انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 5 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

ساختمان پر ماجرا


مرد

 
من زیاد با سکس با محارم موافق نیستم ، اما از نگارش داستانت خوشم اومده ، البته اوایل خیلی قشنگ تر بود الان دیگه داره کم کم مثل بقیه داستان ها میشه ، اوایل داستان رو میشد مثل یه حقیقت قبول کرد حتی . اما این آخریا مثل داستانهای سکسی دیگه شده . البته بازم نگارشت رو دوست دارم و اینکه این فقط نظر شخصی من هست .
زندگی یک معادله چند مجهولی ریاضی است ، فقط مشکل در این است که تنها معلوم این معادله خودتی،در مقابل هزاران هزار مجهول و باید تنها با همین یک معلوم معادله را حل کنی .
     
  
مرد

 
داستان جالبیه
     
  
مرد

 
surosh007: قلم نوشتنت خوبه ولی بعد از ده قسمت انگار داستانت داره یکنواخت میشه .. ولی با این حساب کارت حرف نداره سعی کن مامانو هم به قصه وارد کنی

ممنون ؛ مادر به این داستان اضافه نمیشه چون اتفاقی رخ نداده بین من و مادرم گرچه با یکنواختی مخالفم ولی داستان به جاهای مختلف هم میرسه

gt2022: خیلی خوب می نویسی.منتظر قسمت های گی و سکس رضوان با بقیه هستم.همه گی هات دو طرفه بوده؟خیلی دوست داشتم گی یک طرفه می داشتی و پسره هم خودت رو میکرد هم رضوان رو.البته جدا.به هرحال این فکرای منه باید دید چه اتفاقاتی افتاده.ادامه بده
مرسی اون سکس هام در ادامه بهش میرسیم

ssoheyl: جون عالی نووشتی منم خیلی دوست دارم خواهرمو بکنم یه سکس اساسی کسشو بخورم حسابی جونننننننننننننننننننننن



luisbite76: داداش ترکوندی!دمت گرم که سریع آپ می کنی

مخلصم

hamed_blade2: عالی بود. روان و زیبا می نویسی ادامه بده

مرسی

arash1110: اینکه کسی بیاد خواهرتو بکنه رو نمی پسندم ، اگه به صورت ضربدری باشه مشکلی نیس ولی اینکه تو فقط نظاره گر باشی داستانت کپی میوه ممنوعه ای به نام خواهر میشه و تکراریه

ذره ای کپی از داستانی نیس که طی روند داستان متوجه میشی

ssoheyl: داستانت رو جالب و مهیج مینویسی اینکه یکی دیگه بیاد خوتهرتو بکنه شبیه یه داستان دیگه میشه رو ولش کن چون قبل از نظر دادن ارش۱۱۱۰ مشخص شد که اینطور نبوده و خواهر و برادر هردو خیلی راحت با هم سکس کردن این یک دوما بر فرض که لازم بود یکی دیگه هم بیاد تو داستان اونم حشریات خودشو داره. اما دو مطلب که من دوس دارم یکی اینکه گی تو جلوی خواهرت و لز اون جلوی تو البته اگه بصورت دید زدن باشه که چه بهتر دیگه اینکه از کس و کون مادر خانواده هم حرفی به میون نیومده معمولا پسرای که دوس دارن با خواهرشون سکس کنن قبلش کششون به سمت بدن مادرشون بوده و اون بوده که کیرشون تو خونه راست میکرده و کلی با فانتزی های مربوط به اون خودشونو تخلیه کردن شاید بد نباشه یه فلاش بک بزنی به اون زمانی که پسر خانواده مادرشو تو حموم یا سکسشو با پدرش دید میزده
اون زیاد کلیشه ایه که تو سکس با خواهر با مادر هم باشی و کلا بشه یه خونواده سکسی و دور از ذهن ولی پیشنهاد میکنم ادامه داستان هم دنبال کنی

natico: من زیاد با سکس با محارم موافق نیستم ، اما از نگارش داستانت خوشم اومده ، البته اوایل خیلی قشنگ تر بود الان دیگه داره کم کم مثل بقیه داستان ها میشه ، اوایل داستان رو میشد مثل یه حقیقت قبول کرد حتی . اما این آخریا مثل داستانهای سکسی دیگه شده . البته بازم نگارشت رو دوست دارم و اینکه این فقط نظر شخصی من هست .
ممنون از خوندنت ولی یعنی چی مثل داستانای سکسی شده؟؟ خب یه بخش از خاطراته که صحنه های سکسیش هم نوشته شده و قسمت های اول برای آماده کردن مخاطب برای صحنه های سکسی پیش رو بود.

marchobe: داستان جالبیه

مرسی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
سریعتر بزار.
     
  
مرد

 
داداش اگه میشه مامنتو بیار تو داستان
     
  
مرد

 

ساختمان پر ماجرا قسمت یازدهم

چشمامو باز کردم اتاق روشن شده بود تو خواب و بیداری بودم و چشام نیمه باز بود فکر میکردم کل دیشبو خواب بودم از ترس اینکه خواب بوده سریع چشم وا کردم و چشامو مالیدم ولی خوابی در کار نبود چون تن عشقمو تو بغلم احساس کردم تن لختش که همیشه و همیشه حرارتشو داشت لای کونش هنوز خیس بود و آبی که توش ریخته بودم و پس زده بود و لای کونشو لیز کرده بود و کیر سیخم لای کونش بود البته این سیخی فقط به خاطر کونش نبود پسرا همیشه صبحا ناخوداگاه سیخ میکنن ملافه رو از رومون کنار زدم و تن عشقمو تو روشنیه روز میدیدم مثل الماس میدرخشید رفتم طرف گردنش و بوسیدم و صورتشو دیدم چشماش بسته بود و هنوز خواب بود رضوان وقتایی که واقعا خواب بود خوابش سنگین بود رفتم نزدیک تر و لپشم بوس کردم خودمو ازش جدا کردم و رفتم اون طرفش دراز کشیدم یعنی روبروش غلتی زد و ساده دراز کشید که چشمم به کس نازش افتاده بود تاحالا به این واضحی ندیده بودمش خیلی خوشگل بود دلو میبرد نمیشد ببینی وکاری نکنی رفتم لای پاهاش و لبمو گذاشتم رو لبه های کسش و آروم بوسش میکردم و چوچولشو زبون میزدم و با ولع افتادم به خوردنش که دیدم تکونی خورد و چشماش باز شد وخوردن کسش بیدارش کرده بود بهش خندیدم و رفتم سمت صورتش گفتم "صبح بخیر فسقل خابالووو،راست میگن دخترارو باید سر صبح بعد از بیدار شدنشون دید" وخندیدم اونم خندش گرفت گفت " مرررض یعنی من زشتم الان؟"
گفتم خـــــــــــیــــــــــلــــــــی...خوشگلی" وخندیدم اونم خندش گرفت."گفتم دیشب خوب خوابیدی؟" یهو انگار تازه دیشبو یادش افتاد و دید تن لخت تو بغلمه سرخ شد و گفت " آره خیلی خوب بود" و نگاشو انداخت پایین دیشب تاریکی نمیزاشت واضح همو ببینیم ولی الان یه حال دیگه داشت بدون هیچ حرفی رفتم سراغ ادامه ی کارمو شروع کردم به لیسیدن کسش و گاز گرفتن لبه های کسش چشاشو بسته بود آآآآه کوچیک میکشید خیلی خوشمزه بود کسش حتی با وجود ترشحات و خیسی که داشت ازش سیر نمیشدم زبونم روی کسش تکون میدادم و گاهی نوک زبونم و میکردم تو کسش و درمیاوردم و کلی با کسش ور میرفتم و یه جورایی انگار اسباب بازیم بود لبه هاشو باز میکردم و تو کسش فوت میکردم و چوچولشو با لبم میک میزدم انقد خوردنمو تکرار کردم که یه تکونی به بدنش داد و آب کسش سرریز شد و منم نزاشتم قطره ای هدر بره..بهترین صبحونه ای بود که تو عمرم خورده بودم و همینطور به مک زدنم ادامه میدادم که دیگه صداش درومد ولش کن دیگه کندیش لبمو از کسش برداشتم و رفتم طرفش دهنم مزه ی آب کسشو میداد میخواستم خودشم طعمشو بچشه لبم گذاشتم رو لبشو زبونمو تو دهنش میچرخوندم اونم همکاری میکرد
از دیشب تا الان این اولین حرکتش بود کم کم یخش آب شد و یادش افتاد منم یه کیری دارم که باید مالیدش شروع کرد به مالیدنش و لبمو میخورد دیگه حریمی نبود و راحت بودیم باهم خودم خوابیدم و اونم به تلافی خوردن کسش و آوردن آبش سر صبح و سرحال کردنش خواست به منم حال بده رفت وسط پام و کیرمو میمالید و کم کم گذاشت تو دهنش خیلی حرفه ای تر از دیشب میخورد انگار فوت و فنشو یاد گرفته باشه لبشو دور کیرم حلقه میکرد و زبونشو میچرخوند و از پایین تنه کیرمو میمالید و سر خودشو تکون میداد جفت این پورن استارا شروع کرده بود به خوردن حدود پنج دقیقه ای خورد ولی انقد تو کارش وارد شده بود که نتونستم طاقت بیارم اینبار همینطور که ساک میزد آبمو خالی کردم تو دهنش با اشتها قطره قطره ی آبمو میخورد و لبشو رو سر کیرم حلقه کرده بود و میک میزد تا ذره ای آب تو رگ کیرم باقی نموونه تموم جونم از کیرم بیرون اومد و رضوان بازهم خوشحال بود ازینکه تونسته بود ارضام کنه سر صبحی با اینکه جفتمون آبمون اومده بود و بیحال بودیم ولی درکل سرحال شدیم با این سکس دهانی که داشتیم
خیلی جفتمون بو میدادیم یک اینکه آبم از دیشب لای کون رضوان مونده بود و دوم اینکه خیس عرق شده بودیم از دیشب بس که فعالیت داشتیم بدون معطلی دس انداختم زیر گردنش و کونش و انداختمش تو بقلم بلندش کردم گفت باز شروووع شد؟؟ بابا بزارم زمین فلج نیستم که " خندیدم گفتم نه فلج نیستی فسقل ولی من حال میکنم بقلت کنم مشکلیه؟؟ چشاشو ریز کرد که مثلا جدی برخورد کنه ولی خندش گرفت منم خندیدم و گفت کجا داری میبریم؟
حرفی نزدم و رسیدیم دم حموم ؛ حموم رو که دید خنده ای کرد در حمومو باز کردم و وارد راهرو شدیم تو راهرو بودیم و خواستم ببرمش داخل که از اونجایی که آبمو موقع دیدزدنش و کس مالیش ریخته بودم رد شدیم یهو جفتمون خیره شدیم به اون نقطه و خندمون گرفته بود بردمش تو حموم و از بقلم اومد پایین رفتیم زیر دوش بازم تو بغلم گرفتمش و کشوندمش تو سینه هام اونم سرشو گذاشته بود رو سینه هام و زیر آب بودیم
تو بقل هم خیلی صحنه ی رمانتیکی بود با وجود اینکه دیشب رضوانو کرده بودم و همین نیم ساعت پیش کسشو لیس زده بودم و واسم ساک زده بود و همین الان زیر دوش لخت بغلش کرده بودم اما بازم باور نمیشد همه ی اینها واقعی باشه و شبیه یه خواب بود هیچجوره دوس نداشتم بیدار بشم ازین خواب از فکر و خیال درومدم و شروع کردم به شستن عشقم رو نوک پا بلند شده بود که راحت بتونیم لب همدیگرو قفل کنیم با سینه هاش بازی میکردم از دیشب تا حالا مزشون نکرده بودم سرمو بردم نزدیک و نوک سینشو کردم تو دهنم سینه های نرم و درشتی داشت و رنگ نوکشون خیلی قشنگ بود کیرمم باز لای پاش سیخ شده بود و همزمان که سینه هاشو یکی یکی تو دهنم میکردم کیرمو میمالید دلم واسه کردنش تنگ شده بود با اینکه تازه آب ازم رفته بود بلندش کردم و پاهاشو انداخت دور کمرم بردمش روی سکوی حموم گذاشتمش و کمرش چسبید به زمین و پاهاشو داد بالا و سوراخ کونش نمایان شده بود یه تف روی سوراخ کونش انداختم و با انگشتام دوباره بازی میکردم باهاش گرچه دیشب کرده بودمش ولی بازم تنگ شده بود این دفعه زودتر از دفعه ی قبل آماده ی کردن شده بود جفتمون هیچی نمیگفتیم با نگاهامون باهم حرف میزدیم
وقتی سوراخشو آماده کردم کیر بی تابمو گذاشتم دم سوراخش و فشار کوچیکی دادم یه لحظه خودشو سفت کرد که خم شدم و لباشو به دهن گرفتم تا حواسشو پرت کنم و کم کم کیرمو تمام داخل کونش احساس کرده بودم به نفس نفس افتاده بود یه لحظه کاری نمیکردم و فقط قربون صدقه ی خودش و کونش میرفتم بعد از دو سه دقیقه شروع کردم اول به صورت یواش کیرمو داخل کونش حرکت دادن بعد سرعتمو بیشتر میکردم دیگه ترس و خجالتی نداشت و با سرعت تلمبه زدن من آه و ناله های بلندشو سر داد و جیغ میزد که موقع سکس این آه و ناله ها شهوتو چند برابر میکنه برا طرف مقابل
پاهاش روی شونه هام بود و لیسشون میزدم و کیرمو تو کونش به سختی حرکت میدادم یه جورایی قفل کونش شده بود رو ابرا بودم وقتی خواهرمو زیرم میدیدم و ناله هاشو وقتی کیرم تو کونش حرکت میکرد میشنیدم نزدیک بود آبم بیاد ولی خواستم حالت دیگه هم امتحان کنم بی هیچ حرفی بلندش کردم بردمش زیر دوش خوابوندمش کف حموم و بصورت طاقباز درازش کرد و من یه پاشو دادم بالا و کیرمو فرستادم داخل این حالت واسه کس کردن خیلی خوبه ولی کون سختیای خودشو داره به هرنحوی که بود کیرمو داخلش کردم و تلمبه زدنمو شروع کردم دستمم یکی رو کسش حرکت میکرد یکی با سینه هاش ور میرفت لبم هم قفل لبش بود در یه لحظه همه جای بدنمونو وارد کار کرده بودیم و کیف دنیارو میکردیم رضوان نفساش تند و ناله هاش بلندتر شده بود معلوم بود دوباره داره ارضا میشه منم به ضرب تو کونش میکوبوندم و کسشو میمالیدم طاقت نیاورد و آبش سرازیر و بیحال شد منم از کونش کشیدم بیرون و رفتم طرف صورتش فک کرد میخوام واسم ساک بزنه ولی صورتشو کشیدم عقب و مشغول جق زدن شدم تا اینکه آبم گرچه کم بود ولی با فشار اومد و ریخت رو صورت خوشگلش چشاشو بسته بود و میخندید وقتی حسابی تخلیه شدم کیرمو نزدیک دهنش کردم و شروع کرد به میک زدن تا آبی توش نمونه جفتمون خسته ولی راضی بودیم از سکس صبحمون بلندش کردم و دوباره شروع کردم به شستنش و صورتشو شستم خیلی جیگر شده بود وقتی آب میخورد به صورتش چشاشو باز کرد و لبخندی زد لبشو با لبم درگیر کرده بودم و میخوردم بعد ازاینکه همدیگرو شستیم از حموم درومدیم بیرون داشت میرفت طرف اتاقش گفتم کجااا؟
من دارم میمیرم از ضعف بدو بیا بریم صبحونه از دیشب تا حالا خیلی خسته شدیم گفت میرم لباس عوض میکنم میام الان گفتم بیخـــود حالش به همینه که لخت باشیم خنده ای کرد و گفت خل شدی بخدا و اومد طرف آشپزخونه نزاشتم کاری کنه و نشوندمش رو صندلی خودم صبحونه رو آماد کردم و نشستم کنارش خیلی بامزه بود جفتمون لخت مادرزاد کنارهم مشغول خوردن بودیم هم جالب بود هم سکسی داشتم نگاش میکردم که گفت چیه باااز سیر نشدی تو؟؟؟ نگاش کردم گفتم مگه میشه سیر شد؟؟ و در حال خوردنش بود که بلندش کردم و نشوندمش رو پام کیر خوابیدم رفت لای کونش و چسب لبه ی کسش شد گفتم هااا حالا صبونه میچسبه اونم فقط میخندید ولی معلوم بود ازین حرکتم خوشش اومده یه قاشق مربای آلبالو برداشتم و خواستم بزارم لای نون ولی نظرم عوض شد وقتی سینه هاشو جلو چشمام دیدم
قاشق مربا رو نزدیک سینش کردم و دونه های آلبالو و یه مقداری از شربتشو ریختم رو نوک سینه هاش گفت اااا نکن دیووونه الان حموم بودیم گفتم چیزی نیست که بیا بابا تمیزش میکنم و دهنمو بردم و نوک سینشو به دهن گرفتم خیلی خوشمزه شده بود هم اون دونه های آلبابو که به نوک سینش چسبیده بود و با نوک سینش مک میزدم تو دهنم هم شربتی که دور نوک سینش و روی هاله ی سینش ریخته بود و با زبونم لیس زدم تمیز شده بود گفتم دیدی تمیز شد از قبلشم بهتر شد تازه و خندیدم اونم خندش گرفت و صبحونشو میخورد یهو زنگ تلفنو شنیدیم جفتمون ترسیدیم یه لحظه به هم نگاه کردیم و سریع دویدیم طرف تلفن اصلا همه چیو یادمون رفته بود و اینکه ممکنه مامان بابا امروز بیان رضی گوشی رو برداشت و شروع کرد به حرف زدن
مامان بود خبر داد که تو راهن واسه نهار میرسن ما چیزی درست نکنیم خودشون یه چیزی میگیرن میان تلفنو که قطع کرد زودی رفتیم اتاق مامان بابا و تخت و جم و جور کردیم رضوانم رفت لباس پوشید و منم رفتم طبقه ی بالا لباسامو پوشیدم خودمو مرتب کردم و اومدم پایین صدای ماشین بابا رو شنیدم که تو حیاط اومده؛رضوان هم از طبقه پایین درومد که باهم بریم استقبالشون یه شلوار و تاپ اسپرت زرشکی پوشیده بود لبخندی زدیم بهم و رفتیم تو حیاط بابا اون آشفتگی قبل سفرو نداشت مامان هم سریع اومد سمتمون اول رضوانو بعد منو تو آغوش کشید با هم سلام احوالپرسی کردیم و دیدیم در عقب ماشین هم باز شد تعجب کردم
ساناز هم اومده بود ساناز دختر عمو سعیدم بود یه دختر تو سن و سال رضوان یکی دو سال بزرگتر چشمای درشتی داشت که همیشه بش میگفتم چش گاوی ولی از نظر ظاهری دختر فوق شیکی بود و با تربیت تا همو دیدیم گفتم ا این چشم گاوی هم که آوردین با خودتون بابام چشم غره رفت و گفت رضااا یعنی لال شو ساناز خندید و گفت خیلی پررویی مثل همیشه و اومد جلو دست دادیم و رضوانو تو آغوش کشید و رفتیم سمت خونه بابا اینا خسته ی راه بودن لم دادن رو مبل و تازه یادم افتاد بابا مامان واسه چی رفتن شمال گفتم بابا عمو سعید چطوره؟؟ خوبه؟؟ گفت آره خداروشکر فشارای عصبی زیاد روش بوده باز زده به قلبش ولی الان سرحاله دختر عموتم دانشگاه اینجا قبول شده و دیدم چی بهتر ازاینکه بیاد طبقه پایین که خالیه بشینه که خودشم موذب نباشه دو سه تا از دوستاشم قراره تا چند روز دیگه بیان خنده ای کردم و تبریکی گفتم به ساناز
معماری قبول شده بود و انصافا درسش هم خوب بود از این خبر جدید یه جوری شدم یکی اینکه همیشه سانازو دوس داشتم یه روزایی دلم میخواست یکی مثل ساناز زنم بشه ظاهرش متفاوت بود با بقیه مقرراتی ولی خوش برخورد بود با همه حالا هم که نزدیکمون قرار بود باشه تا یه مدت طولانی خوشحال شدم ولی اینکه دو سه نفر دیگه بخواد باهاش زندگی کنه پایین یه جورایی حالگیری بود مامان صدامون کرد و رفتیم نهارو زدیم بعد از نهار منو ساناز و رضوان رفتیم پایینو یه کم تر تمیز کردیم و وسایلشو جاگیر کردیم رضوان داشت آشپزخونشو تمیز کرد منم وسیله هاشو میاوردم تو خونه و میبردم تو یکی از اتاقا ساناز هم تو اتاق داشت وسیله هاشو میچید حین آوردن وسیله هاش بودم که یه چمدونی که تو دستم بود افتاد و نیمه باز شد کف اتاق و لباساش اعم از چندتا شرت و سوتین توری و اسپرت ریخت زمین یهو شاخ دراوردم ساناز تا دید یهو چشاش گرد شد و اومد لباس زیراشو انداخت تو چمدونش صورتش طفلی خیلی قرمز شده بود از خجالت
نتونستم جلو خندمو بگیرم و خندیدم اونم خندش گرفت و گفت مرررض هیـــــز
گفتم ولی سلیقت خوبه ها چش گاوی خانوم بازم قرمز شد گفت ا بسه دیگه رضا خجالت میکشم خندیدم و از اتاقش زدم بیرون .
     
  
مرد

 
zahrakk85: سریعتر بزار.
تا جای ممکن هرروز آپ میکنم که!!!
artin1626: داداش اگه میشه مامنتو بیار تو داستان

تا جای ممکن نمیخوام کلیشه ای کنم چیزی که تو همه داستان سکسیا میخونیم و همه یهو باهم سکس میکنن و آزادی مطلق..دلیلی هم نداره همچین چیزیو بیارم چون اتفاقی نیافتاده ولی در ادامه یه چیزایی شبیه به این قضیه هم شاهد میشین
     
  
مرد

 
خیلی خوبه ایول.امیدوارم بکن خودت و خواهرت همسن خواهرت باشه و ازت کوچیکتر باشه و البته کیرش بزرگتر
     
  
مرد

 

ساختمان پر ماجرا قسمت دوازدهم


تا حدودی پایین رو ترتمیز کردیم و باقیش رو گذاشتیم پای خودش و دوستاش که چطور وسایلشونو بچینن رضوان رفت بالا تا به درسش برسه من و ساناز پایین بودیم و چیزای سنگین مثل کمد و ... رو به سلیقه خانوم جابجا میکردم خودش هم مشغول کار شد و یه چارپایه گذاشت وسط اتاق و رفت بالا چراغای لوسترو نصب کنه داشتم کاراشو نگاه میکردم که چشمم خورد به کونش که موقع بالا رفتن از چهارپایه موجی میزد تا اون موقع قصدم دید زدن نبود و همه کارام یا از رو علاقه ای که قبلا بهش داشتم بود یا از سر شوخی و مسخره بازی ولی با دیدن کونش یه تکونایی تو شلوارم احساس کردم یه تاپ بنفش و یه شلوارک چسبون بنفش پوشیده بود
کلا ماها جلوی هم آزاد لباس میپوشیدیم هرکی یه جوری بود مثلا زن عموم لباسای باز میپوشید مامانم پوشیده یا ساناز لباس باز میپوشید خواهرش الناز یه کم محدودتر،سعی کردم خودمو کنترل کنم و چشم ازش برداشتم که یه موقع نبینه فکر کنه خبریه و اینجا قراره اذیت شه کارامونو کردیم ماهم راه افتادیم بالا ساناز جلوی من افتاد و باز اون کون افتاده بود جلوی چشم من موقع راه رفتن هم لرزش نازی داشت دوست داشتم همونجا بپرم از پشت بگیرم و کپل کونشو چنگ بندازم کون و هیکل ساناز نسبت به رضوان جاافتاده تر بود ولی بدن بلوری آبجیمو با هیچی نمیتونستم مقایسه کنم
رفتیم بالا و رضوان تو اتاقش مشغول درس بود منم این یکی دو روزه درسو گذاشته بودم کنار رفتم طبقه بالا مشغول خوندن شدم ساناز هم بعد از یه دوش گرفتن دوباره رفت پایین و مشغول تمیزکاری و چیدمان شد قرار بود دوستاش که هرکدوم از یه شهری بودن تا سه چهار روز دیگه بیان از وقتی هم که بابا مامان اومده بودن دیگه با رضوان نمیشد کاری بکنم هربار از کنار هم رد میشدیم لبخند میزدیم یا بعضی وقتا دور از چشم بقیه کونشو قمبل میکرد طرفم یا واسه اذیت کردنم جاهای خلوت یهو شلوارشو میکشید پایین و لای کونشو باز میکرد و زود شلوارشو میکشید بالا و جیم میزد فردای اون روز صبح طبق معمول رضوانمو سوار ماشین کردم و بردم طرف مدرسه خواستم هم بترسونمش هم کارای دیروز و اذیت کردنشو جبران کنم واسه همین تو راه مدرسش از یه جای خلوت انداختم و در حین رانندگی یهو دستمو گذاشتم رو کسش که یه جیغی کشید و نگام کرد
گفت دیوونه چیکار میکنی یکی ببینه بیچاره میشیم گفتم هیشکی اینجا نیس کاری ام نمیخوام بکنم چیزی معلوم نمیشه که و دستمو کردم تو شلوارش و از شرتش رد کردم رو کسش یهو لبشو گاز گرفت گفت رضا بسه یکی میبینه بد میشه
حالمم داری بد میکنی دارم میرم مدرسه ها یه کم کسشو مالوندم گفتم حالا منو سرکار میزاری و اذیت میکنی آره؟؟ گفت غلط کردم بسه دیگه دستشو فشار میداد رو دستم یه کم ک کسشو مالوندم دستمو دراوردم و گفتم دیگه منو اذیت نکنیا چشاشو ریز کرد نگام کرد بعد در ماشینو وا کرد پیاده شد زبونشو واسم دراورد و دوید طرف مدرسش یه کلاس بیشتر نداشتم رفتم و تا ده برگشتم خونه ؛ طبق معمول کسی خونه نبود یه شلوارک پوشیدم و بالا تنه ی لخت ول شدم رو مبل حس اینکه برم طبقه ی خودم هم نداشتم که دیدم از پایین داره سر و صدا میاد یهو یاد ساناز افتادم و رفتم یه سری بش بزنم یه تیشرت پوشیدم و رفتم پایین در باز بود رفتم تو و دیدم صدای آب و صدا ساناز از حموم میاد رفتم طرف حموم ؛ حموم پایین برعکس بالا خیلی جای دید نداشت و نمیشد جایی وایساد دید زد فقط از بالای در یه قسمت شیشه ای بود که میشد ازونجا تورو ببینی ولی امکان بگا رفتن هم هست
روی صندلی کنار در حموم رفتم و از شیشه داخلو نگاه کردم فقط با یه چشمم که سرم معلوم نشه یه ذره بخار کرده بود ولی میشد سانازو دید داشت خودشو میشست زیر دوش و پشتش به من بود پووووست تنش سفید سفید بود و کونش همونطور که از رو شلوارک دیدش زده بودم و حدس میزدم خوش استیل و گوشتی بود داشت سرشو میشست و چشماش بسته بود و دور زد سینه های خوشگل و نوک قهوه ای روشن بودن خیلی درشت نبودن ولی خوردنی بود کسش یه کم مو داشت خیلی هم واضح نبود ولی سفــیــد بود نمیخواستم ریسک کنم و تو دردسر بیفتم واسه همین از دید زدنش صرف نظر کردم و باز رفتم بالا دوباره لباسمو کندم ولو شدم زیر کولر بعد از یه ربع بیست دقیقه دیدم صدای پا میاد طبقه ی بالا ساناز بود خودمو زدم به خواب و در هال باز بود اومد تو زیر چشمی جوری که تابلو نباشه میدیدمش یه دامن تا پایین زانو پوشیده بود و یه تیشرت قرمز تنش منو دید اومد طرفم ولی هیچی نمیگف فقط زل میزد داشت حسابی تن لختمو آنالیز میکرد
خواستم ازون حال درش بیارم و بترسونمش یهو چشامو باز کردم و یه داد زدم طفلی رنگش پرید جیغ کشید منم فقط میخندیدم میگفت خیلی خری رضااا قلبم اومد تو دهنم رفتم جلوش گفتم دهنتو واکن ببینم گیج شد نفهمید چی میگم دهنشو باز کرد گفتم پس کو قلبت یه مشت دندون کثیف میبینم فقط
که یهو فهمید مسخرش میکنم زد کف سینم با مشت و گفتم اوو دختر عمو نامحرمیما دست نزن بم که بدتر زورش گرفت خواست باز بزنه که دویدم اونم دوید دنبالم عین دوتا بچه اینور اونور میشدیم آخرش خسته شدم افتادم رو مبل اونم افتاد کنارم نفس نفس میزد گفتم ناکام نمیری چته چارقدم دویدی نفست بالا نمیاد؟؟ طفلی نای حرف زدن نداشت رفتم واسش یه لیوان آب آوردم خورد و تشکری کرد قیافش خیلی با نمک شده بود
پرسید دانشگاه نداشتی؟ گفتم یه کلاس بود رفتم و اومدم اونم یه نگاهی بهم کرد و رفت طبقه پایین به کاراش برسه منم خوابم برد رو مبل وقتی بیدار شدم رضوان اومده بود ولی سانازم پیشش بود ریده شد تو حالم فکر میکردم ازین به بعد هر روز یه کون واسم جوره ولی با وجود ساناز اونم پریده بود چند روزی به همین منوال گذشت و من و رضوان فقط گاهی شبا درحد دستمالی باهم بودیم یا یه بار که خیلی زده بودیم بالا درحد خوردن بود و بس دیگه نمیشد کاری کرد ولی همینشم خوب بود یه روز طبقه ی خودم تو اتاقم مشغول درس بودم که صدا از حیاط شنیدم دیدم ساناز و سه تا دختر دارن باهم حرف میزنن و میخندن یه سری وسایل بزرگ و کوچیکم تو حیاط بود که وسایلشون بود سرسری یه نگاهی بهشون انداختم در قد و قواره ی خود ساناز بودن یکیشون خیلی دریده بود از لحاظ تیپ زدن و آرایشش مثل این جنده هزارا که تو خیابون ولن تو این ماشینای مدل بالا امیدوار بودم رضوان یا ساناز با این دم پر نشن...وسایلاشون رو میبردن داخل منم باز مشغول درسم شدم دیگه سکس با رضوان برام غیر ممکن شده بود حتی تو روز با وجود این چهار نفر که به این ساختمون اضافه شدن
یه بعدازظهر تو حیاط بودم وخواستم برم یه چرخی بزنم بادی بخوره سرم که دیدم همسایه های جدید همه تو حیاطن با لباسای خونه و بعضا لباسای باز و تنگ رو تخت حیاط نشسته بودن و مشغول درس خوندن و قلیون کشیدن بودن اولین برخوردم باهاشون بود سلام علیکی کردیم و ساناز به هم معرفیمون کرد از این چهار نفر دو نفر معماری و دو نفر گرافیک میخوندن ساناز و مریم معماری بودن و نگار و آیدا گرافیک آیدا واقعا شاه کسی بود واسه خودش خیلی هیکلش خوب بود و به زور جلو خودمو نگه داشتم که دیدش نزنم آیدا قلیون تعارف کرد منم بدم نمیومد یه کم نزدیکش شم شاید چیزی ازش بهم بماسه قید بیرون رفتن و زدن و باهاشون نشستم و هم کلام شدم آیدا از همشون بزرگتر بود و همسن من بود مریم هم رفیق صمیمی ساناز دختر خیلی خوشگل و مودبی بود و پوشش هم بسته بود فقط مواش باز بود نگار زیاد اجتماعی نبود و بیشتر تو درسش بود بیشتر با آیدا حرف میزدم همینطور که از لحن حرف زدنش معلوم بود ازون هفت خطا بود و معلوم بود تنش میخارید نگار و مریم رفتن تو و من و ساناز آیدا موندیم ساناز رو کرد به من گفت" جایی میخواستی بری؟" گفتم نه جای خاصی نبود میخواستم برم بیرون چرخی بزنم یه بادی به کلم بخوره ولی دیدم اینجا هواش بهتره که جفتشون زدن زیر خنده آیدا خیلی دلبری میکرد ولی دور از چشم بقیه دیگه بیشتر نشستن جایز نبود رضوان بیرون بود و با دوستاش رفته بود کافه هرلحظه ممکن بود بیاد واسه همین پاشدم و بعد کلی تعارف تیکه پاره کردن رفتم طبقه ی خودم
مشغول گیتار زدن شدم چون حوصله ی درس نبود و از طرفی رضوان هم نبود باهم سر و کله بزنیم بقیه هم که مشغول درس خوندنشون بودن و از طرفی هنوز اونقدری رومون به هم باز نشده بود داشتم واسه خودم میزدم و میخوندم که دیدم در واحدمو میزنن رفتم درو باز کردم آیدا بود لبخندی زد و گفتش ببخشید مزاحم خوندنت هم شدم و لبخندی زد گفتم دیگه حالا که شدی عب نداره بفرمایید تو فکر کردم بهش برخورد ولی فهمید که شوخی میکنم اونم نه گذاشت نه برداشت سرشو انداخت اومد تو گفت " ساناز بم گفت یه طبقه خودت تنها زندگی میکنی چقد خوبه اینجوری و برگشت نگام کرد " حال میکنی واسه خودتا" بازم لوندی کرد گفتم ای بد نیست ولی حال انچنانی هم نمیکنم خودتم گفتی دیگه اینجا تنهام چه حالی بکنم؟؟
که منظورمو گرفت گفت بازم خوبه دیگه بعضی وقتا بالاخره میتونی تنها نباشی در کل خوش به حالت..راستش کون درس خوندن نداشتم و صدا گیتارتو شنیدم و یهو خودمو جلو واحدت دیدم...الان پیش خودت میگی این دختره چه پرروئه... واقعا هم پیش خودم همچین چیزی میگفتم چه راحت اسم کون و این چیزا تو دهنش بود لبخندی زدم گفتم نه بابا پررو چیه خوش اومدی چیزی میخوری واست بیارم؟ گفت نه فعلا چیزی میل ندارم بخورم لبخندی زد دیوووس ازوناش بود رفت سمت گیتارم و دستش گرفت گفت اجازه هست؟ پوزخندی زدم و گفتم بفرمایید که شروع کرد به زدن خوب میزد عالی نبود ولی معلوم بود یه چیزایی میدونه در کنار گیتار زدنش هم شروع کرد آروم خوندن خیلی خوشم اومد رفتم کنارش نشستم تو چشمام نگاه میکرد و میخوند آهنگ فرامرز اصلانی رو میخوند که معمولا همه گیتاریستا عاشق زدن و خوندنشن کارش که تموم شد تشویقش کردم و گفتم آفرین نه بابا کارت خوب بود فکر نمیکردم گفت ممنون البته حالا حالا جا داره منو بشناسی که یهو گفتم چه شود
یه لحظه نگام کرد و خندید خودمم نمیدونم چرا اینو گفتم بلندشد تو خونه چرخی زد و گفت خونه قشنگیه که دیدم رفت سمت اتاقم درش باز بود گفت عجب جایی درست کردی واسه خودت خیلی خفنه واقعا هم راست میگفت واسه دیزاین اتاقم وقت زیاد گذاشته بودم یهو خودشو پرت کرد رو تختم گفت جووون چه نرمه..بخدا کمرم شکست رو تختای پایین بس که خشکه و جیر جیر میکنه رفتم رو تخت کنارش نشستم گفتم قابل نداره گفت حیف صاحبش نیاز داره وگرنه من تعارف سرم نمیشه
همینطور که دراز کشیده بود چشمام کار خودشو شروع کرد آنالیز کردن بدن آیدا موهای بلوند و بلندی داشت که صافه صاف بود چشمای کشیده و درشت و یه آرایش کامل سکسی یه تاپ زرشکی پوشیده بود یه شلوارک چسب مشکی سینه های خیلی بزرگی داشت که شک برم داشت شاید عملی باشه لبش هم همینطور ازون لب اردکیای زشت نبود باد کرده بود ولی خواستنی رون خیلی گوشتی و توپری داشت و شلوارک چسبونش کامل خط کسشو نشون میداد آیدا ازون کسا بود که هروقت ما پسرا میبینیمشون میگیم کی اینو میکنه خیلی گوشت بود یهو آیدا با پاش آروم زد به پهلوم گفت اوووی اقا رضا تمومم کردی چیو نیگا میکنی ولی لحنش خندان بود
منم خندیدم گفتم هیچی نقاشی خدارو میدیدم تبارک الله احسن الخالقین واقعا خندید گفت عجب زبونی داری تو پسر دیدن آیدا با اون هیکل و اون تیپ و اون وضعیت خوابیدن کیرمو بدجور سیخ کرده بود اونم خوب فهمید اینو شهوتم تو چشام خوند خندید گفت مثکه بدجور زدی بالا اقا رضا گفتم مگه میشه با حوری باشم و بالا نباشم لبخندی زد و پاشو از پهلوم آورد رو کیرم و وقتی دید اونقد سیخ شده کیرم خندش گرفت گفت اینو واسه کی اینجوری کردی؟؟ برم به دختر عموت بگم بچه پررو؟؟ گفتم برو بگوو وقتی یه همچین کسی کنار یه آدم باشه مگه میشه اینجوری نشه با گفتن حرف کس و برخورد پای آیدا با کیرم یه جورایی یخمون باز شده بود
     
  ویرایش شده توسط: rezchro   
مرد

 
قسمت بعدی رو سعی میکنم تا پسفردا بزارم
مرسی از وقتی که میزارین
     
  
صفحه  صفحه 5 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

ساختمان پر ماجرا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA