Omid051: عالیییییییییییییییییهموفق باشی ممنونم امید جان از توجهی که به این داستان داری .. دست گلت درد نکنه . قسمت بعد اون فردا غروب منتشر میشه . با احترام دوست و برادرت : ایرانی
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۳۰ساراحس می کرد که لبای سعید با تمام وجود و نیازش داره تمام بدنشو می بوسه .. فکر نمی کرد یه روزی فقط نوک سینه اش حس قشنگ هوس و عشقو به تمام بدنش برسونه ..سعید تازه حس کرد که مزاحمی به نام پیراهن سارا نمی ذاره که اون راحت باشه .. آروم آروم اونو پایین تر کشید .. پایین تر از نافش .. زیر چشمی یه نگاهی به اندام دلفریب و فانتزی اون انداخت . یه دست سعید رو سینه دیگه سارا قرار داشت .. و هر چند لحظه جا به جاشون می کرد ..هیچ آرامشی بالاتر از این نیست که آدم به ناآرامی های زندگی خودش فکر نکنه .. دنیا رو فقط همون چیزی ببینه که در کنارشه .. انگار تمام هستی در هستی همونی خلاصه شده که سبب میشه که تو احساس کنی هستی ... سارا باز هم چشایی بسته و لبانی خاموش غرق در لذت و افکار آرام خود شده بود . غرق زمزمه های خود .. سعید دوستت دارم .. نه گذشته , نه آینده , همین حالا اسیر توام .. اسیر دستان تو , اسیر عشق تو .. اسیر هوس تو , اسیر نگاه تو , اسیر گناه تو ...منو ببر .. باز هم ببر .. بالا , بالا , بالاتر..باز هم بالاتر خیلی بالاتر از ابر ها .. بالاتر از تمام ستارگان دنیا .. من حالا با تو در اوجم .. در بالاترین نقطه این دنیا که میشه حسش کرد . در نقطه شکوه عشق .... عشقی که هوس با همه لذتهای شیرین خودش به پاش افتاده و می خواد غرق اون بشه . و سعید باز هم پیراهن سارا رو پایین تر کشید تا ابتدای شورت .. نهههههه نههههههه سعید نمی دونم همش حس می کنم در بالاترین هستم ولی انگار با تو از اوج هم میشه پرواز کرد . بازم میشه پر کشید به سرزمین های ناشناخته عشق , اون جاهایی که فقط مال من و تو باشه .. تا حالا کسی پاش به اون جا نرسیده باشه .. همون جایی که دوست داره فقط پر های پرواز من و تو رو ببینه . آخخخخخخ چقدر دوست دارم فریاد بزنم .. ولی می دونم که حالا هم فریاد منو احساس می کنی .. همون جوری که منم عشق تورو در لبان داغ تو , در تن آتشین تو احساس می کنم .. سعید می خواست شلوارشو در بیاره تا راحت تر سارا رو در آغوش بگیره . این جوری احساس می کرد کمر بند ش بدن عشقشو اذیت می کنه .. با یه دست کمر بندشو شل کرد ..سریع شلوارشو در آورد . صورتش از شرم کاملا داغ شده بود . با این که تا این جای کارو پیشرفت کرده بود ولی هنوز حس ناباوری و شرم زیبا درش وجود داشت .. وقتی سعید برای یک دقیقه ای در حال در آوردن شلوارش بودسارا آروم چشاشو باز کرد .. و پسر بعد از اون پیراهن سارا رو از پاش در آورد .. حالا برای هر کدوم از اونا فقط یه شورت پوشش بدنشون بود . و سعید برای ثانیه هایی از سارا فاصله گرفته بود تا به اون حدی که سارا می تونست نیمتنه و اون سینه های درشت مردونه شو ببینه .. همونی که دوست داشت سرشو بذاره رو اون تا سعید با نوازشها و حرفای قشنگ عاشقونه اش اونو به عالم عشق و رویا و واقعیت ببره و همراه با اون ساراهم براش حرفای قشنگ بزنه . از حسش بگه . از دنیایی که که در اون می تونه هر کاری برای عشقش انجام بده .. می تونه پرده حجابی رو که بر این رابطه کشیده شده از هم بدره و نشون بده که برای این هدیه الهی ارزش قائله .. می تونه نشون بده که دوست داشتن و التهاب دلها گناه نیست ...نه .. نه .. نمی خوام که این بار عشق ازم فرار کنه .. حالا که در خونه منو زده .. حالا که خودش می خواد بمونه .. دو تا دستای سارا رو دو سینه سعید قرار گرفت . زن با همون چشای خمارش خیلی آروم به سینه های عشقش چنگ انداخته بود .. حالا اینا مال منه .. با همون حس قشنگی که در این سینه نهفته .. سعید حس کرد که با این کار سارا هوسش زیاد تر شده .. دوست داشت اون دستارو ببوسه .. اون انگشتایی رو که بهش آرامش می داد .. دوست داشت دو نه دونه اون انگشتا رو بذاره توی دهنش و میکشون بزنه ..سعید : سارا عشق من ! دوستت دارم ... دوستت دارم .. وقتی این جوری حس قشنگتو نشون میدی من دلم می خواد صد برابرشو بهت نشون بدم ..سارا : یعنی عشق تو خیلی بیشتر از عشقیه که من نسبت به تو دارم ؟ سعید : نه عزیزم . منظورم این بود با هر قدمی که به سوی من بر می داری من دوست دارم صد قدم به طرفت بر دارم ..سارا : بین من و تو قدمی نیست . فاصله ای نیست .سعید : می دونم چی میگی .. سارا : آره می دونم که می دونی همون طوری که تو هم می دونی که می دونم ..سعید : می دونیم که می دونیم ..لبهای سعید احساس تشنگی می کرد .. نگاهشو به لبان سارا دوخته بود .. لبهای اونم تشنه بود . این از معجزه عشقه که لبهای داغ و تشنه دو عاشق بتونن همو سیراب کنن هر چند هیچوقت از عشق و عاشقونه خوندن و گفتن سیراب نمیشن ..سارا حرکتی به لباش داد و سعید با نگاهی به چشمان سارا صورتشو به صورتش نزدیک و نزدیک تر کرد . دستاشو گذاشت پشت سر سارا و لباشو آروم گذاشت رو لباش .. و سارا یک بار دیگه تازگی بوسه عشقو رو لباش احساس می کرد . سعید خودشو کمی به طرف بالا خم کرده بود تا همراه با بوسه سینه هاشو رو سینه های سارا حرکت بده . تپش قلب سارا یک بار دیگه به اوجش رسیده بود ... سعید حس می کرد تب هوس منتظره تا هردوشونو بسوزونه لباشو از لبای سارا جدا کرد بدون این که اونو از رو بدن سارا بر داره .. این بار وقتی اون لبا رو گذاشت رو ناف سارا و با نوک زبونش وسط شکمشو می لیسید دستای سارا رفته بود رو نوک سینه هاش و اونا رو لمس می کرد .. سعید از بین سینه های عشقش گذشته به نافش رسیده بود .. زن عاشق احساس کرد کرد که پسر برای رسیدن به نازسارا به کانون هوسش , التهاب و دستپاچگی خاصی داره ..هر دوی اونا تسلیم عشق و هوس بودند ....ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
alireza725169: سلام استاد داستان بسارزیباییه اما کاش روزانه به چاپ می رسید با تشکر از داداش علیرضای نازنین به خاطر پیام گرم و محبت آمیز و توجهت .. من خودمم دوست دارم بعضی داستانهامو مثل همین و مثل نامردی بسه رفیق رو روزانه بنویسم و منتشر کنم ولی خب این مستلزم اینه که از بعضی از داستانهام کم کنم . با سپاس مجدد و نهایت احترام..دوست و برادرت : ایرانی
minairani: چقدر زیبا است این داستان هرچی جلوترمیره جذاب ترمیشه موفق باشی سپاس مینا جان که با من همراهی می کنی .. با پیامهای زیبای شما دوستان زیبا اندیش احساس توانایی بیشتری می کنم . دست گل شما درد نکنه .. قسمت بعدی این داستانو برای فرداشب می نویسم و منتشرش می کنم . شاد باشی ..
minairani: چقدر زیبا است این داستان هرچی جلوترمیره جذاب ترمیشه موفق باشی دست توانای استاد ایرانی واقعا درد نکنه واقعا زیبا مینویسن..درود استاد گرامی.مینا جان ممکنه یه روزی این قصه زندگی خیلی از ماها بشه!! نمیدونم فقط میدونم عشق مقدسه! عشق مقدسه!
satiar: دست توانای استاد ایرانی واقعا درد نکنه واقعا زیبا مینویسن..درود استاد گرامی.مینا جان ممکنه یه روزی این قصه زندگی خیلی از ماها بشه!! نمیدونم فقط میدونم عشق مقدسه! عشق مقدسه! درود بر ساتیار با احساس و مهربان ..دست گل شما هم درد نکنه که اخساس و اندیشه ات رو خالصانه بیان می کنی .. امید وارم قصه زندگی و خود زندگی آدما با خیر و خوشی همراه باشه .. امیدوارم که آدمای دیگه ای که حس می کنن به نوعی از عشقهای مقدس زیان می بینن درک و گذشت و انسانیت خودشونو نشون بدن شاید که عشق پاک و مفدس یه روزی به سراغ اونا هم اومد(منظورم آدمایی مثل سامان قصه دز شرایط بحرانی و افشای ماجرا که خودشونو کنار بکشن که این در واقعیت به یک رویا می ماند ) .. البته عشقی بالاتر از عشق به خدا وجود نداره ... زلیخا وقتی که خدا را باتمام وجودش درک کرد خدا هم درک و محبت و لطف و عنایت خودشو بهش نشون داد و اونو به یوسف این عشق زمینیش رسوند . شادکام باشی ساتیار جان ...
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۳۱سعید همچنان نگران با سرعتی خیلی کمتر از لحظات قبل حرکتشو به طرف شورت فانتزی سارا ادامه داد .. تا این جاشو خوب پیش رفته بود . اگه عشقش جلوشو بگیره..؟. سارا غرق هوس شده بود .. دوست داشت سعید زود تر و سریع تر بره به اون جایی که نیاز هر دو شون بود . احساس می کرد شورتش کاملا خیس شده . سختش بود . کمی احساس خجالت می کرد . از این که سعید بخواد صورتشو بذاره روی اون شورت . دوست داشت پاشه و خودشو بشوره .شورتشو عوض کنه . وقتی حرکت صورت سعیدو به طرف مرکز بدنش احساش کرد کمی پا هاشو جمع کرد .. سعید ترسید .. چرا .. یعنی اون خوشش نمیاد . دوست نداره ؟ پس واسه چی گفته که دو عاشق همه چیزشون مال همه .. عیبی نداره .. مهم نیست .. این بار به جا ی حرکت به سمت پایین حرکت رو به بالاشو ادامه داد و دوباره به ناف سارا رسید .. سعید : سارا جونم .. اگه سختته بگو من دیگه ادامه ندم . همین که در کنار توام همین که منو به عنوان عشقت پذیرفتی این از هر چیزی برام با ارزش تره ... سارا : آهههههههه چی شده عزیزم ...دستای سارا رو سر سعید قرار داشت و با موهاش بازی می کرد . حس کرد که سعید کمی ناراحت و دلخوره ..سارا : بهم نمیگی چی شده .. سعید : نه چیزی نیست .. سارا : پس واسه چی .. واسه چی ؟زن نتونست ادامه بده .. نتونست بگه که چرا ادامه ندادی .. چرا پایین تر نرفتی .. سعید : بهم نمیگی چی شده ؟ باهام صمیمی نیستی ؟ سارا : از تو یاد گرفتم .. وقتی که تو حرفتو بهم نمی زنی . نمیگی چی می خوای و چی شده ؟...سعید : همین ؟ سارا : پس چی می خواست باشه .. بین من و تو نباید هیچ چیزی فاصله بندازه .. نباید دروغی باشه .. نباید خجالتی که به معنای فاصله باشه وجود داشته باشه .. فقط عشق و صداقت و بی ریایی ..سعید : باشه حالا که این طور فکر می کنی میگم .. راستش یه لحظه پاهاتو جمع کردی و من فهمیدم دوست نداری که .. چی بگم ..سارا : همین ؟ سعید! من سختم بود .. شاید تو ندونی . . ولی شورتم یه جوری شده .. آخه سختمه .. نمی خوام تو چندشت بشه ..بگی چه زن چپلی هستم .سعید : همین ؟ من که تو رو هر جوری که باشی و هستی دوستت دارم ..هردوشون از بازی با واژه همین خنده شون گرفته بود . سارا لبخندو رو لبای سعید دید و دلش آروم گرفت .. سر سعیدو به طرف پایین و بدن خودشو به طرف بالا حرکت داد . حالا سعید یه چراغ سبز از سارا گرفته بود . قلب زن به شدت می تپید .. سعید : دوستت دارم ... تو رو به خاطر خودت می خوام .. حتی اگه همین حالا هم بهم بگی ادامه ندم قبول می کنم ..سارا : جون من راست میگی ؟ کاری نکن که ازت همینو بخواما ... شوخی کردم ..نهههههه چیکار داری می کنی .. نه سعید .. خواهش می کنم ..سعید : از این خواهشا نکن ... سارا : بد جنس ..مگه خودت نگفتی هرچی من بگم گوش می کنی ...سعید دهنشو گذاشته بود رو شورت سارا و اونو با قسمت زیرش دو تایی رو با هم میکشون می زد .. سارا زبونش بند اومده بود ...سعید : نگو که خوشت نیومده ..سارا : نهههههه ..خواهش می کنم .. آخه این جوری ؟ باید می ذاشتی خودمو می شستم .. سعید چند بار رفت یه حرفی بزنه و پشیمون شد .. سارا با این که غرق هوس بوده منتظر حرکت بعدی عشقش بود متوجه این حرکتش شده و گفت چی می خوای بگی .. .. زن خنده اش گرفته بود .. انگار سکس اونا در این ناحیه طلسم شده بود .. هنوز ساعتهای اولیه ای بود که با هم بودند ... سعید : همیشه دوست داشتم اگه یه وقتی با عشقم با کسی که از خودم و از یه دنیا بیشتر دوست دارم به این جای کار رسیدم نگفتنی ها رو بر زبون بیارم .. سارا : مثلا چی رو؟سعید سرشو بالا آورد وبه چشای سارا نگاه کرد گفت- اون غنچه نازی رو که با صدای عشق باز میشه .. می تونم اسم اون غنچه رو ببرم ؟ سارا : همون غنچه ای که شاخه گل تو لباشو می بوسه و دو تایی شون میشن یه گل ؟ منم می تونم اسم اون شاخه گلت رو ببرم ؟سعید و سارا بازم برای لحظاتی خیره به هم می نگریستند . انگار برای ورود به سر زمین هوس همچنان از عشق اجازه می خواستند .. عشق به اونا پی در پی مجوز می داد اما واسه اونا لذت هماغوشی و بوسه های عاشقانه طعم دیگه ای داشت که هوس رو شیرین و خواستنی ترش می کرد ...سارا : سعید !چند بار بهت بگم بین من و تو ممنوعه ای نیست .. من و تو یکی هستیم .. وقتی یه کاری داره انجام میشه وقتی دو قسمت از بدنمون غرق در عشق و هوس میشه و در کنار هم قرار می گیره دیگه چیزی به نام زشتی وجود نداره که ما بخواهیم اسمشو, بیانشو زشت بدونیم . هرچی دوست داری بگو .. هرچی هیجانتو زیاد می کنه بگو .. نیازت رو بگو ...سعید سارای خودشو میون بازوانش قرار داده بود .. باز هم لباشو رو لباش قرار داد .. این بار وسط پاشو به وسط پای سارا چسبونده خیلی آروم حرکتش می داد طوری که سارا را وادار به مکیدن لبای سعید می کرد ... سارا در حال سوختن بود بازم داشت با تمام وجود التماس می کرد .. اما دوست داشت سعید حرکت کنه .. دوست داشت هر چه زود تر این آخرین فاصله بینشون بر داشته شه .. وقتی سعید یه بار دیگه سرشو روی شورت سارا قرار داد و این بار دستاشو به دو طرف شورتش رسوند زن احساس کرد که دیگه نمی تونه تحمل کنه .. نزدیک بود فریاد بکشه .. یه حس گریز و فرار داشت .. لذتی که تا حالا نظیرشو حس نکرده بود .. این که بخواد با عشق و اونم این جوری تسلیم شه .. سعید شورت سارا رو تا نزدیک زانوش پایین کشید .. اونم دیگه آروم و قرار نداشت . حتی نخواست ثانیه های دیگه ای رو تلف کنه که شورتو از پای محبوبه اش در آره .. محو تماشای کس بر هنه سارا شده بود .. ثانیه هایی بعد پسر با رنگی پریده و با تمام عشق و احساس و هوس نگاهشو به بدن داغ سارای ملتمس دوخته بود و بعد از اون چشمای دو عاشق یک بار دیگه در حال خوندن راز قلبشون بود .. .. یه دست سارا رفته بود زیر سینه چپش .. می خواست ضربان قلبشو حس و کنترل کنه .. سارا : چی می خوای .. چیزی می خوای بگی ؟ بگو عزیزم .. عشق من .. هستی من .. ناز من .. نترس .. عشق مقدس همه چی رو واسه من و تو مقدس کرده . می دونم دلت چی می خواد و چه جوری احساس لذت بیشتری می کنی .. اسمشو ببر .. بگو .. و سعید سرشو انداخت پایین .. دهنشو رو بر جستگی و ورم هوس بالای کس سارا قرار داد .. سعید حس کرد که واسه گفتن اون چه که می خواد بگه فشار زیادی داره بهش میاد .. خیلی آروم گفت می تونم کستو بخورم ؟..و سارا حس کرد که این آغاز غرق شدن در اوج عشق و هوس و نیازه و این که می تونه خودشو به سعیدی بسپره که مرد شده و احساس مردانگی می کنه ...سارا : چی گفتی ؟ نشنیدم .. یه بار دیگه بگو ؟ سعید : می تونم کستو بخورم ...سارا : تا سه نشه بازی نشه ... مگه تا حالا مراسم عقدو ندیدی ؟ سعید : ولی من که چیزی همرام نیست که بهت بدم ..سارا : اوووووخخخخخ عشقم .. فدای اون سادگیت شم . من که منظورم این نبود .. فکر کردی لفظی می خوام ؟ خواستم یه چیزی گفته باشم ..یه حرفی زده باشم . وقتی که قلبتو بهم دادی وقتی که عشقتو بهم دادی دیگه چه چیزی از این بالاتر می تونه باشه .. آههههههه سعید بخورش .. تو که منو کشتی .. دیوونه ام کردی .. مگه صدای دلمو نمی شنوی ؟ سارا پاهاشو به دو سمت باز ترش کرد و پسر لباشو روی کس سارا قرار داد .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
shahrzadc: درود بر ساتیار با احساس و مهربان ..دست گل شما هم درد نکنه که اخساس و اندیشه ات رو خالصانه بیان می کنی .. امید وارم قصه زندگی و خود زندگی آدما با خیر و خوشی همراه باشه .. امیدوارم که آدمای دیگه ای که حس می کنن به نوعی از عشقهای مقدس زیان می بینن درک و گذشت و انسانیت خودشونو نشون بدن شاید که عشق پاک و مفدس یه روزی به سراغ اونا هم اومد(منظورم آدمایی مثل سامان قصه دز شرایط بحرانی و افشای ماجرا که خودشونو کنار بکشن که این در واقعیت به یک رویا می ماند ) .. البته عشقی بالاتر از عشق به خدا وجود نداره ... زلیخا وقتی که خدا را باتمام وجودش درک کرد خدا هم درک و محبت و لطف و عنایت خودشو بهش نشون داد و اونو به یوسف این عشق زمینیش رسوند . شادکام باشی ساتیار جان ... خوب شاید این سارای با احساس قصه ما هم اونقدر صبر میکنه و به خدا میرسه تا خدا با سعید پیوندش بده!! نمیدونم شاید!! همه چی ممکنه اتفاق بیفته..البته این همش یه داستان و منم شوخی میکنم!! خسته نباشین استاد .داستان هر چه میره جلو واقعا داره جذاب میشه.
satiar: خوب شاید این سارای با احساس قصه ما هم اونقدر صبر میکنه و به خدا میرسه تا خدا با سعید پیوندش بده!! نمیدونم شاید!! همه چی ممکنه اتفاق بیفته..البته این همش یه داستان و منم شوخی میکنم!! خسته نباشین استاد .داستان هر چه میره جلو واقعا داره جذاب میشه. سلام بر سارای شایسته ..شما هم خسته نباشید .. همراه خوب و گل من .از عشق و دوستی و محبت می توان بسیار گفت و نوشت .. سخن از عشق تکراری نمی گردد . همیشه جذاب و شیرین است . اگر عشقی باشا که آدمی را به زندگی و لحظه های بعد امید وار سازد .. اگر عشقی باشد که زیبایی ها را برایش زیبا سازد و آرزوی جاودانگی را به خاطر همیشه عاشق بودن در او زنده گرداند . می می تونستم و می تونم از این لحظات خیلی سریع رد شم و داستان رو یک داستان سکسی معمولیش کنم و حتی می تونم تا ده ..بیست و حتی سی قسمت دیگه هم در همین فضا بمونم و عشق و هوس و نیاز و احساس پاک دو عاشقو به تصویر بکشم ولی زیبایی این رابطه در اوج خاصی قرار گرفته که از یک حالت عاشقانه با عاشقانه سکسی رسیده که در نهایت معناش همون عشقه .. shahrzadc: سعید سرشو بالا آورد وبه چشای سارا نگاه کرد گفت- اون غنچه نازی رو که با صدای عشق باز میشه .. می تونم اسم اون غنچه رو ببرم ؟ سارا : همون غنچه ای که شاخه گل تو لباشو می بوسه و دو تایی شون میشن یه گل ؟ منم می تونم اسم اون شاخه گلت رو ببرم ؟ shahrzadc: سارا : سعید !چند بار بهت بگم بین من و تو ممنوعه ای نیست .. من و تو یکی هستیم .. وقتی یه کاری داره انجام میشه وقتی دو قسمت از بدنمون غرق در عشق و هوس میشه و در کنار هم قرار می گیره دیگه چیزی به نام زشتی وجود نداره که ما بخواهیم اسمشو, بیانشو زشت بدونیم . هرچی دوست داری بگو .. هرچی هیجانتو زیاد می کنه بگو .. نیازت رو بگو ... می دو نستم و می دونم که خواننده های زیادی هستند که دوست دارن شکوه این داستان رو با کلمات سکسی خاص ترکیبش نکنیم .. ولی به نظر من استفاده محدود از این کلمات موردی نداره و داستان رو از یکنواختی سکسی یا سکس یکنواخت درش میاره .. البته من فضای سکس رو در این جا به صورت فضای غلیظ و کلیشه ای در نمیارم .. جایگاه داستان با سکس داستانهای دیگه فرق می کنه .. حتی در داستانهای دیگه منم میشه این حالات رو به چند صورت دید و بسته به فضای داستان و انگیزه نوشتن اون .. تمام فانتزی بودن یا نیمه فانتزی و عشقی سکسی بودن اون داره . و من اینو یعنی استفاده از چند کلمه سکسی رو در گفتگوی بین سارا و سعید به نحوی هم برای خودشون هم برای خواننده ها و هم برای خودنویسنده توجیه و روشن کردم .. حالا که برای سارا و سعید قصه مانعی نداره پس منم می تونم بیانشون کنم ..و این ممکنه برای خیلی ها تعجب انگیز باشه که نویسنده ای که هزاران بار بی پروا از سکس و آلات جنسی و سکسی گفته چطور ممکنه مجبور شه کلی مقدمه چینی کنه تا فقط چند بار و اونم محدود و به عنوان یک چاشنی گفتنی های آن سوی خط قر مز رو بیان کنه . قسمت بعدی این داستان میشه برای فرداشب .. لحظه های چهار شنبه سوری .. اگه عمری باقی بمونه .. پاینده و پایدار باشید ... دوست و برادر همگی : ایرانی