انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 3:  « پیشین  1  2  3  پسین »

خاله جون آماده باش


زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۵

آزیتا : وحید جون حالا که تا این جا رو رسیدی یه خورده می تونی شونه هامو بمالونی ؟ .. خیلی کوفته ام اگه بدونی چقدر از ماساژخوشم میاد . خیلی خسته ام . اون وقتا که عزیز جوون تر بود و حال و حوصله ای داشت خیلی منو می مالوند . تو هم که دیگه به دردمون نمی خوری .
-تو کی گفتی بیام که نیومدم ؟
-آخه همیشه از خستگی و سر کار میگی .. باشه امشب .. می دونم خیلی خسته میشم . به شرطی که دبه در نیاری و تو هم نگی که خیلی خسته ام .
با هوس شونه هاشو مالش می دادم .. و با کف دستم می کشیدم زیر و پشت گردنش . چشاشو طوری باز و بسته می کرد که منو به یاد خیلی از اونایی مینداخت که با هاشون رابطه داشتم و از این حرکت استفاده می کردم . خلاصه اون شب یکی دو تا لباس و پیراهن دیگه رو بر رسی کردیم و در هر کدوم از این بر رسی ها یه دستمالی هم انجام می دادم . بد جوری حسادت من گل کرده بود و انگاری اصلا دوست نداشتم که اون خیلی راحت باشه . آزی هم از اون جایی که حساسیت منو دیده بود کمی مهربانانه تر بر خورد کرد دیگه مجبور شدم یه پیراهن مشکی خوشرنگ طرح دار که حاشیه هاش تو رمانند بود رو تایید کنم . اون دیگه باسن آزی رو بر جسته نشون نمی داد ولی بیشتر پاهای قشنگشو مینداخت توی دید .. هر چی بود می شد اونو بیشتر از ساپورتی تحمل کرد که انگاری کونش می خواست شلوارشو بترکونه .. خلاصه رسیدیم به مجلس .. حدود بیست نفری می شدیم و تقریبا هر پسری با یه دختری یا زنی اومده بود . همه مردا و زنا مجرد بودند .البته میون زنای مطلقه و شوهر مرده چند تا دختر هم بود . دیگه راستش تا چشمم به دوستای آزی افتاد دست و پامو گم کردم . از اون جایی که خوش تیپ بودم خیلی هم طرفدار داشتم . فرنگیس صدام زد ..
-بیا عزیزم تو رو به چند تا از جوون ترا معرفی کنم .. البته فکر نکنی ما پیر شدیما . سی و خوردی سال که سنی نیست .
-بستگی به این داره که اون خوردیش چند باشه ..
فرنگیس : دل آدم باید جوون باشه ..
ظاهرا کیف فرنگیش خانوم کوک بود . چون یه جورایی دوست داشت به من حال بده . من نمی دونم اون دیگه چرا از شوهرش جدا شده بود . می گفتن تفاهم اخلاقی ندارن و خلاصه فرنگیس منو به چند تا معرفی کرد .. ولی بیشتر از تن و بدن خود فرنگیس خوشم میوند ...
در هر حال بر نامه سلف سرویسی سبب شده بود که پذیرایی کردن دردسر ساز نشه و هر کی هر چی رو که دوست داشت واسه خودش بر می داشت . فرنگیس خیلی وسوسه انگیز شده بود . تقریبا پیراهنی داشت شبیه به پیراهن خاله آزی .. ولی بازم صد رحمت به لباس آزی جون ... اون زیر لباسش انگاری به جای دامن یه شورت پاش بود .. یه حالت مایو رو داشت هرچی فکر کردم که این شبیه چیه و چی به نظر می رسه چیزی رو حس نکردم فقط می دونستم که خیلی دلم می خواد دستمو بذارم اون زیر و اون پیراهن نرمشو بدم بالا و به کونش چنگ بندازم . خاله آزی رو نمی دونستم کجاست . از یادش غافل مونده بودم . اون داشت با منوچهر می رقصید . می شناختمش . کار مند بیمارستان بود و در یه دعوتی دیگه هم اون که بود همش ی خواست یه جورایی مخ خاله رو بزنه که من خیلی چوب لاچرخ می شدم .. من و فرنگیس رفتیم سراغ اونا ..
- وحید جون بد نمی گذره که ..
حس کردم که آزی این حرفو از روی لج خاصی داره بر زبون میاره . ظاهرا فرنگیس هم متوجه تغییر روحیه اش شده بود و میشه گفت یه جورایی به آزی جون متلک انداخت .
فرنگیس : اتفاقا من هواشو دارم . چون خواهر زاده بهترین دوستمه . نمی ذارم که بقیه دخترا تورش کنن . این دوره و زمونه آدم به سایه خودش هم اعتماد نداره .
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و از اون جا دور شدیم در حالی که من دلم پیش آزی و منوچهر بود .
فرنگیس : این خاله جونت هم خیلی هواتو داره ها . اصلا دل نداره که یه بلایی سرت بیاد یا بهت سخت بگذره .
-هم خونیم دیگه ...
-ولی آدم که نگاش می کنه فکر می کنه که خیلی دوست داره که تو بشی معشوقش ..
-وای فرنگیس جون این چه حرفیه که داری بر زبون میاری . اگه اون بفهمه که در موردش همچه حرفی زدی خیلی ناراحت میشه .
-اتفاقا ما دوستا که دور هم بودیم و حرف تو به میون اومد همینو بهش گفتیم . می دونی چرا اگه توی یه مهمونی شما دو تا با هم باشین همش می خواد بگرده ببینه تو کجا هستی .
-شاید به خاطر این باشه که مامانم سفارش منو به اون کرده .
-ولی این از حد سفارش و این حرفا گذشته . دوست داشتم حرفایی که فرنگیس بر زبون میاره واقعیت داشته باشه ولی حالا تنها دل نگرانی من این بود که منوچهر و خاله آزی دارن چیکار می کنن .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۶

فرنگیس منو یواش یواش برد به فضای خارج از مهمونی .. یعنی به حیاط ...
-وحید می خواستم یه سفارشی بهت بکنم . حواست به این دخترا باشه . خیلی خطر ناکن . این روزا می خوان هر طوری شده شوهر تور کنن . میرن هزار جور کار کثیف می کنن و بعد می خوان خودشونو بندازن گردنت . متوجه میشی چی میگم ؟الان چه وقت زن گرفتنته . من تو رو از همون بچگی که با خاله آزی می رفتیم سینما و تو رو با خودمون می بردیم می شناسم مگه چند سال ازت بزرگترم .
از اون حرفه ای ها بود . حس کردم که به خارش افتاده و هر جوری که شده باید خارششو بگیرم . ولی نمی تونستم . منو برد یه قسمت خلوتی که اگه کسی هم از اون سمت عبور می کرد متوجه ما نمی شد . مگر این که به اون راه آشنایی می داشت و خودشو می رسوند به اون جا . یک زن سی و شش ساله انگار داشت بچه گول می زد .. لباشو گذاشت رو صورت من و گفت یادش به خیر بچه که بودی چقدر می بوسیدمت . من که هر چی فکر می کردم از وقتی که یادم میومد با اینا می رفتم بیرون اون منو نبوسیده بود . فکر کنم می خواست یه بهونه ای برای بوسیدن من داشته باشه . خودشو بهم چسبوند ..
-آخخخخخخخ تو که می دونی که دخترا چقدر خطر ناکن ..
داشت دیوونه ام می کرد . لباشو گذاشت پس گردنم . خودشو بهم چسبوند . قدم کمی بلند تر بود . انگاری کیرم می خورد به شکمش .. ولی اون طوری بغلم زده بود که نمی تونستم تکون بخورم . داغ شده بودم .. دستشو گذاشت رو شلوارم .. و با ورم کیر ورم کرده ام بازی می کرد . منم بی حس شده بودم و دستامو از زیر پا هاش رسونده بودم به قسمت شورتش و به کونش چنگ انداخته بودم ... خودمو کمی شل کرده بودم که بتونم پایین تر قرار بگیرم . اونم وسط بدنشو به جایگاه کیر من می مالوند . طوری که دیگه حس و توانو ازم گرفته بود . حس کردم آب کیرم می خواد خارج شه . دو سه تا پرشو انجام داد و با لذت در حال انزال از درون و داخل شلوار بودم که دیدم صدای خاله آزی اومد .. بخشکی شانس . این از کجا پیداش شده که زهر مارمون کرده . فرنگیس که در حال بوسیدنم بود گفت هیس ... خودش میره .. ولی نمی دونم چی شد که خاله آزی فهمید ما اون جاییم .. تا صداشو شنیدم خودمو جمع و جور کردم . فرنگیس هم خودشو مرتب کرد و الکی رفت به سمت چند تا گل و گیاه و گفت من از این مدل خیلی خوشم میاد ..
آزیتا خودشو رسوند به ما ..
-شما کجائین . عین عاشق و معشوقا خلوت کردین .
-این چه حرفیه که می زنی خاله جون ..
-من با فرنگیس شوخی دارم .. تو چرا خودت رو دخالت میدی ...
ظاهرا فرنگیس حس کرد که باید از اون فضاد دور شه . چون نور اون جا کم بود و اگه می رفتیم زیر نور شدید شاید یه آثاری رو می شد روی سر و صورتش پیدا کرد .. من و خاله تنها شدیم .
-ببینم تو و فرنگیس واسه چی خلوت کرده بودین .
-به همون دلیل که تو و منوچهر خان خلوت کرده بودین ..
دستشو ورد بالا تا بذاره زیر گوشم ولی من جا خالی داده و مچشو گرفتم .
-مگه من چیکار کردم آزی جون . تو تا حالا این قدر در مورد من خشن نبودی . یعنی سفارش مامان تا این حد اثر داشته ؟ واسه چی می خوای خودت رو خیلی دلسوز من نشون بدی . بگو چت شده . من ازت انتظار ندارم که بخوای این بر خورد رو با من داشته باشی . اگه دوست نداری دیگه بهت سر نمی زنم ..
-بیا این ورتر ببینمت .. این چیه پس گردنت . اثر روژفرنگیسه .. تف .. تف ...
-اون منو بوسیده . تقصیر من چیه ..
مچ دستای آزیتا رو گرفته و گفتم ببین الان اگه یکی تو رو ببوسه چیکار می کنی ؟ می ذاری زیر گوشش ؟ این پارتی ها شرایطش همینه دیگه . ممکنه تا چند دقیقه دیگه توی هر گوشه این خونه یک زوجی رو ببینی که دارن با هم خوش می گذرونن .
-خیلی گستاخ شدی وحید . خودم آدمت می کنم ..
می خواستم بغلش کنم و همون جا ترتیبشو بدم . زیاده از حد داشت رئیس بازی در می آورد . یعنی اون دوست داره خودشو در اختیار من بذاره ؟ در اختیار خواهر زاده اش ؟ از همون چیزایی که توی داستانها می خونیم و به ندرت در بعضی جا ها می شنویم و در بعضی حوادث با هاش روبرو میشیم ؟ در جامعه ایرانی که فعلا در صفحات حوادث میشه اینا رو خوند ... آزی شزوع کرد با دستمال پشت گردن منو پاک کردن ..
-ولی خاله آزی تو از همه شون خوشگل تری ..
-نمی خوای هندونه زیر بغلم بذاری ..
-بحث هندونه نیست . آدم باید زیبایی ها رو که می بینه بر زبون بیاره و ازش تعریف کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۷

خیلی دوست داشتم که این مدل تغییر حالت مربوط به حسادت اون بوده باشه . چون به اون نمیومد که به این سبک دلسوزی داشته باشه . من سی سال سنم بود . بچه که نبودم بخواد متوجهم کنه . حال و حوصله اینو که بخوام با بقیه باشمو نداشتم . هر کی زوج خودشو داشت و چند نفری هم مرتب جا به جا می کردند . دیگه حوصله ای هم نداشتم به این که وارسی کنم ببینم کدوم دختر داره بیکار و بدون مرد می گرده . حالا این من بودم که رفته بودم تو نخ خاله آزی و باید مراقبش می بودم .. حالم بهم می خورد از این که می دیدم این بچه سوسول منوچ عوضی می خواد هر جوری شده خاله منو تور کنه .. چه جورم کف دستاشو گذاشته بود رو کمر آزی جون و با چشای هوسباز خودش داشت اونو می خورد . .. نمی دونستم چه جوری اونا رو از هم جدا کنم . اگه اونا بخوان برن به فضای بیرون چی میشه . من که نمی تونم به دنبالش راه بیفتم و بعدش بگم که می خواستم مراقب خاله جونم باشم . ولی باید هر طوری شده این کارو می کردم .. همین طور هم شد اونا رفتن بیرون و منو خمار به حال خودم گذاشتن .. ولی من بیکار ننشستم ... تا رفتن بیرون مهلت ندادم که برن پشت چمنی و درختی و انباری قایم شن . فوری صدامو بردم بالا ..
-خاله جون تلفن .. تلفن کارت داره ...
-خب بیسیمو بردار بیار دیگه ..
-نمی دونم کجاست . یه دقیقه بیا ....
خاله آزی سراسیمه خودشو رسوند .
-چی شده مامانم حالش بده .
-نه عزیز جون حالش خوبه ..
گوشی رو که بر داشت دید بوق آزاد می خوره ..
-چی شد قطع شد که ...
-خاله جون تلفنی در کار نبود . فقط می خواستم بگم این به اون در . تو به فرنگیسی که از بچگی باهم همبازی و هم درس بودین و در یه ایام از دواج کردین و طلاق گرفتین اعتماد نداری چطور می خوای به منوچ خانی که رنگ و وارنگ دوست دختر عوض می کنه و از اون بد چشاست اعتماد کنی . من می دونم اخلاق تو رو ..
-ربطی به تو نداره . فقط واسه همین منو کشوندی این جا ؟ هر کی ندونه فکر می کنه من دوست دختر تو باشم . مردم واسه دوست دختر خودشون این جور طرح و نقشه پیاده نمی کنن . برو کنار من می خوام برم پیش منوچهر, زشته . منتظرمه .
-هیچم زشت نیست .
-ربطی به تو نداره . داری کاری می کنی که پای تو رو از این خونه قطع کنم .
-باشه مهمونی که تموم شد من خودم میرم و دیگه هم پشت سرمو نگاه نمی کنم . انگار نه انگار خاله ای دارم .
-فکر کردی من مثل تو هوسبازم ؟ تو دو دقیقه هم با فرنگیس نبودی کار خودت رو کردی
-حالا داری تلافی می کنی ؟
-چه تلافی ! مگه من زنت هستم یا دوست دخترت که بخوام تلافی کنم ..
-برو آزی جون . الان هم این جا هستم نمی خوام مهمونا بفهمن که چی شده ..
خاله از در رفت بیرون .. منم یه نگاهی به مهمونا انداختم . جووووون خوشم اومد . منوچهر از فرصت استفاده کرده بود و با یکی دیگه رفته بود . من اونا رو از پنجره اتاق می دیدم که دارن میرن به سمت انتهای حیاط . حالا نمی دونم خاله آزی اونا رو دیده یا نه ...
خلاصه مهمونی اون شب که اصلا به من خوش نگذشته بود . شده بود موش و گربه بازیهای من و خاله آزی . من که نمی دونستم اون طرح و بر نامه اش چیه . یعنی واقعاذ به من علاقه داره ؟ می خواد خودشو در اختیار من بذاره ؟ یکی دو بار هم با دوستاش بحث کرده بود . از این سو به اون سو می رفتم . معلوم نبود خاله کجاست . حوصله مو سر برده بود . فرنگیس رو هم نمی دیدم ... یهو دیدم از یکی از این اتاقها سر و صدایی میاد . متوجه شدم که فرنگیس و آزی در حال صحبت کردنن . هر دو تا شون هم صداشون بالا بود و با یه لحن تندی با هم حرف می زدند . فالگوش وایسادم .. فرنگیس : من یک زن آزادم و اونم یه پسر آزاد . به تو میگن خاله .. دیگه مادرش هم نمی تونه اختیار داریشو بکنه . تو که سهله . اصلا ازت انتظار نداشتم . ببیشتر از سی ساله که با هم رفیقیم ولی واسه خواهر زاده ات این قدر دل می سوزونی جای تعجب داره .
-اون از بچگی همدمم بوده ..
-حتما حالا هم دوست داری که معشوقت باشه . آره ؟ دوست داری بیاد پیشت بخوابه ؟ -خفه شو فرنگیس ..
-مثل این که بدت نیومد این حرفو زدم . من چه گناهی کردم که از همسرم جدا شدم .
-همش تقصیر خودت بود . ولی دیگه پشت سر وحید این جور حرف نزن .
-من پیش روی تو می گم ..
آزیتا : وحید کس خله ..
-یعنی من می خوام فریبش بدم ؟ ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۸

بالاخره مهمونی تموم شد و همه شون طوری همت کردن که خونه شد مثل اول . یکی دو نفر می خواستن شبو پیش خاله آزی بمونن که اون به یه بهونه ای اونا رو رد کرد . این حرکات آزیتا بیشتر منو وادار میرکرد به این که فکر کنم احتمال داره که اون شیفته من شده باشه . ولی حرکاتش طوری بود که حرصمو در می آورد . یعنی اونم از اوناییه که اسیر داستانها و فیلمهای سکسی شده . اون قدیما هزاران سال پیش از دواج با خاله خیلی مد بود . ولی حالا دیگه این کار امر نا پسندیه . وقتی به اندام آزی فکر می کردم کیرم شق می شد با اون سینه های درشتی که فکر کنم 75 می شد .. دلم می خواست میفتادم رو اون سینه ها و اون قدر میکشون می زدم تا بالاخره از اونا شیر در می آوردم . آخ خاله آزی . یعنی می تونم تا ته کیرمو بکنم توی کست ؟ نصفشو هم بکنم توی کونت . باید منتظر بمونم و ببینم که چی میشه . . گذاشتم زنا برن و بعد فیلممو بازی کنم . انگار نه انگار که اتفاقی افتاده . شروع کرد به حرف زدن .
-چه روز خسته کننده ای بوده ! ولی خیلی خوش گذشت . به توچی وحید
-البته اگه بعضی ها گذاشته باشن
-دوباره شروع نکن . مقصر خودت بودی که با فرنگیس خلوت کردی .
-اگه من بخوام برم خونه شون و با هاش حال کنم چی ؟ اون وقت تا اون جا هم تو با من میای ؟
-وحید این چه طرز حرف زدنه ؟ می دونم تو جدی نمیگی . تو فقط اینا رو داری به من میگی که منو عصبی کنی .
-یادت رفت منو از خونه ات بیرون کردی و گفنتی که نمی خوای این جا بمونی ؟ من الان می خوام برم .
-تو این قدر بی وجدان نیستی که خاله ات رو ول کنی و. تنها بذاری .
-بگو بی غیرت . به من بگو بی غیرت ..
-منو ببخش عزیزم . تو حداقل چند دقیقه پیش به من می گفتی که من دو تا از این دخترا رو پیش خودم نگه می داشتم و می نشستم با هم حرف می زدیم .
-حالا که همه چی تموم شد .. اگه دوست داری تو برو خونه مامانم .. من این جا می مونم .
-یعنی چه اون نمیگه چه خبر شده ؟ حالا قهر نکن . ببین خاله اتم . شش سال ازت بزرگترم .
خودشو رسوند به من و بازم بهم چسبید . دستشو دور گردنم حلقه زرد . لباش رو صورتم قرار گرفت و از اون جا لباشو رو لبای من قرار داد . حرکتی غیر منتظره .. اصلا باورم نمی شد . اون وقتا که بچه بودم تا اوایل دبستان چند بار لبامو بوسیده بود ولی بعد از بلوغ حداقل از دبیرستان به بعدشو یادم نمیومد که همچین کاری کرده باشه . بوی اونو به خوبی حس می کردم . دلم می خواست همون جا لختش می کردم . تر تیبشو می دادم . ولی هنوز خیلی چیزا برام ثابت شده نبود و تازه این اون بود که داشت نازمو می کشید .
-وحید تو خاله جونتو دوست داری ؟
-معلومه ..
-تا چه حد ..
- تا به اون حدی که اگه ببینم یه بچه پررویی مث منوچ می خواد بهش نگاه بد داشته باشه حالشو می گیرم .
-منم دوستت دارم . من خیلی خسته ام تو خوابت نگرفته ؟ .. خیلی خفه ام . بدنم بد بو نیست . ولی احساس خفگی می کنم . کولرو هم رو درجه کم می ذارم که سردمون نشه .
کولر از تخت خواب فاصله زیادی داشت و اگرم درجه اش رو کم تنظیم می شد اتاق معتدل می شد .. لحظاتی بعد اونو دیدم که با یه شورت و سوتین اومده سمت من ..
-امشب می خوام راحت بخوابم . خیلی خسته ام . یه وقتی چش چرونی نکنی شیطون . به من میگن خاله و به تو میگن خواهر زاده . می دونی عزیز ؟
-نمی دونم آزی جون تو داری با من شوخی می کنی یا این که جدی میگی ؟
-به حساب شوخی بذار . تو هم راحت باش . این قدر به خودت سخت نگیر .
راستش من با این که هنوز شلوار پام بود کیرم شق شده بود اگه می خواستم درش بیارم و با شورت یا شلوارک باشم که خیلی ضایع می شد . یه ملافه ای انداخت روش .. منم سریع لباسامو در آوردم از اون جایی که شلوارکمو پیدا نکردم شورت پام کردم . و رفتم زیر یه ملافه دیگه .. این که کنار خاله ام بخوابم مسئله عجیبی نبود . بار ها و بار ها پیشش خوابیده بودم . و این که اون تا حدودی هم راحت باشه قبلا هم از این کارا کرده بود ولی نه تا به این حد و منم این جوری نبودم . چشامو گذاشته بودم رو هم . با این تصور که تن لخت اونو در آغوشم دارم حس کردم که کیرم داره شق میشه و شد . دیگه به آخرش رسید . شمد مثل یه کوه بالا اومده بود . مجبور شدم به دمر بیفتم که متوجه شق شدن کیرم نشه . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۹

حالا مرحله بعدی کار چی می تونست باشه . اگه اون یه جاش می خاره دیگه بهتر از امشب نمیشه . من باید هر طوری شده کارو تموم می کردم . خودمو زده بودم به خواب تا ببینم که اون چیکار می کنه . ملافه رو انداخت کنار .. نه .. نهههههه نمی تونستم اینو تحمل کنم . بدن سفیدش در تااریکی برق می زد . چشامو نیمه باز نگه داشته تا عادت کنم به فضا . ولی می ترسیدم که متوجه شه ..
-وحید .. وحید جون بیداری ؟ ..
جون وحید .. وحید بیداره آماده کار زاره .. فدات شم تو جون بخواه . منتها نمی خواستم زود جواب بدم و دستمو رو کنم . تا حالا با چند تا زن و دختر بودم این جورشو ندیده بودم . .. واااااییییی .. این دیگه کی بود .. از جاش پا شد .. نمی دونم چیکار داشت و کجا می خواست بره . ولی از جاش تکون نخورد . واااااایییییییی چه هیکلی داشت ! حالا چشام به خوبی می تونست اون اندام نازشو ببینه . دلم می خواست سر و تهش می کردم و با یه حرکت مدل 69 کونشو مینداختم رو سرم و از پشت کس و کونشو لیس می زدم .. اونم کیرمو می ذاشت توی دهنش . آخ که چه کیفی می داد ! تمام این دعوا ها و گله گذاریها تموم می شد و ما می تونستیم به یک تفاهم برسیم . .. چرا این دوباره صدام نمی کنه . وای داشت میومد سمت من . اون نباید بفهمه که من بیدارم اومد بالای سرم . دستشو گذاشت رو سرم و به آرومی با موهام بازی کرد ...
-وحید به همین زودی خوابت برد ؟
چه عطر هوس انگیزی زده بود ! اینو واسه مراسم نزده بود . قبل از این که بخوابه این کارو کرده بود .
-حالا چه وقت خوابیدنه .. عزیزم . من خوابم نمی گیره بیا خوابم کن ..
اگه الان از جام پا می شدم این کیرم خیلی تابلو بود . حداقل باید دو دقیقه ای فکرمو می بردم به جای دیگه تا کیر بخوابه ولی اون مگه می ذاشت . یه تکون الکی خوردم .. و با صدایی مثلا خمار و خواب آلود گفتم چی شده خاله جون ..تازه چشام سنگین شده بود .
-بنازم به اعصابت وحید ..من نمی دونم چرا خوابم نمی گیره . شاید شب خیلی با هات تندی کردم رو دلم نشسته . بعد از طلاقم خیلی زود عصبی می شم .
- الان من باید چیکار کنم ..
ملافه رو از رو من بر داشت ..
-وقتی دارم باهات حرف می زنم پاشو ..
ای ددم وای . من این کیر شق شده رو چیکار می کردم ... لعنتی لامپو هم روشن کرد .. منم درجا نشستم و پای چپمو در یه حالت اریب و زاویه تند قرار دادم که یه جورایی جلوی دیدشو بگیره ...
-ببین وحید یه خورده شونه هامو بمالون .. تنم که گرم شه خوابم می گیره .
نزدیک بود بهش بگم اگه دوست داری کولر رو خاموش کنم که پشیمون شدم . دیگه از این حرفای اضافه کار میده به دست آدم . وای برش های کونش در حال تر کیدن بود . حداقل توی تاریکی می شد یه جوری جلو رسوایی رو گرفت . ولی حالا همه جا روشن بود .
-آزی جون من الان برم دستشویی بر می گردم . .
شورت فانتزی هم پام بود . هر طرف کیرمو می گردوندم نمی شد .. رفتم دستشویی فکرمو بردم جای دیگه یه دو دقیقه این ور و اون ور کردم کیرم کمی شل شد ..برگشتم .. وای اون دمرو رو تخت افتاده بود ....
-آزی جون من از کجا متوجه شم که خوابی و دست از سرت بر دارم .
-ازم می پرسی خوابی ؟ منم میگم آره ..
دو تایی مون خندیدیم ..
-تو هم یه چیزت میشه ها وحید . من نمی دونم این فرنگیس چیکارت کرده ..
بدنش حرف نداشت . قوس کمر و بر جستگی باسن ..
-ببینم اهل عبادت که نیستی . حتما تو کتابای دینی خوندی که خاله محرم آدمه . پس این قدر سختت نباشه که بخوای نگام بندازی یا ماساژم بدی . یادت باشه نامحرما رو محرم حساب می کنی ها .
می دونم منظورش فرنگیش بود ...
-چرا همش پیله کردی به یه جا . خب یه خورده پایین ترم برو دیگه .. این سوتین منم باز کن . این حرفو با ناز و ادا طوری گفت که یه لحظه این تصور رو داشتم که گفته بیا منو بکن . فقط همین مونده بود که شورتشو در بیارم . سوتینو که در آوردم انگاری استیل کمرش یکدست تر و خوش فرم تر نشون می داد .
-آزی جون می تونم یه چیزی گم .-
بگو خاله فدات شه .
-هیکلت حرف نداره و از هیکل دخترایی که تا حالا دیدم خوشدست تره .
سوتی بد تر از این نمی شد .
-چی گفتی با کلی دختر بودی ؟
-خب آره باهاشون سلام و علیک داشتم . هم درس بودم ..من که زبونم لال لختشون نکردم .
-نه تو رو جون من بیا بکن . الان می بینی من این قدر راحت کنارتم حساب من جداست ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۱۰

آزیتا : چیه وحید شل شدی . تازه داشت خوابم می گرفت . حواست کجاست . -نمی دونم . من فقط داشتم به این فکر می کردم که من و تو این قدر با هم رابطه ای صمیمی داریم بعضی ها واقعا از این روابطشون چه سوء استفاده هایی می کنن . آدم دلش چرکین میشه .
-حالا چی شده . تعریف کن ببینم .. نه خاله جون زشته . اصلا نمیشه چیزی گفت . مسئله ای بود بین یه خواهرزاده که پسر بود با خاله اش .. تازه خاله شوهر داشت ..
اینو که گفتم کمی ساکت شد .. صداشو آورد پایین تر ..
-وحید این جوری که تو داری تعریف می کنی من بیشتر کنجکاو میشم که ببینم چه خبره . به هیجان میام دلم می خواد بدونم . بگو چی شده .
-زبونم لال ولی اتفاقی هست که افتاده . مو بر تن آدم سیخ میشه ..
آزی : الان این جوری که تو داری میگی و هنوز هیچی نگفتی مو بر تن من سیخ شده چه برسه به این که تو از خود ماجرا با خبری .
دیوونه اش کرده بودم . می دونستم که اون می دونه که من دارم از چی حرف می زنم ..
-راستش پسره هیجده سالش بود ... خاله هم بالای چهل سال سن داشت .. شوهر خاله میاد و می بینه که زنش و خواهر زاده اش توی حموم دارن سکس می کنن . یکی از دوستام یه جوری تعریف می کنه که ما تاسف که می خوریم هیچ خنده مونم می گیره . میگن شوهره از زنش پرسید ابن چه وضعشه .. زن میگه که داشته منو کیسه می کشیده .. بعد مرد اشاره می کنه که چرا فاصله ای بین شما نیست .....
البته این یه تیکه رو من خودم به این صورت در آوردم می خواستم بگم که کیر خواهر زاده تا ته رفته توی کس خاله , گفتم که فاصله ای نیست .. ادامه دادم .
-خب کجا بودیم .. شوهر خاله می پرسه از زنش که چرا فاصله ای نیست زنش جواب داد که بعضی جا ها رو نمیشه به خوبی کیسه کشید .
راستش این یه تیکه رو بد جوری خالی بندی کرده بودم . چون از بس آزیتا تحریک شده بود و از صدای نفسهاش مشخص بود دیگه فکرش کار نمی کرد که چطور شده که من این چیزا رو این قدر دقیق می دونم . خودمم خنده ام گرفته بود . ولی چون می دونستم زنا که به این جا برسن دیگه مغزشون تحت تاثیر هوس قرار می گیره این ریسکو با ضریب اطمینان بالا انجام دادم .
-من دارم آتیش می گیرم آزی جون ...
-خب باید دید که آیا شوهره بهش می رسیده یا نه ..
-ولی آزی جون این که اونا خاله و خواهر زاده بودن چی .. ..
-نمی دونم چی بگم وحید .. باید دید شرایط اونا چی بوده . چه نیاز هایی داشتن و شدت این نیاز ها تا چه حد بوده که مجبور شدن که تابوشکنی کنن . یعنی این روزا میشه به خاطر چیزایی که بهش ارزش میدیم تابو شکنی کنیم .
- یعنی تو اونا رو محکوم نمی کنی ؟
آزیتا : من به این سادگی ها قضاوت نمی کنم ..هووووووففففف .
انگار خود به خود کس آزی خیس کرده بود چون از سمت کون و برشهای اون زده بود بیرون . این نباید عرق بوده باشه . چون فضا خنک بود . و قسمت بر جسته باسن اونم خشک بود .. این انگار از دور و بر سوراخ کس نشت کرده بود به طرف بالا ... .
خود به خود شروع کردم به مالوندن تمام قسمتهای بدن اون . بدون این که از اون اجازه ای بگیرم . در واقع می دونستم که اون احساس خودشه . نیاز خودشه . چون مرتب به کونش حالت می داد و من هم وقتی رو ناحیه کونش زوم کردم چیزی به من نگفت . این چه شورتی بود که پاش کرده بود . خیلی راحت می تونستم از کناره ها کیرمو فرو کنم توی کونش . از مچ پا تا شونه هاشو ماساژ می دادم . و با نوک انگشتان و کف دستم به صورتش می کشیدم .اون خیلی راحت خودشو تسلیم من کرده بود ولی هر دو مون نمی دونستیم که چه جوری کارو شروع کنیم ... با صدایی که بی حسی از اون می بارید گفت وحید عزیزم دیگه اونی که برات تعریف کرد اون دو نفر با هم بودن اینو نگفت که کدومشون اول شروع کردن ؟ نگفت ؟ .. اصلا نکنه تو با اون خواهر زادهه دوست بودی .. راستشو بگو دیگه چی تعریف کرد ..
-خاله جون این که من از کجا می دونم محرمانه هست
-نمی خواد بگی که کی برات تعریف کرده . فقط به من بگو چی شده ...
منم زرنگی کرده و دستامو گذاشتم روی کونش ..
-راستش تا اون جایی که برای من گفتن دو تایی شون دلشون می خواست .. خیلی وقت بود که می خواستن . اونا هم مثل من و تو بودن .. صمیمی .. خاله دختراش شوهر کرده بودند .. خاله به خواهر زاده اش میگه تنم درد می کنه بیا پشتمو لیف بزن .. البته قبلش میره حموم .. و بعد صداش می کنه میگه بیا لیف بزن .. خواهر زاده هم میره اون داخل ... بعد وقتی می بینه خاله کاملا لخته و پشت به اون سرش به سمت دیگه ایه ..دیگه اقدام می کنه . بقیه شو حدس بزن خاله جون .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۱۱

دستام رو بدن آزیتا کار می کرد ... دستامو به نرمی رو بدن خاله جونم حرکت می دادم . تنش داغ شده بود .. ولی می دونستم این داغی در اثر حشر زیاده ..
-آزی جون هر وقت خوابت گرفت بگو دست از سرت بر دارم . اون از همون پشت یه پهلو کرده بود . طوری که قسمتی از قسمتای باز کسش از کناره ها به خوبی مشخص بود . چند بار نزدیک بود انگشتمو بکنم داخلش .. داستان ساختگی رفتن خاله و خواهر زاده به حموم رو که براش تعریف کرده بودم پاک حشری شده بود .
-ساکت شدی وحید .. این قصه ادامه نداره ؟ الان اونا چیکار می کنن
- هیچی خاله انکار می کنه . شوهره میگه طلاقت میدم ولی چون مدرکم نداره ثابت کنه تا حالا نتونسته کاری کنه و جالب این جاست که اون دو تا حالا بازم همدیگه رو می بینن . خونه دوست خاله یا پسره خودش جا داره اونو با خودش می بره یه جایی .. ..
-میگم وحید نکنه خاله و خواهر زاده عاشق هم شده باشن ..
-چی میگی .. مگه میشه . خاله دو برابر خواهر زاده سن داره .
-عشق و عاشقی که این چیزا حالیش نمیشه و همین دوست داشتن هاست که هوس رو لذت بخش تر می کنه . حالا یه بار دیگه بگو .. چی شد خاله رفت توی حموم .. خودشو بر هنه کرد ؟ عجب آدمایی پیدا میشن .
-درسته .. تازه اون از اون جایی که می دونست خواهر زاده اش تمایل داره وقتی خودشو بر هنه کرد یه حرکاتی هم انجام می داد تو مایه های استریپ تیز .. آخ اگه بدونی وقتی که این چیزا رو می شنیدم چقدر تحریک می شدم . یه وقتی جسارت نشه ها . منظورم به غریبه هاست باید ببخشی ها ..
-حالا اون خاله از کجا می دونست که پسره هم دلش می خواد .
-اونو دقیقا نمی دونم .. ولی فکر کنم شاید یه اثری از اون رو دیده باشه . چه جوری بگم ...
می خواستم کاری کنم که اون بره و اون صحنه رو باز سازی کنه . یعنی همچین کاری می کنه ؟ می خواستم کاری کنم که اون متوجه شق بودن کیرم بشه .. و اون وقت یواش یواش بتونیم از هم لذت ببریم . وقتی که هوس و نیاز باشه دیگه چه اشکالی داره که آدم بخواد با خاله اش طرف شه ... اونو بی اندازه از خود بی خودش کرده بودم .. داشتم به این فکر می کردم که اونم شاید بخواد بر رسی کنه ببینه کیرم شقه یا نه .. تا در همین افکارم بودم که دیدم اون یه لگدی از پشت بهم انداخت که تونست کیرمو لمس کنه ولی حرفی نزد ...
-وحید جان ازت می خوام یه چند دقیقه ای نخوابی تا من یه دوشی بگیرم بر گردم . نمی خوام خاله ات پیش تو بد بو باشه .
-اووووووههههه فدات شم آزی جون . با این عطری که تو به تنت زدی دیگه چی بگم .. من یکی که خواهر زاده اتم تحریک میشم وای به حال مردای غریبه . البته اینو به حساب شوخی گذاشتم یه موقع نترسی ..
-ببین وحید من و تو که این حرفا رو نداریم و همش احترام همو رعایت می کنیم . منم دارم میرم حموم . تو رو صدات نمی زنم .. که یه وقتی فکر نکنی مثل خاله دوستت هستم ...
فوری از همون پشت خودمو بهش چسبوندم بدون این که کیر و بر جستگی شورتمو در تماس با بدنش قرار بدم .. لبامو گذاشتم رو صورتش ..
-آزی جون من حرفی زدم که بهت بر خورده باشه ؟
-نه منم که چیزی نگفتم .
-ولی آزی جون . من در خد متم . هر وقت خواستی صدام بزن ..
-راضی به زحمتت نیستم ..
نمی دونم چرا طرز رفتارش این طوری شده بود . ولی من باید می فهمیدم که چی توی کله شه . اون کاراشو خیلی بی صدا انجام می داد . نمی دونم چرا سمت حموم نرفت .. یعنی می خواست چیکار کنه ؟ کنجکاو شدم .. از جام پا شدم .. یعنی اون حالا رفته توی حموم و از من انتظار داره ماجرایی رو که تعریف کردم باز سازی کنم . نه .. خاله هم بار ها و بار ها مستقیما و غیر مستقیم به من گفته بود که تقریبا تمام زنا در اقدام احساسی و یا مسائلی از این دست دوست دارن که شروع کننده مرد باشه .. من با این که با دخترا و زنای زیادی بودم ولی این شرابطش فرق می کرد ... با دلهره از رو تخت پا شدم .. در حموم باز بود ... صدای شر شر آب به گوش نمی رسید . کاش صدام می زد که منم برم پیشش .حتی اگه به زور هم شده بود باید اونو می کردم . داخل حمومو نگاه کردم . با کمال تعجب چیزی ندیدم .. مونده بودم که اون کجا رفته . بوی عطر اونو از اتاق مادر بزرگ حس می کردم ... وایییییییی .. عجب صحنه ای !..خاله آزی پشت به من و قمبل کرده در حال کون چرخونی بود .. یه هویج هم گرفته بود دستش و بدون این که سرشو به عقب بر گردونه داشت با کسش ور می رفت .. . مرتب ناله می کرد . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۱۲

در جا خودمو لخت کردم . این حرف اون که اقدام اولیه باید از سوی مرد باشه رو فراموش نمی کردم . خاله آزی من زنی هات بود . داغ داغ .. ولی خیلی هم زرنگ و زبل بود . نمی دونستم با چند تا مرد رابطه داشته . دم به تله نمی داد . اون و دوستاش هوای همو داشتند . به خوبی هم می تونست مردا رو بشناسه و اونی که با فر هنگ و مبادی آدابه رو از اونی که فقط به شهوت فکر می کنه تشخیص بده و یا اونی رو که تر کیبی از این دو تاست . شورتمو از پام در آوردم .. آزی جون چقدر اون جا رو پر نور کرده بود ! گویی که می دونست من پام به اون جا باز می شه . اون هویجو به چاک کونش می مالوند . لحظاتی بعد رفت و رو تخت مادر بزرگ دراز کشید . هویجو فرو کرد توی کسش و در یه حالت به دمر افتاده دیگه این بار وادارم کرد که منم شورتمو در بیارم و با کیرم ور برم . کیر م تیز و ملتهب شده بود و حس می کردم که جریان خون داخل رگهاش خیلی زیاد شده واسه همین پخش لذت با یک نوسان خاصی صورت می گرفت . دستمو گذاشتم زیر کیرم و چند بار پوست بیضه هامو به سمت عقب کشیدم و به این نحو می خواستم اعتماد به نفسمو زیاد کنم که این همون کیریه که خاله ام بهش نیاز داره تا دست از شیطنت بر داره . همون کبری که هر وقت داغ میشه می تونه تا یه مدتی آتیششو بخوابونه و بازم آتیش کنه . یه لحظه حس کردم که داره خودشو بر می گردونه و طاقباز میشه فوری خودمو کشیدم عقب .. حالت تخت و موقعیت اون نسبت به در طوری بود که می تونستم بدنش تا قسمت کس رو ببینم . اون دستشو گذاشته بود روی کس و ناله می کرد .. با کف دستش مرتب به روی کس می زد . دوست داشتم چهره اونو در اون لحظات ببینم . و به خودم این اجازه رو بدم که برم به سمتش . هر چند با این حرکات اون تا حدودی اعتماد به نفس پیدا کرده بودم ولی می خواستم که این اعتماد به نفسم زیاد تر شه . یه لحظه متوجه شدم یه پاشو جمع کرد .. ولی بعد باز ترش کرد .. حس کردم که با صدایی آروم صدام می زنه ..
- وحید ! نمیای ؟ ..
راستش شک داشتم . فکر می کردم که خیال برم داشته .. هیجان داشت منو از پا مینداخت .. نه صرفا به خاطر این که یک بار دیگه می خوام عشقبازی کنم بلکه به این دلیل که بالاخره می خواستم به وصال خاله ای برسم که از بچگی واسم شده بود یک الگو .. یک رفیق .. یک بزرگتر , یک رویا و یک واقعیت .. این واسم حکم معجزه رو داشت ... صداشو برد بالا تر .
-وحید من می دونم تو این جایی ...
دیگه باید مردونگی و قدرت خودمو نشون می دادم . خاله ام هم منو , هم خودشو دوست داشت .. که در واقع صدام کرد تا حرکت اول رو از طرف خودم نشون بدم . خیلی آروم خودمو از گوشه در وارد اتاق کردم . یه لحظه دهنش از تعجب وا موند .. منو با اون کیر شق شده ام دیده بود .. از حالت دراز کش پا شد و نشست .. من و اون غرق در سکوتی خاص شده بودیم . سکوتی که واسه هر دومون دنیایی حرف داشت . می تونستیم فکر همو بخونیم . می تونستیم نیاز های همو بفهمیم . دوست نداشتیم که هیشکدوم دیگری رو گستاخ و بی ادب بدونه . هر دومون دوست داشتیم همدیگه رو درک کنیم و درک هم می کردیم . حالا سکوت بهترین چیزی بود که می تونست بر ما حاکم باشه . من و خاله آزی می دونستیم که چی از هم می خواهیم . شاید این به خاطر شناختی بود که از هم داشتیم . ولی می دونستم که به هنگام سکس باید خیلی جدی تر و مردونه تر باشم و نشون بدم که دود از کنده بلند میشه . اما حالا وقتی بود که باید قلبشو نرم نرم می کردم . وقتی که بتونی دل یک زنو به دست بیاری دیگه تونستی اونو مال خودت بکنی . هر چند هر انسانی متعلق به خودشه ولی می تونی کاری کنی که اون تا اون جایی که می تونه بهت احترام بداره .. اون دیگه به کسش دست نمی زد و من هم با کیرم ور نمی رفتم . فقط هر چند لحظه در میون اون به کیرم خیره می شد و منم به قسمتهای حساس بدنش چشم می دوختم . چشامو به یه حالت خمار عاشقونه در آورده و تو چشاش خیره شدم . این جوری دوست داشتم مخشو بیشتر به کار بگیرم . چون اونم مثل بیشتر زنا حساس و رمانتیک بود . اما ظاهرا درجه حساسیت اون بیشتر و رمانتیک تر بود . رفتم و پیشش نشستم .. همچنان به هم نگاه می کردیم . سرمو به صورتش نزدیک کردم . لباشو باز کرده بود .. منتظر بود تا لحظه آخرو من حرکت کنم ..ولی منو که دید خودشم یه حرکتی به طرف من انجام داد تا صوتشو بهم چسبوند و در این جا بود که لبامو رولبای داغ و تشنه خاله آزیتا قرار داده و بعد از هیجده سال بلوغ اولین بار بود که داشتم کلنگ کیرمو به سر زمین کس و کون خاله می زدم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۱۳

بدنهای ما به هم چسبیده بود . غرق در هوس و سکوتی نا باورانه اونو غرق بوسه های خودم کرده بودم . انگار معشوق و معشوقه ای پس از سالها دوری به یکدیگر رسیده بودند و عاشقانه از هم کام می گرفتند .. آزیتا رو با تمام وجودم می بوسیدم و می خواستم که از من لذت ببره . شاید می خواستم بهش نشون بدم که وحید کوچولوی تو واسه خودش مردی شده . آخه اون ازم بزرگتر بود . در هر کاری پیشقدم بود . و حالا من اونو غرق بوسه های هوس خودم کرده بودم . اونم با هام همراهی می کرد . دیگه وقتی که کیرم به شکمش می خورد ازش فاصله نمی گرفتم . اونم خودشو به من می مالوند تا نشون بده که پذیرفته که باید خودشو در اختیار من بذاره .. دلم می خواست با قدرت خودم اونو بلندش کنم و در یه حالت وارو دهنشو بندازم رو کیرم ولی گفتم که زوده بذار یه خورده حال کنه . هر چند اون جوری هم هر دو مون حال می کردیم ولی نمی خواستم نشون بدم که توقع من زیاده . من دوستش داشتم ... یواش یواش اومدم پایین تر ... خیلی نرم روبدنش کار می کردم . هر دو مون ماتمون برده بود . مثل بحران زده ها به هم نگاه می کردیم . نمی دونستیم سکوتو با کدوم کلمه بشکنیم . به نظر من فایده ای نداشت که زیاد از گذشته ای که من و اونو به این جا رسونده حرف بزنیم . حداقل در این لحظات این جز اتلاف وقت چیزی نمی تونست باشه . من و خاله آزیتای خودم در یه حالت رویایی قرار گرفته بودیم . حالا کف دستمو به راحتی گذاشتم روی کسش و در همون حال تو چشاش خیره شدم . اون گونه هاشو جمع کرد و لباشو به شکل التماس و ناله در آورد . داشت با زبون بی زبونی خودش به من می گفت که چی می خواد .. اونم کیر منو در دستای خودش گرفت . نمی دونستم با چی شروع کنم . بهش چی بگم . ولی دو تایی مون داشتیم حال می کردیم . شاید خاله حشری منم سالها انتظار همچین لحظه ای رو می کشید و کیر منو می خواست . اونم مث من به آرزوش رسیده بود. با این که تر تیب زنا و دخترای خوشگل و خوش بدن زیادی رو داده بودم ولی نمی دونستم چرا جلوی خاله آزی دارم کم میارم . اون با نگاهش ازم می خواست که پیشروی کنم ..
-آزی دوستت دارم .. منو ببخش ..
ولی اون همچنان با نگاه حشری خودش در انتظار حرکت بعدی من بود .. یه پهلو کرد تا بتونه بر جستگی کونشو نشونم بده . . اوووووووفففففف .. انگار قشنگتر و خوش کس تر از همیشه به نظر می رسید . دستمو گذاشتم دور کمرش و اونو از زمین بالاترش آوردم . در واقع می خواستم که بایسته .. بغلش کردم و اونو از تخت بردمش پایین . پشت به خودم قرارش دادم . پاهاشو تقریبا ستون کرده بود . دستامو گذاشتم رو دو طرف پاش طوری که پاهاش تقریبا رو شونه هام قرار گرفت و سرش به طرف پایین و طوری هم تنظیمش کردم که کیرم بیفته روی دهنش .. و من هم از پشت بتونم کس و کونشو لیس بزنم ...
-آزی جون من از این ور بهت حال میدم . تو هم کیرمو ساک بزن ...
راستش قبل از این که چیزی بگم اون مثل بچه ای که به دنبال سینه مادرش می گرده با دهنش سراغ کیر منو می گرفت . ما تقریبا در یه حالت 69 قرار گرفته بودبم . دهنم روی شکاف کون خاله آزیتا قرار داشت . پاهای آزیتا تقریبا رو شونه هام بود و کونش رو سرم قرار داشت . آرنجمو به یه حالت تکیه گاه رو پا ش قرار داده و با کف دستان برشهای کون خاله رو به دو طرف باز کرده و زبونمو روی کس و سوراخ کون اون می کشیدم .. کیرم شده بود عین یه تیر برق .. نمی دونستم که خاله آزی چه جوری می تونه کیر به اون کلفتی رو از لبای غنچه ای خودش رد کرده به دهن خوشگلش برسونه .. ولی اون حالا نصف کیر منو به دهن داشت ..
-آخخخخخخخ آزی آزی... چه با حال داری ساک می زنی .. جووووووووون .. تو که آب کیرمو داری خالی می کنی .. هر چند اونم مثل من هوس داشت ولی این داستان قلابی خاله و خواهر زاده که گفته بودم راستکیه کارشو کرده بود . حرف که مالیات نداره . هر چی بسازیم . مثل خیلی از داستانهای سکسی که میشه نوشت و گفت که واقعیه .. گاه کس و کونشو با هم لیس می زدم و گاه یکی رو لیس زده و انگشت می کردم تو یکی دیگه . هیشکدوم از حال کردن در حالت 69 سیر نمی شدیم . به هر دو مون مزه می داد . اون که با نوش جون کردن کیر من آهنگ می زد و منم ملچ ملوچ می دادم . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــان آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۱۴

همین که پاهاشو انداخته بودم رو شونه هام انگار تونسته بودم سنگینی بدنشو تحمل کنم و لیس زدن کس و سوراخ کون و افتادن قالب کونش رو سر من تمام خستگی منو در می کرد و مهم تر از همه سر و ته شدن اون و رفتن کیر من توی دهن خاله آزی و ساک زدنش طوری بهم حال می داد که حس می کردم اون داره لذت دنیا رو با لباش و با این حسش به تمام بدنم منتقل می کنه . اون به تمام تار و پودم داشت می گفت که باید لذت ببرم .آزیتا دستشو می ذاشت زیر بیضه هام و کیرمو به سمت جلو می کشید تا در این حالت بیشتر کیر منو به سمت جلوی دهنش بکشونه و این جوری بیشتر بهم لذت بده .
-فدات شم عزیزم ... وحید .. خاله به قربونت ... این جوری کمرت درد می گیره عزیزم . اگه تا فردا هم به همین حالت باشیم من کیف می کنم تو کمرت درد میاد .
منم که دیگه نمی خواستم کم بیارم گفتم خاله جون منم دارم حال می کنم . اصلا هم خسته نمیشم .. منم دارم حال می کنم . دهنمو باز کرده و قسمتی از کون و کپل و قسمتای گوشتی کون آزیتا رو وارد دهنم می کردم .
-اوووووووففففف .وحید تو چقدر با حالی .. خیلی ... عین من داغی ... می دونی چه جوری طرفت رو سر حال بیاری ...
-آزی جون .. منم خودمم دارم حال می کنم .
یه دستم به صورت حلقه ای روی کونش قرار داشت و مرتب چند تا انگشتشو توی کسش فرو کرده بیرون می کشیدم . ساک زدنهای اون تمام تنمو سست کرده بود . انگاری به من آمپول بی حسی زده باشن . بی حسی که منو غرق لذتی بی اندازه کرده بود .نزدیک بود شل شم و اونو بندازم زمین ..
-وحید چته .. جوووووون به من که مزه میده ... بذار بستنی قیفی خودمو میک بزنم . چقدر داغ و شیرینه .
-نوش جونت . نوش جونت .
کیرمو از دهنش در آورد و از زیر آلت تا سرشو لبس می زد . منم تا اون جایی که می تونستم زبونمو روی کون و قسمتهای بالای پاش می کشیدم تا یه تنوع بیشتری به حرکاتم داده باشم و اونم بیشتر حال کنه .. دوست داشتم رو هر حرکتی دقایق زیادی رو معطل شیم . یواش یواش دهنم دوباره رسید به مغز کسش .. این یار یکی دو تا از انگشتامو از بالای سرم فرو کردم توی سوراخ کونش . سرمو لای پاش به شدت می گردوندم .. از همون پشت لبه های کسشو طوری انداخته بودم توی دهنم و میکش می زدم که فقط جیغ می کشید و می گفت کیرت رو بده کیرت رو می خوام ... خیلی دلم می خواست آب کس اونو بببینم که از سوراخش خالی شه ... کاش یه چیز دیگه ای خواسته بودم . هر چند همونم برای من خیلی ارزشمند بود .. یهو دیدم چند قطره ای مثل ادرار با فشار به سرو صورتم ریخت و این ریزش چند بار تکرار شد ..سست شدن دهن خاله روی کیر من نشون می داد که اون به اوج لذت رسیده ... منم ولش نمی کردم و از همون سمت به همین حالت به خوردن چوچوله هاش ادامه می دادم تا بتونم بازم به اون حال بدم ..
-آخخخخخخخ کسسسسسم کسسسسسم وحید .. عزیزم انگشت بکن توی کونم ... گازم بگیر کونمو کبودش کن .. نههههههه نههههههه چیکار داری می کنی که هر کاری می کنی من سیر نمیشم . وحید .. وحید من کیر می خوام .. می دونستم که اون دوست داره که من حالا کیرمو بکنم توی کسش . ولی خیلی هوس کرده بودم حالا که آب کس اون خالی شده منم بتونم آبمو توی دهنش خالی کنم . هم این که کمرم سبک تر می شد و هم این که راحت تر می تونستم بکنم توی کس و کون خاله جونم . چه حالی می کردم من با این حرکاتم . با این که هنوز کمرم سنگین بود ولی احساس آرامش عجیبی داشتم . باورم نمی شد تونسته باشم به این صورت آب خاله آزی رو خالی کنم ..
-اووووووففففففف وحیدیه بار دیگه انگشتاتو بکن توی کسم ... ..
-تو جون بخواه آزی جون ..
حس کردم که بازم سنگین شده و بازم کونش می خاره و آب می خواد .
-جوووووون ...
لحظه به لحظه خیسی کس آزی رقیق و رقیق تر می شد .. و منم هم سرعت فرو کردن انگشتا توی کسشو زیاد تر کرده بودم .. جیغ می کشید و می گفت بکش بیرون یه لحظه بکش بیرون .. تا انگشتامو در آوردم این بار جهش آب کسش با سرعت بیشتری از د فعه قبل روی صورتم ریخته شد .. ومن حالا لب و دهنمو گذاشته بودم روی کسش و حسابی اون آبو لیس می زدم . راستی راستی دیگه بازوهام درد گرفته و یه فشار خاصی روروی دست و کمرم حس می کردم . ویکی از علتهای درد گرفتن بیشتر کمرم هم شاید این بود که چند بار هم جلوی آبمو گرفته بودم تا آزی بیشتر ساک بزنه .. ولی این بار خودمو خلاص کردم ... هر میک زدن آزی تمام تنمو داغ می کرد .. حس می کردم که سیل آب کیرم توی دهن خاله آزیتا به راه افتاده . ... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 2 از 3:  « پیشین  1  2  3  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاله جون آماده باش

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA