ارسالها: 3650
#11
Posted: 16 Nov 2015 19:37
قسمت دهم
بقدري ساحلش بهمون خوش گذشت كه تو راه خونه قرار فردا شبش رو هم گذاشتيم ، مثل شب اول شراره از همون جلوي در رفت تو حموم و همش محبوبه رو صدا ميزد ، سهراب هم شروع كرده بود به نق زدن كه ايندفعه بايد ما اول دوش ميگرفتيم ، محبوبه ميخواست تو حموم بره كه سهراب نميذاشتش ، من رفتم و سعي كردم سهراب روكنار بكشم ،محبوبه از فرصت استفاده كرد و داشت ميرفت داخل كه سهراب دوباره مچ دستش رو گرفت حالا شراره از داخل حموم و سهراب از بيرون محبوبه رو ميكشيدن ، منم ديگه فقط ناظرشون بودم ، تقريبا همه بدن محبوبه تو حموم قرارگرفته بود كه شراره ميخواست در رو ببنده ولي سهراب خودش رو لاي در قرار داد ، كم كم لحن شراره نشون ميداد داره خسته ميشه كه با درماندگي گفت : سهراب جون من اذيت نكن خسته شدم
سهراب : ما بايد اول دوش بگيريم
شراره : به خاطر محبوبه
سهراب مثل بچه ها از جلوي در كنار رفت و گفت : نامردا
سهراب طوري ناله كرد كه نتونستم جلوي خندم رو بگيرم ، بالاخره اون دوتا دوش گرفتن و زمان بيرون اومدنشون شد ، شراره لباسهاي جفتشون رو طلب كرد كه سهراب گفت : حولتونو ميديم خودتون بعد بياين بيرون لباس بپوشين
شراره بلافاصله گفت : باشه خوبه
من حوله رو به سهراب دادم و اونم دادش به شراره ، دقايقي بعد من و سهراب كه تو هال منتظر دوش گرفتن بوديم شاهد خروج دو تا حوري از حموم شديم ، هر دو حوله ها رو از روي سينه هاشون بسته بودن و تقريبا تا يك وجب بالاي زانوشون رسيده بود ، شراره لبخندي زد و رو به ما گفت : ببخشيد ، شما حالا بفرماييد
سهراب كه از من زودتر بلند شده بود به طرف خانمش رفت و از لبش بوسي گرفت و گفت : خواهش ميكنم خوشگله
و زد تو حموم ، محبوبه زود رفت تو اتاق و شراره همينطور كه داشت به سمت اتاقشون ميرفت گفت : تو نميخواي دوش بگيري ؟
من : آقا سهراب بيرون بياين
شراره : پاشو برو تو هم
كه همزمان صداي سهراب اومد كه گفت : مسعود پس چرا نيومدي ؟
منم بلند شدم و رفتم ، دقيقا پشت در محلي براي در آوردن لباس تعبيه شده بود و بعدش با پرده اي از دوش جدا ميشد ، سهراب شلواركش رو درآورد و رفت زير دوش ، منم مدتي بعد بهش پيوستم ، حالا كه خوب بهش دقت ميكردم بدن فوق العاده عضلاني و زيبايي داشت ، بيخود نبود محبوبه همش فيكس ميشد ، دخترا اينطور كه من ميدونستم عاشق اين طور بدنها بودن ، از بس تو ماسه ها غلتيده بوديم تمام هيكلمون ماسه اي بود و حتي تو مايوهامون هم پر ماسه بود ، هر كاري ميكردم بازم از سوزشي كه بين پاهام ايجاد شده بود نميتونستم رهايي پيدا كنم و اين از ديد سهراب پنهان نمانده بود كه گفت : چي شده ؟
من : هيچي
سهراب لبخندي زد و مايوم رو نشون داد و گفت : پس چرا همش باهاش درگيري ؟
من لبخند نرمي زدم و بدون اينكه بهش نگاه كنم گفتم : آخه بين پاهام خيلي ميسوزه
سهراب : خوب به خاطر ماسه ها هم هستش ديگه
من : خوب آره ، براي همين ميخوام تميزش كنم
سهراب : اينطوري كه نميشه ، خوب درش بيار
نگاه متعجبي بهش كردم و گفتم : چيو ؟
سهراب : خوب مايوتو ديگه
منمني كردم و گفتم : زشته بابا
سهراب در كمال ناباوري من شروع كرد مايوشو درآوردن و گفت : بيا بابا ، من اول درآوردم تا تو راحت باشي
اولين چيزي كه منو متعجبتر كرده بود فوق العاده گنده بودن كيرش بود ، تو حالت خوابيده كه اينقدر بزرگ و كلفت باشه وقتي شق ميشه ديگه ببين چه هيولايي از كار درمياد ، هنوز تو حالت شوك بودم كه سهراب گفت : درش بيار ديگه
من : اخه
سهراب يكمرتبه گوشه حموم رو نشون داد و گفت : ببين از اونا ياد بگير
تو كاسه كنار حموم دو تا شرت زنونه كه معلوم بود آبكشي شده قرار داشت ، دو تاشرتي كه تا چند دقيقه پيش پوشاننده دو تا اندام سكسي و زيبا بودن ، دوباره فكر و ذهنم داشت مسموم ميشد ، سهراب بهم نزديك شد و گفت : درش نياري مسعود كوچولو ازش شكايت ميكنه ها
من : كي ؟
سهراب دوباره حركت عجيب ديگه اي انجام داد و اروم دستش رو روي كيرم گذاشت و گفت : مسعود كوچولو
بدنم داغ شده بود ، از حركت سهراب هم خجالت كشيده بودم و هم با ديدن شورتهاي تو كاسه داغ ، سهراب دوباره ولي جدي گفت : درش بيار ، ممكنه زخم بشه
ديگه جاي مقاومت نبود و براي اولين بار داشتم جلوي يكي ديگه لخت لخت ميشدم ، مايومو كه درآوردم ديگه سرم رو بالا نكردم و همينطور شروع به شستشو خودم ميكردم ، سهراب زودتر دوش گرفت و زد بيرون ، حوله اون و منو شراره آورده بود و قرار شد ما هم همونطوري بيرون بريم و تو اتاق لباس بپوشيم ، بعد از رفتن سهراب منم يكم بيشتر خودم رو شستم و آبكشي كردم وحوله رو دور خودم بستم و در رو باز كردم و قصد خروج داشتم كه دوباره چشمم به شورتها افتاد ، نميدونم چرا مرضم گرفته بود ، قبل از خروجم ناخواسته شورتهاي تو كاسه رو گرفتم و باز كردم ، هر دو فقط با يك تكه پارچه كوچيك جلوشون رو ميپوشاند و بقيه همش بند بود ، داشتم باهاشون ور ميرفتم كه با صداي محبوبه نزديك بود سكته كنم ، شورتها رو به طرف كاسه پرت كردم ،محبوبه پشت در بود و گفت : چيكار ميكني ؟ چرا نمياي ؟
من منمن كنان گفتم : ااااومدم
از حموم بيرون زدم ، لامپهاي تو هال خاموش بود و نور ضعيفي كه از زير در اتاق سهرابشون ميومد نشون ميداد اونا هم خوابيدن ، آروم رفتم تو اتاق ، حوله اي كه دورم بود رو محكم چسبيده بودم ، محبوبه روي تخت دراز كشيده بود و با ديدنم گفت : من بخوابم ؟
من لبخندي بهش زدم و گفتم : شب بخير
هنوز تو خواب و بيداري بودم كه صداهاي ضعيفي از سمت اتاق سهرابشون آمد ، صداي خنده هاي آرومشون ، كم كم به نظر ميومد لابه لاي صداي خنده آه واوه هم شنيده ميشه ، يكم كه بيشتر دقت كردم نجواهاي عشق بازي اون دوتا بود كه به گوشم ميرسيد ، صداي شراره كم كم داشت بلندتر ميشد و دقايقي بعد با كمي دقت ميشد كلماتي رو كه به زبون ميارن رو هم شنيد ، صداي آه و اوه شراره بلند و بلندتر شد تا جايي كه كلمات سكسي هم قاطي شد و طولي نكشيد كه با صداي آه نسبتا بلند شراره و جون بلندتر سهراب نشون مي داد عمليات شون وارد مرحله جديدي شده ، هركاري كردم نتونستم جلوي فضولي و حس كنجكاوي خودم رو بگيرم و بلند شدم و رفتم يكم لاي در رو باز كردم تا شايد بهتر بشنوم ، حدسم درست بود خواسته يا ناخواسته در اتاق سهرابشون هم كيپ نبود و با كار من ديگه علاوه بر واضح شنيدن صحبتهاشون بعضي صداهاي مربوط به برخوردهاشون رو هم ميشنيدم ، از صداها مشخص بود هر دوشون در اوج شهوت و مستي هستن و نظر من وقتي كاملا به حقيقت پيوست كه كلمات سكسي اونا هم راحت به زبونشون اومد ، كلماتي كه از شراره شنيده ميشد مثل (واي چه كيره خوشمزه اي ، محكمتر بكن ، سينه هامم بخور ديگه و.....) و جمله هاي سهراب مثل ( چه كوسي ميكنم من ، جون چقدر كوست داغه ، سينه هاتو بخورم خوشگله ) شنيدن جمله هايي كه من هيچ وقت تو عالم واقعيت تجربه نكرده بودم به قدري باعث تحريكم شد كه ناخواسته دستم رو تو شلوارم كشوند و كير نيمه شق شده ام رو به صعود ، سهراب و شراره سكس داغي رو داشتن انجام ميدادن و من رو هم با خودشون تو اين كار همراه كردن ،در ادامه با آه بلند شراره معلوم شد به نقطه اوجي رسيده ولي باز دوباره شروع شد و با هر جمله اي كه از شراره ميشنيدم كيرمو محكمتر فشار ميدادم تا اينكه مكالمه جديدي منو بيشتر كنجكاو كرد و اون اين بود :
شراره : چيكار داري ميكني ؟
سهراب : ترا خدا
شراره : امشبو بيخيالش شو ديگه
سهراب : من خيلي هوس كردم
شراره : ممكنه بچه ها متوجه بشن
سهراب : نه ، اونا خوابن
شراره : پس يواشترا
سهراب : چشم عزيزم
و براي مدتي صداي خاصي نيومد تا يكمرتبه صداي آخ شراره و پشت سرش ادامه صحبتش كه گفت : يواشتر ديونه
سهراب كه همش داشت ناز شراره رو ميكشيد ميگفت باشه باشه ، و دوباره صداي آخ شراره و بعد سهراب كه گفت : تكون نخور تا عادي بشه
از صحبتهاشون چيزي نميفهميدم و همش منتظر ادامش بودم كه سهراب با آه بلندي گفت : شراره چه كوني داري ، جون ميده براي گاييدن
و پشت سرش شراره كه با ناله گفت : ديونه دارم جر ميخورم ، كير كه نيست لامصب چماقه
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#12
Posted: 17 Nov 2015 18:37
قسمت یازدهم
صداي خنده هاي سهراب داشت همراه ميشد با صدايي كه از برخورد بدناشون درست ميشد ، و به همين ترتيب بلندتر شدن ناله و آخ و اوخ كردن شراره و آه و اوه كردن سهراب ، حالا واضح بود كه اون كير گنده اي كه من فقط خوابيدش رو تو حموم ديدم داشت كون زيبا شراره رو پر ميكرد با اين تفاوت كه حالا كاملا راست شده ، ضربه هايي كه سهراب روي بدن شراره ميزد شنيده ميشد و شدتش تندتر و تندتر شد تا جايي كه سهراب بدون ملاحظه و بلند گفت : داره مياد بريزم تو كونت ؟
شراره : بريز عزيزم
و صداهايي كه همراه با تخليه سهراب تو كون خانمش بوده نشون ميداد فعاليتشون رو به اتمامه ، منم كه خيسي تو شلوارم نشون ميداد تحريك زياد كار دستم داده در رو آروم بستم و همين كه برگشتم با جابجايي تند و عجولانه محبوبه روي تخت مواجه شدم ، درسته ، به قدري محو سكس تو اون اتاق شده كه بيدار شدن محبوبه رو متوجه نشده بودم ، انگار من سكس كرده باشم با استرس رفتم رو تخت و دراز كشيدم و پشتم رو به محبوبه كردم ، صداهايي از تو راهرو اومد و پشت سرش در اتاقمون نيمه باز شد ، سهراب با شورت جلو در بود و آروم دوباره در رو بست و گفت : خوابن
كلمه اي كه خواهر خوش ذوق منو نتونست ساكت نگه داره و به خنده وا داشت ، و بدنبالش خنده آروم من ، يكي ديگه از عيبهاي محبوبه خوش خنده بودنش بود واگر شروع ميكرد سخت ميتونست جلوي خودش رو بگيره ، و اون موقع داشت همون اتفاق ميافتاد ، چاره اي نبود جز تذكر ،
آروم به طرفش برگشتم و به پشتش زدم و گفتم : يواشتر ديونه
ولي محبوبه با وجود اينكه جلوي دهانش رو گرفته بود نميتونست ساكت بشه و منو مجبور كرد سرمو ببرم كنار گوشش و بگم : گناه دارن بفهمن ما بيداريم زهرتنشون ميشه
انگار جمله من باعث شد خنده محبوبه شديدتر بشه و همزمان گفت : زهره تنشون بشه
من : خوب آره
محبوبه كه تونسته بود به خاطر صحبت كردنش يكم خودش رو كنترل كنه ادامه داد : نگران اونا نباش
من : چرا ؟ خوب بفهمن ما بيدار بوديم كه .........
تازه فهميدم خودم دارم به گوش وايستادنم پيش محبوبه اقرار ميكنم كه گفت : كه چي ؟
من : هيچي اصلا ، ما خواب بوديم
محبوبه با لحن خاص و با ادا گفت : آره ديدم چه خرخري ميكني
من كه متوجه متلك اون شده بودم گفتم : ديونه رفته بودم در رو چفتش كنم
محبوبه كه هيچ وقت شيطنتي به اين حد تو صداش نديده بودم ادامه داد : آخه داداشي ، بستن در نيم ساعت هم طول كشيد
ديگه كل كل كردن فايده نداشت ، محبوبه احتمالا مدت زيادي تو بر من بوده ، براي همين پشتمو بهش كردم و ملافه رو روي خودم كشيدم و با ناراحتي خيلي زياد گفتم : به من چه ، تقصير خودشون بود ، من آدم فضولي نيستم كه
سكوتي بينمون برقرار شد ، احساس كردم محبوبه روي تخت تكوني خورده ولي من ديگه قصد خوابيدن داشتم ، محبوبه خودش رو بهم نزديك كرد و سرش رو كنار سرم گذاشت ، من پشتم بهش بود ولي بوسه هاي اون روي سرم رو متوجه ميشدم ، نوازشهايي كه داشت صورت ميداد و بعد خم شدنش روي من و بوسه اي كه از گوشه لپم كرد ، قبل از اينكه دور بشه خيلي آروم گفت : اونا هم تقصيري نداشتن ، خوب امري طبيعي هستش و نيازي كه نميشه جلوشو گرفت ، و داداش خوب من هم فضول نيست
سكوتي دوباره برقرار شد و كمتر از 30-40 ثانيه بعد ادامه داد : داداشي ناراحت نشو ، منم بيشترش رو شنيدم و راستش رو بخواهي دوست داشتم بيام كنارت تا واضحتر بشنوم
سرمو به طرفش برگردوندم و گفتم : جدي ؟
محبوبه با تكون سر تاييد كرد ، دوباره با همون لحن آروم گفتم : پس چرا نيومدي ؟
محبوبه كه با برگردوندن سرم به طرفش راحتر ميتونست منو ببوسه دوباره لپم رو نشونه رفت و بعد در حالي كه داشت به سمت تخت خواب خودش ميرفت گفت : دلم نيومدم حال خوشي كه بهت دست داده بود رو بهم بزنم
راست ميگفت ، با همه ضايع شدنم بازم تجربه قشنگي همراه با استرس رو پشت سر گذاشته بودم .
صبح وقتي بيدار شده بودم سهراب رفته بود براي نون گرفتن و شراره و محبوبه هم داشتن جمع و جور ميكردن ، شراره اومد طرفم و طناب كوچيكي دستم داد و گفت : مسعود اينو تو حياط ميبندي تا من لباسامونو بيارم ؟
با گفتن چشم ازش گرفتم و رفتم بيرون ، روي تراس طناب رو رديفش كردم و منتظر شراره شدم ، جلوي در هال ايستادم كه ديدم محبوبه و شراره جلوي در حموم دارن صحبت ميكنن و ميخندن ، همون موقع سهراب هم رسيد و برام دستي تكون داد كه شراره بهش گير داد و گفت : چرا لباساي ما رو كف حموم انداختين ؟
من كه حالا داخل هال رفته و نزديكتر بهشون شده بودم مورد خطاب سهراب قرار گرفتم كه گفت : ما كه بهشون دست نزديم
من : به چي ؟
كه شراره شورتها رو نشونم داد و گفت : به لباسهاي ما
من دست و پاچه شده بودم و با لكنت گفتم : نننه ، ممما چيكار داريم به اونا
محبوبه كامل تو بر من بود كه شورتها رو از شراره گرفت و گفت : بده من آبشون ميكشم و پهن ميكنم
شراره و سهراب رفتن تو آشپزخانه و طولي نكشيد كه محبوبه با همون كاسه اومد طرفم وگفت : طناب رو وصل كردي ؟
و بعد با اشاره سر بهم فهموند دنبالش برم ، روي تراس ايستاده بودم و محبوبه هم داشت اون دو تا شورت رو پهن ميكرد ، محبوبه كه لبخند روي لبش بود سرش رو به طرفم برگردوند و آروم گفت : مسعود
من : جانم
محبوبه : بيا جلوتر كارت دارم
من كه دل تو دلم نبود بهش نزديك شدم و تقريبا كنارش ايستادم ، محبوبه بدون اينكه بهم نگاه كنه آروم گفت : يك سوال كنم قول ميدي راستش رو بگي ؟
من : قول ميدم
محبوبه : ناراحت هم نشيا
من : نه براي چي ناراحت
محبوبه : راجب ديشبه
آشوبي كه داشتم بيخودي نبود ، محبوبه ميخواست به خاطر كاراي ديشبم سركوفتم بزنه ، با اين حال نميشد اكشن گرفت و بايد باهاش مدارا ميكردم براي همين آروم گفتم : من كه گفتم قصدم فضولي نبود ، خوب كنجكاو شده بودم
محبوبه با همون لبخند و با ادا گفت : اون كه نه
من : پس چي ؟
محبوبه : حدس نميزني ؟
اصلا حوصله پرسش و پاسخ رو نداشتم و ميخواستم زودتر بفهمم جريان چيه ، براي همين با بي حوصلگي گفتم : نه بگو ديگه
محبوبه بهم نگاهي كرد و لباشو جمع كرد و قيافه گرفت و گفت : بداخلاق ، اصلا ولش كن
از برخوردم پشيمون شدم ، هيچ وقت تحمل ناراحتي محبوبه رو نداشتم ، براي همين ازكنار بغلش زدم و لپش رو بوسيدم و گفتم: قهر نكن ديگه ، ببخشيد
محبوبه يكم ناز كرد و گفت : نه ولش كن ، مهم نيست
من همونطور كه تو بغلم بود فشاري دادمش و گفتم : بگو ديگه
محبوبه يكم سرش رو تكون تكون داد و گفت : پس قول دادي ناراحت نشي
من : اوهوم
محبوبه : و اينكه راستش رو بگي
و بعد به صورتم نگاه كرد و گفت : آخه من و تو قراره رازدار هم باشيم ، مگه اينطور نيست ؟
من دوباره لپش رو محكم بوسيدم و گفتم : آره خواهر خوشگل من ، بگو سوالتو
محبوبه دوباره به جلو نگاه كرد و آروم گفت : ديشب كه من اومدم دنبالت تو داشتي اينا رو نگاه ميكردي ؟
ديگه نه جاي انكار بود و نه جاي عقب نشيني ، هرچه بادا باد ، تو اين چند شب اينقدر من و محبوبه بهم سوتي داده بوديم كه كفه ترازو به نفع هيچ كدوممون نباشه ، براي همين آروم گفتم : اوهوم
محبوبه يكم مكث كرد و دوباره آروم ادامه داد : تا حالا از نزديك نديده بودي ؟
من : نه ، يعني ديده بودم ولي ...............
محبوبه كه نيشش بيشتر باز شده بود ادامه داد : فقط تو ديدي يا آقا سهراب هم
من خنده ريزي كردم و گفتم : اون كه اصل جنس رو ميبينه ، نيازي به اينا نداره
(( بعدا كه فكر كردم ديدم واقعا چه جمله قصاري گفته بودم )) محبوبه كه معلوم بودقرمز شده زير لب گفت : بي ادب
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#13
Posted: 18 Nov 2015 23:58
قسمت دوازدهم
من خندم بلندتر شد و ادامه دادم : مگه غير اينه ؟
محبوبه با ناز و ادا گفت : خوب اون جنس مربوط به خودش رو ميبينه
((نميدونم چرا چرت و پرت گفتناي من ادامه پيدا كرده بود و نميتونستم جلوشم بگيرم ، كلا مخم تعطيل شده و بدون فكر حرف ميزدم ، اينو وقتي تنها شدم و به صحبتهایي كه كرده بودم فكر كردم ، فهميدم .))
من سرمو كنارش بردم و گفتم : از كجا ميدوني ؟
محبوبه سريع سرش رو بطرفم برگردوند و گفت : من كه جلوش لخت نبودم
هوس كرده بودم اذيتش كنم براي همين با قيافه گرفتن گفتم : من از كجا بدونم ؟
محبوبه مشت آرومي به سينم زد و گفت : بدجنس تو كه همش با من بودي ، تازه خانمش هم با من بوده ؟
من با همون لحن ادامه دادم : نه نبوديم
محبوبه : اي ، مثلا كي ؟
من : ديشب
محبوبه : ديشب ؟؟؟؟ ديشب كي ؟
من : تو آب
محبوبه : تو و شراره هم بودين كه
من : اون موقع كه ما دو تا بيرون بوديم
محبوبه هه هه اي كرد و گفت : خيلي باهوشي ، اگر هم اينطور باشه تو آب چطوري ميخواست منو ببينه
من : نميديدت ؟
محبوبه : نه
من : يعني سهراب واقعا اينقدر كوره كه تو رو نميتونسته ببينه ؟
محبوبه : نه ديونه ، منظورم چيزي ديگست
من : اي منظورت چيه ؟
محبوبه : همون ديگه ، صحبت اولمون ، جنس ، مربوط به خودش ،.... همينا ديگه
ديگه زيادي بحثمون طول كشيده بود و براي ضربه فني كردن محبوبه سرمو تكون تكون دادم وبا لحني كه تا حالا با محبوبه صحبت نكرده بودم گفتم : بعضي وقتا حس كردن و لمس كردن جنس ميبيني از ديدنش بيشتر لذتش بخشه
منتظر بودم داور دست منو بعنوان برنده بالا ببره كه با بدلكاري كه شدم بازيي كه شروع كرده بودم رو باختم ، محبوبه در حالي كه قصد داشت بره داخل خونه كنارم ايستاد و با طعنه گفت : اون كه واقعا راست ميگي ، زياد تو حس رفتن ديشبت اينو بهم ثابت كرد
بعد از صبحانه دوباره زديم بيرون و گشت و گذار و ناهار رو بيرون خورديم و برگشتيم خونه ، شراره و محبوبه پيش هم خوابيدن و من و سهراب هم همينطور ، غروب هم يكم تو خونه صحبت كرديم و تلويزيون ديديم ، دقيقا مثل ساعت ديشب به سمت همون ساحل حركت كرديم ، و به همون كيفيت بهمون خوش گذشت ، با اين تفاوت كه ديگه راحت تو هم ميلوليديم و بارها سعادت ماليدن اندام شراره نصيبم شد ، هوا يكم بهم ريخته بود وخيلي زودتر ازاوني كه فكر كنيم بارون گرفت و همه كاسه كوزه هامون رو بهم ريخت ، تمام هيكل و لباسامون داغون شده بود ،خونه كه رسيديم شراره و سهراب سر رفتن تو حمام با هم مسابقه گذاشته بودن و بازم كارشون به درگيري رسيد ، واقعا كل كل كردن اين دو نفر ديدني بود ، من و محبوبه هم با اون سر و وضع فقط ميتونستيم وسايل رو بياريم داخل و تا لباسامون رو عوض نميكرديم امكان پا گذاشتن روي فرش رو نداشتيم ، سهراب با تحكم گفت : امشب ما اول حموم ميريم
شراره : ديونه مگه نميبيني همه هيكلمون لجنه ؟
سهراب خودش و منو نشون داد و گفت : مگه ما بهتريم
سكوتي بينمون برقرار شده بود كه شراره رو به سهراب گفت : گوشت رو جلو بيار
و پچ پچي رو كردن كه محبوبه بلافاصله گفت : در گوشي ممنوع
شراره مشت آرومي به بازو محبوبه زد و گفت : بيا به تو هم بگم
و همين كار رو با محبوبه كرد ، يكم تغيير رنگ رو تو چهره محبوبه ديدم و پشت سرش صداي آرومش كه منو نشون ميداد و ميگفت : مسعود چي ؟
شراره به سهراب اشاره اي كرد و بدنبالش سخنراني اون آقا كه گفت : من يك پيشنهاد دارم ، با توجه به وضعيت اسف بار و غم انگيز بوجود اومده و به خاطر جلوگيري از تنش و درگيريهايي كه ممكنه منجر به تلفات جاني و مالي بشه .........
من تو صحبتش پريدم و گفتم : بگو ديگه بابا ، نطق انتخاباتي كه نيست
سهراب گلوشو صاف كرد و رو به من گفت : بي ذوق
و بعد ادامه داد : من ميگم همه با هم بريم
من : كجا ؟
سهراب حموم رو نشون داد و گفت : دور نيست ، اينجا
من به محبوبه و شراره كه چهرشون موافقت اونا رو نشون ميداد كردم ،((مثل اينكه كلكسيون تجربيات و تغيير رفتارها مون داشت تكميل ميشد ، همين مونده بود كه حموم براي هر 4 نفرمون عمومي بشه)) سهراب كه ديد من جوابي نميدم گفت : مسعود يك سوال ؟
من : بفرما
سهراب : تو دوست داري آنتاليا بري؟
من با خنده گفتم : آخه اينجا زمان اين سوالاته ؟
سهراب : چيكار داري جواب بده
من : خوب آره
سهراب : اونجا بري شنا هم ميكني ؟
من : 100%
سهراب : خوب عزيزم فكر كن الآن آنتاليا هستش با يك ساحل نقلي و پوشيده
شليك خنده هر سه نفرشون منو هم خندوند ، و قبل از اينكه پاسخي بشنوه با شراره رفتن داخل حموم ،شراره يكمرتبه برگشت و از داخل ساكش چيزي رو درآورد كه بعدا فهميدم سوتين هستش ، در باز بود و در آوردن لباساشون رو داشتم ميديدم ، محبوبه منتظر جواب من بود كه شراره با شورت وسوتين بيرون اومد، نزديك بود قلبم وايسته ، ديگه اگر خودم هم ميخواستم برگردم تواني تو پاهام نبود ، شراره رو به محبوبه گفت :پس
چرا نمياي ؟
محبوبه كه متوجه هنگ كردن من شده بود آروم گفت : مسعود ؟
من كه تونسته بودم يكم خودم رو جمع و جور كنم گفتم : تو چي ميگي ؟
محبوبه كه مچ دستش تو دست شراره بود سرش رو تكون ميداد ، ميخواست اوكي رو بدم كه شراره كشيدش داخل و رو به من گفت : بيا تو
سهراب با مايويي كه تو دريا بود داشت دوش ميگرفت و شراره هم رفت تو بغلش ، پرده رو بيشتر كشيدم ومن لباسامو درآوردم ، محبوبه همينطور ايستاده بود كه بهش گفتم : چي شده ؟
محبوبه : هيچي تو برو با شراره كار دارم
من رفتم داخل و شراره برگشت پيش محبوبه ، صداي خنده شراره بلند شد و پشت سرش خطاب به سهراب گفت : سهراب يك سوال ازت دارم ؟
سهراب : بگو عزيزم
شراره : تا حالا سواحل فرانسه رفتي ؟
سهراب : نه عزيزم ، چرا ؟
شراره : دوست داري بري ؟
خنده هاي بلند سهراب و شراره من متعجب كرده بود و از اون بيشتر سوالهاي اونا ، سهراب دوباره گفت : چرا كه نه عزيزم ، با هم بريم
شراره : دوست داري سواحل لختيهاشون هم بري ؟
نگاه خيره من به خنده هاي سهراب دوخته شده بود كه گفت : با تو آره عزيزم
صداي نه نه گفتن محبوبه بلند شد و به فاصله كمي پرده كنار رفت .
شراره فقط با يك شورت بود و سينه هاي خوردنيش بيرون افتاده بود ، سهراب هم كه ايندفعه شوكه شدنش رو خوب ميديدم بعد از لحظاتي نتونست طاقت بياره و بغلش زد و چنان لب تو لب شدن كه جدا كردنشون ناممكن نشون ميداد .
بالاخره از هم جدا شدن و شراره بهم نگاهي كرد و خنديد و پرده رو كه محبوبه كشيده بود دوباره جمعش كرد ، واي چي ميديم ، محبوبه با اون اندام سكسي با شورت و سوتيني كه دلرباترش كرده بود جلومون ايستاده و سرش رو پايين انداخته بود.
به سهراب كه داشت اونو ميخورد نگاهي كردم كه خنديد و سرش رو كنار گوشم آورد و گفت : راحت باش ، بيارش جلو
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
[b][/b]
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#14
Posted: 19 Nov 2015 14:56
قسمت سیزدهم
انگار روبات شده بودم و فقط تابع دستور ، نفهميدم كي دست محبوبه رو گرفتم و آوردمش زير دوش . محبوبه بدون هيچ صحبتي فقط زير آب رفت و سرش رو هم بالا نمياورد ، كير نيم خيز شده سهراب كاملا تو شورتش معلوم بود ، باشه كه شرايط من هم بهتر از اون نبود ، شراره و سهراب بدن هم رو ميشستن و من و محبوبه كناري ايستاده بوديم و شاهد كاراشون ، سهراب كه از روي كاراش ميشد فهميد شهوت اوناكاملا دربر گرفته مرتب سينه هاي خانمش رو ميبوسيد ، چشمهاي شراره كم كم داشت خمار ميشد و اين يعني بي اختياري ، سهراب داشت شورت خانمش رو پايينتر ميكشيد كه شراره با صدايي پر از هوس و شهوت گفت : چيكار ميكني سهراب ؟
سهراب با لحني آروم ولي شنيدني گفت : مگه ساحل لختيها نيومدي ؟
شراره كه خودش رو به سهراب ميمالوند با ناز و عشوه گفت : خوب اومديم ، ولي ..............
به من و محبوبه نگاهي كرد و ادامه داد : اينا گناه دارنا ، اذيت ميشن
سهراب اين حرفا حاليش نبود و از شدت شهوت و مستي نميتونست جلوي حرفا وكاراش رو بگيره ، سهراب كه حالا شورت شراره رو بازم پايينتر آورده بود گفت : نه چه اذيتي ، اونا هم دارن تو ساحل قدم ميزنن ديگه
و بعد با لحني التماسي به شراره گفت : درش بيار
نگاه من و شراره به هم دوخته شد ، چشمان جادوگر و مست اون منو هم بهم ريخته بود ، شراره خودش رو از سهراب جدا كرد و رفت طرف محبوبه و اونو زير دوش كشوند ، من و سهراب حالا شده بوديم بيننده كاراي اون دوتا ، شراره كم كم خودش رو پشت محبوبه كه حالا اونم پشتش به ما بود رسوند و بغلش زد ، سهراب ديگه كاملا راست كرده بود ، كير واقعا وحشتناكي داشت ، منم راست كرده بودم و ديگه مايوهامون داشت تو نگه داشتنشون با مشكل مواجه ميشد ، تو حال خودم بودم كه با صداي نه محبوبه به خودم اومدم ، شراره بند سوتين محبوبه رو باز كرده بود و ميخواست اونو درش بياره كه با مقاومت روبرو شده بود ، شراره بهش گفت : نميخواد به اين طرف دور بزني كه
محبوبه : نه من خجالت ميكشم
شراره : از كي ؟
محبوبه : نه
شراره با حالتي كه انگار داره با خودش حرف ميزنه بلند بلند گفت : اي ، اين كه نميشه ، تنها من برم تو ساحل لختيها
سهراب خنده بلندي كرد و خودش رو به شراره اي كه هنوز مماس با محبوبه بود رسوند و گفت : تو هم هنوز كامل كامل نرفتي كه
شراره : اصلا چرا بايد من تنها باشم
سهراب : تو تنها نيستي عزيزم ، منم كنارتم
شراره مثل بچه ها ناز كرد و گفت : اينطوري قبول نيست
سهراب : چطوري قبوله ؟
شراره كه اوج شيطنتش داشت گل ميكرد با لبخند گفت : حالا كه محبوبه قبول نميكنه تو و مسعود هم بايد مثل من باشين
من يكه خوردم و فقط منتظر جواب سهراب بودم ،اندام شراره در همين حال مرتب تو دستهاي سهراب بود و بعلت نزديكي به محبوبه چند باري برخورد دستهاي سهراب با اونم ديدم ، سهراب كه حالا كير شق شدش رو لاي كون خانمش ميماليد گفت : من كه حرفي ندارم
شراره : پس يالا
سهراب به من نيم نگاهي كرد و چشمك آرومي زد و گفت : موافقي ؟
من سرمو به علامت منفي تكون دادم و گفتم : من نه
سهراب : چرا ؟
من : خجالت ميكشم
يكمرتبه شراره از محبوبه جدا شد و بلند گفت : اصلا مگه قرارمون اين نبود هميشه با هم باشيم ؟
نه جوابي از من شنيد نه محبوبه و نه سهراب ، محبوبه داشت سعي ميكرد بند سوتينش رو ببنده كه شراره دستش رو كشيد به سمت خودش و بهش گفت : مگه تو قول ندادي هر چي من ميگم قبول كني ؟
محبوبه كه كاملا صورتش قرمز شده بود با لبخند مصنوعي گفت : آخه اينطوري
شراره : خوب آره
و بعد ادامه داد : من نميدونم يا خودتون لخت ميشين يا به زور
سهراب كه مشخص بود همش داره فيلم بازي ميكنه و از همه مشتاقتره گفت : چي ميگي خانمي
شراره : همين كه گفتم
و بعد رفت جلوش و شورت سهراب رو كشيد پايين ، كير شق شده اون درجا قدعلم كرد ، واي .........، يعني ديشب اين داشته تو كون شراره ميرفته ، نگاه محبوبه هم كاملا متوجه سهراب بود ، همينكه شورت سهراب دراومد شراره به سمت من اومد و گفت : نوبت تو هستش
دست و پاي من به لرزه دراومده بود ، شراره به سمت محبوبه رفت و گفت : يالا
تو بد وضعيتي قرار گرفته بوديم كه شراره تو يك حركت شورتش رو درآورد و حالا كاملا اون بدن سكسي و كردنيش رو به نمايش گذاشت ،هر كسي ديگه هم جاي سهراب بود تحمل نميكرد ، صحنه اي كه اصلا انتظارش رو نداشتيم ، سهراب تو يك حركت شراره رو از جلو بغل زد و با هدايت كيرش وسط پاهاي اون محكم فشارش داد ، شايد نزديك يك دقيقه همينطوري بودن كه شراره با شدت خودش رو جدا كرد و روبروي محبوبه ايستاد و بدون فوت وقت سوتيني كه هنوز بندش بسته نشده بود رو كشيد ، سينه هاي بزرگ و سفت محبوبه بيرون افتاد ، حتي اون نميتونست با دستاش جلوي ديدنش رو بگيره ، محبوبه ميخواست اعتراض كنه كه شراره محكم بغلش زد و لبش رو روي لب اون گذاشت ، يا واقعا محبوبه قدرت حركتي رو نداشت يا اينكه فيلم بازي ميكرد ، چون به راحتي شراره احاطش كرده بود ، من و سهراب فقط نظاره گر اونا بوديم كه شراره برگشت به سمت من و گفت : درش مياري يا به زور
كه سهراب تو يك حركت دستامو از پشت گرفت و گفت : شراره خودت درش بيار
فكر نميكردم محبوبه بتونه پايين كشيده شدن شورتم و بيرون افتادن كير راست شده ام رو ببينه ، ولي باور كردني نبود ، اون با لبخندي كه گوشه لبش بسته بود داشت حريصانه نگاه ميكرد ، وقتي شراره جلوي پام زانو زده بود تا شورتمو در بياره تو يك آن كيرم به صورتش خورد كه همين يك برخورد ديونه ترم كرد ، حالا فقط شورت محبوبه بود كه با اصرار وحشتناكش شراره ديگه گيري بهش نداد .
انگار همه اون كشمكشها فقط تا لحظه پايين اومدن شورت من ادامه داشت و بلافاصله بعد از اون روال عادي صورت گرفت ، اول سهراب آبكشي كرد و رفت بيرون ، منم آبكشي كردم و رفتم تو قسمت رختكن كه صداي شراره اومد كه گفت : الان كه درش بيار
محبوبه : هنوز مسعود هستش
شراره : دوباره كه نمياد
تازه حوله رو دورم گرفته بودم كه پرده يواش كنار رفت ، واي ، محبوبه لخت لخت زير دوش بود و پشتش به من ، شراره با گرفتن انگشتش روي لبش منو به سكوت واداشت و رفت از پشت بغلش كرد ، باورم نميشد ، محبوبه از اينكار خوشش اومده بود و داشت با پيچ و تاب دادنش به شراره حال ميداد ، شراره آروم بهش گفت : من بشورمت عزيزم
با تكونهاي سر محبوبه مشخص شد داره براش عشوه مياد كه شراره با علامت سر بهم فهموند خارج بشم .
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#15
Posted: 20 Nov 2015 14:32
قسمت چهاردهم
اگر بگم قدرت حركت از پاهام سلب شده بود دروغ نبود ، وقتي لباس پوشيدم صداي بيرون اومدنشون رو شنيدم ، از اينكه با محبوبه چشم تو چشم بشم خجالت ميكشيدم و براي همين خودم رو بخواب زدم ، با همه استرسي كه داشتم خواب رفتنمو متوجه نشدم ، صبح با سرو صداي شراره و سهراب بيدار شدم ، وقت برگشتن به خونه بود ، تا نيمه راه من جلو و كنار سهراب نشسته بودم ، اصلا هيچ صحبتي از قضيه حموم ديشب نشد ، من نميتونستم آروم و قرار داشته باشم و همش صحنه هاي سكسي ديشب و بخصوص محبوبه تو ذهنم ميومد ، بعد از توقفي كه براي خستگي سهراب داشتيم و موقع سوار شدن مجدد محبوبه ازم خواست عقب بشينم ، صداي ضبط ماشين نسبتا بلند بود و شراره هم تو چرت رفته بود ،ترافيك تقريبا شلوغ و رانندگي با دقت بالايي رو ميطلبيد و به همين خاطر سهراب هم ششدانگ هواسش به جاده بود ، مدتي بود احساس ميكردم محبوبه ميخواد چيزي بگه ، تو يك لحظه چشماي من و اون بهم دوخته شد و تازه تونستم اوج نگراني رو توش ببينم ، خودم رو بهش نزديك كردم و آروم گفتم : چيزي شده ؟
محبوبه سرش رو پايين انداخت و چيزي شبيه بق كردن پيدا كرد ، دستشو گرفتم و فشار آرومي دادم و گفتم : ميگمت چي شده ؟
محبوبه اينبار بهم نگاه كرد و با صدايي غم آلود گفت : مسعود من خيلي زياده روي كردم ، مگه نه ؟
حالا من و محبوبه كاملا بهم چسبيده بوديم كه سرش رو روي شونه ام گذاشت و ادامه داد : اصلا نميدونم چرا اينقدر............
كه نذاشتم ادامه بده و گفتم : خودت رو اذيت نكن
از توي آيينه ديدم سهراب داره اشاره ميكنه و براي همين سرم رو بردم جلو و كنارش كه گفت : چي شده ؟
من : چيز خاصي نيست
سهراب : محبوبه خانم حالش بده ؟
من : نه
سهراب : بزنم كنار ؟
من : نه برو ، داريم درد دل ميكنيم
سهراب لبخندي زد و گفت : خوش باشين
من گوشه ماشين نشستم و محبوبه رو به طرفم خودم كشوندم و گفتم : بيا يكم دراز بكش ، سرت رو بزار روي پاي من
محبوبه اولش قبول نكرد و با اصرار من بالاخره خوابيد ، در حالي كه موهاش رو نوازش ميكردم سرمو بردم پايين و از لپ بوسي گرفتم ، محبوبه لبخند تلخي رو لبش بود ، همونطور كه بهم نگاه ميكرديم سرمو دوباره پايين بردم و گفتم : از چي نگراني ؟
محبوبه : از كاراي چند روز خودم
من : چرا ؟ مگه چيكار كردي ؟
محبوبه چشاشو بست و گفت : بگو چيكار نكردم ؟
ميدونستم عذاب وجدان گرفته و اگر آرامش نميكردم خيلي اذيت ميشد ، همونطور كه نوازشش ميكردم با خنده گفتم :پس بگو چيكار نكردي ؟
محبوبه نيم نگاهي بهم كرد و گفت : داداشي اذيتم نكن
من دوباره لپش رو بوسيدم و گفتم : من غلط ميكنم خواهر خوشگلمو اذيت كنم
محبوبه دوباره چشماشو بست ، بايد زودتر منبرم رو شروع ميكردم تا آرامش لازم به محبوبه برگرده ، تو همون حالت ادامه دادم : محبوبه يك سوال ازت ميكنم ميخوام اوني كه تو دلت هست بگي ؟
محبوبه : باشه
من : پشيموني از اينكه به اين سفر اومديم ؟
محبوبه چشاشو باز كرد و بهم خيره شد ، مشخص بود تو جواب دادن مونده ، بايد كمك بيشتري بهش ميكردم و براي همين ادامه دادم : ميدوني جواب من اگر تو اين سوال رو از من ميكردي چي بود ؟
محبوبه با تكون سر جواب منفي داد ، سرمو پايينتر بردم و آروم گفتم : من جواب ميدادم بهترين مسافرتي بود كه تا حالا داشتم ، به قدري بهم خوش گذشته كه الان برگشتن به خونه براي عذاب آور شده
لبخند تلخ محبوبه بازتر شده بود ، با همون لحن بهش گفتم : ميدونم به تو هم خيلي خوش گذشته ، درسته ؟
محبوبه آهي كشيد و گفت : آره داداشي ولي ...
انگشتمو روي لبش گذاشتم و گفتم : ديگه ولي نداره
محبوبه يكم منمن كرد و با صداي آروم و شمرده شمرده گفت : اين كه بگم خوش نگذشته بي انصافيه ، ولي داداشي بنظرت من و تو زياده روي نكرديم ؟
من : تو چي ؟
محبوبه : تو ارتباطاتمون
من : منظورت ديشب و شب قبلش و .....
محبوبه : اوهوم
من : يك سوال كنم راستش رو ميگي ؟
محبوبه : حتما
من : خودت دوست داشتي روابطت با بقيه راحتر بشه ؟
محبوبه : خوب بگم نه دروغه ، ولي ..
من : باز ولي آورديا
محبوبه : آخه فكرشم نميكردم اينقدر بشه
من : چي ؟
محبوبه دوباره چشاشو بست و گفت : باز شدن رومون به هم
من : ناراضي هستي ؟
محبوبه : نميدونم
من سرمو بيخ گوشش بردم و گفتم : اگر بگم من كاملا راضيم چي ؟
محبوبه : تو اذيت نشدي ؟
من : خوب هركي خربزه ميخوره پاي لرزش هم ميشينه ، من و تو هم با ايجاد رابطه صميمي با سهرابشون عملا نشون داديم ميخوايم لرزش رو تحمل كنيم ، غير اينه ؟
محبوبه : بابا و مامان چي ؟
من : قرار نيست اونا چيزي بدونن
محبوبه : يعني تو اصلا ناراحت نيستي ؟ اين نوع راحتي رو دوست داري ؟
من براي بار چندم بوسيدمش و گفتم : من هر نوع راحتي كه تو خوشت بياد و ازش لذت ببري رو دوست دارم ، هر نوع رابطه اي كه باعث شور و نشاط تو و خودم بشه رو ميخوام ،فقط بايد جامعه رو در نظر بگيرم و براي اعتقادات پدر و مادر احترام قايل بشيم
و بعد در حالي كه ازش فاصله ميگرفتم ادامه دادم : حالا يكم بخواب
به وضوح برگشتن روحيه محبوبه ديده ميشد .
-----------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#16
Posted: 21 Nov 2015 22:13
قسمت پانزدهم
روابط من و محبوبه با سهراب و شراره به اندازه كافي و حتي بيشتر از كافي راحت شده بود ولي هم اونا و هم ما سعي ميكرديم حداكثر رعايت رو جلوي خانواده داشته باشيم ، حدود يكماه از سفر شمالمون گذشته بود كه براي سهراب ماموريت خارج كشور درست شد و اون بايد براي 5-6 روز ميرفت آلمان ، اول قرار شده بود شراره هم تو اين مدت بره خونه مادرش كه با رايزني بين خودش و محبوبه و مادرم بنابه اين شد كه شبها محبوبه بره بالا ، من هم به خاطر نبودن سهراب بالا نميرفتم ، صبح روز پنج شنبه مادرم بهم خبر داد كه با پدر ميخوان بعداظهر برن قم وبه احتمال زياد 2 شب هم اونجا بمونن و ازم خواست زودتر خونه برگردم ، ساعت 4 بعداظهر بود كه اونا رفتن و من هم رفتم دفتر كارم ، حدود ساعت 7 قصد رفتن به خونه رو داشتم كه سر وكله محبوبه و شراره پيدا شد ، محبوبه باز چشم مامان و پدر رو دور ديده بود و حسابي تيپ زده بود ، شراره ما رو شام بيرون دعوت كرد ، اكثرا پسرايي كه اونا رو ميديدن متلك بارونشون ميكردن ، تا ساعت 10 شب بيرون بوديم و بعد برگشتيم خونه ، اونا رفتن بالا خونه شراره ، من بعد از اينكه لباسامو عوض كردم جلوي تلويزيون نشسته بودم كه صداي در اومد ، محبوبه و شراره با همون تيپهاي خانگي راحت و سكسيشون اومدن داخل ، محبوبه رفت سراغ كامپيوتر و آهنگ گذاشت و رقص دوتايشون شروع شد ، مشروب نخورده مست كرده بودن و آنقدر رقصيدن كه به تلوتلو خوردن افتادن ، محبوبه به قدري عرق كرده بود كه انگار زير دوش حموم رفته و سرتاپاش خيس بود ، شراره هم دستكمي از اون نداشت ، محبوبه كه براي استراحت روي كاناپه نشسته بود رو به شراره گفت : من برم يك دوش سريع بگيرم ؟
شراره : برو عزيزم
من رفتم تو آشپزخانه و داشتم براشون شربت درست ميكردم كه محبوبه از تو حموم شراره رو صدا زد ، مشغول چيدن ليوان بود كه صداي جيغ بلند شراره منو به سمت اونا كشوند ، شراره در حالي كه كاملا خيس شده بود جلو در حموم ايستاده و داشت نزديك شدن منو نگاه ميكرد ، با خنده آروم من گفت : بايدم بخندي ، ميبيني اين خواهر ديونه ات چيكارم كرد؟
من با همون لبخند گفتم : خوب خودتون دارين ميگين ديونه ، از يه ديونه چه انتظاري دارين
شراره مثل بچه ها پاهاش رو به زمين كوبيد و گفت : حالا من چيكار كنم ؟
من : حالا كه خيس خيس شدين شما هم برين دوش بگيرين
شراره : لباس ندارم خوب
من : لباسهاي محبوبه كه هستش
محبوبه كه انگار پشت در حموم بود گفت : نخير ، من راش نميدم
من : حرف الكي نزن ، خيسش كردي ديگه
محبوبه : بياد منو اذيت ميكنه
كل كلي بين من و محبوبه سر باز كردن در ايجاد شد ، اصلا حاضر به باز كردن در نميشد ، آروم در گوش شراره گفتم : شما برين اونطرفتر من به بهانه مجبورش ميكنم در رو باز كنه و شما يكمرتبه بياين
شراره هم بدش نميومد محبوبه رو تنبيه كنه ، آروم از در فاصله گرفت و طوري كه تو ديد نباشه منتظر شد ، يكم ساكت شديم كه خود محبوبه به حرف اومد گفت : مسعود ، مسعود
من : بله
محبوبه : شراره كجاست ؟
من : ناراحت شد رفت بالا
محبوبه : واقعا
من : خوب آره ديگه ، تو هم با اين شوخيات
محبوبه كه معلوم بود حالش حسابي گرفته شده گفت : به خدا منظوري نداشتم
من : حالا هر چي كه رفت ، تو هم زودتر بيا برو بالا از دلش در بيار
محبوبه : باشه
من : راستي تيغ ژيلت رو بده
محبوبه : صبر كن الآن ميارم
با اشاره به شراره گفتم كه حاضر باشه ، محبوبه در حالي كه داشت در رو باز ميكرد گفت : ميذارمش جلوي در
و همينكه دستگيره رو چرخوند شراره با يك فشار محكم در رو كامل باز كرد ، محبوبه كه هم ترسيده بود و هم به خاطر لخت بودنش قصد فرار داشت محكم زمين خورد ، باز هم اندام لخت محبوبه جلوي ديد من قرار گرفت و با اينكه سعي كردم سريع دور بشم بازهم اثر خودش رو گذاشت ، درگيري بين اون دو تا كم كم فروكش كرد و بالاخره رفتن زير دوش ، هركاري ميكردم تصوير سري قبل اون دوتا زير دوش تو ويلا از ذهنم خارج نميشد ، صداهايي كه از سمت حموم ميومد واضحتر از حد معمول بود ، بالاخره حس عماره كار خودش رو كرد و منو كشوند سمتشون ، نزديك در حموم كه رسيدم علت خوب اومدن صداشون معلوم شد ، در حموم كامل بسته نبود ، هر كاري كردم به پاهام فرمان عقب گرد بدم نميشد ، صداهايي كه از تو حموم ميومد بيشتر شبيه آه و ناله بود ولي نه آه و ناله اي كه از روي درد كشيده بشه ، كير من هم كه مدتي بود براي بلند شدن سريع اقدام ميكرد حالا به خودنمايي افتاده و داشت ابراز وجود ميكرد ، وقتي كاملا جلوي در رسيدم چشمام دو تا بدن لخت و خوش فرم رو ديد كه داشتن بهم ميپيچيدن ، تنها كمكي كه تونستم به كيرم كنم گرفتنش بود و مالوندني كه كم كم داشت برام عادت ميشد ، شراره و محبوبه داشتن با هم حال ميكردن و با مالوندن سينه هاي بزرگ و زيباشون و لب گرفتنهاي عاشقانشون منو آتش ميزدن ، شراره بيشتر به محبوبه مسلط بود و با مالوندن سينه و كوسش اونو حسابي به اوج رسونده و داشت ديونش ميكرد ، شهوت زيادي كه منو در خودش غوطه ور كرده بود كنترل دستم رو هم گرفته و فرمان جلق زدن ميداد ، ديدن كوس و كون و سينه هاي اون دوتا منو از خود بيخود كرده بود و اين تا جايي ادامه پيدا كرد كه فوران آبم رو تو شلوارم بوجود آوردم ، حس بدي كه بعد از اومدن آبم در من بوجود اومد به قدري پشيمون كننده و سركوفت گرانه بود كه فقط با دوري از اونا و رفتن تو اتاقم ميشد كنترلش كرد .
ميخواستم سعي كنم بخوابم ولي عذاب وجدان و شهوت شديدا با هم در تقابل بودن و همين باعث شده بود حتي بعد از رفتن اون دو تا شيطان تا مدتها بيدار بمونم .
با تكون تكون شديد از خواب بيدار شدم ، محبوبه بالاي سرم بود و وقتي ديد چشمامو باز كردم با لبخندي كه روي لبش بود گفت : سلام صبح بخير ، صبحونه حاضره
با وجود خواب آلودگيم تيپ جديدش جلب توجه ميكرد ، دختره ديونه از نبودن پدرومادرمون خوب سوءاستفاده ميكرد ، منم كه ديگه براش شده بودم مثل دوست و با چراغ سبزهايي كه ازم ديده بود با آخرين سرعت ميرفت ، ايندفعه دامن خيلي كوتاه و گشاد و تاپ نيمه تنه اي كه راحت بالا و پايينش نماينگر لختي و سفيدي اندام اونو به نمايش ميگذاشت شده بود پوشش دختر خونه ما ، از جام نيم خيز شدم و در جوابش گفتم :به به سلام ، صبح شما هم بخير ، باز تيپ زدي
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#17
Posted: 22 Nov 2015 21:40
قسمت شانزدهم
شروع كردم به برانداز كردنش كه با عشوه هاي دخترونه اش دوطرف دامنش رو گرفت و گفت : قشنگه ؟
من : اوممم ، بهت مياد
محبوبه : ديروز خريديم
من : با شراره ؟
محبوبه : آره ، اونم گرفت
من : و حتما الان هم پوشيده
محبوبه : نه ، اون مدل ديگه اي كه منم دارم رو پوشيده
من : مدل ديگه ؟
محبوبه : آره ، غير اينا يك دامن و تاپ ديگه اي هم گرفتيم
من : يعني تو هم داري؟
محبوبه : اوهوم
من : پس چرا نپوشيدي ؟
محبوبه يك دور محكمي زد كه دامنش رو بالا تر برد و به سمت در رفت و گفت : اونو بعداظهر ميپوشم
لبخندي بهش زدم و گفتم : تا بابا و مامان نيستن خوب استفاده كن
محبوبه : كه جلوي در رسيده بود به سمتم برگشت و با يك اندوه بچه گانه گفت : آره ديگه ، حيف كه مامان نميزاره
من از روي تختم بلند شدم و رفتم كنارش و لپش رو يواش كشيدم و گفتم : حالا غصه نخور ، به مرور همه چي درست ميشه
و رفتم كه سر و صورتم رو بشورم ، داشتم تو آيينه دستشويي خودم برانداز ميكردم كه صداي شراره اومد كه داشت از محبوبه سراغ من ميگرفت ، وقتي كه اومدم بيرون تقريبا 2-3 متري با من فاصله داشت ، تو دستش دو دست لباس ديدم ولي چيزي كه منو مبهوت خودش كرده بود جدا از دامن فوق العاده كوتاه و چسبون اون ، تاپ تنش بود ، مدل اون به صورتي بود كه با دو تا بند نازك از روي شونه هاش آويزون شده و دقيقا از روي سينه هاش پوشش شروع ميشد ، اونم چه پوششي ، دقيقا از چاك سينش به دو طرف حدود 5 سانت با توري دوخته شده و اومده بود پايين تا چند سانتي بالاي ناف و از اونجا تا زير دامن همش توري و قابل مشاهده ، به عبارتي نوعي سوتين بود كه بقيه بدنش با توري پوشيده ميشد ، شراره كه حالا بهم نزديك شده بود گفت : سلام
من كه ميخ اون بدن سكسي بودم با منمن گفتم : ببخشيد ، سلام
شراره لباسايي كه تو دستش بود رو به طرفم گرفت و گفت : اينا رو هم براي شما گرفتيم
من در حالي كه از دستش ميگرفتم ادامه دادم : دست شما درد نكنه ، راضي به زحمت شما نبودم
شراره : من كاري نكردم ، سليقه محبوبه هستش ، يك تي شرت و شلوارك خيلي زيبا
من با صداي بلندتر گفتم : هم دست شما درد نكنه هم خواهر گلم
شراره برگشت به سمت آشپزخانه و اونموقع بود كه قسمت دوم نمايش اندام سكسيش شروع شد ، به خاطر تنگي وحشتناك دامن با هر قدمي كه برميداشت كون خوشگلش انگار با آدم حرف ميزنه و چنان تكوني ميخورد كه دل آدم فرو ميريخت ، و از كمر به بالا هم همون مدل جلو بود، محبوبه از آشپزخانه خارج شد و به من گفت : تا لباستو عوض كني چايي رو ميريزم
من : لباسمو ؟
محبوبه : آره ديگه
من سرتاپا خودمو با دست بهش نشون دادم و گفتم : پس اينا چيه ؟
شراره هم با همون لبخند هميشگيش برگشته بود و داشت منو نگاه ميكرد كه محبوبه در جوابم گفت : نه ديگه ، دوست دارم تو هم لباسهاي نو رو بپوشي
من : آخه....
كه شراره نذاشت ادامه بدم و گفت : مسعود..........
چاره اي نبود ، رفتم تو اتاقم و تي شرت و شلوار راحتيمو درآوردم و اول شلوارك جديد رو پام كردم ، واي ... واي ، چقدر تنگ و فاق كوتاه و بدتر از همه مثل شلوارهاي استرج خانمها چسبون ، همه دم و دستگاه آدم بيرون ميزد ، تي شرت هم كمي از اون نداشت ، حدس زدم بايد اندازه درستي رو نگرفته باشن و بايد چند سايز بزرگتر ميگرفتن ، براي همين از پشت در بلند محبوبه رو صدا زدم و گفتم : محبوبه اينا كه خيلي تنگ هستن
محبوبه : نه داداشي
من : بابا اصلا نميشه پوشيدشون
محبوبه سريع خودش رو پشت در رسوند و گفت : بزار ببينم
من : بابا خيلي ضايع هستش
محبوبه منتظر اجازه من نشد و اومد داخل ، درسته اون منو لخت ديده بود و منم اونو ، ولي بازم ته خجالتي داشتم ، دستمو گرفت و برد وسط اتاق و خوب نگام كرد و گفت : اين كه خوبه ؟
من نيشخندي بهش زدم و گفتم : خوبه ؟ كجاش خوبه ؟
محبوبه : من كه مشكلي نميبينم
من : دختر نميبيني چقدر تنگ و چسبونه ؟ انگار اصلا فاق نداره از كوتاهي
محبوبه با لبخندي آروم گفت : اين مدلشه
ميخواستم جواب بدم كه صداي در اومد و پشت سرش شراره كه گفت : اجازه هست ؟
محبوبه فرصت اظهار نظر به من نداد و گفت : بيا تو
شراره اومد داخل و از همون جلو ميخ من شد ، محبوبه رو بهش كرد و گفت : ميگه تنگه
شراره : نه خوبه كه
محبوبه با لحن خاص و لبخندي كه ميشد شيطنت رو توش حس كرد رو به شراره گفت : شراره تو خوب نگاه كن ، بهش نمياد
و خودش رو عقبتر كشيد تا شراره بهم نزديك بشه ، محبوبه يكمرتبه به سمت در رفت ودر حالي كه خارج ميشد گفت : من آبجوش چايي ها رو نريختم
و عملا بيرون رفت و منو با شراره تنها گذاشت ، شراره خيلي عادي اومد طرفم و به بهانه لمس جنس لباسها هم تي شرت و هم شلواركمو دست كشيد و گفت : جنسش عاليه ، هم خنكه و هم مقاوم
من كه دوباره ديدن چاك سينه هاش بهمراه لرزش كون زيباش داشت تحريكم ميكرد و تنگي زياد شلوارك و فشاري كه به كير و خايه هام ميومد هم مزيد بر علت شده بود افزايش دماي بدنمو رو حس كردم ، با يك نگاه ميشد حجم گرفتن كيرم رو ديد ، و اين از ديد تيز بين شراره پنهان نمانده بود ، شراره جلو ايستاده بود و داشت به كيرم نگاه ميكرد ، كاملا هنگ كرده و قدرت هيچ حركتي رو نداشتم ، شراره خيلي ريلكس به سمت در رفت و در حالي كه داشت اونو ميبست بلند به محبوبه گفت : چايي آماده هستش ؟
محبوبه :آره
شراره كه حالا در رو بسته بود بلند گفت : اومديم
و برگشت سمت من ، كمتر از يكمتر باهام فاصله داشت ، دستاشو روي شونه هام كشيد و به سمت پايين حركت داد و همزمان گفت : اين لباسا به بدنهاي ورزيده و زيبا خوب مياد
وقتي دستش به كمرم رسيد جلوم زانو زد و مسير حركت دستش رواز دو طرف ادامه داد تا رسيد روي رونام و گفت : اين شلواركها هم درسته چسبونه ولي خيلي خنكه
و همزمان با نگاههاي خيره من به سينه هاش كه از بالا بهتر تو ديد بود تو چشمام نگاه كرد ، كير من نتونسته بود مقاومت كنه و راحت به 70% حجمش رسيده و همين كافي بود تا از روي اون شلوارك سانت سانتش ديده بشه ، از نگاه هاي شراره آتش شهوت و شيطنت ميباريد ،و اين وقتي ظهور پيدا كرد كه دستش رو روي كيرم حس كردم ، با حركت آرومي كه به دستش داده بود كيرم اون 30% باقي مانده رو هم سريع طي كرد ، شراره همونطور كه كيرم تو دستاش بود بلند شد و خودش رو به من كه مثل مجسمه بيحركت شده بودم ((البته به جز كيرم))چسبوند و خيلي آروم گفت : اين شلواركها يك حسن ديگه هم دارن ، ميدوني چيه ؟
من به زحمت دهانم رو باز كردم گفتم : نه
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash
ارسالها: 3650
#18
Posted: 23 Nov 2015 17:30
قسمت هفدهم
شراره كه حالا حركت دستش رو روي كيرم تندتر كرده بود با صداي پر از شهوت گفت : بيشترين حسنش اينه كه خوشمزترين خوردني مورد علاقه ما خانمها رو به نمايش ميزاره
با اينكه شراره بعد از اين جمله ازم فاصله گرفته بود ولي بازم دستش رو روي كيرم حس ميكردم .
جلوي در كه رسيد و قبل از بيرون رفتن گفت : چايي سرد نشه
و هنوز كاملا دور نشده بود كه رو به محبوبه بلند گفت :مشكلي نيست ، خيلي هم بهش مياد
حالا من بايد چيكار ميكردم ، كير راست شده من اصلا قصد خوابيدن نداشت ، منم كه نميتونستم همينطوري برم پيششون ، محبوبه مرتب صدام ميزد ولي تا عادي نشدن ظاهرم نميتونستم برم ، صداهاي خنده بلند محبوبه ميومد ، اگر اشتباه نكنم شراره همه چي رو براش گفته بود ، همينطور با خودم درگير بودم كه در اتاق زده شد و بدون معطلي شراره وارد شد ، بدون اينكه در رو ببنده گفت : مسعود چرا نمياي ؟
من كه ديگه دوست نداشتم تو اين قضيه مظلوم واقع بشم گفتم : با اين وضع
شراره : خوب آره ، مگه چيه ؟
من با سرم پايين رو نشون دادم و گفتم : ديگه چي ميخواد باشه
شراره با لحني جدي گفت : مسعود سخت نگير ، ديگه ما كه با هم اين حرفا رو نداريم
من با صداي آروم گفتم : محبوبه...
شراره : محبوبه چي ؟ مگه غير اينه كه لخت تو رو ديده ، مگه غير اينه كه تو هم لختش رو ديدي ؟
من : خوب الآن نميتونم
شراره ميخواست جواب بده كه محبوبه وارد اتاق شد و يكراست چشمش به كير كاملا راست شده من افتاد و با خنده رو به شراره گفت : نه راست ميگه داداش من خيلي تنگه
اين جمله رو با چنان ادا و مسخره بازي گفت كه با همه اون معذوريتها نتونستم جلوي تركيدن وخنديدنم رو بگيرم ، و همين باعث شد دونفريشون دستمو بگيرن و به بيرون ببرنم ، كيرم اصلا خيال خوابيدن نداشت و همونطور استوار داشت به اندام سكسي اون دوتا نگاه ميكرد ، بالاخره صبحونه خورده شد ، شراره بلند شد و رو به محبوبه گفت : من ناهار درست ميكنم ، ظهر ميريم بالا
محبوبه : نه
شراره در حالي كه داشت از آشپزخانه خارج ميشد گفت : نه نداره ، امروز ميخوام يكي از بهترين دستپختهامو بهتون بدم
و منتظر جواب ما نشد و رفت بالا ، محبوبه شروع به جمع كردن ميز كرد ، دلم ميخواست كمكش كنم ولي با اون وضع نميشد ، محبوبه تقريبا ميز رو جمع كرده بود و داشت ظرفها كه قبلا شسته شده بود رو تو كابينت بالايي جابجا ميكرد كه يكمرتبه شرايط واژگوني پارچ آبي كه تو همون كابينت بود ايجاد شد ، ديگه چاره اي نبود بايد به كمكش ميرفتم ، پوزيشني كه ميشد براي جلوگيري از افتادن پارچ گرفت چسبيدن كاملا از پشت به محبوبه و مهار اون وسايل بود ، وضعيتي كه ناخواسته برگ تازه اي از روابط من و اون رو رقم زد ، نزديك شدن بهش و چسبوندن خودم به محبوبه كاملا وفق مراد كيرم شد چون اون خودش رو دقيقا وسط چاك كون محبوبه جا داد ، افتي كه محبوبه به خودش داد باعث شد كيرم فشار بيشتري به اون چاك بياره ، با لرزش زيادي پارچ رو گرفتم و برگشتم عقب ، عرق وحشتناكي به تنم نشسته بود و دماي بدنم به قدري بالا رفته بود كه انگار داخل كوره هستم ، محبوبه هنوز صورتش رو به طرفم برنگردونده بود كه ببينم چه عكس العملي نشون ميده ، اونم به همون صورت ايستاده بود ، پارچ رو كنارش گذاشتم و سريع رفتم تو اتاق ، تنها راه حل توقف ايستادگي كيرم رو به دستام سپردم ، خودم رو به دستشويي رسونده و اونقدر كيرم رو ماليدمش تا زهر خودش رو كف كاسه توالت خالي كنه .
شايد نزديك يكساعت تو اتاق موندم ، صداي شراره و محبوبه ميومد و جالب اين بود كه اصلا كاري به من نداشتن ، ساعت حدود 1 بعداظهر بود كه محبوبه اومد داخل اتاق ، تغييري تو لباساش نبود ولي تو چهرااش شك و ترديدهايي ديده ميشد ، من شلوارك رو عوض كرده بودم ، محبوبه يكم اينطرف و اونطرف زد و بالاخره گفت : خوبي ؟
من : آره
محبوبه بدون اينكه بهم نگاه كنه گفت : ببخشيد
من : براي چي ؟
محبوبه : بي هواسي من و افتادن پارچ
من : پارچ كه نيوفتاد
محبوبه : خوب همون ديگه
نميشداز چهراش فهميد بابت اتفاق صبح ناراحته يا خوشحال،ولي هرچي بود اومدن و سر صحبت باز كردنش نشون ميداد ميخواد منو بسنجه ، منم
قصد عقب نشيني از هيچ حركتيم رو نداشتم ، اگر كيرم سيخ شده بود تقصير خودشون بود ، اگر چاك كونش پذيراي كيرم شد بازم تقصير خودش بود ، محبوبه منمني كرد و گفت : بالاخره درش آوردي ؟
من : شلوارك رو ؟
محبوبه : اوهوم
من : خوب عادت ندارم به اينطور لباسا
محبوبه : خوشت نيومد ازش ؟
من بايد كاري ميكردم كه مجبور نباشم جواب بدم بلكه اونو مجبور كنم كه پيش قدم بشه براي همين گفتم : تو چي ، خوشت اومد ؟
محبوبه : خوب فكر ميكردم بهت بياد
من : اين جواب من نشد ، تو از شلواركي كه برام خريدي خوشت اومد ؟
محبوبه بهم نگاهي كرد و سرش رو به علامت تاييد تكون داد ، دوباره داشتم حالي به حالي ميشدم ، دامن كوتاه با اون پاهاي لخت و سفيد ، شونه هاي عريان و شكم پيدا با اندام سكسي ، همه همه باز داغم ميكرد ، به طرفش رفتم و خيلي آروم لپش رو فشاري دادم و بوس كوچيكي ازش گرفتم و در حالي كه به سمت پنجره ميرفتم و پشتم بهش بود گفتم : مگه ميشه از كادويي كه خواهر خوشگل و نازم برام خريده و تازه خودش هم ازش خوشش مياد من بدم بياد
احساس كردم جنب و جوشي تو محبوبه ايجاد شد و حدسم با برخوردش از پشت بهم درست از كار دراومد ، محبوبه از پشت بغلم زد و از كنار لپم بوسي گرفت و گفت : جدي ؟
من همونطور كه به بيرون نگاه ميكردم گفتم : به خدا
محبوبه با ناز گفت : پس چرا درآورديش؟
انكار و طفره رفتن فايده اي نداشت جزء ايجاد پرده هاي الكي بين رك گويي و آزاديمون ، دستاش رو به آرومي نوازش كردم و گفتم : يك سوال كنم راستش رو ميگي ؟
محبوبه : قول ميدم
من : خريد اينا نظر تو بود يا شراره ؟
محبوبه : خوب راستش مشترك
من : همون موقع هم ميدونستين مدلش اينطوريه ؟
محبوبه : من كمتر ولي شراره آره ميدونست ، چون قبلا براي سهراب گرفته بود
من يكم منمن كردم و ادامه دادم : تو ميدونستي با اونا وضع ظاهرم اونطوري ميشه
خنده آروم محبوبه كنار گوشم جواب مثبتش بود ، دوباره تب كرده بودم ، نوازش دستهاي محبوبه حس ديگه اي داشت ميگرفت ، آروم سرمو به طرفش برگردوندم و گفتم : ميدوني به ندرت پيش مياد روابط يك خواهر و برادر اينطوري باشه
محبوبه با چشماش تاييد كرد ، و ادامه دادم : ادامه اين نوع رابطه تو را اذيت نميكنه ؟
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#19
Posted: 24 Nov 2015 19:26
قسمت هجدهم
محبوبه سكوت كرده و فقط تو چشمام خيره مونده بود ، دوباره گفتم : ميدوني بعضي از ما پسرا وقتي ديونه ميشن نميتونن خودشون رو كنترل كنن و دوست دارن شيطنتهايي كنن
محبوبه فقط لبخند زده بود ، دوباره گفتم : ميدوني با خريد اون شلوارك و اجبار به پوشيدنش منو داري مثل اون پسرا ميكني ؟
لبخند محبوبه به خنده هاي ريز تبديل شده بود ، دو طرف شونه هاشو گرفتم و گفتم : اينا اذيتت نميكنه ؟
محبوبه سرشو رو به بالا نشون داد ، دوباره فشارش دادم و گفتم : ببين دختر اگر مثل قضيه صبح باز تكرار بشه چي ؟
محبوبه بازم ميخنديد ، محكم تو بغلم گرفتمش و بيخ گوشش گفتم : نكنه خوشت اومده از اون............
كه محبوبه خنده كنان خودش رو از توي دستام رهانيد و به طرف در رفت و قبل از خروجش گفت : من از اينكه يك داداش ديونه داشته باشم خوشحالم.
ناهار رو خورديم ، تقريبا ساعت نزديك 3 بود كه من همون جلوي تلويزيون دراز كشيدم ، محبوبه و شراره هم گفتن ميرن تو اتاق چرت بزنن ، منم كم كم احساس كردم خوابم مياد و همين هم شده بود ، يكمرتبه با صداي جيغ از خواب پريدم ،تلويزيون خاموش شده بود و ساعت 4 بود ، بدون اينكه از جام بلند شم گوشام تيز كردم كه صداي باز شدن در اتاق اومد ، خودم به خواب زدم ، احساس كردم كسي بالاي سرم اومد و به فاصله كمي دور شدنش رو حس كردم ، بسته شدن دوباره در و بعد صداي قفل شدنش نشون ميداد اون نفر رفته ، صداهاي آرومي از تو اتاق ميومد ، حس كنجكاوي داشت ديونه ام ميكرد ، بالاخره دلو بدريا زدم و رفتم نزديك در ، حالا اون صداها برام واضح شده بود .
محبوبه : يه موقع مسعود بيدار نشده باشه ؟
شراره : نه خواب بود
محبوبه : من ميترسم
شراره : نترس بابا ، درو هم قفل كردم
محبوبه : اوخ چقدر درد گرفت
شراره : اوف چقدر قشنگن
محبوبه : از تو هم قشنگه
((يعني اينا چيكار دارن ميكنن )) صداي آهي از محبوبه بلند شد و پشت سرش شراره گفت : جون ، بيخود نيست سهراب رو ديونه كردي
محبوبه : واقعا اينقدر با هم راحتين ؟
شراره : باور نميكني ؟
محبوبه : خوب من هميشه فكر ميكردم مردا از اينكه خانماشون بفهمن شيطوني ميكنن هراس دارن
شراره : من و سهراب همه اينا رو اول حل كرديم
محبوبه : آقا سهراب چيا بهت گفته؟
شراره : در مورد تو ؟
محبوبه : آره
شراره : خيلي ازت خوشش اومده ، البته مسعود هم خيلي دوسش داره ، هميشه ميگه يكي از بزرگترين شانسهاي زندگيمون همين آشنايي و همسايه شدن با شماست
محبوبه : خوب ديگه چي ؟
كه يكمرتبه صداي اوخش دراومد و گفت : دردم گرفتا
شراره با خنده گفت : حقته دختره جنس خراب
محبوبه : چرا ؟
شراره : چرا نداره ديگه ، با اين اندام سكسيت اونو ديونه خودت كردي
محبوبه : به من چه
شراره : راستي اولين بار تو دريا بود مگه نه
محبوبه : آره
شراره : خيلي ترسيدي ؟
محبوبه : بيشتر ميترسيدم مسعود بفهمه و سر و صدا كنه
صداي خنده شراره اومد كه گفتش : نه بابا اونم براي من راست كرده بود
محبوبه : آخه ، داداشم تا قبل از آشنايي با شما واقعا كم رو بود و من ازش چيزي نديده بودم
شراره : بهت گير نميداد ؟
محبوبه : نه ،اصلا
شراره : همون شب تو حموم كيرش رو ديدي ؟
محبوبه : آره ، بار اول بود
شراره باز خنديد و گفت : پس عجب شبي بود ، براي بار اول يك مرد سينه هات و كوستو ماليده ، كير داداشت رو ديدي و....
((ميشه گفت گوشام ديگه هيچي نميشنيد ، انگار اونجا نبودم ، فكر و ذهنم رفته بود به گذشته هاي نزديك و سكسي ، پس سهراب خواهرمو حسابي مالونده ، يعني ممكنه گاييده باشدش ؟ ، نه ، نه ، محبوبه هنوز به كسي كوس نداده ، اينو اطمينان دارم ، ولي اگر داده باشه چي ؟ ، يعني اون كير گنده تو كوس محبوبه رفته ؟ ، يعني محبوبه تونسته همه اون كير رو تو خودش جا بده ؟ ، نه ، نه ، من باور نميكنم ، پس چي ؟ ، اين سهراب كونده اي كه من ميشناسم به اين راحتيها ول كنش نيست ، نكنه ، نه ، نه ، ........، حالا اگر كوس نداده نكنه اون كثافت كيرش رو تو كون خوشگل محبوبه جا داده ؟ واي ، واي ، نه ، نه ، اصلا ، اگر اينطور بود از راه رفتنش ميفهميدم ))
محبوبه : خيلي دوست دارم براي مسعود يك دوست دختر خوب رديف بشه
شراره : خوب من هستم ديگه
محبوبه با خنده گفت : نه ديونه ، دوست دختر مجرد
شراره : حالا بزار اول يكم راه بيافته اونم جور ميشه
((جان ، پس دارن براي كير من هم فكري ميكنن ))
از شدت شهوت پاهام ميلرزيد ، يكمرتبه صداي زنگ تلفن بلند شد و من نفهميدم چطوري خودم رو به سر جاي اولم برسونم و هنوز دراز نكشيده بودم كه در اتاق باز شد و شراره نصفه ، نيمه بيرون اومد ، لخت لخت بود و برخورد نگاهامون اجتناب ناپذير ، شراره خودش رو داخل اتاق كشيد و گفت : مسعود جان جواب ميدي ؟
از جام بلند شدم و تا رفتم گوشي رو بگيرم قطع شد ، بلند گفتم : قطع شد
شراره : چه شماره اي افتاده ؟
شماره رو كه براش خوندم گفت : اي خواهر شوهرم بوده ، باهاش تماس ميگيرم
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#20
Posted: 25 Nov 2015 20:42
قسمت نوزدهم
حالم بدطور خراب بود ، بايد دوباره عمليات تخليه رو صورت ميدادم وگرنه كيرم ميتركيد ، براي همين بلند گفتم : من ميرم پايين
شراره : چرا ؟
من : يكم كار دارم
شراره : پس چايي رو درست كرديم صدات ميكنيم
من : مرسي
و به دنبالش راهي طبقه پايين شدم ، پشت در كه رسيدم صداي زنگ تلفن ما هم بلند شده بود ، پدرم بود و ميگفت اون شب هم نميان و ميخواست ببينه چه خبره ، بعدشم با مادرم صحبت كردم و همون توصيه هاي هميشگي ، بعد از قطع تماس رفتم تو اتاق و روي تخت دراز كشيدم ، كيرم يكم آروم گرفته بود و براي همين سربه سرش نذاشتم ، چند دقيقه اي نگذشته بود كه صداي باز شدن در خونه اومد و پشت سرش صداي محبوبه كه گفت : مسعود ، كجايي ؟
من : تو اتاقم
محبوبه جلوي در اتاق ظاهر شد ، لبخندي بهم زد و گفت : خوب خوابيدي ؟
نميدونم چرا حسي بهم ميگفت محبوبه اومده براي صحبت مهمي ، جوابش رو با لبخند دادم و گفتم : اي ، كمي خوابيدم
محبوبه با ناز اومد و كنارم روي تخت نشست ، من كه از بابت كيرم خيالم راحت شده بود پامو دراز كرده ودستامو پشت سرم گذاشتم و به ديوار تكيه دادم ، محبوبه منمن ميكرد ، مشخص بود تو شروع صحبت دچار مشكله ، بدم نميومد از شنيدهام سوء استفاده اي كنم ، به سمتش گردشي كردم و با انگشتام روي بازوي لختش كشيدم و گفتم : شما هم خوب خوابيدين ؟
محبوبه با لبخند بهم نگاهي كرد و سرش رو چند بار تكون داد ، بدون اينكه بهش نگاه كنم ادامه دادم : خوب خوبه خوب خوابيدين ؟
محبوبه دوباره همون حركت رو انجام داد ، من به حالت اوليه برگشتم و در حالتي كه به سقف نگاه ميكردم با لحن خاص گفتم : ولي خيلي بد خوابين شما دوتا
محبوبه درجا بهم نگاه كرد و گفت : كي ؟
من : شما دوتا
محبوبه : من و شراره ؟
من : اوهوم
محبوبه كه تعجب تو چهرش رو نميتونست پنهون كنه گفت : براي چي ؟
من : خيلي تو خواب حرف ميزنين
محبوبه كامل به سمت من برگشت و سريع گفت : تو خواب حرف ميزنيم ؟ كي ؟
من نگاهي از روي بي تفاوتي بهش كردم و گفتم : آره ديگه ، تو و شراره خيلي بد خوابين ، همش حرف ميزدين تو خواب كه
تغييررنگ روكامل تو چهره محبوبه ديدم ، نه قرمز شدن،بلكه پريدن رنگش،به سمتش دوباره برگشتم،لرزش خفيفي تودستش ديده ميشد ،محبوبه با حالت زاري بهم نگاه كرد و خيلي شمرده و خفه گفت : تو مگه بيدار بودي ؟
من با لبخند سرمو تكون دادم و گفتم : اوهوم
محبوبه : از كي بيدار بودي ؟
من : از همون موقع كه شراره اومد ببينه خوابم يا نه
محبوبه كه لكنت زبون گرفته بود گفت : يييعني بببيدار بودي ؟
من با لبخند براي اينكه بيشتر احساس راحتي كنه گفتم : بله
محبوبه : پپپس يييعني خخودت رو به خواب زده بودي ؟
من : دقيقا
محبوبه : يعني صحبتهاي ما رو شنيدي ؟
من : همشو
محبوبه : واي
مشخص بود توان رفتن نداره وگرنه از اتاق خارج ميشد ، اگر اقدام نميكردم پس ميافتاد ، بلند شدم وروي تخت پشت سرش نشستم ، دستمو تو موهاش كردم و بهمشون ريختم ، سكوتي بينمون برقرار بود ، آروم شروع كردم سرشونه هاش رو ماليدن وماساژ دادن ، محبوبه سرش رو پايين انداخته بود ، بازوهاش رو گرفتم و فشار آرومي دادم و گفتم : چرا اومدي پايين ؟
محبوبه با صداي آروم گفت : ميخواستم يك دوش بگيرم
من : خوب پس چرا نميگيري ؟
محبوبه : الآن ميرم
من بايد با صحبتهام روحيه دوباره رو بهش ميدادم ، سرمو بردم جلو و از بازوش بوسي گرفتم و گفتم : ميخواي بغلت كنم ببرمت ؟
لبخند مصنوعي روي لبش نشون ميداد هنوز به حال نيومده ، از تخت پايين اومدم و تا رفت عكس العملي نشون بده يك دستمو بردم زير روناش و يك دستم رو هم از كمرش رد كردم و از روي تخت بلندش كردم ، خوب راستش زورم نميرسيد بيشتر از چند قدم ببرمش و بالاخره زمين گذاشتمش و قبل از اينكه بخواد حرفي بزنه به سمت حموم هولش دادم و گفتم : بدو ديگه ، بايد بريم بالا چايي بخوريم
محبوبه در حالي كه يكم خنده هاش طبيعيتر شده بود گفت : آخه لباسام
جلوي حموم بوديم و خودم در رو باز كردم و فرستادمش داخل و گفتم : خودم برات ميارم
محبوبه كه با فشار دست من داخل حموم شده بود گفت : آخه نميدوني كه چي ميخوام
من : ميدونم
محبوبه : آخه....
كه نذاشتم حرفش تموم بشه و دررو بستم ، پشت درحموم ايستادم ، محبوبه در رو از داخل قفل نكرد چون هيچ صدايي مبني بر اين كارش نيومد ،
صداي باز شدن دوش نشون ميداد مشغول شده ، دوباره تو فكر رفتم ، تصاوير سكسي اين چند مدت جاي خودش ، تصور مالوندن محبوبه توسط سهراب جاي خودش ، مرور اونا منو تو روياهاي زيادي برده بود و كيرم رو تو واقعيت شق كرد ، تو افكار خودم بودم كه صداي بسته شدن دوش و پشت سرش محبوبه اومد كه گفت : مسعود
من : جانم
محبوبه : پشت دري ؟
من : بله
محبوبه : لباسامو آوردي ؟
من : الآن ميارم
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم