ارسالها: 75
#4
Posted: 18 Dec 2014 20:26
قسمت سوم
دو ماه از اون روزی که من و هومن دلارام رو تو خیابون دیدیم و دوستی این دو نفر شروع شده بود میگذشت.. بیرون از دبیرستان به خاطر اینکه قضیه دلارام لو نره با هومن مثل یک غریبه بودم. البته خود هومن هم به نظر راضی می اومد چون میدونست اگه پای من و دوستان دیگش به دوستی اونها باز بشه ممکنه مخ دوست دخترش رو بزنن..
تو دبیرستان این من بودم که بیشتر وقت ها در مورد دلارام از هومن سوال می پرسیدم تو خونه هم مدام رو گوشی و رفتارهای دلارام کار میکردم. عجیب بود حالا دیگه هم خودم دوست داشتم دلارام رو بکنم هم دوست داشتم پسرهای دیگه این کار رو انجام بدن و حتی از کردن شدن دلارام توسط دوستان خودم و پسرای دیگه هم لذت می بردم حتی به این نتیجه رسیده بودم که اگر کون دلارام رو میخوام باید در مقابل ارتباط بین دلارام و هومن سکوت کنم. تو خونه نگاهایم به سینه ها و کس و به خصوص کون دلارام بیشتر شده بود هر بار که به سینه و کون دلارام نگاه میکردم یاد حرفای هومن در موردش می افتادم و سریع شق میکردم.عاشق لرزیدن کون دلارام موقع دمر شدن و خندیدنش بودم. با خندیدنش وقتی دمر می خوابید تمام کونش می لرزید و منو دیوانه میکرد.
بیرون رفتن های دلارام هم نسبت به قبل بیشتر شده بود. مانتوهای خیلی تنگ و تیپ خیلی خفن میزد و به بهانه درس خواندن با دوستاش خونه رو خیلی راحت می پیچوند. دلارام بدون آرایش هم فوق العاده زیبا و کردنی بود با آرایش غلیظی هم که میکرد آب از لب و لوچه دیگران راه مینداخت و کردنی تر میشد. کم کم به این نتیجه رسیدم که اگر دست رو دست بگذارم و کاری نکنم ممکنه همه چیز از دست بره به خصوص که هومن خبر از لب دادن دلارام به من داده بود.
داشتم قدم در راهی میگذاشتم که معلوم نبود آخرش لذت داره یا باعث آبروریزی میشه. خیلی دوست داشتم با یک فرد مورد اعتماد در این خصوص حضوری صحبت کنم و مشورت بگیرم. ولی این جریان جوری نبود که بشه حضوری با کسی مشورت کرد. بنابراین تصمیم گرفتم از طریق اینترنت با خانم ******* سکسولوژیست ایرانی مقیم کانادا که در سایت****** فیلم های زناشویی و مسائل جنسی زیادی رو آموزش داده در این خصوص مشورت کنم موضوع پیش آمده رو از طریق ایمیل براش فرستادم دو روز بعد به من جواب داده بود نوشته بود اولین کاری که باید انجام بدم اینه که هر چه سریعتر مجددا دوست دختری اختیار کنم کمتر تو خونه بمونم و تا می تونم ورزش کنم و اگر امکان ازدواج و عاشق شدن دارم هر چه سریعتر ازدواج کنم ..
متاسفانه حرفای ایشون هم در من موثر واقع نشد دلارام چنان منو غرق خودش کرده بود که هیچ یک از حرفای این مشاور خانم ایرانی در من تاثیر نکرد حتی اگر بی خیال کردن دلارام میشدم ولی علاقه زیادی داشتم تا کرده شده دلارام توسط یک پسر رو ببینم. لذت دیدن کرده شدن دلارام توسط دیگران حتی از کرده شدنش توسط خودم بیشتر بود
اون زمان امکان حال کردن با دلارام به اون زودی برای من وجود نداشت ولی با توجه به رفاقت و دوستی دلارام و هومن می تونستم با یک برنامه ریزی درست و اساسی کرده شدن دلارام توسط هومن رو ببینم.
فقط می بایست هر چه سریعتر قبل از اینکه هومن کار رو تموم کنه اقدام میکردم. تمام راه ها رو بررسی کردم دو روز بود که مدام به این کار فکر میکردم و چگونگی نزدیک شدن به دلارام ولی هیچ راهی به نظرم نمی رسید جز یک راه و اون هم همکاری کردن با هومن بود. همه جزئیات کار رو در نظر گرفته بودم میدونستم که این کار باعث آبروریزی میشه ولی به خودم امیدواری میدادم با کرده شدن دلارام توسط هومن و در آینده کردن دلارام توسط خودم در عوض برای سالها یه کون نازکنارم داشتم و هر وقت دوست داشتم میکردمش
با این حال هنوز دو دل بودم و برای گفتن موضوع به هومن امروز فردا میکردم. بالاخره یک روز تصمیم قطعی گرفتم تقریبا ده روز ازبهمن سال 1387 گذشته بود . با یک استرس خاصی تو مدرسه به هومن گفتم که ساعت سه بعد از ظهر تو پارک ********************* نزدیک خونه منتظرشم و برای اینکه حتما بیاد بهش گفتم میخوام در مورد سارا باهاش صحبت کنم.
وقتی از دبیرستان به خونه رسیدم چهار تا از عکس های دلارام رو که با من اشتراکی عکس انداخته بود لای یکی ازکتاب ها قرار دادم و یکی دو ساعت بعد رفتم سر قرار...
پارک ***************** زیاد با خونه ما فاصله نداشت با این حال تو همون مسیر کم تا محل قرار هم استرس زیادی داشتم هی یکی به من میگفت برگرد این کار درست نیست ولی این شهوت لامصب دست بر دار نبود. بعد از اینکه بهش زنگ زدم تو پارک پیداش کردم بعد هم رفتیم رو یه صندلی نشستیم.
در مقابل نگاه بهت زده و پر از سوال هومن یکی از عکس های لای کتاب رو در آوردم و به سمت هومن گرفتم. عکس رو از دستم گرفت و تا نگاه کرد شوکه شد و با حالت عصبانی گفت این دست تو چیکار میکنه؟ یه جورایی داشت خندم میگرفت ... عکس دوم رو هم در آوردم و به سمتش گرفتم... نگاه کرد تعجبش دو برابر شده بود در همون حال که داشت عکس رو نگاه میکرد با حالت عصبانی گفت سارا قبلا دوست دخترت بوده؟ میخوای اینو بگی؟ با تکون دادن سرم جواب منفی دادم و همزمان عکس سوم رو هم بهش دادم . عکس سوم یک عکس دسته جمعی بود شاید به خاطر همین بود که دوباره ازم پرسید سارا فامیلتونه؟ دوباره با سر جواب منفی دادم و این بار عکس چهارم و اصلی رو به دستش دادم. عکسی بود که در 10 سالگی من و دلارام انداخته بودیم. این بار دیگه نگذاشتم سوالی کنه و گفتم دلارام خواهرمه... با یه حالت مسخره گفت اسکل این اسمش ساراست نه دلارام منم فحش خودش رو به خودش پس دادم و گفتم اسکل دلارام اسکلت کرده اسمش سارا نیست دلارامه.
همون جور که عکس ها رو نگاه میکرد به من گفت بچه کونی اگر این خواهرت بود همون روز اول که با هم دیدیمش میگفتی نه حالا بعد از این همه وقت کم کس شعر بگو...
حالات و رفتار هومن شبیه این آدمهای طلب کار بود مشخص بود که هنوز باور نکرده ازم سوال کرد چه دلیلی داشت که اون موقع نگفتی و حالا داری میگی؟
مونده بودم چه جوابی بهش بدم ولی برای اینکه جو رو از اون حالت خشک و خشن در بیارم بهش گفتم من فکر نمی کردم دوستی شما دو تا بخواد به لب گرفتن و بعدا به کارای دیگه بکشه... هومن که انگار جواب رو از قبل آماده کرده بود به من گفت تو که میدونستی من با هر دختری دوست میشم هدفم کردنه ..
هنگ کرده بودم هومن منو حسابی لای منگنه قرار داده بود. تنها جوابی که برای توجیه کارم پیدا کردم این بود که بهش گفتم چند وقت پیش یکی از دوستان صمیمی دلارام رو کرده بودم جریان لو رفت و دلارام هم رفت همه چیز رو به یک صورت دیگه ولی نزدیک به واقعیت به پدر و مادرم گفت و باعث آبروریزی شد وقتی فهمیدم تو هم با دلارام دوست شدی خواستم ازش آتو بگیرم و تلافی کنم.
تو اون دقایق کار من و هومن شده بود کل کل و بحث کردن در مورد دلارام.... هومن همچنان نمیخواست قبول کنه که دلارام خواهر منه...شاید با این کار میخواست خودش رو بی تقصیر نشون بده. حتی بحث لب گرفتن از دلارام رو هم وسط کشید و گفت اگر خواهرت بود همچنان بی خیال نبودی.
سوتی وحشتناکی داده بودم ولی با این حال خودمو نباختم هومن اسرار داشت که سارا از دخترای فامیلتون هست و نخواست قبول کنه آخر قرار شد ببرمش درخونه تا باور کنه دلارام خواهر منه...
تو مسیر رفتن به خونه هومن همچنان با من بحث میکرد ولی نسبت به یکی دو ساعت قبل قانع تر شده بود. شاید داشت باور میکرد که دلارام خواهر منه.. از دست خودم هم به شدت عصبانی بودم نمیدونستم چرا دقیقا دارم بر عکس اهدافی که قرار بود انجامش بدم گام بر میدارم. حرفایی که به هومن می زدم دقیقا بر عکس اون چیزایی بود که قرار بود انجامش بدم. به در خونه که رسیدیم بین من و هومن سکوت حاکم بود. هومن تا اون زمان به در خونه ما نیومده بود. آوردن هومن به در خونه اصلا جز اهداف من نبود و غیر ارادی و نا خواسته انجام شده بود. جلوی در خونه به خاطر خرابکاریهایی که تا اون موقع کرده بودم به هومن گفتم در مقابل دلارام خیلی طبیعی رفتار کنه چون ممکنه دلارام رو از دست بده تا اینو گفتم بلافاصله گفت یعنی چی؟ دیگه نگذاشتم صحبت کنه و زنگ خونه رو زدم طبق معمول دلارام آیفون رو برداشت بهش گفتم جزوه و کتاب شیمی(3) منو از تو کمد کتاب ها برام بیاره پائین...
بعد هم برای اینکه دوباره چراغ سبزی به هومن نشون داده باشم قبل اینکه دلارام پائین بیاد بهش گفتم حواست باشه لو ندیدی که من از دوستی تو با دلارام خبر دارم. برگشت گفت چه فایده وقتی قرار نیست این دوستی ادامه پیدا کنه؟ تموم نیروی اراده خودمو جمع کردم و گفتم شاید کس خل شدمو بی خیال دوستی شما دو تا شدم.
درب باز شد دلارام کتاب در دست یکی دو قدم از درب خونه اومد بیرون و کتابها رو به من داد.
شوکه شدن جفتشون کاملا مشخص بود. به خصوص که دلارام موقع برگشت داخل خونه دمپایی تو پاش رو بیرون جا گذاشته بود. کم مونده بود خندم بگیره
با توضیحاتی که در جزوه به هومن میدادم احساس کردم که یک قطعه فیلم هالیودی رو بازی می کنم....
نیم ساعتی از رفتن هومن گذشته بود تو اتاقم نشسته بودم و از دست خودم عصبانی بودم. هیچ کدوم از حرفام طبق برنامه ای که ریخته بودم پیش نرفته بود به جایی که منو به هدفم نزدیک کنه برعکس منو دور کرده بود.
بد جوری از دست خودم عصبانی بودم.
تقریبا تا ساعت 10 شب وضعیت من همینطوری بود و تو همین حالت بودم که گوشیم زنگ خورد. هومن بود بهش گفتم کاری داره بیاد فیس بوک اونجا حرف بزنیم تعجب کرده بود که من اکانت فیس بوک هم داشتم و اون خبر نداشته.... نیم ساعت بعدش با همون اکانت جعلی تو فیسبوک آنلاین شدم جالب بود که هومن همه اون کامنت هایی که قبلا زیر عکس های دلارام گذاشته بود رو پاک کرده بود.
وقتی هومن روتو فیس بوک Add کردم و آنلاین شد بلافاصله به من گفت دلارام بهش زنگ زده و گفته از اینکه من و تو با هم دوست و همکلاسی هستیم ترسیده و دیگه نمیخواد با من ادامه بده و میخواد با من تموم کنه..
به حرفای هومن اهمیت ندادم میدونستم این هومن کونده پر رو تر از این حرفاست که بخواد بی خیال دلارام بشه میدونستم تا دلارام رو نکنه بی خیال نمیشه.. با هومن از سال قبل یعنی زمانیکه من دوم دبیرستان بودم همکلاس بودم. با من هم روابط عادی داشت نه زیاد صمیمی نه زیاد غریبه ولی با هم تو راه دبیرستان دختر بازی زیاد کرده بودیم. بابای هومن هم مثل پسرش بود اهل حال ...تو کار واردات لوازم آرایشی و بهداشتی بود. یه خونه مجردی برای خودش داشت که منشی هاش و کس های تو خیابون رو می برد اونجا میزد زمین. هومن هم داشت راه باباش رو می رفت و از خونه مجردی باباش به عنوان مکان استفاده میکرد
در مقابل حرفایی که هومن برام می نوشت تا من احساس کنم دوستیش با دلارام رو داره به هم میزنه براش نوشتم چرا کامنت های زیر عکس دلارام رو پاک کرده من همه اونها رو دیدم و بعد هم در مورد اس ام اس هایی که روز به روز سکسی تر میشد و برای دلارام می فرستاد بهش گفتم . براش نوشتم هدف دوستیت با دلارام و اون همه پیامک های سکسی و مورد دار چی بوده؟ من همه اونها رو خوندم. هر چقدر منتظر شدم جواب نداد دوباره همون متن رو براش کپی کردم و فرستادم ولی هنوز جوابی نداده بود.
قسمت چت فیس بوک نشون میداد داره چیزی رو تایپ میکنه ولی هیچ متنی بالا نمی اومد تا اینکه بالاخره برام نوشت راستش میخواستم بکنمش ولی من که نمیدونستم دلارام خواهرته..
خریت کردم و چنان جو گیر شدم که براش نوشتم خیلی عوضی هستی دیگه با من حرف نزن بلافاصله هم فیس بوکمو بستم. باز دوباره ناخواسته گو زده بودم به هیکلم بی جنبه بازی درآورد بودم. بعد از بستن فیس بوک مثل سگ پشیمون شدم که چرا ادامه ندادم. چند دقیقه بعد هومن به گوشیم زنگ زد جوابشو ندادم یکی دوبار دیگه هم زنگ زد باز جواب ندادم آخرش یه پیامک از هومن برام اومد. توش نوشته بود فیس بوکمو چک کنم یه متنی رو برام نوشته برم بخونم. کنجکاو شدم فیس بوکمو دوباره چک کردم.
ــــــــــــــــــــــ
ویرایش: مدیر داستان ها