انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 5 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

لز استاد و دانشجو . عروس و مادرشوهر


زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۳۰

ماریا : من که خیلی خوشحال میشم . دیگه بودن در کنار تو یه خانوم خوب و ناز و مهربون که دیگه این قدر خجالت کشیدن نداره ..
کارینا : فدات شم ماریا . خیلی مهربونی . مامان که خیلی تعریف تو رو می کرد . و باید بگم که بازم کم می گفت . نمیدونستم تا این حد دوست داشتنی هستی . اصلا به آدم انرژی میدی ..
ماریا : جدی ؟ اتفاقا همه به من میگن که چقدر ساکت و کم حرف و خجالتی هستی ..
کارینا : منم همینم دیگه .. پس با هم جور شدیم ..
ماریا : آره معلومه که خیلی خجالتی هستیم .
همین حور که داشتن حرف می زدن اصلا معلوم نشد که کی شلوارشونو کشیدن پایین .
ماریا : حالا بیا خانوم خوشگله . بیا توی بغل من ..
کارینا و ماریا خیلی راحت در کنار هم قرار گرفتند . عروس استاد حالا احساس آرامش بیشتری می کرد از این که می تونه بره به مهمونی و کنار افرادی قرار بگیره که یکی ازیکی مغرور تر و خود بین تر هستند . و جز به خودشون به هیچی فکر نمی کنن . ماریا شباهت زیادی بین خودش و کارینا می دید از این که پس از مادر شوهرش کیمیا به یکی رسیده که می تونه با هاش حال کنه . فکر نمی کرد که در زمینه لز بینی با یکی دیگه این قدر زود اخت شه . ولی مثل کارینا استرس نداشت . چون ماهها بود که در این کار تجربه داشت . می دونست که در هر شرایطی وقتی که دل آدم چیزی رو بخواد و حس لز بینی بیاد به سراغ آدم با بوسه هایی نرم و ماساژی آروم بدن تازه حس می کنه که چقدر نیاز داره .. و حالا هر دوشون اون نیازو حس می کردند . یک احساس داغ .. حرکت خون زیر پوست و داخل رگهای هوس .. حرکت لبها روی لب و زیر پوست ..
ماریا : نههههههه کارین عزیزم چقدر پوست نرم و خوشبویی داری ..
ماریا با نوک انگشتاش شروع کرد به نوازش و لمس پوست تن کارینا .. سرشو رو بدن اون خم کرده با نوک انگشتاش از از زیر گردن کارینا تا مچ پاشو به آرومی و نرمی لمس می کرد . دستشو به شورت اون رسوند و درش آورد ..
ماریا : عزیزم سختت که نیست ..
کارینا : راحت تر از هر وقت دیگه ام .
وقتی ماریا نوک انگشتاشو به همون آرومی روی کس کارینا می کشید اون حس کرد که تمام وجودش در حال آب شدنه . و اون مرکز کسشو مثل یه شمع داغی حس می کرد که در حال ذوب شدنه . ماریا نوک انگشتاشو به همون نرمی ولی با سرعت بیشتری روی کس کارینا می کشید .. اون طرف کیمیا و مهوش هم سخت سرگرم صحبت بودن .
کیمیا : نگران این دختره هستم . نمی دونم تا چه حد تونسته با عروست بر بخوره . اصلا دلم نمی کشه که اونو با خودم ببرم . راستش اولش خیلی دلم می خواست اونو با خودم ببرم . ولی حالا که با من جور شده همش از این می تر سم که یه اتفاقی بیفته که در روحیه اش اثر بذاره . راستش تا چند ساعت پیش خوشحال بودم با هامون میاد ولی حالا بیشتر به این خاطر می برمش که احساس تنهایی نکنه . دلم شور می زنه . اون خیلی حساسه ..
مهوش : وخیلی هم خود ساخته . اون زندگیشو خیلی دوست داره . دختری که در یک خونواده سطح پایین اقتصادی بزرگ شده و منش و شخصیت اجتماعی خودشو حفظ کرده و تو نسته دل تو رو به دست بیاره پس آگاه باش که می تونه گلیم خودشو ازآب بکشه بیرون و در هر زمینه ای که تلاش کنه موفق بشه وباشه .
کیمیا : فدات مهوش جون که این جوری به آدم روحیه میدی . خیلی دلم می خواد که یه دیدی به اونا بندازم و ببینم که در چه شرایطی هستند .
مهوش : نگران نباش حتما شرایطشون خیلی عالیه که سر و صداشون در نیومده . ولی اگه کمی پیشرفت کنن دیگه خیالشون نیست وصداشون هم در میاد .
کیمیا : نمی دونم چرا حس می کنم که سالهاست می شناسمش . فکر نمی کردم تا این حد به عروسم عادت کنم . همیشه حس می کردم که اون میشه یه رقیب سر سختی که می خواد پسرمو ازم بگیره ولی شاید باور نکنی یه حس دیگه ای بهم دست داده اگه بگم تعجب می کنی .
مهوش : چه حسی ؟! بگو من می تونم درکش کنم ..
کیمیا : حالا حس می کنم که نکنه یه وقتی کامبیز اونو ازم بگیره . گاه به پسرم که حسادت می کنم خودم خنده ام می گیره .
مهوش : احساس غریبی نیست . شاید گاهی به سراغ منم میاد .همه اینا در اثر عشق و محبته و این که ما آدما اگه همو تا یه حدی دوست داشته باشیم که نتونیم بدون وجود هم زندگی کنیم طرف واسه مون مثل نفس کشیدن می مونه .. همه چیز ماست . هستی ما و ما اون هستی رو واسه خودمون می خوایم . اون کسی که در وجود ماست از هستی ما قابل کنده شدن و تقسیم شدن نیست ..
ماریا سرشو لای پای کارینا قرار داده و میک زدن کسشو شروع کرده بود . کارینا هم حس کرد که کسش آروم و قرار نداره و مدام می خواد به یه طرفی حرکت کنه . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۳۱

ماریا کاملا مراقب حرکات پاها ی کارینا بود و به خوبی می دید که اون چقدر از این حرکات خوشش میاد ... و با توجه به این که می دونست شوهرش کامبیز هم در ماموریته و بیشتر احساس نیاز می کنه می دونست که چطور با اون کنار بیاد وسر حالش کنه . . کارینا کسشو با فشارمی کوبوند به دهن ماریا ...
کارینا : اوووووووووخخخخخخخ بازش کن . بازش کن .. شکافمو بازش کن . گازش بگیر ...
موهای بلند ماریا اسیر دستان کارینا شده بود .. طوری که ماریا از این نوازشها و حتی مو کشیدنهای کارینا لذت می برد و دوست داشت که اون بیشتر به این کارش ادامه بده .کارینا حس می کرد که لز با مادر شوهرش اونو بی پروا کرده . و از طرفی رفتار گرم و نرم و مناسب ماریا که اونو تا حدود زیادی مثل خودش می دید حس اعتماد و اعتماد به نفس خاصی رو درش به وجود آورده بود که بتونه راحت تر خودشو در اختیار اون بذاره و با اون لز کنه . کارینا دست و پاهاشو به دو طرف باز کرد ..صورت ماریا و کارینا روبروی هم قرار گرفته بوئد . کارینا طاقباز کرده و ماریا روش قرار داشت . طوری چش تو چش هم دوخته بودند که هر کدومشون فکر می کردند که با نگاهی عاشقونه به شوهرشون خیره شدن و یه حس عاشقونه ای در اونا زنده شده . حسی که نمیشه اونو با حس دیگه ای جز همین حس لطیف لز سنجید . لبهای ماریا رو لبای کارینا رفت و آروم اون لبا رو بست .. و حالا کس اون دو زن روی هم قرار داشت . کارینا دستاشو دور یکی از سینه هاش قرار داد و اونو به سینه ماریا مالوند ... لباشو خیلی آروم باز و بسته می کرد و همراه با بوسیدن لبای طرفش صورت و گونه های اونو هم می بوسید . حالا این لبهای ماریا بود که حرکتشو به سمت پایین آغاز کرده بود .... شونه و گردن کارینا رو غرق بوسه کرده بود . کس کارینا داغ داغ داغ شده بود شده بود . ماریا با تمام وجود و عشقش خودشو به کارینا چسبونده بود و دوست داشت کاری کنه که اون دختر دیگه ترسش بریزه و از این که با کسی غیر از مادر شوهرش لز کنه استرس نداشته باشه . در لز بینی هر چقدر تعداد افرادی که باهاش لز کنن ببشتر باشه جسارت بیشتری در اون شخص به وجود میاد و می تونه خیلی راحت تر با افرادی با روحیات مختلف بر خورد ... ماریا هم از اخلاق و رفتار و مظلومیت کارینا خوشش اومده بود و اونو مثل خودش می دید . می دونست که می تونن خیلی با هم جور باشن . ولی اونا به یه سفری می رفتند که معلوم نبود سه تفنگدار چه خوابی واسه اونا دیده بودند . ولی اینا هیچ مهم نبود .. و کارینا هم به خوبی می دونست که با این شرایط دیگه عاملی نمی تونه وجود داشته باشه که سحر از اون به نفع خودش استفاده کنه . کیمیا و مهوش هم رو کاناپه و دست تو کمر هم در حال ور رفتن با هم بودن ..
کیمیا : دلم خیلی شور می زنه . نمی دونم چرا ..
مهوش : من به عروس خودم و کارش اطمینان دارم ..
کیمیا : منم به عروس خودم اعتماد دارم .
دو تا مادر شوهر طوری با هم حرف می زدند که انگاری یه عروس و دوماد رفته باشن به حجله گاه و اونا در این فکرن که بالاخره داماد تونست از مرز رد شه یا نه ؟ پوست لطیف کارینا, ماریا رو وسوسه اش کرده بود . دیگه وقتش بود فشار عملیات رو زیادش کنند .
مهوش : می شنوی ؟ قربونش برم . صدای ماریا جونم در اومده . اون دو تا دارن با هم حال می کنن . خیلی داره بهشون کیف میده . می دونستم . می دونستم ماریا کارشو خیلی بلده .
کیمیا که حس می کرد اعصابش خیلی آروم تر شده گفت اتفاقا من خودم کارینا رو ردیفش کردم . خیلی سر سخت بود . اولش احساساتی شده بود . طوری نا امید شده بود که ترسیدم نکنه بخواد پاشو از خونه و زندگی ما بکشه بیرون . حالا خودم به درک جواب این کامبیز رو چی می دادم . خیلی دوست دارم برم ببینم چیکار دارن می کنن . مهوش : بهتره که خلوت اونا رو به هم نزنیم . البته ماریا که واسش مسئله ای نیست چون خودت که با هاش بودی و قلقشو داری و اون ازت خجالت نمی کشه ولی شاید کارینا هنوز عادت نداشته باشه . خب من و تو می تونیم یه چشمه شو همین حالا نشون بدیم .
کیمیا : باشه هر چی تو بگی . ما تا حالا خیلی نشون دادیم . اینم روش . هر بار که می خوایم نشون بدیم حس می کنم تازه اولین باره که می خوایم نشون بدیم . خیلی عالیه ... کارینا از جاش بلند شده یود . ماریا کف دستاشو رو قفسه سینه کارینا به آرومی حرکت می داد و به سینه هاش که می رسید خیلی آروم با نوکش بازی می کرد .
کارینا : اووووووخخخخخ ماریا جون فدات ... می خوریش ..بخورش ..
ماریا : کستو یا سینه هاتو
کارینا : اول سینه هامو ...
ماریا : می خوام هر دو تا رو با هم داشته باشم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
خسته نباشی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
spanker01: خسته نباشی
مانده نباشی اسپنکر عزیز . دست گلت درد نکنه .. با درود و احترام ..دوست و برادرت : ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۳۲

ماریا کاملا می دونست که کارینا چی می خواد . اون بار ها و بار ها از این مرحله گذشته بود . لباشو گذاشت رو نوک سینه کارینا و این بار با سرعت زیاد تری نسبت به دفعه قبل جای نوک ها رو عوض می کرد و بعد به سرعت بیشتری اومد و رفت روی کس .. اونو کاملا رو تخت خوابونده بود .. و حالا کارینا لبای داغ ماریا رو حس می کرد که چه جوری در حال سوزوندن لبه های کسشه . ماریا خودشو جای کارینا گذاشت . با این احساس که حالا چه انتظاری از طرفش می تونه داشته باشه . اون چطور باید این کسو بخوره که به اون لذت بیشتری بده . بین خودش و کارینا وجه شبه زیادی رو حس می کرد . می دونست که باید با سرعت اون نقطه حساس کس رو طوری میکش زد که حالت گاز گرفتگی نداشته باشه تا به این شکل طرف احساس لذتش به اوج برسه . صدای ناله و هوس کارینا اونو متوجهش می کرد که حرکت بعدیش چی باید باشه این صدا لحظه به لحظه بالاتر می رفت . مهوش و کیمیا هم که حالا کاملا لخت شده روی کاناپه قرار داشتند به وجد اومده بودن ..
کیمیا : می شنوی ؟ آره مهوش جون ؟ این صدای عروس منه .. ظاهرا خیلی از حرکات ماریا خوشش اومده .
مهوش : مثل این که داره کوسشو می خوره .
کیمیا : درست میگی . این جوری که معلومه خیلی این کاره هستی که می تونی به خوبی تشخیص بدی ..
مهوش : بعضی حرکات رو آدم حسش می کنه . شایدم به این خاطر باشه که من عروس خودمو می شناسم و می دونم که اون داره چیکار می کنه .
کیمیا : منم می شناسم ..
مهوش : خب شاید تو دو سه بار باهاش لز داشتی ..
کیمیا : واسه شناختن همون یه بار کافیه .
کیمیا دوست داشت که مهوش هم رابطه بین اون و کارینا رو فوق العاده صمیمانه بدونه و این که اونا از هم درک متقابل دارن . کیمیا پا هاشو باز کرده , مهوش خودشو روش قرار داده بود . حالت کاناپه طوری بود که کیمیا پا هاشو در قسمت لبه کاناپه قرار داده پا هاشو به دو طرف باز کرده تنه اش روی کاناپه و کف پا بر روی زمین قرار داشت . مهوش دستشو گذاشته بود رو قسمت بالای کاناپه و وسط بدن و کسشو انداخته بود روی کس کیمیا و با حرکات دستاش وسط بدنشو به سمت جلو می کشید و کسشو رو کس کیمیا حرکت می داد ...
کیمیا : اووووووففففففف کسسسسسسم .. مهوش جون .. مهوش جون سوختم ..
مهوش : کار ما سوزوندنه . یادت رفت تو هم چه جوری چند بار منو سوزوندی ؟
کیمیا : آهههههههههه .. مهوش فدات شم .. منو ببوس .. سینه هامو فشارش بگیر ....
و در اتاقی دیگه کارینا چشاشو بسته بود و مرتب جیغ می کشید برای لحظاتی که ساکت شد صدای مادر شوهرشو شنید که اونم در حال لز کردن با مادر شوهر ماریاست . واسه لحظاتی حسادت اومد به سراغش ولی حس کرد که نباید این حسو داشته باشه . واسه این که اونم داشت با ماریا حال می کرد و بعدا که می خواستن برن به ویلای شمال هم باید با خیلی های دیگه حال می کرد . کارینا فقط حواسشو متمرکز کرد به این که بتونه ار گاسم شه . چون احساس سنگینی زیادی می کرد . دستای ماریا رو قسمت بالای بدن کارینا کار می کرد . ماریا سرشو طوری در قسمت لاپای کارینا قرار داده بود که به سرعت لب و دهن و چونه شو روی اون حرکت می داد .
کارینا : اووووووووففففففف فدات شم ماریا . دارم حال می کنم .. داره میاد .... خوبه ... همین جاست .. همین جا رو داشته باش . تکون نده . عوضش نکن . همین جاست
و ماریا به خوبی می دونست که کارینا چی می خواد و از چی داره میگه و نقطه حساسش کجاست ..
کارینا : ووووووووویییییی ماااااامااااااااان جون .. مامان جونم ...
کیمیا : برم ببینم چه خبره .. دلواپسم ..
مهوش : همچین داری میگی که انگار اون دخترته و مهوش هم دامادته و دخترت داره بکارتشو از دست میده و جیغ می کشه ....باورکن اون داره حال می کنه .. داره ار ضا میشه .... الان اگه بخوای بری اون طرف سر و گوش آب بدی ممکنه تحت تاثیر اومدن تو قرار بگیره اون وقت ار گاسمش به عقب بیفته .
کارینا در حال ارگاسم کسشو به شدت حرکت می داد .. خوشش میومد که مایه رقیق کسش رو لب و دهن ماریا می ریزه و ماریا هم با لذت اونو میکش می زد و می خورد . خوشحال بود که تونسته اونو به نقطه اوج هوس برسونه ...
مهوش : ظاهرا تموم شد ...
کیمیا : بریم .؟
مهوش : بریم . ولی شاید اونا بخوان که بازم با هم باشن ...
کیمیا : من دیگه طاقت ندارم . می خوام هر چه زود تر برم به سمت اونا و شاهکارشونو ببینم .....ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــزاستـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۳۳

کارینا و مهوش کاملا بر هنه خودشونو به صحنه رسوندند . کارینا یکه خورد ..
-اوووووههههههه ماااااماااااان .. می بخشی به این صورتیم ..
کیمیا : مگه ما چطوریم . ما دو تا هم مثل شما دو تا . مثل این که به شما بد نگذشته ها کارینا : مامان فدات شم .. جای تو خالی بود . عاشق با تو بودنم .
کیمیا با این که می دید عروسش حال کرده و یه حالت ارضا شدنو در وجودش می دید و از چشاش می خوند با این حال یه نموره ای حسادت می کرد از این که دوست داشت کارینا مال اون باشه .. اوخ من چیکار کنم اگه بخوام اونو بیارم به یه مهمونی که بخواد با کلی زن باشه .. من کاری به دعواهای اون و سحر و رو کم کنی و از این حرفا ندارم . اصلا به سحر و بازیهاش اهمیتی نمیدم . کیمیا این حرفا رو با خود زمزمه می کرد . با این که ماریا رو خیلی دوست داشت و هم اون بود که خیلی سر حالش کرده بود و بهش امید داده بود که همه چی درست میشه ... بس کن ... بس کن کیمیا . تو می خوای با همه خوش بگذرونی .. از بدنت همه لذت ببرن و به بدن همه لذت بدی . دیگه با این جور حسادت ها که خودت رو نباید بسوزونی ..
ماریا : مامان مهوش . در خد متیم ..
مهوش : شما دخترای گلم می تونین مشغول باشین . ما پیر و پاتال ها هم یه جوری با هم کنار می آییم .
ماریا : مامان چی دارین میگین . هنوز یک گل از صد گلتون نشکفته . می دونین .. یک گل از صد گل ..
مهوش : غنچه نوشکفته من .. بیا ببوسمت ...
عروس و مادر شوهر لباشونو رو لبای هم گذاشتن . کیمیا هم می خواست بره سمت کارینا که مهوش خودشو از ماریا جدا کرد ..
مهوش : حالا می تونین به کارتون ادامه بدین ..
کارینا : الان دیگه نوبت منه که به ماریا جون حال بدم . اون بیسته ..
ماریا : فدات شم . تو هم به اندازه کافی به من حال دادی .. این حرفا چیه .. این که قرار داد نیست که کی بخواد به کی حال بده .
کارینا هم تا حدودی حسادت می کرد از این که کیمیا رو با مهوش می دید ولی با این حال می تونست یه جورایی خودشو با یه نیروی جوون تری سر گرم کنه . حالا کارینا بود که خودشو رو ماریا خم کرده از زیر چونه اش شروع کرد به بوسیدن تا نوک پاش .
ماریا : آخخخخخخخخخ نهههههههه نهههههههه کسسسسسم کسسسسسسم ... مامان مهوش آتیش گرفتم .. کیمیا جون سوختم . عروست کارینا داره منو می سوزونه . آتیشم زده .. آخخخخخخخخ کسسسسسم ..
کارینا سینه های ماریا رو هم میکش می زد .
کیمیا : بریم کمکشون ؟
مهوش خیلی آروم در گوش کیمیا گفت چی داری میگی . اونا رو به حال خودشون بذاریم . یکی باید بیاد به کمک ما .
مهوش کف دستشو رو سینه کیمیا قرار داد و کیمیا هم دستشو رسوند به کس مهوش .. مهوش دو تا سینه های کیمیا رو با هم چنگشون گرفته از اون جا اومد پایین تر کف دستشو گذاشت رو شکم کیمیا .. کیمیا دستش دیگه از روی کس مهوش رها شده بود و نمی تونست اونو بمالونه . در عوض مهوش اونو طاقباز خوابونده بود . با کف دست و انتهای اون روی کس کیمیا می کشید ..
کیمیا : اووووووخخخخخخ نکن .. نکن مهوش جیغم در میاد .. خیلی خوشم میاد . سوختم ووووووییییییی .
مهوش : شعار همیشگی ما چی بود ...
کیمیا : اوووووووههههههه نههههههههه حالا آتیش گرفتم آتیشششششششش نگو نگو .. مهوش : بگو من قربون اون لبات شم . قربون اون چشات و سینه هات شم ..
کیمیا : شعار ما این بود که اگه گفتم نکن یعنی بکن .. اگه گفتم سوختم تو بگی باید بیشتر بسوزی .. واااااااییییییی نمی تونم ..نمی تونم ...
مهوش : بذار قلبت بزنه . بذار بیشتر آتیش بگیری . بیشتر بسوزی .
کیمیا : بازم داری بد جنس میشی ؟
مهوش : بگو حالا شعار این یه تیکه چی بوده ..
کیمیا : اووووووووهههههه گفته بودی یعنی میگیم که این جور مواقع اونی که بد جنس میشه یعنی داره خوش جنس میشه ...
مهوش سرشو گذاشته بود لای پای کیمیا .. کس خوری در حد اعلا .. کیمیا پا هاشو از دو سمت به صورت مهوش می فشرد . مهوش هم خوشش میومد و لذت می برد . از لمس کس کیمیا و خیسی اون کس . و در سمتی دیگه کارینا هم در یه اقدامی مشابه به همین صورت در حال حال دادن به ماریا بود .
ماریا : دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم ..
کیمیا هم سر و صدای اونا رو می شنید و تمر کز کرد تا حرفا و ابراز احساسات اونا تاثیری در عملکرد اون نداشته باشه .. کیمیا با موها و کمر مهوش بازی می کرد . از بوی موهای اون خوشش میومد . هوسشو زیاد تر می کرد . احساس آرامش و لذت و اوج اون یک بار دیگه به سراغ کیمیا اومده بود .
کیمیا : عزیزم فدات شم ..دوستت دارم .. قلبم .. خیلی کیف میده ..... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۳۴

مهوش که می دونست کارینا در چه حال و وضعیه تا می تونست فشارشو روی کس کیمیا زیاد کرده بود و اون طرف هم کارینا داشت به همین سبک به ماریا حال می داد ..
کیمیا : مهوش منو کشتی . هر دفعه که می کنی آدم فکر می کنه واسه اولین باره که داری این کارو می کنی . من اون لباتو بخورم اگه لبام بهش نرسه .. می دونم چیکارش کنم .
مهوش فقط داشت کارشو می کرد و کیمیا هم از هوس زیاد همچنان داشت واسه خودش حرف می زد .
-آهههههههههه کسسسسسم کسسسسسسسم ... مهوش ..مهوش بخور .. بخوررررششششششش ..
کارینا از جاش پا شد خودشو انداخت رو ماریا . پاهاشو باز کرد . دستاشو انداخت دور کمر ماریا و خودشو انداخت رو تن اون و کاملا بهش چسبید و با حرکاتی خاص خودشو قسمتهای حساس بدنشو به تن ماریا می مالید . کیمیا هم که اسیر لب و دهن مهوش شده بود زیر چشمی یه نیم نگاهی به عشقش کارینا داشت . باورش نمی شد که تونسته باشه این دختر سر سختو تا به این جا آورده باشه . با همه حسادتهاش از این که تونسته تا این حد موفق باشه کیف می کرد و به خودش می بالید . ماریا هم نعجب می کرد چه طور شده که اون دختری که کیمیا ازش می نالیده تونسته که تا به این اندازه در کارش موفق باشه که اون این قدرزود به ار گاسم نزدیکش کنه . اون کسشو دقایقی قبل روی کس کارینا حرکت می داد ولی این که کارینا همین کارو در مورد اون انجام بده این واسش بیشتر لذت داشت و حس می کرد که داره آتیشش میده . سرشو به عقب خم کرده و میله های تختو می فشرد . کارینا لبا شو رو لبای ماریا گذاشت . کیمیا وقتی اون شور و حال و حرکات عروسشو می دید با این که از کارای مهوش خوشش میومد انتظار لحظه ای رو می کشید که با کارینا تنها شه و سر تا پاشو غرق بوسه کنه .
کیمیا : مهوش جون مهوش فدات شم . کسم داره خالی می کنه .. داره خالی می کنه ... تند تر تند تر . خودت که واردی . من نازتو بخورم . می خوام . می خوام ..
کارینا هم واسه این که به مادر شوهرش نشون بده کارای اون دست کمی از لذت دادن های مهوش نداره فعالیت خودشو زیاد تر کرد و با حرکات انفجاری بیشتر و سریع تری روی کس ماریا فریاد اونو بیشترش کرده بود .. مهوش هم داشت به این مسئله فکر می کرد که چه جوری کارینایی که کیمیا واسش نگران بود تا به این اندازه نتونسته موفق باشه که صدای عروسشو ببره بالا آخه اون با شرایط ماریا به خوبی آشنایی داشت و می دونست تا وقتی که به نهایت لذت و کیف نرسه این جوری ناله نمی کنه .
ماریا : کارین عزیزم .. یه کاری بکن . من دارم می میرم . می خوام زود تر تموم کنی . می خوام منو بسوزونی . آتیشم بدی . زود باش . تموم کن . خوشم میاد . لذت می برم .
مهوش هم حواسشو جفت کرده بود که ناله های کارینا روش اثر منفی نداشته باشه . کف دستاشو رسونده بود به زیر بغل کیمیا و از اون جا به طرف شونه هاش رفت . کیمیا حس می کرد که بدنش داره داغ و داغ تر می شه .
-مهوش ..مهوش جون . تو که می دونی باید چیکار کنی . دیگه از من هیچی نمونده . منو برسون به همون جایی که همیشه می رسوندیش ..
ماریا که بغل دستشون بود و حرفاشونو می شنید گفت و همون جایی که تو مامانو می رسوندی ..
کیمیا : فدای مادر شوهر گلت بشم من که تو رو از وصله تنش هم بیشتر دوست داره ..
مهوش سعی کرد حواسشو فقط جفت کس خوری کیمیا بکنه . قسمتی ازکس کیمیا رو بین لباش طوری قرار داده بود که در هر فشار و مکش کیمیا تمام دهنشو باز می کرد .. مهوش دیگه متوجه شده بود کمتر از یه دقیقه دیگه می تونه به این امید وار باشه که کار اون تمومه. و همین طور هم شده بود ...
-اووووووووووفففففففف ... مهوش حالا می تونی به لبات بگی وایسه .. بگو وایسه .
کیمیا در حالی که جیغ می کشید و صداش می رفت بالاتر می گفت دیگه نمی خوام بیشتر از این جیغ بکشم .
کارینا خنده اش گرفته بود . و با خودش می گفت که من باید کاری کنم که صدای کیمیا جونم بالا تر بره .. ماریا هم یه حس لحظات آخر قبل از ار گاسمو داشت .. کارینا پاهاشو انداخت رو شونه هاش و سرعتو چرخش و اصطکاک کس روی کسو هر لحظه بیشتر وبیشترش می کرد ...
ماریا : اوووووووههههههههه مااااااماااااان مااااااماااااااان ... کارینا منو کشت کشت ...
کیمیا رفت سراغ ماریا ..مهوش فقط به صحنه نگاه می کرد . کیمیا صورتشو به صورت ماریا نزدیک کرد . کارینا هم در یه حالتی قرارداشت که که فقط می تونست دستاشو رو پاهای ماریا قرار بده . مهوش هم اومد به سمت اونا . لبهای عروسشو که اسیر لبان کیمیا دید و کس اونو چسبیده به کس کارینا دستاشو انداخت رو سینه های ماریا ... و سه تایی مشغول حال دادن به ماریا شدن ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لز استاد و دانشجو .. عروس و مادر شوهر ۳۵

ماریا : اووووووخخخخخخخ شما دیگه کی هستین . سه نفرتون به یه نفر ؟ رحم داشته باشین . من چیکارتون کنم . مهوش : می دونم این همون چیزیه که تو می خوای . من عروس نازو خوشگل خودمو می شناسم . می دونم نیاز لحظه هاشو ..
ماریا : مامان بگو بگو نیاز الان من چیه . من الان چی می خوام .. چی می خوام .
مهوش : تو همونی رو می خوای که حالا در اختیارت داری . توکارینا جونو می خوای . یه خانوم ناز و خوشگل و یک عروس خوب برای مادر شوهرش .
ماریا : وووووووویییییی کارینا .. عزیزم ..
دیگه طوری شلوغش کرده بودند که کارینا به زحمت کسشو روی کس ماریا حرکت می داد .. مهوش نگاهشو به چهره ماریا دوخته بود . اون حس کرد که ماریا به مرحله ار گاسم رسیده . از کناره ها با سینه های مهوش بازی می کرد . اونم به خوبی حس می کرد که باید کاری کنه که فضای بیشتری به اون دو نفر بده تا با هم حال کنن . یه اشاره ای به کیمیا زد تا از رو ماریا پاشه و اون دو تا عروس رو با هم تنها بذارن . حالا فضا برای حرکت کارینا و ماریا بیشتر شده بود .. ماریا هم همراه با حرکات کارینا خودشو حرکت می داد .. یه لحظه حرکت نرم آب گرمی رو دور و بر کسش حس می کرد .. کارینا وقتی که به چهره ماریا خیره شده و اون رقیق بودن آب کس بین دو تا کس رو حسش کرد متوجه شد که ماریا هم ارضا شده ..
ماریا : بیا جلوتر بیا جلو تر عشقم ..
از هوس زیاد دستاشو لای موهای کارینا فرو برده با هاش بازی می کرد ..
کیمیا : حالا دیگه وقتشه یه چیزی بخوریم و یه استراحتی بکنیم .. دخترم خسته نباشی .
کارینا : اوه مامان . می بخشی که بدون اجازه شما شروع کردیم .
کیمیا : دخترم این چه حرفیه که می زنی . اجازه ما هم دست شماست .
کارینا سرشو رو سینه های مادر شوهرش قرار داد . هم این که دوستش داشت و هم این که می خواست نشون بده یه عروس خوب و مهربونی واسه اونه تا خطر کمتری رو احساس کنه از بودن مادر شوهرش در کنار سحر و ساناز و سپیده ... و در اون سمت سحر و ساناز و سپیده هم برای سفر خودشون بر نامه ها داشتند . سحر بر نامه رو در ویلای خودشون چیده بود ...
سحر : من می دونم چیکار کنم ساناز .. نقطه ضعف استاد رو هم که می دونم . وقتی که ببینه از عروسش بخاری بلند نمیشه و این منم که به دردش می خورم کاری می کنه که کارینا ا ز کامبیز جدا شه و با من که به دردش می خورم ازدواج کنه .
ساناز : ولی اگه رابطه اون و کارینا به حدی باشه که نتونه ازش دل بکنه و قدرت عشق و پیوند اون با عروسش بیشتر از اون اندازه ای باشه که با این نون و ماستها خراب نشه چیکار می کنی ؟
سحر : این قدر نفوس بد نزن .
سپیده : تو راضی هستی به این که زن مردی شی که قبلا زن داشته ؟
سحر : چه ایرادی داره . مهم اینه که اون مرد آزاد باشه و به غیر از من زن دیگه ای نداشته باشه . من می دونم چیکار کنم .
ساناز : ببینم اگه عروس استاد شی بازم مثل حالا با هاش خوبی ؟
سحر : یواش یواش کارمو پیش می برم . ولی این جا پای کامبیز در میونه . ممکنه به خاطر اون نتونم کاری کنم که دق دلیم خالی شه ...
سپیده با این که طرفدار سحر بود و با هاش همراهی می کرد ولی پیش خودش گفت این دختره مثل این که ارث پدر طلبکاره ... ولی چیزی که بود این بود که اونا سه تا دوشیزه بودن که با همه اوضاع و احوال و شرایط سختشون بازم از لز لذت می بردن . با کس هم طوری ور می رفتند و با لبه های اون بازی می کردند که اگه نمی تونن مثل یک زن لذت ببرن ولی عطش وآتیش کسشون به گونه ای باشه که انگار راه کسشون بازه .
سحر : یه حسی بهم میگه این بار دیگه موفق میشیم . دلم می خواد اون جا رو شلوغش کنم . طوری که کارینا حسابی غافلگیر شه . من نمی دونم استاد کیمیا که تا چند وقت دیگه صداش می کنم مامان چه جوری می خواد با این دختر کنار بیاد ؟! از همین حالا دارم حس می کنم صحنه بور شدن اون دختر رو . دست خالی اومد گرفت . سپیده : حالا تو این قدر خودت رو ناراحت نکن . مگه بابات کم بهت می رسه و کم واست گذاشته ؟
سحر : مسئله این نیست . موضوع رو کم کنیه .
سحر یه دستی به سینه های سفتش زد و از طرفی با کف دستش به باسنش می زد و می گفت این اندامی که من دارم هیشکی نداره . می دونم وقتی کامبیز این هیکلو ببینه متوجه میشه که واقعا اشتباه کرده .
ساناز : کی می خواد ببینه حالا ؟
سحر : باشه تو هم منو دست بنداز . صبر کن حال این دختره رو که گرفتم اون وقت برتو ثابت میشه که من کی هستم ؟
سپیده : این قدر حرص وجوش نخور که به صورت خوشگلت جوش میفته ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــزاستـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۳۶

سحر : قبلا می خواستم برم به ویلای یکی از دوستان خونواد گی ام . یعنی اون جا رو بگیرم . ولی گفتم این چه کاریه . بهتره بریم به ویلای خودمون که هم بزرگترو جا دار تره و هم امکانات و تجهیزاتش بیشتره و می تونم چند تا دیگه رو هم دعوت کنم و بیشتر بهمون خوش بگذره . از طرفی استاد کیمیا یعنی مادر شوهر آینده منم به خوبی متوجه امکانات خونوادگی و شخصیت فامیلی ما میشه . این که ما چه دوستای خوبی داریم . و چه آدمای با فر هنگ و متمدنی پیش ما هستند . دیگه مثل کارینا نیستیم که اگه این دانشگاه هم نبود معلوم نبود این دختره می خواست چیکار کنه و این چند کلمه حرف زدن رو هم معلوم نبود ازکجا می خواد یاد بگیره . من اصلا موندم خدا به بعضی ها چقدر شانس میده .
سپیده : ولی یه جای کار متوجه میشه ..
ساناز : اگه کامبیز یکی از من و سپیده رو انتخاب می کرد اون وقت جه عکس العملی می خواستی داشته باشی . و با این شرایط کنار میومدی .
سحر: اون مهم نبود . این دختره خیلی دیگه روش زیاد شده و نمیشه جمعش کرد .
ولی سپیده حس می کرد که تحت هر شرایطی اون نمی خواست که هیشکی جای اونو بگیره . همون جای خیالی که به عنوان عروس کیمیا واسه خودش تصور کرده بود . .. بالاخره بر نامه سفر جور شد و مهوش ماشینشو با خودش آورد. سحر و ساناز و سپیده هم با پرادو اومدن . با این که به اون چهار تا اصرار کردن که سوار ماشین اونا شن ولی کیمیا به خاطر عروسش و این که یه وقتی اون و سحر توی راه کل کل نکنن و سحر پزی نیاد تر جیح داد که با یه ماشین دیگه راه بیفتن . می خواست ماشین خودشو بیاره که مهوش گفت من پرشیای خودمو میارم که ماشین یه مدتیه تنبل شده . قرار بود چند تا مهمون دیگه در مقصد به اونا اضافه شن .
سحر : تعجب می کنم از استاد کیمیا که با اون همه سواد و شخصیتش با چه کسانی بر می خوره و دور و برشو کی گرفته . اعصابمو خرد کرده . دلم می خواست سوار ماشینم می شد و دست به فر مون منو می دید ..
ساناز : عزیزم حالا این قدر حرص نخور . مگه تا حالا ندیده ؟ اون به اندازه کافی تو رو می شناسه و بهتر از هر کس دیگه ای هم تو رو می شناسه . خودشم دوست داشته که تو عروس اون بشی و یکه خورده وقتی که متوجه شده کامبیز کارینا رو پسندیده . کاری هم از دستش بر نمیومد . دیگه باید چیکار می کرد .
سحر : شاید هم حق با تو باشه . من دیگه موندم که باید چیکار کنم . این پسره هم که اصلا انگار توی باغ نیست . کامبیزو می گم . من نمی دونم چرا سادگی رو بیشتر دوست داره .
سپیده : تو که اینو می دونستی چرا سعی نکردی خودت رو مثل کارینا در بیاری .
سحر: اولا من نمی تونم خوب فیلم بازی کنم و از طرفی خیلی دیر متوجه این موضوع شدم . حالا دیگه غصه ام شده . نمی دونم چه جوری با این دختره روبرو شم . اعصابم به هم ریخته . نمی تونم ببینمش . فکر می کنم قاتل خودمو دارم می بینم .
ساناز : واسه همینه که می خوای جونشو بگیری ؟
سحر : یه جوری هم می گیرم که تا دیگه هست بدونه که نباید پا تو کفش بزرگترا بکنه ..
و در ماشینی دیگه کارینا و کیمیا اون پشت کنار هم بودند .. مهوش از کیمیا خواسته بود که پیش اون بشینه ولی کیمیا تر جیح داده بود که پیش عروسش باشه .. چون کارینا احتیاج شدیدی به محبت مادر شوهرش داشت مخصوصا در این لحظات که حس می کرد سحر از همون اول داره فخر فروشی رو شروع می کنه .
-اووووووووفففففف ماااااان ماااااماااان آرومم کن . اگه اون بخواد با هام بد تا کنه چی . من کینه رو توی چشاش می خونم . سحر بد جوری با هام پیچیده
کیمیا : اگه چیزی ازش دیدی به من بگو توی دلت نگه نداشته باش .
-نه مامان .. این حرفا چیه . به این جا میگن دانشگاه . مکتب خونه که نمیگن .
کیمیا : ولی اینو هم یادت باشه من در اصل مادر شوهرتم . درسته که عدالت رو باید برای همه در نظر بگیرم ولی اینو هم باید در نظر داشته باشم که آزار دادن تو به هر قیمتی از عدالت نیست .
کیمیا در حال حرف زدن دستشو اززیر بلوز کارینا رد کرده رسونده بود به سوتین و قسمتی از سینه هاش و از اون جا هم رفت پایین تر و یواش یواش کس تنگ عروسشو به چنگ آورد .
کارینا : آخخخخخخخخ ماااااامااااااان . دستای شفا بخش و جادو گرت به من دلگرمی میده . حالا دیگه فقط به این فکر می کنم . به احساس قشنگ و هوس انگیزی که انگشتات روی کس من درست کرده ..
مهوش : شما دو تا اون پشت چی دارین میگین . یکی در میون متوجهش میشم ..
کیمیا : چیزی نمیگیم . فقط داریم راز و نیاز عاشقونه می کنیم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
لـــــزاستـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۳۷

کارینا : وووووووییییییییی ماااااااااماااااااااان اوووووووخخخخخخخخ کسسسسسسم .. دوست دارم فقط پیش تو باشم . از کنارت جنب نخورم .
کیمیا : عزیزم تو حالا داری این حرفو می زنی ولی به موقعش که همه کنار هم قرار بگیریم و شیر تو شیر حسابی بشه دیگه منو فراموشم می کنی و دلت می خواد با هر کی که بهت حال میده خوب تا کنی و منو فراموشم می کنی ..
کارینا : اوه مامان یعنی راجع به من این طور فکر می کنی ؟ دخترت بی وفا نیست . خودشو بیشتر به آغوش مادر شوهرش چسبوند و واسش ناز کرد ...
مهوش : -وااااااااایییییییی شما دو نفر که دیگه حسابی منو از این رو به اون رو کردین . دلم می خواد ماشینو یه گوشه نگه داشته باشم و از این هوای زیبای طبیعت استفاده کنیم و بعد به راهمون ادامه بدیم . ولی هر چی که فکرشو می کنیم دخترا با اون ماشین پرادوشون وقتی که ما رو نبینن دلواپسمون میشن و اون وقت میان دنبالمون می گردن کیمیا : خب بگردن . مگه ما رو پیدامون می کنن ؟ ما خیلی راحت می تونیم توی انبوه جنگلای این جا گم شیم . می زنیم به یه بیراهه ای .. باشه مهوش جون هر چی تو گفتی . دیگه دخترمو نازش نکنم ؟
مهوش : کی میگه این کارو نکن ..
ماریا سرشو گذاشته بود رو پاهای مادر شوهرش مهوش که سر گرم رانندگی بود .. .
-مامان مزاحم که نیستم ..
مهوش که حالی به حالی شده بود و خیلی آروم چشاشو می بست و باز می کرد گفت نمی دونم انگاری که با چشایی بسته دارم رانندگی می کنم . خیلی دوست دارم همین جا در دل طبیعت سبز یه حالی بکنیم . قبل از این که برسیم به ویلا یه حالی هم همین جا بکنیم .
کیمیا : اگه خودمون بودیم و خودمون می شد ولی اون سه تا مزاحمو چیکارش کنیم . امان از دست اون دخترا ..
مهوش : شوخی کردم استاد . هر کاری دوست داری انجام بده . می خواستم بگم من لذت می برم از این که شما دو تا رو این جوری می بینم . که خیلی خونگرم و صمیمی در کنار همین . من و ماریا هم نسبت به هم همین رفتار رو داریم .
کیمیا : بر منکرش لعنت . من که رفتار صحیح رو از شما یاد گرفتم . از شما یاد گرفتم که چه جوری با کارینای خودم خوب تا کنم ..
کارینا : مامان چی داری میگی ؟ تو بهترین خوبان دنیایی . اصلا خوبی رو از وجود تو ساختن ..
کارینا که به شدت هیجان زده شده به وجد اومده بود پاهاشو یه وری کرد و شورتشو تا آخر پایین کشید و لاپاشو باز کرد .
-اووووووخخخخخخ ماااااامااااان باید منو ببخشی . دست خودم نیست .. نمی دونم چرا من دیگه اون آدم سابق نیستم . باید منو ببخشی . دوستت دارم .دوستت دارم .. واااااایییییی ..
-قبلا دوستم نداشتی ؟
کارینا : چرا .. چرا مامان خوشگلم .حالا می تونم راحت بر زبونش بیارم .
کیمیا خودشو خم کرده با وجود تنگی جا پا هاشو گذاشته بود لای پای کارینا و کسشو میک می زد .
-جوووووووووون .. ماااااامااااااان .. کسسسسسم چقدر می خاره .. می خاره ..
کارینا کسشو پی در پی به چونه و صورت کیمیا می مالوند و از این کارش تعجب می کرد که چرا این قدر راحت می تونه احساساتشو نشون بده . ماریا سرشو به عقب بر گردونده به اون دو نفر نگاه می کرد . اونم آروم شورتشو یه نصفه و نیمه ای پایین کشیده بود و کف دستشو گذاشته بود لای پاش و خیلی آروم با کسش ور می رفت .. مهوش : عزیزم ماریا جون مثل این که تو هم تحملشو نداری . خیلی این دور و برا قشنگه ... اگه می خوای یه چند دقیقه ای یه گوشه کناری یه تر مزی بزنیم . این جا چه رود خونه های قشنگی داره .
اون سه تا دختر که عاشق گاز و سرعت و پز دادنن . همین حالاشم سحر رو گمش کردیم . یعنی اون ما رو گم کرده ...
ماریا : اووووووفففففف مااااااماااااااان این که خیلی عالی میشه ولی اگه پسرایی این دور و برا باشن و بخوان ما رو اذیت کنن چی ؟
مهوش : مگه شهر شهر هرته ؟ پدرشونو در میارم . حالشونو می گیرم . ..
بالاخره مهوش به یه بیراهه ای پیچید و به نقطه ای رفت که که کمتر کسی بودکه از این سمت عبور کنه .. کوه جنگلی انبوه و رود خونه ای که از جاده دویست سیصد متری رو فاصله داشت ..
مهوش : حالا این جا کسی نسبت بهمون دید نداره .
کیمیا : اگه اونا نگران ما شن و بخوان بیان دنبالمون چی ؟
مهوش : خب بذار بیان . اون دیگه بستگی به خود ما داره . تا بخوان یه حرکتی کنن و بیان ما دیگه این راه رو بر گشتیم . در عوض سر حال و سبک و تر و تازه بر می گردیم ..
کیمیا : احسنت که دوست خودمی ..
مهوش : شاگرد توام استاد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 5 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

لز استاد و دانشجو . عروس و مادرشوهر


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA