نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۲۴سعید سکوت کرده بود . سارا ازش پرسیده یا خواسته بود از سعید فردا بگه سعید فردا رو چه جوری می بینه سعید : نمی دونم چی بگم سارا جون . از سعید فردا .. فکر نمی کردم یه روزی عاشق زنی شم که اون قدر دوستش داشته باشم که اونو با همه این شرایطش قبول کنم . سعید فردا یعنی سعید درگیری ها .. سعیدی که مثل حالا جز تو رو نمی بینه جز تو به کسی نمیگه که عاشقشه .. جز تو به کسی نمیگه که با تمام وجود عاشقشه .. جز تو از لبخند های عاشقونه زن دیگه ای لذت نمی بره .. سعید فردا شاید از سارای فردا بترسه .. نمی دونم چرا .. شاید فکر می کنم که این همه احساس خوشبختی واسه من گناهه . من خودمو غرق عشقی کردم که اسیر و زندونی یک زندگی دیگه ایه . عشقی که نمی تونم اونو مال خودم بدونم .. سارا : نه سعید این جوری حرف نزن . اگه تو تونستی خودت رو از این قفس آزاد کنی منم می تونم . منم می تونم خودمو آزاد بکنم . اصلا نمی دونم چی دارم میگم . من همین حالا شم خودمو آزاد کردم . از این بند رها شدم . با روح عاشق خودم پرواز کردم به اون سوی همون دیواری که میگی دور من کشیده شده . شاید تو ظاهر اون دیوار رو ببینی .. اما دیگه کسی در اون زندان نیست . من متعلق به توام . مال تو .. عشق تو اگه بخوای .. تو راستی راستی فکر می کنی که عشق من نسبت به تو یک هوسه ؟ تنهات می ذارم ؟ شاید این همون ترسی باشه که توی دل من وجود داره .. دوستت دارم و عاشقتم . سعید : سعید فردا همین سعید امروزه .. شاید جدایی واسش خیلی سخت تر باشه . جدایی از کسی که عاشقشه .. جدایی از کسی که تا دیروز و حتی تا امروز واسش سخت بود احساساتشو به کسی که دوستش داره بگه . واسش با ور کردنی نبود که اون زن هم دوستش داره .. سعید فردا مث سعید امروزه .. شاید هم نهایت عشقش از بی نهایت گذشته باشه . سعید سارا رو همون جوری که خودش دوست داره می بینه و حس می کنه .. وجودی مستقل .. مث یه دختر یا یک زن مجرد . زنی که می تونه عاشق باشه و جامعه هم می پذیره که اونا عاشق هم باشن . ولی چه بپذیره و چه نپذیره یه چیزی رو باید بدونی که من دوستت دارم دوستت دارم .. یه چیزی رو باید بدونی که چه تو منو بخوای چه نخوای بازم دوستت دارم . که من از ته دلم دوستت دارم و برام هیچی مهم نیست جز همون حسی که در وجودت وجود داره .سارا دوست داشت ازش بپرسه که واسه چی عاشقش شده . عاشق چه چیز اون شده .. ولی وقتی به این فکر کرد که چرا خودش عاشق سعید شده حس کرد که نمی تونه سوالی باشه که جواب درست و کاملی داشته باشه . فقط همینو می دونست که اون یه پسر ساده و خوش قلب و دل پاکه .. یکی که تا حالا گول دنیای رنگ و وارنگو نخورده . واسه اون چیزی که دوست داره تلاش می کنه . اراده داره . شرم و حیاش قشنگه و خودشم قشنگه . سعید دستشو گذاشته بود رو صورت سارا .. هنوز گونه هاش از چند قطره اشک دقایقی قبل تر بود . سارا عشق رو با تمام وجودش حس می کرد . عشق غرق احساس اون و سعید شده بود . و عشق اونا رو غرق احساس خودش کرده بود . سارا می دونست که عاشقه .. چون در کناراونی که دوستش داشت در کنار پسر محجوبی که دلشو بهش داده بود و دلشو ازش گرفته بود احساس امنیت می کرد .. سارا می دونست که عاشقه چون کاملا تسلیم بود .. حرفای عاشقونه , نوازشهایی که اونو به به دست خواب و عشق و رویا می سپرد , بوسه هاش همه از دنیای عشق می گفت .. حتی از عشقبازی احتمالی هم بوی عشقو می شنید .. حتی هوس رو هم نوعی عشق می دونست .سعید : به چی فکر می کنی ..سارا : بگو به چی فکر نمی کنی ؟ به مکان , به زمان , به زندگی , به خودم و به تو . به این که چرا قسمت و تصادف گاه قاطی می کنه . تو به چی فکر می کنی سعید .. سعید : به این که روزایی از راه می رسه که دیگه این جوری نمی تونم پیشت باشم . ولی یه چیزی که هست همه اینا رو تحمل می کنم . مهم اینه که عشق تو فکر و درونت همراه منه ..سارا : نمی دونم چرا طرز حرف زدنت فرق کرده .. خیلی مردونه تر و عاشقونه تر شده . انگار داری همون حرفای منو می زنی . همون احساسی رو که من دارم بر زبونت میاری . داری از دل من حرف می زنی . شاید نیاز های ما یکی باشه .سعید : آره خواسته های ما یکیه . یه دست سارا به جایی خورد که سعید خودشو کمی جمع کرد . سارا کاملا متوجه هوس سعید شده بود .. اون تا حالا با دختری نبوده .. اگه ازم بخواد بهش نه نمیگم .. چرا من این قدرحسودم . چرا دلم می خواد من فقط عشق و هوسش باشم .. می خواست از سعید بپرسه که آیا تا حالا با دختری بودی یا نه .. ولی متوجه شد که سوالش اشتباهه جایی که اون بار ها و بار ها با شوهرش بود . چند بار دیگه هم به این موضوع فکر کرده بود .. می دونست که نباید به خاطر این نیاز سعیدو سر زنشش کنه .. واقعا چه دلی داره این پسر که من سارا رو با همه این شرایط پذیرفته اون وقت من دارم به چی فکر می کنم ؟!به حسادت ؟! سارا دوست داشت فریاد بزنه عشق من تو چقدر خوبی .. تو چقدر دوست داشتنی هستی .. وقتی منو همینی که هستم می خوای بیا .. بیا من مال توام .. وقتی هستی و نفسم مال توست جسمم مال توست ..ولی با این حال سرشو همچنان به سینه سعید سپرده بود و با نوازشهای اون آروم آروم چشاشو می بست و باز می کرد ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۲۵هردوشون بازم دوست داشتن حرف بزنن . سارا دوست داشت همچنان از احساس قشنگش بگه . می خواست مطمئن شه که سعید می تونه خیلی بیشتر ازا ینا احساس اونو درک کنه . می خواست مطمئن شه که اون خیلی راحت می تونه در کنارش بمونه و با اون از آینده بگه .. آینده ای که هیشکدومشون نمی دونستن چی میشه . سعید سعی داشت که نقطه حساس بدنش تماسی با بدن سارا نداشته باشه ولی این تماس اجتناب ناپذیر بود و سارا می خواست به سعید نشون بده که وقتی عشق بین اونا داوری می کنه نباید به خاطر نیاز شرم داشت . سارا نیم نگاهی به ساعت دیواری داشت که تقویم روز رو هم نشون می داد . هنوز چند ساعت بیشتر از در کنار هم بودن اون و سعید به این صورت .. نمی گذشت ..سارا : حوصله ات سر میاد که یه هفته مث زندونی ها باشی ؟سعید : نه به خاطر چی .. من وقتی در کنار توام حس می کنم که آزادم .. در دنیایی که فقط منم و تو . تو رو بدون دنیا می خوام اما دنیای بدون تو رو نمی خوام . تو دنیای منی . همه چیز منی . همه چیز . -سعید چه حرفای قشنگی می زنی . وقتی که این جور میگی و این احساسو داری نشون میده که باید از ته دلت عاشق باشی ..-سارا جون تو هنوز شک داری که من دوستت دارم ؟ تازه میگی باید عاشق باشم ؟ من هستم ..عاشق هستم عاشق تو . سارا دستشو گذاشته بود رو صورت سعید و در حالی که انگشتاشو رو صورت اون می گردوند گفت دوست دارم طوری صدام کنی که حس کنم در یک فضا و در یک حالت زمانی برابر قرار داریم . بهم نشون بدی که این فاصله ها رو شکستی .-مثلا ؟ مثلا چیکار کنم ؟ سارا : راحت صدام کنی . به خودت سخت نگیری . نه تو اون سعید سه چهار سال پیشی و نه من اون سارا هستم . دوست دارم در فضایی باشیم که هر دومون احساس راحتی کنیم و به خودمون سخت نگیریم .. سعید : مگه تو احساس سختی می کنی ؟ من که خیلی راحتم .. سارا : آره عشق من . احترام به جای خود ولی دوست دارم راحت صدام کنی .. با یه لحنی که نمی دونم چه جوری بگم ..سعید : با یه لحنی که باور کنی سارا عشق منه ؟ از این که پیششم احساس راحتی می کنم ؟ دیگه از روی دیوار نگات نکنم ؟سارا : خوب می تونی من و احساس منو بخونی ..سعید : مگه خودت نگفتی دیوار فاصله شکسته شده ؟ من دیگه از روی دیوار نگات نمی کنم . دیگه پنهون نمیشم . برای من مهم نیست که در شناسنامه ها چی نوشته شده .. کف یه دستشو گذاشت زیر سینه سارا و دست دیگه شو هم گذاشت زیر سینه خودش سعید : واسه من مهم اینه که این جا چی نوشته شده .. در این جا چی ثبت شده .. سارا : می دونی که ئر سینه و قلب من چی ثبت شده ؟سعید در حالی که با موهای سارا بازی می کرد گفت آره می دونم همون چیزی ثبت شده که وادارت کرده که حالا در آغوش من باشی .. تابو ها رو بشکنی و به دنیای بی رحم دهن کجی کنی . سارا : راست میگی سعید . این افکارت , این طرز فکرت منو بیش از پیش بهت علاقه مند می کنه . این که به خوبی درکم می کنی . این که منو یک زن افسار گسیخته نمی دونی و مثل زنی بوالهوس که به زندگیش پشت کرده . میگن آدما نباید برن به دنبال خواسته های دلشون .. اما اینو هم باید گفت که همون آدما هم نباید برن به دنبال اون چیزایی که دوستش ندارن . و اگه یه زمانی به اجبار خودشونو اسیر ناخواسته ها کردن این راه واسشون باز باشه که اگه یه وقتی حس کردن که می تونن غرق چیزی بشن نهایت خواسته و آمالشونه هیچ مانعی برای رسیدن به اون خواسته نداشته باشن . سعید دستشو گذاشت زیر چونه سارا .. زن خودشو کمی جلو تر کشید .. همین باعث شد که سعید بازم خودشو جمع کنه . نمی خواست سارا اونو پسری هوسباز بدونه .. اسیر همون نیازی بود که هر گز با دیگری تامینش نکرده بود .. و سارا هم می خواست بهش بگه عشق من شاید شرم قشنگت تو رو به خاطر این حست از من فراری بده ولی از خودت فرار نکن .. می دونست که هر دو شون تسلیم نیاز های هم میشن .. چون هردوشون تسلیم عشق شده بودن . دست سعید هنوز زیر چونه سارا بود . .. هنوز اسیر دنیای نا باوریهای خود بودند .. هنوز فکر می کردند که باید گفت و گفت و گفت .. هر دوشون می دونستن که برای عشاق واقعی گفتن هم نوعی شنیدنه . نوعی حس قشنگ . احساسی که زندگی رو واسشون از این رو به اون رو می کنه . سارا به چشای سعید نگاه می کرد . زن حس می کرد که با چشاش داره به عشقش لبخند می زنه . گونه هاش می خندید .. لباش باز شده بود .. دوست داشت که سعید اونو ببوسه . این چهار دیواری واسه اون دنیایی شده بود .. نه .. نهههههه این چهار دیواری هم واسم خیلی بزرگه فقط آغوش این پسر و عشق اونو داشتن واسم یه دنیاست . بزرگتر از یه دنیا ... سعید حالا دیگه نگاه سارا رو می شناخت .. همون طوری که سارا هم می دونست حرکت بعدی پسر چیه .. انگار دنیای واقعیات شده بود دنیای خواب و خیال و رویایی . و سارای عاشق زمانی به خودش اومد که لباشو اسیر لبهای پسر می دید .. نمی دونست لباش کی شکار شده ؟ کی چشاش بسته شده ؟ اما فقط می دونست که داره با چشایی باز به لحظه های با سعید بودن فکر می کنه .. عاشق شدن کافی نیست . اون حالا غرق در احساس عاشقانه خویش خودشو اسیر کلمات هم می دید .. داشت به این فکر می کرد که آیا عاشق بودن فرقی هم با عاشق موندن داره یا نه .. خنده اش گرفته بود .. یه پاش بدون این که راه گریزی داشته باشه رو کانون هوس سعید قرار داشت .. می دونست که خودش هم اسیر نیاز و هوس شده .. شاید این گونه تسلیم شدن خیلی زود بود ولی در دنیای عاشقانه عشق , در دنیای باختن هایی که جز پیروزی معنای دیگه ای نداره , دیر یا زود هیچ مفهومی نداره ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
minairani: عالی هرچی بگم کم گفتم اززیبای این داستان ممنونم مینا جان .. که به من افتخار و انگیزه داده و این روزا خیلی جدی داستانهای منو پیگیری می کنی ..
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۲۶پسر بازم حس کرد که دوست داره عشقش و عاشق بودنشونو بیشتر باور کنه . باور کنه که سارا برای اونه . دوست داشت که اون بازم بگه که دوستش داره . بگه براش هر کاری می کنه . دوست داشت تا به اون حدی بهش عشق و لذت بده که سارا دیگه به شوهرش فکر نکنه .. زندگی و عشق و امید و آینده رو در اون خلاصه شده بینه . همون جوری که این احساسو اون پسر هم داشت . اون به هیچ دختر و زن دیگه ای توجه نمی کرد وقتی با دوستاش بودن و اونا از دخترا حرف می زدند یا از یکی می گفتن سعید در عالم خودش بود . حالا می تونست خوشحال باشه که به اون چه که می خواسته رسیده . به عشقی که سالها در جستجوش بود ..سارا حس می کرد سالهاست که سعیدو می شناسه . حتی اگه واسه ثانیه ای مسیر بوسه اون تغییر می کرد می تونست متوجه شه که اون حالا داره به یه چیز دیگه ای فکر می کنه . چون هر حرکت این پسر واسش ارزش داشت . اون هنوز با خیلی از ریزه کاریهای زندگی سعید آشنایی نداشت . فشار لبهاشو رو لبای سعید بیشترش کرد تا اونو به خودش بیاره . می دونست که اون حالا غرق رویاهای خودشه . زن به اون حق می داد چون خود اونم در این دقایق گاه دچار همچین حس و حالی می شد با این حال دوست داشت که از طعم شیرین بوسه نهایت لذتو ببره . یه حس و یه نیاز مشترک بین اونا حاکم بود . با یه تفاوت کوچیک .. که بعدا این تفاوت می تونست از بین بره و این بر می گشت به خصلت و ویژگی مردان . مردان در رابطه با جنس مخالف خیلی زود تر از زنان نیاز جنسی رو در خودشون حس می کنن . این دلیلی بر اون نیست که این حس در خانوما وجود نداشته باشه یا در ابتدا از اون فراری باشن . اما زنها حس عاطفی پیوند رو در ابتدای راه با ابهتی خاص می بینن دوست دارن این راه تا نیاز های خاص به ملایمت طی شه .. بتونن از لحظه به لحظه عشق و حالات عاشقانه شون نهایت لذتو ببرن .. سارا دستشو گذاشته بود رو صورت عشقش .. حالا دیگه نه بوسه ای بود و نه حرفی . یک بار دیگه زن به چشای سعید نگاه می کرد . دوست داشت بازم از نگاه اون راز دل و نیازشو بخونه . و این همون چیزی بود که اخساس عاشقونه سارا رو به اوج می رسوند این که بدونه دوست پسرش , عشقش تمام وجود و هستی اش هر چی رو که داره با بی ریایی خودش نشون اون میده .. نگاه اون با نگاه دقایقی قبل تفاوتهایی داشت . انگار به دنبال چیزی بود که از بیان و یا ادامه انجام اون شرم داشت و همین طور هم بود .سعید حس کرد وقتی که بدن سارا رو لمس کرده وقتی که از دنیایی فراتر از زمین عشق و عشق زمینی براش گفته و ازش شنیده حتما میشه به دوردستها پرواز کرد و به سر زمینهای رویایی رسید .. اما نمی دونست که زن در موردش چی فکر می کنه و سارا چشاشو بست . شاید واسه این بود که نمی دونست که به سعید چی بگه .. دوست داشت بهش بگه که من حالا تسلیم توام . حالا زن توام . همسر توام . وقتی که این جا و به این صورت دیگه هیچ فاصله ای نیست پس می تونی راحت باشی . می خواست بهش بگه که حتی دوست داشتن و عاشق هم بودن ارزشش خیلی بالاتر از اینه که با یه تیکه کاغذ به عنوان قرار داد ازدواج بخوای به اسارت کسی در بیای . هر چند بهترین زندگی رو از نظر رفاهی داشته باشی .. آزاد باشی که بخوای هر کاری کنی .. اما اسیر زندان عشق بودن یعنی به اوج آزادی رسیدن .. و در اوج آزا دی بدون عشق و دور از عشق بودن یعنی نهایت اسارت و در ماندگی ..سارا با چشایی بسته و در حالی که این بار احساس عاطفی و عاشقونه شو با سر بر روی شونه سعید انداختن نشون می داد گفت-چیزی می خوای ؟ انگار میای سمت من و فرار می کنی . یه کاری می خوای بکنی یه چیزی می خوای بگی .. یعنی هنوز ازم خجالت می کشی هنوز باورت نمیشه که سارا رو اسیر قلب و اسیر دستاو اسیر آغوش گرم و احساس پاکت کرده باشی ؟ سعید : نمی دونم سارا .. شاید من نتونم مثل تو حرفای قشنگ بزنم . احساسات خودمو بیان کنم ..ولی دوستت دارم دوستت دارم .. سارا : بگو چی می خوای بگو دوست داری از چی بگی از چی حرف بزنی چیکار کنی ؟ این بار سارا خودشو بیشتر مماس سعید کرده بود . نمی خواست سعید نیازو در خودش بکشه . نمی خواست که پسر احساس فاصله کنه و یه جورایی هم دوست داشت که تسلیم شه .. دوست داشت که صیاد قلب و جسم و جانش اونو با تیر نگاه و هوسش شکار کنه .. زن بین دنیای اما و اگر هاش مونده بود . از خیلی ها شنیده بود در چنین شرایطی تسلیم و زود تسلیم شدن یعنی شکست پیوند .. اما اون دنیای عاشقونه خودش و اون پسرو دنیایی فراتر از این دنیا می دونست و می دید که اگه قراره به این راحتی این پیوند پاک و مقدس از بین بره پس نباید از اول بهش گفت پیوند مقدس .. باید بهش گفت عشقی که ریشه اش هوس بوده .. نه سارا .. تو نباید بترسی .. تو هم یک انسانی .. تو هم نیاز داری .. تو هر گز تسلیم هوست نیستی و نخواهی بود .. آن چنان که تا به حال نبودی اما نمی تونی خودت رو جدای از دیگر انسانها بدونی . این ساخت جسمی و جنسی تو و هر انسان دیگه ایه که به طرف غرایز خاصی کشش داشته باشه ..سارا سر از رو شونه های سعید بر داشت .. چشای پسرو کمی سرخ می دید .. شرم و عشق و هوس در نگاهش موج می زد .. سارا : دوستت دارم .. دوستت دارم .. ازم فرار نکن .. بگو چی می خوای .. سعید : بعضی حرفا رو بعضی وقتا نمیشه گفت ..سارا : ولی همه حرفا رو میشه همیشه نشون داد .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
نـــــگــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۲۷سعید همچنان به سارا نگاه می کرد . نمی خواست باور های اونو خراب کنه . نمی خواست بهش بگه که فانتزی های سکسی هم همراه با افکار عاشقانه داشته .سارا : من و تو در آسمون آروم و طوفانی عشق با همیم . زندگی رو با هم حس می کنیم . دنیای عشق من و تو روشنه . مگه غیر اینه . تو اینو این جوری نمی بینی ؟ اگه عشقو باور کنی اگه خودت رو باور کنی منو هم باور می کنی .. باور می کنی که چقدر دوستت دارم . چراشو نپرس ... هرچی بگم خودمم متوجه نمیشم اون وقت چطور می خوام متوجهت کنم که دوستت دارم . حتی اگه من ازت بپرسم که چرا ؟ شاید تو هم نتونی به درستی جواب منو بدی . اما حالا که اومده .. حالا که عشق در خونه من و تو رو زده هر دومون حس می کنیم که اون صاحب خونه دل ماست .. چشات بهم دروغ نمیگه .. من اون نگاهی رو دوست دارم که به من حقیقتو بگه . به من راز های موندگاری عشقو بگه . نگاه صادقانه تو رو . می تونم نگاه تو رو بخونم . می دونم الان چی می خوای با نگاهت چی داری بهم میگی .. سعید در حالی که صورتش سرخ شده بود و می خواست یه جورایی خودشو با اون فضا هماهنگ کنه گفت-تو از کجا می دونی که من چه حسی دارم . چی می خوام بگم ..-عشقم ! شاید من نگاه خودمو چشای خودمو نتونم ببینم . اما یه عاشق می تونه احساس نگاه خودشو ببینه . همون جوری که نگاه عشقشو می بینه . می تونه بفهمه که اون تا چه حد داره صادقانه باهاش حرف می زنه .. شاید این حرفاش در نهایت سکوت باشه .. اما درونش پر از نیازه .. پر از فریاده .. من می خوام صدای فریاد تو باشم صدای سکوت تو . اگه شرم قشنگت نمی ذاره که از مرز عشق و هوس رد شی من می خوام کمکت کنم . مگه غیر اینه که من و تو در کنار همیم .؟ مگه غیر اینه که افق روشن آینده رو با هم می بینیم ؟ انگار همه چی رو فراموش کردیم . فقط خودم و خودت . زندگی قشنگه . همه چی قشنگه و تو سعید من قشنگی . اون چیزی که چهره و ظاهرت رو واسم زیبا ترین کرده اینه که قلب مهربونی داری . نخواستی خودت رو آدم دیگه ای نشون بدی . دوست دارم با فریاد تو اوج بگیرم. سعید : و من دوست دارم با ناز تو به نیازم برسم .. سارا : من که برات نازی نکردم ..سعید : نه اون نازی که به معنای فخر و کرشمه باشه .. اون نازی که به معنای شکوه و ابهت باشه .. همونی که میگی عشقو فریاد می زنه . همه چی رو فراموش کرده .. انگار که داره با من زندگی می کنه ..سارا : حس می کنم که تو هم مث منی .. حالا می تونم احساس تو رو بخونم . حرفامون , نیاز هامون , ابراز عشق کردنامون , حتی واژه هایی که ار دلمون در میاد و به دلمون می شینه همه شبیه همن . انگار من و تو داریم یه حرفو می زنیم .. حرف عشقو .. حرف یک پیوند با شکوهو . حرف یک نیازو ..سارا : نیازی نیست که من نیاز تنت رو از تنت حس کنم .. اونو از نگاهت می خونم .. سعید : سارا من یک پسر هوسباز نیستم ..سارا : و منم یک زن عاشقم . تو تا حالا دیدی که عاشق ترین عاشقای دنیا , اونایی که در رمانها و کتابها و خاطرات عشق به یاد ماندنی و مقدس تا ابد ازشون یاد میشه گفته باشن که ما هوسبازیم ؟ نه .. هیچوقت هیشکی نمیگه که من هوسبازم . هیچوقت هیشکی به آدمایی که عاشق و مهربونن و به عشقشون وفادار , نمیگه هوسباز . زندگی قشنگه . تو تا حالا نگاه پرنده ای به مادرشو دیدی ؟ وقتی دهنشو باز می کنه تا مادر توی دهنش دون بندازه ؟ عشق زیباییه .. مثل هر عشق دیگه ای .. و اون عشق, میوه عشق دیگه ایه .. تو نمی تونی بگی اون فقط میوه هوسه . هرچی بوده دو جفت عاشق با نیاز و هوسشون یه عشق دیگه ای رو به وجود آوردند . و عشق به خدا .. همون خدایی که عشق زمینی رو در دلهای ما کاشته .. تا خواسته بهمون نشون بده دنیا رو بر چه اساسی بنا کرده .. سارا همه اینا رو داشت می گفت تا سعید اونو محکم در آغوشش بگیره .. می دونست که اون مثل یک مرد همه کاراشو پیش می بره . سعید حس کرد که سارا خیلی دوست داشتنی تر از اونیه که فکرشو می کرده . خیلی مهربون تر .. اون متوجه خیلی از حرفای سارا شده بود ..سعید : کاش یه روزی می شد که آدما می تونستن بگن که چرا عاشق یکی دیگه شدن .. خیلی ها دلایل زیادی میارن ولی نمیشه با دلیل بگی که چرا قلبت می لرزه ..و سکوتی دیگه بین سعید و سارا حکمفر ما شد .. این بار دیگه سعید حس کرد که خیلی آروم تر شده . حالا اون می تونست از نگاه مظلومانه سارا همه چی رو بخونه . سارایی که می دونست عشقش تا ثانیه هایی دیگه از مرزهایی دیگه عبور می کنه تا بیشتر باور کنه که اونا متعلق به همن . این دفعه بوسه آتشین اونا رنگ و طعم اضافه ای داشت .. هردوشون حس می کردند و می دونستن که این بار در سفر عاشقانه عشق لحظاتی را در کارونسرای هوس و در کنار هم خواهند بود ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۲۸هنوز سارا به این فکر می کرد که آیا زوده که بخوان پیشرفتی در رابطه خودشون داشته باشن یا نه ؟ هنوز به این فکر می کرد که وقتی آخرین فاصله ها شکسته میشه وقتی ازمرزها و خط قر مز ها رد میشن اون باید چیکار کنه . برای اون سکس یک مسئله پیچیده و تازه نبود . ولی حس کرد که در این لحظات واسش یه رنگ و بوی دیگه ای پیدا کرده و اون می تونه واکنش خاصی نسبت به اون داشته باشه . احساسی که شاید در سالها زندگی مشترک با سامان به سراغش نیومده بود نه اون شب اول ازدواج نه وقتی که از سامان نهایت رضایتو داشت و همسرشو خیلی مهربون احساس می کرد . چرا باید این حسو داشته باشه ؟! چرا باید حس کنه که وارد دنیای جدیدی از نیاز های جنسی شده که برای حرکت در این دنیا به همون اندازه که بی تابی می کنه اضطراب داره ؟! هیجان داره دیوونه اش می کنه . چرا مدام با خودش در حال جنگه ؟!... چرا باید از خودش و از سعید خجالت بکشه ؟! تازه اینم در صورتی بود که در اون لحظات به این حس که دو مرد دیگه ای هم در زندگی اون هستند اهمیتی نمی داد که مانع هماغوشی اون با سعید شن . سعید دستاشو دور کمر سارا حلقه زده بود ..دوست داشت دستاشو برسونه به زیر پیراهن سارا .. دلش می خواست این کارو به سرعت انجام بده طوری که در این فاصله چرا و نبایدی رو از سارا نشنوه ... قد زیپ پشت پیراهن زن کوتاه بود ..و پسر دوست داشت آغاز این رابطه داغشون ثبت شیرین ترین لحظات زندگیشو به همراه داشته باشه ..و سارا به ثبت این اندیشه و احساس رسیده بود . بوی عطر سارا سعیدو بی حس کرده بود . بی اختیار دستشو گذاشت روی زیپ پیراهن و و آروم آروم اونو پایین کشید .. لحظاتی که برای سعید خیلی سخت و شیرین می گذشت . سخت از این که هر لحظه این هراسو داشت که سارا بگه نه ... خوبه .. تا همین جا بسه ..بذار رابطه مون قشنگی هاشو حفظ کنه .. بذار پایه های خونه عشقمون فقط رو خشت عشق و عاطفه بنا شده باشه ....زیپو که شاید قدش بیشتر از یه وجب نبود پایین کشید ... قلبش به شدت می تپید همون حس سارا رو داشت ... زن با خودش زمزمه می کرد آخخخخخخخ سعید کاش این پیر هنو نمی پوشیدم می دونم چقدر خجالت می کشی می دونم می خوای به سرعت ازاین مرز رد شی تا هر دو مون به اون طرف سرزمین تابو ها و شکست اون عادت کنیم .. کاش می تونستم و شهامتشو داشتم که کمکت کنم . ولی ادامه بده باور کن این همون چیزیه که من می خوام .. مگه نمی بینی چقدر ساکتم ؟ مگه گرمای شرم و عشق و هوسو از وجودم حس نمی کنی ؟... من اونو از وجود تو حس می کنم .. صورت قشنگت داغ تر شده .. سعید یه دستشو از محل باز شده زیپ رسوند به کمر سارا . با کف دستش کمرشو نوازش می کرد .. تا یه مسیری رو می تونست به دستش حرکت بده .. دستش بند سوتین سارا رو لمس کرد .. حالا سارا حس می کرد که از تماس صورتش با صورت سعید احساس حرارت بیشتری می کنه .. حس کرد که داره می سوزه .. تب عشق و هوس در حال سوزوندنش بود ... کاش سعید می تونست با دو تا دستاش نوازشش کنه .. بدن برهنه شو لمس کنه .. برای لحظاتی بین لبهای اونا فاصله افتاد اما لبهای سعید رو گونه سارا نشسته بود و با بوسه های نرم و پی در پی خود مجالی برای فکر کردن به سارا نمی داد . زن فقط می خواست که به لحظه های بعد برسن .. پیراهن سارا تا زانوهاشو پوشش داده بود .. سعید حالا دیگه می دونست که می تونه بازم حرکت رو به جلو دیگه ای داشته باشه .. دوست داشت پیراهن سارا رو از تنش در بیاره . می خواست از اینی هم که هست پیش تر بره .. سختش بود که خودشو خم کنه و اون جوری دستشو بذاره زیر دامنه پیراهنش .. ولی می تونست به شیوه دیگه ای کارشو ادامه بده و اون وقت حرکت بعدیش می تونست به هر شکلی باشه .. نزدیک ترین راه رو انتخاب کرد . دستاشو گذاشت رو دو طرف قسمت بالای پیراهن سارا ..و آروم آروم با استفاده از قسمت باز پیراهن اونو از قسمت جلو تا حدودی به سمت پایین کشید . حالا شونه های سارا تا قسمت بالای سینه هاش کاملا برهنه شده بود .. سعید مسیر بوسه هاشو عوض کرد .. پشت گردن سارا رو غرق بوسه کرده بود و خیلی نرم به شونه اش رسید . سارا چشاشو بسته بود و دستشو فرو برده بود لای موهای سعید ... به این فکر می کرد که بالاخره هر دوشون به مقصد می رسن ولی نمی دونست که فرق بین مقصد و مقصود و شباهتشون چی می تونه باشه ..سعید بازوان سارا رو گرفت حلقه پیراهنو ازش رد کرد .. حالا خیلی راحت می تونست لباسشو از همون بالا در بیاره .. ولی حس کرد که هنوزم زوده و می تونه دقایقی رو از دنیای عاشقانه اش در این توقفگاه لذت ببره . حالا پسر لباشو گذاشته بود روی حدفاصل بین سینه و شونه سارا ... و زن هچنان با موهای سر عشقش بازی می کرد . دوست داشت بهش بگه چقدر رویایی و عاشقونه عشقبازی می کنه ... نرم و با احساس .. طوری که هیجان و هوسو در تمام بدنش احساس می کرد .. حالا بیشتر از دقایقی قبل می تونست با مسئله برهنگی و سکس کنار بیاد .. حالا خیلی راحت تر می تونست عشقو در کنار سکس و سکسو در کنار عشق احساس کنه .. سارا چشاشو بسته بود و به نزدیک ترین رویای واقعی زندگی خود فکر می کرد . .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
satiar: استاد خیلی قشنگ خیلی!!! چقدر زیبا عشق رو برامون تصویر میکنی!! مرسی مرسی درود بر تو ساتیار نازنین و دوست داشتنی ! خوشحالم که همچنان داستانو پیگیری می کنی . من اگه تا حدودی مکث در این جا رو زیاد کردم به این دلیله که می خوام اینو به خواننده القا کنم که حتی اگه هوسی باشه رابطه جنسی باشه تحت الشعاع عشق و دوست داشتن قرار داره .. حتی اگه در مواردی هم مجبور شم خط مرز ها رو بشکنم و در این داستان از کلمات ممنوعه هم استفاده کنم که یک بار در رابطه سامان و سارا یعنی زن و شوهر این کار و کردم می خوام توجیهش کنم اما سعی می کنم به اندازه ای که ضرورت داره و به زیبایی این رابطه عاشقانه لطمه نزنه از این کلمات استفاده کنم و حتی قبلش هم در چند جمله زمینه چینی می کنم که علاوه بر سارا و سعید داستان خود خواننده هم حس کنه که حتی شکستن تابوهای کلامی و ورود چند کلمه سکسی هم در عشق موردی نداره ..و یک دوران خاصی رو می خوام بین عشق و سکس به وجود بیارم دورانی که نه تنها به حالت تجزیه می تونه وجود داشته باشه ولی زیبایی اون در یه حالت ترکیبیه که باز هم غلبه با عشق خواهد بود با تشکر از ساتیار عزیز و با احترام ....دوست و برادرت : ایرانی
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۲۹لبای سعید همچنان رو قسمت بالای سینه سارا قرار داشت . حس کرد که عشقش از این کارش لذت می بره . چشای بسته و گاه خمار سارا و صدای نفسهای اون نشون می داد که غرق در التهاب و انتظاره . ولی همچنان در هر حرکتی شرم و حیا حرف اولو می زد .. سعید به آرومی لباشو رو بدن سارا باز و بسته می کرد . و خیلی آروم طوری که سارا اونو با تمام وجود می شنید و در قلبش جای می داد گفت دوستت دارم سارا .. دوستت دارم .. سارا من یک پسر بدم ؟ آره ؟ ..سارا می تونست بفهمه حرفای سعیدو . می دونست که اون چی می خواد . شاید زیاد با اون هم کلام نشده بود .. شاید هنوز از خصوصیات و ریزه کاریهای اخلاقی هم به هم چیزی نگفته بودن ولی سالها همدیگه رو حس کردن و اون حس احترامو داشتن و زیبایی های احساس رو نگه داشتن سبب شده بود که منظور سعیدو درک کنه .. سارا : عشق من چرا این فکرو می کنی .. یعنی منم یک دختر بدم که خودمو سپردم به دست تو ؟ وقتی یکی به بدن خودش دست می زنه وقتی یکی خودشو لمس می کنه این کار زشتیه ؟ مگه من و تو یکی نیستیم ؟ دستای قشنگ تو فقط سارا رو لمس نمی کنه . میگی من وجود توام .. خود توام .. پس دستای تو داره وجود خودت روهم لمس می کنه .. سعید : عزیز تر از وجود خودمو ..سارا : تو عشق منی . نمی تونم تو رو با چیز دیگه ای در این دنیا مقایسه کنم . عشقی که مثل عشقهای دیگه نیست . عشقی یگانه .. عشقی که نمی تونم به هیشکی دیگه داشته باشم ..سارا خیلی آروم حرف می زد و سعید همچنان با حرکات آروم لباش آتش هوس رو به خرمن وجود سارا می کشوند . دستای سعید رو بند سوتین سارا قرار داشت .. چند بار تصمیم گرفت بازشون کنه .. سارا کاملا سست و منتظر چشاشو بسته بود .. در اون لحظات سه نقطه از بدن سعید روش اثر گذاشته بود .. دستایی که کمرشو لمس می کرد .. لبایی که زیر گردنشو می بوسید و کانون هوس مردونه ای که بر جستگی اونو با پاش احساس می کرد و لذت می برد از این که عشقش در تمنای اونه .. می خواست لباشو باز کنه و به سعید بگه بازش کن .. بازش کن سوتین منو ..منم در همون تبی می سوزم که تو رو سوزونده ... تا تب عشق نباشه که تب هوس به سراغمون نمیاد . اگه عاشقم نباشی اگه عاشقت نباشم محاله که حتی برای یک ثانیه هم بهت اجازه بدم که لمسم کنی .. پس نترس .. حالا می تونی هر کاری باهام انجام بدی .. وقتی درونم , روحم , اندیشه ام از آن توست می تونی هر کاری رو انجام بدی . و می دونم کاری رو که دوست دارم انجام میدی آخه همونیه که خودت دوست داری .. بازش کن .. زود باش .. سارا غرق فریاد سکوت خود بود و سعید با این که صدای سکوت عشقشو می شنید با دلهره سوتین سارا رو به آرومی بازش کرد و پیراهنشو کمی به سمت پایین کشید ... سارا حرارت سوزنده رو بیشتر و داغ تر از لحظاتی قبل احساس می کرد .. باورش نمی شد که این تب جایی هم برای سوزاندن بیشتر داشته باشه .. حالا لبهای سعید قسمت بالای سینه سارا رو نوازش می کرد .. دستای سارا هم سر و گردن سعیدو .. لبهای پسر آروم آروم پایین تر و پایین تر میومدن .. خیلی آروم .. سعید میلی متر ها رو یه دنیا می دید . دوست داشت از دنیای عشق و هوسش نهایت لذتو ببره . بیش از اونی که به خاطرکامیابی خودش خوشحال باشه از این احساس آرامش می کرد که سارا با تمام وجود و عشقش خودشو تسلیم اون کرده , می تونست اینو از وجودش حس کنه . پسر هنوز چشاشو کاملا باز نکرده بود تا سینه های تب آلوده عشقشوبه خوبی ببینه .. زمزمه های عاشقونه شو از یاد نبرده بود . دوست داشت که سارا همچنان بدونه و بشنوه که سلطان عشقه که داره بین اونا حکومت می کنه . سعید پیراهن خودشو در آورد .. تا با عشقش هماهنگ تر شه .. در این فاصله سارا چشاشو نیمه باز و خمار به سعید دو خته بود که چه جوری با التهاب دگمه های پیرهنشو باز می کنه .. حالا حتی تحمل ثانیه هایی دوری از سعید رو هم نداشت حتی در این فاصله .. بازم با خودش زمزمه می کرد طوری که فقط خودش بشنوه ولی یه حسی بهش می گفت که سعید هم صداشو می شنوه .. ادامه بده .. زود باش تند تر ..می خوام در تو غرق شم .. بازم غرقم کنی .. لباتو بذار رو سینه ام .. روی تنم .. منو ببوس همه جا مو ببوس ... سارا دوست داشت همه اینا رو با صدای بلند تا به حدی که سعید اونو بشنوه بر زبون بیاره ولی حس می کرد واسه بار اول هنوز زوده . می دونست که نمی تونه بیشتر از این کلمات رو در قفس دلش زندونی کنه .. دوست داشت سعید نجوای عاشقونه شو بشنوه .. می دونم که دوستم داری سعید می دونم که می دونی دوستت دارم .. حالا اون نگاهشو به سینه های درشت و مردونه سعید دوخته بود . به شونه هاش.. زود باش بغلم بزن سعید منو ببوس .. لباتو یک بار دیگه بذار رو سینه ام ... سارا حس کرد که اگه سعید این کارو نکنه بی اراده میره به سمت اون .. انگار سعید صئدی اونو , صدای عشقو شنیده بود .. حالا پسر به خوبی می تونست سینه های نه ریز و نه درشت ولی زیبا و خوش فرم نگارشو ببینه .. این بار یه دستشو گذاشت رو یکی از سینه های سارا و لباشو به نوک سینه دیگه اش چسبوند ... و سارا رو غرق التهابی دیگه کرد .. و زن بازم با خود زمزمه می کرد ..من چقدر بسوزم تا به کجا و تا به کی آتیش بگیرم .. سارا کمی خنده اش گرفته بود .. آخه پیرهنش هنوز بالای نافش قرار داشت .. دیوونه پس گذاشتی کی درش بیاره ؟ آخه من به تو چی بگم پسر .. بهت حق میدم .. واسه همین دیوونه بازیهاته که نمی تونم ازت دل بکنم .. همین سادگی ها , همین بی شیله پیله بودنا , که عشق کلیشه ای نمی خوای .. کار خودته .. باشه هر جوری دوست داری عمل کن . می دونم که بالاخره این پیراهن تا به آخرش پایین کشیده میشه ولی نکنه یک هفته طولش بدی شیطون ؟ سارا در سکوت و رویای خود وقتی این جمله آخرو در ذهنش مرور کرد لبخندی رو لباش نشست که خیلی دوست داشت سعید اون لبخندو ببینه .. ولی حالا حس می کرد که لبهای سعید و نوک سینه اش هردو دست به دست هم داده و عشق و هوسو به سرعتی باور نکردنی در تمام بدنش به گردش در آوردن .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی