عالیه این جوری خیلی خوبه که یه داستان سکسو با هم میزاری دمت گرم. حسابی حال میده . هرکی گفت چند دست زدم براش؟
قسمت پنجاه پنجمصبح رفتم مغازه نزدیک های ظهر زنگ زدم به یکی از همکلاسی های قدیمیم برای چهارشنبه سوری میخواستم برم پیشش..چون محلشون خیلی باحاله اهنگ میزارن میزنن و میرقصن..بهم گفت اگه تونستی با زیدت بیا ..این رفیقم دانشجو بود و یه سه چهار تایی دوست دختر داشت ...زنگ زدم به شیرین که گفت نمیتونه بیاد ..برام مهم نبود فقط میخواستم با دختر برم ولی گفتم وللش..اونروز گذشت و فرداش هم طبق معمول رفتم مغازه ولی به خاطر چهارشنبه سوری زود اومدم خونه نهار و خوردم رفتم خوابیدم با صدای مهشید که میگفت من نمیام اخه مثلا چهارشنبه سوری اومدم تو پذیرایی دیدم مثل هر سال خانواده میخوان برن خونه عمه اینا تا سبزی پلو ماهی بخورن..مامانم به مهشید میگفت زشته تو نیای داداشتم که نمیاد مهشید گفت مامان فرشته که نیست من بیام حوصله ام سر میره.(دختر عمه فرشته دو سه روز بود که با عمو ایناش رفته بود شمال ویلای عموش معمولا عمه اینا عید همیشه اونجا میرفتن حالا امسال فرشته یه کم زودتر از خانواده اش رفته بود)بابام گفت راست میگه زن یه شب بیشتر نیست که بچه میاد حوصله اش سر میره..مامانم گفت ن تنها بمونه خونه خوبه..مهشید سریع پرید تو حرف مامانم گفت چرا تنها اصلا با داداش مهرداد میریم بیرون یه چرخ میزنیم زود برمی گردیم..یه دفعه همه منو نگاه کردن گفتم بابا من میریم محله .. از محل ما خیلی دور بود و با مترو میرفتی تو ترافیک ماشین نبودی یه کم پیاده روی نزدیک یه ساعت بود ...لازم نکرده بیای..مامانم گفت راست میگه خطرناکه همینجا دم در باشین تازه من اجازه نمیدم مهردادم بره به این شرط میتونی بمونی..اخ تازه یادم افتاد مهشید میتونم جای زیدم ببرم و پیش اونا کم نیارم..گفتم مامان مگه من بچه هستم تازه اونجا که میریم به خاطر اینکه اونا اصلا اهل ترقه مرقه نیستن بعد خانوادگی تو محلشون جمع میشن فقط یه اتیش درست میکنن میگن میخندن..بابام گفت پسر جان خواهرت که نمیتونیم خونه تنها بزاریم..گفتم باشه مهشیدم با خودم میبرم..خواهرم یه جیغی زد گفت مرسی داداشی خوبم..منم به خاطر اینکه مثلا بازور قبول کردم گفتم چیکار کنیم دیگه مجبور شدم میفهمی مجبور شدم..همه زدن زیر خنده و مامانم با کلی سفارش و نصیحت راضی به اینکار شد..ساعت چهار بابام اینا رفتن مهشید اومد گفت کی بریم داداش گفتم امادهشو ساعت پنج میریم دیدم رفته زود لباس پوشیده و یه مانتو کوتاه مشکی با یه شلوار لی تنگ ..رفتم جلو دستشو گرفتم یه بوس کردم گفتم ابجی اونجا که میریم بیشتردوست دختر و پسر هستن و اهنگ میزارن ..فقط سوتی ندیدی خواهر و برادریم..یه دفعه گفت اخ جون منم دوستم اینا محلشون همینجوریه خیلی دوست داشتم برم ..قربون داداشی برم چشم عزیزم هر چی تو بگی ..بعد بهش گفتم اینا چیه پوشیدی بیا بریم تو اتاقم تا تیپ خفنی که برای امشب ابجیم در نظر گرفتم بپوشی با خنده دنبالم راه افتاد رفتیم تو اتاق بهش گفتم اینارو دربیار خواهرم مانتوش دراورد گفتم ابجی کلا لخت شو فقط با شرت و سوتین باش ابجی ما که جون میداد واسه اینکارا سریع لخت شد ..اخ که چه بدنی داشت از پاهاش بوس کردم تا رسیدم به لبش گفت ای ناقلا...گفتم مهشید جون فکر بد نکن الان وقت نیست باید زود بریم بعدا خودم حسابی از شرمندگیت در میام ..با خند ه یه دونه بهم زد گفت دیونه..گفتم حالا چشماتو ببند میخوام سورپرایزت کنم گفت مهرداد..گفتم ببند دیگه...فقط تو پوشیدن لباس ها همکاری کن فقط قول بدی تا وقتی من نگفتم چشماتو باز نکنی ها...بعد تاپ مشکی طرح دار تنش کردم که جلوش یه عکس بال طلایی رنگ درست تو قسمت سینه هاش داشت که یه نمای ویژه ای به سینه های خوش فرم خواهرم داده بود بعد بهش گفتم چشم بسته ساپورتی که جدید بود و خط سیاه سفید داشت بپوشه بعد خودم مانتو خیلی چسبون بلند جلو باز که بند ش از بغل بسته میشد تنش کردم و باز دوباره خواهرم یه داف تمام عیار شده بود مهمترین نکته تو تیپ جدیدش این بود که درسته مانتو مشکی بود ولی کلا همه چیز خواهرمو نشون میداد یه مانتو بدن نما که قشنگ تاپ و قسمت برجسته باسن مهشید کاملا رخ نمایی میکرد...مهشید وقتی چشماشو باز کرد از دیدن خودش واقعا تعجب کرد و گفت داداشی تو واقفا بینظیری..گفتم میخوام بهترین داف تهرون باشی..خندید گفت اره داداشی منم دوست دارم...و چادرش سرش کرد واز محل که بیرون رفتیم و موقع سوار شدن مترو دراورد وتو مترو قشنگ کونشو چسبونده بود به کیر داداشش و جوونهای که تو مترو بودند داشتن حسرت منو میخوردند که با همچین دافی هستم...تا موقع مقصدشق درد گرفته بودم پشت مانتو هم بچسبونی یه حال دیگه ای میده....رسیدیم وای چقدر دختر پسر ..دوستم ماهان اومد استقبالمون هم بامن دست داد هم با خواهرم منم درمقابل با زید اون دست دادم..اکثر پسر های که اونجا بودند همه میخ خواهرم بودند..حتی خود ماهان که یه جا که با هم تنها بودیم گفت مهرداد یا چه دافی رفیق شدی دمت گرم فکر نمی کردم تو از این عرضه ها وگرنه تو داشته باشی..و مهشید هم داشت حال میکرد و میگفت داداشی چقدر خوب شد اومدیم ..خیلی حال میده اینجا...
قسمت پنجاه ششمخواهرم واقعا جزو سه تا داف سر اونجا بود بعد اینکه اهنگ گذاشت پسرا میرقصیدن و بعضی از دخترا هم از تو اتیش میپریدن نزدیک دوساعت گذشته بود یکی دو دفعه هم یه چند تا پسری به مهشید مالونده بودند و مهشید هم دیگه فهمید بود که من از مالوندنش دارم لذت میبرم و با یه نیشخند بهم میفهموند که میفهم که دوست داری ابجیتو بمالن...زید ماهان مریم با مهشید گرم گرفته بود و ماهانم که تابلو بود مشروب خورده هر از چند گاهی یه لاسی با خواهرم میزد و اون وسط با رقص زیبایی که میکرد توجه همه رو به خودش جلب کرده بود ماهان با اینکه تپل بود ولی همچین فرز و خوشگل میرقصید و مو های مشکی لختش هم هارمونی جالبی داشت موقع رقصش با میمیک صورتش که از مستی یه سرخی جالبی زیر گونه هاش گذاشته بود و مهشیدم هی بعضی موقع ها یه اماری کوچیکی بهش میداد ولی معلوم بود حواسش به مریمه که نفهمه..البته بعدا فهمیدم مریم هم مسته...حسابی داشت خوش میگذشت که با اومدن گشت و نیروی انتظامی ضد حال خوردیم در عرض نیم ساعت یه چند باری اومد و هی همه رو متفرق میکرد و تا میرفت همه دوباره شروع میکردن..ماهان اومد گفت مهرداد بریم خونه ما اونجا میزنیم میرقصیم ..بیا همه خودی هستن مادر هم اینا نیستن..یه نگاه به مهشید کردم که از تو چشماش فهمیدم راضیه که مریم گفت مهشید بیا بریم دیگه تازه ما هم راحت میتونیم برقصیم...خوش میگذره..موقع حرکت ماهان گفت مشروب میخوری هستا گفتم نه داداش الان دیگه..بعد خندیدم گفتم تو خوردی بسه...وقتی رفتیم تو یه چند تا دختر پسر دیگه هم با ما اومدن داخل ..انگار از قبل همچین برنامه ای داشتن موقع تو رفتن دم همون حال دیدیم دخترا مانتو هاشون در اوردن و اکثرشون با تاپ و ساپورت بودن و اماده برای این مراسم..من و مهشید داشتیم نگاه میکردیم که ماهان خودشو به ما رسوند و به مهشید گفت اجازه میدید کمکتون کنم مانتو تونو همینجا دربیارید بزارید رو چوپ لباسی..خواهرم از اونجا که دیگه اجازه گرفتن ازمن براش مهم نبود گفت حتما بعد دستشو انداخت گره ساده بند بغل مانتوشو باز کرد و تا اومد در بیار ماهان بهش کمک کرد و یکمی خودشو به خواهرم مالوند و مهشید هم گفت مرسی عزیزم خیلی لطف کردی ماهان هم گفت خواهش میکنم مهشید خانم شما واقعا خیلی خوشگلید من به مهرداد تبریک میگیم ک با همچین دختر خشگل با کلاسی دوست شده و دوباره مهشید با عزیزم گفتن قند تو دل ماهان اب کرد و ماهان میخ تیپ مهشید شده بود تا چشمش به من افتاد گفت داداش مهرداد خیلی خیلی خوش اومدی اینجا رو خونه خودت بدون میخوایم یه یکی دو ساعتی کنار هم خوش باشیم ..مهشید که تاپی که من براش خرید بودم قشنگ نصف سینه هاشو بیرون انداخته بود و همه رو میخ خودش کرده بود اومد کنارم و دستمو گرفت و با هم رفتیم داخل.. مریم هم رفت ظبط روشن کرد و اهنگ شاد گذاشت و شروع کرد به رقصیدن و بعد دست ماهان گرفت و به ترتیپ همه دخترا و پسر ها پا شدندن و بعد ماهان اومد دست منو مهشید گرفت و پا کرد من که رقص بلد نبودم و هی الکی دست تکون میدادم ولی مهشید خوب میرقصید و ماهانم خوب موقع رقص دست مالیش میکرد و وقتی اهنگ رو با رقص نور گذاشتن و برق هارو خاموش کردند حسابی از خجالت خواهرم در اومد و مهشید هم با قر دادن مدام با کونش هی به سمت کیر ماهان بهش حال میداد..و وقتی برق روشن شد از هم فاصله میگرفتن..یه بار موقع رقص خودمو به مهشید رسوندم گفتم خوب حال میکنی دافی جون...خواهرم با وقاحت تمام گفت اره پسر جون مخصوصا که جلوی تو دارم حال میکنم..نگفته بودی همچین دوست های با حالی داری...بعد میخندید و به من نگاه میکرد و با قر دادن کونش عقب عقب به سمت ماهان میرفت و چشمای ماهانو با کونش نوازش میداد..منم هم از دیدن اون چند تا داف و هم بیشتر از رقص سکسی خواهرم جلوی ماهان خون تو رگام به هیجان می اومد و از این بی تعصبی و بی غیرتی خودم لذت میبردم..ماهان فهمیده بود و فکر میکرد که مهشید جنده است و من بهش تعصب ندارم و هی خودشو به اون می مالوند انگار از سمت من خیالش راحت بود وزیدشم انقدر مست بود که بیشتر زمان رقص داشت تو دستشویی تگری میزد و این فرصت به ماهان میداد تا حسابی با ابجی ما لاس بزنه ...وقتی مریم از دستشویی برگشت.. مهشید خودشو به من رسوند گفت مهرداد من ببر دستشویی مهشید جلوتر از من رفتدستشویی تو گوشه حیاط بود وقتی وارد حیاط شدیم متوجه صدایی شدیم که از سمت راست حیاط یعنی زیر زمین شدیم مهشید از همون بالکن مسیرشو کج کرد ببینه چه خبره و رفت اون سمت... منم پشتش که با ببخشید مهشید و معذرت خواهیش برگشت به سمت من و با دستش به من فهموند که اونوری نرم وقتی اومدیم کنار بهم گفت که یکی از این دخترا بود وداشت برای دوست پسرش ساک میزد ..بعد رفت سمت دستشویی منم تو اون موقعیت حس فضولیم گل کرد و یواشکی رفتم دید بزنم واقعا دختره فوق العاده ساک میزد..بعد چند دقیقه حس کردم کسی پشتمه برگشتم دیدم مهشید یه لبخندی زد و دستشو رسوند به کیر من که از پشت شلوار که با دیدن صحنه سکسی شق شده بود و برام یه کم مالوند و از اون صحنه دور شدیم و شهوت تمام وجود منو خواهرمو گرفته بود وقتی اون دختر پسره باهم برگشتن وارد سالن شدندن مهشید دست منو گرفت و دوباره به سمت حیاط کشوند در حین رفتن وقتی از کنار اون دختره رد شدیم بهمون گفت خوش بگذره چقدر تابلو بود که کجا میرفتیم...مهشید سریع گفت مرسی عزیزم و رفتیم دقیقا همونجای اونا و خواهرم با عجله شلوار داداشو کشوند پایین و کیر داداشش به دهن گرفت و بهترین ساکی که میتونست بزنه رو برای داداش مهربونش زد و من به خودم میبالیدیم که همچین دافی تربیت کردم و خودم چقدر خوش شانس میدونستم که امشب مهشید با خودم اوردم اینجا..و ضربان قلبم سرعتش رفت بالا بالاتر و اومدم سر مهشید بکشم عقب که اب کیرم تو دهنش نره ولی کار از کار گذشته بود و تمامش خالی شد تو دهن مهشید..و باور کردنی نبود ابجیم داشت اب کیرمو میخورد من اینو هم مدیون اون فیلم سوپرایی رو که خواهرم دیده بود میدونستم ....وای چه حالی داد خواهرم حتی انقدر که شهوتش بالا بود کیرمو میک میزد تا قطره اخر اب کیرمو از تنم بکشه بیرون...من که دیدم اینطوری بهم حال داد بهش گفتم میخوای ردیف کنم ماهان با هات حال کنه...با تمسخر و طعنه گفت خودم اینطوریم میبینی که مثل سگ دنبالمه..هنوز زوده اقا مهرداد !!باید حسابی برامکس لیسی کنه شاید یه کم بهش راه دادم...و خندید برگشتیم تو جمع و اون دختر پسره به علاوه ماهان یه جور دیگه ما رو نگاه میکردن و معلوم بود با نگاهشون چیو به ما میفهموندن...اما خواهرم با ساک زدنو حالی که بهم داد تقریبا یه تشکر ویژه ای از من برای اینهمه راحت گذاشتنش کرد...اخ هنوز هم تو شک بودم انقدر به سرعت گذشت که بعد ارضاء شدنم فقط داشتم به اون لحظه فکر میکردم و حال میکردم حدود یه ربع بعد که مهشید داشت با جمع میرقصید خودشو بهم رسوند گفت مهرداد بریم دیگه دیر میشه ها ..ما باید قبل مامانیا خونه باشیم منم اونشب که کیفم جور شده بود و به اندازه کافی حال کرده بودم اومدیم از ماهان و بقیه خداحافظی کردیم و تو صدای ترقه و نارجک که بیشتر شبیه یه شهر جنگی میموند از اون محل دور شدیم و به سمت خونه رفتیم ..اصلا تو اون بلوشو ترسی نداشتیم البته بیشتر جاها سر و صداشون خوابیده بود و تک و توک هنوز اون شب گرم نگه داشته بودند..دست تو دست خواهرم از کنار پسرایی که همشون بهم حسودی میکردن رد میشدیم و به خونه نزدیک میشدیم که مهشید گفت خدا کنه مامانیا نیومده باشن بعد گفت داداش تند تر بیا...من که تو کل راه فقط داشتم به لحظه زیبای ساک زدن خیلی حرفه ای خواهرم فکر میکردم اصلا منظور خواهرمو از این حرف نفهمیدم ...تا اینکه رسیدیم خونه و متوجه شدیم هنوز بابا اینا نیومدن...