قسمت بیست و سومچند تا مشتری اومدن روز خوبی برای کاسبی بود ..من داشتم مشتری راه میدانختم مهتاب هم داشت جنس به مشتری نشون میداد یه لحظه از کنارم رد شد و کونش قشنگ چسبوند بهم وای چه حالی داد بعد رفت لباس داد برگشت که بره سر جاش دوباره کارش تکرار کرد ..من حواسم جمع کردم به مشتری تا تمرکزم بهم نخوره ..تا موقع بستن مغازه مهتاب سرش تو گوشی بود و روی یه صندلی نشسته بود که بلند بود و تمام دگمه هاش باز گذاشته بود و هر چند دقیقه پاها شو جابه جا میکرد..ومنم خوب دید میزدم و پیش خودم میگفتم عجب چیزی این دختر خوشبحال دوست پسرش..موقع رفتن مهتاب اومد کنارم گفت مهرداد اگه تونستی فردا ابجی تو بیار من ببینم..گفتم ببینم چی میشه خودشو نزدیکم کرد انقدر که گرما ی نفسش..حتی بوی رژ لبشو میتونستم حس کنم گفت ببینم چی میشه نه حتما بیار ببینمش منم از تنهایی در میام ..گفتم تو که تنها نیستی ..من هستم گفت اون که بله ولی بیارش بعد اومد با هم دست داد گفت من باید زودتر برم و خداحافظی کرد رفت ..من مونده بودم چرا اینقدر گیر داده بود به خواهرم..اخ مهشید بزار یه زنگ بزنم بهش وای چرا دوباره راست کردم فکر کنم واسه این برنامه ریزی که کردمه..زنگ زدم بهش گفتم سلام خوشگلم چطوری گفت خوبم داداشی جریان مهتاب براش گفتم ..و گفت داداشی چیکارم داره گفتم نمی دونم ولی فردا میارمت مغازه بعدش باهم یه دور میزنیم..گفت راست میگی داداش گفتم اره ..گفت داداش دوست دارم تیپ بزنم اما چه جوری از خونه بیام بیرون گفتم خوب چادر سرت کن گفت اخه بازم تابلو هست گفتم عیب نداره ..مهدی یه خونه مجردی داره میبرمت اونجا عوض میکنی تو هم لباسات بزار تو نایلون من شب اومدم میزارم تو اتاقم صبح با هم میریم بیرون...گفت مرسی داداش ..مغازه بستم ..رسیدم خونه ..سر میز شام جلوی بابا اینا گفتم راستی مهشید اگه فردا بیکاری بیا پیشم مغازه منم تنهام ...مامانم گفت اره فکر خوبیه دوسه روز تعطیله بعدش دو تا امتحان داره اینطوری روحیه اش هم عوض میشه بچه ام چند وقته خیلی سرش تو کتابش ..اصلا رفته تو خودش ..مهشیدم موزی وارگفت نمی دونم ..گفتم اصلا حالا که مامان میگه روحیه خرابه صبح زود پا میشیم میریم کوه بعدش میریم مغازه اگه خسته شدی تو رو بر می گردونم خونه..مامانم گفت خدا عمرت بده ..ببین مهشید چه داداش خوبی داری ..حدود ساعت یک به مهشید اس دادم بیداری جواب داد اره گفتم الان میام رفتم سمت اتاقش رفتم تو دیدم جلوی در سر پا وایستاده تا در از پشت بستم پرید بغلم منم لباشو خوردم گفت داداش مرسی که هوامو داری ..گفت راستی داداش محسن اس داده دوشنبه میاد اینجا گفتم عه چه خوب بیا عشقتم داره میاد دیگه چه مشکلی داری خندید گفت داداش تابلو نشه گفتم تو تو خونه تابلو بازی در نیار بقیه اش با من ...بعد نایلون لباساشم ازش گرفتم رفتم سمت اتاقم انقدر استرس داشتم از کاری که میخواستم بکنم ..ا نقشه ای که کشیده بودم دیگه میتونستم کرده شدن خواهرمو از نزدیک ببینم.ساعت نزدیک شش صبح بود که دیدم مهشید داره بیدارم میکنه گفتم چیه ابجی گفت داداش مگه نمیخواستیم بریم کوه گفتم اونو که همینطوری گفتم با هم باشیم گفت داداش دلم برای دربند تنگ شده بریم دیگه زود برمی گردیم .گفتم باشه بلند شدم دست و صورتمو شستم تازه داشتم مهشید میدیم با مانتو سرمه ای بود که محسن گفته بود بهش میاد واقعا رنگ سر مه ای به مهشید میمومد با اینکه اخرای پانزده سالگیش بود ولی سینه های خوبی داشت که قشنگ رخ داد بود به مانتوش با یه شلوار لی یه سو یشرتم دستش بود که اومد تنش کنه گفتم نمیخواد ..گفت اخه سرده گفتم بیرون رفتیم ماشین سوار میشیم بعدش که تو خونه مهدی پالتو میپوشی...اونم داد دستم گفت بزار تو نایلون برگشتنی بپوشم گفتم چشم...راه افتادیم رفتیم تا کسی گرفتیم کیرم انقدر راست بود که دست مهشید از زیر چادرش گرفتم بعد یه کم چادرش اندختم رو پام و دستشو رسوندم به کیرم مهشید یه نگاه بهم کرد و با دستش کیرم فشار میداد وای چه حالی میداد خون به مغزم نمی رسید مهشید دیگه ول کن نبود ..انگار میخواست جبران کاری که کرده بود بکنه ..رسیدیم سر خیابون ..من فقط با مهدی تا در ساختمونش اومده بودم که چهارده واحده بود و مهدی هم واحد دوازده بود بهم گفته بود همه سرشون تو کار خودشونه..رفتیم داخل اسانسور در اسانسور که بسته شد مهشید رو کرد بهم گفت داداش مهدی کی برمی گرده گفتم چند روزه دیگه ولی اینجا رو خوب یاد بگیر برات فکرای خوبی کردم.ولبمو بردم سمتش ..وای جمعه صبحی من چقدر حشری بودم رسیدیم طبقه شش اسانسور وایستاد اومدیم بیرون دیدم تو هر طبقه دو واحده در واحد مهدی باز کردم وای عجب اپارتمان شیک بود و خیلی هم شیک و فانتزی به مهدی نمی اومد انقدر خونه اش تمیز باشه ..گرچه میدونستم اصلا پسر شلخته نبود و خیلی منظم بود ولی چیدمان خونه اش خیلی خیلی فانتزی و شیک بود و بزرگ حتما پول اینجا رو هم باباش بهش داده ..خواهرم چادرش از سرش برداشت از پشت دوباره سینه هاش تو چشمم بود بغلش کردم و کیرمو که راست کرده بودم از پشت مانتوش بهش چسبوندم و با دستم سینه هاشو مالیدم گفتم مهشید خونه اش قشنگه..دستش گذاشت رو دستم که داشتم سینه هاش میمیالیدم گفت اره خیلی گفتم دوست داشتی یا محسن اینجا تنها بودی هیچی نگفت یکی از دکمه های بالای مانتوش باز کردم گفتم ولی من خیلی دوست دارم بعد خودش شروع کرد به در اوردن مانتوش وقتی دراورد لبشو چسبوند به لبم گفت شاید شیطون دوباره گولم زد ..گفتم مشکلی نیست تو ازادی هر کاری خواستی بکنی ولی اگه اجازه بدی منم یواشکی یه نگاهی بکنم گفت اخ داداش شلوارمو در بیار که چوچولم دلش برای زبونت تنگ شده ..وای این دختره باز پرو شده بود..اصلا حشری میشد نمیتونست جلوی خودشو بگیر ه گفتم نمیشه اول سینه هاتو بخورم گفت نه اول کسمو بخور اگه اون راضی بود میدم این سینه هامو بخوری ..گفتم چشم دست انداختم تو شلوارش و بازش کردم وقتی شلوارشو در اوردم مهشید هنوز بلوز تو تنش بود اومدم درش بیارم گفت داداش اول کارت خوب انجام بده خودم برات یواش یواش در میارم ..خونه مهدی سرد بود ولی گرمای تنمون انقدر زیاد بود که متوجه اون نشدیم سرمو بردم سمت کس خواهرم سرمو با دستش پس زد گفت داداشییادت رفته باید از پایین درست از انگشت های پام شروع کنی..منم سرمو رسوندم به انگشتای پاش شروع به لیس زدن و خوردن کردم مهشیدم حال میکرد و میگفت افرین چقدر دلم برات تنگ شده بود داداشی واسه این لیس زدنات..گفتم جووون و کارمو ادامه دادم که مهشید گفت داداشی ناراحت نشی ها ولی دست خودم نیست اخه بهم خیلی حال میده جلوی تو لخت میشم گفتم دوست داری جلوی محسن لخت باشی با صدای شهوت الود گفت اره ..گفت فرشته هم دوست داره ولی محسن مال خودمه بعد سرمو کشوند سمت کسش گفت بخور ..من با اولین زبونی که زدم کلی اب ازش زد بیرون و ابجیم سرمو به کسش فشار داد و اخ لیسش بزن اخ برام بخور و تموش نکن برای محسنم بزار انگیزه فروانی به من در حال کس خوری میداد ..دیگه واردتر از دفعات قبل شده بودم و زبونم هول میدادم داخل چوچولش مهشید سرمو از چوچولش کشید ..و بلند شد بلوزشو در اورد و برگشت تا من سگک سوتینش باز کنم و قتی برگشت من یه نگاه به کونش کردم اخ که چه کونی بود من تو این مدت حتی سوراخ کونش نگاه نکرده بودم شایدم دقت نکرده بودم اخه من همیشه به کس خوری مشغول بودم سگک که باز کردم که مهشید دستمو گرفت برد رو سینه هاش که من دستمو کشیدم عقب ومهشید رو همون شکم خوابوندم و شروع کردم از پشت گردنش به خوردن تا رسیدم به جای سگک سوتینش وای چه حالی میداد زبونمو اونجا میکشیدم فکر کنم خود مهشیدم خیلی حال میکرد بعد زبونم رسوندم به انتهای کمرش درست بالای خط کونش و شروع به لیس زدن کردم و با دستم لپ کون مهشید ماساژ میدادم....
قسمت بیست و چهارم حالا داشتم لپ کون خواهرم که با دستام اماده کرده بودم بوسه بارون میکردم مهشید دو تا دستاشو شل کرده بود و به پشت بی حال دراز کشیده بود وداداشش داشت کونشو حسابی میخورد با دوتا دستام به دو طرف کون مهشید فشار دادم تا بازتر بشه اوه چی میدیم یه نقطه سوراخ که مثل این حفره های اتشفشان میموند که از تو تلوزیون میدیدم سوراخ کون خواهرم شبیه سوراخ کون محسن بود با این تفاوت که مال محسن یه قرمزی از توش معلوم بود ولی مال مهشید انگار اون یه ذره هم داشت توسط کونش بلعیده میشد چون خیلی تو کشیده بود..من نمیدونم این اردلان چه جوری کیرشو کرده این تو شلوارم داشت کیرمو اذیت میکرد در اش اوردم و شرتمو در اوردم و دستمو دوباره انداختم دو طرف کونش ایندفعه با زور بیشتر تا یه کم بهتر سوراخ کونشو ببینم که مهشید یه لحظه سرشو چرخوند تا دید من لختم یه کم جلو پرید گفتم نترس عزیزم من فقط میخوام ببوسمش مثل اینکه مهشید خاطره اول کون دادنش براش تلخ بوده باید کاری کنم فراموشش بشه .گفتم مهشید جون یه کم شل کن طفلک سرشو برگردوند بعد شلش کرد که یه موقع من کار دیگه ای نکنم...اخ دیدیم چه سوراخی کمی از اون صورتی داخلش حالا دیگه میتونستم ببینم واقعا مهشید کون گنده ای داشت سوراخش توش مثل سوزن میموند ..قسمت پایین سوراخش زخمی دیدم که تقریبا خوب شده بود و یه کم جاش مونده بود با لبم روشو بوس کردم گفتم اخ بمیرم ببین این اردلان نامرد چی کار کرده بعد شروع کردم اطرافش لیس زدن و بعد هر چند تا لیس نوک زبونمو به سوراخش میزدم انقدر حشری بودم که دیگه مزه چیزیو نمیفمیدم و کثیف بودن این چیزا برام مهم نبود من تو اون لحظات کون خواهرمو مثل قرص ماه میدیدم..البته از حق نگذریم واقعا تمیز بود ..بعد چند تا لیس گفتم اردلان گردنت بشکنه که کون خواهرمو اوف کردی..که مهشید دیگه از اون فسی..و بی حالی چند دقیقه قبل دراومده بود گفت بخور داداش جای کیر اردلان بخور که داری خوب میخوری جووون بخور نمیدونم چرا دیگه از حرفهای مهشید ناراحت نمی شدم و بیشتر دوست داشتم بگه و من با حرفهاش سرعتمو بیشتر میکردم بعد چند دقیقه مهشید بلند شد چهار دست و پا نشست و منم دیگه به کسش تسلط داشتم هر چند دقیقه یک بار یه لیسی هم به کسش میزدم مهشید برگشت و به پشت دراز کشید منو کشوند به طرف کسش منم شروع کردم به لیس زدن کسی که حالا چند برابر خیس شده و ترشحاتشم زده بود بیرون ..تو لیس زدن کسش یاد گوش خوردن اردلان افتادم خودمو کشوندم بالاتر و با دهنم حمله کردم به سینه سمت راستش و با دستم سینه سمت چپشو ماساژ میدادم بعد دوباره جای دستمو دهنم عوض کردم و شروع کردم به خوردن سمت چپی بعد چند دقیقه خودمو رسوندم به گوش خواهرم و با چند تا میک دیدم صدای مهشید رفته بالاتر ومن یه کم دیگه رفتم بالاتر احساس کردم کیرم رفت داخل یه جایی وای نه نکنه رفته تو کس خواهرم..وای اگه رفته باشه پرده ابجی..اروم به طرف پایین نگاه کردم دیدم تو کس مهشید چیزی نیست ولی کیرم تو چی فرو رفته دیدم رفته وسط پای مهشید دقیقا زیر کسش ...اومدم بکشم بیرون دیدم کناره های کیرم میخوره به چوچولش یکی دوبار پایین بالا کردم به مهشید گفتم پاهاشو سفت کنه شروع کردم یه جورایی تلمبه زدن اه اه مهشید رفته بود بالا اره اونم داشت حال میکرد فکر کنم از تماس کیرم با لبه های چوچولش احساس میکردم خیلی بیشتر از من داره حال میکنه منم داشتم حال میکردم و با چند تا تلمبه هنوز ابم نیومده بود شاید به خاطر جق دیشب بوده..وشایدم به خاطر صبح بودن بود و شایدم لای پای خواهرم با دستاش فرق میکرد..نمیدونم ولی کیرم بهتر از دفعات قبل بود بعد چند دقیقه مهشید دستشو کرد تو گردنم و محکم نگهم داشت لرزش تنش و خیسی چند برابر کسش حکایت از ارضاءشدنش داشت منم بعد سی یا چهل ثانیه بعد خواهرم ارضا ءشدم..به مهشید گفتم پاشو بریم حموم گفت داداش حوله ندارم گفتم بریم حالا یه کاریش میکنیم رفتیم یه چرخی تو خونه زدیم اپارتمان بزرگی بود دو خوابه بود یه حمام داخل یکی از اتاق خواب ها داشت و یه حمام هم تو سالن..رفتیم داخل حمام اب گرمو باز کردم چند دقیقه هم وایستادیم دیدیم گرم نشد مهشید گفت من سردمه..اومد بیرون دست زدم به شوفاژ دیدم اوناهم سرده..سرمو چرخوندم دیدم پکیج تو اشپزخونه نصب شده رفتم سراغش دیدم خاموش روشنش کردم اومد حموم دیدم مهشید داره میلرزه زود اب گرمو باز کردم بعد چند ..که اب گرم شد خواهرمو بردم زیر دوش خودم از پشت بهش چسبوندم و دستمو رسوندم به کسش و شروع کردم با هاش بازی کردن و براش از نقشه ام گفتم ....بهش گفتم اگه محسن بهت زنگ زد بهش بگو با اتوبوس صبح بیاد وقتی هم رسید ترمینال دیگه خونه نره باهاش یه جا قرار بزار ..بعد سرعت دستمو بیشتر کردم مهشید که داشت با دقت گوش میکرد ادامه دادم بعد بیارش اینجا به بهانه اینکه تو خیابون ممکنه کسی ما رو ببینه .بیارش اینجا..مهشید گفت بهش بگم اینجا کجاست..گفتم بگو خونه خاله مهساست که برای چند روز رفتن مسافرت و کلیدشو از مهسا گرفتی..سرعت دستم بیشتر شد و مهشید شروع کرد به لرزیدن و دوباره ارضاءشدن با شاش فرواون که هم دست من هم کف حمام گرم کرد..مهشید نشست زیر دوش ..فکر کنم تمام انرژی رفته بود اخه واسه یه دختر تو سن اون دو دفعه ارضا شدن تو یه ساعت خیلی خسته اش کرده بود منم نشستم و شروع به ماساژ دادن شونه هاش کردم و با فکر اینکه این تن لخت خواهرم بالاخره میره زیر کیر محسن..بازهم کیرم از خودم جلوتر فکر میکرد چون بازم سفتیشو و شق بودنش با رگهای بیرون زده از پوستش خودنمایی میکرد...بعد ماساژ خواهرم شستم و اومدم سراغ اتاق خوابی که مهدی گفته بود وسایل برات گذاشتم بعد چند دقیقه گشتن یه حوله تمیز داخل کمد دیواری پیدا کردم اوردم خودمو با مهشید خشک کردم و مهشید لباسشو عوض کرد گفت بریم دربند گفتم دیره گفت داداش فقط یه چرخ میزنیم برمیگردیم جوون داداش گفتم اخه باید برم مغازه گفت زود برمیگردیم میخوام با این تیپم اونجا عکس بگیرم به دوستام نشون بدم..گفتم باشه..به مهتاب زنگ زدم گفتم با خواهرم بیرونیم یه کم دیرتر میام گفت اشکال نداره عزیزم فقط به شرطی که با خواهرت بیایی..رسیدیم دربند وای چقدر دختر و پسر جوون اینجاست خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم چه بازار مد انگار به جای تیپ کوهنوردی..چقدر دروداف و مهشید یکی از اونا داشتیم به سمت بالا میرفتیم که من کنار یکی از اونوالو فروشها واستادم که یه کم تست کنم اومدم مهشید صدا کنم دیدم دوتا پسر از کنارش رد شدن و اونی که قد بلندی داشت و تابلو بود بدنسازی کار میکنه به مهشید گفت شمارمو بدم ...کیرم دوباره راست شد مهشید به من نگاه کرد خندید رسیدم بهش گفتم اگه میخوای با هاش دوست بشی من حرفی ندارم گفت میدونم ولی الان ضایع است تو یه کم جلوتر برو من شمارشو میگیرم میام ..گفتم خوشت اومده ها گفت حالا...دیدم اون پسرا بغل پیچ رستوران وایستادن و دارن از خودشون عکس میگیرنمن از کنارشون رد شدم رفتم بالاتر که جمعیت بیشتری درحال پیاد روی بودند پشت پیچ واستادم دیدم مهشید بهشون رسید که اون هیکل ورزشکاری شروع کرد باهاش صحبت کردن و اون یکی داشت امار بالای اون راه باریک میگرفت که یه موقع من نیام ..بعدش شمارشو داد به مهشید مثل اینکه اسرار میکرد مهشید زنگ بزنه به گوشیش تا شماره مهشید داشته باشه اما مهشید قبول نکرد ..فقط اومدنی سمت من با هردوتاشون دست داد وقتی داشت میومد جفتشون خیره به کون خواهرم ..و پیش خودشون میگفتن عجب مخی زدیم...
قسمت بیست و پنجممهشید رسید بهم گفتم چطور بودند گفت هی بدک نبود بعد خندید رفتیم سمت باللتر اون دو نفر هنوز دنبالمون بودند به مهشید گفتم اگه دوست داری میتونی بری با هاشون یه کم لاس بزنی..گفت نه پرو میشن..بعد دستشو انداخت تو دستم گفت برگردیم داداشی ..تو راه برگشت با یه کیر شق شده برای خواهرم دوباره از نقشه گفتم..اونم مثل اینکه حشری شده بود دست منو میکشوند رو ساپورت که سلیقه مهدی بود درست بالای رونشرسیدیم در مغازه من سلام کردم بعد مهشید ..مغازه خلوت بود مهتاب یه وووووی کشید گفت پس ابجی اقا مهرداد شمایید..و گفت پس ..حرفشو خورد..مهتاب نزدیک هشت سال از مهشید بزرگتر بود ولی کنار هم بودن با ارایش غلیظ هر جفتشون فاصله سنی شون کمتر نشون میداد بعد اومد سمت ما با من دست داد مهشید داشت با تعجب نگاه میکرد بعد اوند کنار نن ایستاد دستشو دراز کرد که با مهشید دست بده اون یکی دستشو رسوند به شونه های مهشید و هدایتش کرد به ته مغازه و با خنده میگفت اقا مهرداد واقعا خواهر خوش قیافه دارید در ضمن خیلی خوش هیکله...مهشید رو کرد به مهتاب گفت شما لطف دارید گفت شما کیه بهم بگو مهتاب ..مهشید جون ..یه مشتری خیلی داف اومد تو مغازه با یه دختر بچه یه کاپشن چرم مشکی رنگ که تا روی کونش کشیده بود و یه شلوار چسبون دو رنگ و با یه بوت پاشنه بلند ..که اومد چند تا مدل ببینه منم به خاطر اینکه خوب دید بزنمش لباس رو جای میزاشتم که مجبور شه یه کم خم بشه اینکارم از چشما ی مهتاب دور نموند و با رفتن مشتری بهم گفت اقا مهرداد بیچاره رو خوردی..خواهرم از اونجا که خیلی زود خودمونی میشد گفت مهتاب جوون داداشمو اذیت نکن خوب اون همه چیزشو انداخته بود بیرون ..خوب داداشم چیکار کنهمهتاب که پروتر نشون میداد گفت اره عزیزم حق با تو هست اما اگه تو هم یه کم چیزاتو بندازی بیرون اونوقت نظر داداشت چیه..گفت مهتاب جووون من اصلا هر جوری بگردم داداشم با هم مشکلی نداره تازه اون یه پسر امروزی هست...گفت افرین به اقا مهرداد ..نمیدونم چرا ولی با حرفهای مهشید کیرم راست شده بود ..که مهتاب ادامه داد پس چند روز دیگه مهدی از ترکیه اومد میریم خونه داداش مهدی یه جشن کوچیک با هم میگیریم گفتم اخه مهشید نمیتونه بیاد براش سخته گفت پس داداشم امروزی این بود ..خوب جمعه جشن میگیریم که اونم بتونه بیاد دیگه حرفی نیست..کلا حرفهای مهتاب با نفوذ بود و یه حالتی داشت که با افتخار قبول میکردی نمیدونم ولی شاید وقتی من قبول کردم بیشترش برای چاپلوسی بود...مهشید و مهتاب با هم یواش حرف میزدن منم اینطرف مغازه با یه کیر نیمه شق تصور کرده شدن مهشید میکردمکه با صدای مهتاب به خودم اومدم گفت مهرداد بیا بریم بیرون نهار بخوریمتو راه این دو نفر باز هم باهم جیک و پیک میکردن ..و میخندیدن برام جای تعجب داشت چطور با این اختلاف سن تو چند ساعت انقدر خودمونی شدن ..از صبح که با مهشید حال کرده بودم محسن خیلی تو فکرم بود و هی فکر میکردم کاشکی امروز میومد نزدبک های مغازه بودیم یه لحظه مهتاب پشت مهشید ایستاد و مهشید یه برانداز کرد گفت مهشید جوون تو چرا کفش پاشنه بلند نمی پوشی..بعد خودش بهش نزدیک کرد و گفت اینطودی باسنت خیلی بیشتر به چشم میاد مهشید یواش گفت مهتاب جون تا حالا امتحان نکردم..مهتاب مهشید برد تو مغازه و از تو یکی از قفسه ها که بیشتر شبیه کمد بود چند تا کفش دراورد و خودش زیپ چکمه های مهشید باز کرد و چند تا از کفش ها رو داد به مهشید امتحان کنه یه کفشی مشکی که زیرش قرمز رنگ بود و پاشنه فکر کنم ده سانتی داشت و قد مهشید بلندتر کرده بود و کون مهشید خوب تر نشون میداد داد به مهشید گفت چطوره یه کم راه برو مهشید شروع به راه رفتن کرد ولی با احتیاط معلوم بود براش سخته گفت مهتاب جون خیلی خوشم اومد و لی ادمو اذیت میکنه ..مهتاب گفت اینارو ببر تو خونه بپوش تا پاهات عادت کنه بعدش هم بیشتر اینا مجلسی هستند دلیل نداره که همیشه پاهات کنی ...تا شب هیچ اتفاق خاصی نیافتاد به جز حرف زدن این دوتا ..بعد موقع اومدن مهتاب یه چیزی در گوش مهشید گفت بعد با هم خندیدن..من اون روز انقدر تو فکر محسن و مهشید و نقشه ای که کشیده بودم بودم که یادم رفت از مهشید بپرسم چی گفت ..وقتی رسیدیم خونه مهدی اینبار همون دم در مهشید با بی پروایی کامل و خیلی ریلکس لخت شد و کسش گرفت طرف من گفت یه بوسش دلش برای لبت تنگ شده ..با حرف مهشید کیرم دوباره شق شده بود رفتم زانو زدم جلوی پاش و شروع کردم به بوس کردن چوچولش و قتی زبونم کشیدم لاش مهشی یه اه کشیده گفت حیف فعلا باید بریم خونه وگرنه میدادمش حسابی با زبونت برقش بندازیلباساشو انداخت اومدیم سمت خونه گفتم مهشید راستی به اون پسره که شمارشو گرفتی زنگ نزدی ..خیلی خونسرد گفت نه الان وقتش نیست اونو گذاشتم برای موقعی که دور برم خلوت شد..پیش خودم گفتم عجب پرویی این دخترو بلند به مهشید گفتم یه حوری میگی انگار بیست تا دوست پسر داری گفت ندارم ولی یه پیشنهاد هایی دارم..گفتم چه پیشنهادی گفت حالا.که زوده ..ولی بعدا برات میگیم ..گفتم مهشید مگه قرار نشد که کاری بدون احویاط انجام ندی گفت خیالت راحت اگه جواب دادم تو رو در جریان میزارم ..نهشید یه جوری مشکوک حرف میزد ولی با قدرت ..و با من که از خودش صبزرگتر بودم تحقیر امیز....مهشید گفت داداش حالا ما با محسن اومدیم خونه اگه کاری نکرد چی..گفتم میبینم خیلی دوست داری محسن زودتر بیاد نترس اونو من میشناسم تا تورو تنها گیرت بیاره درسته قورتت میده..خندید گفت تو حالت خراب نمیشه اگه محسن لختم کنه..گفتم نه میدونی که حالم میکنم..گفت من یه چیزایی از مهسا شنیدم در باره وقتی که پسرا ابشون میاد بعد یه خورده حالت عصبی میشن تو هم که یه بار دست زدم به کیرت ابت اومد..اینو با حالت تحقیر امیز گفت اگه یه موقع محسن داشت با من حال میکرد تو اون پشت ابت اومد بعدش میتونی خودتو کنترل کنی...وای این دختره مخش به کجا رسیده من حتی فکرشو هم نمیتونستم بکنم..این اینجیزارو هم میدونهسریع گفتم مهشید اوایل چرا حالم بد میشد ولی الان تصمیمم جدی هست حالا نظر خودت چیه گفت تو خوب میدونی نظر منو..
قسمت بیست وششمرسیدیم خونه شهوت تو چشمای خواهرم خوندم..فردا مهشید تعطیل بود و تا دوشنبه امتحان نداشت..صبح بلند شدم رفتم مغازه ..مهتاب زودتر از من اونده بود اینبار یه کاپشن کوتاه با یه شلوار لی خیلی تنگ کشی و یه بوت کرم رنگ کنار مغاز ایستاده بود گفتم سحرخیز شدی مهتاب خانم ..گفت بعد مهتاب رفتم داخل خم شد که بخاری زیاد کنه کاپشنش رفت بالا و یه مقدار خط کونش معلوم شد سفید بود ولی نه به سفیدی خط کون مهشید شاید باورتون نشه با اینکه مهشید هنوز تو سن نوجوانی بود ولی کونش یک برابر نیم مهتاب بود و کون عضله ای خوبی داشت خواهرم...صبح شنبه بود و تقریبا بازارمون خلوت..مهتاب دوتا چایی ریخت اومد کنارم نشست گفت مهرداد تو که ناراحت نشدی من ابجی تو دعوت کردم گفتم من نه ولی پدر و مادرم اجازه نمی دن بیاد گفت خوب بهشون نگید که میاید جشن بگو مثل امروز مغازه ..مهشید بهم گفت براش سخته بیرون رفتن..با یه لحن خاصی گفت پس تو چه جور داداشی هستی نمی تونی خواهرت با خودت بیاری بیرون..گفتم چیه هوا خواه خواهر ما شدی..گفت بله که شدم حیف نیست دختر به این خوشگلی خونه باشه..گناه داره..بعد دستمو گرفت ..وای امپرم رفت بالا و درحال بازی کردن با دستم گفت یکاری براش بکن ..گفتم باشه..یه دفعه گفت اگه و هنوز داشت با دستم بازی میکرد ما یه کم شادی کنیم و برقصیم که تو ناراحت نمی شی البته کسی نیست جمع خودمونی..گوشام سرخ شده بود ...فشار نمیدونستم بالا هست یا پایین..این دختره خود شیطون بود...چه جوری داشت با عشوه خواهرمو به پارتی دعوت میکرد..اما تو همه این حرفها کیرم راست بود و نای نه گفتن به مهتاب نداشتم ..هی فکر میکردم میخواد به من بده...اینطور داره با من لاس میزنه.بعد گفت مهشید گفته که با تو خیلی راحته اگه تو اکی بدی همه چیز حله..ای دختره دهن لق چه جوری تو یه روز به مهتاب این همه چیز درباره خودمون گفته ..مهتاب گفت ..حالا اگه من بخوام برای مهشید یه نفرو..گفتم چی گفتی..وای یه حالی شدم میدونستم چی میخواد بگه شاید کلمه چی گفتی از روی اعتماد به نفسم نگفتم اصلا جلوی مهتاب اعتماد به نفس نداشتم..فقط چی گفتی رو یه جوری گفتم که بهش متوجه بشه الان جرات شنیدن حرفشو ندارم..وای این خواهر مهدی دیگه کی بود زمین تا اسمون با داداش فرق میکرد در جوابم گفت هیچی حالا بهت میگیم الان وقتش نیست..میدونستم برای خواهرم لقمه گرفته نباید میزاشتم اینطوری بشه..ممکن بود رفت و امد مهتاب با مهشید کار دستمون بده ..ولی باید چیکار میکردم به مهتاب که نمیتونستم بگم ..یه قدرت کلام خاصی تو حرفهاش داشت منم هی فکر میکردم میخواد بهم بده یا یه چیزی تو این مایه ها..و هرچی میگفت ..من کوتاه میومدم..وای اصلا مهدی تا سه شنبه میاد مغازرو بهش تحویل میدم در میرم ..ولی اگه مهتاب با من دوست بشه چی میشه..مهدی ام که مشکلی نداره معلومه با اون حرف و زدن خواهر و بردار فکر نکنم مهدی ناراحت بشه من با مهتاب دوست بشم...و این خیالات من بود که مهشید زنگ زد گفت داداش مهتاب زنگ زده گفته بیام مغازه گفتم ولش کن الان حال ندارم خودت یه جوری بپیچونش..که مهشید گفت داداش حوصله ام خونه سر رفته..گفتم حالا ببینم چی میشه..میخواستم مهشید نیاد ولی دوست نداشتم ناراحت بشه وبرای برنامه دوشنبه مشکلی پیش بیاد..گفتم ابجی من کارم زیاده بعدش هم یه جایی کار دارم امروز بی خیال شو..گفت باشه داداش ..موقع حرف زدن با مهشید اومدم بیرون با تلفن حرف زدم و همون رو سکو پله ای جلوی مغازه نشستم و برنامه دوشنبه اوووف محسن مهشید میکنه ..وای و با کیر شق شده در افکار شیرین خودم بودم..که مهتاب اومد زد به شونه ام بیا کارت دارم انقدر کیرم تابلو بود گفتم الان میام ..چند دقیقه گذشت ولی کیرم نمیخوابید هر چی افکارمو به این طرف اون طرف میکشوندم کیر ما به خواب نبود که نبود وهمش به یاد گاییده شدن مهشید توسط محسن سرپا وایستاده بود انگار میخواست تا خود روز دوشنبه همینطور شق باشه ..خودش یه رکود میشد کیری که سه روز شق بود...با صدای مهتاب که گفت مهرداد چی شد پس به خودم اومدم گفتم الان الان ..وکیرمو یه جوری با کش شرتم نگه داشتم بعد رفتم داخل مغازه..اومدم بگم چیکارم داری که گفت تو که داداش خوبی بودی اینطوری قول میدن که هوای خواهرتو داشته باشی ..پاشو برو دنبالش من بهش گفتم اماده بشه ..قدرت نفوذ کلمات مهتاب در من زیاد شده بود نمیدونم چرا ..ولی همیشه یه جاهایی یه ادمهایی هستند که تو رو حرفشون نمیتونی حرف بزنی حتی اگه به ضررت باشه ..گفتم چشم مهتاب خانم..گفت افرین چشم خوب اومدی..اومدم از مغازه بیام بیرون تو دلم میگفتم باز این مهشید دهن لقی کرده مهشید واقعا دختر خودسر بیش اندازه پرو هست برم یه اولتیماتوم بهشبدم تا حساب کار دستش بیاد هنوز چند روز نیست که بخشیدمش.مهتاب با این جمله مهرداد بهش چیزی نگی و گرنه با من طرفی..افکارمو پاره کرد..گفتم باشه خوب چیزی نمیگمگفت اصلا تو اگه کار داری خودم امروز میبرش میگردونمشگفتم نه دست شما درد نکنه خودم میبرمش یه دوری میزنیم حال و هواش عوض بشه..گفت لازم نکرده ..پس کی مغازه وایسته..خودم میبرمش..تو هم زود برو بیارشیعنی من دارم چیکار میکنم خودم دارم خواهرمو داف میکنم یا این دختره براش نقشه داره..
قسمت بیست و هفتمرسیدم خونه بابام که سر کار بود و مهشید در باز کرد دیدم تیپ خفن زده و چادرش سرش کرد گفت بریم گفتم مامان کجاست گفت رفته خونه عمع سوغاتی شو بده منم زنگ زدم ازش اجازه گرفتم..اومدم بهش بگم چقدر پیش مهتاب دهن لقی میکنی حرفمو خوردم..تا رسیدیم به خیابون دوباره چادرش دراورد گفتم مهشید هنوز تو محل هستیم گفت داداش گیر نده دیگه ..تو راه بهم گفت داداش یه دوست دارم اسمش شیرینه ..تو رو هم دیده ازت خوشش اومده ..برات ردیفش کردم..گفتم مهشید مگه قرار نشد کسی نفهمه گفت حواسم هست ..شیرین از خودمونه..تازه از ارتباط ما خبر نداره..بعد دیگه نه نگو..گفتم نمیدونم..گفت بزار یه زنگ بزنم باهاش صحبت کن ..گفتم الان گفت اره مگه چیه بعد شماره شیرینو گرفت .وبعد کمی حرف زدن گوشی داد به من..منم بی دست و پا نبودم و قبلا یه چند تا دوست دختر داشتم ..و شروع کردم باهاش حرف زدن و باهام برای فرداش قرار گذاشت ..به مهشید گفتم حالا خوشگل هست یا نه گفت قیافش بد نیست ولی به قول مهتاب جون استیل مهمه ..داداش خیلی خوش هیکله...بعدش اگه تونستی میتونی مخشو بزنی بیاری خونه مهدی...گفتم واقعا ..گفت فقط یه شرط داره گفتم چه شرطی ..گفت اگه بردیش اونجا منم اونجا باشم ..گفتم حالا ببینم چی میشهرسیدیم مغازه مهتاب اومد مهشید بغل کرد گفت بریم که خیلی دیر شد ..به من گفت حواست باشه به مغازه ما زود برمیگردیم..پیش خودم گفتم اینا کجا میخوان برن که خیلی دیر شده...به طرف سر خیابون رفتن نرسیده به سر خیابون یه پژو 206کنار پاشون ترمز زد و سوارشون کرد مهشید و مهتاب موقع سوار شدن هر دوتا شون دیدن من دارم نگاهشون میکنم ولی با بی اعتنایی سوار شدند وای من دوباره کیرم راست شده بود یعنی خواهرمو برده به اون پسر ه تا بکنتش ..یا براش دوست پسر پیدا کنه ..منم تا موقع برگشت اینا با دوست دختر جدیدم اس بازی میکردمتا اینکه برگشتن با خنده و بعد سلام دیدم خواهرم ودستش چند تانایلون خریدهگفتم اینا دیگه چیه قبل مهشید مهتاب جواب داد لباس مجلسی گرفتم براش..واسه مهمونی که بهت گفتم ..گفت مهرداد نمی دونی چقدر بهش میاد ..گیر دادم که پولش چقدر میشه من بدم..که مهشید گفت داداش منم هرچی بهش اسرار کردم به زور برام خرید..گفتم مهتاب اگه پولشو نگیری بهت پس مییدیمگفت پولشو به جای این چند روز کارت از حقوقت کم میکنم..که مهشید گفت داداش پولش خیلی شد نزدیک سیصدو پنجاه هزار تومان هر کاری کردم نشد که نگیره ..گفتم عیب نداره ابجی اگه بهت میاد چرا که نه مبارکه من میدونم سلیقه مهتاب خانم هم عالیه بعدش گفتم اولا حقوق چند روز من اونقدر نمیشه بعدش گفتم اگه نگیری پسش میدیم گفت به جاش دو هفته دیگه تولدم یه کادوی خوب برام بگیرید ..گفتم اگه ما دعوت باشیم چشم میگیریم گفت بله حتما تازه من دوست خوبی مثل مهشید پیدا کردم..
جواب اس های شیرین داشتم میدادم که دیدم مهتاب اومد سمتم گفت مهرداد میتونیم یه کم با هات حرف بزنم.گفتم بله ..مهشید داشت از اون گوشه زیر چشمی ما رو نگاه میکرد..که یه دفعه مهتاب بی مقدمه گفت اگه خواهرت دوست پسر داشته باشه ناراحت میشی گفتم یعنی چی گفت ببین مهشیدم دل داره خوب بعدش قرار نیست کسی بفهمه منو مهدی هم با هم راحتیم چطور تو میتونی دوست دختر داشته باشی ولی خواهرت نه..گفتم حالا مگه با کسی دوست شده..دستشو انداخت لای دستم من که با حرفهاش داغ کرده بودم و کیرم به خاطر حرف زدنش در مورد خواهرم شق شده بود گفت راستش مهدی ما از خواهرت خوشش اومده چون با تو دوست بود میترسید رفاقتتون بهم بخوره به من گفت که یه جوری این قضیه رو درست کنم مخم سوت کشید وای مهدی برای ابجی ما نقشه کشیده شده بود..از دست مهدی شاکی بودم ولی کیرم سفت سفتر میشد ..مهتاب دستشو تو دستم چرخوند گفت از دست مهدی ناراحت نشو ببین من خودم دوست پسر دارم داداشم میدونه و خیلی راحت هم درک میکنیم گفتم نظر خود مهشید چیه گفت اون حله فقط گفته داداشم گفتم هر چی مهشید بگه ..مهتاب از کنار لپم یه بوس کرد گفت افرین به این داداش خوب...گفتم مهتاب خانم ولی نباید کسی بفهمه من پدر و برادر گیری دارم گفت خیالت راحت مهشید بهم گفته...خیلی دوست داشتم ببینم مهشید دیگه چیا گفته ولی حالم یه جوری بود و تصور سکس مهشید با مهدی هم میومد جلوم..گفتم میشه با مهشید صحبت کنم خواهرمو کشیدم کنار گفتم چرا خودت بهم نگفتی گفت مهتاب نذاشت گفتم از مهدی خوشت میاد گفت من هنوز به مهتاب اره نگفتم قرار شده با مهدی چند بار بیرون بریم بعد ..گفتم در مورد داستان خودمون بهش چیا گفتی گفت به خدا هیچی ..فقط بهش گفتم تو هوامو داری تو خونه زیاد ازاد نیستم و پیش تو راحتم..اومدم چند تا سوال کنم دیدم برای مغازه جدید مهدی بار اومده ..کلی شلوار لی ساپورت و...که باید همشونو جدا میکردم و بین مغازه ها تقسیم میکردم..که مهشید اومد بهم گفت شیرین گفته چرا مهرداد جوابمو نمیده یه نگاه به گوشیم کردم دیدم نزدیک بیست تا اس از شیرین دارم گفتم بهش اس بده بگو دستش بنده..مهشید اینکار کرد وقتی مطمءن شد مهتاب ازمون دور شد با پرویی تمام گفت با محسن کوچه پایینی مدرسه قرار گذاشتم ..و تو هم به فکر یه جا تو خونه برای قایم شدن باشاما من نقشه داشتم که محسن وقتی زنگ زد یه جوری بهش بگم من به مهشید گفتم میدونم با هم دوستید ومن مشکلی ندارم..بیا جلوی من بکنش..ولی میترسیدم محسن یه جا دهن لقی کنه با اینکه از محسن آتو داشتم ولی نمیدونستم این قضیه رو چه حوری بهش بگم...شایدم همون نقشه اول که با مهشید هماهنگ کردم اجرا کردم..و یه جا تو خونه پنهان بشم و اونا رو دید بزنم ...