انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 10 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10

لز استاد و دانشجو . عروس و مادرشوهر


زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۷۰

کارینا با عشق و آرامش دیلدو رو فرو می کرد توی کون سحر ... از اون طرف ساناز و سپیده هم خودشونو رسونده بودند به اون دو نفر و می خواستن که شاهد صحنه باشن . ظاهرا بقیه رو گذاشته بودند به حال خودشون و بو بر دار شده بودند که جریان چیه . اونا هم دوست داشتند که سکسی با کیر داشته باشند . در اون شرایط براشون فرقی نمی کرد که این کیر مصنوعی باشه یا طبیعی ...
سحر : آخخخخخخخ بکن .. بکن ... چقدر خوشم میاد ... من اصلا دوست نداشتم در این مجلس صحبت کیر یا عنصری مردونه شه ولی ما زناداریم با هم حال می کنیم .
سحر : دخترا .. ساناز .. سپیده چرا این جوری دارین منو نگاه می کنین . زود باشین با هم مشغول شین هر وقت من حس کردم خوشم اومده از کارینا خواهش می کنم که هوای شما رو هم داشته باشه . من نمی دونم چرا این جا هم دست از سرم ور نمی دارین . دلتون نمیاد منو تنها بذارین ؟
سحر خیلی حال می کرد . اون که تا حالا طعم یک کیر طبیعی رو نچشیده بود با این حال لذت می برد از این که کیر نرم و کلفتی که کارینا به کمرش بسته بود خیلی آروم از مسیر کسش می رفت و بی درد سر این که کیر طبیعی باشه و منی رو داخل کسش بریزه به اون لذت می داد .
-اوووووووخخخخخخخ ... کارینا عزیزم .... بده ... لباتو می خوام ....
کارینا این بار لباشو گداشت رو سینه های سحر و از اون جا آروم آروم رفت به سمت بالاتر و سینه های اون زن
-. اووووووووفففففف نههههههههه کسسسسسم کسسسسم می خاره ....
ساناز و سپیده در حال دست مالی کردن هم بودند . کارینا خودش هم دوست داشت که یکی با اون ور بره . سپیده و ساناز از پهلو در شرایط حالت مدل 69 قرار گرفتند . طوری که ساناز سرشو گذاشت لای پای سپیده و در جهت عکس و مخالف هم همین کارو سپیده با ساناز انجام داد و دو تایی زبونشونو روی کس هم دراز کرده بودند .
-آخخخخخخخ سپیده .. خیلی حال میده ..
ساناز : همین کارو قبلا هم می کردیم .
سپیده : ولی در این انتظار نبودیم که یه کیر بیاد و ما رو بکنه .
ساناز : خیلی حال میده ...
هر کدوم از اونا سینه های درشت خودشونو به بدن دیگری می مالوندند ..
کارینا حالا دستاشو دو طرف کون سحر قرار داده بود و با قدرت همچنان کیرو فرو می کرد توی کس سحر .. و سحر هم یکسره داشت از هوس جیغ می کشید . .
سحر : واااااااایییییییی .. کارینا .. خیلی آتیشه .. آتیش . یه کاری کن که شعله هاش بخوابه . آخخخخخخخخخ من دارم وا میرم ...
کارینا صحنه هایی رو که کامبیز داشت با اون سکس می کرد مجسم کرده دوست داشت به بهترین نحوی سحر رو ار ضاش کنه . اون برای اولین باری بود که از دیلدو استفاده می کرد و می خواست که نقش یک مرد رو بازی کنه . . عادت نداشت این کارو انجام بده .. کف دستاشو به آرومی روی کمر سحر می کشید ... سحر احساس آرامش می کرد ..
-اووووووووههههههه کارینا ..کارینا ..
یه نگاه سحر هم متوجه دوستاش ساناز و سپیده بود که دو تایی شون چه جوری با هم حال می کنن . یگانه و ماریا هم در سمت دیگه استخر با هم لز می کردند .
ماریا : میگم خوب اتز دست خانومامون خلاص شدیم ...
یگانه : خوب بودن ولی یه کمی هم باید به خودمون برسیم . نباید تا این حد عصبی شیم ...
سینه هاشونو به هم می مالوندن و لحظاتی بعد یگانه رو زمین دراز کشید و ماریا اومد روش .... دو تایی شون استادانه عشوه گری رو شروع کرده بودند . دستای ماریا رفته بود رو سینه های یگانه ...
یگانه : بیشتر بهم بچسب ... اوهههههههه ... خیلی خوبه ..همین خوبه .. کست چه قشنگ روی کس من باز میشه و مال منو هم بازش می کنه ..
یگانه پاهاشو باز و باز تر کرد . ماریا هم حرکت کس روی کسو زیاد ترش کرد . کنار اونا سه تا زن تقریبا میان سال ضمن ور رفتن با هم شوخی کرده و می خندیدن ... کارینا هم که شده بود رهبر سحر و سپیده و ساناز ... کارینا : سپیده جون تو برو روبروی سحر جون دراز بکش .. سحر اگه حو.اسش پرت نمیشه کستو بخوره .. ساناز هم بیاد و بالای سر سپیده جون قرار بگیره .. و کسشو بده به لب و دهن سپیده خوشگل ما ..
سحر : نههههههه عزیز دل من . این که بی انصافی میشه . پس کی به تو ناز من سر ویس بده .
کارینا : شما ها هستین دیگه .. .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــادو دانشجـــــو.. عـــــروس ومـــــادر شـــــوهر ۷۱

سحر : دلم می خواد همه ما همین الان بیاییم و تو رو ردیفت کنیم . تو چقدر دوست داشتنی و خواستنی هستی کارینا . یه گنج پنهون بودی و ما نمی دونستیم . از این به بعد می دونیم چه جوری حفظش کنیم ...
سحر کس سپیده رو لیس می زد و سپیده هم کس سانازو ..کارینا هم که با دیلدو آن چنان فرو کرده بود توی کس سحر که برای لحظاتی دهن سحر رو روی کس سپیده بی حس کرده بود . صحنه عجیبی شده بود . کیمیا و یاسمن و مهوش سه تایی شون به چهار نفر بغل دستشون نگاه می کردند که در راس همه اونا کارینا قرار داشت که گرداننده صحنه بود . کیمیا به داشتن همچین عروسی افتخار می کرد . حالا می تونست به خوبی در چهره اون سه نفر دیگه مخصوصا سحر ببینه که چقدر کارینا رو دوست داره و از این که قبلا با اون لجبازی می کرده چقدر احساس تاسف می کنه . دکتر یاسمن هم احساس آرامش می کرد . از این که تونسته بود باعث و بانی این امر خیر شه که انگیزه ای شده برای بر داشته شدن پرده بکارت سه دختری که به سختی لز می کردند و از اوج لذت شیرین اون محروم بودند . چشاشو بسته بود و به حرکات آروم ولی آتشین کیمیایی فکر می کرد که خودشو رو اون می غلتوند . کیمیا .. کسشو با فشار روی کس یاسمن حرکت می داد .. سینه هاش رو سینه های یاسمن می غلتید . خودشم بی اندازه لذت می برد . . یاسمن برای لحظاتی به استخر آبی و آسمون آبی نگاه کرد و چشاشو بست . حالا زیر لب زمزمه می کرد اون حرفایی رو که بتونه آتیش هوسشو کنترل کنه . خیلی آروم با خودش می گفت که دوستت دارم می خوامت .. بده بازم بده ... فقط داشت حرف می زد و آتیش درون و بیرونشو یه جورایی کنترل می کرد .. مهوش هم خودشو از رو برو به کیمیا می مالوند ولی نمی تونست به خوبی روی کیمیا استوار شه و نسبت به اون در یک وضعیت تعادلی قرار بگیره . ماریا از دور مادر شوهرش مهوشو دید و یه لحظه گفت طفلک مامان !
یگانه چی شده مگه ..
ماریا : حس می کنم که باید خیلی بیشتر از اینا لذت ببره ..یگانه : عزیزم بیا به فکر خودمون باشیم .
دستشو گذاشت رو صورت ماریا و اونو به سمت خودش کشوند . حالا اون و ماریا در حال بوسیدن هم بودند .. و در یه حالت پهلو به پهلو ماریا پاشو گذاشته بود لای پای یگانه و یگانه هم کسشو طوری به پای ماریا می مالوند که لبه های کسش در تماس بیشتری با قسمتای گوشتی پای ماریا داشته باشه . یگانه : اوووووووفففففف .. بمالون ... یه کاریش بکن ... ماریا خودشو از بدن یگانه جدا کرد و غیر از شست دست راست چهار تا انگشت راستشو فرو کرد توی کس یگانه و در حالی که انگشت شست وکف دست راستشو در قسمت بالای کس یگانه قرار داده بود چهار تا انگشت دیگه شو به سرعت فرو می کرد توی کس و با حرکات سریع رفت و بر گشتی جیغ یگانه رو در آورده بود .. طوری که مادر شوهرش یاسمن چشاشو باز کرد و سرشو به سمت صدا بر گردوند .. از اون دور یگانه رو می دید که در یه حالتی مثل اون طاقباز دراز کشیده و داره از لزش لذت می بره . یاسمن حرکات ارتعاشی موجی رو در زیر سینه ها و دور و بر کسش به خوبی احساس می کرد و اون طرف یگانه هم همچین حسی رو داشت . در یک لحظه مادر شوهر و عروس یا به نوعی استاد و دانشگاه با هم دیگه طوری جیغ هوسشونو نشون می دادند که بی شباهت به وقت زایمان طبیعی نبود .. اون دو نفر آروم شده و هر یک در گوشه ای چشاشونو بسته بودند و تلاش کردن که برای دقایقی رو بخوابند ... مهوش و کیمیا شروع کردن به حال دادن به هم .
مهوش : بیا خستگی تو رو بچینم ..
کیمیا : عشقم تو بیا حالا لب لب منو بچین که اگه بدونی چقدر تشنه اون لبای زیبا و قشنگ وپر هوس توست . دلم می خواد اون لب لبتو بخورم . گازش بزنم طوری که خون همه جا رو بگیره و تمام مردای بی فکر دنیا رو غرقشون کنه ..
یاسمن : مگه میشه این مردا رو ردیفشون کرد . جون به جونشون کنن بیشتراشون نا مردن .
ولی من که از شوهرم بدی ندیدم .
کیمیا : منم همین طور .. ولی از این تعجب می کرد که چرا یاسمن با این که از شوهرش بدی ندیده ولی داره در مورد مردا این طور حرف می زنه و این طور قضاوت می کنه . کس مهوش روی کس کیمیا به خوبی تنظیم نشده بود و بیشتر در تماس با قسمت بالای رون پای کیمیا قرار گرفته بود .... ادامه دارد ..... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادرشـــــوهر ۷۲

کیمیا : مهوش جون .. هر وقت باشه بازم باید تو رو داشته باشم .. بهم حال بده .. خیلی داغ شدم ... انگار در این هوای دلپذیز خیلی بهم می چسبه که حال کنم و لذت ببرم . از لحظات شیرینی که در راهه . هر لحظه یه حس قشنگ تری رو نسبت به لحظه قبل دوست دارم .
مهوش : آره .. وقتی که روحت آروم بگیره میتونی با خیال راحت از جسمت لذت ببری و وقتی که لذت جنسی و جسمی داشته باشی می تونی به روحت آرامش ببخشی . این دو مکمل همند کیمیا جون . نمی دونم تا حالا بهش فکر کردی ؟ یه عده ای هستند که مدام سعی در سر کوب لذتهای جنسی دارن . می خوان هر جوری شده محکوم کنن آدما رو که در این مورد به خودشون سخت نمی گیرند و یه سری تابو شکنی هایی می کنن . اما وقتی که خوب به قضیه نگاه کنیم می بینیم که ریشه بسیاری از بحران های ما هم همینه ..
کیمیا : میگم مهوش جون بهت خیلی میاد که معلم روان شناسی باشی ها . خیلی قشنگ همه چی رو حلاجی می کنی ؟
مهوش : حالا نمیشه در این احظات یه چیز دیگه ای رو حلاجی کنم ؟
-تو که داری می کنی .
-اووووووییییی لغزش کس من روی کس تو داره آتیشم میده ..
مهوش لباشو گذاشت رو لبای کیمیا و سینه هاشو هم رو سینه های اون می غلتوند
-آخخخخخخخخخ نهههههههههه .. سوختم مهوش .. یواش تر .. چقدر همه جا قشنگه ... همه جا آرومه ... رنگ آب استخر با رنگ آسمون یکیه .. چقدر گلها و گیاهان این جا قشنگن .. چقدر همه جا آرومه .. دوستت دارم . من دوستت دارم . مهوش دوباره لباتو بذار رو لبام .. چرا لباتو از رو لبام ورداشتی ..
-آخه عزیزم دیدم تو داری حرف می زدی دلم نیومد بزنم توی ذوقت ..
-بزن .. بزن .. وووووووویییییی .. کسسسسسم کسسسسسسم داره آب میشه . دیگه طاقت نداره .. ببین هر گوشه ای یکی د اره با یکی حال می کنه . دیگه هیشکی حسرت دیروز و غم فردا رو نمی خوره . هر چی هست همین امروزه . تو اگه از حال خودت لذت ببری دیگه این قدر غصه آینده رو نمی خوری مهوش جون .. گذشته از دست رفته هم نمی تونه آزارت بده . نمی تونه تو رو خسته ات کنه که چرا این قدر داری در موردش فکر می کنی .. ..حالا منو ببوس و می خوام که آرامش داشته باشم . می خوام فقط به خودمون فکر کنم
کیمیا با لبای داغ و پر هوس مهوش به عالم خلسه و رویا رفته بود . حس کرد که تنها چیزی رو که داره بهش فکر می کنه اینه که به هیچی فکر نکنه .. اون قدر از لز و حرکات مهوش بر روی خودش لذت می برد که حتی دیگه نمی دونست اسم اونایی رو که داشتن با هم حال می کردند . می دونست که می تونه بدونه اما به مغزش فشار نمی آورد می خواست که آرامش داشته باشه و از این آرامش خودش نهایت لذتو ببره . ماریا خودشو به اونا رسونده بود . خیلی دلش می خواست که بره به کمک مادر شوهرش ولی حس کرد در شرایطی نیستند که نیروی دیگه ای بخوان و اگه اون بخواد خودشو وارد معرکه کنه شاید حکم یک پارازیت رو داشته باشه . ولی بی اختیار دیدن مهوش و کیمیا در اون حالت بی اندازه ماریا رو وسوسه اش کرده بود و کف دستشو می کشید روی کسش . با سینه هاش ور می رفت . نمی دونست که بقیه چیکار می کنند . یگانه و یاسمن با فاصله از هم رو چمنها دراز کشیده بودند و کارینا هم با اون سه تفنگدار مشغول بود . مهوش از رو کیمیا بر خاست و حس کرد که باید کسشو بلیسه و با ایجاد یک شوک اونو به ار گاسم برسونه . کیمیا طاقباز رو زمین قرار داشت .. مهوش سرشو گذاشت لای پای کیمیا ... کیمیا حرفی واسه گفتن نداشت .. فقط جیغ می کشید . ماریا حس کرد که حالا وقتشه که بره کمک ا ونا . دوست داشت که بره سراغ کون قمبل کرده مادر شوهرش مهوش و از پشت کس و کونشو بلیسه . ولی با خودش گفت که اگه این کارو انجام بده ممکنه رو تمرکز مهوش به هنگام کس لیسی اثر بذاره و اون نتونه اون جوری که باید و شاید به کیمیا حال بده و ار گاسمش کنه . رو این حساب رفت سر وقت کیمیا ..
-اووووووووووخخخخخخ استاد چقدر داغی تو . اجازه هست ؟ ..
کیمیای خمار سرشو به علامت رضایت تکون داد . چون می دونست که وقتی در نهایت لذت بخواد سکوت هم بکنه می تونه این کار رو انجام بده .. ماریا در جهت عکس مادر شوهرش رو سر کیمیا قرار گرفت دو تا دستاشو رو سینه های کیمیا قرار داد و در حالی که اونا رو می غلتوند لبا شو رو لبای اون قرار داد و به آرومی میکشون می زد . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
لــزاستــاد و دانشجــو .. عــروس و مــادرشــوهـر ۷۳ (قسمــت آخــر )

کیمیا از هر دو طرف لذت رو حس می کرد ... ماریا و مهوش یه حال حسابی بهش می دادند ... در طرف دیگه بقیه هم به نوعی مرتب جاشونو با هم عوض می کردند .. کیمیا دستشو به زمین می زد .. اون دیگه از پارچه ای که رو چمنها پهن کرده فاصله گرفته با پنجه هاش به زمین فشار می آورد .. ماریا حالا دستاشو گذاشته بود رو دستای کیمیا و اونو محکم به زمین می فشرد . نمی ذاشت که اون تکون بخوره . از طرفی مهوش هم پا های کیمیا رو محکم به طرف زمین فشار می داد . لبای استاد هم که توسط ماریا قفل شده بود ... کیمیا با چشایی بسته و غرق در لذت و آرامش و التهاب عجیبی بود . اون نمی دونست با این همه هیجان چیکار کنه ... موج شدید لذت اونو به آتیش کشیده بود و یه حالتی داشت که انگاری هر لحظه می خواد پوست باز کنه بره به فضا . از اون محیط فرار کنه . راهی نداشت جز این که ار گاسم شه ... میک زدنهای دوست قدیمیش مهوش اونو دیوونه کرده بود .. کیمیا هر بار هم که می خواست از هوس زیاد لبای ماریا رو گازش بگیره انگاری اون متوجه این حالتش می شد حرکت لباشو تغییر می داد . .. فشار دستا و حرکات کیمیا و فریاد تو دهنی اون نشون می داد که داره ارضا میشه ... لبان مهوش هم اینو حس کرده بود . فشاری که کیمیا به خود می آورد لحظه به لحظه کم و کم تر می شد .. مهوش اینو به خوبی احساس می کرد .. چون دور و بر لبهاش رقیق شده بود ... کیمیا هم احساس خوش ار گاسم به سراغش اومده بود یه حس طولانی که اونو به آرامش خاص می رسوند .. دست و پاش شل شد . آروم گرفته بود .... وقتی چشاشو باز کرد دید که همه رفتند یه گوشه ای و دارن با هم حال می کنن و این عروسش کاریناست که سرشو گذاشته رو سینه اون ..
کیمیا : عزیز دلم تو از کی تا حالا این جایی ..
کارینا : مامان تو الان نیم ساعته که که خوابیدی . دلمون نیومد که بیدارت کنیم . کیمیا : اصلا باورم نمیشه .. که این قدر خوابم برده باشه . ولی فکر می کنم همه اینا به خاطر این باشه که در کنار تو ام . تو این آرامشو بهم دادی ..
کارینا : مامان دلخور شدی من زیاد میرم طرف سحر و ساناز و سپیده ؟
کیمیا نمی دونست چی جواب بده . اون دلخور نشده بود ولی نوعی حسادت خاص برش غلبه کرده بود هر چند خود اون هم با دیگران لز می کرد ولی اون مظلومیت و زیبایی و طراوت و صداقت کارینا رو انگار واسه خودش می خواست .. اما دلش نیومد این حس خودشو در اون لحظات به عروسش بگه . البته کارینا هم متوجه شده بود که مادر شوهرش می خواد یه چیزی رو بر زبون بیاره ولی از بیان اون طفره میره با این حال بهش گیر نداد .. خلاصه به اونا خیلی خوش گذشت . اونا یک شب دیگه رو با هم سر کردند و انگار از هم سیر نمی شدند ... دوستی و پیوند سحر و کارینا هم دیگه از هم ناگسستنی به نظر می رسید .. انگار شده بودن خواهران دو قلویی که یک لحظه تاب و تحمل دوری از همو ندارن . لحظات وداع برای همه شون لحظات سختی بود . قرار دفعه بعد رو با هم گذاشتن ... خلاصه هر سلامی یه خدا حافظی هم داره . سه تفنگدار حس می کردند که روحیه شون خیلی عوض شده دیگه اون آدمای سابق نیستند که به خاطر هر چیزی بخوان لجبازی کنن . اونا از این که دیگه دختر نبودن احساس تاثر نمی کردند . حالا خیلی راحت تر از قبل می تونستن با هم لز کنن و بیش از گذشته فهمیده بودند که این عمل اونا یعنی از بین رفتن بسیاری از عوامل خود خواهی و حتی احساس نزدیکی با کسانی که حس می کردند با اونا فاصله ها دارند . سحر باورش نمی شد که همون سحری باشه که به وقت اومدن بود ... وقتی کیمیا و کارینا بر گشتن خونه شون کیمیا یه حس آرامش خاصی داشت . با لذت به عروسش نگاه می کرد . از این که اونو یک بار دیگه تنها در کنارش می دید . حالا می تونست این حسو داشته باشه که کارینا مال اونه .... کارینا می خواست لباسشو در آره دستش به خوبی به پشتش نمی رسید که زیپشو پایین بکشه ..
-صبر کن بیام کمکت ...
کیمیا طوری با هوس لباس عروسشو در آورد و دستاشو رو بازوهاش کشید که کارینا هم یه حس خاصی بهش دست داد . کیمیا می خواست اینو هم به خودش نشون بده که هر چی باشه این عروس این زن برای اونه و در کنار اون .. دستای کیمیا رفته بود رو سینه های کارینا ... معلوم نبود سوتینشو چه جوری در آورده ...
-مامان ..نههههههههه باززززززم ؟
-تو نمی خوای ؟
کارینا : چرا خیلی زیاد .. ولی حس می کنم از دست من عصبانی هستی . آخه ما اون جا همه با هم حال می کردیم ... بگو مامان چت شده بود ...
کیمیا نگاهشو به نگاه کارینا دوخت .. انگار شده بودند دو عاشقی که با نگاه هم حرف دل همو می خوندن .
کارینا : می دونم مامان ..تو هم همون حسی رو داشتی که منم داشتم . راستش دلم می خواست لذتی که از من می بری بیشتر از لذتی باشه که از دیگران می بری ...
کیمیا : نهههههههه باورم نمیشه .. یعنی تو هم همین حسو داشتی ؟ ولی نشون نمی دادی ..
کارینا : واسه این که زیاد به من زوم نمی کردی .. فقط دیگرانو می دیدی که دور و بر منن . اونم سریع سرت رو بر می گردوندی .. مامان من مال تو ام ... دوستت دارم .. عاشقتم ...
کیمیا : آخخخخخخخخ نهههههههه عروس خوشگلم ..
دستای عروس و مادر شوهر رفته بود توی شورت هم .. لباشون حرکاتی عاشقونه داشت . با تمام وجود سینه های همو لمس می کردند . دو تایی شون رفتن روی تخت .. کارینا می خواست خودشو بندازه روی مادر شوهرش و بهش حال بده ولی کیمیا که در اوج ابراز احساسات و محبت به عروسش بود مسیرو عوض کرد و شروع کرد به زبون و میک زدن بدن عروسش از پیشونی تا انگشتای پا .. بعد خودشو رو بدن کارینا قرار داد .. ماهرانه طوری کسشو رو کس کارینا قالب کرد که نفس عروسش بند اومده بود قلبش به شدت می تپید . دستای کارینا روی باسن کیمیا قرار داشت .. ولی فقط برای لحظاتی .. چون اون قدر غرق هوس بود که دستاش شل شده افتاده بود . کس غلتونی نمی ذاشت که کیمیا به خوبی بدن عروسشو غرق بوسه کنه ولی لحظه به لحظه کارینا حشری تر می شد . کارینا انگشتای کیمیا رو گذاشته بود توی دهنش و به آرومی اونا رو میک می زد ..
کیمیا : اگه دوست داری گازشون بگیر .. گاز بگیر ...
ولی کارینا با میک زدن اون انگشتا بیشتر حال می کرد .. با این کار کارینا هوس کیمیا هم زیاد تر شده و فشار روی عروسشو زیاد تر کرده بود .. کارینا پاهاشو باز تر کرد .. کیمیا کاملا بی حس شده بود ولی وقتی که حالت کارینا رو می دید دوست داشت تا آخرشو بره . دیگه حسی براش نمونده بود .. پاهش گرفته بود ولی چشای خمار و ناله های کارینا به اون آرامش می داد ... یه لحظه کارینا متوجه شد که حس داغ و جوشان ار گاسم اومده به سراغش و این از دید کیمیا پنهون نموند .. مادر شوهر با همون سرعت ادامه می داد .. وقتی حس کرد که کارینا به نهایت لذت رسیده و ساکت شده دیگه ادامه نداد .. خود کیمیا تا حدودی ار ضا شده بود .. خستگی و گرفتگی عضلات روش اثر گذاشته بود اما نصف و نیمه ار ضا شده هنوز جا داشت . با این حال احساس آرامش می کرد که تونسته عروسشو خواب کنه . لحظاتی بعد کارینا چشاشو باز کرد .. دست کیمیا رو دید که دور گردنش حلقه شده ..
کارینا : مامان بذار بیام روت .
کیمیا : می خوام عروس خوشگلمو بغل بزنم توی بغل هم بخوابیم ..
کارینا : مامان دیوونتم .
کیمیا : تو بهترین و ناز و طناز ترین عروس دنیایی .. حالا دیگه حسرت اینو نمی خورم که چرا دختر ندارم ..
کارینا : عاشقتم .. دوستت دارم مامان !....پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 10 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10 
داستان سکسی ایرانی

لز استاد و دانشجو . عروس و مادرشوهر


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA