انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 4:  1  2  3  4  پسین »

میوه ممنوعه ای به نام خواهر (فصل دوم)


مرد

 
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  ویرایش شده توسط: sxtix   
مرد

 
با سلام به خدمت دوستان محترم
همانطور که قول داده بودم بنا به درخواست دوستان تصمیم گرفتم ادامه جریان میوه ممنوعه رو بنویسم
هدفم از نگارش این ماجرا صرفا نوشتن یک خاطره سکسی نیست بلکه هدف اینه اگر کسی قصد انجام این کار رو داره به همه جوانبش خوب فکر کنه به لذت ها و ضد حال ها به عواقب خوب و بدش. این جور نیست که خیلی از دوستان فکر میکنن با اولین کردن میافتن رو مدار حال کردن و دیگه هر شب با خواهرشون عشق و حال میکنن نخیر این طور نیست هر کسی اینطور فکر میکنه دنبالش نره بهتره... با اینکه لذتش خیلی زیاده ولی احتمال خطا و اشتباه هم خیلی زیاده
اما باز هم قبل از شروع نیاز هست چند نکته رو یادآوری کنم


۱- فصل دوم این جریان با نظم بیشتری نوشته خواهد شد هر قسمت جریانی مجزا و البته طولانی داره و تموم میشه ... تمام اتفاقاتی رو که بعد از فصل اول افتاد رو لیست کردم و در مورد اون اتفاقات توضیح دادم که نزدیک ۳۰ قسمت شد
۲- این تاپیک فقط روزهای پنج شنبه ساعت ۹ شب آبدیت میشه و پیشاپیش از دوستانی که پست میزنن بیشتر بنویسم معذرت میخوام در حد توانم فقط هفته ای یک قسمت هست و البته کامل...
۳- ممکنه بعضی قسمتهای جریان فصل دوم به مزاج بعضی دوستان خوش نیاد البته نظر این دوستان هم برای من محترمه ولی خوب هر کسی یه جور زندگی میکنه.
۴- از هر گونه نظر پیشنهاد و انتقاد هم استقبال میشه


امشب قسمت اول گذاشته میشه و قسمت دوم روز پنج شنبه
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  ویرایش شده توسط: sxtix   
مرد

 
قسمت اول

فــــــــــــــرار دلارام


یه سوالی همیشه ذهن من رو به خودش مشغول کرده و میکنه اونم اینکه چرا دختر خانمها بعد از اینکه به دوست پسرهاشون حال میدن 95 درصدشون بعد از کرده شدن دوستی و ارتباطتشون با دوست پسرشون رو به هم میزنن انگاری طرف رو اصلا ندیدن و نمی شناسن این جریان در مورد دوست دخترهایی که تا اون موقع داشتم هم صدق میکرد . سارینا و لیلا درست بعد از اینکه کردمشون ارتباطتشون رو با من کاملا قطع کردن. در حالیکه حال دادن اونها کاملا آگاهانه و داوطلبانه بود.
تو این زمونه دیگه دخترا میدونن وقتی خونه دوست پسرشون میرن باید با دادن حداقل کون از اونجا خارج بشن با این حال باز هم خونه دوست پسرشون میرن از نظر این دخترها اگه حال دادن به دوست پسرشون اشتباهه پس چرا میدن؟ اگه هم اشتباه نیست پس چرا بعد از دادن قهر میکنن؟ و ارتباطشون رو با دوست پسرشون قطع میکنن؟ این قضیه در مورد دلارام ما هم صدق میکرد با هومن و علیزاده به هم زده بود. عجیب اینکه دلارام بعد از اون اتفاقی که بین من و خودش افتاد همین روند رو تو خونه دنبال میکرد.
تو خونه از من کاملا فراری بود. خودشو تو دید من قرار نمیداد با من حتی یک کلمه هم صحبت نکرده بود و این شیوه ای که دلارام پیش گرفته بود تا پایان امتحانات خرداد ماه ادامه داشت منتهی با پایان گرفتن امتحانات دیگه بهونه ای برای رفتن به خونه دوستاش نداشت و مجبور بود تو خونه باشه به همین دلیل اون جریان رو پیش آورد.
درست یک روز بعد از اتمام امتحانات خرداد ماه جمعه صبح ساعت 9 صبح از خواب بلند شدم چند دقیقه بعد از بیدار شدنم برام اس ام اس اومد نگاه کردم شماره دلارام بود
از زمانیکه که دلارامو کردم این اولین باری بود که به من اس ام اس میداد بازش کردم نوشته بود توی کشوی میز کامپیوترت نامه گذاشتم برو بخونش... سریع رفتم سر وقت کشوی میز نامه توی کشوی میز کامپیوترمو بازش کردم اول یک صفحه برام کس شعر نوشته بود که من نمیخواستم چنین اتفاقی بیافته یه جورایی اغفال شدم تا اومدم به خودم بیام اون اتفاق افتاده بود..آخرش هم نوشته بود من چند روزی به خونه زن دایی میرم دیگه خیلی بعید می دونم پامو تو اون خونه بذارم... فرار کنم برام بهتره تا اینکه با تو توی اون خونه باشم. و زندگی کنم جای من دیگه تو اون خونه نیست این چند روز هم به زور تحمل کردم پائین برگه هم امضا کرده بود و پای امضاش نوشته بود دلارام خواهر سابقت دختر فراری....
با خوندن نامه دلارام همونجا دو دستی تو سر خودم کوبیدم که چطوری زندگی خودم و دلارامو تباه کردم هیچ وقت یادم نمیاد که تا اون سن و سال گریه کرده باشم ولی اون روز صبح چنان عرصه بر من تنگ شده بود که بی اختیار شروع به گریه کردن کردم.
نامه رو پاره پاره و ریز ریز کردمو تو سطل زباله اتاقم انداختم. رو تختم نشستم و آروم گریه میکردم.
آخر و عاقبت این کار بعد از رسیدن به اون چیزی که پیش بینی میکردم خوب نشده بود. منم مثل خیلی های دیگه فکر میکردم با کردن خواهرم می تونم برای همیشه یه کون مفت و دائمی و البته خوش فرم کنارم داشته باشم و هر وقت بخوام بکنمش... ولی همه چیز برعکس شده بود هم زندگی من و هم زندگی دلارام داشت الکی الکی خراب میشد نمیدونستم با این گندی که زدم چه کار باید بکنم اگر پدر و مادرم بویی از این جریان می بردن منم باید فاتحه زندگی کردن تو اون خونه رو می خوندمو برای اینکه زنده بمونم باید از اون خونه می رفتم.
تا ساعت 10 صبح بیشتر از صد بار با گوشی دلارام تماس گرفتم ولی هیچ وقت جواب نداد و آخرش هم گوشی موبایلشو خاموش کرد کاملا کلافه بودم هیچ وقت اونطوری درمانده و عصبی نشده بودم حال کردن من و دلارام یک قضیه دو طرفه بود هم اون می خواست بده هم من می خواستم بکنم ولی حالا همه چیز رو به گردن من انداخته بود .
پائین که رفتم سراغ دلارامو از مادرم گرفتم اول کلی گله کرد که چرا تو و دلارام چند وقته مثل سگ و گربه شدین ...بعد هم گفت چند روزی رفت گرگان خونه زن داییت بابات تا ترمینال رسوندش..
من سه تا زندایی داشتم که دوتاشون تو یکی از شهرهای.... زندگی میکردن و یکیشون هم تو استان گلستان و شهر گرگان زندگی میکرد هنوز باورم نمیشد که دلارام بخواد به بهونه رفتن خونه زن داییم از خونه فرار کنه تا ظهر سعی میکردم رفتارم عادی باشه ولی زیاد موفق نبودم عصر همون روز به زنداییم تو گرگان زنگ زدم وقتی مطمئن شدم دلارام اونجاست کمی خیالم راحت شد حالا باید دنبال راهی می بودم که دلارامو به خونه برگردونم تا قبل از شام بالاخره به این نتیجه رسیدم که باید خودمم به خونه زندایی برم و شخصا دلارامو برگردونم سر میز شام قولی رو که پدرم بابت دادن ماشینش به من بعد از امتحانات داده بود رو بهش یادآوری کردم و ازش خواستم ماشینو سه چهار روزی در اختیار من بذاره تا سنگینی و فشار امتحانات خرداد ماه با این مسافرت از تنم در بیاد به پدرم گفتم اگر دوستام با من بیان می ریم شمال اگه نیان منم میرم خونه زنداییم. اون شب بالاخره از پدرم بابت گرفتن ماشینش و مسافرت اوکی گرفتم خودم هم تصمیم قاطع گرفتم پیش زنداییم تو گرگان برم و هر جور شده دلارامو به خونه برگردونم.
اون شب رو با کلی ناراحتی به تخت خوابم رفتم فردا صبح ساعت 9 صبح هم که بیدار شدم دقیقا وضع روحی من همینطور بود پدر و مادرم طبق معمول سر کار رفته بودن..
بد جوری به دلارام وابسته شده بودم نبودش تو خونه داشت منو دیونه میکرد. ساعت 10 صبح روز شنبه با ماشین پدرم عازم شهر گرگان شدم تو مسیر جاده چنان ذهن درگیر و درب و داغونی داشتم که چند بار کنار جاده پارک کردم تا اعصابم آرومتر بشه تو مسیر همش دنبال راهی بودم که با استفاده از اونها بتونم تو روحیه دلارام تغییر و تحول ایجاد کنم. تا از این وضعیت بیرون بیاد از نظر مالی به خاطر ولخرجی هایی که به خاطر دلارام کرده بودم زیاد وضع مالی خوبی نداشتم تنها پولی که در اختیارم بود 500 هزار تومان تو دومین کارت عابر بانکم بود و مبلغ 200 هزار تومان هم شب قبلش بابت تفریح اون چند روزه از پدرم گرفته بودم که جمعا 700 هزار تومان میشد . تا خود شهر گرگان به این قضیه فکر میکردم و البته به نتایجی هم رسیدم دلارام علاقه خیلی زیادی به یاد گرفتن رانندگی داشت و از وقتی هم که من گواهی نامه ام رو گرفتم. این علاقه اش چند برابر شده بود منتهی چون سن و سالش زیر سن قانونی برای گرفتن گواهی نامه بود نمی تونست گواهینامه بگیره برای همین از من چندین بار قبلا خواسته بود که بهش یاد بدم ولی من اون موقع ها سرم تو کار دختر بازی و الافی تو کوچه و خیابون با ماشین پدرم بود. اما حالا می تونستم همین یاد دادن رانندگی رو بهونه قرار بدم و رانندگی رو یواش یواش یادش بدم. این یکی از چند کاری بود که قصد داشتم برای برگردوندن دلارام به خونه انجام بدم. یکی دیگه از کارهایی که قصد انجام دادنش رو داشتم این بود که می خواستم اون هزینه هایی که قبل از کردنش براش خرج میکردم رو از جمله خرید شارژ لوازم آرایشی و غیره رو ادامه بدم حتی قصد داشتم چراغ سبز بیشتری برای رفاقتش با پسرها و حتی رفاقت با دوستای خودم بهش بدم.
مسیر تقریبا 400 کیلومتری تهران تا گرگان رو از جاده فیروز کوه رفتم چنان حالم خراب بود که حتی طبیعت زیبای اطراف جاده فیروزکوه و گرگان هم نتونست روی من تاثیر مثبت بذاره... ولی عجیب اینکه کیرم هنوز مستقل از روحیه داغونم عمل میکرد چون هر وقت یاد اون لحظه که کیرم با فشار سوم راحت لیز خورد و کامل و تا ته وارد کونش شد می افتادم سریع شق میکرد. چنان همه جا از ممنوعیت کردن خواهر حرف زده بودن و ازش بت ساخته بودن که گاهی وقت ها تصور میکردم هر چقدر زور بزنم کیرم تو کون دلارام نمیره ولی خوب با دو سه تا فشار لیز خورد و راحت توش رفته بود. تازه آبی هم که ازم رفته بود مقدارش خیلی بیشتر از آبی بود که با کردن کون لیلا و دوست دخترام ازم رفته بود.
بالاخره عصر به گرگان رسیدم... خانواده داییم از اومدن من بی خبر بودن چون اگه خبر می دادم دلارام ممکن بود کس خل بشه و از خونه فرار کنه خانواده داییم از دیدن من ذوق زده شدن اما از اینکه جدا از دلارام اونجا رفته بودم هم متعجب بودن.
دلارام با دیدن من تو خونه داییم شوکه شده بود ولی سعی میکرد جلو دایی و زندایی و بچه ها فیلم بازی کنه. از اینکه تونسته بودم قبل از فرار دلارام گیرش بندازم خیالم راحت بود. دایی و زنداییم سه تا بچه داشتن که دو تاش پسر بودن و آخریش هم دختر داییم بود. پسر اولی ازدواج کرده بود و اون دو تا دختر دایی و پسر داییم هم تقریبا هم سن من و دلارام بودن. اون شب دنبال فرصتی بودم تا تنها با دلارام صحبت کنم ولی بیشتر زمان با دختر داییم بود.
دلارام اون شب تنها حرفی که به من زد این بود که ازم پرسید چرا من اونجا اومدم.
باز باعث خوشحالی بود که یک جمله حداقل با من صحبت کرده بود.
شب زن داییم محل خواب من و دلارامو تو یه اتاق قرار داده بود بیچاره خبر نداشت که بین ما چه گذشته... مونده بودم حالا که این اتفاق افتاده چه کنم عکس العمل دلارام چه خواهد بود یه جورایی جریان خنده دار بود دلارام برای روبرو نشدن با من از خونه بیرون زده بود و قصد فرار داشت حالا قرار بود تو یک اتاق دوباره با من بخوابه حالت و رفتارشو که دیدم اصلا خوب نبود برای همین بودن کنار پسر دایی ام رو بهونه قرار دادم شب پیش اون خوابیدم این اولین اقدام برای جلب توجه مجدد دلارام بود. البته اعتراف میکنم لذت هم می بردم وقتی می دیدم دلارام بابت کون دادنش به من خجالت میکشه...
فردا صبحش برای اینکه بتونم تنها و بدون مزاحمت با دلارام صحبت کنم زودتر از بقیه از خواب پا شدم رفتم تو اتاقی که خوابیده بود دختر داییم هم اونجا خوابیده بود. آروم سرشو تکون دادم تا بیدار شه هر چقدر تکونش دادم بیدار نمیشد درسته که خوابش سنگین بود ولی دیگه نه این قدر ..... دیگه تخم نداشتم به جاهای دیگه بدنش دست بزنم. هر جوری بود بیدارش کردم سرشو به سمت من چرخوند قبل اینکه عکس العملی نشون بده یکی از انگشتای دستمو به نشانه (هیس) جلوی دهنم گرفتم ازش خواستم پاشه بیاد بیرون....
اصلا به حرفم توجه نمیکرد از بازوی دستش گرفتم و به زور از رو تخت بلندش کردم. صورتش کمی خشن و عصبی نشون میداد. برای اینکه مجبورش کنم با من بیرون بیاد بهش گفتم یه خبر خیلی مهم در مورد مامان باید بهت بگم... تا اینو گفتم یهو با سرعت از روی تختش پائین اومد ... همان طور که جلوی تخت ایستاده بود ازش خوستم بیاد تو حیاط .... وقتی اومد رفتم درب خونه رو باز کردم و ماشین رو روشن کردم ازش خواستم سوار بشه جلوی درب ماشین ایستاده بود و فقط منو نگاه میکرد. با غضب نگاش کردمو گفتم سوار شو مامان حالش خوب نیست. این بار بدون معطلی سوار شد بالاخره زبونش باز شد و در مورد مامان ازم سوال کرد. تا زمانیکه درب خونه داییم رو نبستم جوابشو ندادم. خیالم که راحت شد با سرعت به سمت پارک جنگلی النگدره و تو مسیر جاده ناهار خوران رفتم....
تا خود جنگل من حرف نمیزدم و این دلارام بود که از احوال مامان می پرسید ولی من جواب نمیدادم. چند بار هم خواست به خونه زنگ بزنه که من نگذاشتم. یه گوشه ای کنار جاده که اطرافش جنگل بود. پارک کردمو رو به دلارام گفتم تو که مامان بابا برات مهم نیستن اگه مهم بودن قصد فرار نمیکردی...
عجب حرف به موقعی زده بودم. دلارام هنوز جواب نداده بود و روبروش رو نگاه میکرد.
ضبط صوت ماشینو روشن کردم آهنگ ملایمی از باند ماشین پخش میشد هیچ کدوم حرف نمیزدیم و این آهنگه بود که سکوت بین ما رو پر کرده بود. آهنگ که تموم شد بهش گفتم خیالت بابت مامان و بابا راحت باشه هیچ اتفاقی نیافتاده قصدم این بود تنها باهات حرف بزنم....
دلارام همانطور که روبرو رو نگاه میکرد گفت تو که هر کاری خواستی کردی دیگه چیزی و حرفی مگه مونده؟؟؟؟
وقتی دیدم حس غمگین گرفته همه حرفایی که آماده کرده بودم یادم رفت. آروم داشت گریه میکرد . دستای ناز و لاک زده اش رو جلوی صورتش گرفته بود و گریه میکرد. بدبختی آهنگ بعدی هم که پخش شد ملایم و غمگین بود و تو روحیه دلارام هم تاثیر گذاشته بود.
به حرف اومدم و گفتم از این اتفاق ها تو تهران و شهرهای دیگه زیاد می افته...
نگذاشت ادامه بدم و گفت چقدر بهت گفتم اون کار رو نکن گوش نکردی و فقط به فکر خودت بودی.
کم کم داشت بین ما بحث در میگرفت. دلارام حرف خودشو میزد منم همینطور...
گریه کردنش شدید تر شد بود در حال گریه و هق هق کنان میگفت که دیگه نمی تونیم حس خواهر و برادری به هم داشته باشیم. برای من دیگه یه غریبه ای و گریه کردنش شدید تر شد....
دیگه داشتم عصبی میشدم. سرش داد زدم تو چرا فقط منو محکوم میکنی؟ خودتم دوست داشتی من بکنمت خودتم دلت میخواست بهت فرو کنم منم که کردنت آرزوم بود....
وقتی دیدم سکوت کرده و فقط آروم گریه میکنه ادامه دادم مطمئن باش تو این زمونه اگه خواهری به برادرش پا بده شک نکن برادره
به شب نکشیده در جا میکنتش... الان دیگه خیلی ها دنبال خواهرشون هستن یه نگاه تو سایت های اینترنتی بنداز...
دلارام همچنان آروم گریه میکرد و دستاش جلوی صورتش بود. بالاخره درب ماشین رو باز کرد و رفت پائین بدون اینکه با من حرفی بزنه وارد جنگل شد. ماشینو قفل کردم راه افتادم دنبالش تو یه جا سرازیری پاش لیز خورد و نزدیک بود زمین بخوره که دستشو گرفتم دستشو محکم و جیغ کشان از دستم درآورد تهدید کرد که اگه ولش نکنم خودشو میکشه ..... خوشبختانه اون وقت صبح کسی اون اطراف نبود و جاده هم خلوت بود. دوباره بازوش رو تو دستم گرفتم ولی همینطور تو پارک جنگلی همراهش می رفتم.. دیگه داشت حوصلم سر می رفت منم بدون اینکه به عاقبت حرفم فکر کنم سرش داد زدم تو اگه دوست نداشتی بکنمت برام آرایش نمیکردی تو اگه نمیخواستی بدی وقتی دستمالیت میکردم اعتراض میکردی تو اگه دوست نداشتی باهات حال کنم همون موقع که اومدم تو اتاقت باید معترض میشدی نه نگام کنی تو اگه نمیخواستی به من کون بدی پا نمیدادی....
هنوز حرفام تموم نشده بود که صورتم دچار سوزش شد و برق از چشمام پرید. به خودم که اومدم دیدم افتادم رو زمین و دلارام بالا سرمه داره با حرص منو نگاه میکنه .... جوری به صورتم سیلی زده بود که تعادلمو از دست داده بودم. با نفرت بلند شدم اول قصد داشتم تلافی کارشو در بیارم ولی برای سوزوندنش سریع بلند شدم دو دستامو دو طرف سرش قرار دادم تا اومد بفهمه چی کار میخوام بکنم لبمو رو لبش گذاشتم. هنوز مزه لبشو درست نچشیده بودم که لبمو گاز گرفت و تف کرد روی زمین....
وقتی این کار رو کرد منم در حالیکه داشتم ازش دور میشدم بهش گفتم آره عشق دنیا رو با کونت کردم. تنگ بود داغ بود لیز بود دیگه این ادا و اطوارها فایده نداره من کون می خواستم که زودتر از چیزی که فکر میکردم به من دادیش.... حالا هم اگه میخوای از خونه فرار کنی برو به درک هر قبرستونی میخوای بری برو جلوتو نمی گیرم از همین جا برو پیاده برو از تو جنگل برو خوراک حیوان شو پلنگ و شیر و مار حسابی با گوشتت حال میکنن... من تنها برمیگردم .....
بعد هم به سمت سربالایی و ماشین حرکت کردم. قصدم این بود بترسونمش گاهی برمی گشتم پشت سرمو نگاه میکردم ببینم میاد یا نه.... هنوز داشت تو جنگل می رفت. عجب خری بود این دلارام... ولی من از اون خر تر بودم به ماشین که رسیدم رفتم سوار شدم ماشینو روشن کردم یه گاز دادم تا صداش بلند شه سریع رفتم اون طرف جاده که تو دید دلارام نباشه پارک کردم.
وقتی دیدم با این کارم نتیجه خوبی نگرفتم تصمیم گرفتم دنبالش برم و این بار با لحن ملایمتری باهاش صحبت کنم برای همین دوباره به داخل پارک جنگلی و دنبال دلارام رفتم. هنوز زیاد از جاده اصلی دور نشده بود. روی یک تخته سنگ نشسته بود و با چوبی که دستش بود داشت زمین رو می کند.. آروم رفتم کنارش رو همون تخته سنگ نشستم و گفتم درسته که من بدجوری می خواستم ولی تو هم میخواستی و آمار میدادی دستمو آروم دور گردنش انداختم بهش گفتم یک سری حرفها هست که الان می خوام بهت بزنم دوست دارم که تا ابد بین خودمون باقی بمونه بعد بدون اینکه منتظر عکس العملش بشم ادامه دادم من آدم نامردی نیستم دوسال و نیم آرزوم دیدن و کردن عقبت بود بر عکس هومن هزینه های زیادی رو به خاطر کونت متحمل شدم. چون آدم نامردی نبودم اتفاقا اونیکه نامردی کرده تو بودی که رفتی با دوست های صمیمی من دوست شدی حتی خونه اونها هم رفتی....
بین حرفم پرید و گفت من که نمیدونستم هومن دوست صمیمی تو هست تازه حرفات تو قلعه رود خان یادته؟ که میگفتی می تونم با هر کی خواستم دوست بشم؟
منم مثل خودش وسط حرفش پریدمو و گفتم هنوز هم تو رفاقت و دوستی با پسرها رو حرف خودم هستم ولی فکر نمیکردم بری با دوستای صمیمی من رفاقت کنی...با رفتن خونه هومن فهمیدم فاتحه کونت و آبروی من تو دبیرستان خونده شده...
تو اون لحظات دلارام برای موجه کردن دوستی خودش با هومن مدام روی یک جمله تاکید میکرد:
من که نمیدونستم هومن دوست صمیمی تو بوده
با اینکه دوست نداشتم آمار دلارامو براش رو کنم ولی برای خلع سلاح کردنش بهش گفتم. هومن رو خبر نداشتی با من دوسته علیزاده و امیر سلمانی رو چی؟ امیر سلمانی که چند بار هم خونه ما اومده بود؟ با علیزاده دوست شدی زرتی رفتی خونه اونها علیزاده هم امیر سلمانی رو خبر کرد و دو نفری کار عقبتو ساختن و آبروی منو تو دبیرستان بردند تا این حرفو زدم با چشم های درشتش بر بر منو نگاه کرد شاید فکر نمیکرد و باورش نمیشد من از این جریان هم خبر دارم. قبل اینکه بتونه نسبت به این حرفم واکنش نشون بده ادامه دادم اصلا هیچ فکر کردی چرا من میخوام دبیرستانمو سال بعد تغییر بدم؟ اون روز یادته تو امتحانات خرداد ناراحت اومدم خونه؟
اون موقع سر جلسه امتحان برام اس ام اس اومد که امیر سلمانی و علیزاده خواهرتو بردن مکان دونفری کونش گذاشتن...
با اینکه 98 درصد مطمدن بودم این دو نفر هم دلارامو کردن ولی برای اینکه اون 2 درصد شک و تردیدم از بین بره بهش گفتم خودم دو سه بار تو کوچه و سوپر مارکتی داخل کوچه دیدم که با علیزاده صحبت میکردی کاملا تابلو بود که امیر سلمانی به خاطر تو توی کوچه ما آفتابی میشه. میخوای بازم مدرک رو کنم؟ جواب دلارام به من فقط زر نزن بود....
بدون توجه به فحشی که داد ادامه دادم به خاطر این سه نفر و حرفهایی که پشت سرم زدن آبروم پیش بچه ها و دوستام رفت با این حال این قدر مرام داشتم که نیومدم بهت اعتراض کنم و تصمیم گرفتم جای این کار دبیرستانمو عوض کنم
دوباره وسط حرفم پرید و گفت تو خودتم دنبال من بودی و برای همین به دوستی من با اونها توجه نمیکردی در حالیکه همچنان کنارش نشسته بودم بهش نزدیک تر شدم و گفتم الان که بهت رسیدم هنوز نظرم در مورد رفاقتت با پسرها عوض نشده من مانع دوستی تو با دیگران نیستم وقتی دیدم کمی آروم شده تصمیم گرفتم برای به دست آوردن دلش اون امتیازاتی رو که قصد داشتم به دلارام بدم تا به خونه برگرده مطرح کنم
بهش گفتم به جون دلارام به جون خودم به جون مامان و بابا اگه مسخره بازی در نیاری و برگردی خونه آزادی با هر کسی که خواستی حتی همکلاسیها و دوستان صمیمی خودم رفاقت کنی حتی اگه با دوستای نزدیکم مثل هومن و علیزاده بری خونشون اصلا مخالفتی ندارم.
دلارام در حالیکه سعی میکرد منو نگاه نکنه با خنده طعنه آمیزی به من گفت تو که تا همین چند دقیقه پیش میگفتی آبروتو بین دوستات و همکلاسی هات تو دبیرستان بردم؟ وسط حرفش پریدمو و گفتم به هر چی که تو قبولش داری قسم می خورم همه حرفام واقعیه و برای برگردوندنت به خونه هر کاری بگی میکنم حتی اگه از عقب با دوستای نزدیکم هم بخوای رابطه داشته باشی مخالفتی ندارم. دیگه نمیدونم چی بگم... اگه برگردی تهران میخوام رانندگی هم خودم یادت بدم به محض اینکه به تهران رسیدیم با ماشین بابا می ریم تمرین بعد هم کارت عابر بانکم رو به علاوه اون دویست تومنی که از پدرم گرفته بودم و البته مقداریش رو بابت بنزین خرج کرده بودم دادم بهش و گفتم این 600 تا 700 تومان هم دارو ندار من مال تو...
به شرطی که مسخره بازی در نیاری و برگردی خونه. نه زندگی منو خراب کنی و نه زندگی خودتو
فکر کن که هیچ اتفاقی نیافتاده.بیا رابطه خواهر و برادریمون رو از اول درست کنیم
با این حرفها و دادن کارت عابر بانکم به دلارام انگاری دلش برام سوخت کارت عابر بانک و پولو به خودم پس داد و گفت پولت برای خودت ولی در مورد اون دو تا قولی که دادی دروغ میگی اینطوری میگی که من برگردم..
وقتی دیدم داره نرم میشه جون تازه ای گرفتم و گفتم به جون دلارام رانندگی رو خودم یادت میدم در مورد قول اولی هم کاملا سر حرفم هستم از هر کی خوشت اومد چه غریبه و چه دوستای خودم میتونی باهاشون دوست بشی و از اون رابطه هایی که با هومن و علیزاده و امیر سلمانی داشتی داشته باشی اصلا مانع نمیشم.
دو سه دقیقه ای سکوت کرده بودم تا تاثیر حرفامو روش ببینم چند دقیقه بعد از روی زمین بلند شد و در حالیکه مانتوی خاکیش رو تکون مبداد به من گفت من از همین الان میخوام رانندگی رو یاد بگیرم این حرف دلارام یعنی موافقت با برگشتن به خونه انگاری دنیا رو دوباره به من داده بودن و تازه متولد شده بودم چنان ذوق زده شدم که از روی زمین بلند شدمو سر دلارامو از روی شال روی سرش بوسیدم. دیگه تخمشو نداشتم حتی پیشانی یا صورت دلارامو بوس کنم. چون سابقا که قصد کردنش رو داشتم زیاد بوسش میکردم. می ترسیدم دوباره فکر کنه هنوزم میخوام بکنمش. حتی موقعی که از سر بالایی کمکش میکردم تا بالا بیاد از آستین دستش گرفته بودم و بالا میکشیدمش. دقیقا مثل یک نامحرم رفتار میکردم
در حال بالا اومدن .به این فکر میکردم که دلارام چه زود تغییر روش داد و از فرار کردن منصرف شد شاید اصلا قصد فرار نداشته و منو اسکل کرده برای همین ازش پرسیدم تو واقعا قصدت فرار بود ؟
یه لحظه ایستاد و منو نگاه کرد و گفت با اون کاری که تو کردی هر دختر دیگه ای هم جای من بود فرار میکرد. با خنده بهش گفتم آخه اگه دختری بخواد از خونه فرار کنه نمیره خونه زن داییش که ؟
قیافه حق به جانبی به خودش گرفت و گفت اگه مستقیما از خونه فرار میکردم همه میفهمیدن که از خونه فرار کردم. ولی وقتی از خونه زنداییم فرار میکردم احتمال اینکه فکر کنن فرار کردم کم بود حدس میزدن تو راه تصادف کردم یا منو دزدیدن یا یه بلایی سرم اومده. نمیخواستم آبروی مان و بابا بره...
این دلارام عجب فکر بکری کرده بود. هاج واج فقط ایستاده بودمو نگاش میکردم از عقل یک دختر دبیرستانی واقعا چنین برنامه برای فرار بعید بود. به جاده که رسیدیم یه هیوندا سانتافه که با سرعت تو جاده می اومد نزدیک ما که رسید سرعتشو کم کرد دو سه تا پسر نره غول هم توش بودن ماشین به من و دلارام که رسیدن رانندش رو به من کرد و گفت بردیش تو جنگل کردیش حالا داری می بری برسونیش؟ بعد هم رو به دلارام کرد و گفت جون.... بده ما هم یه راه بزنیم توش ... دلارام جواب کس شعرهای پسره رو با فحش میداد و پسره هم در مقابل فحش های دلارام مدام جون جون میکرد. سرنشین های هیوندا سانتافه سه تا پسر هیکلی و نره غول بودن که خوب در مقابل ما که یه دختر و پسر دبیرستانی بودیم خیلی غول بودن. یه لحظه با خودم گفتم پدر خوشگلیت بسوزه دلارم که هر کی از راه میرسه میخواد بزنه توت
تو این فکر بودم که دیدم یکی از اون نره غول ها که کنار دست راننده نشسته بود درب ماشین رو باز کرد ....
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  ویرایش شده توسط: sxtix   
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
قسمت دوم
محرمی که برای من نامحرم شد

اگه این سه تا نره غول از ماشین پیاده میشدن دهن من و کس و کون دلارام حتما گائیده میشد. بی اختیار و ناخود آگاه سرمو به سمت جنگل و سرازیری چرخوندم و گفتم:
آقای اسماعیلی بیاین بالا ببینید اینا چی میگن...
تا اینو گفتم همون پسره که درب ماشین رو باز کرده بود به یکباره درب رو بست و سریع از اونجا جیم شدن.
با رفتن اونها نفس راحتی کشیدیم کم مونده بود سکته کنم. دلارام هم دست کمی از من نداشت. تمام دست و پامون می لرزید وقتی حالمون جا اومد به دلارام گفتم:
لامصب این خوشگلیت تا کار دست ما نده ول کن نیست.
با این حرفم بالاخره لبخند رو روی لب های دلارام دیدم. خطر از بیخ گوش من گذشت نزدیک بود یه گند بزرگتر از کردن دلارام بزنم و از چاله به چاه بیافتم.چون این من بودم که دلارامو اونجا برده بودم اگه بلایی سرش می اومد من مقصر بودم.
با این اتفاقی که افتاد فکر میکردم دلارام دیگه بی خیال یاد گرفتن رانندگی میشه ولی این قدر پر رو بود که بلافاصله جریان چند دقیقه پیش رو فراموش کرد بدون اینکه من بهش بگم رفت پشت فرمان نشست..
از خنده دلارام به ذوق اومده بودم. کم کم رابطه درب و داغونم با دلارام بعد از کردنش داشت بهبود پیدا میکرد و مزه کونش رو بهتر حس میکردم
یقین داشتم رابطه خواهر و برادری ما هر چقدر هم که بهتر بشه ولی هیچ گاه و ابداً مثل سابق نخواهد شد مطمئن بودم دلارام هم چنین تفکری رو تو ذهنش داره و حتی بهش فکر کرده...
اینو هم میدونستم که دلارام به خاطر اینکه من کون و کسشو بدون شلوار و شورت دیدم و حتی کونش گذاشته بودم تا مدتها هر وقت منو ببینه شرم خواهد کرد ولی مجبور هست تامل کنه ....
رفتم کنارش روی صندلی جلوی ماشین نشستم . اون روز اصول اولیه رانندگی از جمله کارهای اولیه مثل بستن کمربند تنظیم صندلی تنظیم آینه ها و کار با ترمز دستی عوض کردن دندها و طرز گرفتن کلاچ و نیم کلاج رو بهش یاد دادم.
کلی ذوق کرده بود هر چقدر که بیشتر خوشحال میشد من هم خیالم راحت تر میشد و برای اینکه کاملا از اون حالت روحی خراب درش بیارم ازش خواستم کلاچ رو با پای چپش تا آخر فشار بده ...
همزمان با این کارش دنده رو روی دنده یک قرار دادم ... خوشبختانه اون وقت صبح جاده خلوت بود و مشکلی بابت رانندگی دلارام وجود نداشت. ازش خواستم پای چپشو آروم از روی کلاج بالا بیاره و همزمان پای راستشو آروم روی گاز فشار بده تا ماشین به حالت حرکت در بیاد. وقتی ماشین تکون خورد و حرکت آرومی کرد دلارام جیغ کشید و کلی ذوق میکرد.
حدودا صد متری رو با دنده یک و آروم در حالیکه خودم گاهی وقت ها فرمان رو میگرفتم رانندگی کرد تا اینکه کمکش کردم ترمز کنه وقتی ایستادیم فریاد وای مرسی مهرشاد گفتن دلارام تمام اتاق ماشین رو پر کرد. فقط مونده بودم دلارام چه زود داره فراموش میکنه که من کونش گذاشتم.
از ماشین پیاده شدمو و جامو با دلارام عوض کردم بعد هم به سمت خونه داییم حرکت کردیم تا به موقع به خوردن صبحانه برسیم تو مسیر برگشت به خونه داییم نه من صحبتی میکردم و نه دلارام حرفی میزد سرش رو به پنجره ماشین تکیه داده بود و تو جنگل رو نگاه میکرد. وقتی این جریان فرار دلارام بخیر گذشت تازه داشت مزه کونی که کرده بودم زیر زبونم می اومد.
به خونه داییم که رسیدیم زن داییم صبحانه رو آماده کرده بود. بعد از صبحانه این بار به همراه پسر دایی و دختر داییم و دلارام به ناهار خوران رفتیم که واقعا جای سرسبز و با صفایی بود. این همون دختر داییم بود که تو فصل یک در مورد خوشگلیش بین دخترای فامیل صحبت کرده بودم.اگر تهران زندگی میکردن بدون شک تا حالا کرده بودمش ولی خوب تو خوشگلی مقابل دلارام یک سر و گردن پائین تر بود.
تا عصری تو ناهار خوران بودیم تو این میان از نگاهای خریدارانه پسر داییم به دلارام که دو سال از من و سه سال از دلارام بزرگتر بود غافل نبودم. . با نگاه های پسر داییم به دلارام یاد نگاه های خودم به سینه و کون دلارام افتادم پسر داییم داشت همین روش رو جوری که خود دلارام هم بفهمه انجام میداد.
دیگه چک کردن محیط و اطرافم زمانیکه با دلارام بیرون بودم برام عادت شده بود
همیشه فکر میکردم وقتی بیرون از خونه با دلارام هستم یکی هست که دلارامو نگاه میکنه گاهی وقتها واقعا هم همینطور بود. یه جورایی به این خوشگلی دلارام به این که هر وقت به پسری نگاه کنه میتونه تورش کنه حسودیم میشد. با اینکه هنوز یه دختر دبیرستانی بود این همه کشته مرده داشت وای به حال روزی که سن و سال و اندامش بزرگتر بشه با اینکه سوم دبیرستان بود ولی تو همون سن و سال 17-18 سالگی 4 نفر کونش گذاشته بودن که البته یکیش خود من بودم جالب اینکه هنوز از اینکه دلارام رو کرده بودم اصلا پشیمون نبودم.
شب موقع خواب باز هم زنداییم اتاق من و دلارامو توی یک اتاق قرار داد ولی من برای اینکه اعتماد مجدد دلارامو جلب کنم باز هم به بهونه صحبت با پسر داییم پیش پسر داییم خوابیدم.
همون شب قبل از خواب با دلارام قرار گذاشته بودم که باز هم برای یاد دادن رانندگی صبح زود با ماشین پدرم از خونه داییم بیرون بزنیم و به همون جاده پارک جنگلی النگدره بریم.
ابتدا قصد داشتم برای بیدار کردنش به اون اتاقی که خوابیده بود برم ولی چون کمی خوابش سنگین بود برای اینکه یک وقت فکر نکنه موقعی که خواب بوده به بدنش دست زدم پشیمون شدم رفتم کنار در همون اتاقی که خوابیده بود ایستادمو به گوشی موبایلش زنگ زدم گوشی موبایل سابق خودم چند بار که زنگ خورد بالاخره از اون خواب سنگینش بیدار شد وقتی از روی تخت خواب بلند شد منو دید که جلوی در اتاقش ایستادم بهش اشاره کردم که بیرون بیاد. بلند شد تا دم در اتاقش اومد و با خنده گفت این دیونه بازیها چیه در میاری؟ خوب می اومدی بیدارم میکردی دیگه
دستمو به نشانه هیس جلوی دهنم گرفتمو آروم بهش گفتم لباس بپوشه از خونه بزنیم بیرون. به حیاط رفتم ماشین رو از تو پارکینک درآوردمو بیرون از خونه منتظرش شدم.
10 دقیقه بعد از خونه بیرون اومد آرایش ملایمی هم کرده بود. جالب اینکه دقیقا از بعد از زمانیکه که دلارامو کردم دیگه داخل خونه آرایش نکرده بود. دیروز هم که اون سه تا نره غول مزاحممون شده بودن بدون آرایش از خونه بیرون اومده بود. به این فکر میکردم که اگه این سه تا دلارامو با آرایش می دیدن. سه تایی همونجا تو ماشین مخشون گیرپاچ میکرد و آبشون می اومد. آخ که هنوز داغی داخل اون کون نازش رو با کیرم حس میکردم.
چند دقیقه بعد تو مسیر جاده پارک جنگلی النگدره بودیم ضبط صوت ماشین رو تا ولوم آخر زیاد کرده بودم و تو آسمون سیر میکردم که یهو دیدم دلارام صدای ضیط صوت رو کم کرد و گفت. تو واقعا جدی میگی؟ من با کسی دوست بشم ناراحت نمیشی؟
وقتی با سر جواب مثبت دادم ادامه داد حتی با دوستان خودت؟
به خاطر اینکه برای حرفی که میخوام بزنم جلب توجه کنم یهو زدم رو ترمز صدای کشیده شدن چرخها روی آسفالت خیابون تمام فضای خیابون رو پر کرد... دلارام بعد از اینکه با دستاش مانع خوردن سرش به شیشه میشد میخکوب منو نگاه کرد... سرمو به سمتش چرخوندم و گفتم حتی با دوستای صمیمی و نزدیکم....
یکی دو دقیقه ای منتظر شدم تا حرف بزنه ولی چیزی نمیگفت وقتی دیدم چیزی نمیگه بهش گفتم:
نکنه باز با دوستام رفیق شدی؟
در حالیکه جنگل کنار جاده رو نگاه میکرد گفت نه بابا مثلا گفتم...
بعد هم سکوت کرد بهش گفتم راستش منم با لیلایه مدت دوست بودم کار من و لیلا هم مثل کار تو و هومن و علیزاده به خونه کشید. یه لحظه با این حرفم احساس کردم کیرم داره شق میکنه سریع پاهامو بستم تا بالا نیاد.
خودمم خوب میدونستم دیگه رابطه خواهر و برادری ما مثل قبل از کردن دلارام پاک نخواهد بود چون حرفهایی که میزدم همش حول محور کردن و دادن بود.
کنار یک قسمت از جاده که پهن تر از جاهای دیگه بود پارک کردم از ماشین بیرون اومدم و جامو با دلارام عوض کردم. وقتی پشت فرمان نشست کاملا ذوق و شوق تو صورتش مشخص بود.. این بار دقیق تر و منطقی تر از صبح دیروز اصول اولیه رانندگی رو بهش یاد دادم. بعد هم از آستین مانتوی دست راستش گرفتمو به سمت دنده کشیدم و بدون اینکه دستم به دستش برخورد کنه ازش خواستم کف دستش رو بر روی دنده بذاره... این دومین بار بود که تلاش میکردم دستم به دست دلارام نخوره روز قبل هم وقتی که کمکش میکردم تا از سربالایی کنار جاده بالا بیاد از آستین مانتوش گرفته بودم و به سمت بالا می کشیدمش. این رفتارم از دید دلارام پنهان نموند درحالیکه می خندید بهم گفت این مسخره بازیها چیه داری در میاری؟
بدون اینکه به حرفش اهمیت بدم جهت دندها رو اول با خودکار روی برگه کاغذ کشیدم ازش خواستم با نگاه کردن به برگه کاغذ دندها رو عوض کنه....
بعد هم ازش خواستم این بار بدون نگاه کردن به دندها اونها رو عوض کنه وقتی اشتباه میکرد از روی مانتوش مچ دستشو می گرفتمو به سمت دندهای مربوطه می کشیدم. کارمون با دنده ها که تموم شد باز هم در حال خنده ازم خواست دست از این مسخره بازی بردارم. باز هم جوابی بهش ندادم.
توی اون یکی دوساعتی که اونجا بهش رانندگی یاد میدادم. چند بار دیگه هم جوری رفتار کردم که انگاری به من نامحرمه آخرش شاکی شد و بهم گفت اصلا میخوای از این به بعد جلوت شال و روسری سرم کنم؟
بعد از اینکه مثل دیروز صبح 100 متری رو با دنده یک رفت به خونه داییم برگشتیم صبحونه خوردیم و مثل دیروز با برو بکس زدیم بیرون. رفتیم سینما و بعد تا غروب تو شهر چرخیدیم و تفریح کردیم.
اون روز عصر تو خونه بعد از شام و تا آخر شب با مهسا و محمد و دلارام ورق بازی کردیم. شب موقع خواب باز هم جلوی چشمهای دلارام لاف تشک رو جمع کردمو در حالیکه دلارام به این کارهای من می خندید از اتاق خارج شدم.

*******
مسافرت چهار روزه به شهر گرگان بالاخره تموم شد و به خونه برگشتیم. روز جمعه که تو راه گرگان بودم شنبه و یکشنبه هم خونه داییم بودیم و روز دوشنبه هم تو راه برگشت به خونه و دقیقا چهار روزی بود که از بابام ماشینشو قرض گرفته بودم..
عصری که به خونه رسیدیم نفس راحتی کشیدم سرانجام دلارامو به خونه برگردونده بودم. رابطه من و دلارام هم تا حدودی خوب شده بود فقط گاهی وقتها که تو خونه روبروی من قرار میگرفت کمی از من شرم میکرد و زیاد تو صورت من نگاه نمیکرد بالاخره هر چی که بود من کرده بودمش و این شرم و خجالت کاملا طبیعی بود.
شاید اگر این مسافرت پیش نمی اومد و جو بین من و دلارام همچنان بد و متشنج باقی می موند ممکن بود پدر و مادرم به این قضیه شک کنن. همون شب از پدرم خواستم روزهای جمعه چون کاری نداره اجازه بده که به دلارام رانندگی یاد بدم پدرم هم که انگاری عادت نداشت به من جواب منفی بده قبول کرد و باعث ذوق مرگ شدن دلارام شد.
شب تو تخت خواب خودم خوابیده بودم احساس آرامشی که روی تخت خواب خودم به من می داد هیچ جایی برای خوابیدن به من نداده بود.
فرداش سه شنبه بود و دوباره با دلارام تو خونه تنها میشدم. دبیرستان هم تعطیل بود و حتی بیشتر از گذشته می دیدمش. با این حال ساعت 9 صبح به کنار در اتاقش رفتمو درب اتاقشو باز کردمو مثل زمانیکه خونه داییم بودیم با گوشی موبایلم بهش زنگ زدم . گوشی موبایلش خودشو کشت تا بالاخره بیدار شد خواب سنگینی داشت و این برای یه دختر 17-18 ساله بد بود
از اون روز به بعد هر وقت صبحها قصد بیدار کردنش رو داشتم اگر گوشی موبایلش کنارش بود به گوشی موبایلش زنگ میزدم اگه هم وسط روز تو حال و جلوی تلویزیون خوابش می برد روی بدنش ملحفه نازک می انداختم. تو اون سه چهار باری هم که حمام رفت موقعی که تو رختکن لباس هاشو عوض میکرد و درب رختکن باز بود می رفتم و درب رختکن رو کامل می بستم. عکس العمل دلارام از داخل حمام به این کارم فقط خندیدن یود. دیگه سر میز ناهارخوری روبروی دلارام نمی نشستم و برعکس کنارش می نشستم تا به این شکل سینه هاش در معرض دید من قرار نگیره دو سه بار هم که برای خرید وسایل ناهار بیرون رفته بود وقتی کمکش میکردم حواسم بود دستم به دستش نخوره. بسته ها رو از قسمت زیر که دست دلارام اونجا نیست می گرفتم.
روز جمعه هم تو حیاط و پارکینگ خونه دنده عقب و کار با ترمز دستی بهش یاد دادم. اونجا هم دوباره از آستین لباسش برای یاد دادن رانندگی استفاده میکردم. دلارام هم به این کارهای من با طعنه و نیش کنایه و اعتراض عکس اعمل نشون میداد.
هدف کلی من از این کارها این بود که دلارام تو خونه بعد اینکه کردمش از جانب من احساس امنیت کنه. چون من دوست پسرش نبودم که با کردنش من رو ول کنه و خیالش راحت شه بلکه من برادرش بودم قرار بود یک عمر کنار هم زندگی کنیم اگر از خودم مطمئنش نمیکردم ممکن بود تو خونه هر لحظه نسبت به من احساس بدی پیدا کنه و به خاطر نبود امنیت توخنه بذاره از خونه فرار کنه. قصدم این بود تو مخش فرو کنم که فقط همون یک بار دنبال کونش بودم و دیگه نمیخوام بکنمش ولی خوب می دونستم تحمل بی خیال شدن کون دلارامو ندارم. به خصوص که همش لیز خوردن کیرم تو کونش و اومدن آبم و ریختن داخلش جلو چشمم بود.
شاید اگر دلارام بعد از اینکه کردمش اون رفتار سرد و ناراحت کننده و غمگین رو از خودش نشون نمیداد من هم باهاش مثل نامحرم ها رفتار نمیکردم. دلارام محرمی بود که داشتم نقش نامحرم رو جلوش بازی میکردم. تو اون چند روز حتی یک بار هم دستاش رو تو دستم نگرفته بودم. این روش رو تصمیم داشتم تا جایی که دوباره بتونم برنامه ای برای کردنش پیدا کنم و دوباره کونش بذارم اجرا کنم.
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  ویرایش شده توسط: sxtix   
مرد

 
قسمت سوم

توبه گرگ مرگه

بیشتر از یک هفته از مسافرت گرگان گذشته بود . یواش یواش از بابت فرار دلارام و اعتماد دوباره اش به من خیالم راحت میشد از اون طرف هم هر چقدر زمان بیشتری میگذشت من هم از اون حالت ترس و استرس خارج میشدم ابتدا یواش یواش به جریان اون شب و کون کردنم فکر میکردم. طوریکه کم کم ذهنم رو در طول روز پر کرد و هر وقت تو اتاقم تنها بودم بیشتر بهش فکر میکردم بد جوری کلافه بودم یه جوری احساس شکست میکردم. .اونطوری که دلارامو راضی به دادن کرده بودم فکر نمیکردم بعدش خشن رفتار کنه... حالا مثل سگ پشیمون بودم چرا اون شب بیشتر نکردمش .....ولی خوب این قدر ازم آب رفته بود که تا تو تخت خوابم رفتم خوابم برده بود.
ترس از فرار دلارام تمام تمایلات درونی منو توی اون چند روزی که گرگان بودم سرکوب کرده بود تو مسیر رفتن به گرگان صد بار توبه کردم که اگه بتونم دلارامو به خونه برگردونم دیگه دنبال هوا و هوسی که به دلارام داشتم نباشم و براش یه برادر واقعی باشم ولی از قدیم گفتن توبه گرگ مرگه...دلارام واقعا خوشگل بود واقعا زیبا و جذاب بود اندامش روز به روز پر تر میشد دهن پسر سرویس کن میشد نمی تونستم بی خیالش بشم.انگاری طلسمم کرده بود .همه این فکرها مقدمه یک کار بود:
دلارام یواش یواش دوباره داشت وارد فکرم میشد.
من هم مثل خیلی ها فکر میکردم با کردن خواهرم دیگه هر شب میشه کون کرد ولی اصلا اون چیزی که فکر میکردم نشده بود دلارام بعد از کون دادنش به من شدیدا جبهه مخالف گرفت و با طرح فرارش همه نقشه های من برای کردن های بیشتر رو از بین برد بدبختی اینکه من هم داشتم با دست نزدن بهش ییشتر ازش دور میشدم.. ولی لامصب چنان خوشگل و جذاب بود و از همه مهمتر اندامش که روز به روز پرتر میشد دوباره داشت من رو هوسی میکرد لحظه لیز خوردن کیرم تو کون تنگش هیچ وقت از یادم نمیره.... دیواره سوراخ کونش حسابی به کیرم فشار می آورد و به زور توش عقب جلو میشد. آخ که با یادآوری اون لحظات به حالت دیوانگی می رسیدم. تازه داشت لذت کردنشو حس میکردم. دلارامو لعنت میکردم که حتی نگذاشت چند باری بکنمش و با همون یه دور کون دادن قهر کرد و همه چی رو خراب کرد . شب موقع خواب تصمیم می گرفتم بازم بکنمش و به یاد اون شب جلق میزدم ولی بعد از جق زدن چون شهوتم فروکش میکرد از ترس عکس العمل بد دلارام بی خیال میشدم و اون میل جنسی رو سرکوب میکردم چون حدس می زدم اگه برای بار دوم بکنمش احتمالا یا دیوانه میشه یا فرار میکنه یا سر از تیمارستان در میاره....ولی یک ساعت بعد دوباره به کردن مجددش فکر میکردم. دلارام چنان زیبا بود که اگه اون با کرده شدنش دیوانه میشد من با نکردنش دیوانه میشدم. حتی یک روز دو سه بار به یاد اون شب جلق زدم تا شهوتم بهش فروکش کنه ولی لامصب نمیشد بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم شهوتم پیروز شد از جریان قبلی درس عبرت نگرفتم و باز هم تصمیم گرفتم بکنمش....
اصلا فکرم کار نمیکرد که این بار باید با چه طرح و برنامه ای کونشو به دست بیارم. ولی با توجه به تجربه ای که از کردنش پیدا کرده بودم اگه کونش رو برای همیشه می خواستم چند اقدام رو حتما باید قبل از کردنش انجام میدادم.
اینکه این بار اگه شرایط جور شد و خواستم بکنمش اصلا نباید شب باشه چون تو شب فرصت فکر کردن پیدا میکنه و ممکنه تا صبح دوباره قاطی کنه. ولی تو روز با توجه به اینکه پدر و مادرم کارمند بودن می تونستم بعد از کردنش باز هم کنارش باشم و باهاش صحبت کنم تا احساس بدی پیدا نکنه اگر می تونستم توی روز مثلا صیح تا ظهر دو سه بار پشت سر هم بکنمش با تکرار کون دادنش از خجالتی که میکشید کم میشد و دیگه یواش یواش می تونستم هر بار با یه ذره التماس به دلارام کونش بذارم.
این اقدامات همه برای بعد از زمانی بود که تونسته باشم دوباره راضی به دادنش کنم ولی هیچ راهی برای این کار سراغ نداشتم.
در طول روز همچنان رفتارم با دلارام شبیه نامحرم ها بود و بهش دست هم نمیزدم ولی دنبال راهی بودم که دوباره بکنمش...
تو فکر هر روزم این بود که اگر این بار هم موفق به کردن دلارام شدم عکس العمل دلارام چه خواهد بود آیا فرار خواهد کرد آیا ممکنه خود کشی کنه؟آیا موضوع رو به خانواده میگه؟ عکس العملی که معلوم نبود چه خواهد بود باعث ترس من شده بود و اجازه نمیداد درست و منطقی برای کردن دوباره اش برنامه ریزی کنم. ولی شک نداشتم کردن دوباره دلارام با توجه به اینکه یک بار داده بود راحت تر از بار اول خواهد بود. و نیازی به 3-4 ماه برنامه ریزی نیست.
با اینکه هنوز برنامه ای برای کردن دوباره دلارام نداشتم ولی اولین اقدامی که انجام دادم این بود که قضیه محرم و نامحرم رو از بین ببرم چون خودم این جریان رو برای جلب اعتماد دلارام ساخته بودم و اگر ادامه میدادم بیشتر ازش دور میشدم برای همین تو جمعه دومی که تو تهران بهش رانندگی یاد میدادم به بهونه تمرین مجدد دنده ها در حالیکه دست راستش روی دنده بود دست چپمو روی پشت دستش قرار دادم با این کار صورتشو به سمت من چرخوند خنده آرومی کرد و روبروش رو نگاه کرد. یک دقیقه ای تو سکوت دستم روی دستش بود دیگه بی حرکت بودن و حرف نزدن جایز نبود. برای همین در حالیکه دستم همچنان روی دستش بود ازش خواستم کلاچ رو تا ته فشار بده بعد هم با فشار دستم روی دستش جهت دنده ها رو عوض کردم. چند وقتی بود که به بدنش دست نزده بودم اون دست نازش نرمی بدنش رو کاملا نشون میداد. کیرم تو شلوارم یه تکونی به خودش داد ولی تابلو نکردم.
تو اون چند روز داشتم یواش یواش همه اون کارهایی رو که جهت جلب اعتماد و امنیت دوباره دلارام میکردم حذف میکردم و بالاخره تو هفته سوم برگشتن به تهران قضیه نامحرم شدن با دلارامو به طور کامل از بین بردم و این مصادف شد با اعلام نتیحه امتحانات خرداد ماه.... اون روز برای من و دلارام روز سختی بود. تو چهار درس نمره نیاورده بودم عجیب اینکه درس زیست رو قبول شده بودم. دلارام هم برای اولین بار تو سه درس نمره نیاورده بود.
هم من و هم دلارام کاملا می دونستیم علت این نمره نیاوردن ها و درس نخواندن ها به دلیل جریان اون شب تو اتاق دلارامه و به خاطر ناراحتی ها و حالات روحی بدی بود که در دلارام بعد از کردنش به وجود اومده بود هم تو روحیه خودش تاثیر بد گذاشته بود و هم منو از درس خوندن انداخته بود. نتیجه این شد که من برای اولین بار در طول تحصیل از 4 درس افتادم و دلارام هم برای اولین بار از 3 درس نمره نیاورد. اون روز حال هر جفتمون گرفته بود. حتی جراعت نمیکردم با دلارام صحبت کنم ولی برای اینکه باهاش هماهنگ باشم از تو اتاقم بهش اس ام اس دادم که اگر مامان و بابا در مورد این گندی که ما زدیم ازت پرسیدن بهشون بگو علت اون گوشی موبایلی بود که من بهش داده بودم. و باعث شده بود تمرکزش برای درس خوندن از دست بده...
مونده بودم خودم به خاطر این گندی که زده بودم چه جوابی به پدر و مادرم بدم. خودمو جلوی پدر و مادرم بیشتر از ماههای دیگه به درس خوندن مشغول کرده بودم و حتی شب ها که دلارام تا آخر شب بیدار بود و درس میخوند من هم همراهش بودم و وانمود به درس خوندن میکردم.
شب که پدر و مادرم از سر کار به خونه اومدن سر این نمره نیاوردنها بحثی بین ما و پدر و مادرمون درگرفت پدرم باقی اون مبلغ 200 تومانی که برای مسافرتم به من داده بود و نصفشو خرج کرده بودم بابت تنبیه از من گرفت گوشی موبایل دلارامو هم که باعث درس نخوندنش شده بود ازش گرفت و گوشی قدیمی خودشو بهش داد.
اصلا نگران و ناراحت عکس العمل پدر و مادرم نسبت به نمره نیاوردن ما نبودم بلکه چیزی که منو نگران میکرد رفتار دلارام بود که چون دختر درس خونی بود این طعنه های پدر و مادرم به اون ممکن بود روش تاثیر بذاره
اون شب که پدر و مادرم جریان نمره نیاوردن ما رو فهمیدن من و دلارامو برای شام به پائین دعوت نکردن در عوض من تصمیم گرفتم به اتاق دلارام برم و از شرایط روحی و روانیش اطلاع پیدا کنم. وقتی اونجا رفتم بر عکس چیزی که فکر میکردم تا در اتاقشو بستم یهو شروع به خندیدن کرد. خندیدنش به خاطر این بود که این بار پدر و مادرم با من و دلارام قهر کرده بودن. وقتی خیالم از بابت روحیه دلارام راحت شد به اتاقم برگشتم. میدونستم اخلاق پدر و مادرم تا یکی دو روز آینده به حالت عادی برخواهد گشت به همین دلیل تا زمانیکه تو تخت خوابم خوابم برد دنبال راهی بودم تا بتونم از طریق اون دوباره کون دلارامو به دست بیارم ولی هیچ راهی پیدا نکردم تا اینکه خوابم برد.
صبح فرداش برای بررسی گندی که تو درس خواندن زده بودم به دبیرستانمون رفتم. فکر حال کردن دوباره با دلارام حتی تو کوچه و خیابون و تو راه مدرسه منو ول نمیکرد. هنوز به دبیرستانمون نرسیده بودم که یهو فکری مثل برق از ذهنم گذشت.
بعد از اتمام کارهام تو دبیرستان به خونه برگشتم خوشبختانه تو دبیرستان هیچ کدوم از اون دوستانی که یه زمانی دوستم بودن و ترتیب دلارامو داده بودن ندیده بودم. تو مسیر برگشت به خونه دوباره همون فکر لعنتی تو ذهن من اومد. باز هم کیرم زودتر از تصمیم قطعی واکنش نشون داد تو تمام مسیر کوچه و خیابون تا خونه خودمون همچنان شق و رق بود. انگاری همه تصمیمات زندگی منو کیرم از قبل گرفته بود. تا فکری به ذهنم می اومد سریع رشد میکرد گویی انگاری هیچ قسمت از بدنم توانایی مقابله با کیرمو ندارند
. به خونه که رسیدم دلارام هنوز خونه نیومده بود. اون هم برای سرکشی به وضعیت درس هاش مثل من به دبیرستانشون رفته بود. با خیال راحت به اتاقم رفتمو رو تختم دراز کشیدم داشتم به این فکری که به ذهنم اومده بود و تبعات زیادی هم داشت فکر میکردم. بدبختی اینجا بود که تمایلی هم به گرفتن دوست دختر نداشتم در صورتیکه گرفتن دوست دختر برام مثل آب خوردن بود. تو دوراهی عجیبی قرار گرفته بودم. کردن دلارام چنان به من لذت داده بود که احساس میکردم هیچ دختری نمی تونه اینطوری به من لذت بده. فرم کون و اندام و بدنش خوشگلیش همه تو لذتی که من ازش برده بودم سهیم بودن.و دوست داشتم این اندام و بدن برای همیشه مال من باشه علاوه بر زیبایی و کون خوش فرمش شاید در دسترس بودنش باعث میشد که به سمت هیچ دختری گرایش پیدا نکنم. با توجه به اینکه یک بار هم کرده بودمش دیگه بعید می دونستم سمت دختر دیگه ای برم. انگاری از اون همه بدبختی و بلایی که به خاطر تمایلاتم به دلارام داشت سرم می اومد درس عبرت نگرفته بودم.
تا شب هم چنان تمام فکر و ذکرم همین برنامه جدید بود . شب هم پدرم در راستای تنبیه که برای درس نخوندن من و دلارام در نظر گرفته بود دور دور کردن با ماشین و تمرین رانندگی برای دلارامو تا زمانیکه قبول نشدیم کنسل کرد.
تیرماه و اولین فصل تابستان گذشت سه چهار روزی بود که روی این جریان فکری جدید تمرکز کرده بودم از اون لحظه ای که این فکر به ذهنم اومد دوباره نگاه کردن به کونشو پنهانی شروع کرده بودم آخ که اون کون انگاری نمی خواست دست از سر من برداره هر بار که یواشکی نگاش میکردم بیشتر برای اجرای اون فکری که تو ذهنم اومده بود راسخ تر میشدم.
دقیقا یادمه روزهای اول مرداد ماه بود که تصمیم گرفتم بالاخره اون فکر رو اجرایی کنم. قبل از تصمیم گرفتن اولش با خودم عهد کردم و قسم خوردم که این آخرین بار باشه و دیگه تو این راه قدم نگذارم و اون تصمیم این بود حالا که دلارام بعد از اینکه کردمش دیگه تمایلی به دادن به من نداره پس باید کرده شدنش رو توسط یکی از دوستام ببینم و اون دوست کسی نبود جز سیاوش...
تو اون چهار پنج روز داشتم به همین قضیه فکر میکردم شرایط انجام این کار خیلی راحت تر از اون برنامه ای بود که با هومن چیده بودم. به خاطر اینکه اولا سیاوش خبر داشت که دلارام اهل حاله و کون میده دوم اینکه میدونست من هم به خواهرم تمایل دارم.و از اینکه دیگران ترتیبشو بدن بدم نمیاد.. سوم اینکه میدونست که من قبلا چنین کاری رو با هومن انجام دادم.
بنابراین با توجه به اطلاعاتی که از من و دلارام داره حرکت در این راستا برای من آسونتر بود. کلا دو تا آرزو در مورد دلارام داشتم یکی کردنش توسط خودم بود و دیگری دیدن کرده شدنش اون هم به صورت پنهانی توسط یه پسر غریبه که البته هومن اون کار رو نصف و نیمه انجام داده بود و من برای توجیه کارم چون هنوز کرده شدنش رو ندیده بودم اقدام از طریق سیاوش رو برای خودم جایز می دونستم. این دومین بار بود که قدم تو این راه میگذاشتم و می ترسیدم این کار برام عادت بشه. البته تو به وجود اومدن چنین تمایلی خود دلارام هم مقصر بود . چون دوست پسرهایی که گرفته بود همه از دوستای خودم بودن .
از اون طرف هم یکی از اصلی ترین دلایلی که باعث شد چنین تصمیمی بگیرم عوض کردن دبیرستانم در سال آینده بود این عوض کردن دبیرستان خیال منو از هر جهت راحت کرده بود. که هیچ مشکلی در آینده تو دبیرستان جدید برای من به وجود نمیاد.
حتی به تمام حالت و روحیات خودم قبل و بعد از کردن دلارام آشنا بودم و این تجربه رو از حال کردن هومن با دلارام کسب کرده بودم. آگاه بودم که لذتش چند برابر تبعات منفی هست که بعد از کردنش به آدم دست میده.
به جراعت و یقین کامل طبق تجربه می تونم بگم که این کار لذت فوق العاده زیادی داره... اولین بار که هومن دلارامو کرد و صداشون از پشت تلفن برای من پخش شد بدون دخالت دست و خود به خود آبم اومده بود حالا وای به حال زمانیکه که از فاصله چند متری جلوم اون کارو انجان بدن.... درک این لذت ممکنه برای بعضی از دوستان که قبلا تو این راه قدم نگذاشتن نامفهوم و مبهم باشه ولی وقتی توی این راه قدم بردارند لذت دیدن کرده شدن خواهر توسط دیگران و یا دوستان نزدیک شبیه لذتی هست که یک معتاد از مواد مخدر می بره. یک معتاد زمانیکه مواد مخدر در دسترس داره مواد رو میکشه و میره تو فضا و کلی لذت می بره ولی وقتی مواد در دسترش نیست کلافه میشه خمار میشه و هزار تا درد سر دیگه براش به وجود میاد. دیدن کرده شدن خواهر دبیرستانی هم تا زمانیکه آبت نیاد لذت فوق العاده و عجیبی داره طوریکه آبت خود به خود میاد ولی بعد از تخلیه شهوت آدم دیوانه میشه و حس تنفر جای شهوت رو میگیره طوریکه دیگه نمیتونی دادن خواهرت رو نگاه کنی حتی ممکنه بلایی سر خودت و یا اون دو نفر بیاری...
علاوه بر اینها زیبایی زایدالوصف دلارام هم مزید بر علت شده بود تا تمایل داشته باشم کرده شدن کونشو ببینم. البته آبرو ریزی زیادی داشت ولی خوب لذتش هم خیلی زیاد بود. به خاطر اینکه یکبار با هومن تو این راه قدم گذاشته بودم تحملس زیاد برام مشکل نبود. آشنا بودن دلارام و سیاوش از قبل و شوخی هایی حرفی و مکالمه ای که به هنگام ورق بازی سه نفری تو خونه ما سابقا انجام میدادیم شرایط رو برای سیاوش و کردن دلارام آسونتر میکرد. می دونستم دلارام از سیاوش خوشش میاد رفتارش اینو نشون میداد رفتار سیاوش هم اون زمان تو امتحانات خرداد ماه و قبل از اون نشون میداد که تو کف دلارامه.
یک شب با وجود اینکه پدر و مادرم زیاد با من و دلارام صحبت نمیکردن کلی سر و صدا و تبلیغ علیه دبیرستانمون کردم که دبیرهای خوبی نداره با اینکه اون سال زیاد درس خوندم ولی به خاطر لج بازی چند تا از دبیرها به من نمره ندادن. سعی میکردم حرفامو با یه حالت عصبانی بزنم دلارام هم اون گوشه موشه ها به دور از چشم پدر و مادرم به حرفای من می خندید طوریکه وقتی یک بار منو تو آشپزخونه تنها گیر آورد با خنده به من گفت خیلی مارمولکی....
همون لحظه که دلارام این حرفو زد تو دلم بهش گفتم صبر کن اگه بکنمت این بار کاری میکنم کونت برای همیشه مال من باشه
اون شب با اینکه پدرم هنوز از دستم شاکی بود ولی ازش قول گرفتم که سال دیگه دبیرستانمو عوض کنم دیگه تو اون دبیرستان هیچ جایی نداشتم یه جورایی آبروم رفته بود. با کاری که هومن امیر سلمانی و علیزاده با دلارام کرده بودن دیگه تو اون مدرسه نمی تونستم سرمو بالا بگیرم. میدونستم هر بار که منو تو دبیرستان و حیاط ببینن در مورد اتفاقاتی که افتاده با دوستان دیگه هم صحبت میکنن و خبر مثل توپ همه جا صدا میکنه.....بنابراین بهترین کار عوض کردن دبیرستانم بود دیگه اون موقع فرقی نمیکرد که سیاوش هم با دلارام رابطه داشته باشه یا نه...
تو تخت خوابم به موضوع دلارام و سیاوش در آینده فکر میکردم هنوز خودم برنامه ای برای کردن دوباره دلارام نداشتم چیزی به ذهنم نرسیده بود. بالاخره با بدنی لرزون گوشی موبایلمو برداشتمو شماره سیاوش رو گرفتم خیلی وقت بود که با سیاوش تماسی نگرفته بودم در حقیقت این سیاوش بود که دو سه بار تماس گرفته بود ولی من جوابشو نداده بودم. تقریبا بعد از امتحانات خرداد ماه دیگه ندیده بودمش سعی کرده بودم ارتباطمو باهاش کم کنم. قصد داشتم به بهونه با خبر شدن از نتیجه امتحاناتش باهاش صحبت کنم به این شکل دوباره و یواش یواش دوستیمو که یک مقدار سرد شده بود با سیاوش لز سر بگیرم.
وقتی گوشیش رو جواب داد از ساعت 11 تا 11.30 با همدیگه صحبت کردیم. سیاوش هم دست کمی از من نداشت سه تا از درس هاشو افتاده بود. خبر داد که چند روزیه میخواد موتور بخره و از من خواست فردا برای دیدن و بازدید و احتمالا خرید موتورش همراهش باشم. منم چون بیکار بودم و البته دنبال اون هدف بودم قبول کردم
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
قسمت چهارم

نقشه های من

تو مسیر رفتن سر قرار با سیاوش اینطور خودمو قانع میکردم که شاید تا آخر عمر دیگه نتونم دلارامو بکنم بنابراین تا فرصت هست و جریان کهنه نشده باید کرده شدنش رو ببینم. مدام این جمله رو با خودم تکرار میکردم که فقط همین یکبار برای همیشه میخوام ببینم و مثل کسی که انگاری داره با شخص دیگه ای صحبت میکنه با صدای بلند قسم میخوردم که فقط میخوام ببینم دیدن این کار چه جسی به آدم دست میده... تازه خود دلارام هم که اهل حاله و داره بذار میشه....
سر قرار که رسیدم تازه گله و شکایت سیاوش شروع شد که چرا جواب تلفن هاشو نمیدادم. چرا یک ماه ازش خبری نگرفتم . من خیلی بی معرفت شدم.
یک سری کس شعر که خودمم نفهمیدم چی بود برای موجه کردن کارم تحویلش دادم. بعد هم دوتایی به اون پائین پائین های تهران و منطقه گمرک رفتیم. محله موتور فروش های گمرک رو بالا و پائین کردیم یه تریل Cpi - Sx 250 cc انتخاب کرد و چون پول کم داشت قرار شد باقی مانده پولشو فردا تهیه کنه و دوباره برای خریدش به اونجا بریم.
وقتی تو راه برگشت به خونه سیاوش اون گوشی سابق و قدیمیم رو تو دستم دید تعجب کرد و سراغ اون گوشی ستیو رو ازم گرفت. وقتی فهمید دادمش به دلارام نگاه اندر صفیه ای به من کرد و گفت این کار رو کردی خیری هم بهت رسوند؟
حرفش کاملا معنا دار و بوی طعنه میداد با این حال به روی خودم نیاوردمو حرفو عوض کردمو و گفتم:
راستی دوست دختر داری یا نه؟
با سر جواب منفی داد و گفت دبیرستان دخترونه که تابستون تعطیله زدن مخ کس های دبیرستانی هم برای ما تعطیل شده و فعلا کس تور نکردم و بعد دهنشو مثل گاله باز کرد و خندید.
یهو یاد اون اس ام اسه افتادم بهش گفتم آخرشم نفهمیدم کی اون اس ام اس رو تو امتحانات برام فرستاد.
در حالیکه خودش رو جدا از این جریان می دونست گفت که صدرصد کار هومن بوده تو هم برای رسیدن به اهدافت آدم مناسب و مورد اعتمادی رو انتخاب نکردی...
بعد هم چند دقیقه ای سکوت کرد شاید با این کار میخواست جواب منو بشنوه ولی اون لحظه انگاری زبونم بند اومده بود و چیزی نمیگفتم.
بقیه راه تا خونه رو سر جریان درس هایی که نمره نیاورده بودیم و ممنوع کردن دور دور با ماشین پدرم صحبت کردیم.
موقع ناهار به خونه رسیدم. دلارام خودش ناهار درست کرده بود از اون وقتی که تابستون شده بود ظهرها گاهی وقت ها ناهار درست میکرد طوریکه شب هم موقع شام همون غذای ظهر رو می خوردیم.
اون روز دلارام بعد از ناهار حسابی به سر و وضع خود رسید و آرایش کرد قصد داشت بیرون بره یه مانتوی صورتی کمرنگ که آستین هاشو هم بالا زده بود پوشیده بود که اون کون ناز و برجستشو کاملا نشون میداد. تو سالن روی مبل دراز کشیده بودمو چرت میزدم که اومد بالا سر من... ازم درخواست پول تو جیبی کرد با این حرفش خندم گرفت و چرتم پاره شد سریع بهش گفتم مگه من باباتم که از من پول میخوای؟ جوابمو با زر نزن یالا رد کن بیاد داد.
دو سه دقیقه ای بود که با پاهاش به پهلوی سمت راست من که روی مبل دراز کشیده بودم لگد میزد و ازم پول میخواست . بهش گفتم تو پارک جنگلی النگدره بهت کارت عابربانکمو دادم خودت نخواستی..
در حالیکه محکمتر به پهلوی من ضربه میزد نگذاشت حرفم تموم بشه و گفت اون موقع نمیدونستم بابا میخواد پول تو جیبی منو به خاطر اینکه نمره نیاوردم قطع کنه.
اگر اون کار رو نمیکردی الان سرم تو لاک خودم بود و درسمو می خوندم.
هنوز اون آخ و اوخ هایی که دلارام موقع تلمبه زدنم تو کونش میکرد از یادم نرفته بود
یه لحظه از این طرز حرف زدن دلارام جا خورده بودم که راحت در مورد اون موضوع صحبت میکرد برای همین بهش گفتم:
نکه تو هم خیلی بدت اومد...
معلوم بود هنوز به خاطر کونی که به من داده ازم خجالت میکشه چون آخرین لگد رو محکمتر زد گفت اصلا نده نمیخوام و به سمت بیرون از سالن حرکت کرد از پشت سر صداش کردم وایسه بعد هم بلند شدمو به اتاقم رفتم 20 هزار تومانی که ته جیبم بود درآوردمو اومدم پائین بهش دادم. لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت دیدی ازت گرفتم....
وقتی این رو گفت یه لگد نسبتا محکم در کونش زدمو گفتم اینم تلافی لگد هایی که به من زدی
با این کارم بدنش و کونش چند سانتی به سمت جلو حرکت کرد . آخ که وقتی اون لگد رو زدم انگشتای پام لای یه کون نرم و ناز قرار گرفت قبلا می تونستم به راحتی به کونش دست بزنم و انگشتش کنم قدر اون موقعیت ها رو ندونستم حالا فقط با لگد زدن به کونش می تونستم نرمی کونش رو حس کنم. دلارام با اون تیپ خفنی که زده بود وقتی بیرون رفت دوباره اومدم و روی مبل دراز کشیدم. رو مبل لمیده بودم و به این فکر میکردم که شاید با پول هایی که به جای پدرم به دلارام میدم دوباره بتونم به کونش دسترسی پیدا کنم.برای همین همون لحظه تصمیم گرفتم ازاین به بعد مشکل مالی دلارامو در حد امکان خودم برطرف کنم و در آینده به تلافی پول هایی که بهش دادم یواش یواش ازش درخواست کون کنم.
فرداش با سیاوش جلوی دبیرستانمون قرار داشتم ولی اومده بود در خونه ما... این کون گشاد هم تابلو بود که برای دلارام دندون تیز کرده البته خوب من هم همینو می خواستم هنوز اون جمله معروفش که( مال من استخون داره) اون زمان که دبیرستانمون تعطیل نشده بود تو گوشم زنگ میزد. این بار برای خرید موتور تریل که روز قبلش انتخاب کرده بود به منطقه گمرک تهران رفتیم. تو راه رفتن به اون فروشگاه مورد نظر صحبت به دوستای قدیمی کشیده شد باز هم ازم انتقاد کرد که چرا یک مدت دوستای صمیمی و قدیمی رو ول کردی رفتی با اون هومن کس ندیده فابریک شدی. اونم زد همه چیو خراب کرد تازه من و تو با هم کلی نون و نمک خوردیم آرمیتا رو یادت میاد؟
آرمیتا دوست دختر سیاوش بود که دوتایی کرده بودیمش ....
اصل کلام سیاوش که هی حرفاشو به شیوه ها و روش های مختلف به من میگفت همه یک معنی داشتن و اون این بود که چرا دلارامو دادی هومن کرد من که دوست صمیمیت بودم باید میکردم.
استراتژی من در برابر حرفای سیاوش فقط سکوت بود چون اگر به دفاع از چیزی که بین من و هومن به وجود اومده بود می پرداختم سیاوش رو از اون چیزی که تو ذهنش داشت و دنبال میکرد دور میکردم.
سکوتم انگاری نتیجه داد چون ازم پرسید حالا با هومن به نتیجه که میخواستی رسیدی؟
دیگه اینجا سکوت جایز نبود. جواب ندادن باعث میشد که از این موضوع که چند دقیقه ای بود سیاوش روی اون تمرکز کرده بود دور بشیم بنابراین با تکون دادن سرم و گفتن نوچ جوابشو دادم.
اون لحظات برای من نفس گیر بود و به سختی میگذشت بعضی از سوالاتی که میکرد جوابش برای من خیلی سخت بود ...
سیاوش دیگه داشت بیش از حد وارد جزئیات میشد برای همین موضوع رو عوض کردمو در مورد موتوری که میخواست بخره بحث کردیم به فروشگاه مورد نظر که رسیدیم سیاوش موتور تریل Cpi - Sx 250 cc مورد نظرش رو خرید نصفشو پول نقد و بقیه اش هم چک روز به فروشنده داد موتور رو بار وانت کردیم تا خونشون آوردیم تو همون نزدیکی های خونه سیاوش در حال برگشت به خونه بودم که دلارام به گوشی موبایلم زنگ زد ازم خواست که برای ناهار غذای حاضری بخرم این چاقال خانم هم داشت بد جوری منو می تیغید پول ناهار رو از مادرم میگرفت اونوقت از من میخواست با پول خودم ناهار حاضری بخرم بعد پولی رو که از مادرم گرفته بود رو تو جیب خودش میگذاشت...
همچنان که در راه خونه خودمون بودم چند دقیقه ای با خودم درگیر بودم که این اس ام اس رو برای دلارام بفرستم یا نه میخواستم بهش پیامک بدم که این همه پولی که از من می تیغی باید یه روزی یه جورایی جبران کنی...
تا اون لحظه هیچ وقت و هرگز پول هایی که از من گرفته بود رو به من پس نداده بود بنابراین صدر صد باید می دونست منظور من از اون پیامک چی هست. بالاخره دل رو به دریا زدمو پیامک رو براش فرستادم. این اولین اقدام جدید و آگاهانه من برای کردن دوباره دلارام بود.
تو راه فکرهای جور واجوری ذهنمو مشغول کرده بود به این فکر میکردم این آدمهایی که وقتی بهشون فحش ناموسی میدی همچین میان و باهات دست به یقه میشن دعوا راه میندازن واقعا چقدر به این کارشون اعتقاد دارند؟ من خودم شخصا از کسانی بودم که تو دبیرستان بارها به خاطر فحش ناموسی و فحش خواهر با دوستام در ظاهر دست به یقه شده بودم ولی تو باطن دوست داشتم کرده شدن خواهرمو ببینم. شک نداشتم خیلی ها هم دقیقا حالات و روحیات منو دارند در ظاهر تند خو خشن ولی در باطن بدشون نمیاد یکی ترتیب خواهرشون رو بده....
رفتم رستوران دو تا چلوکباب زعفرانی نگین دار با یک نوشابه گرفتم و رفتم خونه... برای دلارام نوشابه نگرفتم و می خواستم اذیتش کنم.
به خونه که رسیدم کمی بابت اون پیامکی که به دلارام داده بودم دلهره داشتم می ترسیدم باز دوباره قاطی کنه.. غذاها رو که روی میز ناهار خوری گذاشتم رفتار دلارام عادی بود و چیز خاصی نگفت.
اما در مورد غذاهایی که از رستوران گرفته بودم سریع جریان رو گرفت قبل اینکه اقدامی انجام بدم یکی از غذاها رو به همراه نوشابه برداشت و به سمت بالا و اتاقش فرار کرد. دو سه دقیقه بعد چشمم به گوشی موبایلش خورد که روی مبل جا گذاشته بود سریع بلند شدم گوشی موبایلشو برداشتم و قسمت پیامک هاشو چک کردم همون پیامکی رو که براش فرستاده بودمو باز کرده بود. خیالم راحت شد که پیامک رو خونده ولی عکس العمل بدی نشون نداده بود. برای همین به ذهنم رسید این بار به جای دستمالی و انگشت کردنش از طریق صحبت کردن و پیامک دادن مخشو برای کردن دوباره بزنم. از اون طرف چون هومن و علیزاده و امیر از عقب دلارامو کرده بودن و مزه کیر رو چشیده بود بنابراین فهمیده بودم اون زمان که من کردمش دوست پسر نداشته و تحت فشار جنسی بوده و با مخ زنی هایی که من انجام داده بودم در مقابل من که برادرش بودم هم خودش رو وا میده و کونشو تقدیم میکنه.
رفتار قبل از کردن و پا دادنش و رفتار بعد از کردنش و ناراحتیش از من گواه این حقیقت بود. به همین دلیل می بایست هر چه سریعتر قبل از اینکه دوباره دوست پسر بگیره سیاوش رو سر راه دلارام قرار میدادم تا کرده شدنش رو ببینم از اون طرف هم خودم تو خونه رو مخش کار کنم تا برای دومین بار کونشو در اختیار من بذاره...
بعد از ناهار رو مبل ولو شده بودم مثلا اومده بودم به دلارام با ندادن نوشابه ضد حال بزنم که البته خودم ضد حال خوردم نیم ساعت بعد وقتی از پله ها پائین می اومد درحالیکه دستش رو شکمش بود خندید و گفت غذا خیلی حال داد به خصوص نوشابش خیلی خوب بود. بعد هم به سمت تی وی داخل سالن رفت و کنترلشو برداشت که روشنش کنه... یک کش قیطونی از اینها که معمولا دور بسته پول می بندن روی مبل کنارم بود. یهو اون رو برداشتم بین دو انگشتم قرار دادمو زمانیکه دلارام پشت به من و نگاهش به تی وی بود کونشو نشونه گیری کردمو زارت به سمت کونش پرتاب کردم یه صدایی نازی داد و آخ دلارام هم بلند شد و با دستش کونشو گرفت و خواروند حالا این من بودم که داشتم به دلارام می خندیدم از این کارم خیلی حال کردم.به همین دلیل تصمیم گرفتم تکراش کنم بلند شدمو به اتاق کار پدرم رفتم از توی کشوی میز کارش ده تایی از اون کش پول ها پیدا کردم به سالن برگشتم..
به این فکر میکردم حالا که بعد از کردن دلارام و رفتار بدی که نشون داد دیگه نمی تونم به کونش دست بزنم این کار از هیچی بهتره از اینکه با زدن کش به در کونش باعث ایجاد درد روی کونش میشم لذت می بردم.
دومین کش رو توی یک فرصت مناسب در حالیکه تو سالن راه میرفت به در کونش زدم تا این کار رو کردم یه آخ دیونه ای گفت و با یه حالت عصبی به من گفت روانی شدی انگاری... با یک دستش هم کونشو گرفته بود می مالید.
با خنده بهش گفتم اینو زدم به تلافی نوشابه ای که خوردی دو سه بار دیگه هم تو موقعیت های مناسب کش پول هارو براش پرتاب کردم که البته بهش نخورد یکی دوباره هم اومد به تلافی کارهای من از فاصله نیم متری در حالیکه سرمو تو دستام فرو کرده بودم با کش گردنمو نشونه گرفت تو گردنم کوبید همون لحظه هم یکی از کش پول ها تو دست چپم بود به محض اینکه کش رو تو گردنم زد اومد فرار کنه از فاصله نیم متری با دست راستم کش رو کشیدم و پرتابش کردم درست وسط کونش خورد تا این کار رو کردم سریع دستشو لای کونش قرار داد و گفت آخ عوضی نزن دردم میاد؟ با خنده بهش گفتم فکر نمیکنم دردش به انداره درد اون شب باشه بعد هم برای اینکه زیاد روی این حرف آخروم زوم نکنه بهش گفتم مجبور نیستی شلوار نازک بپوشی
این اولین بار بود که مستقیم داشتم در مورد کون دادنش بهش تیکه مینداختم
تابستون بود من بیشتر بعد از ظهر های تابستون رو تو خونه می خوابیدم ولی اون روز دلارام گیر داده بود که با هم بیرون بریم. کلا هر وقت این کار رو میکرد میدونستم هدفی تو کارش هست که من یک طرف ماجراش هستم. هر کاری کردم تنها بره قبول نکرد. آخرش با بی حالی و خواب آلودگی بلند شدم لباس پوشیدمو کارت عابر بانکمو هم برداشتم در مقابل تیپ تمام خفن دلارام که دهن هر پسری رو سرویس میکرد از خونه زدیم بیرون...
خواب از سرم پریده بود به خصوص که میدیدم بعضی پسرها حتی مردهای سن بالا بد جوری سرتا پای دلارامو نگاه میکنن اون لحظه آرزو میکردم کاشکی دختر بودم منو اینجوری تحویل بگیرند. گاهی وقتها پسرهای هم سن و سال ما که از روبروی ما رد میشدن بر میگشتن پشت سر ما رو نگاه میکردن که خوب من کاملا میدونستم رد نگاهشون به کون دلارامه. مانتوش چنان تنگ بود که سینه هاشو از جلو کاملا نشون میداد وای به حال کونش که بزرگتر از سینه هاش بود و آب از کیر هر پسری سرازیر میکرد. من مثل این غلامان حلقه به گوش هر کجا دلارام می رفت دنبالش می رفتم. وقتی یه فروشگاه لوازم آرایشی سر راهمون دیدم و دلارام جلوی ویترینش ایستاد شک نداشتم باز هم تو خرج افتادم اول دلارام وارد فروشگاه شد و با سلامی که به آقای فرخی داد فهمیدم دلارام طرف رو می شناسه...
صاحب فروشگاه یه مرد مسن که 45 تا 50 سال رو قشنگ داشت با یه خانم که اون هم به نظر سن بالا می اومد تو فروشگاه بودند.
دلارام بدون توجه به اینکه من با این نامردی و ولخرجی که میکنه موافق هستم یا نه لوازم آرایش مورد نظرشو تست میکرد و با اون یارو فرخی بگو بخند راه انداخته بود. من بیچاره هم که سر از اون همه مارک هایی که دلارام ازشون صحبت میکنه در نمی آوردم فقط ایستاده بودمو نگاه میکردم. بدبختی اینجا بود که کلی لوازم آرایشی تو خونه داشت که می دونستم حتی از بعضی هاشون دو سه بار هم بیشتر استفاده نکرده. و این اعصاب منو خورد کرده بود. کاملا عصبی شده بودم. دار و ندارم همون مقدار پولی بود که تو اون کارت عابربانکم بود معلوم نبود هزینه خرید چاقال خان چقدره... اون مرتیکه فرخی هم هر چی دلارام تقاضا میکرد براش رو میز شیشه ای قرار میداد. نگاهم به اون خانم داخل فروشگاه که افتاد سرمو به نشانه تاسف تکون دادم. خنده آرومی تحویلم داد و چیزی نگفت. اون لوازم آرایشی که فرخی هی در موردشون صحبت میکرد و روی میز میگذاشت داشت کم کم زیاد میشد بیشترشون هم دلارام کنار کیفش قرار داده بود وحشت داشتم اینها رو خریده یا نپسندیده . وقتی بالاخره حرف زدنش تموم شد به پهلوی من زد که عابر بانکمو در بیارم. وقتی فهمیدم 100 تایی برام آب خورده دستمو از جیبم درآوردم و از دلارام خواستم چند لحظه به بیرون فروشگاه بیاد. وقتی اومد در حالیکه سعی میکردم صدامو اون یارو فرخی و همکار خانمش نشنوه بهش گفتم مگه من بانک باباتم؟ حسابی کلافه بودم طوریکه یهو از دهنم پرید بهش گفتم من از این به بعد هر چی برات خرج کنم باید تو هم برام جبران کنی ... در جواب حرف من که سعی میکرد آروم صحبت کنه گفت خوب بابا پول داد بهت پسش میدم بلافاصله بهش گفتم تو پول بده نیستی خیلی از این پول ها دادم بهم پس ندادی خوب جور دیگه ای جبران کن. وقتی این حرفو زدم دلارام هیس کنان ازم خواست آرومتر حرف بزنم و مدام درب فروشگاه رو نگاه میکرد. بهش گفتم اگه جلوتو نگیرم فکر کنم تا چند روز دیگه لباس های تنمو باید برات بفروشم. حرف های دلارام داشت به من رنگ التماس میگرفت و مدام میگفت الان دیگه خریدم اگه پول ندی آبروم جلوی فرخی میره جون مهرشاد آبرو ریزی نکن. دیدم بهترین فرصت عمرم الانه بهش گفتم من پرداخت کنم هر چی بگم قبول میکنی؟ با صدایی که از ته چاه در می اومد و با یه حالت التماس گونه گفت آره آبروم رفت زود باش... با صدای لرزون بهش گفتم کی بیام؟ هنوز حرفم تموم نشده بود که دیدم آقای فرخی از فروشگاه بیرون اومد و با خنده روی لب از دلارام خواست اگه مشکل مالی وجود داره چیزی نیست میتونه بعدا پرداخت کنه...
دلارام در حالیکه کارت عابر بانکو از دست من میگرفت رو به سمت فرخی کرد و کارت رو به فرخی داد. این یارو فرخی هم یه نگاه به من کرد گفت شما دوستشون هستین؟ به دلارام نگاه کردمو و گفتم نخیر برادرشون هستم. البته بانکشون هم هستم . فرخی با این حرفم خنده ملایمی کرد و کلی تعارف که دلارام خانم همیشه از ما خرید میکنن و به این فروشگاه لطف دارند و اینجا مال خودشونه...
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  ویرایش شده توسط: sxtix   
مرد

 
قسمت پنجم

چراغ سبز به سیاوش

یه لحظه تعجب کردم که این آقای فرخی اسم کوچیک دلارامو از کجا میدونه چون فقط دلارام که مشتری این آقا نیست..
بعد از پرداخت صورت حساب با دلارام از فروشگاه خارج شدیم چند دقیقه ای بین ما سکوت بود تا اینکه دیدم باید از این موقعیت به دست اومده تو اون لحظه نهایت استفاده رو ببرم برای همین تمام زور و انرژیمو تو کلامم جمع کردمو دوباره سوالی رو که چند دقیقه پیش جلوی فروشگاه ازش پرسیده بودم تکرار کردمو گفتم کی بیام؟.....
داشت لوازم آرایش داخل کیفش رو بررسی میکرد که گفت کجا بیای؟
سوالمو با سوال جواب داده بود. در حالیکه سعی میکردم نگاش نکنم بهش گفتم تو اتاقت...
انگاری دوزاریش هنوز نیافتاده بود با خنده به من گفت اتاق من که کاروان سرای شاه عباسه هر وقت میخوای میای و هر وقت میخوای میری...
بلافاصله بهش گفتم منظورم شبه مثل اون شب...
تا اینو گفتم یهو وسط پیاده رو سرجاش ایستاد و با یه حالت ناراحتی و عصبی گفت واسه چی بیای؟
یه لحظه ریدم به خودم اصلا فکر نمیکردم چنین عکس العملی نشون بده حالت صورتش کاملا عصبی به نظر می اومد.
خیلی سریع برای اینکه از اون حالت درش بیارم ناچاراً بهش گفتم برای صحبت کردن...تو اون لحظه دروغگوی خوبی نبودم... ولی به هر حال با این حرفم آروم شروع به حرکت کرد دوباره کنار هم ولی در سکوت با همدیگه راه می رفتیم تو دلم هی دلارامو لعنت میکردم که اینطور ناجوانمردانه داره منو مثل غریبه ها تیغ میزنه... اگه به پول بود با اون 100 هزار تومان می تونستم دو سه تا کس بکنم...
تو دلم بهش میگفتم این بار اگه مختو بزنم جوری میکنمت که اون کون نازت برای همیشه مال من بشه...
مطمئن بودم دلارام منظور حرف منو فهمیده ولی عکس العملی که انتظار داشتمو نشون نداده بود. این دومین بار بود که داشتم با صحبت کردن برای کردنش زمینه سازی میکردم ولی خوب موفق نبودم. تا خونه سکوت عجیبی بین من و دلارام برقرار بود.
اون روز تا عصری که پدر و مادرم به خونه اومدن به خاطر این کیری که دلارام به من زده بود چنان ناراحت و عصبی بودم که به اتاقم رفتمو بیرون نیومدم حتی یک بار هم دلارام به اتاقم اومد وقتی دید ناراحتم خواست از دلم در بیاره ولی من تحویلش نگرفتم.
شب بعد از صرف شام با پدر و مادرم پای تی وی نشسته بودیم دلارام تو اتاقش بود. مثل اون چند روز گذشته دور اطراف پدرم می چرخیدمو کارای کوچیکش رو انجام میدادم. زیر سیگاریشو خالی میکردم هر بار دفتر و دستکش کنارش پخش بود بعد از رفتنش جمع و جورش میکردمو تو اتاق کارش قرار میدادم البته هدفم از این کار از خر شیطون پائین اومدن پدرم بود تا مثل سابق ماشین رو در اختیار من هم قرار بده ...
اون شب از حرفایی که پدرم تلفنی با یکی از دوستاش میزد فهمیدم قصد داره ماشین 206 رو بفروشه جای اون اسپورتیج بگیره... با فهمیدن این موضوع خود به خود داشت تو کونم عروسی میشد مدتها بود که بهش میگفتم 206 دیگه قدیمی شده ولی پدرم اهمیت نمیداد. نیم ساعتی با دوستش حرف زد بعد از اینکه تلفن رو قطه کرد ازش پرسیدم واقعا قصد این کار رو داری؟ یا بیچاره سر کار بود؟
دود سیگارشو بیرون داد و گفت این دوستمون تو کیاموتورز خرش بدجوری میره میخوام این لگن رو بفروشم اسپورتیج بردارم..
با این حرفی که پدرم زد دیگه داشتم ذوق مرگ میشدم منتهی سعی میکردم جلوی پدرم بروز ندم. تا حالا اسم این ماشین رو نشنیده بودم. چند لحظه بعد بلند شدمو آروم به سمت پله ها و اتاقم حرکت کردم قصد داشتم خوشحالی بابت این قضیه رو تو اتاق خودم ابراز کنم ... تو اتاقم راه می رفتمو با مشت روی تختم می کوبیدم و مثل این فوتبالیست ها که گل میزنن ابراز خوشحالی میکردم.
سریع پای سیستم کامپیوترم نشستمو ماشین اسپورتیج رو تو گوگل سرچ کردم هنوز نمیدونستم چه مدل قیافه ای داره فقط میدونستم از این ماشین های شاسی بلنده.
وقتی عکساشو تو اینترنت دیدم با دهن باز وای وای میکردم عجب ماشین شیک و خوشگلی بود. وای که با این ماشین می تونستم هر غلطی بخوام بکنم. با هر دختری که بخوام دوست بشم و حتی می تونستم باهاش دلارامو به چنگ بیارم
میدونستم با بودن یک ماشین شاسی بلند تو خونه تمایلات دلارام برای یاد گرفتن رانندگی 100 برابر میشه منم می تونستم در عوض یاد دادن رانندگی یواش یواش ازش درخواست کون کنم.
با این ماشین می تونستم جلوی دوستام تو دبیرستان پز بدم. با ماشین مسافرت برم و هزار کار دیگه ای که میشد با این ماشین کرد. خلاصه اون شب بدجوری خوشحال بودم.
دقیقا حالت و رفتارم برعکس چند ساعت قبل بودکه دلارام ریده بود تو اعصابم... با این حال تصمیم گرفتم اگه دلارام هنوز جریان ماشین رو نفهمیده با کم محلی بهش خبر بدم و یه جوری صحبت کنم که رانندگی یاد دادن هم به خاطر تیغ زدن های بدون فایده کنسل شده...
اون روز پنجشنبه تقریبا ساعت 9 شب بود و البته شب جمعه هم بود. یکی دو ماه پیش تو چنین شبی بود که تونستم بالاخره کون ناز دلارامو تصاحب کنم. قصد داشتم در راستای مخ زدن دوباره دلارام با حرف زدن و پیامک دادن قضیه نصف شب تو اتاقش رو بهش یادآوری کنم تو فکر شیوه نوشتن این قضیه تو پیامک برای دلارام بودم که گوشی موبایلم زنگ خورد نگاه کردم سیاوش بود. می خواست بابت خرید موتورش سور بده.. درصورتیکه من به غیر از یک بار صحبتی از دادن شیرینی موتورش بهش نکرده بودم. تا اون موقع کس لیسی زیاد دیده بودم ولی کیر لیسی خیر که خوب سیاوش داشت به خاطر دلارام اول کیر لیسی و خایه مالی منو مبکرد تا بعد از اوکی گرفتن از من کس لبسی دلارامو کنه. این کیر لیسی رو هم امثال هومن مد کرده بود.
عاقبت ساعت 11 شب بود بعد از اینکه مطمئن شدم دلارام تو اتاقش هست پیامکی رو که از قبل آماده کرده بودم براش فرستادم اول دو بیت شعر از آهنگ جمعه شبای شهرام صولتی رو براش نوشتم:
جمعه شبا شب عشق و ستاره و مهتابه
جمعه شبا دل هر کی عاشقه بی تابه....
آخرش هم اضافه کردم یکی دو ماه پیش تو چنین شبی تقریبا ساعت 2 شب تو آسمونها پرواز میکردم...
بعد از فرستادن پیام کمی دلهره پیدا کرده بودم. رفتار چند ساعت پیش دلارام تو خیابون و کنار فروشگاه فرخی منو نگران کرده بود. هر لحظه انتظار داشتم دلارام با توپ پر وارد اتاقم بشه و با دری وری و فحش جوابمو بده چند دقیقه ای نگاهم به درب اتاقم بود و منتظر بودم ولی اتفاق خاصی نیافتاد. بلند شدم از اتاقم خارج شدم به سمت طبقه بالا و اتاق دلارام رفتم. صدای آهنگ گوشیش از تو اتاق بیرون می اومد. مطمئن شدم که خواب نیست و به احتمال صدرصد اون پیامک رو دریافت کرده بدون سر و صدا به اتاق خودم برگشتم و برای اطمینان گوشی موبایلمو هم چک کردم ولی جوابی نداده بود.
اون شب بعد از اینکه از بابت دلارام خیالم راحت شد دوباره فکرای عجیب و غریب سراغم اومد به این فکر میکردم که ارزش کون دلارام برای من بیشتره یا ماشین اسپورتیجی که پدرم قصد داشت طی یکی دو هفته آینده بخره... بر عکس خیلی ها به این نتیجه رسیدم که کون دلارام چند برابر بیشتر از ماشین اسپورتیج برام ارزش داره... به خاطر اینکه کردنش کلی به بدنم لذت میده و دائم کنارمه و می تونه حکم همسرمو موقع حال کردن برام داشته باشه...
هنوز نمیدونستم دلارام در مورد ماشینی که پدرم قصد خریدش رو داره خبر داره یا نه ولی اون لحظه که پدرم در این مورد صحبت میکرد تو اتاقش بود و کنار ما نبود. نمیدونستم اگه بفهمه چه عکس العملی نشون خواهد داد. صبح تقریبا ساعت 10 از خواب بیدار شدم همراه خانواده صبحانه خوردم چون پدرم دور دور کردن با ماشینش رو برای من تحریم کرده بود از خونه پیاده جیم زدم بیرون اول رفتم پیش دو تا از دوستام که از نتایج امتحانات خرداد ماه دوستانم مطلع بشم بعد هم یه راست رفتم در خونه سیاوش اول با موتور تریلش کلی تو محله دور دور کردیم چون تابستون بود و صبح موتور سواری خیلی حال میداد بعد هم تهران رو از شمال غرب که ما بودیم تا شمال شرق و جاده تلو و دماوند با موتور چرخیدیم ترک موتور سیاوش که نشسته بودم خبر خریدن ماشین اسپورتیج توسط پدرم رو به سیاوش گفتم خنده بلندی کرد و گفت ولی یادمه گفتی دور دور کردن با ماشینو برای تو و خواهرت ممنوع کرده... حسابی ریده به هیکلتونا.... بعد هم پرسید خواهرت از چند تا درس نمره نیاورده ؟ گفتم 3 تا به نشانه تاسف سرشو تکون داد و در همون حال ازم پرسید راستی خواهرت چند سالشه؟ بهش گفتم 17 سال ... 14 روز دیگه 23 مرداد امسال میشه 18 سالش.... وقتی اینو گفتم ادامه داد پس یه شیرینی تولد افتادم خونتون...
تو مسیر برگشت سیاوش بیشتر سوال کننده بود و من جواب میدادم. صدای بادی که از بیخ گوش ما رد میشد اجازه نمیداد حرفای همدیگه رو خوب متوجه بشیم وقتی حرف میزد باد آب دهنشو روی صورت من می پاشید.
یکی دو دقیقه ای بود سکوت کرده بودیم چشمامو بسته بودم تا بادی که به صورتم میخوره باعث سوزش چشمم نشه این سکوت زیاد طول نکشید چون دوباره به حرف اومد و گفت راستی دلارام تو این سن خواستگار هم داره؟ باز هم با این حرفش باد آب دهنشو رو صورت من پخش کرد. در حالیکه صورتمو با دستم پاک میکردم بهش گفتم یه چند تایی رو اطلاع دارم یکیش هم فامیله منتهی پدرم همه رو رد کرده و گفته دلارام هنوز بچه هست..
این بار قبل اینکه سوال کنه بهش گفتم کون گشاد حرف میزنی باد آب دهنتو می پاشه رو صورت من میشه لال مونی بگیری؟
با این حرفم خنده بلندی کرد منم چانه و فکمو روی کمرش قرار دادمو فشار دادم تا کونش پاره شه.... شک نداشتم که سیاوش با صحبت کردن در مورد دلارام هدفی داره ولی خوب احتمالا خجالت میکشه که مستقیما در موردش صحبت کنه.
تو راه رفتیم تو یک رستوران شیک بابت شیرینی موتورش ازش یه جوجه کباب با تمامی متعلقاتش گرفتم و کلی تو خرج انداختمش... تو مسیر برگشت به خونه در میان هیاهو و صدای موتور تریل سیاوش و بادی که به صورتمان میخورد باز هم بحث ماشین پدرم بین منو سیاوش داغ بود. تو حین این صحبت ها باز هم حرف رو کشید به دلارامو و گفت راستی خواهرت هم رانندگی بلده؟ برای اینکه صدام به گوشش برسه در گوشش بلند گفتم نه و ادامه دادم هنوز سن و سالش به اون حدی که آموزشگاه رانندگی تعیین کرده نرسیده دو سه هفته ای بود داشتم با ماشین بابام رانندگی یادش میدادم ولی از وقتی نمره نیاوردیم دیگه ماشینشو دست ما نمیده. یه جورایی تحریم شدیم. ولی خوب پدرم که از خر شیطون پائین بیاد میخوام بهش یاد بدم...
یه لحظه سرش رو برگردوند و در حالیکه چشماش رو درشت کرده بود با تعجب گفت با اسپورتیج؟
وقتی بهش جواب مثبت دادم یک لحظه دستشو از رو فرمان موتور برداشت و روی سر من قرار داد و گفت خاک بر سرت آدم با اسپورتیج رانندگی یاد میده؟ اونم به کسی که تا حالا رانندگی نکرده؟
جوابی نداشتم که بهش بدم وقتی دید حرفی ندارم بزنم بهم گفت خنگول خوب بذار چند روز دیگه که تولدشه 18 سالش که تموم شد بره آموزشگاه رانندگی با پیکان و پراید یادش میدن چرا میخوای ماشین باباتو به گا بدی؟
به کوچمون که رسیدیم یهو مثل اینهایی که تازه یادشون اومده برگشت گفت راستی مهرشاد گفتی تولد خواهرت چندم مرداده؟ این بار دقیق تر از دفعه قبل بهش گفتم دو هفته دیگه پنج شنبه شب 23 مرداد وقتی اینو گفتم یه لحظه مکس کرد و گفت تا حالا به خواهرت کادو تولد دادی؟
با توجه به حرف هایی که سیاوش تو اون یکی دو ساعت زده بود فهمیده بودم که سیاستش اینه که یواش یواش وارد حریم خصوصی و خانوادگی من و دلارام بشه بنابراین چون خود من هم هدفم این بود که دلارامو سر راه سیاوش قرار بدم تمام سوال هاشو در کمال خونسردی جواب میدادم. بهش گفتم پارسال بهش کادو دادم ولی امسال هم خودش منو بد جوری تیغ زده و هم پدرم پول تفریحات منو به خاطر گندی که تو امتحانات زدم کم کرده... همین دیروز هم 100 تومان لوازم آرایش خرید که من پرداخت کردم.. در جواب حرف من برگشت گفت بالاخره از برادرش انتظار داره خوب....
این کونی سیاوش تو اون لحظه داشت برا ما از دلارام طرفداری میکرد.کس لیسی رو خیلی زود شروع کرده بود.
جلوی درب خونمون که از موتورش پیاده شدم چند تا گاز به موتورش داد و همزمان گفت به دلارام بگو اگه منو تو جشن تولدش دعوت کنه یه کادوی توپ پیش من داره که عمری برادرش هم بهش داده باشه ...
بعد هم به نشانه رفتن بوقی زد و از کنار من دور شد.
وارد حیاط که شدم حرف های سیاوش تو اون یکی دو ساعت در مورد دلارام مدام تو گوشم صدا میکرد. سیاوش تو اون یکی دو ساعتی که روی موتور باهاش بودم خیلی خواهر خواهرت میکرد و در مورد دلارام حرف میزد. شاید داشت به من پیام میداد که دنبال دلارامه
البته من هم همینو می خواستم دیدن کرده شدن دلارام مثل خوره داشت منو میخورد...
وارد هال که شدم به مادرم اعلام کردم که ناهار خوردمو بعد به اتاقم رفتم. تا اون لحظه نمیدونستم آیا دلارام موضوع تغییر ماشین پدرم رو فهمیده یا نه با این حال وقتی فهمیدم دلارام تو اتاقشه تصمیم گرفتم بهش خبر بدم ولی چون به خاطر اون 100 هزار تومانی که از من تیغ زده بود هنوز از دستش ناراحت بودم تصمیم گرفتم زیاد تحویلش نگیرمو از طریق پیامک بهش این خبر رو بدم. همون لحظه هم کرمم گرفت که همراه این خبر یه تیکه هم بارش کنم. رو تختم نشستمو به دلارام پیامک زدم که این همه مثل دیروز بهت خیر رسوندم اونوقت خیر رسوندنت به من فقط همون یک بار بود با اینکه از دستت ناراحتم ولی میخوام یه خبر بهت بدم بابا میخواد ماشین اسپورتیج بخره..
سیاستم این بود تا همراه با خبرهای این مدلی بهش تیکه بندازم و سر صحبت رو باز کنم تا یواش یواش راه رو برای کردن دوباره اش باز کنم. دوباره دلهره پیدا کرده بودم. این بار خیلی تابلو تر تو پیامک بهش تیکه انداخته بودم میدونستم ممکنه عکس العمل نشون بده
دو سه دقیقه بعد در اتاقم به یکباره باز شد و دلارام جلوی در ظاهر شد یه لحظه ریدم به خودم دو تا دستاش رو روی صورتش قرار داده بود تا اومدم درست و حسابی جابجا بشم خودمو جمع جور کنم با صدایی که انگار خوشحالی از توش می بارید به من گفت راست میگی؟
وقتی قیافه متعجب و هنگ کرده منو دید به من گفت راست میگی میخواد اسپورتیج بخره؟
با این حرفش نفس راحتی کشیدم بهش گفتم باور نمیکنی برو از خودش بپرس
دوباره در اتاقمو به هم کوبید رفت پائین..
سه چهار دقیقه ای بود تو اتاقم پای کامپیوترم نشسته بودم و داشتم به این فکر میکردم که چطوری از این امتیاز رانندگی و ماشینی که پدرم قصد داشت بخره دلارامو برای کردن تحت فشار بذارم که یهو دیدم دوباره درب اتاقم باز شد و دلارام وای وای کنان وارد اتاقم شد. در حالیکه خوشحالی از سر و صورتش می بارید رو به من گفت این آقای فرخی هم ماشینش هیوندا توسانه دیروز جلوی درب فروشگاش پارک بود دیدیش؟
سرمو به نشانه منفی تکون دادم...
قصد داشتم همچنان به خاطر اون 100 تومانی که از من تیغ زده بود بهش کم محلی کنم.
برای اینکه تلافی کار دیروزش رو در بیارم و یک ضد حال اساسی بهش زده باشم بهش گفتم بیخود خوشحال نباش غیر از سوار شدن کار دیگه ای نمی تونی انجام بدی...
یک (یعنی چی) کش دار گفت و با تعجب منو نگاه کرد. ادامه دادم وقتی خیرت به همه میرسه الا من مگه من مغز خر خوردم وقت بذرام به تو رانندگی یاد بدم دیروز یادته 100 تومان بالا کشیدی؟ یهو از دهنم پرید بهش گفتم حتی سیاوش هم امروز میگفت یه وقت خر نشی با اسپورتیج به خواهرت رانندگی یاد بدی؟
بعد هم دو تا کس شعر دیگه خودم به حرف سیاوش اضافه کردمو و گفتم برگشته میگه اسپورتیجه پول خون خواهرته.....
در حالیکه این رو به دلارام میگفتم آروم می خندیدم. تا این حرف از دهنم در اومد دلارام با یه حالت عصبی گفت سیاوش گو خورده با دهن تو....
حالا این من بودم که داشتم حال میکردمو می خندیدم . دلارام داشت از هفت جا جر میخورد.
برای سوزوندن بیشترش بهش گفتم تو فکر کردی بابا ماشین بالای 100 میلیونی رو میاره به تو میده رانندگی یاد بگیری؟
یه پارک دوبل باهاش بزنی چرخ هاش در میاد. اصلا پارک دوبل زدن خانمها رو همه میدونن چه جوریه... همچنان حرف میزدم و می خندیدم. دلارام هر چی که دم دستش بود به طرف من پرت میکرد و همزمان به سیاوش فحش میداد و میگفت مگر دستم به اون انتر کونی نرسه....
بیچاره سیاوش چه فحش هایی از دلارام میخورد خودش خبر نداشت...
برای اینکه شر رو بخوابونم بهش گفتم حالا بذار ببینم واقعا بابا ماشین میخره یا نه... بعد یک فکری برات میکنیم فعلا که دست زدن به ماشین ممنوعه...
محکم در اتاقمو به هم کوبید و بیرون رفت..
اون روز دیگه دلارامو تا موقع شام زیاد ندیدم. بعد از شام به اتاقم که برگشتم دو سه تا میس کال داشتم یکیش مال سیاوش بود. بهش زنگ زدم به من گفت به یاد قدیم هوس ورق بازی و تخته نرد کردم اگه فردا جایی نمیرم بیاد خونه ما چند ساعتی بازی کنیم. قرار شد فردا صبح به خونه ما بیاد البته مگر کس خل بوده باشم که ندونم برای چی میخواد به خونه ما بیاد. یه جا تو اینترنت خونده بودم آدم وقتی بی تعصب و بی غیرت باشه دیگران تا داخل خونه و حتی تو رختخواب هم جلو میان و این در مورد سیاوش صدق میکرد.
کاشکی از فردای اون روزی که سیاوش می خواست به خونه ما بیاد نمی اومد. شاید خیلی از اتفاقاتی که درآینده قرار بود بیافته نمی افتاد چون معتقدم پایه همه اتفاقات بعدی از همون روز شروع شد...
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  ویرایش شده توسط: sxtix   
مرد

 
قسمت ششم

رانندگی با طعم کس

اون روز صبح چون قرار بود سیاوش به خونه ما بیاد و من شب قبلش از طرف سیاوش علیه دلارام حرف زده بودم می ترسیدم با اومدن سیاوش به خونه ما دلارام شر درست کنه برای همین تصمیم گرفتم تا سیاوش نیومده دلارامو آروم کنم. یک بار دیگه پیش دلارام رفتمو این بار جدی تر از دفعه قبل بهش گفتم:
قانونا و عرفا هیچ جا و هیچ کجا حتی تو آموزشگاه های رانندگی با ماشین مدل بالا و گرون به کسی رانندگی یاد نمیدن به خصوص کسی که تا حالا رانندگی نکرده ولی بهت قول مردونه میدم به دور از چشم های بابا تو زمین فوتبال آسفالته نصر چه با اسپورتیج و چه با ماشین دیگه ای بهت یاد بدم. آموزشگاه رانندگی هم که رفتی اونجا قانون رانندگی و آموزش حرفه ای رو بهت یاد میدن تا اون موقع هم دیگه سن و سالت قانونیه می تونی گواهی نامه هم بگیری....
با این حرفام گل از گلش شکفت وقتی دیدم موقعیتش مناسبه بهش گفتم منتهی تو هم باید هوای منو داشته باشی چند لحظه متعجب منو نگاه کرد و گفت یعنی چی؟
دیگه ادامه ندادم برای اینکه موضوع رو عوض کنم بهش گفتم راستی سیاوش داره میاد اینجا ورق بازی یه وقت بابت حرفی که زده شر درست نکنی خواستی از ما پذیرایی کن نخواستی هم همون پائین بمون..
بعد بدون اینکه منتظر حرفی از جانب دلارام باشم از پله ها بالا رفتمو وارد اتاقم شدم روی تختم دراز کشیدم و دو دستمو زیر سرم قرار دادم به این فکر میکردم که اگر دلارام دختر بی ریخت و زشتی بود و اندام خوبی نداشت باز هم تمایل به دیدن کرده شدنش توسط دیگران داشتم؟ و یا آیا خودمم دوست داشتم بکنمش؟
باز هم جواب صدرصد نه بود. تازه ممکن بود از این برادرهای غیرتی میشدم .
یقین کامل داشتم اون برادرهایی که تمایل به کردن خواهر و یا دیدن کرده شدن خواهرشون دارند دلیلشون اینه که اون ایده آل هایی که مد نظرشون هست به جای دخترای غریبه تو خواهر خودشون دیدن و این ایده آل ها یواش یواش اونها رو به سمت خواهرشون کشیده...
اون زمان که هنوز دلارامو نکرده بودم منطق و وجدانم بیشتر بود ولی با کردن دلارام شهوتم قدرت بیشتری پیدا کرده بود طوریکه هر بار منو به سمت تمایلات بیشتر و جدیدتر می کشید با این حال هنوز کورسویی از وجدانم باقی مانده بود که به من ندا میداد تو که دیگه دلارامو کردی و ازش کام گرفتی تا همین جا بسه و دیگه ادامه نده اگه هم همچنان به خواهرت تمایل داری خودت بکنش و اجازه نده دیگران با خواهرت خودشون رو ارضا کنن. ولی این نجوا صدای ضعیفی داشت
برعکس شهوتم مدام به من نهیب میزد که فقط همین یکبار رو تجربه کن و کرده شدن دلارامو ببین.
حتی فکر کردن به کرده شدن دلارام هم بدنمو از لذت به لرزه می انداخت.
تو این فکرا بودم که گوشی موبایلم زنگ خورد نگاه کردم سیاوش بود عادت نداشت زنگ خونه رو بزنه هر وقت جلوی در خونه ما می اومد به گوشی موبایلم زنگ میزد. به طبقه پائین و سالن پذیرایی رفتم دلارام تو آشپزخونه و پشت به من داشت میوه و شیرینی رو آماده میکرد. همونجور که به سمت راهرو و حیاط می رفتم به صورت گذری به اندام دلارام نگاه میکردم همون شلوار سفید رنگ شب قبل پاش بود که به خاطر تنگ بودنش گاهی وقتها لای کونش گیر میکرد و خیلی قشنگ درز کونشو نشون میداد تاپشو عوض کرده بود و همون تاپ صورتیه رو پوشیده بود..
به حیاط که رسیدم کمک سیاوش کردم تا موتور تریلش رو به حیاط بیاره. با سیاوش که وارد حال شدیم دلارام جلومون ظاهر شد تازه صورتشو دیدم یه آرایش خیلی ناز هم کرده بود که کیر هر جنبنده ای رو سیخ میکرد. البته آرایش کردنش کاملا طبیعی بود هر وقت مهمان خونه ما می اومد دلارام به سر وضع خودش می رسید . جواب سلام و احوالپرسی سیاوش رو نداد همانطور مستقیم و با اخم نگاهش میکرد.
سیاوش وقتی دید دلارام جواب سلامشو نداد یه جوری با تعجب منو نگاه کرد چون قبلا با دلارام شوخی حرفی داشت در حالیکه می خندید به من گفت این اسکل چش شده؟
تا اومدم حرفی بزنم خود دلارام به حرف اومد و گفت انتر این چه حرفایی بود دیروز به مهرشاد زده بودی؟
سیاوش که انگاری انتظار چنین برخوردی رو از طرف دلارام نداشت شوکه شده بود و منو نگاه میکرد. به سمت بالا و طبقه بالا هلش دادم. وقتی وارد اتاقم شدیم جریان رو برای سیاوش گفتم شاکی بود که چرا با این کار جلوی دلارام ضایعش کردم....
چند دقیقه ای بود که با سیاوش در حال بازی بودیم البته حین بازی بابت اون قضیه همچنان نق میزد. وقتی دلارام با میوه و شیرینی وارد اتاقم شد مثل این کس ندیده ها شروع به پاچه خواری کرد و گفت من این جوری که مهرشاد بهت گفته حرف نزدم...
چند دقیقه ای بود سیاوش بازی رو ول کرده بود و داشت با دلارام بحث میکرد کس لیسی دیده بودیم ولی اینکه یکی بلند شه بیاد خونه دوستش و کس لیسی خواهرشو کنه ندیده بودم.
اوج کس لیسی سیاوش هم زمانی بود که به من و دلارام گفت اگه میخواد رانندگی یاد بگیره داداش من یه پراید مدل 81 داره که چند وقته گوشه حیاط پارکه خودش از طرف شرکتشون چند وقته رفته عسلویه ماموریت اگه واقعا میخوای یاد بگیری مهرشاد بیاد چند روزی ماشین رو ببره بهت یاد بده بعد هم رو به من کرد و گفت فقط احتمال داره به خاطر اینکه چند وقت روشن نشده باطریش خوابیده باشه فقط خودت باید ردیفش کنی در ضمن گلگیر سمت راستش هم یه تصادف کوچیک داشته یه خورده فرورفتگی داره اگه میخوای بیا ببر...
بعد هم به دلارام نگاه کرد تا نظرشو بدونه. خودمم به دلارام نگاه کردم بهش گفتم میخوای؟ حرفی نزد و اتاق ما رو ترک کرد
با توجه به شناختی که از رفتار دلارام داشتم می دونستم حرفی نداره منتهی غرورش بهش اجازه نمیده که بعد از این همه تیکه ای که بار سیاوش کرد راحت این قضیه رو قبول کنه...
بماند که بعد از رفتن دلارام از اتاق بین من و سیاوش چه کس شعرهایی که زده نشد...
پراید برادرش رو اون موقع ها که تو خونه اونها ورق بازی میکردیم دیده بودم رنگش بژ بود اولش فکر میکردم سیاوش با وسط کشیدن جریان پراید داداشش داره دلارامو اسکل میکنه ولی با رفتن دلارام باز هم همون صحبت ها رو به منم گفت.
اون لحظه به این فکر میکردم که سیاوش تا کجا حاضره برای دلارام هزینه کنه...
دوباره پائین رفتم به دلارام گفتم قضیه پراید برادر سیاوش جدیه سیاوش دروغ نگفته برای اینکه بیشتر به جدی بودن این قضیه پی ببره بهش گفتم به هیچ عنوان بابا و مامان نباید از این قضیه بویی ببرن اگه بفهمن هردومون بیچاره میشیم.
شک نداشتم تمایل دلارام برای یاد گرفتن رانندگی از زمانیکه فهمیده پدرم میخواد ماشینش رو عوض کنه چند برابر شده همه این جر و بحث ها دقیقا به خاطر همین بود هر چقدر دلارام بیشتر برای یاد گرفتن رانندگی اسرار میکرد با این کارش منو هم بیشتر به کونش نزدیکتر میکرد.
اون روز بالاخره قرار شد بعد از اینکه دلارام از اردوی تفریحی دبیرستانشون برگشت رانندگی رو حالا یا با ماشین پدرم یا با ماشین برادر سیاوش بهش یاد بدم.
روز 10 مرداد بود فرداش یعنی 11 مرداد قرار بود دلارام به همراه دخترای ممتاز دبیرستانشون به این اردو برن
عزا گرفته بودم تو این پنج روزی که دلارام خونه نیست چه کنم.
با وجود اینکه از سه درس نمره نیاورده بود ولی هنوز جز شاگردهای ممتاز دبیرستانشون قبولش داشتن و مسئولین مدرسه اسمشو تو اون لیست اردوی تفریحی به شیراز رد کرده بودن.
دلارام به ناچار رفتنی بود من می بایست پنج روز رو تنهایی تو خونه سر میکردم. به همین دلیل تصمیم گرفتم تو اون چند روزی که دلارام خونه نیست در طول روز بیشتر با سیاوش باشم چون یقین داشتم دیر یا زود چه با موافقت من و چه با مخالفت من و پنهانی مخ دلارام رو میزنه ترتیبشو میده....
چون میدونستم در مورد من و دلارام اطلاعات کاملی داره و هومن همه چیز رو بهش گفته میدونست که من خودم دنبال دلارام هستم میدونست که دلارام اهل حال و بذار شده و از همه مهمتر میدونست که من از اینکه دلارام کرده بشه لذت می برم.
شاید اگر بعد از اینکه هومن دلارامو کرد با سیاوش از دبیرستان به خونه بر نمی گشتم و اگر دبیرستان دخترونه به خاطر تابستون تعطیل نمیشد تا حالا ترتیب دلارامو داده بود.
با این وجود حالا که دیگه کار از کار گذشته بود تصمیم گرفته بودم تو اون پنج روزی که دلارام خونه نیست بیشتر از گذشته به سیاوش چراغ سبز نشون بدم تا مانع از دوست شدن پنهانی با دلارام بشم.
از ظهر همون روزی که سیاوش از خونه ما رفت و به من پیشنهاد پراید برادرش رو داد مدام به دلارام قول یاد دادن رانندگی رو میدادم. ولی هر بار تاکید میکردم البته تو هم باید برام جبران کنی جواب دلارام در مقابل این حرفای من فقط سکوت بود.... نه باشه میگفت و نه مخالفت میکرد
برای اینکه بیشتر راغب به جبران کردن باشه از کلاس رانندگی و نشستن پشت فرمان ماشین های شاسی بلند و امکانات ویژه ای که دارند براش میگفتم... اینکه من و تو با این ماشین می تونیم با دوستامون تفریح بریم مسافرت بریم دانشگاه بریم و هر وقت این حرفها رو بهش می زدم نیشش تا بناگوش باز میشد هر بار که اینطوری می خندید و می دیدم موقعیتش جوره جمله تو هم باید جبران کنی رو پشت بند حرفام بهش میزدم و این باعث میشد اون خنده زیادی که روی لباش نقش بسته اندکی محو بشه...
مطمئن بودم میدونه منظورم چیه ولی می ترسه ابراز کنه. عصر که شد یواش یواش ناراحت و پکر میشدم اصلا تحمل اینو نداشتم که دلارام پنج روزی از من دور باشه. بد جوری بهش عادت کرده بودم این وضعیت ناراحتی و کم حرف بودنم اون روز حتی تا بعد از شام هم ادامه داشت شب موقع خواب خوابم نمی برد ناراحتیم به من اجازه خوابیدن نمیداد. تو تخت خوابم دراز کشیده بودم و به جریان چند ساعت پیش تو خونه با سیاوش و دلارام فکر میکردم نگاه های هیستیریک سیاوش به سینه و کون دلارام وقتیکه سرپا ایستاده بود و یا راه میرفت منو بد جوری حشری کرده بود. ناخودآگاه دستم به سمت کیرم رفته بود در حالیکه به رفتارهای سیاوش با دلارام فکر میکردم کیرمو می مالیدم. چند روزی بود جلق نزده بودم به این فکر میکردم که چرا سیاوش با اینکه میتونه با دخترای دیگه دوست بشه وقت و فکر خودشو داره برای کردن دلارام تلف میکنه و این همه خودش رو تو زحمت میندازه بعد یهو یاد خودم افتادم که من هم مثل سیاوش چنین شرایطی دارم براحتی می تونستم با دخترای دیگه دوست بشم و حتی با ماشینی که پدرم قصد خریدنش رو داشت دوست دختر بگیرم ولی خوب می دیدم بدن و کون دلارام و زیبائیش دست منو برای رفاقت با دخترای دیگه بسته شاید سیاوش هم چنین تفکری داشت با این تفاوت که شرایط کردن دلارام برای سیاوش آسونتر از من بود. همچنان دستم تو شلوارم بود کیرمو می مالیدم. بد جوری احتیاج به جلق زدن پیدا کرده بودم. ولی به یکباره فکری تمام ذهنمو آشفته کرد با اومدن این فکر بدنم یواش یواش شروع به لرزیدن کرد. کم کم احساس سرما میکردم. هر چقدر که زمان میگذشت بیشتر به این کار تمایل پیدا میکردم به خودم تلقین میکردم فقط با این کار می تونم پنج روز نبودن دلارامو تحمل کنم. چنان سردم شد که بلند شدم پتویی که زمستون روی خودم می انداختم از تو کمد بیرون کشیدم روی خودم انداختم. داشتم به جوانب این کار فکر میکردم شاید اگر دلارام بعد از اینکه کردمش باز هم به من پا میداد و اجازه میداد باز هم بکنمش این همه ترس و لرزیدن از بین میرفت وهمه چیز عادی میشد.
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
قسمت هفتم

نیمه شب با دلارام


ساعت اتاقمو نگاه کردم نزدیک یازده و نیم شب بود وسوسه این کار داشت مثل خوره بدنمو میخورد دیگه دست از جلق زدن کشیده بودم ولی همچنان کیرم شق بود فشار شهوت امان از من بریده بود بالاخره تصمیم قطعی به این کار گرفتم. پتو رو از روی خودم کنار زدم با بدن لرزون از رو تخت بلند شدم به سمت آینه تو اتاقم رفتم. ماشین سه تیغ برقی رو برداشتمو اومدم روی تختم نشستم شلوار و شورتمو تا زانو پائین کشیدم چراغ قوه گوشی موبایل رو روشن کردم و نورش رو روی کیرم قرار دادم با ماشین دور و اطراف کیرمو حسابی از موهای زائد پاک کردم این اولین بار بود که با ماشین ریش تراشم این کار کس خلی رو انجام میدادم.
از زمانیکه دلارامو کرده بودم دیگه به پشمهای کیرم و دور اطراف کیرم نرسیده بودم حالت زبری به خودش گرفته بود. کیر و اطراف کیرم حسابی صاف و صیقلی شده بود. ولی خوب تا ده پانزده دقیقه بود بد جوری پوستش میسوخت
گوشی موبایلمو برای ساعت 2 شب تنظیم کردم تا بیدارم کنه ولی این قدر ترس و استرس داشتم که خوابم نمی برد مدام بین خواب و بیداری بودم تا اومد درست درمون خوابم ببره گوشی موبایلم زنگ خورد.
نگاه کردم ساعت 2 شب بود وضعیتم جوری بود که انگاری اصلا نخوابیده بودم با بدنی لرزون از روی تختم پا شدم رفتم روی میز کامپیوترم یک مشت دستمال کاغذی برداشتمو از اتاقم خارج شدم از پله ها که بالا می رفتم لرزش بدنم بیشتر میشد جلوی در اتاق دلارام ایستاده بودم هی به خودم امیدواری میدادم که این چاقال خانم رو یک بار کردم آب از سرش گذشته اگر هم بیدار بشه کاری نمیتونه بکنه. دستگیره درب اتاقشو آروم گرفتم باز کردم هنوز دستم می لرزید وارد اتاقش شدم سمت تخت خوابشو نگاه کردم روی کمر به صورت خیلی نازی خوابیده بود ملحفه تختش تا ساق پاشو پوشونده بود از بخت تخمی من دمر نخوابیده بود و اون همه زدن موهای زائد کیرم بیخودی بود قصد داشتم کیرمو لای کون لختش قرار بدم که خوب شیوه خوابیدنش این اجازه رو نمیداد.. همون شلوار سفید و تاپ صورتی تنش بود نور چراغ خوابی که بالا سرش بود بیشتر روی تخت و اطراف تختش رو روشن کرده بود و برای من که قصد انجام کاری رو داشتم مناسب بود. دلارام دختر خوش خوابی بود تجربه بیدار کردنش اون زمان که هنوز نکرده بودمش و صبحها با تکون دادن کونش بیدارش میکردم نشون میداد که دستم برای دستمالی کردن دلارام کاملا بازه...
رفتم کنار تختش ایستادمو نگاش کردم تو یه خواب ناز بود با وجود اینکه یکی از امتیازات زیبایی دلارام چشمان درشتش بود ولی با اینکه بسته بود هیچ چیز از زیبایی صورتش کم نکرده بود ابرو مشکی پر پشت دخترانه بینی قلمی و باریک فرم لب نازش... صورت سفید که تو اون نور کم چراغ خوابش کاملا مشخص بود...
زیبایی دلارام چنان بود که بی شک اگه قبول میکرد حتی حاضر بودم پنهانی باهاش ازدواج کنم و پا بر روی قانون و عرف جامعه محرم و نامحرم میگذاشتم...
همچنان که اون صورت نازشو نگاه میکردم تو ذهنم دنبال این بودم که اگر بیدار شد چه جوابی باید برای اونجا بودنم اون وقت شب بهش بگم که یهو چشمم به گوشی ستیو سابقم افتاد که کنار سرش قرار داشت انگاری پدرم گوشی موبایلش رو بهش پس داده بود. یه لحظه خوشحال شدم و امیدوار بودم تحریم های من هم به زودی برداشته بشه تصمیم گرفتم فردا شب از پدرم دوباره ازش درخواست کنم تا بی خیال شه...
یه لحظه زد به سرم گوشی رو از کنار سرش برداشتمو کنجکاو بودم بینم با توجه به اینکه اون روز سیاوش دو سه ساعتی خونه ما بود آیا شماره ای بین دلارام و سیاوش رد و بدل شده یا نه. رفتم بالا سرش ایستادم تا نور گوشیش روی صورتش نیافته.. سریع قسمت شماره ها رو چک کردم خبری از شماره سیاوش نبود. تو قسمت آخرین تماس ها هم اثری از شماره سیاوش نبود. ولی یک شماره به اسم فروشگاه مد روز چند باری تماس گرفته بود همش حس میکردم این اسم رو یه جا دیدم ساعت های تماس هم حدودا یازده تا دوازده شب بود. تو قسمت تماس های گرفته شده هم دنبال شماره سیاوش بودم ولی اثری از شماره سیاوش نبود باز هم همون شماره فروشگاه مد روز توسط دلارام ساعت 9 شب تماس گرفته شده بود. تو قسمت پیامک های ارسالی و دریافتی هم خبری از سیاوش نبود. اونجا بود که به جای شماره سیاوش شماره فروشگاه مد روز به خاطر پیامک هایی که داده بود نظرمو به خودش جلب کرد با خوندن پیامک های شماره موبایلی که فروشگاه مد روز ارسال کرده بود کلا سیاوش رو فراموش کردم معلوم نبود این چه فروشگاه مد روزی بود که شعرهای ادبی و عاشقانه می فرستاد بد جوری کنجکاو شده بودم.سریع شماره موبایل مورد نظر رو چند بار تو ذهنم تکرار کردم تا از حفظ بشم بعد گوشی رو سر جاش گذاشتم وقتی دولا شدم تا گوشیش رو سر جاش بگذارم صورتم به صورتش کاملا نزدیک شده بود آخ که اون لب های نازش دیونه ام کرده بود انگار نه انگار که یک بار کرده بودمش آخ که کاشکی می تونستم اون کس نازشو همونجا رو تخت تصاحب کنم ولی این قانون های تخمی تخیلی اجازه چنین کاری رو نمیداد وسوسه شده بودم ازش لب بگیرم دست چپمو آروم به سمت کیر شق شده ام بردم دست راستمو بالای سرش ستون کردم و آروم صورتمو بیشتر از قبل به صورتش نزدیک کردم برای اینکه نفس هام به صورتش نخوره با دهن باز نفس می کشیدم. لبم به فاصله چند سانتیمتری از لبش قرار داشت سعی میکردم همچنان با دهانم نفس بکشم. آخ که اون لحظه با نگاه کردن به لبش آرزو میکردم کاشکی مال من بود جوری تا صبح میکردمش که نتونه راه بره....
به خاطر اینکه دهانم باز بود آب دهنم زیاد شده بود و هر بار مجبور به قورت دادنش میشدم با همون لب های خیسم که کم مونده بود آب دهنم ازش بیرون بیاد لبمو آروم رو لبش قرار دادمو کل لبشو به یکباره تو دهنم کردم. یه لحظه انگاری برق سه فاز به لبم وصل کردن کل بدنمو آتیش زد از مالیدن کیرم دست کشیدم تا آبم بیرون نزنه... دومین بار که لبمو روی لبش کشیدم به خاطر اینکه آمپر شهوتم بدجوری بالا زده بود ناشیانه و بدون دقت این کار رو کرده بودم برای همین سریع لبمو از لبش جدا کردمو پائین تختش طوریکه نفهمه اونجا هستم نشستم
تمام بدنم می لرزید چند دقیقه ای صبر کردم تا لرزیدن بدنم آروم تر شه بعد همونجور که زیر تختش پنهان شده بودم خودمو به سمت بالای تختش رسوندم و از اونجا بلند شدم صورتشو نگاه کردم هیچ حرکتی نکرده بود. دوباره آروم کنار تختش قرار گرفتم چون روی کمر خوابیده بود به هیچ عنوان به کونش دسترسی نداشتم برای همین دوباره کنار تختش نشستم دقیقا بین شکم و پاهاش نشسته بودم دست چپم دوباره داخل شلوار و روی کیرم بود.
دستمو آروم به سمت شکمش بردم تمام تلاشم این بود که مانع از لرزیدن دستم بشم به خودم امیدواری میدادم که اگه یک وقت بیدار شد و اعتراض کرد اون فایل صوتی که تو کامپیوترم مدت خیلی زیادی بود نگه میداشتم براش رو کنم و مانع از اقدام بعدیش بشم. با دست راستم لبه دمپای تاپشو گرفتم آروم به سمت بالا و شکمش کشیدم تا از روی شلوارش کنار بیاد با این کارم مقداری از شکمش هم بیرون افتاد به صورتش نگاه کردم وقتی خیالم راحت شد هنوز خوابه دستمو آروم به سمت کش شلوارش بردم اول کف دستمو روی شکمش قرار دادم تا دمای حرارت شکمش با دست من یکی بشه .
چهار تا انگشتمو همچنان که روی شکمش بود آروم آروم به لبه کش شلوارش نزدیک کردم همینطور سانتیمتر به سانتیمتر انگشتامو جلو می بردم اول انگشت بلند دستم به لبه شلوارش رسید کمی از کش شلوارش رد کردم به سمت بالا کشیدم تا انگشتای دیگه هم وارد شلوارش بشه پوست نرم و لطیف و دخترانه اش روکاملا با انگشتای دستم حس میکردم. یکی دو ماه پیش بود که با دستام این قسمت ها رو بدون ترس لمس کرده بودم حتی با مالیدن کسش ارضاش کرده بودم . این قدر دستمو جلو بردم تا تو سرازیری لای پاش قرارگرفت آه از نهادم بلند شده بود هر بار که با انگشتای دستم به سمت کسش پیشروی میکردم. به صورتش هم نگاه میکردم تا از خواب بودنش مطمئن بشم هر چقدر که با دستم پیشروی میکردم پوست پائین و شکمش هم لطیف تر و نرم تر میشد بالاخره انگشتای دستم به شورتش هم رسید همون انگشت بلنده رو مثل شلوارش زیر کش شورتش کردم بلند کردم تا بقیه انگشتام هم وارد شورتش بشه گرما و حرارت داخل شورتش چنان بالا بود که آمپر شهوتمو 100 برابر بیشتر کرد می دونستم چند سانتیمتر پائین تر یه شیار خیلی ناز و یه کس خیلی قشنگ انتظار دستمو میکشه اعصابم از دست بی عرضگی های خودم خورد بود من قبلا این کس رو خورده بودم لمس کرده بودم لیسیده بودم حتی کیرمو لای خط کسش کشیده بودم آبشو آورده بودم ولی حالا با ترس و لرز می خواستم بهش دست بزنم انگشتام که وارد شورتش شد هر چی که زیر دستم تو شورتش حس میکردم حرارت و گرمی بود بالاخره انگشت دستم خط بالای کسش رو لمس کرد از هول اینکه بیدار شه آه و ناله ام رو تو سینه خفه کرده بودم با رسیدن انگشت دستم به خط کسش انگاری که چیز تازه ای رو کشف کردم به یکباره انگشتامو بیشتر داخل شورتش کردم طوریکه برجستگی کسش درست لای انگشتای دستم قرار گرفت همچنان صاف بی مو و پر حرارت بود هیچ تغییری با یکی دو ماه پیش نکرده بود. این دختر اصلا بدنش مو نداشت. کسش کاملا صاف و صیقلی بود. یکی دو دقیقه ای انگشتای دستمو روی کسش بی حرکت نگه داشته بودم داشتم عشق دنیا رو میکردم. تو دلم آرزو میکردم کاشکی این کس مال من بود چه کسی افتخار باز کردن این کس رو داره تا اون زمان کس نکرده بودم هر چی کرده بودم کون بود خیلی دوست داشتم اولین کس رو که میکنم مال دلارام باشه. دوست داشتم لذت کس کردن رو با کس دلارام حس کنم برای اینکه داغی کسش رو بیشتر با دستم حس کنم همه دستمو به آرومی داخل شورتش کردمو روی کسش قرار دادم نفسم مثل گنجشک تند تند میزد. صدای قلبمو به وضوح می شنیدم . لامصب این شهوت اجازه فکر کردن درست حسابی و منطقی رو به من نمیداد واقعا کس این دخترای دبیرستانی یه ابهت و نرمی و لطافت خاصی نسبت به خانمهای سن بالا و متاهل داره...
با حرکتی لاک پشت وار یکی از انگشتامو روی خط کسش قرار دادم همچنان که دست چپم تو شلوارم بود و کیرمو می مالیدم شروع به بالا و پائین کردن انگشت دستم روی شیار کسش کردم . چند باری این کار رو کردم تا انگشتم مقداری وارد اون شیار ناز شد یک مقدار که انگشتمو لای شیار کسش کشیدم اون سوراخ داغ و نازشو پیدا کردم آخ که تصور اینکه وقتی تو خونه راه میره این سوراخ ناز همیشه لای پاش قرار داره دیونه ام میکرد نوک انگشتمو دقیقا روی سوراخش قرار دادمو آروم آروم حرکت دادم آخ که داشتم از این همه لذت بیهوش میشدم. دست چپم تو شلوارم بود و بد جوری کیرمو می مالیدم یکی دو دقیقه ای بود که داشتم آروم با سوراخ کسش بازی میکردم که یهو تکون خورد وحشت تمام بدنمو فراگرفت کمی بدنش رو به سمت راست و دیوار متمایل کرده بود مثل باد انگشتامو از روی پوست بدنش برداشتم تا تماسی با بدنش نداشته باشه ولی همچنان دستم تو شورتش بود بدنم به شدت می لرزید به غلط کردن و گو خوردن افتاده بودم تو اون لحظه مخم کار نمیکرد. واقعا مونده بودم چیکار کنم
دلارام همچنان بد از اون تکونی که خورد بی حرکت شده بود از اون لحظه ای که تکون خورده بود سرمو بیشتر پائین گرفته بودمو به صورتش دید نداشتم بفهمم چشماش بازه یا نه بیدارشده یا نه
دستم هنوز می لرزید یا باید دستمو بیرون می کشیدم یا باید ادامه میدادم ولی این کیر لامصب اجازه بی خیال شدن نمیداد چون دلارام باز بی حرکت شده بود مدام وسوسه ام میکرد که ادامه بدم
تو جامعه ای مثل ایران که دختر و پسرهاش همیشه تو کف هستند شهوت همیشه پیروزه من هم از این قاعده مستثنی نبودم برای همین دوباره وسوسه شدم همون انگشتی که روی سوراخ کسش قرار داده بودم آروم دوباره رو سوراخ کسش قرار بدم. چقدر داغ و نرم بود با همون انگشتم دوباره آروم شروع به مالیدنش کردم. گاهی تا ناخن داخل کسش میکردم آروم می مالیدمش اگه بگم داشتم از لذت بیهوش میشدم دروغ نگفتم برای اینکه یک وقت آبم نیاد دست چپمو روی کیرم گاهی وقت ها بی حرکت نگه میداشتم
دو سه دقیقه ای بود داشتم همینطور سوراخ کسش رو آروم می مالیدم یک مقدار نمناک شده بود که مالیدنش رو برای من آسونتر میکرد سرمو بالاتر گرفته بودم در حالیکه کسشو می مالیدم به صورتش هم نگاه میکردم..
تا چند دقیقه پیش تصمیم داشتم با دست راستم کسش رو بمالم با دست چپم جلق بزنم که خوب ترشحات و نمناکی کسش وسوسه ام کرد تا اول دلارامو ارضا کنم اصلا فکر نمیکردم با ارضا شدنش ممکنه بیدار بشه ...
از اون طرف چون میدونستم اگه اول آب خودمو بیارم با توجه به اینکه دلارام خواهرمه تجربه پیدا کرده بودم که بعد از اومدن آبم حس بدی به این کار پیدا میکنم برای همین تصمیم گرفتم اول دلارامو اگه شد ارضا کنم بعد خودمو... ...
همچنان داشتم سوراخ و اطراف کس دلارامو می مالیدم. دیگه داشتم از اینکه آبش بیاد نا امید میشدم ولی احساس کردم نفس کشیدنش تند تر شده یه لحظه هنگ کردم واقعا اون لحظه نمیدونستم دلارام بیداره یا واقعا خوابه ولی اونطور نفس کشیدن علائم بیداری بود ولی خوب همچنان چشماش بسته بود دهنش کمی باز شده بود و با دهن نفس می کشید. اون لحظه نمیدونستم باید چیکار کنم آیا ادامه بدم یا بی خیال بشم ترس از این داشتم که این نفس کشیدن های تند حالت عصبی دلارام باشه و به یکباره بلند شه و خرخره منو بگیره این بلاتکلیفی من در مورد دلارام باعث شد که بی خیال ارضا کردنش بشم و هر چه سریعتر آب خودمو بیارم ولی چند لحظه بعد که با مالیدن کسش قصد آوردن آب خودمو داشتم چند لحظه پاهاش دو سه تا تکون خیلی ریزی خورد و بلافاصله هم احساس کردم دستم خیس شد جوری دستم لزج و لبز شده بود که انگاری دستمو تو روغن کرده بودم.
یه لحظه هم هنگ کردم هم لذت بردم. از اینکه باز هم تونسته بودم آب دلارامو بیارم یه حس جالبی داشتم. با اومدن آب دلارام شهوت منم چند برابر شد طوریکه وقتی سر کیرمو گرفتم تا دستمال کاغذی روی کلاهکش قرار بدم زودتر از این کار و با فشار داخل شلوارم ریخت همین جور آب کیرم تو شلوارم می ریخت
آخ که انگاری تمام لذت دنیا تو اون لحظه به من تعلق گرفته بود. لذت آوردن آب دلارام جوری که خودش راضی نبود برای من خیلی زیاد بود نفس کشیدن هاش آروم شده بود بعد از اینکه تو شلوارم تخلیه شدم آروم دستمو از تو شورتش بیرون کشیدم.
بعید میدونستم اگر هم خواب بوده باشه با اومدن آبش بیدار نشده باشه...
هنوز هم از کنار دلارام بودن وحشت داشتم یواش یواش اون حس بد سراغم می اومد حسی که با توجه به تجربیات گذشته فقط تو رابطه نا مشروع خواهر و برادری اتفاق می افتاد بارها دوست دخترامو کرده بودم ولی چنین حسی در من به وجود نیومده بود. از ترس اینکه دلارام هم چنین حسی پیدا کنه آروم از کنار تختش بلند شدمو اتاقشو ترک کردم. شاید این حس بد در من که یکی دو ساعت بود در دلارام بیشتر از یکی دوساعت و حتی چند روز بود شاید برای همین بود که قصد فرار از خونه رو داشت. حالا که من تخلیه شهوت شده بودم به عاقبت این کار بیشتر فکر میکردم معلوم نبود عکس العمل دلارام فردا صبح چه خواهد بود ولی از این نظر خیالم راحت بود که فردا صبح قبل اینکه دلارام بیدار بشه پدر و مادرم به محل کارشون رفتن و من می تونم از کله صبح رفتار دلارامو زیر نظر بگیرم و اگر قصد داشت مثل دفعه قبل عکس العمل نشون بده و یا مشکلی درست کنه جلوش رو بگیرم
درب اتاقشو آروم بستمو از پله ها پائین اومدم به شلوار خوابم نگاه کردم که از بالا تا پائینش خیس شده بود. بعد از عوض کردن شلوارم روی تخت خوابم رفتمو دراز کشیدم بد جوری از من آب رفته بود چشمام بلافاصله سنگین شد و خوابم برد. صبح به یکباره از خواب پا شدم...
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  
مرد

 
قسمت هشتم

فرخی


ساعت 5 دقیقه به 8 بود یهو یاد جریان دیشب افتادم سریع مثل برق گرفته ها از تو رخت خوابم بلند شدم با توجه به اینکه میدونستم پدر و مادرم خونه نیستن چهار تا پله رو یکی میکردم تا پشت در اتاق دلارام رسیدم ترس از این داشتم قبل اینکه بیدار شده باشم دلارام اقدامی کرده باشه آروم دستگیره درب اتاقشو گرفتمو باز کردم وقتی داخل اتاق رو نگاه کردم خیالم راحت شد هنوز رو تخت خوابش خوابیده بود. در حالیکه نفس نفس میزدم آروم از پله ها پائین اومدم تا حالم جا بیاد به جای اینکه به اتاقم برم به طبقه پائین رفتم صبحانه رو آماده کردم و همونجا رو مبل دراز کشیدم یه جورایی نگهبان دلارام شده بودم تا ساعت 9:30 صبح بین خواب و بیداری چرت میزدمو نگاهم به پله ها و درب سالن پذیرایی بود ..
تا ساعت 10 صبح روی مبل نشسته بودم و منتظر دلارام بودم ولی پائین نیومده بود. کم کم داشتم نگران میشدم که شاید باز هم جریان دفعه قبل داره تکرار میشه و دلارام خجالت میکشه پائین بیاد و اگه پائین بیاد ممکنه از خونه بیرون بزنه و دوباره قصد فرار کنه هیچ وقت تا اون وقت صبح اینطوری نخوابیده بود زیاد اگه میخوابید تا ساعت 8:30 صبح بود و این اولین بارش بود و همین منو به شک انداخته بود که به خاطر جریان دیشب خجالت میکشه پائین بیاد البته اینو هم میدونست اگه پائین بیاد دیگه از پدر و مادرم خبری نیست و مستقیما با من روبرو میشه با توجه به تجربه ای که از کردن دلارام و آشنابودن با خصوصیات رفتاری و اخلاقیش داشتم تصمیم گرفتم حالا که اون پائین نمیاد من بالا برم. دیگه با پائین نیومدنش تا اون لحظه فهمیده بودم سر جریان دیشبه و کاملا بیدار بوده...
تصمیم داشتم به اتاقش که رفتم جوری باهاش صحبت کنم که انگار اتفاقی نیافتاده و مثلا خبر ندارم که دیشب بیدار شده دنبال بهونه ای بودم که بتونم جو سنگینی که احتمالا بین من و دلارام به وجود خواهد اومد رو یه جوری عادی جلوه بدم.
به پشت درب اتاقش که رسیدم این بهونه به ذهنم اومد آروم درب اتاقشو به سمت داخل کشیدم از لای درب داخل رو نگاه کردم هنوز روی تختش دراز کشیده بود و دستاش حرکت میکرد کاملا مشخص بود که بیداره دیگه شکم به یقین تبدیل شد که دیشب بابت دستمالی بیدار شده و از اینکه پائین بیاد خجالت میکشه..
خیلی عادی و ریلکس وارد اتاقش شدم بهش گفتم پاشو دیگه ظهر شد بعد از صبحانه می خوام برم ماشین داداش سیاوش رو ببینم اگه میخوای قبل اینکه بری اردو بیا بریم ببینیمش...
تو اون لحظات جوری رفتار میکردم که انگاری شب قبل هیچ اتفاقی نیافتاده انگاری این من نبودم که شب قبل کسش رو می مالیدم. در حالیکه انتظار عکس العمل سریع از جانب دلارامو نداشتم یهو از روی تختش بلند شد روی تختش نشست ازم سوال کرد صبحانه درست کردم یا نه ؟یکی دوبار موهای سرشو به قصد شوخی کشیدمو و گفتم برای توی حاضر خور صبحانه آمادست...بیا کوفت کن...
تو کمتر از نیم ساعت صبحانه خوردیم خوشبختانه جوری رفتار کرده بودم که انگاری از هیچی خبر ندارم. دقیقا جو بین من و دلارام اونجوری که من دوست داشتم جلو رفت... دلارام با رفتار عادی و طبیعیش وانمود میکرد که دیشب خواب بوده من هم دقیقا طوری رفتار میکردم که انگاری دلارام واقعا خواب بوده و نفهمیده من با کسش چیکار کردم.
بعد از اینکه فیلم بازی کردنم تموم شد به خودم یه احسنت گفتم که تونستم این بار دلارامو به خوبی مدیریت کنم این بار با اقدام سریع و به موقع خودم مانع از خراب شدن جو بین خودم و دلارام شده بودم. از اون روز تصمیم گرفتم بعد از برگشتن دلارام از اردوی شیراز هر وقت موقعیتش جور بود شبها به اتاقش برم و همین کار رو باهاش بکنم. به امید اینکه بالاخره یک شب با رضایت خودش دوباره کار به کردن بکشه...
در ادامه مدیریت کردن رفتار دلارام بعد از خوردن صبحانه جلوی خودش الکی به سیاوش زنگ زدم بعد از اینکه گوشیش رو جواب داد یه گفتگوی خیالی هم باهاش انجام دادم که خوب آخرش این گفتگو خوب تموم نشد و به دلارام گفتم که سیاوش ماشین رو برده تعمیر گاه تا بعد از ظهر ماشین تو تعمیرگاهه...
آگاه بودم که دلارام بعد از ظهر همون روز با اردوی مدرسه عازم شیراز میشه و دیگه زمانی برای دیدن ماشین سیاوش نداره. وقتی جریان نبودن سیاوش رو به دلارام گفتم کلی حالش گرفته شد ولی بهش قول دادم بعد از اومدنش از شیراز همه چی رو درست کرده باشم. بعد از ظهر همون روز دلارامو تا جلوی دبیرستانشون و کنار اتوبوس اردو بدرقه کردم حدودا 20 تا کس دبیرستانی توی اون اتوبوس بودن که معلوم نبود چندتاشون تا حالا کس و کون دادن.


*******

3 روزی بود که دلارام شیراز بود 14 مرداد بود و تا تولد دلارام 9 روز دیگه باقی مونده بود توی این سه روز سعی کرده بودم اوقات بیکاری خودمو که البته کم هم نبود با سیاوش و دیگر دوستان پر کنم. هنوز حوصله ای برای درس خوندن و امتحانات شهریور نداشتم. کارم تو خونه ورق بازی و فیفا 9 و بیرون رفتن با سیاوش و چند تا از دوستانی بود که هیچ کدوم نه هومن رو می شناختن و نه سیاوش و بقیه رو...
سیاوش بیشتر صبح ها خونه ما بود بعد از ناهار هم با هم بیرون می رفتیم همچنان محور بیشتر حرفاش آخرش به دلارام ختم میشد
یادمه روز اولی که دلارام خونه نبود در حال ورق بازی صحبت سر امتحانات شهریور ماه بود که یهو پرسید راستی خواهرت کادوی تولد از چی خوشش میاد چی دوست داره؟
اگر این سوال رو از یه نفر دیگه می پرسید حتما کونشو پاره میکرد ولی میدونستم کاملا از من شناخت کافی داره که راحت در مورد خواهرم سوال میکنه البته چون خودم هم دنبال این بودم که با سیاوش همکاری کنم خیلی عادی جوابشو میدادم
بهش گفتم:
عشق لوازم آرایشه... لباس... نمیدونم..
دوباره ازم سوال کرد اگه بخوام بهش کادوی تولد بدم ناراحت نمیشی که؟
هم با سر جواب منفی دادم و هم با زبان بهش گفتم مخالفتی ندارم.
یه دمت گرمی گفت و ادامه داد میدونستم مخالف نیستی خواستم باهات هماهنگ باشم...
یکی دو دقیقه ای بین ما سکوت بود بازیمون رو میکردیم که باز گفت میخوام یه پلاک طلا با زنجیرش بهش کادو بدم که تا حالا فکر نکنم برادرش هم بهش داده باشه...
مونده بودم چه جوابی بهش بدم
برای اینکه حرفی زده باشم بهش گفتم دلارام این قدر منو تیغ زده که اگه حساب کنم کلی پلاک طلا از کنارش در میاد.
به من نگاه کرد و با طعنه گفت مشکل از بی عرضگی خودته...
این جمله آخر سیاوش خیلی معنی دار بود با توجه به چیزهایی که از من میدونست حدس میزدم منظورش اینه که خواهرت این همه تیغت زده بی عرضه هستی و هنوز نتونستی بکنیش...
اون روز طعنه سیاوش رو به روی خودم نیاوردم بیچاره خبر نداشت که من یکبار دلارامو ناجور کرده بودمش...
با اینکه دلارام پیش ما نبود ولی سیاوش همچنان حرف رو به دلارام میکشید
روز اول رفتن دلارام وقتی فهمید دلارام توی اردوی شیرازه به من گفت راستی خواهرت اهل مسافرت هست؟
وقتی دید درست متوجه سوالش نشدم توضیح بیشتری داد و گفت دلارامتون اهل مسافرت مجردی مختلط هست؟ مثلا دختر و پسر جمع شیم بریم شمال ویا ایرانگردی....
یه بار هم که سیاوش خونه ما بود و داشتیم فیلم می دیدیم با دیدن چند تا از رژ لب های دلارام جلوی آینه توی هال بدون مقدمه رو به من کرد و گفت به نظرت این دلارامتون بیش از حد آرایش نمیکنه؟ بعد هم با خنده ادامه داد بهش بگو بدون آرایش هم خوشگله نیازی نداره صورتشو با اینا عجق وجقی کنه بعد هم بلند شد جلو آینه رفت یکی دو تا از رژ لب های دلارامو دستکاری کرد...
خیلی خوب میدونستم حرفای سیاوش همش کس شعره.. دلارام آرایش که میکرد صد برابر کس تر و چاقال تر میشد شک نداشتم سیاوش با پیش کشیدن این حرفا در مورد دلارام میخواد یواش یواش پیشنهاد دوستی با دلارام و نهایتا کردنش رو بده...
تو همین فکرا بودم که دوباره به حرف اومد و در حالیکه یکی از رژ لب های دلارامو به صورت و لبای خودش نزدیک میکرد ازم پرسید راستی دلارام ورزش هم میکنه؟ به چشم خواهری خیلی استیل بدنش رو فرمه...
برای اینکه یک وقت فکر نکنه از سوال های که در مورد دلارام می پرسه ناراحت میشم بهش گفتم پارسال تابستون ایروبیک می رفت ولی امسال که از سه تا درس نمره نیاورده نرفت دیگه...
موقع پاستور بازی هم چند باری حرف دلارامو وسط کشید و یه بار در حالیکه سرش رو به چپ و راست تکون میداد زد زیر خنده و گفت جای کس خل بازیهای خواهرت واقعا اینجا پیش ما خالیه بعد جای آدامسی که دلارام قبلا روی کارت ها چسبونده بود رو به من نشون داد و زد زیر خنده...
از اون طرف روز دومی هم که دلارام تو اردوی شیراز بود به شدت وسوسه شده بودم بدونم اون شخصی که به اسم فروشگاه مد روز برای دلارام پیامک های ادبی و عاشقانه می فرستاد کیه... فقط به یک نفر شک داشتم که البته اون یک نفر هم آشنای من نبود به همین دلیل با سیاوش بیرون از خونه برای دور دور با موتور قرار گذاشته بودم قصد داشتم بدون اینکه با سیاوش در این مورد حرفی بزنم سر از ماجرای این پیامک های عاشقانه و ادبی در بیارم. به همین دلیل ترک موتور سیاوش به مکان مورد نظرم که بهش شک داشتم رفتیم وقتی از خیابون مورد نظر و از کنار اون فروشگاه عبور کردیم شکم به یقین تبدیل شد که فرد مورد نظر آقای فرخی هست.
روی شیشه ویترین فروشگاه فرخی (مد روز) نوشته شده بود. بدون اینکه به سیاوش حرفی بزنم از اون خیابون عبور کردیم تو دلم غوغایی بود اعصابم داغون شده بود اینکه مرد های سن بالا هم افتادن دنبال دخترای 17-18 ساله برای من بسیار ناراحت کننده بود. همون موقع هم یهو به این فکر افتادم که شاید سیاوش و یا همکلاسی های دیگه با اسم های مختلف و شماره های دیگه با دلارام در ارتباط باشن و من متوجه نشوم. از این نوع پیچوندن دلارام جدا ناراحت بودم شاید اگر دلارام خونه بود برای اولین بار به خاطر این مدل رفتارها و کارهاش اعتراض میکردم..
همچنان که ترک موتور سیاوش توی خیابون می رفتیم یه لحظه سرتاپای این فرخی رو مثل فیلم ترمیناتور تجزیه تحلیل میکردم. فرخی مردی تقریبا 45-50 ساله بود و از پدرم مسن تر به نظر می اومد. اون روز که تو فروشگاه با دلارام دیدیمش یه مرد قد بلند بود که داخل مغازش کت و شلوار و کراوات زده بود و هیکلش درشت تر از پدرم بود یه خانم تقریبا 35 ساله هم تو فروشگاهش دیده بودم.
این قدر فکرم مشغول بود که حواسم به حرفایی که سیاوش میزد نبود هی ازم می پرسید ناراحت شدی از حرفم؟
بهش گفتم من اصلا نفهمیدم چی گفتی..حواسم نبود.
این بار پرسید چرا خواهرت تو خونه بیشتر شلوارهایی که می پوشه قرمزه یا صورتیه؟ انگار با رنگ عقب و جلوش ست میکنه...
حوصله نداشتم جوابشو بدم سیاوش هم فکر میکرد نفهمیدم منظورشو هی حرفشو تکرار میکرد..
من تو فکر کس کشی این آقای فرخی بودم که با وجود خر پیر بودنش داره مخ دختر 17-18 ساله رو میزنه سیاوش هم همچنان در حال رانندگی دوباره به دلارام گیر داده بود و از من پرسید خواهرت از اینکه دوستشو کردی چیزی فهمید؟
بهش گفتم اگه هم چیزی نفهمیده باشه هومن همه چیزو بهش گفته...
نگذاشت حرفمو کامل بزنم و گفت:
تقصیر خودت بود تو شناخت دوستای مورد اعتمادت اشتباه کردی اگه چشمتو خوب باز میکردی افراد با خایه تر از هومن و مورد اعتماد تر هم اطرافت وجود داشت و هنوز هم داره...
سیاوش چقدر زرنگ بود داشت همه چیز رو به هم ربط میداد تا به طور غیر مستقیم به من بگه اگه کسی قرار بود خواهرتو بکنه اون من بودم نه هومن...
در مقابل حرفای سیاوش سکوت کرده بودم. یه فکرم پیش این گنده بگ فرخی بود یه فکرم پیش حرفای سیاوش..
موتورش رو کناریکی از این خدمات بیمه ای موتور نگه داشت و در حالیکه از من میخواست پیاده بشم ازم سوال کرد راستی مهرشاد با خواهرت شوخی میکنم ناراحت میشی؟
وقتی بهش گفتم نه... یه دمت گرمی گفت و وارد خدمات بیمه شدیم...
موقع برگشت از بیمه تا سر کوچه ما دیگه حرفی از دلارام نزد ولی وقتی جلو درب خونمون از موتورش پیاده شدم باز دوباره ازم پرسید راستی خواهرت رفیق یا دوست همکلاسی بذار نداره؟ چند وقتیه کون نکردم. میخوام کمرمو خالی کنم
بهش گفتم لیلا بود...
وسط حرفم پرید و گفت دمت گرم ردیف کن بزنیم توش.. منم مثل خودش وسط حرفش پریدم و گفتم همون یک بار که داد با من و حتی دلارام رفاقتشو به هم زد.
یه ای کیر تو این شانسی گفت گازشو گرفت رفت.
از این حرف سیاوش اینطور برداشت کردم که منظورش دلارامه و میخواد بگه حالا که خواهرت بذاره و میده ردیف کن منم بزنم توش..
اون روز تا شب اعصابم همچنان به هم ریخته بود با وجود اینکه هر روز تلفنی با دلارام در ارتباط بودم ولی دیگه از بعد از ظهرش با شیراز تماسی نگرفتم. همه فکر و حواسم پیش این فرخی و سیاوش بود البته سیاوش جریانش با فرخی فرق میکرد سیاوش هم سن و سال من و دلارام بود می تونستیم همدیگه رو درک کنیم ولی این مادر جنده فرخی بدجوری رو اعصاب من بود. شک نداشتم پسر و دخترش حتی از من و دلارام هم بزرگتره اونوقت فیلش هوس دختر کم سن و سال 17 ساله کرده...
از این حرصم گرفته بود که چرا اون شب که دلارامو دستمالی میکردم جواب پیامک های دلارام به فرخی رو نخوندم.
البته به خاطر فاصله سنی خیلی زیاد فرخی با دلارام بعید میدونستم دلارام با این گنده بگ راه رفاقت بره و این کمی منو آروم میکرد...
همون شب پدرم با خبر خوبی که به من داد باعث شد از فکر فرخی موقتا بیرون بیام اون شب پدرم گفت چون احتمال داره پیامکی و یا اینترنتی خلافی خودرو گرفتن خلافی یک ماه آخر رو تو سایت نزنه ازم خواست فرداش برای گرفتن و پرداختن خلافی خودروش به پلیس به علاوه 10 برم... پدرم خبر داد که ماشینش رو فروخته و این خبر یعنی خرید اسپورتیج قطعیه...
اون شب تو کونم کاملا عروسی بود. دل تو دلم نبود از اون شب دیگه خودمو سوار بر اسپورتیج می دیدم.
فرداش هم که برای دریافت و پرداخت خلافی خودروی بابام با سیاوش بیرون رفتیم این خوشحالی همچنان ادامه داشت و نمیدونم چرا سیاوش رو پر روتر کرده بود اولش بهم گفت خوبه دیگه دبیرستان دخترونه که باز بشه تو هم دیگه با اسپورتیج دنبال گوشت های دبیرستانی می افتی البته آدم وقتی گوشت خالص تو خونه داشته باشه دنبال گوشت استخون دار نمیره...
با اینکه میدونستم منظورش دلارامه ولی جوابش رو ندادم وقتی دید سکوت کردم ازم پرسید راستی در مورد اون کاری که از هومن خواسته بودی برات انجام بده پشیمون شدی؟
برای اینکه یک قدم به هدفی که در مورد سیاوش و دلارام داشتم نزدیک بشم بهش گفتم هنوز پشیمون نشدم
بعد برای اینکه خجالت نکشم سریع موضوع رو عوض کردم ربطش دادم به اسپورتیج...
گفتم دلارام هنوز جریان فروختن ماشین بابامو نمیدونه هنوز بهش نگفتم اومدم گوشیمو از تو جیب شلوارم در بیارم همانطور که به موتورش گاز میداد بهم گفت اگه سخته گوشیت رو از جیب شلوارت در بیاری میخوای با گوشی من بهش زنگ بزن... بعد هم بدون اینکه منتظر جواب من باشه سریع گوشی موبایلشو از جیب پیراهنش درآورد داد به من.
چون شلوار جین پام بود درآوردن گوشیم اونم روی موتور کمی سخت بود و این سیاوش کون کش هم فرصت طلبی کرده بود قصد داشت شماره دلارامو اینطوری از من بگیره.
گوشی موبایلشو ازش گرفتم اون لحظه تو ذهنم دنبال این بودم که آیا واقعا میخوام کرده شدن دلارامو ببینم؟ آیا باز هم قراره یکی از دوستام ترتیب دلارامو بده؟ اگه از گوشی سیاوش به دلارام زنگ میزدم کار تموم بود داشتم صفحه ال سی دی گوشی سیاوش رو نگاه میکردم. شاید سیاوش هم هدفش از دادن گوشی موبایلش به من جواب بله گرفتن از من بود.
دوستان توجه کنند:
تو خاطراتت میوه ممنوعه مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید
     
  ویرایش شده توسط: sxtix   
صفحه  صفحه 1 از 4:  1  2  3  4  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

میوه ممنوعه ای به نام خواهر (فصل دوم)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA