نداشت.
با یه کیر نیمه شق که به خاطر جریان فردا تو خیابون شل و سفت میشد به خونه رسیدم. هنور دو سه ساعتی به اومدن پدر و مادرم از محل کارشون باقی مونده بود زنگ خونه رو که زدم طبق معمول دلارام آیفون در رو زد وارد جیاط که شدم چاقال خانم از کنار باغچه تو حیاط با اون کون نازش جلو من ظاهر شد و گفت با دوستاش تو سالن پذیرایی هندسه کار میکنن بدون توجه به حرفش به سمت طبقه بالا و اتاقم حرکت کردم.
نیم ساعتی بود که تو اتاقم سعی میکردم برای امتحان فردا زیست بخونم ولی فکرم آشفته بود با هر دو خطی که میخوندم چند دقیقه هم به جریان فردا فکر میکردم. تو همین فکرها بودم که دلارام از همون شیرینی و تنقلاتی که برای پذیرایی از دوستاش گرفته بود برای منم آورد به هیچ عنوان با دلارام مشکلی نداشتم خیلی کم پیش می اومد که با هم بجث و دعوا کنیم شاید آخرین دعوایی که با هم کردیم مربوط به همون دوستش لیلا بود. رفتارمون مثل همه خواهر و برادرها عادی و دوستانه بود. با هم مهربون بودیم به عنوان خواهرم دوستش داشتم ولی دنبال کونش هم بودم.اگه پا میداد میکردمش...
دلارام بعد از گذاشتن ظرف میوه و شیرینی داخل اتاقم از امتحان اون روز پرسید بدون اینکه منتظر جواب بشه به سمت در اتاقم حرکت کرد طبق معمول همیشه موقع برگشت به اون کون ناز و لرزونش داخل شلوار گرمکن قرمز رنگ که لای کونش موقع راه رفتن گیر میکرد نگاه کردم یهو لرز عجیبی تو بدنم حس کردم شبیه حس لرزیدن به خاطر سرما بود با وجود اینکه هوای داخل اتاقم گرم بود و تنها یک هفته هم به عید نوروز باقی مونده بود ولی احساس سرما میکردم
میدونستم این لرزیدن هر چی که هست مربوط به جریان فرداست. چون هر بار به جریان فردا فکر میکردم لرزیدن دست و پام شروع میشد پتوی روی تختمو آوردم و دور خودم پیچیدم سعی میکردم درس بخونم ولی نمیشد نگاهم به کتاب زیست بود ولی فکرم به اتفاقی که قراره فردا بیافته ....برنامه ای که برای کردن دلارام ریخته بودم با توجه به تجربه ای که از کردن دوست دخترام داشتم کاملا امکان پذیر بود منتهی 50 درصد این برنامه رو هومن می بایست فردا اجرا کنه. 50 درصد باقی موندش توسط خودم اجرا میشد
تقریبا ساعت 9 شب بود که مادرم برای شام صدام کرد تا اون موقع فقط سه صفحه از جزوه زیست رو خونده بودم پائین که رفتم خاله ام به همراه پسر هیزش نیما هم اومده بودند. پسرخاله ام سال سوم دانشگاه بود و معماری می خوند بارها نگاه شهوت آلود نیما پسرخاله ام رو روی سینه بدن و کون دلارام دیده بودم وقتی پائین رفتم در حال وراجی با دلارام بود اون صدای تخمیش تا راه پله هم می اومد تا دلارام رو دیدم دوباره لرزیدن بدنم شروع شد. اون شب معلوم نبود چه بلایی سرم اومده که این حالتها به من دست میداد. دلارام طبق معمول روزهای که مهمون داشتیم آرایش کرده بود و یه تاپ و شلوار جذب سفید هم تنش کرده بود. بعد از اینکه با مهمونها احوال پرسی کردم پشت میز نشستم. نیما هم برای اینکه مخ زدنش تابلو نشه با من شروع به صحبت کرد. حوصله حرف زدن با نیما رو نداشتم
بدبختی اون شب دلارام جای پدرم که هنوز به خونه نیامده بود سمت چپ میز غذا خوری و روبروی نیما نشسته بود سینه های گرد و برجسته اش تو تاپ سفید جذب بدنش من که برادرش بودم رو تحریک میکرد وای به حال نیما که پسرخاله ام بود. تصور اینکه این سینه های لرزون و برجسته روزهای قبل توسط هومن از روی لباس مالیده شده و قراره فردا بدون لباس و لخت مالیده بشه کیرمو از پائین شق کرده بود و دوباره باعث شده بود دست و پاهام به شدت بلرزه....
شاید اونهایی که فهمیدن خواهرشون داده یا داره به یکی میده یا قراره بده بفهمن من چی میگم و اون لرزیدن ها رو تجربه کرده باشن. لرزیدن از روی شهوت بیشتر تو حال کردنهای غیر قانونی و ممنوعه اتفاق می افته و حس واقعا عجیبیه...
مادرم که لرزش بدنم رو دید نگران شد و فکر کرد قند خونم افتاده برام آب قند درست کرد بیشتر از دو قاشق نتونسته بودم غذا بخورم.فشار امتحانات رو بهونه کردم از خاله ام و نیما معذرت خواهی کردم از پای میز بلند شدم و رفتم بالا تو اتاقم.
دوباره پتو رو دور خودم پیچیدم و سعی کردم درس بخونم چند دقیقه بعد یک بار مادرم و یکبارهم دلارام اومدن احوالمو پرسیدن.. دلارام که اومد برام استامینوفن کدوئین آورد.. این دختر چقدر مهربون بود ولی کاشکی جای قرص کونشو به من میداد....کاشکی میتونستم بهش بگم این لرزیدن من به خاطر کونته....
اون شب پدرم تقریبا ساعت 11 شب اومد خونه بلافاصله هم اومده بود تو اتاقم بیچاره پدرم هم نگران شده بود بعد از رفتن پدرم دیگه بی خیال درس خوندن شدم فایده ای نداشت انگاری قسمت بود اون درس رو بیافتم سعی کردم بخوابم ولی خوابم نمی برد. به شدت نیاز به جق زدن پیدا کرده بودم بدنم اینو میخواست شاید برای تخلیه شهوت و آرامش روحیه ام این کار خوب بود ولی می ترسیدم اگه جق بزنم یهو شهوتم تخلیه بشه و غیرتم برگرده به خصوص که انگار یکی تو اون لحظات مدام در گوش من میگفت دلارام ناموسته اگه بذاری هومن ناموست رو ببره خونه تو دبیرستان آبروت میره...
اون شب کونم پاره شد تا صبح شد اصلا نتونستم بخوابم همش بین خواب و بیداری بودم و تو تخوابم حرکت میکردم هر ساعت که میگذشت استرس و هیجان منم بیشتر میشد دلارام لامصب دیونم کرده بود راه برگشتی نبود من کون دلارام رو به هر قیمتی که شده میخواستم همه چیز دلارام باب میل من بود از نظر من و هومن اصلا نقصی نداشت قد من و دلارام دقیقا به یک اندازه بود وقتی کنار هم می ایستادیم کیرم درست روبروی کون و کسش بود منتهی بدنش از من پر تر بود هومن هم دقیقا همینطور بود هم قد من و دلارام بود...
شب قبلش شام نتونسته بودم بخورم اشتهام کاملا کور شده بود اون روز صبح هم دقیقا وضعیت همین بود اصلا میلی به خوردن صبحانه نداشتم میدونستم همه اینها به خاطر استرس و هیجانی بود که دیروز بعد از جدا شدن از هومن در من به وجود اومده بود. ولی بر عکس من میدونستم هومن به خودش رسیده و چند روزی بود تو ویتامینه صنوبر کمر خودشو تقویت میکرد البته این طبیعی بود چون من هم قبل از کردن دوست دخترهام مثل سارینا و لیلا کمرمو تقویت کرده بودم.
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
قسمت نهم

طبق معمول هر روز مادرم قبل از رفتن به محل کارش برای من و دلارام صبحانه درست کرده بود منتهی من میلی به صبحانه خوردن نداشتم و ساعت هفت صبح زودتر از دلارام از خونه بیرون زدم امتحانات میان ترم سوم دبیرستانی ها که ما جز اونها بودیم هر روز ساعت 8:30 صبح برگزار میشد. اون روز کپی شناسنامه و اصل شناسنامه و کارت ملی رو به همراه مقداری پول برداشتم و.بر عکس روزهای قبل زودتر از همیشه از خونه بیرون زدم.
تو خیابون اصلا حال راه رفتن نداشتم شب قبلش اصلا نتونسته بودم بخوابم چشمام قرمز شده بود و پف کرده بود رفاقت و دوستی بین من و هومن اون روز تمام میشد البته من قصد تموم کردن این دوستی رو داشتم با کرده شدن دلارام توسط هومن دیگه آبرویی برای من نمی موند که بخوام به این دوستی ادامه بدم. در ضمن با هومن تو دبیرستان قبل از جریان دلارام رفاقت عادی داشتم بعد از جریان دلارام بود که صمیمی شدیم...
با سیاوش تو دبیرستان بیشتر از بقیه صمیمی بودم حتی به خونه همدیگه رفت و آمد داشتیم که البته بعد از دوستی هومن و دلارام سیاوش و بقیه رو یک مقدار کمتر می دیدم اون روز تا بعد از کردن دلارام قرار نبود هومن رو ببینم برای همین تو دبیرستان پیش سیاوش و بقیه دوستان همکلاسی رفتم خودمو تو حیاط دبیرستان از جلوی چشمان هومن گم کرده بودم....
زمانی و تایمی که مسئولین دبیرستان بابت پاسخ گویی به امتحانات میدادن اکثرا 90 دقیقه بود و برگه ها رو ساعت 10 صبح میگرفتن روز قبلش هومن با من هماهنگ کرده بود که اگر دلارام تا ساعت 10:30 صبح خونه نیومد کار تمومه و اونوقت من هم باید برنامه ای که برای کردن دلارام ریخته بودم رو یواش یواش اجرا میکردم
برگه امتحان جلوم و روی میزم بود از بین سوالات داخل برگه امتحانی فقط 5 تا سوال اول رو بلد بودم که اون هم از سوالاتی بود که از ماه های قبل بلد بودم نمره آزمایشگام بد نشده بود ولی خیلی خیلی بعید میدونستم بتونم نمره کتبی رو بیارم...
تو 20 دقیقه اون سوالاتی که بلد بودمو نوشتمو از جلسه امتحان بیرون اومدم خودمو به یکی از این خدمات همراه اول رسوندم و با کارت ملی و کپی شناسنامه و خود شناسنامه که با خودم برده بودم یه سیم کارت جدید همراه اول خریدم یک شماره خیلی رند که بیشتر اعدادش یکی بود..
تا به خونه رسیدم ساعت 9:30 بود و هنوز نیم ساعت تا پایان امتحان و یک ساعت تا اومدن دلارام به خونه باقی مانده بود. وقتی همه شرایط رو آماده کردم به خاطر خستگی ناشی از بی خوابی شب قبل به اتاقم رفتم رو تختم دراز کشیدم و با گوشی موبایلم بازی کردم از استرس و هیجان زیاد لبم رو می خوردمو گاز می گرفتم کیرمم کاملا شق بود ... گوشی موبایلمو روی سینه ام گذاشتمو چشمام رو بستم با توجه به چیزایی که قبلا ازتو اینترنت خونده بودم به این نتیجه رسیده بودم که خیلی های دیگه هم مثل من تو کف خواهرشون هستن...
خیلی از برادرها هم وقتی پسرای غریبه مخ خواهرشون رو میزنن می برن مکان میزنن توش روحشون هم از اینکار خبر نداره ولی من خبر داشتم و میدونستم که قراره تا یکی دو ساعت دیگه دلارام کرده بشه تصور اینکه یه جایی چند کوچه و خیابون دور از خونه ما یه نفردلارام رو خوابونده از کون زده توش
تصور اینکه دلارام میخواد به دوست و همکلاسی من کون بده و رفتن آبروی من براش مهم نیست
تصور اینکه دلارام هم تو دسته دخترایی قرار میگیره که کرده شدن
تصور اینکه خواهرم به خاطر خوشگلی و زیبائیش کرده شده... تصور اینکه کون خواهرم قراره به یه پسر چنان لذتی بده تا آب پسره بیاد ... تصور اینکه یه پسر سوراخ کون و کس دلارام رو قراره ببینه.... .تصور اینکه خیلی ها از جمله هومن تو کف دلارام هستن داشت منو به چنان هیجان و لذتی می رسوند که دوباره همون لرزیدن های بدنم شروع شده بود. اونهایی که خبردارند خواهرشون کرده شده و یا میدونن که خواهرشون اهل دادن هست و یا اونهایی که تو کف خواهرشون هستند و از کرده شدن خواهرشون توسط دیگران لذت می برند و تعدادشون هم خیلی زیاده میدونن این لرزیدن چه حسی به آدم میده. از قدیم گفتن از هر چی که ازش منع شدی ونامشروع و حرام باشه لذتش بیشتره خواهر هم مثل یک میموه ممنوعه هست که اگه پا بده لذت کردنش به خاطر ممنوع بودنش چند برابر لذت کردن دوست دختره...
به هر حال واقعا برام جالب بود که دلارام اینقدر زیباست که همه قصد کردنش رو دارن.
زمان و دقایق برای من مثل سال میگذشتن 10:40 دقیقه بود و از دلارام خبری نبود هیچ وقت تا این وقت امتحانشو طول نمیداد تو اون لحظات داشتم به سارینا و لیلا فکر می کردم دو تا دختری که خودم کرده بودم نمیدونستم کی اولین بار این دو نفر رو کرده که بعد از اون بذار شده بودن ...تو همین فکرها بودم که گوشی موبایلم زنگ خورد مثل برق از جا پریدم طوریکه گوشی موبایلم ازروی سینه ام بر روی تخت افتاد ساعت رو نگاه کردم تقریبا 11 صبح بود گوشی رو که نگاه کردم هومن بود یهو تنم لرزید و کیرم به یک باره شق شد تمام بدنمو هیجان و استرس گرفته بود با دستی لرزون گوشی موبایلمو از روی تخت برداشتم طبق برنامه ریزی که قبلا با هومن کرده بودم به هیچ وجه بعد از زدن دکمه Talk گوشیم قرار نبود صحبت کنم با دستی لرزون دکمه آیفون موبایلمو زدمو و بعد از اون بدون اینکه حرفی بزنم گزینه ضبط صدا رو هم فعال کردم کیرم چنان شق بود که داشت شلوارمو پاره میکرد یکی دو دقیقه ای بود که فقط صدای ضعیف هومن رو می شنیدم و از صحبت کردن دلارام خبری نبود صدای ضعیف هومن نشون میداد که گوشی دستش نیست و جایی دورتر از خودش گذاشته برای اینکه واضح تر بشنوم در حالیکه هنوز صدا روی آیفون بود گوشی رو به سمت گوشم بردم همچنان فقط صدای صحبت کردن هومن رو می شنیدم و خبری از حرف زدن دلارام نبود مدام با کلمات آخ وای جون آخ وای کون چه کونی چه نرمه قربون صدقه طرف می رفت تا اون لحظه هنوز صدای اون دختری که هومن قربون کس و کونش می رفت نشنیده بودم داشتم به این نتیجه می رسیدم که هومن منو مسخره و اسکل خودش کرده و نتونسته دلارام رو راضی کنه و به خونه ببره داره منو سر کار میذاره یواش یواش داشت از قربون صدقه های خیالی هومن خندم میگرفت قسمت خنده دار کارشم این بود که با آه هایی که میکشید حسابی نفس نفس میزد و فس فس میکرد وقتی فهمیدم هومن منو اسکل کرده تصمیم گرفتم از پشت تلفن فحش جانانه نثار جد و آبادش کنم داشتم تو ذهن دنبال این فحش جانانه میگشتم که یهو آخ بلند هومن و بعد از اون صدای آی سوختم یه دختر رو شنیدم بدنم یهو شروع به لرزیدن کردو کیرم دوباره به نهایت شقی رسید وقتی هومن برای دومین بار آخ بلندش در اومد اینبار از صدای جیغ کشیدن و آی وای پاره شدم و به گریه افتادن دختره تشخیص دادم که دلارامه.... حالم یهو خراب شد ضربان قلبم یهو تند شد احساس کردم بدنم داغ شده جوری آمپرم بالا زده بود که احساس کردم سر کیرم حساس شده برای همین شلوار و شورتمو تا زانو پائین کشیدم تا کیرم اذیت نشه داشتم حس جدیدی رو تجربه میکردم که تا اون زمان تجربه نکرده بودم هومن انگاری بودن من پشت خط تلفن رو فراموش کرده بود چون بدون ترس از من داشت کون میکرد انگاری هر بار توش میکرد دلارام هم وسط گریه کردن آخ بلندی میکشید این گریه کردن دلارام و آخ های بلندی که وسط گریه کردنش میکشید باعث شد در حد جنون آمیزی تحریک بشم طوریکه با ادامه آخ کشیدن های دلارام بدنم و به خصوص قسمت پاهام داغ شد و کل کیر و خایه ام رو اون سوزش لذت بخش قبل از ارضا شدن فرا گرفت باورم نمیشد آبم میخواد بدون دخالت دستم بیاد از روی تختم بلند شدم تا جلوی اومدن آبم رو بگیرم ولی بعد پشیمون شدم دوباره روی تخت خوابیدم چشمام رو بستم و در حالیکه گوشی موبایلم همچنان در گوشم بود و به صدای گریه کردن و آخ کشیدن های دلارام و جون گفتن های هومن گوش میکردم شر شر آب کیرم روی شکم و لای پاهام رو حس کردم به صدای دلارام گوش میدادم و همینجور ازم آب می رفت کم مونده بود از شدت لذت آه بکشم و همه چی لو بره تا اون موقع اینطور طولانی و بدون دخالت دست آبم نیومده بود کیرم ده دوازده باری نبض زد و خودشو تکون داد چشمامو که باز کردم دیدم روی شکمم لای پام روی تختم پر از آب کیره.. مقدارش هم خیلی بیشتر از زمانی بود که کف دستی می رفتم. با اینکه خودمو تقویت نکرده بودم ولی خیلی سفت تر و سفید تر از زمانی بود که کف دستی می رفتم. اصلا پیش بینی اومدن آبم اونم پشت تلفن و به صورت ناگهانی رو نمیکردم . بدون اینکه ضبط کردن گوشیمو متوقف کنم آروم روی تخت گذاشتمش بلند شدم رفتم دستمال کاغذی آوردمو لای پا و کیرمو و روی تخت خوابمو تمیز کردم ملحفه روی تختم به خاطر اینکه آب کیرم روش ریخته بود باید شسته میشد
اصلا پیش بینی نمیکردم اینطوری آبم بیاد وگرنه همه چیزو از قبل آماده میکردم بعد از اینکه خودمو پاک کردم
به آرومی گوشی موبایلمو که همچنان در حال ضبط کردن بود از روی تختم برداشتم و گوش کردم عجیب بود که دلارام آروم شده بود جز صدای آه کوتاهی چیزی ازش نمی شنیدم و بر عکس این هومن بود که صدای آخ و اوخش بلندتر شده بود. دوباره داشت حالم بد میشد منتهی این بار نه از روی لذت و شهوت بلکه از روی ناراحتی و نفرتی که بعد از اومدن آبم نسبت به این کار در من به وجود اومده بود بعد از اینکه شهوتم از بین رفت غیرتم به سرعت در حال برگشت بود اگه تلفن رو قطع نمیکردم ممکن بود با هومن به خاطر کردن دلارام پشت تلفن درگیری لفظی پیدا کنم . ارتباط تلفنی رو قطع کردم و گزینه ذخیره فایل رو زدم گوشی رو روی تختم پرت کردم اصلا حالم خوب نبود روحیه خوبی نداشتم امیدوار بودم این بار هم مثل دفعات قبل این حالت من موقتی باشه و تو یکی دو ساعت آینده از بین بره ولی این بار شدید تر از دفعات قبل بود بعد از فروکش کردن شهوتم به شدت احساس تشنگی گرسنگی و خواب کردم گوشیمو از رو تخت کناری گذاشتم ملحفه روی تختمو داخل ماشین لباس شویی انداختمو خودمم رفتم حمام...زیر دوش حمام به حال کردن هومن با دلارام فکر میکردم.و مدام صدای آخ و اوخ کردن هومن تو گوشم بود.دیگه آبرویی پیش هومن برای من نمانده بود چون کردن دلارام با رضایت من انجام شده بود و پنهانی نبود عجیب بود که عواقب این کار تازه داشت برای من مهم میشدانگاری شهوتم جلوی فکر کردن به عواقب این کار رو تو این مدت گرفته بوداون موقع که لیلا و سارینا رو کرده بودم پیش دوستان کلی تبلیغ کرده بودم با اینکه میدونستم ممکنه هومن هم چنین کاری کنه باز تن به این کار داده بودم و از همه بدتر اینکه خودمم باهاش همکاری کرده بودم
بعد از حمام چون به شدت گرسنه و تشنه بودم شام شب قبل رو گرم کردم و خوردم هنوز صدای گریه دلارام و آه و ناله هومن تو گوشم زنگ میزد میدونستم تا الان هم دیگه آب هومن هم اومده و کار تموم شده واین به شدت منو عصبی میکرد. برای فرار از این بحران روحی و روانی رفتم تو اتاقمو رو تختم خوابیدم به شدت خوابم می اومد تا سرمو رو بالشت گذاشتم این قدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد. با صدای زنگ خونه از خواب پریدم با یک حالت گیجی و خواب آلودگی رفتم جواب دادم دلارام بود ساعت خونه رو نگاه کردم یک بعد از ظهر بود یاد جریان چند ساعت پیش و کونی که دلارام به هومن داده بود افتادم یهو احساس کردم کیرم یه تکونی خورد یاد آخ هایی که دلارام از ته دل میکشید افتادم و کیرم یواش یواش شق میکرد خوشبختانه انگاراز اون حالت تنفر و حس بدی که یکی دو ساعته پیش بعد از اومدن آبم به خاطر کرده شدن دلارام در من ایجاد شده بود خبری نبود از این وحشت داشتم که این حالت بد و آزار دهنده بعد از ارضا شدنم تا همیشه با من بمونه و منو اذیت کنه چون این بار دیگه واقعا هومن دلارام رو کرده بود ولی خوشبختانه تمایلات جنسی من به حالت نرمال برگشته بود و این تمایلات جنسی با ورود دلارام به خونه دوباره داشت به سمت دلارام کشیده میشد نمیدونم چرا ادم دو شخصیتی شده بودم در طول روز و تو حالت عادی و روزمره تو کف دلارام بودم و حتی از اینکه دیگران ترتیبشو بدن لذت می بردم ولی بعد از جق زدن و تا نیم ساعت پس از اون به دلارام نظر جنسی نداشتم و دوست نداشتم کسی هم به دلارام نگاه کنه ...
خیلی دوست داشتم قیافه دلارام رو بعد از اینکه کیر بهش رفته ببینم
وقتی داشت از راه پله بالا می اومد تا به اتاقش بره دیدمش هنوز لباس فرم دبیرستان تنش بود و آرایش غلیظی هم کرده بود و از همیشه کس تر نشونش میداد . وقتی دلارام رو با این آرایش و قیافه دیدم کیرم به یکباره نیم خیز شد و ابراز وجود کرد در راستای نقشه که برای کونش کشیده بودم بهش گفتم از کی تا حالا دختر دبیرستانی با آرایش غلیظ سر جلسه امتحان میرن؟ جای جواب دادن برام شکلک درآورد و منو رد کرد و به سمت بالا حرکت کرد در حالیکه به اون کون ناز و نرم و لرزونش که همین یکی دو ساعت پیش توش کیر رفته بود و منو خمار کرده بود نگاه میکردم سوال خودمو تکرار کردم به بالای پله ها که رسید دوباره برام شکلک درآورد سوال منو با سوال جواب داد گفت از کی تا حالا فضول شدی؟ تا حالا اینطور قانع نشده بودم چون تا اون موقع هیچ وقت به طرز لباس پوشیدن و آرایش کردنش گیر نداده بودم ولی می بایست برای اجرای برنامه کردنش بهش گیر میدادم
با اینکه بابت بی خوابی دیشب هنوز کسل و خواب آلود بودم تو سالن حال و پذیرایی نشستم ELD سالن رو روشن کردم و خودمو مشغول نگاه کردن نشون دادم ولی حواس و فکرم اصلا به TV نبود همه فکر و حواسم به کونی بود که دلارام به هومن داده بود اون روز از نظر خودم آخرین روز رفاقتم با هومن بود منتهی منتظر بودم هومن اون درخواست هایی رو که در عوض کردن دلارام ازش خواسته بودم با اشاره من اجرا کنه....
بی خیال TV شدم بلند شدم به سمت اتاقم رفتم روی تختم دراز کشیدم اون روز داشت پر خاطره ترین و مهیج ترین روز زندگی من میشد تو اون لحظات دنبال جملات و حرفهایی بودم که می بایست طبق برنامه به دلارام بزنم... منتهی این حرفها نمی بایست بوی خشونت و یا تهدید میدادند دوباره استرس و هیجان بدنم رو گرفته بود. نقشه ای که برای تصاحب کون دلارام کشیده بودم مشکلی نداشت ولی برای اجراش کمی ترس داشتم به هر حال چون اولین قدم رو هومن با کردن دلارام اجرا کرده بود دیگه راه برگشتی نبود به خودم قوت قلب میدادم که یا الان یا هیچ وقت....
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
صفحه  صفحه 1 از 4:  1  2  3  4  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

میوه ممنوعه ای به نام خواهر (فصل یکم)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA