قسمت بیست و هشتمروز یکشنبه شده بود بلند شدم ازخواب رفتم صورتمو شستم دیدم مهشید قبل از من پای میز صبحونه است کنار مادرم نشسته ..و گفت داداشی من یه جزوه هم دست یکی از دوستامه منو میبری بگیرمش بعد برگردیم ...این دختره دیگه چقدر راحت و تمیز دروغ میگفت میخواست بیاد تا دوستی منو شیرین شکل بگیره با مهشید رفتیم بیرون پالتو پارسالش تنش بود ولی بایه شلوار خیلی تنگ لی ابی نفتی درسته بهم نمیومدن و با چکمه های مشکی براش خریده بودم روشم یه چادر انداخت حسابی خودشو پوشوند ...مادرم از ابنکه مهشید چادری شده بود خوشحال بود ..وقتی سوار ماشین شدیم تازه متوجه رونهای مهشید تو اون شلوار شدم داشت اون میترکوند بعد اروم چادرش برداشت ودکمه پاین پالتوش باز گذاشت رسیدیم سر قرار بعد از اشنایی با شیرین ..که همونطور مهشید گفته بود قیافه معمولی داشت ولی کلی گوشت بود سینه هاش خیلی از مهشید بزرگتر ..خواهرم داشت پشت ما میومد و ما داشتیم جلوتر صحبت میکردیم یه سری صحبت های معمولی که مهشید از پشت اومد دست شیرین گذاشت تو دستم گفت داداشی این شیرین بهترین دوستمه خوب مواظبش باش شیرین که با یه تیپ کاملا کرم اومد بود و هم کاپشن هم شلوار هم بوتش کرم بود کونش تو شلوارش خودنمایی میکرد داشتم فکر میکردم اگه این شلوار مهشید بپوشه چی میشد دقیقا همون کوچه بودم که چند وقت پیش محسن با مهشید قرار داشت بودم و با شیرین رفتیم رو یکی از اون پله های ساختمون نشستیم که مهشید گفت برم یه چیزی بگیرم بخوریم ..میخواست ما رو تنها بزاره..وقتی رفت به شیرین گفتم خواهرم خیلی ازت تعریف کرده بعد دستشو محکم فشار دادم گفتم واقعا تعریف کردنی هستی .گفت مرسی مهرداد فردا هم میتونی بعد امتحان بیا دنبالم اومدم بگم اره یاد قرار مهشید افتادم..گفتم نمیتونم ..گفت قبلش چی من یکی دوساعت زودتر میام بیرون..گفتم باشه ..گفت راستش منم خیلی وقته از تو خوشم می اومد ولی چون همیشه مهسا دوربر مهشید بود فکر میکردم اونو میخواد با تو دوست کنه..منم با یه فحش به مهسا و چقدر خوشحالم با تو دوست شدم شیرین خوشحال کردم..مهشید داشت از سر خیابون میومد سمت ما که یه ماشین کنارش وایستادن بعد یه پسر از ماشین پیاده شد و به خواهر ما شماره داد این در حالی بود که شیرین پشتش به مهشید بود و متوجه قضیه نشد..گرچه فکر کنم میدونست خواهرم دوست پسر داره..
دوباره بادیدن شماره دادن پسره به مهشید کیرم راست شد هیکل خواهرم انقدر خواستی بود که همه دوست داشتن با هاش رفیق بشن..مهشید نزدیک ما رسید دیدم یکی دیگه از دکمه های پالتوشو باز گذاشته و چشم همه رو به وسط پاش میکشوند پسره با ماشین از کنار ما رد شد و مهشید خوشو رسوند به ما و یه کم خوراکی تعارف کرد که مهشید گفت مهرداد بریم تو هم باید بری در مغازه که شیرین گفت کجا هنوز نیم ساعتم نشده که مهشید گفت من دیرم شده الان مادرم زنگ میزنه من که از بدن شیرین خوشم اومده بود و از اینکه یکی هم خاطر خواه ما..گفتم مهشید بیا اونجا اژانس هست برات ماشین بگیرم تو برو منم شیرینو میرسونم خواهرم با خنده گفت حالا دیگه مهشید اخی شده و شیرین شده همه چیز داداشم بعد همه خندیدم موقع رفتن شیرین دستشو انداخت تو دستم و بعد از اینکه برای مهشید ماشین گرفتم..شیرین گفت بریم همون جا بشینیم خلوته خوبه..وای چقدر دوست داشتم به سینه های این دختر دست بزنم اینبار موقع نشستن شیرین خودشو چسبوند به من ..ازش در مورد خانواده اش پرسیدم ولی هر چی فکر کردم چه فکری کنم که به سکس ربط پیدا بشه چیزی به عقلم نرسید و یه ساعتمون تموم شد که گفتم شیرین من باید برم مغازه بیا تو رو هم تا جایی برسونم گفت وا چه زود ..تموم شد با کمک دستم بلندش کردم که دیدم صورتمو بوسید گفت خیلی خوشحالم مهرداد باهات اشنا شدم بعد دستش دستمو گرفت به سمت سر خیابون اومدیم هنوز از بوسه شیرین شوکه بودم که یه تو رفتگی تو خیابون دیدم شیرینو کشوندم اونجا و یه بوس از نزدیک لبش کردم گفتم شیرین تو خیلی دختر مهربون و دوست داشتنی هستی ..شیرین سرخ شده بود و میخندید گفت مهرداد فردا یادت نره بیای دنبالم..کاشکی کار نداشتی یه خورده بیشتر با هم بودیم گفتم حالا وقت زیاده انقدر میام پیشت که از من سیر بشی..در حالی که داشت به اونطرف خیابون میرفت که ماشین سوار بشه بره گفت من هیچ وقت از تو سیر نمیشم و با دستش یه بوس برام فرستاد..رفتتو راه مغازه محسن بهم زنگ زد گفت فردا میام ولی یکی از دوستام با هامه با اون میرییم خونه فامیلشون بعد من از اونجا میام پیش شما فعلا خداحافظ فردا میبینمت...دیوث دروغگو ...مگه قرار نبود هر کاری کرد بهم بگه..اصلا نمیشه به این کونی اعتماد کرد..از نحوه حرف زدنشم خوشم نیومد.ولی نمیدونم دوباره چرا کیرم راست شده بود از با شیرین بود یا از اینکه قراره خواهرم پیش خودم بره زیر کیر محسن
مرسی از نظراتتون...ببخشید که دونه به دونه جوابتون نمیدم ..چون دوست ندارم با کسی کل کل کنم و همه نظرات برام مهمه حتی اون دوستانی که انتقاد میکنن..از اونا هم خیلی ممنونم..واقعا همین که لطف میکنن نظرشون میزارن خیلی بهتر از اونی که میخونه و نظر نمیدهبعد من از اون دوست عزیز ممنونم که گفته بود قول الکی نده..بعد نمیتونی همین سه تا پست در روز هم بزاری...واقعا فکر نکنم قول داده باشم حتما هر روز پست بزارم..من فقط میخوام داستانم زودتر تموم بشه..میدونم به این عادت کردید هر روز بیاید یه سر بزنید و داستانم بخونید..پس من به این دوست واقعا خیلی عزیز بگم من قول نمیدم ولی تمام سعی مو میکنم حداقل داستانم که فعلا تو یه تایپک هست زود تموم کنم..و شرمنده شما نشم..و هنوز تصمیمی برای باز کردن یه تایپک دیگه نگرفتم..پس بیاید با نظراتون به من کمک کنید ..در ضمن در اخر باید از همتون تشکر کنم که تو این تایپک هیچ توهینی به کسی یا چیزی نشده و واقعا همه نظرات فقط در راستای داستان بود...
مرسی از نظراتتون...ببخشید که دونه به دونه جوابتون نمیدم ..چون دوست ندارم با کسی کل کل کنم و همه نظرات برام مهمه حتی اون دوستانی که انتقاد میکنن..از اونا هم خیلی ممنونم..واقعا همین که لطف میکنن نظرشون میزارن خیلی بهتر از اونی که میخونه و نظر نمیدهبعد من از اون دوست عزیز ممنونم که گفته بود قول الکی نده..بعد نمیتونی همین سه تا پست در روز هم بزاری...واقعا فکر نکنم قول داده باشم حتما هر روز پست بزارم..من فقط میخوام داستانم زودتر تموم بشه..میدونم به این عادت کردید هر روز بیاید یه سر بزنید و داستانم بخونید..پس من به این دوست واقعا خیلی عزیز بگم من قول نمیدم ولی تمام سعی مو میکنم حداقل داستانم که فعلا تو یه تایپک هست زود تموم کنم..و شرمنده شما نشم..و هنوز تصمیمی برای باز کردن یه تایپک دیگه نگرفتم..پس بیاید با نظراتون به من کمک کنید ..در ضمن در اخر باید از همتون تشکر کنم که تو این تایپک هیچ توهینی به کسی یا چیزی نشده و واقعا همه نظرات فقط در راستای داستان بود...
قسمت بیست ونهماومدم مغازه بازش کردم هنوز مهتاب نیومده بود ..چایی گذاشتم بخاری روشن کروم..بعد نیم ساعت مهتاب اومد اووووف یه تیپ باور نکردنی یه کاپشن خیلی کوتاه مشکی که باز کذاشته بود وزیرش یه بلوز داشت با یه ساپورت سفید و یه بوت پاشنه بلند که موقع راه رفتن لپ های کونش چنان تکونی میخورد که هرکی تو خیابون میدیدتش شق درد میگرفت ..سلام کرد اومد گفت چطوری اقا مهرداد ..خوبی ..گفتم شما بهتری...بعد ده دقیقه یه چند تا مشتری اومد مهتاب قمبل کرده بود داشت مشتری راه مینداخت که تصمیم گرفتم از پشتش رد بشم و یه حال کوچیک بکنم..وای وقتی رسیدم پشتش یه کم صبر کردم وای این دختره کونش مثل پنبه بود ..کیرم به حالت فنری با سرعت شق شد فکر کنم مهتاب خوب حسش کرد..چون سرشو برگردون سمت صورتم یه چپ چپ همراه با خم زیاد نگاه کرد که ریدم به خودم..وقتی مشتری رفت اومد سمت من گفت مهرداد نزاشتم حرفشو ادامه بده گفتم من مغذرت میخوام حق با تو ..گفت من که چیزی نگفتم فقط یه کم بیشتر حواستو جمع کن..باشه عزیزم...نمیدونم این دیگه چه جورش بود داشت تهدید میکرد یا لطف میکرد..بعد رو کرد به صورتم گفت و قتی مهدی اومد یه جوری بیشتر مهشید بیار بیرون..گفتم چه جوری..گفت بیار دیگه به بهونه های مختلف..ابجی ما رو برای داداشش ردیف کرده بود بعد من فقط یه لخظه بهش مالیدم شاکی شد..دو بار مغازه رو پیچوند رفت پیش دوست پسرش...مهشید زنگ زد گفت داداش محسن بعد امتحان میاد دنبالم..بعدش میریم خونه مهدی کیرم راست شده بود ..فقط فکر فردا بودم با شیرینم صحبت کردم که یه دفعه گفت مهردا از وقتی لبمو بوس کردی قلبم تند تند داره میزنه..این دختره میخوارید ..چی میشد اگه به ما میداد منم جلوی خواهرم اینو میکردم..به مهتاب گفتم یکی دو ساعت کار دارم میرم زود بر میگردم اومد خونه دنبال مهشید ..که مامانم گفت فردا امتحان داره گفتم زود بر میگردیم ..مهشید حاضر شد با همون تیپ صبح ...هنوز سر کوچه نرسیده بودیم دستشو گرفتم یه نگاه بهم کرد گفت چیه داداش مگه محل بد نبود گفتم خوب چیه دست ابحیمو گرفتم بعد هم تاکسی جلومون وایستاد رسیدیم خونه مهدی از دم در از حال احساسم براش گفتم و حشری بودنم رو در مورد خودش شرح دادم هیچی نمیگفت وقتی در واحد باز کردم مهشید سریع درو بست گفت داداش بیا زود کسمو بخور یه کم بهت جوون بده گفتم چشم..اومدم شلوارشو بکشم پایین اصلا نم اود پایین انقدر تنگ بود بعد از ده دقیقه تلاش اومد پایین و شروع کردم به خوردن کسش اینبار مهشید خیلی زود ارضاءشد و بلند شد رفت سمت دستشویی ..وقتی برگشت بهش توضیح دادم که کجای خونه بشینه و من کحا حضور دارم من یه کمد بزرگ که تو یکی از اتاق خوابها رو که از این شیشه اینه ای ها داشت در نظر گرفته بودم و خودم قفسه هاش در اورده بودم که راحت اون تو جا بشم رفتم اون تو که مهشید گفت معلومه میشی..نور از پایین میخوره نصف بدنت دیده میشه بعد دنبال یه جا دیگه گشتیم ولی یه جای مناسب پیدا نکردیم به مهشید گفتم اگه من به محسن بگم من جریانتو با مهشید میدونم و هرکاری خواستی باید جلوی من بکنی تو مشکلی داری ..گفت تو اگه نزدیک باشی من راحترم..و بیشتر بهم حال میده باید کاری میکردم که محسن کونی جلوی چشمای خودم خواهرمو بکنه..
مهشید بردم خونه تو راه مغازه زنگ زدم به محسن و جریان دروغی که بهم گفته بود بهش گفتم ..پرسید از کجا میدونی گفتم به مهشید گفتم که میدونم با محسن دوستی ..گفت راستش چند وقت بود که جواب تلفنم نمیدادی فکر کردم پشیمون شدی..و محبور شدم بهت دروغ بگم..گفت تو چه جوری به مهشید گفتی ..گفتم من تو اتاقش فیلم سوپر پیدا کردم و همینو بهانه کردم یه کم دعواش کردم..بعد بهش گفتم میدونم تو با محسن دوستی بعد یواش یواش یه جوری حالیش کردم که من مشکلی ندارم..گفت داستان کون دادنم بهش گفتی..گفتم نه بابا..مگه خلم..گفت جوون مهرداد نگفتی ..گفتم نه جون تو..بعد خیالش راحت کردم...بعد خداحافظی به مهشید زنگ زدم..گفتم به محسن گفتم حله ..فقط من میرم دنبالش تو هم برو خونه مهدی منتظر باش..گفت جون داداش راست میگی..چه جوری بهش گفتی ..گفتم یه جوری گفتم دیگه..گفت شک نکرد..گفتم نه براش قسم خوردم و مطمءنش کردم.و خیالش رو راحت کردم..بعد رفتم مغازه و تا شب با یه کیر راست منتظر فردا که بتونم کرده شدن مهشید جلوی خودم ببینم..بالاخره کارم تموم شد اومدم خونه از استرس زیاد دیگه شامم نخوردم و هی فکر میکردم من دارم چی کار میکنم ..و از ترس اینکه یه موقع پشیمون نشم جقم نزدم..مهشیدم برام اس داد بیداری بعد جواب من گفت داداش یه خورده لباس دارم که صبح برام از خونه بیار بیرون..خواهرم تصمیمش ازمن جدی تر بود و دوست داشت جلوی داداشش به یکی بده..خلاصه صبح زود بلند شدم بعد از این که بابام رفت سر کار رفتم اتاق مهشید با بوس کردن لبش از خواب بیدارش کردم..وگفتم لباساتو بده ببرم اونم اومد بغلم گفت مهرداد مطمءنی از این کار..گفتم اره بابا خیالت راحت بیشتر راهم رفتیم..فقط چند ساعت مونده..مگه تو با اردلان حال نکردی .اینم یکی دیگه ..لباس رو از دستش گرفتم اومدم از خونه بیرون رفتم تو یه سوپری یه اب پرتغال با یه کیک خریدم و خوردم ..رفتم سر قرار با شیرین..وقتی شیرین اومد اووف چی میدیدم با مانتو و شلوار طوسی مدرسه بود ولی انقدر تنگشون کرده بود که کل هیکلش زده بود بیرون تا رسید به من گفت سلام عزیزم..گفتم سلام خانم خشگله بعد دستشو گرفتم بردم سمت همون خیابون خلوت..وای چقدر این دختر حرف میزد مخم خورده بود منم کیرم راست شده بود با یه استرس و اینبار یه هیجان زیاد که خواهرمو ..پسر عموم چند ساعت دیگه حلو خودم میکنه ..شیرین داشت با انگشتای دستم بازی میکرد ..منم یه دفعه دستمو انداختم دور گردنش چیزی بود که از اردلان یاد گرفته بودم بکار بستم و سرشو اوردم سمت صورتم اومدم لبمو ببرم سمتش که اونم همین کار کرد.و در یک لحظه همزمان شروع کردیم به خوردن لبای هم شیرین خیلی وارد بود.و من هی جوون میکردم و میگفتم مثل اسمت شیرینه..و دستمو یه لحظه گذاشتم رو سینه اش و گرفتمش دیدم چیزی نمیگه شروع کردم به مالیدن سینه هاش بعد یه دقیقه چشماش خمار شد..و با سرعت بیشتری لبامو میخورد..ومیگفت مهرداد عاشقتم کیرم از شدت شق شدن..دردی گرفته بود که زده بود به تخمام در حین لب گرفتن یه ماشین که چند تا پسر جوون توش بودن از کنارمون رد شدن و با یه بوق ریدن تو حالمون سریع لبامون از هم جدا کردیم..یه نگاه تو خیابون کردم دیدم یه چند نفری جدا از هم یه خانم و یه پسر بچه با کیف مدرسه و یه اقا هم داشتن میومدن پایین خیابون این بار سریع لبمو رسوندم به شیرین و تا اونا برسن یه لب دیگه گرفتم و گفتم خیلی خوشمزه بود ودستشو گرفتم بلندش کردم.به طرف بالای خیابون راه افتادیم..که شیرین گفت من تا مدرسه برسون بزار میخوام یکی از دوستام معرفیت کنم گفتم ولش کن حالا بزار واسه بعد گفتم شیرین قرار بعدی کی باشه کی میتونی بیایی..گفت تو هروقت بخوای من میتونم بیام ..گفتم یه چیزی ازت بخوام ناراحت نمیشی گفت نه عزیزم بگو..گفتم من یه خونه مجردی دارم که واسه دوستمه ..فردا بعد از امتحانت بریم اونجا ..اخه تو خیابون تابلو ..من هم عاشق خودت شدم هم لبات ...خندید گفت فقط بعد امتحان نمیشه..یه خورده کار دارم تو خونه ساعت سه و نیم همینجا ..گفت اکی و باهاش خداحافظی کردم اومدم سمت خونه مهدی و لباسهای مهشید گذاشتم و خودم اومدم مغازه ..و وقتی مهتاب اومد بهش گفتم ظهر یه کم زودتر میرم ..میخوام برم ترمینال دنبال پسر عموم.گفت مشکلی نیست فقط تا چهارونیم خودتو برسون مغازه من قرار دارم...ساعت نزدیک یازده بود که محسن زنگ زد گفت من نیم ساعته رسیدم پس کجایی تو ..یادم رفته بود محسن ساعت هشت صبح راه افتاده..بهش ادرس دادم گفتم بیاد مغازه ..مهتاب پرسید این پسر عموت چند سالشهگفتم یه سال از مهشید کوچیکتره گفت حواست جمع کن مخ مهشید نزنه..با بی پروایی تموم گفت خواهرت مال داداش منه..اونم فهمیده بود من در مقابل اینجور حرف زدنش نمیتونم چیزی بگم هر روزی که میگذشت حرفهاش حالت دستوری بیشتر به خودش میگرفتبهش گفتم نه بابا اون شهرستانیه این کاره نیست سرش تو کتابه..حالا نمی دونست قراره تا چند ساعت دیگه خواهررم بره زیر کیر محسن
مرسی از اینکه می نویسی دیگه حساس ترین قسمت داره می رسه.امیدوارم گی هم داشته باشه و همونطور که حدس زدم محسن کاملا پررو بشه و درخواست کردن خودتم بکنهبا توجه به روند داستان خیلی خوشبینم به این قضیه