انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3

خاله جون آماده باش


زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۱۵

حالا این من بودم که دهنم شل شده تمام بدنم سست شده بود . می دونستم که اگه اون خوابیده رو زمین قرار می داشت من راحت تر می تونستم تو دهنش آب بریزم . ولی اون امون نمی داد . با هر مکشی هر چی رو که توی دهنش جمع می کرد می خورد . نه اون از خوردن آب کیر من سیر می شد و نه من از انزال شدن و آب خالی کردن . وقتی که حس کردم دیگه آخرین قطره رو در این فاز خالی کردم با حرکاتی سریع شروع کردم کیرمو توی دهنش حرکت دادن .. بگیر آزی جون مال خودته . حال کن . تو مال منی .. بخور .. نوش جونت .. چقدر خوشم میومد . یه جوری قلقلک میومد .. یواش یواش دو تایی مون شل شده و در همون حالت رو زمین قرار گرفتیم . و خودمونو کشیدیم بالا و رفتیم رو تخت .. دوست داشتم بغلش بزنم . حرکت بعدی رو می دونستیم که چیه . این تازه یه دست گرمی بود . یه نر مشی برای سکس اصلی برای این که بتونم کیرمو بکنم توی کسش و با اون حال کنم . از وجودش لذت ببرم . من و آزیتا همدیگه رو بغل زده بودیم . انگار در آرامش قبل از طوفان به سر می بردیم . هر دومون دنیایی حرف واسه گفتن داشتیم . یه دنیاشور و هیجان بودیم . اون شش سال ازم بزرگتر بود . هر دو مون خودمونو عادت داده بودیم به این که رابطه فامیلی ما مزاحمی بر سر راه سکسمون نشه . فقط هوس بود و نیاز و شایدم عشق . اون منو دوست داشت و منم دوستش داشتم . همین برای هر دوی ما کافی بود ...
-وحید یه چیزی ازت بپرسم ؟
-بپرس آزی جون ..
-علت این کارت رو می تونم بپرسم ؟ چون دوستت داستان خودشو تعریف کرد تو هم تحریک شدی ؟
-منم می تونم ازت بپرسم تو چرا به من نه نگفتی ؟ چون اون ماجرا رو تعریف کردم تحریک شدی ؟
-ببین وحید جر زنی نکن . اول من سوال کردم . تو سوال منو جواب بده ..منم بعد جوابمو میدم .
-یه قولی بهم میدی ؟
-چه قولی !
-جواب درستی بهم بدی .
-مگه من تا حالا بهت دروغ می گفتم ؟! وقتی بهت جواب صحیح بدم خودم لذت بیشتری می برم . از این که در کنار توام بیشتر حال می کنم . من دوست دارم با تو یکرنگ باشم . چون می دونم تو هم خیلی خالص و ساده و دوست داشتنی هستی . از بچگی هم همین بودی .
-راستش آزی جون درسته که حرفای دوستم بی تاثیر نبود ولی این رشته سر دراز دارد . عشق و هوس من به تو از همون نخستین روز هایی که خودمو شناختم شکل گرفت . تا دوازده سالگی که به سن بلوغ رسیدم شاید فقط عشق همه کاره بود . عشقی که اونو با تمام وجودم حس می کردم . هر وقت می رفتم خونه با لجبازی از خونه میومدم بیرون . نه فقط واسه این که منو با خودت ببری گردش ..پارک یا سینما . بلکه واسه این که با تو باشم . از خوشگلی و طنازی و مهربونی هات خوشم میومد .
-پس از همون موقع ها هم چشم چرون بودی .
-نمی دونم .. نمی دونم .. ولی تو اینو به حساب چشم چرونی من نذار .
-شوخی کردم .. بعد بزرگ و بزرگ تر شدم ..
-اوخ وحید لحن کلامت طوریه که من دارم حساس میشم . تعریف کن ببینم ..
-سختمه خاله جون . خوب نیست ...
-خیلی دیوونه ای وحید همین کارا رو می کنی که دوستت دارم که می خوامت . تو الان با من حال کردی و می خوای ادامه بدی . من الان لخت توی بغل تو هستم و تو می خوای از احساس اون روزای خودت به من بگی سختته ؟ تعریف کن ببینم . خیلی جالبه ..
و من براش گفتم .. از حس اون روزای خودم . از تحریک شدنای خودم . از این که چند بار دزدکی تن و بدن لختشو دید زدم . از این که بار ها و بار ها در فانتزی های خودم می دیدم که دارم با اون آمیزش می کنم و واسه همین جلق زدم ..
-من بمیرم . خاله دل داشت که این کارو بکنی ؟
-اگه بهت می گفتم کمکم می کردی ؟
-نمی دونم . نمی دونم چی بگم وحید . زن یه موجود ناشناخته هست . اون حتی یک دقیقه دیگه شو نمی دونه که چیکار می کنه . یهو یه تصمیمی می گیره که خودشم شگفت زده میشه . ولی اون فقط باید بخواد . کافیه که به کسی عشق و اعتماد داشته باشه . خیلی راحت خودشو محو اون می کنه .
-راست گفتی خاله ! آدم نمی تونه در مورد چیزی به یقین حرف بزنه مگر این که شرایط اون روزشو ببینه و بسنجه .
-منم یک زنم وحید . یک زن هم نیاز داره .. گاه به جایی می رسه که می خواد به هر صورتی که شده یه جوری جلو آتیشو بگیره .. وگرنه می سوزه ..
من که واسه اون نگفته بودم که یادم میاد که وقتی بچه بودم با کیرم بازی می کردی .. یا این که چند بار شاهد خود ارضایی ات بودم . گذاشتم اینا رو خودش تعریف کنه و صادقانه هم تعریف کرد ..... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۱۶

آزیتا : آره منم واسه خودم فانتزی هایی داشتم . راستش برای دو سه بار اول سختم بود که این تصوراتو داشته باشم ولی یواش یواش خودمو هماهنگ کردم با این که می تونم تو رو به عنوان یک معشوق فرض کنم . یک دوست پسر خوش تیپ و خوش اندام که می تونه سر حالم کنه و من دیگه از کسی نخوام که این آتیش منو مهار کنه و به من حال بده .
-اتفاقا آزی جون منم همین حسو در برابرت داشتم . تو رو به عنوان یک دوست دختر و معشوقه فرض می کردم . دوست دختری خوشگل و خوش اندام و تر و تازه که می تونم با هاش حال کنم . ازش لذت ببرم و اونو به نهایت لذت برسونم .
-واسه همین بود که همش می رفتی به دنبال دخترای دیگه ؟
-آزی جون تو از دواج کرده بودی . و قبلش هم که چیکار می کردم . یعنی میومدم و ازت می خواستم که به من حال بدی ؟ یعنی تو قبول می کردی ؟ منم سختم بود .
-اگه بدونی چقدر حرص می خوردم . من با این که از دواج کرده بودم ولی دلم نمی خواست تو با دخترای دیگه باشی . اصلا دوست نداشتم تو از دواج کنی . همیشه یه حسی به من می گفت که شاید یه روزی برسم به این جایی که الان هستیم
-حتما از بس دلت مثل آینه صاف و روشن بود همچین چیزی می دیدی ... یه سوالی ازت بکنم آزی جون ؟
-صد تا سوال بکن ..
-تو الان احساس خجات خاصی نمی کنی که چرا خودت رو در اختیار خواهر زاده ات گذاشتی ؟
-تو چی وحید جون . تو از این که شرایط تو و خاله ات به این جا رسید عذاب وجدان نداری ؟
-یادت باشه خودت گفتی آزی جون اونی که اول پرسیده باید جوابشو بگیره ...
دو تایی مون تو چشای هم نگاه کرده دونستیم که جواب سوالامونو می دونیم . پس بهتره که همو منتظر نذاریم و یک بار دیگه با عشق در آغوش هم قرار گرفته و این بار پیوند مونو به اوج خودش برسونیم . دستامو گذاشتم دور کمرش .. تا بخوام یه تکون دیگه ای به خودم بدم این بار آزیتا بود که لباشو به لبام قفل کرد . دستاشو گذاشت رو سینه هام .. و آروم آروم با موهاش بازی می کرد و هر چند لحظه در میون طوری به موهای سینه ام چنگ مینداخت که حس می کردم با این کارش به اوج تحریک می رسم . اون با لذت و با تمام احساسش این کارو برام انجام می داد . گذاشتم که آزی هر کاری دوست داره با من انجام بده . شاید اون این جوری باهام عشق می کرد .. و شایدم می خواست نشون بده که من هم می تونم هر چی که می خوام از اون بخوام .
-فدات شم آزی جون ... خودت رو خسته نکن . اون سینه های تقریبا درشت و یک دستشو گرفتم توی دستام و حریصانه لبامو گذاشتم روش .. همون سینه هایی که در حالت 69 ایستاده ازم دور مونده بود و حتی نمی تونستم اونوبه خوبی لمسش کنم .
-آخخخخخخخخ جوووووووون بخورش .. وحید بخور سینه هامو ... خوشم میاد .. دوست دارم گازش بگیری . کبودش کنی .. دلم می خواد داد بزنم به همه دنیا بگم که من حالا مال وحیدم . من عشق اونم .. من دوست دخترشم .. اون منو می کنه .. من تسلیم اونم . هر کاری که بخواد براش می کنم . تمام وجودم , حسم تن و بدنم مال اونه -آههههههه .. آزی .. دلم می خواد همیشه همین جور پر شور و حال باشی ..
-این همون چیزیه که منم از تو می خوام . ازت می خوام وحید .. من بدون تو نمی تونم ادامه بدم . انگار که من با تو متولد شدم . حتی زمان تولد تو رو یادمه . اون لحظاتی رو که چشاتو به روی این دنیا وا کردی .. از همون موقع به تو عادت کردم و حالا بیش از هر وقت دیگه ای غرق تو شدم .. بگو بهم تنهام نمی ذاری . بگو ترکم نمی کنی ..
-دوستت دارم خاله آزی .. عشق من به تو یک عشق پاکه و هوس منم به تو هوسی پاک ...
خودم خنده ام گرفته بود از گفتن عبارت هوس پاک . من داشتم با خاله ام سکس می کردم و اینو واسه خودم به گونه ای توجیح می کردم . خودمو یواش یواش به سمت پایین کشیدم تا کس خاله جونمو میکش بزنم . دستمو گرفت و انگشتامو به سمت دهنش برد و دونه به دونه شروع کرد به میک زدن اونا . این حرکتش منو به یاد بچگی هام انداخت که نازم می کرد و انگشتامو می ذاشت تو دهنش . و من لذت می بردم از این کارش .. ولی حالا شرایط فرق می کرد و انگیزه تفاوت داشت .. می دونستم من و آزی بازم با هم حرفها خواهیم زد . شاید سکس و آمیزش من و آزی جونو به عنوان یک سکس محارمی قبول نداشته باشن ولی من و اون بیشتر از یک زوج غریبه می تونیم به هم نزدیک باشیم . چون از اوایل زندگیمون در کنار هم بوده و شناخت بهتر و بیشتری نسبت به هم داریم . .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۱۷

من و آزیتا نگاهمونو به هم دوختیم . یک بار دیگه می خواستیم که افکار همو بخونیم . خیلی سخت نبود . انگار با چشامون به هم می خندیدیم . می دونستیم چی می خوایم . دیگه هیچ فاصله ای بین من و خاله حشری من نبود . خاله ای که با همه حشری بودنش خودشو با عشق تسلیم من کرده بود . و من اینو باید با تمام وجودم می پذیرفتم و بهش بها می دادم . می دونستم که قلب اونم مثل قلب من به شدت می تپه . سر کیر من به شکاف کس آزی چسبیده بود .. به هم لبخند می زدیم . با سکوت حرف می زدیم . راز دل همو واسه هم آشکار می کردیم . از نیاز می گفتیم و از عشق و احساس .. می دونستیم که چی می خوایم و برای رسیدن به اون باید چیکار کنیم . سالها صبر کرده ریاضت کشیده بودیم . و حالا رسیده بودیم به جایی که می تونست ما رو به اوج لذت و خوشی های زندگیمون برسونه . چشاش یه درخشش خاصی داشت . سر کیرمو یه حرکتی داده و اونم جواب منو با یه حرکت از روبرو داد که یعنی حواسش هست .. سرمو به سمت پایین یه تکونی دادم و اونم جواب منو داد که یعنی بله . اون بله رو داده بود . هر چند که این کارو با قلبش کرده بود .. حرکت آروم کیر من به سوی کس خاله آزیتا شروع شده بود .. همزمان با اون دستامونو به دور کمر هم آویخته اونم پا هاشو بیشتر باز کرد تا راحت تر بتونه از کیرم استقبال کنه .. کیر داغ من وارد کس داغ خاله داغ شده بود . .. تمام بدنش داغ داغ بود .. دلم می خواست کیرمو تا به انتها توی اون کس نگه می داشتم ولی می دونستم هر لحظه احتمال خالی شدن آبم هست . بوسیدن و قفل و فشار لبها در این حالت خیلی می چسبه . و این داغ ترین سکسی بود که می تونستم در تمام زندگیم داشته باشم . یک سکس به یاد ماندنی . بالاخره من به رویام رسیده بودم . به آرزوم رسیده بودم . این برای خاله آزی منم یک رویا و آرزو بود . دو تایی مون به خواسته ای که داشته بودیم رسیده بودیم . با بوسه هایی گرم حرکات کیرم در کس رو به اوج رسونده بودم .
-وحید ! بی پروا منو بکن . نترس .. هر جوری دوست داری بهم ضربه بزن . منو بزنم کبودم کن .. گازم بگیر ..من فقط مال توام .. دیگه شوهر که ندارم بخواد موی دماغم شه . من فقط تو رو دارم ... دوستت دارم ...
و من خیلی آروم اونو می زدم ... سرخی اثر دستمو رو پا هاش می دیدم . اون در حالت طاقباز زیر کیرم قرار داشت و یه نگاهم به کس غنچه ای اون بود و یه نگاهم به سینه های درشتش . می خواستم همه رو با هم داشته باشم .
-وحید وحید منو ببوس . همین جوری حرص بزن . طوری منو بخور و گازم بگیر که انگاری فرصتی نداریم ولی ما تا آخر دنیا مال همیم . آره عشقم بگو آره .. بگو وحید .. بگو مال همیم ..
-آزی جون ..من و تو مال همیم .. عشق هم .. مال هم .. من تو رو دارم و تو هم منو داری .
-خوشم میاد وحید . خوشم میاد . کیف می کنم . لذت می برم .. داغم . داغ داغم ... حالا این من بودم که دونه به دونه انگشتای دستشو می بوسیدم و می لیسیدم . شونه هاشو غرق بوسه کرده و زبونمو به زیر بغل خوش بو و خوش عطرش می کشیدم ..
-آخخخخخخ چقدر داغی .. هاتی .. وحید می خوام همیشه این طور باشی ..می خوام همیشه دوستم داشته باشی ... من مال توام .. مال تو ...
-باید که مال من باشی . به هیچ مردی اجازه نمیدم که نزیکت شه ..
-و منم نمی ذارم که هیچ دختری تو رو ازم بگیره . خودم چشاشو از کاسه در میارم . -دوستت دارم .. دوستت دارم آزی جون ...
-وووووووووییییی وحید وحید ... با کیرت منو آتیش زدی با این حرفای عاشقونه ات هم داری منو آتیش می زنی ..
آزیتا چند بار با شدت خودشو به سمت بالا پرت کرد و منم از اون جایی که با حال و هواش آشنا شده بودم یه لحظه کیرمو کشیدم بیرون تا آب کس خاله راحت تر بریزه بیرون ...
-چقدر زود ار گاسم میشی خاله جون ...
-از خودت بپرس وحید که به من لذت میدی . آرامش میدی .. حالا این بار دیگه یه کمی دیر تر میاد ..
-یعنی تو بازم هوس داری ..
-تا آخر دنیا هوس دارم . وقتی که در آغوش تو باشم هوس دارم . وقتی زیر کیر عشقم وحید باشم همینه دیگه . مگه خیلی خسته ات می کنم ؟
-نهههه عشق من .. فقط منم دوست دارم حسمو بدمش به تو .. حسمو در وجود تو خالی کنم .
-منم دوست دارم که حس تو رو با تمام احساسم حس کنم . می خوامش وحید .. آبتو خالی کن توی کسم . خالیش کن ..
-ووووویییییی خاله اینم از اون حرفاست می خوای کار دستمون بدی ؟
-وقتی بهت میگم این کارو بکن بگو چشم . اگه مشکلی پیش بیاد بیشتر از همه دودش میره توی چشم خودم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۱۸

نمی دونستم اون از چه رو داره با اطمینان حرف می زنه . من که زیاد از کارای زنونه سر در نمی آوردم .. حالا که اون خودش می خواد من چیکاره ام .. . آزیتا لباشوگرد کرد و در یه حالت بوس فرستادن به من گفت هر قدر که دوست داری می تونی آبتو خالی کنی توی کسم .. یه لیوان یه تنگی .. ..
-جا داری ؟
-واسه تو وحید جونم تا دلت بخواد جا دارم .
پا هاشو به دور کمرم قفل کرد و دست منم دور کمرش بود ...
-لب .. لب رو رد کن بیاد ..
و در حالی که عاشقونه در حال بوسیدن هم بودیم پرشهای کیرمو در کس خاله آزیتای خوشگلم احساس می کردم . هر پرشی به من آرامش خاصی می داد ..
-وحید دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم .
چشاشو بسته بود و لبامو می ذاشتم رو اون چشای بسته اش ...
-وحید .. تند تر .. تند تر ... خیلی می خاره .. می خاره بازم می خاره ...
این جوری که از حال و روزش مشخص بود به این زودی ها رضایت نمی داد که کارو تموم کنم . یعنی تازه شروع کرده بودم . آزی دوست داشت که با هر نقطه از بدنش ور می رفتم . یه حس پیروزی داشتم . از این که تونسته بودم رویای به ظاهر دست نایافتنی رو به واقعیت تبدیل کنم . لبامو غنچه کرده از فرق سر تا نوک انگشتاشو بوسیدم . بعد اونو یه دور بر گردونده همین کارو هم با پشتش انجام دادم . .. یه بار دیگه استیل اون در این حالت وسوسه ام کرده بود . مرز بین رون و کون خاله جون یه حالتی داشت که فقط دلم می خواست نگاش کنم . نمی دونم چرا به هر نقطه از بدنش که نگاه می کردم اونو منحصر به فرد حس می کردم . اونو بهترین می دونستم . انگار که اون زیبا ترین زن جهانه ... دستامو دور رون پاش حلقه زده و تا نوک انگشتای پاش روی پوست بدنش می کشیدم . نوک انگشتمو گذاشتم روی سوراخ کونش ... یه خورده با اون کون ور رفتم . کونش مثل کون دخترای جوونی که کرده بودم تنگ بود . از انگشت فرو کردن به داخلش متوجه شده بودم که فعالیت چندانی نداشته .. تازه هر چی هم بوده مهم اینه که فعلا متعلق به منه . . هم هوس کونشو داشتم و هم هوس یه حرکت مدل 69 از پهلو رو . حداقل این جوری نیازی نبود که به پاها و پهلو فشار بیارم . در موازات خاله آزی قرار گرفتم . سرمو گذاشتم لای پای آزی .. بازم پاهاشو با دستام نگه داشتم و دهنمو گذاشتم لای پاش و کیرم یه ضرب رفت توی دهن آزی .. این جوری چقدر مسلط تر بودم .. خیلی راحت تر انگشتامو فرو می کردم توی کس و کونش ... معلوم نبود قوطی کرم دم دستش چیکار می کرد که اونو داد به دستم و گفت اگه می خوای بکنی توی کونم من حرفی ندارم . به خاطر تو حرفی ندارم . فقط خوب آماده اش کن .
-خودت آماده ای ؟
-من برای تو همیشه آماده ام وحید
چه حالی می داد زیر سازی کردن سوراخ کون خاله . کون خاله و کیر من آماده پیکار بود .
آزیتا : هر مدل که دوست داری من برات همونو انجامش بدم . پهلو کنم .. از روبرو می کنی .. خوابیده یا قمبل ..
- من همه جورشو دوست دارم .
-بنازم به این اشتها . خوشم میاد که همیشه همین جور خوش اشتها باشی .
-ولی فعلا قمبل کن آزی جون ..
-می تونی جرم بدی ؟
-نمی دونم . تو اگه باد کیر من بهت برسه جر می خوری ولی من دوست ندارم که جر بخوری .
-اوهههه به این کیر قلمی میگی ؟
-عصبانی ام نکن که راستی راستی جرات میدم .
-منم دارم عصبی ات می کنم که تو این کارو بکنی ....
دستامو گذاشتم زیر سینه هاش .. همین که سر کیرمو به کون خاله فشار دادم جیغش رفت آسمون ..
-ببینم آزی این بود شیر می کشم و پلنگ می کشم ؟! تو که هنوز جر نخورده جر خوردی که ...
شروع کردم به خندیدن ...
-زود باش بکن تا ببینی من چه مقاومتی دارم !
من که می دونستم ضرب شست کیرمو, دستمو گرفتم جلو دهن خاله و به کیرم فشار آوردم . چه زوری به خودش می زد این آزی که یه جوری خودشو رها کنه . نه این که از سکس و کون دادن به من خوشش نیاد بلکه واسه این که درد زیادی رو تحمل می کرد ....
-آروم .. آروم خانوم خوشگله . یواش یواش عادت می کنی .
یک سوم کیرمو به زور کردمش توی کون خاله . به علت مصرف کرم زیاد همون اندازه از کیر رو می تونستم به نرمی توی کون حرکت بدم . فرود کیر به کون تپل خاله جون یه حالتی به کونش بخشیده بود که دوست داشتم فقط برای دقایقی چشامو همون جا گرد کنم وبهش خیره شم . . چه حالتی داشت ! اگه دنیای بدون خاله رو فتح می کردم تا به این حد خوشحال نمی شدم که تسخیر خاله جون و کس و کونش بهم حال می داد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۱۹

آزیتا : اووووووههههه .. وحید جون ... خیلی کیف داره .. هرچی بیشتر کیرت رو توی کونم حرکت میدی بیشتر حال می کنم . بیشتر .. بیشتر .. زود باش . بازم تند تر تند تر ...
-آزیتا .. چقدر تو گرمی .. داغ داغی ... هم خودت داغی و هم منو داغ می کنی .. خیلی داغم .. خیلی .. خیلی ..دستامو می ذاشتم روی کون آزی ولش می کردم .. از تکون خوردن و لرزش اون خوشم میومد ..
-بزنش .. بزنش .. محکم بزنش ..خوشم میاد .. بذار بیشتر حال کنم ..
ولی قبل از این که بزنم کونش طوری کیرمو قفل کرده بود که بازم آبشو چلوند . قدرت مکش کونش خیلی زیاد بود . داشتم به این فکر می کردم که این خاله آزیتا همیشه همین طور حشریه و می خواد تا این حد عشقبازی داشته باشیم که دیدم یهو پرید و اومد رو من .. این بار کونشو گذاشت سر کیر من و تا بخوام بفهمم چی به چیه کیر شل شده منو روی کسش طوری تنظیم کرد که در جا و خیلی نرم فرو رفت توی کسش .. کون دادن اونو سیر نکرده بود -آیییییی وحید .. وحید .. بگو چرا این قدر اشتهای تو رو دارم . بگو .. بگو دیگه ... بگو .. می خوام از فردا تو تمام سایتهای سکسی قصه عشق و سکس من و تو رو بنویسن . بنویسن خاله آزی عاشق خواهر زاده اش وحید شده .. دوستش داره و با خودش عهد بسته که تا آخر عمرش جز با وحید با هیشکی دیگه رابطه جنسی نداشته باشه ... .. آزیتا از حشر زیاد قاطی کرده بود .. گاه موهای سر خودشو و گاه موهای منو می کشید .. یهو بدنشو داد بالا و کیرم از کسش اومد بیرون و اونم کسشو به سمت صورتم گرفت و یه بار دیگه فواره هوسشو رو صورتم خالی کرد ..
-اووووووهههههه وحید وحید من سوختم . سوختم . یادت باشه که آب کیرت رو رو تنم رو صورتم خالی نکردی ... راستش دیگه حس کردم چیزی نمونده که خالی نکرده باشم . این دفعه باید خودمو خالی می کردم . حالا اون پیش خودش فکر می کرد که نکنه به من بر خورده باشه که چرا آب کیرمو روی صورتش یا سینه هاش و یه قسمت دیگه از بدنش خالی نکردم . انگاری دوست داشت به هر شکلی هر مدل سکسی رو آزمایش کنیم .
-آزی جون همون که توی دهنت ریختم و همه رو نوش جون کردی دیگه کفایت می کنه ... به من بگو وحید ..من آمادگیشو دارم تا صبح تا هر وقت مامان بر گرده خونه با تو باشم . تازه مامان هم اگه بر گرده بازم می تونم پیش تو بخوابم . ما اصلا کاری به کار اون ند اریم . اگه دیدی امشب خیلی بی حال بودم واسه این بود که خستگی مهمونی رو تنمون نشسته بود و قهر و آشتی با تو هم یه خور ده رو اعصابم راه رفته بود ...
اون یکریز داشت حرف می زد و من مات و بهوت بهش خیره شده بودم . این همه حال داده بود و آبمو خالی کرده بود و آب خودشم ریخته بود تازه می گفت که چون فعالیت روزانه اش زیاد بوده نتونسته اون جور که باید و شاید پر شور و حال باشه . واقعا که دیگه این از اون مدلاش بود .. واسه این که من در مقابل حرکتش کم نیاورده باشم و منو خیلی شل و سست احساس نکنه فوری کیرمو گرفتم طرف دهنش ..
-بازش کن ساک بزن . می خوام بکنمت ...
-اوخ جوووووووون .. فکر کردم خسته شدی می خوای بخوابی ... جوووووووووون ...
طوری بهم حال می داد که کیرم دوباره شق شد . تا اینو حسش کردم کیرمو کشیدم و اونو در یه حالت سگی قرار دادم و کیرمو محکم و یه ضرب فرو کردم توی کسش .. بعد درجا کشیدم بیرون و همونو فرو کردم توی کون خیس خورده اش .. چه حالی بهم می داد این حرکت و چه حالی می کرد اون ! به هر دو مون مزه می داد . آزی همین جور جیغ می کشید و می گفت حالا بگوچیکار کنم . من میشم اسلیو و تو بشو میستر من , ارباب من .. منو بزن ... همه جا منو به دنبال خودت بکشون . هر چی تو بگی گوش می کنم . محکم تر بزن منو . چرا جر نمی خورم ؟! چرا جرم نمیدی ؟ آخخخخخخخخخ ... کیر می خوام وحید ..من بازم می خوام . می خوام . اوووووووففففف نمی ذارم هیشکی تو رو از من بدزده . فرنگیس کور خونده . خودم با دستای خودم خفه اش می کنم . ..
معلوم نبود یهو چی شد پرید رفت رو فرنگیس . انگار کانالها قاطی کرده بود . ..
-کبودم کن .. گازم بگیر ... وحید این قدر بی حال نباش .. موهای سرمو بکش ... من که خودم نمی تونم بکشم .. راستش دلم نمیومد این کارو انجام بدم ولی اون آدمو وادار به چه کارا که نمی کرد ! .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۲۰

موهای نیمه بلند و مشکی و صاف خاله خوشگلمو می کشیدم تا اون با جیغ های بنفش هوس آلودانه اش لذتشو دو چندان کنه .. موهاشو طوری می کشیدم که اون چاره ای نداشت که سرشو به سمت عقب بکشونه . و در همین حالت که کیرم توی کسش بود و دستم در حال کشیدن موهاش, لبامو گذاشتم رو لباش . یه دست دیگه رو هم آزاد کرده و با اون سینه هاشو فشار می گرفتم ... .. و ساعتی بعد دو تایی توی بغل هم خوابیدیم .. چقدر راحت خوابیده بود . منم با این که خیلی خسته بودم احساس سبکی می کردم . .. دیگه من و خاله با هم جور جور شده بودیم . یکی دو بار هم مهمونی ها رو با هم بودیم و اون طوری رفتار می کرد که فرنگیس و یکی دو تا از دوستاش متوجه شدن که اون حکم معشوقه منو د اره و دیگه نمیاد سراغم ... یه روز که از سر کار بر گشتم دیدم مادرم میگه همین روزا یه عروسی افتادیم ..
-مامان من زن نمی خوام . تازه هنوز که خواستگاری نرفتیم ..
-پسر کی گفت تو می خوای زن بگیری . تازه کو دختری که انتخاب کرده باشی ؟
-پس عروسی کیه ..
-خاله آزی می خواد عروس شه . فر داشب قراره واسش خواستگار بیاد . عجب جایی هم هست . خواستگار چهارده سال ازش بزرگتره ..زنش مرده . بچه ها شو سر و سامون داده و الان دختراش میان رتق و فتقش می کنن . ولی خیلی مالداره . همون اول راضی شده یه آپار تمان به اسم خاله ات بکنه توی یکی از بهترین نقاط شهر .. بعد قراره یه ماشین لوکس آخرین مدل بندازه زیر پاش ...
-مامان تو هنوز هیچی نشده اینا رو از کجا می دونی . شاید خاله نخواد ...
شده بودم برج زهر مار .. قرار بود شبو برم خونه خاله .. ولی نرفتم .. دل تو دلم نبود . یعنی تا حالا واسه چی خاله چیزی بهم نگفته . پس اون چرا شعار می داده که منو دوست داره و تا آخر عمرش تن لختشو جز به من به کسی نمیده . به همین سادگی منو فراموش کرده ؟ داشتم دیوونه می شدم .. حتما خیلی راحت بله رو میگه .... دلم طاقت نیاورد . پا شدم و رفتم . .. آزی رفته بود آرایشگاه . انگاری می خواست واسه فرداشب ردیف باشه ... داشتم دقیقه شماری می کردم تا برگرده .... می دونستم کجا میره آرایشگاه .. سریع خودمو رسوندم به همون جا .... قبل از این که سوار ماشین شه دستشو گرفتم .
-خوب شناختمت . حالا خواستگار واست میاد چیزی بهم نمیگی ؟ پس بی خود می کنی اون جوری شعار میدی که دوستت دارم و عاشقتم . اینه اون عشقی که نسبت بهم داری ؟ چرا با احساس و عاطفه من بازی کردی ؟ باید متوجه می شدم که تو چه جور آدمی هستی .. یک زن هوسباز ...
-این قدر تند نرو وحید بیا بشین تو ماشین بقیه حرفاتو بزن .... این جوری که تو جوش آوردی اصلا من حالیم نمیشه تو چی میگی ... ..
رفتم تو ماشین کنارش نشستم ..
-ببین خاله هوسباز من .. به همین زودی حرفات از یادت رفت ؟ گول یکی دو تا زمین و آپارتمان و ماشینو داری می خوری ..
یه نگاهی بهم انداخت و گفت همینا رو کم دیدی ؟
-یعنی همه اون حرفات باد هوا بود ؟!
-بس کن وحید ..ما یه مدت با هم حال کردیم . نمی دونستم این قدر بچه ای . خواستگار داره میاد خونه مون . من بهش بگم نیاد ؟ ..
-حتما بهش بله رو میگی .. آره ؟ ..
خاله آزی با سکوتش جوابمو داده بود ..
-وحید من نمی بینم دوستم داشته باشی .
-چون فکر می کنی من دوستت ندارم می خوای بری و با یکی دیگه از دواج کنی؟ .من که خودم می دونم تو چقدر هوسبازی . به خاطر همین هوسبازی هات بوده که شوهرت طلاقت داد . به خاطر همین هوسبازیهات بوده که حالا همیشه قرص ضد بار داری می خوری که من وقتی بار اول می خواستم ارضاء شم تو خیلی بی خیال گفتی بریزم توی کست ... تو یک زن هوسبازی که با احساسات اونی که عاشقته بازی کردی ..
دست خاله آزی اومد بالا و برای اولین بار در زندگیش گذاشت زیر گوشم ... احساس سنگینی و درد می کردم . درد و سوزشی شدید ... چشام پر اشک شده بود ..
-بیا این طرفو هم بزن . اون ضربه ای که به قلبم زدی خیلی درد ناک تر از ایناست ..
آزیتا مثل ابر بهار می گریست ..
-وحید منو ببخش .. آخه بهم حرف زشتی زدی ... باور کن این جوری هام که فکر می کنی نیست .
-خاله آزیتای من مرد . عشق من مرد .. رویای من مرد .. اونی که از بچگی ها تا حالا دوستش داشتم مرد .اونی که دین و دنیای من بود مرد . همه چیز من بود ..هستی من بود .. مستی من بود اون مرد ... دیگه به یاد تو نمی خوابم .. دیگه وقتی بیدار میشم اولین چیزی رو که به یاد میارم تو نیستی ..
-صبر کن نرو ..گوش کن چی میگم .. خواهش می کنم .. ...
از ماشین پیاده شده پشت سرمو هم نگاه نکردم .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۲۱

شب جمعه ای رو در مراسم خواستگاری و بله برون خاله ام شرکت نکردم .. شنیده بودم که تهیه و تدارک مفصلی دیده و جناب داماد خان مثل ریگ پول خرج کردنو از همون شب شروع کرده بود . خوابم نمی برد . می خواستم بیدار باشم و برگشتن خونواده رو ببینم . اگه یک دفعه خبر تموم شدن کارو می شنیدم شاید وا می رفتم . از بس قدم زده بودم خسته شده بودم . گوش دادن به ترانه های غم انگیز هم دردمو دوا نمی کرد . با این که در عروسی اول آزی هم حالت غم و غصه رو داشتم ولی از اون جایی که تا این حد با هم گرم نگرفته و خوش نبودیم و به هم وعده و وعید نداده بودیم یه جوری با این قضیه کنار اومده بودم . ولی حالا رو چیکارش می کردم . دیگه از هر چی عشق و عاشقی و دلبستگی بیزار شده بودم . عاشق خاله ام شده بودم . هم عاشق تن و بدنش و هم عاشق خودش . شاید این عشق منم نوعی هوس بود . شاید به این خاطر بود که می خواستم اونو فقط برای خودم داشته باشم . هیشکی دیگه اونو نخواد .. دلم می خواست گریه کنم ولی اشکم در نمیومد . وقتی صدای درو شنیدم قلبم داشت از جاش در میومد . دوست داشتم زود تر برم سمت مامان آزاده ام تا دیگه با تمام وجودم بپذیرم که خاله از دستم رفته . خنده دار این جا بود که بهم می گفت وحید من تحت هیچ شرایطی فراموشت نمی کنم .... حتما می خواست هم اونویعنی شوهر داشته باشه و هم منو . ولی من اینو نمی خواستم . من نمی خواستم به غیر از من دست کسی بهش برسه . من یک خواهر زاده حسود بودم . اون عشق من بود .
-وحید تو هنوز نخوابیدی ؟
-چرامامان . .. ولی همش به این فکر می کردم که خاله که جوونه چراداره زن یه مردی میشه که تا چند سال دیگه هیچ حس و حالی نداره ...
مامان آزاده : ای کاش می شد ! این دختره امشب آبروی ما رو برد . محترمانه که به نظرم از صد تا بی احترامی هم بد تر بود گفت نه .. ما از خجالت نمی دونستیم چیکار کنیم . همه چی رو تموم شده حساب می کردیم . مادر بزرگت نزدیک بود سکته کنه .... ولی خود خواستگار خیلی با شخصیت بود که پذیرفت و قبول کرد ..
زبونم بند اومده بود . باورم نمی شد . چرا آزیتا این کارو کرده بود . می تونست از اول بگه که نمی خواد . چرا .. چرا ... ؟ یعنی به خاطر من این کارو کرده ؟ نه نهههههه .. من اونو خیطش کرده بودم .. ولی اون زد زیر گوشم ... اون منو زد .... یعنی از همون دیروز قصد داشته جواب منفی بده ؟ پس چرا گذاشت کار به این جا بکشه ..
-از کارای خاله ات سر در نمیارم .. وقتی ازش پرسیدیم اگه تو نمی خواستی بگی آره چرا قبول کردی که به این صورت زمینه چینی شه ؟ گفت که الان چند ماهه که چه خود اون خواستگار و چه خواهراش دست از سرش ور نمی دارن .. یه همچین بر نامه ای لازم بود تا بهشون بگه آقا نر رو نمیشه دوشید دیگه بس کنید . اون خیلی عصبی بود .. راستش اوایل خیلی خونسرد و مبادی آداب نشون می داد . ولی وقتی صحبت به شرایط ازدواج و این چیزا کشید دیگه آب پاکی رو ریخت رو دست خونواده مثلا داماد .. همه سنگ رو یخ شده بودن . تا حالا سابقه نداشت آزیتا رو این جوری دیده باشم .... .. مادر یکریز حرف می زد و من در عالم رویا سیر می کردم . نمی دونستم چی بگم . شاید این لحظه بهترین لحظه زندگی من بوده باشه . لحظه ای که حس کردم خاله آزی به خاطر من به یک خواستگار جواب جواب منفی داده . خداییش مرد خوش تیپ و شیک پوش و جنتلمنی بود . حالا پنجاه سال سن داشت .. الان توی این دوره مونه خیلی جا ها دیدم که یک پیر مرد هفتاد ساله با یک هکتار زمین رفته یک دختر سی ساله رو عقدش کرده .. این که دیگه از همه نظر بیست بود .. دمت گرم خاله . حال کردم ..ولی بد جوری گذاشتی زیر گوشم . حقم بود . حقم بود .. تصمیم گرفتم اون وقت شب برم خونه شون . دلم طاقت نمی گرفت .. موضوع رو با مادرم در میون گذاشتم .
-پسر دیوونه شدی ؟ خاله ات الان قاطی کرده .. هر چی رو که دور و برشه می زنه می شکنه .. همه رو هم جزعزیز از خونه بیرون کرده گفته می خوام تنها باشم .
-ولی مامان من می تونم باهاش حرف بزنم ..
-پسر دیوونه نشو . نیمه شبی می خوای آبرومون بره ؟
-مامان اون عصبیه . اصلا چرا تنها گذاشتینش . اگه خود کشی کنه چی ؟
-عزیز هواشو داره .
-خندیدم و گفتم مامان یکی می خواد که هوای عزیزو داشته باشه .
خلاصه کاری کردم که دیگه اجازه شو گرفتم برم خونه مادر بزرگ ..... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــالـــــــه جـــــــون آمـــــــاده بــــــــــــــــــــاش ۲۲

وقتی دستمو گذاشتم روی زنگ یه حسی بهم می گفت که درو به روم باز نمی کنه . قلبم به شدت می تپید . راستش از وقتی که با خاله آزیتای خودم بودم طرف هیچ دختر دیگه ای نرفته بودم . عاشقش بودم . هم عاشق خودش و هم عاشق اون هیکلش .. اون سینه های تقریبا درشتش .. اون کون خوش فرم و کس نازش . اون شونه ها و باز و های هوس انگیزش . همه و همه واسه یک آن به نظرم اومد .. درو باز نکرد . براش یه پیام دادم که هنوز سوز سیلی تو رو دلمه .. من اگه برم دیگه بر نمی گردم .. .. چند ثانیه نشد در باز شد و من وارد شدم ... طوری نگام می کرد که انگاری تا حالا منو ندیده .. رفتم سراغ عزیز .. چه جوری خوابیده بود . ! دیگه اون چه خوشحال چه ناراحت دیگه باید می خولبید . سیستم بدنیش این طور بود .
-واسه چی اومدی این جا .. مگه خودت بهم نگفتی بد کاره ام . مگه نگفتی که من هوسبازم ؟
طوری بهم پر خاش می کرد که داشتم از اومدنم پشیمون می شدم . آدم از کارای این زنا سر در نمیاره . یه وقتی نازن یه وقتی در همون شرایط گازن . یه تیپ هنر پیشه های هندی رو گرفته رفتم توی حس ...
-هیچوقت فکر نمی کردم که دستت رو من بلند شه .. شاید من حرف بدی بهت زده باشم ولی دوستت داشتم .. هنوز دلم درد می کنه از زخم اون کشیده آبداری که گذاشتی زیر گوشم ... گناه من چی بود چون عاشقت بودم ؟ اگه می خواستی به خواستگارنه بگی چرا به من نگفتی که جریان اینه ... چرا ...
-ببین وحید اونا خیلی کنه بودن . من می خواستم این جوری اتمام حجت کنم .. به خودم نشون بدم که دوستت دارم . اگه واقعا دوستم داشتی باید درکم می کردی ...
-تو چی ؟ تو چی آزیتا ؟ تو درکم کردی ؟ تو چطور دلت اومد عذاب منو ببینی و چیزی بهم نگی ؟ تو چطور دلت اومد اشکای منو ببینی و پلک نزنی ؟ تو به این میگی دوست داشتن ؟ بی عاطفه ! بی احساس ! ولی خوشحالم که بله نگفتی ..
در همین لحظه آزیتا به سوی من دوید و خودشو انداخت توی بغلم و شروع کرد به بوسیدنم ..
-منو ببخش وحید .. دستم بشکنه ..من نمی خواستم این طور شه ..من صدات کردم تو نایستادی .. هنوز هیشکی نمی دونه جز من و شوهرم .. ..
-چی داری میگی آزی .. چرا گریه می کنی ..
-واسه این که تو به من گفتی بد ..
-از ته دلم نبود ..
-تو نباید اون حرفو بهم می زدی ... یهو حس کردم عشق منو بردی زیر سوال .. می دونی علت جدایی من و شوهرم چی بود ؟
-نه آزی جون .. چرا ..اون بچه اش نمی شد ...
-همه این طور فکر می کنن . پیش تو بمونه این من بودم که بچه ام نمی شد .. من باید یکی دو تا جراحی انجام می دادم تازه احتمالش بود که بچه ام شه ولی این ریسکو نکردم . نمی دونم چرا قرار گذاشتیم که این حرفو بزنه . هنوزم نمی دونم چرا .. راستش شاید واسه این بود که دلم می خواست بازم بیام به دنیای مجردی .. بیام و با تو کل کل کردنامو انجام بدم . با هم بریم گردش .. حالا که دیگه سینما چنگی به دل نمی زنه .. میشه رفت و دست در دست هم خوابید .. ولی .. تو بهم اون حرفو زدی آخه چرا ..منو ببخش که زدمت ...
وای این خاله چقدر حساس شده بود ... تی شرتشو دادم بالا ...
-نکن بیشتر از این آزارم نده . تو چطور می تونی به یک زن بد کاره دست بزنی
-آزی جون عشق من دوستت دارم تو برام یه فرشته ای ..یک زن پاک و دوست داشتنی . فدای اون ناز و ادات بشم من .. ..
دستامو از زیر تی شرتش رد کرده به کمر لختش رسوندم .. لبامو گذاشتم رو لباش ... لختش کردم . سوتین نداشت . فقط یه دامن پاش بود .. از دستم فرار کرد .
-نمی ذارم بهم دست بزنی ..
-نه .. آزی این کارو نکن الان عزیز بیدار میشه
-بذار بشه . تقصیر خودته . کاریم نداشته باش تا اون بید ار نشه .
-آزیتا می گیرمت و همچین می کنم که از زبونت د ر آد .. عصبانی ام نکن ..
-من مرد نمی بینم این کارو بکنه ..
-خونمو به جوش نیار .. من دلشو ندارم ولی خودت خواستی ..
-از کی تا حالا به خواسته هام اهمیت میدی . حالا یبا خورده دنبالم بدو تا ببینی زن بد یعنی چی ؟ هر چی از دهنت در میاد به من میگی ..
در جا خودمو لخت کردم . در پذدیرایی رو که کلید رو قفلش بودو از درون قفل کردم . راه فرارشو بسته .. رفتم طرفش ... خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کرئم اونو گیر انداختم . د امنشو دادم بالا .
-حالا بهت نشون میدم این جا کی حرف اولو می زنه .
-من امشب نمی ذارم تو کارت رو بکنی . فکر کردی . به همین خیال باش ..... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
خـــــــــــــــالـــــه جـــــون آمـــــاده بـــــــــــــــاش ۲۳ (قسمـــت آخـــر )

داد زدم خاله جون آماده ای دارم میام . شورت و دامنشو با فشار از پاش در آوردم . با این که دو سه روز بود که نکردمش ولی حس می کردم که برای اولین باره که می خوام بکنمش . شاید برای این بود که حس می کردم اونو برای همیشه از دست دادم . حالا اون داشت برام بازی در میاورد . یه لحظه از دستم در رفت .. طوری که وقتی شونه شو محکم گرفتم تا اونو میزانش کنم یه حالت طاقباز به خودش گرفت . تونسته بود خشمگینم کنه . یه لحطه با فشار پا هاشو از وسط باز کردم و کیرمو محکم به سمت کسش فرستادم . توپ به تیرک عمودی دروازه خورد و جیغش رفت آسمون .. اما در جا سر کیرو آوردم به سمت پایین و تا بخواد تکون بخوره تا انتها کیرمو کردم توی کس ناز و نقلی آزی ..
-آخخخخخخخ خوشم اومد . داری همون میشی که من آرزومه ..
هر بار هر کاری که می کردم آزی همین حرفو در موردم می زد ... حالا هم بازیش گرفته بود . از اولش داشت با هام حال می کرد . پاهاشو باز و بسته می کرد تا از حرکات رفت و بر گشتی کیر من در کسش لذت ببره .
-گازت بگیرم آزی ؟ اصلا کیرمو از کست بیرون بکشم و دیگه نکنمت ؟
-نههههه ..وحید .. دیگه این تنبیه رو نکن . تو خیلی بد جنسی . اصلا دوستم نداری . تو منوبکش .. منو بکش ولی کیرت رو نکش .. من دیگه به همین دلخوشم ...
-دوست دارم تو رو بزنم آزی ....
سرمو خم کرده دو دستی سینه هاشو آوردم بالاتر لبامو گذاشتم رو نوک اون سینه ها .... صدای بر خورد کیرمن به کسش اون فضا رو پر کرده بود .
آزیتا : بریم رو تخت درو از داخل قفل می کنیم . این جوری اگه عزیز بیاد دیگه گرفتار میشیم .
-به شرطی که تو از دستم در نری ..
-از این به بعد باید من مراقب باشم که تو رو از دست ندم . راستش فرنگیس تا فهمید که واسم خواستگار اومده گفت پس حالا میشه رفت سراغ وحید .. بهش گفتم اون باید با یه دختر باشه . کاری به کارش نداشته باش .
ولی دوست داشتم حالشو بگیرم . خیلی می ترسیدم تو و اون با هم باشین . راستش دلم می خواست امشبه رو میومدی این جا . می دونستم دوستم داری ..
-پس این ناز و قهر و آشتی کردنا چی ؟
-همه اینا لذت زندگیه . ولی خیلی ناراحت شدم در مورد قرصا اون جوری تفسیر کردی . من اصلا قرص نمی خورم . شرایط رحم و آلت تناسلی من به این صورته دیگه ...
این بار اونو خوابوندم و از پشت کردم توی کسش ...
-ببینم بازم مثل همون اولا هوس داری که آبت زود بیاد ؟
-می خوای امتحان کن ...
-آخخخخخ آزی .. آزی .. مال من که داره زود تر میاد ....
-جلو شو نگیر بذار بیاد ....
پاهای تپل و کمر آزیتا رو که می دیدم داغ و داغ تر می شدم . جلوی آبمو نگرفتم ولی بعد از انزال هر چند اولش سخت بود ولی کمی مکث کرده و ادامه دادم .. هفت هشت دقیقه یکریز داشتم آزیتا رو از همون سمت می کردم تا یهو خودشو بر گردوند و کیرم که از کسش اومد بیرون یه کمی آب کسش هم خالی شد ..
-آییییییییی وحید از حال رفتم .. یه مقداری قبلش خالی شده ....
اونو بغلش کردم و رو هوا به تلنبه زدنم ادامه دادم .. یهو خودشو رو زمین قرار داد و رفت رو پشتم تا بفهمم چی شده رفت رو شونه هام و خودشو به طرف کیرم خم کرد ... فهمیدم که می خواد در یه مدل 69 ایستاده ساک برنه و منم کس و کونشو لیس بزنم . به یاد اولین حرکتمون در آغاز بر نامه های سکسی مون .
-اوووووووهههههههه آزی هنوزم خوش طعم و تازه نشون میده ..
-من تا تو رو دارم همیشه تازه ام . کیرتو هم تازه و خوشمزه و جونداره .. دوستت دارم . حالا می دونم که بدون تو نمی تونم زندگی گنم ...
ساک زدن اون و لیس زدن من ادامه داشت ... تا این که اونو گذاشتم روی تخت و این بار منو طاقباز کرد و اومد رو من قرار گرفت . لبامو بوسید و بعد به بالا پایین کردناش روی کیر من ادامه داد . حس کردم که احساس سنگینی می کنه . این جوری سکان امور دست خودش بود .. بازم پا شد و با جهش آب کسش نشون داد که همچنان خاله د اغ و حشری منه و همه اینا نشون دهنده عشقیه که به من داره . دو باره سنگین شده بودم . آزی اینو به خوبی حسش می کرد ..
-وحید می خوای خودت رو سبک کنی ؟ اگه بدونی چقدر دوست دارم آب کیر سفید و شیری رنگت رو رو تنم ببینم . یعنی ببینم اونو رو سینه هام . رو صورتم بپا شونی ..
واسه این که نهایت انزالو انجام بدم کیرمو چربش کرد و خودش حرکت جلق زدن منو به طرف صورت و سینه هاش انجام داد .. بدنش مثل یه دشت سفید شده بود . روی موها و صورت و سینه و شکمش اثرات منی من به خوبی مشخص بود . خاله آزی با انگشت همه اونا رو جمع کرده می لیسید .... چند روز بعد :
آزیتا : ببینم وحید پاش هستی که یه هفته ای رو بریم ترکیه ماه عسل ؟ البته به هزینه من .. تو می تونی مرخصی بگیری ؟ راستش من می خوام یه مقداری جنس بیارم ..واسه مغازه ..از همین پیرهن و پارچه و وسایل خرازی و بوتیک . هفت هشت برابر خرید سود توشه ... حالا ببینم میای ؟ همه میگن آفرین به همچین خواهر زاده ای که خاله شو تنها نذاشت .. منم بهت میگم آفرین ... چه ماه عسل شیرینی میشه !
-تا اون سر دنیا هم که باشه باهات میام ...
اون این پیشنهادو بعد از یه سکس داغ و شیرین بهم داد ... سرشو گذاشت رو سینه های سفت وتوپرو مردونه ام و در حالی که نوازشش کرده به چشای خمار و در حال بسته شدنش نگاه می کردم فکر می کردم که آدم می تونه از زندگیش نهایت لذتو ببره به شرطی که بر خودش سخت نگیره .. میشه خیلی از تابو ها رو شکست . تابوهایی که یک زمانی تابو نبودند و یک فر هنگ محسوب می شدند . اصول و قرار داد های اجتماعی و دینی , فرهنگ ها رو عوض کرده اما نمیشه آدمای اون زمونه رو محکوم کرد . همون جوری که من و خاله آزیتا رو نمیشه محکوم کرد که چرا دیوونه وار عاشق همیم و با گوهر عشق و سکس و وفا در کنار هم احساس آرامش و خوشبختی می کنیم .... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3 
داستان سکسی ایرانی

خاله جون آماده باش

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA