satiar: داداش ایرانی من بعنوان یک خواننده این داستان نظر میدم. بنظر من حیفه این دوتا عاشق رو از کلبه کوچیک و پر از عشقشون بیرون برد!! زیباییش به اینه توی همین یک هفته همه تصمیمات را با صدای قلبشون بگیرن! بیرون بردن دوروزه اونا از چهاردیواری آپارتمان و بودن اونا در یک فضای جنگلی و رویایی که خودشون هستند و خودشون بهتر می تونه رو فکر و احساسشون اثر بذاره و اونا رو وابسته تر به حس رویایی و واقعیت زیبایی طبیعت و عشق کنه تا بهتر فکر کنند و تصمیم بگیرند و از اونجایی که فضای روزهای دوم سوم به بعد می تونه شبیه فضای روز اول باشه اون وقت باید با چند گفتگوی خاص سریعا از این فضا عبور کرد و به روز هفتم رسید تا خواننده احساس تکرار نکنه و حداقل درفضای تکرار تنوع خاصی هم باشه . .. در هر حال واسه من فرقی نمی کنه می تونم در همین فضا هم بمونم . ولی دو عاشق صدای قلب همو همه جا می شنون ... و محیط براشون فرقی نمی کنه مگر این که یک وابستگی خاصی به اون محیط داشته باشن که برای دو عاشق مهم ترین و بزرگترین عامل دلبستگی و پیوستگی همون قلب و روح و نیازشون به همه و درکی که از هم دارند در هر زمانی و در هر مکانی ... پاینده باشی ...ایرانی
البته شکل طبیعی این داستان در اینه که در رابطه عشق و خیانت سارا با سعید در ارتباط باشه!!چون جدایی و ازدواج یک زن با پسری خیلی کوچیکتر از خودش اصلا توجیه عقلی نداره!!اون هم سعیدی که تنها فرزند خانواده هست!! بابا و مامانش عمرن اجازه همچین کاری رو نمیدن..از طرفی سارا هم بالاخره خانواده دوست و فامیل داره که رسوای عالمش میکنن!! پس بنظر من خواننده زیبایی داستان میتونه در قالب عشق و خیانت پیش بره!!! و حتما شما بخوبی قصه رو پیش میبرین.
satiar: البته شکل طبیعی این داستان در اینه که در رابطه عشق و خیانت سارا با سعید در ارتباط باشه!!چون جدایی و ازدواج یک زن با پسری خیلی کوچیکتر از خودش اصلا توجیه عقلی نداره!!اون هم سعیدی که تنها فرزند خانواده هست!! بابا و مامانش عمرن اجازه همچین کاری رو نمیدن..از طرفی سارا هم بالاخره خانواده دوست و فامیل داره که رسوای عالمش میکنن!! پس بنظر من خواننده زیبایی داستان میتونه در قالب عشق و خیانت پیش بره!!! و حتما شما بخوبی قصه رو پیش میبرین. با عرض سلام و ادب و احترام ..در هر حال من تحت هر شرایطی به هر شیوه ای می تونم داستان رو پیش ببرم . می تونم خشمو در وجود سامان نشون بدم و بعد یواش یواش مثل پایین اومدن یک موج اونو آروم کنم ..و ازش رضایت بگیرم که همسرشو طلاق بده ..می تونم سارا رو در یه حالت احساسی با پسرش روبرو کنم و حرفایی رو پیش بکشم که دل سهیل که سهله دل سنگ هم به حالش بسوزه .. شایدصلاح باشه که در این جا به عرف توجه بیشتری کنیم و شاید هم شکستن تابو ها در این جا هم از نظر سارا و سعید یک شجاعت باشه و هم از نظر نویسنده .. و می تونم داستانو در یه حالت ابهام و بلاتکلیفی که طبیعی تره تمومش کنم .منتها این دوروزه باید جهت خودمو مشخص کنم ..البته یه سری حرفایی هست که سارا و سعید می تونن رد و بدل کنن برای زیبایی و لطافت بیشتر داستان ولی لزومی بر انجام و تعهد اون نیست .. مثلا این که به هم بگن اگه شرایطشون بحرانی و خطری شد از هم پشتیبانی می کنن و این حرفا ... و اگرم در یه حالت نامعلوم و یا به صورت عشق و خیانت تموم شه حالا آینده ای که کسی ندیده و نویسنده اونو ننوشته ممکنه از دید خواننده این طور رقم بخوره که سارا و سعید به هم برسن یا به همین صورت ادامه بدن .یعنی هر کی به سلیقه خودش یه تفسیری بکنه . . قسمت بعد اونو تا غروب منتشر می کنم . بر قرار باشی .... ایرانی
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۳۸سارا باورش نمی شد که لذت سکس تا این حد طولانی شده باشه .. باورش نمی شد که هنوزم ادامه داشته باشه و باورش نمی شد که بازم بخواد و دلشو نداشته باشه که از آغوشش جدا شه .-سعید ادامه بده .. وسعید حالا چشاشو بسته بود مثل لباشو که رو لبای سارا قرار داشت .. سارا به اوج ارگاسم رسیده بود .. هنوزم می خواست که احساس داغ هوس رو در وجودش حس کنه .. دستاشو با فشار بیشتری به دور کمر سعید حلقه زده بود . حس می کرد به جایی رسیده که به اون میگن نهایت آرامش و لذت و خوشی ... اون بیش از اونی که این خوشی رو بخواد منبع خوشی رو می خواست . این جاست که فرق بین عشق و هوس مشخص میشه ... سارا در اوج آرامش و لذت سکسی خود حس کرد که چیز عجیبی رو کشف کرده . به این فکر کرد که در زندگی آدما مسائل خاصی وجود داره که خیلی ساده از کنارش رد میشن .. این که اگه نیاز سکسی مثل یک لذت بردنه مثل یک هوس که انسان می تونه به هر شکلی تامینش کنه پس در رابطه یک زن و مرد چه عامل دیگه ای ممکنه اونا رو به هم وابسته کنه ؟!چه عاملی که پیوند اونا رو محکم تر کنه . به زندگی اونا شور و حال دیگه ای بده و میده . پس نیاز اون انسان به چی می تونه باشه ؟! می تونه همین حس و همین هوسو از جای دیگه ای تامین کنه .. اگه واقعا اوج نیاز زندگی ما در اینه که از حرفای عاشقونه و از هوس سیراب شیم .. این جاست که منبع خوشی ارزش های خودشو نشون میده . سرچشمه لذت برای ما اهمیت داره .. حتی اگه تلخ ترین تلخی های زندگی رو بچشیم حتی اگه بد ترین درد ها هم نصیب و نثارمون شه .. حتی اگه مثل مجنون در بیابون پاهامون زخمی شه ... حتی اگه بار ها و بار ها دلمون به درد بیاد بازم می تونیم آروم باشیم .. بازم می تونیم امید وار باشیم اگه اون منبع عشقمونو در کنار خودمون حس کنیم . بدونیم که مال ماست .. شریک غم و غصه ها و شادیهای ماست . تنهامون نمی ذاره . و اینه ارزش زندگی .. دیگه واسه عاشقای واقعی زیبایی زمان و مکان در اولویت قرار نداره تعیین کننده نیست .. زیباترین لحظات و زیبا ترین جا ها رو عشقشون تعیین می کنه . این که در کنار هم باشن . این که دیگه چیزی رو نبینن که بین اونا فاصله بندازه . نه ..نه.... نمی خوام در این بهترین و مثبت ترین لحظات زندگیم افکاری منفی به سراغم بیاد . می خوام حس کنم که اون همیشه مال منه . برای منه .. عشق منه . براش هر کاری می کنم . عصیان می کنم . خیلی چیزا رو می شکنم . حتی اگه کاری بکنم که خودم هم بشکنم باید اونو واسه همیشه داشته باشم .. اگه که اونم مث من بخواد .. اگه اینو در وجودش حس کنم . برای رسیدن به اون باید حتی خودمو بشکنم .. شکستی که به معنای شکست نیست .. شاید خیلی زخم زبونا رو تحمل کنم .. سرکوفت ها بشم و بشنوم .. ولی اینا مهم نیست .. اگه سرکوفتی نشنوم و همه چی آروم باشه با وجود طوفانی خودم چیکار کنم . با وجود عاشق و ملتهب خودم که تاب لحظه های جدایی رو نداره . من با اون چه جوری کنار بیام ؟ اگه نتونم هیچوقت به عنوان یک عرف و قرار داد اجتماعی در کنارش باشم باید که پیوند پاک و عاشقونه مون طوری مستحکم باشه که هیچی نتونه ما رو از هم جدا کنه . ولی چگونه ؟!سعید غرق هوس بود .. یک بار دیگه احساس سنگینی می کرد . سارا پس از یک ارگاسم دیگه حس کرد که بازم در شروع التهابی دیگه قرار داره .. به خصوص این که سعید هنوز نقطه حساس هوسشو از بدنش بیرون نکشیده بود . داغی کیر سعیدو بیش از هر وقت دیگه ای حسش می کرد . سعید دوتا دستاشو در یه حالت حلقه ای به پشت سارا رسوند . یه دستشو گذاشت دور سرش و دست دیگه شو دور گردنش قرار داد .. و با یه حرکت آروم اونو به سمت خودش کشید . بدون هیچ تغییری در شرایط و وضعیت سکس .. یه لحظه نگاهش به تصویر روی دیوار افتاد . سعید : سارا جون چی می خوای حالا ...سارا : تو رو .. تو رو .. لباتو .. هرچی رو که حالا بهم دادی .. سعید : اونا رو که داری ..سارا : می خوام برای همیشه داشته باشم .. تا اون وقتی که عشق و زندگی و تو رو حس می کنم . تو اینو نمی خوای ؟ سعید : من خیلی چیزا می بینم .. بعضی وقتا یه چیزی رو خیلی نزدیک به خودمون حس می کنیم . نزدیک تر از نفسهای خودمون .. ولی مثل یک رویا از کنار آدم پر می کشه .. آدم که بیدار میشه فکر می کنه خیلی سخته دوباره خوابیدن و خواب دیدن .. خیلی سخته رسیدن به رویای شیرین .. سارا : عزیزم تو فکر می کنی که خوابی ؟ مگه دوستم نداری ؟ مگه عشق من و تو یک خواب و خیاله ؟ می دونم خیلی سخته .. خیلی .. ولی ازعشق و سارای عاشق خیلی کارا بر میاد . زن می خواست بگه که سارا از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه و نباید که گزیده بشه ... یعنی اشاره کنه به شکست قبلی خودش ولی فوری پشیمون شد نخواست که عشقشو به خاطر دوران نوجوانی خودش تحریک و حساسش کنه .. سعید : سارا جون درش بیارم ؟سارا ارضا شدی ؟ سعید : اگه تو شدی منم شدم .سارا : تو چشام نگاه کن .. و سعید با یه لبخند رو لباش بازم یه نگاهی از شرم و لبخند به سارا کرد و ساکت شد سارا : منو ببوس و بعد به بدن تشنه ام آب برسون .. حس می کنم نیاز تو رو ... همون نیاز منه ..منو ببوس ... با بوسه نرم و گرمت .. حتی می تونی فشارم بگیری .. بگو دوستم داری ..بگو بازم می خوام بشنوم ..در هر نفسی , در هر لحظه ای .. می خوام اینو حس کنم ..سعید : دوستت دارم .. از دیروز تا امروز و از امروز تا فردا .. تا لحظه های بی پایان زندگی .. یک بار دیگه اونا در آغوش هم آروم گرفتن . حالا سکوت بود و لحظه های حرکت بدن و سایه های روی دیوار ... سارا حس کرد که بدنش داره می لرزه .. لرزشی از هوس ..لرزشی که از سعید بهش رسیده بود .. پسر یک بار دیگه با تمام عشق و هوسش کیرشو با سرعتی بیشتر از لحظات قبل در کس سارا حرکت می داد ..سعید یه لحظه که اولین جهش منی رو حس کرد عشقشو با تمام وجود در آغوش گرفت و همراه با قصه شیرین و لبانه لبهای عشق , هوسشو یک بار دیگه در وجود سارا خالی کرد .. و سارا با هر حرکت بدن وحرکت کانون هوس سعید و ریزش منی حس می کرد که یه شیرینی و لذت خاصی به بدنش تزریق شده .. لذتی که از چشیدن اون سیر وسیراب نمی شد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۳۹و سعید با لذت و با تمام احساس عاشقونه اش به سارا نگاه می کرد . خوشش میومد از این که سارای اون خوشش میاد .. -سعید عزیزم حالا آروم تر بغلم بزنم .. بغلم بزن .. و پسر بازم مثل یه عاشق رام , آرام عشقشو در آغوش گرفته بود و سارا احساس می کرد اون چه رو که سعید با سکوتش فریاد می زد و به اون می گفت . سارا : عزیزم چی داری میگی بهم . چی می خوای .. عشقم .. سعید : من که چیزی نگفتم . من که ساکتم ..سارا : نیازی نیست اینا رو با زبونت بگی .. گاه بی زبونی هم خیلی حرفا واسه گفتن داره .. گرمای تنت رو حس می کنم که چه جوری داره تنمو می سوزونه .. داره با هاش حرف می زنه . داره از احساسش می کنه .. از خواسته هاش از نیازش .. بهم بگو اون حرفا رو . فکر نکن اگه اونا رو بر زبون بیاری سارای تو مغرور میشه و دیگه بهت نمیگه عاشقته ..فکر نکن که سارا فراموشت می کنه . اگه عشق در خونه سارا رو بزنه اون درو به روش نمی بنده .. اونو از خودش نمی رونه . اونو توی دلش راه میده .. حالا برام حرف بزن . از قشنگی ها بگو .. سعید : منم دارم به همونا فکر می کنم . به این که تو منو توی خونه دلت جا دادی . این که فقط امروز نیست که باعث شده من بهت عادت کنم . فقط این بغل کردنها و بوسیدنها و عشق بازی کردن ها نیست که سبب شده باشه من امروز در شور و هیجان نیاز به تو بسوزم . من مدتهاست که دارم در تب عشق تو می سوزم . از همون نگاه اول .. از همون حس قشنگی که دل های من و تو رو به هم پیوند داده . نمی دونم چرا حس کردم و حس می کنم وقتی که به یکی دل ببندی وقتی با تمام وجودت یکی رو دوست داشته باشی تا آخرش با اونی و ولش نمی کنی .. بهش نارو نمی زنی .. اگه این حسو با تمام وجودت نسبت به اون داشته باشی .. اگه عاشق باشی .. برای عشقت هر کاری می کنی . حاضری هر کاری انجام بدی .. سارا : سعید خیلی قشنگ حرف می زنی . داری اشکمو در میاری . دوستت دارم . دوستت دارم .. حس می کنم تو بیشتر از خود من منو می شناسی . بیشتر از خود من درک می کنی که من چی می خوام و چی دوست دارم . بهم بگو اینو از کجا می دونی .. از کجا متوجه میشی نیاز منو ..سعید : از نگاهت .. از همون بدنی که میگی حرارت اون صدای قلب من و توست .. آهنگ نیاز ماست .. و از همون عشقی که بین ما ست . شاید بگی و بگم و همه بگن که عشق یک واسطه هست .. بین اون دو نفری که عاشق همن .. ولی عشق در واقع با خون و وجود اون دو نفر حل شده .. جون گرفته .. عشق یکیه .. ولی اون یکی بودنها بین آدما قسمت میشه .. عشق پاک بین دو نفر نمی تونه از وجود اونا خارج شه .. اون نمی خواد بمیره .. همون طوری که من و تو تا وقتی که همو داریم دوست نداریم بمیریم . دوست داریم مال هم باشیم . در آغوش هم آروم بگیریم . بهترین ها رو برای هم می خوایم . خوشی ها رو .. لذتها رو . امروز رو به امید فردا سپری می کنیم تا ازش خاطره های قشنگ بسازیم . خاطره های در کنار هم بودن . این لحظات جاودانه میشن . و خدا عاشقا رو به هم می رسونه . اگه اون جوری که انتظار داره فریادش بزنن .. قطره ای اشک گونه سارا رو نوازش می داد . می دونست که می تونه برای عشقش هر کاری بکنه و اونم هر کاری انجام بده تا برای همیشه با هم باشند ولی خیلی سخت بود . گاه قمار زندگی به جایی می رسه که اگه بخوای ریسک کنی همه اون چه رو هم که داری از دست میدی .. حتی همون عشقتو .. حتی همون دلخوش بودن به روز ها و لحظه ها رو .. کاش آدما در آینه زندگی و گوی بلورین سرنوشت می تونستن درستی ها و زشتیهای آینده رو ببینن . کاش می تونستن ببینن که چطور می تونن خودشونو به بهترین نقطه زندگیشون برسونن .سارا : نمی دونم بهت چی بگم سعید .. برام تعجب داره که تو از کجا می دونی که می تونی رو سارای خودت حساب کنی که تا آخرین نفس عاشقت باشه و حتی وقتی که روح از بدنش جدا میشه ..سعید : واسه این که من می تونم اون وجود واقعی سارای خودمو ببینم . برای من تو فقط یک جسم خاکی نیستی که بخوام با یه هوس و با یه ارضا شدن ازت فاصله بگیرم .. بلکه این هوسهاست که همراه با عشق منو بهت نزدیک و نزدیک تر می کنه .. لذتهایی که به من آرامش میده .. و احساس می کنم که این روح منه که در آغوش تو به آرامش می رسه .. حتی اگه از جام پاشم و بین بدن من و تو فاصله بیفته اما روان من احساس من .. فکر و درون من , با همه آرامشش تو رو فریاد می زنه .. احساس می کنه به اون دنیایی که می خواسته رسیده به اون نیازش . سارا : چته سعید .. من دارم آتیش می گیرم ..سعید : از هوس ؟ سارا : اون که آره ولی بیشتر از حرفای عاشقونه تو .. دارم می سوزم و با این سوختن هاست که سبز میشم . منو ببوس یک بار دیگه اگه دوست داری .. اگه می خوای .. و یک بار دیگه دقایقی رو با نگاهی عاشقونه و در سکوت سر کردند .. نه سارا و نه سعید برای شکستن نگاه و سکوت پا پیش نذاشتن .. یه لحظه سارا خیلی آروم و میلیمتری سرشو تکون داد و سعید هم پاسخشو با همون حرکت داد .. و در یک لحظه صورتشونو به هم نزدیک کردند .. و آروم لبهاشون رو لبهای هم قرار گرفت .. نرم ..نرم و نرم .. گرم و گرم و داغ .. فشار لبهاشون روی هم لحظه به لحظه بیشتر می شد و فشار دستانی که دور کمر عشقشون حلقه شده بود .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۴۰غرق تکرار لحظه های عشق و هوس و احساس به پیش می رفتند .. انگار عقربه زمان به سرعت حرکت می کرد .این احساس که دیگه بین اونا فاصله ای نیست باز هم به سراغشون اومده بود . سارا حس کرد که اون قدر آروم شده که بتونه در آغوش سعید بازم به آینده ای فکر کنه که نمی دونه چیه و براش چی پیش میاد . به این که این لحظه های تکرار واسشون تا چه حدی می تونه جالب باشه و اونا رو تا به کجا می رسونه و مهم تر از اون آیا می تونن بازم از این لحظات تکرار داشته باشن یا نه . غرق این حرارت شده بود . و سعید آن چنان سارا رو در آغوشش گرفته بازم در نهایت سکس و قوس با پیچ و تاب های بدنش اونو غرق هوسش کرده بود که دوست نداشت این لحظات پایانی داشته باشه . اسیر سکوت شیرینی بودند که دنیایی ازعشق و حرفای عاشقانه بود . حرفایی که اون لحظه از صدای قلب هم می شنیدند . فریاد لحظه های عشق و هوس اونا رو بیدارشون کرده بود تا اگه از خواب در آغوش هم لذت می برند این حس رو هم داشته باشند که خوشبختی فقط به لحظه های خواب و بیداری و آرامش نیست .. خوشبختی در اینه که انسانها یی که عشق رو با آغوش باز بین هم به آغوش می کشند بتونن این راه رو ادامه بدند و با صدای عشق صدای پاکی و وفای عشق به راهشون ادامه بدن . عشق به آدما خیانت نمی کنه این آدما هستند که به عشق خیانت می کنند ..سارا لبهای سعید رو رو لباش حس می کرد و بعد روی سینه هاش .. احساس داغی قسمتی از تن سعیدو که باز هم کسشو به آتیش کشیده بود و سایه های روی دیوار همه حکایت از این داشت که لحظه های عاشقونه و پر التهابشون هر گز دوست نداره که به آخر خط برسه .. دوست نداره که پایانی برای خودش تصور کنه . عشق زیبا تر از سایه های روی دیواره .. زیبا تر از یک حس زود گذر .. عشق همونیه که آدما رو وادار می کنه که خیلی از زشتی ها رو زشت ندونیم وزیبایی ها رو وقتی که در کنار محبوبمون نباشیم نتونیم که ببینیم . و سارا تنها می تونست دستاشو دور کمر سعید بذاره و با حرکت دست و فشاری آروم روی کمرش هیجان و هوس خودشو تا حدی کنترل کنه .. ولی حس می کرد که جسم و روحش در حال انفجار و پریدن از دنیاییه که شاید واسه اون واسه رابطه پاک و آسمانی اون و سعید کوچیک نشون می داد . فضایی رویایی , که حالا در واقعیت عشق و هوس آن چنان حل شده بود که خیلی کوچیک به نظر می رسید .. اما حالا این فضای کوچیک جولانگاه یک عشق بزرگ بود . جایگاه مقدسی که گذر زمان مقدس , پیوند دو عاشق رو می دید . سارا اسیر تفکرات و شیرینی لحظاتی شده بود که در آغوش سعید قرار داشت . و پسر در عین لذت بردن از وجود عشقش می خواست همچنان بهش نشون بده که از وجود اون می تونه بیشتر لذت ببره تا از همسرش .. و اون می تونه لذت و شیرینی زندگی رو خیلی بیشتر از اون چیزی که تصورشو می کنه به سارا بچشونه . اون جسم و روح و فکر سارا رو برای خودش می خواست . فقط خودش .. می دونست شاید این بدن باز هم اسیر دست مرد دیگه ای بشه . مردی که به اسم شوهر این زن شناخته میشه .. اما پسر لذت می برد که بتونه همچنان بر قلب و روح این زن نفوذ داشته باشه .. چون دوستش داشت . عاشقش بود .. از وقتی که خودشوشناخته بود اونو شناخته بود .. از وقتی که خودشو احساس کرده بود اونو احساس کرده بود . و حالا سارا یک بار دیگه چشاشو بسته بود تا بتونه در اوج آرامش به حرکات سعید فکر کنه .. به بوسه لبهای عشق بر کناره های گردنش .. به حرکت کیری که انگار در حال نوازش و لالایی خوندن برای درون بدن و کسش بود .. به دستانی که عاشقانه و با احساس پشتشو لمس می کرد .. چه راحت و آروم می تونست در میان دنیای نا آرام خود با مهر و حرکات عاشقانه و پر هوس سعید به اوج هوس برسه ..سارا : آخه چند بار .. لباشو آروم گاز گرفت تا چیزی نگه که پسر به یادش بیاد که اون یک زن متاهله و وابستگی داره .. سعید احساس کرد که بازم می تونه سارای خودش رو به اوج لحظات شیرین هوس برسونه .. لحظاتی که فریادش اونو آروم کنه .. سارا : سعید تو بازم می تونی .. می خوام ..من بازم می خوام .. بهت احتیاج دارم ..و پسر ادامه داد ..نگاهشو به صورت پر التهاب سارا دوخته بود .. به دستای زن که حالا روی سینه هاش قرار داشت ... با چند ضربه سریع کیرش و فریاد و بعد سکوت سارا دونست که بازهم تونسته عشقشو به نقطه آرامش برسونه ..و دقایقی بعد سارا چشاشو باز کرد .. سعید روش خم شده بود و نگاش می کرد و سارا در حال بازی کردن با سینه های سعید گفت حالا دلم می خواد باهات حرف بزنم .. سعید: از چی بگیم .. سارا از همه چی ؟ مگه حرفای عاشقا تمومی داره ؟ مثل عشقشون تازگی داره ...ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۴۱سارا حس کرد که سعید باید گرسنه اش شده باشه . و اونم تا حالا به این مسئله توجهی نکرده . خنده اش گرفته بود .سارا : پاشم برم یه چیزی بیارم بخوریم .سعید : منم باهات میام .. ولی فعلا تو رو به اندازه کافی خوردم ..سارا: از من سیر شدی سعید ؟سعید حرفی زده بود که نمی دونست حالا جواب سارا رو چی بده .. سعید : نه منظورم این بوده که هر وقت گشنه ام شد تو رو بخورم برام کفایت می کنه .. سارا یه نگاهی به سر و وضع خودش و سعید انداخت . خنده اش گرفته بود . شورتشو پاش کرد و سعید هم به تقلید از اون این کارو انجام داد . یه چیزی با هم خوردند و با این که سارا کمی خوابش گرفته بود ولی دلش نمی خواست که بخوابه . این چند ساعت گذشته رو مثل یک خواب و رویا می دید .. و مثل یک نمایش واقعی .. یعنی هر تصوری رو می تونست داشته باشه . اما اون بیدار بود .. در میان واقعیت .. با یه حس لذتی که از خواب می برد . وقتی که انسان خوابه انگار دچار یه آرامش و فراموشی خاصی میشه . شاید در اون لحظات هم اون اسیر یک خواب بود . خوابی که نمی دونست اونو به کجا می رسونه . وقتی که بیدار شه چه اتفاقی قراره بیفته . یعنی این آغاز یک نمایش یک هفته ایه ؟ باید می دید که تا چه اندازه به این پسر عادت کرده .. فقط نگاه ؟ فقط موش و گربه بازیها ؟ فقط احساس سادگی ها ؟ فقط جذاب بودنها ؟ ... چه عاملی اونو وابسته به سعید کرده .. دوست داشت حرف بزنه .. واسه سعید از خواسته هاش و احساساتش بگه . براش اهمیت داشت که اون به چی فکر می کنه و چه نظری داره . اون دو برابر سعید سن داشت ولی هیکل درشت سعید دوبرابر بدن اون به نظر می رسید . سرشو گذاشته بود رو سینه سعید .. تا اون با نوازش های خودش آرومش کنه . .. سارا : عشقم به چی فکر می کنی . دوست دارم حرفاتو بشنوم . صدای قلبتو می شنوم . می دونم توی دلت چی می گذره . می دونم چی می خوای ... نگاه یکرنگت , صدای نفسهات .. حرارت تنت .. همه و همه یک صدا دارن از عشق میگن . حتی همه اینا رو می تونم از صدای سکوتت حس کنم . ولی دوست دارم افکار خاص تو رو هم بدونم . اگه برات سخت نیست بهم بگو . اگه منو غریبه نمی دونی . اگه دوستم داری .. اگه حس می کنی بین ما فاصله ای نیست ..سعید : این جوری که گفتی و با این چیزایی که گفتی دیگه چاره ای واسه آدم نمی ذاری که جز این که هر چی توی دلمه بگم ..سارا : من که مجبورت نکردم . اگه دوست نداری نگو .. سعید : وقتی ناز می کنی چقدر خوشگل میشی .. سارا : نیستم ؟ سعید : چرا .. قشنگ تر میشی . چرا حالا داری همش از حرفا م نکته می گیری .. سارا : واسه این که خیلی دوستت دارم . آدم در مورد کسی که دوستش داره خیلی نکته سنج میشه . خب حالا حرفتو بگو .. سعید در حالی که با موهای سر سارا بازی می کرد و سارا هم مست از نوازش های اون لباشو رو سینه عشقش قرار داده آروم اونو می بوسید گفت .. -راستش ساراجون ! دارم به این فکر می کنم که چی می شد به جای این یک هفته پنجاه و دو هفته رو پیشت بودم . چی می شد واسه همیشه با هم بودیم . دیگه این عذاب باهام نبود که تو متعلق به زندگی دیگه ای هستی ..سارا : فکر کردی منم آرامش دارم ؟ فکر کردی منم دور از تو می تونم زندگی راحتی داشته باشم ؟ من یه لحظه بدون تو نمی تونم زندگی کنم . شاید شما مردا این حسو نداشته باشین . شاید تو بتونی یه زن دیگه رو لمس کنی و عذاب نکشی .. ولی یه زن وقتی که عاشق میشه .. وقتی که روحشو تسلیم یه مرد دیگه ای می کنه اگه بخواد جسمشو در اختیار مرد دیگه ای قرار بده حس می کنه که اون لحظه لحظه مرگشه . حس می کنه که با خاک یکسان شده . همه چی واسش بوی نیستی رو داره . آره اینه حس یک زن ..سعید : یعنی تو عشق منو این جور می بینی که من اگه بخوام با یه زن دیگه باشم که اصلا به فکرش نیستم خیلی راحت می تونم این کارو انجام بدم ؟ یعنی تو در مورد من این طور فکر می کنی سارا ؟ تو چشام نگاه کن و راستشو بگو ..سارا نگاهشو به نگاه سعید دوخت ..سارا : دوست دارم از ز بون من خطاب به سعید حرف بزنی . بگی که سارا چی فکر می کنه ..سعید : سارا به سعید خودش اعتماد داره .. می دونه سعید هم نمی تونه جز اون به زن دیگه ای دست بزنه .. دلش نمی خواد بدن زن دیگه ای رو لمس کنه .. چون وجودشو قلب و روحشو متعلق به سارا می دونه ..سارا : خوب فکرمو خوندی سعید .. سعید : پس چرا اول اون حرفا رو زدی ..سارا : دوست داشتم از زبون خودت حس خودت رو بشنوم . بگی که دوستم داری . بازم بگی که جز من عاشق هیچ زن و دختر دیگه ای نمیشی .. و با هیشکی دیگه نمی تونی باشی . ... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق وهـــــــــــــــوس ۴۲سارا دوست داشت همچنان از احساسات خودش بگه . از اون چیزی که در دلش می گذره حرف بزنه . می خواست بگه که براش سخته این جور زندگی کردن . می خواست بهش بگه که سخته واسش اگه بخواد عشقو با خیانت تر کیب کنه . اون هیچوقت در ذهنش این تصورو نداشت که یه روزی بخواد به همچین شرایطی برسه ولی به این فکر می کرد که اون زنایی که با وجود داشتن همسر عاشق یکی دیگه میشن یا دوست پسری می گیرن که زندگی اونا رو از حالت یکنواختی در بیاره چه طور می تونن خودشونو با شرایط موجود هماهنگ کنن . چطور می تونن یه رفتار دوگانه ای داشته باشن . از دورنگی خوشش نمیومد . می خواست خودش باشه . اون از شخصیت دو گانه داشتن خوشش نمیومد . و حالا خود اون شده بود یکی از اون زنایی که ازشون انتقاد داشت . تازه هنوز یک روز کامل نشده بود که به طور کامل خودشو اسیر این زندگی کرده بود . اما می دونست که در واقع ماههاست که خودشو وابسته و اسیر پسری کرده که شاید می دونسته یه روزی به این روز می رسه . شاید ار واقعیت فرار بیهوده ای می کرد ولی می دونست که بالاخره به دامش میفته . می دونست که از دام عشق گریزی نیست . می دونست که نمی تونه از تار های عنکبوتی عشق فرار کنه .. و حالا هم پشیمون نبود .. در زندگی چیزایی وجود داره که رسیدن و نرسیدن به اون هر دو مشکلات خودشو داره .. می دونست که اگه بهش نرسه به خواسته هاش نرسه بازم یه رنجهای دیگه ای رو باید کنه . حسرتهای دیگه ای رو باید بخوره . اما حالا می تونست این آرامشو داشته باشه که بازم اراده کرده تونسته اون چیزی رو که درمورد سعید می خواد به دست بیاره . سارا برای رسیدن به اون چیزی که در زندگی می خواست تلاش می کرد اراده داشت اعتماد به نفس داشت می جنگید .. حالا این جنگ شیوه های مختلفی داشت .. گاه با سکوت , گاه با فریاد , گاه با شکیبایی و گاه با عجله .. اون می دونست که باید با هر خواسته ای چه طور کنار بیاد . ولی هر گز برای رسیدن به خواسته ای به اندازه خواسته رسیدن به سعید نگرانی نداشت . شاید این به این دلیل بود که اون نیاز و خواسته تمام وجودش بود .. که اگه می باخت یعنی همه چیزشو باخته بود . غرورشو اون احساس همیشه موفق بودنشو و حالا می تونست این آرامشو داشته باشه که بازم تونسته موفق شه . بازم تونسته به خواسته اش برسه .. دوست داشت واسه سعید شیطنت کنه .. با حرفاش با کاراش .. همون جوری که پیش دوستاش شوخ و شنگ بوده این حسو واسه اونم نشون بده . بگه و بخنده .. نشون بده که آینده رو خیلی زیبا و راحت می بینه . آینده ای که برای همیشه و تا ابد و تا لحظات پایان زندگی اونا رو در کنار هم نگه می داره .. و سارا گفت و گفت و گفت .. سعید یک در میون به حرفای عشقش گوش می داد .. آخه وقتی آهنگ صداشو می شنید حس می کرد که اون داره چی میگه از چی داره میگه . فقط دوست داشت بغلش کنه . اون لبا رو ببوسه و بازم با موهاش بازی کنه این بار سعید حس کرد که نیاز به نوازش و آرامش بیشتری داره .. حالا اون بود که سرشو گذاشت بین سینه های سارا .. دوست داشت که با دستای اون نوازش شه .. سارا اینو به خوبی حس کرده بود . چون ا ونم می دونست شیرینی لحظه های آرومی رو که وقتی عشقی خودشو به عشقش می سپره چه جوری کامل میشه . لحظاتی که به چیزی نمیشه فکر کرد جز یه حس قشنگی که از پیوند قشنگ دو عاشق به وجود میاد . یه حرارت خاصی رو رو سینه سارا حس می کرد . بوی گرم و لطافتی که اونو بیش از پیش وابسته خودش کرده بود . لباشو به آرومی رو سینه زن حرکت می داد .. دستای نوازشگر سارا کمی شل شده بود ولی از اون جایی که می دونست عشقش از حرکت ملایم و نوا شگرانه اش خوشش میاد سعی کرد با تسلط به این کارش ادامه بده . سارا حس کرد که بازم بدنش داره سست میشه . بازم آتیش زیر خاکستر داره روشن میشه .. نوک سینه هاش خیلی زود تیز شده بود . دست سعید بازم رفته بود رو شورتش .. سارا : شیطون ! تو که می خواستی برام حرف بزنی . تو که می خواستی بهم بگی که دوست داری واسه عشقمون چه کارا بکنی .. سعید : یعنی دیگه فرصتی واسه حرف زدن نیست ؟ سارا : چرا .. چرا .. هر وقت دوست داشتی بگو .. من با تو زنده میشم . با تو جون می گیرم . با تو به اون جا و اون چیزی که می خوام می رسم ..سعید : حالا چی می خوای ..سارا : همون چیزی رو که تو حس می کنی . می دونی که چی می خوام . تو رو .. بغل گرم تو رو .. و اون لباتو که می خوام یه بار دیگه سینه هامو بخوری ..یه لحظه چشای سارا به ساعت دیواری افتاد . چشاشو بست . نمی خواست گذشت زمانو احساس کنه . حتی نمی خواست احساس کنه که ثانیه ها دارن رد میشن . اون هنوز روز ها فرصت داشت . ولی دوست داشت فرصتی تا به انتهای زندگی داشته باشه . حیاتی جاودانه .. عشقی جاودانه .. اما چه جوری میشه عشق و خیانتو با هم توجیه کرد .. حس کرد که حالا خودشم داره گرفتار واقعیتهایی میشه که تا حالا واسش یه انتقادی شده بود از زنای دیگه .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق وهـــــــــــــــوس ۴۳احساس عاشقانه سارا هنوز تغییری نکرده بود .. فقط چند ساعت گذشته بود که اون همه چیزشو تقدیم کرده بود .. اما یک زن فقط در چند ساعت نیست که تسلیم میشه . اون از مدتها قبل بود که تسلیم شده بود . و حالا می دونست که به راهی قدم گذاشته که بازگشتی نداره . می تونه بین دو پرنده پرواز کنه بدون این که هیشکدوم از همسفراشو ناراضی داشته باشه . اما سعید می دونست که مرد دیگه ای هم در زندگی اونه . مگه یک زن یا یک مرد درآن واحد می تونه عاشق دو نفر باشه ؟ مگه می تونه به دو نفر فکر کنه . مگه می تونه دو حس داشته باشه ؟ اون با تمام وجودش عاشق بود . فر دا و فر دا ها رو با این که خیلی زیبا می دید اما براش مبهم بودند . مثل تیری که در تاریکی رها میشه . حالا به کجا می رسه .. آیا به هدف می خوره ؟ زخمی می کنه ؟ نمی دونست . ولی حالا یک بار دیگه فرود لبهای سعیدو بر تن خودش حس می کرد . تنی عاشق در تر کیب با روحی تسلیم و عاشق .. سارا کوچولو تونسته بود سعید و شکارش کنه . پسری که به دخترای زیادی نه گفته بود . پس اون تونست عشق و وفا داری رو درک کنه . اون عشقی می خواست که سیرابش کنه . نه از این عشقای دخترونه ای که با چند پیامک فکر می کنن که به قله های عشق و محبت رسیدند و یا این که عشق افلاطونی لیلی و مجنونی رو در بیابان عشق طی کردن . سوزش بوسه های هوس یک بار دیگه بر سینه های سارانشسته بود . سعید همچنان سیری ناپذیر نشون می داد . سارا : سعید چقدر آتیشت تنده ..سعید : تو هم داری منو می سوزونی . بذار تند بلشه . حالا که تنده پس بیا و آرومم کن . به من بگو که دوستم داری وبگو که در کنارم می مونی . در کنار لحظه های عشق و هوس . فرقی نمی کنه ..سارا : نههههههه نهههههههههه عزیزم .. عزیزم .. دوستت دارم . می خوام ازت بشنوم .. هر ثانیه .. هر لحظه ای که اسیر دستای توام و اسیر تو .. بشنوم که دوستم داری و عاشقمی ..سعید : دوست دارم تو همیشه اسیر من باشی .. چون همیشه بهت میگم دوستت دارم .. و همیشه عاشق تو خواهم بود و خواهم ماند . جز تو هر گز ..و کاش می تونستم خودمو قانع کنم که جز من هر گز ..سارا : آخخخخخخخخ .. بگو من چیکار کنم .. سعید : نمی دونم . نمی دونم . نمی خوام شرایطمون طوری شه که به همین صورت هم نتونیم همو ببینیم . آخه مهم واسه من بودن در کنار توست و دونستن این که سارای من جز من به هیج مرد دیگه ای فکر نمی کنه .. اگه یه روزی نتونم تو رو ببینم نتونم تو رو حس کنم اون روز مرگ آرزو هامه و مرگ آرزو هام یعنی مرگ من ..سارا : و من بدون تو می میرم .سعید : هر کاری بگی می کنم . اگه بخوای به همه میگم دوستت دارم . تو رو می خوام . تو رو می گیرم و به صورت رسمی هم زنم می کنم .. می دونم خیلی سخته .. سارا : نه سعید .. من نمی خوام زندگی تو رو خراب کنم .سعید : زندگی من تو هستی . همه چیز من تو هستی . من زمانی خراب میشم که حس کنم تودر زندگی من نیستی و نمی تونی باشی . اون روز روز مرگ منه . اون روز روز یه که من حتی یک لحظه هم نمی خوام در این دنیا باشم . وقتی که امید نباشه آدم باید بمیره .سعید و سارا باز هم کاملا بر هنه شده بودند .. سارا پاهاشو باز کرد تا جسمش یک بار دیگه غرق جسم سعید شه .. یک بار دیگه فاصله ها رو شکسنه بودند .. حرکات موجی شکل بدن سعید و تلاطم کیرش در کس داغ سارا از احساس گرم و داغ هوس آلودانه هر دوی اونا می گفت .. سارا حرکتی نمی کرد . خودشو به سعید سپرده بود تا با دستای اون حرکت کنه . با تن اون .. سرشو رو سینه سعید گذاشته و در حالی که خودشو غرق هیکل درشت سعید می دید دوست داست که همچنان صدای عشقشو بشنوه .. انگار واسش طنین یک لالایی بود .. دوست داشت بازم با حرفای سعید به خوابی شیرین بره . به رویایی که جز اونو نبینه . مثل همون وقتایی که هنوز به این لحظه ها نرسیده بودند . با این تفاوت که حالا می دونه وقتی که چشاشو باز کنه می تونه اینو حس کنه که سعیدو در کنار خودش داره .. و بالاخره می تونه لحظه هایی رو شکار کنه که جسمشو اسیر شکارچی خودش ببینه . آخه روح و وجود و قلبشو برای همیشه صید و تسلیم صیاد خودش می دید . سعید به اون گفته بود که هر کاری می کنه .. حتی با خونواده اش در میفته .. ولی اون دوست نداشت در همون ابتدای جوونی سعید اونو با همه در گیر کنه . با پدر و مادرش .. با اونایی که نمی تونستند عشق به این سبکو حس کنن . کی باورش می شد و میشه که یه پسری با هیجده نوزده سال بیاد و با کمال شجاعت بگه که من عاشق زنی هستم که تقریبا دو برابر من سن داره ؟! و اگه از شوهرش جدا شه من با اون از دواج می کنم . اگه من سارا همه این درد های شیرین عشقو به جون بخرم چطور می تونم به خودم اجازه بدم که سعیدی رو که با تمام وجودم دوستش دارم و آرامش اونو می خوام احساس نا امنی کنه .. هر چند که اون میگه و من خودمم اعتقاد دارم در راه عشق از همه چی میشه گذشت . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۴۴سارا تلاش کرد که دیگه به هیچی فکر نکنه . فقط به زندگی و شیرین ترین لحظات اون فکر کنه . لحظاتی رو که در اون به سر می بره و نمی تونه با چیز دیگه ای عوض کنه . انگاری باورش نمی شد که در خوش ترین لحظات عمرش به سر می بره . شاید آدما باور ندارن که زندگی گاهی هم روی خوش خودشو به اونا نشون میده .. اونا انتظار دارن که این خوشی ها دوام داشته باشه .. سارا ! سارا ! به خودت بیا . انتظار نداشته باش که این خوشی ها دوام کنه . پس از لحظات شیرین زندگیت استفاده کن .. حس کن کسی که دوستش داری واسه همیشه در کنار توست .. اصلا به این فکر کن که خودت برای همیشه در این دنیا هستی و یا این دنیا برای همیشه دوام داره که عشقت , سعیدت برای تو دوام داشته باشه ؟ این قدر خودت رو اسیر شعار نکن .. تو حالا اسیر عشق و اسیر دستای اونی .. مهم اینه که که اگه ازش بخوای هر کاری واست انجام میده . با توست .. همراه تو .. اما عشق و محبت و احساسی که نمی خواد و اجازه نمیده که شما غمهای همو ببینید وادارتون می کنه که با همین شرایط بسازین . سارا با یه حس یوگایی خودشو رسوند به سرمینی که بر فراز اون چون پرنده ای سبکبال در پرواز به لذت و آرامش فکر می کرد و سعید هم همین حسو داشت ... رقص سایه ها روی دیوار شروع شده بود .. پایان یک لذت با شروع لذتی دیگه همراه بود . مثل موجی که میاد پایین و دوباره شکل می گیره ولی اگه درست فکر کنیم اون موج دوم دیگه موج اول نیست . شاید حرکت همون حرکت باشه ولی موج و ذرات اون موج با موج قبلی تفاوت دارند . و سارا احساس می کرد که با همون حرکت عاشقونه و لذتهای تازه آغوش عشق و هوسشو واسه سعید باز کرده ... به ساعت دیواری نگاه می کرد ... نزدیک غروب شده بود ولی هیشکدوم از در آغوش هم بودن سیر نشده بودند .. سارا دوست داشت به هر صورت که می تونه احساس آرامش و لذت کنه .. تند ..کند .. مثل امواج آرام دریا ... و گاه مثل طوفانی که احساس متفاوتی درش به وجود بیاره .. یه حسی اونو وادار کنه به این که دوست داشته باشه در طوفان عشق سعید و در میان امواج عاشقانه اون گم شه .. و یه احساس دیگه ای که دوست داشت اون و عشقشو به ساحلی برسونه که برای همیشسه تا آخر عمر در کنار هم باشن . و سعید , سارا رو خیلی نرم و راحت در آغوش کشیده بود . گاه خودشو به سمت جلو حرکت می داد و گاه سارا رو به سمت خودش می کشید ... لباشو می بوسید و گاهی هم بین لبهای اونا فاصله میفتاد .سارا : منو ببوس .. ببوس .. بازم داغم کن .. آرومم کن .. هر کاری دوست داری بکن .سعید : همون که پیش منی همون که با منی حس می کنم به همه خواسته هام رسیدم . این از همه چیز برام مهم تره . نمی دونی چقدر انتظار این لحظه ها رو می کشیدم . راستش هنوزم فکر می کنم که دارم خواب می بینم . دلم می خواد که بازم برام حرفای عاشقونه بزنی سارا .. خودت رو بازم غرق آغوش من کنی بهم بگی که بیدارم . تمام اینا یک رویا نیست .. به شیرینی یک رویاست . شیرین تر از تمام رویا هایی که می تونه وجود داشته باشه . رویایی برای من و تو . برای این که بهترین و خوش ترین لحظات زندگیمونو در کنار هم باشیم . سارا ! عشق من دوستت دارم . به من بگو هیچوقت فراموشم نمی کنی ..و سارا غرق در لذت و هوس و به آرومی پی در پی تکرار می کرد .. دوستت دارم .. دوستت دارم سعید بیشتر از هر چیزی که فکرشو می کنی ...سعید : سارا داری گریه می کنی ؟ ناراحتی از این که در آغوش منی ؟سارا : نه سعید این اشک شوقه ..ولی سارا برای این گریه می کرد که نمی دونست حال و روز فردای خودشو .. و این که چیکار می تونه بکنه تا بین سارایی که هست و سارایی که باید باشه یک تفاهم به وجود بیاره . چطور می تونه سارای دو چهره باشه .. اون دوست داشت یه عاشق خالص باشه .. یه آدم بی ریا ... یه آدمی که عشقو با تمام وجودش حس کرده .. دوست داشت که همه درکش کنن . ولی این میشه ؟ این میشه که همه آدما همو درک کنن ؟ حتی به قیمت زیان دیدن خودشون ؟ کاش می شد ! کاش می شد که آدما عشقو خیلی بالاتر از اونی می دیدن که فقط حرفشو می زدن !سارا : سعید دوستت دارم .. همیشه .. تا ابد .. تا هروقت که زندگی هست .. تا هر وقت که نفس می کشم .. تا هر وقت که می تونم فریاد بزنم و بهت بگم که عاشقتم اینو میگم . حتی اگه تو نخوای .. حتی اگه تو دیگه دوستم نداشته باشی .. حتی اگه تو دیگه عاشقم نباشی ..سعید : چرا این حرفا رو می زنی سارا .. فدای مروارید چشات بشم من . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی