دیگه معتاد شدم اول صبح باید بیام داستانو بخونم بعدش به کارام برسم.دستت درد نکنه برای آدمایی مثه من که حشری هستن خیلی با حاله که هرروز کیرشونو راست میکنه .الانم میخوام برم پائین سراغ یکی از همکارا یه دختر تو پر که کونش دیونم کرده یه مانتو تنگ میپوشه سر کار که هم کون هم رونایه پرشو میندازه بیرون. دمت گرم منتظر قسمتایه گی داستانت هم هستم . راستی بابات تو کار دخترا نیست ؟
hamed_blade2: خوب مینویسی ولی یه سوتی داشتی اونم ایدا شد نگار حواست به این اسما باشه ممنون اصلاح شد ssoheyl: دیگه معتاد شدم اول صبح باید بیام داستانو بخونم بعدش به کارام برسم.دستت درد نکنه برای آدمایی مثه من که حشری هستن خیلی با حاله که هرروز کیرشونو راست میکنه .الانم میخوام برم پائین سراغ یکی از همکارا یه دختر تو پر که کونش دیونم کرده یه مانتو تنگ میپوشه سر کار که هم کون هم رونایه پرشو میندازه بیرون. دمت گرم منتظر قسمتایه گی داستانت هم هستم . راستی بابات تو کار دخترا نیست ؟ کلا پدر مادر من نقش سکسی ای تو داستان ندارن ولی به مرور یه همچین چیزایی هم به داستان اضافه میشه مرسی از خوندنت arash1110: خیلی شلوغش کردی قرار نیست که با همه ی اینا سکس کنم که ولی شخصیتایی بودن که باید اضافه میشدن-------------------------------------------دوستان مرسی از خوندنتون ادامه ی داستان فردا
سلام د رود به تمامی عزیزانو سلام به راوی داستان چند مطلب رو میخوام بگمدرباره داستان و سبک قصه خیلی زیبا نگارش شده اینجا صرفا بکن بکن مطرح نیستو این که حالات و فتار و تغییر چهره افراد داستان با موضوع های مختلف رو دقیق اشارهکرده و میشه اون رو توی ذهن خلق کرد بهترین حالت ونجاییه که رضوان برا داداشش زبوندرمیاره این تنها داستانیه ک شخصیت های داستان دارای روح و وقتی میخونی انگار زنده هستندمن هم ا اون دوستمون موافقم زیادی شخصیت ها شلولغی باعث یشه شخصیت رضا و رضی کم بشهخطاب به دوستان دیگه فانتزی های ذهنی خودتون رو به نویسنده تحمیل نکنید شخصیت رضا نه گی هست نه بول هوس چون بخاطر عشق به خواهر بهار رو ول کرد پس رضا هرچی ابجیش بگهنه نمیاره.و شوخ طبعی رضا از نظر خیلیا به سکس با هر کسی ختم نمیشهو مطمعنا اگر فانتزی های دوستان بخواد در داستانقرار بگیره از مسیر اصلی خارج شده و ارزش خودش رواز دست میدهبی صبرانه منتظر داستان هستیم و امیدوارم داستان محور رضا و رضی رو حفظ کنه و همیشه باشن چون شخصیتاصلی داستان هستند..........پ.ن: من خاطر این داستان ثبت نامکردم تو انجمن
ساختمان پر ماجرا قسمت سیزدهمهرکی از در اتاقم میومد تو و من و آیدا رو تو اون شکل میدید تابلو بود واسش که تو این اتاق خبریه با اون وضع دراز کشیدن آیدا رو تختم و مالش پاهاش رو کیرم نمیخواستم روز اولی داستانی درست کنم تو این خونه با این همسایه های جدید البته کلا تا سه ماه همسایه بودیم و قرار بود پدر نگار واسش اینجا یه خونه ی مستقل بگیره و بچه ها همگی برن اونجا فقط یک ترم مهمون ما بودن تا خونه مورد نظرشون رو پیدا کنن اینارو از زبون آیدا شنیدم و یه جورایی میخواستم فضا رو عوض کنمکه به سکس ختم نشه البته این نظر من بود و کیرم زمین تا آسمون نظرش فرق میکرد یه همچین شاه کسی رو تخت اتاقت نشسته باشه و کسی جز خودت و خودش خونت نباشه مگه میشه کاری نکرد کسش زیر شلوارکش کامل نمایان بود حتی شکاف کسش خیلی باد کرده بود باز محو دیدنش شده بودم که باز با مالش پاش رو کیرم حواسمو پرت کرد و گفت مثکه تاحالا ندیدی ازاین چیزا داری با چشمات میخوریش نخواستم فکر کنه ازین پسرای بی عرضه ی کس و کون ندیدمگفتم اتفاقا زیاد دیدم ولی هرگلی یه بویی داره دیگه تو همین حال و هوا بودیم که گوشیش زنگ خورد نگار بود و نگران شده بود که آیدا کجا رفته گفت چیزی نیست عزیزم اومدم یه کم هوا بخورم الان میام و قطع کرد یه نگاه به من انداخت و گفت خب من برم دیگه ببخشید خلوتت هم بهم زدم و پاشد کیر سیخ شدمو جم و جور کردم و آیدا چشش فقط به کیرم بود یه بشکنی زدم و گفتم توام مثکه ندیدی ازین چیزا و خندیدم اونم خندید و خودشو جم و جور کرد رفت پایین من موندم و یه کیر سیخ شده یه کم رو تختم دراز کشیدم تا فکرمو منحرف کنم به چیزای دیگه و کیرم بخوابه ولی همش کس باد کرده ی آیدا زیر شلوارکش و اون هیکل گوشتیش جلو چشمام بوداز رو تختم بلند شدم رفتم پایین که همزمان رضوان از بیرون رسید و از تو حیاط اومد تو رضوان فرشته ی نجاتم شده بود تو اون لحظه تا شب هم وقت زیاد بود تا مامان بابا بیان همو دیدیم و گفتم خوش گذشت خندید گفت ای بد نبود جات خالی گفتم ژووون دفعه بعد منم میام جامو پر کنم که یهو برگشت چشماشو ریز کرد گفت بیخودقربونش برم خیلی حساس بود رو من و دوستاش و نمیخواست به هیچ وجه با دوستاش رابطه ای داشته باشم هنوزم کیرم سیخ بود زیر کمربندم انداخته بودمش رضوان یه تیپ خیلی نازی زده بود واسه بیرون رفتنش که به سیخ شدن بیشتره کیرم کمک کرد و حالمو بدتر یه ساپورت طرح دار پوشیده بود ازین طرح فضاییا که عکس کهکشان و ستاره و اینا داره یه تاپ مشکی بنفش و یه مانتوی جلو باز بادمجونی ؛ حسابی خسته شده بود و تو همون هال شالشو برداشت و مانتوش و درآورد یه لحظه چشمش به من خورد خندید گفت چتهههه آدم ندیدی؟؟ نتونستم طاقت بیارم رفتم طرفش موضوع رو گرفت و خواست اذیتم کنه شروع کرد به دویدن و فرار کردن از دستم چشمای قرمزم معلوم بود چه حالی ام هی تو هال دوید منم دنبالش میرفت پشت مبل و شکلک درمیاورد واسم آخرش دوید طرف اتاقش که منو بندازه پشت در ولی نزاشتم پشت در بمونم و خودمو انداختم تو دیگه راه فراری نداشت و زده بود زیر خنده دستاشو گذاشته بود رو زانوش و سرش رو به پایین هم میخندید هم به نفس نفس شدید افتاده بودرفتم سمتش صورتشو با دستام گرفتم بالا و گفتم حالا از دست من فرار میکنی فسقل لبخند میزد نزاشتم وقت بگذره سرشو با دستام گرفته بودم و سر خودمم نزدیک کردم و قفل شدم به لباش مثل وحشیا میخوردمش و با لب و زبونم مشغول بودم اونم ازین شدت لب گیری من هم تعجب کرده بود هم خوشش اومده بود باهام همراهی کرد لب همو سفت میخوردیم و گه گاهی با دندونام گازای ریزی میگرفتم لبشو یا با لبم لبشو مک میزدم تو دهنم تو همون حال دستامو از صورتش برداشتم و از پشت کپل کونشو تو دستم گرفتم و از روی ساپورتش میمالوندمش و چنگ میزدمحال و قیافم داد میزد چقد تشنه ی کونشم همینطور که دستم زیر کونش بود و میمالیدمش گرفتم از رونش و بلندش کردم بغلم بود و پاهاش دور کمرم لبمون هم همچنان مشغول بود بردمش رو تختش...تختش یه نفره بود ولی میشد کارمونو راه بندازه حالش هم بیشتر بود انداختمش رو تخت و خودمم افتادم روش کیرم خیلی اوضاعش وخیم بود شلوارکمو کشیدم پایین و کیرمو درآوردم بیرون رضوان یه لحظه چشمش خورد به کیرم و لبشو از لبم جدا کرد گفت این چرا اینجوری شده؟؟ چرا انقد قرمز شده..نترکه یهو و خندید ولی من نمیتونستم بخندم و شهوت چشامو کور کرده بود کلا اونم اینو فهمید و کیرمو تو دستش گرفت و شروع کرد به مالیدنش بازم لباشو به دهن گرفتم و سینه هاشو از زیر تاپش تو دست گرفته بودم بازم سوتین نبسته بود حرارت بدنش دیوونم کرده بود کسش هم از رو ساپورت میمالیدم ساپورتشو دیدم و یهو چیزی به ذهنم اومد خوابیدم روش و کیرم از رو ساپورت رو کسش بود رفتم بیخ گوشش و گفتم آبجی میشه یه خواهشی بکنم دیگه نمیخندید چون میدونست خیلی حالم بده گفتم جونم داداشی چی میخوای گفتم تای همین ساپورتو واست میخرم میزاری اینو پاره کنم یهو خندش گرفت گفت دیوونه شدی زده به سرت گفتم آفرین دیگه..قول میدم چندتا مثل اینو واست بگیرم خودمخندید و گفت باشه راحت باش و خودش اومد سمت لبم و لبمو مک میزد منم همچنان سینه هاشو مالیدم دستمو کردم تو ساپورتش تعجب کردم شرت هم نپوشیده بود خیلی حال کردم با این قضیه رضوانم فهمید کسش طبق معمول لیز لیز بود و آب ازش میچکید دیگه وقتش بود نباید زیادم لفتش میدادم وگرنه یا مامان بابا یا این فضول خانوم ساناز سر میرسید البته در اصلی خونه رو بسته بودم باز سرشو نندازه پایین بیاد تو یه کم کس و سینه هاشو مالیدم بی معطلی برش گردوندم رو تختش و کون قمبل کردش اومد جلو چشم وای که چه منظره ای بود کون گنده ی رضوانم زیر ساپورت طرح داری که پاش بود هوس ُ صدبرابر میکرد از رو ساپورت کونشو میمالیدم و میخوردم ولی کیرم بی تاب کردنش بود واسه همین رفتم پشتش و انگشتامو انداختم وسط درز ساپورتش یه سوراخ کوچیک درست کردم و انگشتامو کردم تو اون سوراخ و یه دفعه از دو طرف کشیدم خیلی حال داد یهو کون لخت بدون شرتش از ساپورت پارش زد بیرون و سوراخش و کس آبدارش نمایان شداصلا حال بازی کردن با سوراخشو نداشتم و فقط برای اذیت نشدنش یه کم انگشتمو با آب کسش خیس کردم و یه ذره با سوراخش ور رفتم که انگشتم بره تو رضوان آه و ناله های ریزی میکرد با یه ذره ور رفتن و لیز کردن سوراخ کونش با اب کسش انگشتمو فرستادم تو کونش و میچرخوندم انقد چرخوندم که آه و نالش بلند شده بود ولی به خاطر وجود پایینیا سرشو گذاشت رو بالششو و اونو گاز میگرفت وقتی یه کم انگشتمو تو اون سوراخ داغ و چسبناکش چرخوندم و یه کم گشاد شد انگشتمو درآوردم و بی معطلی کیرمو فرستادم تو سر کیرم داخل کونش شده بود و رضوان سفت بالشتو به دندون گرفته بودکیرمو تا آخر تو کونش کردم ذره ذره رفت تو و وقتی کامل تا تخمام تو کونش بود کیرم انگار یه آرامشی گرفت و به جایی که انتظارشو میکشید رسیده بود پوست کیرم داشت میسوخت از حرارت داخل سوراخ کونش شروع کردم به تلمبه زدن و رضوان بالشتو گاز میگرفت و ناله هاشو با بالشت خفه میکرد هیچ حالت دیگه ای دوس نداشتم الان بکنمش جز همون حالتی که اون موقع بودم و اون ساپورتی که جر داده بودم کیرمو تو کونش حرکت میدادم با دستام از زیر با کسش بازی میکردم تا اون کنار دردش هم لذتی داشته باشه انگشت شصتمو لای شکاف کس خیسش میکشیدم و کیرمو با سرعت هرلحظه بیشتر تکون میدادم خیلی طول نکشید بعد از هفت هشت دقیقه تلنبه زدن کیرم آماده ی خالی شدن بود واسه همین دستمو دور کمرش گرفته بودم و به سرعت تو کونش ضربه میزدم جوری که تخمام محکم میخورد به زیر سوراخ کونش و لبه ی کسش نتونستم بیشتر ازین نگهش دارم و با یه ضربه ی محکم تو کونش آبمو ریختم توشپرتاب آب کیرمو تو کونش احساس میکردم که تمومی نداشت رضوانم خیلی حال کرده بود ولی هنوز ارضا نشده بود قربونش برم نوبت من بود حالشو جا بیارم بعد از اینکه آبمو تو کونش ریختم و کیرمو کشیدم بیرون رضوان خودش اومد طرف کیرم و به دهن گرفتش تا تمیزش کنه از آبم بعد از یه کم ساک زدن رضوانمو خابوندم و پاهاشو دادم بالا ساپورتشو کامل از پاش درآوردم و گذاشتم زیرش آبی که تو کونش ریخته بودم داشت از سوراخش میچکید رو ساپورتش خیلی فضای سکسی ای بود صورتمو نزدیک کس خیسش کردم و چوچولشو با لبم میک زدم داخل دهنم و زبونمو میزدم بهش میک زدنمو شروع کردم و بیشتر رو چوچولش کار میکردم اونم باز بالشتو به دهن گرفته بود و واسه خودش کیف میکرد چوچولشو از دهنم در آوردم و با زبونم مشغول لیس زدن لبه های کسش و داخل کسش شدم و سرتاسر اون شکاف نازشو لیس میزدم و با دستم چوچولشو میمالیدم از چشماش معلوم بود که خیلی داره کیف میکنه و این دنیا نیست بالشتو فک کنم سوراخ کرد بسکه با دندونش گازش گرفته بود از طرفی هم دستشو با فشار پشت سرم گذاشته بود و منو محکم به کسش فشار میداد اینجور موقعا زورش خیلی زیاد میشد وقتی میدیدم آبجیمو دارم سرحال میارم منم خوشحال میشدم سرعت خوردن کسشو مالیدن چوچولشو بیشتر کردم و گه گاهی گازی کوچیکی از لبه های کسش میگرفتم .با لبم کل قالب کسشو تو دهنم میکردم و باهاش زبون بازی میکردم انقد کارامو تکرار کردم که رضوان اون تکون موقع ارضا شدنشو خورد و درحالی که کل کسش تو دهنم بود آبش سرازیر شد منم خوردنشو ادامه میدادم تا کامل آبش بیاد و ارضا شه ، کل آبشو خوردم مثل شهد بود شیرین نبود ولی واسه من همه چیه رضوان شیرین بود آبشو کامل خوردم و منم کسشو تمیز کردم با دهنم که دیدم بالشتو گذاشته کنار و چشماشو نیمه باز کرده معلوم بود کامل ارضا شده منم که واقعا خالی شده بودم تو کونش یه نگاه به کونش انداختم کامل آبم سرازیر شده بود رو ساپورتش قسمت تمیز ساپورتشو مالیدم لای کونشو تمیزش کردم و در آخر انداختمش دورخودم واسه آبجیم یه سری لباس آوردم از کمدش یه شرت قرمز آوردم و پاش کردم یه شلوارک و تاپ جیگری هم تنش کردم واقعا هم جیگری شده بود واسه خودش منم لباسامو پوشیدم و یه کام سنگین از لباش گرفتم که یهو صدای در واحدو شنیدم.جفتمون به هم نگاه کردیم ساعتو دیدم خداروشکر کلی وقت بود تا مامان بابا بیان پس احتمالا ساناز یا یکی از بچه های پایین بود..
دوستان از اینکه نظراتتون رو میگید خیلی خوشحالمدرباره ی روند داستان باید بگم که سکس بین محارم که یکیش سکس بین من و رضوان هست همچنان برقرارهاما اتفاقات دیگه ای هم پیش رو هست که همینطور که اول داستان گفتم اعم از گی و سکس های دیگه هم هستممکنه خیلی از دوستان از گی خوششون نیاد یا ممکنه خیلی ها از سکس محارم خوششون نیادنظراتتون قابل احترامه ولی تو روند این داستان این سکس ها موجوده گی یا سکس با محارم و ...دوستانی که میگن مادر یا پدرمو دخیل این داستان کنم متاسفانه امکانش نیست چون همچین چیزی رخ نداده و اضافه کردن این شخصیت ها به داستان کلیشه میشه و تو داستانی دیگه میتونید همچین سکس های فانتزی مثل سکس های خانوادگی رو دنبال کنید ولی واسه این دوستان هم باید بگم که اگر ادامه ی داستان رو دنبال کنید صحنه هایی شبیه به این رو میبینید ولی نه با حضور پدر مادرم.شلوغی داستان هم باید بگم که موافقم شلوغ شده قسمت های اخیر ولی چیزیه که وجود داشته و با نگفتنش یه بخش قشنگ از داستان حذف میشد شخصیت های دانشجو زیاد تو این داستان قرار نیست باشن و قزار نیست با تک تکشون سکس داشته باشم ولی اونها هم تو صحنه های سکسی ای که تو داستان رخ داده نقش دارن.امیدوارم همچنان ادامه ی داستان رو دنبال کنید چون اتفاقای جالبی قراره پیش بیاد.منتظر نظرات پیشنهادات و انتقاداتون هستم چون با کامنتای شماس که انگیزه ی نوشتن ادامه داستان بهم دست میده.
همه مثل همن . دو روز که می نویسن و خواننده ها نظر میدن احساس بزرگی می کنن و دیگه باید بهشون التماس کرد که بنویسن . فک کنم کلا چند نفر بیشتر نیستن نویسنده ها با چند تا آی دی.. رفتار همشون شبیه هم هست
arash1110: همه مثل همن . دو روز که می نویسن و خواننده ها نظر میدن احساس بزرگی می کنن و دیگه باید بهشون التماس کرد که بنویسن . فک کنم کلا چند نفر بیشتر نیستن نویسنده ها با چند تا آی دی.. رفتار همشون شبیه هم هست اشتباه از من بوده هر روز دو سری یا یه سری از داستان رو نوشتم و سریعا گذاشتم اینجا که فکر کردین قراره هرروز یه قسمت گذاشته بشه..هیچ نویسنده ای رو اینجا ندیدم من که هرروز آپ کنهتو قسمتای اول هم گفتم من حداکثر فاصله ی بین قسمتای داستانم یه هفتس،اگه شد یه هفته و یه دقیقه اعتراض کنینمن بعد سه روز یه بار هر قسمتو آپ میکنم که همچین حرفایی پیش نیادما هم آدمیم مثل بقیه و ممکنه تو این تعطیلات مسافرتی جایی باشیم!