انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

لز استاد و دانشجو . عروس و مادرشوهر


زن

 
لـــــزاستـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۳۸

چهار تایی شون از ماشین پیاده شدند .
کیمیا : چه جای شاعرانه ای ! جون میده برای ساعتها حال کردن ..
مهوش : راست میگی عزیزم . اگه اون سه تا مزاحم نبودن تا ساعتها می تونستیم همین جا با هم حال کنیم . ولی از دست اون دخترا در امون نیستیم . من نمی دونم این سحر تا کی می خواد داغ کامبیزو به دلش داشته باشه . کامبیز وقتی که مجرد بود اونو نمی خواست حالا هم که خیلی بد تر شده و شرایط فرق کرده . من نمی دونم حساب چی رو می کنه .
ماریا : بهتره پیاده شیم . چقدر این جا هواش عالیه .
کارینا : نکنه اگه لخت شیم سر ما بخوریم .
ماریا : من که می بینم حس می کنم تو حالا چه جوری گر گرفتی . تنت یه گلوله آتیشه . هیشکی هم جلو دار تو نیست . دیگه میگی چیکارت کنم دختر .اعصاب من به هم ریخته .. بیا دیگه بیا می خوام این جا خوش بگذرونم .. کیمیا واسه این که کارینا رو از دست نده خیلی زود رفت سراغش .
کیمیا : عزیزم خیلی حال میده .. این جا ..
-آره مامان از بوی سبزه و گیاهان این جا خیلی خوشم میاد . یه نم دلپذیری داره که با بوی کوهستان قاطی شده . آدمو به هیجان میاره .
-فدات شم دخترم . طوری حرف می زنی که من دلم می خواد زود تر همین جا بگیرم بخوابم .مهوش جون این جایی که ماشینو پارک کردی از اون پایین دید نداشته باشه ؟
-خاطرت تخت باشه کیمیا جون اصلا صحبت این حرفا نیست . من عمریه که راننده ام می دونم چی به چیه و حواسم هست . تازه کی الان حوصله می کنه بیاد این جا .. همه می خوان یه جورایی به مقصد برسن .. ما از جاده طوری فاصله گرفتیم که کمتر کسی هوس اینو می کنه که بیاد به این سمت .
خانوما موکت پهن کرده و روش دراز کشیدند ..
مهوش : وای عروس و مادر شوهرو ببین انگاری چند ساله که همدیگه رو ندیده باشن .
کیمیا : صبر کن تا چند لحظه دیگه تو رو هم می بینیم .
مهوش : فقط حواستون باشه بچه ها که خودتون رو کاملا بر هنه نکنین .
کیمیا : ولی تا کاملا لخت نشیم که اون جوری که دلمون می خواد بهمون خوش نمی گذره ..
کارینا : مامان راست میگه ..
مهوش : ای بابا اگه یکی بخواد بیاد و ما رو در این شرایط ببینه اون وقت آبروی ما به خطر میفته ..
ماریا یه نگاهی به مادر شوهرش انداخت و زد زیر خنده و بقیه هم دسته جمعی خندیدند ...
کیمیا : عزیز دلم فدات شم . پا هاتو بازش کن ..
اونا بدون این که از چیزی هراس داشته باشن کاملا بر هنه شده بودند و مهوش و ماریا هم از اونا پیروی کردند . کارینا طاقباز دراز کشیده سرش به سمت آسمون بود .
-اوووووووووهههههه مااااامااااان جوووووون فدات شم .. فدات شم . بازم که داری می خوریش .. بازم که داری بهم حال میدی .. چقدر قشنگه این جا .. چقدر از درختاش خوشم میاد ..
کارینا طوری دست و پا می زد و با التماس و در همون حالت خوابیده به مادر شوهرش نگاه می کرد که مهوش هم که اشتهاش زیاد شده بود رفت به سراغ ماریا ... کیمیا هم از میک زدن لبه های کس کارینا بی اندازه حشری شده بود . مهوش هم در حالی که روی لاپا و کس ماریا خم شده بود زبونشو در آورده و به آرومی روی کسش می کشید. و یه دستشو به پشت بدن کیمیا دراز کرده دستشو از همون پشت گذاشت لای کون کیمیا و کسشو به آرومی چنگ گرفته با سوراخ کونش باز می کرد ..
کیمیا : اوووووووفففففففف کسسسسسسسم کسسسسسسسم مهوش فدات .. فدات .. دارم خالی می کنم ... آخخخخخخخخخخ کسسسسسسسم من می خوام . می خوام . دستای تو رو می خوام .
مهوش : من که دستام داره کار می کنه .. هر دو تا دستام . یه دستم مال عروسمه و یه دستم مال توست ..
دست چپ مهوش لای کون کیمیا بود و دست راستش روکس ماریا قرار داشت . کارینا و ماریا هر دوشون طاقباز بوده سرشون کنار هم قرار داشت . ماریا زبونشو در آورد تا کارینا به دیدن اون همین کارو بکنه . اونا عشقبازی زبون به زبونو شروع کرده بودند . انگار بهشون مزه نمی داد اگه ناله نمی کردند . صدای ماشین ها در جاده از دوردست ها به گوش می رسید و با توجه به انبوه جنگلی که پشت اونا قرار داشت اونا تقریبا اطمینان داشتند که خیلی راحت و بدون دردسر می تونن لز کنن .
کارینا : اوووووووووههههههه ماریا .. ماریا .. سوختم سوختم .. لب بده لب بده ..
کیمیا هم خودشو در یه حرکت رو به جلو به شکلی قرار داده بود که کسش روی کس عروسش بغلته . .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۳۹

فقط در حالت کس غلتونی کیمیا مجبور بود سرشو بالا بگیره تا مزاحم بوسه های عروسش و ماریا نشه ... چه باد خنکی میومد . کوه و جنگل و صدای پرنده هایی ناشناخته واسه اونا و جوی آب لذت خاصی به اونا بخشیده بود . دیگه پاک اون سه تا دختر رو فراموش کرده اصلا یادشون رفته بود واسه چی اومدن ..
کارینا : مامان چقدر دوست دارم کاش الان یه آهنگ می ذاشتیم با این آب و هوا حال می کردیم و کار مونو پیش می بردیم .
-آهنگ تند دوست داشتی یا ملایم .
-فرقی نمی کنه . ولی این جا جاش نیست . چون اگه صداش بپیچه همه مون لو میریم . -اوووووووووففففففففف فدات شم عزیزم . حالا اون زبونتو بمالون به زبون ماریا جون که منتظرته ...
مهوش : دو تا عروس عین دو تا مار خوش خط و خال دارن عشقبازی می کنن .
کیمیا : چه تشبیهی ! تو کارت رو بکن .
کارینا : اوووووووووههههههه ماااااااامااااااااااان کسسسسسسم ووووویییییی می خوام جیغ بکشم صدام تا سر جاده بره . همه بشنون که مامان جونم داره به من حال میده . کیمیا : منم دوست دارم طوری باهات حال کنم و حال بدم که دنیا بدونه چقدر خوشحالم و چه جواهری رو در اختیار دارم .. ای کاش می شد ! ولی می دونی خیلی ها اینو قبول ندارن . خیلی ها هم حسودند .
ماریا : شما دو تا چقدر شاعرانه کار می کنین ..
مهوش : عزیز دلم منو قبول نداری ؟
ماریا : فدات شم مامان جون .. تو اگه نباشی من نیستم . آخخخخخخخ کسمو سوزوندی .. مامان بخورش همین جوری خوبه .
دیگه ماریا و کارینا کاری به کار هم نداشتند و هر کدوم با مادر شوهره سر گرم حال کردن بودن .
کارینا : مامان من خیلی خوشم میاد .. بیا بغلت بزنم . به کمرت باد می خوره . تنت درد نگیره . یه مقدار حساسیت داری .
-نه دخترم عزیز دلم . الان که زمستون نیست . تازه در این هوا روحیه آدم شاد میشه . من که خیلی احساس آرامش می کنم . از این نسیم روح پرور و دلنواز خیلی خوش به حالم شده ..
هنوز انگشتای مهوش توی کون و کس کیمیا قرار داشت .
کیمیا : عزیزم مهوش جون اگه دوست داری می تونی انگشتاتو بر داری یه حال درست و حسابی با تمرکز به این ماریا جون بدی منم کارینای خوشگلمو ار گاسمش کنم و بر گردیم به جاده .. وای بچه ها موبایلا زنگ میخوره . اصلا جواب ندین . تازه اونا هنوز نمی دونن که کارینا اومده توی خط . به خیال خودشون اون هنوز از لز فراریه و می خوان از این موضوع به نفع خودشون استفاده کنن . بچه ها مبادا در این مورد چیزی به اونا بگین . به موقعش همه چی رو میشه . یه سورپرایز با حالی میشه . عروس من خیلی خوشحال میشه . آخ که چه کیفی داره وقتی که می بینم حال اونا رو میشه گرفت . خیلی دلم می خواد اون صحنه ای رو ببینم که دهن سحر از تعجب وا می مونه .
کارینا : حالش گرفته میشه . بذار دلش بسوزه .. اوه مامان .. بیشتر فشارش بگیر .. بکش بالا و در همون مسیر بیارش پایین .. مثل سنگ چخماق داره جرقه می زنه .. کارینا هر لحظه حس انفجار و جرقه بیشتری رو داشت . شکمشو به سمت بالا پرت می کرد وکیمیا در همون حالت اونو به سمت زمین می کشوند ...
کارینا : مامان مامان .. حس کن داره میاد داره میاد ...
کیمیا حرکت آب کس عروسشو حس می کرد .. در اون سمت هم در حالتی مشابه مهوش و ماریا سخت مشغول بودن .
مهوش : عزیزم . ماریا جون بگو من چیکار کنم ...
ماریا چشاشو به سبزه های کنار جوی آب دوخته بود و در حالی که به آب باریکه ای که به سمت جاده می رفت خیره شده بود خیلی آروم و راحت خودشو به بدن مادر شوهرش سپرده بود . مهوش کف دستشو گذاشت روی کس ماریا و انگشتای دست دیگه شو فرو کرد توی کس ... کارینا هم که کارش با کیمیا تموم شده بود یه بار دیگه لبای ماریا رو شکارش کرد و کیمیا هم سرشو رو سینه ماریا خم کرده و به نوبت نوک سینه هاشو می ذاشت توی دهنش . ماریا از هوس به زمین فشار می آورد و چند بار هم با فشار می خواست از جاش بلند شه و بره به سمتی . ولی مهوش این اجازه رو به اون نمی داد و از طرفی کارینا و کیمیا هم که لبها و سینه هاشو به شکار خودشون در آورده بودند . بالاخره کار ماریا هم تموم شد ... وقتی سوار ماشین شدند گفتند بهترین بهونه اینه که بگین پنچر کردیم ...
کارینا : ما خودمون پنچر کردیم یا ماشینمون پنچر کرد ؟
ماریا : فرقی نمی کنه . لاستیک ماشینو ببین باسن ما رو ببین . این دو تا شباهتهای زیادی دارن
کارینا : باسن ما توپره و سفید . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادرشـــــوهر ۴۰

سحر و سپیده و ساناز خیلی نگران شده بودند .
سحر : چرا به تماسای ما جواب نمیدن . نکنه تصادف کرده باشن .
سپیده : این قدر نفوس بد نزن . حالشون خوبه ..
ساناز : تو از کجا می دونی ..
سحر : نمی دونم شایدم ماشین اونا خراب شده باشه . کاش می ذاشتم اونا برن جلو .. سپیده : خانوم خانوما می خواستن پز سرعتشونو بدن . آقا دوماد داره به فکر عیالش توی کیش خوش می گذرونه اون وقت سحر خانوم ما به این فکره که اونا رو از هم جدا کنه و خودش به جای عروس خانوم بشینه .
سحر : حالا می بینی که می تونم یا نه . نقطه ضعف استاد کیمیا رو می بینم . کاری می کنم که زندگی رو بر عروسش تلخ کنه . تا می تونم به اون حال میدم . خودم روبراهش می کنم .
سپیده : ببینیم و باور کنیم .
ساناز : از دست سحر جون که خیلی کارا بر میاد ..
سحر : داری منو دست میندازی ؟
ساناز : نه بابا جدی می گفتم ..
ولی ساناز و سپیده که دیگه بی خیال شده بودند و از همون اولش هم تقریبا می دونستن که نباید به این فکر باشن که عروس استاد کیمیا وزن کامبیز بشن . حالا این سحر ول کن معامله نبود و فکر می کرد که به شخصیتش بر خورده .
سپیده : پس یه زنگ دیگه هم می زنم شاید این بار جواب دادن ...
گوشی رو گرفت و زنگ زد ..کیمیا جواب داد .
-الو استاد .. شما کجایین دلواپستون شدیم ...
-راستش پنچر کرده بودیم .. الان اوضاع ردیفه داریم میاییم سمت شما ..
بعد از خداحافظی .. کیمیا رو کرد به بقیه و گفت راستی راستی هم پنچر کرده بودیم ولی عجب آپاراتی های خوبی هستین شما ...
مهوش : ما گلگیر سازی مونم خوبه ها .
چهار تایی زدند زیر خنده . چند ساعت بعد در ویلای ساحلی کنار دریا بودند . یه خونه ای با امکانات خیلی زیاد .
مهوش : این مال بابای سحره ؟ این جا عجب کاخی درست کرده .. دریا که همین نزدیکیه .. استخر هم که داره .. درخت کاری و زمین ورزش و .. این همه وسیله ورزشی هم که این جاست . چه گلکاریهای قشنگی .. کارینا کمی ناراحت نشون می داد . وقتی شرایط زندگی سحر رو با شرایط زندگی دوران مجردی خودش می دید خیلی ناراحت بود . حسرت نمی خورد که چرا باباش نتونسته امکاناتی رو در این حد فراهم کنه . بلکه ناراحتی اون از این بود که نکنه این دم و دستگاه رو افکار مادر شوهرش اثر بذاره .. سعی کرد خونسردی خودشو حفظ کنه و خودشو بی خیال نشون بده . مهوش و ماریا که در عالم خودشون بودند ..
سحر : همه چی فراهمه ... دیگه باید خوش گذروند . با اجازه شما , دوجفت عروس و مادر شوهر دیگه هم دعوت کردم که تا شب میان پیشمون . اونا هم خیلی خونگرمن . ولی یه نکته جالب اینه که عروس و مادر شوهر عاشق اینن که با هم باشن ولی وقتی که به هم می رسن جفتشون قفل می کنن . ما امشب باید کاری کنیم که این قفل باز شه .. البته کارینا جون اگه از این بر نامه های ما خوشش نمیاد ماهواره هم داریم می تونه بشینه فیلمای عاشقونه ترکی رو ببینه .
کارینا : حتما هم همین کارو می کنم سحر جون . تو که خودت منو می شناسی که من چه رو حیه ای دارم و عقیده ام در مورد این مسائل چیه .
سحر : آره خیلی خوب می دونم اینم از شانس استاد کیمیا که نتونست یه عروسی گیر بیاره که با روحیه اون بخونه ..
کارینا داشت آتیش می گرفت . دوست داشت در همون لحظه مادر شوهرشو می خوابوند و با اون لز می کرد ولی گفت بذار باشه اونو با یه سور پرایز غافلگیر می کنم تا دیگه هست از این غلط کاریها نکنه . عوضی بی شعور . خیال کرده .
ماریا : چته کارینا . انگار خوشحال نیستی که اومدی این جا ..
کارینا : چرا اتفاقا خیلی خوشحالم و از این هم خوشحال تر میشم . ولی برای لحظه ای که می خوام خوشحال تر شم دارم دقیقه شماری می کنم همین منو کمی متفکر نشون میده . من دارم میرم در محوطه یه قدمی بزنم .. با هام میای ؟
کارینا و ماریا دست تو کمر هم مثل عاشق و معشوق به سمت محوطه و فضای سبز رفتند ..
ماریا : چقدر طبیعت این جا زیباست !
کارینا : آره ولی ای کاش صاحب این جا کس دیگه ای بود و ما هم با این دخترای از خود راضی نبودیم .
ماریا : از چی ناراحتی ؟ از این که سحر از کامبیز خوشش میومده ؟ خب بذار بیاد . ممکنه صد تا دختر از شوهر من خوششون بیاد . این که ناراحتی نداره .. مگه میشه جلوی عشق و علاقه آدما رو گرفت ؟ مهم شوهر خود آدمه که آدمو دوست داره و به بقیه رو نمیده . حالا بیا بریم یه گوشه ای که من خیلی هوسم زیاد شده ..
کارینا : می ترسم سحر ما رو ببینه . من تا نیمه شب نمی خوام اونو متوجه کنم که مثل اونام ..
ماریا : مطمئن باش این گوشه ای که ما هستیم هیشکی متوجه نمیشه . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادرشـــــوهر ۴۱

کارینا حس کرد که حق با ماریاست و اونا می تونن لحظاتی رو با هم خوش بگذرونن .
-جوووووووووون عزیز دلمی . همه چیز منی . خیلی خوشم میاد ازت ماریا جون ..
-پس موافقی ؟
-اگه می تونی احتیاط واجب رو به خوبی به جا بیاری و انجامش بدی با تمام وجودم می خوام . لذت می برم . خوشم میا د . ولی همون جوری که خودت گفتی و می دونی نمیشه کاملا لخت شد . خیلی دلم می خواست که می تونستیم کاملا لخت رو هم بغلتیم .
-ولی یه حسی به من میگه که فردا بتونیم این کار رو با هم انجام بدیم . وقتی که تونسته باشیم به خوبی با محیط و با اونا آشنا شیم . چه لحظات خوب و شیرینی !. من کیف می کنم و لذت می برم . خوشم میاد که تو رو راضیت کنم . کارینا و ماریا در یه گوشه ای سخت همو بغل زده بودند ..
-اگه بدونی چه حالی دارم می کنم کارینا ..
-منم همین طور ماریا جون . فدات شم . چقدر این جا می چسبه . دوست دارم تا صبح رو همین چمن ها و کنار تو بخوابم . شبنم .. تن من و تو رو خیس کنه و من همه جای بدنت رو لیس بزنم . سر تا پاتو غرق بوسه کنم .
-ولی حالا من باید این کارو واست انجام بدم کارینا جون . می دونم خیلی خسته ای . اعصابت خرده .
ماریا دستشو گذاشت زیر سینه های کارینا . بدون این که سوتینشو باز کنه سینه ها رو داد بالا و بیشترشو انداخت بیرون .. دو دستی به یکی از سینه ها چسبید و اونو گذاشت تو دهنش .
ماریا : جوووووووووون چقدر به من حال میده خوشم میاد کیف می کنم . اوووووووفففففففف نههههههههههه جووووووووون ..
کارینا : تو که داری کیف می کنی منو بگو .. می خوام جیغ بکشم . به من مزه بده . ما زنا باید جیغ بکشیم . موقع سکس و بالا رفتن آمپر هوسمون تا فریاد نزنیم انگار اون جوری که دوست داریم بهمون مزه نمیده . ولی چرا مگه میشه ماریا جونم به من حال بده و من کیف نکنم .
ماریا سرشو لای سینه های کارینا گذاشته کارینا هم دستشو به طرف پایین و به سمت کس ماریا حرکت داده بود . ماریا شورت و شلوارشو کشید پایین تا کارینا به کسش چنگ بندازه .
ماریا : آخخخخخخخخ عزیزم . عزیزم . این جوری خیلی دارم حال می کنم . بکن . بکن . کسمو فشارش بگیر . فشار دست کارینا روی کس ماریا .. فشار لبهای ماریا رو روی نوک سینه کارینا به همراه داشت . دو تایی شون از لذت زیاد زیاد نمی دونستن چیکار کنن . استخر رویایی با طرح زیبای خود و گلهای قشنگ و چمنهای آنکارد شده و گلها و گیاهان متنوع دو تا زنو برده بود به عالم اوج لز .. هر لحظه بیشتر از لحظه قبل حس می کردند که حرارت و شور بیشتری اومده سراغشون .
ماریا : اوووووووویییییییی کارینا .. عشق من . ولم نکن . دوستت دارم ..
کارینا : ماریا منم همین طور .. اوووووووففففففف سینه هام . داره می سوزه ..
ماریا : دلم می خواد دو تایی مون لخت شیم . دلم می خواد بریم به جایی که این سه تا دختر فضول ما رو نبینن و هر جوری که دوست داریم عشق و حال کنیم . از بهترین لحظات زندگیمون استفاده کنیم . عشق کنیم .
کارینا : فدای اون عشق و حال کردنات بشم من .واااااااییییییی نهههههههههههه .. خواهش می کنم . جووووووووونن ... .
ماریا : اووووووووخخخخخخخخ.. نههههههههه نههههههههه کسسسسسسم کارینا .. کسم آتیش گرفته . الان بوی سوختگی اون همه جا داره پخش میشه . همه جا .. حتما همه می فهمن که این کس ماریاست که داره می سوزه ..
کارینا : کس ماریا که توسط کارینا می سوره حتما دماغ سحرهم در حال سوختنه . ولی خب دوست دارم دماغ سحر با شروع سکس و لز من و استاد کیمیا , مادر شوهر گلم ... شروع کنه به سوختن .. دلم واسه کیمیا جونم تنگ شده .. حالا ما خودمونی هستیم ولی فکر کنم حسودیم بشه که بقیه با کیمیا جون من لزکنن .
ماریا : دیگه باید عادت کنی . وقتی تو حسادت می کنی از این که بقیه با استاد لز می کنن استاد هم حسودیش میشه از این که زنای دیگه با عروسش حال می کنن . پس همه جوانب رو در نظر داشته باش . مهم اینه که تو و استاد کیمیا بیشترین لذت رو چه زمانی می برین و بدون تردید ازوجود هم بیبشترین لذت رو می برین .
کارینا : آخخخخخخخخخخ ماریا چقدر حرفات آرومم می کنه . منو ببوس . منو ببوس . حال بده . می خوام بیشتر از هر وقت دیگه ای لذت ببرم . شارژبشم . می دونم که سحر منو عذاب میده . جونمو به لبم می رسونه . حرفای نیشداری می زنه . دلمو می شکنه . من اصلا دوست ندارم فکر کنم که کیمیا جون به این فکر کنه که چرا یه عروس پولدار نگرفته . نمی خوام اون حسرت بخوره .
ماریا : عزیرم .درسته که من مدت زیادی نیست که با استاد آشنام ولی در همین مدت کوناه متوجه شخصیت والای اون شدم . و می دونم که تو هم اونو به خوبی می شناسی . پس نگران نباش . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــزاستـــــاد و دانشجـــــو ..عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۴۲

دست کارینا همچنان در حال لمس کس ماریا بود و ماریا هم داشت نوک سینه کارینا رو میکش می زد ..
کارینا : دختر! من دیگه نمی تونم یه جا بند شم . می ترسم کار دست خودم بدم . الان مامانا دلواپسمون میشن . ماریا : حتما مهوش جون می دونه حال و احوال ما رو . دیگه جای دلواپسی نداره که . من نمی دونم این چند نفر دیگه رو که می خوان بیارن دیگه کی هستند . شنیدم یک جفت مادر شوهر و عروس می خواد بیاد .
شاید هم دو تا بیاد دقیقا نمی دونم .
هر کی می خواد بیاد بذار بیاد بالای سر . ما که خودمون مهمون هستیم . چیکار به کار اونا داری
-راست میگی . من فقط باید به این فکر کنم که دم سحر رو دیگه در این جا قیچی کنم تا دیگه هست روشو زیاد نکنه و به این خیال نباشه که بخواد شوهر منو از چنگم در آره . بعضی ها فکر کردن با پولشون می تونن هر غلطی بکنن . ولی من اصلا توی کتم نمیره .
-حالا این قدر خودت رو ناراحت نکن که اصلا دوست ندارم روحیه ات برای فعالیبت های بعدی کسل شه ..
کارینا : اوووووووییییییی ماریا جون ... این شونه های لختت هم منو به هوس میندازه ..
-حالا دیگه تو شدی مثل شوهر من که بهم میگه چه شونه های خوشگلی دارم .. بازوهام اونو به هوس میندازه . کارینا : دوستت دارم عزیز دلم . ماریا خوشگله من . لباتو می خوام منو ببوس . بذار تو رو ببوسم .
ماریا : من که همیشه در اختیار توام . بیا بیا جلو تر نترس . این جا کسی ما رو نمی بینه . منم دوستت دارم بیا لباتو بده به لبای من . دستتو بذار توی شورتم و منم همین کارو برات انجام میدم .
دو تایی شون در یه حالت تقابلی با کس طرف بازی می کردند و با یه بوسه داغ هم شدت لذت کس مالی رو هم زیاد ترش کرده بودند . حس کردند که خوابشون گرفته با این حال باید حواسشون به این هم می بود که غافلگیر نشن . سر انجام یه جای کار هر دو بدون این که به لذت کامل و اوج تمتع برسن برگشتن به سمت جمعیت .. هر قدر که به شب نزدیک تر می شدند دلهره و استرس کارینا بیشتر می شد . سحر واقعا در پذیرایی سنگ تموم گذاشته بود . تا می تونست هوای کیمیا رو داشت . البته اون می خواست به همه نشون بده که میزبان خوبیه ولی در عین حال یه احترام ویژه ای برای کیمیا قائل بود . کیمیا همه اینا رو به خوبی حس می کرد . اون عروسشو دوست داشت . می دونست شخصیت آدما به پولشون نیست . سادگی و مظلومیت کارینا رو دوست داشت و همین زیبایی اونو دو چندان می کرد . و نکته مهم این که عروسش با این که تجربه کافی در لز نداشت ولی نشون داده بود که خیلی عالی می تونه سر حالش کنه و تکنیک هایی رو نشون بده که یک لز بین حرفه ای هم شاید این شیوه ها رو نتونه به خوبی پیاده کنه . ..
کیمیا : عزیزم کجا بودین شما دو تا ..
کارینا : رفته بودیم یه دوری همین اطراف بزنیم .
کیمیا : خیلی نگرانتون شده بودیم .
مهوش : ولی من مثل کیمیا جون نگران نبودم . آخه شما دو تا که بچه نیستین .. همین دور و برا بودین . شنا هم بلدین .. ولی تیپ دو تایی تون نشون میده که یه شیطنت هایی کردین ..
کارینا سرخ شده سرشو انداخت پایین ..
مهوش : فدای تو دختر خجالتی بشم . مگه چیکار کردین .. به ما که خیانت نکردین . ما وقتی اومدیم این جا دیگه قرارمون این نیست که فقط با یکی حال کنیم .
ماریا : مامان اون فضا جون میده واسه این که آدم رو چمن هاش غلت بزنه و حال کنه . و دیگه بدنهای لخت بیفته روی هم . اصلا اگه آب این استخر سرد هم باشه وقتی تن ما بره داخلش اون آب می جوشه ..
کیمیا : این جور که تو داری حرف می زنی من همین حالا جوش آوردم .
کارینا : پس مامان بغلم بزن تا خنکت کنم .
کیمیا : تو اگه بغلم بزنی که بیشتر جوش میارم .
کارینا : یعنی مامان عصبانی میشی ؟
کیمیا : نه یعنی بیشتر داغ می کنم . غرق هوس میشم . نمی دونم چیکار کنم .. حالا دیگه وقته شامه .. بریم به سالن غذا خوری . دخترم اگه یه وقتی دیدی سحر یه حرفای نیشداری زد تو خونسردی خودت رو حفظ کن . به موقعش ما آس خودمونو رو می کنیم . نمی دونم تو بازی بیست و یک ورق رو بلدی یا نه . در هر حال جفت آس میشه بیست و یک . من و تو هر کدوممون به تنهایی یک آسی هستیم .
کارینا : اووووووووووهههههه مامان مامان تو خیلی خوبی . همیشه آرومم می کنی . اصلا دلم نمی خواد شام بخورم . چی می شد که همین حالا می رفتیم توی رختخواب بغلت می زدم .. دو تایی مون لخت کنار هم و سحر هم میومد ما رو می دید و متوجه می شد که دیگه نمی تونه هیچ غلطی بکنه .
کیمیا : وای عزیز دلم چند بار باید بهت بگم که این قدر دلواپس نباش .
کارینا : دست خودم نیست مامان ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
خسته نباشی
     
  
زن

 
spanker01: خسته نباشی
ممنونم اسپنکر عزیزاز توجه و همراهی تو دوست و برادر نازنینم .. شما هم خسته نباشید .. دوست و داداشت : ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۴۳

بعد ازشام قرار شد که برن و در هوای آزاد یه قدمی بزنن . ظاهرا فقط قرار بود یه عروس و یه مادر شوهر دیگه به اونا بپیونده . چون واسه یه جفتشون مهمون رسیده بود و عذر خواهی کرده بودند .. زنا قدم زدن و گپ زدن در هوای آزادو شروع کرده بودند .
سحر : راستی این عروس و مادر شوهری که می خوان بیان این جا یگانه و یاسمن اسمشونه . یاسمن خانوم دکتره .. همکار باباست و اون وقتی هم که دانشجو بود همکلاس بابا بود . یگانه هم دانشجوی رشته پزشکیه که همین شمال درس می خونه .. اونا تا حالا به صورت خیلی معمولی با هم بودند . ولی هر بار که می خوان یه پیشرفتی داشته باشن انگاری که یه چیزی مانع اونا میشه . یه شرمی میاد سراغشون که اونا رو از ادامه کار پشیمون می کنه . من و یگانه با هم دوستیم . ازم خواسته که یه جوری این مشکلو واسشون حل کنم .
کیمیا : حالا خود یاسمن هم می دونه جریان از چه قراره و وقتی اومد این جا ممکنه با چی روبرو شه ؟
سحر : تا حدودی آره ولی ما باید اینو در عمل بیشتر نشون بدیم . البته اگه بعضی ها در عمل کار خراب کن نباشن . کیمیا : سحر جان .. سعی کن عقیده آدما واست محترم باشه و دیگه فعلا بیشتر از این چیزی نمیگم ..
سحر : می دونم چی می کشی استاد دلم برات می سوزه ..
کارینا دوست داشت با دستاش موهای سر سحرو بکشه ولی به زور بر خودش مسلط شد . سعی کرد سکوت کنه و چیزی نگه ..
سحر : هر دو تا شون خیلی ناز و خوشگلن . اگه بدونی چه تیکه ای هستن . من اگه مرد بودم هر کدومشونو حاضرم بودم به عنوان زنم قبول کنم .
کارینا : از قرار معلوم دوست داری حرمسرا داشته باشی ..
سحر : اون دیگه به خودم مربوطه ..
کیمیا : بس کنید بچه ها . ما اومدیم این جا خوش بگذرونیم . نیومدیم که دعوا کنیم . کارینا جان ..تو که می دونی من چقدر دوستت دارم ..
سحر : منم می دونم که چقدر دوستش داری ..
کیمیا : سحر ! چند بار باید بگم این جا جای تصفیه حسابهای شخصی نیست . نگاه کنین چقدر همه جا قشنگه ؟! این جبابهای روشنو ببینین . به ستاره های بالا سرتون نگاه کنین تا ببینین این زمین چقدر زشت و کوچیکه .. و این ما هستیم که خوشگلش می کنیم . ما خانومای خوشگلی که می خوایم از خودمون و از زیبایی های خودمون لذت ببریم . آره زمین زشته ولی اگه تیکه تیکه اش کنی میشه قشنگی های زیادی از دلش در آورد . سعی کنین با هم مهربون باشین .
سحر تنشو به تن کیمیا مالوند . استاد با این که از این کاراون لذت می برد و پس از مدتها یه حس تنوعی هم درش ایجاد شده بود ولی به خاطر حفظ حرمت عروسش گفت سحر جان هر کاری وقتی داره .. کارینا خیلی آروم به مادر شوهرش گفت : مامان اگه دوست داری با سحر خوش باشی من مزاحمت نمیشم . کیمیا که چند قدمی رو از سحر فاصله گرفته بود خیلی آروم طوری که فقط خودشون بشنون به کارینا گفت عزیزم اگه بخوای این جوری به خودت بگیری من همین فردا صبح بر می گردم . یادت نره که بر نامه ما چیه و قصد چه کاری رو داریم . پس صبر داشته باش . فقط دو سه ساعت دیگه همه چی حل میشه .
مهوش : چقدر این جا آروم و قشنگه . به قول کیمیا جون زشتی های زمینو نمیشه دید .
سپیده : آره آدم دلش می خواد که همین جا کنار استخر دراز بکشه . یارش در آغوشش باشه و به دنیا و قشنگی های اون فکر کنه ..
ماریا : فقط فکر کنه یا کارای دیگه ای هم بکنه ؟
ساناز : مگه بدون کارای دیگه هم میشه ؟ خیلی خوشم میاد که ما زنا محتاج مردای دیگه نباشیم .
سحر و سپیده و ساناز دختر بودند . البته هنوز تا به اون حد نیازی حس نکرده بودند که بخوان بکارتشونو بر دارن . علاوه بر این مسئله نکته دیگه ای که سبب شده بود اونا هنوز دختری خودشو نگه داشته باشن این بود که می خواستن عروس کیمیا شن . و این امتیاز رو واسه خودشون داشته باشن . و از طرفی بیشتر پسرا هنوز با این مسئله که یک دختر هم می تونه قبل از از دواج رابطه جنسی داشته باشه وبکارتشو از دست بده کنار نیومده بودن . بعد از شام شد .. دیگه همه به فکر میکاپ خود بودند . سحر دیگه می خواست آخرین نیش ها و ضربات خودشو بزنه . سحر استاد کیمیا رو صداش زد و اونو به گوشه ای برد ..
-استاد می دونم که از دست عروست خیلی عذاب می کشی .. به حرمت شما من یه وقتی میام سراغتون که کارینا خواب باشه ..و اگه دوست داشتی میریم اتاق ما ..
-باشه هر جور راحت تری . ولی نمی خوام عروسم ناراحت شه .
سحر : کاری می کنم که اصلا وقتی که رسیدیم تهرون ازم بخوای که هر شب بیام پیشت .
-نمی دونم چرا دست از سر کارینا بر نمی داری .
کیمیا با این که از توطئه خوشش نمیومد ولی می دونست که سحر حقشه که یه ضد حال اساسی و حسابی بخوره .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۴۴

سحر حس می کرد که داره به هدفش نزدیک میشه . به ساناز و سپیده گفت که با هم مشغول باشن .. اون فعلا نمی تونه کاری انجام بده . نمی خواد خودشو از فرم بندازه . می خواست وقتی که خودشو به استاد کیمیا رسوند کاملا تر و تازه باشه . خوشبو و خوش فرم . اون جا به اندازه کافی اتاق بود . اما بین اون اون و دو تا دوستاش و اون چهار نفر دیگه چند تا اتاق فاصله بود .. کارینا و کیمیا و مهوش و ماریا هم در یک فضای سوئیت مانند قرار داشتند که به هم ارتباط داشت ولی دو تا تختشون نسبت به هم دید نداشت مگر این که از جاشون بلند شده خودشونو از مرز باز اتاقی رد کرده به هم می رسوندند .. اگه دوست داشتن می تونستن چهار تایی شون کنار هم بخوابن .. سحر همه گونه وسایل رفاهی رو واسشون فراهم کرده بود که به هر طریقی که دوست دارن خوش بگذرونن و راحت باشن . کارینا طوری داشت به سر و وضعش می رسید که شاید تا به اون لحظه واسه کامبیز خودشو این جوری ردیف نکرده بود . قلبش به شدت می تپید . با این که می دونست کیمیا هوای اونو داره و هر گز سحر رو بر اون تر جیح نمیده ولی از این که این دختره پررو به خودش این اجازه رو داده که بخواد همچین فکری بکنه که این قدر راحت می تونه شوهرشو از چنگش به در بیاره حرصش می گرفت . تمام وجودشو خشم بود و عصبانیت . ولی سعی کرد بر خودش مسلط شه . می دونست که عصبانیت نه تنها مشکلی رو حل نمی کنه بلکه گرهی بر گره هاش اضافه می کنه . کیمیا هم از این که می دید عروسش تا این حد به این موضوع توجه داره احساس آرامش می کرد .. اون به خواسته اش رسیده بود . ولی سحر هم باید باور می کرد که کیمیا هم واسه خودش یه زندگی خصوصی داره . لز که همه چیز اون نیست . تازه کارینا این مشکل اونو هم حل کرده . کسی که باید اونو قبول می کرده پسرش بوده . اون که نمی خواسته با کارینا از دواج کنه که حالا طلاقش داده . با این حال سعی کرد به همون صورت که سحر می خواد در این بازی شرکت کنه و در همین بازی هم اونو شکست بده . سحر با خودش راه می رفت .. اون مثلا می خواست که کارینا خواب باشه که بیاد سراغ کیمیا و اونو بیاره به اتاق خودش . ولی ته دلش می خواست که کارینا بیدار باشه . ببینه که مادر شوهرش چه جوری اونو ول می کنه و به خاطر خواسته خودش و همجنس بازی پا میشه میاد سمت اون ... همین نشون میده که سحر رو بیشتر از اون یعنی کارینا دوست داره . مدتی فکر کرد تا از بین دو سه تا عطر ملایم و هوس انگیز به یادش بیاد که کیمیا از کدومشون بیشتر خوشش میاد . یک بار دیگه به کسش برق انداخته بود . چون استاد از کس تمیز بیشتر خوشش میومد . یه لباس خواب توری به رنگ بدن تنش کرده اون زیر هم نه شورتی پاش کرده نه سوتینی بسته بود . ..
در اون سمت مهوش و ماریا هم کنار هم دراز کشیده بودند .
ماریا : من نمی دونم چرا همه حواسم پیش کاریناست . دلم واسش می سوزه . درسته یه دختر سر مایه دار نیست و از یه خونواده متوسطه . ولی نباید این جور بر خورد بد باهاش بشه . نباید این جور تحقیرش کرد ..
مهوش : تو دیگه این حرفو نزن . کسی که تحقیرش نکرده . البته فقط سحر داره این کارو می کنه . من استاد کیمیا رو به خوبی می شناسم . اون شاید یه غرور خاصی داشته باشه . اما به همون صورت که غرور داره متانت هم داره . اون خیلی خود ساخته و نجیبه .. اون با فر هنگه . اون عروسشو دوست داره . مطمئن باش اون کسی که فروتن و خاکی و با فر هنگ باشه منظورم کاریناست چه دارا باشه چه ندار اون شخصیت و خانومی و اصالت خودشو حفظ می کنه ... پول و ثروت در اثر زحمت و اراده و شانس آدما به دست میاد اما شخصیت آدما و خود سازی به دست خودشونه . این جا فقط اراده آدما دخیله . دیگه نمی تونی بگی که این آدم شانسی خوب شده یا شانسی بد شده .
کارینا و کیمیا در آغوش هم خفته بودند ..
کیمیا : چیه نگرانی .. اون وقتی که اومدیم به خواستگاریت تا این حد اضطراب نداشتی ..
-نمی دونم مامان چرا این قدر دلم شور می زنه . گاهی فکر می کنم شاید اگه من عروست نمی شدم تو حالا راضی تر و خوشبخت تر بودی .
کیمیا اجازه نداد که کارینا ادامه بده . فوری لباشو گذاشت رو لبای عروسش و نذاشت که دیگه حرف بزنه . عروس و مادر شوهر کاملا لخت در آغوش هم قرار داشتند . کارینا حواسش جمع لز نبود . خیلی سخت می گرفت . اون می خواست که سحر زود تر باورش کنه . زود تر باور کنه که کارینا مال کامبیزه و عزیز دل کیمیاست .. دستای کیمیا با سینه های عروسش بازی می کرد . یه پاشو از لاپای کارینا رد کرد . خودشو بالا کشید . قسمتی از کس های کارینا و کیمیا در تماس با هم قرار گرفتند .
و در اون طرف سحر هم دل تو دلش نبود . به ساعت دیواری نگاه می کرد . منتظر بود تا حد اقل یه ساعتی بشه و بره سراغ کیمیا .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۴۵

کارینا با این که خیلی خوشش میومد از این که مادر شوهرش خودشو انداخته بود روش ولی از این بابت که سحر تا لحظاتی دیگه خودشو می رسونه اون جا اضطراب داشت . سحر خسته شده از بس از این سمت به اون سمت رفته بود . کاسه صبرش لبریز شده بود . فشار عجیبی رو بر خود حس می کرد . اونم مثل کارینا حس می کرد که با هم یه بازی شطرنجو به راه انداختن . ولی با این تفاوت که با همه استرس اعتماد به نفس هم داشت . حس می کرد که مهره هاش بیشتر و قوی تره ولی برای پیروزی عجله داشت . اما از یه چیزی سر در نمی آورد که چرا استاد کیمیا ناراحتی خودشو از این بابت که کارینا همراهش نیست نشون نمیده . اینو به حساب سیاست کیمیا گذاشته بود که شاید نمی خواست با خیط و بور کردن عروسش .. پسرشو از خودش ناراحت کنه . کامبیز .. پسره دیوونه تو عاشق کی شدی ؟ آدم قحط بود ؟! بالاخره پاورچین پاورچین خودشو رسوند به اون جا ...
-استاد بیداری ؟
-آره چی بود ..
-میای پیشم ؟ این دختره که اصلا توی باغ نیست و نمی دونه که چی به چیه .. فکر نکنم بتونه حست کنه ..
-سحر یواش تر بیدار میشه . تو بهتره از خودت حرف بزنی ..
سحر : آخه من دلم برای شما می سوزه . این حق شما نیست که پس از این همه زحمت برای دخترا و هواشونو داشتن گیر یه دختری بیفتی که خیلی بی حال و مرده باشه و اصلا فر هنگش با فر هنگ ما نخونه . انگار از پشت کوه اومده . اون چه می دونه لز چه لذتی داره ! من تعجب می کنم چطور نرفته جزو بسیجی کماندوهای دانشگاه نشده . اینا خطرناکن استاد . باید ازشون دوری کنی . مثل یک دندون کرم خورده که باید دورشون انداخت ..
کیمیا به شدت عصبی شده بود . می خواست چند تا حرف درشت بار سحر کنه ولی به خاطر این که در فضای عملی شکست قرار بگیره با سیاستی خاص با هاش بر خورد می کرد ..
کیمیا : می تونم خواهش کنم ادامه ندی .. آخه یه چیزی می خوام بهت بگم تو همین جور داری عجله می کنی و حرف خودت رو می زنی .
سحر: بذار بگم . حقمه . من می خوام حرف بزنم .. درددلمو بگم . تا کی خودمو خفه کنم ..
-آخه سحر .. ...
کیمیا خیلی نرم مانع حرف زدن سحر می شد ولی می دونست که اون دختر به حرف زدنش ادامه میده . اون می خواست توپو بندازه به زمین سحر که وقتی کارینا خودشو نشون داد از دید اون یعنی کمیا نبینه و کیمیا بهش بگه تقصیر خودته و من از همون اول چند بار بهت گفتم بسه و تو خودت گوش نکردی ..
-استاد این دختر دهاتی ها همیشه هم دهاتی می مونن ..
-سحر بس کن چرا نمی ذاری من حرفمو بزنم ..
سحر : نه ..نه ... این منم که می تونم بهت حال بدم .. کاری کنم که همیشه سر حال باشی . قدر تو رو بدونم . تازه کلاس ما بیشتر به هم می خوره تا اون دختر پا پتی که فکر نکنم دو تا جهیز درست و حسابی هم با خودش آورده باشه. جلو ضررو از هر جا که بگیری استفاده هست . تا دیر نشده یه بچه به راه ننداخته بهتره کلکشو بکنین ... کارینا خونش به جوش اومده بود . سحر خبث طینتشو نشون داده بود . دیگه نمی شد کاریش کرد . اون به شدت اعصابش به هم ریخته بود . طوری که ماریا و مهوش که در اتاق بغلی داشتن با هم حال می کردند محو حرفای اون و استادش شده بودن . کارینا تصمیم گرفت که شروع کنه ... اون رفته بود زیر ملافه .. همه جا تقریبا تاریک بود و فقط نور چراغ فضای بیرون تا حدود خیلی کمی یه گوشه از اتاقو روشن کرده بود .. کارینا با صدایی که می خواست نشون بده خواب آلوده گفت مامان چی شده .. تو کی خوابت برد ؟
-عزیز دلم تو خوابت برد من بیدار بودم ..
کارینا : مامان منو ببخش .. لامپو روشن کنیم یا همین جوری حال می کنیم .. این ملافه چیه رو من انداختی .. خیلی گرمم شده ..
کیمیا : عزیزم آخه ترسیدم سر ما بخوری ..
کارینا : مامان تو که هستی تابستون و زمستون واسم معنایی نداره ..
سحر سر در نمیاورد چی شده ... تا به خودش بیاد لامپو روشن شده دید و کارینای بر هنه ای رو که خودشو انداخته بود رو کیمیا ...
کارینا : وااااااااووووووو .. این کیه این جاست ؟ سحر تو این جا چیکار می کنی .. تو الان باید با اون دخترا باشی .. من ترسیدم .. هول کردم .. از این به بعد هر وقت می خوای بیای در بزن ...
کیمیا به کارینا گفته بود که این جور شوک دادن به سحر اثرش بیشتره تا بخواد به روش بیاره .. یعنی قبل از این جریان تمام جوانب رو سنجیده بودن .. سحر خشکش زده بود .. زبونش بند اومده بود ... دست و پاش می لرزید .. دوست داشت با دو تا دستاش با پنجه هاش گلوی کارینا رو می گرفت اون قدر فشارش می داد تا خفه اش کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 6 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

لز استاد و دانشجو . عروس و مادرشوهر


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA