ارسالها: 3650
#41
Posted: 18 Dec 2015 00:19
قسمت چهل
محبوبه سرش رو كنار گوشم آورد و انگار ميخواد حرفش رو كسي نشونه گفت : اون وقت دو به يك ميشديم
من كه ادامه چسبيدن محبوبه بهم داغم كرده بود خودم رو به سمت يكي از مبلها كشيدم و با نشستنم محبوبه رو هم روي پام نشوندم و گفتم : تو دوست نداشتي ؟
محبوبه با يكم جابجا كردن قسمتي از كونش رو روي كير نيم خيزم كشوند و گفت : تو چي ؟
من : اين سوال من بودا ؟
محبوبه : خوب آره ولي ميخوام بدونم تو چي ؟ دوست داشتي بيام پيشتون يا نه ؟
من كه ديگه دستام خودشون رو به زير سينه هاي محبوبه رسونده بودن داغ و داغتر شده و باز از جاده زده بودم بيرون ، محبوبه صورتشو به سمتم كرد و دوباره گفت : دوست داشتي ؟
من با اشاره سر تاييد كردم كه دوباره گفت : پيشتون ميموندم ؟
من مثل قبل همونطور تاييد كردم ، صداي محبوبه ديگه كاملا شهوتي بود ، سرش رو دوباره برد كنار گوشم و گفت : حتي ميخوابيدم ؟
من : اوهوم
محبوبه : اونوقت چطوري ميخوابيديم ؟
من : هرطوري تو دوست داشتي ؟
محبوبه : هر طور من دوست داشتم يا هر طور شما دوست داشتين ؟
من : هر طوري تو ميخواستي
محبوبه : هر طوره هر طور ؟
من كه ديگه در حال مالوندن سينه هاش بودم ادامه دادم : آره خوشگله
محبوبه : بين تو و سهراب ؟
من :آره عزيزم
محبوبه : تو ناراحت نميشدي ؟
من : براي چي ناراحت بشم ؟
محبوبه تو يك حركت خودش رو به صورت روبرو كاملا روم كشوند و حالا به راحتي كير شق شده ام روي كسش كشيده ميشد ، حركات نرمش نشون ميداد از برخورد كيرم با كسش لذت ميبره ، دستاي من كاملا سينه هاشو ميمالوند ، محبوبه تو يك حركت تي شرتش رو درآورد و بدون اينكه منتظر عكس العمل من بشه سوتينش رو هم درآورد و اينجا بود كه سينه هاي لخت و سفيدش جلوي صورتم قرار گرفت ، بوسيدن اونا و ليسيدن و خوردنشون صداي محبوبه رو درآورده بود و كم كم آه و ناله هاش داشت بلند ميشد ، محبوبه تكوناش رو بيشتر كرده و اين باعث ميشد تماس بين كير و كوس به بيشترين حدش برسه ، محبوبه كه هر لحظه به سرعتش اضافه ميكرد گفت : بينتون ميخوابيدم ماله كدومتون بودم ؟
من : هر كدوم تو ميخواستي ؟
محبوبه : هم تو هم اون
من : جون عزيزم
محبوبه : كاريم هم ميكردين ؟
من : آره عزيزم
محبوبه : چيكارم ميكردين ؟
من : ميخورديمت
محبوبه : كجاهامو ؟
من : لباتو عزيزم
محبوبه : ديگه ؟
من : گوشاتو عزيزم
محبوبه كه ديگه تند تند كوسش رو به كيرم ميماليد با صداي بلند و حشري گفت : ديگه ؟
من : سينه هاي خوشگلتو
محبوبه : ديگه ؟
من : دستامو از پشت روي كون و كپلش گذاشتم و تو حركاتش بهش كمك كردم و گفتم : كوس تپلتو
محبوبه : كجا ؟
من : كوست ، كوس تپلت
محبوبه : كجا ه ه ه ؟ كجا ه ه ه ؟
من : كوست خوشگله ، كوست ، كوس خوشگل و كردنيت
ديگه نتونستم بيشتر طاقت بيارم و ادامه حركات محبوبه باعث شد آبم بيرون بزنه كه خوشبختانه نفسهاي بلند اون همراه با آه هاي بلند و تكونهاي شديد بدنش نشون ميداد اونم سبك شده .
وقتي حموم بودم نسرين اومد و با محبوبه رفتن بالا پيش شراره ، منم بعد از بيرون اومدن لباس پوشيدمو زدم از خونه بيرون ، حدود ساعت 1 محبوبه زنگ زد و ازم خواست براي ناهار از بيرون غذا بگيرم منم اينكار رو كردم و رفتم خونه ، دونفريشون چشم بزرگترها رو دور ديده و سكسي پوشيده بودن ، محبوبه اول اومد جلو و بعد از بوسيدن لپم غذاها رو از دستم گرفت و گفت : مرسي داداشي
من هم با خنده جوابش رو دادم كه نسرين اومد و بعد از دست دادن باهام با ناز گفت : داداش منم ميشي ؟
من با همون خنده گفتم : چرا كه نه
كه محبوبه با شيطنت رو به نسرين گفت : چرا داداشت رو بغلش نميكني پس ؟
نسرين خيلي ناز نگام ميكرد كه من دستامو باز كردم و اومد جلو ، تاپ بندي كه تنش بود راحت چاك و بالاي سينه هاش رو به نمايش گذاشته بود وشلوارك پاش هم همه كوس و كونش رونشون ميداد ،وقتي بغلش گرفتم تازه فهميدم چقدرداغه و بدون اينكه قصد خاصي داشته باشم گفتم : نسرين چقدر داغي
محبوبه كه حالا با گذاشتن غذاها روی اوپن خودش رو بهمون نزديك كرده بود با همون شيطنت گفت : نه داداشي من ، تو داغ كردي
من : من ؟ نه ، چرا من داغ كنم ؟
محبوبه كه حالا كنار نسرين ايستاده بود با دستش خودش و نسرين رو نشون داد و گفت : خوب معلومه دو تا فرشته رو ديدي داغ كردي
من كه حالا با چشمام بيشتر تو بدن نسرين كنكاش ميكردم گفتم : اون كه صد در صد ، بر منكرش لعنت
محبوبه دستشو دور كمر نسرين انداخت و در حالي كه به سمت آشپزخانه ميبردش گفت : بريم آبجي جون تا داداشي با نگاهاش نخوردتت
پشتشون رو بهم كردن و با ناز و عشوه و پيچ دادن كون و كپلشون خيلي آروم قدم برميداشتن
حالا كه خودشون دلشون ميخواست بايد نهايت استفاده رو ميكردم ، سريع خودمو بهشون رسوندم و بينشون قرار گرفتم ، يك دستمو آروم روي كون محبوبه كشيدم و گفتم : داشتيم ديگه آره ؟
شلوارك پاي محبوبه به قدري تنگ و چسبون بود كه انگار دستم روي كون لختش قرار گرفته ، محبوبه سرش رو بطرفم برگردوند و چشمكي زد و رو به نسرين گفت : البته نسرين جون بايد اعتراف كنم واقعا خوردني هم شديا
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#42
Posted: 19 Dec 2015 18:28
قسمت چهل و یک
نسرين كه حالا با ايستادن محبوبه اونم توقف كرده بود با ناز گفت : من كه كاري نكردم
محبوبه : ديگه چيكار ميخواستي كني
و بعد جلومون ايستاد و طوري كه مثلا ميخواد تاپ نسرين رو درست كنه بيشتر بادش داد وبا ادا درآوردن گفت : نه حق با داداشيه ، اينايي كه من دارم ميبينم همه رو دعوت به خوردن ميكنن
نسرين هم شيطنتش داشت بيشتر عيان ميشد چون جواب داد : كدوما ؟ غذاهاي رو اوپن رو ميگي ؟
محبوبه بدون اينكه دستش رو از روي بندهاي تاپ نسرين برداره قيافه جدي بخودش گرفت و گفت : غذاهاي رو اوپن ؟ يعني نميدوني چيا رو ميگم ؟
نسرين با لبخندي آروم گفت : نه
محبوبه آروم انگشتش رو روي قسمت بالايي سينه هاي نسرين كشيد و گفت : اينا رو ميگم آبجي خوشگله
از چهره نسرين هوس ميباريد ، هوسي كه علاوه بر اون من و محبوبه رو هم در برگرفته بود ، هوس به شيطنت ، هوس به لاس زدن با هم .
نسرين نگاهي بهم كرد و با صدايي آروم گفت : آره داداشي ؟
((اگر قرار بود اسم نسرين هم به ليست گاييده شده هاي من اضافه بشه الآن بهترين فرصت بود ))
من خودم رو بهش نزديكتر كردم و آروم گفتم : من تا حالا از محبوبه حرف اشتباهي نشنيدم
نسرين هم يكم خودش رو بهم نزديك كرد تا تماس بدنيمون انجام شد ، محبوبه حالا كف دستش رو روي سينه هاي نسرين گذاشته و داشت آروم فشارشون ميداد ، من و نسرين بدون كلامي فقط تماشاگر محبوبه بوديم ، محبوبه با صدايي كه ديگه كاملا شهوت توش موج ميزد رو به نسريني كه اونم چشماش حكايت از خرابي حالش ميداد كرد و گفت : خوب سفتنا ، معلومه حسابي ماساژشون دادنا
نسرين : نه بابا ، كي ميخواسته ماساژشون بده
و بعد منو با چشماش به محبوبه نشون داد و آروم گفت : همه كه مثل تو خوش شانس نيستن
سينه هاي نسرين ديگه واضح و كامل داشت توسط محبوبه ماليده ميشد ، محبوبه در حالي كه طرف صحبتش هنوز نسرين بود به من نگاهي دوباره كرد و گفت : آره ، راست ميگي ، من خيلي خوش شانسم ، ماساژوره خوبي دارم
و بعد تو چشماي نسرين خيره شد و با فشار محكمي به سينه هاش گفت : ولي حسود نيستم و حاضرم تو رو هم شريك خوش شانسيم كنم
نسرين كه كم مونده بود خودش رو تو بغلم ولو كنه آروم گفت : مرسي عزيزم ، ولي ماساژورت هم حاضره اين كار رو كنه
ديگه دست دست كردن فايده نداشت ، خودمو بهش چسبوندم و دستمو روي دست محبوبه كه سينه ي نسرين رو ميماليد گذاشتم و گفتم : چرا كه حاضر نباشه
حالا من و محبوبه سينه هاي خوشگل نسرين رو ميماليديم كه محبوبه دست نسرين رو روي كيرم كه به نهايت راستيش رسيده بود گذاشت و با شهوت تمام گفت : ماساژور من عادت داره موقع ماساژ شارژش كني
كيرم تو دستاي نسرين قرار گرفت و سينه هاي نسرين كه حالا با درآوردن كامل لباساش توسط محبوبه لخت لخت بود تو دستاي من ، زياد طول نكشيد كه نسرين با هدايت محبوبه جلوم زانو زد و كام گرمش پذيراي كيرم شد ، فوق العاده ساك ميزد ، حرفه اي حرفه اي ، به قدري گرم حال كردن با نسرين بودم كه نبود محبوبه رو دير متوجه شدم ، نسرين رو به سمت يكي از مبلها هدايت كردم و نشوندمش و با درآوردن شلوارك و شورتش بين پاهاش نشستم ، واي پسر چه كوس سفيد و تپلي ، جون ميداد براي خوردن ، با اولين زبوني كه روش كشيدم آه نسرين بلند شد ، كوسشو حسابي براش خوردم ، وقتي بلند شدم محبوبه با كاندومي كنارم ايستاده بود و بدون كلامي جلوم نشست و كيرمو تو دهانش كرد ، و يكم بعد كاندوم رو روش كشيد ، نسرين كه كف هال دراز كشيده بود پاهاش رو بالا نگه داشته و با چشاش التماس ميكرد كه زودتر بكنمش ، تماس كيرم با لبه هاي كوسش بيشتر شهوتيش كرد و حركات نرم كيرم روي اون ديونه اش كرده بود كه بالاخره طاقت نياورده و بلند گفت : بكن تو كوسم
جمله اي كه زياد طول نكشيد تا به انجام رسيد ، ورود كيرم تو كوس داغ نسرين آهسته شروع شد ولي ادامه اش با ضربات محكم و تند ، ضرباتي كه باعث ميشد همه كيرم تو اون كوس تپل جا بگيره و صداي نسرين كه با جيغ همراه شده بود بلندتر بشه ، سينه هاي اون توسط محبوبه ماليده و كوسش توسط من گاييده ميشد ، خوشبختانه تونستم بيشتر طاقت بيارم و تعداد تلمبه زدنهامو بيشتر كنم ، نسرين ديگه بلند بلند آه و اوه و آخ و اوخ ميكرد و منم كم كم داشتم به لحظه موعود نزديكتر ميشدم ، ضربات آخر رو آنقدر محكم تو كوس نسرين كوبيدم كه فكر كنم به زمين ميخكوب شد محبوبه كه انگار روانشناسي سكسش به حد كاملي رسيده بود نزديك شدن ارضاء منو فهميد و بلند گفت : روي بدنش خالي كن
كيرمو از كوس تپلش بيرون كشيدم و روي شكمش قرار گرفتم و بين سينه هاش گذاشتم و با يكم ماليدن توسط محبوبه فوران آبمو روي گردن و چونه و صورت نسرين مشاهده كردم .
بعداظهر ناي بلند شدن از جامو نداشتم ، ساعات پركاري رو پشت سر گذاشته بودم ، كمتر از 24 ساعت از اولين كوني كه داده بودم ميگذشت و از صبح هم دوبار آبم اومده بود ، يكبار شبه سكس با محبوبه و يكبار هم گاييدن دختر عموي 18 ساله ام كه كوسش واقعا كردني بود ، صداي صحبت كردن اون دوتا از توي هال ميومد ، هنوز بلند نشده بودم كه محبوبه آروم دررو باز كرد ووقتي ديد بيدارم اومد داخل و باخنده گفت : نميخواي بلند شين تنبل خان ؟
من : خيلي خسته ام
محبوبه : مگه كوه كندي ؟
نيش خندي بهش زدم و گفتم : كار امروز من از كوه كندن هم سختتر بود
محبوبه در رو بست و اومد نزديكتر و گفت : البته به اضافه كار ديشب
دوباره محبوبه قصد داشت مطلبي رو با كنايه بهم بگه ، كش دادن اين سوء ظن ديگه فايده نداشت ، من و اون كه ديگه مشكلي با هم نداشتيم پس بهتر بود قضيه رو همينجا فيصله بدم ، مچ دستشو رو كه نزديكم شده بود گرفتم و كنارم نشوندمش و خيلي آروم بهش گفتم : ببين تو ميخواي چيزي بهم بگي و همه اش از صبح طفره ميري ، درسته ؟
محبوبه كه فكر كنم از قيافه جديم يكم جا خورده بود گفت : نه ، چيز مهمي نيست
براي اينكه خيالش رو راحت كنم كه ناراحت نيستم و ميخوام باهاش رو راست باشم صورتش رو به سمت خودم كشوندم و از لبش بوس گرفتم و همزمان دستامو روي سينه هاش گذاشتم و فشار آرومي دادم و گفتم : خوشگله ، اگر بازم طفره بري بلايي كه سر نسرين آوردم رو سر تو هم ميارما
محبوبه وقتي ديد من ريلكس هستم و اثري از ناراحتي درم نيست لبخندي زد و گفت : خوب زياد مهم نيست
دستم اينبار لاي پاش رفت و فشار آرومي روي كوسش دادم و گفتم : نه مثل اينكه بايد مثل نسرين تنبيه بشي
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#43
Posted: 22 Dec 2015 23:28
قسمت چهل و دو
محبوبه نازي كرد و با عشوه گفت : اي ، چه تنبيه خوبي
من : نه بابا ، دوست داري ؟
محبوبه با همون ناز و عشوه گفت : به وقتش آره
من كه يكم داغ شده بودم آروم كوسش رو ماليدم و گفتم : وقتش كي هستش خوشگله ؟
محبوبه از ماليدن كوسش داشت مست ميشد و اينو از چشماش ميشد فهميد ، با لحني كه توش شهوت موج ميزد گفت : وقتي ازدواج كردم
من : حالا كو تا ازدواج ، ميخوايي همينطور منتظر بموني ؟
محبوبه تو چشمام نگاهي كرد و آروم گفت : نميدونم
من دوباره رفتم سر اصل قضيه و گفتم : خوب خوشگله نگفتي
محبوبه : چيو داداشي ؟
من : همون مطلبي كه زياد مهم نبودش
محبوبه فقط نگام ميكرد و كلامي نميگفت ، سرش رو روي رونام گذاشتم و به موهاش دست كشيدم ، سرمو پايينتر بردم و از لپش بوسي گرفتم و گفتم : ميخواي داداشيت رو همينطور منتظر بزاري ؟
محبوبه : اووممم ، راستش ....... ، ميدوني ميترسم ازم دلگير بشي
من : نه خوشگله ، راحت باش
محبوبه : قول ميدي اگر ناراحت شدي منو از خودت دور نكني ؟
من همزمان با ماليدن سينه هاش گفتم : خوشگله من ، اين چه حرفيه ، مگه من ميتونم بدون تو دوام بيارم
محبوبه ناز دوباره اي كرد و گفت : منم همينطورم ، و براي همين ميترسم ازم دلگير بشي
و بعد از يكم سكوت دوباره ادامه داد : راستش موضوعي كه فكرمو مشغول كرده در رابطه با تو و آقا سهرابه
دنگ ، دنگ ، حدسم درست بود ، محبوبه از برنامه ديشب ما بويي برده ، از طرفي خجالت ميكشيدم بفهمه داداشش كوني شده ، از طرفي ديگه حس عجيبي بهم ميگفت تو روابط من و اون ديگه جاي شك و ترديدي وجود نداره و نبايد چيزي از هم پنهان داشته باشيم ، همينطور با خودم كلنجار ميرفتم كه محبوبه ادامه داد : البته من اصلا ناراحت نيستم و خوب تا حدودي ميدونم روابط خاصي بين پسرا هستش همونطور كه بين ما دخترا هم هستش
من يكم خودم رو جمع و جور كردم و گفتم : خوب
محبوبه سرش رو به سمت صورتم گردوند و بهم نگاهي كرد و آروم گفت : ترا خدا داداشي اگر ناراحت ميشي ادامه ندم ؟
من نذاشتم سرش رو برگردونه و لب تو لب شدم باهاش ، و وقتي سرم رو بلند كردم گفتم : نه خوشگله من ادامه بده
محبوبه : ديشب كه تو بالا بودي همينطوري به شراره زنگ زدم تا احوالش رو بپرسم ، تو صحبتهام بهش گفتم تو امشب بالا ميخوابي ، اون موقع شراره حرفي زد كه منو بفكر وا داشت
من : مگه چي گفت ؟
محبوبه : شراره گفت پس حسابي خوشبحال سهراب شده ، بعد از مدتها به خواسته اش ميرسه
من : خوب ؟
محبوبه : بعد از اينكه قطع كردم همش تا موقع خواب تو فكر حرف اون بودم تا بالاخره طاقت نياوردم و براش اس زدم و ازش خواستم واضحتر برام بگه
من : خوب ؟
محبوبه : راستش شراره به جاي اس دادن بهم زنگ زد و شايد 1 ساعتي با من صحبت كرد
من : چي گفت بهت ؟
محبوبه سكوت كرده بود و ادامه نميداد ، يكي از سينه هاش رو گرفتم و فشار آرومي دادم و گفتم : باز تنبيه ميخواي ؟
محبوبه با صدايي كه به زحمت ميشنيدم گفت : اون بهم گفت آقا سهراب دو جنس گرا هستش و علاقه خاصي به سكس با همجنسش داره
من : خوب بعدش ؟
محبوبه : جالب اينه كه موقع ازدواجشون هم شراره ميدونسته و با علم به اين مسئله بهش بله رو گفته
من : واقعا ؟ چه جالب ، خوب ديگه چي گفت ؟
محبوبه نگاهي بهم كرد و آروم گفت : اون معتقد بود ديشب ..........
محبوبه به صحبتاش ادامه نداد و صورتش رو برگردوند ، خوب ديگه مشخص بود با زمينه اي كه شب قبل شراره بهش داده و لنگ زدن من و حموم رفتمون و ..... ، محبوبه براش سوال شده كه آيا داداشش كونه رو داده ، و اين قضيه براش معمايي شده كه با توجه به حس فوق العاده كنجكاوانه و فضولانه اون داشته مثل خوره وجودش رو ميخورده ، سكوتش طولاني شد ، آروم گفتم : تو چه حسي داري ؟
محبوبه : در مورد چي داداشي ؟
من : ارتباط من و سهراب ؟
محبوبه سرش رو به سمت من برگردوند و لبخندي آروم زد و گفت : همون حسي كه در مورد رابطه خودم با نسرين و شراره دارم
من : باهاشون لز ميكني ؟
محبوبه سرش رو به علامت تاييد تكون داد ، من دوباره گفتم : خيلي بهتون حال ميده ؟
محبوبه : اوهوم
من : كدومشون بيشتر بهت فاز ميدن ؟
محبوبه : شراره
من : آره ميشه حدس زد ، اين دو تا واقعا سكسي و شاد هستن
محبوبه : داداشي ؟
من : جانم
محبوبه : ميتونم ازت چند تا سوال كنم ؟
من : آره عزيزم
محبوبه : در مورد تو و آقا سهرابه ها ؟
من : بگو عزيزم
محبوبه : نخواستي جواب نده و حرف رو عوض كن
من : باشه
محبوبه : تو روابط پسرها با هم اذيت نميشن ؟
من : منظورت چيه ؟ واضحتر بگو
محبوبه : ميدوني خوب .........، چطوري بگم
من : راحت راحت
محبوبه : خوب پسرا فقط از يك طريق ميتونن با هم باشن ، درسته ؟
من : تقريبا
محبوبه : چرا تقريبا ؟
من دهانم رو با دستم بهش نشون دادم و گفتم : يك راه ديگه هم هستش ، مثل شما دخترا
محبوبه : آهان ، نه منظورم اون اصل كاريه
من : خوب آره
محبوبه : دردش براتون زياد نيست ؟
دوباره ياد درد كونم افتادم ، واقعا الآن كه بهش فكر ميكنم سوراخم تير ميكشه و موندم كه چطوري اون كير تو كونم رفته ، ولي خوب بايد جواب محبوبه رو ميدادم .
من : زياد ؟ وحشتناكه
محبوبه : واي ، خيلي اذيت شدي ؟
من : خيلي خيلي كه نه ، ولي دردش واقعا زياده
محبوبه : پس اصلن برات لذتي نداشته ، نه ؟
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#44
Posted: 23 Dec 2015 20:24
قسمت چهل و سه
من نگاهي به چهره سراسر پرسشگرانه محبوبه كردم و گفتم : باورت ميشه ديشب وقتي رفتم پيش سهراب فكرش هم نميكردم كارمون به اينجا بكشه
محبوبه : آره
من : ولي نميدونم اين پسره چه جاذبه اي داره كه نتونستم بهش نه بگم
محبوبه : فقط اون ....
من : آره ، فقط اون منو كرد
محبوبه : همشو ؟
من : نه ، ولي خيلي درد داشتم
محبوبه : آخی ، داداشي ، كاش من جاي تو درد ميكشيدم
لبخندي زدم و سينه هاي نازش رو فشاري دادم و گفتم : اي ناقلا ، مثل اينكه بدت نميادا ، آره ؟
محبوبه بدون اينكه بهم نگاه كنه گفت : نه بابا ، خيلي گنده هستش
من : اي ، از كجا ديدي ؟
محبوبه با ناز و عشوه ادامه داد : خوب تو حموم ، خودت هم بودي كه
من : ديگه كجا ؟ راستشو بگو
مالوندن كوس و سينه هاش مستش كرده بود ، دستمو از زير شلواركش رد كردم و كوس خيس خيسش رو مالوندم و گفتم : اينجا معلومه الآن آقا سهراب رو طلب ميكنه
محبوبه با آه و اوه گفت : نههه ، اون اگه بره اينجا من جر ميخورم
دستمو در آوردم و لاي كونش گذاشتم و گفتم : خوب اينجا رو هم جر ميده
يكمرتبه صداي نسرين كاسه كوزه مون رو بهم زد ، مرتب داد ميزد كه محبوبه كجايي ، محبوبه بلند شد و خودش رو مرتب كرد و به سمت در رفت و قبل از خروجش كونش رو به سمت من نشون داد و گفت : دوسش داري ؟
هر چقدر هم سريع عمل كردم بازهم بهش نرسيدم و از اتاق زد بيرون .
يك روز صبح وقتي ميخواستم از خونه بيرون برم شراره خانم رو تو كوچه ديدم ، بعد از حال و احوال بهم گفت : ديگه وقتي براي ما نميزارين
من با لبخند گفتم : اختيار دارين ، باعث افتخار ماست همنشيني با شما
شراره : موافقين پنجشنبه ، جمعه برنامه يك پيك نيك رو بزاريم؟
من : چي از اين بهتر
شراره : پس من با سهراب و حاج خانم صحبت ميكنم
و بعدش خداحافظي كرديم و جدا شديم ، ظهر مادرم گفت كه شراره باهاش در مورد يك بيرون رفتن صحبت كرده و طبق معمول مادر و پدر حال اومدن رو نداشتن و به شراره گفتن خودمون 4 نفر بريم ، محبوبه هم وقتي شنيد خيلي خوشحال شد ، شب بعد از شام من و محبوبه رفتيم بالا و در مورد برنامه آخر هفته باهاشون صحبت كرديم ، آقا سهراب پيشنهاد داد زياد دور نريم و گفت تو يكي از روستاهاي اطراف كه آب و هواي فوق العاده اي داره و اتفاقا يكي از دوستاي صميمي هم ويلايي تو يك باغ ساخته و بهترين مكان براي استراحت هستش ، موردي كه با موافقت خانواده ما هم مواجه شد .
بعداظهر چهارشنبه بعد از جمع و جور كردن راهي شديم ، تقريبا يك ساعت و نيم بعدش رسيديم ، روستايي در كنار كوه كه با وجود تاريك شدن ميشد فهميد منطقه زيبايي هستش ، باغي كه قرار بود بريم آخراي روستا قرار داشت ، برخلاف انتظارم كه فكر ميكردم زياد تميز نباشه خيلي هم مدرن و امروزي بود ، ويلا دو طبقه داشت كه وسط باغ احداث شده بود ، طبقه پايينش يك اتاق خواب و هال و پذيرايي و يك سرويس بهداشتي كامل و آشپزخانه و طبقه بالا دو تا اتاق خواب و سرويس بهداشتي كامل و يك بهار خواب يا همون تراس خيلي بزرگ ، به محض ورود شراره و محبوبه مقدمات شام رو فراهم كردن و من وسهراب هم با وجود شب بودن رفتيم كه گشتي بزنيم ، واقعا تو اين باغ خيلي كار شده بود ، چراغ قوه بزرگي كه سهراب با خودش داشت مسير رو خوب روشن ميكرد ، يكم كه جلو رفتيم به شوخي گفتم : ما رو نگيرن اينجا بكشن ؟
سهراب خنده آرومي كرد و گفت : كشتن كه نه ولي ممكنه كاري ديگه كنن
من : كاري ديگه ؟
سهراب : آره ، به قول پرويز (صاحب باغ) اين روستا تا دلت بخواد كون كن داره
من : جدي ؟
سهراب : آره ، پرويز ميگه اينقدر كه به كون اونم از نوع مرد علاقه دارن به كوس تمايلي نشون نميدن
من : از كجا خبر داره ؟
سهراب : كي ؟ پرويز ؟
من : آره ديگه
سهراب خنده اي كرد و گفت : پرويز خودش استاد كاره
من با لحني كنايه اي گفتم : اي ، پس قبولش دارين
سهراب دستش رو روي شونه ام گذاشت و گفت : آره همه جوره ، با مرام و با محبت
من : معلومه خيلي باهاش صميمي هستي
سهراب : آره ، يادته اون شب بهت گفتم با يكي ديگه هم بودم ؟
من : خوب ؟
سهراب : اون يكي همين پرويزه
من : هم سن هستين ؟
سهراب : آره
سهراب منظورمو فهميد و در حالي كه دستش روي كونم بود و ميماليد گفت : خيلي كمرش سفته ، ولي اذيتت نميكنه ، طوري تو كونت ميزاره كه خودت دوست داري ادامه داشته باشه
من : آفرين ، پس حرفه اي هستش؟
سهراب : خيلي ، بايد ببيني تا باور كني
من : متاهله ؟
سهراب : نه زن نداره كه ، مجرده ، ولي عاشقه كونه ، حتي زن و دختر هم از كون ميكنه
من : آهان
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#45
Posted: 24 Dec 2015 17:42
قسمت چهل و چهار
كم كم داشتيم برميگشتيم ، نزديكيهاي ويلا سهراب گفت : اتفاقا خودش تا بعداظهري اينجا بوده ، بيشتر وقتش رو اينجا ميمونه
من : اي ، پس چرا رفته ؟
سهراب : گفت شما اينطوري راحترين
من : پس حسابي مزاحمش شديم ، حتما ميگه چه مهمونهاي پررويي
سهراب : نه ، اتفاقا خيلي خاكيه ، شراره به قدري ازش خوشش مياد كه نگو ، ميگه يكي از بهترين دوستاشه
من : دوستاش ؟
سهراب خنده اي كرد و گفت : آره ، اگر بدوني چقدر با هم شوخي ميكنن
من : شراره با پرويز ؟
سهراب : آره
من : شراره خانم خيلي پس شجاعه
سهراب : چرا ؟
من : با اين توصيفهايي كه كردين پرويز خطر كمي هم نداره
سهراب كه يكم ازم عقب افتاده بود از پشت چسبيدمه و گفت : آخ كه اگر بدوني خطراتش چقدر حال ميده
با فرار ازدستش اونم دنبالم دويد تا رسيدم جلوي ويلا ، اومممممممم شراره با چه وضعي تو خونه ميگشت ، دامن يك وجبي كه كاملا كون و كپلش رو بيرون ريخته بود و تاپ بندي نيم تنه ، سهراب با ديدن شراره پريد و بغلش زد و لب تو لب شدن .
شراره خودش رو جدا كرد و گفت : ديونه شدي ؟
سهراب با خنده و مسخره بازي گفت : خوشگله تو با اين تيپت همه رو ديونه ميكني
و بعد رو به من كرد و گفت : غير اينه مسعود ؟
و بعد دوباره بغلش زد و شروع به مالوندنش كرد ، من و محبوبه كه جلوي در اتاق خواب ايستاده بود داشتيم ميخنديديم كه شراره گفت : ولم كن كار دارم ديونه
سهراب : منم كار دارم
و همينجوري به مالوندش ادامه داد و بعد منو به شراره نشون داد و گفت : ببين اونم قيافه اش داد ميزنه كه كار داره ها
شراره بلند زد زير خنده و به سمت اتاق خواب اشاره كرد و گفت : هر دوتون بيخود كردين ، برين با اون كارتون رو انجام بدين ، اذيت كنين شام خبري نيستشا
تازه من متوجه وضع محبوبه شدم ، دقيقا تيپ شراره ، سهراب با مسخره بازي به سمت محبوبه چند قدم برداشت ودر حالي كه به من نگاه ميكرد گفت : اوممم ، چه شكارهاي خوشمزه اي امشب اينجا هستش
منم كه بدم نميومد يكم بازي كنم مثل سهراب به سمت محبوبه حركت كردم ، محبوبه با ديدن اين وضع زد تو اتاق خواب و در رو بست كه ما رسيديم ، هر كاري كرد نتونست بسته نگه داره و وارد شديم ، مثل دو تا گرگ كه يك بره گيرشون اومده به سمتش رفتيم و گرفتيمش ، درسته مسخره بازي درمياورديم ولي از اينكه همه جاي محبوبه توسط من و سهراب مالونده شد شكي نيست ، از كوس و كون گرفته تا سينه هاي خوشگل و بقيه جاها ، هر سه نفرمون تو اتاق ولو شديم كه شراره براي پايين آوردن وسيله اي از تو كابينت سهراب رو صدا ميزد ، من سريع بلند شدم و رفتم پيشش كه با ديدنم گفت : پس سهراب كجاست ؟
من : تو اتاق
شراره با لحن خاصي گفت : ديونه كسي گوشت رو پيش گربه ميزاره ؟
من با لبخند گفتم : گربه خونگي هستش ، بي آزاره
شراره لبخندي شيطاني زد و گفت : آره درسته ، همه گربه هاي ما بي آزارن
من : خوب شما كه بهتر ميشناسين
يكمرتبه صداي جيغ همراه با خنده محبوبه اومد و بدنبالش شراره گفت : چقدرم بي آزاره
صداشون قطع شد و منم كمك شراره كردم ، جالب بود بعد از جيغ محبوبه ديگه صدايي نميامد و من داشتم از كنجكاوي ميمردم ، شراره داشت شام رو آماده ميكرد ، به سمت اتاق ميرفتم كه شراره با صدايي آروم گفت : يواش ببين چيكار ميكنن؟
در اتاق باز بود و ميشد داخلش رو ديد ، جلوي در كه رسيدم يواش سرك كشيدم ،واي پسر سهراب محبوبه رو به شكم به ديوار چسبونده بود و از پشت داشت گردنش رو ميبوسيد و با دستاش كون و كپلش رو ميمالوند ، با صداي بلند شراره از هم جدا شدن و منم سريع برگشتم .
شام رو كه خورديم شراره و محبوبه گير دادن كه ميخوان تو باغ يك دوري بزنن ، بالاخره ما رو مجبور كردن باهاشون بريم ، قسمتهاي مختلف باغ رو ورندازي كرديم ، يك استخر كوچيك پشت ويلا قرار داشت كه البته بدون آب بود ، تراس طبقه بالا سمت استخر قرار داشت و از روشنايي قابل توجهي هم برخوردار بود ، شراره پيشنهاد داد بريم و چاي و ميوه رو اونجا بخوريم ،سهراب با شنيدن اين پيشنهاد گفت : اونجا رو من ديدم يكم نامرتبه و بايد ميز و راحتي رو ببريم
شراره : خوب الآن ميبريم
سهراب و محبوبه نق زدن و قبول نميكردن كه من گفتم : شراره بيا من كمكت ميكنم
و بدنبالش رفتيم داخل ساختمان ، من و شراره رفتيم بالا ، تو يكي از اتاقهاي خواب ميز و راحتي بود و شروع كرديم به جابجايي ، آخرهاي كار بود كه شراره يكمرتبه به من گفت : پس اين دو تا كجا هستن ؟
منم دوروبرم رو نگاهي كردم و گفتم : نميدونم ، بالا هم نيومدن
شراره سري تكون داد و گفت : اين دختره آخر كار دست خودش ميده
من : كي ؟ محبوبه ؟
شراره : آره ديگه
من : چرا ؟
شراره لبخند شيطاني زد و بعد با لحني خاص گفت : تو كه سهراب رو خوب ميشناسي
منظورش رو ميفهميدم ، قبل از شام هم مشخص بود به محبوبه گير داده ، خنده آرومي كردم و گفتم : خوب چيكارشون كنم ؟
شراره هم لبخندي زد و اومد نزديكم و گفت : هيچي
و بعد در حالي كه به سمت پايين ميرفت آروم گفت : سر و صدا نكن ببينم چه خبره
و آروم رفت ، منم بعد از مدتي پشت سرش راه گرفتم كه ديدم شراره آخر پله ها ايستاده و با دستش منو به سكوت دعوت ميكنه ، وقتي بهش رسيدم اتاق رو نشونم داد ، صداي آروم سهراب ميومد كه داشت جون جون ميكرد ، من و شراره يواش خودمون رو به در اتاق رسونديم ، شراره آروم داخل رو نگاهي كرد و بعد به صورت من خيره شد و لبخند زد ، منم سرمو بردم جلوتر و با ديدن صحنه داخل اتاق پاهام شل شد ، محبوبه جلوي سهراب زانو زده و داشت كيرش رو ميخورد و سهراب هم با سينه هاي اون بازي ميكرد ، موقعي كه به جاي خودم برگشتم جلوي شراره قرارگرفتم ، شراره منو به سمت راه پله ها كشوند و آروم رفتيم بالا ، وقتي حسابي دور شديم شراره گفت : ديدي حالا نبايد گوشت دست گربه بسپاري ؟
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#46
Posted: 25 Dec 2015 15:18
قسمت چهل و پنج
من داغ شده بودم و حسابي تحريك ، اينو ميشد از نيم خيز شدن كيرم فهميد ، با لبخند گفتم : گوشت هم خودش بدش نمياد خوراك آقا گربه بشه
شراره دستش رو روي كيرم كشيد و گفت : ميبينم اين گربه هم آماده حمله شده
همينكه كه ميخواستم جوابش رو بدم صداي سهراب افكارمو بهم ريخت ، اون همينطور كه مرتب صدامون ميزد بالا ميومد من از شراره فاصله گرفته بودم كه سهراب رسيد و با ديدن تراس گفت : به به ، دستتون درد نكنه
شراره : قابلي نداره تنبل خان
سهراب خودش رو روي يكي از راحتي ها انداخت و رو به من گفت : بيا بشين اينجا
من : تا پايين برم الآن برميگردم
شراره : پس مسعود جان كمك محبوبه كن و چاي و ميوه ها رو بگيرين و بياين بالا ، البته ببخشيدا
من در حالي كه به سمت پايين ميرفتم گفتم : اين حرفا چيه ، چشم ، الآن ميايم
پايين كه رسيدم محبوبه از توي دستشويي بيرون اومد و با ديدنم گفت : بالا رديف شده ؟
من لبخندي زدم و گفتم : بله ، بالا ، پايين ، همه جا رديف شده
محبوبه خنده اي كرد وبا لحن خاصي گفت : اي پس حسابي تو و شراره زحمت كشيدين ؟
من همينطور كه به سمت آشپزخانه ميرفتم با همون لحن خاص محبوبه جوابش رودادم و گفتم : البته نه به اندازه زحمتي كه تو و سهراب كشيدين
به وضوح تغيير رنگ چهره محبوبه ديده ميشد ، لبخند روي لبش محو شده بود ، نميدونم شايد نبايد الآن به روش مياوردم ولي اصلا قصد ناراحت كردنش رو نداشتم ، من و اون ديگه ميدونستيم كه خواسته يا ناخواسته غرق كارهاي غير معمول و سكسي شديم و فيلم بازي كردن براي هم فايده اي نداشت ، از تو آشپزخانه خارج شدم و رفتم طرفش ، محبوبه سرش پايين بود كه بهش رسيدم و بدون معطلي تو بغلم كشيدمش و لبش رو بوسيدم و گفتم : چي شده خوشگله ؟
محبوبه سرش رو بالا نميگرفت و سكوت كرده بود ، بهترين راه براي آروم و خلاص كردن از اين شرايط اين بود كه همه چي رو براش عادي توصيف و بهش بفهمونم من با سكسي بودنش با بقيه هم مشكلي ندارم ، دستمو زير چونه اش گرفتم و آوردم بالا و دوباره از لبش بوس گرفتم و آروم گفتم : خوشمزه بود ؟
محبوبه نيم نگاهي بهم كرد و دوباره سرش رو پايين انداخت ، انگشتمو روي لبش كشيدم و گفتم : ترش بود يا شور ؟
بازم سكوت بود كه محبوبه اختيار كرده و جوابي نميداد ، سرمو بردم كنار گوشش و آروم گفتم : به نظر من يكم مزه اش شور ميزنه
بالاخره موفق شدم ، لبخند ملايمي روي لبش بست ، دوباره ادامه دادم : همه چيش خوبه فقط خيلي گنده هستش و مواظب نباشي خفت ميكنه
لبخند تبديل به خنده شد و اينجا بود كه تو بغلم گرفتمش و ادامه دادم : ولي تو هم خوب ميخوريا ، كم كم داري حرفه اي ميشي
محبوبه بازم جوابي نميداد ولي وقتي ازش يكم فاصله گرفتم ديدم رنگ و روش برگشته و داره ميخنده .
سرمو بردم نزديك صورتش و ادامه دادم : آبش اومد ؟
محبوبه ايندفعه با تكون سر جواب مثبت داد ، دوباره گفتم : خوردي براش ؟
محبوبه قيافه اش رو درهم كرد و آروم گفت : يكمشو
من : بدمزه هستش ، درسته ؟
محبوبه دوباره همون قيافه رو گرفت و گفت : من خوشم نيومد
خنده اي كردم و به سمت آشپزخانه برگشتم كه محبوبه گفت : شراره هم ديده ؟
من : آره
محبوبه : چي گفت ؟
من : هيچي اونم هوس كرد
محبوبه : از تو رو ؟
من : آره
محبوبه : خوردش ؟
من : نه بابا ، اين مزاحم اومد بالا
شهوت دوباره منو احاطه كرده بود و هر لحظه ممكن بود كيرمو در بيارم و بدستش بدم كه صداي شراره ما رو از هم جدا كرد .
شراره : پس چرا نمياين ؟
من : اومديم
و قسمتي از وسايل رو گرفتم و رفتم بالا ، و به فاصله كمي محبوبه هم اومد ، محبوبه شروع كرد به گذاشتن پيش دستيهای ميوه و شراره هم ظرف ميوه روگرفت براي دوردادن ، من يكدونه موز برداشتم و سهراب هم همينطور ، شراره ظرف رو جلوي محبوبه گرفت كه اون گفت : مرسي
سهراب رو به محبوبه گفت : چرا ؟ خوب بردار ديگه
محبوبه : الآن ميل ندارم
شراره چشمكي بهش زد ويكدونه سيب بهش داد و گفت : براي هضمش خوبه
محبوبه براش شكلكي درآورد كه شراره آروم ولي طوري كه ما هم ميشنيديم ادامه داد : اوني كه تو خوردي حالا حالاها هضم نميشه
محبوبه هم بر خلاف تصور من كه فكر ميكردم حرفي براي گفتن نبايد داشته باشه با همون آرامش بهش گفت : آره راست ميگي ، هواسم نبود تو تجربه بيشتري داري
شراره و محبوبه دوباره براي هم شكلك درآوردن و نشستن سرجاشون ، از همه چي صحبت شد تا بحث به صاحبخانه رسيد كه شراره رو به من و محبوبه كرد و با آب و تاب فراوان شروع كرد به تعريف و تمجيد پرويز و طوري ازش ميگفت كه انگار شوهرشه : پرويز خيلي مرد خوبيه ، مهمان دوست و مهربان ، خيلي شاد هستش ، از اون مرداي پر انرژي و شادابه كه آدم دلش ميخواد همش باهاش صحبت كنه ،هيچ وقت باهاش احساس غريبي نميكني و ازش خسته نميشي و................................
و در انتها گفت : من واقعا ازش خوشم مياد
محبوبه خنده اي كرد و با لحن مسخره اي گفت : آره شنيدم باهاش مثل خواهر و برادر هستي
و بعد در حالي كه به نيشخند زدنش ادامه ميداد گفت : اينطور كه معلومه ماساژور اختصاصي شما هم هستش
شراره نگاه خاصي به محبوبه كرد و گفت : زبون درآوردي ، معلومه بهت ساخته
محبوبه زبونش رو بيرون آورد و بعد گفت : زبون داشتم
شراره بدون اينكه خودش رو ببازه يك موز رو پوست كند و به راحتي تكيه داد و با لحني آروم رو به محبوبه گفت : اينكه من و پرويز مثل خواهر و برادريم كاملا درسته ، ولي نه مثل همه خواهر ، برادرها
و بعد چشمكي به من زد و ادامه داد : پرويز هم مثل مسعود خواهر نازنينش رو درك ميكنه و بهش ميرسه
سهراب از جاش پريد و با مسخره بازي از ادامه بحثشون جلوگيري كرد ، بعد از خوردن چاي و ميوه من براي رفع حاجت رفتم پايين و وقتي از تو دستشويي بيرون اومدم سهراب رو تو آشپزخانه ديدم كه داشت استكانهاي چايي رو ميشست ، رفتم كنارش و گفتم : ولي بلند نميشدي كارشون به زد و خورد هم ميرسيد
سهراب خنده بلندي كرد و گفت : نه بابا ، شراره عاشق كل كل هستش ولي جنبه بالايي داره ، البته محبوبه هم خيلي خوبه
من كه ياد صحنه ساك زدن محبوبه افتاده بودم ضربه آرومي به پهلوي سهراب زدم و گفتم : امشب مواظب باش شراره سرت رو نبره
سهراب با خنده گفت : چرا ؟
من : يعني نميدوني ؟
سهراب كه دست از كار كشيده بود بهم نگاهي كرد و گفت : يه وقت محبوبه رو اذيت نكني ؟، من بهش گير دادما
انتظار نداشتم اينقدر راحت سهراب در موردش صحبت كنه ، ولي خوب امر بعيدي هم نبود ، با لبخند گفتم : نه بابا ، اين چه حرفيه
سهراب آروم روي شونه ام زد و گفت : ولي نامرديا
من : چرا ؟
سهراب : به جاي اينكه من و تو هواي هم رو داشته باشيم باز يواشكي
من تو حرفش پريدم و گفتم : بخدا شراره اول اومد پايين و ديد
نگاهي به شلوارك سهراب كردم ، كيرش كه يكم جون گرفته بود كنارش داشت تابلو ميشد ، دستمو آروم روش گذاشتم و گفتم : ولي خيلي جون هم داره ها
سهراب خنده اي كرد و گفت : چطور مگه ؟
من : با اينكه 1 ساعته پيش تخليه شده بازم بيداره
سهراب : پس ميخواستي بخوابه ، امشب كه وقت خواب نيست
من : جدي ؟ بازم باهاش كار داري ؟
قبل از اينكه سهراب جواب بده شراره و محبوبه در حالي كه ميخنديدن از پله ها پايين اومدن ، صحبت ما هم نصفه رها شد ، محبوبه همه اش ميگفت پس كي بخوابيم كه شراره جوابش داد : چه عجله اي داري؟
محبوبه سهراب و من رو نشون داد و گفت : خوب اينا خسته هستن ديگه
شراره : نگران اينا نباش
و بعد رو به سهراب گفت : ميگم ما كه حالا حالاها نميخوايم بخوابيم پس بيا براي اينكه استراحتي هم كرده باشيم و با هم گپ هم بزنيم 4 تا تشك تو همين هال بندازيم ، چطوره ؟
سهراب نگاهي به من كرد و وقتي تاييد من كه با سر بود ديد گفت : عاليه
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#47
Posted: 27 Dec 2015 20:12
قسمت چهل و شش
خيلي زود تشكها پهن شد ، من و سهراب دو طرف و محبوبه و شراره هم وسط خوابيدن ، همه چراغها بجز يكي از لامپهاي آشپزخانه رو خاموش كرديم ، نزديك يكساعت از همه چي صحبت ميكرديم و ميخنديديم ، كم كم مرض ريختنهاي محبوبه و شراره شروع شد و با نيشگون گرفتن هم درگيريشون داشت بالا ميگرفت ، محبوبه كه كم آورده بود رو به من گفت : من اينجا نميخوابم بيا جات رو عوض كن ، من كه عادت به خوابيدن بين كسي رو نداشتم قبول نميكردم ، سهراب كه گوشه ديوار بود از موقعيت سوء استفاده كرد و تنگي جا رو بهانه و به زور جاش رو با شراره عوض كرد تا مثلا حايل بين اون دو تا بشه ، كم كم تحركات فروكش كرد و من و محبوبه رو به هم و سهراب و شراره هم رو به هم خوابيدن ، طولي نكشيد كه سهراب تغيير وضعيت داد و اول به پشت و بعد رو به ما خوابيد ، همه بيدار بوديم ولي حرفي نميزديم ، سهراب كم كم خودش رو به محبوبه چسبوند و با كمال وقاحت شروع به مالوندن اون كرد ، چهره محبوبه نشون ميداد كه حسابي تحريك شده ، يكي از دستاي سهراب روي سينه محبوبه قرار گرفت ، ديدن اين صحنه ها به قدري دماي بدنم رو بالا برده بود كه حتي ملافهام رو نتونستم تحمل كنم و كنار زدم ، محبوبه چشماشو باز كرده بود و منو ميديد و وقتي با بوس از راه دور من مواجه شد راحت خودش رو دراختيار سهراب گذاشت ، سرمو بالا گرفتم و شراره رو كه مثل من داشت نگاه ميكرد ديدم ، سهراب ، محبوبه رو برگردوند و بهش چسبيد ، بعد از اينكه حسابي لب همو خوردن سهراب خيلي سريع بالا تنه محبوبه رو لخت كرد و سينه هاش رو به دهان گرفت ، آه و اوه محبوبه بلند شد و من ديگه نتونستم خوابيده نظاره گرشون باشم ، يكم عقب رفتم و نشستم ، شراره هم بلند شد و اومد كنارم و حالا دونفري شاهد يك سكس زنده بوديم ، شراره بدون اينكه بهم نگاه كنه آروم گفت : اگه اذيت ميشي بگم ادامه ندن؟
من : نه
شراره : محبوبه كارش تمومه ها
من : ميدونم
اصلا دوست نداشتم تا تمام شدن سكس اون دوتا خودم هم درگير سكس بشم و خوشبختانه رفتار شراره هم همين رو نشون ميداد ، سهراب و محبوبه ديگه كاملا لخت شده بودن و بدون اينكه وجود من و شراره اثري تو سكسشون داشته باشه داشتن ادامه ميدادن ، محبوبه كير سهراب رو تو دهانش گذاشته و داشت حسابي براش ميخورد كه شراره بهم گفت : خوب بهش ياد داديا
من : از شما ياد گرفته
خنده جفتمون بلند شد و اين در حالي بود كه سهراب خودش رو وسط پاي محبوبه رسوند و شروع به ليسيدن كوسش كرد ، محبوبه چنان غرق لذت بود كه من باور نميكردم ، سهراب يكم بعد سرش رو بالا گرفت و رو به محبوبه گفت : حاضري ؟
محبوبه : فقط آرومتر
اين مكالمه نشون داد لحظه كون دادن محبوبه نزديك شده ، سهراب محبوبه رو به شكم روي تشك خوابوند و يكدونه متكا زيرش گذاشت تا كون خوشگل و سفيدش بالا بياد ، عمليات آماده سازي سوراخ براي پذيرش كير شروع شد ، ليس زدن ، انگشت كردن و در نهايت چرب كردن سوراخ با ژلي كه از قبل آماده كرده بود ، سهراب كير خودش رو هم حسابي ژل زد و رفت پشت محبوبه ، كيري كه قبلا كون منو باز كرده بود حالا داشت با سوراخ محبوبه تنظيم ميشد ، محبوبه به سمت ما نگاه نميكرد ، سهراب بعد از قربون صدقه رفتن كون محبوبه سر كيرش رو روي سوراخ اون گذاشت و يكم فشار داد ، از تكوني كه محبوبه همراه با آخ به خودش داد مشخص شد كير وارد كونش شده ، شراره بلند شد و رفت كنار محبوبه و شروع به ماساژ كونش كرد و گفت : شل كن
هنوز بيشتر كيرش بيرون بود كه شراره دو طرف كون محبوبه رو با دستاش باز كرد و با اشاره سر سهراب رو ترغيب به فرو كردن كرد ، گاز گرفتن تشك هم مانع جيغ بلند محبوبه نشد ، تقريبا بيشتر كير سهراب تو كون محبوبه رفت و بعدش ناله هاي محبوبه و ناز كشيدن هاي شراره و سهراب بود كه شنيده ميشد ، من داشتم به صورت زنده گاييده شدن خواهرمو ميديدم ، طولي نكشيد كه تلمبه زدن سهراب تو اون كون خوشگل همراه با ناله هاي محبوبه شروع و شدت گرفت ، با هر ضربه اي كه سهراب تو كون اون ميزد موجي زيبا تو بدن محبوبه ايجاد ميشد ،اثري از لذت تو ناله هاي محبوبه شنيده نميشد ولي برعكس سهراب تو اوجش بود ، تلمبه زدنها تندتر و تندتر شد و كم كم ناله هاي محبوبه داشت به گريه تبديل ميشد كه سهراب كيرش رو بيرون كشيد و با نعره بلندي فوران آبش رو روي بدن لخت و كون گاييده شده محبوبه سرازير كرد .
صبح وقتي بيدار شدم اثري از هيچكدومشون نبود ، رفتم و صورتمو شستم و از ساختمان بيرون زدم ، سهراب داشت ورزش ميكرد و با ديدنم انگار نه اينكه ديشب كون خواهرم گذاشته با لبخند گفت : سلام ، صبح قشنگيه ، مگه نه ؟
من كه با ديدنش تصاوير ديشب دوباره تو ذهنم مرور شد با طعنه گفتم : آره خيلي ، ولي نه براي تو
سهراب دست از فعاليت برداشت و بهم نزديكتر شد و گفت : چرا ؟
من در حالي كه از پله هاي تراس پايين ميرفتم كنارش رسيدم و به كيرش تلنگري زدم و گفتم : تو و اين آقا كوچولو شب بهتري رو سپري كردين
سهراب لبخندي زد و به ورزشش ادامه داد ، دوروبر رو نگاهي كردم و گفتم : بچه ها كجان ؟
سهراب : رفتن ته باغ
من با خنده گفتم : اي ، گير پرويز نيوفتن ؟
سهراب هم خنديد و با لحن كشداري گفت : معلومه بدت نمياد باهاش آشنا بشيا ؟
من : مگه بده آدم دوستاي جديد داشته باشه
سهراب اومد نزديك و دستش رو روي شونه ام گذاشت و گفت : جدي زنگش بزنم بياد ؟
من : خوب بزن ، باغ خودشه
سهراب : نه اينكه چون باغ خودشه ، اون كه بنده خدا خودش گفت نباشه تو و محبوبه راحتترين
من : از نظر من كه مشكلي نيست
و بعد تو چشماي سهراب نگاهي كردم و با طعنه ادامه دادم : محبوبه هم كه ديگه ترسي نداره
سهراب صورتش رو بهم نزديك كرد و گفت : يك سوال ميكنم دوست دارم مرد مردانه رك جواب بدي
من : بپرس
سهراب : تو ناراحتي ؟
من : از چي ؟
سهراب : قضيه ديشب
من : قضيه ديشب ؟ مگه ديشب چه اتفاقي افتاد ؟
سهراب : مسخره بازي در نيار ديگه ، گفتم مردانه و رك جواب بده ، جدي باش
من : خوب منم جدي ميگم ، مگه چي شده ؟
سهراب يكم منمن كرد و ادامه داد : قضيه ديشب من و محبوبه
من : خوب ؟
سهراب : تو ناراحت شدي ؟
من : نه
سهراب : پس چرا اينطوري هستي ؟
من : چطوريم ؟
سهراب : مثل آدمهاي دلخور
من : نه ، اينطوري نيست
سهراب : ما فكر ميكرديم تو مشكلي نداري
من : مگه الآن دارم ؟
سهراب : رفتارت كه اينو نشون ميده
من لبخندي زدم و رفتم روي پله هاي تراس نشستم ، سهراب هم اومد و كنارم نشست و دستش رو روي زانوم كشيد و بدون اينكه بهم نگاه كنه آروم گفت : من فكر ميكردم تازه از رابطه من با محبوبه خوشت بياد ، شراره هم ميگفت قبلش بهت گفته
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#48
Posted: 1 Jan 2016 11:04
قسمت چهل و هفت
دوباره تمام اون صحنه ها جلو چشمام اومد ، از زمان ساك زدن محبوبه تا زمان فرو رفتن كير تو كونش ، تلمبه زدنهاي محكم سهراب تو كون خوشگل محبوبه ،نوازش شراره براي آروم تر كردن درد ناشي از فرو رفتن كير وابراز احساسات محبوبه بخصوص وقتي ناله هاي بلندش داشت تبديل به گريه ميشد ، با فشار دستش روي زانوم به خودم اومد و گفتم : خوب راستش دلخور نيستم ، فقط نميتونم فكرم رو آزاد كنم
سهراب : از چي ؟
من : صحنه هاي ديشب
سهراب : تحريك شدي ؟
من : خيلي
سهراب : پس چرا كاري نكردي ؟
من : چيكار ؟
سهراب : خوب تو كه يكي كنارت داشتي ؟
من : شراره ؟
سهراب : آره
من : دوست داشتم همه هواسم به سكستون باشه
سهراب : چرا ؟
نميدونم چرا از صحبت كردنش هم لذت ميبردم ، دست خودم نبود و دوست داشتم همه احساسمو راحت بگم تا تخليه بشم ، به سهراب نيم نگاهي كردم و گفتم : ميدوني من از اينكه محبوبه داشت سكس ميكرد لذت ميبردم
سهراب : خوب ؟
من با هيجاني كه سراغم اومده بود ادامه دادم : اصلن دلم نميخواست صحنه اولين سكسش رو از دست بدم
سهراب آروم داشت رونامو ميماليد ، حس قشنگي بهم دست داده بود و ادامه دادم : اندام لختش زيرت خيلي ديدني شده بود
و دستمو به كيرش رسوندم و گفتم : وقتي اين داشت تو كونش ميرفت انگار من داشتم سكس ميكردم
سهراب لبخندي زد و دستمو از روي كيرش برداشت و همزمان كه از روي پله ها بلند ميشد گفت : پاشو بچه ها دارن ميان
من مسير نگاه سهراب را طي كردم و ديدم محبوبه با يكم لنگ زدن كنار شراره دارن نزديك ميشن كه سهراب ادامه داد : من ميفهمم چي ميگي
شراره سر ميز همه اش از باغ تعريف ميكرد كه محبوبه رو به سهراب گفت : دوستتون بايد آدم تميز و مرتبي باشه كه باغ رو اينقدر زيبا نگه داشته ، درسته ؟
سهراب : دقيقا همينه ، پرويز هميشه تو نظم و انضباط و تميزي حرف اول رو ميزد
محبوبه : اينجا زندگي ميكنه ؟
سهراب : بيشتر وقتشو اينجا ميگذرونه
محبوبه : يعني كارش همينه باغداري هستش ؟
سهراب : نه ، بنگاه ماشين داره ، ولي بيشتر شاگردش رو اونجا ميذاره
شراره رو به محبوبه گفت : نميدوني چه پسر خوبيه
و بعد رو به سهراب ادامه داد : ميگم بد نيست ناهار بهش بگيم بياد پيشمون
و در ادامه رو به من و محبوبه گفت : نظرتون چيه ؟
من : خيلي هم خوبه
محبوبه هم در تاييد جواب من گفت : منم موافقم
سهراب همونجا به پرويز زنگ زد و براي ناهار ازش دعوت كرد ، بعد از صبحانه محبوبه رو به شراره گفت : ناهار چي ميخواي درست كنيم ؟
شراره بلند خنديد و گفت : هيچي
محبوبه : هيچي ؟ پس چي بخوريم ؟
شراره چشمكي زد و با شيطنت گفت : براي خوردن چيز زياده تو نگران نباش
محبوبه ادايي درآورد و گفت : لوس
سهراب رو به محبوبه گفت : نزديكي اينجا يك جايي هستش غذاش بي نظيره ، هميشه از اونجا ميگيريم
كه شراره بدنبالش گفت : آره ، من و محبوبه ميريم امروز براي غذا
بعد از صبحانه چند دستي واليبال و بعدشم شطرنج و اين چيزا بازي كرديم كه ساعت حدود 12 شد ، محبوبه و شراره با شلوارك و تاپهاي گشادي كه تنش بود حسابي لذت ميبردن ، محبوبه كم كم درد ناشي از كون دادنش رو فراموش كرده و دوباره به سروكول سهراب ميپريد ، سهراب هم كه از خدا خواسته بمال بمال رو از دست نميداد و مرتب كوس و كون و سر و سينه هاي محبوبه رو ماساژ ميداد ، چند باري هم من سراغ شراره رفتم و جبران زحمات سهراب رو كردم ، بالاخره مهمان ما اومد ، كه البته بهتره بگيم صاحب خونه ، چهارشانه و خوش هيكل و قد بلند ، زيبا رو و خوش برخورد و خوش تيپ ، پرويز اول با سهراب دست داد و بعد من رفتم طرفش ، دستهاي بزرگ و قويش نشون ميداد از اون ورزشكاراي حرفه اي هستش ، نگاه نافذي داشت كه همون اول منو جذب كرد ، محبوبه و شراره كه ته باغ رفته بودن داشتن به طرف ما ميومدن ، سهراب بعد از معرفي من محبوبه رو به پرويز نشون داد و گفت : اون خانم خوشگله رو هم كي ميبيني داره با شراره مياد خواهر مسعود جانمون هستش
پرويز به من لبخندي زد و گفت : خواهر و برادر مثل هم هستن
از همون اول ميشد فهميد پرويز به چشم خريدار به من و محبوبه نگاه ميكنه ، شراره اول پريد تو بغل پرويز و باهاش روبوسي كرد و بعد محبوبه رو كشوند طرف پرويز و گفت : اينم آسي كه بهت گفتيم رو ميكنيم
پرويز به محض دست دادن با محبوبه به رسم اون ور آبيها پشت دست محبوبه رو بوسيد و گفت : خوشبختم از آشناييتون
محبوبه هم با لبخند جوابش رو داد و گفت : مرسي ، منم همينطور آقا پرويز
به راحتي ميشد فهميد نگاههاي پرويز تو اندام و چهره محبوبه در حال كنكاش هستش ، بعد از كمي نشستن و ميوه خوردن شراره گفت : ما بريم بيرون براي ناهار
پرويز : اي ، چرا نگفتين من بگيرم
شراره در حالي كه دست محبوبه رو ميكشيد گفت : شما مهمونينا
و بعد به محبوبه گفت : پاشو حاضر شو ، دير ميشه
شراره و محبوبه با ماشين سهرابشون رفتن ، سهراب رو به پرويز گفت : نميخواي لباساتو عوض كني ؟
پرويز : نه راحتم
سهراب در حالي كه سعي ميكرد بلندش كنه گفت : پاشو بابا ، ميخوام به اين پسر نشون بدم بدن ورزيده يعني چي
و بعد رو به من گفت : مسعود تا حالا بدني به زيبايي بدن پرويز نديدم
من : جدي ؟
سهراب : بخدا
من رو به پرويز گفتم : خيلي ورزش ميكنين ؟
پرويز : خوب مدت زياديه
سهراب دوباره به پرويز گفت : بلند شو ديگه
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#49
Posted: 1 Jan 2016 19:02
قسمت چهل و هشت
بعد از يكم تعارف بالاخره بلند شد و شروع كرد به لخت شدن ، واي چي ميديدم ، انگار بدنش رو تراشيدن ، خيلي زيبا بود ، اينطور كه خود پرويز ميگفت حداقل 12 ساله بدن سازي كار ميكنه ، پرويز انواع فيگورهاي مختلف رو گرفت ، من رفتم طرفش و بازوش رو فشاري دادم و گفتم : دارو هم مصرف ميكنين ؟
پرويز لبخندي زد و گفت : اصلن ، فكرش رو هم نكردم
و بعد در حالي كه ميخواست لباسش رو بپوشه ادامه داد : اونايي كه دارو مصرف ميكنن علاوه بر مشكلات رو حي رواني دچار مشكلات هرموني هم ميشوند
من : هرموني ؟ يعني چي ميشه ؟
سهراب كه كنارم بود دستشو دور كمرم انداخت و با شيطنت گفت : يعني ممكنه حست مثل خانما بشه
من : حس ؟ چه حسي ؟
سهراب كه مشخص بود قصدش خودموني كردن بيشتر روابط من و پرويزه از پشت بغلم زد و دستشو روي سينه هام گذاشت و خودش رو بهم چسبوند و با لحني خاص گفت : همين حس ديگه
پرويز كه زيرپوشش رو به دستش گرفته بود با لبخند نگامون ميكرد ، من با خنده و به واسطه كمك به تلاش سهراب براي ايجاد جوي دوستانه تر جواب سهراب را اينطور دادم : مگه براي تو فرقي ميكنه طرف خانم باشه يا آقا
سهراب همونطور كه چسبيده بودمه با چند تا اوف اوف بلند گفت : اينو راست ميگي مسعود جون ، مخصوصا اگه آقاش تو باشي
نگاه هاي پرويز از روي من برداشته نميشد ، سهراب رو به پرويز گفت : فكر كردي خودت بدنت قشنگه
و بعد منو ول كرد و اومد جلو و ادامه داد : مسعود جون هم بدنش خيلي قشنگه
پرويز با همون لبخند گفت : واقعا ؟
سهراب : بله
و بعد دوباره با مسخره بازي خودش رو بهم چسبوند و گفت : من كه عاشق بدنشم
من بدون اعتراضي خودم رو در اختيار سهراب گذاشته بودم وبا لبخند پرويز رونگاه ميكردم ، پرويز با صدايي آروم رو به من گفت :افتخار چند تا فيگور رو بهمون ميدي ؟
من با همون لبخند گفتم : دروغ ميگه بخدا ، من اصلن بدنسازي حرفه اي كار نكردم كه
پرويز : خوب اشكالي نداره ، من بدنت رو ببينم ميتونم بهت بگم چه حركاتي مناسبتره برات
سهراب رو به پرويز گفت : خيلي نامردي پسر
پرويز : چرا ؟
سهراب با مسخره بازي ادامه داد : اينهمه منو لخت ديدي يكبار ضعفامو نگفتي
پرويز بلند زد زير خنده و گفت : حسودي نكن ، تو هم لخت شو تا بگم
من رو به پرويز گفت : جدا لخت شم ؟
پرويز : هر طور دوست داري ، من بدنت رو ببينم ميتونم بهت بگم چيكار كني
در حالي كه داشتم لباسامو در مياوردم گفتم : خيلي خوبه پس ، مرسي
وقتي با شورت شدم نگاه هاي سنگينتر پرويز رو حس كردم ، سهراب همينكه منو با شورت ديد دوباره از پشت چسبيدمه و اينبار برآمدگي كيرش رو حس كردم ، پرويز مثل دكترا شروع كرد به معاينه تمام بدنم ، من از برخورد دستش با بدنم خوشم ميامد ، تو حس كارهاي پرويز بودم كه صداي بلند خنده اش منو به خودم آورد ، مسير نگاه پرويز رو كه دنبال كردم ديدم سهراب با كير نيم خيز شده لخت لخت جلومون ايستاده و بعد با مسخره بازي رو به پرويز گفت : خوب نقطه قوت من كجاست ؟ هان ؟ يالا بگو
پرويز : خوب اون كه معلومه
كير سهراب كم كم داشت بزرگتر ميشد ، پرويز كنارم ايستاده بود ، دستشو آروم روي شونه ام گذاشت و با صدايي آرومتر گفت : ديونه شده اين پسره
من بدون اينكه عكس العمل خاصي نشون بدم با لبخند گفتم : ما عاشق همين ديونه بازيهاشيم
سهراب مثل آدمهايي كه مخشون تاب برداشته باشه لخت تو هال قدم تند ميزد و با خودش شعر ميخوند ، من به سمت پرويز كه يك سروگردن از من بزرگتر و هيكليتر بود شدم و دوباره روي بازوش دست كشيدم و گفتم : من خيلي از اينطور بدنا خوشم مياد
پرويز خيلي آروم و با لبخند گفت : قابلي نداره
چشامون به هم افتاد ، راحت ميشد شهوت رو توي نگاههاي پرويز ديد ، نميدونم چرا مجذوبش شده بودم ، مسير نگامو از چشاش به سمت سينه هاي ستبرش و بعد شكمو و در آخر كيرش ادامه دادم و براي اينكه به نوعي بازم باهاش حرف بزنم گفتم : پاهاتون هم خيلي قشنگه
پرويز دوباره با همون لحن گفت : اونم قابلي نداره
من : مرسي
پرويز : تو هم بدنت قشنگه
من : من كه ورزيده نيستم
پرويز : اون مهم نيست ، بعضيها مثل شما بدنشون خوش تركيب و خوشگله ، من خيلي از اينطور بدنا خوشم مياد
من با لبخند و خيلي آروم گفتم : قابلي نداره
با توصيفاتي كه سهراب از پرويز كرده بود كم كم بايد منتظر خيلي چيزا باشم ، سهراب هم نزديكمون اومد و با همون نگاه اول شرايط رو گرفت ،
خودش رو دوباره پشتم رسوند و بغلم كرد ، كيرش راست شده بود و اينو خوب حس ميكردم .
سرش آورد كنار سر من و رو به پرويز گفت :نظرت چيه ؟
پرويز كه ميشد تحركاتي رواز روي شورتش تو كيرش ديد با لحني پر احساس گفت : بي نظيره
سهراب دستشو برد روي كون و كپلم و دوباره ادامه داد : تازه لختش رو نديدي
پرويز فقط لبخند ميزد ، سهراب دستش رو دو طرف شورتم گذاشته و باهاش بازي ميكرد ، ميدونستم منتظر يك چراغ سبز از طرف من هستش ، خيلي داغ كرده بودم ، حركاتم دست خودم نبود ، وقتي يكم خودم رو تو بغل سهراب پيچ و تاب دادم اوكي ادامه كار رو گرفت ، آروم آروم شورتمو پايين كشيد و وقتي به نزديكيهاي زانو رسيد سهراب منو به سمت خودش برگردوند ، حالا كون سفيد و بزرگم به طرف پرويز بود ،همينكه سهراب لبش رو روي لبم گذاشت دستاي پرويز رو روي كونم حس كردم ، ماليدن كون و كپلم با دستاي پرويز منو بيش از بيش داغ كرد و وقتي اين به حد آخرش رسيد كه پرويز خودش رو بهم چسبوند ، درسته ، اونم شورتش رو درآورده و كير مشخصا بزرگ و كلفتش رو لاي كونم گذاشته و خودش رو بهم فشار ميداد ، بوسيده شدن گردن و شونه هام و بعد پشتو و در آخر كون و كپلم توسط پرويز به قدري پر احساس و هات بود كه بي اختيار صدامو درآورد ، پرويز با يك حركت تند منو از سهراب جدا كرد و محكم بغلم زد و روي كيرش بلندم كرد و در حالي كه گوشمو گاز ميگرفت با صدايي محكم و حشري گفت : خوشگله ، خيلي نازي
مرتب كون و كپلم رو چنگ ميزد و ميبوسيد ، سهراب عملا فقط تماشاگر اين قضيه بود ، پرويز منو به سمت يكي از مبلها برد ، اول خودش نشست و بعد منو روي خودش نشوند و كيرش رو لاي پام فرستاد ، تمام بدنمو چنگ ميزد ، سهراب به ساعت نگاهي كرد و آروم گفت : بچه ها وقت زيادي نداريما
پرويز كه معلوم بود داره از شهوت منفجر ميشه بهم گفت : ميتونم بخورمت خوشگله؟
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#50
Posted: 2 Jan 2016 18:53
قسمت چهل و نه
من هم دست كمي ازش نداشتم ، حس عجيب زنونگي اومده بود سراغم ، حسي كه ميدونستم فقط با كون دادنم ارضاء ميشه ، پرويز دوباره فشاري بهم داد و گفت : نگفتي خوشگله ؟
من با لبخند گفتم : قابلي نداره
دستاي پرويز لاي كونم قرار گرفت و دوباره گفت : ميتونم بكنمت خوشگله ؟
كونم روي كيرش تكون تكون دادم و گفتم : فقط آروم
از زمان اوكي نهايي من تا چرب شدن سوراخم زياد طول نكشيد ، پرويز حسابي با انگشتاش با سوراخم بازي كرد و از ژلي كه سهراب بهش داد خوب ماليد ، خيلي دوست داشتم كيرش رو بخورم ولي زمان زيادي نداشتيم ، پرويز منو برد تو اتاق خواب و به شكم روي تخت خوابوندمه ، يك متكا زير شكمم گذاشت و اومد روم ، تنها ميتونستم كاراش رو حس كنم و ديدي نداشتم ، با برخوردكيرش با كونم زمان گاييده شدن رو نزديك ديدم ، پرويز چند بار كيرش روروي شيار كونم بالا وپايين كرد ودرنهايت روي سوراخم نگه داشت و خودش رو روم خم كرد و آروم گفت : حاضري؟
تا رفتم جواب بدم ورود كيرش رو تو كونم با درد زياد حس كردم ، پرويز با يك فشار سر كيرش رو تو فرستاد و بي حركت موند ، تمام وجودم رو درد فرا گرفته بود ، كير پرويز خيلي گنده تر و بزرگتر از سهراب بود ، مالونده شدن كون و كپلم كمو بيش به كاسته شدن درد كمك كرد ، پرويز با فشار ديگه اي نفوذ كيرش رو تو كونم بيشتر كرد ، و بعد شروع به تلمبه زدن آهسته ، درد داشت امانم رو ميبريد ، هر چي ميگذشت احساس ميكردم داره بيشتر تو ميكنه و شدت تلمبه زدنش هم بيشتر ميشه ، نهايت درد رو وقتي پيدا كردم كه بدن پرويز با هر تلمبه زدني بهم ميچسبيد ، اون همه كير گنده اش رو تو كونم كرده و با تمام قدرتش تلمبه ميزد ، با وجود درد زياد ولي از سكس محكم و خشنش خوشم اومده بود ، پرويز طوري كيرش رو تو كونم ميكوبيد كه انگار ميخواد از اون طرف درش بياره ، تخت هم همراه من صداش دراومده بود ، در جواب ناله هاي دردناك من پرويز مرتب جملاتي از قبيل ( چه كوني داري خوشگله ، واي همه كيرمو تو خودش جا داده ، تا حالا كجا بودي خوش كون و كپل من ، و از اين جمله ها ) ، سرعت گاييده شدن و طاقت من به حد آخرش رسيده بود كه پرويز بلند گفت : داره مياد ، داره مياد ، كجا بريزم خوشگله ؟
من با وجود درد گفتم : هر جايي دوست داري
كه هنوز حرفم تموم نشده پرويز براي آخرين بار كيرش رو تو كونم كوبيد و نگه داشت و جاري شدن آب داغش رو تو كونم حس كردم .
بعد از اومدن شراره و محبوبه و خوردن ناهار استراحت كوتاهي كرديم ، تا شب همه وقتمون به صحبت و بازي ورق گذشت ، پرويز قصد رفتن داشت كه با اصرار همه موند و به پيشنهاد اون قرار شد صبح زودتر بلند شيم و باهاش بريم كوه ، ميگفت مناظر زيبايي داره كه تا حالا كمتر ديديم ، صبح ساعت 5 نشده بيدار باش رو از سوي پرويز داشتيم و باهاش راه افتاديم سمت كوه ، موردي كه داشت بيشتر جلب توجه ميكرد درست شدن رابطه صميمي و گرم محبوبه با پرويز بود ، اكثر اوقات با هم در حال گفتگو بودن و من هم هروقت ميخواستم بهشون نزديك بشم شراره و سهراب به نوعي سرمو گرم ميكردن ، با اينكه من خيلي ورزش ميكردم ولي كم آورده بودم و محبوبه هم بدتر از من ، سهراب و شراره خيلي آماده تر و سرحالتر از ما بودن و تقريبا پا به پاي پرويز ميرفتن ، اون بالا با مناظر فوق العاده اي روبرو شديم ، به جرات ميشد گفت غير ما كسي ديگه اي نيومده و تنها اكيپ كوهنورد ما بوديم ، تو برگشت هم باز پرويز و محبوبه بودن كه گرم صحبت و البته جلوتر ازما حركت كردن و منم بين اين زن و شوهر گيرافتاده بودم ، يكم كه به سمت پايين رفتيم شراره دوربينش رو به من داد و ازم خواست از اون عكس بگيرم و هم زمان به پرويز و محبوبه گفت كه اونا برن و ما هم بهشون ميرسيم ، من در حالي منتظر فيگور گرفتنش بودم به شوخي رو به شراره گفتم : حالا ما كه كاري نداريم ولي درست نيست دوستتو تنها بزاري
شراره بلند زد زير خنده و گفت : كي ؟ محبوبه رو ميگي ؟
من : خوب آره ديگه
شراره : ديونه اون كه تنها نيست
من با مسخره بازي گفتم : والا تنها ميرفت خطر كمتري براش داشت
سهراب و زنش جوري زدن زير خنده كه صداشون رو پرويز و محبوبه هم فهميدن و برامون دست تكون دادن ، سهراب همونطور كه رو به پايين ميرفت گفت : بيا بابا نترس من مواظبشونم
من بلند و با خنده گفتم : نه نه ، نخواستيم ، تو امتحان باديگارديت پس دادي
سهراب ازمون دور شد و من بعد از گرفتن چند عكس با شراره راه افتاديم پايين ، براي پايين رفتن پرويز مرتب يا دست محبوبه رو ميگرفت يا بغلش ميكرد ، من با خودم ولي بلند گفتم : به به ، اين پرويز خان چه هواي خواهرمونو داره ها
شراره : حسوديت ميشه ؟
من : نه چرا حسودي ، اتفاقا كي بهتر از پرويز خان
شراره يك لحظه ايستاد و آروم گفت : مسعود يك سوال كنم راستشو ميگي ؟
من هم ايستادم و گفتم : مگه دروغ هم گفتم تا حالا
شراره لبخندي زد و ادامه داد : نه نميخواستم توهين كنم ، از روي عادته
من : خوب بفرماييد
شراره : اگر پرويز بخواد با محبوبه دوست بشه تو مخالفي ؟
من : مگه الآن چيه
شراره : نه منظورم فراتر از اين وضعيته
من خيلي راحت گفتم : يعني سكس ؟
شراره : خوب آره ، اونم تو روابطشون هست
من : محبوبه چي ميگه ؟
شراره : اون مشكلي نداره
من با لبخند و در حالي كه آروم دوباره راه رفتن رو در پيش گرفتم گفتم : بنده خدا خبر نداره طرفش ...
و ادامه ندادم كه شراره گفت : طرفش چي ؟
نگاهي به چشماي شراره انداختم و گفتم : خوب فكر كنم كمو بيش ميدوني پرويز چطوريه
شراره : از چه نظر ؟
من : جسمي
شراره : منظورت تو سكسه ؟
من : آره
شراره خيلي راحت و ريلكس گفت : آره ميدونم
من يكم مكث كردم و گفتم : كامل ميدوني ؟
شراره : آره ميدونم
من : كامل كامل ؟
شراره كه حالا خودش رو بهم رسونده بود دستشو به كونم رسوند و فشاري داد و با وقاحت هر چه تمامتر گفت : آره كامل كامل ، اوني که ديروز اين تازه باهاش آشنا شده من قبلا ديدمش
من هم دستمو به كونش رسوندم و فشاري دادم و گفتم : اينجاتم باهاش آشنا شده ؟
شراره با لحني شهوتي و خاص گفت :آره ، چندين بار
من كه خيلي دوست داشتم راحت حرف بزنم و لذت ببرم كاملا سكسي بهش گفتم : يعني تو هم گاييده خوشگله ؟
شراره هم كه حالش از من بدتر شده بود خودش رو بهم ماليد گفت : اوف چقدرم
من : آقا سهرابتون هم مستحضره خانمش كوس و كونش رو به دوستش تقديم كرده
شراره با همون لحن جواب داد : آره عزيزم ، همونطوری که جلوي تو سهراب تو كون محبوبه كرده پرویزم جلوی سهراب منو کرده
بحثمون بيشتر داشت شبيه كل كل ميشد ، من دوباره گفتم : آفرين ، آفرين ، پس سركار خانم جلوي همسرشون كوس و كون رو حراج كردن ؟
شراره : آره عزيزم ، من كه مثل تو حسود نيستم
من : من ؟ حسود ؟
شراره كه حالا يكم ازم فاصله گرفته بود سرش رو به طرفم برگردوند و تير خلاص رو زد و جملات پاياني كل كل رو گفت : آره مسعود جون ، من و محبوبه اگر كوس و كون هم داديم گذاشتيم بقيه هم لذت ببرن ، ولي حضرتعالي كون به اون خوشگليت رو دادي گاييدن بدون اينكه بزاري بقيه هم تشويقت كنن
-------------------
ادامه دارد ................. نویسنده ........... گی من ۷۰۴۹
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم