انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 17 از 27:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  26  27  پسین »

تربیت یک داف


مرد

 
ادامه بده
     
  
مرد

 
سلام خسته نباشید ادامه ش بزارین دیگه ؟
     
  

 
قربونت برم ما منتظریم ها
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
سلام
عزیزم نمیخوای ادامه بدی؟
ای غریبه باهاش دعوا نکن، سرش داد نزن، باهاش قهر نکن، دوستش داشته باش، اون .....؟
بخاطر تو ، منو فراموش کرد....!!!!!!
     
  

 
قسمت چهل وچهارم
از حموم اومدم بیرون ..حال نداشتم برم دم مغازه ..ولی لباس پوشیدم رفتم سمت مغازه اوضاع عادی بود سر مهتاب خیلی شلوغ بود مهدی تا منو دید گفت مهرداد برو به مهتاب کمک کن من اینجا هستم..رفتم تو بعد سلام شروع کردم به کارم ..دیگه انقدر وارد شده بودم به فروشندگی که سریعتر از بقیه به مشتری ها جنس میفروختم..یه کم که مغازه خلوت تر شد تازه به تیپ مهتاب توجه کردم یه مانتو چسبون خیلی کوتاه که بیشتر شبیه کت بود به رنگ مشکی با یه ساپورت که کونش و بقیه متعلقات جلو و عقبش حتی میتونستی تشخیص بدی چه مدل شرتی پوشیده...اوووف من تمام فکرم و ذهنم الان مهشید بود ولی این چند وقته خیلی به یاد مهتاب جق زده بودم..یعنی میشه من دادن مهتاب ببینم!؟
مهدی اومد پیش ما مهتاب گفت مهدی واقعا مهرداد معرکه است ..نبودی ببینی چه جوری زبون میریخت اصلا از این به بعد مهرداد پیش من میمونه !؟
مهدی خندید گفت شاگرد خودمه دیگه ..بعد گفت حالا ببینم چی میشه ..اون مغازه هم مهرداد لازم داریم..بعد چایی ریختم برای خودم و اومدم برم مغازه بغلی دیدم سعیدم دم در مغازه اش واستاده صدام کرد رفتم پیشش..بلند گفت به اقا مهرداد بهش چایی که تو دستم بود تعارف کردم خندید گفت رفیق اگه تو نبودی الان مخ یه کس فنچ نزده بودم اخ دوباره حرف مهشید شد چه قدر دوست داشتم بشنوم اونم از سعید..گفتم چه خبر ازش گفت هی یه خورده با هاش اس بازی کردم گفته الان خونه فامیلشونه نمیتونه زنگ بزنه ساعت نه رسید خونشون بهم زنگ میزنه ..دوباره همون حس اومد سراغم جدیدا دهنم تند تند خشک میشد اونم فقط موقعی که حرف در مورد خواهرم بود ..سعید ادامه داد گفت مهرداد این دختره خیلی خیلی کسه چه بدنی داره چه پاهایی داری چه رون تو پری داره عجب کمر سکسی داره از اونی هم که فکر میکردم خیلی بهتره اصلا بدنش تازه داره شکل میگیره ..
با حرفهای سعید کیرم خر کیف شده بود تو پاهام احساس سستی میکردم و شونه هام هم رعشه اومده بود سراغش وای چقدر حشری شده بودم انگار نه انگار چند ساعت پیش جق زده بودم وای احساس میکردم یکی داره با دستش پایین کمرم درست بالای خط کونم رو نوازش میکنه ..
سعید گفت اگه تونستی ساعت نه بیا اینجا ..میخوام برای فردا باهاش قرار بزارم ..با حالت شهوتی که داشتم گفتم تو هم خوب مخ زنی ها ...
گفت حالا کجاشو دیدی !؟وقتی پس فردا کردمش بهت ثابت میکنم اقا سعید کیه ..تازه فردا مکانم ردیف نیست وگرنه فردا باهاش تو مکان بودم و دستی به کیرش کشید گفت این سعید کوچیکه رو میکردم تو کون قلمبه اش..
سعید تا حالا جلوی من از این حرکات نمیکرد انگار خواهرم اونو خیلی خیلی حشری کرده بود..
با حرف های سعید بیشتر و بیشتر از همه دفعات قبل حال میکردم و اوجش زمانی بود که تمام جزییات بدن خواهرمو تشریح میکرد ..با اینکه هنوز اونو لخت ندیده بود انگار صد دفعه با هاش خوابیده بود چنان با هیجان از ساق پای خواهرم میگفت که من پیش خودم فکر میکردم مگه ساق پا هام میشه کرد؟
بعد به من گفت مهرداد فردا قرار گذاشتم اگه ردیف کردم تونستم راضیش کنم پس فردا میبرمش باغچه بابا اینا ..فردا خبرش بهت میدم تو هم یه جوری مغازه رو بپیچون هم ببین اقا سعید چه جوری زید مهدی میکنه هم خواستم اینجوری کاری که برام کردی جبران کرده باشم البته اگه دوست داشتی !
با ته په ته گفتم اونجوری که اون منو میبینه تو ضایع میشی !بلند خندید گفت من کارمو خوب بلدم تو قراره یواشکی دید بزنی بدون اینگه صدات دربیاد .....تازه بهتم احتیاج دارم یه چند تا کار هست حالا بهت میگم بعد گفت حالا میتونی بیای دیگه ...گفتم اره بابا .. خیالت راحت بعد حرکت کردم اومدم سمت مغازه با هزار تا فکر جورواجور
وای چقدر خوب شد همه چیز داشت خوب پیش میرفت ..اوایل باور نمیشد مهشید با سعید دوست بشه ..اما دیگه به سعید ایمان اورده بودم یه قدرت خاصی تو حرفهاش بود که با نحوه قدرت کلام مهتاب خیلی فرق میکرد
تو صحبت های سعید جذابیتی وجود داشت که ادمو به وجه می اورد
نفوذ کلامش تو طرف مقابل خیلی تاثذیر گذار بود حتما همینجوری مهشید راضی میکنه میارتش مکان..
رفتم تو مغازه تا نزدیک های ساعت نه مشتری را انداختم به ساعت که نگاه کردم دیدم فقط چند دقیقه به نه مونده بود یاد سعید افتادم که گفته بود مهشید قراره ساعت نه زنگ بزنه حتی فکر زنگ زدن مهشید به سعیدم کیرمو شق کرد رفتم مغازه سعید که دیدم داره با گوشیش صحبت میکنه تا منو دید دستشو به علامت هیس کنار بینیش گرفت بعد با همون دست منو هدایت کرد که رو صندلی بشینم و به مخاطبش پشت گوشی که خواهرم بود گفت مهشید باور کن تو زیباترین دختری هستی که تا حالا دیدم ویه خورده دیگه از خواهرم تعریف کرد بعد برای ساعت سه تو ایستگاه مترو ...قرار گذاشت..
اه مگه قرار نبود مهشید ساعت نه زنگ بزنه هنوز که نه نشده بود انگاز خواهرم بیشتر از سعید عجله داشت..خیلی دوست داشتم از اول حرفهای سعید با مهشید اونجا بودم اخه هم خودم هم کیرم تشنه شنیدن حرف زدن سعید با مهشید بودن..
بستنی
     
  

 
عالیه داستانت خیلی جذابه فقط یکم دیر دیر میای
بوس برات
     
  
مرد

 
عالی
     
  

 
قسمت چهل و پنجم
از مغازه سعید با یه کیر شق و حال شهوتی اومدم بیرون یعنی پس فردا خواهرم میره زیر کیر یه مرد چهل ساله...یعنی واقعا مهشید سن براش مهم نیست فقط قیافه.. یا کیر ؟نمی دونم شاید انقدر فیلم سوپر دیده روش تاثیر گذاشته..
ولی سعید هم خیلی به خودش مطمءنه چون می گفت جوری بکنمش که مزه سکس با من زیر زبونش باشه ..
ساعت نزدیک یازده بود که مهدی بهم گفت تو دیگه برو مهشید تنهاست
بدبخت نمیدونست مهشید داره میره زیر کیر مغازه بغلی ؟پیش خودش چه اینده ای را مهشید تصور کرده بود؟
نزدیک های خونه بودم که مهشید زنگ زد بهم گفتم دارم میام رسیدم خونه اووف ابجیم با یه تاپ بندی دور گردنی که سینه هاش جمع کرده بود و شلوارک تا دیدمش یاد حرف های سعید در مورد اندام مهشید افتادم به دقت به مهشید نگاه کردم زوم بودم روی ساق پاش که گفت مهرداد چیه خشگل ندیدی؟گفتم چرا دیدم ولی همچین داف خوش بدنی که هروز بهتر میشه رو ندیدم؟
خندید گفت راست میگی یعنی من انقدر خوب شده بدنم ؟
گفتم پس چی از یک ماه پیشت خیلی بهتری..
گفت پس یه دقیقه واستا فردا میخوام برم بیرون با اون مانتو کرم قهوه ای که با هم خریدیم ببین چی با هاش میاد ...
اوووف انگار اشنایی چند ساعته با سعید روش تاثیر گذاشته بود ودوباره داشت میشد مهشید سابق دیگه بهش گیر ندادم که کجا میخواد بره چون دوست داشتم اینبار یواشکی سکسشو با سعید ببینم در ضمن دیگه مهشید جلوی من خیلی راحت بود و هر جا که میخواست میرفت فقط اگه بعضی موقع ها منو ادم حساب میکرد یه خبری بهم میداد..
رفت مانتو رو با یه ساپورت پوشید که رنگ کرم بود بهش می یومد مخصوصا که ساپورت کرم رنگش شکل سکسی پاهاشو خوب نشون میداد بهش گفتم چرا با جوراب شلواری نمی پوشی گفت مانتو بازه گفتم یه تیشرت بلند بپوش ..اونم رفت یه جوراب شلواری نازک مشکی پوشید که قشنگ پاهاش از توش معلوم بود بعد با یه کفش فانتزی که خودم براش خریدم و یه روسری مشکی
یه داف تمام عیار شده بود خواهرم ..هرکی که اونطور میدیدتش میخواست بفهمه پشت اون مانتو و ساپورت چه گوشتی هست..اصلا بیننده رو به طرف اندام سکسیش میکشوند ..خودش انقدر با این نظر من حال کرد که بعد از نزدیک سه هفنه دوباره اومد لبمو بوسید ..امپرم از صفر به هزار رسید که احساس کردم سر کیرم خیس شده..دقیقا یه چیزی شبیه اولین باری که با دستاش کیرمو لمس کرد...از وقتی سعید در مورد مهشید با هام حرف زده بود من نسبت به قبل خیلی بیشتر به اندام سکسی خواهرم نگاه میکردم و اون زیر سعید تصور میکردم و کیرمو با این فکر به وجه می اوردم و اونم با یه مور مور و یه حالت قلقلک جواب این تفکر من در مورد مهشیدو میداد.
نشستیم با هم شام خوردیم که مهشید اوپد ظرف رو جمع کنه ببره سمت اشپزخونه دیدم برای گوشیش اس اومد فکر کنم سعید بود چون وقتی خوند نیشش باز شد خواست جواب بده که بهش گفتپ ابچی تو برو من خودم ظرف هارو میشورم بدون هیچ تعارفی گفت راست میگی داداش مرسی و سریع رفت سمت اتاقش ..
من فقط میخواستم سعید زودتر خواهرمو بکشونه مکان و هیچ تاخیر در مورد کرده شدن مهشید پیش نیاد اگه دست خودم بود و یه کم دیگه تابو شکنی میکردم خودم به سعید زنگ میزدم و همه چیزو بهش میگفتم و دعوتش میکردم تو خونمون تا خود صبح مهشید جلوی من بکنه!
البته اگه دروغ نگفته باشم یه چند باری این تصمیمو گرفتم اونم موقع جق زدن این دوروز ولی بعد جق یه چیزی مانع اینکارم میشد ..شایدم از ترس ابروم !اینگه همه بفهمن من بیغیرت شدم یا دم مغازه همه بگن این دختر لاشی خواهر مهرداده اینا مانع من میشد..ولی شهوت قدرتش خیلی بالاتر بود ..
ظرف ها رو شستم رفتم تو اتاقم و با فکر گاییده شدن مهشید خوابم برد صبح با صدای مهشید از خواب بیدار شدم که گفت داداش بیدار شو با هم صبحونه بخوریم اخیش امروز روز اخر مدرسه هست دیگه تعطیلات مون شروع شد امسال دوروز زودتر تعطیلمون کردن؟
گفتم خوب حال میکنیدا ..بعد یه کم حرف معمولی اومدیم سمت خیابون مهشید داشت میرفت سمت مدرسه که برگشت گفت داداش راستی من بعد اظهر میرم با دوستام بیرون ..گفتم خوش بگذره عزیزم مواظب خودت باش فقط زود برگردی ها ..گفتم چشم داداش مهربونم..
اومدم سمت مغازه دیدم سعید داره ماشینشو پارک میکنه ..چه تیپی زده بود اسپرت اسپرت یه کت تک سفید بهاره روی یه شلوار لی خوشرنگ که سنشو جوون تر نشون میدا نزدیکش که شدم بوی ادکلونش فضا رو پر کرده بود..چه بوی خوبی داشت تا منو دید گفت سلام رفیق چطور شدم ..گفتم سلام اقا سعید عالی عالی اینطور که تو تیپ زدی فکر کنم تمام دخترا تو خیابون عاشقت بشن..خندید گفت همشون بزار کنار اینکه من با هاش قرار دارم شاه کس تهرونه...جوووون قربون اون کونش برم من..
حرکت کردیم سمت مغازه و من رفتم تو مغازه و تا ظهر نتوستم بیام بیرون یعنی وقت نشد که بیام مهدی نهار سفارش داد همون تو مغازه خوردیم که سعید اومد صدام کرد منو کشوند سمت مغازه اش بهم گفت حواسم به مهدی باشه ..گفتم باشه بابا خیالت راحت ..گفت داداش خیالم راحته اینا برای محکم کاریه.. و نزدیک ساعت دونیم رفت به سمت قرارش با ابجیم
خیلی دوست داشتم بپیچونم برم دنبالش اپا چون میخواستم اگه سعید تونست مهشید راضی کنه بیاد من فردا به بهانه خریدن لباس عید مدت بیشتری بتونم از پیش مهدی بپیچم و برم سکس خواهرم که این روزها فقط واسه دیدنش زیر کیر سعید لحظه شماری میکردم..
با رفتن سعید دوباره تصورات سکس این دونفر من برد به حال خودم تمام تنم خیس عرق شده بود دوست داشتم برم یه جایی یه جق بزنم ولی تو این چند روز انقدر جق زده بودم احساس میکردم که دیگه هیچ پوستی رو کیرم نیست بهتره بود امروز بهش استراحت بدم فردا با تصاویر زنده جق بزنم..
بستنی
     
  

 
مرسی که این دفعه زود نوشتیعزیزم
یه بوس دیگه برات
     
  

 
قسمت چهل و ششم
نزدیک ساعت پنج بود از مغازه اومدم بیرون دیدم مغازه سعید بسته هست هنوز نیومده بود انگار با خواهر ما بهش خوش میگذشت..برگشتم تو مغازه دیدم مهدی اومد کنارم گفت حواست باشه من برم تا جایی زود برمیگردم..
که همون موقع سعید زنگ زد گفت مهرداد میتونی یه چند ساعت با هم بریم تا جایی بهش گفتم نه ..مهدی الان رفته بیرون بعدش اینجا شلوغه
گفت پس ولش کن میزاریم برای صبح..واستا که اومدم و دست پرم اومدم..بعد گوشیو قطع کرد...ده دقیقه بعد سعید رسید قبل از باز کردن مغازه اش سریع اومد پیش من که مشتری داشتم بهم گفت مهرداد سرت خلوت شد یه سر به ما بزن..همون موقع مهدی رسید بعد احوال پرسی با سعید اومد داخل و به من گفت مهرداد برو به مهتاب کمک کن...من واستادم با یکی از مشتری ها که حساب کردم اومدم برم بیرون برم پیش مهتاب که همزمان مهتاب اومد تو مغازه دنبال من که نا خواسته با هم برخورد کردیم و با تمام وجود سینه هاشو که از روی مانتو چسبون سفت زرشکیش حس کردم انقدر تو فکر مهشید و سعید بودم که چسبیدن به سینه ها مهتاب اونم فقط برای صدم ثانیه به کیرم قوت قلب داد و راستش کرد ..مهتاب گفت ..مهرداد گفت میای کمکم ..گفتم داشتم میومدم..داشتیم میرفتیم سمت مغازه اش دیدم حواسش به مغازه سعید..عجب... سعید دیوث داشت هم خواهر منو میکرد هم خواهر مهدی...اونجور که مهتاب سرشو چرخونده بود امار سعید میگرفت معلوم میکرد حرفهای سعید در مورد مهتاب هم درست بوده...
فقط من نفهمیده بودم چطور مخ زدن مهتاب چند هفته طول کشیده بود
ولی ابجی ما نیم ساعت...
مهتاب که خیلی بدتر از مهشید میگشت...
شایدم ابجی ما تنش و وجودش بیشتر میخوارید...
اخ مهشید دیوونم کردی چقدر امروز در موردت فکر کردم..چقدر برای داف خو ب شدن برای اینده برنامه ریزی کردم..سعید میگفت یکی دوسال دیگه شاه کس تهران میشی...اووووف چی میخوای بشی...
مهتاب زودتر ازمن وارد مغازه شد ..کونش از لای چاک مانتوش داشت بهم چشمک میزد که دیدم یه جفت چشم دارن منو میپان..برگشتم دیدم زن فروشنده که با شوهرش پیش مهتاب کار میکردن با یه نیشخند مو زیانه به طرف من بهم فهموند که من حواسم هست داری زاغ کون صاحبکارمو میزنی ..
منم خودمو جمع کردم رفتم تو وشروع کردم به کار تا ساعت ده همچنان سرمون شلوغ بود اخه چند روز دیگه عید بود ..
نو من دیگه تو جو مشتری و مغازه غرق شده بودم و فراموش کرده بودم سعید با هام کار داره ..داشتم به یه خانم یه رنگ مانتو پیشنهاد میکردم که مهتاب هم اومد کنارم و از بغل من رد شد که به مشتریش جنسو بده جوری بهم چسبوندیم که سینه های مهتاب اینبار مدت بیشتری تنمو لمس کرد و همین باعث شد کیرم راست بشه و یاد ابجیم بیافتم و اینکه زید جدید ابجیم با هوم کار داره....دیگه رو کارم تمرکز نداشتم هرجوری بود یه مانتو به اون خانم فروختم و به مهتاب گفتم الان بر می گردم رفتم پیش سعید که دیدم دوتا اقا مسن مشتریشن که با دیدن من گفت خسته نباشی الان میان ...گفتم جوون تو نگاه خیلی شلوغیم الان فقط برای چند دقیقه اومدم بیرون ..گفت برو نیم ساعت دیگه بیا هم تو راحت باشی هم من مشتری هامو راه بندازم..
برگشتم تو مغازه ولی فکر مهشید و حشری شدنم نمیذاشت رو کارم تمرکز داشته باشم..هر جوری بود نیم ساعت که اندازه طول روز برام زمان برد
گذروندم یه کم مغازه خلوتر بود اومدم پیش سعید اون هنوز یه مشتری داشت که داشت با هاش حساب میکرد رفتم ااون گوشه تا کار سعید تموم بشه سعید هم وقتی اومد سمتم با خنده بهم گفت اقا مهرداد فردا داش سعیدت زید رفیقتو میزنه زمین..
با این جمله سعید دوباره رعشه ها ولرزش های و هیجان و اون استرس اومدن سراغم و کیرم وضعیت نیمه شق به خودش گرفت که با هر جمله سعید در مورد خواهرم قد بکشه چون اون اینروزها تشنه کرده شدن مهشید توسط سعید چهل ساله بود...
گفت مهرداد نبود ببینی این فنج چه تیپی زده بود دلم میخواست همونجا تو خیابون بکنمش...اوووف چه قدو بالایی داره این دختر یه کون بی نظیر..جوووون فردا چه کونی بکنیم ما...با
حرفهای سعید تمام تنم داشت میلرزید یعنی من چیکار کردم خواهرمو دارم میفرستم زیر یه کیر چهل ساله..
گفتم یعنی راضی شد بهمین زودی با تو بیاد مکان ...
گفت مکان که نه...بهش گفتم فردا بیا با هم بریم یه دوری بزنیم من یه باغچه ای دارم باید به درختاش اب بدم بیا با هم بریم هم صفا هم باغبونی..
من برای ظهر با هاش قرار گذاشتم اما اون مثل اینکه باغبونی زیاد دوست داره چون خودش برای ساعت ده ونیم صبح قرار گذاشت تا به قول خودش وقت بیشتری با هم باشیم...
گفتم تا اونجا که دوساعت راهه میخوای ببریش اونجا..
گفت اولا:نزدیک یک ساعت راهه..دوما: تنها مکان موجود خوبه که دارم..
سوما:اونجا انقدر راه دسته که تو میتونی بدون اینکه دیده بشی میتونی یه سکس از فاصله چند متری ببینی...
میبینی اقا مهرداد من به فکر شما بودم که دارم دختر مردمو میارم اونجا..راستی برای فردا کاراتو ردیف کن که بتونی بیای...
گفتم مشکلی نداره من فقط ساعت چند باید بیام...
گفت تو ساعت یه ربع به هفت صبح بیا بیرون مجبورم خودم تو رو اونجا برسونم بعد بیام دنبال مهشید ..
گفتم حل داداش..دمت گرم که منو هم داری میبری...
گفت :بهت گفته بودم که اگه کمک کمی بهت یه حال مشتی میدم..
مهرداد دیر نکنی چون اگه دیر کنی پن دیگه نمی تونم تو رو برسونم برگردم چون دیر میشه پس سعی کن سر وقت بیای که این فیلم سوپر زنده رو از دست ندی..گفتم خیالت راحت ..درحالی که سعی میکروپ سعید کیر شق شده منو نبینه گفتم پس من زودتر برم به مهدی بگم که صبح نمیام..
سعید با یه لبخند راهیم کرد و گفت من ببندم برم بخوابم که فردا کلی کار دارم
من رفتم مغازه که مهدی تا منو دید گفت مهشید زنگ زد که بری خونه برو داداش ما خودمون میبندیم..گفتم فقط یه چیزی من فردا میرم خرید عید از این چیزا..گفت باشه فقط تا بعد اظهر خودتو برسون که میدونی چه وضعیتیه!
گفتم خیالت راحت من سر غروب اینجام..
خداحافظی کردم اومدم ..داشتم به این فکر میکردم مهشید ما هم عجب هفت خطیه..به مهدی زنگ میزنه که مثلا من تو رو یادم هست...نمیدونم شاید میخواد همه دوست پسراشو حفظ کنه..چون میدونم هنوز با محسن اس بازی میکنه
و این پسر عموی خشگل ما رو تو اب نمک خوابونده..
به امید دیدن سکس فردا راهی خونه شدم اما انگار پاهام نای رفتن نداشتن یه حس رخوتی توی تنم حس میکردم..انگار فقط کیرم زنده بود چون اصلا قصد خوابیدن نداشت و همینطور ایستاده داشت با من همراهی میکرد که اخ جون فردا کون دادن خواهرتو به یه مرد چهل ساله میبینیم؟؟
و با مور مور شدنش منو تو تصمیمی که گرفته بودم تشویق میکرد
اخ رسیدم خونه و ابجیم یه تاپ پیراهنی با یه دامن کوتاه اومد استقبالم
اوووف ابجی فردا قراره این کونت که داره دامنتو جر میده یکی خود کونت جر بده...
بستنی
     
  
صفحه  صفحه 17 از 27:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  26  27  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

تربیت یک داف


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA