انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 13:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  12  13  پسین »

نگاه عشق و هوس


زن

 
shahrzadc: سلام ساتیارجان .. رسیدن به خیر .. ممنونم که همراه من و این داستانی و با نظرات گرمت بهترین راهنما و انگیزه بخش من برای ادامه نگارش این داستانی .. البته از واقعیت تلخ گفتی .. درسته ممکنه داستان وقتی که به پایان می رسه ماجرای خیلی از عشاق و بسیاری از پسرای جوون و خانومایی با این شرایط باشه که در یک حالت ابهامی بدون تصور پیش بینی آینده اون ادامه داشته باشه ... یعنی خارج از داستان ماجرا ی اونا به همین صورت پیش بره و میره ولی نباید فراموش کرد که این عشاق با همه سختی ها و تحمل درد و شکیبایی لحظه های شیرینی سر شار از عشق و هوس رو در کنار هم و برای هم رقم می زنند و بار ها به اوج لذت می رسند اما ابهام و نگرانی و ای کاش ها و اما و اگر هاو خدا کنه لو نریم ها و کاش به هم می رسیدیم ها ست که به نوعی یک واقعیت تلخ نشون داده میشه .. با سپاس و تشکر مجدد و تحسین تو ساتیار نازنین به خاطر احساس قوی و درک بالایی که داری . با احترام ..دوست و برادرت : ایرانی
میوه ممنوعه بامزه هست!!! زیبایی و هیجان این نوع رابطه های عاشقانه اونقدر زیبا هست که حتی به رسوایی کشیدنش هم برای عاشق و معشوقه آبرو میاره!! اگر قرار باشه آٔمهایی در یک رابطه عاشقانه دوطرفه و در کنار هم بمونن تا آخر خط .رابطه ای که تنها ریشه اش در عشق بوده و در جایی به ثبت نرسیده بجز در قلبهایی پر از احساس!!.بنظر من مردن در این راه هم زیبایی خاص خودش رو داره!...آدمهایی که در آزادی مطلق در کنار هم میمونن عاشق هستن نه با خروارها سکه طلا بعنوان پشتیبانی یه زندگی باعشق!!! نه نه عشق رو نمیشه خرید! عشق زاییده یک نگاه صمیمانه که در یک آن اتفاق میفته!!
پسر کوچلوی شیطون!!
     
  
زن

 
satiar: میوه ممنوعه بامزه هست!!! زیبایی و هیجان این نوع رابطه های عاشقانه اونقدر زیبا هست که حتی به رسوایی کشیدنش هم برای عاشق و معشوقه آبرو میاره!! اگر قرار باشه آٔمهایی در یک رابطه عاشقانه دوطرفه و در کنار هم بمونن تا آخر خط .رابطه ای که تنها ریشه اش در عشق بوده و در جایی به ثبت نرسیده بجز در قلبهایی پر از احساس!!.بنظر من مردن در این راه هم زیبایی خاص خودش رو داره!...آدمهایی که در آزادی مطلق در کنار هم میمونن عاشق هستن نه با خروارها سکه طلا بعنوان پشتیبانی یه زندگی باعشق!!! نه نه عشق رو نمیشه خرید! عشق زاییده یک نگاه صمیمانه که در یک آن اتفاق میفته!!

با بسیاری از حرفات موافقم .. میوه ممنوعه شیرین نیست ... گناه لذتش ظاهریه .. حالا عشقی به این صورت در اومده ؟ آیا کار سعید و سارا گناه نیست ؟ شاید بشه جواب داد که چون عشق واقعیه نفسا و ذاتا نباید گناه باشه .. اگه پاسخ ما این باشه خیلی از مسائل اجتماعی میره زیر سوال .. اما اگه بگیم گناهه خب اونا دارن با همین شرایط می سازن .. اونا دارن از گناهشون لذت می برن ؟ به نظر من پایان این جور داستانها بهتر است یک حالت لبهامی داشته باشد .. چون هر چیزی در واقعیت ممکن است اتفاق بیفتد .. اگر عشقی واقعی باشد رسوایی را به جان می خرند .. آیا مقوله عشق به فرزند با عشق به محبوب و معشوق زمینی جداست ؟ در این که شکی نیست .. آیا ایثار به حدی می رسد که سارا بتواند حتی از کشف ماجرا در نزد پسرش شهیل احساس شرمساری نکند ؟ بعضی از داستانها و یا حتی فیلمهاست که پایان آن به صورت پا در هوا بر عهده تماشاگران یا خوانندگان گذاشته می شود به نظر من این داستان هم باید چنین باشد در اوج رابطه عاشقانه سر شار از هوس که باز هم ناشی از منبع عشق است بابد آنها را به حال هم گذاشت این که یکدیگر را در چنین شرایطی فراموش نکنند .. خیلی ها می توانند بر داشت و قضاوت خود را داشته باشند .. بگذاریم اگر قهرمانان ما به نتیجه ای نمی رسند حداقل حاشیه امنی را در تصورات ما داشته باشند که از لحظه های با شکوه عشق خود لذت ببرند هر چند بسیاری آن را خیانت و دهن کجی به زندگی زنا شویی می دانند .. البته هنوز هم نمیشه در مورد پایانش تصمیم گرفت و با این وضعیت حداقل چهار ده پانزده قسمت دیگر هم ادامه خواهد داشت . با توجه به شرح شرایط روحی و پیچش های درونی این دو شخصیت که احتمالا فضاهای پر هوس را هم خواهیم داشت به نظر من آن دو باید به این نتیجه برسند که با همین شرایط احتیاط ادامه دهند اما در شرایط بحران هر گونه فدا کاری را انجام دهند . با این حال هر جور صلاح می دانید من می توانم فضای بعد از این یک هفته تعطیلی را پر دازش کنم یا داستان را در آن شرایط تمام کنم که بهتر خواهد بود و یک مورد دیگر که می توان به شما حق داد این است که ما در این جا با عشق و هوس های زود گذری که شالوده خانواده ها را از هم می پاشد مواجهیم اما در این جا وضع فرق می کند .. شرایط حاکم به گونه ایست که نمی توان به دیده هوس به این رابطه نگاه کرد .. البته نمی توان منکر رابطه هوس انگیز این دو نفر شد .. اما در این جا هوس زیر مجموعه عشق است . چون سارا و سعید عاشق همند .. اندیشه و روح آنان یکی شده در نتیجه احساس پاک قلبی اونا به جسمشون هم سرایت می کنه و این فرق می کنه با رابطه ای که از همون اول با هوس شروع میشه با هوس پیش میره و حتی با هوس تموم میشه .. در این جا هوس و طلب جنسی و جسمی سا را و سعید از هم ..هم می تونه یک پیوند عشقی با شکوه باشه ..ممنونم ساتیار جان .. و امید وارم همچنان از راهنمایی های مفید و ارزنده ات استفاده کنم . با درود . دوست و داداشت : ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۲۲

سارا در این لحظات بیشتر به این اهمیت می داد که تمام اون چیزایی رو که سبب میشه سعید بیشتر به این موضوع فکر کنه که اون یک زن متاهله رو از جلو چشاش بر داره . هر چند نمی شد واقعیتو عوض کرد یا این موضوع رو از فکرش پاک کرد ولی همون که چیزی نباشه که اونو بیشتر به یاد این مسئله بندازه بازم خیلی از هیچی بهتره .. به در و دیوار و روی تخت و هر جا که می تونست سرک کشید .. و تمام وسایل دم دستی و جلوی دید رو که مربوط به شوهرش و حتی پسرش می شد در گنجه ای ریخت و درشو قفل کرد تا ساعاتی قبل از برگشت سهیل و سامان شرایط و دکور رو به شکل قبل بر گردونه . گیج شده بود نمی دونست به کدوم کارش اولویت بده . هر کاری رو که مشغول می شد فوری ذهنش می رفت پیش کار دیگه ای .. در لباس پوشیدن در آرایش کردن .. در همه کار .. باید یه پیرهنی تنم کنم که بیشتر بهم یه حالت دخترونه بده تا زنونه .. سارا ! سارا ! تو چرا این جوری شدی ؟ مگه اینو قبول نداری که سعید تو رو همون جوری که هستی پذیرفته و می خواد . چرا این قدرنگرانی . حتی آشپز خونه هم از دستش امون نداشت .. یه چیزی درست می کنم . چیکار کنم . جواب حرفاشو چی بدم .. چی بهش بگم .. چیکار کنم که اون زده نشه .. انگاری دارم به گذشته برمی گردم . همون روزایی که حسرتشو می خوردم .. ولی حالا فقط به یه چیز فکر می کنم . زیبایی نگاه عشق در اینه که وقتی به چشای عشقت نگاه می کنی که اونم خیره به چشات زل زده انگار که این نگاه خودته که داره بر گشت می کنه . حس و نیاز خودته که داره بر می گرده سمت خودت . اون از رنگای شاد خوشش میاد .. نمی دونم صورتی تنم کنم یا آبی آسمونی بپوشم .. وقت دارم این یه هفته ای رو که تمام لباسامو تنم کنم .. باشه امروز آسمونی تنم می کنم . نهههههه نهههههه .. فکر بی لباس و برهنه در آغوش سعید بودن واسه لحظاتی صورتشو سرخ کرد .. نههههههه ... ولی می دونست که خودشو غرق وجود سعید کرده .. پسری که واسه سارا مهم نبود که چند سالشه چیکار می کنه و چه امکاناتی داره و نداره . فقط خود اون , اندیشه ها و قلب مهربونش براش اهمیت داشت . چرا معطلی سارا ! حالا بیشتر از نیمساعت گذشته که اون رفته .. وقتی که اون پیشت نیست زمان چه دیر می گذره .. وقتی هم که هست اصلا گذشت لحظه ها رو حس نمی کنی .. و در اون طرف سعید خیلی راحت تر از اون چه که فکرشو می کرد تونست برنامه شو ردیف کنه . مادرش به حرفاش و خودش اعتماد داشت . خود سعیدم متوجه نبود که چی داره میگه .. از اردو می گفت از مسابقه می گفت .. خلاصه بار و بندیلشو که چند وسیله ورزشی و کفش و گرمکن هم باهاش بود برداشت . می دونست وسایل دیگه ای هم هست که بعدا به یادش میاد ولی حالا دیگه به تنها چیزی که فکر می کرد اون زن بود .. زنی که از اون واسه خودش یک بت ساخته بود . یک رویای دست نایافتنی که به ناگهان با نوشته ای احساس خودشو میگه و از حالا اونا برای یک هفته با هم خواهند بود .. درکنارهم و لحظاتی را هم در آغوش هم .. یه روزی تصور یه لبخند سارا و شنیدن جواب یک سلام واسش یک آرزو بود .. حالا هم عاشق اون لبخند هاست .. عاشق اون صدای شیرین و ظریفشه . می دونست که اون لبخند ها و آتش اون نگاه و شیرینی کلام سارا واسه همیشه تازگی خودشو حفظ می کنه .. به این فکر می کرد که این روزا عشق و دوست داشتن به بازی گرفته شده ..اون به محبت اون زن نیاز داشت . به صدای دلنشینش .. به اون نگاه که همیشه پیام آور امید و شیرینی لحظه های زندگی اون بوده .. شبهای زیادی بوده که با رویای سارا به خواب می رفته .. نه این که فقط اونو بر هنه در آغوشش داشته باشه و زیبایی عشقو فقط در هوس ببینه ..حالا می تونه کنار رویای خودش باشه .. رویای خودشو در آغوش بگیره و با رویا ی سارای رویایی خویش , واقعیت عشق و زندگی رو در آغوش بکشه . وقتی سارا واسه سعید زنگ زد یه حسی داشت که انگار عشقش پیششه .. همون حالت حجب و حیایی رو داشت که گویی تازه این حسو پیدا کرده که عاشق سعیده .. و باز هم در تبلور عشق پاک و داغ دیگه ای یک بار دیگه این دو نفر روبروی هم قرار گرفتند ..
سارا : به مشکلی نخوردی که
سعید : نه خیلی راحت اومدم .
سعید : خیلی بهت میاد .. خیلی ناز شدی ..
روژقرمز سارا با پیراهن آبی آسمونی و بلند ش , با صورتی که می شد مظلومیت اندیشه و احساسشو درش دید و اون نگاه عاشقونه و بی ریاش .. سعیدو واسه ثانیه هایی به فکر برد .. چقدر دلش می خواست یک بار دیگه عشقشو بغل کنه و این بار اونو ببوسه .. و سارا حس کرد که می تونه فکر سعیدو از نگاهش بخونه .. خون عشق با سرعت بیشتری در وجود سارا به حرکت در اومده بود .. به خودش می گفت سعید زود باش ..من منتظرم .. مثل تو می خوام .. شایدم بیشتر از تو ..
سعید : ناز و خوشگل بودی ناز تر شدی ..
سارا : ای بابا .. حالا کی ما رو تحویل می گیره ؟!
سعید : دل من یکی رو که بردی و با تیر نگاهت منو کشتی .. آدم دلش می خواد تو رو ببوسه ...
سارا : آدم ؟! منظورت کیه ؟
سعید : نمی دونم ..این جا غیر از من کس دیگه ای هم هست ؟
سارا : امتحانش مجانیه ..
سعید : واسه من یه دنبا , حتی بیشتر از یه دنیا می ارزه .
هر دوی اونا با یه حس خجالتی که آروم آروم با صمیمیت و صداقتشون ترکیب می شد به سمت هم نزدیک شدند . سعید شونه های سارا رو گرفت .. زن نگاهشو از نگاه عشقش بر نمی داشت .. با نگاهش با سکوتش و گاه با لبخندش تمنای بوسه رو داشت سعید لحظه به لحظه لباشو به لبای سارا نزدیک می کرد .. سارا در عین این که چشاشو خیلی آروم می بست لباشو کمی باز کرد تا از لبای صاحب خونه دلش پذیرایی کنه .. سعید سرشو آورد پایین تر .. دستاشو گذاشت پشت سر سارا و دیگه فاصله ای بین لبهای اونا نبود . بوسه ای نرم و آروم اما پر از عشق و التهاب .. هر چند سرعت بوسه کمی بیشتر شده بود .اما حس پرواز دو عاشق در دنیای آرامش یه حسی بود که اونا فکر می کردند که این دنیا فقط واسه اون دو تا آفریده شده و دنیای قشنگ داره بابت این حس قشنگ بهشون تبریک میگه ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
↓ Advertisement ↓
زن

 
چندخط اخرش خیلی زیباوعاشقانه بود عالی
tanha khoda
     
  
زن

 
minairani: چندخط اخرش خیلی زیباوعاشقانه بود عالی
ممنونم مینا جان .. قسمت بعد این داستان حداکثر تا یک ساعت دیگه منتشر میشه .. دست گلت درد نکنه
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۲۳

سارا دیگه خودشو اسیر تخیلات نمی دید . اون به خونه عشق رسیده بود .. سقوط یا اوج .. شکست یا پیروزی .. اسم این حرکت اون , روح این حرکت اون چی می تونست باشه .. نههههههه سارا .. حالا به شیرینی لحظات عشق فکر کن .. فکر کن به لحظه هایی رسیدی که نهایت اون به بی نهایت می رسه و تو تا ابد در اختیار عشقی هستی که حالا بهش رسیدی .. بخواب .. ببین که رویای شیرین دنیای شیرین شادیها خوابت کرده . بخواب سارا که آغوش گرم عشق خونگرمت رام و آرامت کرده .. سارا عشق وهوس هر دو رو در وجود سعید می دید و حس می کرد .. دوستت دارم دوستت دارم . هر جوری که منو می خوای دوستت دارم . هر جوری که تو راحتی .. به صدای مردونه و نگاه عاشقونه و تنی که خودمو بهش سپردم قسم که من مال توام . نهههه نهههههه هنوزم زوده که بگم من از رسوایی نمی ترسم . کدوم زنه که از صدای کوس رسوایی تنش نلرزه .
سعید و سارا با چشایی بسته ولی دلایی که دریچه شون به روی هم باز بود به لحظه های بعد عشق فکر می کردن .
سعید احساس غرور می کرد . بوسه گرم از لبای عشقش به اون آرامش و اعتماد به نفس بخشیده بود . اونم نمی خواست به این فکر کنه که همیشه این قدر راحت نیست سارا را در کنار خود داشتن و گل بوسه لز لبان اوچیدن .. اما مثل سارا می خواست فقط به این فکر کنه که حالا وجود اونا یکی شده . وجودشون همون اندیشه و احساس من بودنیه که در جسم خاکی اونا قرار داره . همون که از درون فریاد می زنه و میگه شما دو تا واسه هم ساخته شدین .. چرا ؟ آخه چرا من باید این زنو دوست داشته باشم . چرا سالهاست که چشام به دنبال اونه . این چه رویایی می تونه باشه .. اونوقتی که پونزده سالم بود هم یک بچه نبودم و حالا واسه خودم مردی شدم .. چقدر خودمو بهش نزدیک و اونو از خودم دور می دیدم . باور نمی کنم ..
تمام این افکار فقط در چند ثانیه به سراغشون اومده بود ..و انگار مسیر اندیشه ها شون یکی بود .. لبایی که روی لبای عاشق طرف به هر طرف و حالت که می خواست می گشت .
سارا احساس پرنده ای سبکبال را داشت که هم در حال پرواز و لذت بردن از زندگی خوابش برده و با احساسی بیدار می دونه که خوابش برده . شیرینی لحظه شیرین ترین بوسه عمرشو نمی دونست که چه جوری تفسیر کنه . ولی حس کرد که در آغوش سعید از مرگ هراسی نداره . چون به اون اون چه که از زندگی می خواست رسیده .. چرا ؟ چرا ؟ ولی حالا دیگه جای فکر کردن به چراها نبود ..
هر دو در یک آن فشار روی لبها رو زیاد ترش کردند .. سعید دستاشو گذاشت روی کمر سارا بدنشو به بدنش فشرد .. سینه های گر گرفنه و زیر پیراهن سارا در تماس با بدن سعید قرار گرفته بود .. پسر از این تماس و احساس بر جستگی سینه های زن لذت می برد . دوست داشت باور کنه که می تونه تمام سد ها رو بشکنه .. از تمام مرز ها رد شه .. نه فقط به خاطر هوس .. واسه این که باور کنه اون و سارا دو وجودی هستن که می تونن در یک وجود خلاصه شن . و این از شیرینی لحظه های در کنار هم بودن میگه . سارا کاملا تسلیم بود و سعید با یه حس مردونه و اعتماد به نفسی که لحظه به لخظه بیشتر می شد لباشو از رو لبای سارا به کنار لب و چونه و گونه سارا رسوند .. زن احساس کرد که نفسهاش بریده تر شده تپش وضربان قلبش هم نا منظم شد . حالا بیش از هر زمان دیگه ای می دونست که درآغاز بوسه هزاران راز واسه عاشق و معشوق وجود داره که در همون لحظه ای که لبهاشون در تماس با هم قرار می گیره یکی پس از دیگری آشکار میشه .. دیگه رازی بین اونا نبود ..
-سارا من می خوام که این لحظات قشنگمون همیشه ادامه داشته باشه . من می خوام باور کنم که تو مال منی . که تو جز من به چیز دیگه ای فکر نمی کنی ..
-بریم رو کاناپه بشینیم سعید . این جوری کمرت درد می گیره .. و اون جوری راحت تر حرف می زنیم .
سعید حاضر بود ساعتها سر پا بایسته و سارا رو در همون حالت در آغوش داشته باشه .. حرکت آروم لبها که ناگهان با یه فشار اون لبا رو به هم می بنده و یه حس پیوند ناگسستنی به اونا دست میده براش خیلی شیرین بود . براش خستگی مفهومی نداشت . برای سعیدی که ساعتها چشم به راه سارا می ایستاد و از دور بین نگاه می کرد تا که عشقش کی از در خاج میشه , واسه پسری که دقایق زیادی رو در کوچه می ایستاد تا سارای اون از خرید بر گرده .. حتی یکی دوبار در عالم خودش بود و سارا رفت و اون متوجه نشد ولی اون تا یک ساعت هم منتظرش مونده بود و نمی دونست که اون رفته به خونه .. برای اونی که شبها و روز های زیادی رو با این اندیشه سر کرده بود که چی میشه که یه روزی اندیشه های سارا کلام عشقشو بر زبونش جاری کنه مسئله ای نبود که واسه عشقش ساعتها سر پا بایسته .. کاش سارا اینو بدونه ..
سعید به کاناپه یا مبل سه نفره تکیه داده بود و سارا هم که در کنارش نشسته بود سرشو گذاشته بود رو سینه اش .. زن این روزا به دفعات این صحنه رو واسه خودش مجسم می کرد . سعید در حال نوازش موها و صورت سارا گفت .
دلم می خواد واست حرف بزنم .. از سعید دیروز از سعید امروز ..
سارا : از سعید فردا چی ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
مرسی آقای ایرانی .مرسی.
به این میگن یه خاطره عاشقانه واقعی!! زیبا ولی حیف!! وقتی میخونم اشکامم با کلمه کلمه این داستان منو همراهی میکنه!!!!!!!!!!دستت درد نکنه استاد
پسر کوچلوی شیطون!!
     
  ویرایش شده توسط: satiar   
زن

 
satiar: مرسی آقای ایرانی .مرسی.
به این میگن یه خاطره عاشقانه واقعی!! زیبا ولی حیف!! وقتی میخونم اشکامم با کلمه کلمه این داستان منو همراهی میکنه!!!!!!!!!!دستت درد نکنه استاد

با سلام و درود فراوان خدمت ساتیار عزیز و نازنین .. که مثل همیشه احساس پاک و عاشقانه ات رو ستایش می کنم .. این که دوست داری از زاویه ای منطقی به قضیه نگاه کنی این که یک انسان رو محکوم نمی دونی .. محکوم به وضعیتی که میشه به نوعی اجبار ارادی یا اراده اجباری تعبیرش کرد .. مثل ازدواجهای ناخواسته ای که شرایط زندگی سبب میشه که اونو به صورت یک خواسته درش بیاریم ولی وقتی خوب به مسئله فکر کنیم می بینیم بیشتر اونایی که با هم از دواج می کنن شاید از رو یه شناخت عاطفی و عاشقانه نبوده باشه ..نمیشه به امید آینده نشست . حالا شد و یه شرایطی مثل وضعیت سارا و سعید پیش اومد به راستی باید با این دو نفر چه بر خوردی داشت اونا نسبت به هم باید چه راهی پیش بگیرن .. خیلی سخته آدم آزاد باشه ولی احساس یه زندونی رو داشته باشه .. و می دونم اگه سارا و سعید قصه ما رو در یه چهار دیواری در یه زندان حبسشون کنن و بهشون بگن شما دو تا تا آخرش همین جا بمونین .. اونا با بالهای عشقشون از این زندان پر می کشن و به هر جا که دلشون بخواد سفر می کنن . دست گلت درد نکنه ساتیار جان که به من انگیزه میدی و داستان رو با همه کم و کاستی هاش ..با همه نقاط مثبت و ضعفهاش می پذیری .. امید وارم برای سارا ها سعید ها سامان ها سهیل های این کره خاکی اسبابی فرا هم بیاد که به نوعی همه شون از زندگی راضی باشن .. عقل و احساس و عشق و منطقو درک کنن .. و گذشت رو .. گذشتی که زندگی رو قشنگ ترش می کنه ...
     
  
زن

 
بسیارزیبا من خودم تاحالاعاشق نشدم ولی عشق ساراوسعیدخیلی زیباس
tanha khoda
     
  
زن

 
minairani: سیارزیبا من خودم تاحالاعاشق نشدم ولی عشق ساراوسعیدخیلی زیباس
آره عشقشون خیلی قشنگه ... ولی یه نوع تابو شکنیه .. تابویی که شکستنشو نه تنها جامعه ما شاید هیچ جامعه ای نپذیره ولی واقعا گناه سارا ها و سعید ها چیه ؟ چاره کار در کجاست ..کار سارا خیلی سخت تره .. شاید خیلی ها باید سارا رو درک کنن و خیلی ها باید ایثار گری کنن تا اون راحت به عشقش برسه اما این داستان هدفش این نیست یا نتیجه اش این نیست که مثل یک ماجرای عادی و یک داستان معمولی بخواد نشون بده که سارا به سعید می رسه یا نه .. شکست می خوره یا نه .. شوهره متوجه می شه یا نه .... اون چیزی که مهمه اینه که عشق می تونه همیشه خودشو نشون بده و این پرسشو از همه داره که اگه یه وقتی این شرایط پیش اومد چه باید کرد ! ممکنه یه جای کار سعید و سارا به حال خودشون رها شن و داستان تموم شه ..اما قصه سارا ها و سعید ها ادامه داره . اینه که مهمه .. وگرنه میشه پایان داستان خوش یا ناخوش یه جوری نوشت .. اما باید اجازه داد که واقعیتها زنده و تازه بمونه تا ما بدونیم بهترین تصمیم چه می تونه باشه ..قسمت بعدی رو غروب یا امشب منتشر می کنم .. با تشکر ...
     
  
صفحه  صفحه 6 از 13:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  12  13  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

نگاه عشق و هوس


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA