انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 11 از 27:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  26  27  پسین »

تربیت یک داف


مرد

 
عالی
     
  
زن

 
عالی خسته نباشی
     
  

 
قسمت سی دوم
مهشید رفت سمت حموم..رسید به حموم گفت محسن جون بیا حموم عزیزم..من با محسن رفتم سمت حموم که مهشید محسن کشید تو در و بست گفت داداشی میخوام با محسن دوتایی حموم کنیم.تو هم برو اون لباسهای من جمع کن..افرین داداشی..حالا که ابم اومده بود این تحقیر شدن دوست نداشتم..ولی اینو میدونستم..مهشید دیگه جلوی من داده بود..تمام حیا و حریم یه خورده باقی مونده از بین رفته بود..پس منم حرفشو گوش کردم رفتم لباساشو جمع کردم اومدم کنار حموم وایستادم از اوتو صدا مهشید میومد که میگفت محسن محکم تر بزن محکم تر..با صدای مهشید من پشت حموم کیرم دوباره راست شد و میگفت محسن جوون زود باش ..و من اینطرف در دست به کیر شده بودم..و با صدای ابجیم حال میکردم..بعد ده دقیقه صداشون قطع شد و صدای دوش اومد منم رفتم رو مبل منتظر شدم بیان بیرون مهشید اومد همون مانتو شلوار مدرسه شو پوشید گفت من زودتر برم..بعد منو محسنم پشت نهشید خونه رو ترک کردیم محسن حالا که دیگه ابجیمو جلوم کرده بود گفت فردا هم مهرداد ردیف کن تا مهشید دوباره بکنم اخه فردا شب راهی هستم..گفتم خوبه دیگه..برای خودت خوب حال میکنی ..گفت وای دیدی ابجیت چه کونی داره..اصلا کونش کیرو بر میداره..سیرمونی نداره..منو برد تو حموم گفت دوباره بکن تو کونم منم کردمش وقتی ارضاء شدم بازم میگفت بکن..اما من دیگه جونشو نداشتم ولی مهشید دوست داشت بده ...دیدی گفتم خواهرت حشری..با حرفهای محسن کیرم راست شده بود درسته یه عالمه ازم اب رفته بود ولی حس میکردم یه دریا پشت کیرم منتظره تا بپاشه بیرون..تو راه بهش گفتم خوب فکر همه جا رو کرده بودی گفت اره مهرداد جون ابجیت یه کس تمام عیاره ادم نباید کاری کنه همچین کسی از دست بده..با حرفهای محسن کیرم فرنبردار مغزم شده بود..و درباره ابجیم حرف زدن این روزها برام یه لذت خاصی داشت..رسیدیم خونه بعد سلام علیک محسن با بابام و مامانم منم رفتم تو اتاقم حولمو برداشتم برم حموم که مهشید از تو اتاقش صدام کرد..رفتم پیشش گفتم به ابجی خوشگلم..گفت داداشی تو هم فردا با شیرین قرار داری گفتم اره میخوام ببرمش خونه مهدی..گفت داداشی نمیشه بهش زنگ بزنی بزاری برای یه وقت دیگه اخه محسن فردا شب میخواد بره..گفتم میبینم بهت خیلی خوش گذشته..گفت هی بد نبود گفتم نترس من با شیرین بعداظهر قرار دارم..شما برید کارتون بکنید..گفت مرسی داداش گفتم حالا اگه اجازه بدی من برم حموم..رفتم حموم کیرم شق بود به یاد تمام صحنه های امروز که دیده بود ..صحنه عقب جلو کردن کیر محسن تو کون خواهرم ..ولی دوست نداشتم جق بزنم دوشمو گرفتم اومدم سمت اتاقم..دیدم محسن گفت خواهرت دوباره کیر میخواد نه..اومدم سمتش کیرشو گرفتم گفتم اره مهشید اینو میخواد با دستش رو دستم فشار داد گفت میدم بهش...بعد گفت مهرداد ببین چه اس مسی داده .خوندم نوشته بود محسن جوون فردا زودتر میام پیشت ولی فردا یه کاری کن کیرت یه کم جون داشته باشه..کونم به کیرت عادت کرده..
محسن یه خورده درباره مهشید حرف زد خوابش برد ..شاید تو خوابشم نمی دید اینطوری جلوی داداش بکنتش..
منم با فکر چه جوری فردا به شیرین بگم میخوام بکنمت..اصلا حتما خودش میخواد بهم بده که داره میاد مکان چشمامو بسته بودم..که یه اس از مهشید اومد.نوشته بود مهرداد تو حق نداری کس شیرینو بخوری..زبونت فقط مال کس منه...تو کس لیس خودمی..امان از دست این دختر خیلی خیلی پرو بود..دیگه جلوی من کونم داده بود ..و خیالش از من راحت بود..با اینکه از من کوچکتر بود ولی نشون میداد خیلی دوست داشت افسار من تو دستش باشه و هر کاری خواست بکنه پشتیبانی منو داشته باشه با تسلط رو من..البته گاهی اوقات با داداشی داداشی خرم میکرد..ولی امروز دیگه تمام اونچیزی که اتفاق افتاد به نفع خودش بود..
بستنی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
از روزی ۳ قسمت شد روزی ۱ قسمت ؟ اون هم فقط ۱۰ ۱۲ خط؟!
     
  

 
داداش حق با تو هست....ولی فقط این قسمت کوتاه بود بقیه قسمت ها رو تو دو تا پست گذاشتم
بستنی
     
  
مرد

 
با همین فرمون ادامه بدهبازم به نظر من حرفای رکیکش کمه,ولی تحقیر و بقیش عالیه
     
  
مرد

 
داستانت فوق العاده و قلمت زیباست.اگه میبینی همه خواستار زودتر نوشتنو بیشتر نوشتنتن دلیل بر کمکاریه تو نیست نویسنده عزیز. صبر خواننده برای خوندن داستان جذابت کمه.امیدوارم درک کنی و با منت بر سر خوانندگان مشتاقت سریعتر به نوشتنت ادامه بدی.ممنون از وقتی که میزاری
     
  
مرد

 
pilaghe: داداش حق با تو هست....ولی فقط این قسمت کوتاه بود بقیه قسمت ها رو تو دو تا پست گذاشتم
دستت درد نکنه . ایشالا همین طور خوش قول مرتب تاپیک را آپدیت کنی
     
  

 
قسمت سی و سوم
صبح با یه کیر شق از خواب بیدار شدم.محسن هنوز خوابیده بود..بلند شدم اومدم دست و صورتمو بشورم..مادرم داشت با مهشید صحبت میکرد که شب خونه عمه دعوتیم..که مهشید گفت من نمیتونم بیام .بعد مامانم یه دفعه منو دید گفت مهرداد تو زودتر بیا خواهرت تنها نباشه ما محسن با خودمون میبریم از اونور بابات تا ترمینال میرسونتش ...گفتم چشم ولی دیگه برام مهم نبود با ابجیم تنها باشم دیگه خودم مکان داشتم ..اومدیم صبحونه رو خوردیم من زود زدم از خونه بیرون ..به شیرین اس دادم گفتم خواستی بری امتحان بدی زودتر بیا با هم باشیم اونم از خدا خواسته گفت میام ..یه خورده تو خیابون چرخ زدم رفتم سر قرار با شیرین از همون اول که رسید دستشو انداخت یه کم با هم حرف زدیم..اینبار رفتیم تو یه کوچه که من میشناختم بردمش سمت یه ساختمونی که عقب نشینی داشت خود شیرین دیگه میدونست من واسه چی اینجاها رو انتخاب میکنم..و شروع میکرد خودشو بهم مالیدن و حرفهای لوس زیاد میزد ..یه جوری مثل این عاشق ها یا چه میدوم یکی که خاطر خواه باشه و هی لوس بازی در میارن البته خوبی شیرین این بود که زیاد ناز نمی کرد دستمو انداختم تو گردنش و شروع کردم به لب خوردنش البته با همراهی خود شیرین که با ولع خیلی زیادی لب های منو میخورد انگار اون بیشتر از من عطش داشت...و با لبهای من خودشو سیراب میکرد..و هی حرف های عاشقانه میزد..اما میدونید حرفهاش زیاد تحریک کننده نبود بیشتر درام بود.و هی از دوست داشتن اینده و از این صحبت ها میکرد که باعث میشد من پشیمون بشم تو حین لب گرفتن تو اون موقعیت وسط کو چه دم در خونه مردم..که بعد هر لب باید مواظب اطراف هم می شدم دستمو به سینه هاش برسونم به هر حال ریسک بزرگی بود!!یعنی ممکن بود از دستم بپره ؟که هر باری که لبمو از لبش جدا میکردم..وراجی کردنش شروع میشد ..بعضی موقع ها مجبورم میکرد مثل تمام پسر ها به خاطر رسیدن به کونش ادای این عاشق های خسته رو در بیارم با کلمه من عاشقتم ..تو نفس منی تو اولین و اخرین عشقمی خر کیفش میکردم..تا با اشتیاق همچنان لبشو بخورم..بعضی موقع ها هم دستمو به بهانه های الکی به رون پر گوشتش میرسوندم ولی فقط در حد دست زدن..خدا لعنت کنه اردلان تو جوری انقدر راحت کون خواهرم گذاشتی تو که کردیش حداقل از تجربه هات به من میگفتی تا منم بتونم حداقل همین شیرینو بتونم بکنمش..من یکی دوبار خواستم با دوست دخترام یه حال کوچولو بکنم اما تا متوجه قصد من میشدم با هام قهر میکردن..اصلا کون لقش بعد ازظهر میبرمش خونه مهدی تونستم که هیچی نتونستم از مهشید کمک میگیرم..
وای امتحانم دیر شد کلمه شیرین بود که همه افکارمو پاره کرد..و زود رفت سمت مدرسه..پیش خودم میگفتم این حشریه یا عاشقه..اگه عاشق بود انقدر راحت لب نمی داد ولی چرا انقد مزخرف میگفت..و هی از دوست داشتن حرف میزد..
رسیدم مغاز اوه اونجا چه خبره ..این همه جنس ..خود مهدی نیست کون گشاد هی سفارش داده خر حمالیشم واسه ما..
مهتاب اومد سمتم گفت کجایی تو مهرداد..بدو زود باش باید اینا رو بچینی تو مغاز ه..سلیقه من خیلی خوب بود ولی مهتاب نظر میداد میداد منم مغازه که از چند روز دیگه میخواست افتتاح بشه رو چیدیم ..پس اینهمه لباس مهدی رفته از ترک چی بیاره اینا دیگه مغازه جدیدو پر کرده بودند که در موقع چیدن مشتری های زیادی اومدن که مهتاب با کلمه هنوز قیمتشونو در نیوردیم دست بسر شون میکرد..
انقدر سرم گرم شده بود که دیگه مهشیدو محسن فراموش کرده بودم .که مهتاب اومد سراغم گفت مهرداد من میریم زود میام وایستا تا بیام..
داشتم تو قفسه هاش جنس میچیدم که با صدای خسته نباشی یه نفر سر مو چرخوندم که هم ببینم کیه هم جوابشو با همون سر چرخوندن دادم گفتم درمونده نباشی..یه اقای خوشتیپ و جذاب با موهای مشکی پر کلاغی چشم ابرو مشکی و یه دماغ استخوانی که ترکیب زیبایی به چهره اش داده بود با یه استایل خیلی میزون که نه چاق بود نه لاغر ..و سنش به سی چهار و پنج میخورد( که بعد ا فهمیم چهل یک سالشه)چقدر برام این قیافه اشنا بود من این اقا رو دیدیم اما کجا نمیدونم قبل از این که خودم به جواب برسم دستشو سمت من دراز کرد گفت من سعید هستم همسایتون این عینک فروشیه ..اه راست میگفت دو سه بار دم مغازه اش دیده بودم ..اما اونجا که یه پیرمرده بود اقا ضیاء..با تت پته گفتم مهرداد هستم ..گفت شما همکار اقا مهدی هستی با خنده گفتم همکار که نه اومدم یه مدت بهش کمک کنم..بعدش گفتم راستی من تا بستونا میومدم اینجا به مهدی کمک میکردم اگه اشتباه نکنم مغازه عینک فروشی دست اقا ضیاء بود گفت اره درست میگی اون پدرمه بعضی موقع ها میاد یه سر میزنه اون دیگه حوصله مغازه وایستادنو نداره بیشتر کارگاه مونه و تاظهر اونجاست بعدش میره خونه..گفت اقا مهرداد اگه کمک میخوای بگو داداش تا کمکت کنم..گفتم نه دیگه تمومه اون قفسه رو بچینم تمومه ..گفت اهل قلیون که هستی..اخ جوون قلیون ..من چقدر قلیون دوست داشتم خیلی وقتها به خاطر قلیون کشیدن خونه رو میپیچوندم..درسته اهل دود نبودم ولی از وقتی قلیون کشیده بودم منتظر بودم کی دوباره میتونم بکشم..و حالا سعید منو به قلیون دعوت کرده بود ..کارمو تموم کردم رفتم تو مغازه سعید یه چایی برام ریخت تا بخورمش قلیون دوسیب چاق کرد کشیدیم از خودش گفت و از سنش که اصلا بهش نمیومد زنشو چند سال پیش طلاق داده و الان با پدر مادرش زندگی میکنه وبا بیرون دادن دود قلیون به صورت خیلی خسته ..جو دوستی تازمونو صمیمی تر میکرد خیلی هم شیرین و جذاب صحبت میکرد و دوست داشتم فقط اون بگه منم شنونده باشم..
که با تلفن مهشید به خودم اومدم ..وای محسن مهشید الان باید تو خونه مهدی باشن اصلا ساعت چنده..وای سه ربع من یه ربع دیگه با شیرین قرار دارم که مهشید گفت داداش کجا بودی ...ما کارمون تموم شد داریم میریم بیرون..راستی چرا نیومدی..وای چرا یادم رفت من که لحظه شماری میکردم کرده شدن دوباره مهشید دوباره ببینم ..اه برای بار دوم کردن خواهرمو از دست دادم ..اما اینبار بطور کاملا ناخواسته..جواب دادم خواستم راحت باشید ..گفت افرین داداش خوبم..بازم بهت میگم داداش شیرینو امروز بردی خونه مهدی کسشو نخوری ها ..اومد قطع کنه گفتم مهشید راستی کلید خونه مهدی چی شد گفت محسن داره برات میاره منم میرم خونه، من که بیرون مغازه سعید واستاده بودم گفتم داداش سعید شرمنده من کاری برام پیش اومده فعلا با اجازه ..دیدم محسن داره از سر خیابون میاد رسید بهم گفت مهرداد این کلید ..دادا خیلی حال دادی من دارم میریم خونتون لباسامو بر دارم برم خونه عمه بعدش بابات قراره منو ببره ترمینال فعلا خداحافظ ..ولی اگه تونستی ردیف کن عید بیا شهرستون خالم اینا میرین مسافرت خونشون خالیه ..ادم از مهشیدتون سیر نمیشه..حتما اگه تونستی بیا ..بچه پرو دوبار خواهر ما رو کرده بازم میخواد براش خواهرم بیارم شهرستان ...خداحافظی کردم ..زنگ زدم به مهتاب گفتم چرا نیومدی من کارم تموم شده باید برم جایی...گفت پنج دقیقه دیگه اونجام..قطع کردم شیرین زنگ زد اوه اوه دو سه دقیقه از قرارم گذشته بود گفت مهرداد چرا نیومدی گفتم سلام نفسم ببخشید برام کاری پیش اومده بود بعد بهش ادرس دادم و ازش خواستم تا سر خیابون خونهدمهدی بیاد تا منم خودمو بهش برسونم ..دوباره همون پژو مهتاب سر خیابون پیاده کرد ..اینبار سعید هم داشت از کنار مغازه اش این صحنه رو میدید ...
مهتاب تا رسید به من با عجله بهش گفتم من دیرم شده باید برم..که اونم گفت زود برگردی ها..
رسیدم سر خیابون مهدی اینا اوووف شیرین اومده بود یه پالتو خز دار بلند مشکی که کلا باز بود و یه بلوز بلند درست تا جایی که روی کسشو بپوشونه با یه ساپورت دو رنگ و یه چکمه فاق کوتاه و یه ارایش غلیظ
خودمو بهش رسوندم بعد معذرت خواهی ..گفتم عشقم چه خشگل شده
با لوس بازی گفت یعنی قبلا خوشگل نبودم..
منم با لوس بازی گفتم نفس بودی نفس تر شدی...بعد دستشو گرفتم بردم سمت خونه..یکی دوبار در مورد خونه پرسید که بهش اطمینان دادم که امن هست
تو اسانسور دستمو محکم فشار میداد وقتی رسیدیم داخل اپارتمان در که بستم..
دستمو انداختم رو شونه هاش گفتم اجازه میدی کمکت کنم پالتو در بیاری..
دستاشو از تو پالتوش ازاد کرد گفت مرسی عزیزم بعد خم شد چکمه هاش در بیاره کونش رفت زیر ذره بین چشمام درسته کونش مثل کون خواهرم عضله ای ورزیده نبود ولی خیلی تپلی گوشتی بود
بستنی
     
  

 
سلام خسته نباشی پهلوون
یه لطفی بکن و رو جزییات بیشتر مانور بده...اینجوری داستانت جذاب تر میشه...
این داستان بعد داستان میوه ممنوعه واقعا زیبا ترین داستانیه که خوندم...
فضا سازی رو هم قوی تر کن
تو داستان میوه ممنوعه نویسنده جوری فضسازی میکرد که من خودمو تو داستان کنار مهرشاد و دلارام میدیدم...
این مقایسه و انتقاد کورکورانه نیست
دوست دارم داستان قشنگت قشنگتر بشه
مرسی
ادامه بده
قوانین امضا رو بخونید.
     
  
صفحه  صفحه 11 از 27:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  26  27  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

تربیت یک داف


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA