انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین »

میوه ممنوعه ای به نام خواهر (فصل یکم)


مرد

 
قسمت های نوزدهم تا سی ام یه جا گذاشته شد

یک هفته هم از اردبیهشت ماه 1388 گذشته بود تقریبا یک ماه و یکی دو هفته هم از زمانیکه هومن دلارام رو کرده بود میگذشت یک هفته هم از مالیده شدن کیر شق کرده ام به پای دلارام جلوی آینه داخل حمام میگذشت توی اون یک هفته همچنان صبحها به غیر از روزهای جمعه دلارام رو با تکون دادن کونش بیدار میکردم تو اون یک هفته هنوزموقعیتش پیش نیومده بود که بتونم شلوار و شورتشو مثل اون روز پائین بکشم یا موقعیت خوابیدنش مناسب نبود و یا اینکه من خواب مونده بودم ...
اون شب هایی که با صدای ضبط شده حال کردن هومن ودلارام جق می زدم چنان خسته میشدم که صبج خواب می موندم و نمی تونستم دلارام رو بیدار کنم...
تو یکی از همین روزهای اون یک هفته یه روز که دلارام خونه نبود رفتم تو اتاقشو تمام ده تا شلوار و شلوارک خوابشو که موقع خوابیدن تو تخت خوابش می پوشید از تو کمدش برداشتمو از ناحیه کش شلوارش چنان کشیدم تا مقداری گشاد بشه حتی انگشت های پامو یک طرف کش شلوارش قرار دادمو با دستام کشیدم تا حسابی کش بیاد ولی لامصب تغیر زیادی نکردن تازه یکیش هم از ناحیه کش شلوار کمی جر خورد...
همچنان هدفم کون دلارام بود و همه راهها رو برای رسیدن بهش امتحان میکردم از اون شبی که جلوی آینه داخل حمام کیرم تصادفی به پاهاش مالیده شد دنبال فرصتی بودم تا این بار عمدی دستمالیش کنم و اگه شد بهش بمالم چند روز بعد ازجریان جلوی آینه حمام یه بار جلو تی وی ایستاده بود و با کنترل تو دستش کانال های تی وی رو عوض میکرد اولش قصد داشتم به بهونه عوض کردن تند تند کانال های تی وی برم کنارش و سر به سرش بذارم ولی یه لحظه دیدم شورتش چند سانتی از شلوارش بیرون زده... انگاری اون کشیدن های کش شلوارش همچین بدم نبوده رفتم کنارش ایستادمو دست چپمو به سمت کونش بردمو با پنج انگشتم طوری که تمام کونشو لمس کنه از شلوارش گرفتمو به سمت بالا کشیدم تا روی شورتش رو بپوشونه همزمان هم بهش گفتم تو اول باید شلوار بپوشی بعد شورت چون شلوارت همیشه پائین تر از شورتته...
یه مرض خیلی ناز گفت و قاه قاه شروع به خندیدن کرد دوباره به بهونه مرض گفتنش پنج انگشت دستمو به سمت کونش بردمو پنج انگشتی یکی از برجستگی های کونشو تو دستم گرفتمو فشار دادم که ای کاشکی کمی وسط تر رو گرفته بودم تا لای کونش و سوراخ کونش تو دستم قرار میگرفت...
با این کارم خیلی سریع شکم و کونشو به سمت جلو حرکت داد تا مانع از گرفته شدن بیشتر کونش با انگشتام بشه کیرم از پائین داشت خودشو میکشت به بهونه اینکه کونش بیشتر تو دستم باشه به دلارام گفتم تا نگه غلط کردم ولش نمیکنم با همون حالت خنده و درد وقتی گفت غلط کردم ناچارا کونشو ول کردم وقتی این کار رو کردم شکم و کونشو که قبلا به سمت جلو حرکت داده بود به سمت عقب و موازی با کمرش برگردوند همین باعث شد کونش چند لحظه ای به کیر شق کرده من بچسبه وکل لذت دنیا رو تو بدنم حس کنم...
شک نداشتم که اگر یک دقیقه کونش بدون حرکت به کیرم می چسبید آبم بیرون میزد مالیده شدن کونش به کیرم تقصیر من نبود خودش بدنش رو به عقب هل داده بود قبل از این اتفاق داشت یک دم می خندید ولی بعد اینکه کونش به کیرم مالیده شد یهو خندش قطع شد و دوباره به عوض کردن کانال ها مشغول شد این دومین بار بود که کیر سیخ کرده ام به بدنش مالیده میشد البته دومین بار به جای ران پاش به کونش مالیده شده بود تو هر دو مورد عمدی در کار نبود ولی تصمیم داشتم یواش یواش این کار رو عمدی کنم ....
عجب شخصیتی پیدا کرده بودم تو خونه دنبال زدن مخ دلارام بودم تو دبیرستان هم دنبال کارگاه بازی و اینکه سیاوش چه چیزهایی در مورد من میدونه.
رفتارهایی که سیاوش از خودش نشون میداد گواه این بود که چیزهای زیادی میدونه برای همین منم همچنان بیشتر تو دبیرستان و یا بعد از تعطیل شدن دبیرستان با سیاوش بودم تا بلکه بتونم ازش حرف بکشم حتی وقتی ازم میخواست به خونه ما بیاد و ورق بازی کنیم دیگه نه نمیگفتم و چند باری هم خونه ما اومد ولی هیچ گاه به غیر از حرف های بی سر و ته و حرفای بو دار چیزی نمیگفت بدبختی این جریان هم طوری نبود که بتونم خودم در موردش با سیاوش صحبت کنم تا اون موقع هم نه تنها حرفی نزده بود بلکه از اون طرف دلارام هم هر بار که سیاوش خونه ما می اومد لباس های باز تری می پوشید و بیشتر با ما تو بازی کردن همراهی میکرد آدامس توی دهنشو جلوی من و سیاوش می ترکوند و یا به کارت های پاستور می چسبوند و مانع از بازی کردن ما میشد

*********

مالیدن های عمدی من به سینه و کون دلارام درست بعد از اون دو تا اتفاق غیر عمدی یکی مالیده شدن کیرم به پاهاش جلوی آینه حمام و دیگری چسبیدن کونش به کیرم جلوی تی وی آغاز شد این دلارام لامصب با وجود اینکه کیرم دو بار به پاها و کونش مالیده شده بود ولی همچنان عکس العمل خوب و یا بدی نشون نداده بود شاید تنها عکس العملش به نگاه های من بود که وقتی از پشت سر نگاش میکردم گاهی وقت ها برمیگشت می دید که دارم به کونش نگاه میکنم اولین مالیدن عمدی به دلارم رو یه روز چهار شنبه عصر به دست آوردم تو اتاقش بودم به درخواست خودش داشتم رو سوکت شارژ گوشی موبایلش کار میکردم سوکت دو شاخک داخلی گوشی سونی اریکسونش که هم از اون طریق گوشیش رو شارژ میکرد و هم از طریق اون به کامپیوتر وصلش میکرد و عکس هاشو تو کامپیوتر می ریخت مشکل پیدا کرده بود و به عبارتی خراب شده بود متاسفانه منم کاری نتونستم براش انجام بدم شارژ برقی موبایلش هم ده درصد بیشتر باقی نمانده بود و با مشکلی که برای گوشیش پیش اومده بود اگر تموم میشد دیگه روشن نمیشد دلارام روی میز کامپیوترش کنار مانیتور نشسته بود منم روبروش و روی صندلیش نشسته بودمو سعی میکردم مشکل گوشیش رو برطرف کنم ولی متاسفانه نشد کرمم گرفت شماره های تو گوشیش رو نگاه کنم وقتی نگاه کردم دیدم اوههههههههه کلی شماره با اسم دختر ذخیره کرده با خنده بهش گفتم چند تا از این شماره هایی که داخل گوشیت با اسم دختر ذخیره کردی پسرن ؟ مثل همیشه با گفتن مرض که تکیه کلام همیشگیش بود چوابمو داد و همزمان با مرض گفتنش یکی از پاهاشو که از روی میز کامپیوترش آویزون بود محکم به یکی از پاهای من کوبید از روی صندلی بلند شدمو گوشیشو روی میز گذاشتمو رفتم طرفش داشت می خندید با دو تا دستم هر دوتا پاشو گرفتمو به سمت خودم کشیدم اولش فکر کرد می خوام از رو میز بندازمش شروع کرد با خنده جیغ و داد کردن کیرمم تو چند لحظه شق و رق شده بود انگاری چند دقیقه ای از اصل کاری که می خواستم انجام بدم جلوتر بود و جلوتر از من اقدام میکرد...
کونش که به لبه میز کامپیوترش رسید جیغ و دادش بیشتر شده بود می ترسید که بندازمش پائین دو دستمو به زیر ران های پاهاش و نزدیک ترین قسمت به کونش بردم کمی بلندش کردم تا زیر کونش خالی بشه و بتونم دستامو به زیر کونش ببرم وقتی این کار رو کردم از ترسش با یه دستش گردنم رو گرفته بود با دست دیگش یقه لباسمو همزمان هم می خندید و هم جیغ میزد به محض اینکه زیر کونش خالی شد دو دستمو به زیر دو تا برجستگی کونش قرار دادم لامصب چنان نرم و ژله ای بود که جونم داشت از کیرم بیرون میزد نزدیک بود جان به جان آفرین تسلیم کنم هر چی زور تو بدنم بود از طریق دستام به کف کونش وارد کردم تا ازروی میز بلندش کردمو نیم متری از میز فاصله گرفتم هنوز جیغ میزد می خندید و میگفت الان می افتم لگنم میشکنه...
علاوه بر دستاش هر دو پاش رو مثل گازانبر دور کمرم قفل کرده بود تا یک وقت نندازمش...
حشرم بد جوری بالا زده بود و کیرم داشت خودشو میکشت دلارامو جوری بالا آورده بودم که فاصله اش با سطح زمین زیاد باشه نتونه پاشو زمین بذاره طوریکه کسش رو بروی شکمم بود سینه هاش روبروی صورتم قرار داشت با دستام دو طرف کونشو گرفته بودم که نیافته لامصب گوشت خالص بود و بدن پری داشت سنگین بود ولی به خاطر کس و کونش تحملش میکردم. هیچ وقت سینه های نازش داخل تاپش این قدر به صورتم نزدیک نشده بود... مردم با مصرف مواد مخدر خمار میشن من یکی با کون دلارام... بد جوری خمار کون دلارام بودم برای همین دو دستمو که زیر کون دلارام قرار داشت به سمت مخالف همدیگه حرکت دادم تا کونش کاملا باز شد بعد هم بلافاصله در حالیکه وانمود میکردم میخوام مانع از افتادنش بشم چهار تا انگشت دست راستمو لای کون باز شدش قرار دادمو دست چپمو شل کردم تا بیشتر وزن دلارام روی اون چهار تا انگشت دست راستم که درست لای کونش بود بیافته با این کارم سوراخ کونش رو خیلی قشنگ توسط انگشتام حس کردم در حالیکه همچنان چهار تا انگشتام لای کونش بود و به سمت بیرون اتاقش و راه پله ها میرفتم تهدیدش کردم که تو راه پله روی پله ها ولش میکنم بیافته زمین... دلارام قبل اینکه انگشتامو لای کونش قرار بدم با صدای بلند جیغع میزد و می خندید و التماس میکرد که بذارمش زمین ولی بعد از اینکه انگشتامو لای کونش کردم صداش به یکباره افت کرد و خنده هاش آروم شده بود به پله ها که رسیدیم دوباره جیغ داد و خنده و التماس هاش بیشتر شد و این بار غلط کردم هم به حرفاش اضافه کرده بود به بالای راه پله که رسیده بودیم خسته شده بودم دلارام هم بد جوری تقلا میکرد یواش یواش داشت پاهاش به زمین می رسید و پائین تر می اومد وقتی دیدم با اون همه دستمالی کونش عکس العمل بدی نشون نداده پر رو تر شدمو تصمیم گرفتم کار اصلی رو انجام بدم لای پا و کسش درست روبروی شکمم بود دستامو شل کردم تا هیکلش پائین تر بیاد میدونستم با این کارم دلارام ممکنه عکس العمل نشون بده ولی چنان حشری شده بودم که این چیزها برام مهم نبود دستامو شل کردم تا اینکه بالاخره پاهاش به زمین رسید به محض اینکه این اتفاق افتاد کیرم لای پاهاش قرار گرفت احساس کردم یه لحظه شوکه شد مثل برق گرفته ها بی حرکت شد و یه لحظه هم حرف زدن و التماس کردنشو قطع کرد ولی انگاری سریع به خودش اومد تکونی به خودش داد تا خودشو از دست من آزاد کنه با این کار کیرم از لای پاش دراومد برای اینکه دوباره جو رو به حالت شوخی و کس خل بازی برگردونم خیلی سریع دستمو به کمرش رسوندم و از کمر به بالا به سمت پله ها آویزونش کردم طوری که شکمش جلو اومد و کسش دقیقا به کیرم چسبید یک لحظه با این کارم صداش قطع شد احساس کردم رنگش پریده شاید اگه کیرم تو حالت عادی و خوابیده روی کسش قرار میگرفت اونوقت همه چیز طبیعی به نظر می اومد ولی کیرم کاملا شق بود صورتش بد جوری قرمز شده بود معلوم نبود این سرخ شدن صورتش به خاطر کیرمه که به کسش چسبیده بود یا به خاطر فشاریه که بدنش بهش وارد کرده تا نیافته... دیگه نمی خندید ولی خیلی با ناز التماس میکرد تا نیافتاده پائین ولش کنم در حالیکه آروم به حالت اولیه برش می گردونم بهش گفتم بیافتی هم چیزی نمیشه یه خوشگل از روی کره زمین محو میشه این بار با گفتن ریدی یه پله پائین تر رفت و به من گفت قرمصاق بعد هم از پله ها به طرف پائین فرار کرد دیگه ضایع بود اگه دنبالش کنم برای اینکه اون صمیمیت قبلی رو دوباره برگردونم همون جور که داشت پائین می رفت و می دوید بهش گفتم چی چی صاق؟ ایستاد و با یه حالت کش دار گفت قرمصاق بعد هم خندید در رفت تو حیاط دیگه دنبالش نکردم بی خیال شدمو رفتم تو اتاقم وارد اتاقم که شدم تو کونم بد جوری عروسی بود چند دقیقه پیش تونسته بودم کس و کون دلارام رو از عمد دستمالی کنم هر چند باز هم مثل قبل رفتار کرده بود و بابت این کارم نه رفتار اعتراضی نشون داده بود و نه به من پا داده بود...
یه روز هم طبق معمول با سیاوش بعد از تعطیل شدن دبیرستان سر کوچه ازش جدا شدمو وارد خونه شدم دلارام هنوز خونه نیامده بود و یا شایدم اومده بود و رفته بود خرید کنه بیست دقیقه بعد از من وارد خونه شد همون جوری که حدس می زدم بود با شلوار خونگی و مانتوی مدرسه طبق روال همیشگی برای خرید وسایل پیتزا بیرون رفته بود جدا برام جای سوال بود که چرا دلارام با مانتو مدرسه و شلوار خونگی برای خرید بیرون میره بهش گفتم چیه مثل این دختر قربتی ها میری بیرون؟ تا زمانیکه از من دور نشده بود چیزی نگفت ولی وقتی وارد راهرو سالن پذیرایی خونه شد یهو برگشت گفت به تو چه قرمصاق مفت خور.. هر وقت می رفت برای آشپزی و خرید منو مفت خور صدا میکرد بعد هم چون میدونست من حرفشو بی جواب نمیذارم بلافاصله شروع به دویدن کرد منتهی قبل از اینکه بدود لگدی به سمتش پرتاپ کردم که به بطری نوشابه خانواده گرفت سه متری اون طرف تر پرت شد انگشتای پام به قسمت پائینی و سفت بطری گرفته بود و درد میکرد
وقتی دید دارم دنبالش میکنم جیغ کشان به سمت پله ها دوید تا بره تو اتاقش هر چی هم خریده بود ولو کرد تو راهرو و فرار کرد
تو راه پله ها بهش رسیدم از مانتوش گرفتمو دیگه نگذاشتم بالاتر بره از پشت که گرفته بودمش دیدم موقعیتش جوره آروم کیرمو به کونش چسبوندمو همزمان با این کارم بهش گفتم مفت خور تویی که هی میخوری و هی میره میشه گوشت تو بدنت... کیرمو وقتی بهش چسبوندم تو چند لحظه به نهایت شقی رسید و لای کونشو پر کرد برای اینکه یک وقت ناراحت نشه خیلی سریع کیرمو از لای کونش بیرون کشیدمو ازش فاصله گرفتم...
با این مالیدن های عمدی دیگه صبح ها جراعتم برای دستمالی های بیشتر دلارام و زمانیکه بیدارش میکردم بیشتر شده بود. صبحها به صبحانه درست کردن عادت کرده بودم جوری که خودم صبحها بدون ساعت از خواب پا میشدم صبح فردای اون روزی که تو راه پله ها عمدی مالیده بودمش رفتم سراغش تا باز با دستمالی بیدارش کنم ولی در کمال تعجب دیدم بیداره داشت سقف رو نگاه میکرد حسابی حالم گرفته شد و به قول دوستام کیر خورده بودم با این حال رفتم کنار تختش نشستمو نگاش کردم با اینکه رو تختش نشسته بودم هنوز داشت سقف رو نگاه میکرد بهش گفتم رو سقف سوسک داره راه میره؟ یه خنده نازی کرد که کیرم تو شلوارم ندا داد که اونم بیدار شده لامصب هر بار که می خندید خوشگلتر میشد وقتی دیدم با دستام نمی تونم دستمالیش کنم تصمیم گرفتم با نگاه کردنم به عمق نگاش نفوذ کنم یکی دو دقیقه ای همینطور نگاش میکردم دلارام گاهی به من نگاه میکرد و گاهی نگاهش رو به سقف می دوخت تصمیم داشتم این قدر نگاش کنم تا عکس العمل نشون بده بالاخره صورتشو برگردوند سمت منو و گفت آدم ندیدی مگه اینطوری نگام میکنی؟ منم که همیشه حاضر جواب بودم در حالیکه لپش رو می کشیدم گفتم دیدی تو این سایت های اینترنتی خیلی ها میگن قیافه واقعی دخترا رو اگه میخوای ببینی باید بعد از بیدار شدن از خواب یا بیرون اومدن از حموم ببینی؟ طبق معمول همیشه با خنده و گفتن ریدی جوابمو داد بلافاصله ادامه دادم البته من این جریان رو در مورد تو قبول ندارم که همون لحظه برگشت گفت آهان پس نریدی زد زیر خنده لپشو محکم گرفتمو کشیدم و گفتم ولی تو لامصب هر روز خوشگلتر و نازتر از دیروز میشی صبح و شب هم نداره نگاهمو از صورتش گرفتمو به سینه های قلمبه و برجستش زیر تاپ قرمز دو رنگش نگاه کردم دوباره به صورتش نگاه کردم و گفتم لامصب تو که همه بدنت پر شده از لپ بعد هم بدون اینکه بهش اجازه فکر کردن بدم خیلی سریع دستمو بردمو و یکی از پستوناشو گرفتم یهو مثل این برق گرفته ها جیغ بلندی کشید و در حالیکه می خندید خیلی سریع هر دو دستشو روی پستونهاش قرار داد تا مانع از گرفتنشون توسط من بشه که خوب من یکیشو گرفته بودم این اولین بار بود که پستون دلارام رو می گرفتم مثل بادکنک نرم و لطیف بود با این کارم کیرم تو شلوارم در عرض چند ثانیه به حد اعلای رشد خودش رسید بالاخره دست منو از روی پستونش پس زد منم برای اینکه یه وقت ناراحت نشه دیگه ادامه ندادم این بار دستمو به سمت صورتش بردمو موهای درهم ریختشو که به خاطر خوابیدن به هم ریخته بود از روی صورتش برداشتم دستمو روی دماغش کشیدم و به سمت لبش آوردمو گفتم من اگه جای تو بودم با این همه خوشگلی می رفتم بازیگر میشدم بعد هم در حالیکه دوباره لپش رو می گرفتم بهش گفتم بلند شو تا دیر نشده بعد هم به سمت بیرون اتاقش حرکت کردم.
دیگه به سر به سر گذاشتن با دلارام جهت دستمالی و مالیدنش داشتم عادت میکردم هر لحظه و ثانیه به این کار فکر میکردم وقتی می دیدم اون دختری که قصد کردنش رو دارم خواهر هم سن خودمه خوب طبیعی بود که بیشتر از دوست دخترای سابقم تو دسترس منه برای همین طبیعی بود که دنبال مالیدن بیشترش باشم.
بعد از ظهر همون روز تو اتاقم نشسته بودم از بیکاری زد به سرم برم دلارام رو اذیت کنم رفتم بالا تو اتاقش اونجا نبود برگشتم پائین جلو آینه تو هال ایستاده بود داشت خودشو آرایش میکرد ضد حال خوردم انگاری داشت بیرون می رفت بدون اینکه بهش چیزی بگم دوباره برگشتم بالا تو اتاقم به سیاوش زنگ زدم گوشیش رو جواب نداد تصمیم گرفتم حالا که دلارام داره بیرون میره منم به خونه سیاوش برم وقتی گوشیش رو جواب نداد تصمیم گرفتم خودم برم در خونشون به سالن پذیرایی که رسیدم دلارام هنوز جلوی آینه داشت خودشو آرایش میکرد از خونه بیرون زدمو در خونه سیاوش که رفتم اونجا هم نبود گوشیش رو هم جواب نمیداد شانس تخمی من اون همه راه رو که رفته بودم دوباره برگشتم خونه در کمال تعجب دلارام خونه بود تو آشپزخونه نشسته بود پشت میز ناهاخوری با همون آرایش غلیظی که کرده بود میوه می خورد ولی خوب بودن دلارام تو خونه برای من خوب بود که دوباره سر به سرش بذارم. کلی میوه خورده بود و ظروف میوه اش پر از پوست میوه بود داشت مجله روزهای زندگی میخوند و آدامس تو دهنشو می ترکوند...
چون پشت میز نشسته بود امکان دستمالی وجود نداشت تنها جایی که می تونستم دستمالی کنم همون پستوناش بود باز هم دنبال این بودم بحث رو باهاش باز کنم ...لامصب آدامسی که با اون لب های آرایش کردش باد میکرد و می ترکوند جلوه خاصی به اون صورت نازش میداد ازش خواستم به منم آدامس بده ولی نداد و گفت آدامس مال بچه ها نیست و همشو خورده بد هم دهنشو باز کرد و کلی آدامس تو دهنش بود همون جور هم که دهنش باز بود شروع کرد به خندیدن این قدر آدامس تو دهنش بود که وقتی بادش میکرد و می ترکوند تمام لب و قسمتی از صورتشو آدامسی میکرد رفتم پشت سرش ایستادمو در حالیکه می خواست دوباره آدامس توی دهنشو باد کنه بهش گفتم این همه باد رو از کجا میاری با این حرفم یهو زد زیر خنده و آدامس توی دهنش روی میز ناهار خوری افتاد همچنان که می خندید آدامس رو برداشت و توی دهنش کرد دوباره قصد باد کردنش رو داشت دیدم بهترین فرصتو یه دستمو به یکی از پستوناش رسوندمو و گفتم بذار کمکت کنم بادش کنی باد این دو تا رو بفرست توی آدامست بعد هم پستونشو کمی فشار دادم باز هم مثل این برق گرفته ها خیلی سریع دستشو رو دستم قرار داد تا مانع از فشار دادن پستونش بشه هنوز همینطور می خندید چون دهنش پر بود نمیتونست حرف بزنه ازش می خواستم آدامسشو باد کنه ولی اون فقط می خندید وقتی دیدم اینطوریه پر رو تر شدم و گفتم باد بیشتری میخوای؟ همزمان با این حرفم این بار هر دو پستونشو تو دستم گرفتمو و گفتم اینها رو با چی پر میکنی که هیچ وقت بادشون خالی نمیشه با این حرفم چنان قهقه ای از خنده زد که کم مونده بود از رو صندلی بیافته صورتشو به سمت بالا و صورت من گرفت از بس خندیده بود تو چشماش اشک جمع شده بود یه خاک بر سری گفت و دوباره زد زیر خنده. لامصب اون آرایش غلیط و اون پستونهای نرمش چنان جشریم کرده بود که کیر شق کردمو به صندلی که روی اون نشسته بود فشار میدادم منم دیدم دیگه ضایع هست اگه ادامه بدم بی خیال سینه هاش شدم. دو طرف لب و دهنشو گرفتمو فشار دادم تا مجبور شه دهنشو باز کنه انگاری این دختر گوشت خالص بود وقتی این کار رو کرد آدامس توی دهنشو کشیدم بیرون و در حالیکه بهش میگفتم بادمجون بم آفت نداره کردم تو دهن خودم... در کمال تعجب منو نگاه کرد و گفت دیونه دهنی بود یه چشمک بهش زدمو و گفتم من دهنتو قبول دارم بعد هم دستمو به ابروهاش کشیدمو و گفتم ابروهاتو قبول دارم دماغتو قبول دارم هر چند دماغ فیل هست باز هم زد زیر خنده ادامه دادم لب هاتو هیکلتو قبول دارم چون خیلی نازی..
اون روز دیگه تا آخر شب کار خاصی نکردمو فقط همون نگاه هایی بود که به کونش میکردم و سعی میکردم جوری نگاه کنم که دلارام هم متوجه بشه

********

یه بار که از دبیرستان وارد کوچمون شدم دیدم امیر سلمانی و چند تا از دوستام 30-40 متری خونه ما ایستادن و دارن با هم میگن میخندن هنوز کتاب و دفترشون دستشونه که نشون میداد مثل من اونها هم در راه خونه هستن به در خونمون که رسیدم برای دوستام دست بلند کردم و ارد خونه شدم یهو دیدم دلارام هم تو حیاط خونه هست و داره اسکناس هایی که تو دستشه رو می شماره انگاری میخواد بره بیرون بازم با همون شلوار خونگی و مانتوی مدرسه بود یه لحظه احساس کردم باید جریانی بین ایستادن امیر سلمانی و اون دو نفر دیگه تو کوچه ما و بیرون رفتن و خریدن کردن دلارام باشه البته شایدم قبلا تو راه دبیرستان اتفاقاتی افتاده بوده که چون من با سیاوش بیشتر تو راه دبیرستان بودم ازش خبر نداشتم دلارام وقتی بیرون رفت درب رو به آرامی باز کردمو از لای در یواشکی تو کوچه رو نگاه کردم امیر و دو تا از دوستام هنوز تو کوچه ما بودند قبلا هم شک کرده بودم که اینها به خاطر دلارام از تو کوچه ما رد میشن چون خانه هیچ کدومشون تو کوچه ما نبود در حقیقت تو دبیرستانی که درس می خوندم خوشبختانه هیچ کدوم از دوستانی که می شناختم داخل کوچه ما زندگی نمیکردند دلارام اون سه تا رو که رد کرد هیچ اتفاقی نیافتاد یه لحظه فکر کردم شاید همه اینها توهم من بوده ولی وقتی کارواش تو کوچه رو رد کرد و وارد سوپر مارکتی شد یهو این سه نفر هم راه افتادن وارد سوپر مارکته شدن وقتی این اتفاق افتاد فهمیدم فاتحه آبروم تو دبیرستان قبلا توسط هومن خونده شده ...
قبل از اینکه هومن دلارام رو بکنه میدونستم چنین آبروریزی هایی ممکنه به وجود بیاد ولی شهوت و آرزوی دیدن کرده شدن دلارام چنان در من قوی بود که به این چیزها فکر نمیکردمو و اهمیت نمیدادم البته هنوز هم به اون آروزی دیدن کرده شدن دلارام نرسیده بودم حدودا ده دقیقه ای بود که از لای در بیرون رو نگاه میکردم تا اینکه اول دلارام بیرون اومد و بعد هم اون سه نفر....
برای اینکه دیده نشم سریع به داخل برگشتم رفتم تو اتاقم اعصابم خورد شده بود نه از این جهت که دلارام با کسی دوسته یا میخواد دوست بشه بلکه از این جهت که دوستان صمیمی من دارند در حقم نامردی میکنن یک ساعتی تو اتاقم نشسته بودمو داشتم به این جریان فکر میکردم اینکه دوستای صمیمی و نزدیکم افتادن دنبال دلارام برام زجر آور بود باز اگه غریبه بودن می تونستم بی خیال باشم با اینکه کلاس رو هم عوض کرده بودم ولی زیاد تاثیری نکرده بود
هنوز نمیدونستم دلارام با کدوم یکی از این سه نفر دوست شده و یا دوست بوده و یا دوست هست هر چند به امیر با توجه به آشنایت قبلی و کارهایی که کرده بود و اینکه مدتی بود زیاد تو کوچه ما می اومد به اون بیشتر شک داشتم البته تقصیر خودم هم بود برای کشیدن حرف از زیر زبون سیاوش بیشتر تو دبیرستان و راه خونه با سیاوش بودم و از دلارام و زمانی که از دبیرستان به خونه می رفت بی خبر بودم.
نه راه پس داشتم نه راه پیش اگر به دلارام بابت رفاقتش با همکلاسیها و دوستام اعتراض میکردم همه اون حرفها و برنامه هایی که دلارام در مورد من فهمیده بود و بهش گفته بودم زیر سوال می رفت و اگر اعتراض نمیکردم هم همکلاسیهام ترتیب دلارام رو میدادن و بیشتر باعث آبروریزی میشد. همچنان دنبال راهی بودم تا بتونم مانع از رفاقت دلارام با دوستام بشم که دیدم دلارام منو برای ناهار صدا کرد بدون نتیجه گیری بلند شدمو به طبقه پائین برای خوردن ناهار رفتم پشت میز ناهار خوری و درست روبروی دلارام نشستم مثل اون چند وقت یکی دو دقیقه ای تو سکوت نگاش کردم با اون آرایشی که کرده بود احساس کردم یه کس به تمام معنا جلوی من نشسته پیش از پیش چاقال شده بود مرغ سوخاری که میخورد لب رژ زده اش رو کاملا چرپ کرده بود بهش گفتم تو الان داری مرغه رو میخوری یا رژ لب خودتو؟ تا اینو گفتم به سرفه افتاد مقداری از غذایی که توی دهنش بود روی لباسش و میز ریخت قاشقش رو روی میز ناهار خوری کوبید و خندید این قدر خندید که به سرفه افتادمنم فرصت طلبی کردم بلند شدم رفتم پشتش ایستادم و گفتم مثل اینکه باید ترمز خنده هات رو بکشم بعد هم همزمان با این حرفم هر دو دستمو بردم سمت سینه هاش و جفت سینه هاشو گرفتمو کمی فشار دادم با این کارم خندش قطع شد و دستامو از روی سینه اش کنار زد و گفت بابا ولم کن سر ناهار هم ولم نمیکنی... با این حرفش کم مونده بود ذوق مرگ بشم این که گفت سر ناهار هم ولم نمیکنی معنیش این بود که میدونه برنامه و هدفم چیه حتی موقع ناهار خوردن هم دست از اون برنامه و هدفم بر نمیدارم
بعد از خوردن ناهار به بهونه ایجاد درگیری فیزیکی یک تیکه دستمال کاغذی از رو میز برداشتم رفتم کنار ظرف شویی ایستادمو تا دستمال کاغذی رو به سمت دلارام گرفتم تا چرپی دور دهانشو پاک کنم یهو آب شیر رو تو صورتم پاشید خوب بهونه جور شده بود خیلی سریع یک دستمو زیر ران پاش بردمو با دست دیگه ام کمرشو گرفتم از روی زمین بلندش کردم بردم بالای سلطل زباله کنار ظرف شویی قرارش دادم جیغ میزد که ولش کنم منم تهدیدش میکردم که تو سطل زباله ولش میکنم دلارام همچنان جیغ میزد بی اهمیت به حرفاش اون دستی رو که روی ران پاش قرار داده بودم به سمت بالا و کونش کشیدم طوریکه هر چهار تا انگشتم درست لای کونش رفت خیلی قشنگ سوراخ کونشو حس میکردم کیرم حسابی تو شلوارم جولان میداد دیگه تابلو بود که میخوام بکنمش میدونستم خودشوم دیگه این رو فهمیده ولی لامصب هیچ اثری از پا دادن و یا مخالفت تو دلارام نمی دیدم

*******

زمان همچنان مبگذشت به خرداد ماه رسیده بودیم با وجود اون همه نگاه های تابلو و علنی به سینه و کون دلارام و همچنین دستمالی سینه و کونش همچنان نه پا می داد و نه مخالفت میکرد ولی از اون طرف با سیاوش بالاخره تو اون مدتی که گذشت به نتیجه رسیدم و جریان رو فهمیدم .قهر سیاوش و امیر سلمانی بهونه شد برای اینکه من خیلی چیزها رو بفهمم
جریان این بود که سیاوش و امیر سلمانی یه روز با هم دعواشون میشه سرانجام با هم قهر میکنن منم از بحث جدل و قهر این دو تا خبر نداشتم ولی بارها تو اون چند روز اخیر دیده بودم وقتی که من و امیرو بقیه دوستام کنار هم تو حیاط دبیرستان ایستادیم سیاوش پیش ما نمیاد وقتی هم من و سیاوش پیش امیر و بقیه می رفتیم با امیر دست نمیداد و حرف نمیزد این دست ندادن ها که تکرا ر شد یه روز از یکی از دوستان جریان رو پرسیدم گفت اینها چند روزه با هم حرف نمیزنن یکی دو روز بعد از اینکه فهمیدم سیاوش و امیر با هم حرف نمیزنن وقتی تو کتابخونه دبیرستان با سیاوش برای امتحانات خرداد ماه زیست شناسی می خوندم ازش پرسیدم راستی چرا با امیر حرف نمیزنی خیلی راحت برگشت گفت هر وقت تو گفتی چرا با هومن حرف نمیزنی منم میگم....
حرفش کمی بودار بود بهش گفتم حرف نزدن من با هومن چه ربطی به حرف نزدن تو با امیر داره؟ خیلی ریلکس جواب داد حتما ربط داره دیگه بعد هم سکوت کرد منم دیگه ادامه ندادم ولی همش دنبال ربطش بودم.
درست دو روز بعد از این جریان سر جلسه اولین امتحان(دین و زندگی) بودیم10 تایی از سوال ها رو جواب داده بودم که زنگ اس ام اس گوشی موبایلم صدا کرد چون سر جلسه بودم حق بیرون آوردن گوشی رو نداشتم بعد از امتحان پیام ها رو چک کردم دیدم یه اس ام اس اومده توش نوشته امیر و علیزاده چند روز پیش خواهرتو بردن مکان از پشت تقشو زدن... همه بچه ها هم میدونن ...یه لحظه دنیا دور سرم چرخید و یه هنگ اساسی کردم پاک از این رو به اون رو شدم کاملا درمانده بودم . مونده بودم برم خونه یا تو دبیرستان و حیاط بمونم به تیر دروازه تکیه داده بودم و دنبال چاره بودم بدبختی این موضوع هم چیزی نبود که بتونم با دوستام مطرحش کنم.. یواش یواش که فکرم سر جاش اومد و از هنگ در اومد داشتم بررسی میکردم این پیام از طرف چه کسی فرستاده شده خط موبایل که اصلا آشنا نبود به همون شماره چندین بار زنگ زدم زنگ میخورد ولی هیچ کسی جواب نمیداد. یه لحظه فکرم رفت به سمت سیاوش... این سیاوش بود که با امیر قهر بود و حرف نمیزد هر چه زمان میگذشت من بیشتر به سیاوش شک میکردم تو حیاط منتظرش بودم بالاخره یکی از بچه های کلاس سابقم رو دیدم گفت خیلی وقته که امتحان داده و رفته... رفتن سیاوش شک منو بهش بیشتر کرد...
با فکری کاملا درگیر به سمت خونه حرکت کردم تو راه هم احتمال راست و دروغ بودن این اس ام اس رو بررسی میکردم. امیر و چند تا از دوستام تو اون یکی دو ماه زیاد از کوچه ما رد میشدن ولی علیزاده رو زیاد ندیده بودم با توجه به درگیر بودن سیاوش با امیر تمامی اتهامات به سمت سیاوش بود شاید می خواسته با این کار دهن امیر رو سرویس کنه...
تو راه به گوشی سیاوش زنگ زدم. دیگه پنهان کاری و موش گربه بازی بس بود وقتی جریان اس ام اس رو که سر جلسه امتحان برام فرستاده بودن بهش توضیح دادم خودش رو کاملا متعجب و بی خبر از همه جا نشون داد قسم میخورد که کار اون نبوده ولی بهم گفت که از جریان دوستی دلارام و علیزاده خبر داشته ازم خواست برم در خونشون برام توضیح بده... راهمو به سمت خونه سیاوش کج کردم تو راه به این فکر میکردم که بالاخره فرصت اینکه بفهم هومن در مورد من به سیاوش و بقیه دوستام چی گفته پیش اومده و باید از این فرصت کاملا استفاده میکردم به در خونشون که رسیدم ازم خواست برم بالا ولی من نرفتم نیم ساعتی جلو در خونشون با هم صحبت میکردیم اول اس ام اسی که برام فرستاده شده بود رو بهش نشون دادم هزار بار آیه و قسم خورد که کار اون نبوده میگفت درسته که با امیر سلمانی دعواش شده و حرف نمیزنه ولی این دلیل بر این نمیشه که یک همچین اس ام اسی رو به من بزنه و بخواد شر درست کنه در مورد اون حرفی که پشت تلفن بابت دوستی دلارام و علیزاده گفته بود ازش پرسیدم اول من من کرد و جواب سر بالا میداد بعد که اسرار منو دید اول منو قسم داد که هر چی ازش شنیدم به هیچ کسی نگم که اون به من گفته بعد گفت از اول بگم یا از جریان علیزاده ازش خواستم هر چی هست و هر اتفاقی که افتاده دوست دارم بدون کم و کسری به من بگه..
کمی مکس کرد و بعد به من گفت یک سری حرفها هست که خجالت میکشم بهت بگم این حرفها در مورد خواهرته بعد هم بلافاصله ادامه داد تو چرا برای این اس ام اسه به هومن شک نکردی شاید کار هومن بوده چرا اومدی مستقیم به من گیر دادی؟ بهش گفتم تو با امیر سلمانی چپ افتادی من فکر میکنم این اس ام اس کار خودته باز هم مکس کوتاهی کرد و ادامه داد یکی دو هفته بعد از عید نوروز یه روز زنگ ورزش کنار بوفه با امیر و این پسره سلطانی ایستاده بودیم داشتیم تخمه می شکستیم که هومن اومد کنارمون و گفت یه چیز بگم بین خودمون بمونه من قبل از عید خواهر مهرشاد رو کردم خود مهرشاد هم در جریان بود بعد هم تا آخر زنگ ورزش داشت آمار خواهرتو به ما میداد حرف های عجیب و غریب زیادی هم در مورد خودت زد که ما باور نکردیم ولی خوب از تو گوشی موبایلش یه فایل صوتی برامون پخش کرد که خوب دیگه....
حرفشو ادامه نداد و سکوت کرد با این جرفش دوباره داشتم هنگ میکردم . چه فایل صوتی برای اینها پخش کرده بود کدوم حرفاها رو ضبط کرده بود یه لحظه تمام خاطراتی که با هومن در مورد دلارام داشتم تو ذهنم جولان میدادند حرف های زیادی در مورد دلارام با هومن رد و بدل کرده بودم یعنی آدم این قدر میتونه نامرد باشه که بعد از حال کردن بازم بره و پشت سر من حرف بزنه... دیگه آب از سرم گذشته بود سیاوش همه چیز رو میدونست دیگه نمی بایست براش فیلم بازی کنم بهش گفتم اون فایل صوتی در مورد چی بود؟ وقتی توضیح داد فهمیدم همون فایل صوتی تلفنی که بین خودش و دلارام ضبط کرده و برای من پخش کرده بود برای سیاوش و امیر و سلطانی هم پخش کرده. سعی میکردم روحیه ام رو جلوی سیاوش نبازم چقدر احمق بودم که حواسم به اون فایل صوتی نبود که ممکنه هومن ازش سو استفاده کنه آدم چقدر باید پست باشه با وجود اینکه به نتیجه دلخواه خودش رسیده باز هم طمع به روزهای دیگه بکنه.و چون نتونه به هدفش برسه این طوری بخواد دوستاشو خراب کنه متاسفانه به خاطر این حرکتی که هومن ناجوانمردانه کرده بود نمی تونستم کاری از پیش ببرم چون قضیه ناموسی میشد و اگر با هومن درگیر میشدم بیشتر آبروی خودم می رفت در مورد موضوع هومن و دلارام خود من هم مقصر بودم با اینکه میدونستم چنین اقداماتی بعد از کردن دلارام از سوی هومن سر میزنه ولی بازم جلوی این کار رو نگرفته بودم تو اون لحظات تنها توجیه منتطقی که به ذهنم رسید این بود که به سیاوش گفتم دلارام زندگی شخصیش به من هیچ ربطی نداره اینکه میخواد با کسی دوست بشه و یا با کی به هم بزنه به من ربطی نداره هر کسی مسئول زندگی خودشه اینو که گفتم سیاوش خنده ریزی کرد و گفت ولی این حرفها در مورد چیزهایی که هومن در مورد خودت گفت صدق نمیکنه میدونستم منظورش تو کف بودن منه و چراغ سبزی که برای کردن دلارام به هومن دادم. برای همین سریع حرفمو عوض کردم و گفتم این قضیه علیزاده چیه که پشت تلفن گفتی؟.... کمی مکث کرد انگاری دوست نداشت آمار بده وقتی باز اسرار منو دید به من گفت تو که خودت میگی برات مهم نیست و زندگی خواهرت به خودش مربوطه بهش گفتم درسته سر حرفم هستم ولی کنجکاوم بدونم جریان چی بوده بالاخره به حرف اومد و گفت اون موقع که هنوز با امیر دعوا نکرده بودم یه روزامیر اومد پیش من و گفت علیزاده یه مدته با خواهر مهرشاد دوسته میخواد ببره خونه حال و حول.... علیزاده قبول کرده منم باشم...
در حالیکه سعی میکردم خونسردی خودم رو حفظ کنم و آروم باشم بهش گفتم علیزاده از جریان هومن و دلارام خبر داشت؟ برگشت گفت احتمالا خبر داشته. به سیاوش گفتم حالا تو برای چی با امیر قهر کردی قیافه حق به جانبی به خودش گرفت و گفت همون روز که امیر اومد پیش من و گفت میخوایم خواهر مهرشاد رو ببریم مکان باهاش بحثم شد که چرا میخوای با خواهر رفیقت این کار رو بکنی خواهر رفیق مثل ناموس آدمه هر چی بهش گفتم بی خیال شو و نصیحتش کردم گوش نکرد آخرش باهاش دعوام شد و دوستیمو باهاش قطع کردم چند دقیقه ای دوباره بین ما به سکوت گذشت تو اون لحظاتی که سکوت کرده بودیم اتفاقا من داشتم به چیز دیگه ای فکر میکردم با توجه به شناختی که از پسرها داشتم و توضیخاتی که سیاوش داده بود 90 درصد احتمال میدادم که سیاوش از امیر خواسته که اونم باشه و سه تایی ترتیب دلارام رو بدن ولی اون دو تا قبول نکردن و اینطوری شده که امیر و سیاوش با هم دعواشون شده. چون همین آدمی که حرف از ناموس و شرف دوست و رفیق میزد بارها و بارها تو زمان های مختلف توی اون یکی دوماه به من گفته بود مال من استخون داره خوب همه این صحبتها نشون میداد که سیاوش هم قصد کردن داشته ولی اون دو تا قبول نکردن به سیاوش گفتم با این حساب یا تو این اس ام اس رو دادی که یه جوری تلافی کار امیر رو در بیاری و یا هومن این کار رو کرده. بعد هم بدون اینکه باهاش دست بدم ازش دور شدم پشت سرم حرکت کرد جون مادر و همه کسشو قسم میخورد که کار اون نبوده تا سر کوچ اقاقیا 4 پشت سر من همین طور می اومد و قسم میخورد که کار اون نبوده. وقتی خیابون اصلی رو رد کردم دیگه پشت سر من نیومد. تو راه به این موضوع فکر میکردم که جلوی سیاوش خوشبختانه رفتار خشن و عصبی از خودم نشون ندادم که مجبور باشم فردای اون روز با امیر یا علیزاده درگیر بشم فقط حرص میخوردم که چرا دلارام با هر کی دوست میشه از همکلاسی های نزدیک من در میاد تو راه باز هم به همون شماره تلفن زنگ زدم ولی باز هم زنگ میخورد ولی جواب نمیداد آخرش بهش پیام دادم نوشتم کیرم تو کس و خواهر ومادرت که گوه زیادی میخوری بعد منتظر شدم جواب پیام منو بده تا از این طریق با دادن پیام های بعدی بفهمم کیه ولی هیچ پیامی برام نیومد. فکرم هنوز مشغول اون اس ام اسه بود. از اولش هم میدونستم که سیاوش از جریان هومن و دلارام خبر داره اینو از تیکه های که گاه و بیگاه به من مینداخت متوجه شده بودم. با همه توجیهاتی که سیاوش کرده بود ولی همچنان به اون بیشتر شک داشتم. متاسفانه پیش سیاوش که بودم نتونسته بودم منکر دوستی و ارتباط بین دلارام و هومن و جریانی که پیش اومده بود باشم چون اون فایل صوتی سند محکمی برای واقعیت داشتن این جریان بود ولی در مورد اون اس ام اس با توجه به پلاس بودن امیر و گاها علیزاده بعد از تعطیل شدن دبیرستان تو کوچه ما احتمال راست بودنش خیلی زیادبود با این حال به سیاوش گفته بودم که این پیام کس شعره محضه و میخواسته منو امیر و علیزاده رو دست به یقه کنه چون اگر قبول میکردم فردای اون روز باید تو دبیرستان با این دو تا سر این جریان دست به یقه میشدم. به نزدیکی های خونه که رسیدم مونده بودم با دلارام چه رفتاری نشون بدم
یاد آرمیتا دوست دختر سیاوش افتاده بودم همونی که دو تایی کردیمش وقتی سیاوش آرمیتا رو برد خونه در رو برای من باز گذاشت بعد از اینکه یه بار از کون زد توش من رفتم تو اتاق وقتی منو دید به سیاوش اعتراض کرد و نمی خواست بده ولی خوب سیاوش هر جوری بود راضیش کرد و نفری دو دور کردیمش...ولی بد جوری به کونش فشار اومده بود چون برای بار دوم که کردیمش از اول تا آخرش گریه میکرد. در کل دخترای دبیرستانی طاقت و تحمل دادن به دونفر و یا بیشتر اونم به صورت همزمان رو ندارن چون ب
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
در کل دخترای دبیرستانی طاقت و تحمل دادن به دونفر و یا بیشتر اونم به صورت همزمان رو ندارن چون به بدن و کونشون بدجوری فشار میاد در مورد سارینا که دوست دختر من بود و با امیر کرده بودیمش هم همه چیز با گریه تموم شده بود حالا این اتفاق در مورد دلارام هم افتاده بود با فکر کردن به این جریان کیرم مثل تبر سفت و سخت شده بود. با کیر کاملا شق کرده اومدم تو کوچمون و وارد خونه شدم یقین داشتم و مطمئن بودم هر کسی که اون اس ام اس رو فرستاده کاملا میدونسته که من نسبت به دلارام تعصبی ندارم وگرنه تخم نمیکرد چنین پیامی رو که میدونست ممکنه یه دعوای ناموسی راه بیافته برام بفرسته وارد هال که شدم دلارام داشت تو هال قدم میزد و برای امتحان دومش خر خونی میکرد یه تاپ صورتی یه بند جذب بدنش پوشیده بود که تازگیها با پول من خریده بود و رژ لب صورتی که با رنگ تاپ تو تنش ست کرده بود آرایش خفنی هم تو صورتش بود که از همیشه کس ترنشونش میداد ولی خوب چون بابت اون اس ام اس و اون آبروریزی که شده بود حالم گرفته بود بدون اینکه باهاش حرفی بزنم به سمت راه پله ها و اتاقم حرکت کردم تو اتاقم رو تخت خوابم به صورت یه وری نشسته بودم و به این فکر میکردم که با این آبروریزی باید چه کنم باز هم تو زمان امتحانات جریان حال دادن دلارام داشت تمرکز منو برای درس خوندن از بین می برد نمیدونستم با این گندی که دلارام بالا آورده چیکار کنم اگر باز هم مثل جریان هومن بهش میگفتم تمام اون حرفهایی که به طور غیر مستقیم در مورد تعصبی نبودنم و دخالت نکردن تو زندگی خصوصی همدیگه بهش گفته بودم همه زیر سوال می رفت و احتمال این هم بود که از من فاصله بگیره با خودم کلنجار می رفتم و نمی خواستم باور کنم که این دو تا دلارام رو کردن و لی خوب مدارک زیادی وجود داشت که ثابت میکرد که این دو نفر کار دلارام رو ساختن یواش یواش داشتم به این نتیجه می رسیدم که برای سال تحصیلی جدید این با ر باید دبیرستانمو عوض کنم حوصله درس خوندن نداشتم همش یه این فکر میکردم که دلارام تو خونه علیزاده وقتی امیر رو دیده که میخواد بکنتش چه عکس العملی نشون داده آرمیتا دوست دختر سیاوش بعد از اینکه وارد اتاق شدم یه(( وای مامان)) گفت و مثل برق به سمت لباسش خیز برداشت که بپوشه ولی خوب آخرش کون رو داد وکردمش... سارینا هم دوست دختر خودمم وقتی امیر وارد اتاق شد جیغ بلندی کشید و همزمان یه دستشو روی سینه هاش قرار داد و یه دستشم روی کسش قرار داد همانطور لخت به سمت راه پله ها فرار کرد ولی خوب بالاخره راضیش کردیمو به امیر هم کون داد تو همین فکرا بودم که دیدم دلارام مثل همیشه بدون اینکه در بزنه وارد اتاقم شد تاپ صورتی جذب بدنش لرزیدن سینه هاشو تا موقعیکه اومد و کنار من رو تخت نشست کاملا نشون میداد برگشت به من گفت چرا امروز مثل همیشه نیستی نکنه ریدی؟ با این حرفش خندم گرفت و گفتم آره ریدم خیلی وقته الان دیگه خشک شده یه پس گردنی آروم به من زد و گفت حالمو بهم زدی با این گندی که دلارام زده بود از اینکه دوستام پشت سرم بگن خواهر مهرشاد بذاره و میده منو ناراحت میکرد برای اینکه دلارام یک وقت به رفتارم شک نکنه لپشو کشیدمو و گفتم تو اولین امتحان برای اولین بار جواب بیشتر سوالات رو میدونستم چهار تا سوال مونده بود که همه رو جواب بدم ده دقیقه به پایان امتحان مونده بود همه رفته بودن و فقط من و یکی از دوستام مونده بودیم این مراقب و مسئول امتحان هم وقتی دید کسی نمونده هی فشار می آورد که زودتر برگه خودمون رو بدیم آخرشم اون سه چهار تا رو جواب ندادم و برگه رو بهش دادم.دارم از مدرسه تا در خونه بهش فحش میدم دلارام خندید و گفت تو که نمره ات رو گرفتی بی خیال بابا بهش گفتم برای یه دبیر اینطور حرف زدن خیلی بعیده
خودمم نفهمیدم این کس شعرها رو چه جوری سر هم کردم و تحویل دلارام دادم
اون روز تا غروب موضوع تغیر دبیرستانم مدام تو ذهنم بود هم برای امتحان دومم درس می خوندم و هم این موضوع تو ذهنم بود هر چه زمان میگذشت برای تغیر دبیرستانم برای سال آینده مصمم تر میشدم.
شب موضوع تغییر دبیرستانمو به پدرم گفتم جالب اینجا بود که دلارام قبل از اینکه من علتشو به پدرم بگم پیش دستی کرد و جریان امتحان صبح رو به پدرم گفت و به عبارتی از من دفاع کرد خودمم چند تا دلیل دیگه برای تغیر دبیرستانم به موضوع اضافه کردم تا کاملا موجه باشه پدرم مخالفتی نکرد و فقط ازم میخواست که درس بخونم اون شب وقتی دیدم این کار شدنیه کم کم فکر و ذهنم به سمت درس و کتاب و دلارام برگشت.
دو روز بعد سر جلسه امتحان دوم باز هم برام اس ام اس اومد که باعث شد تمرکزمو از دست بدم چند تا سوال آخر رو تند تند نوشتمو از سر جلسه امتحان خارج شدم تو راهرو پیام ها رو چک کردم باز هم از همون شماره ناشناس بود نوشته بود بی غیرت بدبخت بچه ها کون خواهرت گذاشتن عین خیالتم نیست اگه راه داره بده ما هم بزنیم توش بکن میخوای ما هم هستیم....
یه دو سه تا فحش خواهر براش اس ام اس کردمو فرستادم چند بارم بهش زنگ زدم ولی باز هم مثل روز قبلش زنگ میخورد ولی جواب نمیداد وارد حیاط که شدم سیاوش اونجا بود جریان پیام دوم رو براش توضیح دادم و بلافاصله هم ادامه دادم طرف میخواد بین من و امیر و علیزاده دعوا بندازه دیده که امروز تو دبیرستان اتفاقی نیافتاده امروز اینو فرستاده.
سیاوش هم برای اینکه یک وقت باز به اون شک نکرده باشم فحش کشید و خواهر و مادر اونیکه پیام داده رو به فاک داد. اون روز بر عکس روال همیشگی بدون سیاوش و تنهایی به سمت خونه حرکت کردم اون هومن مادر جنده هم تو اون چند روز و اون یکی دو هفته کمتر تو دبیرستان و حیاط می دیدم هر گونه درگیری با هومن هم می تونست با توجه به آماری که از من داره بعدا برام مشکل درست کنه فقط به این دو نفر شک داشتم تو راه خونه یهو نقشه ای به ذهنم رسید تا به خونه رسیدم روی این برنامه حسابی کار کردم برنامه بدی نبود باید پس فرداش که امتحان داشتیم اجراش میکردم از اون طرف تصمیم گرفته بودم با سیاوش هم رفاقتم رو کم کنم و در پایان کلا قطع کنم. عجیب بود که از امیر هم دیگه تو کوچه ما خبری نبود حالا بعد از این جریان دیگه خجالت میکشیدم با امیرهم حرف بزنم ...
بالاخره دو روز بعدش تو حیاط دبیرستان:
اول پیش یکی از دوستان کلاس سابقم که بچه خوبی بود و سرش به کار خودش بود رفتم به گوشه ای کشیدمش و گفتم یه نفر سر جلسه امتحان به من پیام میزنه و فحش میده بعد هم گوشی نوکیا سابقم رو که قبل از سونی اریکسون ستیو داشتم با یه سیم کارت بهش دادمو گفتم این پیام رو دو سه دقیقه مونده به امتحان به این شماره اس ام اس کن هر کی گوشیش تو اون لحظه صدا داد بعدا بیا خبرشو به من بده اگر نتونستی تشخیص بدی دوباره براش بفرست... تو کلاس خودمون هم قصد داشتم خودم با گوشیم به اون شماره پیام بدم
ما تو دبیرستانمون کلا دو تا کلاس سوم تجربی داشتیم و 3 تا سوم ریاضی بقیه هم اول و دوم و پیش دانشگاهی بودن ....
دوم برای سوزوندن کون اونیکه پیام میده رفتم با امیر و چند تا از دوستام که نزدیکش بودن صحبت کردم... هنوز هم در باطن از کرده شدن دلارام توسط پسرهای هم سن و سال خودم شدیدا لذت می بردم ولی دوست نداشتم این افراد از دوستان نزدیک من باشن ..
درست سه چهار دقیقه مونده به آغاز امتحان و پخش برگه ها پیامک فحشی رو که آماده کرده بودم به اون شماره موبایل فرستادم سه چهار بار این کار رو کردم و هر بار اطرافمو نگاه میکردم تا اگر صدای زنگ اس ام اس کسی بلند شد و یا کسی گوشی موبایلشو نگاه کرد بفهمم ولی متاسفانه هیچ کسی این کار رو نکرد و هیچ صدایی هم نیومد احتمال موفقیت این کار 50-50 بود چون ممکن بود اون طرف گوشی موبایلشو خاموش کرده باشه و یا سیم کارتی که باهاش پیام میده درآورده باشه...
از کلاس خودمون نا امید شده بودم تنها امیدم همون رضا محبی تو کلاس سابقم بود که آدمهایی مثل هومن و سیاوش و امیر توش بودن. سریع رفتم تو حیاط به رضا گفته بودم اگه امتحانش رو داد تو حیاط باشه تا من بیام ولی انگاری من زودتر از اون امتحانمو داده بودم. رضا هم که پائین اومد کلا نا امید شدم اونم سه چهار بار فرستاده بود ولی چیزی نفهمیده بود چند بار با شماره سابق خودم و چند بار هم با گوشی رضا با اون شماره تماس گرفتم زنگ میخورد ولی جواب نمیداد یک بار دیگه هم بعد از ظهر همون روز با تلفن کارتی با اون شماره تماس گرفتم این بار خاموش بود. تلفن های گوشی دلارام رو اون روز یواشکی چک کردم نه از اون شماره ناشناس خبری بود و نه از شماره های سیاوش و امیر سلمانی ...
اینها اتفاقاتی بود که طی اون مدت تا شروع امتحانات خارج از خونه برای من افتاده بود دیگه جریان پیامک ها رو پی گیری نکردم و عجیب اینکه اون طرف هم دیگه پیامکی برای من نفرستاد شاید ادامه رفاقت من با امیر سلمانی اون روز تو دبیرستان که باهاش صحبت کردم تمام نقشه های طرف رو پنبه کرده بود. منم برای اینکه این جریان به درس خوندنم لطمه وارد نکنه کلا این جریان رو از فکرم بیرون کردم
تو خونه همطی اون چند روز همچنان نگاه ها و دستمالی های دلارام ادامه داشت دیگه قبل از بیدار شدنش دستمالیش نمیکردم چون از طریق شوخی هایی که باهاش میکردم حسابی دستمالیش میکردم و دستمالی به صورت زنده لذتش چندین برابر زمانی بود که خواب بود. تو اون مدت هم چند تا کار خاص کرده بودم یه روز عصر دو سه روز مونده بود به امتحانات خرداد مادرم از من خواست دلارام رو برای اینکه کمکش کنه شام درست کنه صدا کنم من که قبل از اون همیشه از طریق گوشی موبایلم بهش زنگ می زدم و صداش میکردم از بعد از جریان هومن خودم مستقیما به اتاقش می رفتم این بار هم همین کار رو کردمو بلند شدم رفتم تو اتاقش داشت آرایش های صورتش رو پاک میکرد طبق معمول یه آدامس دهنش بود باد میکرد و می ترکوند وقتی ازش آدامس خواستم بلند شد رفت سر وقت کمدش یه بسته آدامس درآورد به طرف من گرفت قبول نکردمو و گفتم من اونیکه تو دهنته میخوام. یهو خندید و گفت دیونه ... بهش گفتم آدامس رو میدی یا به زور بگیرم باز خندید گفت دهنی شده بدون توجه به حرفش رفتم طرفش دست راستمو دور گردنش حلقه کردم تا نتونه سرشو تکون بده بعد با دست چپم هر دو طرف فکشو فشار دادم تا دهنش باز شه تو همون حالت خنده نصف آدامسو با دندونش بیرون داد و نگه داشت لامصب دندون های سفیدی هم داشت تا اون موقع دندون هاشو از نزدیک ندیده بودم صاف یک دست و سفید بود فکشو ول کردمو آدامسو از تو دهنش در آوردم و تو دهن خودم گذاشتم هنوز داشت می خندید به جون مادرم قسم میخورد که من دیونهشدم... گردنشو ول کردم یه لحظه لپشو کشیدم و گفتم بره کمک مادرم...... بعد از شام هم وقتی میخواست به اتاقش بره آدامسش رو نشونش دادمو و تو دهنم کردم با دستش چند باری تو سر خودش زد که یعنی خل شدی.
همچنان ار عید نوروز به بعد شارژ موبایل دلارام رو من بهش میدادم مصرف لوازم آرایشیش هم زیاد شده بود چند مدل و رنگ جدید رژ لب لاک ناخن و کلی کوفت و زهر مار دیگه خریده بود که بیشترین هزینه اش رو من داده بودم انگاری بانک خصوصی دلارام شده بودم یه بار هم که برای خرید لوازم آرایشش به اتاقم اومده بود تا پول ازم بگیره پول نقد تو اتاقم نداشتم همزمان که کارت عابر بانک و رمزشو بهش میدادم بهش گفتم بانک خصوصیت شدم دیگه؟ بدون اینکه حرفی بزنه خندید کارت رو گرفت و رفت وقتی داشت می رفت تو راه پله ها ازش خواستم فیش عابر بانک و موجودی که خرج کرده رو برای من بگیره بیاره ...
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
دو سه ساعت بعد و قتی برگشت منم داشتم تو حیاط شاخ و برگ درخت های تو حیاط رو هرس میکردم. به جای اینکه فیش خریدشو مستقیم به من بده فیش رو با فاصله دو سه متری از من روی زمین گذاشت و با ساک توی دستش یهو جیغ کشان به طرف داخل خونه فرار کرد وقتی فیش رو از رو زمین برداشتم تازه متوجه شدم اوههههه علت جیغ کشیدنش و فرارش چیه. 120 هزار تومان خرج رو دست من گذاشته بود و برای خودش لوازم آرایشی خریده بود با احتساب مبلغی که تو عابر بانگ صادراتم مونده بود فقط 30 هزار تومان موجودی باقی مونده بود قیچی رو تو باغچه انداختمو به سمت داخل خونه حرکت کردم قصد اعتراض نداشتم چون ممکن بود یه روزی با کونش این خرج و مخارج جبران بشه. اگه هم جبران نمیشد جای دوری نمیرفت به هر حال دلارام خواهرم بود منتهی چون اون روزها به هر بهانه ای بهش میمالیدم و دستمالیش میکردم این بار هم بهونه خوبی برای دستمالی به دستم داده بود وارد هال شدم و دنبالش می گشتم اونجا نبود احتمالا تو اتاقش بود به اتاقش که نزدیک شدم صدای جیغ و خندش می اومد کیرم تا به پشت در اتاقش رسیدم حسابی شق و رق شده بود کلا تو اون روزها هر وقت که قصد دستمالی دلارام رو داشتم زودتر از من اقدام میکرد و حسابی سیخ میشد دلارام در رو از داخل قفل کرده بود و بیرون نمی اومد پشت در اتاقش در حالیکه همچنان می خندید و جیغ میزد ازش خواستم در رو باز کنه بالاخره بعد از پنج دقیقه باز کرد وقتی رفتم تو دیدم اوهههه علاوه بر لوازمی که قرار بوده بخره دو سه دست تاپ مارک دار هم همراهش خریده خودشم رفته بود پشت چوپ لباسی اتاقش پنهان شده بود و بیرون نمی اومد بدون اینکه لوازمی رو که خریده نگاه کنم به سمت چوپ لباسیش رفتم دستشو گرفتمو و کشیدمش بیرون هنوز داشت می خندید بهش گفتم دار و ندارم 150 هزار بود که تو 120 هزارشو به فاک دادی دیگه تو اون مغازه اون بابا جنس نبود این 30 هزار تومان رو هم خرج کنی؟
خندش بلندتر شد دستشو گرفتمو به سمت در اتاقش هلش دادم و همزمان بهش گفتم برو پسشون بده منو گدا کردی با این کارت وقتی گفت نمیرم چون جلوی من ایستاده بود سریع رفتم پشت سرش ایستادم به بهونه اینکه میخوام به سمت بیرون از اتاقش ببرمش خیلی سریع کیر شق کردمو درست روبروی کونش قرار دادموهمزمان با این کارم دو دستمو از پشت سر دور شکمش حلقه کردم بعد هم کیرمو به کونش چسبوندم فشار دستمو که دور شکمش حلقه کرده بودم برای بلند کردنش از زمین بیشتر کردم طوریکه کیرم درست از روی مانتوش لای کونش قرار گرفت هنوز وقت نکرده بود مانتوی توی تنش رو در بیاره برای اینکه کیرم کونشو بهتر حس کنه باز هم فشار دستمو روی شکمش بیشتر کردم و از روی زمین بلندش کردم وای که چه کونی داشت از روی مانتو هم فوق العاده نرم بود خاصیت ژله ای بودنش رو حس کردم انگاری کیرمو لای بادکنک قرار داده بودم.بارها به همین شیوه به کون دوست دخترام چسبونده بودم ولی هیچکدوم این طور نرم نبودند. کیرم درست لای چاک کونش بود چند قدمی همانطور که کیرم لای کونش بود تا نزدیکی های در اتاقش بردمو برای اینکه یک وقت ناراحت نشه خیلی سریع ولش کردم هنوز می خندید و قصد نداشت از اتاقش بیرون بره شک نداشتم باز هم کیرمو حس کرده ولی لامصب بروز نمیداد ...بعد از این کار دیگه صلاح ندیدم ادامه بدم رفتم چانه اش رو با دو تا انگشتم گرفتمو و گفتم مهم نیست جای دوری نمیره بعد از چانه اش لپشو این بار کشیدمو گفتم فقط به بابا و مامان نگو که از من پول میگیری یه جوری گفت حواسم هست که یه لحظه فکر کردم شاید خودش هم میدونه این پول دادن ها و خرج های من بدون دلیل نیست. همون روز یک ساعت بعدش وارد اتاقم شد اوفففففففف این دختر لامصب واقعا کردنی بود تو اون سن 17-18 سالگی اینطوری کس بود وای به حال اینکه سنش بالاتر بره ... یکی از تاپ هایی که خریده بود پوشیده بود و آرایش توپی هم کرده بود بابت تیپش نظر خواهی کرد بلند شدم رفتم یکی از لباس هامو برداشتمو آوردم به طرفش گرفتمو و گفتم تو حتی اگه لباس های منم بپوشی بازم بهت میاد و خوشتیپ میشی همیشه بیست بیستی نوزده نیم هم نیستی فقط بیست.
یه خاک بر سری به من گفت و از اتاقم خارج شد اینها هم اتفاقاتی بود که طی اون چند روز تو خونه افتاده بود و من همچنان در حسرت دلارام میسوختم با اون همه نگاه هایی که طی اون مدت به سینه و کونش کرده بودم با اون همه دستمالی هایی که گاه و بیگاه فرصت میکردم و انجامش میدادم همچنان هیچگونه عکس العمل منفی و یا مثبتی از جانب دلارام ندیده بودم دیگه داشتم دیوانه میشدم مونده بودم با چه زبونی به دلارام بگم میخوام بکنمت شایدم باید مستقیما می رفتم روبروش می ایستادمو بهش میگفتم میخوام بکنمت تا عکس اعمل نشون بده

*******
وسطای خرداد ماه 1388 بود تقریبا 4 تا از امتحانات خرداد ماه رو داده بودم دیگه از اون پیامک هایی که اون مرتیکه میداد خبری نبود رفاقتم با سیاوش رو همچنان ادامه میدادم ولی سعی میکردم زیاد باهاش برخوردی نداشته باشم این بار سیاست خوبی در پیش گرفته بودم حتی با امیر سلمانی هم موقع رفتن به سر جلسه امتحان دست میدادم و سلام و احوالپرسی میکردم میدونستم همه این مشکلات تو دبیرستان به زودی تموم میشه و من از اون دبیرستان خلاص میشم همه تلاشم رو می کردم تا همه نمرات لازم برای درس هام رو بیارم توی اون روز هایی که میدونستم امتحان آسونتری داریم و نمره مورد نظر رو میارم درس زیست می خوندم تا بتونم جبران نمره ای رو که تو میان ترم نیاورده بودم بکنم کلا بچه درس خونی شده بودم دیگه تو دبیرستان دنبال آمار گیری از کسی نبودم و فقط تو خونه رو مخ دلارام کار میکردم پدرم برای تشویق من به درس خوندن قول داد که ماشین رو بعد از امتحانات تا سه چهار روز در اختیار من بذاره تا برم با دوستام تفریح و خوشگذرونی ....
یه شب که حسابی برای امتحان فرداش خر خونی کرده بودم تو تخت خوابم دراز کشیده بودم و داشت خوابم می برد که با اومدن مسئله ای تو ذهنم تمام بدنم از نوک پا تا سر مثل اینهایی که برق سه فاز بهشون وصل کردن به یکباره لرزید از قدیمی ها شنیده بودم یکی تو توالت میشه خوب فکر کرد و یکی تو تخت خواب موقع خوابیدن و واقعا به این باور پیدا کردم تمام اتفاقات اون 10-15 روز اخیر مثل یک فیلم هالیودی جلوی چشم من می اومدن و می رفتن هر چقدر که به این قضیه فکر میکردم باور و یقین و اعتقادم بهش بیشتر میشد با وجود اون همه ادعایی که تو دختر بازی و مخ زدنم داشتم ولی پی بردم که هنوز تو دختر بازی ابله نادان و بی تجربه هستم از اون لحظاتی که این قضیه تو ذهن من اومد بی خوابی به سرم زد دچار هیجان عجیبی شده بودم کیرم شق شده بود و در حالیکه به این قضیه فکر میکردم همزمان می مالیدمش 95 درصد به این قضیه باور داشتم و برای اینکه شک و شبه ای نماند و 100 درصد یقین پیدا کنم نیازمند به صبر کردن و زیر نظر گرفتن دلارام حداقل به مدت دو روز بود چقدر سخته که آدم بخواد موضوعی رو 100 درصد بفهمه ولی نیازمند به گذر زمان باشه اون وقت که زمان مثل سال میگذره و ما هم هیچ کاری نمی تونیم انجام بدیم.
از هیچان زیاد نسبت به اون قضیه ای که تو ذهنم اومده بود شب خوب نتونستم بخوابم ولی خوب صبح تونستم سر وقت بلند شم و صبحونه رو طبق روال اون چند وقت آماده کنم خوشبختانه اون درس رو خوب خونده بودم و میدونستم نمره اون درس رو میارم بعد از امتحان خیلی سریع به خونه برگشتم دو روز به خودم وقت داده بودم تا اون قضیه رو صد در صد کنم امتحان بعدی دو روز بعد یعنی چهارشنبه بود و من اون روز و فردای اون روز رو وقت داشتم خوشبختانه اینجا باز هم شاغل بودن پدر و مادرم به نفع من شده بود و می تونستم فردا هم با توجه به اینکه امتحان نداریم از صبح تا شب دلارام رو زیر نظر بگیرم وقتی به خونه برگشتم هنوز دلارام خونه نیومده بود تا زمانیکه اومد یه خواب مختصری کردم به خاطر بی خوابی دیشب بد جوری خوابم می اومد ولی خوب تحمل میکردم. چند دقیقه بعد پائین رفتمو باهاش در مورد امتحان اون روز صحبت کردم بعد هم دوباره به اتاقم برگشتم از اون لحظه زیر نظر گرفتن دلارام رو شروع کردم جزوه درس شیمی رو برداشتمو رفتم کنار پنجره اتاقم که رو به حیاط بود نشستم نزدیک یک ساعت و نیم اونجا نشسته بودم. هم درس می خوندم هم نگاهم به حیاط خونه بود دنبال این بودم بفهمم دلارام بیرون میره یا نه بعد از حدود یک ساعت نیم رفتم سراغش تو اتاقش نبود رفتم پائین رو مبل نشسته بود و جزوه درسیش روی پاهاش بود و همزمان با گوشی موبایلش صحبت میکرد موهاشو پشت سرش جمع کرده بود آرایش خیلی نازی هم کرده بود یه شلوار و تاپ زرشکی هم تنش بود همزمان که با گوشی موبایلش صحبت میکرد آدامس توی دهنشو هم می جوید همیشه میگفت که آدامس خوردن موقع درس خوندن تمرکزش رو بیشتر میکنه رفتم و روبروش رو مبل نشستم به جراعت می تونم بگم دلارام شاه کس خونه ما و کل فامیلمون بود پوست صورتش صاف و بدون لک بود تا اون موقع هیچ وقت ندیده بودم که به صورتش کرم ضد لک یا سفید کننده بماله... مژه هاش چنان بلند بود که وقتی چشماش رو می بست به چشماش یه حالت خیلی قشنگ میداد که قابل وصف نبود. یکی دو دقیقه ای نگاش کردم صدای نازک دخترونه ای به صورت نامفهوم از تو گوشیش بیرون می اومد باز هم در حال صحبت کردن پشت تلفن آدامسشو باد میکرد و می ترکوند. بهش گفتم خوبه دیگه شارژ موبایل که مفت باشه کوفت باشه تلفن میشه عمومی یه لحظه سرش رو بالا کرد رو به من گفت خفه...
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
انگاری اون دوستش که باهاش صحبت میکرد فکر کرده بود لابد با اون بوده چون دلارام بعد از اینکه این حرفو زد با خنده بهش گفت که با داداشم بودم. بلند شدم رفتم پشت سرش ایستادم اول کمی با لپ هاش بازی کردم بعد هم یکی از دستامو زیر چانه اش بردم کف دستمو باز کردمو زیر دهنش نگه داشتم خودش فهمید چی میخوام همون جور که با دوستش حرف میزد آدامس توی دهنشو با دهنش درآورد تو کف دست من انداخت و همزمان منو نگاه میکرد و می خندید آدامس رو توی دهنم کردم دوباره رفتم روبروش نشستم شاید اگر شارژ پولی موبایلش تموم نمیشد همچنان حرف میزد حتی هزینه درست کردن جا سوکتی موبایلش رو من پرداخت کرده بودم هنوز نمیدونستم دلارام پول تو جیبی هایی که از پدرم میگیره رو چیکار میکنه ولی رو دست من هزینه های زیادی گذاشته بود به محض اینکه شارژ موبایلش تمام شد بلافاصله دوباره رفتم پشت سرش ایستادم دستمو دور گردنش حلقه کردمو صورتمم به صورتش چسبوندمو بهش گفتم به کی گفتی خفه؟ با خنده بهم گفت بابا از دهنم در رفت طوری دستمو دور گردنش حلقه کرده بودم و صورتمو به صورتش چسبونده بودم که فقط لب های من 10-15 سانت با لب هاش فاصله داشت کیرم داشت شلوارمو جر میداد در کل مدتی بود هر وقت دستم به دلارام میخورد کیرم در عرض چند ثانیه شق میکرد آخ که صورتش چقدر نرم بود کلا دخترا یه جای سفت تو بدنشون پیدا نمیشه همون جور که صورتم به صورتش چسبیده بود نزدیک ترین جا به لب رژ زده اش رو بوس کردمو و گفتم اگه به من نمیگفتی خفه الان برات شارژ خریده بودم تا اینو گفتم یهو خودشو برام لوس کرد و در حالیکه هر دو پاشو رو فرش می کوبید گفت خوب در عوض آدامسمو که بهت دادم که...
تو دلم گفتم کاشکی اون کون ناز و نرمتو به من میدادی تو اون چند باری که کون و لای کون دلارام رو با انگشتام لمس کرده بودم بعدا تو اتاق خودم با دست زدن به کون خودم مقایسه کرده بودم اصلا کون دخترا یه چیر دیگه بود شاید نرمیش 100 برابر کون پسرهاست مونده بودم این پسرهایی که دنبال کون پسر هستند چرا دنبال کون دخترا که چندین برابر نرم تر و لطیف تره نمیرن. سریع رفتم از سوپر مارکتی داخل کوچمون چند تا شارژ ایرانسل خریدمو اون باقیمانده پولی که تو کارت عابر بانک صادرتم باقی مونده بود هم خرج شارژ کردمو برگشتم خونه بهش دادم بعد هم رفتم تو اتاقمو مثل یکی دو ساعت پیش کنار پنجره اتاقم نشستمو تو حیاط رو نگاه میکردم تا ظهر کارم همین بود. بعد از ناهار هم فقط یه سر به ویتامینه صنوبر رفتم ولی سریع به خونه برگشتم همچنان هیچ اتفاقی نیافته بود و دلارام بیرون نرفته بود بعد از ظهر هم چنین وضعیتی وجود داشت این وضعیت تا اومدن پدر و مادرم به خونه ادامه داشت با اقدامی که دلارام قبل از اومدن پدر و مادرم انجام داد اون 95 درصد حدس و گمانی که قبلا زده بودم به 98 درصد تبدیل شد با اومدن پدر و مادرم به خونه ماموریت منم کنار پنجره اتاقم تموم شد حدس 98 درصدی داشت منو ذوق مرگ میکرد تنها 2 درصد مونده بود تا به یقین کامل برسم اون روز برام تا شب مثل سال گذشت.
هم برای انیکه شب قبل نخوابیده بودم و خسته بودم و هم برای اینکه زمان برام به سرعت بگذره اون شب زودتر به تخت خوابم رفتم تا بخوابم خوشبختانه فرداش امتحان نداشتیم و خیالم راحت بود.
فردا صبح بعد از اینکه با دلارام صبحانه خوردم دوباره به اتاقم برگشتمو رفتم کنار پنجره اتاقم ایستادمو مثل روز قبل آمار تو حیاط خونمون رو گرفتم ساعت 10 صبح دوباره برای سر به سر گذاشتن با دلارم رفتم پائین ... انگاری بد جوری داشت خر خونی میکرد تو هال در حال راه رفتن درس میخوند اون جریان رو که به خاطرش دلارام رو زیر نظر گرفته بودم تو روز دوم هم اجرا کرده بود تا ظهر هم درس می خوندم هم سر به سر دلارام میگذاشتم ظهر که شد ماکارانی درست کرده بود .موقع ناهار خوردن هر دومون جزوه درسی مربوط به امتحان فردا رو روی میز ناهار خوری گذاشته بودیم هم غذا می خوردیم هم به جزوه نگاه می کردیم البته من فقط همون چند دقیقه اول به جزوه ام نگاه کردم بعد از اون دیگه همه نگاهم به دلارام بو.د میدونستم تاثیر نگاه های من به دلارام خیلی بیشتر از دستمالی کردنش روی دلارام تاثیر میذاره. سر ناهار این قدر نگاش کردم تا اینکه چند بار برام اون زبون چرب و روغنیش رو در آورد دیگه تا عصری بالا و تو اتاقم نرفتم تو همون هال همراه با دلارام درس می خوندم نیم ساعت قبل از اومدن پدر و مادرم دلارام همون قضیه روز قبل رو تکرار کرد و قبل از اینکه پدر و مادرم بیان به اتاق خودش رفته بود
بعد از اومدن پدر و مادرم وقتی دیدمش دیگه به یقین 100 درصد رسیدم از خوشحالی کم مونده بود ذوق مرگ بشم و سه تا سکته رو یک جا بزنم حالت و روحیات درونی من مثل این دیوانه ها بود به زور خودمو کنترل میکردم به شدت احساس هیجان میکردم بلند شدم رفتم تو اتاقم و مثل این فوتبالیست ها که گل میزنن خوشحالی میکردم و تو اتاقم راه می رفتم
حالا دیگه کردن دلارام برای من آسون شده بود این قدر خوشحال بودم و هیجان داشتم که کم مونده بود حتی به هومن زنگ بزنم و ازش بابت اون حرف هایی که در مورد من به دلارام زد ازش تشکر کنم. در حقیقت این هومن بود که در مورد حرفهایی که من بهش گفته بودم با دلارام صحبت کرده بود واز تمایلات من آگاهش کرده بود. نتیجه اون دو روزی که جلوی پنجره اتاقم آمار می گرفتم کاملا مشخص شده بود و اون این بود : دلارام داشت برای من آرایش میکرد.
دلارام طی اون 10-15 روز گذشته داشته تو خونه برای جلب توجه بیشتر من به خوشگلیش و به عبارتی بیشتر تو کف نگه داشتن من آرایش میکرده ولی من خنگ بودمو متوجه نبودم منو باش که فکر میکردم نه پا میده و نه اعتراض میکنه دو روز قبل موقع خوابیدن که یهو این قضیه آرایش کردن دلارام به ذهن من اومد یقین پیدا کرده بودم که جریان آرایش کردن دلارام همینه و برای یقین پیدا کردن صد درصدی هم اون دو روز دلارام رو زیر نظر گرفته بودم شاید اگر بیرون می رفت این یقین 100 درصدی من به هم میخورد و همون 95 درصد باقی می موند علت نشستن جلوی پنجره اتاقم دقیقا همین بود تا بدونم بیرون میره یا نه جالب ترین قسمت کار دلارام این بود که نیم ساعت قبل از اومدن پدر و مادرم به اتاقش می رفت و آرایشش رو پاک میکرد البته دلارام دو سه هفته ای بود که آرایششو قبل از اومدن پدر و مادرم پاک میکرد ولی من دو روز قبل تو تخت خوابم تازه جریان رو فهمیده بودم. تازه داشت اون تاپ های رنگی جذب بدنش و اون آرایش های خفن و غلیظ برای من معنا پیدا میکرد از اینکه مالکیت کون دلارام ممکنه در آینده مال من بشه تو کونم عروسی بود.
از او ن روز عصر که جریان آرایش کردنشو فهمیدم منم تصمیم گرفتم شب ها تا بوق سگ پا به پای دلارام تا یک یا دو شب بیدار بمونم یا تی وی ببینم و یا درس بخونم تا قبل از اون حتی اگر زمان امتحانات میان ترم و یا خرداد ماه بود همیشه نهایتا تا ساعت 11 بیدار بودمو بعد از اون مثل پدر و مادرم به اتاقم می رفتم و می خوابیدم ولی دلارام تا بوق سگ ماهواره و سریال تماشا میکرد و یا درس میخوند.و از همه دیرتر می خوابید .
پدر و مادرم به خاطر شاغل بودنشون حدودا ساعت 11 شب می خوابیدن و من چون فهمیده بودم دلارام تو اون یکی دو هفته اخیر داشته پا میداده باید علاوه بر روز از آخر شب ها هم برای زدن مخش نهایت استفاده رو می بردم
تو خونه ما وقت استراحت 11 شب به بعد بود پدرم طبق روال هر شب برای اینکه نور لوستر سقفی و روشنایی دیواری تو هال مزاحم خوابیدنشون نشه اونها رو خاموش میکرد و فقط نور LED 90 اینچی سالن و یکی دو تا چراغ هالوژن گوشه ای از سالن رو روشن باقی میگذاشت برای بیدار بودن هیچ محدودیتی از طرف خانواده نداشتیم و این خیلی خوب بود. همون شب به بهونه درس خوندن و تی وی دیدن تو سالن و روی مبل مثل دلارام نشسته بودم
تقریبا ساعت 12 شب بود و من دل تو دلم نبود یکی دو ساعت قبل پدر و مادرم تو اتاقشون خوابیده بودن فقط من و دلارام تو هال نشسته بودیم جزوه امتحان فردا روی پامون بود تنها تی وی و یکی دو تا از هالوژنهای سقفی روشن بودن که نور ضعیفی تولید میکردن تلویزیون روی ماهواره و شبکه PMC شبکه مورد علاقه دلارام بود و هر وقت که شو خوبی پخش نمیکرد چراغ قوه گوشیش رو روشن میکرد به سمت جزوه اش می گرفت و درس میخوند حتما اینم شیوه جدید درس خوندن بود منم که بی خیال امتحان شده بودم و فقط به دلارام فکر میکردم چون تا قبل از اون شب هیچ وقت تا اون موقع بیدار نمی موندم بهترین بهونه برای بیدار بودن من همون امتحانات بود نمیدونستم تاثیر نگاه های من به سینه و کون دلارام بود که مجبور به پا دادنش کرد و یا اون همه دستمالی های سینه و کونش بود به هر حال هر چی که بود دلارام رو به اون سمتی که من میخواستم برده بود تصمیم داشتم دستمالی کردنش رو بیشتر کنم تا راه کردنش باز بشه دیگه اینجا جریان از نگاه کردن به کونش گذشته بود توی اون تاریکی نوری که از LED سالن ساطح میشد گاهی وقت ها صورت من و دلارامو روشن میکرد تصمیم گرفتم تو اون تاریکی و نور کم نگاش کنم پنج دقیقه ای بود که داشتم نگاش میکردم تا اینکه متوجه نگاه من شد و آروم به من گفت چیه تو این تاریکی هی نگاه میکنی اصلا منو می بینی تو؟
از این حرفش داشت خندم میگرفت دلارام هم یکی دو دقیقه بود داشت منو نگاه میکرد منتظر جواب من بود ولی من همچنان نگاش میکردم و سکوت کرده بودم وقتی دید حرفی نمیزنم به حرف اومد و گفت مثل اینکه زیادی بیدار موندی اسکل شدی بعد هم تو اون تاریکی آروم می خندید زد به سرم به دلارام پیامک بدم توی اون پیامک به آرایش کردنش اشاره کنم گوشی موبایلمو از روی مبل برداشتم براش نوشتم اگه فردا خواستی آرایش کنی اون رژ لب صورتیه با اون تاپ صورتیه رو بپوش خیلی نازت میکنه بعد هم براش پیامک رو فرستادم دلارام صدای ELD داخل سالن رو به خاطر اینکه شوی مورد علاقش رو پخش نمیکرد قطع کرده بود و جزوه رو با چراغ قوه میخوند با توجه به سکوتی که تو سالن بود و خواب بودن پدر و مادرم گفتن این موضوع رو در رو با دلارام یکم خطرناک بود برای همین بود که بهش پیامک دادم قصد داشتم با این پیامک بهش بفهمونم آرایش هایی که تو خونه میکنه منو هم تحت تاثیر قرار داده هنوز به نظرم زود بود که بهش بگم داری تو خونه برای من آرایش میکنی چون ممکن بود ناراحت بشه داشت با چراغ قوه گوشیش جزوه میخونده که پیامکه براش اومد وقتی داشت می خوند داشتم نگاش میکردم سرشو بالا کرد اومد حرفی بزنه که انگاری پشیمون شد از حالت دستش مشخص بود داره پیامک میده بالاخره وقتی پیامکش رو فرستاد یکی دو دقیقه بعد برام اومد نوشته بود حالا چرا صورتی ؟ بلافاصله دوباره براش پیامک فرستادم نوشتم به خاطر اینکه خیلی لب هاتو خوردنی میکنه
این اولین بار بود که اینطور باهاش صحبت میکردم پیامک دادن چیز جالبی بود چون میشد از طریق اون حرفایی رو که نمیشه راحت زد از این طریق منتقل کرد وقتی براش فرستادم چند لحظه بعد داشت می خوندش خندم گرفته بود می خندیدم چراغ قوه گوشیش رو سمت صورت من گرفت وقتی دید دارم می خندم این بار بدون اینکه پیامک بده مستقیما و آروم به من گفت مرض چته؟
همچنان که می خندیدم بهش گفتم نور تو صورت من میندازی؟ بعد هم گوشی سونی اریکسون ستیو م رو روی چراغ قوه گذاشتمو نورش رو به درجه آخر رسوندم به سمت صورتش گرفتم تمام هیکلش رو روشن کرده بود از اون همه نوری که به هیکلش می تابید کلی تعجب کرده بود چشماش رو درشت کرده بود و هی اوه اوه میکرد یه لحظه از دهنم پرید میخوای گوشیمو بهت بدم؟ تو اون مدت این قدر نسبت به دلارام بذل و بخشش کرده بودم که وقتی این حرف رو زدم سریع باور کرد هی به من میگفت جون مهرشاد بده دیگه بعد هم سریع بلند شد اومد کنارم نشست به گوشی و امکاناتی که داشت نگاه میکرد بهش گفتم شاید یه روزی بهت دادمش طفلک بدجوری ضد حال خورد کاشکی می تونستم بهش بگم حاضرم در عوض کونت بهت بدمش...
گوشی موبایلم تو دستش بود و داشت با آیکون های موجود تو گوشی ور می رفت یهو زد به سرم همون حرفی رو که توی پیامک براش فرستادم این بار مستقیما خودم بهش بگم در حالیکه همچنان کنارم نشسته بود و با گوشی موبایلم ور می رفت بهش گفتم یادت نره فردا همون رژ صورتیه رو بزنی خیلی خوشگلترت میکنه با گفتن حالا فعلا لال شو جواب منو داد و همچنان با گوشی من ور می رفت گردنشو با دست راستم گرفتمو به سمت خودم فشار دادم و صورتمو به صورتش نزدیک کردم طوریکه لب هام نزدیک لپ هاش بود لپشو بوس کردم و بی اختیار یه آخ کش داری هم از دهنم خارج شد بلافاصله بعد از این اقدامی که کردم گوشی موبایلمو از زیر دستمام درآورد و گفت گوشیت شکست دیونه
از اون لحظه ای که فهمیدم دلارام با آرایش کردن تو خونه داره به من پا میده بعضی از رفتارهایی که انجام میدادم غیر ارادی و تحت کنترلم نبود جالب اینجا بود که تازه داشتم به این قضیه پی می بردم که علت اینکه مردم شب ها میرن سر وقت حال و هول و کس کردن چیه انگاری تو شب تاثیرات این کار بیشتر و شب رو برای این کار ساختن. برای اینکه مطمئن بشم پدر و مادرم هنوز خواب هستن بلند شدم و رفتم کنار در اتاقشون ایستادم خوشبختانه هیچ خبری نبود دوباره اومدم رو مبل کنار دلارام نشستم خواب کاملا از سرم پریده بود انگار نه انگار که فردا امتحان داریم با توجه به استرس و ترسی که از بیدار شدن پدر و مادرم داشتم به دلارام گفتم اگه میخواد همچنان گوشی رو بررسی کنه بهتره که گوشی رو به اتاق خودش ببره با این کار می خواستم دلارام رو از تو سالن پذیرایی و پدر و مادرم دور کنم تا بهتر بتونم دستمالیش کنم و رو مخش کار کنم با این حرفم دلارام همچنان که با گوشی موبایل من و برنامه های داخلش ور می رفت از رو مبل بلند شد و به سمت راه پله ها حرکت کرد منم تی وی رو خاموش کردمو پشت سرش به سمت بالا حرکت کردم تا اون موقع دستمالی های من از طریق شوخی و حرفاهایی بود که دلارام به من میزد ولی حالا تصمیم داشتم بدون شوخی و مستقیما دستمالیش کنم به طبقه سوم و جلوی در اتاق دلارام که رسیدیم دیگه وسوسه امان نداد همونجا جلوی در قبل اینکه دلارام وارد اتاقش بشه چهار تا انگشت دست راستمو روی برجستگی کونش قرار دادمو اون انگشت بلنده رو درست لای کونش کردم این اولین بار بود که بدون شوخی قبلی و حرف و حدیث دستمو لای کونش میکردم و البته این کار چنان از نظر خودم ضایع بود که همونجا به سمت اتاق خودم برگشتمو همزمان که می رفتم به دلارام گفتم می رم بخوابم
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
اولین بار بود که دلارام رو اون طوری انگشت میکردم دلارام بابت اون انگشتی که بدون شوخی و دلیل لای کونش کرده بودم هیچ عکس العملی نشون نداده بود شایدم چون من خیلی سریع از کنارش رفته بودم متوجه عکس العملش نبودم. به هر حال تصمیم داشتم این انگشت کردنها و مالیدن ها رو بدون اینکه قبلش شوخی کرده باشم ادامه بدم. به اتاقم برگشتمو رو تخت خوابم دراز کشیدم اون شب شاید رویایی ترین شب زندگیم بود. اگر موفق به کردن دلارام میشدم تصمیم نداشتم با یکی دو بار یا یکی دو روز یا یه هفته بی خیال بشم دلارام کسی نبود که منو با یک هفته و دو هفته و سه هفته از خودش سیر کنه دیگه طاقتم تموم شده بود باید هر چه زودتر دلارام رو میکردم اون عطش چند ساله به دلارام باید به نتیجه می رسید فشار جنسی زیادی هم به من وارد میشد بعد از کردن لیلا دیگه دوست دختری نداشتم باید هر چه زودتر کون دلارام رو فتح میکردم حتی زده بود به سرم گوشی ستیوم رو بهش بدم تا راحت تر بتونم برای کردنش راضیش کنم ارزش کون دلارام برای من خیلی بیشتر از یه گوشی ستیو بود شاید حتی 100 تا از اون گوشی ها هم ارزشش به کون دلارام نمی رسید به دو دلیل یکی اینکه دلارام دختره فوق العاده خوش اندام و خوشگلی بود دوم اینکه با کردن دلارام می تونستم تا چند ین سال کونش رو برای خودم داشته باشم نهایتا تصمیم گرفتم فردا یک بار دیگه بدون مقدمه و حرف تو سکوت دلارام رو انگشت کنم اگر اعتراضی نکرد برای راضی کردن بیشترش گوشی موبایلمو بهش بدم که البته با توجه به رفتارهایی که دلارام نشون داده بود بعید می دونستم این گوشی ستیو که خیلی بهش علاقه داشتم فرداش دیگه مال من باشه.
فردای اون روز بعد از دادن امتحان سریع به خونه برگشتم دلارام هنوز به خونه نیومده بود صبح موقع صبحونه خوردن وقتی گوشی موبایلمو بهم پس میداد یه بار دیگه ازم خواست که گوشی موبایلمو بهش بدم ولی من جوابی بهش نداده بودم تا امتحان بعدی که روز شنبه بود زمان زیادی باقی مونده بود. فرداش پنج شنبه بود جمعه هم که تعطیل بود روز شنبه امتحان زیست داشتیم به همین دلیل فرصت زیادی داشتم تا بتونم رو مخ دلارام کار کنم دلارام خونه که اومد ازش در مورد امتحان اون روز پرسیدم میگفت که امتحانش رو بد نداده خود من هم حدود ده تا سوال رو جواب داده بودم معلوم نبود نمره بیارم یا نه بعد از اون دوباره به اتاقم برگشتمو یکی دو ساعتی تو اتاقم استراحت کردم داشتم به اتفاقات دیشب فکر میکردم که نفهمیدم کی خوابم برد وقتی بیدار شدم ساعت تقریبا 12 ظهر بود تا عصرکه پدر و مادرم به خونه بیان هنوز زمان زیادی باقی مونده بود و می تونستم بدون استرس و ترس با دلارام لاس بزنم و رو مخش کار کنم و باز اینها همه از مزایای داشتن یک پدر و مادر شاغل تو خونه بود رفتم بالا تو اتاقش اونجا نبود احتمالا می دادم با توجه به تعطیل بودنمون تو آشپزخونه باشه و داره ناهار خونگی درست میکنه وقتی پائین رفتم و وارد هال شدم همانطور که حدس میزدم دلارام پشت به من و تو آشپزخونه مشغول ناهار درست کردن بود به جای اون تاپ صورتیکه که دیشب بهش گفته بودم بپوشه قرمز پوشیده بود ولی وقتی نزدیکش شدمو به سمت من برگشت دیدم دمش کردم رژ لب صورتیه رو به لبش مالیده یهو تو تموم کونم عقد کنان و عروسی و عید راه افتاد به دلارام گفتم آخ آخ چی شدی دلارام در حالیکه می خندید جوابمو با کوفت داد بهش گفتم چرا اون تاپ صورتیه رو نپوشیدی اونم خیلی نازت میکنه بازم نیشحندی زد و گفت اون چرک بود جاش اینو پوشیدم از اینکه دلارام اون چیزایی رو که من دیشب ازش خواسته بودم به صورت نصف و نیمه انجام داده بود دل تو دلم نبود شک نداشتم داره پا میده دیگه باید هر چه سریعتر وارد فاز کردن میشدم انگاری همه اون نگاه کردن ها به کون و سینه ها و دستمالی هاش بالاخره کار خودش رو کرده بود اصلا فکر نمیکردم با این روش بشه خواهر رو هم راضی به دادن کرد یاد کار دیشبم افتادم همون موقع که گوشی موبایلم دست دلارام بود و داشت جلوی در اتاقش با محتویات داخل گوشی ور می رفت جلوی در اتاقش انگشتش کرده بودم بعد هم به سمت پله ها و طبقه پائین اومده بودم بعد از این کار عکس العملی نشون نداده بود امروز هم از صبح وقتی منو دید حرفی نزد شب قبلش تصمیم گرفته بودم باز هم توی یه موقعیت مناسی انگشتش کنم تصمیم داشتم این بار هم اگه اعتراضی نکرد گوشی ستیو رو بهش بدم چون میدونستم با این کار معبر رسیدن به کونش رو باز کردم
تو اون لحظات و تو آشپزخونه داشتم کمکش میکردم دنبال موقعیتی بودم که اون کار رو انجام بدم وقتی برای بیرون آوردن ظروف مورد نظرش از تو کابینت روی پاش بلند شد تاپ قرمز نازش از روی شلوارش بالا رفت منم دیدم موقعیتش جوره همون لحظه خیلی قشنگ چهار تا انگشتمو روی کونش قرار دادمو یکی از انگش تامو لای کونش کشیدم این بار محکمتر از شب قبل این کار رو انجام دادم طوریکه بدنش چند سانتی به سمت جلو حرکت کرد وقتی این کار رو کردم از گوشه چشمم نگاش کردم تا عکس العملش رو ببینم چند لحظه ای منو نگاه کرد و دوباره به برداشتن ظروفش اقدام کرد. خیلی عادی طوریکه انگار هیچ اتفاقی نیافتاده ازش پرسیدم راستی خبر داری بابا میخواد بعد از امتحانات تشویقی ماشینش رو چهار پنچ روزی به من بده؟ میخوام بزنم برم هر جا دوست دارم بگردم به هر جایی که عشقم میکشه یه ههههههه کرد و گفت کلا درس رو اینجا من می خوندم تشویقش رو تو میگیری با دستم آروم به پشت گردنش زدم و گفتم خوب دیونه تو هم خواستی بیا بعد هم در حالیکه لپشو میکشیدم بهش گفتم من برم بالا یه کاری دارم انجام بدم برمیگردم موقع بالا رفتن از پله ها یه دمت گرمی به خودم گفتم و کم مونده بود از خوشحالی بال در بیارم حالا دیگه باید گوشی ستیو رو بهش می دادم با دادن گوشی موبایلم به دلارام راه برای انگشت کردن بیشتر و دستمالی بیشتر و حتی بردن دستم به زیر شلوارش امکان پذیر میشد. وارد اتاقش شدم گوشی موبایلش رو از روی میز کامپیوترش برداشتم باطری و سیم کارتشو در آوردم سیم کارتشو وارد گوشی ستیو کردم و تنظیماتشو انجام دادم دوباره روی میز کامپیوترش گذاشتم گوشی خودشم برداشتمو تو کشوی میزش گذاشتم بعد هم رفتم تو راه پله ها و از همون جا صداش کردم گفتم گوشی موبایلت رو زمین بود منم ندیدم پا گذاشتم روش ال سی دیش شکست تا اینو گفتم از تو همون کنار اوپن آشپزخونه داد زد عوضی تو اتاق من چه غلطی میکردی بعد هم دیدم با توپ خیلی پر داره به سمت راه پله ها میاد داشت خندم میگرفت رفتم بالا و جلوی در اتاقش ایستادم تا بیاد به در اتاقش که رسید جلوی من دست به کمر ایستاد حرفشو تکرار کرد و گفت تو اتاق من چه غلطی میکردی وقتی دید حرفی نمیزنم لگد محکمی به پام کوبید وارد اتاقش شد به نزدیکی های میز کامپیوترش که رسید گوشی منو تشخیص داد و ازم پرسید پس کو گوشیم؟ بهش گفتم چشماتو باز کن رو میز کامپیوتره هنوز دوزاریش نیافتاده بود به من گفت این که گوشی خودته دوباره بهش جواب دادم گوشی من بود الان دیگه نیست با این حرفم نیشش تا بنا گوش باز شد و دوزاریش بالاخره افتاد یه جیغ بلندی کشسد وای وایش اتاقشو پر کرد. رفتم کنارش ایستادمو همینجور که داشت با تاچ گوشی بازی میکرد به من گفت خیلی دیونه ای دست راستمو دور کمرش حلقه کردمو به خودم فشارش دادمو گفتم بالاخره من نفهمیدم دیونه ام یا عوضیم؟ خنده بلندی کرد و گفت هر دوش ... دیدم موقعیتش جوره و به خاطر اینکه به خودم فشارش داده بودم به من تیکه داده دستمو از دور کمرش به سمت پشت کمرش بردم کف دستمو درست روی برجستگی هر دو طرف کونش قرار دادمو انگشت وسطیم رو لای کونش کردم کم مونده بود از لذت دست زدن به اون کون نرم و لطیف و ناز بیهوش بشم انگاری پنبه خالص بود حدود یک دقیقه ای انگشتم لای کونش بود و همزمان داشتم تنظیمات گوشی رو بهش توضیح میدادم وقتی دیدم هیچی نمیگه نوک اون انگشتی که لای کونش بود آروم لای کونش میکشیدم تا سوراخ کونش رو پیدا کنم همین کار باعث شد یک دستشو از گوشی آزاد کنه با اون دست آزاد شدش دستمو از لای کونش بیرون کشید و همزمان بهم گفت نکن سه چهار ثانیه بعد از اینکه دستمو با دستش پس زد دوباره مثل قبل انگشت وسطیمو لای کونش کردمو و همچنان در مورد gps گوشی و تنظیمات اینترنتش بهش توضیح میدادم. توضیحات من که تمام شد برگشت گفت دیگه بهت پسش نمیدما پشیمون نشی؟ بهش گفتم نه مشکلی نیست ادامه دادم تو این دنیای به این بزرگی چیزهایی وجود داره که از نظر عرفی و قانونی ممنوعه ولی دوست داری بهشون برسی منم برای رسیدن به این چیزها یه گوشی که سهله 100 تا گوشی هم لازم باشه میدم. زمانیکه این حرفو بهش زدم همچنان انگشتم لای کون دلارام بود وقتی دیدم چیزی نمیگه سرش رو که روی سینه من گذاشته بود تکونی دادم و گفتم فهمیدی چی گفتم؟ یه آره بابایی گفت و گوشی تو دستشو رو میز کامپیوترش گذاشت ازم تشکر کرد زمانیکه گوشی موبایلشو رو میز گذاشت چون به سمت جلو حرکت کرده بود انگشتم از لای کونش بیرون اومده بود.
با احتساب اون اولین باری که انگشتمو لای کونش کرده بودم و فقط با کلمه نکن اعتراض کرده بود و دومین بار که دوباره همون کار رو تکرار کردمو انشگتمو لای کونش کردم نزدیک چهار پنج دقیقه انگشتم لای کونش بود اعتراض خاصی نکرده بود. تنها اعتراضش همون کلمه نکن بود. اعتراض نکردن های جدی دلارام به اون همه انگشت کردنش تو اون سه چهار دقیقه منو پر رو تر کرده بود چند دقیقه ای بود که صدام از حشر می لرزید
با یه کیر کاملا شق کرده و حشری به طبقه پائین و اتاقم رفتم وارد اتاقم که شدم یهو حرصم گرفت که چرا تو اون چهار پنج دقیقه جای انگشت دستم کیرمو لای کونش قرار ندادم تقریبا چهار پنج دقیقه انگشت دستم لای کونش بود و تنها اعتراضی که کرده بود یک کلمه بود : نکن
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
مطمئن بودم اگر کیرم اون چهار پنج دقیقه لای کونش بود آبم بیرون میزد با این وجود دلارام داشت بد جوری خودشو وا میداد تو اتاقم خیلی خوشحال بودم دلارام داشت به من پا میداد و این منو ذوق مرگ میکرد. شاید اگر به هومن و بقیه حال نداده بود به این راحتی ها به کسی پا نمیداد به خصوص به من که بردارش بودم. ظهر موقع ناهار خوردن باز هم رفتم پشت میز ناهار خوری و روبرویش نشستم و در حال خوردن مدام نگاش میکردم همچنان معتقد بودم نگاه کردن تو سکوت به طرف مقابل تاثیرش خیلی بیشتر از نگاه کردن در حال صحبت کردنه این قدر نگاش کردم تا اینکه برگشت گفت خسته نشدی این قدر نگاه کردی؟ این قدر نگام میکنی تموم میشما خندم گرفته بود نمی خواستم حرف بزنم و لی بهش گفتم به گوشی موبایلم نگاه میکردم. برگشت پشت سرشو و اوپن آشپزخونه رو نگاه کرد گوشی موبایلش گوشه سمت راست اوپن و کنار گلدون قرار داشت یعنی اگر من می خواستم گوشی رو نگاه کنم باید سرمو به اندازه زاویه 45 درجه به سمت راست می چرخوندم خود دلارام هم این قضیه رو فهمید چون با خنده برگشت سمت من و گفت آره جون خودت مگر اینکه چشمات تو گوشت رفته باشن بلند شدم رفتم پشت سرش ایستادم اول موهاشو و بعد لپشو کشیدمو گفتم پچه پر رو مال مفت بهت ساخته انگاری موبایل منو که صاحب شدی شارژ موبایلتم که من برات می خرم لوازم آرایشتم که پولش رو من دارم میدم. از این به بعد هر کاری برات انجام بدم به قول قدیمی ها پول نداری حداقل ماچ بده. بعد هم همزمان با این حرفم دستمو رو لبش گذاشتمو و گفتم تازه اونم از این قسمت دلارام قضا تو دهنش بود و با دهن بسته می خندید مثل خودش یه پس گردنی آروم بهش زدمو اومدم رو جای خودم نشستم دلارام تا آخر زمانیکه ناهار میخورد هی یه لقمه میزد و پشت بندش می خندید بعد از ناهار دیگه تا ساعت چهار از کنار دلارام تکون نخورده بودم. تقریبا ساعت چهار بود که دلارام اومد پیشم در مورد برنامه هایی که تو گوشی نصب کرده بودم ازم سوال کرد ولی من هر بار که اومد دستمو رو لبم قرار دادمو و گفتم اول ماچ دلارام هم هر بار با خنده و مرض گویان رفته بود پی کارش . دیدم ساعت از چهار بعد از ظهر هم گذشته و اگه همینطوری پیش بره پدر و مادرم به خونه بر میگردن اونوقت من تو اون چند ساعت کاری نکردم. رفتم پیش دلارام رو مبل نشستم و گفتم سوالاتت رو بگو بهت جواب بدم در مورد سه چهار تا از این برنامه های نصب شده روی سیستم آندروید سوال داشت که تو 10 دقیقه بهش جواب دادمو و نصفش هم کس شعر بود و اصلا این نرم افزار ها چنین کاربردی نداشت و خودم از خودم در آورده بودم. بعد که توضیحاتم تموم شد یهو دیدم از کنار من پا شد دستشو گرفتم و گفتم کجا؟ دستشو کشید و از دست من درآورد و فرار کرد تو آشپزخونه پشت یخچال فریزر پنهان شد خنده کنان رفتم تو آشپزخونه از دستش گرفتمو از پشت فریزر بیرون کشیدمش جیغ میزد و می خندید کلا دختر جیغ جیغویی بود. خیلی پر رو بهش گفتم ماچت رو میدی بعد هر جا خواستی میری کشیدم آوردمش وسط آشپزخونه هر دو دستشو جلوی صورتش گرفته بود و جیغ میزد کلا دلارام دختر خوش خنده و شوخی بود. و من داشتم از این شوخ طبع بودنش نهایت استفاده رو میکردم اولش تصمیم داشتم تو همون آشپزخونه لب هاشو بوس کنم ولی ترسیدم تقلا کنه به خاطر لیز بودن سرامیک های کف آشپزخونه یه وقت زمین بخوره و کار دستمون بده برای همین دستشو گرفتمو دوباره به سمت هال کشیدمش رو مبل انداختمش و خودمم روی پاهاش نشستم تا نتونه حرکتی بکنه همچنان می خندید و التماس میکرد که ولش کنم دستاشو از روی صورتش کنار زدم وقتی دید قضیه جدیه هی میگفت ای ای زشته نکن مهرشاد جون من زشته دستاشو با هر دو دستم نگه داشته بودم دلارام هم همچنان که می خندید و جیغ میزد ازم میخواست که دستاشو ول کنم لب های رژ زده صورتیش درست روبروی صورتم بود داشتم از حشر می مردم کیرم کاملا سفت مثل چوب شده بود. بهش التماس میکردم که همین یه باره هی داشت سرشو به چپو راست حرکت میداد یه جا بند نبود این قدر تو اون حالت نگهش داشتم تا احساس کردم انگاری داره تسلیم میشه سرشو یه جا نگاه داشت و سقف رو نگاه میکرد چشماشم بسته بود و می خندید دهنشم کاملا باز بود. وقتی دیدم موقعیتش جوره لبمو نزدیک لبش کردمو به یکباره زبونمو تو دهنش کردمو و همزمان تمام لبشو تو دهنم کردم اوف وای که با این کار انگاری رفتم تو فضا یه دور تو کره ماه زدم و دوباره برگشتم زمین. لذت لب خواهر چنان حالی به من داد که تا اون موقع هر کی رو کرده بودم اینطور حال نداده بود. بعد از اینکه لب هاشو تو دهنم کردم بلافاصله دستاشو ول کردمو با هر دو دستم دو طرف صورتشو گرفتم تا نتونه حرکت کنه با قدرت هر چه تمام شروع به خوردن لب هاش کردم دیونه هنوز با دهن بسته داشت می خندید و تو چشماش اشک جمع شده بود داشتم با لب های دلارام حال دنیا رو میکردم حرارت و گرمیش داشت آتیشم میزد چه حالی میده آدم لب کسی رو که دو سه سال تو کفشه تو دهنش کرده باشه و با قدرت اون لب ها رو بخوره نزدیک یک دقیقه لب هاش تو دهنم بود داشتم حسابی می خورردمشون عشق دنیا رو میکردم هر دو دستشو رو سینه من قرار داده بو.د فشار میداد تا منو از خودش دور کنه کیرم کاملا شق بود احساس میکردم هر لحظه ممکنه آبم بیاد چنان حشری شده بودم که بعضی از کارهام دیگه دست من نبود و از کنترل خارج شده بود وقتی داشت با دستاش منو از خودش دور میکرد دو سه باری هم دستاش به کیر شق کرده ام که به سمت بالا شق کرده بود برخورد کرد شاید اگر یکی دوبار دیگه این اتفاق می افتاد آبم بیرون میزد بالاخره با یه بدبختی لب هاشو از لبم دور کردم دیدم بد جوری نفس نفس میزنه مثل اینهایی بود که انگار میخوان خفه بشن با دهان نفس می کشید دور و اطراف دهنش قرمز شده بود بد جوری به لبش فشار آورده بودم وقتی دیدم دیگه نمی خنده احساس کردم اگه بیشتر از این اونجا رو پاش بشینم ممکنه ناراحت شه و دیگه برای بعدا نتونم کاری انجام بدم برای همین از روش بلند شدمو رفتم سراغ تی وی و روشنش کردم در حال تماشای تی وی بودم که شنیدم به من گفت ماچ کردنت این بود؟ قیافه اش نه حالت خشن داشت و نه حالت خنده بعد هم بلند شد صورتشو تو آینه قدی سالن پذیرایی نگاه کرد. با خنده و در کمال پر رویی بهش گفتم خیلی وقت بود می خواستم این طوری ماچت کنم ولی خوب نمیشد بعد از اینکه خودش رو تو آینه نگاه کرد راهشو کشید و از پله ها بالا رفت میدونستم ناراحت شده شاید فکرشو نمیکرد تو اون لحظه چنین اتفاقی بیافته دلارام که بالا رفت چند دقیقه ای پای تی وی نشستم نگاهم به تی وی بود ولی حواسم به لبی که از دلارام گرفته بودم بعد هم برای اینکه آب و هوایی عوض کرده باشم بلند شدمو از خونه بیرون زدم چند روزی بود به خاطر دلارام بیرون نمی رفتم برای اینکه یه وقتی اگر ناراحت شده باشه از دلش در بیارم به گوشیش زنگ زدم وقتی برداشت بهش گفتم اگه چیزی میخواد و چیزی لازم داره هنوز پولی دارم که براش بخرم ازم خواست که برای خونه چند تا آب معدنی بخرم ازاینکه دیدم حالت حرف زدن و صحبت کردنش طوریکه ناراحتی توش دیده نمیشه و مثل سابقه مثل اون چند روز تو کونم عروسی شد برای اینکه دوباره به خودم وایسته اش کنم بهش گفتم همه حرفام شوخی بود هر وقت چیزی لازم داشتی بگو برات تهیه میکنم پشت تلفن خنده ای کرد و باشه ای گفت و گوشی رو قطع کرد داشتم دلارام رو به چنگ می آوردم راضی کردنش سخت بود ولی داشت انجام میشد. کردن دلارام برای من امکان پذیر شده بود فقط باید دنبال فرصت مناسب می گشتم برای همین از اون روز تصمیم گرفتم مثل زمانیکه سارینا و لیلا رو کردم کمر خودمو باز سازی کنم برای همین قبل از اینکه آب معدنی ها رو بگیرم اول به ویتامینه صنوبر رفتم و خودمو تقویت کردم.
دقیقا 4-5 روز بود از اون زمانیکه فهمیدم دلارام برای من آرایش میکنه کمر خودمو تو ویتامینه صنوبر تقویت میکردم یا بعد از امتحان اونجا می رفتم یا اگه امتحان نداشتیم نیم ساعتی از خونه بیرون می زدم اونجا کمرمو پر ملاط میکردم. تنها همون نیم ساعت بود که دلارام رو تو خونه تنها میگذاشتم بعد سریع بر می گشتم به خونه تا با دلارام لاس بزنم و دستمالیش کنم اون روز عصر هم قبل اینکه آب معدنی ها رو بخرم اول رفتم ویتامینه صنوبر باز هم کمر سازی کردم صبح اون روز هم بلافاصله بعد از امتحان اونجا رفته بودم. بعد از گرفتن آب معدنی ها به گل فروشی رفتم یه شاخه گل رز همراه با تزئین سفارش دادم بعد هم برگشتم خونه... به خونه که رسیدم ساعت از 7 شب هم گذشته بود میدونستم پدر و مادرم الان دیگه خونه هستند شاخه گل رو زیر لباسم پنهان کردم وارد خونه شدم دلارام و پدرم تو هال بودن و مادرم تو آشپزخونه داشت شام درست میکرد بعد از گذاشتن آب معدنی ها روی اوپن سریع به اتاق خودم برگشتم و شاخه گل رو تو کشوی میزم گذاشتم بعد هم کتابمو برداشتمو رفتم پائین. وقتی رو مبل نشستم به پدرم گفتم گوشی موبایلمو دادم دلارام از عید که گرفتمش زیاد ازش خوشم نیومد لمسی ها ضربه بخورند کارشون تمومه بعد هم وانمود به درس خوندن کردم دوست داشتم اون چند ساعت سریع بگذره تا آخر شب دوباره با دلارام تنها بشم. دیگه تو اون دو سه ساعتی که پدر و مادرم خونه بودن کاری جز نگاه کردن به دلارام اونم طوریکه فقط خودش بفهمه نتونستم بکنم. اون شب به خاطر اینکه شیر موز و ویتامینه زیادی خورده بودم شام نتونستم بخورم معدم پر بود احساس سیری میکردم.
تا اون دو سه ساعت گذشت و پدر و مادرم خوابیدن زمان برای من مثل سال گذشت و جونم از کونم بیرون زد درست چند دقیقه بعد از خوابیدن پدر و مادرم نگاه کردن به دلارام رو شروع کردم. کتاب زیست رو از روی پام برداشتمو روی مبل گذاشتم و تو اون تاریکی دلارام رو نگاه کردم حدودا یک ربعی بود که همینطور نگاش میکردم تا اینکه برگشت آروم گفت چیه هی منو نگاه میکنی؟درستو بخون دیگه بعد هم دستش رو جلو دهنش گرفت و خندید با همون گوشی تخمی تخیلی سابقم بهش پیامک دادم درس من تویی لامصب تو تاریکی هم می تونم بخونمت بعد هم پیامک رو براش فرستادم زنگ اس ام اس گوشیش که در اومد نتونست پیام رو پیدا کنه و بخونه هنوز با گوشی لمسی و قسمتهاش آشنایی نداشت رفتم کنارش نشستم پیامک خوندن رو یادش دادم. وقتی پیامک رو خوند جوری خندید که دهنش باز شد و سرش رو به سمت بالا گرفت دستمو از بالای گردنش بردم دور کمرش حلقه کردم و به خودم فشارش دادم بعد از این کارم دلارام مثل صبح سرش رو روی شانه سمت راست من گذاشت درست مثل اینهایی که تازه عقد یا نامزد کردن و دختره برای پسره ناز میکنه...
وقتی سرش رو به سینه من تکیه داد برگشت گفت یه وقت بابا اینا بیدار نشن بیشتر به خودم فشارش دادم و صورتمو بیشتر به صورتش نزدیک کردم و گفتم نترس.
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
تو دلم کلی از این حرف دلارام حال کردم چون خودشم میدونست توی اتاق تاریک اونجوری که من به خودم فشارش میدم و اونجوری که اون سرش رو روی سینه من گذاشته هر چند که خواهر و برادر هم باشیم ولی ممکنه درست نباشه دلارام همچنان بدون هدف و برنامه با آیکون های صفحه گوشی موبایلش بازی میکرد نوری که از صفحه گوشیش به سقف میخورد با نوری که از تی وی تو سالن پخش میشد شبیه رقص نورهای داخل پارتی بود. صورتمو به صورتش نزدیک کردم طوریکه لپ های من به لپ های دلارام چسبیده بود و لب های من با لب های دلارام فقط دو سه سانت فاصله داشت. بیشتر به خودم فشارش دادم و گفتم خوشگل که باشی حتی تو شب هم نگاهت میکنن قربونت میرن نازت میکنن جیگرتو میخورند با این حرفم با دهن بسته پوزخندی زد آروم طوریکه فقط خودش بشنوه بهش گفتم نخند ماچت میکنما تو همون حالت خنده به من گفت تو غلط میکنی همون دستمو که پشت کمرش بود بالا آوردمو پشت سرش قرار دادمو با یه حرکت خیلی سریع سرش رو به سمت صورتم هل دادم به یکباره همه لبش رو تو دهنم کردمو چند ثانیه ای میک زدم بعد از چند ثانیه بالاخره به زور لبشو از تو دهنم درآورد و گفت دیونه زنجیری اینا بیدار میشن دیونه شدی مگه آروم بهش گفتم دو سال و نیم بیشتر شده که دیونه شدم دیگه طاقت ندارم بعد بلافاصله برای اینکه موضوع رو عوض کنم بهش گفتم امروز آدامس نخوردی بادی که تو اینها هست دست نخورده باقی مونده همزمان با این حرفم یکی از سینه هاشو تو دستم گرفتم.
و کمی فشار دادم و گفتم عجب بادی داره دو سه دقیقه ای دستم روی پستونش بود دلارام هم با گوشی موبایله همچنان مشغول بود عید که این گوشی رو خریدم فکر نمیکردم این گوشی یه روزی کمکی باشه برای راضی کردن دلارام وقتی دیدم چیزی نمیگه پر رو تر شدم دست چپ رو هم آوردم اون یکی پستونش رو هم گرفتم اعتراضش فقط زشته نکن بود همینطور سینه هاشو آروم می مالیدم وقتی دید بی خیال نمیشم گوشی موبایلش رو روی مبل گذاشت و گفت لامصب بابا اینا یه وقت میان بیرون زهر مار گرفته...
صداش کاملا می لرزید و حشری شدنش کاملا مشخص بود. یهو یاد شاخه گلی افتادم که براش خریده بودم بهش گفتم راستی بیا بریم اتاقم یه چیزی برات گرفتم خیلی نازه اول با تردید منو نگاه کرد شاید فکر میکرد اسکلش کردم وقتی تردیدش رو دیدم بهش گفتم به جون دلارام که از همه چیز بیشتر دوست دارم راست میگم. یهو با خنده ریزی سرشو بالا کرد منو نگاه کرد و گفت چیه کتابی صحبت میکنی بهش گفتم تو جیگر منی خودت خبر نداری بعد هم همزمان با این حرفم دستشو گرفتم بلندش کردم یه نگاه به در اتاقی که پدر و مادرم توش خوابیده بودند انداخت و جلوتر از من به سمت راه پله ها حرکت کرد منم تی وی رو خاموش کردم و پشت سر دلارام از راه پله ها بالا رفتم داخل اتاقم کاملا تاریک بود از سر شب که تو هال بودم بالا نرفته بودم با این وجود به خاطر آشنایی با اتاقم توی اون تاریکی کشوی میز کامپیوترمو پیدا کردمو باز کردمو شاخ گل رو از توش درآوردمو اومدم جلوی دلارام ایستادمو و همزمان که شاخه گل رو بهش میدادم بهش گفتم تقدیم به خوشگل ترین خواهر فامیل شاخه گل رو از دست من گرفت و یهو زد زیر خنده حالا نخند کی بخند. من خنگ هم که نمیدونستم داره به چی می خنده تو اون تاریکی نگاش میکردم با اینکه دلارام ازم خواسته بود لوستر سقفی رو روشن کنم ولی من این کار رو نکرده بودم. صدای خندش کیرمو به نهایت شقی رسونده بود در حال خنده همش جمله منو تکرار میکرد و میگفت تقدیم به خوشگلترین خواهر فامیل تازه دوزاریم افتاد که چه گندی زدم وقتی خنده اش بند اومد به من گفت آخه کدوم آدم دیونه ای تو تاریکی به یه نفر دیگه گل میده؟ بازم سوتی داده بودم و باعث خنده دلارام شده بودم رفتم لوستر داخل اتاقم رو یه لحظه روشن کردم تا دلارام گل رزی رو که براش گرفتم ببینه. چند ثانیه بعد دوباره چراغ رو خاموش کردم هنوز وای چه خوشگل بود دلارام تموم نشده بود که دلارام رو به سمت دیوار اتاقم هلش دادم. وقتی به دیوار چسبوندمش خودم روبروش قرار داشتم گل رز تو دستشو ازش گرفتم یه جایی تو اتاقم پرت کردم بعد هر دو دستش رو مثل این صلیب شده ها با دو دستم به دیوار تکیه دادم بلافاصله خودمم بهش نزدیک کردم و آروم بهش چسبیدم طوریکه کیرم درست روی کسش قرار گرفته بود ویه برجستگی باریکی رو زیر کیرم حس کردم که تمام لذت دنیا تو اون خلاصه میشد بعد از اینکه خودم بهش چسبیدم صورتمو نزدیک صورتش کردم فهمید که میخوام ازش لب بگیرم مدام صورتش رو به چپ و راست می چرخوند بالاخره تو اون تاریکی سرش رو با صورتم نگه داشتمو لبش رو پیدا کردم و تو دهنم کردم یکی دو دقیقه تو همین حالت بودم و لبم داشت از حرارت لب هاش میسوخت و داشتم لب هاشو می خوردم هنوز جراعت نکرده بودم کیرمو روی کسش حرکت بدم تا اینکه یه تکونی به خودش داد و بدن و لبم ازش جدا شد ولی همچنان بیخ دیوار با دستام نگهش داشته بودم . بلافاصله برگشت گفت مامان اینا یه وقت بیدار میشن خرررر صداش یه حالت عصبانی و حشری و پر لرز داشت جواب من به دلارام تو اون لحظات آخ اوه اوفی بود که بی اراده از دهنم خارج میشد دوباره لباشو تو دهنم کردم دست جپم رو که با اون دست راست دلارام رو به دیوار چسبونده بودم آزاد کردمو اول رو شکمش قرار دادم در حالیکه دلارام سعی میکرد لبش رو از لبم جدا کنه و من هر بار دوباره تو اون تاریکی لبشو پیدا میکردم و تو دهنم میکردم از پائین هم با دست چپم دنبال کش شلوارش بودم وقتی پیداش کردم خیلی سریع طوریکه هیچ عکس العملی نتونست نشون بده دستمو وارد شلوار و شورتش کردم و خیلی سریع به سمت پائین بردم طوریکه تو یه لحطه دستم روی کس لختش قرار گرفت و من اون شیار بهشتی رو با تمام وجودم حس کردم مثل این برق گرفته ها یهو منو با شکم و سینه اش به سمت عقب هل داد و خودشو از دست من آزاد کرد بعد هم در حالیکه اتاق منو ترک میکرد همزمان بهم گفت زهر مار گرفته مگه نمیگم اینها یه وقت بیدار میشن بعد هم اتاق منو ترک کرد و به طبقه بالا و اتاق خودش رفت آخ که یه لحظه دستم اون کس ناز و نرم و لطیفشو لمس کرد اون لحظه ای که دستمو از تو شورتش به کسش رسوندم لحظه دیونه کننده و پر از هیجان بود لطافت و نرمی بدن یه دختر رو باید با دست زدن به کسش حس کرد صاف و بدون یک تا مو حتی پوستش زبری هم نداشت که فکر کنم موهای کسش رو زده....
دو سه دقیقه ای بود که رو تختم نشسته بودم این وسط کیرم هنوز شق بود و یه جورایی اون زمان که دلارام رو می مالیدم تا مرز ارضا شدن رفته بودم کمرم کاملا پر بود و انگاری داشت از سوراخ گوش و دماغم آبم بیرون میزد دوست نداشتم اون همه آبی که تو اون چند روز تو کمرم جمع کرده بودم با مالیدن دلارام بیرون بریزه و کون نکرده هدر بره. داشتم رو تختم کیرمو می مالیدم دوباره وسوسه شده بودم پیش دلارام برم برای همین بلند شدمو و آروم به سمت راه پله ها و طبقه بالا حرکت کردم. در اتاقشو باز کردمو از لای در داخل رو نگاه کردم تاریک تاریک بود حتی چراغ خوابش رو هم روشن نکرده بود حدس میزدم رو تخت خوابش خوابیده به نزدیک تختش که رسیدم تو اون تاریکی شبهش رو دیدم که روی تخت دراز کشیده آروم صداش کردم و گفتم بیداری؟ جوابی نداد چشمم که به تاریکی اتاقش عادت کرد دیدم روی یکی از شونه هاش خوابیده
روی تختش و پائین پاش نشستم آروم دستمو روی کونش قرار دادم وقتی دیدم هیچی نمیگه چهار تا انگشتمو آروم جمع کردمو لای چاک کونش قرار دادم از روی شلوارش با نوک چهار تا انگشتم دنبال سوراخ کونش می گشتم تا اینکه بالاخره اون چاله ریز و بهشتی رو پیدا کردم بی اراده آخ و اوخم در اومد کمی که با سوراخش بازی کردم یهو تکونی خورد رو کمر خوابید و بهم گفت نکن بابا بذار بخوابم تو جواب حرفش بهش گفتم اگه تو بخوای جونمو براش میدم... بعد هم دیدم دیگه دستم به کونش دسترسی نداره یه دستمو رو شکمش قرار دادمو آروم چهار تا انگشتمو به زیر شلوار و شورتش کردم این دومین بار بود که تو اون چند دقیقه این کار رو میکردم هنوز دستم کامل وارد شورتش نشده بود وقتی دیدم چیزی نمیگه بهش گفتم با اجازه و آروم دستمو به سمت کسش می بردم انگشتای دستم به نزدیکی های شیار کسش که رسید دوباره کلمه نکن رو تکرار کرد تا اون لحظه حتی یه تار مو روی پوست بدنش حس نکرده بودم بالاخره تو یه حرکت سریع چهار تا انگشتمو وارد شیار کسش کردم دلارام با این کارم سریع پاهاشو جمع کرد دستاشو روی دست من که زیر شلوار و روی کسش بود قرار داد نکن نکن گفتنش زیاد شده بود یه انگشتمو دقیقا روی شیار کسش گذاشته بودم و از همدیگه بازش کرده بودم داشتم دنبال سوراخش می گشتم وای که با این کار آبم داشت بیرون میزد دست زدن به کس خواهر اونم از زیر شورت و شلوار اوفففف اصلا برام قابل درک نبود. حالا دیگه نکن گفتن هاش به نکن دیونه تبدیل شده بود با مالیدن شیار کسش سوزش عجیبی روی سر کیرم حس میکردم. هنوز باورش برام سخت بود که دستم تو شلوار دلارام و روی کسش هست با وجود اینکه دست دلارام هنوز روی انگشتای من بود و اجازه مالیدن کسش رو نمیداد ولی به سختی باز هم دستمو حرکت میدادم و کسش رو مالش میدادم طوریکه کم کم احساس کردم دستم داره خیس میشه حالا دیگه نکن بی شرف هم به حرفای دلارام اضافه شده بود سه چها ر دقیقه ای بود هیکلش رو به سمت چپ و راست میکرد تا مانع از دستمالی کسش توسط من بشه ولی باز به هر طرف که می چرخید با دستم داشتم کسش رو می مالیدم و خودم هم کاملا تو فضا و یه دنیای دیگه سیر میکردم داشتم آماده میشدم کم کم برم رو تخت و کار رو تموم کنه که یهو هر دو دستشو از روی کسش برداشت و دست منو روی کسش تنها گذاشت همچنان می مالیدم که یهو احساس کردم بیشتر از گذشته خیس شد و تکون های ریز پاهای دلارام همه چیز رو به من فهموند که خانم ارضا شده و آبش اومده. تا اومدم بهش بگم آبت اومد به یکباره احساس کردم یک قسمت از اتاق دلارام با نور کمی روشن شد. وحشت تمام سر تا پامو گرفت یه لحظه برگشتم سمت پنجره اتاق دلارام که رو به حیاط بود برق طبقه پائین روشن شده بود و روی در و دیوار و تو حیاط رو روشن کرده بود و نورش به اتاق دلارام منعکس شده بود. تا چراغ روشن شد دلارام مثل فنر ملحفه روی تختش رو روی خودش کشید و با یه صدای خیلی لرزون بهم گفت عوضی بهت میگم یکی بیدار میشه بیا... حالا دیدی؟
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
سریع مثل قرقی در اتاق دلارام رو باز کردمو از اتاق دلارام بیرون زدمو مثل باد خودمو به اتاقم رسوندمو وارد اتاقم شدمو سریع رفتم تو تخت خوابم خوابیدم قلبم مثل قلب گنجشک میزد یه لحظه تمام بدم یخ کرد خیلی قشنگ ضربان قلبمو تو اون سکوت اتاقم می شنیدم احساس میکردم یکی داره میاد بالا ولی هر چه زمان گذشت خبری نشد یواش یواش به اون حالت عادی و نرمال بر می گشتم حدس میزدم پدر و یا مادرم ممکنه برای خوردن آب و یا دستشویی لوستر سالن رو روشن کرده باشن. هر چه زمان میگذشت من هم بیشتر به خودم مسلط میشدم طوری که دیگه روی تخت خوابم آروم گرفتم تازه داشت کارهایی که تو اون چند دقیقه تو اتاق دلارام کرده بودم مثل فیلم جلوی چشمم می اومد و می رفت دلارام رو ارضا کرده بودم و برام من این کار خیلی خوبی بود. نمیدونستم الان دلارام تو اتاقش داره به چی فکر میکنه ولی هر چیزی که بود میدونستم و خودش هم میدونست که ارضا شده. با کردن کون دلارام فاصله زیادی نداشتم کونی که بیشتر از دو سال و نیم تو کفش بودم شاید اگر همچنان موضوع آرایش کردنش رو نمی فهمیدم پیشرفتی در زدن مخ دلارام و کردنش ایجاد نمیشد. از این خوشحال بودم که دیر یا زود مالکیت کون دلارام برای سالها مال من میشه و این کون دیگه مال خودش نیست دیگه من هم دوست پسرش نبودم که با یه بار دادن با من قطع رابطه کنه هر وقت میخواستم باید به من می داد فردا رو برای خودم روز بزرگی می دونستم با توجه به اینکه امتحان نداشتیم و تعطیل هم بودیم یه جورایی مطمئن بودم که فردا دیگه کار کون دلارام تمومه دیگه فردا کسی خونه نبود که دلارام بودن پدر و مادرم رو بهونه کنه و هر بار که میخوام به بدنش دست بزنم اجزه نده. تو همین افکار بودم که خوابم برد فرداش پنج شنبه بود و طبق عادت همیشگی حدودا ساعت 7 صبح از خواب بلند شدم یاد جریان شب قبل که افتادم به یکباره تنم لرزید این لرزش از ذوق بود دیگه با دلارام تو خونه تنها بودم کسی مز احمم نبود دیگه دلارام هم نمی تونست بودن دیگران تو خونه رو بهونه کنه تو اون لحظه از صبح چون میدونستم دلارام هنوز تو تخت خوابشه برای اینکه یک وقت بلند نشه و بتونم کار کونش رو بسازم تصمیم گرفتم همون لحظه به اتاقش برم برای همین خیلی سریع از تخت خوابم بلند شدمو جلوی آینه موهامو درست کردم با بدنی لرزون از اتاقم بیرون رفتم و به سمت طبقه بالا حرکت کردم این لرز صدر صد لرز سکس بود لرز عشق بود لرز رسیدن به کام دل بود لرز چیدن میوه ممنوعه ای بود که بیشتر از دو سال و نیم در حسرت چیدنش بودم در حسرتش سوخته بودم شاید بیشتر از صد بار به خاطرش جق زده بودم اما مدتی بود که دیگه جق نمیزدم کمرمو پر آب نگه داشته بودم بد جوری دوست داشتم تمام وجودمو تو کون دلارام خالی کنم تا عطش این دو سال و نیم در بیاد در اتاقش رو که باز کردم دیدم خودش بیداره و داره با گوشی ستیو ور میره هنوز ذوق و شوق داشتن گوشی جدید در دلارام بیرون نرفته بود البته مدت زیادی از خرید اون نگذشته بود عید نوروز بود که این گوشی رو خریدم روی شانه سمت راستش رو تختش دراز کشیده بود دست راستش هم زیر سرش قرار داده بود و با دست چپش با گوشی موبایله ور می رفت وقتی منو دید با خنده به من گفت این گوشیه خیلی برنامه های جالبی داره بهش گفتم سیستم عاملش آندروید و خیلی از برنامه های دیگه هست که من هنوز روی گوشی نصب نکرده بودم با این حرفم رفتم کنارش رو تخت نشستم مونده بودم چطوری موضوع رو باز کنم به خاطر اینکه جلوش نشسته بودم به کونش نه دید داشتم و نه دسترسی داشتم مقداری از تاپش بالا بود و شکمش تا ناف مشخص بود عجیب بود که این بار شورتش از شلوارش بیرون نبود. به نهایت حشر رسیده بودم در آستانه کردن کونی بودم که کاملا از نظر قانونی کردنش ممنوع بود و بیشتر از دو سال نیم به خاطر این ممنوعیت داشتم حسرتش رو می خوردم کردن کون ممنوعه دو تا لذت داره یکی به خاطر خود کردن ودیگری لذت اینکه ممنوعه ولی میکنی...
به بهونه اینکه شلوار و شورتش رو یواش یواش بکشم پائین بهش گفتم چه عجب شنبه از یکشنبه نزده بیرون منظورم شورتش بود که اکثر مواقع از شلوارش بیرون بود. تا اینو گفتم خنده ملایمی کرد و دوباره با کارش مشغول شد بلافاصله بعد از خنده دلارام بهش گفتم نکنه شورت نپوشیدی و همزمان با این حرفم شلوارشو از قسمت بالای پهلوش کمی پائین کشیدم ده پانزده سانتی پائین اومد و شورتشم معلوم شد به کونش دید نداشتم ولی چون جلوش نشسته بودم اون قسمت از بالای پهلوش و شکمش تا چاله ای که تهش به کسش ختم میشد معلوم شد یعنی اگه دو سه سانت دیگه شلوارش رو پائین می کشیدم شیار کسش هم می دیدم سهم دلارام از اون همه امکان اعتراض فقط (نکن مهرشاد) بود. و جالب اینکه اون مقدار از شلوار و شورتشو که من پائین کشیدم بودم اصلا بالا نکشید همون طوری موند. پهلوی سمت چپش روی تخت بود و نمیشد شلوارش رو از اون قسمت پائین کشید همون جور که رو تختش نشسته بودم آروم پاهامو روی تخت قرار دادمو به همون صورتیکه دلارام دراز کشیده بود دراز کشیدم دست راستمو زیر سرم قرار دادم. آخ که لطافت و نرمی پوست دلارامو میشد حتی با دست نزدن به پوستش و با نگاه کردن بهش لمس کرد و دید اگر واقعا هدفم کردن دلارام بود اون لحظه دیگه وقتش بود دیگه باید حجب و حیا و خجالت رو کنار میذاشتم و حالا که خودش هم میخواد کار رو تموم میکردم کم کم از ناحیه شکم و پاها خودمو به شکم و پاهای دلارام نزدیک کردم تا جایی که فاصله بین من و دلارام از شکم به پائین فقط چند سانت بود. بعد از اون با بدنی لرزون و پر از هیجان کیرمو از تو شلوارم در آوردم خوشبختانه قد من و دلارام به یک اندازه بود و این برای حال کردن روی تخت با دلارام مناسب ترین بود هنوز جراعت پائین کشیدن شلوار و شورتمو به طور کامل نداشتم و فقط کیرم بیرون از شلوارم بود و به فاصله دو سه سانتمتری پائین شکم دلارام و همون چاله که به کسش ختم میشد قرار داشت.
سرمو بالا گرفتم تا فاصله بالا تنه ام رو هم با دلارام کم کنم که تو یه لحظه دیدم رد نگاهش به سمت کیرمه و لی خیلی سریع نگاهشو به سمت موبایلش برگردوند وقتی دید سوتی داده ازم پرسید با این گوشی چطوری تو فیس بوک میرن کاملا مشخص بود که که هل کرده چون همین سوال رو صبح هم ازم پرسیده بود. وقتی این سوال رو ازم پرسید هم صدا و هم اون دستی که با گوشیش کار میکرد کاملا می لرزید معلوم نبود این لرزش به خاطر حشری شدنش بود یا ناشی از کرده شدن توسط برادر بود. بدون اینکه بهش یادآوری کنم این سوال رو صبح هم جواب دادم دوباره براش توضیح دادم و همزمان کیرمو که از تو شلوار و شورتم بیرون آورده بودم به آرومی به اون قسمت از زیر شکمش که لخت بود چسبوندم آخ که از داغی اون قسمت کیرم و بدنم گر گرفت.
اونجا که این قدر حرارت داشت وای به حال کس و کونش تا اون لحظه هیچی نگفته بود ولی وقتی با دست چپم کیرمو گرفتمو کلاهکشو زیر کش شورتش قرار دادم فرستادم داخل یه لحظه رفت لای پاش ....
حتما اگه به این رفتار من اعتراض نمیکرد حرارت و داغی لاپاش باعث اومدن آبم میشد. ولی خوب ابن اتفاق نیافتاد چند لحظه قبل از این کار به حرف اومد و گفت بی شرف عوضی داری چیکار میکنی بعد هم روی تختش رو کمر دراز کشید و بدون اینکه اون قسمت از شلوارش رو که من پائین کشیده بودم بالا بکشه سقف رو نگاه کرد از این کارش اصلا ناراحت نشدم چون کاملا رفتارش طبیعی بود دوست دخترم نبود که راحت بده خواهرم بود...
دلارام کاملا رفتارش مشخص بود که دلش میخواد بده ولی خوب هنوز کاملا حجب و حیایی که داشت نریخته بود. از کنارش پا شدم و رو تختش نشستم برای اینکه یه جورایی جو رو عادی کنم و از دلش در بیارم دو تا از انگشتای دستمو شبیه پاهای خرچنگ کردمو روی شکمش همینطور تکون میدادم و به سمت بالا و صورتش می رفتم این کار باعث قلقلکش شد و با دهن بسته می خندید سختی کردن خواهر همین لحظه ها و ساعت ها بود به محض اینکه یکبار کرده بشه همه چیز روال عادی خودش رو طی میکنه و دادن ها و بکن بکن ها شروع میشه تو همین شوخی های خرچنگی روی شکم دلارام بودم که یهو دیدم صدای بسته شدن در خونه اومد یه نگاه به دلارام کردم ولی انگار دلارام تو باغ نبود و چیزی نشنیده بود بدون اینکه باعث استرس و ترس دلارام بشم به سمت پنجره اتاق دلارام رفتم و تو حیاط رو نگاه کردم چیزی مشخص نبود اول آروم از اتاق دلارام خارج شدم بعد خیلی سریع خودم رو از راه پله ها به داخل هال ،راهرو ، حیاط و درب خونه رسوندم درب رو باز کردمو بیرون رو نگاه کردم از تعجب شاخ در آورده بودم مادرم خونه بود و انگاری سر کار نرفته و منم بی خبر از همه جا قصد کردن دلارام رو داشتم هیچ معلوم نبود اگر این اتفاق می افتاد مادرم می فهمید چه بلایی سرمون می اومد هم من بیچاره میشم و هم دلارام با اینکه احتمالش کم بود که مادرم فهمیده باشه من تو اتاق دلارام بودم ولی همچنان استرس و دلهره تمام وجودمو فرا گرفته بود علت اینکه چرا مادرم سر کار نرفته هنوز برای من مشخص نبود سریع به طبقه سوم و پیش دلارام برگشتم بهش گفتم که مامان سر کار نرفته تا اینو شنید یهو از جاش بلند شد خودشو جمع و جور کرد بعد هم بدون اینکه منتظر حرفی از جانب دلارام باشم به سمت اتاق خودم رفتم و رو تختم دراز کشیدم هنوز یک چیز برام مبهم بود چرا مادرم سر کار نرفته؟ اون روزهایی که جمعه و یا تعطیل رسمی بود این مادرم بود که برای خرید نان و یا مایحتاج صبحانه بیرون می رفت احتمال میدادم اون روز هم به خاطر اینکه سر کار نرفته همین کار رو کرده سوپر مارکتی داخل کوچه ما بود و عادت همه ما بود که از اونجا خرید کنیم یک ربع نشد که مادرم به خونه برگشت با یه دلهره و ترس از راه پله ها پائین رفتم وارد سالن پذیرایی شدم وقتی بهش سلام کردم رفتارش کاملا طبیعی بود و حتی به من گفت دلارام بیدار شده یا نه . خود مادرم هم میدونست که صبحها من صبحونه درست میکنم و ظهر ها دلارام ناهار درست میکنه وقتی بهش گفتم چی شده نرفتی سر کار ؟ در حالیکه داشت صبحانه آماده میکرد به من گفت پدر یکی از همکارانش فوت شده اون روز رو مرخصی گرفته تا برن ختم و بهشت زهرا... انگار دنیایی رو به من دادن و دوباره تو کونم عروسی شد سریع رفتم بالا جریان رو به دلارام گفتم نیم ساعت بعد سر میز صبحانه یه ضد حال و کیر اساسی خوردم مادرم قصد داشت با دلارم به این مجلس ختم بره. دیگه نمی تونستم صبر کنم باید این کون رو میکردم با توجه به اینکه دلارام هم پا داده و دوست داره که بده دیگه بیشتر از گذشته بی طاقت شده بودم
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
دوستان عزیز امروز این بخش تموم میشه اگه تمایل داشتین اتفاقات و سرانجام این جریان رو بدونید اطلاع بدین بنویسم. خیلی ها هدفشون صرفا نوشتن داستانه تا جایی که مثلا طرف رو میکنن بعد تموم میشه ولی اتفاقا همه چیز از بعدش شروع میشه که اون مهمه
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
از کمی عقب تر قسمت آخر رو گذاشتم تا اونهایی که یادشون رفته بفهمن جریان چی بوده

پارت اول قسمت آخر

طبق عادت همیشگی حدودا ساعت 7 صبح از خواب بلند شدم یاد جریان شب قبل که افتادم به یکباره تنم لرزید این لرزش از ذوق بود دیگه با دلارام تو خونه تنها بودم کسی مز احمم نبود دیگه دلارام هم نمی تونست بودن دیگران تو خونه رو بهونه کنه تو اون لحظه از صبح چون میدونستم دلارام هنوز تو تخت خوابشه برای اینکه یک وقت بلند نشه و بتونم کار کونش رو بسازم تصمیم گرفتم همون لحظه به اتاقش برم برای همین خیلی سریع از تخت خوابم بلند شدمو جلوی آینه موهامو درست کردم با بدنی لرزون از اتاقم بیرون رفتم و به سمت طبقه بالا حرکت کردم این لرز صدر صد لرز سکس بود لرز عشق بود لرز رسیدن به کام دل بود لرز چیدن میوه ممنوعه ای بود که بیشتر از دو سال و نیم در حسرت چیدنش بودم در حسرتش سوخته بودم شاید بیشتر از صد بار به خاطرش جق زده بودم اما مدتی بود که دیگه جق نمیزدم کمرمو پر آب نگه داشته بودم بد جوری دوست داشتم تمام وجودمو تو کون دلارام خالی کنم تا عطش این دو سال و نیم در بیاد در اتاقش رو که باز کردم دیدم خودش بیداره و داره با گوشی ستیو ور میره هنوز ذوق و شوق داشتن گوشی جدید در دلارام بیرون نرفته بود البته مدت زیادی از خرید اون نگذشته بود عید نوروز بود که این گوشی رو خریدم روی شانه سمت راستش رو تختش دراز کشیده بود دست راستش هم زیر سرش قرار داده بود و با دست چپش با گوشی موبایله ور می رفت وقتی منو دید با خنده به من گفت این گوشیه خیلی برنامه های جالبی داره بهش گفتم سیستم عاملش آندروید و خیلی از برنامه های دیگه هست که من هنوز روی گوشی نصب نکرده بودم با این حرفم رفتم کنارش رو تخت نشستم مونده بودم چطوری موضوع رو باز کنم به خاطر اینکه جلوش نشسته بودم به کونش نه دید داشتم و نه دسترسی داشتم مقداری از تاپش بالا بود و شکمش تا ناف مشخص بود عجیب بود که این بار شورتش از شلوارش بیرون نبود. به نهایت حشر رسیده بودم در آستانه کردن کونی بودم که کاملا از نظر قانونی کردنش ممنوع بود و بیشتر از دو سال نیم به خاطر این ممنوعیت داشتم حسرتش رو می خوردم کردن کون ممنوعه دو تا لذت داره یکی به خاطر خود کردن ودیگری لذت اینکه ممنوعه ولی میکنی...
به بهونه اینکه شلوار و شورتش رو یواش یواش بکشم پائین بهش گفتم چه عجب شنبه از یکشنبه نزده بیرون منظورم شورتش بود که اکثر مواقع از شلوارش بیرون بود. تا اینو گفتم خنده ملایمی کرد و دوباره با کارش مشغول شد بلافاصله بعد از خنده دلارام بهش گفتم نکنه شورت نپوشیدی و همزمان با این حرفم شلوارشو از قسمت بالای پهلوش کمی پائین کشیدم ده پانزده سانتی پائین اومد و شورتشم معلوم شد به کونش دید نداشتم ولی چون جلوش نشسته بودم اون قسمت از بالای پهلوش و شکمش تا چاله ای که تهش به کسش ختم میشد معلوم شد یعنی اگه دو سه سانت دیگه شلوارش رو پائین می کشیدم شیار کسش هم می دیدم سهم دلارام از اون همه امکان اعتراض فقط (نکن مهرشاد) بود. و جالب اینکه اون مقدار از شلوار و شورتشو که من پائین کشیدم بودم اصلا بالا نکشید همون طوری موند. پهلوی سمت چپش روی تخت بود و نمیشد شلوارش رو از اون قسمت پائین کشید همون جور که رو تختش نشسته بودم آروم پاهامو روی تخت قرار دادمو به همون صورتیکه دلارام دراز کشیده بود دراز کشیدم دست راستمو زیر سرم قرار دادم. آخ که لطافت و نرمی پوست دلارامو میشد حتی با دست نزدن به پوستش و با نگاه کردن بهش لمس کرد و دید اگر واقعا هدفم کردن دلارام بود اون لحظه دیگه وقتش بود دیگه باید حجب و حیا و خجالت رو کنار میذاشتم و حالا که خودش هم میخواد کار رو تموم میکردم کم کم از ناحیه شکم و پاها خودمو به شکم و پاهای دلارام نزدیک کردم تا جایی که فاصله بین من و دلارام از شکم به پائین فقط چند سانت بود. بعد از اون با بدنی لرزون و پر از هیجان کیرمو از تو شلوارم در آوردم خوشبختانه قد من و دلارام به یک اندازه بود و این برای حال کردن روی تخت با دلارام مناسب ترین بود هنوز جراعت پائین کشیدن شلوار و شورتمو به طور کامل نداشتم و فقط کیرم بیرون از شلوارم بود و به فاصله دو سه سانتمتری پائین شکم دلارام و همون چاله که به کسش ختم میشد قرار داشت.
سرمو بالا گرفتم تا فاصله بالا تنه ام رو هم با دلارام کم کنم که تو یه لحظه دیدم رد نگاهش به سمت کیرمه و لی خیلی سریع نگاهشو به سمت موبایلش برگردوند وقتی دید سوتی داده ازم پرسید با این گوشی چطوری تو فیس بوک میرن کاملا مشخص بود که که هل کرده چون همین سوال رو صبح هم ازم پرسیده بود. وقتی این سوال رو ازم پرسید هم صدا و هم اون دستی که با گوشیش کار میکرد کاملا می لرزید معلوم نبود این لرزش به خاطر حشری شدنش بود یا ناشی از کرده شدن توسط برادر بود. بدون اینکه بهش یادآوری کنم این سوال رو صبح هم جواب دادم دوباره براش توضیح دادم و همزمان کیرمو که از تو شلوار و شورتم بیرون آورده بودم به آرومی به اون قسمت از زیر شکمش که لخت بود چسبوندم آخ که از داغی اون قسمت کیرم و بدنم گر گرفت.
اونجا که این قدر حرارت داشت وای به حال کس و کونش تا اون لحظه هیچی نگفته بود ولی وقتی با دست چپم کیرمو گرفتمو کلاهکشو زیر کش شورتش قرار دادم فرستادم داخل یه لحظه رفت لای پاش ....
حتما اگه به این رفتار من اعتراض نمیکرد حرارت و داغی لاپاش باعث اومدن آبم میشد. ولی خوب ابن اتفاق نیافتاد چند لحظه قبل از این کار به حرف اومد و گفت بی شرف عوضی داری چیکار میکنی بعد هم روی تختش رو کمر دراز کشید و بدون اینکه اون قسمت از شلوارش رو که من پائین کشیده بودم بالا بکشه سقف رو نگاه کرد از این کارش اصلا ناراحت نشدم چون کاملا رفتارش طبیعی بود دوست دخترم نبود که راحت بده خواهرم بود...
دلارام کاملا رفتارش مشخص بود که دلش میخواد بده ولی خوب هنوز کاملا حجب و حیایی که داشت نریخته بود. از کنارش پا شدم و رو تختش نشستم برای اینکه یه جورایی جو رو عادی کنم و از دلش در بیارم دو تا از انگشتای دستمو شبیه پاهای خرچنگ کردمو روی شکمش همینطور تکون میدادم و به سمت بالا و صورتش می رفتم این کار باعث قلقلکش شد و با دهن بسته می خندید سختی کردن خواهر همین لحظه ها و ساعت ها بود به محض اینکه یکبار کرده بشه همه چیز روال عادی خودش رو طی میکنه و دادن ها و بکن بکن ها شروع میشه تو همین شوخی های خرچنگی روی شکم دلارام بودم که یهو دیدم صدای بسته شدن در خونه اومد یه نگاه به دلارام کردم ولی انگار دلارام تو باغ نبود و چیزی نشنیده بود بدون اینکه باعث استرس و ترس دلارام بشم به سمت پنجره اتاق دلارام رفتم و تو حیاط رو نگاه کردم چیزی مشخص نبود اول آروم از اتاق دلارام خارج شدم بعد خیلی سریع خودم رو از راه پله ها به داخل هال ،راهرو ، حیاط و درب خونه رسوندم درب رو باز کردمو بیرون رو نگاه کردم از تعجب شاخ در آورده بودم مادرم خونه بود و انگاری سر کار نرفته و منم بی خبر از همه جا قصد کردن دلارام رو داشتم هیچ معلوم نبود اگر این اتفاق می افتاد مادرم می فهمید چه بلایی سرمون می اومد هم من بیچاره میشم و هم دلارام با اینکه احتمالش کم بود که مادرم فهمیده باشه من تو اتاق دلارام بودم ولی همچنان استرس و دلهره تمام وجودمو فرا گرفته بود علت اینکه چرا مادرم سر کار نرفته هنوز برای من مشخص نبود سریع به طبقه سوم و پیش دلارام برگشتم بهش گفتم که مامان سر کار نرفته تا اینو شنید یهو از جاش بلند شد خودشو جمع و جور کرد بعد هم بدون اینکه منتظر حرفی از جانب دلارام باشم به سمت اتاق خودم رفتم و رو تختم دراز کشیدم هنوز یک چیز برام مبهم بود چرا مادرم سر کار نرفته؟ اون روزهایی که جمعه و یا تعطیل رسمی بود این مادرم بود که برای خرید نان و یا مایحتاج صبحانه بیرون می رفت احتمال میدادم اون روز هم به خاطر اینکه سر کار نرفته همین کار رو کرده سوپر مارکتی داخل کوچه ما بود و عادت همه ما بود که از اونجا خرید کنیم یک ربع نشد که مادرم به خونه برگشت با یه دلهره و ترس از راه پله ها پائین رفتم وارد سالن پذیرایی شدم وقتی بهش سلام کردم رفتارش کاملا طبیعی بود و حتی به من گفت دلارام بیدار شده یا نه . خود مادرم هم میدونست که صبحها من صبحونه درست میکنم و ظهر ها دلارام ناهار درست میکنه وقتی بهش گفتم چی شده نرفتی سر کار ؟ در حالیکه داشت صبحانه آماده میکرد به من گفت پدر یکی از همکارانش فوت شده اون روز رو مرخصی گرفته تا برن ختم و بهشت زهرا... انگار دنیایی رو به من دادن و دوباره تو کونم عروسی شد سریع رفتم بالا جریان رو به دلارام گفتم نیم ساعت بعد سر میز صبحانه یه ضد حال و کیر اساسی خوردم مادرم قصد داشت با دلارم به این مجلس ختم بره. دیگه نمی تونستم صبر کنم باید این کون رو میکردم با توجه به اینکه دلارام هم پا داده و دوست داره که بده دیگه بیشتر از گذشته بی طاقت شده بودم
تقریبا ساعت 11 صبح بود که خونه رو به قصد رفتن به مجلس ختم ترک کردند. تا قبل از رفتن مادرم و دلارام کار خاصی نکرده بودم. فقط به دور از چشم های مادرم از راه دور براش بوس می فرستادم و با کف دستم فوت میکردم تا بهش برسه... عکس العمل دلارام خنده و خاک بر سری بود که با دستش اشاره میکرد. زمانی هم که برای عوض کردن لباسش به اتاقش رفت تا لباس مخصوص مراسم ختم بپوشه یهو رفتم تو اتاقش تا اومد به خودش بجنبه از روی شورتی که پاش بود انگشتش کردم شلوار تو دستشو به سمت من پرت کرد و گفت مامان خونه هست عوضی....
وقتی هم از خونه بیرون رفتن سعی کردم زیست بخونم ولی اصلا حوصله درس نداشتم. ساعت 2 بعد از ظهر بود که پیداشون شد. با اومدن دلارام به خونه احساس کردم دنیا رو به من دادن بدجوری وابسته دلارام شده بودم. همه وجود من شده بود و هر وقت خونه نبود انگاری قسمتی از من هم نیست. دوباره بعد از اومدن دلارام مالوندن بهش رو آغاز کردم مادرم تو هال با تلفن صحبت میکرد و دلارام تو آشپزخونه تنها بود و داشت چایی درست میکرد که رفتم کنارش و لب هامو براش غنچه کردم با یه حالت اعتراض بدون اینکه به من حرفی بزنه اخم کرد و اشاره کرد که مامان تو سالنه....
بعد از اون دیگه تا اومدن پدرم به خونه به دور از چشم های مادرم فقط نگاهش میکردم روی مبل تو آشپزخونه تو حیاط خونه و.....
این قدر این کار رو کردم که یه جا منو تنها گیر آورد اعتراض کرد چرا این قدر نگاش میکنم سوالش مسخره بود چون بارها بهش گفته بودم به خاطر خوشگلی و ناز بودنشه ولی انگاری هر بار دوست داشت این حرفو از زبون من بشنوه رگ گردن دخترا دستم بود و میدونستم از اینکه از خوشگلیشون تعریف کنن خیلی لذت می برند.
یه بار هم جلوی مادرم چند دقیقه ای نگاش کردم چشماشو برام بزرگ کرد و چشم غره رفت و اخم کرد بعد برام پیامک داد نوشته بود لامصب جلوی مامان اونطوری نگام نکن بهش پیامک زدم قربون اون چشمهای ناز و خوشگلت برم که سگ داره فدای اون لب های نازت که اگه دستم بهشون برسه واویلاست...
و بعد منتظر عکس العملش نشدم وقتی داشتم به اتاقم می رفتم ازش خواستم همه پیامک ها رو پاک کنه.
دیگه بوی سکس با دلارام رو حس میکردم کمرم پر آب و کاملا آماده بود و برای بیرون ریختن نیاز به کون داشت.. کاملا آگاه بودم و حسش کرده بودم که کردن کون خواهر به خاطر ممنوع بودن لذتش فوق العاده بیشتره و دوست داشتم هر چه سریعتر به این کامیابی و وصال برسم.
میگن زمان چه خوش باشی زود بگذره و چه بد بگذره و طولانی بشه بالاخره میاد و میره. زمان تنها شدن من و دلارام هم بالاخره اومد پدر و مادرم اون شب به خاطر اینکه فرداش جمعه و تعطیل بود دیرتر خوابیدن و باعث خورد شدن اعصاب من شده بودند ولی بالاخره ساعت نزدیک 12 شب خوابیدن شیطنت های من هم چند دقیقه بعد از رفتن اونها شروع شد جزوه زیست رو روی مبل گذاشتمو مثل این آدم ندیده ها دوباره زل زدم به دلارام میدونستم دیر یا زود عکس العمل نشون میده برای همین فقط نگاهم به دلارام بود. نزدیک ده دقیقه نگاش کردم هر از چند گاهی سرشو بالا میکرد و منو نگاه میکرد این قدر نگاش کردم تا اینکه برگشت گفت این قدر نگاه کن تا خودت خسته شی بلند شدم رفتم کنارش نشستمو گفتم مشکل اینه که من از تو خسته نمیشم. کی از دیدن این هیکل خوشگل ناراحت میشه؟ کی از اینها بدش میاد همزمان یکی از سینه هاشو تو دستم گرفتم....
جزوه تو دستشو کوبید تو سر من آروم گفت نکن بابا اینا بیدار میشن. بدون اینکه به حرفش اهمیتی بدم خودمو بیشتر بهش نزدیک کردم طوریکه تقریبا کنارش نشسته بودم دست راستمو از پشت کمرش رد کردمو دور کمرش حلقه کردمو به خودم فشارش دادم بعد با همون دست با لاله گوشش که فوق العاده نرم بود بازی کردم بهش گفتم اسباب بازیه خوبیه تا اینو گفتم یهو زد زیر خنده جزوه تو دستشو تو صورتش گرفت بعد از اون دستمو به گردنش رسوندم چند لحظه ای هم گردنش رو میمالیدم بهش گفتم گردنت چه نرمه کردنت چی؟ تا اینو گفتم یهو با غضب یه مرضی به من گفت و سعی کرد دستمو از پشت گردن و کمرش برداره ولی من مقاومت کردمو این بار همون دستمو روی پستون سمت راستش قرار دادمو بهش گفتم اون آهنگ سندی که میگه (گردن بلوری سینه اناری مثه هلویی) اونو گوش کردی؟ اون شرح حال خودته ... دوباره جزوه اش رو جلوی صورتش قرار داد و آروم زد زیر خنده ادامه دادم اون منظورش تو بودی لامصب همه چیزت هلویه همزمان با این حرفم سینه اش رو می مالیدم هنوز جزوه اش روی صورتش بود و آروم می خندید طوریکه بدنش موقع خندیدن می لرزید بالاخره خنده دلارام بند اومد ولی همچنان جزوه اش روی صورتش بود دو سه دقیقه ای که سکوت حاکم بود بالاخره برگشت گفت نکن بابا اینا بیدار میشن اعتراضش فقط همون یک جمله بود برای همین اون یکی سینه سمت چپش رو هم تو دستم گرفتم اوففففففففف که با گرفتن سینه سمت چپش آمپر شهوتم رفت رو هزار اغراق نباشه به جراعت می تونم بگم که سینه های دلارام حتی از سینه هایی دوست دخترام هم لطیف تر و نرم تر و بزرگتر بود. تا اون زمان سینه هاش رو هنوز از زیر سوتین و تاپش نگرفته بودم البته این جریان در مورد کونش هم صدق میکرد هنوز دستمو به زیر شورتش که بتونم کونش رو بدون شورت و شلوار لمس کنم نبرده بودم تنها کسش بود که تونسته بودم به طور مستقیم با دستم لمسش کنم سرشو به بالای میل تکیه داده بود و هیچی نمیگفت وقتی دیدم هیچی نمیگه دست چپم رو که آزاد تر بود آروم به زیر تاپش بردم اول سوراخ نافشو یک مقدار قلقلک دادم که دوباره باعث خنده دلارام شد خندیدن های دلارام منو پر رو تر میکرد دستمو به سمت بالاتر بردم که به یه سپر دفاعی به نام سوتینش خورد دلارام به محض اینکه فهمید قصد دارم پستونهاش رو از زیر سوتینش بگیرم دوباره به حرف اومد و گفت نکن دیونه ولی قبل از اینکه حرفش تموم بشه اول چهار تا انگشتمو و بعد کف دستمو وارد سوتینش کردم خیلی سریع پستون سمت چپش رو با دست چپم گرفتم با گرفتن سینه هاش به یکباره دچار هیجان شدم شهوت در بدنم بیداد میکرد حرارت و گرمی پوست بدنش یک طرف نرمی و لطافت سینه هاش که بادکنک جلوی اون کم می آورد طرف دیگه منو به اوج خواستن رسوند گرفتن و مالیدن سینه های خواهرم که یه کار ممنوعه بود و نباید به هیچ وجهی این کاررو میکردم چنان منو از خود بیخود کرده بود و به اوج رسونده بود که فراموش کرده بودم چند متر اون طرف تر پدر و مادرم تو اتاق خوابیدن و هر لحظه ممکنه بیدار بشن منو با اون وضع کنار دلارام ببینن تا آخر عمر بیچاره بشم
وقتی تصمیم گرفتم دست راستمو هم به زیر سوتینش ببرم هنوز دستمو به سوتینش نرسونده بودم که یهو جزوه تو دستشو تو صورت من پرت کرد و گفت نمیذاری درس بخونم میرم بخوابم بعد هم از جاش بلند شد و در حالیکه به سمت راه پله ها می رفت به من گفت اصلا حالیت نیست که میگم اینها خوابن؟؟؟؟؟؟؟؟
دلارام که به اتاقش رفت دو سه دقیقه بعد من هم پا شدم تی وی رو خاموش کردم و از تو فریزر یه لیوان آب یخ خوردمو منم به سمت اتاق خودم رفتم ولی به در اتاقم که رسیدم یهو پشیمون شدم دوباره تصمیم گرفتم به اتاق دلارام برم و اونجا باز هم اگه شد دستمالیش کنم دیگه اونجا پدر و مادرم از ما دور بودن و کارم راحت تر بود. دیگه شوخی های من با دلارام زیر لباسی شده بود و هر بار به خاطر اعتراض های کمی که میکرد این جور شوخی ها بیشتر میشد.
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
صفحه  صفحه 3 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

میوه ممنوعه ای به نام خواهر (فصل یکم)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA