انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 13 از 13:  « پیشین  1  2  3  ...  11  12  13

نگاه عشق و هوس


زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۶۵

سعید : مگه تو نمی دونی که آهنگ نفسهامی . صدای هوسهامی . مگه نمی دونی که ساز عشقمی و بی تو زندگی من آهنگی نداره ؟ مگه نمی دونی که من بی تو جونی ندارم . ؟ مگه نمی دونی که صدای سازمی ..نگاه رازمی .. فکر نکن که این یه هفته ای رو که با هم بودیم فقط بر هنگی بدنهای همو حس کردیم . این بر هنگی جون من و توست که همو در آغوش کشیده .. حتی حالا که باهات حرف می زنم حس می کنم که در آغوش منی .. حالا جسمت در کنار من نیست ولی فکر می کنم که وجود عاشقت رو همونی رو که حس می کنه من و تو برای هم ساخته شدیم در آغوشم دارم در کنارم دارم . به یاد این لحظه هاست که زندگی می کنم . به یاد روزای خوب با هم بودنه که لحظه ها رو می گذرونم و به یاد لحظاتی که با هم خواهیم داشت .
سارا : سعید من نمی دونم چی بگم . فقط همینو می دو.نم که بی تو نمی تونم زندگی کنم . هیچوقت تنهام نذار . هیچوقت زیر قولت و زیر این حرفای قشنگت نزن . باور های منو خراب نکن . نمی دونم این حرف من به تو بود یا تو خودت هم گفتی ..که عشق مرزی نمی شناسه .. عشق فراتر از مکانها و زمانهاست . گاه آدما رو می رسونه به اون جایی که حدسش نمی زنه . تصورشو نمی کنه . نباید نا امید بود . عشق یعنی یه احساس قشنگی که در های امید به زندگی رو یکی یکی به روت باز می کنه . اگه اونی رو که همراهت احساسش می کنی در کنار خودت ببینی . همه چی قابل حله . می تونی با مشکلات بجنگی . می تونی با نا ملایمات دست و پنجه نرم کنی و راحت همه سختی ها رو شکست بدی . گرمای تابستون و سر مای زمستون هیچ اثری نداره تا وقتی که عشق بهت آرامش میده . سعید عاشقتم دوستت دارم . راستش درسته که من و تو حالا عشقمونو مخفی نگه داشتیم ولی خیالم نیست که بخوام آشکارش کنم . مهم نیست که کسی درکم نکنه درکمون نکنه . مهم اینه که خودم می دونم عشقم یک عشق پاکه و می خوام درست زندگی کنم ..
و لحظاتی بعد دو عاشق با هم خدا حافظی کردند و سارا این بار کمی آروم تر شده بود . نمی دونست چیکار کنه که وقتی پسر و شوهرشو دید رفتارش طبیعی باشه . اون عادت نداشت ریاکارانه زندگی کنه . ولی حالا بایستی خودشو اون جوری که نیست نشون بده ..
و سارا بازم با خود زمزمه می کرد .. اوه نه .. سعید عشق من باور کن من ریا کار نیستم . اگه من در رابطه با پسر و شوهرم دارم فیلم بازی می کنم فقط به خاطر توست به خاطر خودمونه . در مورد تو هر گز این کارو نمی کنم . من واسه شوهرم سامان احترام زیادی قائل بودم و هستم ولی هیچوقت عاشقش نبودم . نبودم . آخه گناه من چی بوده . من عاشق نبودم .. خدایا ..کمکم کن . می دونم کار منو هیشکی توجیه نمی کنه . ..
بار ها و بار ها چهره خودشو در آینه نگاه کرد .. وقتی می خواست یه آرایشی رو صورتش انجام بده حس می کرد که داره شکنجه میشه . . حس می کرد که داره به سعید خیانت می کنه . سارا چهره خودشو بار ها و بار ها در آینه بر انداز کرده و سعی داشت اونو به حالتی در بیاره که زیاد سوال پیچش نکنن که چرا این قدر حال و روزت تغییر کرده . با این حال خیلی ناراحت بود . یه لبخندی هم به لباش آورد که می خواست نشون بده چقدر از دیدن شوهر و پسرش خوشحاله .. چرا من باید این جوری شده باشم .. سارا نمی دونست که داره از خودش فرار می کنه یا این که به خودش می رسه . فقط گاهی این حسو داشت که داره از خودش فرار می کنه تا به خودش برسه . ..
سرانجام اون لحظات اضطراب و دلهره آوری که ازش گریزان بود رسید . سامان و سهیل خندان وارد خونه شدند . دو تایی شون سارا رو بغل کرده و حتی سامان اون قدر خوشحال بود که پیش سهیل هم رعایت نکرده صورت زنشو غرق بوسه کرده بود .. سارا مونده بود که چیکار کنه . نخستین کاری که کرد این بود که خونسردی خودشو حفظ کنه . به لباش لبخند بیاره . اما نمی تونست بخنده .
سهیل : مامان دلم خیلی برات تنگ شده بود . دیگه هیچوقت این جوری تنهات نمی ذارم .
سارا : عزیزم این که نمیشه .. نمیشه ... تو یه روزی باید ازدواج کنی . تشکیل زندگی بدی . فکر کردی به همین سادگی هاست ؟
و از اون طرف هم سعید به یه بهونه ای از خونه اومد بیرون . پشت در واحد سارا اینا ایستاد . یه احساس عجیبی داشت . حس این که شاید سارا فراموشش کنه . به اون توجهی نداشته باشه . گوشاشو تیز کرده بود . صدای خنده های سهیل و سامانو می شنید .. ولی صدای سارا به گوش نمی رسید . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۶۶

یعنی همه اینا یک خواب و خیال بوده و سارا به دیدن شوهر و پسرش , دوست پسرشو عشقشو فراموش می کنه ؟ همه اون حرفایی رو که در این مدت زده باد هوا بوده ؟ از روی این بوده که می خواسته یه هفته رو سر گرم باشه ؟ به زندگیش تنوع بده ؟ نههههههه نههههههههه باورم نمیشه . نه . اون عاشقم بوده . اون دوستم داشته . اون مال منه . سارا مال منه . اون خودش اینو بهم گفته . اون دروغ نگفته .. سعید احساس ناتوانی می کرد . دوست داشت این دیوار روبروش از هم بپاشه . این در خراب شه .. دیگه دیواری بین اون و سارا نباشه . دوست داشت بازم عشقشو در آغوش بکشه . با هاش عشقبازی کنه . بهش بگه دوستش داره . نه اون نمی خواست باور کنه که سارا متعلق به دنیای دیگه ایه .. بی اراده درفضای بین آپارتمانها قدم می زد . دوست نداشت به خونه بر گرده . اون فقط سارا رو می خواست . می خواست که اونو ببینه . می خواست که یه بار دیگه به چهره اش خیره شه و احساس اونو از نگاه و صورتش بخونه . می دونست که سارا دوستش داره . ولی می خواست که اینو بشنوه . می خواست که حسش کنه . می خواست که لمسش کنه .. سعید دستشو گذاشت رو قلبش .. کاش اون الان میومد .. میومد .. شب بود .. دیر وقت بود . می دونست بهونه ای نیست تا سارا بخواد سوار آسانسور شه .. اونم وقتی که پس از تقریبا هفت روز, شوهر و بچه شو دیده اونا تعجب می کنن که چرا این طور شده .. چرا اون از خونه خارج شده .. و سارا هم اسیر التهاب و درد و رنج شدیدی بود . اونم به خاطراتش فکر می کرد . به هفت روز شبیه به هم . اما هر روزش به اندازه دنیایی می ارزید و حتی بیشتر از یه دنیا . یکنواختی هایی که براش معنای تنوع رو داشت . لحظاتی که این باورو درش زنده می کرد که اون و سعید متعلق به همن . و حالا اون از این می ترسید که اگه نتونه مثل این یه هفته با اون باشه دخترایی باشن که با فتنه گری و عشوه گری سعیدو به سمت خودشون بکشونن ؟..... دخترای این دوره و زمونه که خیلی ها شون خطرناکن . نمیشه رو حرفشون حساب کرد . ولی اگه یکی از اون با محبت هاش به تور سعید بخوره چی؟ سامان رفت یه دوشی بگیره و سهیل هم رفته بود سر وقت وسایلش ... سارا هم از عدسی در اتاق نگاهی به راهرو انداخت . واااااایییییی سعید این جا چیکار می کنه ؟ می تونست ناراحتی رو در چهره اون ببینه .. سریع رفت مانتوشو پوشید . و بدون این که سهیل متوجه شه به آرومی در آپار تمانو باز کرد .. سعید تا صدای در خونه سارا رو شنید سرشو به طرف خروجی راهرو بر گردوند و به راه افتاد که یه حالت طبیعی بگیره . آخه اون نمی دونست چه کسی از آپار تمان داره میاد بیرون .. سارا : سعید حالا ازم قرار می کنی ؟ به همین زودی منو فراموش کردی ؟ برو طرف آسانسور .
سعید : باشه .. الان میرم .
باورش نمی شد که سارا رو این جا دیده ... خودشو نو سریع به آسانسور رسوندن .
-ببینم می خوای بری چیزی بخری ؟
-آره اومدم که تو رو بخرم . چرا این جوری پشت در وایساده بودی .
سعید : نترس مراقبم .
سارا: نه خیالم به امنیتش نیست . راستش من که فکر می کردم فراموشم کرده باشی . تو که می دونی سارا دلشو نداره تو رو این جور ناراحت و غمگین ببینه .
سعید : نمی دونم چرا حس کردم که منو فراموش کردی .
سارا : به همین زودی ؟
سعید : یعنی یه خورده دیرتر فراموش می کنی ؟
سارا : چرا از حرفام نکته می گیری ؟ چرا مثل بچه ها اذیتم می کنی ..
سعید : واسه اینه که دوستت دارم . نمی تونم تو رو با یکی دیگه ببینم ..
سارا حس کرد که باید سکوت کنه و اگه هم می خواد حرفی بزنه در انتخاب کلمات دقت کنه و سعیدشو نرنجونه چون اون وقت باید بشینه و فکر کنه که چه جوری از دلش در بیاره در حالی که به این راحتی ها نمی تونه به اون دسترسی داشته باشه . سارا : نمی خوای بغلم کنی ؟
سعید : نمی ترسی ؟
سارا : به اندازه یه بوسه کوتاه نه .. به اندازه گفتن یه جمله دوستت دارم .
سارا خودشو به آغوش سعید انداخت .. اونا چند بار از طبقه اول به طبقه چهارم و عکس این مسیر رو طی کردند .
سعید : می تونم حس خودمو از این لحظات بیان کنم ؟
سارا : بگو . خوشم میاد بشنومم .
سعید : ناراحت نمیشی ؟
سارا : خیلی بده ؟
سعید : نه .. فقط می خواستم بگم این هفت دقیقه ای که تو رو در آغوشم داشتم و کسی هم مزاحممون نشد به اندازه اون یه هفته ای که با هم بودیم بهم لذت و آرامش داد . اصلا یه ثانیه بودن در کنار تو بهم آرامش میده . لذت میده .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۶۷

سارا : خیلی دلم می خواد تا ساعتها پیشت بمونم تا آخر دنیا ولی می دونم که نمیشه و دیگه می ترسم مشکوک شن .
-اتفاقا منم می خواستم بگم که بهتره بر گردیم خونه هامون .
-ببینم اگه صبح بتونم تنها باشم میای پیشم ؟
-خیلی دوست دارم ولی نمی خوام برات دردسر درست کنم .
-نه من شرایطو می سنجم . سامان مشکلی نیست . وقتی که اون بره سر کار دیگه تا چند ساعت نمیاد . مشکل من سهیله که باید شرایط اونو بسنجم . کارش معلوم نیست . میره بیرون و یهو دیدی که سرزده اومد . یه وقتی می بینی چند ساعت دیر میاد .
سعید : راست میگی . تابستونه و رو بر نامه های جوانان نمیشه حساب کرد .
سارا : نمی دونم ولی به هر حال یه کاری می کنم که نه سیخ بسوزه نه کباب .
سعید : ولی یه کاری می کنی که دو تایی مون بسوزیم .
سارا : آره کاری می کنم که هر دو مون لذت ببریم . بتونیم از حداقل فرصت حداکثر استفاده رو ببریم . یک زن عاشق می تونه بهترین تر فند ها رو بزنه . عشق و نیاز دیگه فکر آدمو به کار میندازه و کسی هم نمی تونه ایرادی بگیره .
اون شب سامان دست از سر سارا بر نمی داشت . حس می کرد که بیشتر از یک هفته هست که به همسرش نرسیده و اون نیاز داره .. نیاز به هماغوشی و آمیزش .. سارا حتی از نیمه سکسی شدن جلوی سامان پر هیز کرده بود . اون حتی نمی تونست تا این حد هم فیلم بازی کنه .و به خاطر عشقش هم این توانو نداشت که یه کاری انجام بده که شوهرش مشکوک نشه . حس کرد که نمی تونه کنار شوهرش بخوابه . اون از این که خودشو به سعید سپرده بود احساس گناه نمی کرد . اون پشیمون نبود . اون به خاطر دل خود زندگی می کرد . به خاطر این که اون پسر جوونو دوست داشت . متاسف و متاثر نبود . سارا از این عذاب می کشید که داره کاری می کنه که عشقش ناراحت شه . نمی خواست به سعید دروغ بگه . نمی تونست این کارو بکنه . یعنی فردا اون پسر از اون می پرسه که شب قبلو با شوهرش عشقبازی کرده ؟ اگه بخواد دروغ بگه سعید متوجه دروغش میشه . اگه راستشو بگه اون وقت دلشو می شکنه . اونو ناراحت می کنه . اگه بخواد به هر شکلی دروغ بگه و طوری هم حس بگیره که سعیدو گول بزنه هر گز نمی تونه خودشو ببخشه و خودشو یک عاشق واقعی بدونه . اون نمی تونه ریاکار باشه . با تمام وجودش سعیدو دوست داره . نمی تونه توی چشاش نگاه کنه و بهش دروغ بگه . دیگه سامان کاری کرد که سارا مجبور شد با یه شورت و تی شرت کنار شوهرش بخوابه . بدون کمترین آرایشی و همون قدر آرایش داشت که از غروبی واسش مونده بود و اونم زمانی که با سعید بود .
سامان : نمی خوای بهم بگی چته ؟ قبل از رفتن من هم پکر بودی . حالا هم تقریبا همونی . مشکل خاصی که نداری ؟ چند بار باید بگم این کارت رو ول کن . تو که نیازی نداری من هستم . خودت رو واسه کاری که زیاد هم به پولش نیاز نداری خسته نکن .
سارا : یه زن دوست داره یه خورده هم مستقل و آزاد باشه .
-حالا می تونم ببوسمت ؟
سامان رفت لباشو بذاره رو لبای زنش که سارا صورتشو کنار کشید و لبای سامان رو صورت سارا فرود اومد . تعجب سامان زیاد شده بود . سابقه نداشت که همسرشو اونم در یه مدتی طولانی تا این حد با طبعی سرد ببینه .
سامان : عزیزم خیلی وقته باهات سکس نداشتم . می دونم حالت رو جا میاره . دستای سامان رو پاهای زنش قرار داشت . سارا بی اراده پاهاشو جمع کرد . حس می کرد که دستای مرد نامحرمی رو پاهای اون قرار گرفته . یه حسی که مثلا سعید شوهر اونه و سامان به عنوان یک بیگانه در کنار اون قرار گرفته .. رنج می کشید . دوست داشت فریاد بزنه .. جیغ بکشه . همه صداشو بشنون . بدونن که چقدر عذاب می کشه . ولی هیشکی نبود که حسش کنه .. هیشکی نبود که اونو بفهمه .
و اون طرف سعید حوصله هیچ کاری رو نداشت . به این فکر می کرد که سامان چیکار می کنه . حتما از زنش انتظار داره . سارا چیکار می کنه ؟ آیا می تونه خودشو نجات بده ؟ تا به کی می تونه مقاومت داشته باشه ؟ آیا این باعث نمیشه که شوهرش مشکوک شه ؟ اگه سارا تن به سکس با شوهرش بده به جایی می رسه که از این کارلذت ببره ؟ سعید غرق در افکار بی نتیجه خود بود . تمام این توهمات که یکی شون می تونست واقعیت باشه عذابش می داد . ..
و سارا همچنان خیلی آروم از دست شوهرش می گریخت . ولی سامان سرشو گذاشته بود لای پای سارا . شورتشو به آرومی پایین کشید . دستشو گذاشت روی کس سارا . اما اون شور و هیجان گذشته رو در این قسمت از بدن سارا احساس نمی کرد . کانون هوس سارا تقریبا خشک بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۶۸

سامان به شدت نگران شده بود . اون حس می کرد که زنش مشکل روحی خاصی داره که ممکنه در اثر خستگی و کار زیاد و عدم تنوع در زندگی اتفاق افتاده باشه .
-سارا اگه دوست داری مرخصی بگیرم چند روز ببرمت سفر ..
سارا وقتی این حرفو از شوهرش شنید دلش هری ریخت پایین . اون دوست نداشت از فضا و محیط خونه دور شه . طاقت دوری از سعید رو نداشت و از طرفی این که حس می کرد اگه ازش دور باشه ممکنه دخترایی هم باشن که به اون نظر خاصی داشته باشن . هر چند اگه نزدیک اونم باشه شاید کاری ازش بر نیاد ولی حداقل این آرامش خاطو داره که می تونه تلاش خودشو بکنه . سارا نزدیک بود به شوهرش التماس کنه که کاری به کارش نداشته باشه . کاش می تونست همه چی رو بهش بگه . کاش همسرش اونو درک می کرد ! کاش اصول زندگی رو یه سری کاغذ ها و قرار داد ها تنظیم نمی کرد ! کاش آدمای عاشق می تونستن راهشونو انتخاب کنن و در کنار اونی که دوستش دارن باشن ! کاش به بهانه هر ج و مرج معشوقه های متاهل رو از عشق و دوست پسرشون جدا نمی کردند و این کار رو یک ننگ نمی دونستن !
دستای سامانو خیلی سرد چندش آور احساس می کرد . با این که شوهرش عطر خوشبو و ملایم مردونه ای زده بود ولی سارا جز احساس چندش بهره ای نداشت . و تصور بوی تعفنو از وجود خودش داشت . اون از خودش بدش اومده بود . از این که به سعید گفته عاشقشه وحالا نمی تونه کاری بکنه . یه دست شوهرشو همچنان دور کمرش احساس می کرد و کف دست دیگه شو رو کسش . حواسشو برده بود جای دیگه تا ذره ای هم لذت نبره . هر گاه حس می کرد که ممکنه کسش یه نموره ای تر شه خودشو کنار می کشید . ولی می دونست سامان دست بر دار نیست اون می خواست به هر صورتی که شده نشون بده که با تمام وجودش می تونه به همسرش لذت بده .. سارا دنیایی از فریاد بود . از درون در حال شکستن و خرد شدن بود . حس کرد در این دنیا هیشکی درکش نمی کنه . شاید سعید درکش می کرد اون چی می کشه ولی اگه در اون حالت اونو می دید چی می گفت ؟ چه حسی می داشت . ؟ چه جوری می تونست حرفاشو باور کنه .. شاید پسر آقایی بود . شاید می تونست خیلی مسائلو درک کنه . ولی چه کسی می تونه تحمل کنه که عشقشو در آغوش یکی دیگه ببینه که سعید دومیش باشه . می خواست التماس کنه . اشک بریزه .. بباره .. به دست و پای شوهرش بیفته که کاری به کارش نداشته باشه ولی حس کرد که ممکنه شرایط خیلی بد تر از اینا شه و سامان هم پیش خودش حساب می کرد که شاید تمام این مشکلات ناشی از این باشه که مدتیه با سارا آمیزش جنسی نداشته . و همین رو مغز و اعصاب و رفتارش اثر گذاشته .
سامان حالا سرشو گذاشته بود لای پای همسرش .. زبونشو در آورد و شروع کرد به انجام کاری که سارا قبلا از ش لذت زیادی می برد . میک زدن و زبون زدن کس ..
سارا چشاشو بسته بود .. لباشو نه از روی هوس بلکه به خاطر این که حواس خودشو پرت کنه و درد و سوزش اونو از هوس احتمالیش دور کنه .. گاز می گرفت . ولی حس کرد که تا حدودی کسش تحریک شده . بدنش نمی تونست از لذت حتی به میزان کم فرار کنه . سامان خیلی با هاش ور رفته بود .. با این حال طالب عشقبازی با شوهرش نبود .
چهره عشقشو مجسم کرد . حس کرد سعید داره نگاش می کنه . سرشو انداخت پایین . چشاشو بست . همچنان عذاب می کشید . نمی تونست قبول کنه که داره تسلیم میشه . نهههههه نههههههههه من نمی تونم . نمی تونم جز سعید در کنار کس دیگه ای احساس خوشبختی و آرامش و راحتی کنم . ولی سامان ول کنش نبود . اون دوست نداشت سامان اونو ببوسه . لباشو اون احساس عاشقونه با تمام وجود لذت بردانشو متعلق به سعید می دونست .. به زحمت جلو اشکشو گرفت ..
-سامان من می خوام رو شکم دراز بکشم و تو از پشت من هر کاری دوست داری انجام بده ..
سامان حس کرد که زنش امشب هوس کرده که از این مسیر حال کنه ... سارا به دو علت اینو خواسته بود هم این که سامان اونو نبوسه و خیلی راحت و از روبرو لباشو رو لبای اون قرار نده و هم این که راحت و بدون کوچک ترین و کمترین صدایی در حالی که صورتشو به تشک چسبونده اشک بریزه و به همون صورت صورتشو خشک کنه . سعید دیگه طاقتش طاق شده بود . وقتی چشاش به باسن سارا و چاک وسطش افتاد بدون این که اون شکافو بازش کنه کیرشو به مسیر کس فرستاد .. سارا سعی کرد صورتشو به گونه ای در تماس با تشک قرار بده که سامان متوجه اشکهاش نشه . حالا می تونست عقده هاشو خالی کنه .. اشک , گونه های سارا رو نوازش می داد . در حالی که کیر شوهرش تا به انتها رفته بود توی کسش ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۶۹

سارا حرکت کیر شوهرشوبه خوبی احساس می کرد . اون حس می کرد که داره شمشیر می خوره . به شدت عذاب می کشید . نمی تونست باور کنه که کسی غیر از سعید داره با اون عشقبازی می کنه . بالاخره همون چیزی که ازش می ترسید به سراغش اومده بود . همون چیزی که ازش فرار می کرد. لباشو به شدت گاز می گرفت . اون قدر که می خواست بوی خون اونو احساس کنه . اون در حال شکنجه شدن بود . طاقتش طاق شده بود . نمی خواست بیشتر از این عذاب بکشه . حس کرد که زندگی واسش مفهومی نداره . وقتی که روحشو به یکی بخشیده جسمش هم مال اونه .. اون نه تنها لذت نمی برد بلکه با تمام وجودش عذاب می کشید . حس می کرد که داره در یه طوفانی دست و پا می زنه که هر لحظه امکان غرق شدنش هست . ولی نه اون طوفانی که از مرگ و گم شدن در اون هراسی داشته باشه . اون دوست داشت بمیره . دیگه زنده نباشه . در اون طوفان گم شه , در دریای مصیبتها غرق شه . و سامان که شرایطو به این صورت دید سرعت کیرشو زیاد تر کرد . سارا احساس درد می کرد . سامان رو مثل کسی حس می کرد که داره به اون تجاوز می کنه . کسی که رحمی نداره . ولی خودشو هم خیلی مظلوم تصورمی کرد . کسی که نمی تونه چیزی بگه . عاشقی در مانده که نمی دونه واسه آینده اش چه چیزی مناسب تره . اون حاضر بود خودشو قر بانی کنه ولی دیگران قر بانی نشن . پس چرا میگن آدما آزادن ؟ چرا میگن می تونن هر کاری انجام بدن و از زندگیشون لذت ببرن . اون که نمی خواد به حریم دیگران تجاوز کنه . چرا آدما در عاشق شدن آزادی عمل ندارن . یعنی واقعا دوست داشتن و عاشق شدن گناهه ؟ سعید من تا آخر دنیا پا به پای تو میام .
سارا اشکشو رو تشک پاک می کرد . با این حال سعی داشت دیگه گریه نکنه . نمی تونست حرفی بزنه و چیزی بگه . اون خودشو کاملا در مانده و دست و پا بسته حس می کرد . سامان دستاشو گذاشته بود زیر بدن سارا و با سینه هاش بازی می کرد . و سارا خودشو قانع می کرد که اصلا از این عشقبازی لذت نبرده و تقریبا هم به همین صورت بود . اون می دونست که نباید از سامان نفرت داشته باشه . حتی نمی تونه خودشو هم محکوم کنه . اون دیگه از انسان بودن خودبدش اومده بود .. سامان دیگه حریصانه با اون سکس می کرد و به اینم توجهی نداشت که زنش تا چه اندازه تحرک داره .
سامان : خوشت میاد ؟ می دونم خیلی وقته بهت نرسیدم رفتی به عالم خودت . ولی از این به بعد جبران می کنم ..
و سارا حس کرد که پوست بدنش در حال ترکیدنه . سرش به شدت درد گرفته بود و حالتی داشت که انگار مویرگهای مغزش و رگهای شقیقه اش در حال منفجر شدنه .. تصور اونو می کرد که مثلا سعید شاهد سکس اون و شوهرش می بود .. یا حتی از این جریان با خبر شه .. یعنی می تونم خودمو قانع کنم که بهش دروغ بگم ؟ می تونم ؟ نههههههه نههههههه .. من چرا نمی میرم تا این ننگو تحمل نکنم . می تونم .. شاید بتونم .. بتونم یه کاری کنم که سعید نفهمه .. ولی نه .. اون خیلی زرنگه . تازه من اونو با تمام وجودم دوست دارم . اگه بخوانم اونو گول بزنم در واقع خودمو فریب دادم . خودمو گول زدم . نهههههه نههههههه من نمی تونم . نمی تونم . چرا چرا هیچ راه نجاتی برای من نیست ؟
سارا می تونست این فریب دادن رو روی شوهرش پیاده کنه ولی در مورد سعید حس کرد که قدرتشو نداره .. دنیایی از عذابو به جون خرید تا بتونه به شوهرش بگه که ار ضا شده .. و سامان کیرشو بیرون کشید و اونو چند بار روی باسن سارا حرکتش داد .. اون آب کیرشو روی باسن همسرش خالی کرد .. .. سارا چندشش شده بود .. دیگه حتی نمی تونست تصور اونو داشته باشه که سعید داره جای سامان سکس می کنه . چون لذتی نمی برد . چون لذت بودن با سعید رو حس کرده بود .. ..
-سارا میای با هم بریم حموم ؟
-نه سامان اول تو برو من بعدا میرم ...
سامان رفت تا یه دوشی بگیره ..
و سارا رفت جلو آینه . حس کرد که به اندازه سی سال پیر شده . از تماشای چهره اش در آینه به وحشت افتاده بود . نهههههه این من نیستم . من دارم می میرم .. چرا این جوری شدم . شدم شبیه شصت هفتاد ساله ها . انگار گرد پیری روصورتم نشسته . اگه سعید منو این جوری ببینه بدش میاد .. صدای شر شر آب نشون می داد که سامان داره دوش می گیره . دستاشو گذاشت جلوی صورتش و به آرومی گریه می کرد .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۷۰

سارا از دیدن چهره اش در آینه به وحشت افتاده بود . سعید نباید منو این جوری ببینه . همین حالاشم سالها ازش بزرگترم . اون گفته واسش سن و سال مهم نیست چون دوستم داره ولی اون که دوست نداره یه سارای بی حالو در کنار خودش داشته باشه . من باید شادابی و نشاط خودمو حفظ کنم . باید نشون بدم که همون زن با طراوت همیشگی هستم . نهههههه چرا .. چرا باید احساس زنی رو داشته باشم که بهش تجاوز شده . در حالی که سامان شوهر منه . ولی من نمی تونم به اون فکر کنم . میگن تازگی ها مد شده که بیشتر زنای متاهل دوست پسر می گیرن . واسشون دیگه عادی شده دور زدن شوهراشون و همینم واسه مردا عادی شده که به زناشون خیانت کنن . فرهنگ خیانت مرد از مدتها قبل جا افتاده بود . ولی نه ..نه .. من فقط سعید رو دوست دارم ... یه لحظه فکرش رفت پیش سهیل .. به پسرش فکر کرد . نمی تونست و نمی خواست در این رابطه اونو هم وارد میدون کنه . بس کن سارا . همین که بابت سامانم داری خودت رو اذیت می کنی کافی نیست که از بابت سهیل داری خودت روآزار میدی ؟ بهتره بگیری بخوابی و شیطونو لعنت کنی . دوست داشت سامان زود تر از حموم بر گرده و اون بره یه دوشی بگیره . اون از این فکر که یک زن مجرد نیست فرار می کرد . ولی سامان با سکس و عشقبازی با اون یک بار دیگه به یادش آورد که اون زندگی دیگه ای هم داره و نمی تونه به یک مرد وابسته باشه . نمی تونه فقط خودشو متعلق به کسی بدونه که احساس می کنه عاشقشه . یک هفته رویایی رو در آغوش سعید سر کرده بود . سارا می دونست واقعیت زندگیش نمی تونه همین یک هفته باشه . ولی اون دوست داشت که این طور باشه و گرد اون چیزی بود که بهش علاقه داشت . همون چیزی که در رویا هاش می دید و برای رسیدن به اون حاضر بود هر کاری رو انجام بده ولی از رسوایی می ترسید . سارا تا قبل از خواب دیگه کاری به کار شوهرش نداشت . سامان چند بار سعی کرد با هاش حرف بزنه اما سارا هر بار به نوعی طفره می رفت و آخرشم واسه این که شوهرشو آروم کنه گفت
-عزیزم خیلی خسته شدی . بهم آرامش داد و حالا دوست دارم لذتمو با یه خواب خوب تکمیل کنم .
سامان وقتی که اینو شنید احساس لذت و اعتماد به نفس کرد و خیلی هم خوشحال شد از این که تونسته سا را رو ارضا کنه و باعث شادی و آرامشش بشه . سارا چشاشو بست و به صبح فکر کرد . به لحظاتی که می دونست سعید رو می تونه ببینه . به هر بهونه ای که شده . سارا تو باید بر خودت مسلط باشی . طوری با هاش بر خورد نکنی که اون احساس کنه که با یک گناهکار روبرو شده . مثل همیشه بگو و بخند و شوخی کن . با نشاط باش و با طراوت . حس قشنگ خودت رو بهش نشون بده . کاری کن که اون اصلا افکار منفی به سراغش نیاد . اون تو رو با تمام شرایطت قبول کرده . مگه اون نمی دونسته که ممکنه هر چیزی بین تو و سامان اتفاق بیفته ؟ اون می دونست . می دونست . پس چرا تو این قدر خودت رو سر زنش می کنی . سارا سعی داشت با این حر فا خودشو آروم کنه . ولی یه چیزی که هر گز نمی تونست با هاش کنار بیاد و خودشو قانع کنه این بود که من سارا نباید تنمو در اختیار کسی قرار بدم که روحم متعلق به اون نیست .. باید خودمو به کسی بسپرم که با تمام وجودم عاشقشم و حسش می کنم . ولی چرا همه چی به هم ریخته . چرا هیچی سر جاش نیست ؟ من چه جوری ادامه بدم .. سارا بگیر بخواب . تو فر دا اونو می بینی . بغلش می زنی . واسش می خندی . بهش میگی دوستش داری . سارا تو با تمام وجود عاشق سعیدی . تو که از هماغوشی با شوهرت سامان لذت نبردی که حس می کنی به عشقت سعید خیانت کردی . تو یک زن گرفتاری . به فکر سعید و شرایط اجتماعی و خانوادگی اونم هستی .. این قدر خودت رو سر زنش نکن .. ولی نه سارا .. تو نمی تونی بگی که عاشقشی . نه .. نهههه . اگه مث یه گناهکار در برابرش قرار بگیری اونو دلسرد می کنی . اون وقت راحت میره به سمت دخترای دیگه . اون تازه عشقبازی و طعم سکسو حس کرده . درسته که آدمی نیست که هر روز عاشق شه و راحت ازم دل بکنه ولی اگه من اون زمینه رو واسش فراهم کنم اگه منو فقط مال خودش ندونه .... باور کن من مال توام .. و با این افکار به خواب رفت .
وقتی که از خواب پا شد سامان رفته بود .. سهیل خواب بود ... اون نگران سعید بود که کجاست . دوست داشت سهیل زودتر از خواب پا شه و به یه بهونه ای بره بیرون . اون چه کاری می تونه داشته باشه . چه جوری می تونه واسه چند ساعتی رو نباشه . چرا نمیره ؟ اگه سعید از خونه خارج شده باشه چی ؟ اگه اونم یه کاری داشته باشه چی ؟ سارا داشت دیوونه می شد . برای بودن با اون داشت به هر دری می زد . خونه و زندگی و رسیدگی به دومردی که اونو همه چیز خودشون می دونستن رو فراموش کرده بهش اهمیتی نمی داد . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
عالیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
     
  
زن

 
sevsevil: عالیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
درود بر تو نازنین .. دست گلت درد نکنه ..ممنونم از همراهیت .. دوست و برادرت : ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۷۱

سعید دوست نداشت از خونه بره بیرون . اون می خواست خودشو بیشتر به سارا نشون بده که یه وقتی عشق اون و سارا کم رنگ نشه . هر بار به این فکر می افتاد که شب بین سارا و شوهرش چه گذشته فوری فکرشو از اون مسیر خارج می کرد دوست داشت فقط به چیزای خوب فکر کنه . به این که سارا مال اونه . جسم و روحش مال اونه . سارا فقط واسه اون می خنده . فقط به اون فکر می کنه . اون از صبح زود به بعد خوابش نبرده بود . می خواست صدای باز شدن در خونه سارا رو بشنوه . حس کنه بیرون رفتن سامان رو . برای دیدن سارا دقیقه شماری کنه . یک بار دیگه بهش بگه که دوستش داره . بهش بگه که جز اون فکر دیگه ای نداره . سامان که رفت اونم از خونه اومد بیرون . می دونست که سهیل خونه هست ولی نمی تونست وقتی که اون خونه هست برای سارا زنگ بزنه تلفن کنه . اگه سارا خواب باشه چی .. دودل بود که زنگ بزنه یا نه .. سارا روبروی آینه بود .قلب اونم واسه دیدن عشقش می تپید . پر می کشید . یه لحظه آروم و قرار نداشت . نگاهش به گوشی موبایل بود . چند بار خواست واسه سعید زنگ بزنه اما هر بار یه چیزی مانعش می شد . با خود حس کرد که شاید درست نباشه .. مزاحم خوابش شه .. یه لحظه صدای زنگ موبایل تمام تنشو لرزوند . نذاشت که اولین زنگ به انتها برسه ..
سعید: می تو نی بیای بیرون ؟
سارا قبل از این که جواب سعیدو بده در آپار تمانو باز کرد . دو دلداده نگاهشونو برای ثانیه هایی به هم دوختند . هر دو شون احساس آرامش می کردند . انگار تمام اون نگرانی ها و افکار منفی و حسادتها برای این دقایق از اونا دور شده بود . سارا درو بست و هر دو به سمت آسانسور رفتند . می دونستند که این وقت روز خیلی شلوغه .. سعید حس کرد که داره یه اخلاق خاصی پیدا می کنه مثل یه بچه ای که دوست داره بدونه این وسیله مال اونه و کس دیگه ای بهش دست نمی زنه . دوست داشت اینو بشنوه بازم حسش کنم ..
سعید : هنوز دوستم داری ؟
سارا : مگه قرار بود نداشته باشم ؟
سعید : خب گفتم شاید ..شاید ..نمی دونم چی بگم . دلم خیلی هوای تو رو کرده . طاقت دوری از تو رو ندارم .
سارا : حیف که وقت تنگه ولی دلم نمی خواد در این وقت تنگ با حرفای نا امید کننده بریم خونه ها مون . الان برای چند مین باره که داری این جور با هام حرف می زنی . تو قلب و روح سارا رو چی فرض کردی . تو حتی نباید ثانیه ای و به اندازه سر سوزنی تردید داشته باشی ..
سعید : منو ببخش سارا .. نمی دونم چرا این جوری شدم . ولی دوست دارم ازت بشنوم . هر روز هر ساعت هر دقیقه .. دوست ندارم ازت دور باشم . حتی از جسم تو .. تو ممکنه حالا بگی که روحمون به هم نزدیکه ..
سعید دیگه ادامه نداد ..
سارا : چیه بقیه حرفت رو بزن ..
طوری گرم صحبت بودند که تازه متوجه شدن در کوچه بغلی هستند ودر محیطی که کسی با کسی کاری نداره ..
سارا : می خوای من برات ادامه بدم .. می خوای بگی که من سعید دوست دختر ندارم . کسی نیست که بهش متکی باشم .. ولی توی سارا , یکی رو به عنوان شوهر در کنار خودت داری .. می خوای بگی که تو بیشتر عاشقمی ..
سعید : نه من همچین حرفایی رو نمی خواستم بزنم .. تو خودت داری این موضوع رو پیش می کشی . اگه می خواستم این چیزا رو بگم اصلا از اولش بهت دل نمی بستم . چرا باهام این جور حرف می زنی سارا ؟! ازم خسته شدی ؟ از این وضع خسته شدی ؟!من فقط می خواستم بشنوم بازم بشنوم که دوستم داری .. این گناهه ؟ درسته که می دونم .. ولی شنیدن اون چیزی که آدم می دونه لذتشو خیلی زیاد تر می کنه . حالا تو اگه خوشت نمیاد خب نگو .. اگه احساس منو این جوری تفسیر می کنی مهم نیست . سارا من عاشقتم . چند ساله . یعنی به این سادگی ازت دل می کنم ؟ هستند عاشقایی که خیلی راحت عشقشونو به دست میارن ولی دل ندارن که به این سادگی ها ازش دل بکنن .. چه برسه به منی که با سختی تو رو به دست آوردم . صد ها بار انتظارت رو کشیدم .. برای یه لحظه دیدنت .. هزاران تصور از ت و از خودمون داشتم . و صد ها بار با فکر تو به خواب رفتم .. چی فکر کردی سارا ؟ یعنی حالا هم که تو رو دارم فکر می کنی که باید عذاب بکشم ؟ .. من دیوونتم ..همش به تو فکر می کنم . . حالا شرایط ما این طور شده . چاره چیه .. نمی تونم بهت دروغ بگم .. آره گاه به اینم فکر می کنم که سارای من حالا چیکار می کنه .. یک مرد دیگه ای در زندگیشه .. اما هر گز نخواستم و نمی خوام تو رو با خودم مقایسه کنم .. هرگز نخواستم و نمی خوام که محکومت کنم . من می خوام با تو باشم اگه نمیشه بازم تازگی اون احساس تو رو هر لحظه با تمام احساسم احساس کنم , بازم با تو یه حس بهاری دارم . دلم می خواد نسیم بهاری رو احساس کنم . گونه هامو نوازش بده .. ..ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نــگــــــــــاه عشــــــــــق و هــــــــــوس ۷۲ (قسمــت آخــر )

سارا : می دونی در این لحظه دلم چی می خواد ؟! می خواد که در آغوش تو باشم . می خواد که همین حرفا رو وقتی بزنی که سرم رو سینه ات باشه . وقتی که بازم به جدایی بخندم . وقتی که بازم حس کنم که زندگی بهم لبخند می زنه حس می کنم با حرفات آروم گرفتم ..
سعید : و منم با شنیدنت با دیدنت با بوی تو رو احساس کردنت آروم گرفتم . حتی اگه نبینمت حتی اگه حرفای قشنگتو یه مدتی نشنوم بوی تو رو , بوی عشق و آشنایی رو حسش می کنم .
سعید می دونست که طاقت دوری از سارا رو نداره اما واسه این که عشقشو هم خوشحال تر کنه و خودش به آرامش برسه سعی داشت احساس درونشو در قالب کلمات بیشتری اداکنه . کلماتی که با آب و تاب بیشتری بیان شه .. اونا بر گشتند به خونه ها شون ..
سهیل : مامان اگه بهم اجازه میدی من این سوغاتی ها رو ببرم خونه پدر بزرگ .. خونه پدر شوهر سارا اون طرف شهر بود .. وقتی سهیل گفت که ناهار رو هم اون جا می مونه سارا به زحمت جلو فریاد خوشحالی شو گرفت .. دوست داشت که زود تر اینو به سعید اطلاع بده تا در این چند ساعتی که فرصت دارن لحظات خوشی رو با هم تجربه کنن . سارا به این هماغوشی نیاز داشت . به این که یک بار دیگه خودشو در کنار عشقش احساس کنه . باور کنه که یک زن در چنین حالتی بازم براش فرصتی هست که بتونه عشقشو ببینه با اون خوش باشه و نباید از پایان یک هماغوشی و در کنار هم بودن ناراحت شه .. غصه بخوره و عذاب بکشه .. درسته که نمی تونه مثل اون یک هفته ای رو بی دغدغه در کنار عشقش باشه ولی کافی بود که حتی یک ساعت رو با اون باشه .. به حساب اون می تونست هفت هشت ساعت رو با سعید تنها بمونه . ..
سهیل : مامان چته .. چت شده .. اجازه میدی ..
سارا : آره پسرم .. عزیزم . فقط مراقب خودت باش . تو دیگه واسه خودت مردی شدی . سلام منو برسون ..
سارا از خوشحالی نمی دونست چیکار بکنه .. به بهانه ای از خونه رفت بیرون . می خواست واسه سعید زنگ بزنه . حس کرد که اگه این کار رو در خونه انجام بده شاید بی اراده صداش بره بالا .. اون حتی از آسانسور هم اومد پایین ..خودشو به پارکینگ رسوند ...
-الو سعید جایی نری ها ... امروز من و تو می تونیم لحظات خوبی رو با هم داشته باشیم . منتظر زنگ من باش و ماجرا رو واسش تعریف کرد .
سعید حس کرد که بازم داره رو ابرا پرواز می کنه . سارا دیگه صبر نکرد که سهیل از خونه بره بیرون و سرگرم کاراش شه . واسه این که وقتو از دست نده اولین کاری که کرد این بود که بره به حموم . وقتی صدای بسته شدن در خونه رو شنید حس کرد که دیگه نمی تونه دوری عشقشو تحمل کنه ..وقتی به بدنش دست می زد و در حال شستن اندامش بود دستای خودشو دستای سعید حس می کرد که داره بدنشو لمس می کنه .. و از لمس بدنش یه لذت دیگه ای می برد . اون حالا دستای سعیدو می خواست .. برای لحظه ای از حموم اومد بیرون ..
-الو سعید در آپارتمانو واست باز می ذارم . زود بیا .. زود بیا ... بیا دیگه طاقت ندارم ..
و سعید اومد و وقتی که سارا رو در حمام دید هیجان زده شد . سارا دیگه اون احساس گناه رو نداشت از این که داره به همسرش خیانت می کنه و یا ممکنه یه مادر بد برای سهیل باشه . و سعید هم فقط به عشقش فکر می کرد . سارا حالا اینو حق خودش می دونست که از زندگی و از انتخابش لذت ببره . زندگی حالا همونی شده بود که اون می خواست . همون حس قشنگ عاشق بودنو .. احساس می کرد که برای رسیدن به این لحظه بوده که بی تابی می کرده .. سعید هم دیگه مثل اون اولا خجالت نمی کشید وقتی که سارا رو اون جور عاشق و ملتهب می دید . سارا سعید برهنه شو می دید که داره میاد به سمت اون . آغوششو واسش باز کرد ..
-پسر خجالتی بیا توی بغل من .. بیا نازت کنم .. ببوسمت .. بیا که دلم واسه بغل کردنت واسه از عشق و هوس داغ شدنت یه ذره شده .. بیا منو بسوزون .. این آب هم که نمی تونه این آتیشو خاموش کنه ...
وقتی سعید دستاشو دور کمر سارا حلقه زد و دو تایی شون رفتن زیر دوش , سارای کوتاه قامت تر سرشو گذاشته رو سینه سعید و به پهلو گرایش پیدا کرده بود .. سارا حس کرد که داره از چشاش اشک میاد . شاید اشک خوشحالی بود اشک ناباوری و یا شایدم حسرت. نمی خواست که سعید اشکشو ببینه .. بذار با آبی که از دوش رو تن اونا می ریزه قاطی شه . پاهاشو باز کرد تا بتونه داغی هوس سعید رو لای پای خودش رو کانون هوسش احساس کنه . سارا چشاشو بست .. دیگه حسی نداشت . احساس کرد که با نوازش های سعید و با هوس اون اسیر طوفان و آرامش خاصی شده . احساس کرد که به هیچی نمی تونه فکر کنه .. فقط به تنها چیزی که فکر می کرد این بود که هست .. نفس می کشه .. دیگه هیچ غمی براش مفهومی نداشت ... یه حس داغو درون کسش احساس می کرد .. پسر عاشق , کیرشو به نرمی توی کس سارا فرو کرده بود ...
-سعید تو کی کارت رو کردی ؟ خوب سرم کلاه گذاشتی . دارم می سوزم ... داغ داغم .. تب عشق و هوس تو رو دارم . همیشه .. همیشه ..
بدون این که کانون هوسشون از هم جدا شه و کیر سعید از کس بیرون بیاد پسر دستاشو دور کمر زن محکم کرد و اونو آورد بالاتر .. سارا پاهشو از پهلو های سعید رد کرده و حالا تو چشای هم نگاه می کردند . سعید لباشو باز کرد و سارا لباشو به لبای سعید چسبوند ... سارا حس کرد که تا ثانیه هایی بعد سعید آبشو می ریزه توی کسش . اون با حرکت و لرزشها و پرشهای کیر سعید آشنایی داشت .. می دونست کدوم پرش یه حالت جلو گیری داره و کدومشون حالت رهایی . سعید حالا خودشو رها کرده بود و سارا دوست نداشت لباشو از لبای سعید دور کنه .. .. ریزش منی سعید در کس سارا شروع شده بود .. و با هر پرش کیر و جهش منی, سارا لباشو بیشتر به لبای سعید می چسبوند و محکم تر میکش می زد همین سعیدو تشنه ترش می کرد .. سارا حس کرد که از هوس شل شده ..کمرش سنگین شده .. و سعید هم به خوبی با این روحیه سارا آشنایی داشت .. حس کرد که حالا خودش که ارضاء شده باید بره به کمک عشقش ... احساس آرامش می کرد . اونم در اون لحظات به این فکر نمی کرد که شب گذشته چه اتفاقی ممکنه بین سارا و سامان افتاده باشه . اون فقط به لذت و التهاب سارا فکر می کرد . از این که این زن حالا عطش اونو داره . همین آرومش می کرد . همین که سارا غرق اون شده بود . همین که بازم از فرصتها استفاده کرده بود . سعید سارا رو رو زمین خوابوند . بازم پاهای سارا از پهلو های سعید رد شده بود ولی این بار سارا به صورت طاقباز روی زمین قرار داشت و سعید روش قرار گرفته بود . پسر حرکات سریع کیرشو در کس عشقش از سر گرفت ...
-آخخخخخخخخ نهههههههه سعید .. سعید ... سوختم .. سوختم .. قلبم .. نهههههه ... سوختم .. چقدر خوشم میاد
و سعید لذت می برد از این که پنجه های سارا رو, رو سینه هاش حس می کرد . دوست داشت سارای اون , عشق اون .. زندگی و همه چیز اون , به دیدن اون این چنین به هیجان بیاد ..
-سارا عزیزم .. محکم تر .. نترس .. دستای تو سینه هامو نمی سوزونه . بهشون چنگ بنداز ..
دستای سارا مثل تمام وجودش بی حس شده بود .. و دستای سعید رفته بود رو سینه های سارا ...
-آه سعید .. سعید .. بگو دوستم داری .. بگو مال منی .. بگو ..بگو به هیشکی دیگه نمیگی عاشقشی ...
-دوستت دارم .. به هیشکی دیگه هم نمیگم .. اگه تا آخر دنیا اگه تا بی نهایت در کنار تو باشم بهت میگم که دوستت دارم چون دوستت دارم . حتی اگه نتونم سکس کنم و فقط بتونم ببوسمت .. حتی اگه نتونم ببوسمت و فقط بتونم بغلت کنم .. حتی اگه نتونم بغلت کنم و فقط بهت بگم دوستت دارم .. حتی اگه نتونم با هات حرف بزنم اون وقت بازم به تو فکر می کنم . می دونم که می تونی حس منو درک کنی ..
-آخخخخخخخخ سعید .. بگو بگو بازم بگو .. ولی من دلم می خواد همیشه توی بغل تو باشم .. بتونم در آغوشت بگیرم و در آغوشم بگیری .. با هام سکس کنی .. بهم بگی که عاشقمی ..و منم بهت بگم که با تمام وجودم دوستت دارم .. داره میاد و دارم ارضامیشم ..اووووووففففففف ...
سارا حس کرد که تمام بدنش از هوس لرزیده .. داغ شده .. مرکز هوسش در روی کس و اطراف اون یه چیزی رو یه مایع داغی رو از خودش داده بیرون .. و لحظاتی بعد اونا روی تخت در آغوش هم بودند .. ساعتی رو با هم عشقبازی کردند .. سارا می دونست تا سه چهار ساعت دیگه هیچ خطری اونا رو تهدید نمی کنه با این حال دو تایی شون تصمیم گرفتند که بی گدار به آب نزنن .
سارا : انگار به همین طلسم شکنی نیاز داشتیم که باورمون بشه می تونیم همیشه در کنار هم باشیم .
سعید : آره سارا جون .. دفعه قبل طلسم شکنی واسه این بود که باور کنیم می تونیم عاشق و در آغوش هم باشیم و این طلسم شکنی واسه این بود که به خودمون نشون بدیم که می تونیم لحظات خوش با هم بودنو تمدید کنیم . تازه خونه ما هم خلوت میشه .. خیلی راهها هست که می تونیم با هم خوش باشیم ..
سارا یه لحظه به دوستاش فکر کرد .. یعنی در بد ترین شرایطی که نتونه سعیدو ببینه می تونه از خونه دوستی که باهاش احساس صمیمت می کنه استفاده کنه ؟ حس کرد که فعلا بهتره به این چیزا فکر نکنه مگر این که بحران ندیدن سعید به حدی برسه که مجبور شه این تابو شکنی رو هم انجام بده که حتی رازشو با یکی از دوستاش در میون بذاره . سعید و سارا خودشونو کاملا مرتب کردند .
سارا : حالا شرایطمون عالی شده . می دونم کسی نمیاد ..حس می کنم خوشبخت ترین زن دنیام . دیگه نمی خوام به لحظات جدایی و در کنار تو نبودن فکر کنم . مهم اینه که من و تو عاشق همیم . چه پیش هم باشیم و چه نباشیم . . دیگه جز این راهی واسمون نمونده . و بهتره بگیم بهترین راه موجوده . تا ببینیم آینده چی می خواد ..
سارا نیاز داشت که یک بار دیگه و هنگام وداعی دیگه سعید اونو ببوسه و همین نیاز رو هم سعید حسش می کرد . با نگاهی پر شور و سرشار از عشق به استقبال بوسه ای دیگه رفتند .. سعید دستاشو رو کمر سارا حرکت می داد .. زن حس کرد که بازم داره بی حس میشه . سعید هم شق شدن کیرشو حس می کرد ..
سعید : اگه من حالا از این جا برم این چی رو نشون میده ؟
سارا : نشون میده که عشق از هوس بالاتره .. ولی هوس عاشقا نسبت به هم هم نوعی عشقه ..
سعید : آره ولی باید مراقب بود ..
سارا : پس منو ببوس . طولانی ترین بوسه رو ازت می خوام . مثل همیشه عاشقونه ... بوسه داغ یک بار دیگه سعید و سارا رو به عالم واقعیات و رو یا ها برد . سارا به این فکر می کرد که هنوز زوده که به دیدار بعدیشون فکر کنه .. خود به خود موقعیت پیش میاد ..می دونست بازم لحظه های عذابی رو در پیش داره که در کنار شوهرش باشه ولی سعید خیلی آقا بود که درکش کرد وسارا در این اندیشه بود که زندگی اونا به همین صورت ادامه داره .. التهاب و اضطراب ولی هرچی باشه بازم با هم خوشند و راه دیگه ای نیست . شاید سارا ها و سعید های جامعه ما که همین شرایطو داشته زیاد باشن . و سعید هم حس کرد که سارا هر نوع زندگی که داشته باشه بازم اسیر عشق و هوس اونه .. بازم دیوونه وار دوستش داره همون جوری که سعید دیوونشه .. هر دو عاشق حس می کردند که خیلی راحت فکرای همو می خونن . دلشون نمیومد که لباشونو از رو لبای هم بر دارن .. حس می کردند که در دنیای عشق و رویا اسیر خواب لذت بخشی شدن .. به این باور رسیده بودند که عشاق ایستاده می خوابند .... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 13 از 13:  « پیشین  1  2  3  ...  11  12  13 
داستان سکسی ایرانی

نگاه عشق و هوس


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA