انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 9 از 13:  « پیشین  1  ...  8  9  10  11  12  13  پسین »

نگاه عشق و هوس


زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۳۲

لبهایی که حرارت عشق و هوسو در نقطه ای دیگه از بدن سارا حس می کرد . بالاخره رسیده بود به اون نقطه ممنوعه ای که به قول سارا دیگه ممنوعه ای بین اونا نیست . همه جا جوشش عشقه .. و جوشش هوس هم تابش آینه عشقه . هنوز در آغاز راهی بودند که اونا رو به نهایت هوس می رسوند اما دو عاشق احساس می کردند که به اوج رسیدن ... اوجی که اونا رو بازم بالا و بالاتر می برد .. لبای سعید با لبه های کس سارا بازی می کرد ..
سارا راحت تر می تونست به دنیای لذت و باور رویا هاش فکر کنه .. اون حالا اسیر دستان عشق و هوس بود .. چشاشو بسته بود و به هوس سوزناکی فکر می کرد که در حال آتش زدن به خرمن کس و تمام وجودش بود .. با این که اونم این فاصله ها رو شکسته بود و از آمیزش با شوهرش سامان تجربه ها داشت ولی حس می کرد که تازه پا به دنیای هوس و سکس گذاشته .. آخه اون پا به دنیای جدیدی گذاشته بود . سارا می دونست تا ساعاتی دیگه اون چیزایی رو که حالا با خودش زمزمه می کنه خیلی راحت تر می تونه به عشقش بگه .. هنوز هم مرزهایی بود که باید از آن گذر می کردند .. می دونم درکم می کنی سعید .. می دونم با عشق و هوس و هیجان داری لباتو روی کسم حرکت میدی .. همونی که بهت میگم عیبی نداره می تونی اسمشو بر زبون بیاری ولی خودم هنوز واسه تو عادت نکردم که بیانش کنم .. می تونم حست کنم .. کاش همین حالا بهت می گفتم که چه خوب داری گرمای هوسو از راه لبای عاشقت به قلبم می فرستی تا دل من با تمام وجودش این لحظه های داغو احساس کنه بپذیره ... می دونم که می تونی از سکوتم این لحظاتو حس کنی ..
سارا پاهشو به دوطرف حرکت می داد .. حس کرد که نمی تونه خود نگه دار باشه .. شاید شبیه این حالت بار ها واسش پیش اومده بود ولی نه تا به این حدی که بخواد فرار کنه .. خودشو بی هوا بزنه به در و دیوار ... با فریاد هوسش اون جا رو بلرزونه . اون حالا از نسیم عشق گذشته به طوفان هوس رسیده بود .. سعید خیلی آروم شورت خودشو پایین کشید بدون این که لحظه ای لباشو ازرو کس سارا بر داره .. و سارا هم با تمام حرارتش دوست نداشت که حتی واسه ثانیه هایی سعید تماس با کسشو قطع کنه ... دوست داشت که بار اولو زود تر ار گاسم شه تا با تمرکز و تسلط بیشتری بتونه از لحظات شیرین با عشقش بودن استفاده کنه . کیر سعید در تماس با پای سارا قرار گرفته بود . سارا درشتی کیرشو احساس می کرد ..
سارا : سعید ! میریم روی تخت ؟ این جا شاید سختمون باشه .. کمرت و گردنت درد می گیره ...
سعید : باشه عزیزم . هرچی تو بگی .. هرچی تو بخوای عشق من .....
سارا : دوستت دارم دوستت دارم ..
زن تا خواست از جاش پاشه و با سعید برن رو تخت .. به ناگهان خودشو رو بازوان درشت پسر احساس کرد . سعید اونو رو دستای خودش گرفته بود ...
-عشقم ! کمرت درد می گیره ...
سارا این حرفو زده بود ولی لذت می برد که اسیر بازوان و آغوش سعید شده و در آغوش اون احساس امنیت می کرد . گویی که دیگه چیزی از این دنیا نمی خواست .. سعید قبل از این که سا را رو بذاره روی تخت به آرومی پیشونی و لباشو بوسید ... برای یه لحظه رفت توی فکر ... به یادش اومد که عشقش هنوز یه مردی رو به عنوان شوهر بالا سرش داره ... سامانی که با پسرش سهیل رفته سفر ... این همون جاییه که سارا و سعید بار ها در آغوش هم بودند ... سعید خودت رو آزار نده ... گذشته ها گذشته ... حالا رو ببین . این زن دوستت داره و تو هم عاشقشی .. اونو با همه این شرایط قبول کردی و اونم تو رو با همه کم سن بودنت پذیرفته . رو تو حساب می کنه ... سارا در عالم خودش با وجودی سرشار از هوس که می خواست تنشو زود تر در اختیار سعید بذاره عشقو هم از یاد نبرده بود .. به بدن سعید و کیرش خیره شده بود .. یه لحظه خواست که صورت سعیدو ببینه به چشاش خیره شه و بازم راز آشکار عشقو درش بخونه ..
-سعید چیزی شده از چیزی ناراحتی ؟
-نه عزیزم ... فقط خیلی دوستت دارم ..
پسر خودشو آروم کرد .. با این حس که به خودش گفت باید ارزش کار این زنو بدونه که با تمام وجودش خودشو تسلیم اون کرده .. عشق و احساس و تنشو به اون سپرده . این بار از کف پای سارا شروع کرد .. در حالی که سارا کسش آتیش گرفته بود ... پسر با لذت انگشتای پای سارا رو دونه به دونه گذاشته بود توی دهنش و میکش می زد .. پاشنه پا و زانوی سارا هم از دستش در امون نبودند ... این کارو با هر دو پای سارا انجام داد و بعدرفت به سراغ قسمت بالای بدنش ... و در نهایت یک بار دیگه لباشو به کس داغ و خیس و تشنه سارا رسوند ... و سارای محو شده در سعیدی که در اون لحظات جز عشقش کس دیگه ای رو نمی دید با ناله های هوسش گفت سعید ! عشق من ! تو که خاکسترم کردی .. اونو به دریای محبتت بریز تا همیشه غرق عشق تو باشم ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۳۳

داشت . سعید سرعت لباشو رو کس سارا زیاد ترش کرده بود . با این که تجربه سکسی نداشت ولی یه چیزایی رو اونم خیلی کم در فیلمها دیده بود .. از اون جایی که اون چیزی رو که می دید نمی تونست در دسترس داشته باشه زیاد نمی تونست این فیلمها رو ببینه . ولی حالا تمام اون رویا ها در کنار عشقی واقعی رنگ واقعیت گرفته بود ..رنگی به یکرنگی زیبا ترین پیوند جهان .. سعید سرشو میون پای سارا به صورتی تکون می داد که این سرعت و اصطکاک لبای اون روی کس سارا رو بیشترش می کرد ..
سارا : اوووووووووههههههههه .. عشقم .. عزیزم . .. نفسم ... قلبم ...
و سعید یه لحظه نمی دونست که سارا دچار چه حالتی شده .. ولی زن با تمام وجود سر شار از عشقش غرق در هوس شده بود پاهاشو به دو طرف بدن سعید فشار می داد سرشو کمی بالا می آورد تا حالت سعیدو ببینه .. دوست داشت دستاشو بذاره روسر عشقش با موهاش بازی کنه ولی از خودش می ترسید از این که دلشو نداشت از هوس زیاد موهای سعیدو بکشه .. با این حال دستشو به وسط بدنش نزدیک کرد و خیلی آروم با پشت گردن سعید بازی می کرد ...دیگه از نالیدن های عشق و هوس فرار نمی کرد ... و در واقع ناله های عشق و هوس سارا دوسدر اون لحظات زمان زندگی برای سارا مفهومی نداشت .. فقط همین لحظاتی که در کنار سعید بود برایش اهمیت ت داشتن که خودشونو به بدن بر هنه سعید برسونن .. و پسر لذت می برد .. لباش بسته بود . نمی تونست بگه که سارا تو مال منی .. مال من ... تو عشق منی .. تو هوس و همه چیز منی .... کف دست سعید رفته بود روی قسمت متورم بالای کس سارا . اون به خوبی حس کرده بود که این قسمت از بدن عشقش نسبت به دقایقی قبل ورم خاصی کرده .. دوست داشت همون قسمتو هم بذاره توی دهنش .. ولی می دونست که حالا که سارا در اوج قرار داره بهتره رو همین قسمت کار کنه .
سارا : گوشه هاشو! لبه هاشو ! قسمت گوشتی بالاشو .. بیشتر جمعش کن و بذار توی دهنت .. اون وقت همونو با سرعت میکش بزن ... ولم نکن ....
حالا زن دیگه نمی تونست جیغ نکشه نمی تونست فریاد نزنه ... دیگه بحث بین عشق و هوس معنایی نداشت ... فقط لحظه ها بودند که سر نوشت رو رقم می زدند . لحظه ها بودند که می گفتند سر نوشت سارا با چه کسی رقم می خوره . اون جز سعید عشق مرد دیگه ای رو نمی خواست ... و هیشکی جز اون تا حالا نتوست بهش عشق بده .. آرامش بده .. احساس زیبای خوشبختی رو درش به وجود بیاره . هر چند در این چند سالی و به نسبت دفعاتی که همو دیده بودند و صحبت از عشق و رابطه نبود زیاد با هم حرف نزده بودند ولی حالا هر دوشون حس می کردند که هزاران برگ از دفتر عشقو با سکوت خود واسه هم خوندن . عشق که حتما نباید با حرف باشه .. نباید با گفته های زبون یاشه .. عشق باید صدای قلب و احساس آدما به هم باشه .. این صدا را درسکوت و از سکوت هم میشه شنید . سعید می دونست که هنوز سارا به مرحله ای نرسیده که اون چه رو که می خواد راحت بگه به خوبی حس کرد نیاز سارا رو که این نیاز سبب شده اون در این حالت ازش اینو بخواد که قسمت بیشتری از کسشو میک بزنه .... همین کارو هم کرد ... لذت می برد ...سارا دندوناشو رو لباش حرکت می داد . گاه لباشو گاز می گرفت ... خیلی زود داشت ار گاسم می شد .. نمی دونست که آیا می تونه بعد از اون بازم اون شور و نشاط حالا رو داشته باشه یا نه ولی دوست داشت که همچنان غرق هوس باشه .. غرق لحظات شیرینی که نشون بده که اون یک اسیر آزاده .. و یا یک آزاد اسیر .. که از شکار بودن احساس لذت می کنه ... شکاری که شکارچی خودشو اسیر خودش کرده ... سرشو برد عقب تر .. دستشو رو قسمتی از میله های تخت قرار داد و خودشو کمی عقب کشید و بالا تر آورد تا عشقشو ببینه که با چه هیجانی داره کسشو میک می زنه ... ولی فقط پشت سر اونو می دید .... نمی تونست .. اون اصلا نمی تونست در یه حالت بمونه ... می خواست فرار کنه .. ولی نمی خواست از خوشی ها فرار کنه .. و سعید هم منتظر بود که سارا به اوج برسه .. به آرامشی که نیاز به طوفان بعدی رو درش به وجود بیاره و اون بتونه عشقشو در آغوش بگیره و به سبکی دیگه با هاش سکس کنه .. لبه های کس سارا اسیر لبان سعید شده بود .. زن دیگه سختش نبود و پسر با لذت, خیسی کس عشقشو می خورد .. زبونشو روی کس کوچولوی سارا می گردوند و با فشار لبهاش که هر لحظه سرعتشو بیشتر می کرد. سارا رو به جایی رسوند که جز فریاد و رسیدن به قله هوس چاره دیگه ای نداشت ...
سارا : آخخخخخخخخ سعید ... پرتم کن .. منو بذار پایین . دارم میام .. داره میاد ... ولم نکن .. چند بار بدنشو به سمت صورت سعید حرکت داده کسشو همراه با حرکات لب و چونه سعید به صورتش فشار می داد ... با تمام احساس عاشقونه و هوس گرمش کاملا سست و تسلیم شده بود ... سارا حالا لحظات ار گاسمو به خوبی حس می کرد شروع شده بود .. گرمای وجودش به داغی خاصی رسیده بود که یه حرکتی رو در کانون هوسش احساس می کرد ..
-واااااایییییی سعید .. زود باش .. ولم نکن .. داره میاد ... خوشم میاد .. چقدر طول داره .. خوشم میاد آرومم کن .. ولم نکن ... عشقم ... ولم نکن ..
و سارا همچنان غرق طولانی ترین و شیرین ترین ار گاسم زندگیش بود . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۳۴

سارا آروم گرفته بود و سعید کاملا داغ بود .. احساس می کرد که کیر درشتش سنگینی خاصی داره . می دونست که ادامه حرکتش چیه و اونو تا به کجا می رسونه . ولی نمی خواست خیلی زود سستی خودشو نشون بده و سریع انزال شه ... سختش بود .. و سارا با این که ثانیه هایی بود که در لحظه های آرامش بعد از ار گاسم به سر می برد ولی همچنان تصور اون لحظاتی رو داشت که غرق در اوج و شناور شدن هوس بود ... . چشاشو باز کرد . می خواست باور کنه عشقش پیشه . شایدم می خواست باور کنه لحظات باور کردنی بودن در کنار سعیدو که یه وقتی به رویا شباهت داشت .. اما حالا هم از این دقایق لذتی رویایی رو با تمام وجودش احساس می کرد . سعید یه پهلو کرده به سارا خیره شده بود . به چشای بسته و گاه خمارش نگاه می کرد . تونسته بود آرومش کنه .. احساس غرور می کرد . از این که عاشقه و تونسته اونو عاشق خودش کنه . بالاخره اون لحظاتی که حتی خوابشم نمی دید از راه رسیده بود . سعید جسم و روح سارا رو تسخیر کرده بود .. ولی خوش هم تسخیر شده سا را بود .. در یک رابطه عاشقانه و پیوند باشکوه این عشقه که دو طرفو تسخیر می کنه .. و هر کدومشون احساس می کنن که تسلیم دیگری شدن .. عشق وقتی وجود و قلب پاک عاشقان خودشو می بینه غنچه های لبخندشو واسشون باز می کنه .. رو لباشون لبخند می نشونه تا اونا زندگی رو زیبا تر ببینن . تا اونا بتونن راحت تر با غمها بجنگند . تا اصلا غمی رو حس نکنن . در سخت ترین شرایط فقط با هم بودنو زیبا ببیبنند . با هم گفتن و از هم گفتنو . اینه که عشقو زیبا می کنه . هر چند به ظاهر سارا و سعید در آغاز راه بودند ولی گویی که عمری همدیگه رو می شناختند . سارا چشاشو باز کرد . حس کرد که تا حدود زیادی خواب از سرش پریده ولی لذت و شیرینی خواب و مستی هوس طوری سر حالش کرده بود که بازم دوست داشت بره به همون حالت .. احساس کرد که باز هم هوس داره بازم می خواد غرق همون حالتها شه .. ولی واسه لحظاتی به یاد سامان شوهرش افتاد که اون به خودش و این که ارضا شه و یک مرد هم نیاز داره خیلی توجه داشت .. به سعید فکر کرد .. دستشو رو سینه های سعید قرار داد .. حالا اون دوست داشت اون سینه ها رو بذاره توی دهنش و میکشون بزنه ... و همزمان با اون از دوست داشتن بگه . از شکفتن غنچه های احساس و شکوفه هایی که به گلهای موندگار تبدیل میشن . سعید از تماس دستای سارا با سینه هاش لذت می برد . هوسشو زیاد تر می کرد .. حالا اون آروم لباشو گاز می گرفت ... احساس سنگینی می کرد .. فقط یه اشاره سارا به کیرش کافی بود که اون جا رو کاملا خیس کنه . سختش بود .. اون دوست داشت بازم تا اون جایی که میتونه سارا رو سر حالش کنه . حتی می تونست خودشو فراموش کنه تا سارا متوجه باشه که سعید چقدر به یادشه . چقدر بهش اهمیت میده حتی بیشتر از خودش . و سعید بیشتر از این که سارا و خودشو غرق هوس ببینه دوست داشت بهش ثابت کنه که عاشقشه .. به اون اهمیت بیشتری میده تا به خودش .. حتی در لذت بردن .. حتی در ثانیه های سرکش هوس سرکش .. سارا هر چند لحظه در میون نیم نگاهی به کیر سفید و درشت سعید انداخته دوست داشت که زود تر اونو در وجود خودش ببینه . حالا خیلی راحت تر از دقایقی قبل می تونست بدن خودشو در ا ختیار بدن سعید قرار بده .
سعید : سارا چیزی می خوای ؟
سارا : آره تو رو .. تو رو .. تو رو ..
می خواست بگه کیر تو رو .. می خواست بگه تو با لبات بیرون کسمو خوردی حالا با کیرت داخل کسمو بخور . ولی نتونست .. نتونست .. هنوز خیلی چیزا رو نمی تونست بگه .. اینو به معنای فاصله نمی دونست .. سعید دوست داشت بره دستشویی . خودشو خالی کنه .. حجم منی خودشو کم کنه تا جلو گیری واسش سخت نباشه .. نمی خواست پیش سارا کم بیاره ..
سارا : سعید چته .. چرا استرس داری ... از چی می ترسی ..
سعید : از این که خیلی می خوام ..
سارا : چی رو می خوای ..
سعید : تو رو .. تنتو .. عشقتو ..
سارا : تو که همه اینا رو داری . پس منتظر چی هستی .. داری استخاره می کنی ؟ سعید : تو چی می خوای سارا ..
سارا : می خوام کاری کنی که مثل حالا فاصله ای بین ما نباشه .. حتی هوایی بین ما نباشه ...
سارا خنده اش گرفته بود از این که این جور حرف می زد .. منظورش این بود که سعید خودشو به اون بچسبونه . مرکز هوس ها رو در کنار هم در آغوش هم قرار بده و این یعنی دیگه بین جسم اونا فاصله ای نیبست .. سارا به هیجان اومده بود .
سارا : عشق من .. بازم که داری یه چیزی رو ازم پنهون می کنی .. ولی من اینو به حساب زیبایی شرمت می ذارم . چون می دونم بازم راز دلتو به سارای خودت میگی . بازم حرفاتو بهش می زنی .. چون می دونی حست می کنم .. درکت می کنم . همون جوری که تو درکم می کنی .. دوستت دارم سعید .. عاشقتم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۳۵

با این حال سعید ترجیح داد که در همون شرایط جلوگیری بمونه و تا اون جایی که می تونه کاری کنه که عشقش از سفتی کیرش لذت بیشتری ببره تا که اون بخواد به خاطر خودش حتی یه خورده اونو از حالت اصلی خارج کنه .. سعید یه دستشو دور کمر سارا حلقه زده اونو کمی بالاتر از تخت به سمت خودش کشونده بود . حالا کیرش لای پای اون روی شکاف کس قرار داشت . بازم با نگاه خمار هم به استقبال بازی عشق و هوس رفتند . داغی کس سارا کیر سعیدو لحظه به لحظه داغ ترش می کرد . حس می کرد که دیگه توانی واسه جلو گیری نداره . فشار سختی بهش میومد . بیش از اونی که این حالت باعث درد و خرد شدن اعصابش بشه این فشارو بهش می آورد که مانع اوج لذتش در اون لحظات میشه . سعید هنوز هم نا باورانه به این موضوع نگاه می کرد . یک پسر شرایط بدنیش با یک دختر در هنگام ارگاسم و ارضا شدن خیلی فرق می کنه . یک پسر حتی ممکنه در ظرف ده ثانیه در همون بتدای کار ارضا و انزال بشه .. مخصوصا اونایی که فعالیت سکسی کمی داشته یا اصلا نداشتند و هماغوشی و هم بستری با زن یا دختری واسشون یک رویا بوده .. فشاری که سعید به خودش می آورد و مانع پیشروی آب کیرش به سمت جلو می شد سبب می شد که آلتش پرشهایی شبیه به پرش های لحظه انزال داشته باشه . پرشها و جهشهایی که برای سارا نا آشنا نبود . اما سارا اثری از این نمی دید که سعید خودشو ارضا کرده باشه .. زن تا حدودی حس کرده بود که اون چرا این کارا رو می کنه ..
سارا : عشقم .. من واست غریبه ام ؟ که این قدر داری سخت می گیری ؟ از دستت دلخور میشما .. نکنه عشق من داره به یه غرور خاصی می رسه که نمی خواد هوس عاشقونه شو نشون بده .. راحت باش .. همون جوری که بالاخره زمانی رسید که راحت بگی دوستم داری .. و من و تو راحت در آغوش هم قرار بگیریم . نمیگم اون قدرا هم راحت بود . واسش سالها سختی کشیدیم . گفتن اون واسه بار اول هم سخت بود . ولی ببین حالا چقدر راحت بهت میگم دوستت دارم ؟ ببین چقدر راحت بهت میگم دنیا رو بدون تو پوچ می بینم ؟ راحت بهت میگم بدون تو نمی تونم زندگی کنم ..
این بار سارا دستاشو دور کمر عشقش قرار داد و همین کارو هم سعید باهاش انجام داد ..
سارا : حالا مث یه پسر خوب که شده ..به عنوان بهترین و مهربون ترین عاشق دنیا با سارای خودت راحت باش .. وقتی می بینم تو آرومی منم آروم میشم سعید . وقتی می بینم تو لذت می بری منم لذت می برم . راحت باش ..
سارا غرق هوس بود . دوست داشت کیر سعیدو به عنوان فاصله شکن آخر در بدنش در کسش احساس کنه . سعید با خود فکر می کرد این که سارا بهش گفته راحت باش یعنی اون می تونه جلو گیری نکنه ؟ سارا حس کرد که جسمش هم مثل روحش تشنه عشق و هوس سعیده .. یه حرکتی به بدنش داد و واسه لحظاتی احساس کرد که سر کیر سعیدو در حال رفتن به داخل کسش احساس می کنه .. این گرمای داغ و روون رو هم پسر به خوبی احساس می کرد . دوست داشت به سارای خودش لذت بده . تا اون جایی که می تونه جلو گیری کنه اول اونو به نقطه اوج لذت برسونه و بعد به فکر خودش باشه .. چه حرکت هوس انگیز و آرام بخشی بود . سعید وجود یه دنیا آب هوسو در بدنش حس می کرد که می خواد در وجود سارا تخلیه اش کنه .. دهنش وامونده چشاش بسته شده بود . سارا هم نمی تونست چشاشو واکنه ولی دوست داشت در اون لحظات سعیدو ببینه که چه جوری داره از وجودش لذت می بره . می دونم تا حالا با زنی و دختری نبودی . می دونم که من تنها عشق و تنها نقطه هوس توام .. خودت رو خالی کن .. اگه زمزمه های عشق و هوس منو می شنوی نترس ... کیر سعبد به حرکت رو به جلوی خودش ادامه داد .. حرکتی که حرارت هوسو به تمام بدن سعید و حتی سارا پخشش می کرد .. سعید بازم لباشو گاز می گرفت . واسش خیلی راحت تر بود که اگه همون اول آبشو بیرون بدن سارا خالی می کرد هرچند این جوری لذتش بیشتر بود . با این که دستاشون دور کمر هم حلقه شده بود ولی سارا طوری سرشو به عقب برده بود که می تونست چهره سعیدو ببینه . سعید می دونست که بعد از انزال بازم می تونه به راحتی با سارا عشقبازی کنه ..و این بار سارا یه فشاری به قسمت بالای بدن سعید آورد اونو کاملا به خودش چسبوند هر چند سارا حس کرد که در آغوش سعید محو شده . و از اون طرف هم سعید وقتی سارا رو با تمام وجودش در آغوش کشید در مقابل اندام خودش اونو کوچولو می دید .. البته یه کوچولوی نسبی ولی سارا واسش زیبا ترین بود .. خوش اندام ترین و خواستنی ترین ..
سارا : با چه زبونی بهت بگم که دوستت دارم ..که اسیر تو و دستای تو و قلب تو و وجود توام . یه بار دیگه اگه خودت رو عقب کشیدی تنبیهت می کنم یعنی جریمه ات می کنم ..
سر سارا رو شونه های سعید قرار داشت این بار پسر دستشو گذاشت رو سر سارا .. با یه حرکت رو به عقب سر سارا , سعیدلباشو رو لباش قرار داد و با یه حرکت رو به جلوی بدنش دیگه هیچ فاصله ای رو بین بدنهاشون احساس نمی کرد ... بازم با چشایی بسته و احساسی داغ و وجودی سر شار از عشق و هوس غرق هم شده بودند . این بار سارا وقتی پرشهای آلت هوس سعیدو توی کسش حس می کرد دیگه از دستش دلخور نیود .. هر پرش منی سعید در وجود سارا برای پسر دنیایی از آرامشو به همراه داشت حس می کرد که اعصابشو داره آروم می کنه .. و این اوج گیری بار ها و بار ها تکرار شد .. و سارا احساس می کرد که بدنش نیاز داشته . اون یک بار ار گاسم شده بود ولی با همه نیاز به شیره عشق و وجود سعید دوست داشت که تا دقایقی دیگه پسر با یک عشقبازی داغ اون جوری که اون می خواد سر حالش کنه .. در سکوت و التهاب عشق و هوس , سارا یک بار دیگه به این فکر می کرد که وقتی خودشو تسلیم سعید کرده به هیچ چیز دیگه جز اون فکر نمی کنه با تمام حس لطیف عاشقونه اش خودشو در اختیار اون می ذاره . .. ولی این حسو وقتی که با شوهرشه نداره .. نه این که سعید بهانه شده باشه .. اون وقت ها هم که سعیدی وجود نداشت بازم اون حس خوشبختی و لذت با تمام وجود و آرامش و تسلیم با تمام احساسو نداشت .. سعید حالا آروم شده بود .. اما دستاش همچنان دور کمر سارا قرار داشت .. صورت و پشت گردن زن و شونه هاشو غرق بوسه کرده بود .. موهاشو نوازش می کرد .. و سارا حس کرد که دوست داره که سعید باهاش عشقبازی کنه .. به همین سبک ولی این بار تا به اون جایی پیش بره که بازم اونو ار گاسمش کنه .. سعید : می دونم عجله کردم ..ولی جبران می کنم .. دوستت دارم سارا .. عاشقتم .. سارا منم دوستت دارم .. وقتی با توام حس می کنم که دیگه هیچی غیر من و تو در این دنیا نیست .. بقیه میشه مث یه فیلم . فقط من و توییم که هستیم . .و سارا از این که این قدر سعیدو آتشین و پر هوس می دید لذت می برد . از این که سبب شده که سعید این قدر سریع با حرارت بدن سارا هوسشو خالی کنه اعتماد به نفس خاصی پیدا کرده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق وهـــــــــــــــوس ۳۶

سعید یه دستشو بالای کمر سارا دور شونه هاش قرار داد . سارا هر نگاه اونو یه نگاه تازه ای حس می کرد . یه نگاهی که انگار با نگاه قبل تفاوت داشت .. ولی یه چیز مشترک در همه این نگاهها بود . نگاه یکرنگی عشق .. نگاه عشق و هوس . می خواست ازش بپرسه چرا این جوری نگام می کنی .. اگه این سوالو می کرد یه سوالی تکراری بود که چند بار بر زبونش آورده بود . راز نگاه رو فقط خود نگاه می تونه بیان کنه .. آغوش گرم می تونه بر زبونش بیاره .. یک بوسه داغ می تونه همه اون احساسو بیان کنه . احساسی که غرق سکوت از صدای قلب و تپشهای عاشقانه اون بگه ..
سعید حالا اون نگاه رو به خوبی می شناخت . و سارا لذت می برد از این که پسر اونو با یه دست اسیر خودش کرده .. سارا احساس کرد که صورتش به سبکی پر کاه به صورت سعید نزدیک میشه . نمی دونست این دست سعیده که اونو به سمت خودش کشونده یا حرکتیه که خودش به بدن خودش داده . هر دو رو یکی می دید . همزمان با اون دو تایی شون یه حرکتی به قسمت پایین بدنشون داده تا یک بار دیگه فاصله ها رو پر کنن . فاصله های جسمشونو ..
هنوز نیمی از روز هم سپری نشده بود . اونا بهشتی رو که درش قرار داشتند جاودانه احساس می کردند . شاید به مانند آدم و حوا در اندیشه رانده شدن از بهشت نبودند . شاید فردا رو لحظه بعد رو مثل حالا می دیدند ..
لبان سارا و سعید دیگه به خوبی همدیگه رو پیدا می کردند .. و این صمیمیت می رفت تا که در قسمت های پایین تر بدنشون اوج بگیره . وقتی که جز عشق حاکم دیگه ای بینشون نباشه اونا با لذت و آرامش و با تمام وجودشون اطاعت می کردند از اون چه که باید عشق بر زبونش می آورد .
سعید حس کرد که بازم مثل لحظاتی قبل انرژی و هوس و نیاز داره . فقط کمی راحت تر می تونه جلو گیری کنه . تماس همون تماس بود و حرکت همون حرکت و نیاز همون نیاز .. و آتش لحظه ورود نقطه اوج هوس سعید به بدن سارا همون آتش و همون شور و حال بود ..
سارا با حرکات موجی شکل و انحنایی که به بدنش می داد سعیدو متوجه این کرده بود که هوس هم هوس اینو داره که عشقبازی کنه ..
در حرکت بعدی وقتی که سعید دستاشو دور کمر سارا قرار داده بود سارا دستاش در راستای دو طرف بدنش قرار داشت .. پاهاشو آروم می آورد بالا و دوباره اونا رو می خوابوند ... و به اندازه ای که سعید براش فضای باز قرار داده بود و می تونست حرکت کنه از این پهلو به اون پهلو می غلتید . هر وقت در اثر حرکتی لباش از لبای اون جدا می شد با چشای بسته اش لبای اونو جستجو می کرد ..
و پسر خوشش میومد از این که اونو حریص می دید . مثل خودش .. صدای نفسهای گرم و عاشقونه سارا از این می گفت که دیگه هیچ فاصله ای بین اونا معنا نداره . حتی اگه ظاهر فاصله ها بخواد خودشو نشون بده . از این می گفت که این احساس زیبا و عاشقونه فقط مال اونه ..
سارا جسم و روحشو غرق وجود سعید کرده بود ... بدنش با حرکاتی موجی شکل اسیر دستان و بدن سعید شده بود و پسر خیلی راحت و با تمام توانش و هارمونی زیبای عشق و احساس و صدای هوس خودشو روی بدن سارا حرکت می داد ... سارا از این عشقبازی نرم لذت می برد ولی می دونست برای انفجار نیاز به سرعت احساس میشه .. اما حالا دوست داشت که ذره ذره آتیش بگیره .. ذره ذره بسوزه .. برای انفجار بازم فرصت بود . می خواست زمانو فراموش کنه . احساس کنه که رویای جاودانگی رو در آغوش سعید یک حس واقعی می بینه . اون با سعید رسیده به جایی که حتی روزی رویای اونو هم تصور نمی کرد . خودشو عقب تر کشید ..
پرده ها کشیده شده بودند .. لامپ روشن بود .. این که حالت لب ها و وسط بدنشو تغییری بده دستشو به چراغ اتاق خواب گوشه تختش رسوند و روشنش کرد و دست دیگه اش رو به سختی به کلید روی دیوار رسوند و لامپ اتاقو خاموش کرد .. زاویه این چراغ نسبت به اتاق و قرار گیری لامپ در اون به صورتی بود که فضای اتاقو خیلی زیبا و شاعرانه می کرد .. و مهم تر از اون سایه عشقبازی اونا رو یه قسمت از دیوار می افتاد . مثل یه حرکت آپاراتی .. اون و سامان اینو بار ها تجربه کرده بودند . اما سارا حالا می خواست یه لذت دیگه ای از این نمایش ببره .در کنار کسی که حس می کرد دیوانه وار عاشقشه با اون یکی شده و چیزی به نام جدایی رو هر گز بین خودشون حس نمی کنه و نمی بینه . حالا اون می خواست سایه های خودشونو رو دیوار ببینه ..
سعید هنوز متوجه نشده بود که انگیزه اصلی سارا از این کار چی بوده .. فقط یه آرامش ساده رو در این حرکتش می دید .. این رنگ ترکیب خاصی از بنفش و صورتی و قرمز و گل بهی بود .. هر چند که اسم بنفش روش بود .
سعید : چقدر همه جا قشنگه .. ولی نه به قشنگی تو سارا .. تا تو نباشی من این قشنگی ها رو نمی بینم .
سارا خیلی آروم تنشو رو تن سعید حرکت می داد .. مثل یه ماهی عاشق شناور در دریا .. مثل یه موجی که همون دریا بود همون عشق بود .. حالاهردو می تونستن سایه های سارا و سعید رو رو دیوار ببینن . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۳۷

سارا تصور یک لذت رو از سایه های روی دیوار داشت . اما اون لذت رو حالا می تونست در بدن خودش حس کنه .. در حرکات سعیدی ببینه که داره با تمام وجودش با تمام عشق و نیازش با اون عشقبازی می کنه .. همه جا اونو می دید . همه جا اونو حس می کرد . تصور یک لذت هم براش اوج یک رویا بود . حرکات نرم سعید اونو رسونده بود به جایی که دوست داشت فریاد بزنه .دوست داشت بگه که دوست داره تا ابد اسیر دستای تو باشه .. اسیر آغوش گرم تو .. اسیر عشق تو .. سارا یه لحظه لبهای خودشو جدا از لبای سعید می دید خودشوکمی به سمت بالا کشید لباشو باز کرد و رو لبهای عشقش قرار داد .. خیلی آروم .. با حرارتی که لحظه به لحظه بیشتر می شد .. گرمای لباش .. داغی تنش .. نمی دونست ساعت چنده .. دیگه واسش اهمیتی نداشت .. گذشت زمان و لحظه ها .. شب و روز مفهومی نداشتن واسش .. وقتی که که در کنار عشقت باشی دیگه همیشه همه جا واست روشنه .. دلت روشنه . به آینده امید واری . به زندگی و به هستی ... و دستای سعید همچنان بدن سارا رو لمس می کرد .. آروم تند تر و تند .. شونه هاشو کمرشو .. حتی اون قسمتایی رو که میگن خیلی حساسه .. میگن خط قرمزه برای لحظاتی که آدمای عاشق دارن از احساس پاک و لطیف عاشقونه شون میگن . ولی حالا سعید و سارا هردوشون حس می کردن که دیگه خط قرمزی واسشون وجود نداره . وقتی عشق بیاد خط قرمزی بر خط قر مز می کشه .. دستای سعید رو باسن سارا قرار داشت . با یه جرکت رو به جلو سعی داشت نقطه اوج هوسشو کیرشو بیشتر توی کس سارا حس کنه .. سارا واسه یه لحظه حس کرد که کیر سعید داره به انتهای نقطه ای از بدنش فشار میاره یه لحظه خودشو عقب کشید و سعید هم همین کارو کرد .. نگاهش به سایه های روی دیوار افتاد .. و سعید هم به اون جا نگاه می کرد .. به سینه های سایه سایه .. و سکس آروم اما با التهاب , وجود هر دوی اونا رو سر شار از هیجان کرده بود ..
سارا : سعید من نمی خوام این لحظات به انتها برسه . من نمی خوام و نمی تونم از تو دور شم . نمی تونم جز تو به هیچی فکر کنم . نمی تونم ...
سعید هم با این که می تونست احساس عاشقونه خودشو بیان کنه ولی مثل سارا اون اعتماد به نفسو نداشت که بتونه بر زبونش بیاره .. با این حال وجودش سرشار کلماتی بود که انگار در قفس عشق زندانی بوده و می خواد آزاد شه .. حتی در این لحظات اندک از سارا خیلی چیزا یاد گرفته بود از این که چطور حسشو با تمام وجود بیان کنه و بتونه پروایی نداشته باشه .. چطور با حرکاتی نرم از مرز فاصله ها بگذره و اونو بشکنه ..
سعید : من اینو از تو یاد گرفتم که حالا که این جا با همیم دیگه به هیچی فکر نکنیم . زمان رو همین زمان و مکان رو همین مکان بدونیم . فردا یعنی لحظه ای دیگه .. شاید فردا هم بتونیم با هم باشیم . شاید فردا هم بشه فرداهای قشنگتری رو دید . زندگی همین جاست در آغوش من و تو ..
سارا تعجب می کرد .. حس کرد سعید ش عشقش لحظه به لحظه داره پخته تر میشه .. به خود می بالید .. که عشق اون روش تاثیر داشته .
سارا : باشه هرچی تو بگی . من که تسلیم توام ..
سعید : من و تو تسلیم عشقیم ..
سارا : حالا دیگه حقته که گازت بگیرم . گاز گرفتن یعنی دوست داشتن ..
سعید : پس تا حالا که منو می بوسیدی دوستم نداشتی ؟
سارا : چه خوب می تونی با کلمات بازی کنی و با تن منم بازی کنی .. دارم می سوزم .. می سوزم .. یه خورده تند ترش کن .. فقط یه خورده .. بذار در سکوت هوس غرق باشم .. بذار آروم باشیم .. خیلی آروم دارم اوج می گیرم . خوب می دونی سارای خودت رو چه جوری راضی کنی ..
سارا چشاشو بست .. التهاب و هوس و حس عاشقونه اون به صورتی بود که حتی دیگه نتونست چشاشو باز کنه و به سایه های روی دیوار نگاه کنه . اون حالا با فشار هوس لبهای سعید و با فشار بیشتری میکش می زد . سعید با چشای خمارش به چشای بسته سارا خیره شده بود . سایه های روی دیوار یکی شده بودند . مثل اونا .. اون سایه حالا مثل حرکت موج در دریای آرام زندگی به نظر می رسید . مثل حرکت دو ماهی عاشقی که انگار همو در آغوش گرفته باشند و دوست ندارن که به ساحل زندگی برسن . دو ماهی که یکی سرش به سمت آسمونه و دیگری به سمت دریا .. ولی هردوشون غرق دریان .. غرق عشقی پاک . در یه حالت یه پهلو قرار گرفته بودند . سعید فشار و سرعت حرکت کیرشو بیشتر کرده بود .. سارا حرکت یه موج بلندو در کسش حس می کرد .. موجی که انگار از بستر دریا کنده میشه و وجود آرومشو طوفانی کرده .. اون موج همچنان اوج می گرفت .. یه لحظه حس کرد که اون موج به سقفش رسیده اوج گرفته .. دوست داشت فریاد بزنه .. احساس کرد که اون موج از مدارش خارج شده .. لذت شدیدی رو در کسش و در تمام وجودش احساس می کرد .. حس کرد که اون موج شکسته شده . از کناره ها شکسته و داره می ریزه .. یه موج داغ یه آب گرمی که در حالت ریزش از کسش بود .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
سلام استاد سال نوووووووووو مبارررررررک..استاد خسته نباشی فقط بهت همین یه جمله رو میتونم بگم.واقعا خسته نباشی داستانی عاشقونه که ادم رو به وجد میاره!! گاهی همراه سارای قصه اشک میریزم گاهی میگم عشقه دیگه شاید هم به رسوایی بکشونه سارای قصه رو!! کاش در ادامه این آقا سعید عاشق پیشه مرد باشه و عشق این زن رو درک بکنه..!! چون سارا همه چی رو بخاطر عشقش داره از دست میده!! دیگه نمیتونه نقش بازی کنه و همزمان هم به سامان هم به سعید ابراز عشق کنه!!نمیدونم دیگه چی بگم..باز هم میگم خسته نباشی استاد
پسر کوچلوی شیطون!!
     
  
زن

 
satiar: سلام استاد سال نوووووووووو مبارررررررک..استاد خسته نباشی فقط بهت همین یه جمله رو میتونم بگم.واقعا خسته نباشی داستانی عاشقونه که ادم رو به وجد میاره!! گاهی همراه سارای قصه اشک میریزم گاهی میگم عشقه دیگه شاید هم به رسوایی بکشونه سارای قصه رو!! کاش در ادامه این آقا سعید عاشق پیشه مرد باشه و عشق این زن رو درک بکنه..!! چون سارا همه چی رو بخاطر عشقش داره از دست میده!! دیگه نمیتونه نقش بازی کنه و همزمان هم به سامان هم به سعید ابراز عشق کنه!!نمیدونم دیگه چی بگم..باز هم میگم خسته نباشی استاد

سال نوی شما ساتیار جان هم مبارک باشه .. برایت بهترین ها و خوش ترین ها را آرزومنذم .. شما هم خسته نباشی که بهترین همراه و مشوق من در این داستانی و یک همراه خوب و با فر هنگ در مجموعه لوتی .. البته داستانهایی هستند که در یک حالت ابهام به پایان می رسند که در آن داستانها قضاوت و تفسیر و ادامه راه با خود خواننده است .. شاید این داستان هم یکی از آنها باشد .. چون واقعا نمی توان پیش بینی درستی از آن داشت .. حقیقت شیرین همان عشق است . حتی اگر تلخ باشد .. ممکن است نتوان این حقیقت شیرین را تبدیل به واقعیتش کرد و شاید هم بتوان .. اما آن چه مهم است عشق و صداقت و همدلیست و باز هم ممکن است عده ای بگویند پس اصول و قرار داد ها چه ؟ اما ای کاش اصول آن اصولی می بود که قلب و احساس و اندیشه مان با عنصر صداقت پذیرای آن می شد .. یعنی تعهدی ناشی از عشق و خواسته قلبی و درک و تفاهم متقابل ..نه یک ازدواج کلیشه ای ... سارا قبلا هم به همسرش ابراز عشق نمی کرد .اما محبت می کرد . اون اسیر یک زندگی دیکته شده بود .. خیلی از زنها این چنینند .. بسیاری احساس و اندیشه و درون و حس و قلب خود را قربانی می کنند عده ای در یک حالت بی تفاوتی زندگی می کنند و بسیاری با شناختن چهره واقعی عشق در برابر آن تسلیم می شوند همچون سارای داستان .. و بهترین حالت این است که داستان در میان چرا ها و چگونه ها بماند ..و فقط به تصویر کشاننده اوج عشق و رابطه ای گرم و پاک باشد هرچند به ظاهر غرق ناپاکی هاست و دور از اصول اجتماعی .. اما چه کسی می تواند قصه دل را بداند .. آن که اسیر آزاد دل باشد نه اسیر دل آزاد ..... این یه تیکه از تنور در اومده بود .. در حالت اول سارا برای دل احترام قائله .. وقتی عاشق میشه با تمام وجود عاشق میشه ... اما دل سارا آزاد نیست که هرروز عاشق بشه دیگه به اون نمیگن عشق .. راستی من می خواستم ازت بپرسم و مشورت کنم باهات حالا که قراره سارا و سعید چند روز با هم باشند و منم می خوام حداقل هشت ده قسمت دیگه داستانو داشته باشم یه دو سه روزی واسه تنوع خودشون و تنوع داستان اونا رو ببرم به یک فضای سبز ..مثلا یک وبلای جنگلی که مال یکی از دوستان ساراست و کسی هم اونجا نیست ..حال و هوایی عوض بشه و قصه عشقو در طبیعت هم بخونن چطوره .با حال و هوای عاطفی و طبیعی و ..... آب که از سر گذشت چه یک نی چه صد نی ؟حالا که قصه به این جا رسید اینم روش .. البته اگه فکر می کنی این گردش دو روزه براشون مناسب نیست من اونا رو از خونه خارج نمی کنم و به همین صورت ادامه میدم ولی آخه تازه هنوز روز اوله ... خیلی خوشحال شدم ساتیار جان . امید وارم همیشه این طور با احساس و عاطفی و مهربون باشی و روز و روزگارت بر وفق مراد باشه ..دوست و برادرت : ایرانی
     
  
زن

 
داداش ایرانی من بعنوان یک خواننده این داستان نظر میدم. بنظر من حیفه این دوتا عاشق رو از کلبه کوچیک و پر از عشقشون بیرون برد!! زیباییش به اینه توی همین یک هفته همه تصمیمات را با صدای قلبشون بگیرن!!مثلا سارا با درامدش از راه صنایع دستی به استغلال مالی رسیده و میتونه در یک اداره یا شرکت کاری پیدا کنه و ارثیه ای بهش رسیده خونه از خودش داره و نمیخواد به سامان هم دروغ بگه در نهایت از سامان جدا و به شهری مثل تهران که سعید در دانشگاه قبول شده نقل مکان میکنه و در اپارتمان خودش زندگی و دارای درامده از راه تولید صنایع دستی شده و در کل از راه اصولی درست و پاک مثل ارثیه مشکل مالی نداره و سعید رو نزد خودش میبره و در رابطه ای سپید عاشقانه فعلا هستن تا بعدش رو دیگه من نمیدونم چی بگم!!!باید ادامه داستان رو بخونم شاید یه چیزی به نظرم بیاد!!!
پسر کوچلوی شیطون!!
     
  
زن

 
satiar: داداش ایرانی من بعنوان یک خواننده این داستان نظر میدم. بنظر من حیفه این دوتا عاشق رو از کلبه کوچیک و پر از عشقشون بیرون برد!! زیباییش به اینه توی همین یک هفته همه تصمیمات را با صدای قلبشون بگیرن!!مثلا سارا با درامدش از راه صنایع دستی به استغلال مالی رسیده و میتونه در یک اداره یا شرکت کاری پیدا کنه و ارثیه ای بهش رسیده خونه از خودش داره و نمیخواد به سامان هم دروغ بگه در نهایت از سامان جدا و به شهری مثل تهران که سعید در دانشگاه قبول شده نقل مکان میکنه و در اپارتمان خودش زندگی و دارای درامده از راه تولید صنایع دستی شده و در کل از راه اصولی درست و پاک مثل ارثیه مشکل مالی نداره و سعید رو نزد خودش میبره و در رابطه ای سپید عاشقانه فعلا هستن تا بعدش رو دیگه من نمیدونم چی بگم!!!باید ادامه داستان رو بخونم شاید یه چیزی به نظرم بیاد!!!

با درود به ساتیار نازنین ..چیزی که در این داستان مهمه مسئله عشق و رابطه صمیمانه و عاطفی و ... سعید و ساراست ..البته من می تونم داستان رو به شکل بالا و اون جوری که گفتی ادامه بدم که البته نباید پیشاپیش بگم که مثلا می خوام این جوری بنویسم ولی در این حالت فکر نمی کنی یه حالت عجولانه ای به خودش بگیره ؟ به ناگهان خداحافظ شوهر ..خداحافظ پسر ..البته این که سارا وبعداز جدایی و در ادامه رابطه اش با سعید حتی اگه با اون ازدواج هم بکنه چیز عجیبی نیست که این میشه انتهای پیام فوق وداستان ... هرچند در هر شرایط و سوژه و سبک و ماجرا و داستان و تغییر حالت می تونم آسمون ریسمونو طوری به هم ببافم که هضمش راحت باشه ..اما در اون صورت مسائل دیگه ای هم پیش میاد ..مثلا اگه سامان بفهمه چه کسی باعث شده نظم زندگیش به هم بخوره چیکار می کنه .؟ .گیریم آقایی کنه و با این مسئله کنار بیاد و همه مسائلو ندید بگیره .. این میشه یک چیز عجیب حالا میگیم نشد نداره ... خونواده سعید چیکار می کنن .. مامان و باباش .. به همین راحتی با این مسئله کنار میان و درک می کنن که یک زنی اونم مطلقه و صاحب فرزند بزرگ با دوبرابر سن .. عروسشون بشه ؟ .. یعنی ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند ..تا اونا به هم برسن ؟ .. این جارو هم شاید بشه یه کاریش کرد ولی برای طبیعی تر شدن داستان اون وقت باید خیلی طولانی ترش کرد که به داستان از یادرابعاد مختلفی توجه شده شخصیت پردازیها بهتر صورت گرفته فضا ی داستان در یک حالت نرمالی باشه .. هرچند با این مسائلی که این جا شرح داده شده دور نمای داستان مشخص شده است ... با تشکر ازتوجه و همراهی تو ساتیارگل ..دوست و برادرت : ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 9 از 13:  « پیشین  1  ...  8  9  10  11  12  13  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

نگاه عشق و هوس


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA