داستان سکسی ساختمان پر ماجرانام داستان سکسی: ساختمان پر ماجرا (فصل دوم)نویسنده: خود منموضوع: سکس با محارم، سکس با همسایه، گی و غیرهتعداد قسمت ها بیشتر از ۱۰ قسمت
ساختمان پر ماجرا فصل دوم [قسمت اول]فردای اون روز صبح بیدار شدم ، باید میرفتم کلاس ساعت حدود شیش و نیم صبح بود رفتم پایین سمت واحد خودمون همون لحظه ماشین بابا حرکت کرد و در حیاط بسته شد ولی من وقت داشتم یه چیزی بخورم رفتم تو و یه راست رفتم طرف آشپزخونه چایی و نون حاضر بود بقیه چیزا هم ردیف کردم رو میز یهو یاد رضوان افتادم اونم کلاس داشت و احتمالا خواب بود بالاخره مدت ها با عشقم تنها شده بودم و میتونستیم باهم صبحونه رو بخوریم رفتم که بیدارش کنم در اتاقشو آروم باز کردم روی تختش خوابیده بود خیلی بامزه شده بود طرز خوابیدنش ؛ پاهاشو جمع کرده بود تو شکمش و کونش اومده بود بالا سرشم برده بود تو سینه هاش یه جورایی چمبره زده بود رفتم رو تختش پتو رو دادم کنار جووون بدن آبجیمو بعد از مدت ها داشتم از نزدیک دید میزدم یه شرت صورتی پاش بود و تاپ هم رنگ شرتش،دستمو گذاشتم رو رون پاش و به سمت کونش حرکت میکردم و کونشو میمالیدم کم کم دستمو سر دادم به سمت جلو و روی کسش و صورتمم بردم پشت گردنش و یه جورایی تو بغلم گرفته بودمش آروم دستمو کردم تو شرتش و شروع کردم مالیدن یه کم که مالیدم یهو یه جیغی زد زودی دستمو گذاشتم رو دهنش و سرشو چرخوندم طرفم منو که دید چشاش برق زد یهو دستمو از دهنش برداشتم گفتم سلااام خوابالو خانوم نمیخوای بیدار شی و همچنان کسشو میمالیدم یه نگاه به دستم و کسش کرد و باز چشماشو بست گفت بگوو خواب نمیبینم تو اینجایی گفتم پس کجام و لبمو گذاشتم رو گردنش و شروع کردم خوردن و سرشو چرخوندم سمت خودم و لبمو گذاشتم روش و گفتم آخ که چقد واست دلتنگ بودم چیزی نگفت و فقط عاشقانه لبمو مک میزد تو همون حالت ساعت اتاقشو دیدم که نزدیک هفت شده بود نگاش کردم گفتم داره هفت میشه پاشو یه چی بخور باید برسونمت مدرسه اونم انگار تازه یادش اومده بود مدرسه داره از تختش بلند شد و رفت که لباس بپوش گفتم حالا نمیخواد چیزی بپوشی همین با شرت بیا صبحونه بخور یه نگاهی بهم انداخت و خندید شونه هاشو بالا داد و گفت اوکی و رفتیم طرف آشپزخونه؛صندلی رو واسش کشیدم عقب و نشست خودمم کنارش نشستم و یه چیزی هول هولکی خوردیم گفتم من سیر نشدم تو صبحونتو بخور الان میام و رفتم زیر میز و لای پای رضوانم سرشو آورد پایین گفت چیکار میکنی گفتم هیچی میخوام صبحونمو بخورم تو مشغول باش خندید و به خوردنش ادامه داد منم چون وقت کم بود و دلم خیلی واسه کس آبجیم تنگ شده بود زودی شرتشو از پاش کندم و پاهاشو باز کردم و رفتم جلو آخخخ که چقد این کس خوردنی بود و با تمیزکاری که کرده بود خوردنی تر شده بود فرصت رو غنیمت شمردم و با زبونم حمله ور شدم به کسش و با دستام لای کسشو باز میکردم و فقط مک میزدم هم لبه های گوشتی درونی و بیرونی کسشو مک میزدم هم چوچولش گاز میگرفتم دست از صبحونه خوردن برداشته بود و فقط آه و ناله میکرد و اونم مثل داداشش اینجور موقعا فقط جووون جووون میگفت خودشو داد جلوتر تا راحت تر بخورمش ؛ خیلی وقت بود کسشو نخورده بودم طعم کس خواهر با همه ی کس ها فرق داشت همه چیش متفاوت بود صورتشو میدیدم از خوردن صبحونه دست کشیده بود و منو میدید و لبشو گاز میگرفت وقت زیادی هم نداشتیم و نمیخواستم دیر برسه به مدرسه واسه همین انقد مک زدنمو ادامه دادم و چوچولشو تحریم کردم که یهو پاهاش که دور گردنم بود سفت شد و بعدش شل شد و صبحونه ی من خوشمزه تر شد خوب با زبونم تمیزش کردم و اومدم بالا بهش گفتم : برو لباساتو زودی بپوش تامن میزو جمع کنم نای حرف زدن نداشت خودش و کسش ازاین حالی که بهشون داده بودم بعد از مدت ها تعجب کرده بودن و یه جورایی سوپرایز شده بودن میزو جمع کردم و رفتم طرف حیاط رضوانم همون لحظه از اتاقش اومد بیرون و باهم رفتیم سوار ماشین شدیم ؛ تا جلوی مدرسشون هی با هم شوخی میکردیم خنده های رضوان دیوونم میکرد رسوندمش جلوی مدرسش عینکمو انداختم جلوی پاش رضوان خم شد که برداره بهم بده منم خم شدم طرفش و یه لب مشتی ازش گرفتم از قصد عینکو انداختم پایین که وقتی دارم لب خواهرمو میخورم کسی نبینه آبروی خودم و رضوانم نره بالاخره هرجوری بود راهیش کردم به مدرسش و خودم هم رفتم طرف دانشگاه , یه کلاس بیشتر نداشتم بعد از تموم شدن کلاس گوشیم زنگ خورد برداشتم صدای مردی از پشت خط اومد " سلام رضا جان " گفتم سلام شما؟؟" گفت جباری ام بنگاه سایه گفتم آها بفرمایید جناب جباری ؛ جانم؟ گفت بابا چند وقت پیش اومده بود بنگاه خونه رو سپرده بود واسه مستاجر شماره تورو داده بود گفتم درسته ؛ حالا کسی پیدا شده گفت آره یه پیرمرد پیرزن بی آزار و بی سر و صدا " تا گفت پیرمرد پیرزن گفتم نه جناب جباری اگه کیس بهتر پیدا شد به من زنگ بزنین جز پیر مرد پیر زن و دانشجوی دختر؛پسر خدافظی کردم و قطع کردم تو راه خونه بودم که بازم گوشیم زنگ خورد اینبار از یه بنگاه دیگه بود تعجب کردم فراوانی مستاجر اومده بود این یکی هم یه خانواده ی خیلی شلوغ و پر جمعیت بودن با نصف پول پیشی که گفته بودیم اینم ندیده رد کردم رسیدم خونه و رفتم طبقه ی خودم یه کم به درسام رسیدم و مشغول خوندن بودم ساعت حدود دوازده شده بود که گوشیم زنگ خورد از همون بنگاه سایه بود گوشیو برداشتم گفتم جانم جناب جباری؟ گفت رضا جان یه کیس مناسب الان اومدن اینجا اگه اجازه میدی بیان خونه رو ببینن خودم نمیتونم بیام آدرس میدم خودشون میان ببینن گفتم چند نفرن گفت کلا سه نفرن الان فقط دونفرشون هست گفتم باشه منتظرم و قطع کردم حدود بیست دقیقه دیگه زنگ درو شنیدم رفتم حیاط و درو باز کردم و یه زن و یه پسر جلوی در دیدم توقع نداشتم فکر میکردم یه زن و مرد اومدن خونه رو ببینن اون نفر سوم هم بچشون باید باشه ولی الان یه زن فوق العاده خوش هیکل و خوش قیافه و سکسی جلوم بود با یه پسر شونزده هیفده ساله که اونم به مادرش رفته بود و خیلی ناز و خواستنی بود تعارفشون کردم داخل و اومدن تو حیاط دستمو بردم طرف پسره و باهم دست دادیم مادرش هم دستشو آورد جلو با اون هم دست دادم و یه معارفه ی کوچیک کردیم و هدایتشون کردم داخل ساختمان اسم زنه نیلوفر بود و اسم بچه هاش شیما و شروین بود در حین نشون دادن واحد نمیدونم چرا ازشون انقد خوشم اومده بود و باهم خیلی زود صمیمی شدیم گفتم نیلوفر خانوم آفای جباری به من گفتن کلا سه نفرین ولی شما و بچه ها میشید سه نفر پس همسرتون...که نزاشت حرفمو ادامه بدم و گفت همسرم عمرشو داده به شما رضا جون .. منم و این پاره های تنم و به شروین اشاره کرد گفتم خدا براتون حفظشون کنه و خندید..خیلی ازش خوشم اومده بود یه زن حدود 40 ساله ولی فوق العاده سکسی یه آرایش ناز رو صورتش بود و پوشش لباسش خیلی امروزی و باز بود شروین هم از نظر قیافه به مادرش رفته بود از جفتشون هم خوشم اومده بود گفتم خب ظاهر و باطن این واحد رو دیدین اگه مورد پسندتون باشه مشکلی سر قیمت هم داشتین میتونیم باهم کنار بیایم نیلوفر لبخندی زد و گفت نه مناسبه قیمت واحد هم واسه ما سه تا کافیه بیشتر دنبال آرامشم اینجا..اینطور که جباری میگفت شما یه خونواده چهار نفری هستین درسته؟؟ گفتم بله ولی در اصل دو نفریم منو رضوان آبجیم تو طول روز هستیم البته صبح تا ظهر که نیستیم جفتمون و فقط ظهر تا شب..بابا مامان هم شاغل هستن و فقط شبا اینجا هستن گفت عالیه خب اگه موافقی بریم بنگاه؟ گفتم چرا که نه رفتم داخل و حاضر شدم و اومدم داخل حیاط ماشینو روشن کردم و نیلوفر و شروین هم سوار شدن؛نیلوفر جلو نشسته بود در حین رانندگی یه کوچولو دیدش میزدم رونای پاهاش ازون شلوار جینی که پاش بود داشت میزد بیرون و اگه مانتوش یه ذره میرفت بالا قالب کسش صد در صد نمایان میشد چشمام رفت طرف صورتش که دیدم داره نگام میکنه یه لبخندی زد و جلو رو نگاه کرد خودمو جم کردم خیلی ضایع بود روز اول اونجوری سوتی دادم جلوش؛رسیدیم بنگاه و رفتیم کارای خونه رو انجام دادیم جباری هم تو کونش عروسی بود؛از بنگاه اومدم بیرون گفتم نیلوفر خانوم وسیله دارید؟ گفت نه ولی راهی نیست تا خونه میریم که کم کم اسباب کشی رو همین امروز تموم کنیم گفتم پس سوار شید میرسونمتون گفت نه دیگه رضا جون تا الان خیلی مزاحمت شدم گفتم مراحمین شما و لبخندی زدم در ماشین هم براش باز کردم اومد سمتم و لبخندی زد بهم و نشست داخل ماشین درو براش بستم و سوار ماشین شدم و راهی خونه ی نیلوفر شدیم خیلی دور نبود زود رسیدیم گفت رضا جون امروز حسابی مزاحمت شدیما دستت درد نکنه گفتم نه بابا چه مزاحمتی ناسلامتی قراره همسایه بشیم اگه کمکی هست تعارف نکنید بیام گفت نه عزیزم ممنون ما امروز فردا اسباب کشی میکنیم دیگه گفتم اوکی پس فعلا با نیلوفر و شروین خدافظی کردم و رفتم به سمت مدرسه ی رضوان پنج دقیقه دیگه تعطیل میشدن منتظر موندم تا دیدم بازم مثل زامبیا ریختن بیرون از مدرسه تو اون شلوغی رضوان رو دیدم چندتایی بوق زدم که سرشو چرخوند و منو دید لبخندی زد و اومد سمت ماشین به خاطر بوق زدنم چندتا دختر دیگه هم توجهشون جلب شده بود به من و ماشین یه کم اون طرف تر از رضوان بهار رو دیدم که داره با حرص نگام میکنه چشم ازش برداشتم و رضوانم در ماشینو باز کرد و سوار شد گفتم به آبجی خوشگل من چطووره گفت خووبم بریم دیگه تا سه نفر دیگه آویزونمون نشدن دیدم راست میگفت دوستاش ممکن بود همینجوری بپرن تو ماشین آویزون شن گازشو گرفتم طرف خونه تو راه بهش گفتم رضی واحد پایینی رو اجاره دادم همین الان از بنگاه میام گفت ا چه زود چند نفرن گفتم سه نفر یه مادر و یه دختر و پسر هم سن و سال خودمون تقریبا پدرشون هم فوت کرده گفت خداروشکر گفتم پدرشون فوت کرده خداروشکر یهو نگام کرد گفت نه بابا منظورم اینه خداروشکر زود پایینو اجاره دادی کمک خرج بابا بشه سر تکون دادم و تایید کردم رسیدیم به خونه و بازهم بعد از مدت ها داشتم با عشقم تنها میشدم...
ساختمان پر ماجرا فصل دوم [ قسمت دوم]ماشین رو تو حیاط پارک کردم و رفتیم طرف طبقه ی خودمون رضوان گفت من برم لباس عوض کنم بیام نهارو گرم میکنم منم دنبالش رفتم تا اتاقش حواسش به من نبودرفت طرف تختش و مانتشو درآورد و شلوارشم بعدش درآورد حالا با یه تاپ و یه شورت نازک سفید رنگ بود رفتم سمتش و از پشت سفت چسبیدم بهش و بغلش کردمبا دستاش دستامو نوازش میکرد و سرشو برگردوند و لبشو رو لبم گذاشت و خیلی آروم هدایتش کردم طرف تختش خودم تاپشو درآوردم و اونم لباس منو درآورد،افتادیم رو تختهیچ حرفی جز جوون گفتنای جفتمون شنیده نمیشد.کاملا روش خوابیده بودم و از لبش کام میگرفتم و سینه های لختش تو دستام بودم هنوز شلوارم پام بود دستای رضوان رفت طرف کمربندمو بازش کرد از روش بلند شدم و منو انداخت رو تخت شلوارمم تا بالای زانوم کشید پایین و بعدشم شرتمو درآورد خودشم رو زمین زانو زد و مشغول شد به ساک زدنخیلی وقت بود پوست کیرم با لبای آبجیم برخورد نکرده بود رضوانم با ولع مشغول خوردن شده بود خیلی حرفه ای تر از اون اوایل ساک میزد و واقعا داشت آبمو همین اول کار میاورد بعد از چند دقیقه که خوب کیرمو سیخ کرد و تف مالی کرد از پهلوهاش گرفتم و انداختمش رو تخت شرتشو از پاش کندم و انداختم اون طرف اتاقش و یه نگاه به چشمای خمار آبجیم کردم و یه جووون کش دار گفتم و قربون صدقه ی کسش رفتمدهنمو به کسش نزدیک کردم و مشغول لیس زدنش شدم و لبه های بیرونی کسشو با لب تو دهنم میکشیدم و گه گاهی گازهای ریزی میگرفتم و زبونمو رو چوچولش میچرخوندم و تو دهنم میکردم اونم فقط سرمو چنگ میزد و فشار میداد به کسش و میگفت : جوووون بخووورش داره اتیش میگیره رضاااا...نااامرد میدونی چندوقته بهش حال ندادیچشماشو بسته بود و اینجور حرفارو زمزمه میکرد و لبشو گاز میگرفت منم میخواستم جبران مدتی که درست حسابی باهاش سکس نداشتم و بکنم واسه همین تصمیم گرفتم یه بار با خوردن کسش آبشو بیارم البته صبح یه بار ارضا شده بود ولی الانم دوست داشتم حسابی کیف کنه انقد به خوردن و مک زدن کسش و چوچولش ادامه دادم که کم کم ناله های رضوان و نفس نفساش بیشتر شد و بعد از چند دقیقه جیغ ریزی زد و شل شد و کسش خیس تر شد از خوردن دست برنداشتم و همچنان مک میزدم و باهاش بازی میکردم رضوانم معلوم بود حسابی لذت برده لبخندی رو لبش بود و قربون صدقم میرفتبعد از ارضا شدنش بازهم چند دقیقه فقط مشغول لیس زدن کس آبجیم بودم کم کم دست کشیدم از خوردنش و اومدم بالاتر و لبمو رو لبش گذاشتم و سینه ها شو میمالیدم کیرمم مماس با کسش بود و روش تکون میخورد لبشو وحشیانه مک میزدم و کیرمو رو شکاف کسش حرکت میدادم اخ که چقد دلم میخواست همون لحظه کیرمو تا ته بکنم تو کسش رضوانم دقیقا حال منو داشت اگه ترس از آینده نبود خودم زنش میکردم لبمو از لبش جدا کردم و صورتشو با لبم بازی میدادم تا به گردن و گوشش رسیدم و مشغول لیس زدن و مک زدن شدمبعد از چند دقیقه رفتم سمت سینه هاش که روز به روز درشت تر میشد و جفتشو به دهن گرفته بودم و میخوردمشون نوک سینه های شق شدش رو گاز میگرفتم و زبونمو دور نوکش میچرخوندم حسابی رضوان زده بود بالا مثل خودم..با انگشتم یه کم با سوراخ کونش بازی کردم یه ذره خودشو جمع کرد خیلی وقت بود سوراخ کونش تحریک نشده بود واسه همین نمیخواستم یه سکس بعد از مدت ها با خواهرم داشته باشم و اون فقط درد بکشه.یه کم با انگشت باهاش بازی کردم و خودم رفتم پایین صورتم جلوی کس و کونش بود دوباره یه کم مشغول خوردن کسش شدم و کم کم زبونمو سمت سوراخ کونش هدایت کردم و یه تف رو سوراخش انداختم و با انگشتم سوراخشو آروم باز کردم و بعد از یکی دو دقیقه دو انگشته سوراخشو باز کردم و عقب جلو میکردمآه و ناله های بلند رضوان هم بلند شده بود چند دقیقه ای فقط با انگشتام سوراخشو بازی میدادم ، زبونمو رو کس و چوچولش حرکت میدادم و کسشو میخورم،کم کم سوراخش حالت گشادی رو به خودش گرفت و رضوانمو برگردوندم حالت سگی خوابوندمش همچنان انگشتم تو کونش بود که سوراخش دوباره بسته نشه ؛کونشو کامل آوردم بالا و زیر شکمش بالشت گذاشتم سوراخش کامل جلوی کیرم بود آروم انگشتمو درآوردم و خیلی زود سر کیرمو چپوندم تو سوراخ آبجیم و یه فشار کوچیک دادم تا نصف کیرم تو کونش جا گرفتمعلوم بود خیلی داره درد میکشه چشماش قرمز شد و اشکش داشت درمیومد و به نفس نفس افتاده بود ؛ میخواست کیرمو دربیاره از کونش ولی نزاشتم چون اگه درمیومد دیگه تو نمیرفت...واسه اینکه فکرشو به جای دیگه پرت کنم دستمو بردم زیر و با کسش شروع کردم ور رفتن و چوچولشو بازی میدادم..یه کم حواسش پرت شد و ناله هاش کمتر شد یه چند دقیقه ای که از ورود کیرم تو کونش گذشته بود و حالا نوبت کردنش بود با یه حرکت آروم شروع کردم به تلمبه زدن تو کونش و همچنان کسشو تو دستم داشتم..یه مدت که گذشت و سوراخش به کیرم و تلمبه زدنام عادت کرده بود سرعت گاییدنشو بیشتر کردم و باز ناله هاشو سر داد و با نفس هایی که بیرون میداد جوون جوون میکردمنم که یه دنیا دیگه بودم وقتی بعد از مدتها خواهر تنی خودمو زیرم داشتم میکردم و کیرم بعد از مدت ها تو کون آبجی نازم رفته بودم کسی که محرمم بود و همیشه دوستش داشتم،کون رضوان دیگه عادت کرده بود و سوراخش گشاد شده بود واسه همین سرعتشو بیشتر کرده بودم و کیرمو کامل میکوبوندم تهه کون عشقم.رضوان نفس نفس میزد و قربون صدقم میرفت نوک موهاشو با دستام گرفته بودم و کیرمو تو کونش حرکت میدادم،چقدر دوس داشتم تو سوراخ پایینیش بکنم و کسشو فتح کنم ولی یه جورایی رویا بود واسم کردن کس آبجیمواسه اینکه به خودم ضد حال نزنم از موقعیتی که داشتم باید لذت میبردم واسه همین به سرعت تو کون خواهرم تلمبه میزدم و یه دستمو برده بودم لای پاشو کسشو میمالوندم،کیرمو از کونش بیرون کشیدم و گفتم حالا تو بیا روش بشین..خوابیدم رو تخت و رضوان اومد روی کیرم نشست و به راحتی کیرمو تو خودش جا داد..این پوزیشن خیلی حال میداد خواهرم روی کیرم نشسته بود و بالا پایین میکرد و فیس تو فیس هم بودیم و همدیگرو نگاه میکردیم رضوان یه کم خم شد روم و صورتشو نزدیک صوردتم کردخودم لبمو به سمت لبش هدایت کردم و یه لب مشتی در حین کردنش ازش گرفتم...آخرام بود دیگه و هرلحظه ممکن بود آبم بیاد رضوانم اینو خوب فهمید و به سرعتش اضافه کرد و آه و ناله های تحریک کنندشو بلندتر کرد..چشمامو بسته بودم و لذت میبردم چند دقیقه بعد احساس کردم آبم میخواد بیاد واسه همین خودم شروع کردم تو کون آبجیم تلمبه زدن و یهو کیرمو تا ته کردم توش و گذاشتم آبم کامل خالی بشه تو کونشکیرم توی کونش بود و رضوان روم خم شد و دوباره لبشو رو لبم گذاشت..ازش لب میگرفتم و با سینه هاش بازی میکردم.یه ذره که سر حال اومدم برعکس شدیم و رضوانمو خوابوندم و خودم رفتم لای پاهاش و شروع کردم به لیس زدن کس فوق داغش،لبه های کسشو باز کرده بودم و زبونمو توی سوراخش میچرخوندم و با لب و دندونم با چوچولش ور میرفتمچشماش خمار شده بود و منو نگاه میکرد منم در حین خوردن کسش زل زده بودم تو چشماش و قربون صدقه ی خودش و کسش میرفتم،رضوانم خیلی طول نکشید که ارگاسم شد ، دوباره روش دراز کشیدم و شروع کردم به خوردن لب و گردنش و عاشقانه همدیگرو تو آغوش گرفته بودیم گفتم فدای یه دونه آبجیم بشم خیلی میخواااامت رضوانم نگام کرد و خندید و جوابمو با یه لب مشتی بهم داد اونم منو دوست داشت،عاشقانه دوست داشت..یه مدتی رو تو همون حالت بودیم صدای شکمم بلند شد و جفتمون خندیدیم،رفتیم طرف آشپزخونه مشغول نهار خوردن شدیم..صدای در حیاط توجهمونو جلب کرد زودی دویدم طرف پنجره چون توقع نداشتم بابا اینا این موقع روز بیان...
ساختمان پر ماجرا فصل دوم [ قسمت سوم]در حیاط باز شده بود و یه ماشین حمل بار جلوی در بود نیلوفر هم اومد داخل حیاط و بعدش شروین و یه دختر هم سن و سال رضوان..مطمئنا شیما دختر نیلوفر بود.فاصلم باهاشون زیاد بود ولی راحت میشد دید شیما از نظر هیکل به مادرش رفته و فوق العاده خوش استیل و سکسیه،حضور رضوان رو کنار خودم حس کردم اونم داشت پایینو میدید گفت اینان؟؟ گفتم آره همسایه های جدیدن؛زیاد برای رضوان مهم نبود و دوباره برگشت سمت آشپزخونه و بقیه ی نهارشو خورد منم بعد از یه کم دید زدن نیلوفر و شیما و حتی شروین برگشتم طرف آشپزخونه و باعشقم مشغول غذا خوردن شدم.بعد از تموم شدن غذا به رضوان کمک کردم آشپزخونه رو جم و جور کنه و بعدش گفت من برم حاضر شم گفتم کجا؟؟ گفت خونه غزل..واسه امتحان کار کنیم باهمچیزی نگفتم و رفتنشو به اتاقش نگاه میکردم یه ربع بعد از اتاق زد بیرون چقد خواستنی میشد با هر لباسی گفت خب دیگه کاری نداری؟؟ گفتم میرسونمت دیگه نکنه فکر کردی همچین دافی رو میزارم تنها بره تو خیابون؟؟ خندید گفت آخه خسته ای بیخیال و بازم خندید گفتم نخیر خسته کیلو چنده وایسا تا حاضر شم رفتم لباسی پوشیدم و موهامو مرتب کردم و زدم بیرون و دست عشقمو گرفتم و رفتیم سمت حیاط تو این فاصله نیلوفراینا وسایلاشونو برده بودن داخل و معلوم بود دارن میچیننالان فرصتی نبود که بخوام برم خوش آمد بگم واسه همین رضوانو سوار ماشین کردم و به سمت خونه ی دوستش حرکت کردم؛دم در خونه ی غزل رسیدیم و از هم خداحافظی کردیم با یه لب طولانی و پر حرارت..توجهی هم به اطرافمون نداشتیم..رضوان از ماشین پیاده شد و رفت خونه ی دوستش منم برگشتم سمت خونه..ماشین رو تو حیاط پارک کردم که دیدم نیلوفر تو راه پله مشغول کاره رفتم طرفش..لباس تو خونه پوشیده بود یه تاپ زرشکی و یه شلوارک مشکی موهاشم بسته بود خیلی ناز شده بووود منو دید و لبخندی زد منم لبخندشو با لبخندم جواب دادم و سلام علیکی کردیم گفتم خیلی خوش اومدین به سلامتی همه وسیله هارو آوردین؟؟ گفت قربونت رضا جون آره دیگه همشو یه ماشین کردیم حوصله برگشتن به اون خونه قبلی رو نداشتم دیگه گفتم خب پس حتما خیلی خسته این نهار که نخوردین؟؟ گفت نه الان یه چیزی درست میکنم گفتم الان که چیزی نمیشه درست کرد وقتی همه چی ریخت و پاشه اگه قابل بدونین بیاین بالا یه چیزی دورهم میخوریم و بعدش منم میام کمکتون خونه رو میچینیم گفت نه بابا به قد کافی مزاحم تو شدیم امروز گفتم مزاحم چیه شما هم مثل خواهر بزرگ من..قراره همسایه بشیمااینکه گفتم خواهر بزرگ من خندید و خوشش اومده بود..گفت پسر تو چه زبونی داری..معلومه حسابی شیطونیا تو دلم گفتم کجاشو دیدی کسو خانوم..گفتم نه بابا شیطون چیه..پس بیاین بالا دیگه نیلو خانوم...با نیلو خانوم گفتنم هم خندید و فهمید با هم خودمونی شدیم دیگه..نیلوفر شیما و شروین رو صدا زد و اونا هم اومدن با جفتشون دست دادم و سلام علیکی کردیم و بهشون خوش آمدگویی کردم..شیما همونطور که از پنجره دیده بودمش دختر فوق کسی بود با هیکل تو پر..عجیب منو یاد آیدا مینداخت هیکلش و قیافش،شروین هم پسر خوشتیپ و نازی بود یه جورایی دخترونه بود صورتش ولی درکل جذاب بود و جفت بچه ها معلوم بود به نیلوفر رفتنتعارفشون کردم سمت واحد خودمون نیلوفر جلو رفت و بعدش شروین و پشت سرش شیما من هم در آخر رفتم وقتی شیما داشت پله هارو بالا میرفت فرصت پیدا کردم قشنگ کونشو دید بزنم مخصوصا با اون شلوار جینی که داشت کون قلمبش حسابی تو دید بود...اونارو به سمت پذیرایی هدایت کردم و سریع غذایی سفارش دادم و به جمعشون ملحق شدم،نیلوفر داشت به عکسای خانوادگیمون نگاه میکرد و منو دید گفت معلومه خونواده آرومی هستین بابا مامان خیلی خوبی هم داری حتما با سر تایید کردم و گفت این باید رضوان باشه درسته و به عکس رضوان که روی میز خاطره بود اشاره کرد گفتم آره خودشه گفت پس کوش؟ خونه نیست؟ گفتم نه خونه دوستشه و صدای زنگ خونه رو شنیدم رفتم غذاهارو گرفتم و همه رو به آشپزخونه دعوت کردمگهگاهی به شیما نگاه میکردم لبخندایی میزد و نگاهای عجیبی میکرد بهم که خوشم میومد نشستیم پای نهارو من برای دومین بار غذا خوردم نیلوفر گفت بابا یه چیزی درست میکردیم خودمون حتما که نباید از بیرون غذا بگیری پسر،گفتم حالا که گرفتم خودمم ناجور گشنم بود نمیشد تحمل کنم شروین خندید منم لبخندی زدم بهش،در حین خوردن تک تکشون رو زیر نظر داشتم نیلوفر واقعا امروزی بود و بچه هاشو مثل خودش تربیت کرده بود،شروین عجیب منو یاد جاستین بیبر مینداخت معلوم بود از اون دسته پسراییه که لابه لای دخترا میلولن ؛ شیما هم که یه ورژن دیگه از آیدا بود و هیکل خیلی خوش تراشی داشت..نهار تموم شد و بعد از کمی استراحت همگی رفتیم پایین تا با کمک من وسایل خونشون رو بچینننیلوفر مشغول کارای آشپزخونه بود و شیما و شروین هم اتاقای خودشون رو ردیف میکردن من هم تو جابه جایی وسایل سنگین کمکشون میکردم و کمی بعد رفتم سمت اتاق بچه ها..در اتاقی باز بود که شیما یه لحظه رد شد از کنار در فهمیدم این اتاق رو واسه خودش انتخاب کرده در زدم و رفتم تو گفتم کمک نمیخوایبرگشت نگام کرد گفت اگه واقعا کمک میکنی بیااا خندیدم ولی نفهمیدم منظورشو گفتم کمک غیرواقعی ام داریم مگه و رفتم سمتش تختشو جابه جا کردیم گفت نه منظورم اینه حواست جای دیگه پرت نشه و خندید؛دید من چیزی نمیگم گفت آخه سر نهار جای خوردن داشتی من و مامانو با چشمات میخوردیاوه سوتی داده بودم باز..یه همچین سوتی رو به مامانش هم داده بودم ولی خودمو جم و جور کردم و به روی خودم نیاوردم گفتم میخوای کدوم طرف بزاریش گفت چیو ، با چشمام به تخت اشاره کردم و گفت گوشه سمت چپ،کمد لباساش رو جابه جا کردیم و یکی دوتا چمدون بزرگ بود که احتمالا لباساش بود خودش نمیتونست بلندشون کنه خودم چمدونارو بلند کردم و به سمت کمد لباساش بردم ولی یه لحظه تعادلم رو از دست دادم و یکی از چمدونا افتاد و باز شد یک لباس مجلسی مشکی و چندتا لباس زیر ،شرت های فوق سکسی و کنارش دوتا دیلدوی پلاستیکی و شیشه ای،چشمام که به دیلدو ها افتاد داشتم شاخ درمیاوردم ولی شیما خیلی حول نکرد و نشست لباساشو جم کردمنم کنارش نشستم و مخصوصا شرتاشو برمیداشتم و میزاشتم تو چمدونش اونم یه جورایی برای جبران کار من دیلدوها رو برمیداشت با یه حالت عجیبی و یه لبخند که رو لبش بود جفتمون چیزی نگفتیم و چمدون لباساشو هم گذاشتیم تو کمدش تا بعدا خودش جم و جورش کنهو بعد از حدود نیم ساعت،چهل و پنج دقیقه اتاق شیما آماده شد برگشتیم تو هال و نیلوفر رو دیدم که آشپزخونه رو خیلی شیک چیده بود شروین هم از اتاقش اومد بیرون و همگی ولو شدیم رو مبل هایی که همینجوری وسط هال نامرتب بودن...نیلوفر مارو دید و لبخندی زد بعد از پنج دقیقه با یه پارچ شربت بهمون ملحق شد.
ساختمان پر ماجرا فصل دوم [ قسمت چهارم ]بعد از کمی خستگی در کردن و خوردن شربت یه کم سر حال اومدیم و تصمیم گرفتیم بقیه خونه هم هرچه زودتر بچینیم،چیز زیادی باقی نمونده بوداتاق و آشپزخونه تکمیل شده بود هر چهار نفر تو هال داشتیم یه جا رو مرتب میکردیم و بعد از حدود یک ساعت و نیم،دو ساعت کل خونه چیده شد.نیلوفر خیس عرق شده بود تاپش چسبیده بود به بدنش و خیلی راحت میشد نوک سینه هاشو دید زد تو همین دید زدنا بودم که سرمو بردم بالا دیدم باز نیلو داره نگام میکنه خنده ای کرد و گفت خسته نباشی رضا جون روز اولی خیلی زحمتت دادیم.امیدوارم بشه جبران کنم واست..این جبران کنمو با یه لحن خاص و خنده ی عجیبی گفت،گفتم کار خاصی نکردم چیزی که از دستم برمیومد،لبخندی زد و چیزی نگفت رو کرد به شیما گفت دختری من میرم یه دوش بگیرم باز داره حالم بد میشه از زور گرما..از رضا پذیرایی کن.گفتم دیگه مزاحم نمیشم منم میرم بالا گفت تو دیگه حرف از مزاحمت نزن.بشین سر جات شیما یه چیزی ردیف میکنه منم از حموم بیام میخوریم باهم،دیگه چیزی نگفت و رفت طرف حموم،شروین گوشیش زنگ خورد و رفت تو اتاقش درم بست شیما نگاهی بهش کرد و گفت کشتن داداشمو این جنده کوچولوا و اخمی کرد و از جاش پاشد.گفت خب چی میخوری رضا..اولین باری بود به اسم کوچیک صدام میزد و این یعنی با شیما هم کم کم داشتیم یخامون آب میشد گرچه با اون شرت و دیلدوها و اتفاقات تو اتاقش رومون یه جورایی به هم باز شده بود گفتم هرچی که هست فرقی نمیکنه جاروبرقی ام منخندید گفت جاروبرقی دووس دارم و خندان رفت طرف آشپزخونه منظورشو درست نفهمیدم ولی حدس میزدم منظورش از جاروبرقی دوس دارم ممکنه چی باشه،شیما هم یه جورایی استاد کرم ریختن بود مثل آیداچشمام چرخید تو خونه و یه لحظه حموم رو دیدم که خیلی فاصله ازم نداشتو درش نیمه باز بود یه ذره خودمو جابه جا کردم بتونم بهتر ببینم داخل حمومونیلوفر هنوز داخل نرفته بود و توی رختکن حموم داشت لباساشو درمیاورد...اوووف پشتش به من بود و تاپشو درآورده بود،سوتینی تنش نبود و دست برد طرف شلوارش و همزمان با شرتش کشید پایین کیرم بدجوری بیتاب شده بود از دیدن اون هیکل بلوری نیلوفر،هیکل یه زن جا افتاده و سکسی،کون خیلی بزرگی داشت و معلوم بود شوهر خدابیامرزش حسابی ازش کار کشیده وقتی داشت شلوار و شرتشو درمیاورد یه لحظه خم شد و حالت قمبل درومد،همه جاش بی نظیر بوود با اینکه خیلی واضح نمیشد کسشو دید ولی بازم یه چیزایی معلوم بود،بعد از اینکه کامل لخت شد رفت داخل و درو بستچشم برگردوندم شیما جلوم بود با دوتا لیوان شربت و یه تیکه کیک گفت کجا رو نگاه میکردی؟؟ یه لحظه هول شدم،فهمیده بود مامانشو داشتم دید میزدم حالت عصبی تو صورتش نبود برعکس میخندید,خنده ی موذیانه ای رو لبش بود منم که دیدم اینطوره گفتم نمیدونم چی شد یهو چشمم ثابت موند اونجا و حموم رو نشون دادم گفت چشمت بترکه داشتی مامان منو دید میزدی؟؟ گفت نه بابا دید که نمیزدم خیلی ام واضح نبود و خندیدم اونم خندید و اومد کنارم نشست،بیشتر باهم صمیمی شده بودیم و حالا شیما بود که کرم میریخت و سینه هاشو نمایش میدادکامل خط سینه و برجستگیشو میدیدم حتی نوکش مشخص بود که بشکنی زد جلو صورتم گفت اووو چه خبرته؟؟ عجب جایی اومدیما،یه روز نشده پسر صابخونه با چشماش ترتیب هممونو داد گفتم نه بابا این چه حرفیه و خندیدم گفتم آخه پسر نیستی بفهمی گفت چیو بفهمم گفتم اینکه وقتی یه همچین زن و دخترای خوشگل و خوش هیکلی که ببینی دیگه اختیار چشمتو نداری خنده ای کرد و گفت ماشالله کم نمیاری که گفتم عمراااا و مشغول خوردن کیک شدیم که در حموم باز شد و نیلوفر اومد بیرون موهای خیسش و تن خیسش دیوونه کننده بود هنوز لباسی نپوشیده بود ولی یه حوله تنش کرده بود که نمیدونم شرت و سوتینی پوشیده بود یا نهوقتی قسمتای لخت بدنشو میدیدم بدجوری کیرم باد میکرد مخصوصا وقتی که بدنش و موهاش خیس بود،شیما یه ضربه کوچیک زد به پهلوهام و آروم گفت اووو چیکار میکنی و با چشماش هم به کیرم هم به مامانش اشاره کردخودمو یه کم جم و جور کردم و چشمامو مالیدم و گفتم هیچی و دیگه حرفی نزدم شیما هم چیزی نگفت فقط میخندید،نیلوفر همونجوری اومد طرف ما نشست رو یکی از مبل ها و نشستنش باعث شد کمی حوله بره بالا و ساق و رون پاش کامل معلوم بشه چقد هیکل خوشگلی داشت..پوست سفید و کشیده و رون پر گوشت هر لحظه ممکن بود برم لای پاهاش وحشیانه بیفتم به جون کسش ولی هرجور که بود خودمو جم و جور کردم نیلوفر گفت آخیش،خیلی دوش کیف داد خستگیم درومد شیدا گفت ولی مطمئنا کامل درنیومده من که منظورشو نفهمیدم ولی نیلوفر جوابشو داد آره دختری بعد از دوش ماساژ نداشته باشم بدنم دوباره کوفته میشه شیما با سرش تایید کرد,چیزی بود که از مادرش میدونست و گفت خب بخواب که ماساژت بدم دیگه،اوضاع داشت دیگه ناجور میشد معلوم نبود اگه شیما مامانشو جلو من ماساژ میداد کدوم قسمت از بدن نیلوفرو میتونستم ببینم و ممکن بود هرکاری بکنم واسه همین گفتم خب نیلو جون من با اجازتون برم بالا یه کم کار دارم الانه که رضوانم بیاد و از جام بلند شدم نیلوفر و شیما هم بلند شدن و نیلوفر گفت مرسی رضا جون بازم بابت همه چی ممنون ،سری تکون دادم و در حین رفتن گفتم بازم کاری بود دریغ نکنید و بگید بهم و لبخندی به جفتشون زدم و اومدم بیرون از واحدشون و رفتم بالاجلوی در واحد خودمون رسیدم ولی کمی خسته بودم و رفتم واحد خودم یه کم استراحت کنم,به خاطر اسباب کشی و سکسی که با رضوان داشتم ناجور خسته بودم و روی تختم بیهوش شدم و وقتی که چشم باز کردم اتاق کاملا تاریک شده بود،چراغ اتاق رو روشن کردم ساعت هشت شب شده بود از پنجره اتاقم حیاط رو نگاه کردم ماشین بابا تو حیاط بود خودمو مرتب کردم و رفتم پایین همه مشغول شام خوردن شده بودن سلام علیکی کردم و مامان گفت یکی دوباری اومدم بالا دلم نیومد بیدارت کنم خواب بودی بشین تا شامتو بکشم نشستم پیش رضوان و مشغول خوردن شام شدم،بعد از شام بابام طبق معمول جلوی تلویزیون رفت و منو صدا کرد،رفتم پیشش گفت چه زود مستاجر گیر آوردی آفرین،خنده ای کردم گفتم کم جمعیتن یه زن و دو تا بچه با همون شرایطی هم که گفتی اجاره دادم بابا سری تکون داد و راضی بود و دیگه چیزی نگفت و میخ تلویزیون شده بود،رضوان کمی پیشم نشست و درسشو بهونه کرد و رفت طرف اتاقش و وسط هال بود که یهو وایساد و برگشت سمتم و جوری که بابا اینا هم بشنون گفت داداشی میشه بیای فردا فیزیک دارم یه کم گیج میزنم،غزل هم چیزی بارش نبود میترسم گند بزنم مامان رو کرد به رضوان گفت گند نمیزنی مامان,داداشت یه کم باهات کار میکنه راه می افتی و منو نگاه کرد گفت مزاحمتون نمیشیم برید تو اتاق و صدای تلویزیون هم یه ذره کم کرد،رضوان رو نگاه کردم و رو کردم به مامان گفتم شما راحت باشین رضوان جزوه و کتابتو بیار بالا باهم کار کنیم و با یه شب بخیر به مامان بابام رفتم سمت واحد خودم و رضوان هم پشت سرم اومد بالا
ساختمان پر ماجرا فصل دوم [ قسمت پنجم ]رفتیم داخل واحد خودم رضوانم پشت سرم اومد تو و درو بست و رفتم طرف اتاقم اونم اومد برگشتم نگاش کردم یه لبخندی رو لبش بود که دلمو با خودش میبرد.گفتم خب کاغذ باطله ای چیزی بیارم؟؟ که یهو خندید گفت نچ فقط دستمال کاغذی و کرم لطفا و بازم خندیدنگاش کردم توقع همچین چیزی رو نداشتم واقعا فکر میکردم امتحان داره و تو درسش مشکل داره نگو خانوم کونش واسه کیر داداشش خاریده،خودمم خندم گرفته بود رفتم طرفش و بغلش کردم و صورتمو نزدیک صورتش کردم دستامم رو لپای کونش بود و چنگش میزدم گفتم ای کلک پس درس و امتحان بهونه بود نه گفت یعنی انقد خنگ شدم بیام از تو درس یاد بگیرم و خندید گفتم اووو حالا به داداشت تیکه ام میندازی آره و با دستام از زیر کونش بلندش کردم و برگشتم انداختمش رو تختم رضوان همچنان میخندید خندش بند نمیومد خیلی خواستنی میشد با خندیدنش،عاشق خنده هاش بودم خودمم خندم بند نمیومد و ازینکه امشب خواهرمو تا صبح دارم داشتم دیوونه میشدم مخصوصا با وجود بودن مامان بابا این لذت چندبرابر میشد خوابیدم روش و از رو لباس کیرم با کسش برخورد کرده بود و لبم هم قفل لبش شده بود دست رضوان هم لای موهام بود و وحشیانه لبمو مک میزد حسابی حشری شده بود آبجیم،یه دستش همچنان لای موهام و دست دیگش رفت به سمت شلوارکم و دستشو کرد تو و کیرمو تو دستش گرفت و مالید منم جبران کردم کارشو و یه دستمو کردم تو شلوارکش و کسشو تو مشت گرفتم و چنگ میزدم باز شرت نپوشیده بود معلوم بود حسابی واسه امشب خودشو آماده کرده کسش خیس شده بود و حسابی معلوم بود بهش رسیده چون مویی رو احساس نمیکردم تا حالا خواهرمو تو واحد خودم نکرده بودم و تمام سکس هامون طبقه پایین بودزیاد نمیتونستم تحمل کنم کیرم بدجوری سیخ شده بود،تشنه ی مزه کس آبجیم بودم اونم فهمیده بود اینو و خودشم منتظر کس لیسی من بود سرمو با دستش هدایت میکرد به پایین و تا جایی که سرمو جلوی کسش نگه داشت از رو شلوارک نازکش دهنمو باز کردم و قالب کسشو تو دهنم گرفتم و گاز کوچیکی گرفتم ،رضوان آه بلندی کشید و مظلومانه زل زده بود تو چشمام با چشماش التماس میکرد زودتر شروع کنم به خوردن کسش،چشمای درشت و نازش دیوونم میکردنخواستم اذیت شه واسه همین دست انداختم زیر کش شلوارکش و کشیدمش پایین و از پاش درآوردم،یه اوووووف کش دار گفتم و زل زده بودم به کس تمیزش..حدسم درست بود حسابی تر تمیزش کرده بود،یه کس آبدار و خوشرنگ جلو صورتم بودکُس کم ندیده بودم رضوان کسش هم مثل چیزای دیگه ای که بین خودش و من بود با بقیه متفاوت بود..کس محرمم جلو صورتم بود،کس خواهرم،تو ذهنم این چیزارو مرور میکردم و شهوتم چندبرابر میشد نگاه کردم به رضوان دیگه به زبون اومد و گفت بخووورش دیگه رضا ترخدااا..زبونمو نزدیکش کردم و اول با نوک زبونم از چوچول تا انتهای لبه های بیرونی کسش رو خیس کردم،البته به قدر کافی خیس شده بود..لبمو رو چوچولش گذاشتم و مشغول مک زدنش شدم و زبونمو روش میکشیدم در حال لیسیدن کس آبجیم چشمام افتاد به صورتش چشماشو بسته بود و فقط لذت میبرد،با دستام کسشو باز کردم و زبونمو از روی چوچولش کشوندم به داخل کسش و لبه های داخل کسشو مک میزدم و تف مینداختم توش خیلی خوردنش بهم مزه میداد و مک میزدم کسشو،یه جورایی انگار فقط از کس رضوان بود که میتونستم تغذیه کنم و زنده بمونم و واسه همین وحشیانه میخوردمش با لب و زبونم چوچول و لبه های کسش رو باز میکردم و گه گاهی گازش میگرفتم یا زبونمو تا یه جاهایی داخل کسش میکردممعلوم بود حسابی رضوان تو اوج حال کردنش بود به سرعت خوردنم اضافه کردم و زیاد طول نکشید که نفس های تند رضوان و آه و ناله های ریز و کش دارش شروع شد و به همراهش ارضا شدنش بود که با لرزین بدنش و خیس کردن دهن من همراه بود بعد از اومدن آبش باز هم کسشو مک میزدم تا جایی که آبش کامل خشک شد و فقط لبه های داخلی کسش خیس بودن دوباره دراز کشیدم روش و خودمم شلوارکمو دراوردم و کیرم کامل افتاد رو شکاف کس آبجیم فقط کافی بود با دو حرکت کیرمو تو کسش فرو کنم واقعا دیوونه ی همچین چیزی بودم ولی به همینش هم اکتفا میکردم و لذت میبردمهمینم که میتونستم با خواهرم تا این حد راحت باشم و عاشقانه بغلش کنم و از پشت باهاش سکس داشته باشم امتیازی بود که واسه هرکسی اتفاق نمی افتاد،هرکسی نمیتونست با محرمش،با خواهر تنیش انقدر راحت باشه،با کسی که از بچگی باهاش بزرگ شده توی خانواده انقدر راحت باشه و دوستش داشته باشه که بتونه باهاش سکس کنه،با این افکار و حرفایی که تو ذهنم به خودم میگفتم خودمو متقاعد میکردم که درسته نمیتونم کس خواهرمو با کیرم پر کنم ولی خیلی باهاش راحت و نزدیکم،دست رضوان رو رو کیرم احساس کرد که گرفتش و خودش میمالید به کسش آخ که چه لذتی داشت وقتی کیرم تو دستای لطیفش بود و خودش روی کسش حرکتش میدادسرمو بردم نزدیک و لب تو لب شدم باهاش و عاشقانه چشم تو چشم میبوسیدمش و میگفتم که چقد عاشقشم اونم متقابلا حس منو داشت و زمزمه های دوستت دارم و عاشقتم رو تو گوشم میگفت و گوشمو گاز میگرفت و لیس میزد،از روش بلند شدم و تکیه دادم به دیوار و روی تخت نشستم و اونم نشست جلوی پاهام و آروم کارشو شروع کرد و خیلی رمانتیک با کیرم بازی میکرد و لباش رو از سر تا پایین کیرم میکشید تا به تخمام میرسید تخمام هم به دهن میگرفت و میک میزدوقتی که بالا میومد سر کیرمو کامل تو دهنش میکرد و مک میزد و زبونشو میچرخوند دور کیرم همزمان برام جق هم میزد میدونستم اومدن آبم نزدیکه و همینجوری ادامه بده رضوان آبمو تو دهنش خالی میکنم،گذاشتم ادامه بده تا آبمو بیاره اونم خودش فهمیده بود و نصف بیشتر کیرمو تو حلقش کرده بود جوری که وقتی از دهنش بیرون میکشید آب دهن کش دارش کل تنه ی کیرمو گرفته بود و دوباره خودش کیرمو میکرد تو دهنش و صدای عق زدن توی گلوش رو میشنیدم ولی خیلی داشت بهم کیف میداد و خودم با دستام سرشو گرفته بود و فشار میدادم به کیرم صورت رضوان سرخ شده بود و چشماش اشکی ولی مقاومتی نمیکرد و میزاشت که منم حال خودمو بکنمسرشو عقب جلو میکرد و تو دهنش داشتم تلمبه میزدم البته کیرم توی گلوش بود و داشتم توی گلوش تلمبه میزدم یه بار سرشو کشیدم عقب تا نفسی بکشه آب دهنش از کیرم داشت میریخت زمین با دهنش نزاشت بریزه زمین و دوباره تفش کرد روی کیرمحرکاتش مثل پورن استارا شده بود و دیوونه کننده بود برام دوباره خودش مشغول ساک زدن شد و وحشیانه کیرمو میبلعید و مک میزد تا جایی که دیگه نتونستم تحمل کنم و تمام آبمو تو دهن خواهرم خالی کردم اونم همچنان کیرمو تو دهنش داشت عقب جلو میکرد و با لبش مک میزد تا جایی که کیرم کامل خوابید از دهنش درآورد و مشغول خوردن آبم شد دهنشو با دستش پاک کرد و لبخندی زد،زل زد تو چشمام کشوندمش رو خودم و عاشقانه بغلش کردم.
ساختمان پر ماجرا فصل دوم [ قسمت ششم ]رضوان رو پام نشسته بود و دستشو دور گردنم انداخته بود و لبمو مک میزد و منم همراهیش میکردم و با دستم مشغول بازی با کونش بودمو با یه دستم لپ کونشو چنگ میزدم و با دست دیگم سوراخشو بازی میدادم دستمو آوردم بالا و کردم تو دهنش و به حالت ساک زدنلبشو دور انگشتم حلقه کرد و تف مینداخت روشدوباره دست تفیمو بردم پایین و با سوراخ کونش ور میرفتم و همچنان لبشو میخوردم یه انگشتمو تو سوراخش کردم یه کم دردش گرفت ولی بیشتر پیشروی نکردم و فقط خواستم شروع کنم باز کردن کونشو،سوراخ کونشو بازی میدادم و انگشتمو آروم میکردم تو و در میاوردم و از لب آبجیم کام میگرفتمدست رضوان هم دوباره رفت سمت کیر نیمه راستم و باهاش بازی کرد و تخمامو میمالید،خیلی حال میداد وقتی میدونستم مامان بابام یه طبقه با ما فاصله دارن و من دارم دخترشونو و خواهرمو میکنمتو این فکرا بودم که کیرم سیخ سیخ شده بود تو دست عشقم،دو تا از انگشتامم راه کون خواهرمو باز کرده بودن و سوراخش منتظر ورود کیرم بود خودش لبشو ازم جدا کرد و به پشت خوابید رو تختم پاهاشم باز کرد معلوم بود بدجور کونش میخاره واسه کیرم رفتم بین پاهاش و سر کیرمو مالیدم به سوراخ کونش سر کیرمو یه کم بردم پایین تر و با شکاف کسش بازی میدادماونم کونشو برام میچرخوند و قمبل کرده بود،سر کیرم به خاطر تماس با کس خیسش خیس شده بود و دوباره گذاشتمش دم سوراخش و آهسته فشار دادم تو یه آه کش دار ولی آروم کشید ولی منتظر بود بقیشو فرو کنم توش دیگه استاد کون کردن شده بودم به خاطر وجود بهار رضوان آیدا زیاد طول نکشید که کیرم فیکس سوراخ کون آبجیم شد و تخمامو دم سوراخش حس میکردم کل کیرم تو کونش رفته بود و بعد از یه مکث کوتاه خودش شروع کرد تکون دادن کونش و ناله های تحریک کنندش شروع شد و زیر لب قربون صدقم میرفت و ناله میکرد زووود باش داداشی،امشب نمیدونم چمه حالم خیلی خرابه زووود باش خوبم کن خوب بکنم،این حرفارو میزد و کونش رو عقب جلو میکرد و آه های ریزی میکردخودش بالشتو جلو صورت و دهنش گذاشته بود و بالشتو گاز میگرفت یا موقع حرف زدنش به خاطر وجود بالش جلوی دهنش صداش واضح نبوود به هر حال باید رعایت میکردیم صدامون پایین نره،موتور خودم کم کم روشن شد و تو تلمبه زدن کمک رضوان رفتم و کیرمو تو کونش تکون میدادمضربه به ضربه سرعتمو بیشتر و محکم تر میکردم با دستام دو طرف پهلوی رضوان رو گرفته بودم رضوان هم خودش دو طرف لپای کونشو باز کرده بود و کیرم راحت تا ته میرفت تو سوراخش و برمیگشتبا هر ضربه کیرم که تو کونش میرفت یه موج ریزی روی کونش راه افتاده بود و لپای کونش به لرزش افتاده بودن،رضوان بیشتر درد میکشید تا لذت حالت چهرش اینو میگفت واسه همین دست بردم طرف کسش انگشتمو عمودی رو شکاف کسش عقب جلو میکردم و چوچولشو تکون میدادمکم کم لذتش بیشتر میشد و بیشتر حال میکرد چند دقیقه ای تو اون حالت کردمش و کیرمو یهو کشیدم بیرون و لپای کونش باز کردماوووف سوراخ قرمزش خیلی گشاد شده بود و صورتمو بردم نزدیک تر و با زبونم کس و کونشو لیس میزدم و زبونم تو سوراخ کون و کسش فرو میکردمرضوان خیلی به بهداشتش میرسید و همیشه تمیز بود قبل از سکس هم همیشه خودش کونشو تخلیه میکرد تا ضدحالی نخوریم موقع سکس رضوان همون حالت که خوابیده بود دمرش کردم و خودم رفتم پپشتش دراز کشیدمیه پاشو دادم بالا و از پشت دوباره کردم تو کونش اینجوری تنگ تر شده بود سوراخش بیشتر حال میداد صورتشم با دستم گرفتم و چرخوندم سمت خودم و وحشیانه لبشو گاز میگرفتم اونم همراهی میکرد و در گوشم زمزمه میکردم آآآآخ بکن داداشی،بکن..داری خواهرتو میکنیااااا..کیرت تو کون خواهرته،تو حرفاش تاکید زیادی داشت که کسی که دارم میکنم خواهرم و محرم ِ خودشم میدونست این حرفا خیلی تحریک کنندس منم همراهیش میکردمدر حین کردن کونش و مالیدن کسش از جلو وقتی که داشتم گردن و گوششو لیس میزدم میگفتم آره آبجیه خوشگلم،عشق منی تووو،زیر کیر داداشت خوش میگذره با سر تایید میکرد حسابی جفتمون زده بودیم بالا دوباره کیرمو از تو کونش کشیدم بیرون و چند دقیقه ای خوابیدم روش و فقط لبش و سینه هاشو مک میزدماین دفعه اون حالت رو عوض کرد و منو خوابوند جای خودش و نشست رو کیرم و بالا پایین میکرد و خودشو خم کرده بود و لبمو مک میزد دوباره همون حرفارو میزدیم به هم تا بیشتر بهمون حال بده بهش میگفتم آآآآخ رضوان کاش همیشه همینجوری پیشم بمونی کاش امشب صبح نشه اونم در حال بالا پایین شدن رو کیرم میگفت امشبم صبح شه بازم من مال توام داداشی،همه جام مال تو و دستمو گذاشت رو سینه هاشو و زبونشو دور لبش میکشید به خاطر یه بار اومدن آبم این دفعه تاخیر افتاده بود تو ارضا شدنمون دوباره خواستم یه حالت عوض کنیمرضوان از رو کیرم بلند شد و مشغول ساک زدن شد واسم و حسابی کیر و تخمم و زیر تخممو مک زد آوردمش پایین از روی تخت و خوابوندمش و پاهاشو دادم بالا و کونشو کامل آورد بالارضوان فقط روی شونه هاش رو زمین بود و کف پاهاش کنار صورتشکاملا تا شده بود و سوراخ کونش کامل بالا بود و از هم باز شده بود دوباره کیرمو تا ته کردم تو و توش تلمبه میزد چند باری کیرمو میکردم تا ته و درمیاوردم بیرون خیلی بهم حال میداد سوراخش خیلی گشاد شده بود از بالا یه تف انداختم و صاف افتاد تو سوراخش و دوباره کیرمو فرستادم تو و اینبار محکم تو کونش تلمبه میزدم دیگه آخرام بود و نزدیک اومدن آبم رضوان اینو فهمید گفت آبت داره میاد داداش؟؟ گفتم آآآره گفت واسه آبجیت داری آب میاری؟؟؟ گفتم آآآآره عزیزم گفت جووووون میخوام بریزیش تو دهنم و رو صورتم میشه داداشی؟؟؟آآخ که میدونست چجوری آدمو حال میاره هم با حرفاش هم با بدن و سکسش دیگه بیشتر ازین نتونستم حرف بزنم و با سرم تایید کردم و کیرمو کشیدم بیرون رضوان سریع زانو زد جلوم و کیرمو تو دست گرفت و یه کم ساک زد که خودم شروع کردم به جق زدن و اون دهنشو کامل باز کرده بود و با چشماش زل زده بود بهم دیوونه شده بودمآبم به شدت پاشید بیرون و یه مقدارش تو دهنش ریخته شد و یه مقدار رو صورتش و چشماش صورتش خیس از آب کیرم شده بود آبم که کامل ریخته شد تو دهن و صورت آبجیم چشماشو بسته بود و دوباره کیرمو به دهن گرفت و کامل تخلیش کرد و کیرم خودش خوابید و از دهنش اومد بیرون چشماشو آروم باز کرد و منو نگاه میکرد و لبخند میزد آب کیرم رو صورتش بود و داشت پایین میومدخیلی صحنه ی تحریک کننده ای بود آب کیرم رو صورت آبجیم داشت سرازیر میشدخودشم زبونشو آورده بود بیرون از دهنش و آب کیرم که دور لبش بود و تمیز میکرد از رو زمین بلندش کردم و گفتم حالا وقتشه آبجیمو ببرم حموم خودشو ترتمیز کنه تو بغلم بود و چیزی نمیگفت و به سمت حموم واحدم میبردمش.
ساختمان پر ماجرا فصل دوم [ قسمت هفتم ]رضوان دور لبشو تمیز کرد و آبی که اطراف لبش ریخته بودمو با زبونش تمیز کرد ولی روی چشماش و صورت و پیشونیش همچنان آبم دیده میشد،کمکش کردم بلند شه و یه دستمو انداختم زیر کونش و از زمین بلندش کرد و رو به حموم حرکت کردم نگام میکرد و بی هیچ حرفی لبخند میزد و با دستاش صورتمو ناز میکرد چیزی که بین من و خواهرم بود صرفا سکس و ارضا شدن نبود واقعا همو دوس داشتیم و رفتارمون مثل دوتا عاشق یا یه زوج زن و شوهر بود البته فارغ از سکس از کسش که ممکن نبود ولی کردن کونش همیشه برام تازگی داشت رسیدیم به حموم و دوش آب گرمو وا کردم و رضوان از بغلم درومد،جفتمون زیر دوش وایساده بودیم و همدیگرو سفت چسبیده بودیم خیلی لحظه خوبی بود ریزش آب گرم رو بدنای داغمون که با لب تو لب شدنمون تکمیل شد کیرم از زیر پالسایی میداد و نبض میزد لای پای خواهرم دست رضوان از پشت گردنم برداشته شد و کیرمو تو دست گرفت و میمالید با وجود اینکه تازه ازش آب رفته بود ولی وقتی دست خواهرمو حس میکرد نمیتونست بی تفاوت باشه و کم کم داشت تو دستاش جون میگرفت رضوان انقد مالیدن کیرمو ادامه داد که سیخ شد،لبشو از لبم جدا کرد و پایینو نگاه کرد وقتی کیر سیخمو دید خندش گرفت و شیطنتش گل کرد با خنده گقت:قربون داداشیم برم تو که همین الان خالی شدی بازم سیر نشدی؟؟ خندیدم و گفتم:مگه میشه از خواهر خوشگلم سیر بشم و دوباره لبشو به دهن گرفتم و مک میزدماونم همچنان کیرمو میمالید ولی باز لبمو ول کرد و نتوست جلو خودشو نگه داره جلوم زانو زد و کیرمو به دهن گرفت،حس خیلی خوبی بود کیرم تو دهن داغ آبجیم عقب جلو میشد و زبونشو روش میکشید سرمو بردم بالا و از ساک زدن رضوان لذت میبردم آب گرم رو صورتم میریخت و کیرم تو دهن آبجیم در حال سوختن بود با دستام سرشو گرفتم و خودم تو دهنش تلمبه میزدم به سختی سعی میکرد چشاشو باز نگه داره و منو نگاهم کنه ولی آبی که تو صورتش میریخت مانع ازاین میشد..سر کیرمو میک میزد و یهو لبشو میکند میدونست چقد ازین کارش لذت میبرم وقتی یهو لبشو از کیرم میکند و یه صدای خوبی میداد چندبار این کارو تکرار کرد و دوباره مشفول خوردن کیرم شد سرشو تو دهنش میچرخوند و گاهی زبونشو رو تنه ی کیرم میکشید باز لبشو از کیرم کند و مشغول لیس زدن تخمام شد اگه همینجوری پیش میرفت شاید با چند بار مک زدن تخمام آبم میومدسر خواهرمو با دستم گرفتم و از کیرم دور کردم و کمکش کردم بیاد بالا و وایسه دوباره لب تو لب شدیم دوش آبو بستم و دستشو گرفتم و به سمت وان هدایتش کردم..داخل وانو از آب گرم پر کردم و اول خودم رفتم داخل وان و بعد رضوان نشست روم...کیرم لای خط کونش جا خوش کرد و خودم مشغول ور رفتن با سینه هاش و کسش شدم حال خواهرمم بهتر از خودم نبود سرشو برگردوند و لبمو وحشیانه میخورد و گاهی گاز میگرفت مشخص بود سکس توی وان آب گرم بهش لذت داده و از یکنواختی سابق درومدیم،زبونشو در آورده بود با لبم زبونشو مک میزدم همچنان دستم رو کسش بود و زیر آب داشتم با کسش بازی میکردم خودش دستشو برد زیر آب و کیرمو تو دست گرفت یه کم مالیدش و سمت سوراخ کونش هدایتش کرد وقتی کیرم تنظیم شد روی سوراخش خودم خیلی آروم کیرمو دوباره فرستادم توی کونش یه آه کش داری کشید ولی خودشو شل کرد که راحت کیرم بره تو؛زیر آب سوراخش تنگ تر شده بود که لذت کردنش واسه من چند برابر شده بود وقتی مطمـن شدم کیرم تا ته تو کونشه چند لحظه ای مکث کردم و مشغول ور رفتن با چوچولش شدم کم کم خودش کونشو قر میداد رو بدنم و کیرم توی سوراخش تکون میخورد فهمیدم میتونم تلمبه زدنمو شروع کنم،آروم شروع کردم بع بالا پایین کردنه بدنش و کیرمو تو کونش حرکت میدادم صدای ناله های ریزش بیشتر شده بود و حسابی داشت لذت میبرد سرعت تلمبه هام و تکون دادن دستم روی چوچولشو بیشتر کردم و از پشت گردنشو لیس میزدم خودشم دستشو گذاشت رو دستم و سعی میکرد تندتر چوچولشو بماله زیاد طول نکشید که یه جیغ آروم زد و سعی کرد صداش زیادی بلند نباشه آبجیه نازم ارضا شد و دیدن ارضا شدنش کافی بود برای اومدن آبم،رضوانم کمک کرد به تلمبه زدنمو دستشو به لبه های وان گرفت و خودش بالا پایین میشد و آرووم میگفت بیااارش رضااا..بریزش تو کوووونم..جوووووون این حرفای تحریک آمیزو که شنیدم دیگه نتموستم صبر کنم و با دستام پهلوی رضوان رو گرفتم و محکم کیرمو کوبوندم توی کونش وثابت نگه داشتم آبم با وجود اینگه زیاد نبود ولی همون چند قطره ای هم که وجود داشت توی کون خواهرم خالی شد وقتی کامل خالی شد رضوان تو همون حالت خوابید روم و منم بغلش کردم نفهمیدیم کی خوابمون برد که یه لحظه به گوشم صدای در زدن اومد..یکی داشت در واحدمو میزد به خودم اومدم و دیدم که یه ساعتی هست خوابمون برده تو وان حموم..رضوانو بیدار کردم و جلوی دهنشو گرفتم که صداش درنیاد..طفلک خیلی ترسیده بود دوباره صدای در زدن رو شنیدیم سریع خودمونو انداختیم بیرون و رضوان یه حوله دورش انداخت و پرید رو تخت پتوام کشید روش و اون زیر مشغول پوشیدن لباساش بود منم واقعا ریده بودم به خودم و نمیدونستم دارم چیکار میکنم هول هولکی یه چیزی پوشیدم و رفتم سمت در...
سلام دوستان خیلی وقت بود نت نداشتم و الان که اومدم اینجا چشمم به این داستانم افتاد که نیمه کاره به دلایلی رها شد و نتونستم ادامش بدم..حیف بود نیمه کاره بمونه بنابراین میخوام توی پانزده قسمت تمومش کنم..تا شش قسمت نوشته بودم..قسمت هفتم هم که پست قبلی گذاشتم..هشت قسمت دیگر رو هر شب سعی میکنم براتون بزارم و اگر بنا به نوشتن داستان دیگه ای خواستم بکنم قبلش کل قسمت هارو خواهم نوشت تا دیگه نیمه کاره رها نشهمعذرت برای این همه تاخیرکسایی که تازه این داستانو دارن میخونن میتونن فصل اول رو که توی تاپیک ها هست پیدا کنن و بخوننامیدوارم خوشتون بیادقسمت بعد فردا شب
ساختمان پر ماجرا فصل دوم [ قسمت هشتم ] آروم رفتم سمت در و گوشمو چسبوندم ببینم کیه که صدای پسرونه ی شروین رو شنیدم نمیدونم چرا خوشحاال شدم از اینکه کسی که در واحدمو تو اون لحظه زد شروین بود نه خونوادم درو باز کردم و سلام احوالپرسی کرد و گفت ببخشید مزاحمت شدم مامان منو فرستاد مثکه بد موقع هم اومدم یه نگاه که توش تعجب موج میزد به من میکرد و داخل خونه رو دید میزد خط نگاهشو دیدم که داره رضوانو دید میزنه یه لحظه خواستم تشر بهش برم ولی نمیدونم چرا خوشم اومد از این کارش و دعوتش کردم تو اومد داخل هال و گفتم خب شروین جون چیزی شده؟ مامانت چیکارم داشت..همچنان نگاهش به رضوان بود که رو تخت خودشو به خواب زده بود من که میدونستم بیداره ولی چون هول شده بود ندوسته بود چی پوشیده یه ساپورت مشکی پوشیده بود بدون شرت که خط کونش واضح بود شروین نگاه کردم که سیخ شده رو به رضوان و کیرش باد کرده یه بشکن زدم و حواسش پرت شد و منو نگاه کرد یه جورایی ترس تو نگاهش بود فهمیده بود تابلو دید میزده و من فهمیدم لبخندی بهش زدم و گفتم مامانت چیکارم داشتیه چند ثانیه ای قفل کرد و انگار تازه فهمیده بود واسه چی اومده بالا گفت آهااا راستش مامان گفت هروقت بیدار شدی فردا صبح یه سر بیا پایین صبحونه پیشمون باشی دقیقا نمیدونم چیکارت داره و بازم خط نگاهش رفت سمت رضوان و مخصوصا قفل کونش شد دیگه نمیشد بیشتر از این بهش رو بدم زدم رو شونش و گفتم باشه میام حتما و خودش فهمید باید سیکتیر کنه و رفت سمت در موقع رفتنم باز رضوانو یه دید کوچیک زد و رفت پایین تا درو بستم رفتم سمت رضوان از دید زدنای شروین خیلی خوشم اومده بود پریدم رو تخت و رضوانمو از پشت چسبیدم یهو شوک شد گفتم نترس آبجی منم برگشت نگاهم کرد گفت مستاجرمون چرا میخواد صبحونه بری پیشش گفتم نمیدونم باید برم ببینم چی میگه بهش گفتم حداقل پتو رو مینداختی روت پسره داشت میخوردت از دور وقتی شرت پات نیست و کونت قمبله طرفشیه لحظه به خودش نگاه کرد و خندش گرفت گفت ببخشید داداشی ترسیدم بغلش کردم و پیشونیشو بوسیدم گفتم عیب نداره عزیزم بهتره بخوابیم دیگه همون ساپورتی ام که پاش بود درآوردم و خودم لخت شدم و رفتم زیر پتو از پشت چسبیدم بهش و کیرمو لای پاش خوابوندم خیلی طول نکشید که خوابمون برد و چشم که باز کردم هشت صبح شده بود رضوانو با لب گرفتن بیدار کردم و گفتم پاشو رضی امتحانت دیر نشه بیدار شد و ساعتو دید یه کم وقت داشت ولی نزاشتم بخوابه از جاش پاشد و پتو رو زد کنار چشمش به کیر سیخم افتاد و خندید گفت این چرا بیداره؟؟؟ گفتم داستان ما پسراس دیگه رضوانم بدون هیچ حرفی خم شد و سر کیرمو بوسید و آروم گذاشت دهنش و مشغول ساک زدن شد واسم،خیلی بهم مزه میداد اول صبحی خواهرم داشت کیر سیخمو میخورد منم مشغول نوازش موهاش شدم لبشو از کیرم کند و نگاهم کرد و لبخندی زد و مشغول مک زدن تخمام شد یه کم که تخمامو لیس زد دوباره سر کیرمو تو دهنش کرد و ده دقیقه ای مک زد اصلا دوس نداشتم الان آبم بیاد و اول صبحی ضعیف بشم آبجیمم فهمید و با یه بوس از کیرم جدا شد و یه لب ازم گرفت و رفت سمت لباساشو خودشو مرتب کرد و از هم خداحافظی کردیم نزدیکای ساعت نه بود و کیرم دیگه خوابیده بودرفتم لباسامو پوشیدم و صدای در حیاط رو که شنیدم فهمیدم رضوان رفته داشتم میرفتم سمت واحد خودمون که یهو یاد دیشب افتادم که قرار بود برم پیش نیلوفر اینا رفتم تو واحد خودمون ببینم کسی هست یا نه فقط مامانم بود که اونم تا من در واحدو باز کردم اومد بیرون یه لبخندی زد و گفت صبحونه وقت نکردم درست کنم واست عزیزم دیرم شده ، بوسش کردم و گفتم خودم یه چیزی میخورم برو تا دیرت نشده مامانمم سرمو بوسید و رفت بیرون بدون معطلی رفتم سمت واحد پایین و تردید داشتم در بزنم فکر کردم شاید هنوز خواب باشن آروم در زدم و نیلوفر درو باز کرد اوووف عجب کسی شده بود یه لباس حریر سفید پوشیده بود یه لباس خواب که شرت و سوتین سفیدشم به چشم میومد , دم در وقتی دیدمش یادم رفت سلام علیک کنم و مثل دیروزه شروین که رضوانو دید میزد حواسم پرت بدن نیلو شده بود خودش یه خنده ای کرد و حواسمو پرت کرد سلام علیکی کردیم و رفتم تو داشت میز صبحونه رو حاضر میکرد و گفت دیروز خیلی اذیت شدیا بازم شرمنده رضا جون رفتم کمکش و گفتم نه بابا وقتی اینجا پیش هم زندگی میکنیم یه جورایی با هم خونواده میشیم دیگه از حرفم خندش گرفته بود و گفت آره خب و یه نگاهی به کیرم کرد که سیخ شده بود و نمایان بود خنده ای کرد و برگشت به کاراش ادامه داد خودمو جم و جور کردم که نیلو گفت رضا جون تا من میزو حاضر میکنم میری بچه هارو بیدار کنی؟ گفتم باشه نیلو جون اولین باری بود جون صداش میکردم کم کم خواستم صمیمیتمون کامل شهرفتم سمت اتاقا و اول در اتاق شروین زدم صدایی نشنیدم و رفتم تو یه لحظه تعجب کردم روی تخت اتاق یه پا و کون معلوم بود که یه شرت قرمز اسپرت تکمیلش میکرد یه لحظه فکر کردم اشتباهی اتاق شیما اومدم چون خیلی پاهای دخترونه و سفیدی داشت رفتم نزدیک تر و دیدم شروینه..تا حالا دقت نکرده بودم خیلی خواستنی بود هم قیافه هم هیکلش یه جورایی شیما بود با این تفاوت که کیر داشت بالا تنه هم لخت بود و کلا تنها پوششش شرت قرمزش بود فک نمیکردم واسه ی پسر سیخ کنم ولی کیرم خیلی زود جواب داده بود با دست تکونی به بدن گرمش دادم و صداش زدم که آروم چشاشو باز کرد و اولش تعجب کرد وقتی منو دید ولی یادش اومد که صبحونه دعوتم خونشون صبح بخیری گفتیم و غلت زد تو جاش یه چشمم به جلوی شرتش خورد که اونم مشکل منو داشت و سیخ کرده بود سر کیرش از شرتشم زده بود بیرون خندم گرفته بود اونم فهمیده بود به چی میخندم خندش گرفت گفت چیکارش میشه کرد گفتم هیچی برو دستشویی و بیا صبحونه دستشو کرد تو شرتش و کیرشو جابه جا کرد نمیدونم چرا ولی خیلی دلم میخواست کیرشو ببینم سر کیرش خیلی خوشگل بود تاحالا تجربه این چنینی نداشتم که با دیدن یه کیر و بدن یه پسر تحریک بشم یهو گفت تو برو منم الان میام اینو بخوابونم خندیدم و گفتم باشهرفتم بیرون در اتاق شیما رو زدم ولی منتظر صدا نشدم و رفتم تو شیما بیدار بود و رو میز توالتش داشت موهاشو شونه میکرد اوووف این خونواده همگی سکسی بودن شیما یه شرت و یه تاپ تنش بود با دیدن من خنده ای کرد و به کارش ادامه داد رفتم جلوتر صبح بخیری گفتم و از تو آینه نگاهش میکردم بدنش فوق العاده سکسی بود جذب سینه ها و کونش بودم که با پشت دست زد به کیرم و گفت اوی آقا رضا کجایی؟؟ مگه نیومدی بیدارم کنی مثلا؟ خو بیدارم دیگه خنده ای کردم و گفتم کمک نمیخوای؟ تعارف سرش نمیشد و شونه رو داد دستم خندش گرفته بود منم کم نیاوردم و رفتم پشتش و کیرمو میمالیدم بهش و مشغول شونه کردنش بودم تو آینه نگاهش کردم اونم منو نگاه میکرد گفت گفتم که شونه کنی موهامو نه که اونجاتو هی بمالی به پشتم،خندیدم و همچنان موهاشو شونه میکردم که یهو در اتاق باز شد و نیلوفر اومد تو و مارو تو اون حالت دید دختر و مادر خندشون گرفته بود و من هول کردم شونه رو دادم شیما و سرفه ای کردم نیلوفر با خنده گفت رضا جون گفتم دخترمو بیدار کنی ولی مثکه زحمتت داده باز که شیما گفت مامان بخدا خودش خواست شونه کنه البته شونه که چه عرض کنم که بازم خندیدن شیما داشت به مالش کیرم به بدنش اشاره میکرد که نیلو هم فهمید منم یه کم خجالت کشیدم ولی چیزی نگفتم که نیلو گفت خب بیاین دیگه چایی یخ کرد منم پشت سرش رفتم و شیما هم یه شلوارک پوشید و بعد ما اومد تو راه آشپزخونه شروین از دستشویی درومد و صبح بخیری به مامان و خواهرش گفت یه لحظه چشمم رفت سمت کیرش که خوابیده لبخندی زدم بهش و اونم به جمعمون اضافه شد...