شروع به بوس کردن لپ های کون خواهرم کردم و شهوت که دوباره تو من موج میزد..گفتم جوووون اقا سعید اینتو کرده اخ مهشید جون کونت اقدر خوشگلو و خوش استیله که هر پسری رو حشری میکنه بعد قاچ کونش باز کردم که مهشید یه اخ گفت بعد ش گفت یواش داداشی..سوراخ کون خواهرم فقط یه کم قرمز شده بود زبونمو بهش رسوندم با جوون جووون گفتن شروع به لیس زدنش کردم ..گفتم مهشید جوون کیر سعید چقدری بود...مهشید هم که معلوم بود داره حشری میشه گفت اخ نمیدونی مهرداد چقدر کلفت بزرگ بود اصلا نمی تونی فکرشو بکنی خیلی هم خوشگل بود..گفتم اوووف ابجی تو چطور کیر به اون کلفتی تو کونت جا کردی..خواهرم با صدای حشری گفت ...سعید جوون جا کرد گفتم که به کارش وارد بود..گفتم اخ قربون سعید جون برم که به ابجی ما حال داد..مهشید که شهوتش بیشتر شده بود گفت اخ داداشی بلیس که خوب میلسی جای کیر سعید جووونو اخ مهرداد نمیدونی چند بار منو ارضاء کرددر حال لیس زدن بودم گفتم پس خیلی خیلی حال کردی..گفت اره داداشی ..سعید خیلی جذاب و خواستنیه..زبونمو به انتهای باسنش و نزدیک کسش که حالا که ابم انداخته بود رسوندم و یه لیس محکم به کسش که تقریبا نصف بیشترش تو دیدم بود زدم..اینبار قشنگ مزه اش که به شوری میزدو قشنگ حس کردم و تو اون لحظه یه دسر خوشمزه برای بعد شامم بود..خواهرم با نفس زدنو تند تند بلندش بهم میفهموند داره حال میکنه..بعد چند ثانیه داد زد اخ خوب بخورش کس لیس خودم چقدر دلم برای این زبونت تنگ شده بود..داداشی کس لیس خودمی نوش جونت..نبودی ببینی چطور سعید جون داشت ابجیتو میکرد..اخ که اگه تو بودی حتما بیشتر بهم حال میداد..سه دقیقه بعد خواهرم لرزید و برای چندمین بار تو اونروز ارضاءشد..بغلش کردم بردم حموم خوب شستمش ..دیگه نا نداشت باسنشم هم ماساژ دادم اوردمش تو اتاقش پماد مالیدم به سوراخ کونش و پتو رو کشیدم روش از اتاقش اومدم بیرون ..خودم برگشتم حموم و یه جق با تصاویر سکسی اونروز که دیده بودم زدم و به امید دیدن یه سکس دیگه از خواهرم از حموم زدم بیرون..رفتم تو اتاقم..صبح وقتی پا شدم مهشید هنوز خواب بود ..اومدم سمت مغازهانقدر هضم اتفاقهای روز گذشته برام سخت و البته شیرین بود که اصلا به تیپ خیلی سکسی مهتاب توجه نکردم..یه ساپورت جدید از این راه راه که با خط های مشکی سفید عمودی یه جلوه دیگه از ساپورت به ادم نشون میدن....و یه مانتو کوتاه که راحت میتونستی باسنشو حس کنی..یه کم ک زمان گذشت دوباره یاد دیروز افتادم و کیرم دوباره شق شد..و ظهر رفتم پیش سعید ...سعید هم خیلی جذاب تر از اون چیزی که من دیده بودم از سکسش با مهشید برام تعریف کرد..انقدر جذاب تعریف میکرد که دوست داشتم همون کف مغازه اش یه بالش میزاشتم و دراز میکشیدم و با دستم با کیرم بازی میکردم و سعید هم هی برام تعریف میکرد..محو حرفهای سعید شده بودم که یه دفعه گفت مهرداد یه چیزی میگم بین خودمون باشه..با ناراحتی گفتم دمت گرم دیگه اقا سعید ...گفت مهرداد جون اخه این خیلی مهمه...بعد حرکت کرد سمت در مغازه و اونو بست...نمی دونم چرا با حرف اخر سعید انقدر استرس گرفته بودم..استرسم اینبار با هیجان نبود فکر کنم با چاشنی یه کم ترس...احساسم بهم میگفت هر چی که میخواد بگه در مورد مهشیده....نمی دونم چرا انقدر حس بدی پیدا کرده بودم..
پنجاه یکمدهنم خشک شده بود سکوت کردم تا سعید حرفشو بزنه..گفت مهرداد نمی دونم چرا دارم بهت اعتماد میکنم درسته رفیقمی و یه چند تا حرکت با هم زدیم و لی این موضوع خیلی فرق میکنه..قبلا بهت گفت بد تو دلم نشستی ولی خوب حواستو جمع کن این قضیه شوخی بردار نیست..بعد دوباره رفت سمت در مغازه و یه نگاه به بیرون انداخت و در مغازه رو قفل کرد...اومد سمتم..گفت مهرداد اصلا دیروز با این مهشید سکس کردم همش تو ذهنم هست خیلی بهم حال داد من عاشق کون دختر تو این سن و سالم هم اونو تازه فهمیدن شهوت چیه هم من قدر اون کونو میدونم..اما من دیروز با دیدن کس تپل این دختره داشتم دیونه میشدم خیلی سعی کردم تا تونستم جلوی خودمو بگیرم ..اخ اصلا به سنش نمی خوره همچین کسی داشته باشه..مهرداد اینجور دخترا خیلی حشری هستن اصولا بهشون میگن گرم مزاج..ولی از این مدل کس ها کمتر کسی داره..تو نمیدونی این از اون کسهایی که خودشون کیرو میکشن تو ..عین یه نهنگ میموند که شکارشو میبلعه..اوووف انقدر این کس ها حال میده بکنیش هر چقدر اندازه کیرتم باشه قبول میکنه...اوووف دیدی کونشم همینطوری بود سوراخ به اون کوچیکی همیچین با ولع کیرمو کشید تو خودش احساس میکردم کیرم تو کونش گم شده..اصلا خود مهشید دیدی چقدر حشریه ..دوست داشت کیرمو قورت بده..تصمیم گرفتم یه چند باری بهش خوب حال بدم تا قشنگ شیفته سکس با خودم کنمش بعد پرده اش رو خودم بزنم..قفل کرده بودم..وای عجب گوهی خوردم که امار مهشید به سعید دادم..وای غلط کردم خودم خواهرمو فرستادم زیر کیرش...وای اگه پرده کس مهشیده بزنه..وای جواب پدر ومادرمون چی بدیم ..اصلا چطور با این قضیه کنار بیام...تمام تنم خیس عرق شده بود..کیرم اینبار که من با حرف های سعید احساس سرما میکردم مچاله شده بود و پشت شرتم پناه گرفته بود و فکر کنم همه کیرم تو کلاهکش جمع شده بود عین یه لاک پشت که تو لاک خودش میرفت..خودم وضع خوبی نداشتم به زور خودمو کنترل می کردم که جو اونجا رو تحمل می کردم و انگار فشارم افتاده بود ..سعید گفت نظرت چیه..من که نمیتونستم اصلا حرف بزنم تمام قدرتم جمع کردم تا یه جوری پشیمونش کنم..گفتم:بابا خل شدی دیونه دختره می افته گردنت اصلا اگه پدر ومادرش ازت شکایت کنن پدرتو در میارن و هزار تا حرف دیگه...و هی گفتم گفتم...که سعید یه دفعه وسط حرف هام گفت چه خبره ته..چی میگی..اولا عمرا نتون دختره بندازن گردنم...دوما بار اولم نیست یه یکی دوباری پرده دختر زدیم..سوما من مشکلم فقط اینه که وقتی پرده اش رو زدم خر نشه فاز عاشقی بگیره و به خاطر اینکه زن ما بشه بره به خانواده اش بگه..با تعجب گفتم بار اولت نیست...قبلی هارو چطوری پیچوندی..گفت من اصلا کسی رو نپیچوندم تازه اونا خودشون خواستن که پرده اشون من بزنم ..گفتم یعنی وقتی پرده اشون زدی ..رفتتن دنبال زندگی شون...خندید گفت پسر تو چقدر شوتی...مگه میشه اقا سعید انقدر گاگول باشه و به این راحتی گاف بده..گفتم پس چیکار ردی...گفت:پسر داییم تو شهرک غرب یه مطب داره اینجور موقع ها هم زحمت منو میکشه ...اون دو تا دخترم بردم پیشش پرده هاشون دوخت..بعدش تازه از این دکتر پیزوری ها نیست جوری به کارش وارده که اصلا نمیتونی بفهمی این کس قبلا توش کیر رفته...یه حرفه ای تمامه...تازه بعد اینکه اونجا رو دوخت بعد چند وقت جای بخیه هاشم با لیزر از بین میبره..گفتم یعنی هیچ کس نمیتونه بفهمهگفت اون دوتا دختر الان ازدواج کردن و به خوبی دارن زندگیشونو میکنن...مگه اینکه داماد به دختر شک کنه وببرتش پزشک قانونی..که اینم احتمالش یک در هزاره...تازه دارم بهت میگم این دکتر ما خیلی به کارش وارده بعضی از این دکترا وقتی میدوزن دختره رو یه چند روز قبل ازدواج دوباره میارن و یه کیسه کوچولوی خون پشت پردشون براشون میزارن که داماد شک نکنه..ولی پسرداییم جوری کسو میدوزه که اصلا نیازی دیگه به اینکارا نداره همون که شب عروسوش کیر دید دوباره خون میاد ازش..گفتم مگه میشه خوب وقتی عمل کنه تابلو میشه ...گفت نه بابا عملش یه ساعتم نمیشه اصلا سرپایی بعدشم راحت میتونه به کارای روز مراش برسه...با حرفهای سعید فکرم مشغول شده بود درسته که ماجرای دوختن پرده رو برام گفت ولی باید مهشیدو ازش دور می کردم ..اصلا اونروز ترس برم داشته بود همش تصویر بهزاد و پدر ومادرم می اومد تو ذهنم و ترس اینکه اگه بفهمن من به مهشید توی این راه کمک کردم..با حرف سعید که گفت حالا نظرت چیه...نمی دونم چم شده بود ولی دیگه نصحیتش نکردم واز این کار منعش نکردم.. گفتم چی بگم ظاهرا خودت واردتری هر کاری که صلاح میدونی انجام بده...گفت خودم که تصمیمو گرفتم میخوام پردشو بزنم ولی باید یه کاری کنم که دلبسته من نشه فقط تشنه کی م بشه..یه دو سه ماهی تحمل میکنم بعدش خوم پرده شاه کس اینده تهران افتتاح میکنم...تازه دیدی دیروز موقع سکس چه جوری میگفت کسم مال ت..فقط مال ت سعید جون...اخ من بمیرم برای کست مهشید جون بعد یه دستی به کیرش کشید به عشق کس خ اهرم...منم که دیگه فضای اون مغازه برام غیر قابل تحمل بود اومدم بیرون تصمیم گرفتم برای نهار برم پیش ابجیم تا شاید تونستم با یه نقشه خوب بدون اینکه سعید بفهمه مهشید خواهرمه!!! اونو ازش دور کنم..دوتا نهار گرفتم رفتم سمت خونه حالم خیلی بد بود مدام حرفهای سعید تو گوشم بود و این جمله اخرش که تصمیمو گرفتم خودم پرده شو میزنم هی تکرار میشد تو ذهنم و منو داشت ازار میداد و به شدت منو از اینکاری که کرده بودم پشیمون...
قسمت پنجا ه دومرسیدم خونه خواهرم تو سالن نشسته بود با همون پیراهن سر مه ای زیپ دار که البته نصف زیپش پایین بود تا سینه های خوشگل رو به رشدشو تو معرض دید قرار بده یه شلوار کوتاه چاک دار زرد رنگ هم پوشیده بود و کون قلمبه اش چند برابر میکرد انگار هیچی تنش نبود چون وقتی راه میرفت لپ های کونش چنان بالا پایین می رفتن که دوست داشتی با دستات فشارشون بدی..اومد سمتم غذا رو از دستم گرفت و گذاشت رو میز ..موقع راه رفتن من فقط کونشو نگاه میکردم که با ادم حرف می زد..بلند گفت مرسی داداشی..من که با دیدن کون خواهرم حال بد چند دقیقه قبلم فراموش کرده بودم گفت فدات خوشگله کباب بزن به بدن تا گوشت بشه بره به کونت..خندید و یه قری به کونش داد گفت مگه این کوچیکه..گفتم هر چی بزرگتر بهتر..خندید گفت به قول خودت همینجوریش کلی کشته مرده داره..بعد با پرویی تمام گفت حالا اگه بچه خوبی باشی میزارم یه کم ببوسیش..گفتم تو باید از خداتم باشه..اومد سمتم گفت اره چون داداشیم کس لیس خودمه...خواهرم انگار تنهایی با خودش زیاد ور رفته بود چون حشر بودن از سر صورتش می بارید خیلی بهتر از دیروز راه می رفت بهش گفت جا اوووف اقا سعید بهتره..گفت اره ولی هنوز درد میکنه فقط دیگه کمرم درد نمیکنه...سعید ناکس چه جوری کرده بود که زده بود به کمرش...گفتم حالا از این شازده چه خبر ...گفت:قبل از این که تو بیای با هاش صحبت کردم چون چند روز مونده به عید گفته یه بار دیگه هم ببینیم ..وای دوباره یاد حرف های سعید که میخواست پرده کس خواهرمو بزنه افتادم خواستم مهشید از دوستی با هاش منع کنم اومدم چیزی بگم که ادامه داد..داداشی هنوز درست نمی تونم راه برم وگرنه برای ظهر با هاش قرار میزاشتم اخ مهرداد نمی دونی چقدر هوس تنشو کردم..گفتم پس این همه دردی که بعدش داشتی بازم حاضری بری پیشش و زیرش بخوابی...خواهر من با گستاخی تمام گفت پس چی .واقعا داداشی خیلی بهم حال داد تازه سعید گفته یه چند بار دیگه عادت میکنم و خیلی بیشتر بهمون حال میده..این جور حرف زدنو از مهشید انتظار داشتم چون تو این چند وقته بهم نشون داده بود که خیلی بی پروا و سو استفاده گره...و اونروز هم موقع کون دادن به سعید با حرف های که شهوت بالاشو نشون می داد..و رشد ش در راه داف سکسی شدن نشون می داد ..گفت مهرداد خیلی دوست دارم موقع شکس با سعید تو هم پیشم باشی و خوب ببینی سعید با اون کیر کلفتش چطوری خواهرت جر میده..اه این دختره چقدر پرو شده مثلا داریم نهار میخوریم با حرف هاش کیرمو دوباره راست کرد...و تمام حرف هایی رو که تو ذهنم برای پشیمون کردن مهشید از دوستی با سعید جمع کرده بودمو فراموش و پیش خودم گفتم حالا که نمیخواد پرده شو بزنه بزارم فقط تا عید با هم باشن...بازم کیرم برام تصمیم گرفت انگار تحقیر کردن ابجیم باید به چیز های که جدیدا ازشون لذت میبرم اضافه کنم..اصلا رفتار جنده موابانه خواهرم نسبت به کیر مردم پیش من تو وجودم یه اتیشی به پا می کرد..که یه حسی همون لحظه می گفت بزن تو دهنش..اما کیرم بهم می گفت می بینی چه داف جنده ای تربیت کردی ...و عین ابی می موند که میریختی تو اتیش...شهوت دیگه تمام تعصب و غیرت منو نسبت به خواهرم از بین برده بود ...نشستم کنارش بغلش کردم با همه حس حقارت گفتم ابجی جون من با سعید یه جور دیگه رفیقم دوست ندارم بفهمه اما فرصت زیاده تازه کون تو خیلی هارو میکشه سمتت ...و با هر غریبیه ای که خواستی حال کنی من در خدمت شما داف خوشگل هستم...بعد برگشتم سمت غذا و نهارمو خوردم مهشیدم رفت سمت اتاقش و زود برگشت..انگار اونم داشت از تحقیر من لذت می برد گفت بیا کس لیسم ..بیا داداشی بیا جای کیر سعید جون پماد بزن ولی اول خوب باید محل کیر سعید جوون خوب لیس بزنی و رفت سمت مبل و شلوارک شرتشو حتی و پیراهن و سوتینشو..ولخت مادر زاد دراز کشید و کونشو به سمت سقف قمبل کرد..من برای خوردن دسر رفتم و شروع کردم به لیس زدن کونش بعد طبق عادت سمت کسش که مهشید برگشت و پاهاشو باز کرد و سر منو کرد تو کسش و منم حسابی براش لیس زدم و اونم منو تشویق به لیس زدن کرد و اینبار گفت مهرداد جون یه کم سینه های ابجیتو بخور...و من هم اطاعت امر کردم..بعد خواهرم که حشری شده بود خودش دست انداخت و شلوارمنو در اورد و کیرمو کشید بیرون وای باور کردنی نبود مهشید داشت برام ساک میزد چقدر تو دهنش کیرم حال میکرد ..با خند های شهوانی میگفت منم کیر لیس داداشم..مهرداد جون خوب ساک میزنه خواهرت..با همه حشر و شهوت و حس بی نظیر سکس نزدیک ارضاء سرشو کشیدم عقب گفتم اره ابجی کس من..من دوست دارم تو فقط بدی...جووون و اب کیرم با تمام قدرت پاشید رو سر و صورت و سینه های مهشید ...مهشید که با دیدن اب کیر من دیونه شده بود گفت زود کس لیس من به کارت ادامه بده که کسم اتیش گرفته و منم با لیس زدن کسش اونو ارضاء کردم و به حمام و تکرار کاراهای روز قبل و مالیدن پماد..و راه افنادم برم سمت مغازه برام باورش سخت بود ولی مهشید برام ساک زده بود و چقدر هم بهم حال داد ..دیگه مثل قبل فکر نمیکردم ...که خودم با خواهرم سکس نکنم و از دیدن سکسش با دیگران لذت ببرم با ساکی که سر ظهر برام زد یه حسی بهم میگفت خودتم اونو بکن حیف اون کون نیست...دیدی ساک زدنش چقدر بهت حال داد ...حتما کونش بیشتر بهت حال میده..اصلا امتحانش ضرر نداره..تمام طول راه کیرم تا خود مغازه از فکر سکس با خواهرم شق بود ..انروز دوباره از تو مغازه چند تا لباس و مانتو و دوتا لباس مچلسی و یه ساپورت راه راه درست مثل مال مهتاب برای ابجیم برداشتم..یعنی هر چی کار کرده بودم که هیچ یه چیزیم از جیبم گذاشتم تا خواهرم یه داف خوب بشه..تا شبش هیچ اتفاقی نیافتاد فقط سعید که بهم خبر داد با مهشید برای فردا قرار داره و مکان نداره شاید تو ماشینش فقط یه حال کوچولو کرد...بعد ادامه داد قرارمون یهویی شد وگرنه مکان رو ردیف میکردم...وای این مهشید واقعا دیگه مارو حساب نمیکنه قرار شد منم تو جریان بزاره ..نمیدونم شاید به خاطر این فردا قرار گذاشت چون پدر مادرم شبش می اومدن...یا شایدم لذت حال کردن با سعید و خوابیدن زیر کیر کلفت سعید...داشت از سعید خیلی خوشم می اومد منو تو جریان تمام کاراش میذاشت...شب رفتم خونه و اینبار فقط کون مهشید ماساژ دادم و بعد پماد زدم...وقتی کارم تموم شد مهشید برام از قرار فرداش گفت...
پنجاه و سومصبح رفتم در مغازه تمام فکرم شده بود مهشید و سعید.نکنه این پسره زود خر بشه پرده خواهرمو بزنه ..وای یعنی چی میشه...و هزار تا فکر دیگه ..قرار اونروز منو عصبی کرده بود هی میترسیدم سعید کار دستمون بده ..فقط یاد حرفش می افتادم که یه چند و قت بعد که به کیرم خوب عادت کرد پرده شو میزنم دلم گرم میشد ولی دوباره لاشی بازی خواهرم که نشون میداد کیر سعید خیلی دوست داره کار دستم نده و سعید وسوسه نکنه دوباره عصبیم میکرد...سعید هنوز تو مغازه اش نیومده بود..فکر کنم ساعت یازده قرار داشت ترجیح داده بود نیاد و از خونه بره سر قرار...یه چند بار وسوسه شدم بهش زنگ بزنم و امارشو بگیرم..حالا ساعت دوازده بود ..دلم مثل سیر و سرکه میجوشید خواستم به مهشید زنگ بزنم ..ولی نه شاید گوشیش کنار سعید باشه یا هر چیزی ممکنه باعث سوتی بشه و سعید بفهمه من برادر مهشید هستم..اومدم بیرون مغازه قدم میزدم و زل میزدم ته خیابون ..شاید سعید زود از قرار برگرده..و همونی بشه که خودش گفت جا نباشه یه کم لاس تو ماشین بزنن و بیان...کاش یه جوری دیشب این قرارو بهم میزدم...وای امشب پدر و مادرم هم برمیگردن..وای اگه مهشید ...دیگه نمیخواستم راجبش فکر کنم حتی یه بار مهتاب اومد بیرون گفت منتظر کسی هستی...با لکنت گفتم نه...همینجوری اومدم اینجا واستادم..یه کم هوا بخورم ..چقدر دلم میخواست سعید زود برگرده..از نگرانی زیاد دلشوره عجیبی گرفته بودم همش منتظر بودم یکی الان یه خبر بدی بهم بده...رفتم داخل مغازه اصلا حس اینو نداشتم برم خونه و هی فکر میکردم برم خونه با صحنه بدی مواجه میشم...پس منتظر شدن تو همون مغازه رو ترجیح دادم..ساعت بیست دقیقه به یک بود که سعید بهم زنگ زد ...وای خدا..یعنی چی شده.خودمو جمع کردم جواب تلفنشو بدم گفتم جانم داداش:گفت مهرداد میتونی خودتو یه جا برسونی....با این جمله کلی استرس بهم وارد کرد گفتم:چی شده خندید گفت چرا باید چیزی شده باشه ..داداش لازمت دارم میتونی بیای یا نه...گفتم اره حالا خوب برام میگی گفت زیاد نمیتونم حرف بزنم مهشید تو رستوران نشسته منتظره پس خوب گوش کن و وسط حرفم هم نپر...گفت:بعد نهار میخوام ببرمش تو یه ساختمون نیمه کاره که مال دامادمونه که شهرداری به خاطر تخلف فعلا جلوی ساختشو گرفته و نگهبانش هم دامادمون با خودش برده خونشون تا به خونه تکونی و شستن فرش ها به خواهرم اینا کمک کنه تو خودتو به این ادرس برسون فقط حواست باشه تا من یه حالی با این دختره بکنم مواظب باش کسی تو ساختمون نیاد ..البته خیالت راحت من با دامادمون هماهنگم...تو ولی خوب مراقب باش یه موقع همسایه ای کسی ...تا مورد مشکوکی دیدی بهم زنگ بزن...فقط حواستم خوب جمع کنی که این دختره مهشید متوجه حضور تو نشه...سریع با حرفهاش حالم از این رو به اون رو شد...گفتم چشم داداش خیالت راحت الان میرم به اون ادرس ...گفت رسیدی اس بده...با یه کیر راست و شق حرکت کردم سمت محل قرار اصلا به این فکر نکردم کار خواهرم به کجا رسیده که حتی حاضر تو سا ختمون نیمه کار ه بده من فقط اینو خوب فهمیده بودم که خواهرم عاشق کیر سعید شده بود چون چنان از سکس با سعید با لذت تعریف میکرد که دیگه حدسش که عاشق کیر سعید بود اسون بودرسیدم به اون ادرس یه ساختمون چهار طبقه بود که با گونی های پلاستکی ابی پایینشو بسته بودند..ساختمان درست وسط کوچه بود که بغلش هم دوتا ساختمون چند طبقه بزرگ بود که اون وسطشبا نمای نیمه کاره خودنمایی میکرد...کوچه رو نگاه کردم و با حتیاط وارد ساختمون شدم یه چرخی زدم و تا طبقات بالا رو برسی کردم و به سعید اس دادم سعید هم اس داد که تا ده دقیقه دیگه اونجا هستند...دل تو دلم نبود داشتم بازم دید زدن سکس خواهرو تجربه میکردم ولی اینبار یه جور متفاوت دیگه ...یعنی نگهبان بزارش بودم...همون همکف یه اتاقک کوچیک بود که درش قفل بود ولی طبقه اول یه اتاق رو به خیابون بود که پنجره هاشو با همون گونی ابی رنگ پوشنده بودند و یه در هم با اون گونی براش درست کرده بودند که یه چند تا قابلمه یه تلوزیون یه دی ویدی ویه پیکنیکی و یه دست رخت و خواب توش بود پس نشون میداد که اتاق نگهبان ساختمون اینجاست و طبقه اول برای نگهبانی بهتر انتخاب کرده...اگه سعید با خواهرم تو این اتاق سکس کنه من راحت میتونستم ببینم و از اونجایی که تمیزترین جای ساختمون بود شک نداشتم که همونجا این اتفاق میافته...سعید بهم اس داد داریم میام تو من یه نگاهی به خیابون انداختم گفتم بیاید و خودم از تو طبقه دوم داشتم امار میگرفتم اول مهشید گونی رو کنار زد اومد داخل بعد حدود سه دقیقه سعید اومد...خواهرم بایه مانتو سرمه ای کوتاه که کمربند داشت همون تیپی داشت که سعید بار اول مخشو زد با این تفاوت که یه شال قرمز رنگ سرش گذاشته بود که بیشتر موهاش بیرون بود ویه ساپورت اسپرت مشکی با یه کتونی صورتی رنگ...دست سعید گرفت و با هم پله های ساختمون که با اجر درست شده بود اومدن بالا از سرو صداشون فهمیدم رفتن تو اتاق نگهبانی بعد پنج دقیقه منم خودمو به اونا رسوندم درست پشت در اتاق و گونی پلاستیکی که چند تا سوراخ روش زده بودم تا یک باره دیگه یه دلی از عزا دربیارم...هیچ فکرشو نمیکردم روز به اون پر استرسی به همچین عشق و حالی برسه ویه سکس جالب و زیبای جدید دیگه از خواهرم ببینم...
قسمت پنجاه چهارمصدای مهشید میومد که میگفت سعید یه موقع کسی نیاد..سعید گفت نه عزیزم خیالت راحت اینجا امن امن..از تو سوراخ یه نگاه به داخل انداختم سعید خواهرمو بغل کرده بود وداشت لباش میخورد و از روی مانتو داشت سینه هاشو میمالوند به چند ثانیه نکشید که صدای خواهرم در اومد که میگفت اخ سعید جون نمی دونی چقدر دلم برای دستات تنگ شده بود اخ سعید جون عاشقتم چقدر بوی خوبی میدی دوست دارم ..سینه هام بمال من فقط مال تو هستم..سعید با جون جون گفتن هم جواب مهشید میداد هم کارشو ادامه میداد ..بعد چند دقیقه مهشید هم از رو شلوار دستشو به کیر سعید مالوند و گفت سعید جون دربیار...سعید باز هم کرمش گرفت گفت چیو..مهشید که دوباره خر حشر شده بود گفت کیرتو میخوام نفسمو میخوام..سعید شلوارو شرتشونصفه کشید پایین بعد کیر کلفتش مثل یه فنر پرید بیرون.گفت بیا عشقم نفست منتظرته..خواهر حشری من خم شد و روی زانو هاش نشست یه جون گفت بعد سر کیر سعید چند تا بوس کرد و هی میگفت جون ..چقدر دلم برات تنگ شده..و شروع به ساک زدن کرد بعد هر چند بار زبونشو میکشید به سر تا سر کیر سعید و اونم بهش اشاره میکرد که تخماشم بخوره و مهشید هم همینکارو میکرد و با درامدن صدای سعید که میگفت جووون بخور مهشیدم افرین این کیر فقط مال خودته جووون ..مهشیدم با سرعت بیشتری به کارش ادامه میداد..ناکس سعید معلوم نبود چیکار میکرد که انقدر دیر ابش میومد اگه من بود با این ساک زدن مهشید ده بار ارضاء شده بودم..سعید که حسابی از ساک زدن مهشید لذت برده بود اونو بلند کرد..منم با این تصاویر دیگه امار گرفتن ول کرده بودم فقط فقط مجذوب این سکس بینظیر شده بودم..خواهرمو برگردوند وساپورتشو کشید پایین و بعد شرت بندی صورتی رنگ خواهرمو که روی ساپورتش که حالا تا زانوهاش پایین بود گذاشت و رفت تلویزیون از اون میزی که اونجا بود برداشت و میز که بیشتر شبیه چهار پایه بود گذاشت وسط اتاق و به مهشید اشاره کرد که رو میز خم بشه ابجیم هم قمبل کرد سعید هم ژل مخصوصش دراورد و یه خورده مانتو خواهرمو بالا زد بعد خوب سوراخ مهشید اماده کرد بعد بلند شد و کیرشو تنظیم کرد ..چه منظره زیبایی من داشتم صفر زن خواهرم کیرشو درست از وسط چاک مانتو خواهرم هدایت کرده بود سمت سوراخش..سعید یواش یواش هول داد تو مهشیدم هی اخ اخ میکرد که سعید دستو گرفت جلو دهن مهشید گفت عشقم جیغ نزن اینجا تابلو اگه دردت اومد دست منو گاز بگیر..بعد محکم دستشو گذاشت جلو دهن مهشید و کیرشو یه هول داد به مهشید که خواهرم پرید جلو و معلو بود داره دست سعید گاز میگیره سعید با اون یکی دست قدرت مندش ابجیمو نگه داشت و شروع به تلمبه زدن کرد که به مهشید اشاره کرد تموم شد دستمو بردارم دیگه درد که نداری ..مهشید با تکنون دادن سرش به سعید فهموند که میتونه دستشو برداره ..سعید دستشو برداشت و تلمبه میزد و میگفت جوون چه کونی اخ چقد توش داغه مهشید تو شرایط شهوت نگه میداشت تا دردشو فراموش کنه..مهشید بعد چند دقیقه که مزه کیرو داشت میچشید به سعید گفت عزیزم سینه ام رو بگیر بمالش بعد یه کم صاف شد که باعث شد سعید متوقف بشه و بعد دست انداخت کمربند قهوه ای کلفت مانتوشو شل کرد و دکمه بالای مانتوشو باز کرد و همون پیراهن سرمه ای دیشب تنش بود زیپ اونم داد پایین وسینه هاشو از سوتین ازاد کرد ..و دوباره قمبل کرد و دستای سعید گذاشت رو سینه هاش ..وای خواهرم چه جنده حرفه ای شده بود اگه امکانش بود حتما از این صحنه عکس میگرفتم کیر سعید از لای چاک مانتو خواهرم تو کونش بود و دستاش روی سینه های بود که از بالای مانتوش زده بود بیرون...مثل زندانی های میموند که دستشون از پشت میله ها بیرونه..این صحنه برای من خیلی دوست داشتنی شهوت برانگیز بود و غیر تکراری و منو که دیگه داشتم تخته گاز خواهرمو لاشی میکردم این تنوع خیلی هوس انگیز بود و سکس با لباس یه تجربه جدید...سعید سرعت تلمبه هاش زیاد کرده بود و با قدرت بیشتر تو کون مهشید میزد...و اونم که تمام حشری شده بود از شهوت مهشید استفاده میکرد و بهش میگفت مهشید جوون بهت قول میدم خودم کستو پاره کنم..اون کست فقط مال منه...خودم اون کس تپلت افتتاح میکنمابجی خر حشر ما هم داد میزد جوون کسم مال تو همه تنم فقط مال تو کسم پاره کن سعید جون کسم کیرتو میخواد...اخ قربون کیرت بشم سعید من...سعید بعد یه ربع به مهشید گفت عشقم اماده باش که میخوام سیرابت کنم ..مهشیدم میگفت سیرابم کن که کونم تشتنه اب کیرت هست...بعد سعید با یه جووون و یه اه بلند اب کیرشو خالی کرد تو کون خواهرم که از هجم زیاد ابکیرش چند قطره چکید رو شرت و ساپورت خواهرم که زیر زانوش در هم تنیده شده بودند..منم از پشت گونی پرده ای شکل بدون اینکه جقی بزنم احساس کردم تو شرتم اتیشی به پا شده سرمو انداختم پایینو نگاه کردم دیدم وای چه خرابکاری کردم من ..تمام خشتک و فاق شلوار لی روشنم هم خیس شده و چقدر هم تابلو..وای با این دیگه چیکار کنم...چه ارضاء شده بودم چقدر اینبار داغ شده بودم و با این خالی شدن یه حس بینظیری تجربه کردم ...گرچه این خیس شدن شلوارم ضد حال بود...ولی اینهمه اب کیری که از من رفته بود نشان از یه لذت وصف ناپذیر دیگه بهم میداد..واقعا عجب تجربه فوق العاده ای سپری کرده بودم..مخصوصا با اون تصویر که دیده بودم..اصلا دوست داشتم زمان همونجا متوقف بشه.. اهسته دوباره خودمو به طبقه بالا رسوندم سعید بدون اینکه اینبار بهم اس بزنه خودش از ساختمون خارج شد و بعد چند دقیقه مهشید از اون بالا حواسم بهشون بود که رفتن سمت ماشین سعید..منم با این شلوار تابلو نمیدونستم چیکار کنم که سعید اس داد که کارم تموم شده میتونی بری ..دمت گرم خیلی حال دادی..منم یه تیکه مقوا پیدا کردم و از اونجا زدم بیرون وجلوی خشتک گرفتم ..خیلی ضایع بود هر جوری بود خودمو رسوندم سر خیابون و با یه ماشین دربست رفتم خونه..و سریع رفتم حموم و زود زدم بیرون لباسمو عوض کردم و یه چیزی خوردم اومدم از خونه بزنم بیرون که ابجی دافم تازه برگشته بود...معلوم نبود این سعید دیوث خواهرمو بعد سکس کچا میبره با دیدن تیپیش و این مانتو سرمه ای یاد سکسش افتادم ودوباره کیرم راست شد و رفتم سمتش گفت سلام داداش سرمو خم کردم ودستشو گرفتم بوس کردم گفتم سلام به خشگل ترین دختر محل ..خانمی خوش گذشت ..با تمام وقاحت گفت خیلی داداشی حالا شب برات تعریف میکنم...یه دفعه یاد چادرش افتادم گفتم ابجی مگه قرار نشد تو محل چادری باشی..گفت مهرداد جون گیر نده دیگه ..وقتی رفتم سر قرار یادم افتاد اصلا حواسپ نبود تو خونه جا گذاشتمش..تازه این تیپم که خیلی خفن نیست..تازه مامانیا که نیستن...بهش گفتم خواهر خوشگلم من که چیزی نگفتم ولی بیشتر حواستو جمع کن ودوباره دستشو بوس کردم..گفتم درسته تیپت خفن نییت ولی خیلی بهت میاد یه داف خوش هیکل نشون میدتت..گفت داداشی شب زود بیا تا بابا اینا نیومدن برات تعریف کنم...زکی ابجی ما انقدر بی پروا شده بود که تازه میخواست سکسشو برای داداشش تعریف کنه..از خونه زدم بیرون و به تمام اتفاقهای امروز فکر میکردم و دوباره با یه کیر شق رفتم سمت مغازه...و تا شب با زاغ زدن مهتاب جون که با یه مانتو زرشکی ویه ساپورت بنفش و یه کفش پاشنه بلند دورنگ مشکی قرمز سر بودن و داف بودنش بین تمام فروشنده های دختر تو مغازه به رخ مشتری ها میکشوند...فقط یه بار مهدی سراغ مهشید ازم گرفت که یه جورایی دست به سرش کردم و خودمو بیشتر تو مغازه مهتاب اینا تا شب با زاغ زدنش مشغول کردم و فقط موقع خداحافظی سعید دیدم که ییه کم راجب سکسش صحبت کردیم رفتم سمت خونه ..که خواستم بشینم صحبت های و داستان سکسی خواهرمو بشنوم که با دیدن ماشین پدرم تو حیاط متوجه اومدن پدر مادرم شدم..ولی خواهرم منتظر من بود بعد سلام علیک با پدر مادرم..و گلایه های مادرم که چرا خونه تکونی نکردیم دیگه وقت نداریمو از این حرف ها یا صدای مهشید که گفت داداشی میای تو اتاقم بم کمک کنی تخت و بعضی وسایل جابه جا کنم ..داشتم میرفتم سمت اتاقش که مادرم گفت ما که عید مسافرتیم ولی بهتره خونه تمیز باشه به مهشیدم گفتم شما ها فقط اتاق های خودتونو تمیز کنید منو باباتم یه فکری به حال بقیه جاها میکنیم..حالا برو به ابجیت کمک کن...وای حال این یکی رو دیگه نداشتم این چند روزه انقدر اب ازم رفته دیگه حس خونه تکونی ندارم تازه داشتم خودمو برای چهارشنبه سوری که پس فردا بود اماده میکردم..رفتم اتاق مهشید تا منو دید با صدای اروگفت مهرداد جون بیا زود پماد بزن تا کسی نیومده بهش گفتم بزار حداقل بخوابن ممکنه مامان سر زده بیاد ..حالا باید چیکار کنیم گفت داداشی هیچی فقط این تخت بچسبون سمت کمدم..و خودش اومد بهم کمک کنه که دیدم یه کم لنگ میزنه..با خنده گفتم میبینم که باز اقا سعید به ابجیم حال داده بود..با پرویی تمام گفت اره داداشی چه جورم وای چقدر این سعید خوب سکس میکنه و در حین کار کردن و با احتیاط هی از تیکه های سکسش میگفت..وقتی از خواب پدر مادرم مطمءن شدم شروع به پماد زدن کردم و کارمو زود تموم کردم و از اتاقش زدم بیرون انقدر خسته بودم که با رسیدن به تختم بدون اینکه لباس هامو عوض کنم ولو شدم و خیلی زود خوابم گرفت و صبح هم با صدای مادرم بیدار شدم...