انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

لز استاد و دانشجو . عروس و مادرشوهر


زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۱۳

سحر دوست داشت هر جوری که شده زهرشو بریزه .. اون می خواست کارینا رو خیطش کنه .. می خواست بهش بگه تو به درد نخوری . تو ارزش و لیاقت این خونواده رو نداری .. تعجب می کرد از این که نیما چه طور حاضر شده با یه دختری از طبقه پایین ازدواج کنه .... اون سه تفنگدار در فضای دانشگاه با هم بودن ..
سحر : من باید یه جوری حال این دختره رو بگیرم ..
سپیده : مثلا می خوای چیکار کنی ؟
ساناز : خیلی کارا میشه کرد .. اون همش به مادر شوهرش می نازه که خیلی خانومه و از این حرفا ...
سحر : یعنی میگی کاری کنیم که اون بفهمه که کیمیا چیکار می کنه ؟ به نظرم فکر بدی نیست . ولی در این محیط و در این فضا جاش نیست . درست هم نیست . خودمون از حال کردن میفتیم و فردا پس فردا هم استاد هوامونو نداره .. تازه نفعی هم واسه مون نداره .. ما باید نشون بدیم که استاد برای ما ارزش بیشتری قائله .. هوامونو بیشتر داره .. و از اون جایی که عروسش هم جنس باز نیست هواشو نداره ..
ساناز : این که همون شد ..
سحر : درسته همون شد ولی از راه اصولی اون میریم که بعدا گیر نکنیم . بازم بتونیم حال کنیم . کارینا هم اذیت شه ..
ساناز : من که سر در نیاوردم ..
سپیده : منم همین طور ..
سحر : ولی یه جورایی ردیف می کنیم . باید یکی دو تا از این بچه ها رو کوکشون کنیم که ذهن کارینا رو آماده کنن .....
یکی دوروز بعد صفیه یکی از دخترایی که دانشجوی اون جا نبود و از دوستای سحر بود رفت سراغ کارینا .. صفیه اوایل تحصیلش یکی دو بار به عنوان همراه افتخاری در کنار دوستاش با کیمیا لز کرده بود . ..
-احوال عروس خانوم .. خوبی ؟ شنیدم که پسر استاد کیمیا رو تورش کردی .. خوبه .. خیلی جالبه .. استاد کیمیا از اون استادای گله .. چند سال پیش باهاش درس داشتم . خیلی با هم خودمونی بودیم . یه اخلاقای عجیبی داره ..
کارینا : چی مثلا .. هر اخلاقی داشته باشه خیلی خوبه ..
صفیه : شنیدم که شوهرت رفته سر کار اونم راه دور ..
کارینا : چرا موضوع رو عوض می کنی ؟ مگه مادر شوهرم چشه ؟
صفیه : هیچی خواستم بگم اگه یه وقتی شوهرت نتونست باردارت کنه از اون همه کار بر میاد ؟
کارینا : نمی فهمم چی داری میگی .. ولی حق نداری در موردش حرف زشتی بزنی صفیه : اوووووهههههه کی میره این همه راه رو .. راحت تر بهت بگم خانومی .. شانس بهت رو کرده .. در واقع تو نباید با یه مهریه عقد می شدی . آخه تو الان دو تا شوهر کردی ... می تونی کلمه مادر رو از اصطلاح مادر شوهر بندازی ... چقدر از این دخترای این جا دوست داشتن به جای تو باشن .. مادرشوهر با حالی داری .. راستشو بگو خودت رو خیلی مظلوم و بی خیال نشون میدی .. اهل لزی ؟
کارینا به شدت عصبی شده بود . اون عادت نداشت با کسی به تندی بر خورد کنه ولی مجبور شد به صفیه بگه خفه شه ..
صفیه : من خفه میشم ولی یه روزی می فهمی که تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها .. کارینا رفت ببینه می تونه مادر شوهرشو پیدا کنه و بدون این که چیزی بابت این موضوع بهش بگه اون و صفیه رو رو در رو کنه یا نه.. سحر حس کرد که هوا پسه .. یه اشاره ای به صفیه زد و اون رفت .. این روزا تمام فکر و ذکر کیمیا معطوف آماده سازی کارینا شده بود .. حرفای صفیه کارینا رو به فکر فرو برده بود . در شان و شخصیت مادر شوهرش نمی دید که همجنس باز بوده باشه .. بهش نمیومد . اون این کارو خیلی زشت می دید . این که زنی بدنشو در اختیار زن دیگه ای قرار بده . به هیچ وجه توجیه پذیر نبود . ازطرفی سحر بهش پیشنهاد داده بود که آخر هفته رو پنج تایی برن به ویلای شمال اونا ... یعنی سه تفنگدار به همراه کارینا و کیمیا .. کیمیا گفته بود که من کارینا رو چیکارش کنم .
سحر : اونش با ما دخترا .. می تونیم قلقشو بگیریم ..
کیمیا : یه کاری نکنین که آبروی من بره ..
سحر : استاد ! بالاخره که باید بفهمه ... باید فکرشو آماده کنیم که این کار هیچ زشتی نداره .. حالا از امروز تا غروب چهار شنبه رو می تونی یه جورایی ذهنشو آماده کنی کیمیا : خیلی سخته ..
سحر: هیچ کاری نشد نداره ...
کیمیا حس می کرد که این کارو باید از حموم شروع کنه .. ور رفتن با اندام کارینا .. با دختری سر سخت ..... دو تایی شون رفتن به حمام ... کارینا سختش بود اما وقتی کیمیا ازش خواست نه نتونست بگه ... ادامه دارد ..نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
خیلی اسمی بود عالی بود کارت درسته ادامه بده
I am that is
     
  
زن

 
victor61: خیلی اسمی بود عالی بود کارت درسته ادامه بده
با سلام خد مت ویکتور عزیز .. ممنونم از همراهیت .. البته این قسمتها و در ابتدای کار کمی حاشیه داستان زیاده اونم به خاطر وجود کاریناست که سعی می کنم سریع تر ردیفش کنم اگرم یک دفعه بخوام وارد عملش کنم یه خورده غیر عادی میشه ..و حتی ممکنه این کار در ۲ فضای بعدی صورت بگیره .. قسمت بعدیشو همین الان منتشر می کنم یعنی تا دو سه دقیقه دیگه .. با احترام دوست و برادرت : ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۱۴

کیمیا سالها بود که لز میکرد . خیلی راحت قلق دخترا رو داشت .. سخت ترینشونو نرمش کرده بود . فقط کاری به کار اونایی که اعتقادات مذهبی خشکی داشتند و به موقعش بد تر از بقیه می شدند نداشت . می دونست اونا یه روزی زهر خودشونو می ریزن .
-کارینا دخترم باز کن اون سوتینتو .. غریبه که این جا نیست . من و تو هم که دو تا زنیم .. از چی خجالت می کشی دخترم . عروس گلم . من که خیلی دوستت دارم .. با من احساس راحتی نمی کنی ؟
-مامان این چه حرفیه که تو می زنی .. من همیشه شرمنده اخلاق پاک و کارای نیک شما هستم . شما هوای من و خونواده منو خیلی دارین ..
-عزیز دلم تو عروس نازمی . من اگه هوای تو رو نداشته باشم هوای کی رو داشته باشم ؟
برای اولین بار بود که کارینا رو برهنه می دید .. سینه های گرد و سفت کارینا که نه درشت بود و نه ریز توجه شو جلب کرده بود .. می شد گفت یه لیموی درشت و تازه .. از نوع شیرین و آبدار .. کارینا متوجه نگاههای مادر شوهرروی سینه هاش شد . .. یعنی دخترا راست میگن ؟ شایدم اون به خاطر این به سینه هام خیره شده که می خواد بفهمه که واسه پسرش مناسبه یا نه .. کیمیا مات مونده بود . نمی دونست از کجا شروع کنه .. چاره ای نداشت جز این که خودشو بسپره به داستان قدیمی کیسه و لیف .. اول باید اون شروع می کرد .. بدن کارینا رو که مدتی بود از شوهرش خبر نداشت آماده می کرد . طوری هم داغش می کرد که اون خوشش بیاد .. حتی اگرم از لز بدش میومد می تونست از گرمای تنش از حسی که درش به وجود اومده لذت ببره . دو حالت داشت .. یا شکست می خورد یا پیروز می شد .. اگه شکست می خورد خیلی زود می باخت و اگه می خواست پیروز شه باید این کار رو به آرومی انجام می داد .
کیمیا : عزیزم می خوای تنتو کیسه بکشم ؟
-ممنونم مامان .. من اهل کیسه نیستم ..
-پس بیا واست لیف بزنم ..
-مامان من خودم این کارو می کنم ..
-عزیز دلم چرا این قدر سخت می گیری .. تو هم برام بکش ..
مادر شوهر حس می کرد که یه تغییر خاصی در چهره عروسش پیدا شده .. احتمال داد که اون به چیزی مشکوک شده باشه . یعنی ممکنه کسی به اون چیزی گفته باشه .. ممکنه سحر واسش مایه اومده باشه که چرا کامبیز از اون خواستگاری نکرده ؟ به من چه پسرم خودش نخواسته . من که نخواستم زن بگیرم ..
-عزیزم دراز بکش .
دل تو دل کارینا نبود . قلبش به شدت می تپید از این که عقیده اش راجع به زنی که در مورد اون تصور دیگه ای داشته عوض شه .. اون احترامی که واسش قائل بوده ..هم به عنوان استاد و هم به عنوان مادر شوهری با فرهنگ که خیلی هم به پدرش کمک کرده . کیمیا ترجیح داد که از لیف استفاده نکنه و کف دستشو به عنوان لیف قرار بده . کارینا به شکم خوابیده بود . و کیمیا توی دلش می گفت فدات شم بمیرم برات و اون سینه های خوشگلت رو چسبیده به زمین نبینم . تا می تونست بدن و پشت عروسشو کف مالی کرد .. از شونه ها و کناره های گردن شروع کرد . اول به نرمی و خیلی آروم کارشو انجام می داد .. کارینا حس می کرد که خوابش گرفته و خوشش میاد ولی حواسش به این بود که کیمیا از خط خارج نشه و لی اگرم می خواست یه جاهایی یه چشمه هایی نشون بده و از خودش مایه بیاد چه کاری می تونست بکنه . کیمیا حالا می تونست خیلی راحت اندام عروسشو از پشت زیر نظر بگیره و از تماشاش لذت ببره .. باسن کارینا رو خیلی تر و تازه می دید . کونی که نه درشت بود و نه ریز .. به پاهاش و هیکلش میومد . بر آمدگی خاصی داشت که خواستنی ترش می کرد . دوست داشت شورتشو ازپاش در بیاره ولی جراتشو نداشت . با این که هم به عنوان یه استاد و هم به عنوان مادر شوهر ..عروسش ازش حساب می برد ولی این جای کارو احساس ضعف می کرد . نمی خواست بی گدار به آب بزنه . به جایی برسه که جز پشیمونی حاصلی نداشته باشه . کیمیا این بار از کف پاهای عروسش شروع کرد .. و با کف صابون و بدن نرم شده کارینا کف دستشو از مچ پا به انتهای باسنش رسوند .. وقتی به قسمت کون کارینا رسید سنگ تموم می ذاشت .. انگشتای شست دو تا دستشو تا اون جایی که می تونست به کس کارینا نزدیک می کرد .. البته روی کسشو شورت پوشونده بود ولی کیمیا می تونست کناره های کس و لبه اونو از حاشیه شورت ببینه . چون قسمت پوشش خیلی نازک و کم عرض بود .. تا این جای کار کارینا تونسته بود باهاش کنار بیاد .. هنوز نمی دونست که باید چه بر داشتی داشته باشه .. ولی وقتی دستای کیمیا رو رو سینه هاش حس کرد که چه طور داره دو طرفو با یه هار مونی خاصی می مالونه و نوک کف مالی شده سینه ها رو بین دو انگشتش می گردونه با این که حالی به حالی شده بود ولی احساس تاثر می کرد .. می خواست خودشو از اون فضا و از این حالتی که داشت نجات بده ..
-مامان حالا بیا من لیف بزنم ..
کیمیا متوجه تغییر حالت و لذت کارینا شده بود ولی می دونست هنوز اون آمادگی رو نداره که بخواد با مادر شوهرش همراهی کنه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۱۵

کارینا لرزش خاصی رو در تمام بدنش احساس می کرد . هم خوشش اومده بود و هم چندشش شده بود . چون دوست نداشت این طور حس کنه که مادر شوهرش لز بینه و از طرفی خود شم این حرکاتونمی پسندید . با این حال برای لحظاتی احساس کرد که این دستای کامبیز و انگشتای اونه که کسشو لمس کرده . و داره با باسن و تنش بازی می کنه . دلش واسه کامبیز تنگ شده بود . تا وقتی که ازدواج نکرده بود یه جورایی خودشو سرگرم می کرد که با تمایلات جنسی خودش مبارزه کنه . با مطالعه و با فیلم و موسیقی و هم صحبتی با اونایی که هم فکرش بوده تعدادشون کم بود خودشو مشغول می کرد ..هر چند بیشتر اونا حداقل یه دوست پسری رو داشتن که مثلا از روی منطق و عشق و با هدف باشه . اما حالا که ازدواج کرده با طعم شیرین سکس و لذت هماغوشی با مردی به نام شوهر انس گرفته بود . دستای کیمیا لرزشی در تنش به وجود آورده که دوست داشت کامبیز الان این جا بود یا اون بود پیشش . کارینا برای لحظاتی سکوت کرده کیمیا نمی دونست جوابشو چی بده ..
کیمیا : باشه من که کارمو تموم کردم اون وقت تو می تونی مشغول شی .. من از کار نیمه خوشم نمیاد . تو که منوم می شناسی و اخلاق منو می دونی ..
-چشم مامان !
ولی بدن کارینا همچنان می لرزید . احساس کرد اون چیزایی رو که صفیه گفته درسته و یا زمزمه هایی که خیلی های دیگه به راه انداختن . یعنی من اشتباه کردم که با این خونواده وصلت کردم ؟ بابا که وضع مالیش اون جوری بود تا یه خواستگار پولدار اومد هوش از سرش پرید و مامانم که انگار منتظر بود زود تر یکی بیاد و منو ببره تا یه نون خورشون کم تر شه . ولی کامبیز پسر خوبیه .منکه با مامانش از دواج نکردم . کارینا غرق در افکار خودبود و کیمیا هم چون می دید اون دیگه حرفی نمی زنه با کف دستاش و آخرین نیرو بدن عروسشو غرق ماساژو مالش خودش کرده بود ..
کیمیا : با اجازه حالا می خوام اینو هم درش بیارم . دیگه یه عروس و مادر شوهر باید با هم کاملا صمیمی باشن . هیچ فاصله ای بین اونا نباشه ..
کارینا می خواست بگه نه ..نه ..من اون دختری که تو فکر می کنی نیستم و نمی خوام که باشم . من ازدواج نکردم که استثمارم کنی .. درسته من از یه خونواده سطح پایین اقتصادی هستم ولی همون قدر دستم به دهنم می رسیده و می رسه که بدون نیاز به کسی گلیممو از آب بکشم بیرون .. چرا کیمیا, زنی که تا اون حد واسش احترام قائل بوده این بازی رو به راه انداخته . کیمیا به وجد اومده بود .. شورت کارینارو از پاش در آورده بود . دو تا برش کون عروسشو با کف دستاش و در یه حرکت دایره ای می گردوند و در یه نقطه به هم می چسبوند . وکارینا در همون نقطه حس می کرد که دو نیمه کسش و لبه های اون با این حرکات کیمیا به هم می چسبه و زمانی هم که دو طرف کونش به هم می رسند و در تماس با هم قرار می گیرند یه لذتی به قالب کسش میدن که در اون لحظه جز کیر شوهرش چیز دیگه ای نمی تونه به دادش برسه .. کاملا بی حس و خمار شده بود ولی دوست نداشت که کیمیا ادامه بده . می خواست بهش نشون بده که از این حرکاتش خوشش نمیاد ..ولی کیمیا کاملا متوجه احساس عروسش شده بود .. کارینا چند بار خواست از جاش پا شه و جاشو با کیمیا عوض کنه ولی هر بار احساس می کرد که نمی تونه حرکت کنه . کاملا سست شده قفل کرده بود . اون حالا کاملا برهنه بود . انتظار نداشت یه روزی با این حالت کنار مادر شوهرش قرار بگیره .. دوست داشت گریه کنه . حس کرد غرورش , احساسات و افکارش به بازی گرفته شده کسی برای خواسته هاش ارزش قائل نیست . حس کرد تحقیر شده .. با این که گلوله ای از لذت دور کسشو گرفته بود ولی از خودش و از کامبیز خجالت می کشید . می دونست که کامی از کارای مامانش خبر نداره . به هر زحمتی که بود کف دستاشو رو زمین فشار داد از جاش پا شد و در حالی که پاهاشو طوری جمع کرده به هم چسبونده بود که کسش مشخص نشه گفت
-مامان حالا تو بخواب ..
اون قصد داشت خودش شورت مادر شوهرشو در بیاره و مثلا صمیمیت رو با صمیمیت جواب داده باشه ولی کیمیا خودش این کارو انجام داد . کارینا همون حرکاتی رو که کیمیا روش پیاده کرد روی اون انجام داد .. ولی با عشق این کارو نمی کرد .. درست مثل کار گر حمومی که داره مشتری خودشو لیف می زنه با مادر شوهرش بر خورد می کرد .. کیمیا اینو تا حدودی حس می کرد .. دوست داشت حرارت عشق و هوسو از اون دستا حس کنه . اون کارینا رو با تمام وجودئش دوست داشت . عروسی که اهل تظاهر و ریا نبود . واسه لحظاتی به یاد مهوش و ماریا افتاد . کارینا خیلی سرسخت نشون می داد .. زیاد فرصت نکرده بود که کس کوچولوشو دید بزنه . فرصت تمرکز نداشت . با این که کارینا با احساس لیف نمی زد ولی کیمیا ششدانگ حواسشو جمع کرد که به این فکر کنه که اون داره با عشق و هوس این کارو انجام میده انگشتای کارینا واسه یه لحظه به کناره های کس کیمیا نزدیک شده بود .. کیمیا بی اراده و بی حس شده دستشو گذاشت پشت دست عروسش .. کارینا دستشو کشید و رفت به قسمت بالاتر .. به سرعت کارشو تموم کرد .. شورتشو پاش کرد و سعی کرد خونسردیشو حفظ کنه .. حموم کردنشون که تموم شد کارینا بهونه آورد که یه کاری توی خونه اش داره .. البته خونه اش یه واحد جدا گانه ای بود با در جدایی که قسمتی از حیاطشون هم مشترک بود .. کارینا برای لحظاتی خودشو انداخت رو تخت و گریه می کرد .. احساس حقارت می کرد این که محبتی رو که مادر شوهرش نسبت به اون داره فقط خلاصه شده در همین کاره ... روز بعد اون سه تفنگداربه خصوص سحربازم اذیتش می کردند .. با گوشه و کنایه ها و نیش های آبدارشون عرصه رو برش تنگ کرده بودن ..
سحر : خوب زدی گرفتی . خوشم اومد ازت ..خوب واردی به کارت .. که پسره دیگه دنبال این نبود که کس و کار طرفش کیه .. مادر شوهرت یکی رو می خواست مث ما .. راستش خیلی دوست داشت که من عروسش شم .. ولی قسمت نبود . از اولشم ازت خوشش نمیومد ولی خب دیگه ما زنا وقتی که مادر میشیم اونم در مقابل پسرامون کم میاریم ..من که شوهرندارم که مادر شم ..تو هم که کارت معلوم نیست شاید دو روز دیگه کامی فهمید که چه اشتباهی کرده .. استاد که از همون اول ازت خوشش نمیومد .. -سحر میشه ازت خواهش کنم خفه شی ؟ بعضی از آدما چه خوب و راحت خبث طینت خودشونو نشون میدن . هر کوفتی که باشم عروس این خونواده ام .
سحر : من استادو دوست دارم . نمی خوام که تو موی دماغش شی .. می خوایم بریم به یه پیک نیک دسته جمعی .. کنار دریا.. تا حال کنیم . فکر نکنم کار تو باشه که بیای .. از من نشنیده بگیر .. استاد دوست داره تو هم بیای ..ولی به درد تو نمی خوره ..تومزاحمی .
سحر با روحیه کارینا آشنایی داشت . می دونست اون دختری نیست که این حرفا رو به مادر شوهرش بزنه و اگرم می گفت واسه هر چیزی یه بهونه ای داشت ...... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس ومـــــادرشـــــوهر۱۶

کارینا نمی دونست چی بگه .. خیلی ناراحت شده بود یعنی من اشتباه کردم که وارد این خونواده شدم . نه .. من کامبیزو دوست دارم . اونم منو دوست داره . من بدون اون نمی تونم زندگی کنم . من به اون عادت کردم . مامان کیمیا رو هم دوست دارم . چرا اونا باید این جور با احساسات من بازی کنن .
سحر : دختر! کامبیز اصلا به دردت نمی خوره .. بهتر بگم تو اصلا به درد اون نمی خوری . می دونی چرا ؟ برای این که اون مال یه دنیای دیگه ایه . دنیایی که ارزشهای اون با ارزشهایی که تو می شناسی و بهش عادت کردی فرق می کنه . تو لقمه گشاد تر از دهنت ور داشتی از هول حلیم افتادی تودیگ . مادر شوهرت منو دوست داشت اون دوست داشت که من عروس اون شم . اصلا از تو خوشش نمیومد . چون به درد کار اون نمی خوردی . باور کن خیلی غصه اش شده بود . اون به خاطر پسرش رودر بایستی گیر کرد . و تو هم دیگه به اندازه کافی اونو از این رو به اون روکردی . پاتو بکش کنار .. از کامبیز جدا شو . مهرت رو بگیر و برو این آرزوی مادر شوهرته . خودت هم راحت میشی . فکرنکن که می تونی هر کاری که دلت خواست انجام بدی . اینو تو گوشت فرو کن . می دونم تو عاقل تر از اونی هستی که بری و این حرفا رو به مادر شوهرت بزنی . چون فایده ای برات نداره . خلاصه از من گفتن بود و از تو هم شاید نشنیدن . خود دانی . آدم این قدر از خود راضی نمیشه .مادر شوهرت راضیه که پول زیادی بهت بده تااز شر تو خلاص شه . ولی چیکار کنه که پسرشو خیلی دوست داره و نمی تونه تو رو ناراحت کنه . چی میشه بهش گفت . من نمی تونم چیزی بهش بگم .. راستشو بخوای دلم برات می سوزه .. دلم برای خودمم می سوزه . واقعیتش اینه من این حرفا رو برای خودمم می زنم . اهل دروغ و ریا نیستم . من از کامبیز خوشم اومده بود . الان هم از تو جدا شه و بخواد منو بگیره با این که از نظر خانوادگی خیلی بالاتر هم هستم وموقعیت اجتماعی و سر مایه ما خیلی بالاتر وبیشتره بازم راضی هستم به این که با اون از دواج کنم و اونو با همه کم و کاستی هاش قبول دارم . اون برازنده منه . از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز .. کارینا یک قدم به سحر نزدیک شد و تمام خشم و نفرتشو در دست راستش جمع کرد و با تمام نیروش آن چنان بر گونه سحر نواخت که اونو نقش زمینش کرد.. دور و برشون شلوغ شد .. سحر یه لحظه می خواست جواب کارینا رو بده ولی از ترس این که صداش در بیاد و آبروش بره چیزی نگفت .. سحر به بقیه گفت که دورشونو خلوت کنن و این یک شوخی و بازی بوده . سحر : عیبی نداره دق دلی هاتو سر من خالی کن . من که حرفی ندارم و چیزی نمیگم . باشه .. هرطور راحتی .. حالا که این طور شد قبل از این که مامان کیمیا ازت دعوت کنه که همسفر ما باشی من ازت می خوام که با ما بیای و در این سفر بهت نشون بدم که این استاد چه جوری به عروسش می نازه . باید فریبت بده تا با ما حال کنه ... کارینا به خونه برگشت . احساساتش جریحه دار شده بود. حس می کرد که سر باره . حس می کرد که هیشکی از اهل خونه دوستش نداره . من نمی دونم باید چه رفتاری در پیش بگیرم که از من خوششون بیاد . حتما کامی دوستم داشته . پدر شوهرم چی .. اون شب کارینا واسه شام نیومد پیش کیمیا .. فقط داشت اشک می ریخت .. به تلفنهای کیمیا پاسخ نمی داد .. در خونه رو باز نمی کرد .. کیمیا نگران شد . می دونست عروسش خونه هست . یعنی امروز وقتی که اون در دانشگاه نبوده اتفاقی افتاده؟ زنگ زد برای یکی از دانشجویان که به نظرش فرد صادقی میومد ..
-فرشته جون امروز اون دوساعتی رو که با من درس نداشتین مشکل خاصی پیش اومد؟ استاد با کارینا حرفش شد ؟ یا چیزی تو همین مایه ها ..
-نه استاد چیزی که نشد .. فقط کارینا یکی گذاشت زیر گوش سحر..همه مون جمع شدیم ببینیم چه خبر ده که سحر گفت شوخی بوده و بعدا بهمون گفت یه شرط بندی رو باخته کارینا اونو زده . کارینا قصدی نداشته وگرنه اون آدمی نیست که کم بیاره .. کیمیا دیگه چیزی نگفت .. کارینا و شرط بندی ؟! می خواست واسه سحر زنگ بزنه و ازش بپرسه می دونست همون حرفا رو می شنوه .. واسه یه لحظه صدای در خونه عروسشو شنید . اون داشت می رفت خونه مادرش حداقل تا وقتی که کامبیز بر گرده .. -کارینا کجا ؟
-خونه مامانم ..
-به تلفنام جواب نمیدی .
-منو ببخش مامان اصلا قصد جسارت نداشتم من شما رو دوست دارم نمی خوام مزاحم شما بشم .
-حالااین قدر اخم کردی ؟
-چیزیم نیست .
-توآدمی نبودی که اهل شرط بندی باشی .
-من با کسی شرط بندی نکردم
-آفرین از صداقتت خوشم اومد . امید وارم بقیه جوابت هم صادقانه باشه .
-من هیچوقت به شما دروغ نگفتم . شاید ما یه خونواده فقیری باشیم . سطح اجتماعی ما پایین باشه . در شان بعضی ها نباشیم نتونیم امروزی باشیم ولی بی فرهنگ نیستیم ..
-بریم خونه . پدر شوهرت یه کاری واسش پیش اومده شبو نمیاد من تنهام ..
کارینا خیلی دوست داشت بگه که واسه سحر زنگ بزن ولی نتونست .. حرف کیمیا رو گوش کرد و به خونه اش رفت ..اما با چهره ای درهم ..هنوز دلش پر بود ..رفت به دستشویی و آروم آروم گریه می کرد تا سبک شه . دو تایی شون کنار هم خوابیدن .
-می خوام یه چیزی ازت بپرسم . واسه چی به سحر سیلی زدی . تو که دختر آرومی بودی .
-داشتیم شوخی می کردیم .
-ازت انتظار دروغ شنیدن ندارم .
-هر عملی عکس العملی داره .
کیمیا تنش لرزید . چرا اون داره باهاش این حرفو می زنه .
-یعنی من بهت دروغی گفتم که تو رو عذابت داده ؟ که این جور داری تلافی می کنی ؟ -مامان با شما نبودم ..نیمه های شب بود که کیمیا با صدای گریه های آروم کارینا از خواب بیدارشد .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی

     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۱۷

کیمیا به فکر فرو رفت . چرا عروسش داره گریه می کنه . با این که مخالف ازدواج اون و کامبیز بود ولی روز به روز به اون علاقه مند تر می شد . گاه به این فکر می کرد که بی خیال لز و این حرفا شه ولی دلش می خواست . وقتی به یاد مهوش و ماریا و رابطه گرم اونا می افتاد عجیب دوست داشت که مثل اونا باشه و مثل اونا عمل کنه .. رفت به طرف کارینا
-دخترم عزیزم چت شده چرا داری گریه می کنی ؟ دلت برای شوهرت تنگ شده ؟ از دست من ناراحتی ؟ کامبیز بهت حرفی زده ..
-نه چیزیم نیست . دلم گرفته .. آره شایدم دلم واسه کامی تنگ شده باشه
-عزیزم هر چی توی دلته به من بگو .. اگه یکی بهت حرف بدی زده که بهت بر خورده و قبولش نداری به من بگو که من ادبش کنم .
-مامان این حرفا چیه ما که بچه نیستیم . می تونیم خیلی چیزا رو بفهمیم . مامان راسته که شما دوستم نداشتی ؟ علاقه نداشتی که عروست شم ؟ منو از یه خونواده پایین می دونستی ؟ اگه این طور بود چرا اومدی خواستگاری من ؟ چرا خواستی پسرت رو بد بخت کنی ..
خون کیمیا به جوش اومده بود . نه از دست کارینا .. بلکه اون دیگه همه چی دستگیرش شده بود . می دونست همه اینا زیر سر سحر و گروهشه که بیشتر وقتا سحر به تنهایی برای فتنه گری کافی بود . کیمیا دستشو گذاشت رو صورت خیس کارینا سرشو به سینه هاش فشرد و در حالی که خیلی آروم نوازشش می کرد و با موهاش بازی می کرد گفت:
عزیز دلم چرا ما آدما همش می خواهیم خودمونو به گذشته خودمون بچسبونیم ؟ این که در گذشته چی بودیم و چه کردیم . ببین عزیزم من حالا دوستت دارم . می دونم چه گلی نصیبم شده ..می دونم عروسی بهتر از تو نمی تونست به گیرم بیفته حالا می خوای باور کنی می خوای نکن . کارینا من شاید گاه به مصلحت یه چیزایی رو نگم ولی دروغگو نیستم و اگه کسی یه چیزی ازم بپرسه و اگه به ضرر خودم باشه سعی می کنم راستشو بگم .
-پس شما نمی خواستی که من عروست شم ..
-عزیزم همین که دارم صادقانه باهات بر خورد می کنم تو باید متوجه شی که من چقدر دوستت دارم و بهت احترام می ذارم .سحر چیزی بهت گفته ؟
کارینا : مگه چیزی بوده ؟
-نه اون حسوده . دوست نداره ببینه یکی بهتر و بر تر از خودش اومده و با کامبیزه . زنش شده .
اشکهای کارینا رو سینه کیمیا شدت یافته بود ..
-مامان ما از گشنگی نمرده بودیم .. منم داشتم درسمو می خوندم ..
-توکامبیزو دوست نداری ؟
-ازخودمم ببیشتر دوستش دارم . نمی خوام زندگیشو خراب کنم .. حتی همین حالا از همه چیز خودم می گذرم و حاضرم ازش جدا شم اگه بدونم یه روزی مثل شما حس می کنه که من ارزششو ندارم .. جدایی همیشه درد ناکه ولی پیوند ها که محکم و محکم تر بشه جدایی خیلی سخت تر میشه ..
-فدات شم خوشگل من .. کی گفته دوستت ندارم ؟ کی گفته نمی خوامت .
-مامان کیمیا ..من بابامو دوست دارم . اون مرد زحمتکشیه من بهش افتخار می کنم . خیلی بیشتر از اونی که سحر باباشو دوست داشته باشه من بابای خودمو دوست دارم . اگه یه روز بابای سحر بهش پول نده شاید اون ازش دلخور شه و میشه .. ولی بار ها شده بابام بهم پول می داد و بیشترشو بهش پس می دادم . سعی می کردم با اتوبوس رفت و آمد کنم ..سعی می کردم کمتر بخورم و کمتر واسه خودم خرید کنم .. واسه این که راحت باشم نیومدم توی خونواده تون . واسه این اومدم که رو شخصیت شما حساب باز کرده بودم . کامبیزو مرد زندگی دیده بودم با فر هنگ و مهربون و دوست داشتنی ..
کیمیا : حالا فکر می کنی که خیلی بی شخصیتم ؟
کارینا : من همچین حرفی نزدم . من اجازه قضاوت ندارم . درسته خونواده ام وسع مالی ندارن ولی تا می تونستن واسه تر بیتم زحمت کشیدن .. همین کارشون باعث شد تا یکی مثل کامبیز که عاشق سادگی وبی شیله پیلگی بود ازم خوشش بیاد .. ولی من زندگیشو خراب نمی کنم ..
کیمیا : فدای تو دختر نازکدلم بشم .
-مامان ! من دوست دارم آدما رو همون جوری که هستن دوست داشته باشم . نمی خوام وقتی چهره شونو می بینم در اصل نقابی باشه که رو چهره شون کشیده شده باشه .
کیمیا کاملا متوجه حرفای کارینا شده بود . دیگه دونسته بود که سحر همه چیزو در مورد لز گفته . شاید این جوری می خواست کارینا رو از خونه و زندگی و مادر شوهرش زده کنه .
کارینا : مامان یه سوال ازت دارم . می خوام صادقانه جوابمو بدی ..
کیمیا قلبش به شدت می تپید .. نمی خواست پیش عروسش کم بیاره .. شاید برای اولین بار در طول زندگیش از این که لز بینه خجالت کشیده بود .
کیمیا : من کی بهت دروغ گفتم ؟ کی باهات روراست نبودم ؟ کی از من بی احترامی دیدی ؟
کیمیا تمام بدنش می لرزید . به زحمت بر خود مسلط شد . اون همچنان کارینا رو در آغوش داشت . حس کرد که عروسش متوجه لرزشش شده ..
-مامان منو ببخش که اینو می پرسم .. زشته .. عنوانشم زشته ولی اونو یکی گفته که می خواسته جای من باشه .. مامان تو ... لز بینی ؟ همجنس بازی ؟ ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــزاستـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۱۸

کیمیا بر سر دوراهی عجیبی گیر کرده بود می تونست یه جواب نه بگه و خودشو خلاص کنه ولی می دونست که هستند پشت سرش آدمایی که بخوان همچنان براش مایه بیان بخوان همچنان آزارش بدن و در واقع با اذیت کردن کارینا عرصه رو برش تنگ کنن .
-چی دوست داری ازم بشنوی کارینا .. حقیقتو یا اون چیزی که دلت می خواد بشنوی . -من دوست دارم خقیقتو بشنوم .
کیمیا : می تونی یه قولی به من بدی ؟
کارینا : چه قولی !
کیمیا : هر جوابی که شنیدی چیزی از این بابت به کامبیز نگی ..
کارینا حس کرد که ضربان قلبش شدن یافته . حدس زده بود که جواب کارینا چی می تونست باشه . می دونست که تمام وجودش می لرزه که اگه این جوابو بشنوه ..
کیمیا : دخترم تو خودت گفتی دوست داری آدما رو همون جوری که هستن قبول کنی . نمی تونی کسی رو به این دلیل که از چیزی خوشش میاد چون تو بدت میاد طردش کنی . خیلی از کارایی که ما انجامش میدیم نه به خودمون ضربه می زنیم نه به دیگران .. ممکنه لذت بخش هم باشه .. رابطه ها رو صمیمی تر و پیوند ها رو محکم تر می کنه . آخه اون یک عشقه .. نوعی محبت و دوست داشتنه . یک پیونده . یه حس قشنگ که تا خودت رو درش غرق نکنی نمی تونی بفهمی که اون چیه . ارزش اونو نمی دونی . دوستی ها شکل می گیره . دوست داری که هرچی که تو داری طرفت هم داشته باشه .
کارینا : این رابطه ای که گفتی از همون رابطه هاست که بین تو و سحر وجود داره ؟ همین صمیمیته ؟ همینه که بهش می نازید ؟ چطور همچین چیزی ممکنه . چطور ممکنه یک زن بدن خودشو در اختیار یک زن دیگه بذاره با یه حس همجنسی هیجان زده شه . چطور می تونه که این موضوع براش هیجان داشته باشه . من اصلا نمی تونم این مسئله رو هضمش کنم .
کیمیا : کارینا من نمیگم این کارش خوبه یا بده . بد یا خوب بودنو همه آدما نمی تونن همیشه در موردش قضاوت درستی داشته باشن . زنای متاهلی بودن که زنای متاهل دیگه ای رو به خاطر دوست پسر گرفاتناشون مسخره میکردن . ازشون انتقاد می کردن .. ولی خودشون یه روزی افتادن توی دام این که اون چه رو که از زندگی و عشق و هوس می خوان نمی تونن از شوهرشون بگیرن . اونا هم رفتن به سمتی که یه روزی ازش فراری بودن .
کارینا از کیمیا فاصله گرفته بود . سرشو انداخته بود پایین . حس کرد که از لمس بدن مادر شوهرش چندشش میشه .دیگه نمی تونست اون احساس صمیمیتو نسبت به کیمیا داشته باشه . به سمت درب خروجی رفت .
-دخترم کجا داری میری -
من دختر تو نیستم . تو منو دوست نداری . تو حتی خودت رو هم دوست نداری ..
-کارینا این جور در مورد من قضاوت نکن . من هر قدر نسبت به خودم بد باشم به تو که بدی نکردم . تو عروسمی دخترمی .. زن پسرمی ..
کارینا به زحمت جلو ریزش اشکهاشو گرفته بود . حالا بقیه چی فکر می کنن . من خودم باید چه تصوری داشته باشم . بنای دویدنو گذاشت . رفت و خودشو انداخت رو تختش .. به خود و زندگیش فکر می کرد .. به این که زنی که واسش این همه احترام قائل بود این جور از آب در اومده . من نمی تونم اینو بپذیرم . من نمی تونم اینو قبول کنم . من نمی تونم . چرا اون نمی خواد اینو قبول کنه . ولی من کامبیزو دوست دارم عاشقشم . و اون سحر و دخترای دور و برش واسش دام گذاشتن . نمی تونن زندگی خوش منو ببینن . نمی تونن ببینن که من می تونم کامبیزو خوشبختش کنم . چرا آدما به حقشون قانع نیستن . کاش الان پیشم بودی کامبیز . پیشم بودی و من سرمو می ذاشتم رو سینه ات .. واسم حرف می زدی و واست حرف می زدم .. اگه بخوام تو رو از دستت بدم .. ....؟ حس کرد که نمی تونه از همسرش دل بکنه .. با این که ساعتی پیش به کیمیا گفته بود حاضره قید همه چی رو بزنه ولی اون کامی رو دوست داشت . شوهرشو دوست داشت . تصور این که یه روزی بیاد که سحر داره با کامی اون عشقبازی می کنه فکرشو مشغول کرده بود . به یاد کامی دستش بی اراده رفته بود لای پاش .. لمس مرکز هوسش اونو کاملا بی حس کرده بود .. به کیمیا فکر کرد به این که این زن تا چه حد می تونه از این کارش لذت ببره . فکر عجیبی به سرش افتاد . به خود نهیب زد کارینا اگه بخوای ضعیف باشی همه زیر پاشون لهت می کنن . همه تو رو داغون می کنن . اگه پیش بقیه سر خم کنی می زنن توی سرت . کیمیا آدم بدی نیست . خصلت اون اینه ولی سحر و دوستاش نه تنها خصلتشون اینه بلکه آدمای بدی هم هستن . رفت به سمت آینه .. تصمیمشو گرفته بود . این که بره و پیش کیمیا بخوابه . شرایطو ببینه . اگه تونست احساس قدرت کنه بی خیال همجنس بازی شه ولی اگه ضرورتی حس کنه حتی کارو به همون جا هم بکشونه . اون طرف کیمیا غرق در غم و اندوهی سنگین احساس می کرد که به عروسش ظلم کرده .. حس می کرد که اون ارزشش خیلی بالاتر از ایناست که بخواداونو اسیر هوی و هوسهای خودش کنه . شاید حق با کارینا بوده باشه .. داشت به این فکر می کرد که آیا می تونه به خاطر عروس خوب و مهربون و قشنگ و با فر هنگش که از همه دخترایی که تا حالا دیده بهتره دست از لز بکشه که ناگهان صدای در اتاقش اونو به خود آورد .. کارینا بود ..
-مامان منو می بخشی .. خوابم گرفته ..
کیمیا تعجب کرد .. چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه . چرا لحن اون تغییر کرده .. سر در نمی آورد تا رفت این مسئله رو واسه خودش هضم کنه یه تعجب دیگه ای جای اونو گرفت کارینا که این دو قدم راه رو با مانتو اومده بود اونو در آورد و با یه لباس خواب خوشگل لیمویی که خیلی فانتزی و کوتاه بود و تا وسط باسنشو پوشش می داد روی تخت دراز کشید . نمی خواست مثل گذشته احساس ضعف کنه ولی اینو هم نمی خواست که گستاخ باشه . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۱۹

کارینا رفت و کنار کیمیا دراز کشید .. سکوت خاصی بین اونا حکمفرما بود .. ترس عجیبی به دل کیمیا نشسته بود . ترس ناشی از محبت , شایدم هراس از این که به غرور کیمیا بر خورده باشه و اون بخواد که از خونواده اونا بره بیرون . ولی حالا که اومده بود پیشش خاطرش آسوده شده بود . با این که استیل کارینا خیلی وسوسه انگیز شده بود دوست نداشت به این موضوع فکر کنه . اون فقط به این فکر می کرد که چگونه دل عروسشو به دست بیاره .
کیمیا : خیلی ناراحتت کردم کارینا . می دونم یه آدم در زندگی ممکنه اشتباهات زیادی داشته باشه . ولی اشتباهات ما جبران پذیر هستند ..
کارینا : آدما همون کاری رو که فکر می کنن درسته انجام میدن . شایدم اشتباه باشه . اگه از اون کارشون ضربه نمی خورن لذت می برن خب درسته . کسی نمی تونه ایرادی بگیره و بگه چرا این طور شده . مخصوصا اگه پای عشق در میون باشه .. کیمیا متوجه نبود که کارینا چی داره میگه ولی لحن کلامش طوری بود که حس کرد اونو سرزنش نمی کنه . کارینا خودشو به مادر شوهرش نزدیک کرد . کیمیا عطر کارینا رو حسش می کرد ..
-کارینا خیلی دوستت دارم . مثل دختری که نداشتم .
-مامان منم دوستت دارم . چرا داری گریه می کنی ..
-این گریه خوشحالیه . از این که می بینم عروسم منو با همه بدیهاش قبول داره
-این حرفا رو نزن مامان که خیلی ناراحت میشم من خیلی دوستت دارم . تو اصلا بد نیستی .. خیلی هم خوبی مامان . همه دوستت دارن . شاید واسه همین بوده که دوست داشتن عروس خونواده تو بشن واسه این کار هر کاری می کردن . دروغ ها گفتن دلها شکستن و ولی قسمت این بود که من بشم عروس شما ..
واسه یه لحظه بازم سحر جلو چشای کارینا سبز شد . اون دختر توطئه گر و لجوج ..ول کن هم نبود . کارینا با خودش فکر می کرد که اگه صاحب چند تا بچه هم بشه اون زن و دارو دسته اش دست از سر اون و کامبیز بر نمی دارن ..
کارینا : مامان نمی خوای بغلم بزنی ؟ مثل همین شبا که دستمونو می ذاشتیم دور گردن هم و می خوابیدیم ؟ منو به یاد بچگی هام میندازه . ولی حالا دیگه خیلی بزرگ شدم .
-بچه ها هیچوقت بزرگ نمیشن .. بزرگا هیچوقت هم پیر نمیشن .. آخه همه آدما همیشه بچه ان .
کارینا دوست داشت کیمیا رو همچنان سر حال و قدرتمند ببینه .. دستشو گذاشت رو موهای سرش ..
-مامان فدات شم . نمی خوام صدای گریه هاتو بشنوم و اشکهای قشنگتو ببینم .
کارینا هر قدر می خواست در مورد سحر خونسرد باشه نمی تونست به خودش گفت باید احساس قدرت کنم . میگن در این دنیا ضعیف پایماله . نیازی نیست که منم مث اونا پست باشم .. ولی کاری می کنم که اونا به خودشون این اجازه رو ندن که هر غلطی که دوست دارن انجام بدن . لباشو رو صورت کیمیا گذاشت .. کیمیا حس کرد که از این کار کارینا خوشش اومده . ,ولی دلش گرفته بود . براش یک رابطه ای که بتونه احساس گذشته کارینا رو بهش بر گردونه از همه اینا مهم تر بود .. کارینا احساس کرد که از حرکت لباش روی صورت مادر شوهرش بدش نیومده .. و با این حرکت یه حرکت دیگه ای رو هم در تمام تنش احساس نمود . دستشو گذاشت رو موهای کیمیا ..
-مامان منو ببخش حس می کنم اذیتت کردم .درکت نکردم . ولی چیکار می کردم . درک من از زندگی و لذتهای اون به این صورت نبود . شاید این نتونه ملاک خوبی و بدی آدما باشه . تو بهم بدی نکردی .. یه لحظه حس کردم که دوستم نداری .. درسته کامی دوستم داره ولی من محبت تو رو هم می خواستم ..
کیمیا می خواست یه چیزی بگه ولی گریه امونش نمی داد .. عروس لباشو رو لبای مادر شوهر گذاشت .. کیمیا حس کرد که آتیشای زیر خاکستر در حال روشن شدنه . انگشتای کارینا در حال پاک کردن اشکای کیمیا بود .. کیمیا اون انگشتا رو لمسشون می کرد . کارینا حس کرد که هر لحظه بیش از لحظه قبل احساس قشنگ تری به سراغش میاد . احساسی که نه تنها آرومش می کنه بلکه لذتی ناشی از هوس رو در تمام تنش طوری پخش می کنه که دوست داره به این کارش ادامه بده .. به جاهایی از بدن کیمیا دست بزنه یا کیمیا قسمتهایی از بدنشو بماله که تا به حال دستش به اون جا نرسیده .. یه حسی بهش دست داده بود که وقتی خودشو در اختیار شوهرش قرار می داد به اون حالت دچار می شد .
-دوستت دارم مامان ..
-نههههه نههههههه کارینا عزیزم .. دخترم .. خوشگل من .. عروس نازم ..
کیمیا خیلی حشری شده بود . حس کرد که کارینا خودشو خالصانه و با لذت هر چه تمام تر در اختیار اون قرار داده . حس کرد که خوشبختی یک بار دیگه روی خوش خودشو بهش نشون داده . یه پهلو کرد تا بتونه کارینا رو راحت تر بغلش کنه .. وسوسه های تازه ای در وجود مادر شوهر شکل گرفته بود . رویای لز با عروس یک بار دیگه در وجودش زنده شده بود . اما این بار حس می کرد که تا شکست این رویا و رسیدن به واقعیت راهی نمونده . و باید آخرین قدمها رو محکم و منطقی و با تمام احساس و وجودش بر داره . به خصوص حالا که عروسش باهاش همراهی می کنه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۲۰

دو تایی شون یه پهلو و رو بروی هم قرار گرفته بودن . دستاشون رو گردن و کمر هم کار می کرد . کارینا با بوسه های گرم و داغش لحظه به لحظه مادر شوهرشو حشری تر می کرد .. لحظاتی بود که فقط قربون صدقه هم می رفتن . هر دو تاشون منتظر دقایقی بعد و شاید لحظاتی بعد بودن . دو تایی شون خیلی به آرومی صحبت می کردن . گویی که کسی خوابیده و نمی خوان که با حرفاشون اونو از خواب بیدار کنن . در حالی که هم کارینا و هم کیمیا در یه حالت خماری خاصی بودن .
-اوووووووهههههه مااااااامااااااان مادر جون .. عزیزم .. دوستت دارم .. منو ببخش .. بگو ازم ناراحت نیستی ..
-دخترم اشکمو دیگه در نیار . من شرمنده خانومی توهستم . حالا که فکرشو می کنم می بینم که حق با کامبیز بود . فکر نمی کردم تو تا این حد خوب و مهربون باشی و درکم کنی . دوستم داشته باشی . هر چند من خودم از همون اول دوستت داشتم . می دونی اگه این حسو هم می کردم که تو هم به من علاقه مندی بهتر می تونستم این روزا رو سپری کنم . منو ببخش کارینای گلم . سر مایه و شخصیت انسانها به پول و مقام نیست .
کارینا یه لرزش خاصی رو در تمام بدنش احساس می کرد . دوباره همون حس لحظات قبل از سکس با کامبیز بهش دست داده بود . این که کامبیزاین شوهری که عاشقشه باهاش ور بره براش حرفای عاشقونه بزنه و بعدش یک سکس داغ و جانانه ادامه کار اونا باشه . ولی حالا که خبری از کامبیز نبود مادر کامبیز می تونست سر حالش کنه .
-مامان حالا چی خوشحالت می کنه ؟
-عزیزم خوشحالی تو . تو راحت باش ..
کارینا دیگه حس می کرد که فقط عامل مبارزه با سحر و دارو دسته اش نیست که اونو به سوی مادر شوهرش کشونده .. محبتی همراه با هوس بر او غلبه کرده بود . ولی با توجه به حرفایی که چند ساعت پیش بین اون و مادر شوهرش رد و بدل شده بود و به اندازه کافی هر دو تا شون ناراحت شده بودند و این که از لز بینی بد تعریف کرده بود این اراده رو نداشت که بره سمتش . کیمیا هم با این که محبت و عشق عروسشو احساس کرده بود ولی با توجه به هراسی که در دلش به وجود اومده بود نتونست به خودش این اجازه رو بده که ریسک کنه .. لبای کارینا رو صورت کیمیا قرار داشت . زن آروم آروم مادر شوهرشو می بوسید . کمی خجالت می کشید از این که کیمیا چه احساسی خواهد داشت وقتی متوجه شه که اونم می خواد همراهش بشه ..
-مامان می خوام یه عروس خوب واست باشم . همونی که تو می خوای . همونی که تو دوست داری ..
- نمی خوای واسم یه دختر خوب باشی ؟
-فدات شم مامان کیمیا .. وقتی که صدات می زنم مامان یعنی دخترت هم هستم دیگه .. می خوام ازم راضی باشی . می خوام اون جوری باشم که تو دوست داری . نمی خوام فکر کنی که اون عروسی رو که دوست داشتی باید در رویا ها جستجو کنی .
کیمیا یواش یواش داشت به این نتیجه می رسید که کارینا می خواد خودش و اندیشه ها شو واسه اون گرو بذاره .. حس کرد که داره تمایل نشون میده برای این که خودشو در اختیار اون بذاره و یا این که به اون حال بده .. دستاشو از زیر پیراهن عروسش رد کرد . پوست نرم و لطیف و سفید کارینا رو برای اولین بار بود که به این صورت لمس می کرد . حس کرد که مهر عروس نازش به دلش افتاده . حتی اگه نتونه باهاش لز کنه بازم حس می کنه که خوشبخت ترین مادر شوهر دنیاست .. کیمیا آروم خیلی آروم انگشتاشو روی کمر کارینا حرکت می داد . کارینا خودشو کمی به سمت جلو کشید . طوری که سینه هاش از زیر سوتین فانتزی اون بزنه بیرون و دستای کیمیا رو لمسش کنه . کارینا صورتش داغ شده بود .. احساس شرم می کرد .. و کیمیا با شرم کمتری احساس ترس می کرد . ولی آخرین حرکت کارینا سبب شده بود که کیمیا کمی شجاع تر شه .. نوک انگشتاشو گذاشته بود رو قسمت بالای سینه عروسش ..
-صبر کن مامان درش بیارم ..
کارینا خواست دستشو به کمرخودش برسونه و سوتینشو باز کنه ولی نتونست .
-عزیزم من این کارو واست می کنم ..
کارینا : پس باشه اول پیرهنمو درش بیارم ..
قلب کارینا به شدت می تپید وقتی دستای مادر شوهرشو رو کمرش حس می کرد که داره سوتینشو باز می کنه .. حالا نوبت عروس بود که بره کمک مادر شوهر .. لحظاتی بعد دو تا یی شون فقط با یه شورت رو به روی هم قرار داشتند . کارینا و کیمیا لحظه به لحظه به هم نزدیک و نزدیک تر می شدن .. وقتی لباشون رو لبای هم قرار گرفت سینه هاشون به هم چسبید .. کارینا لذت لز رو با تمام وجودش احساس می کرد و می دونست که تازه این لذت حاشیه و مقدمه اونه .. و کیمیا حس می کرد که با این که هنوز دقایقی مونده که به اوج لز برسن ولی دیگه رویای داشتن عروسی که باهاش لز کنه به واقعیت پیوسته ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 3 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

لز استاد و دانشجو . عروس و مادرشوهر


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA