انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  پسین »

اغواگران ۳


مرد

 
قسمت سی

مهشيد لبخند كوچيكي روي لبش بود كه ادامه داد : من دارم خسته ميشم
من : از چي ؟
مهشيد : از اين زندگي
من : به خاطر مريضيتون ؟
مهشيد : نه
من : پس به خاطر چي ؟
مهشيد : عموت
من : اذيتتون ميكنه؟
مهشيد : نه
من : پس چي ؟
مهشيد : عموت ديگه اون مرد سابق نيست
من : بي حوصله و عصبي و بد اخلاق ؟
مهشيد : ايناش مهم نيست
من : پس چي مهمه ؟
مهشيد : مرد بودن واقعيش
((همه چي رو فهميدم ، عمو نميتونه مهشيد رو از نظر جنسي درك كنه ))
سكوتي طولاني بينمون برقرار شده بود كه موبايلم زنگ خورد ، نزديك هتل بودن و ميخواستن بدونن چيزي لازم داريم يا نه ، جوابش رو دادم و من و مهشيد خودمون رو جمع و جور كرديم كه بچه ها رسيدن .
ما بايد هر روز ساعت 12 مهشيد رو ميبرديم بيمارستان و تا امور مربوط به اون انجام ميشد يكي دو ساعت زمان لازم بود ، خوشبختانه فاصله هتل با بيمارستان خيلي كوتاه بود و براي همین قرار گذاشتيم هر روز يكنفر با مهشيد بيمارستان بره ، اون روز رو من رفتم ، مهشيد بعد از انجام كاراش از بخش مربوطه بيرون اومد و چون يكم خسته شده بود به پيشنهاد من تو صحن حياط بيمارستان و روي صندليهاي راحتي كه براي بيماران در نظر گرفته بودن نشستيم .
(( واقعا اينكه ميگن محيط بيمارستان براي اونايي كه شيطونن جون ميده راست گفتن ، اكثر پرستارها و خدمه زن مدل پوششون طوريه كه نظر آدمهاي جنس خراب رو به خودش جلب ميكنه ، و منم كه تازگي داشتم به جرگه اين دسته از آدمها ميپيوستم در موقعيتي نشسته بودم كه اكثر پرسنل اون بيمارستان كه در حال تعويض شيفت بودن رو مشاهده ميكردم ، انصافا كوسهاي معركه اي بودن ، كون و كپلهايي كه داشتن با آدم صحبت ميكردن و سينه هاي بزرگي كه هر لحظه امكان بيرون زدنشون از اون مانتوهاي تنگ دور از انتظار نبود ))
محو تماشاي اونا بودم كه مهشيد با خنده گفت : خوب من كه خستگيم گرفته شده حالا اگر تو هم از ديد زدن خسته شدي بريم كم كم
هر دومون زديم زير خنده و بلند شديم ، نرسيده به هتل يه سينما بود كه مهشيد با ديدنش آهي كشيد و گفت : يادش بخير چقدر سينما ميرفتم
من : با عمو ؟
مهشيد : با عموت ، با دوستام ، تنهايي ، من خيلي سينما رفتن رو دوست داشتم
من : خوب اگر هوستون كرده امشب بريم
مهشيد لبخندي زد و گفت : حالا ببينيم بچه ها چي ميگن
من : با اونا كاري نداريم ، تازه نيان خودمون ميريم
مهشيد : باشه ، ببينيم چي ميشه
موقع استراحت قضيه سينما رو گفتيم كه جفتشون اكشن گرفتن و داد و بيداد كه اصلا حوصله سينما رو ندارن ، بعدشم قرار شد ما بريم سينما و اون دونفر هم يا هتل بمونن يا برن بيرون گردش . ساعت 6 من و مهشيد رفتيم سينما ، يك فيلم خارجي درام بود ، مهشيد خيلي بهش خوش گذشت و اينو ميشد از چهره اش فهميد ، ساعت 8 بود و تازه فيلم تموم شده بود ، داشتيم ميرفتيم طرف هتل كه گوشيم زنگ خورد ، محبوبه ميگفت تا 9 ميان ، منو و مهشيد وارد اتاق كه شديم اولين چيزي كه جلب توجه كرد 2-3 تا شورت و سوتين و دو سه تا هم تاپ كه روي يكي از تختها افتاده بود ، مهشيد لبخندي زد و يكي دوتاش رو براندازي كرد و گفت : چه خبر بوده اينجا
من : چرا اينا رو جمع و جور نكردن
مهشيد يكي از سوتينها رو خوب نگاه كرد و بدون اينكه به من نگاه كنه گفت : عجب سليقه اي ، اووممم ، جنسشم عاليه
من : اينا از بيرون رفتن فقط خريد رو دوست دارن
مهشيد : آره والا ، اينا رو كي گرفتن
من خيلي عادي شروع كردم به جمع كردنشون و گفتم : ديونه ها انگار شو فشن برگزار ميكردن
مهشيد خنده آرومي كرد و گفت : خوب جفتشون از مدلها دست كمي ندارن
من : نسرين خانم كه صد البته ، خواهر ما هم اي
مهشيد نگاهي بهم كرد و گفت : محبوبه كه الآن بي نظير شده
و بعد در حالي كه لباسها رو از من ميگرفت ادامه داد : به قول نسرين انگار با اومدن اون همسايه هاي جديدتون تو خونه شما انقلابي رخ داده
من خنده اي كردم و گفتم : حالا انقلابش خوب بوده يا نه ؟
مهشيد : خوب نبوده ، عالي بوده
و بعد به سمت چمدان محبوبه كه درش باز بود رفت و گفت : بيا ببين اينجا چه خبره
رفتم طرفش و ديدم دو سه تا شورت ديگه هم روي لباساش افتاده ، مهشيد خم شد و يك شورت رو برداشت و رو به من گفت : پس صاحب اون سوتينه معلوم شد
من : ماله محبوبه هستش
مهشيد اون شورت و سوتين قبلي رو نشونم داد و گفت : ببين ستن
من : خوب ديگه خواهر ماست


-----------------------------------------

ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
قسمت سی و یکم

مهشيد اونا رو سر جاش گذاشت و در چمدان رو خوابوند و گفت : محبوبه هيكلش خيلي خوبه ، ولي نسرين بايد مواظب باشه چاق نشه
من : نسرين كه چاق نيست
مهشيد : ولي استعدادش رو خيلي داره
و بعد با دست خودش رو نشون داد و گفت : مثل خودمه
من : چاقيش ؟
مهشيد : استعداد چاقي
من : گفتم ، شما كه اصلا چاق نيستين
مهشيد : خدا نكنه چاق بشم ، خيلي بدم مياد
من : شما كه الآن تناسب دارين
مهشيد نگاهي بهم كرد و گفت : چه فايده
ميدونستم منظورش بي حالي عمو هستش و اينكه بهش نميرسه ، زمان بدي نبود يكم ديگه مهشيد رو به حرف بيارم براي همين گفتم : خوب حق دارين ولي فكر نكنم عمو از همون اول اينطوري بوده
مهشيد : اصلا ، مريضيش باعث شده سرد بشه
من : راستي با عمو چطوري آشنا شدين ؟
مهشيد آهي همراه با لبخند كشيد و گفت : اي ، يادش بخير ، دوران خوبي بود
من : نامزدي ؟
مهشيد : نه قبلش
من‌: با هم دوست بودين ؟
مهشيد : 4 سال
من : واقعا 4 سال فقط دوست بودين
مهشيد : اوهوم
من : واي ، چه صبري داشته عمو
مهشيد با خنده مشت آرومي بهم زد و گفت :‌براي چي ؟
من با لحن خاصي گفتم : خوب 4 سال خيليه ، 4 سال بدنبال بدست آوردن يك فرشته بودن زياد نيست ؟
مهشيد دوباره خنديد و گفت : آره جون خودت ، اونم عموت ، 4 سال تحمل كنه ؟
من : پس چي ؟
مهشيد با ناز گفت : حالللا
من : جون من مهشيد بگو
مهشيد با همون ناز و ادا گفت : تو اون 4 سال ما فقط خطبه عقد رو كم داشتيم
من با شيطنت گفتم : اوووووووم ، خوشبحال عمو پس
مهشيد كه حالا نگاش خيلي فرق كرده بود با لحني آروم گفت : خيلي بهمون خوش ميگذشت
من : كسي بهتون گير نميداد ؟
مهشيد : خانواده من كه مشكلي نداشتن ، عموت هم كه هواسش به خانواده خودش بود
من : جدي خانواده شما با دوستيتون مشكلي نداشتن ؟
مهشيد مچ دستمو گرفت و كنار خودش روي تخت نشوندمه و گفت: ميدوني اون موقع داداش من هم مثل تو بود ، به جاي گير دادن و اذيت كردنم شده بود حامي من ، منو درك ميكرد البته منم همينطور بودم
و بعد نفس بلندي كشيد و ادامه داد : وقتي نسرين برام از تو و محبوبه گفت همش همون دوران برام تداعي ميشد
من آروم گفتم : نسرين چيا گفته بهتون ؟
مهشيد لبخندي بهم زد و گفت : همه اون چيزهايي كه باعث شده من الآن تو رو مثل دوست صميمي خودم ببينم
من با لبخند ادامه دادم : حالا مثلا چيا ؟
مهشيد كه چشاش برق عجيبي ميزد بهم خيره شد و بعد از مكثي طولاني با لحني محكم ولي مهربان گفت : ميدوني من هميشه دوست داشتم نسرين هم يك برادر داشت كه ميتونست باهاش دوست باشه ، ميتونست روابطي مثل روابط من با برادرم و تو با محبوبه داشته باشه
و بعد در حالي كه دوباره به جلو خيره شده بود گفت : ميتونم ازت خواهشي كنم ؟
من : بفرماييد
مهشيد : ميشه هواي نسرين هم مثل محبوبه داشته باشي ؟
من لبخندي زدم و گفتم :من هميشه نسرين رو مثل محبوبه دوست داشتم
مهشيد : ميدونم ، ولي ميخوام علاوه بر دوست داشتن دوستش هم باشي ، اون الآن به يك دوست پسر خوب مثل تو نياز داره
من خنده آرومي كردم و دستامو بهم ماليدم و با لحن خاصي گفتم : خوب پس حالا من دو تا دختر عمو ناز رو تونستم به چنگ بيارم
مهشيد سرش رو بهم نزديك كرد و آروم گفت : پس من چي ؟
من : شما ؟ ... تو .... مگه قرار نيست من و تو بهترين دوستاي هم باشيم ؟
بسته شدن چشمهاي مهشيد و نزديك تر شدن صورتش فقط يك پيام داشت .
اگر صداي بچه ها از پشت در نبود احتمالا لبهاي من و مهشيد براي هميشه به هم دوخته ميشد .

-----------------------------------

ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
قسمت سی و دوم

لبي كه از مهشيد گرفته بودم چنان حس شهوت رو در من داغ كرده بود كه اصلا نميشد سردش كرد ، چشايه مهشيد هم نشون ميداد دستكمي از من نداره ، تا صبح خوابم نميبرد ،موقع صبحانه و وقتي صحبت از همراهي مهشيد شد و من بدون مكث گفتم كه خودم ميرم و اين باعث شده بود نگاه هاي كنجكاوانه محبوبه و نسرين رو داشته باشم ، بعد از صبحانه محبوبه و نسرين از خدا خواسته باز شال و كلاه كردن و زدن بيرون ، ساعت از 11 گذشته بود كه مهشيد بلند شد براي آماده شدن ، من بعد از اتفاق ديشب اصلا نميتونستم چشم ازش بردارم ، لبخندهاي مهشيد هم همين رو نشون ميداد ، جلو آيينه داشت خودش رو آرايش ميكرد كه رفتم و پشت سرش روي تخت نشستم و گفتم : خوش بحال آيينه
مهشيد خنده اي كرد و گفت : چرا ؟
من با لحني خاص گفت : خوب راحت ميتونه زيبايي ها رو ببينه
مهشيد با همون خنده آرومش گفت : دوست داري آيينه من بشي ؟
من : خيلي
مهشيد : ميدوني اگر تو آيينه من بشي زيبايي كه تو براي من مدعي هستي ديگه بي رنگ ميشه چون تو زيباتر از هر زيبايي هستي
من: اصلا اينطور نيست
مهشيد با همون لبخندش به آرايشش ادامه داد و به سمتم برگشت و گفت : خوبه ؟
من : عاليه
مهشيد به سمت كمد لباس رفت و در همون حال گفت : حالا دوست داري آيينه قدي من بشي يا
كه نذاشتم ادامه بده و تند گفتم : آيينه قدي ، آيينه اي كه همه زيبايي شما رو نشون بده
مهشيد كه ميشد تو صداش شيطنت رو حس كرد و ادامه داد : حالا آيينه قدي تو هال ، يا توي پذيرايي يا تو اتاق خواب
من بلند شدم و بهش نزديك شدم و گفتم : همه جا
مهشيد : همه ي همه جا
شهوت و مستي داشت كار دستم ميداد ، انگار لباسهاي مهشيد داشت به تنش ميچسبيد و كون و كپل و سينه هاي نازش بيرون ميزدن ، اختيار كلام دست خودم نبود ، با صدايي لرزان گفتم : آره همه ي همه جا ، آيينه تو اتاق خواب ، تو هال حتي آيينه داخله ..........
ادامه ندادنم باعث شد مهشيد به سمتم برگرده و بگه : داخله ؟
من به چشاش نگاهي كردم و سرمو پايين انداختم و با صدايي آروم گفتم : حتي آيينه داخل حموم
سرم پايين بود ولي ميتونستم حس كنم مهشيد داره كاري انجام ميده ، مسير نگامو داشتم به سمت پاهاش ميكشوندم و افتادن دامنش ميخكوبم كرد
يكم كه گذشت دوباره ادامه دادم ، مچ پاهاش و بالاتر و بالاتر ، واي روناش هم لخت بود و ادامه نگام حكم به شق شدن كيرم داد ، بله درسته شورت قرمز توري تنها پوشش قسمت ميانه بود و وقتي بالاتر رفتم سينه هاي لخت و عريانش نگامو برد به چشمهاي خمارش .
وقتي به خودم اومدم كه مهشيد لخت تو بغلم روي تخت بود و لبامون روي هم ، سينه هاي بزرگش تو دستام جا نميشد ، مهشيد بعد از يك لب خوري حسابي خودش رو به پايين كشوند و وقتي پايين كشيده شدن شلوار و شورتم رو حس كردم كه سر كيرم هم با بوسه مهشيد داغ شد ، به قدري زيبا و خوب برام ساك ميزد كه روحم به پرواز دراومده بود ، قرار دادن كيرم لاي سينه هاش تجربه ديگه اي بود كه منو بيشتر ديونه كرد ، قدرت تحمل زيادي نداشتم و اين بدتر شد وقتي دوباره كيرم تو دهن مهشيد قرار گرفت ، شدت ساك زدنش بيشتر شد و همين كافي بود تا زمان فوران آبمو رو برسونه ، هر كاري كردم تا از تو دهنش در بيارم نذاشت و پاشيدن آبم تو دهنش همراه شد با لرزش محكم بدن من ، مهشيد بيشتر آبمو خورده بود و اين شروع سكسهاي جدي من بود .

--------------

ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
قسمت سی و سوم

تا موقع برگشتن از بيمارستان صحبت زيادي بين من و مهشيد ردوبدل نشد ، من بعد از اينكه آبمو تو دهنش خالي كردم ازش خجالت ميكشيدم ، نزديك هتل مهشيد جلوي يك داروخانه ايستاد و تو فكر رفت ، همينكه ميخواستم علتش رو جويا بشم بهم گفت : من الآن ميام
و رفت داخل داروخانه ، منم داخل شدم ولي نزديكش نرفتم ، مهشيد با خانمي كه پشت پيشخوان بود صحبت كرد و بعدش ديدم خانم رفت و با پلاستيكي تو دستاش برگشت و به مهشيد داد ، مهشيد هم پول پرداخت كرد و اومد سمتم و گفت : بريم هتل
من : چي خريدي ؟
مهشيد خنده اي كرد و آروم گفت : كپسول آرامش بخش
من كه به خاطر بيماريش فكر ميكردم واقعا كپسولي خريده ديگه ادامه ندادم و باهاش رفتم ، محبوبه و نسرين منتظر ما بودن . غروب وقتي از خواب بيدار شدم كسي روتواتاق نديدم ، صداهايي از تو حموم ميومد ،رفتم جلو و گوش وايستادم ، سه نفريشون تو حموم بودن ، ميخواستم برگردم طرف تخت كه صداهاي بلند خنده و شوخيهاشون همونجا نگهم داشت ، مشخص بود نسرين داره محبوبه رو اذيت ميكنه و مهشيد هم همش بهش غر ميزد ، دوباره قصد برگشتن داشتم كه صحبت نسرين جلب توجه كرد .
نسرين : لوس نشو ديگه ، درش بيار
محبوبه : نه
نسرين : خوب براي چي ؟
جوابي از محبوبه نيومد كه در ادامه نسرين گفت : مسخره نشو ديگه
كه مهشيد گفت : اذيتش نكن دختر بزار هر جور راحته باشه ، شايد خجالت ميكشه
نسرين بلند گفت : اينو خجالت
مهشيد :آرومتر ، ممكنه مسعود بيدار باشه
نسرين : مامي اين خودش رو لوس كرده
مهشيد : ميگم اذيتش نكن
نسرين : خيلي نامردي
مشخص بود اين آخري رو به محبوبه گفته ، زياد طول نكشيد كه مهشيد گفت : چقدر بدنم كوفته شده
محبوبه : زن عمو ميخواي ماساژت بدم ؟
مهشيد : آخ دست درد نكنه
محبوبه كه معلوم بود مخاطبش نسرينه گفت : روي سكو رو خوب تميز كن
چقدر دلم ميخواست داخل بودم و شاهد اين مناظر ميشدم ، صداهاي داخل نشون ميداد محبوبه ماساژ رو شروع كرده ، مهشيد همش داشت تشكر ميكرد تو صحبتهاش گفت : خوب بلديا
محبوبه : مرسي
مهشيد : از كجا ياد گرفتي ؟
محبوبه : از مسعود
مهشيد : مگه بلده ؟
محبوبه : خيلي ، استاده تو اين كار
مهشيد : تو از كجا ميدوني ؟
كه صداي خنده نسرين اومد كه گفت : خوب مسعود ماساژور اختصاصي خانم هستن
مهشيد : راست ميگه ؟
محبوبه : اختصاصي كه نه ، ولي خوب بعضي وقتها
مهشيد : اينكه خيلي خوبه ، تو خونه ؟
محبوبه : خوب بله ديگه
مهشيد : نه منظورم اينه كه تو اتاق يا ..؟
كه نسرين پريد وسط صحبتشون و گفت : تو حموم هم بوده ، خودش بهم گفته
محبوبه كه صداش يكم غضبناك نشون ميداد گفت : حسابت رو ميرسم
صداي خنده مهشيد اومد كه گفت : خوب باشه ، چه عيبي داره
دوباره نسرين گفت : تازه ماساژ كامل كامل هم بوده از اون ماساژ تايلنديا
مهشيد : اي ، راست ميگه ؟
جوابي از محبوبه نيومد كه مهشيد ادامه داد : پس خيلي خوش بحالته دختر
نسرين : از خيلي هم بيشتر
كه يكمرتبه صداي جيغ نسرين بلند شد و بعد مهشيد كه گفت : يواشتر دخترا
نميدونم محبوبه چيكارش كرده كه حسابي دردش اومده بود كه يهويي نسرين گفت : حالا كه زدي اينم ميگم كه حتي پيش مسعود لخت هم بودي
(( داشتم داغ ميكردم ، اون تو چه خبر بود ، افشاگريهايي كه صددرصدش به نفع من تمام ميشد ))
مهشيد خنده نسبتا بلندي كرد و گفت : تو چرا حسوديت ميشه
نسرين : من حسوديم نميشه فقط الآن كه بهش ميگم حداقل سوتينت رو دربيار ، قيافه ميگيره لجم در مياد
مهشيد دوباره و طوري كه مشخص بود مخاطبش محبوبه هست گفت : پس مسعود خوب ماساژ ميده ؟
محبوبه : بله
مهشيد : ميدوني شما منو ياد خودم ميندازين
محبوبه : چرا ؟
مهشيد : ارتباط راحتي كه با مسعود داري ، دقيقا مثل من و داداشم وقتي تو خونه بوديم
نسرين : اي ، چشم بابا روشن
مهشيد : به تو چه
نسرين با لحن مسخره اي گفت : پس دايي جون مامي ما رو حسابي ماساژ داده
مهشيد : من و مهرشاد جدا از نسبتمون با همديگه دوست بوديم ، هيچ رازي بينمون نبود
نسرين دوباره تو صحبتهاي مامانش پريد و گفت : از شيطونياتون هم آره ؟
سكوتي برقرار شد و بدنبالش صداي نسرين كه ادامه داد : خوب چيه ؟ خودت گفتي هيچ رازي
مهشيد با لحني استوار گفت : آره بدجنس ، هيچ رازي
نسرين دوباره گفت : مامي دوست پسر هم داشتي ؟
ايندفعه محبوبه گفت : ديونه ، اين چه سواليه كه ميكني
مهشيد خنده بلندي كرد و گفت : ولش كن اشكالي نداره ، من به اين سوالا عادت دارم ، اين هميشه همينطوري بوده
نسرين : داشتي ؟
محبوبه : اي بس كن ديگه
نسرين دوباره با لجبازي گفت : بگو ديگه ، داشتي ؟
سكوتي برقرار شد و نميدونم چه حركتي صورت گرفت كه نسرين با خنده گفت : جدي ، چند تا ؟
مهشيد : ديگه پر رو نشو
محبوبه : پس زن عمو شما هم شيطون بودينا
مهشيد : شيطون و شاد
نسرين : دايي بهتون گير نميداد؟
مهشيد : براي چي ؟
نسرين : دوست پسر داشتين
مهشيد : اتفاقا دوست صميمي خودش بود
محبوبه : جدي ؟
مهشيد : آره بابا ، پسر خيلي خوبي بود
محبوبه : پس چرا باهاش ازدواج نكردين ؟
مهشيد : خوب ديگه ، نميشه زياد به مردا اعتماد كرد چون تنوع طلبن ، دوست پسر منم يكي از اونا بود
نسرين : مامي چطوري با بابا آشنا شدي ؟
مهشيد : خيلي اتفاقي ، تو يكي از هتلهاي مشهد
محبوبه : اي ، چه جالب ، چند وقت بعدش ازدواج كردين ؟
مهشيد : 4 سال بعدش
محبوبه : نامزد بودين ؟
مهشيد : نه
نسرين با خنده گفت : پس با بابا هم قبل از ازدواج بععععله ؟
مهشيد : آره عزيزم ، بابات دنياي شور و نشاط بود
نسرين : دايي اينم ميدونست ؟
مهشيد : آره

--------------

ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
قسمت سی و چهارم

ماسا‍ژ دادن مهشيد همچنان ادامه داشت و اينو از صداهاي آخ و اوخ گاه گاهش ميشد فهميد كه محبوبه گفت : زن عمو برگردين
مهشيد : خسته نشدي ؟
محبوبه : اصلا
نسرين با لحن خاصي گفت : مگه مالوندن خانم خوشگلي مثل مامي من خستگي هم داره ، تازه اونم براي اين جنس خراب
مهشيد با خنده گفت : مگه چه فرقي ميكنه؟
نسرين : آخه اين كثافت عاشق ماساژ دادنه
مهشيد : خوب كه چي ؟
نسرين كه تو صحبتاش همش ميخنديد ادامه داد : من اينو ميشناسم هميشه ميگه اندام زن عمو خيلي خوشگله و جون ميده براي....
كه محبوبه تو صحبتش پريد و گفت : ساكت شو
مهشيد خنده ديگه اي كرد و گفت : بزار بگه ببينم چيه
محبوبه : دروغ ميگه زن عمو
نسرين : اگه ميخواي نگم اونا رو دربيار
محبوبه با غيض گفت : حسابتو ميرسم
نسرين : تهديد ميكني ؟، منم ميگم پس
كه لحن صحبت محبوبه التماسي شد و گفت : باشه ، هر چي تو بگي
نسرين با لحني آمرانه گفت : درش بيار
محبوبه غرغر ميزد كه يكمرتبه صداي مهشيد اومد كه گفت : واي دختر چه سينه هاي قشنگي داري
((يعني اگه فيلم سوپر ميديدم اينقدر تحريك نميشدم ، مخصوصا جمله آخري كيرمو به حد آخرش رسوند ))
صداي خنده هاي ريز نسرين تنها صدايي بود كه از تو حموم ميومد ، مشخص بود محبوبه بايكوت شده كه مهشيد گفت : خجالت نكش عزيزم ، با ما راحت باش
دوباره صداي نسرين اومد كه با همون لحن گفت : اونم درش بيار
صدايي كه از محبوبه دراومد نشون ميداد داره منفجر ميشه ، مهشيد طوري كه معلوم بود مخاطبش نسرين گفت : اذيت نكن دختر
نسرين : درش مياري يا بگم ؟
محبوبه با لحني كه دلم بحالش سوخت گفت: ديونه نشو ديگه
نسرين : بگم ؟ ميگما ؟
محبوبه : ديگه بهت حرفي نميزنم
همينطور كه صداي خنده مهشيد ميومد نسرين ادامه داد : نزن ، همه اونايي كه بايد ميگفتي گفتي خانم
محبوبه : نسرين حساب وقتي تنها هم هستيم رو بكنا
نسرين : تا 3 ميشمارم درش نياري ميگم ،..... ، 1........، 2 ........
محبوبه : خوب تو با اين چيكار داري ؟
نسرين : درش بيار
مهشيد طوري كه معلوم بود مخاطبش محبوبه هست گفت : درش بيار عزيزم ، گفتم كه راحت باش با ما
محبوبه :آخه .....
نميدونم چه حركتي از مهشيد سر زد كه محبوبه گفت : خوب باشه
سكوتي برقرار شد ، طولاني تر از اوني كه من فكر ميكردم ، كم كم داشتم دلواپس ميشدم ، چرا هيچ كدومشون حرفي نميزنن ، گوشم روداشتم به در نزديك ميكردم كه مهشيد گفت : واي دختر تو همه جوره تك هستيا ،اينكه خيلي خوش فرمه
((تنها حدسي كه ميشد زد در اومدن شورت محبوبه و چيزي كه داشت ازش تعريف ميشد و خوش فرم معرفي ميگشت صد در صد كوسش بوده))
مهشيد با لحني كاملا عوض شده و نسبتا آروم گفت : عزيزم اندامت فوق العاده هستش
تو شوك صحبتهاي مهشيد بودم كه نسرين گفت : ديدي مامي هم ازت خوشش اومد
و بعد بدون اينكه منتظر جوابي از كسي باشه ادامه داد : پس ديگه بگم هم اشكالي نداره
محبوبه : نه ، قول دادي
نسرين : من كجا قول دادم
مهشيد كه معلوم بود با نسرين صحبت ميكنه گفت : خوب بگو ببينم چي ميخواي بگي
نسرين : ميدوني محبوبه هميشه تو كف سينه هاي شما بوده ، هميشه بهم ميگه اگه قرار باشه با همجنسم شيطوني كنم دوست دارم يكي مثل زن عمو مهشيد باشه
((واي پسر ، اون تو چه خبره))
سكوتي برقرار شده بود ، مادر و دختر اوج شهوت و شيطوني رو داشتن ، هيچ صدايي نميامد ، منم پاهام سست شده و ديگه نميتونستم اونجا وايستم كه شنيدم مهشيد گفت : دستت درد نكنه عزيزم ماساژ خوبي بود
تحركات صورت گرفته نشون از قصد آبكشي و خروجشون بود .

---------------------

ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
قسمت سی و پنج

اول مهشيد بيرون اومد ، حوله اي دورش پيچيده بود ، همينكه منو ديد گفت : اي بيدار شدي ؟
من : سلام ، بله
مهشيد : سلام ، از كي بيداري ؟
من بهش نزديك شدم و آروم گفتم : از اون موقع كه خواهر ما رو تنها گير آوردين و اذيتش ميكردين
مهشيد خنده آرومي كرد و گفت : خواهر و برادر مثل همين
من : مثل هميم ؟ مثلا چيامون مثل همه ؟
مهشيد صورتش رو جلو آورد و ازم بوسي گرفت و آروم گفت : هر دوتون سكسي و دوست داشتني
دستمو روي سينه هاش گذاشتم و گفتم : تازه شديم مثل زن عموي خوشگلمون
مهشيد دستشو روي كير نيم خيزم گذاشت و گفت : اين چطوره ؟
دستمو از زير حوله رد كردم و كوسش ماليدم و گفتم : سلام ميرسونه
مهشيد صورتش رو آورد جلو كه يكمرتبه در حموم باز شد و بعد در يكم كشمكش اول نسرين در حالي كه يكطرف حوله اي كه دور كمرش رو گرفته بود و از روي سينه هاش هم افتاده بود دست محبوبه بود قصد خارج شدن داشت و از طرفي محبوبه اونو به داخل حموم ميكشوند كه نسرين مچ دست محبوبه رو گرفت و بيرون كشوند ، صحنه افتادن اون دوتا روي هم جلوي حموم اونم به صورتي كه محبوبه لخت لخت و نسرين هم فقط كون و كپلش پوشيده بود اول سكوت و بعدش بمب خنده تو اتاق شد ، محبوبه نفهميد چطوري خودش رو جمع و جور كنه و بزنه تو حموم و پشت سرش هم نسرين .
صداي جيغ و دادشون بلند شد كه مهشيد رفت و ازشون خواست آروم بگيرن ، اينطور كه مشخص بود يكي از حوله ها روي زمين ميافته و اونا براي حوله آخري دعوا داشتن ، حالا هردوشون مونده بودن با چي خودشون رو خشك كنن كه مهشيد گفت : بايد صبر كنيد تا من خشك كنم و با همين حوله شما هم بيرون بياين
و بعد در حالي كه به سمت من ميومد گره حوله رو باز كرد و كنار انداخت ، واي پسر چه بدن نازي داره ، مهشيد در حالي كه انگشتش رو به علامت سكوت جلو خودش گرفته بود آروم گفت : بيا كه تو حموم حبسشون كردم
و قبل از اينكه اقدامي كنم جلوم زانو زد و كيرمو از تو شلوار درآورد و گذاشت تو دهنش ، تصوير سكسي مهشيد از بالا با اون سينه هاي بزرگ و خوردنيش و كون گنده و كردنيش ديونه ام كرده بود .
صداي اون دو تا همچنان از تو حموم ميومد كه مهشيد منو به سمت تختي حول داد و گفت : بخواب تا بيام
شلوارمو درآوردم و روي تخت به پشت دراز كشيدم ، مهشيد از تو وسايلش كاندومي رو درآورد و رو به من گفت : اينم پوسته كپسول آرامش بخش من
حالا فهميدم چي شد ، مهشيد خيلي حرفه اي كاندوم رو روي كيرم كشيد و اومد روي بدنم ، كيرمو خودش با كوس تپل و نازش تنظيم كرد و يكمرتبه همه وزنشو رو انداخت روش ، واي ، واي ، اولين كوس گاييدنم چقدر لذت بخش شد ، مهشيد كه شهوت ديونه اش كرده بود يكم روم تكون تكون خورد و بعد دراز كشيد و سينه هاش رو بهم ماليد و گفت : كيف ميكني ؟
من : اوه ، خيلي
مهشيد : چه كير گنده اي داري مسعود ؟
من : تو هم كوس داغي داري خوشگله
مهشيد : كوس كردن رو دوست داري؟
من : كوس و كون كردن رو دوست دارم
مهشيد به سرعتش اضافه كرد و كم كم داشت صداش هم بلند ميشد ، كيرم كامل تو كوسش ميرفت و بيرون ميومد و اين با تكونهاي سينه هاي مرمريش ديونه ترم ميكرد ، مهشيد ديگه هر چي به ذهنش ميرسيد ميگفت (( اوه ه ه ه دارم كوس ميدم ، كوسم پر شده ، واي چه كير گنده اي داري پسر ، بكن ، بكن ، من كير ميخوام ، من دارم كوس ميدم و......)) و اينقدر اين جملات رو گفت و روي كيرم بالا و پايين پريد تا با لذت تمام آب منو آورد ، مهشيد با اينكه معلوم بود خودش ارضاء نشده ولي لبخند رضايتي روي لبش بود و بعد از اينكه ازم لب گرفت آروم گفت : از اين به بعد اين كپسول آرامش بخش بايد در دسترس من باشه .

--------------------------------------------------

ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
قسمت سی و شش

بعد از اون سكس رويايي كمتر فرصتي براي خلوت من و مهشيد ايجاد شد و بالاخره زمان ترخيص كامل مريض ما هم اعلام گرديد ، استقبال گرمي از ما شد ، بخصوص از سوي مادرم كه خيلي دلتنگ شده بود ، خوشبختانه حال عمومي عمو هم رو به بهبود بود و شرايط داشت به حالت عادي برميگشت .
بعد از يكهفته از برگشتن ما تازه موفق به ديدار سهراب و شراره شديم ،البته تماس تلفني زياد داشتيم ، اونا هم به خاطر ماموريت سهراب خونه خودشون نبودن ، عصر چهارشنبه بود كه در آپارتمانمون زده شد ، مادرم تو آشپزخانه بود و منم تو اتاق داشتم آماده ميشدم برم بيرون ، محبوبه در رو باز كرد ، صداي سهراب بود كه داشت احوال پرسي ميكرد ، مادرم هم رفته بود جلو در و تعارف خونه اش ميكرد ، با ديدن من خنده اي كرد و گفت : بابا بي معرفت نميخواي يك خبري از ما بگيري ؟
من به سمتش رفتمو ضمن دست دادن محكم تكونش دادم كه گفت: او ، او ،او ، يواشتر
من با تعجب گفتم : چي شده ؟
سهراب پاشو نشون داد و گفت : آسيب ديدم
من : كجا ؟
سهراب : فوتبال
من : پاتو زدن ؟
سهراب : نه گرفتگي عضله
من : دكتر رفتي ؟
سهراب با خنده گفت : بابا ما يك خانم دكتر داريما
من : اون كه بعله
سهراب : چيزي نيست خوب ميشه
من : خوب بيا تو
سهراب : نه ، گفتم يكسري بهت بزنم
و بعد با خنده رو به مادرم گفت : ميبيني حاج خانم اگر ما دلتنگش نشيم اصلا يادي هم از ما نميكنه
مادرم و محبوبه خنديدن و دوباره تعارف خونه كردنش كه قبول نكرد ، اونا برگشتن داخل كه سهراب گفت : ميخواي بري دفتر ؟
من : آره ، چرا ؟ كاري داري بيام ؟
سهراب كه لنگ لنگان به سمت طبقه بالا ميرفت گفت : نه عزيز ، برو به سلامت ، گفتم اگر خونه ميخواي بموني بيا بالا پيش من ، شراره امروز كولاك كرده
من : مگه كجاست ؟
سهراب : بيمارستان ، خانم هم شيفت عصر هستش هم شب
من : يعني چطوري ؟
سهراب : يعني از ساعت 1 كه رفته تا فردا صبح نمياد
من : مگه ميشه ؟
سهراب : حالا كه شده
من به سمتش رفتم و آروم گفتم : نكنه پيچوندت ؟
سهراب لبخندي زد و همونطور آروم گفت : از اين زنای امروزي بعيد هم نيست ، يه وقت ديدي با دوست پسرش ...
كه نذاشتم ادامه بده و گفتم : نه بابا ، منظورم خونه باباش اينا
سهراب زد زير خنده و گفت : اي ، چي بگم والا
همونطور كه دور ميشد گفتم : من يكسري دفتر بزنم زود ميام
سهراب روي راه پله ها توقف كرد و رو به من گفت : شب مياي بالا ؟
من : زود تر ميام
سهراب : نه منظورم پيش من ميموني كه شام درست كنم ؟
من : تو با اين پات ؟ شام ميارم بالا
سهراب : پس منتظرتم
من : اوكي
شب زودتر برگشتم خونه و رفتم بالا ، مادرم گفت شام كه حاضر بشه ميده محبوبه برامون بياره بالا ، سهراب همچنان لنگ ميزد ، مشغول گپ زدن شديم كه شراره زنگ زد ، بعد از سهراب من باهاش حال و احوال كردم ، ازم در مورد پاي سهراب پرسيد و من براش توضيح دادم ، شراره ازم خواست مجبورش كنم بره حموم و تو وان آب داغ ماساژ بده ، بعد از خداحافظي از شراره موضوع ماساژ آبگرم رو به سهراب گفتم ، با بي حوصلگي گفت : ولش كن بابا خوب ميشه
من : حالا كه شراره خانم ازم خواسته بفرستمت حموم ، بايد بري
سهراب پاشو نشون داد و گفت : آخه من با اين حال و روز ميتونم حموم برم و پامو ماساژ بدم ؟
من : خوب تو برو من ميام ماساژت ميدم
برقي تو چشماي سهراب زد و نيشش باز شد ، با ادا درآوردن زياد گفت : فقط ماساژ ؟
من : نه ميخوايي ليف و كيسه هم بزنمت ؟
سهراب با همون لحن مسخره گفت : راضي به زحمت شما نيستم
محبوبه شام رو برامون آورد و هرچي اصرار كرديم نيومد و گفت پيش مادر و پدرم باشه بهتره ، سهراب لنگ لنگان رفت طرف آشپزخانه كه من بهش گفتم : كجا ؟
سهراب : وسايل شام رو بيارم
من : اول بريم حموم ديگه ، بعد از شام سنگين ميشيما
سهراب : بابا ولش كن
من همينطور كه ميرفتم طرفش گفتم : بايد بريم ، مخصوصا كه شراره خانم هم ازم خواسته
سهراب لحن شيطاني گرفت و گفت : اي ، مثل اينكه اين خانم ما غير محبوبه يك هوادار سرسخته ديگه هم داره ها
من براش شكلكي درآوردم و گفتم : ديگه همينه ، شراره خانم جون بخواد تقديمش ميكنيم
سهراب در حالي كه به سمت حموم ميرفت گفت : خوبه بابا ، خيلي طرفدار پيدا كرده
و بعد در حالي كه لحنشو مسخره تر ميكرد و كيرشو نشون ميداد ادامه داد : البته شراره جوندارش رو خيلي دوست داره
به سمت در حموم هولش دادم و گفتم : بي ادب
سهراب رفت داخل حموم و من ميخواستم برگردم كه غذاها رو بذارم تو آشپزخانه كه گفت : كجا پس ؟
من : الآن ميام بابا
سهراب : نياي منم ميام بيرونا ، من حال و حوصله شستن خودم رو ندارم ، خودت قبول كردي بايد تا آخرشم هم باشي
من : خوب حالا
سهراب : گفته باشم ، از زير كار دربري خودت بايد جواب شراره جونت رو بدي ، حالا خود داني
با خنده رفتم و غذاها رو بردم تو آشپزخانه و برگشتم سمت حموم ، سهراب رفته بود زير دوش و منم لباسامو درآوردم و رفتم داخل ، بازم مثل هميشه آقا بدون شورت و لخت لخت بود ، كير آويزون سهراب با وجود خواب بودن بازم بزرگ نشون ميداد و اولين جايي بود كه نظرمو جلب كرد ، سهراب همين كه منو ديد به شورتم اشاره كرد و گفت : خيس ميشه ها ؟
من : خوب باشه
سهراب دوباره مشغول شستن خودش شد و گفت : البته من بهت شورت ميدم

---------------------------------

ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
..........

با سپاس از همه ی دوستان عزیز که انتقاد کردند و یا من را شرمنده ی محبت خودشون کردند
آره داداش


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
قسمت سی و هفت

سهراب خيلي عادي خودش رو خيس كرد و اومد روي لبه سكويي كه كنار وان بود نشست ، من رفتم طرفش و گفتم : خوب چيكار كنم ؟
سهراب : اول پامو ماساژ بده ، بعدش كيسه ام كن و بعدش ليفم بزن
من دستمو بكمرم زدم و گفتم : فرمايشي ديگه نيست
كه سهراب پقي زد زير خنده و چنان بلند بلند خنديد كه منم به خنديدن وا داشت ، يكم كه گذشت و آروم شد گفتمش : چيه ؟ خنده داره ؟
سهراب : نه بابا ، ياد يه قضيه اي افتادم
من : ياد چه قضيه اي ؟
سهراب : آخه فيگوري كه گرفتي با حرفي كه زدي دقيقا مشابه شراره بود
من : كدوم فيگور ؟
سهراب : همين كه دستتو به كمرت گرفتي
من : خوب ؟
سهراب : يكبار هم همين صحنه با شراره اتفاق افتاد
من : تو حموم ؟
سهراب : آره ، همين تيپي كه من و تو هستيم
من : خوب اين كجاش خنده داره ؟
سهراب نگاهي خاص بهم كرد و گفت : خوب تو كه نميدوني بعدش چي شد
من : اتفاقا با شناختي كه از شراره خانم و حاضر جوابيش دارم حتما جواب دندان شكني بهت داده
سهراب دوباره زد زير خنده و گفت : آره ، آره دقيقا همينه ولي به جاي دندان شكن بودن داشت چشمش كور ميشد
من : يعني چي ؟
سهراب يكم سعي كرد آروم بشه و بعد ادامه داد : ميدوني اون روز همين طور كه تو ايستادي شراره هم وايستاده بود و منم دقيقا همينجا نشسته بودم كه به شراره گفتم بايد مثل دلاكها منو بشوره كه جواب تو رو داد
من : خوب ؟
سهراب كيرشو نشون داد و گفت : اينم اون روز بيدار و سرحال داشت شراره رو نگاه ميكرد
من : بي ادب
سهراب خنده آرومي كرد و ادامه داد : ميدوني من چي جوابش رو دادم ؟
من : نه
سهراب دوباره كيرشو نشون داد و گفت : منم به شراره گفتم اينم بايد بخوري كه شراره به طرفم حمله كرد و پاش سر خورد و با صورت اومد سمت كيرم
من : ديوانه
سهراب دوباره با خنده ادامه داد : طفلكي به جاي اينكه تو دهانش كنه تو چشش كرد
با تصور اون صحنه نتونستم جلوي خنده ام رو بگيرم و همراه با سهراب بلند بلند ميخنديديم ، وان رو تا نصفه از آب گرم پركردم و سهراب رفت داخلش ، از بيرون شروع كردم ماساژ دادن ماهيچه هاي پاش ، يكم كه اينكار رو كردم بهش گفتم : بد نگذره ؟ خوب حال ميكني تو وانا ؟
سهراب :خوب تو هم بيا
من : با اين پا قراضت ؟ بيافتم روش دخلت ميادا
سهراب با لبخند گفت : نترس چيزيم نميشه ، تو فقط مواظب باش رو چيزي ديگه نيافتي
دو سه تا مشت آروم روي ران پاش زدم و گفتم : اي بي ادب
سهراب : خوب آره ديگه ، مهمترين عضو بدن اونجاست ، اونه كه بايد آسيب نبينه
من : شيطونه ميگه بيام تو وان و عضو حياتيت رو از رده خارج كنم
سهراب لحن صداش تغيير خاصي پيدا كرده بود و دستاشو روي كيرش قرار داشت ، با نگاهي ويژه به من گفت : نه بابا ، به حرف شيطون گوش نده ، كار دستت ميده
من : نخيرم ، كار دست تو ميده
سهراب : اون كه آره ، اين شيطون لامصب خيلي وقته كار دست من داده
من اشاره اي به دستاش كه روي كيرش قرار داشت كردم و با مسخره بازي گفتم : مثل اينكه الآنم شيطونه يك چيزايي دستت داده
تو لحن سهراب شوخي حس نميشد ، همونطور كه بهم خيره بود گفت : آره ، ميخواي اون چيزه رو ببينيش ؟
دوباره حس غريبي كه دفعه قبلي و زماني كه با سهراب تنها تو حموم بودم سراغم اومد ، بدون اينكه بهش نگاه كنم آروم گفتم : خوب حدس ميزنم قبلا ديدمش
سهراب كه حالا دستش رو روي دستم ميكشيد گفت : يعني دوست نداري دوباره ديدار تازه كني ؟
من لبخندي آروم زدم و گفتم : خوب اون كه الآن غرق شده
دستاش رو برداشت و كير گنده و شق شده اش از آب بيرون زد ، سهراب دوباره گفت : نه داره غرق ميشه ، نميخواي نجاتش بدي ؟
عملا سهراب منو به شيطوني دعوت ميكرد ، سكوتي بينمون برقرار شده بود كه سهراب ادامه داد : نمياي تو وان ؟
منمن كنان گفتم : جاي شما تنگ ميشه
سهراب روي پاهاش زد و گفت : خوب بشين اينجا
من : پاتون آسيب ديده خوب
سهراب كه از چشماش ميشد فهميد مست و شهوتي شده گفت : خوب يكم بالاتر بشين
تقريبا هيچ اراده اي از خودم نداشتم ، بلند شدم و ميخواستم برم تو وان كه سهراب گفت : درش نمياري ؟
نگاه سهراب روي شورت كوتاه و تنگ من بود ، شورتي كه فقط قسمتي از كون و كپل سفيد منو ميپوشاند و من تا اون موقع فكر نميكردم اينقدر براي سهراب جذابيت داشته باشه ، بدن من سفيد و تقريبا بدون مو بود ، كون نسبتا بزرگ و تپلي داشتم .
جلوي وان ايستادم و بدون كلمه اي صحبت شورتمو درآوردم ، سهراب دستشو به كيرم كه نيم خيز بود رسوند و آروم گفت : سلام خوشگله
وارد شدنم به وان طوري بود كه پشتم به سهراب قرار داشت ، دستاي اون دوطرف كمرم قرار گرفت و با هدايتش داشتم روي بدنش مينشستم ، هنوز كاملا مستقر نشده بودم ولي ميتونستم حدس بزنم دقيقا كونم رو داره روي كيرش ميزاره و اين وقتي قطعي شد كه اون هيولا را روي چاك كونم حسش كردم ، هر چي سعي كردم وزن كمتري روش بندازم نشد و با فشار دست سهراب كاملا نشستم ، حالا كير گنده سهراب لاي كونم قرار داشت و دستاش روي سينه هام ، نفسهاي بلندش رو كاملا ميشنيدم ، سهراب سرش رو روي پشتم قرار داد و دوباره با دستاش سينه هام رو فشاري داد و گفت : پسر بدن زيبايي داري
من نميدونستم چي بايد بگم و فقط آروم ميخنديدم ، سهراب همونطور كه من روش نشسته بودم همه بدنمو ميماليد و با يك دستش كير كاملا شق شده منو گرفت و گفت : جون چقدر بزرگ شده
لذت بردن از هم آغوشي با يك مرد مقوله اي بود كه اصلا و ابدا بهش توجه نميكردم و برام نامفهوم و بي معني بود ، حسي كه از مالوندن اندامت توسط يك مرد بهت دست ميده ناآشنا ولي لذت بخش بود ، و مسئله اي كه بيشتر خودش رو نشون ميداد داغ شدنم در اثر برخورد كير و دستاي سهراب با كون و كپلم بود ، تصور اينكه يك پسر غير حس مردونه و اينكه از گاييدن خوشش بياد ممكنه تو وجودش حسي زنونه و تسليم گونه هم باشه برام جالبتر شده بود .
سهراب همونطور كه به مالوندن كير و بدنم ادامه ميداد گفت : مسعود اذيت كه نميشي ؟
من براي اولين بار بعد از نشستن روي كيرش با صدايي آروم گفتم : شما دارين اذيت ميشين
سهراب : نه عزيزم ، من دارم لذت ميبرم
من : پاتون درد نگيره ؟
سهراب : نه خوشگل من ، وزنت روي پام نيست اصلا
من كه يكم يخم تو اين رابطه باز شده بود با لبخندي آروم گفتم : عجب ماساژي شده ها

----------------------

ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
قسمت سی و هشت

سهراب كه تا اون لحظه منو بدون حركت روي كيرش نشونده بود خودش رو يكم تكون داد و گفت : خوب پس بقيه ماساژ چي شد ؟
من : اينطوري ؟
سهراب تكون تكوناش رو بيشتر كرد و اين باعث ميشد كيرش لاي كونم حركت كنه كه منو بيشتر داغ ميكرد ، با ادامه همين كار گفت : خوب آره ماساژ ماساژه ديگه ، حالا يكم بالاتر رو ماساژ بده
من با خنده آرومي گفتم :ولي مثل اينكه يكم بالاتر رو شما بايد ماساژ بدين
سهراب دستاش رو برد زير كونم و بهشون چنگ زد و با صدايي پر از شهوت گفت : جونننننننن ، اي به چشم ، مخلصشم هستم
سهراب همونطور كه دستاش زير كونم بود شروع كرد به بلند كردنم و گفت : الآن عزيزم ، ماساژي بهت بدم كه هيچ وقت فراموشت نشه
با هدايت دستاش من به حالت چهار دست و پا تو وان دراومدم ، سهراب خودش رو از زيرم خارج كرد و پشتم مستقر شد و اينجا بود كه چاك كونم در معرض بوسه ها و ليس زدنهاي سهراب قرار گرفت ، سهراب علاوه بر بوسيدن و ليس زدن كون و كپلم كم كم داشت با انگشتاش با سوراخم هم بازي ميكرد ، اين بازي داشت شدت پيدا ميكرد و همين باعث ميشد درد ناشي از فرو رفتن انگشتاش رو تو كونم حس كنم ، يكي دوبار كه دردش زياد بود به سمت جلو پريدم كه سهراب گفت : درد ميگيره ؟
من : خيلي
سهراب : يكم بگذره عادي ميشه
فكر فرو رفتن كير سهراب تو كون گنده ولي آكبندم در من ترس ايجاد كرده بود ، براي همين گفتم : ميخواي كيرت رو تو كونم كني ؟
سهراب : اگر خودت نخواي نه
من : درد نداره ؟
سهراب : بگم نه دروغه ، ولي يكم بگذره عادي ميشه برات و لذت ميبري
من : از كون دادن ؟
سهراب : آره عزيزم ، از كون دادن ، از فرو رفتن كير تو كون نازت
من : شما هم تجربه داشتين ؟
سهراب : تجربه چي عزيزم ؟
من : كون دادن
سهراب يكم مكث كرد و ادامه داد : راستش وقتي 17-18 سالم بود با يكي از دوستام خيلي سكس ميكرديم
من : اونم شما رو گاييده يا فقط
سهراب : آره عزيزم ، دو طرفه بودش
من : كيرش مثل شما گنده بود ؟
سهراب كه روي كونم شامپو ريخته بود به انگشت كردنش ادامه داد و گفت : خيلي
من : ديگه ندادين ؟
سهراب : غير اون فقط يكبار با يكي ديگه بودم و بعدش هم يك قضيه ديگه هست كه بعدا بهت ميگم
من كه حالا حس ميكردم به جاي يك انگشت دو تا داره تو كونم فرو ميره گفتم : شما ميخواين همه كيرتون رو توش كنين ؟
سهراب خنده آرومي كرد و با مهرباني هر چه تمامتر گفت : نه عزيز دلم ، نترس ، تا هرجا كه تو بتوني تحملش كني ، خوبه ؟
من كه واقعا نميدونستم اتفاقي كه ميخواد بيافته خوبه يا بد فقط سرم رو تكون دادم ، جدا از دردي كه هم داشت هم برام عادي ميشد وهم كمتر ، لذت خاصي رو از ماليده شدن توسط سهراب بهم دست داده بود ، لذتي كه تا حالا تجربه نكرده بودم ، سرمو آروم به عقب برگردوندم سهراب لبخندي زد و در حالي كه با يك دستش كيرش رو ميماليد گفت : ميخوريش ؟
من : كيرتونو ؟
سهراب : آره عزيزم
يك تجربه ديگه ، شروع كار با ليس زدن و بعد كامل تو دهانم ميكردمش ، اومممم ، بعد هم نبود ، سهراب كه ديگه به پشتم مسلط نبود سرم رو به كيرش فشار ميداد و اين باعث ميشد بعضي وقتها اون هيولا به ته گلوم بخوره و بهم عق دست بده ، كير سهراب به آخرين حدش رسيده بود ،سهراب از تو وان خارج شد و رفت تو رختكن و برگشت ، چيزي كه تو دستش بود رو نشونم داد و گفت : اين كار رو راحتر ميكنه
من : كرم هستش ؟
سهراب : نه عزيزم ، ژل
من : ژل مخصوص ؟
سهراب با لبخند و در حالي كه يكم از اونو روي سوراخم ميريخت گفت : آره عزيزم ، مخصوصه مخصوص
دوباره سوراخم آماچ انگشتاي سهراب شد كه ايندفعه داشت با ژل چربش ميكرد ، دردش كمتر شده ولي از بين نرفته بود ، سهراب كه داشت كيرش رو هم با اون ژل چرب ميكرد به من كه داشتم نگاش ميكردم گفت : حالا چي دوسش داري ؟
من هم لبخند ريزي زدم و آروم گفتم : تا اينجاش آره
سهراب خنده آرومي كرد و دوباره گفت : يعني ادامه نديم ؟
من خودم رو آماده هر كاري كرده بودم ، در حالي كه سرم رو پايين انداخته بودم گفتم : نه مشكلي نيست ، فقط آروم
سهراب كه دوباره با سوراخم بازي ميكرد گفت : هر زمان كه ديدي نميتوني تحمل كني بگو تا ادامه ندم
من : باشه
سهراب دوباره اومد تو وان و پشت سرمن كه به حالت چهار دست و پا بودم قرار گرفت ، تحركاتي كه ميكرد نشون از شروع كار اصلي رو ميداد ، سهراب پاهامو از هم بازتر كرد و اومد بينشون ، با دستش كمرمو يكم به پايين تر فشار داد ، با چسبيدنش بهم كيرشو دوباره لاي كونم حس كردم ، سهراب چند بار ديگه با انگشتاش سوراخمو باز كرد و بعدش سر كيرش رو روي سوراخم قرار داد ، آشوب عجيبي تو وجودم افتاده بود ، سهراب كه يك دستش روي كمرم بود و با دست ديگه اش كيرش رو با سوراخم تنظيم ميكرد آروم گفت : بكنم توش ؟
من : آره

-------------------

ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
قسمت سی و نه

سر كيرش دقيقا روي سوراخم فشار مياورد ، هنوز دردي رو احساس نمي كردم ، سهراب كه از استقرار كيرش روي سوراخم كاملا اطمينان پيدا كرده بود با دستاش پهلوهام رو گرفت و تو يك حركت و با فشار زياد كيرش رو تو كونم فرو كرد ، با وجود اينكه قبلش با انگشتاش بازش كرده بود ولي درد ناشي از ورود اون هيولا به كونم همه وجودم رو فرا گرفت ، نتونستم جلوي ناله خودم رو بگيرم ، سهراب در حالي كه تكون نميخورد با صداي بلندي گفت : جون ، تكون نخور عزيزم ، كيرم تو كونت رفته
من كه به سختي حتي نفس ميكشيدم با ناله گفتم : دارم جر ميخورم
سهراب كه از صداش معلوم بود خيلي شهوتي هستش گفت : نترس عزيزم ، تا حالا اين كير كوني رو جر نداده ، حواسم هستش
مدتي رو به همون صورت گذرونديم ، سهراب مرتب كون و كپلم رو ماساژ ميداد و پشت سرهم حرفهاي سكسي ميزد ، كم كم دردم داشت فروكش ميكرد ، سهراب دوباره پهلوهامو گرفت و خيلي آروم كيرش رو به همون اندازه اي كه فرو كرده بود تو كونم بازي ميداد ، درد داشت جاش رو با نوعي احساس لذت عوض ميكرد كه با فشار يكم ديگه از كيرش تو كونم رفت ، بازم همراه با ناله هاي من سهراب قربون صدقه كونم ميرفت ، در حالي كه سعي ميكردم سرم رو به عقب برگردونم با لحني التماس گونه گفتم : خيلي ديگه مونده ؟
سهراب : عزيزم نصفش هم تو كونت نرفته
من : واي ، من ديگه نميتونم تحمل كنم
سهراب در حالي كه به كون و كپلم چنگ ميزد و حركت كيرش رو تو كونم بيشتر ميكرد گفت : يكم ديگه طاقت بيار خوشگله ، كونت بينظيره ، واي پسر چه حالي ميكنم من
من كه هم درد و لذت با هم قاطي شده بود گفتم : كي آبت مياد ؟
سهراب : نترس عزيزم ، اسپره نزدم زود مياد
من : مگه اسپره ميزني ؟
سهراب در حد يكي دو سانت كيرش رو تو كونم عقب جلو ميكرد و مرتب هم كون و كپلمو چنگ ميزد ، جدي جدي داشتم بهش كون ميدادم ، كون دادني كه من فقط ازش تصور درد رو داشتم حالا كمي لذت هم برام به ارمغان آورده بود ، سهراب به تلمبه زدنهاش شدت داده بود كه من دوباره گفتم : الآن كه اسپره نزدي ؟
سهراب : نه عزيزم ، نه كوني خوشگل من ، اسپره براي دفعه بعدي ، اسپره براي وقتي كه همه كيرمو تو كونت كردم
من كه دردم كمتر شده بود گفتم : هميشه اسپره ميزني ؟
سهراب : آره عزيزم ، هميشه ، هميشه ، هر وقت شراره رو ميكنم ، هر وقت يك كون خوشگل زيرم ميخوابه
من : خيلي كون كردين ؟
سهراب : آره عزيزم
من : از هر دو جنس
سهراب خنده بلندي كرد و تلمبه زدنش رو محكمتر كرد و گفت : آره خوشگله
تغيير صداي سهراب حاكي از نزديك شدن انزالش بود ، ديگه جدا از درد داشتم خسته ميشدم كه سهراب بلند گفت : كجا بريزم ؟
من : هر جايي دوست داري ؟
سهراب : تو كونت بريزم ؟
من : بريز
هنوز ز آخر رو تمام نكرده بودم كه با صداي آه بلند سهراب سيل مايع داغي رو تو كونم حس كردم .
تا صبح نميتونستم بخوابم ، با اينكه از سهراب مسكن گرفته و خورده بودم ولي درد ناشي از كون دادن ولم نميكرد ، دردي كه بيشترش به خاطر گنده بودن كير سهراب بود ، آخه من اولين نفري نبودم كه كون ميدادم و دختر و پسرهاي زيادي اينكار رو ميكردن و كمو بيش ميدونستم اينقدر اذيت نشدن ، سهراب فكرش رو نميكرد من اينقدر اذيت بشم و همش ازم عذر خواهي ميكرد ، هركاري ميكردم نميتونستم خوب راه برم و اين قضيه وقتي صبح كه رفتم پايين از ديد محبوبه هم پنهان نمونده بود چون به محض ديدنم بهم علت لنگ زدنمو جويا ميشد ، با صحبتهاي الكي سروپرش كردم ، خبري از مادرو پدرم نبود ، وقتي از محبوبه سوال كردم گفت : ديشب كه تو رفته بودي بالا عموشون اومدن اينجا و موقع رفتن از پدر و مادر خواستن امروز باهاشون برن امامزاده كه هم زيارتي كنن و هم آب و هوايي عوض كرده باشن
من : نسرين هم رفته ؟
محبوبه نيشش رو باز كرد و با ادا درآوردن گفت : نخير ، ايشون دارن ميان اينجا
من لبخندي زدم و گفتم : پس عيد توهستش؟
محبوبه كه حالا داشت ميز اوپن آشپزخانه رو مرتب ميكرد گفت : فكر نكنم تو هم بدت بياد
من كه بعد از مدتها دوباره با محبوبه تنها شده بودم و از طرفي شوخي و بحث باهاش رو دوست داشتم به طرفش رفتم و از پشت چسبيدمش و دستامو دور بازوهاش انداختم و فشارش دادم و در حالي كه دست و پا و جيغ ميزد از زمين بلندش كردم و گفتم : بياد يا نياد فرقي نميكنه چون من همدم خودمو پيدا كردم
محبوبه كه حالا تونسته بود از دستم رهايي پيدا كنه با شيطنت گفت : اي تبريك ميگم ، ديشب پيداش كردي ؟
((با اين حرفش وقايع ديشب دوباره تو ذهنم اومد و كونم دوباره تير كشيد)) من كه ميخواستم بحث رو عوض كنم گفتم : نسرين الآن كجاست پس ؟
محبوبه :گفتم ميادش ، حالا نگفتي ديشب خوش گذشت ؟
نميدونم چرا محبوبه لحن سوالاتش يه طوري شده بود ، خيلي عادي گفتم : اي بدك نبود ، بنده خدا سهراب پاش خيلي اذيتش ميكنه
محبوبه كه به ديوار اوپن تكيه داده بود با همون لحن گفت : البته صبح كه داشت ميرفت خوب خوب بود
و بعد لبخندي زد و ادامه داد : دروغ نگم دردش رو به تو انتقال داده
ديگه منظور داشتن صحبتهاش برام قطعي بود ، قيافه حق به جانبي گرفتم و گفتم : خوب ديگه ديشب خيلي پاشو ماساژ دادم ، براي همين بهتر شده بود
محبوبه بدون مكث گفت : تو حموم ؟
واقعا دستپاچه شده بودم ولي سعي كردم عادي جلوه بدم و گفتم : خوب آره
محبوبه لبخند شيطاني بر لب داشت ، من كه يكم از اين ظاهرش لجم گرفته بود تند گفتم : اصلا مرد غريبه به تو چه ربطي داره ؟
خنده بلند محبوبه بيشتر شوكه كرده بودمه و جوابش بدتر كه گفت : مرد غريبه ؟ سهراب و شراره كه ديگه با من و تو ....
و سكوتش معناي زيادي داشت ، محبوبه اومد طرفم و خودش رو به پشتم رسوند و دستش رو روي كمرم گذاشت و آروم گفت : اصلا حالا كه اينطور شد خودم داداشي گلم رو ماساژش ميدم تا خوب بشه
من كه هم ميخواستم كلاس بيام و هم ناز كنم گفتم : لازم نكرده ، خيلي ممنون
محبوبه از كنار خودش رو بهم چسبونده بود و داشت با دستاش از يكطرف كمر و پشتمو و از طرف ديگه سر سينه ها و شكمو ميمالوند ، كاري كه معمولا بين خواهر و برادرها اتفاق نمي افته ، حسم بهم ميگفت محبوبه حالت طبيعي نداره و به نوعي شهوت گرفتتش ، ميخواستم بدونم ديشب دوست داشت پيشمون بياد يا نه و الآن بهترين فرصت براي اين سوال بود ،همونطور كه تو دستاش بودم دوباره گفتم : ديشب چرا نيومدي داخل پس ؟
محبوبه كه حالا صداش آرومتر ولي احساسيتر شده بود گفت : نميخواستم خلوتتون رو بهم بزنم
من : تو كه غريبه نبودي
محبوبه : ميدونم ، ولي ديشب حال و هواتون طوري نبود كه دختري تو جمعتون باشه
من با شيطنت گفتم : حال و هواي من و سهراب كه ميدوني با دخترا و زنها گرمتر ميشه
محبوبه : اونو كه اطمينان دارم
من : پس چرا نيومدي ؟

-------------------

ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 4 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

اغواگران ۳


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA