انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 11 از 13:  « پیشین  1  ...  10  11  12  13  پسین »

نگاه عشق و هوس


زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق وهـــــــــــــــوس ۴۵

سارا : نمی دونم چی میشه .. نمی دونم . نمی دونم از زندگی چی می خوام و چی باید بخوام فقط یه چیزو می دونم و اون این که تو رو می خوام . نمی دونم این چی می تونه باشه . یک احساس .. یک عادت یا یک عشق . هرچی هست من اینو می خوام . اینو که به من انرژی میده . امید میده . من نمی خوام از آینده ترس داشته باشم .
سعید : شاید فکر کنی من سنم کمه . هیچی حالیم نیست . ولی می دونم که نباید از آینده ترسید . باید امید وار بود . یه روزی من این لحظات رو در خواب هم نمی دیدم . حتی نمی تونستم در رویا هام تصورشو کنم . . فقط به این فکر می کردم آیا میشه بیاد روزی که جواب سلام منو گرم تر بدی یعنی با یه حسی بدی که من بتونم به خودم بقبولونم که یه حس قشنگ مهربونی و دوست داشتنه . شاید از اون نوعی نباشه که من می خوام و امروزبهش رسیدم . شاید اونی نباشه که بتونم تو رو در آغوش داشته باشم ولی به همون یه لبخند تو قانع بودم . نمی دونستم چرا . با این که می دونستم تو شوهر داری . می دونستم تو وابسته به زندگی دیگه ای هستی ولی هرروز با یه امیدی میومدم به سمتت . و من شاید تا آخر زندگیم هم به همین قانع بودم . برای من تو یک بتی بودی که هر وقت بیدار بودم ستایشش می کردم .
سارا : حالا اون بت شکسته ؟
سعید: نه ..کسی که عشقو می پرسته بت پرسته .. حالا خیلی بیشتر از اون روزا دوستت دارم . قدر اون لحظه ها رو می دونم . دیگه هیچ فاصله ای رو حس نمی کنم .
سعید از سارا فاصله نگرفته بود . هنوز کانون هوس دو عاشق در تماس با هم بود .
سعید : حالا می خوام بخندی . حالا می خوام آروم باشی .. به لحظه ها فکر کنی ..
سارا : آره به لحظات فکر می کنم . به ثانیه هایی که با تو هستم و نمی خوام که تموم شن . به روزای خوبی که جلو رومونه . عشق از راه رسیده .. من باید خوشحال باشم . کی تا این جاشو فکر می کرد . زندگی قشنگه . نمی تونی فکر کنی فردا چی میشه . فردا یعنی تقسیم امروز ها . فردا یعنی لحظه هایی که ما اونو واسه خودمون رقم می زنیم . فردا میاد . چه بخوای چه نخوای فردا از راه می رسه و تو غرق اون زمانی میشی که بهش رسیدی . و من حالاغرق توام . و بدون تو نمی تونم جایی رو ببینم . همون جوری که همه چی رو با تو می بینم ..
سعید : عشق من .. اجازه هست ؟ ادامه بدم ؟
سارا : داری از خودت اجازه می گیری ؟ من که تسلیمم ..
سعید : ما هر دومون تسلیمیم . تسلیم عشق . عشق هر دومونو تسلیم کرده .
سارا : ما هر دومون اسیر سر نوشتیم . مخصوصا من .. نمی دونم چرا به این جا رسیدم . نمی دونم چرا عشق می خواد دین خودشو به من ادا کنه . شایدم این کارو کرده باشه .. آخخخخخخ سعید .. دیگه فقط سکوت می خوام و آغوش عاشقانه پر هوس تو رو ..
سارا سکوت کرده بود و سعید هم به سکوتش پاسخ داده بود . سکوتی همراه با سکوت ...و التهاب بدنهایی که در تماس با هم قرار داشتند . فریاد هوس تن دو عاشق .. لذتی که هیشکدوم اونو لذت گناه نمی دونستند .. اونو حق عشقشون می دونستند . و سارا در اوج این لحظات پر هوس خود دیگه به هیچ چیز فکر نمی کرد اون می خواست یک بار دیگه به نهایت لحظه های شور بی نهایت عشق و هوس برسه ..هر چند یک عاشق همیشه در حرکته .. اگرم حس کنه به اوج عشق و هوسش رسیده بازم به حرکت ادامه میده .دستای سارا به دو طرف باز شده با چشایی بسته لبخند می زد . و سعید یک بار دیگه روش خم شد . لباشو رولبای عشقش قرار داد . ویک بار دیگه سارا به نهایت لذتش رسید .. لذتی که انگار تمومی نداشت . یه حرکتی که قصد توقف نداشت ... و سعید وقتی که می دید سارای اون در اوج هوس قرار داره به حرکتش ادامه می داد .. یه جای کار سارا حس کرد که حالا دیگه وقتشه شیره عشق و هوس سعیدو یک بار دیگه با کانون هوسش بچشه .. دستاشو دور کمر سعید حلقه کرد اونو به خودش فشرد و خودشو هم به سمت بالای بدن اون چسبوند .. رهاش نمی کرد . سعید می دونست که اون چی می خواد خودشو رها کرد و یک بار دیگه با تمام وجودش و با نهایت عشق و هوس حس می کرد که با چه لذتی آب کیرش در وجود سارا خالی میشه .. و تا به انتها و بعد از اون همچنان لباشو رو لبای سارا حرکت می داد . غروب شده بود .. در آغوش هم دو تایی شون از پنجره به غروب غم انگیز خورشید خیره شده بودند ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۴۶

غروب خورشید غم زیبایی رو برای اونا به تصویر کشیده بود . غمی که سارا به خوبی حسش می کرد . می دونست وقتی که این روز ها تموم شه اون فقط به این فکر می کنه که چطور می تونه به روزای خوشی بر گرده که با عشقش باشه . حال خودشو می دونست . اون تا به حال هر چی رو که می خواست و اراده شو می کرد به دست می آورد . حتی حالا هم حاضر بود خودشو قر بانی کنه . آیا این آخر این چیزی بودکه می خواست ؟ شاید نهایت خواسته اش بود . ولی اون سعیدو دوست داشت . یک عاشق نباید فقط به خودش فکر کنه . نباید فقط خودشو در نظر بگیره . باید اینو هم حس کنه که زندگی فقط مال اون نیست . فقط برای لذت بردن اون نیست . سعید در آغاز جوانیشه .. ولی از طرفی اون پسر همه چیزشو در سارا می دید . درسته که من دارم خودمو قر بانی می کنم و اگه اون بخواد برام فداکاری کنه به خاطر خراب نکردن ادامه زندگیش و این که دیگران با هاش بد نشن ایثار اونو قبول نمی کنم . ولی شاید این چیزی نباشه که سعید من بخواد . شاید جدایی از من براش عذاب آور باشه اون وقت من چطور خودمو ببخشم . ولی نگاههای مادرش .. اون امید های پدرش . حرفای بستگانش .. هیشکی نمی تونه اونو درک کنه . حتما همه میگن که اون اسیر عشق بچگانه ای شده . نمی خوام که احساس قشنگ اونو به بازی بگیرن . سعید دستشو دور کمر سارا گذاشته بود . سینه های درشتشو به سینه های سارا چسبونده بود . دو تایی شون از پنجره بیرونو نگاه می کردند . غم غروب .. با این که هیشکدوم از احساس غم خوششون نمیومد ولی خودشونو در غروب خورشیدی حس می کردند که داره خودشو به دست شب می سپره .. ولی سارا می دونست که این زمینه که داره غروب می کنه . داره از خورشید دور میشه . چشاشو به خورشید سرخ دوخته بود . انگاری که دل خورشید مثل دل اون سرخ بود ... خود و عشق وتن بر هنه شونو می دید که خودشونو به خورشید سپرده و آروم آروم دارن از اون فضا دور میشن .
سارا : سعید ! خورشید من . منو با خودت ببر . می خوام با تو و همراه با این خورشید حرکت کنم . حتی اگه دیگه به صبح نرسم . فقط می خوام کنار تو باشم . می خوام در تو گم شم . وقتی با تو باشم دیگه به طلوعی دیگه فکر نمی کنم . دیگه غروبی حس نمی کنم . فقط تو هستی و تو . فقط لحظه هاییست که پیوند من و تو رو نشون میده و به من میگه که من خوشبخت ترین زن دنیام . دیگه هیچی نمی خوام . جز یه آهنگ آروم که عشقو مثل یه موج نرم در طوفان دریای وجودم به حرکت در بیاره .
سعید : من اگه باشم خوشید تو, می دونم که بدون تو نه نوری دارم و نه گرمایی . پس تویی که خورشید منی همه چیز منی .. تو برام قشنگ تر از خورشیدی .. قشنگ تر از هر چی که هست ..
سارا : بغلم بزن . بازم فشارم بگیر . بازم بگو که دوستم داری . بازم بگو که هیچ چیز نمی تونه بین ما جدایی بندازه .
سعید : تو خودت بهتر از هر کسی می دونی که هیچ چیز نمی تونه ما رو از هم جدا کنه . عشق من به تو اون قدر قویه که تو باید اونو حسش کنی .. همون جوری که من احساسش می کنم .
سارا حس کرد که داره در آغوش سعید خوابش می بره .. اما اون دوست داشت همچنان به غروب خورشید نگاه کنه . اون بازم غرق لحظه های عشق و هوسی بود که آغوش سعید براش ساخته بود . لحظه های فراموشی تمام غمهای روز گار . دور خورشیدو یه هاله ای از غم گرفته بود . نمی خواست که سرنوشت اونم مثل اون هاله غم شه . حس کرد که آسمون واسه جدایی از خورشیده که عزاداره .. میره تا یواش یواش لباس عزا تنش کنه .. ولی سارا دوست داشت که برای همیشه عروس سعید باشه . حتی در رویا هاش .. چون می تونست وقتی که در آغوششه وقتی که داره اونو می بوسه این رویا رو با تمام وجودش در خونش زیر پوستش احساس کنه . در آغوش هم به خواب رفته بودند . سارا وقتی چشاشو باز کرد سعیدو در آغوش خودش دید که چه زیبا چشاشو رو هم گذاشته . می دونست که در اون لحظه افکارش هم خوابیده . و لی حالا روحش کجاست . در کجا سیر می کنه . خواب کی رو می بینه ؟ خواب سارای خودشو ؟ سارایی که در آغوششه . ستاره ها اومده بودند . شب اومده بود. خورشید رفته بود ولی گرمای خورشید عشقو احساس می کرد . . هر دو خورشید هم بودند .. محو شده در هم .. دوست نداشت عشقشو بیدار کنه . دستشو به آرومی رو صورت سعید می کشید . خیلی آروم موهای سر عشقشو کنار داد . دوست داشت اونو ببوسه . ناز و مردونه خوابیده بود ... تشنه لباش بود . دوست داشت به بدنش دست بزنه . بهش بگه من مال توام . بازم آماده ام که تو هر کاری که خواستی با هام بکنی . من اسیر توام . آزادم نکن . بذار برای همیشه اسیر تو بمونم . اسیر دستای تو , اسیر عشق تو , اسیر قلب تو .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۴۷

ستاره ها جای خورشیدو گرفته بودن . آسمون تیره و تار شده بود . هرچه به دنبال ماه می گشت نمی تونست اونو پیدا کنه . چقدر دوست داشت با نوک انگشتاش با سینه های سعید بازی کنه . خیلی آروم حرکتش می داد . طوری که عشقشو بیدار نکنه . به چشای بسته اش نگاه می کرد . به ناز خوابیدنش . دوست داشت نوازشش کنه . لبای گرمشو ببوسه . یه نگاهی به بدن بر هنه اش انداخت . صدای زنگ تلفن خونه اونو به خودش آورد . حدس زد که باید از طرف سهیل و سامان باشه . پاک اونا رو فراموش کرده بود . اون حالا فقط خودش و سعیدو می دید . من که تمام تلفن ها رو قطع کرده بودم . یکی از این دو شاخه ها رو یادش رفته بود که از پریز بکشه ... سامان بود ..
سامان : عزیزم چه طوری خوبی ؟
سارا : خوبم . تو و سهیل چه طورین ....
سارا خیلی آروم حرف می زد . نمی خواست سعید بیدار شه . و به یادش بیاد زنی رو که داره با هاش عشقبازی می کنه یک زن شوهر داره . و اون تا شش روز دیگه می تونه واسش یک همسر رسمی باشه . اون شوهری که مجبوره در یه خونه حبس بمونه تا کسی متوجه این پیوند پر شکوه اونا نشه . چون این سنت قبلا بین اون و سامان پیاده شده ...
سامان : جات خالی . میومدی . خیلی خوش می گذشت . وقتی تو کنارم نیستی انگار که من یه چیزی از دست داده دارم . ..
سارا عصبی شده بود . دیگه دوست نداشت این حرفا رو از شوهرش بشنوه . دلش می خواست اینا رو از زبون سعید بشنوه . این حرفا اونو بیشتر خشمگینش می کرد . خیلی سرد با سامان بر خورد کرد . دوست داشت که زود تر خداحافظی کنه . سامان به خوبی متوجه این مسئله شده بود .
سامان : سارا خیلی خسته ای ؟ چرا این قدر کار می کنی . من و تو و پسرت یه زندگی خوب و آرومی داریم . پس کی می خوای از زندگیت لذت ببری . دیگه این قدر به مردم قول نده ..
سارا : سامان من از این زندگی لذت می برم . منو ببخش .. من اگه کار نکنم انگار یه چیزی می خواد گلومو بگیره و منو خفه کنه . چند بار باید بهت بگم من کارمو دوست دارم .
سامان : حالا چرا این قدر عصبانی میشی . من زنگ زدم حالت رو بپرسم . مثل این که بی خود این کارو کردم . سارا همش نگران این بود که نکنه سعید بیدار شه .. ولی از این که با شوهرش کمی تند بر خورد کرده بود متاثر شده بود . چاره ای نداشت . می ترسید عشقش چشاشو باز کنه و به یادش بیاد که هفته دیگه در همین ساعت یه مرد دیگه ای همون جایی که اون خوابیده .. خوابیده . دلش گرفته بود .
سامان : سهیل هم سلام می رسونه . میگه به مامان بگو نگران نباشه حالش خوبه ..
سارا : سلام منو هم بهش برسون و از طرف منم ببوسش . ...
سارا با سامان خداحافظی کرد . کاش این لحظات .. این روز ها به اندازه چند سال بگذره .. ولی می دونست وقتی که در کنار سعید باشه روز ها مثل ثانیه ها می گذرن ... یه لحظه یکه خورد .. یه چیزی دور کمرش حلقه شد و با هم افتادن روی کاناپه . اون دستای سعید بود ..
-ترسوندیم ... ببینم از کی تا حالا این جا هستی ..
-دو دقیقه ای میشه .. شنیدم داری با یکی حرف می زنی .. صحبتات که تموم شد اومدم ..
-دیگه از این کارا نکن .
-با دوستام از این کارا زیاد می کنم .
سارا به یادش اومد که خودشم وقتی که مدرسه می رفت با دوستاش از این شوخی ها زیاد می کرد ولی حالا دیگه حال و حوصله شو نداشت .
سارا : گرسنه ته
سعید : نه .. ولی خیلی ناراحتی ..
سارا : چیز مهمی نیست ..
سعید : می تونم آرومت کنم ؟
سارا : نمی دونم .
سعید : از من خسته شدی ؟
سارا : مگه آدم از کسی که عاشقشه و دوستش داره خسته میشه ؟ من تو رو با تمام وجودم دوست دارم . انتخابت کردم . این راهیه که درش قدم گذاشتم و تا آخرش هم میرم .
سعید : منم در کنارت هستم . با تو و برای تو ...
-دوستت دارم سعید . بازم بهم بگو . بگو که ازم خسته نمیشی . بگو که تنهام نمی ذاری . بگو .. بگو ..
سعید : من اگه نمی خواستمت من اگه می خواستم با یه هم سن و سال خودم باشم که اصلا به سمت تو نمیومدم . خودت که دیدی چند ساله که با امید میومدم به سمتت ولی با یه امید کم .. بالاخره به تو رسیدم . فقط تو رو می بینم . وقتی که عشق باشه انگار همه چی فراموش میشه . انگار آدم توان چند برابری پیدا می کنه . دوستت دارم ..
سعید سارا رو رو دستاش قرار داد . گذاشت رو همون تختی که دقایقی قبل از پشت پنجره هاش به ستاره های آسمونش نگاه می کرد .
-سعید بهم نگو سارای تو هوسباز شده .. دلم می خواد باهام عشقبازی کنی تا ستاره ها هم شاهد عقد من و تو باشن . تا بدونن که من و تو مال همیم . تا یه ستاره هم سرنوشت مشترک ما رو با یه بخت خوش بنویسه ..
سعید : این همون چیزیه که منم می خوام .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۴۸

سارا یه نگاهی به سعید انداخت و با آرامش خودشو به آغوشش انداخت . آرامش از این که می دید اونم خیلی راحت خودشو به اون سپرده .
سارا : نگاه کن .. ماه هم اومده . اونم اومده تا من و تو رو ببینه . تا به من و تو تبریک بگه .
سعید یه جوری سارا رو نگاش می کرد که زن حس کرد می تونه راز نگاهشو بخونه -سعید فکر می کنی اونا فکر می کنن که من و تو داریم گناه می کنیم ؟ داستان اونا داستان دیگه ایه . اونا لذت می برن از این که می بینن دلها به هم می رسن . برای اونا فرق نمی کنه که آدمای روی زمین با هم چه نسبتی داشته باشن برای اونا قصه دلها مهمه . قصه عشق . قصه ای که از فریاد دلها بگه . از عشق . اونا فقط دوست دارن وفای در عشقو ببینن . ستاره ها تنهان . از این که می بینن ستاره های روی زمین کنار همن خوشحال میشن . فکر می کنی من دیوونه شدم ؟
-نه سارای من . اگه به این میگی دیوونگی من از تو دیوونه ترم .
-عزیزم سعید چه قشنگه دیوونگی های عشق . من فکر می کنم این تازه آغاز دیوونه بازیهای من و توست . آغاز راهی که من و تو با همیم . و تا به ابد خواهیم بود . حتی اگه برسه به جای روز ها دقیقه ها با هم باشیم و یا ثانیه ها . مهم در کنار هم بودنه .مهم لحظاتیه که بتونیم همو حس کنیم . عشقو درک کنیم .. بغلم کن .. من می خوام همین جوری باشم . همینم جوری .. همیشه همین باشم سیری ناپذیر . تشنه تو .می دونم که هستم . در عشق وقتی که یک طرف تشنگی و هیجان طرفشو ببینه خودشم تشنه میشه . می خواد اون حس قشنگو داشته باشه .
سارا دوست داشت این حس تکرار رو بار ها و بار ها تجربه کنه به خودش نشون بده که اشتباه نکرده و سعید هم با هاش همراهی کنه . نشون بده که زندگی یعنی زیبایی عشق یعنی هیجان لحظه های تکرار . یعنی میشه طعم عشق و عصاره اونو در هر لحظه از زمان چشید و زده نشد .
-سارا عزیزم ..به من بگو چه احساسی داری . به چی فکر می کنی وقتی تن داغتو در تماس با تن داغ من احساس می کنی .. بگو .. با من از اون حس قشنگت بگو . از اون لحظه هایی که من و تو در آغوش همیم ..
-حس می کنم متعلق به توام . از اون لحظه ای که به دنیا اومدم یکی بهم گفته که باید سالها صبر کنی تا اونی که دوستش داری به دنیا بیاد . زندگی تو در آغوش پسریه که سالها بعد از تو میاد . میاد و زندگی رو واست شیرین می کنه . به تو یه حس جاودانگی میده . میاد و بهت میگه که مرگ برات معنایی نداره وقتی که در کنار اون باشی . من تا یکی دو روز قبل فکر می کردم وقتی که عشق ما بخواد به این جا بکشه من چه جوری می تونم خودمو به آغوش تو بسپرم از این لحظه ها انتظار چی رو دارم ؟ شاید برای اون بار اول سختم بود . ولی عشق بهم گفت که باید بی پروا باشم . عشق بر هنه اومد به سراغ من و تو . و من هوس رو به معنای همون عشق با تمام بر هنگی هاش پذیرفتم .
سعید به لبهای قشنگ سارا نگاه می کرد . به این که چه با احساس و صمیمانه و خالصانه داره حرفاشو می زنه به این که عشقو با تمام وجودش حس می کنه .
سارا : من حرفا موزدم . بازم یه دنیا حرف دارم که می خوام برزبون بیارم . تو چیزی نمی خوای بگی ؟
سعید : وقتی که تو حرف می زنی انگار من دارم حرف می زنم . در عشق, من و تو یعنی ما . من یعنی تو و تو یعنی من . پس هر چی تو بگی یعنی من گفتم .
سارا : پس اگه من الان بخوام تو رو بغلت کنم و ببوسمت یعنی تو منو بغلم زدی و بوسیدی ؟
سعید : حتما همین طوره که تو میگی .
سارا : آخخخخخخخ که من چقدر خوشبختم . چقدر لذت می برم از این که می بینم کنار یکی هستم که درکم می کنه . معنای عشقو می فهمه . می دونه که من چی می خوام . نیاز من چیه .
سعید : نیاز من همون نیاز توست عشقم .
سارا : بیا عزیزم . نیازت رو در آغوش بگیر .. نیازت تو رو فریاد می زنه . دیگه باکی نداره از این که بی پروا بخواد تسلیم تو باشه و از اندام ملتهبش بگه که خودشو به تو سپرده . بذار صورتم همچنان سرخ شه وقنی که از سرخی سینه هام میگم . منو ببوس . نوک سینه هاموبخور . سارامی خواد توی بغل تو بخوابه ..
سعید لباشو گذاشت رو سینه های سارا . حالا وقتش بود که با تمام احساسش یک بار دیگه عشق و نهایت هوسشو به سارا نشون بده . احساسی همراه با نیاز . اون نه تنها می خواست به سارا نشون بده که بازم نیاز داره و هیجان عشق و هوس , اونو به سمتش می کشونه بلکه این حس خالصانه ای بود که سبب می شد همچنان سارای خودشو در آغوش داشته باشه . یه احساس بی ریایی . سارا لبهای سعیدو که رو سینه ها ش احساس کرد کف دستشو گذاشت روی کسش . دوست داشت هوس و عشقشو به عشقش نشون بده و بگه که اونم دیگه هیچ فاصله ای رو حس نمی کنه ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۴۹

و سعید دستشو گذاشت پشت دست سارا . با دو کف دست روی هم به کس سارا فشار می آوردند .
سارا : وااااااایییییی سعید داری چیکار می کنی .. نهههههههه .. ..
سعید سرشو از وسط سینه های سارا بر داشت و به سمت لباش رفت . این بار دست سارا رو میون دستاش گرفت و اونو آروم از رو کسش بر داشت . سا را متوجه شده بود که سعید می خواد چیکار کنه . اون باید فضای کسشو آماده می کرد تا سعید کیرشو واردش کنه . یک بار دیگه . با احساس قشنگ و عاشقونه اش .. همراه با بوسه ای که می دونست هر دوی اونا رو به اون جایی می رسونه که شکوه پیوند اونا رو یک بار دیگه نشون میده . سارا دوست داشت واسه عشقش حرف بزنه ولی لباش همچنان اسیر لبهای سعید بود . سعید خوشش میومد از این که پس از این همه سکس بازم سارا رو سر شار از هوس می دید و خودشم دست کمی از اون نداشت . سارا دستاشو به دو طرف باز کرده چشاشو بسته بود . خیلی آروم تسلیم عشقش شده بود . حرکت کیر داغواین بار کلفت تر و داغ تر احساسش می کرد.. و به این فکر می کرد که بدون اون بدون آغوش گرم سعید چیکار می تونه بکنه .بدون شنیدن حرفای عاشقونه اش . هر چند اگه دو دیوار فاصله هم بین اونا می بود بازم هیچ فاصله ای رو حس نمی کردند ولی دوست داشت که لحظه های عشق رو باشور و هیجان در کنار سعید بودن احساس کنه . می تونستن تلفنی با هم حرف بزنن . می تونستن همدیگه رو ببینن ولی سارا دوست داشت حس کنه که سعید شریک زندگی اونه . چه جوری می تونست اینو حس کنه . چه جوری ؟! تازه یه نصف روز شده بود که اونا به این صورت در کنار هم بودن . حس می کرد که سالهاست اونو می شناسه . درکش می کنه و می خواد که با اون باشه . ولی چاره ای نداشت . جز این که با این شرایط بسازه . و سارا یک بار دیگه به خودش گفت که تو حالا باید به لحظه های پر شور و هوسی که با سعید داری فکر کنی و این قدر ذهنت رو مشغول نکنی . نباید خودت رو خسته کنی . نباید خودت رو هلاک کنی . کیر سعید و حرکت سینه هاش رو سینه های اون .. بوسه داغ و وسوسه انگیزش تمام وجودشو سوزونده بود . سکس یک تکراره . احساس لذت اون یک تکراره ... اما این که بدونی یکی هست که با تمام وجودش دوستت داشته باشه عاشقت باشه و هر کاری رو برات انجام میده شیرین ترین تکراریه که می تونه وجود داشته باشه . اعتماد به نفسی که می تونه زندگی و آینده رو واست شیرین کنه . هم سعید راضی بود واسه سارا فداکاری کنه و هم سارا حاضر بود که این کارو انجام بده . ولی هیشکدومشون دوست نداشتن زندگی اونو تلخ کنن . با این که می دونستن شیرین ترین لحظات زندگی اونا لحظاتیه که در کنار هم باشن . با این حالا چون تجربه یک زندگی به این سبکو نداشتن از ریسک کردن هراس داشتن . سعید بازم دستاشو دور کمر سارا قرار داد و اونو از زمین بالاترش آورد . چقدر سارا دوست داشت که این جور اسیر دستای سعید باشه . سعید می دونست که سا را از حرکات آروم سکس لذت می بره . سارا هم دستاشو گذاشته بود دور کمر سعید و با یه حس آروم و سبکبالی خاص خودشو به تن سعید سپرده بود . سر و صورت سارا حالا پشت گردن سعید بود و اون آروم پس گردن پسر عاشق و حشری رو می بوسید .
سارا : دنیا مال من و توست سعید . همه چی زیر پای ماست ..
این حرفو که زد سعید بی اراده خندید . ولی از اون جایی که در حال سکس و حرکت بود دیگه ادامه نداد ..
سارا : چی شده عشقم . واسه چی می خندی ؟
سعید : هیچی همین جوری یاد یه چیزی افتادم .
-یعنی من نباید بدونم .؟ غریبه هستم ؟
-نه عزیزم سارای خوشگل من . اون وقت اگه بگم واسه چی خندیدم حتما میگی سعید چقدر بی تر بیته ..
سارا : اوخ فدات شم تو که کاری نکردی من این حرفو بهت بزنم .. آرومم کن . هوس دارم .. یه خورده کیرت رو محکم تر بزنش به کسم .. اوووووخخخخخخ حالا اگه دوست داشتی می تونی به من .. به سارای خودت بگی ...
سعید : چیزی نبود فقط وقتی که گفتی همه چی زیر پای ماست من یاد یه چیز دیگه افتادم ..
سارا : همونی که لای پای ماست رو میگی ؟
این بار دو تایی شون با هم خندیدند . حس کردند که میشه از خیلی از مرزها هم رد شد . از کلمات گذشت . احساسات همو به هم گفت . میشه با هم شوخی کرد . میشه با هم درک کرد . میشه از محبت گفت . میشه عشق و هوسو در آغوش کشید و به فردا نگاه کرد . میشه زندگی کرد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۵۰

سعید بازم سرعت عشقبازی رو زیاد ترش کرده بود .. اون با هر حرکت کیرش و لذت سکس حس می کرد که رابطه اش با سارا عاشقانه تر و صمیمانه تر میشه . حس می کرد که اونو بیشتر درک می کنه . و سارا هم می تونه درک بیشتری از اون داشته باشه . می دونست که این عشقه که موندگاره و هوس هم مانند پلی عمل می کنه که دو عاشق رو بیش از پیش به هم وابسته و نزدیک می کنه . هر دوی اونا دوست نداشتند که از کنار هم تکون بخورن . از آغوش هم جدا شن . وقت رو طلا می دونستن . اما هر دوی اونا دوست داشتن که این زیبایی و عشق و لحظه های پر شور پیوند را همیشه با آغوش گرمشون احساس کنند . رویای اونا یک رویای واقعی باشه . رویای پر شکوه یک عشق پر شکوه ... .
دیگه به زمان و گذشت اون فکر نمی کردند . شب و روز واسشون مفهومی نداشت . هر ساعتی که احساس گرسنگی می کردند یه چیزی می خوردند . اما اونا از یه چیز ی سیر نمی شدن . از این که در آغوش هم باشن. و قصه عشقو واسه هم بخونن . . یا به هیچی فکر نمی کردند و یا اندیشه شون به سرز مین هایی می رفت که نهایتی نداشت .
سعید سرشو رو سینه سارا قرار داده بود . دو تایی شون خیلی راحت و آروم به خواب رفته بودند . احساس کرده بودند که زمان استراحت عاشقانه اونا از راه رسیده . سارا بار ها و بار ها از خواب بیدار می شد . بازم از پنجره بیرونو نگاه می کرد . ماه در کنار ستاره ها می درخشید . سارا با خودش زمزمه می کرد .. نگاه کنین منو . نگاه کن ای آسمان بی پروا ! ای ماه و ستاره ..نگاهم کنید که چگونه برهنه در آغوش عشق خود آرمیده ام . بنگرید که چگونه محبوب من در آغوش عشق خود آرام گرفته است . ای ستاره سرنوشت ! دیگر مهم نیست که برای من چه می نویسی . سرنوشت و عشق و خوشبختی خود را خود برای خود نوشته ام . من هم می توانم برای خود بنویسم . اس ستاره اقبال من ! اگر می توانی برای خود بنویس که تنها نمانی . من عشق خود را یافته ام . آن که به من زندگی می دهد و مرا از کابوس نماندن ها رهایم می سازد . و من با سعید به سعادت خواهم رسید . حسادت کنید ای ستارگان !. من در آغوش عشق خود آرمیده ام . از غروب به طلوعی دیگر خواهم رسید . او را همیشه در کنار خود خواهم داشت . حتی اگر برای من قصه ای از جدایی ها بنویسی . حتی اگر برای من تلخیها را رقم بزنی من برای خود عشق و خوشبختی را قلم خواهم زد . ستاره اقبال من ! عشق در آغوش من است . اینک این منم که می نویسم . این منم که می توانم از فر دایی بگویم که جدایی ها در گورستان جدایی آرمیده باشد و من و او یک بار دیگر با طلوع فجر به روشنی روز عشق و امید لبخندی دیگر بزنیم . ...
سارا طبع شاعرانه اش گل کرده بود . در رویا و خیال و واقعیت و در ذهن و ضمیر خود دکلمه ای عاشقانه می کرد ... او منتظر روز دیگری بود . در انتظار دمیدن سپیده . اون غروب خورشید و آمدن ستاره ها رو دیده بود . حالا می خواست این حسو داشته باشه که با رفتن ستاره ها باز هم عشقشو در کنار خودش داره . فرقی نمی کنه که دنیا چه جوری باشه .. فرقی نمی کنه که سارا در چه زمانی و در چه مکانی باشه . مهم اینه که چه احساسی داشته باشه . چقدر از بوی موهای سعید خوشش میومد . دوست داشت عشقش در خواب باشه و اون صورت مردونه شو نوازش کنه . گاه که احساس می کرد بدن سعید رو تن اون سنگینی می کنه یه خورده خودشو حرکت می داد . فقط به آسمون نگاه می کرد . به این که اصلا دوست نداشت این لحظات به انتها برسه . برای اون پایان مفهومی نداشت . لباشو آروم باز و بسته می کرد و با بوسه های نرم و ملایم .. بدن سعیدو لمس می کرد . سپیده هم از راه رسید . حالا انگار شب و روزی که دور از هم بودند و چشم دیدن همو نداشتند واسه لحظاتی با هم نزدیکی می کردند . یکی در حال رفتن و یکی در حال آمدن . آره شب و روز هم واسه لحظاتی عاشق هم شده بودند . اگه اونا نمی خواستند از هم جدا شن چه بلایی بر سر شب و روز میومد . و سارا مثل منتظری بود که منتظر هیچی نبود . چون به اون چیزی که انتظارشو داشته بود رسیده بود . برای همین از توقف در سرزمین خوشبختی رضایت داشت .دوست داشت شرایط به همین صورت بمونه . اون از زندگی و از عشق لذت می برد . سعید هنوز خواب بود . لباشو خیلی آروم رو هر طرف چشاش و پلکای بسته اش گذاشت . سارا دوست داشت اون قدر بیدار بمونه تا اومدن خورشیدو ببینه . همون جوری که خودش ماهها بیداری کشیده بود تا به این روز برسه . روزی که حس کنه به نهایت خوشبختی رسیده .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۵۱

سارا می دونست که لبخندی رو لباش نقش بسته که به این سادگی ها محو نمیشه . دوست داشت که عشقش در اون لحظات بیدار شه و حس اونو درک کنه . باهاش همراهی کنه . احساس اونوبفهمه . شب و روز همچنان در حال عشقبازی بودند . شاید هم سپیده محصول مشترک اونا بود . چقدر آرامش شبو دوست داشت . می دونست این آرامش شاید که محصول نا آرامی های زیادی باشه .. و در سر زمین های بسیاری هستند آدمایی که در همین لحظات نگاهشونو به ستاره ها دوخته به فردای خودشون فکر می کنند . اونا در جستجوی خوشبختی ان . این که آدما بخوان به خوشبختی برسن شاید کار زیاد سختی نباشه .. راهشم زیاد سخت نباشه . ولی این که بخوای در کنار خوشبختی بمونی و کاری کنی که اون ازت دور نشه عاشقت شه این مهمه . این که بتونی فردای خودت رو بهتر از امروز احساس کنی . خوشی ها واست یکنواخت نشه . چی می تونه تو رو به آینده امید وار کنه ؟ سبب شه که از لحظات زندگی استفاده کنی .. یه نگاه سارا به چشای بسته سعید بود و یه نگاهش به آسمون . به فضایی آروم .. که مدتها بود این جور نگاش نکرده بود . حالا تمام این ستاره ها دیده بودند که اون چه جوری با سعید عشقبازی کرده . چه جوری جسم و روحشو تسلیم اون کرده . حتی فرشته ها هم شاهد این کارش بودند . نه .. نهههههههه سارا . این نمی تونه گناه باشه که تو خودت رو تسلیم کسی کردی که دوستش داری و بدون اون نمی تونی نفس بکشی . انگار تیغه های آفتاب قلب تیره آسمونو روشنش کرده بودن . دیگه سپیده اون حال و هوای دقایق پیش رو نداشت . سارا منتظر خورشید بود . خورشید ی که از راه برسه تا تابش نور عشقو با لذت بیشتری حس کنه . خودشو بیشتر به بدن سعید فشرد . بازم شروع کرد به نوازش سعید و بوسه هایی آروم از لب و صورتش برداشتن . خورشید کمی بالا آمده بود . مثل عروس پشت پرده ناز می کرد . می خواست که آروم آروم خودشو نشون بده .بالاخره خودشو نشون داد . حس کرد که شب دیگه رفته . آهههههههه نههههههههه دوست نداشت که حتی یک روز از هفت روزی رو که با سعید می گذرونه به این سرعت گذشته باشه . لحظات خوشی رو با اون سر کرده بود ولی انگار همه اینا در یک دقیقه گذشته بود . نهههههه یعنی شش روز دیگه هم به همین صورت می گذره ؟ چقدر آسمون زیبا بود . ستاره ها ها رفته بودند . هوا روشن شده بود . بدون لکه ای ابر .. یواش یواش صدای رفت و آمد های مردم و ماشینها بیشتر شنیده می شد . روز دیگه ای شروع شده بود . ولی برای سعید و سارا فرقی نمی کرد . اونا در بهشت خونه خودشون بودند . خونه ای که واسشون حکم بهشتو داشت . چه می خواست شب باشه و چه روز . خونه واسشون روشنی عشق و هوسو به دنبال داشت . ستاره ها حالا رازشو می دونستند . خورشید هم می دونست و آسمون آبی . هوس عشقبازی و بوسیدن سعیدو داشت . سارا حس کرد که بدنش کمی خفه و عرقی شده .دوست داشت واسه عشقش تمیز باشه .. تمیز و خوشبو .. حتی مختصر بوی نا خوشایند رو هم نمی تونست تحمل کنه . دوست داشت وقتی که سعید چشاشو باز می کنه یک سارای تر و تازه و تازه از حموم اومده و خوشبو و نرم و لطیفو در آغوش داشته باشه . تصمیم گرفت که بره و یه دوشی بگیره . خیلی آروم خودشو از سعید جدا کرد و رفت به سمت حموم . . دوست داشت که سعید هم اونو همراهی می کرد و با هاش میومد . کاش میومد .. ولی اون باید استراحت می کرد . استراحت واسش خیلی خوب بود . می تونست بعدا بیشتر بهش برسه . رفت زیر دوش .. آب با فشار به روی سرش می ریخت .. سارا به آرومی به بدنش دست می کشید .. و تصور اونو داشت که سعید د اره این کارو براش انجام می ده .. از تماشای اندامش لذت می برد . خودشو می ذاشت جای سعید که اون از دیدن سارا چه حسی بهش دست میده و به چی فکر می کنه . سرشو بر گردوند . به باسنش نگاه می کرد .. به قطرات آبی که روی باسنش می ریخت و پوستشو براق تر نشون می داد . به نوک سینه هایی که اسیر لبان عشقش شده و سستش کرده بود . و به بدنش و به سارایی که تونسته بود بدون این که بخواد سعیدو جادوش کنه . جادوی عشق .. حتی هوس هم غرق و تسلیم جادوی عشق بود .. آخخخخخخخخ سعید عزیزم عشق من کاش که این جا بودی ...
اون طرف سعید بیدار شده بود . برای لحظاتی به این فکر می کرد که این جا کجاست . چرا کاملا بر هنه روی تختی قرار داره که تخت اون نیست .. چند ثانیه نکشید که فهمید این همون شیرین ترین رویای زندگیشه که به واقعیت پیوسته .. صدای شیر آب متوجهش کرد که سارا رفته به حمام . تصمیم گرفت که بره پیشش .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۵۲

سارا در حمومو باز گذاشته بود .. و سعید خودشو آروم آروم به حاشیه در نزدیک کرد . به خوبی می دید که سارا چه جوری دستشو رو بدنش می کشه . لای پا هاشو باز می کنه . انگار که داره با عشق و هوس این کارو انجام میده . دوست داشت خودشو به عشقش می رسوند . بغلش می کرد . با اون هماهنگ می شد . براش از دوست داشتن می گفت . می گفت که لحظه های عشق و هوس و در کنار اون بودن هر گز سیرش نمی کنه ولی ترسید که عشقش بترسه و یا از این که سعید اونو در حالتی که داره با هوس به بدنش دست می زنه دیده .. خجالت بکشه ... صبر کرد تا در یه فرصت مناسبی خودشو به سارای خودش نزدیک کنه . یه نگاه به کیرش انداخت و خودشو کنار کشید . چون ترسید که لوش بده . انگاری کیرش یک قدم از اون جلو تر بود . موهای خیس سارا رو کمرش ریخته بود . و با این که بدنش لاغر نشون می داد ولی اندامش تناسب و هار مونی خاصی با هم داشته و مهم تر از همه این بود که اونو خیلی کمتر از سنش نشون می دادند . پوستش یه تازگی و طراوتی داشت که اونو کمتر از سی سال نشون می داد . برای سعید هیشکدوم از اینا مهم نبود . براش زیبایی سارا مهم نبود . اون براش اون حسی مهم بود که سالها پیش سارا درش به وجود آورده بود . حسی که نمی شد اونو با هیچ حس خاص دیگه ای سنجید جز یه احساس عاشقونه . عشقی که می تونه همه چی رو حل کنه . فاصله ها رو پر کنه حتی اینو توجیه کنه که زنی متاهل می تونه عاشق پسری شه که عشقو با تمام وجودش حس کرده و در وجود اون می بینه . سعید بازم خودشو بیشتر کنار کشید . هوس آغوش سارا رو کرده بود . دست زدن به بدن خیس اون .. و این که موهای خیس و قشنگشو لمس کنه . براش حرف بزنه . بهش بگه که دوست داره واسه همیشه در کنارش بمونه . به اون بگه که رویای این روز ها رو هر گز از یاد نمی بره . یه حس ششم قوی در وجود سارا شکل گرفته بود . حسی که داشت قلبشو از جا در می آورد . سارا نمی دونست چرا ولی احساس می کرد که سعید داره اونو می پاد .. شاید این همون چیزی بود که اون می خواست . شاید هم این یه رابطه درونی بین اون و سعید بود .. ولی بوی پسرو احساس می کرد ... نه سارا! اشتباه می کنی اون خوابیده ولی می دونست که اشتباه نمی کنه . ... می خواست روشو به سمت در بر گردونه ولی هراس داشت . شاید اشتباه می کرد . خودشو کمی یه پهلو کرد . فقط یه قسمت از آینه می تونست قسمتی از در رو نشون بده .. اون باید خودشو به انتهای حموم می کشوند و شاید استیل اون در این حالت کمی عجیب به نظر میومد ولی دوست داشت این حسو داشته باشه که حسش اشتباه نمی کنه . حس این که عاشقه و عشقشو با تمام وجود درک می کنه . بوی اونو از در و دیوار وجود و زندگیش حس می کنه .. سارا در همون حالتی که پشت به در قرار داشت خودشو به انتها کشوند .. درست یه حالتی به خودش گرفت که انگاری داره آبو از سرش به طرف پایین بدنش هدایت می کنه ... یه لحظه بدن سعیدو دید که خودشو کشید ه بود جلو تر .. قلبش به شدت لرزید . دوست داشت به اون بگه که می تونه بیاد پیشش . اونم ترسید از این که عشقش خجالت بکشه .. ولی لذت می برد از این که هنوز سعید سیر نشده . تشنه اونه . اونو می خواد .. باید چیکار می کرد تا عشقشو به این سمت می کشوند . نباید کاری می کرد که سعید بفهمه که اون متوجه شده . شیر آبو بست ..
-سعید ! سعید جان ! هنوز خوابی ؟ اگه بیداری و بیای پشتمو لبف بزنی خیلی ممنون میشم ..
اینا رو با صدای بلند گفت . سعید دل تو دلش نبود . واسه یه لحظه ترسید که نکنه سارا بیاد و اونو ببینه . ببینه که داره اونو دید می زنه . با این که می دونست دیگه بین اون و عشقش از این حرفا نیست ولی بازم کمی خجالت می کشید ... سریع به سمت اتاق خواب رفت و خودشو رو تخت ولو کرد ... سارا حرکت و بر گشت اونو حس کرد . واسه همین این بار بلند تر صداش زد ...
سعید : بله سارا جون . الان اومدم .. چی شده عزیزم ...
سعید خودشو به سارا رسوند . حالا به اون چه که می خواست رسیده بود ..
سارا : دوست نداری دو تایی مون با هم حموم کنیم ؟
سعید : اگه شیطون گولم بزنه چی ؟
سارا : یعنی میگی می ترسی که من گولت بزنم ؟حالا نمیشه که تو گولم بزنی ؟ چرا .. آخ عشق من ! من چی دارم میگم . فرشته خوشگل من . آقاسعید من . تو هم شیطونو گول زدی . سارای خودت رو با عشق فریبش دادی .. چه فریب زیبایی ! چه عشق قشنگی ! بیا عزیزم . بیا منتظرتم . بیا که می خوام صدای دوستت دارم های ما زیر آب شنیده شه که داره بدنمونو غسل عشق میده . عشق پاکی که هنوزم میگم خیلی ها نمی تونن اونو تصورش کنن . سارا و سعید همدیگه رو در آغوش کشیدند .. صدای آب و بوسه های داغ اونا و زمزمه های دوستت دارم لحظات خوشی رو واسه هر دو اونا رقم زده بود . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۵۳

سارا پاهاشو باز کرد ..تا سعید راحت تر بتونه آخرین فاصله بین اون و خودشو از بین ببره .و پسر خیلی راحت دستاشو دور کمر زن حلقه زد و کیرشو به آغوش باز کس سارا فرستاد . سر و صورت سا را رو سینه های سعید قرار داشت .. باز هم فاصله ای بین اونا نبود . صدای عشق و زمزمه های اون به خوبی شنیده می شد . سکوت عشق را به دست فریاد آب سپرده بودند . فقط صدای محبتی بود که هر دو شون به خوبی می شنیدند . و هر دوی اونا در وجودشون عشق رو فریاد می زدند , زمزمه می کردند و نیاز رو . نیازی که اونا روبه فردای زندگی می رسوند . دوست نداشتن که این لحظه ها تموم شه . دوست نداشتند که از آغوش گرم هم جدا شن . حتی سعید هم دیگه باورش شده بود که زندگی یعنی فقط لحظاتی که در کنار عشق زندگیشه . حس می کرد که دنیا اون قدر مهربونه که از تماشای پیوند پر شکوه اون و سارا لذت می بره . حس می کرد که دنیا فقط عشق اون و سارای خودشو می بینه . عشقو با تمام سادگی خود در آغوش کشیده بود . اونم عشق رو وارد قانون و مقرراتی نکرده بود . سعید هم مثل سارا عشق رو در قانون خونه دلش می دید . به نظر اون همین عدالتخانه برای عشق کافی بود . پسر خودشو خم کرد تا بتونه لباشو بذاره رو موهای خیس زن . سارا عشقو از لبان و بوسه های سعید به خوبی حسش می کرد .. اونم به آرومی لباشو رو سینه های سعید حرکت می داد ... حس کرد که کیر داغ سعید هم به وجد اومده و داره شادی و شعف و حرکتشو به خوبی در عمق بدن اون در کس داغ و پر هوسش نشون میده ... بک بار دیگه سعید نتونسته بود جلوی خودشو بگیره .. سارا دستاشو دور کمر سعید محکم حلقه زدده بود تا اونو در همین حالت نگه داشته باشه . تا اون به اوج لذت برسه و بخواد که بازم به حرکتش ادامه بده . . می خواست حرف بزنه .. یه چیزی بگه ولی صدای آب نمی ذاشت . صدای آب به اون این اجازه رو نمی داد .. می خواست بگه که شیرینی این لحظات رو فقط به شیرینی لحظات با اون بودن عوضش می کنه ... یعنی دنیایی که فقط اونو می بینه . فقط اونو می خواد ...نمی خواست باور کنه بی او بودن را .. بی او خندیدن را .. نمی خواست باور کنه که تن بر هنه اش رو باید که باز هم به تن بر هنه مرد دیگه ای بسپره که اسم شوهر روشه .. به مردی که نسبت به اون عشقی احساس نمی کنه .. بلکه یک عادته که اونو در کنارش نگه می داره و شاید هم فرزندی که نمیشه گفت محصول عشقه . دستای سعید رفت پایین و پایین تر و رو باسن سارا قرار گرفت ... سارا ارضا نشده بود برای همین این حرکات پسر اونو به آتیش کشیده بود . سعید شیر آبو بست و سارا رو به همون صورت خوابوند .. حالا سارا می تونست حرف بزنه . می تونست از عشق و احساس و هوسش بگه ..
-سعید تو دیوونه ای دیوونه ای ..
سعید سارا رو کف حموم خوابونده بود . پشت زن رو زمین قرار داشت ... خنده اش گرفته بود . از این دیوونه بازیها .. از این که عشق و هوسشونو اسیر یه جای تنگ کرده بودند . اما در همین جای تنگ هم احساس بزرگی می کردند . سارا با دو تا دستاش محکم شیر آبو نگه داشته بود .. سعید خودشو به سمت جلو می کشوند ..
-نههههههه عشقم .. عزیزم ... چقدر داغه ..سعید .. خیلی گرمه ...
سعید : ولی نه به اندازه گرمی عشق من به تو ..
سارا : آهههههههه نههههههههه این همون عشقه که فرستادیش به بدن من .. این همونیه که من و تو رو برای همیشه تا ابد در کنار هم نگه می داره . عشقی که به معنای لذته و لذتی که همون عشقه .. دوستت دارم .. بگو بهم عزیزم . بگو سعید که عشق و هوس از هم جدا نمیشن آخخخخخخخ ادامه بده .. همه رو با هم می خوام .. و سعید لذت می برد از این که همچنان با لذت داشت به سارای خودش لذت می داد . احساس غرور می کرد .. اعتماد به نفسی که اونو به آینده ای که سارا همچنان خودشو وابسته به اون بدونه امید وار می کرد .
-دوستت دارم .. دوستت دارم . سارای من .. تو که خودت می دونی عشق من به تو از همه اینا بالاتره .. نگاه تو ..تن تو .. وجود تو همه اینا رو حس می کنه ..
سارا کمی خودش. بالاتر کشیده بود ...
-دارم می سوزم سعید .. می خوام این کاشی ها رو بشکنم می خوام این دیوار بریزه و فرار کنم .. واسم راه فرار نذاشتی ...
سعید : تو اسیر آغوش منی .. به هر طرف که فرار کنی فقط منو می بینی . منم و من . منو باید حسم کنی . فقط منو . تو باید که فقط منو ببینی ..
سارا : بگو مرد من .. بهم دستور بده ... بگو آقای من .. هر چی تو بگی همونه .. بگو عشق من .. من فقط به حرفای تو گوش میدم . به حرفای عشق خودم . به حرفای کسی که دوستش دارم .. راست گفتی که راه فرار ندارم . آخه به هر طرف که نگاه می کنم آغوش توست .. تویی و. عشق تو .. تو .. تو .. فقط تو ... لحظه به لحظه صدای سارا آروم و آروم تر می شد . می رفت تا ار گاسم شه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایران
ی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۵۴

سارا فقط به شکاف وسط پاش فکر می کرد .. به حرارتی که انگار داشت بخار گرمی رو ازش خارج می کرد . مایع هوس و مایه اوج لذت اونو .. سعید دیگه به خوبی با این حالت او آشنا شده بود . در کمتر از یک روز قلق اونو گرفته بود . اون حالا به خوبی می دونست که چقدر سارا رو دوست داره و به خواسته هاش اهمیت میده . این که این زن براش اون قدر اهمیت داره که از همه چیز خودش بگذره ... سارا حرکت لذت رو به خوبی احساس می کرد . می دونست که آبش در حال خارج شدنه .
-نههههههه سعید .. بد جنس .. چرا ولم نمی کنی .. من دارم می ترکم . من سوختم . دارم ریز ریز می شم . آرومم کن . آرومم کن .
-من خودم آروم نیستم . چطور می خوام تو رو آروم کنم ..
-منو ببوس .. منو اسیر پنجه هات کن . می خوام در آغوش تو آروم بگیرم . خودت رو ازم جدا نکن سعید
-تو که الان می گفتی ولت کنم ..
سارا سکوت کرده بود . اون فقط می خواست حرف بزنه . آهنگ صداشو به گوش عشقش برسونه . یه چیزی واسه گفتن .. یه حسی واسه نشون دادن . این نهایت عشقی بود که می تونست و می خواست که نشون عشقش بده . لذتی که اونو به اوج می رسوند . سارا واسه لحظاتی چشاشو باز کرد .. بازم نگاهشو به چشای باز سعید دوخت . به خوبی سنگینی و داغی کیر سعیدو حس می کرد . این که چقدر دوست داره بازم احساس سبکی و آرامش کنه . دوست داره گرمی هوسشو از تنش بریزه بیرون . و سارا به اون هوس به اون حرارت و به اون مایع نیاز داشت . احساس می کرد که کس تشنه اش آب عشق و هوس سعیدو می خواد . نه نه .. نه ..من گناهکار نیستم . منی که دارم از عشق و هوسم لذت می برم به هیچ وجه نمیشه بهم گفت گناهکار . گناهکار اونایی هستند که نمی ذارن عشاق به هم برسن .. سارا آروم باش . برو به دنیای عشق و هستی به سر زمینهایی که می تونی تصورشو بکنی که فقط تویی و عشقت و دنیای قشنگ . دنیای قشنگ خواستنها و نیاز. نیازی که نمی دونی اسمشو چی بذاری . فقط می دونی که با تمام وجودت می خوای .. حس می کنی ..
-سعید ! من می خوام ... می خوام .. بغلم کن .. بازم منو ببوس .. بازم به بدنم .. به هر جای بدنم دست بزن . من می خوام غرق تو بشم ..می خوام در آغوشت آروم بگیرم .. بازم یه روز دیگه در کنارتم . این بار روزمو با تو شروع کردم .. یه حس مشترک . حس با تو بودن .. لحظه ای که اونو با هیچ لحظه دیگه ای در این دنیا عوضش نمی کنم . من دلم می خواد تا وقتی که زنده ام روزمو با تو شروع کنم . وقتی که بیدار میشم اولین چیزی که می بینم تو باشی . تو رو در کنار خودم داشته باشم . با یه حس قشنگ .. حسی که نشه وصفش کرد .. مثل حالا که نمی دونم چه جوری از احساسم بگم . از شیرین ترین لحظات زندگیم . می خوام وقتی که مثل امروز بیدار میشم صورت قشنگ تو رو ببینم . باور کنم که در کنار منی . باور کنم که می تونم بازم سعیدمو بغلش کنم و ببوسم . بهش بگم دوستش دارم .. بهم بگه دوستم داره ...
سعید : سارای من ! حرفای قشنگی می زنی . بهم آرامش میدی ... بهم میگی که باور نکردنی ها رو باید که باور کرد . ولی یه چیزی که هست ....
کمی من و من کرد ..
سارا : چیزی می خوای بگی ؟ بگو من وحشتی ندارم . بگو اگه دلت رو زدم . بگو اگه حس می کنی که به زودی زود همه چی برات یکنواخت میشه .. بگو من تحملم خیلی زیاده ...
-چی داری میگی سارای من . من فقط می خواستم بگم کمرت مچاله نشده ؟ اگه دردت گرفته خودمو کنار بکشم ..
-آخخخخخخخخ عزیزم .. دیوونه .. پسر خوب ... بهت چی گفتم ؟ من که می دونم چقدر سنگین شدی .. من تشنمه .. کسم آب می خواد . حالا دیگه خیلی راحت می تونه نیاز ها شو بگه . خیلی راحت می تونم بهت بگم که چی می خوام ...
دستای سعید بازم رفت رو سینه های سارو در یه لحظه لبهاشونو به لبای هم نزدیک کردند .. سعید دیگه به وسط بدنش حرکتی نداد .. کیرشو در کس سارا ثابت نگه داشته فقط به محبوبه اش فکر می کرد .. به داغی هوس و این که باید در نهایت عشق و نیاز و التهاب تا اون جایی که می تونه سارا رو غرق هوسش کنه ... سارا به خوبی جهش های کیر سعیدو حس می کرد .. چشاشو بسته بود تا گرمای دوبدنو به خوبی احساس کنه .. با هر پرش کیر و آبی که وارد کسش می شد لبهای سعیدو با فشار بیشتری میکش می زد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 11 از 13:  « پیشین  1  ...  10  11  12  13  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

نگاه عشق و هوس


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA