ارسالها: 106
#31
Posted: 7 Apr 2016 12:20
۴ تا داستان برام ارسال شد و هیچکدوم اونجوری که میخواستم نبود.
خودم نوشتم این قسمتم
فصل ۲ قسمت ۷
نشسته بودیم تو پارک و منتظر بودم که پارمیدا بگه چیکار کنیم.10 دقیقه ای گذشت و اتفاق خاصی نیفتاد.
#داداشی؟
-هوم؟
#میگم نظرت چیه بریم پاساژ طبقه های بالاش؟تازه ساختن...چنتا مغازه بیشتر اونجا نیست...میتونم راحت سوژه پیدا کنیماااا
-آخر آبرومونو میبری تو
#بریم دیگههه.توروخدا داداشیییی
دوباره لوس بازیه پارمیدا کار خودش و کرد و من قانع شدم.دوتایی رفتیم پاساژ.چون تازه 5 6 ماه بود از ساختنش میگذشت از طبقه 5 به بالاش و هنوز زیاد مغازه نزده بودن.با آسانسور رفتیم طبقه پنجم.چنتا مغازه لباس فروش و 7 8 نفر که برای خرید اومده بودن بالا اونجا بودن.طبق نظر پارمیدا رفتیم طبقه ششم که از اینجام خلوت تر باشه.رفتیم و ته راهرو یه مغازه لباس مجلسی فروشی بود که یه فروشنده پسر بیشتر نداشت.
#داداشی من میرم برای انتخاب لباس.توام یه نظرایی بده طرف حال کنه آ
-باشه...
رفتیم داخل و بعد سلام و خسته نباشید پارمیدا یه لباس مجلسی مشکی انتخاب کرد که بلند بود و تا روی کفشش میومد.بندی بود و چاک سینه هاش قشنگ معلوم بود.رفت داخل اتق پرو تنش کرد.
#داداشی خوبه؟
رفتم دیدم.واقعا شاه کس شده بود.چون یکم تنگ بود کمرش کونش یه حالت سکسی از زیر لباس گرفته بود.سینه هاشم همینطور.
-آره خیلی ماه شدی...
#مطمئنی؟
-آره دیگه
#بگو اون آقاهه بیاد ببینه
-قربان میشه یه لحظه تشریف بیارید؟
اومد جلو پرو.با نگاه اول میخ کون آبجیم شد و چشم ازش بر نمیداشت.
#آقا به نظر شما خوبه این؟
/به نظره من کاملا مناسبه تنتونه.
#مطمئنین آقای...؟
/علی صدام کنین
#خب...مطمئنی خوبه علی آقا؟
/اگه برادرتون مشکل نداشته باشن که تو مهمونیا همچین چیزی بپوشید فوق العادس به نظرم
#غلط کرده مشکل داشته باشه...خیلیم خوبه...مگه نه دادااااشی؟
منو علی زدیم زیر خنده
-اینجوری که تو میگی مگه میتونم مشکل داشته باشم...یذره ام حالا بقیه از دیدنت لذت ببرن ... چی میشه مگه؟
#واللا...همینو بگو...
ما حرفامونو ادامه میدادیم و علی با تعجب نگاهمون میکرد
#ولی علی آقا فکر کنم یه مقدار این قسمت رو باسنم تنگه...نه امیر؟
-نمیدونم...حالتش که خیلی عالیه...حالا میخوای علی آقام یه چک کنه مطمئن شه
علی بدون مکث رفت جلو و به بهونه کشیدن پارچه روی کون آبجیم با دستش دوبار قشنگ کونشو لمس کرد
/واللا به نظره من که عادیه...ولی ماشاللا پایین تنه شما یه مقدار زیادی بزرگه!!!!
زدیم زیر خنده
-گفتم انقدر کار نکش از این
#دوست دارم خو...تازه 2 3 ماهی میشه دیگه کار نکشیدمممم
دوباره ما خندیدیمو علی با تعجب فقط نگامون میکرد
-الووو؟علی جان؟؟؟؟اینجایی؟
/بله بله...ببخشید حواسم جای دیگه بود
#جای دور بودهههه یااااا...
-یا همین نزدیکیااا؟
با دستم کونه آبجیمو نشون دادم و دوباره دوتایی خندیدیم.فکر میکردم پارمیدا به همین حرف زدنا و ببو بازیای فروشنده بس میکنه و میاد بریم...ولیدر کمال تعجب اومد جلوتر و یقه پیرنه علیو گرفت دستشو
#خب اگه اندر حواستو پرت کرده شاید بتونم یه کاری کنم واستا
/چی؟منظورتون چیه خانومه محترم؟
#پارمیدا صدام کن عزیزم...فقط کیلیدو بده داداشم درو ببنده کسی نیاد
علی همچنان بهت زده بود و بدون اینکه نگاهی از آبجیم برداره ریموتو از جیبش درآورد و داد به من.رفتم درو باز کردم و کرکره کهه برقی بود و زدم بیاد پایین و خودم اومدم تو دوباره.آبجیم و علی لباشون قفل شده بود رو لبای همدیگه و با حشر خیلی زیاد لبای همو میخوردن.تو یروز برای بار دوم سکس ناموسمو با یکی دیگه از فاصله خیلی کم داشتم نگاه میکردم...لذتش زیاد بود.یکم که لب گرفتن آبجیم لباسشو یکم داد بالا و رو زانوهاش نشست جلو علیو کمربندو دکمه شلوارشو باز کرد و کشیدش پایین.از رو شرت دو سه بار به کیرش زبون زد و یدفعه شرتشم کشیدپایین.کیر علی که قشنگ 19-20 سانتی میشد یهو پرید بیرون
#جووووون چه کلفتهههه
علی یه نگاهی با ترس به من کرد...هنوز باورش نمیشد...فکر میکرد میخوام بلایی سرش بیارم.برای اینکه ترسش بریزه رفتم بغله پارمیدا نشستم رو زانو هام.کیر علیو گرفتم دستم و چند باری تکونش دادم.بعد موهای آبجیمو یکم کشیدم و دهنش که باز شد کیرو کردم دهنش.همچنان دستم پشت سرش بود و با حرکات دسته من واسش ساک میزد.یه نگاه به علی کردم.حالا ترسش ریخته بود و حشری شده بود.خودش با دستش موهای پارمیدارو گرفت و شروع کرد تلنبه زدن تو دهنش.اینکارو میکرد و یه وقتایی به من نگاه میکرد و دوباره کارشو ادامه میداد.آبجیم بعضی وقتا از درازی کیر علی اوق میزد اما تا تهش جا میداد توی دهنش.لذت میبردم از دیدنه این صحنه ها.آبجیم که حشری شده بود دستشو انداخته بود دوره گردنه منو با فاصله 20 سانتی متری از من داشت واسش ساک میزد.
/آهههه دیگه بسه جنده خانوم.پاشو حالا
آبجیم پا شد و علی نشست روی صندلی پشت میز .دستشو انداخت دوره کمره آبجیمو کشوندش سمت خودش
#داداشیییییی بیا خودت واسم آمادش کن.
رفتم جلو لباس آبجیمو دادم بالا.علیم شرت آبجیمو کشید پایین .کیرشو گرفتم دستمو صاف نگهش داشتم تا آبجیم آروم آروم نشست رو کیرش.کیره یه غریبرو دوباره کرده بودم تو کسه ناموسم و جای عصبی شدن لذت میبردم از اینکارم
#آههه چقدرر کلفتهههههههه آهههههههه
/جووون بشین تا تهش باید بره توشا.میخوام داداشه کسکشت ببینه
#آهههه آرهههه باشه باشه میکنم توش تا تهشو
/برو زیر لباش آبجیت.میخوام از نزدیک ببینی همه چیو
چون لباسش بلند بود وقتی نشسته بود رو پای علی کسش معلوم نبود اصلا.چون دلم میخواست ببینم همه چیو سریع گوش دادمو نشستم روی زمینو رفتم زیر لباس مجلسیه آبجیم.حالا با کمترین فاصله ممکن رفت و آمد یه کیر توی کس آبجیمو نگاه میکردم.یکم دیگه مونده بود که موفق شد اونم جا کنش.حالا شروع کرده بود بالا پایین رفتن و تلنبه زدن .با هر بار برخوردش با رونای علی تخمای علی حرکت میکردن و این واسه منی که تازگیا حسه اوبی بودن پیدا کرده بودم کاملا حشری کننده بود.چند بار دلم خواست اونارو بکنم دهنم ولی خجالت کشیدم.بعده 2 3 دقیقه تلنبه زدن کیر علی کامل از کسش در اومد
/کونی تنظیمش کن دوباره بکنم تو
#آهههههه آرههه بدو داداششششش
تنظیمش کردم و پارمیدام با سرعت نشست روش.اینبار دستمو از کیرش جدا نکردمو همون موقع رسوندمش به خایه هاش.به چیزی که میخواستم رسیدم.با خایه هاش بازی میکردمو از دادن آبجیم لذت میبردم که یدفعه علی لباس آبجیمو داد یکم بالا و با دیدن دست من توی اون حالت تعجب کرد.اما ادامه داد تلنبه زدنشو.چون پارمیدا از لذت چشماشو بسته بود متوجه این صحنه نشد.علیم آروم دست راستشو از زیر لباس رسوند به سره منو کشوندش سمت خایه هاش.دوتا خایه بزرگ جلوم بود و از اونطرف کسه بازه آبجیمو میدیم که یه کیر میرفت توشوبیرون میومد.دهنمو باز کردم و یجوری که با آبجیم برورد نکنه خایه هاشو کردم توی دهنم.حالا زیره لباس آبجیم داشتم خایه های بکنش و میمکدیم.نهایت لذت بود.علی لباسو نداده بود پایین و هر از گاهی منو نگاه میکرد و حال میکرد از کارم.تو همین میک زدن بودم که آبجیم چنتا جیغ زد و یدفعه ای ارضا شد و آبش روی کیر علی ریخت.علاوه بر اون،با گرم شدن صورتم متوجه شدم چند قطرشم ریخت روی صورت من که خیلی حشریم کرد این لحظه.چند دقیقه ای تلنبه نزد که حال آبجیم سره جاش بیاد و به جاش بعده اون چند دقیقه،با دستاش کونه آبجیمو یکم بلند کرد و شروع کرد تو همون حالت با سرعت تلنبه زدن.وارد بود به کارش.5 دقیقه دیگم همینطوری تلنبه زد که یدفعه دیدم موهای منو محکم کشید بالا و آجیمو از جاش بند کرد و کیرش محکم کرد توی دهنه من.نصف کیرش بیشتر داخل نشد که با پرش های ممتدش متوجه شدم آبش اومده.چشامو از درده کشیده شدن موهام بسته بودمو آبش که تمو شد چشامو باز کردم.دیدم آبجیم هم با تعجب هم با لذت داره نگام میکنه.خجالت میکشیدم.نمیخواستم دیگه متوجه این بشه.فکر میکردم الان کلی تحقیرم کنه اما بغلم زانو زد ویدفعه زبونشو دوره لبم کشید و هرچی آب مونده بود و پاک کرد.بعدشم کیره علیو کرد توی دهنشو چند بار مک زد تا کامل خوابید
/آهههههه عالی بود کونیا...واقعا حال دادید...دمتون گرم
#جووون قربون کیر کلفتت شم...بازم میام پیشتاااا
/معلومه که باید بیای...پاشید جمع کنید الان یهو مشتری میاد واسم
آبجیم اول لباس مجلسیو در آورد و رفت داخل که لباساشو بپوشه.منم دیدم علی پاشده جاش نشستمو یکم چشامو بستم تا استراحت کنم.هم اینکه نتونسته بودم ارضا شم ...هم این اتفاقای امروز خیلی خستم کرده بود.با صدای پارمیدا چشامو باز کردم.علی یه پلاستیک داد بهمون.همون لباس مجلسی بود
/اینم هدیه من بهتون به شرطی که بازم بیاید پیشم
#واییی مرسیییییی
دوباره پارمیدا یه لب از اون گرفت.خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون.خواستیم بریم پایین که دیدیم آسانسور خراب بود.وارد راهرو اضطراری شدیم.چون طبقه ششم بودیم کسی از اونجا رد نمیشد.چنتا پله اومدیم پایین
#که از خوردن آبش لذت بردیییی؟
-خیلی کارم بد بود؟
آبجیم اومد جلوتر.دکمه شلوارمو باز کرد.کیرمو از زیرش بیرون آورد.
#نه خیلیم کارت قشنگ بود داداشه کونیه من...باید یبارم دوتایی بدیم به یه نفر...همینطوری با عرفان جونتم شیطونی میکنی؟داداشه بیغیرته منی
با گفتن این جمله آخرش همه آبکیرم با چنتا پرش ریخت روی دیوار راه پله.خیلی لذت داشت اینکارش برام...سریع دکمه شلوارمو بستم و کیرمو جاسازی کردمش و بدون حرف دیگه ای اومدیم از پله ها پایین...
(ادامه دارد...)
((فسمت بعدی شنبه))
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#32
Posted: 9 Apr 2016 16:19
اینم فصل ۲ قسمت ۸
نگاهه خیره بقیه به کونه آبجیم که از زیره ساپورت خود نمایی میکرد و با عشوه راه رفتنش همه چیشو سکسی کرده بود از چشام پنهون نمیموند.رسیدیم خونه به هرحال.مامان شام آماده کرده بود.نشستیم سره میزو پارمیدا شروع کرد تعریف کردن داستان و مامان با هیجان گوش میداد.بعد از یکم مکالمه بینمونو تموم شدن شام ، رفتیم به اتاقامون برای خواب.داشت چشام گرم میشد که برام یه اس اومد.عرفان بود
"سلام مادر جنده...فکر نکنید از دستم در ررفتیداااا من دوباره میکنم مامانتو خودتم میکنمممم جووون"
چندمین باری بود که تو این مدت اس میداد...من دوباره جوابشو ندادم...فکرم مشغول شد...عرفان خیلی پر رو شده بود...دیگه نمیتونستم تحمل کنم.یه اس زدم به مامان
-"مامان بیداری؟"
جوابی نداد ولی بعده چند دقیقه دره اتاقم باز شد.مامانم با یه لباس خواب حریر سفید که زیرش شرت سوتین سفید داشت اومد تو
+چی شده پسرم؟
-چه خوشگل شدی مامان
+واسه این فکر نکنم خواستی ببینی بیدارم یا نه آ
اومد کنارم نشست رو تخت
+چی شده؟
-هیچی مامان...چند وقته عرفان هی اس میده...قبلا از این حرفاش ناراحت نمیشدم اما از اون سری که اونطوری بم بی محلی کرد و رفت اعصابم ازش داغونه...
+خب چرا زود تر نگفتی ؟
-آخه گفتی با سعیده خانوم حرف میزنی...منتظر بودم ببینم خودت چیکار میکنی...
+وایسا الان میام
رفت اتاق.بعده چند دقیقه اومد.تو 4چوبه در وایساده بود و داشت با گوشیش اس میداد.سند کرد و چند دقیقه دیگه وایساد.یه جواب براش اومد و پشتش سریع زنگ زد
+الو؟سلام سعیده جونم...چطوری عزیزم؟
+اونام خوبان سلام میرسونن
دره اتاقمو آروم بست و اومد نشست پیشم گوشیشو گذاشت رو آیفون
/چیکارا میکنید؟خوش میگذرونید بی ما؟
+خوش گذروندن چیه...درگیره کارو ایناییم همش...عرفان خوابه سعیده؟؟
/آره عزیزم...چیزی شده مهشید جون؟
+چیزی که نه...ولی شنیدم اون سری که اومده بودید اینجا زیره میزه ناهار شیطونی کردییییی
چند لحظه جوابی نداد...منم با تعجب از حرف مامان منتظر بودم ببینم چی جواب میده
/حالا نیست تو بهت بد گذشته امروووووووز...ولی ببخشید خب مهشید خانوم
این حرفارو با خنده میزدن اما لحنش کنایه دار بود.امروز؟مگه چی شده امروز؟عرفان که به مامانش نگفته بود کجا میره...چی شده یعنی؟
+امرووووز؟مگه چخبر بوده امروز؟
/عرفان پسرمه آ...من بلدم چجوری کنترلش کنم...امروز که گفت میره پیش یکی از دوستاش من چند ساعت پیش با مامان اون دوستش صحبت کرده بودمو میدونستم امروز دارن میرن مسافرت و نیستن که بخواد بره اونجا...تعجب کردم از دروغ گفتنش...واسه همین دنبالش یواشکی راه افتادم...وقتی دیدم اومد خونه شما حدس زدم یه کاسه ای زیر نیم کاسس...اون از اون چند سری زیر میز اینم از این سری...به نظرت اگه امیر بفهمه چیکارت میکنه؟پس فکر نکنم بخوای به کسی چیزی بگی از این اتفاقا
لحنش طعنه دار بود...ولی خوبه که نمیدونست من از این جریانا خبر دارم...
+خب خب...جالب شد...فردا صبح تنهام...میتونی بیای اینجا یه سر؟
/ساعت چند؟
+نمیدونم هر وقت میتونی...ظهر باشه بهتره...امیرو میفرستم بیرون پارمیدام که تا شب کلاسه
/اوکی...میرسونم خودمو...
یه خنده ای کرد و قطع کرد تلفنو بعدش...
از این حواس پرتیه عرفان که لو داده بود داستانو لجم گرفته بود.از یه طرف کنجکاو بودم ببینم مامان میخواد چیکار کنه فردا.پس همین که قطع کرد
-وای چرا اینطوری شد...حالا چیکار کنیم؟
+چیو چیکار کنیم؟خوبه که!حالا خیلی کارمون راحت تره
-راحت تره؟یعنی چی مامان؟
+یعنی اینکه فردا تو قرار نیست جایی بری...احتمالا فرداتم یه سن بالایه تپل مپل زیرته و کلی عشق میکنی با بدنش!
نمیفهمیدم چی میگه...سر در گم بودم
+ای بابا...دوبار امروز ازش کار کشیدی هنوز اینطوری جون داره وایسه؟
کیرم با یه جمله از سعیده سیخ شده بود...چرا اینطوری بی جنبه شده بودم...شایدم این گستاخی مامان اینکارو میکرد با کیرم!
-نه...ولی جدی...بیخیال این حالا...میخوای چیکار کنی فردا؟
+میخوام یکم صحبت کنم و اول کاملا غیرته تورو از بین ببرم.بگم جلو تو مامانتو کردههههه
صورتشو نزدیک کرد به صورتم...حشری شده بودم باز
با یه صدای آروم که نفساش میخورد به صورتم
+بعدشم بگم باید جلوی من بهت حال بده تا یر به یر شیم همگی...وگرنه به عرفان میگم قضیه کاری که با تو کردرو
اینو گفت و دستشو کشید از رو شلوار روی کیرم.
+حالام جمع کن اینو...زودم بخواب...فردا بعده مدرست کلی کار قراره بکشی ازش
سمت دره اتاق رفت...قبل بیرون رفتن
+ولی فردا باید یه سری چیزای جدیدم بفهمی
چشمک زد و خارج شد
درگیر بودم...یعنی چی هنوز جدیده واسم؟سعی کردم حواسمو پرت کنم
خوشحال شده بودم...اینطوری حسابم با عرفان تصفیه میشد...عقدم خالی میشد...میدونستم اگه اون مامانمو گاییده منم مامانشو کردم...ولی بازم از من جلوتر بود...اون جلو من مامانمو کرده بود...حالا اینم باید بعدا اجرا میکردم...ولی فعلا همینم موفقیت خوبی بود واسم.
اون شب با هزارتا فکر خوابم برد و صبح رفتم مدرسه...همش فکرم درگیر بود که تو خونه چه اتفاقی قراره بیفته.قرار بود من بعده مدرسه یکم بچرخمو ساعت 3 برسم خونه .سعیده خانوم ساعت 2 میومد و مامان میخواست یه ساعت باهاش حرف بزنه.به هر سختی بود کلاسمو گذروندم و بعده مدرسه رفتم چند نخ سیگار گرفتم نشستم پارک تا ساعت 2:45 که رفتم سمت خونه...کیلید انداختمو وارد شدم...
از صحنه ای که دیدم،چشام میخکوب شد و دهنم وا موند...چرا اینطوری شد؟این که اصلا جزو برنامه نبود!!!!!
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ویرایش شده توسط: Amir5885
ارسالها: 106
#33
Posted: 10 Apr 2016 13:34
فصل ۲ قسمت ۹
رفتم تو خونه درو بستم.هنوز قفل صحنه ای که میدیدم بودم.مامانم و پارمیدا روی مبل نشسته بودن.مامانم یه چکمه مشکی با یه شلوارک لی و تاپ تنش بود.پارمیدام با شرت سوتین نشسته بود.دست مامانم یه طناب بود که ادامشو گرفتم .سعیده خانوم روی 4 زانو نشسته بود و زمین و نگاه میکرد.یه ساپورت پاش بود با سوتین طلایی.واقعا نمیدونستم چی دارم میبینم.مگه پارمیدا کلاس نداشت؟چرا اینطوری کردن چریان چیه؟
+امیر بشین واست توضیح بدیم.
همونطوری مات زده رفتم جلو مبل.کیفمو انداختم رو مبل و خواستم بشینم
+اونجا نگفتم...جلو پاهام رو زمین بشین
کاملا مطیع بودم و رفتم جلوش رو زمین نشستم.با فاصله از سعیده خانوم.هنوز سرشو بلند نکرده بود و زمینو نگاه میکرد
+آفرین پسر گلم...حالا اول کفش مامانو یه بوس کن
پاشو آورد جلوی صورتم.با دستم گرفتم و یه بوسه از روی کفشش گرفتم.نمیدونستم این چه حسیه...ولی دوسش داشتم
+خب...پارمیدا مامان جان تو توضیح میدی واسش؟
#ببین داداشی...اون سری که با سعیده رفتیم توی اتاق،یه سری حرفا زدیم...چیزی از رابطه اسلیو و میسترس میدونی؟
-نه آبجی...
#ببین...این حسی که تو داری ...بیغیرتیت...اینکه به پاهای مامان علاقه داری و از تحقیر شدنت لذت میبری...اینا یجورشه...یجور دیگشم همین سعیدس...نگاش کن ...بهم گفت این حساشو...اون روزم تو اتاق یکم جلو زانو زد و پاهامو بوسید و التماس کرد به کسی چیزی نگم...قرار بود برده خودم باشه.اما فرداش که رفتی کلاس زنگ زدم بیاد و با مامان حسابی از خجالتش در اومدیم...باید میفهمید ما اربابشیم...دیگه واسه خودمونه...بردمونه...صلاح نمیدونست مامان بگه بهت که یه موقعیت خوب پیش بیاد...دیشب از اتاقت که اومد بیرون اومد پیش منو گفت که این داستان واست پیش اومده...قرار شد اینطوری حسابی از خجالت پسره این هرزه خانوم در بیایم...تا بفهمه نباید با بی محلی داداش منو اذیت کنه...حالا بیا وسط ما اینجا بشین
رفت اونورتر...من هنوز تو شوک بودم...چرا چیزی نگفته بودن...هضمش سخت بود واسم.رفتم همونجایی که گفت نشستم
+خب جنده خانوم بیا شلوار پسرمو در بیار.بدو ببینم
سعیده اومد جلو...همه تصویرام ازش بهم ریخته بود.اصلا نمیخورد بهش که اینطوری باشه.رو زانووهاش نشست زل زد تو چشام
/باز کنمش خاله؟
+ببند دهنتو...ارباب امیر...فهمیدیییی؟؟؟
/بله خانوم...اجازه هست ارباب امیر؟
حرف زدنشم عوض شده بود...اصلا انگار یکی دیگه بود.اما اینطوری خوب میشد...من خیلی از عرفان جلوتر میفتادم...دیگه نمیتونست چیزی بگه...البته چیزیم میگفت من دیگه تخممم نبود.چون میدونستم وقتی نیست مامانش هیچ ارزشی نداره و تو خونه ما حکمش فقط حکمه یه سگه
با سر بهش جواب مثبت دادم.دستشو اورد و شروع کرد باز کردن دکمه و کمربندم
#نمیخوای چیزی بگی؟
-چی بگم؟
#ناراحتی ازمون؟
-نه...فقط تو شکم...همه چی عجیبه...خیلی
#عجیب بودن نداره که...تو دوست داری تحقیر شی اونم دوست داره...
-خب آره...ولی یجور...
با داغ شدن کیرم حرفم نصفه موند و یه آه بلند کشیدم.سعیده کیرمو کرده بود دهنش و با اون چشمای عسلیش زل زده بود تو چشام
+درست بخور کثافتتت اینجا هیچ ارزشی نداری واسه ما.اصلا دلم میخواست پسرتو بیارتم جلو پسرم بکنتم.الانم پسرم میخواد تورو جر بده.فهمیدی؟اینجا ما همه حرفی میزنیم.تو هیچی نیستی.هیچـــی
اینو گفت و پاهاشو دراز کرد گذاشت رو شونه سعیده و لم داد رو مبل.لبخند رضایت بخشی داشت.توقع داشتم الان سعیده ناراحت شه.اما بدون هیچ تغییری به کارش ادامه داد و کیره منو تا آخر ساک میزداز لذت زیاد چشامو بزور باز نگه میداشتم...اولین باری بود کیرم تو دهنه یه زن میرفت...فکر نمیکردم با این هیجان و شرایط کیرم سیخ شه.اما زودتر از چیزی که توقع داشتم خیلی بشتر از حد معمولشم بزرگ شده بود.دستمو رسوندم به موهاشو سرشو همراهی میکردم که کیرمو قشنگ تر بخوره.
#ماشاللا داداشی...انتقام بگیر حالا...این تنها کاری بود که از دستم بر میومد
+آره ولی دلیل نمیشه من دیگه به عرفان ندمااااا
با پارمیدا زدن زیر خنده.از خنده مامانم خندم گرفت.خیلی گستاخ شده بود.همین حشری ترم میکرد
-اون دیگه میل شماست مامان جونم...هرکار میخوای بکن
+به اجازه تو نیاز نبود بچه پر رووو عععع لذت ببر از شرایط بینم
دستشو برد سمت شونه سعیده و چکمه هاشو از پاهاش در آورد.پاهای مامانم با لاک قرمزی که زده بود فوق العاده شده بود.چند دقیقه دیگه ساک زد و کیرم آماده آماده شد
-مامان میشه کارمو بیشتر پیش ببرم؟
+آره پسرم...واسه خودته...از این به بعد سعیده اینجا فقط یه وسیلس.هرکاری دوست داری کن باهاش.
از جام پاشدم.شلوارو شرتم که تا زانو هام پایین بود و کلا در آوردم.هنوز پیرنم تنم بود.
-میشه خم شی این رو؟
#اه اه خاک تو سرت داداشی...این چه طرزه حرف زدنه...نیگا باید اینطوری بگی:جنده خانوم خم شوووو
3 تایی خندیدیم.سعیده خانومم که انگار خوشش اومده بود یه چشمی گفت و دولا شد همونجایی که من نشسته بودم.وسطه مامانم اینا.
#صبر کن صبر کن
آبجیم خودشو جابه جا کرد و نشست جای من.
#حالا خم شو
سعیده که قمبل کرد کونش و صورتش رو شرت آبجیم بود تقریبا.مامان دوباره پای راستشو آورد بالا گزاشت رو کمر سعیده.کشیدیش میل منو برای بوسیدنه دوباره پاهاش بیشتر کرده بود.از یه طرف کونه بزرگ و خوش استیل سعیده فضارو کلا سکسی کرده بود.با دستم ساپورت و شرتشو تا رونش کشیدم پایین.کس قلمبش از پشت معلوم بود.
-اوووف چقدر خوبهههه استیللللش
+هوی...از من بهتر نیستا...ولی حالا خوب چیزیه خلاصه...بدو کارتو کن باید بره تا 1 ساعت دیگه.
کیرمو گرفتم دستم.آبجیم شرتشو کشید پایین و سره سعیدرو هل داد سمت خودش
#بخوووورش ببینم
سعیده زبونشو در آورد و شروع کرد به خوردن کس آبجیم.کیرمو چند بار کشیدم رو کسش بعدش آروم آروم فرو کردم تو.اولین باری بود همچین کاری میکردم...واقعا نمیتونستم لذت خودمو کنترل کنم نفس های بلندی میکشیدم.بعده چند ثانیه و چند بار عقب جلو کردن کیرم کامل جا شد تو.صدای آه کشیدنه سعیده وقتی داشت کس آبجیمو میخورد خفه میشد.اما مطمئن بودم اگه دهنش بند نبود نمیتونست از لذت آهشو قطع کنه
+آفرین پسر خوشگلم...حالا ادامه بده ...میخوام کلا لذت ببریا
شروع کردم به تلنبه زدن.واقعا خیلی لذت داشت...کاملا با کون فرق داشت...خیس بود و ترشحاش لیزش کرده بود.دستمو دوره کونش گرفته بودم و تلمبه میزدم.پارمیدا چشاشو بسته بود و محکم کسشو به دهنه سعیده فشار میداد.مامانمم با هیجان ما 3 تارو نگاه میکرد و پاشو رو کمر سعیده تکون میداد.بعده 5 دقیقه تلنبه زدن مامانم حشری شده بود از صحنه ها.دستشو از رو شلوارک گزاشته بود رو کسش و میمالید و آه میکشید چند ثانیه یبار.دقیقا مثله پارمیدا.فضا کلا سکسی بود.
چند دقیقه دیگه گذشت و همون منوال ادامه داشت تا اینکه مامانم دست پارمیدا رو گرفت کشوند رو شلوارکش.اونم واسه مامانم میمالید.مامان پای راستشو از کمر سعیده برداشت و کشید سمت صورتم.فهمیدم قراره لذتم دو برابر شه.یه دستمو از دوره کمر سعیده برداشتم و باهاش پای مامانمو گرفتم و آروم آروم اول چنتا بوسه زدم بهش.تلنبه زدنمو ادامه میدادم و کمکم انگشتای مامانو شروع کردم لیس زدن که یه آه بلند کشید.پارمیدا دیگه کنترلش دست خودش نبودکلا لم داد و سره سعیدرو هول داد سمت کسش و محکم نگه داشت.چنتا جیغ کشید و بیحال شد.فهمیدم که ارضا شده.رفت کنار.حالا کارم راحت تر بود و دستم باز تر.دوباره تلنبه زدم
اینبار سعیده با صدای بلند آه میکشید.همچنان پای مامانمو میخوردم و مامان میمالید خودشو
کیرمو در آوردمو محکم دوباره کردم تو که از فشارش سعیده پرت شد جلوتر.گرفتمشو دوباره تلنبه زدم.از شروع کار 20 دقیقه ای گذشته بود.دیگه نمیتونستم خودمو کننترل کنم
-آهههه مامان کجا بریزم داره میاد
مامانم اومد جواب بده که یه مقدار دیر بود و نتونستم خودمو نگه دارم.همه آبم تو کسش خالی شد.بلند بلند نفس میکشیدم و ثابت مونده بودم...چند ثانیه که گذشت به خودم اومدم و کیرمو کشیدم بیرون و دراز کشیدم رو زمین
-وایی خدای من...چه روزه خوبیه...چقدر عالی بود همه چی.
+پاشو توله سگ.شرت و ساپورتتو همینطوری پات کن خودتو تمیز نمیکنی...میری خونه و حموم.شرتتو که شستی باید چند قطره از این آب پسرم که از کست میاد بیرون مونده باشه روش.عکس میگیری از واتس اپ میفرستی واسمون.باید عرفان ببینه و شک کنه بهت.فهمیدی؟؟؟؟؟؟
/بله خانوم
حرف دیگه ای نزد و سریع لباساشو پوشید.انگار همه کاراشو بلد بود.اومد جلو زانو زد پای مامانم بعدش پای پارمیدارو بوسید و یه اجزه گرفت و با خدافظی رفتم
نمیفهمیدم چرا اینطوری شده...یکم واسم غیر قابل درک بود...باید بیشتر میفهمیدم در موردش...
+خوب بووووود؟
#عالیییی کارشو بلده این...آخ چه حالی داد
-به من که خیلی خوش گذشت مامی...هنوز خیلی چیزا واسم غیر قابل فهمه...چیشد که اینطوری شد آخه
+پاشو..پاشو یه دوش بگیر لباس عوض کن همه چیو واست توضیح میدیم کامل کامل
یه چشمک زد و پاشدم.پارمیدا هنوز همونطوری بیحال رو مبل دراز کشیده بود.لباسامو برداشتم و رفتم حموم...
همه چی خیلی سریع اتفاق افتاده بود...سریع تر از اونیکه بخوام بفهمم درسته یا غلط...حموم فضای بازی برا فکر کردنم ایجاد میکرد...چرا این حسارو داشت؟
یعنی منم انقدر رقت انگیز بودم؟
ولی خوب بود...دیگه عرفان نمیتونه تحقیرم کنه...دیر یا زود این چیزارو میفهمه و دیگه ولش نمیکنم انقدر که مسخرش کنم...
اما من خاله سعیده رو دوست داشتم...همه زندگیم عالی بود...اما یه سری چیزا...باورای ریخته شدم همینطوری بیشتر میشد...نمیدونستم قراره آخرش چی بشه...
(ادامه دارد...)
امیدوارم لذت ببرید
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#34
Posted: 11 Apr 2016 21:13
فصل ۲ قسمت ۱۰
اون روز بعده حموم خیلی تو فکر بودم.چند بارم مامان و پارمیدا نگران شدن که با حرفام فهموندم واسه درس و ایناس...خستگیو بهونه کردم یعنی.زود تر از شبای قبلم خوابم برد.
چند روزی به حالت عادی گذشت...اتفاق خاصی نیفتاد.فقط مامان گفت که با عباس کات کرده و قرار شد اگه با کسی دوست شد بگه بهمون.پارمیدام یکی دو بار با آرمین رفته بودن بیرون .نمیدونستم دیگه کجا.تو این چند روز نیار به فکر کردن به خیلی چیزارو داشتم...عوض شدن همه چی...اما آخره هفته دوباره شهوتم برگشته بود و تقریبا به حالت قبل برگشته بودم.سره میزه ناهار بودیم
+امیر جان چه خبرا؟درسات میخونی مامان؟
-آره مامان میخونم...خبره خاصی که نیست
#میگم من حوصلم سر رفته...بگم دوباره سگمون بیاد اینجا؟
3 تایی خندیدیم
-نه حسش نی الان اصلا
+خو میخوای بگیم با بچش بیان دوباره شیطونی کنیم بخندیم؟
-نه اصلا حوصله خونه ندارم...میخوای یه زنگ بزن اگه میان بریم شب پارکی جایی
#آره مامان خوبه حال میده...حال و هوامون عوض میشه
بعده ناهار مامان زنگ زد به خاله سعیده و قرار شد شب شام برداریم و بریم پارک بخوریم.زودتر از چیزی که فکر میکردم زمان گذشت و ساعت 8 منتظر بودیم سعیده ببا ماشینش بیاد دنبالمون.
پارمیدا یه ساپورت مشکی با کفش صورتی با یه مانتو اسپورت جلو باز رنگ کفشاش پوشیده بود که وقتی مانتوش یکم میرفت بالا قمبل کونش کلا معلوم شد.خیلی سکسی بود.مامانمم یه سارافون سفید با سویشرت مشکی تنش کرد و مثله آبجیم ساپورت پوشید با کفش اسپورت سفید.خیلی کس شده بودن.بالاخره سعیده خانوم رسید
سوار شدیم.ما 3 تا عقب و عرفان و مامانشم جلو بودن.بعده اینکه رسیدیم پارک رفتیم یه گوشه زیر انداز انداختیم و نشستیم.
مامان و سعیده بحثای ماشینشونو ادامه میدادن و منو عرفان که حوصلمون سر رفته بود رفتیم یه قدمی بزنیم تو پارک.پارمیدام گفت زود بیاید بدمینتون بازی کنیم.راه افتادیم.چون 5 شنبه شب بود پارک شلوغ بود تقریبا.اما هنوز جاهای خلوتم پیدا میشد.
/چه کسایی شدن مامانت ایناهاااا
-اوهوم.چیه دوست داری؟خوش گذشته بهتاااا
/مگه میشه هوس نکنم...آدم از اون کسه مامانت سیر نمیشه که.لامصب دلت میخواد همش بکنیش
-خب حالااااا.باز موقعیت جور شه حال میکنی دیگه
هنوز نمیخواستم قضیه مامانشو بگم....زود بود...منو عرفان پاتوقمون همیشه اینجا بود.مثله کف دستمون این پارکو میشناختیم.یه تیکش بود کلا کسی نمیومد چون چراغی نداشت.طبقه معمول رفتیم رو چمنای اونجا دراز کشیدیم و خیره به آسمون شدیم.
/امیر میگم ناراحتی از من؟
-بابته؟
/زیاده روی کردم کلا...میدونم...
-نه خب من با این چیزا از اولشم مشکل نداشتم...ولی وقتی اینارو رو دوستیمون تاثیر میدی عصبی میشم
/معذرت میخوام...من هنوز دوستتم...چند مدته خواستم اینارو بگم بت اما مهلت نشد
-بیخیال اینا حالاااا
/وای چی میشد الان مامانتو داشتم میکردمشششش
-جوون باز هوایی شدی پس
/آخه لامصب نگا کن
دستمو گرفت گزاشت رو کیرش.سیخه سیخ شده بود.دوباره اون حسه اوبی بودن خودشو نشون داد...یکم واسش مالیدم از رو شلوار
/ججججونن دستات مثله دستا مامانت لطیفههه...وای چی میشه یروزم اون پارمیدارو بکنم...عاشقه استیله کونشم
-حالا اونم به موقش...پاشو بریم دیگه دیر میشه
/امیر میشه یه کوچولو کیرمو ساک بزنی؟
-اینجااااا؟ ول کن بابا...پاشو...پاشو بینم
/خواهش میکنم
-عمرا
اینو گفتم و پاشدم اومدم تو راه وایسادم.کاملا حشری شده بود.از همه صورتش معلوم بود این.دیگه حرفی نزدیم تا رسیدیم پیش مامان اینا.
#چه عججججب اومدین بالاخره...حوصله من سر رفت خببب داداشیییی
-قربون آجیم برم مننن...پاشو بدمینتون بازی کنیم
با خوشحالی پاشد بدمینتونارو در آورد و رفتیم یکم بازی کردیم.بعده غذام شام خوردیم و یکم دیگه نشستیم.دیگه وسایل و جمع کردیم و رفتیم گذاشتیم تو ماشین
#ماماااان؟
+جونم عسله من؟
#بیاید بریم یکم حالا قدم بزنیم تو پارک.
+بچه ساعت 12 شب شده همه رفتن...چه قدمی
#یکم دیگه...این پسرام که باهامونن ترس نداره دیگه
+بچه ها اذیت نمیشین؟
ما 3 تام موافقت کردیم و راه افتادیم.یکم قدم زدیم که پارمیدا دستمو گرفت تا یکم فاصله بیفته بینمون با بقیه
#داداشی؟
-جونم ؟
#من دلم میخواد یکم تو پارک با سگم بازی کنم
-اینجااا؟ نمیشه که آخه
#چرا میشه جاشو پیدا میکنم...فقط من الان به بهونه دستشویی با سعیده ازتون جدا میشیم...حواست باشه کس دیگه نیاد
-باشه...
رفتیم جلوتر که دقیقا همونجایی بودیم که پاتق منو عرفان بود.
#من دستشویی دارممم...خاله سعیده میای باهام؟
مامان که همون موقع فهمید داستانو با اشاره بهشون گفت که برن.عفانم که از خداش بود این تنهایی دیگه هیچی نگفت.یکم که از ما دور شدن عرفان سریع دسته مامانمو گرفت و دویید تو همون چمنا
+چیکار میکنی دیوونههههه
/بیا حالاااا
منم دوییدم تا بهشون رسیدم.سطحه اونجا از سطحه زمین پاین تر بود و چون درختای زیادی دورش بود اگه کسیم رد میشد متوجه نمیشد این پایین چه خبره.همینکه رسیدن اون وسط عرفن مامانمو بغل کرد و لباشونو چسبوندن رو هم.همینطوری لب میگرفتن و منم نگاه میکردم.عرفان دستاشو از پشت گزاشته بود رو کونه مامانمو از رو ساپورت محکم میمالید
یکم که لب گرفتن و عرفان چند بار سینه ها مامانمو مالید تا حشری شدش،سره مامانم به پاین فشار داد و مامانم که منظورشو گرفت سریع رو زانوهاش نشست و زیپه شلوار عرفانو کشید پایین.انگشتاشو از اون لا کرد تو و شرتشو به سختی در آوردو کیرشو از لای زیپ انداخت بیرون و سریع کرد دهنش
استرس داشتم که یوقت نبینه.اونام همینطور.عرفان با دستش موهای مامانمو که حالا شالش افتاده بود کرفته بود توی دستشو سرشو حرکت میداد.5 دقیقه کلا از اینکارا گذشته بود که عرفان یه تکون محکم داد و مامانم کیر عرفانو همونطوری نگه داشت که با آه کشیدنای عرفان فهمیدم ارضا شده.سریع مامانم پا شد خودشو مرتب کرد و اومد سمت من.یکم آبه عرفانو آورد بیرون روی لباشو جلو من باهاش بازی کرد که ناخودآگاه از شدت لذت لبای خودمو گاز گرفتمو با دستم کیرمو مالیدم از روی شلوار.مامانم همونطوری که بازی میکرد با آب عرفان اومد جلوتر و دستشو از روی شلوار ورزشیم گزاشت رو کیرم.یدفعه کیرمو محکم گرفت دستشو چند بار عقب جلو کرد که انقدر دستاش سفت و داغ بود با دوبار عقب جلو کردن آبم با شدت توی شلوارم پاشید.از لذت چنتا آه بلند کشیدم .خوشبختانه چون شلوار ورزشیم مشکی بود غریبه میدید معلوم نمیشد . با مامان اینام که مشکل نداشتم.عرفان خودشو جمع و جور کرده بود و 2 3 دقیقه بعد دیدم پارمیدا با یه قیافه کاملا خوشنود با پارمیدا داشتن میومدن سمتمون.رفتیم سمت ماشینو راه افتادیم سمت خونه...
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#35
Posted: 16 Apr 2016 14:52
فصل ۲ قسمت ۱۱
مثله قبل ، منو مامانو آبجیم عقب نشستیم و عرفان و مامانش جلو.پارمیدا وسط بود و من پشت سعیده خانوم،مامانمم سمت راست نشسته بود.آبجیم لبشو آورد بغله گوشم
#وای داداشی خیلی خوب بود...مثله سگ باهاش برخورد کردم تو گوشه پارک...خیلی حال دادش بهم
-قربونت آبجیه گلم...مامانتم خیلی خوش گذشت بهشاااا
پارمیدا سرشو یکم چرخوند سمت مامان
#ععععع آرههههه؟
-هییییس یواش دیوونه
مامانم یواشکی یه لبخندی زد.پارمیدا دست راستشو گذاشت رو رون پای مامانمو میمالیدش
#میگم چقدر خوشحالیاااا
این حرفارو خیلی آروم میگفتیم و چون صدای ضبط بلند بود جلوییا متوجه نمیشدن...البته فرقیم نداشت.عرفان که از خستگی خوابیده بود و سعیده ام که میدونست همه چیو.بعده نیم ساعت رسیدیم خونه.
+سعیده جون میای تو این لوازمو خالی کنم یکم از شامو بدم ببری؟
4 تامون متوجه شدیم که مامانم میخواد سعیده رو بکشه تو تا یکم اذیتش کنیم دوباره
/نه نه ممنون...هست همه چی عزیزم
#نههه خاله بیا بببر دیگه...ناراحت میشیم بخدا
از ما اصرار و از اون انکار که با اصرار عرفانم به مامانش دیگه محبور شد بیاد تو.
/عرفان مامان بشین الان میام من سریع
_باشه مامان...منتظرم
اومدیم 4 تایی تو
+زانو بزن سریع
/چشم
بدون مکث زانو زد جلوی 3 تامون.مامانم و پارمیدا کفشاشونو در آوردن و سعیده که خودش فهمید باید چیکار کنه خم شد و پای هرکدومو یدونه بوس کرد.من که با دیدنه این صحنه ها دوباره کیرم سیخ شده بود داشتم همینطوری نگاه میکردم که پارمیدا با دستش شلوارمو کشید پایین و کیرم مثله فنر پرید بیرون.مامانم موهای سعیدرو جوری محکم کشید که نزدیک بود جیغ بزنه.سرشو کشوند سمت کیرمو اونم کرد کیرمو توی دهنش.شروع کرد ساک زدن که مامانم رفت سمت آشپزخونه تا یکم از غذا و خوراکیا آماده کنه که ببره.موهای سعیده رو گرفته بودم و سرشو حرکت میدادم که ساک بزنه.بعده 2 3 دقیقه مامانم اومد و دیگه سعیده هم باید میرفت.منم چون تو پارک آبم اومده بود طول میکشید اینکار پس بیخیال شدم.خدافظی کردیم و رفت.3 تامون ولو شدیم رو مبل
-آخخخخخیش چقدر خسته شدم
+ اه اه پاشووو ببینمممم...شلوارتو عوض کن بعد بشین اینجا کثیف
-نههه میرم حموم حالا...الان خستگیم در ره...
+ در آرش امیر...بو گند میده...بندازش حموم بیا همینطوری بشین اینجا
منم که دیگه به اینکارا عادت کرده بودم شرت و شلوارمو در آوردم انداختم توی حمومو اومدم رو مبل بینه مامانم و پارمیدا ولو شدم دوباره
#خب مامان بگو بینم چیکار کردین من که سعیده رو بردم؟؟
+به تو چه فضول
#خب بگو دیگههههه منم میگم بعدش با سعیده چیکار کردیم
+پر رو شدیااا...کاری نکردیم بابا...مرتیکه حشری تا دید 3 تایی شدیم کشوند منو وسطه پارکا حشریم کرد...بعد نشستم زمین ساک زدم واسش دیگه
دوباره گستاخی و آزادی بیان...همیشه واسم لذت بخش بود!
#خب امیر چیکا کرد؟
+اونم که بیغیرت فقط نگاه میکرد دیگه
#پس چرا گفتی لباسشو عوض کنه؟
+آخه اینطوری شده بود
یدفعه پاشو که هنوز ساپورتشو در نیورده بود آورد رو زانوم دراز کرد و با کفه پاش کیرمو یه مالش داد.به خودم اومدم دیدم از حرفشون کیرم باز سیخ شده.2 تایی زدن زیر خنده.منم از حشر دوباره سرم داغ کرده بود
#خب پس....آبه دو نفرو آوردیاااا
+آره دیگه...ما اینیم...خب شما چیکار کردین؟
همینطوری بیخیال حرف میزدن و مامانم با پاش مالیدنو ادامه میداد.از حشر زیادی چشامو بسته بودم و فقط لذت میبردم
+امیر یه درصد اگه ارضا شی دیگه هیچوقت از اینکارا نمیکنیما
وای فکر اینجاشو نمیکردم...سخت بود کنترل کردن خودم تو اون لحظه.اما یه حسی داشتم که دلم میخواست همه حرفای مامانمو گوش کنم...انگار سرپیچی از حرفاش خودمو اذیت میکرد.همه تمرکزمو گزاشتم که آبم نیاد
#ماهم که...هیچی دیگه...رفتیم یگوشه تو چمنا خوابوندمش زمینو کفشمو در آوردم.کلی پاهامو خورد و مجبورش کردم به خودش و عرفان فحش بده.خیلی حال داد خلاصه.کلیم له له زد که داداشم بیاد کیرشو بکنه تو دهنش باز
دوباره تو نهایته لذت بودم...اما هنوز خودمو کنترل میکردم.بدونه شک اگه نمیخواستم اینکارو کنم تا الان آبم اومده بود
+تو فضاییاااا
-وای مامان نمیشه خواهش کنم بزاری ارضا شم؟
+هنوز نه...مگه اینکه هرکاری میگم بکنی
-چشم چشم...هرچی شما بگی...از همین الان قبول
گوشیشو برداشت یه اس ام اس زد.بعده چند ثانیه جوابش اومد.
+گوشیتو بر دار زنگ بزن به عرفان...پشت تل از من باید صحبت کنین...باید موقع حرف زدنش آبت بیاد...فهمیدی؟
اونقدر حشری بودم که بدون حرفی سریع گوشیمو برداشتم و شماره عرفانو گرفتم گزاشتم رو آیفون
/سلام مادر جندهههه...چیه چیکار داری؟
-خوبی؟خوب بود امشب؟حال کردی با مامانمااااا
نمیفهمیدم چی میگم...فقط دلم میخواست ارضا شم...مامانم یه پاشو دراز کرده بود و با حرف عرفان از حشر لبشو گاز گرفت
/اووووف قربونه اون دهنه هاته مامانت بشم...چه کسی شده بود امشب...اونقدر سکسی بود که نگامو نمیتونستم از کونش بردارم اصلا
مامانم یدفعه دستمو گرفت و از رو ساپورت کشید رو کسش.با پاش شروع کرد بازی کردن با کیرم...ته شهوت بود اون صحنه
-جووون....
/چیه حال کردی مادر جنده؟آبجیتم یروز میکنم...همتون کونیای خودم میشین
پارمیدارو یه نگاه کردم...یه لبخندی زد و لبشو گاز گرفت اونم.دستمو میکشیدم رو کسه مامانم از رو ساپورت.یدفعه روی مبل نشست.دستشو حلقه کرد دوره کیرم شروع کرد با سرعت حرکت دادن که نا خودآگاه یه آه کشیدم
/جووون...به اون مامانت بگو این دفعه کسشو میرکونم ببینمش...آبمم دوباره میریزم توش...پارمیدام باید بخورش واسم
اینو که گفت مامانم یه تکون دیگه داد به کیرمو یدفعه همه آبم برای بار دوم تو اون شب خالی شد رو پیرنمو دستای مامانم که چنتا آه بلند کشیدم همزمان باهاش
/خاک بر سرت...با حرفام جق زدی یعنی؟
-آهههه عالی بود یعنی امشب...
/گم شو دیگه خوابم میاد...ولی بزودی باید پارمیدارم جور کنی واسم ... فهمیدی؟
-اوهوم...
/شب خوش
اینو گفت و تلفن و قطع کرد...خیلی لذت برده بودم...مامانمو پارمیدا یهو زدن زیر خنده
+پاشو دخترم...پاشو سریع
اینو گفت و دست پارمیدارو گرفت و کشوند با خنده همراه خودش....دوتایی رفتن حموم...
منم سریع رفتم دستشویی پیرنمو در آوردم و خودمو تمیز کردم و اومدم لخت روی مبل دراز کشیدم
صدای آه کشیدنه مامانمو پارمیدا و گاه گاهی صدای خنده هاشون از توی حموم میومد...فکر کنم خیلی به جفتشون امشب فشار اومده بود دیگه...
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#36
Posted: 17 Apr 2016 22:02
فصل ۲ قسمت ۱۲
بعده چند دقیقه از خستگی همونطوری خوابم برد و چشامو که باز کردم همونطوری لخت رو مبل بودم.صبح شده بود.مامانو پارمیدا خواب بودن هنوز.پاشدم یه دوش گرفتمو لباسام که هنوز همونطوری کف حموم بودو شستم.اومدم بیرون و روزمون به روال عادی گذشت.دوباره چند روزی اتفاق خاصی نیفتاد.هر از گاهی مامانم ازم درمورد حسم به عرفان میپرسید و منم بخاطره حرفای اون شب عرفان و اس ام اسای معذرت خواهی که تو این مدت میزد بهم،تقریبا مثله قبل باهاش رفیق شده بودم و حسم برگشته بود.هفته بعد شد و 3 شنبه تعطیل رسمی بود.از دو سه روز قبلش مامان به خونه یکی از دوستاش مولودی دعوت شد واسه 3 شنبه.چون صمیمی بودن نمیتونست رد کنه و علی رقم بی میلیش قبول کرد . پارمیدام هنوز برنامه ای نریخته بود و من تصمیم داشتم اگه خواست بره جایی عرفان و بگم بیاد خونمون...از شما چه پنهون دوباره دلم هواشو کرده بود!اون حس اوبی بودنم روز به روز با دیدنه مامانمو پارمیدا و بی پرواییشون بیشتر میشد.ناراحتم نبودم از این چیزی که داشت اتفاق میفتاد...حالا خیلی بیشتر شده بود و تقریبا دلم میخواست مردا بهم چشم داشته باشن...گاه و بیگاه تو حموم همه موهای بدنمو با اینکه کم بودن ، میزدمشون.2 شنبه بود که از کلاس اومدم و سره میزه شام که بودیم،
+بچه ها من فردا از 11 میرم اونجا کمک...مراسم 4 تا 6ه.ایشاللا تا 7 و 8 خونم دیگه
#باشه مامان...منم قراره ساعت 10 برم خونه یکی از دوستام دوره همی
+این دفعه دوستاتن واقعن دیگه؟؟؟
پارمیدا یکم خندید
#آره دیگه باور کن...3 4 تاییم میخوایم جمع شیم یکم حال و هوامون عوض شه
+خیله خب...امیر تو برنامه ای نداری؟
-نه مامان...میخوام فقط بخوابم...خیلی دلم یه استراحت مشتی میخواد...
+باشه...مواظب باشید خلاصه
اون شب خوشحال بودم که خونمون خالیه تا بعد از ظهر...به عرفان اس دادم و هماهنگ کردم که اصلا به مامان اینا چیزی نگه...گفت حواسش هست و یکم دیگه اس دادیم و چون از مامانم و پارمیدا حرف زده بودیم،با یه کیر شق و منتظر واسه فردا خوابم برد.
ساعت 9 بود که از خواب پاشدم...مامان اینا تو گیر و دار حاضر شدن بودن و من هنوز از جام بیرون نیومده بودم که فکر کنن میخوام استراحت کنم.موقع خداحافظی مامانم از جام پا شدم و با پارمیدا از خونه زدن بیرون.منم سریع یه اس دادم به عرفان که راه بیفته...خودمم رفتم یه دوش گرفتم که تمیز باشم
اومدم بیرون...حسه زنایی رو داشتم که میخوان خودشونو واسه عشقشون آماده کنن!
لخت رفتم اتاق مامانم،خودمو یکم تو آینه نگاه کردم.ریشامم که تازه داشتن در میومدن 6 تیغ کرده بودم.نشستم پشت میز آرایشش.یه رژه قرمز خوشگل برداشتم و کشیدم رو لبام.از دیدنه این کارام کیرم سیخ شده بود.یه رژ گونه سفید برداشتم و زدم که صورتم خیلی سکسی سفید شده بود که رژه قرمز تضاد قشنگی توش درست کرده بود.یه سایه سرخابیم پاییینه چشام زدم و با ریمل و خط چشم ، صورتم خوشگل تر از قبل شد.حالا واقعا مثله دخترا شده بود.فقط موهام...یکم تو ذوق میزد.یادم بود که مامانم واسه عروسی دختر خالم کلاه گیس بلند گرفته بود ولی نمیدونستم کجا گزاشتش...خلاصه گشتم تا بالاخره پیداش کردم.کلاه گیس موی بلوند لخت که تقریبا تا چاک کونم میرسید.سخت بود ولی رو سرم تنظیمش کردم و با یه کیلیپس خوشگل پیوندش با موهامو محکم تر کردم.لاک قرمز مامانمم برداشتم و انگشتای دست و پامو لاک زدم.حالا موقع لباس پوشیدن بود...یه ست شرت سوتین اسفنجی حالت پلنگی از لباساش برداشتمو پوشیدم...خوشگل بود...همونو انتخاب کردم و یه دکولته مشکی از لباساش برداشتم که از پشت حالت بند بند داشت که کمرم خیلی سکسی از پشت معلوم میشد.شلوار لگ مشکیشم پام کردم که چون میچسبید به پام،رون و کونم خیلی خوشگل معلوم میشد.حالا آماده آماده بودم.رفتم جلو آینه.خودم از دیدنه خودم تعجب کردم!!!
اونقدر عوض شده بودم که واقعا حال میکردم با دیدنه خودم.همونجا بودم که صدای زنگ در اومد.عرفان بود.با ذوق درو باز کردم و رفتم عقب...سریع یادم اومد و دوییدم آشپزخونه صندلای پاشنه دار مامانمو که رنگش مشکی بود پام کردم.حالا کونم از قبلم بهتر معلوم میشد.صدای آسانسور اومد و متوجه شدم که عرفان رسیده بالا.رفتم پشت در که با باز کردن در سورپرایز شه.اومد تو همینکه منو دید دهنش از تعجب باز موند.خیلی صحنه خنده داری بود.عرفان همونطوری با تعجب نگام میکرد و شلوارش بیشتر و بیشتر باد میکرد!
با یه لبخند رفتم جلوتر ...
-چیه؟این همه به مامانم میرسی منو یادت رفتهههه؟
/ام...چیزه...نه...تو خیلی خوبی...وای امیر فوق العاده اییی
رفتم جلوتر دستمو کشیدم روی کیرش.دستاشو از پشت گزاشت روی کونمو همونجوری که نگام میکرد میمالیدش...آروم آروم سرمو نزدیک تر به گردنش کردم و با نفسام تحریک میکردمش.دستمو از بالای سینش تا کیرش کشیدم و همزمان باهاش خودم رو زانو هام خم شدم.نگام به بالا بود.حس میکنم با اون آرایشم اون لحظه خیلی سکسی به نظر میرسیدم.
مامانش برده خودم بود و من الان واسش با یه لباس زنونه حکمه یه پسره کونیو داشتم!حتی تصور این چیزام واسم لذت بخش بود.
آروم دکمه شلوارشو باز کردم و کشیدمش پایین.شرتشم همینطور...یکم با لبم با کیرش بازی کردم و آروم آروم قرارش دادم تو دهنم...هنوز همونجا تو حال بودیم و از شهوت تکون نخورده بودیم.حالا کیرش کامل توی دهنم بود.آروم آروم واسش ساک میزدم...صدای آه کشیدنش در اومده بود...بعده چند دقیقه موهای مصنوعی و جمع کرد تو دستشو یکم از موهای سره خودمم باهاش گرفت که یوقت کنده نشه .سرمو حرکت میداد و همزمان باهاش تو دهنم تلنبه میزد...
اینکه این کیرو خودم تو کسه مامانم کرده بودم و حالا توی دهنه خودمه...مامانم ساک زده و حالا خودم دارم ساک میزنم...همه اینا بدنمو از لذت به رعشه در میاورد.تو همون حال ساک زدنم بودم که یدفعه یه صدایی جفتمونو ترسوند
سره جفتمون برگشت سمته در ورودی...وای خدای من.... امکان نداشت...نباید اینطوری میشد...
پارمیدا تو 4 چوبه در با یه خنده ای وایساده بود
#هاهاهاا....میدونستم قرار نی بخوابی داداشیه منننن...دیگه نخوای منو بپیچونیااااا
هنوز با تعجب نگاش میکردم...عرفان که از ترس کیرش کامل خوابیده بود.پارمیدا با اون کفشای پاشنه دارش آروم آروم قدم بر میداشت سمتمون...
#به به...میگم چرا انقدر مامانمو امیر شیفته شدنااا...ناکس چه استیله خوبیم داره
رسید بهمون...دستشو گزاشت رو شیکمه عرفان که تقریبا سیکس پک بود.یکم کشید پایین تا کیرش...کیر عرفانو گرفت دستش...دوبار عقب جلو کرد که با همون 2 بار کیرش مثله قبل سیخ شد....حالا خیاله عرفان راحت بود که آبجیمم از خودمونه...دیگه ترسی نداشت.پارمیدا با اون یکی دستش سره منو گرفت
#چقدرم خوشگل شدی با لباسای مامانمون داداشیییی...حالا بخور کیره آقا عرفانو ببینم
اینو گفتو سرمو هول داد به سمت کیر عرفان...دهنمو باز کردم و کردمش دهنم...با اینکه مشکلی نداشتیم اما هنوز خجالت میکشیدم...نه از ساک زدنم...بلکه از لباسا و آرایشام...این کارام دیگه ته زنونگی بود.با دستاش هماهنگ بودم و ساک میزدم.چشامو آوردم بالا...عرفان دستاش رو سینه آبجیم بود و محکم میمالیدشون...آبجیم از شهوت قدرت دستاش کم شده بود و چشاشو بسته بود...با صدای آروم آه میکشید...عرفانم همینطور.با برداشته شدن دست پارمیدا از روی سرم توجهم بهش جلب شد.مانتو و شلوارشو در آورد.حالا به یه تاپ و شرت جلوی دوستم عرفان بود.بغله من نشست رو زمین
#خب دیگه حالا کیر اربابتو قرض میدی به آبجییییت؟
-ارباب؟
/ارباب چیه خوشگله من...امیر فقط این حسارو داره و منم مثله یه دوست هنوز براشم...فقط اینکارارو از لذت میکنیم
از این حرف عرفان...از اینکه پشتم در اومده بود خوشحال بودم...اما این خوشحالی دووم نیاورد...
پارمیدا سرمو با قدرت عقب کشید و کیر عرفانو گرفت سمت خودش
#تاااا وقتی من اینجام اربابشی .... فهمیدی عرفان؟
عصبانیت تو صداش موج میزد...برق شهوتو تو چشمای عرفان میدیدم.حرفی نزدمو پارمیدا یه نگاه وحشتناک بهم کرد و کیر عرفانو یهو کرد توی دهنش که صدای آه کشیدنه عرفان در اومد...بالاخره به یه آرزو دیگش رسیده بود...حالا هممون واسش ساک زده بودیم.5 دقیقه ای ساک زد که یدفعه پاشد و عرفانو هول داد سمت مبل...عرفان میتونست خودشو نگه داره اما چون میدونست میخواد چه اتفاقی بیفته خودشو رها کرد تا روی مبل بیفته...پارمیدا جلوم وایساده بود...من هنوز روی زانو هام بودم.یه پاشو جلو تر از خودش گزاشت...
#حالا پاهای آبجیتو بوس کن...جلوی ارباااااابت عرفان...فهمیدی؟
کلمه "ارباب"و جوری کشید که تنم لرزید...بدون حرفی جلوش خم شدم و پاشو چندین بار بوسیدم...رده رژه مامانم موند روی پاهاش
#آفریییین...همینطوری باید گوش کنی جلوی عرفان حرفمو...فهمیدی؟
حرفی نزدم
#مگه با تونیستم؟؟؟؟فهمیدی؟
-بله
#آفرین
اینو گفت و شرتشو پایین کشید و یدفعه نشست روی پای عرفان که نزدیک بود دادش در بیاد...کیره عرفان تو کمتر از یه ثانیه تا آخر تو کسه آبجیم جا شد....تا اومد به خودش بیاد بفهمه چی شد پارمیدا دستاشو دور گردنه عرفان گذاشت و شروع کرد با قدرت بالا و پایین پریدن...یه چیزه جالبی که متوجه شدم این بود که روی همون مبل مامانم به عرفان داده بود...جالب تر اینکه با این همه تحقیر آبجیم و حرفاش کیره من فقط سیخ تر میشد...واقعا حال میکردم...
پارمیدا 10 11 بار اینکارو کرد...عرفان نزدیک بود آبش بیاد که پارمیدا متوجه شد و با بلند شدنش عرفانو تو کف نگه داشت...یه خنده پیروزمندانه به عرفان کرد و اومد پیش من...انگار یاده یه چیزی افتاده باشه رفت اتاقشو سریع اومد...کمربنده پارچه ای مانتوش دستش بود...نمیدونستم میخواد چیکار کنه...اومد سمته منو نشست رو زانوهاش...کمربندو دوره گردنم انداخت و 2 تا گره زد...مثله یه طناب به گردنم بود.رفت عقبتر و یهو کشیدش...از درد یدفعه رو زانوهام حالت سگی شدم
#آفرین...تکون نمیخوریا...بیا اینجا بینم عرفان
روم به اون طرف بود اما از صدای پاهاش فهمیدم داره میاد سمتمون...
#بشین رو زانوت
دیگه چیزی نمیدیدم...
#اووووف چه تنگم هست داداشم...آماده ای؟
-آ...
اومدم بگم آره که یدفعه با کف دست زد روی کونم
#آره نه...میگی بله...فهمیدی؟
-بله ...آمادم
#خوبه
با برخورد و کشیده شدن یچی به سوراخم اونقدر لذت بردم که یه آه کشیدمو سرمو برگردوندم...پارمیدا زل زده بود بهم و لبشو گاز میگرفت و همزمان کیر عرفانو به سوراخم میمالید...نا خود آگاه به کمرم قوص دادمو کونمو دادم عقب تر...با صدای تف کردن آبجیم کونم خیس شد و بالافاصله کیر عرفانو حس کردم که داره به کونم فشار داده میشه...چون قبلا بهش داده بودم حالا خیلی سختم نبود...آروم آروم سرشو تو خودم حس کردم...با آه کشیدنه عرفان کیرش بیشتر فرو میرفت....چشامو ازدرد و لذت بسته بودم که با برخورده رونش با رونم فهمیدم تا آخر فرو کرده.چشامو باز کردم...که دیدم پارمیدا بغلمه و با دستاش داره صورتمو ناز میکنه
#قربون داداشم برم که انقدر قشنگ به دوستش حال میدهههه
صدای آه کشیدنای عرفان بلند شده بود...دستاش دوره کمرم بودو محکم تلنبه میزد...چشامو بسته بودم که با داغ شدن جلوی دهنم چشامو باز کردم...کس آبجیم تو چند سانتیم بود
#بخورش داداشییی...بخورش که دارم میترکم....آآآآآه
زبونمو کشیدم روش که صدای جیغ مانندش در اومد.عرفان محکم تر تلنبه میزد و هر از گاهی محکم میکوبوند دره کونم که خیلی حال میداد بهم...از لذت زیاد محکم تر کس آبجیمو میمکیدم و لیس میزدم که خیلیم لذت میبرد.صدای عرفان بلند تر شده بود که با چنتا تلنبه محکم،یدفعه کیرشو بیرون کشید و اومد جلو گرفت سمت آبجیم...آبش روی شیکمش ریخت ...هر سری از دفعات قبل بیشتر میشد!!!!همینکه آبش تموم شد بدون اینکه کارمو قطع کنم کسه آبجیمو مکیدم که با چنت جیغ اونم ارضا شدش...عرفان رو زمین دراز کشیدو پارمیدام روی دست راست عرفان دراز کشید و سرشو گزاشت رو سینش.هنوز تو همون پوزیشن رو زانو هامو بودم.پارمیدا پاشو دراز کرد رسوند به کیرم.با دو تا حرکت تموم آبم رو سرامیک خالی شد...
#عیب نداره داداشی...حالا بیا بغلمون بخواب...
رفتم اون سمت عرفان و سرمو گزاشتم رو سینش و دراز کشیدم...با یه دست آبجیمو نوازش میکرد و با یه دست منو...دیگه هیچی نمیخواستم...خیلی همه چی زیادی خوب بود واسم...یکی ا بهترین روزای زندگیم بود...
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#37
Posted: 18 Apr 2016 21:19
فصل ۲ قسمت ۱۳
یه ربعی اونطوری بودیم که عرفان پاشد لباساشو پوشید.آبجیم اومد بغلم دراز کشید و با موهاش بازی میکردم تا عرفان از آبجیم یه لب گرفت خدافظی کرد و رفت...آبجیم یکم حرف زد باهام
#داداشی؟
-جونه دلم عزیزم؟
#زیاده روی کردم؟
-نه عشق دادش...چرا اینطوری میگی؟
#ناراحت نشدی یعنی؟آخه زیاده روی بود
-اتفاقا خیلیم حال کردم آجیه گلم...اصلا از این فکرا نکن که یکی از بهترین روزای زندگیم بود...خب؟
#خب...میگم...خیلی خوشگل کرده بودی واسشاااا
تازه یادم اومد هنوز آرایشمم حتی پاک نکردم...
-بد کردم؟
#اتفاقا از اینکارا زیاد واسه عرفان بکن...اون خوشگله تو شرتش ارزششو داره!
یه لبخندی زد و بلند شد...دستمو گرفت که منم بلند شم
#میای دوتایی بریم دوش بگیریم داداشی؟
-دوتایی؟
#آره دیگه...بیا زود باش
دستمو کشید همراه خودش سمت حموم...بدم نمیومد...اتفاق خاصیم نیفتاد اما حسابی بدن آبجیمو زیر دوش دید زدم و حال کردم...یکمم مسخره بازی در میاورد و مجبورم کرد تو حموم پاهاشو بوس کنم...منم که از خدام بود و حالا این من بودم که پاهاشو ول نمیکردم!
خلاصه از حموم اومدیم بیرون و قرار شد شب این داستان امروزو به مامانم بگیم...اومدیم جلو تلویزیون دراز کشیدیم و انقدر عرفان خستمون کرده بود که همونجا خوابمون برد...
با صدای در جفتمون از خواب پریدیم...مامان بود ...یه نگاه به ساعت کردم ...عقربه هاش 6و نشون میدادن.پاشدیم و با مامان سلام و احوال پرسی کردیم . رفت لباساشو عوض کرد و اومد پیشمون نشست
+خبببب چطورین شما؟مگه قرار نبود با دوستات جمع باشین پارمیدا؟
#چرا خب...ولی...خو چجوری بگم
-چه لوسم میکنه خودشووو...مامان بچت دروغ گفته بود...میخواست مچه منو بگیره
+مچتو؟مگه چیکار کردی؟
-هیچی...خب یکم حوصلم سر رفت زنگ زدم عرفان بیاد یکم بازی کنیم...
+اهاااا از همون بازیا همیشگیییی
اینو گفت و 3 تامون از خنده داشتیم منفجر میشدیم
#آره خلاصه....دیگه همون کارایی که شما با عرفان جونت کردی و حالا منم میکنمممم
اینو گفت و زبونشو به نشونه مسخره کردن در آورد
+نخیر...عرفان با من بیشتر حال میکنه
مامانم زبونشو تو جوابش در آورد
#ولی کاراییی که منو داداشیم با عرفانمون میکنیم خیلی بیشتر حال میده
خجالت کشیدم یکم از این حرفش...کاش چیزه دیگه ای از آرایشو این چیزا نگه بهش...
+خب چیکار کردین مثلا؟
#حالا دیگهههه...رازه منو داداشمه
+اهو...چه راز نگه دارم شده واسه من
#ما اینیم دیگـــــــــــه!
+برو بچه پر رووو
متکا بغلشو پرت کرد سمت پارمیدا که اونم با خنده جا خالی داد و پرید بغله من
-خب حالا نکشید همو...خوش گذشت مامی؟
+آره پسرم خیلی خوب بود...ولی به شما بیشتر خوش گذشته مثیکههه
دیگه حرفای عادی زدیم و شبم شام خوردیم ساعت 11 رفتیم اتاقامون برای خواب...من تو فکر روزی که گذشت بودمو خوابم نمیبرد.ساعت حوالی 1 بود که همچنان تو فکر بودم...یه صدای خفیفی رسید به گوشم...اول فکر کردم از بیرونه اما با تکرارش متوجه شدم از داخل خونس...آروم از اتاقم رفتم بیرونو رفتم سمت صدا...به اتاق مامانم نزدیک و نزدیک تر شدم...درش بسته بود...گوشمو چسبوندم به در...مامانم داشت با صدای آروم آه میکشید...گفتم ما که دیگه چیزی پنهون نمیکنیم...اگه چیزیم هست کاری نداریم به هم دیگه...پس آروم در زدم که صدای آه کشیدنه مامانم قطع شد...بعده چند ثانیه آروم درو باز کرد و تا اومدم بفهمم جریان چیه مامانم دستمو گرفت و کشید تو اتاقش و آروم درو بست...وای خدا چی میدیدم..
مامانم یه حریر صورتی تنش بود که بندشم باز بود و سوتین قرمز زیرش بدنشو خوشگلتر نشون میداد...شرتشم تا زانوش پایین بود.انگشتشو جلو بینیش به نشانه "هیس" گرفت که منم هیچی نگفتم...هنوز تو خواب و بیداری بودم که جریان چیه
دستمو گرفت و کشوند با خودش.رو تخت نشستیم.لپتابشو از زمین اورد بالا و فیلمو پلی کرد...چرا یادم نبود
"""آخه چرا یادم نبود خونمون دوربین داره؟؟؟"""""
این سوالی بود که همش تو مخم تکرار میشد...دوست نداشتم این چیزارو انقدر راحت ببینه...فیلمو پلی کرد و دراز کشید...من هنوز تو فکره خودمو خجالت کشیدنم بودم اما همینکه به خودم اومدم دیدم مامانم داره با دستش کسشو یواش میماله و فیلمو نگاه میکنه.اونجاییش بود که پارمیدا رو کیر عرفان میشست و بالا پایین میرفت.مامانم دستمو گرفت و کشوند سمت کسش که باعث شد خم بشم...با دستم کسشو میمالیدم و چون خم شده بودم کونم با فاصله کمی نزدیکش بود...همینطوری میمالیدم که سرمو آوردم عقبتر لپتابو دیدم...من رو زمین قمبل کرده بودمو و پارمیدا کیر عرفانو به سوراخم میمالید...مامانم سرمو گرفت و به سمت کسش کشید...یاده اون سری که عرفان مامانمو جلوم کرد افتادم...طعمه کس از اون موقع زیر زبونم مونده بود...بدون مکث سرمو بردم جلو و با دهن و زبونم افتادم به جون کسش که با صدای خیلی خیلی آروم آه میکشیدو ناله میکرد...بعده چند لحظه مامانم دستشو آوردو یکی از لپای باسنمو گرفت توی دستشو شروع کرد مالیدن...از این کارا و اینکه کونم دوباره خوارش گرفته بود کیرم سیخ شده بود و با لذت بیشتری کسشو میخوردم...آروم دست راستمو از روی سوتین قرمزش گزاشتم رو سینه هاشو اونم میمالیدم
+آه چه خوشگلم کردی واسش ناکس..ووویی...چه حالی کردی با آبجیتا...الان دوستت دیگه هر 3تامونو کرده....وووی بخورش پسر کونیه خوشگله من
با اینکاراش بیشتر تشویق میشدم.بعده چند لحظه حس کردم مامانم داره شلوارمو میکشه حالت 4 دستو پا شدم که شلوارو شرتمو با هم کشید پایین.سرمو دوباره رسوندم به کسش و شروع کردم به لیس زدن که بعده چند لحظه با زیاد شدن لذتم متوجه کشیده شدنه یچی به سواخ کونم شدم.سرمو برگردوندم مامانم با یه لبخند نگام میکرد و انگشتشو میمالید به سوراخم.با لذت به کمرم قوصه بیشتری دادم و با لذت بیشتر کس مامانمو لیس زدم که صدای آهش دوباره به آرومی در اومد...
با دستم سینه هاشو یه فشار دادم که یه لحظه حس کردم سوراخم داره بهش فشار میاد...بعده چند لحظه نازکیه انگشت مامانمو تو سوراخم حس کردم که از لذت کونمو دادم عقبتر که قشنگ تا ته انگشتش جا شد توش...لبه های کسشو میگرفتم دهنمو مک میزدم و هر از گاه با زبونم توشو فشار میدادم.مامانم انگشتشو عقب جلو میکردو با اینکه خیلی نازک بود،تصور میکردم عرفان پشتمه و داره تلنبه میزنه!همینطوری ادامه میدادیم که مامانم با اونیکی دستش سرمو محکم فشار داد به کسشو با چنتا ناله ریز که معلوم بود فقط داره خودشو کنترل میکنه ارضا شد...آروم گرفت و چند لحظه حرکتی نکرد اما بعدش دوباره اون انگشتشو شروع کرد حرکت داادن و با اونیکی دستش کیرمو توی دستش گرفت...با چنتا تکون آروم حس کردم همه آبه کمرم دوباره داره میاد بیرون و بعده چند لحظه تموم دست مامانم پر شد از آب کیرم...آروم گرفتمو انگشتشو از سوراخم در آورد...پاشد و از اتاق رفت بیرون سمت دستشویی...منم شلوارمو شرتمو کشیدم بالا و روی تختش دراز کشیدم...بعده چند لحظه دیدم مامانم با یه خنده قشنگ اومد تو و بغلم دراز کشید
+الان دیگه باید بگم پسرم خانومی شده واسه خودشااااا
دوتایی آروم خندیدیم
-مامان؟
+جونم پسرم؟
-خیلی بدن این کارام؟
+اگه بد بود که انقدر واسه من لذت نداشت اخه عزیزه دله مامان
آروم لپمو بوس کرد و بغلم کرد.منم ناخودآگاه خنده ای روی لبم اومد و همونطوری دراز کشیدم تا مامانم خوابش ببره و برم اتاقم بخوابم...
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#38
Posted: 20 Apr 2016 01:09
فصل ۲ قسمت ۱۴
اون شبم گذشت و همه چی واسم خوب بود...چند روزی گذشت و با دقت تو رفتار مامانم متوجه شدم دوباره سرش زیادی تو گوشیشه...یه شب که ازش پرسیدم گفت با یکی از همکاراش به اسم "محمد" رفیق شدن و پسر خیلی خوبیه...یعنی مثله عباس فقط تو فازه کردن و اینا نیست...خلاصه دوست شده بودن دیگه...پارمیدام بیشتر از آرمین تعریف میکرد...مثیکه آرمین خیلی میخواستشو با خونوادشم دیدار کرده بودن...یه خواهر داشت و مادرشم فوت کرده بود.آرمینم میدونست که ما میدونیم جریان دوستیشونو و پیگیر این بودن که طی یه دیدار خونواده هامون با هم آشنا شن...میخواستن دوستیشون پیشرفت کنه و به مرحله نامزدی و بعدشم اگه موافق بودن به ازدواج برسه.هم خوشحال بودم هم ناراحت...اینکه یروز بخواد آبجیم از پیشم بره خیلی اذیتم میکرد اما از یه طرف با تعریفایی که ازش کرده بود مطمئن بودم اینطوری خوشبختش میکنه.
بگذریم
5 شنبه دو هفته بعدش قرار بود با مامان و پارمیدا بریم 15 خرداد تا یکم وسیله بخریم . بالاخره روز موعود رسید و مامانم گفته بود که میخواد دوباره منو به اون لذت همیشگی بیغیرتیم برسونتم...جفتشون خیلی ذوق داشتن واسه امروز!
رفتن حاضر شدن و بالاخره بعده 40 دقیقه اومدن بیرون...مثله همیشه فوق العاده شده بودن.مامانم یه مانتو آبی لی کوتاه تنش بود که تقریبا 2 بند انگشت از کونش پایین تر بود با یه شلوار لی که پاچه هاش تا روی ساقش بود و ساق سکسیش با اون کفشای پاشنه دار سفیدش خیلی عالی شده بودن.یه آرایش غلیظم کرده بود و موهای لختشو از پشت ریخته بود بیرون.پارمیدام یه مانتو جلو باز مشکی با تاپ قرمز و ساپورت قرمز با یه کفش پاشنه دار مشکی پوشیده بود که اگه با اون تیپ کنار خیابون وای میستاد مطمئنم بالای 500 تومان واسه یه شب بهش پیشنهاد میدادن!!!
خلاصه راه افتادیم...تو راه که هرکی از بغلمون رد میشد برمیگشت تا از پشت مامانو آبجیمو دید بزنه و من خیلی لذت میبردم...رسیدیم به مترو
-خب دیگه شما برید زنونه امام خمینی پیاده شید خط عوض کنیم دیگه
+زنونه؟مثیکه یادت نی من چرا اینطوری تیپ زدماااا...میخوام مردا ازم لذت ببرن بیغیرت خان...پس دنبالم بیا!
بدون حرفی راه افتادم و سوار مترو شدیم...مترو تقریبا شلوغ بود و جای نشستن نبود.از در که وارد شدیم من به شیشه کنار صندلی سمت راست تکیه دادم و پارمیدام روبروم به شیشه اون یکی صندلی.مامانمم پشتش به من رو به پارمیدا وایساده بود و داشت با پارمیدا حرف میزد...ناخودآگاه نگاهم میفتاد از پشت به کونه مامانم که با اون لباساش به طرز عجیبی گنده تر نشون میداد...نگاه بقیه هم از این صحنه ها دور نموند!!!رفته رفته ایسگاه ها شلوغ تر میشدن تا رسیدیم به "علم و صنعت"
2 تا ایستگاه مونده بود که حجم زیادی از مردم اومدن تو.خودمو جابجا کردم و بالاخره با حرکت قطار نگامو دنبال مامانم انداختم...وای ... یه مرد تقریبا 30 ساله با تیپ مهندسی و هیکل کاملا ورزشکاری پشتش وایساده بود...یکم کمرشو میبرد جلو کیرش قشنگ میخورد به کون مامانم...از خنده های گاه و بیگاه پارمیدا و تیز کردن گوشام متوجه شدم داره باهاشون حرف میزنه
/ماشالله اصلا نمیخوره بهتون دخترتون باشه اااا
+مرسی...
/خیلی خوب موندین خلاصه
+خوب؟؟؟از چه نظر؟
/از نظر قیافه...تیپ...هیکل
+خب دیگه شما خیلی پر روییاااا
/آره همه بهم میگن
بغل دستیم گوشیشو در آورد و شروع کرد تلفن حرف زدن که دیگه متوجه نشدم چی میگن...اما پارمیدا چند کلمه حرف زد و بعدش خندیدن با هم...سکوت بود و این منو مشکوک میکرد...نگام رفت پایین تر...وای چی میدیدم...دست چپ طرف رو پهلوی مامانم بود و کیرش کامل چسبیده بود به کونش...دستش یواش تکون میخورد و میمالید کمرشو ...مامانم آروم آروم کونشو عقب جلو میکرد...چون شلوغ بود کسی متوجه نمیشد.داشتمو از مالیده شدن مامانم لذت میبردم و حس اوبی بودنم دوباره خودشو نشون داده بود...دلم میخواست جای مامانم بودم تا منو بماله...
"فدک"
با باز شدن در مترو حجم بزرگی از مردم دوباره داخل شدن که دیگه کاملا پر شده بود...بخاطره تنگ بودن جا یه لحظه مامان اینارو چشام از دست دادن...بعده چند لحظه که دوباره مترو حرکت کرد یه چیزی به پشتم برخورد کرد...فکر کردم واسه حرکت بوده و کسی کاری نکرده...سعی میکردم از لای چند نفره جلوم مامان اینارو ببینم اما نمیشد که دوباره یه چی با باسنم برخورد کرد اما این دفعه همونطوری موند...دعا میکردم یکی قصده مالوندنمو داشته باشه...سرمو برگردوندم...یه مرد تقریبا 45 46 ساله که قدش ازم 4 5 سانت کوتاه تر بود داشت نگام میکرد...بدون حرفی سرمو برگردوندم...یکم مردم جابجا شده بودن و دوباره مامان اینارو دیدم...پارمیدام بغله مامان بود و روشو اونوری کرده بود...پایینترو نگاه کردم که با نگاه اول کیرم سیخ سیخ شد...دست چپ طرف رو باسنه پارمیدا بود و آروم میمالیدش...از اونورم همچنان کیرش چسبیده بود به کونه مامانمو مامانم با عقب جلو کردن خودش داشت به طرف حال میداد...داشتم لذت میبردم که با گرم شدن پهلوم متوجه یه دست روش شدم...کم کم مرده از پشت شروع کرد کیرشو حرکت دادن...نمیخواستم کارش تموم شه....خودم شروع کردم با سرعت کم حرکت دادن کونم رو کیر یارو که با فشار دادن پهلوم متوجه شدم داره حال میکنه...کاری که مامانم با مهندسه میکرد و منم با این مرد میانسال میکردم!
"بهارستان"
دو تا ایستگاه به تغییر خطمون مونده بود.مرده پشته من حشری تر شده بود و محکم تر خودشو میمالید که منو نگران میکرد یوقت کسی متوجهمون نشه.مامانمم همونطور کارشو ادامه میداد و دست طرفو رو کونه آبجیم متوجه میشدم که حرکت میکنه.مرد پشت سره من یه فشار دیگه داد و سره جاش وایساد.بعده چند لحظه انگشتشو حس کردم از پشت داخل شلوارم شد و همون لحظه برداشتش و با رسیدن به مترو "ملت" دیدم که یه چشمک بهم زد و از در خارج شد.اونقدر درگیر مامان اینا بودم که اصلا به کارش فکر نکردم.
بعده چند لحظه پارمیدا برگشت رو به من که اشاره کرد یعنی این ایستگاه پیاده شیم.همون لحظه مرده برگشت تا سوی اشاره پارمیدا رو ببینه که با دیدنه من که دارم نگاشون میکنم،یه لحظه خشک شد و آروم رفت عقب و سریع لا به لای جمعیت محو شد...مامان و پارمیدا زدن زیره خنده که دیگه رسیدیم...
خطمونو عوض کردیم و حرفی نزدیم تو اون راه تا رسیدیم به 15 خرداد
-خوب شما دوتا حال میکنیناااا
+حالا نیست تو حال نکردییییی
-خب من با دیدنتون حال میکنم دیگه!
#داداشه بیغیرته خودمیییی
+ولی یارو ترسیدااا
#خب حق داشت...آخه کی باور میکنه همچین مردی غیرت نداشته باشهههه
کیرم سیخ شد باز
-حالا کی بود طرف اصلا؟چیکار داشت؟
+یه مهندسه خیلی شیک...خیلیم از مامانت خوشش اومد
-ای کلک...چیکارش کردی مگههه؟
#هیچی...طرف انقدر آبجیتو مالید و انقدر مامانت مالیدش آخر وسطه مترو تو شلوارش ارضا شددد!!!
-جدییییی؟
+ما اینیم دیگه...
مامانم جلو همه تو مترو آبه یه غریبه رو آورده بود!این دیگه ته تهش بود !!!
#داداشی این چیه از پشتت آویزونهههه؟
دستشو آورد جلو و یچی از پشتم برداشت...ازش گرفتم...یه کاغذ بود
0912462**** عمو اکبر
#اهووو مثیکه جدی توام حال کردیاااا
-حال چیه بابا...نمیدونم از کجا اومده
+پسره اسکله من...وقتی مارو یجا میمالن آخرش شمارشونو اینطوری میندازن تو شلوارمون...کسی مالیدت؟
-هوم؟
#خب پس مالیده...به ما چه...واسه خودته...خواستی بهش زنگ بزن دیگه
اینو گفت و خیلی عادی از کنارم رد شدن و شروع کردن به گشتن مغازه ها...فکرم درگیر اون مرد "اکبر" نام بود...یعنی انقدر حال کرده که شمارشو داده بهم؟شاید اینم تغییر باحالی باشه ا...من که تا حالا به یه غریبه ندادم...
اون روز خریدامونو کردیم وچند بار دیگم مامانم اینا مورده لطفه مردا قرار گرفتن!به هرحال روزه من کلا تو فکره اکبر گذشت...
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#39
Posted: 24 Apr 2016 07:10
یعنی وضع به قدری خرابه که خوده "فیلترشکن" و فیلتر میکنن
فیلترشکنم قطع بود دوستان
فصل ۲ قسمت ۱۵
شب بعده شام به تختم که رفتم، دوباره فکر و خیال تو ذهنم شروع شد.اکبر قیافه خاصی نداشت و موهاشم تقریبا نصفش ریخته بود.اما علی رقم قد کوتاهش،4 شونه بود و شیکمه تختیم داشت که واسه من جذاب بود...اما اینکه با من حدود 30 سال تفاوت سنی داشت یجوری بود...هم دلم این تنوع و میخواست هم میترسیدم...آخرش شهوت کاره خودشو کرد
از جیبه شلوارم شماره اکبرو برداشتمو اس دادم بهش.این اس ام اس ها با فاصله 4 5 دقیقه هرکدوم جواب داده میشدن...به هر حال فکر کنم زیاد با گوشی کار نکرده بود که تند بتونه اس بده
-سلام
+سلام.شما؟
-امروز تو مترو...یادت میاد عمو اکبر؟
+بله یادمه.خوبی شما خوشگل پسر؟
-ممنون...خوبی شما؟
+الان که خوبه خوبم
خلاصه اس دادیم و آشنا شدیم.اولش خجالت میکشیدم اما بعدش خودمونی حرف میزدیم که ساعت 2 شبم مطمئن شدم مامان اینا خوابن و زنگ زد یه ربعی حرف زدیم.
اکبر 46 سالش بود و ازدواج نکرده بود.یه خونه تو سمت پاسداران داشت و وضع مادیش خوب بود تقریبا.بعده 10 سال هنوز تکواندو کار میکرد که دلیل هیکله خوبشم همین بود...این که انقدر مردونه بود و حتی یه کلمم از سکس حرف نزد منو کنجکاوتر کرد که بیشتر بشناسمش.قرار شد فرداش ساعت 5 بعد از ظهر بیاد دنبالم با ماشین بریم یه دور بزنیم بیشتر آشنا شیم.هم استرس داشتم هم خوشحال بودم...اون شبم گذشت و روز قرار رسید.
ساعت 4 بود که آماده شدم.میدونستم امشب قرارمون به سکس و خونه نیست ولی برا آماده بودن قبلشم یه دوش گرفتم !ساعت 5 اومد سره دوتا خیابون بالاتر و منم رفتم همونجا سوار ماشینش شدم
یه ماکسیما سفید بود که معلوم بود خیلیم به ماشینش اهمیت میده چون خیلی تمیز بود.یه پیراهن مردونه 4 خونه آبیم با شلوار پارچه ای پاش بود.با اینکه 46 سالش بود ولی خیلی به خودش میرسید و مثله مردا 30-35 ساله امروزی میگشت.هم از لحاظ تیپ،هم از لحاظ رفتار و شوخ طبعی.با هم رفتیم یجا بستنی خوردیم و بعدش رفتیم پارک نشستیم به صحبت کردن.هم اون از خودش گفت هم من از خودم.اون موقع اصلا فراموش کرده بودم دوستیمون سره گیه و 29 سال تفاوت سنی داریم!
از این که میخواستم این دوستیو شروع کنم پشیمون نبودم.دلم میخواست زودتر بحث به سکس برسه...مردونگیشو خیلی دوست داشتم.ساعت 8 بود و دیگه مامانم با 2 3 بار زنگ زدن بهم فهموند وقتشه برم خونه.به اکبر که حالا دیگه "عمو" صداش میکردم گفتم و قرار شد برسونتم.راه دوری بودیم و 30 دقیقه ای راه بود.بغلش که بودم یه دفعه با دستاش دستمو گرفت...حسه دختر بودن بهم دست داده بود و خیلی دوست داشتمش.دلو زدم به دریا..دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم . دستمو از دستش در آوردم و کشیدم روی کیرش
+اوففف خیلی خوشت اومده هاااا
کیرش سیخ بود
-اووو عمو چقدر گندس اینننن
+اون سری حسش کردی تو مترو که
یه چشمک زد بهم...بیشتر مالیدم کیرشو.نگام به کیرش بود و حواسم به خیابون نبود.همینطوری میمالیدو حرکت کیرشو حس میکردم که یدفعه وایساد و دستی کشید.دورو برمو نگاه کردم.تو یه کوچه بن بست بودیم که تقریبا 2 سوم ساختموناش در حال ساخت بودن و کلا اون موقع امکان نداشت کسی رد شه از اونجا.
+خب حالا ببینم چیکارا بلدی امیر جون
-اومم...اینجا زشت نیست عمو؟
بدون توجه به حرفم زیپه شلوارشو کشید پایین و کیرشو از لاش در آورد...با دستم یکم مالیدمش...خیلی کلفت بود...قشنگ 23 24 سانتی میشد.دستمو ب خایه هاش میرسوندم و میمالیدم که ناله های شهوتناکش در اومده بود.
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و خم شدم روی کیرش.با دستم مالیدم و سرشو بوس کردم که دستشو آروم گذاشت رو موهام ولی فشاری نداد...اینکه نمیخواست کاراشو زوری کنه و آروم بود خیلی خوب بودش.دلم نیومد بیشتر حشریش کنم و همونجا سره کیرشو کردم توی دهنم...میک زدم و آروم آروم بیشتر کردمش تو دهنم...تقریبا نصفش توی دهنم بود که دیگه حس کردم بیشتر نمیتونم جا بدمش.هم کلفت بود هم دراز
شروع کردم ساک زدن...هر ازگاهی یکم بیشترشو جا میدادم و سرمو بالا پایین میکردم...آب از دوره دهنم راه افتاده بود و کیرشو لیز کرده بود که باعث میشد راحت تر ساک بزنم...یواش یواش سرعتمو بیشتر میکردم که اونم آروم آروم دیگه سرمو فشار میداد.تقریبا تو دهنم تلنبه میزد.کیرم سیخ شده بود از این کارام.مثله دخترا با دستم شیکمه سفتشو میمالیدم و ساک میزدم.حرکتاش تند تر شده بود و محکم تلنبه میزد توی دهنم...2 3 بار دیگه اینکارو کرد تا یه ناله کش دار کشید و کیرش شروع کرد به لرزیدن و چند ثانیه بعد دهنم داغیه اون همه آبه جمع شده تو کمرشو حس کرد.دو برابر من ازش آب میومد بیرون.دهنم پر شده بود از آبکیرش...دیگه سرمو آوردم بالا و آروم قورت دادم آبشو...نگاش کردم...با لذت و آرامش داشت نگام میکرد...
+آههه مرسی عمو....عالی کارتو انجام دادی...
-خیلی خوش مزه بود آخه...نمیشه ازش گذشت کهههه
+حالا سری بعدی بیشتر بهت حال میدم...بریم که دیر شد...
خودشو جمع کرد و راه افتادیم سمت خونه...تو راه کلی دیگه حرف زدیم...خیلی خوشش اومده بود از کارم و بدنمو کلا حسای دخترونگیم.یه ربع بعد دمه خونه بودیم و خدافظی کردیم...رفتم بالا
+چه عجبببب دلت خواست بیایییی
-پیشه دوستام بودم خب...ببخشید دیر شد
+هنووووووزم بلد نیستی دوره دهنتو درست پاک کنی
دوباره سوتی دادم یعنی؟دستمو کشیدم دوره لبم اما چیزی نبود
+خب پس معلومه پیشه دوستات نبودیییی
با پارمیدا زدن زیر خنده...یه دستی خورده بودم
#خب بیا اینجا داداشی تعریف کن بینم
رفتم نشستم کنارشون روی مبل.
-از چی تعریف کنم خوووو
#عمو اکبر بود؟آره همین بود اسمش...خب چطوری بود؟چند سالشه ؟ چیکارس؟
-سنش بالاست خب...ولی آدم باحالیه کلا
+قربون پسرم برم که به مامانش رفته و سن بالا خیلی دوست داره
خجالت میکشیدم از فضای خونه
#چند سال حالا؟
-46
+اوفففف یعنی فکر کنم 24 25 سانت قشنگ داشته باشه...وای امیر باید یروزم به من قرض بدیشااااا
چون آبمم تو ماشین نیومده بود و کلی حشری بودم همونجا دوباره با این له له زدن مامانم واسه کیر سیخ کردم
#بیا مامان...باز یچی گفتی این پسرت بی جنبه شد
کیرمو نشون داد و دوتایی خندیدن...
-خب حالا...چطورین شما دوتا؟
+بحثو عوض نکن ببینم
دستشو یهو گزاشت رو کیرم...نگاه میکردم که میخواد چیکار کنه...دکمه و زیپه شلوارمو باز کرد و همراهیش کردم...شرتمم کشید پایین و کیرم مثله فنر پرید بیرون
دستشو دورش حلقه کرد و شروع کرد جق زدن
+باید واسه منم جورش کنی...میخوام جلو چشات به اون کیر گندش از جلو عقب بدم...میخوام یه حالی بش بدم مشتریمون شه...با هر 3تامون بخوابه...ناموستم باید بدی بهش پسرم...فهمیدی مامانی؟معلومه خیلی کلفته کیرش
اینو گفت و با یه تکون دیگه آبم اومد و دستش پر شد از آبم.یه لبخندی زد و رفت سمت دستشویی دستاشو بشوره.من هنوز نفهمیده بودم چی شده..گیج بودم...خیلی یدفعه ای بود اینکارش
#خب حالا پاشو برو یه دوش بگیر بیا...مامانتم که بهت یه حال اساسی داد
پارمیدام رفت سمت اتاقشو من که هنوز گیج بودم سمت حموم راه افتادم...
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#40
Posted: 24 Apr 2016 16:22
فصل ۲ قسمت ۱۶
بعده حموم رفتم تو اتاقمو اون شبم گذشت.تا چند روز اتفاق خاصی نیفتاد تا اینکه به گفته پارمیدا و اصراراش، قرار شد اخر هفته با خونواده آرمین بریم رستوران تا همه با هم آشنا شیم.بالاخره روزه موعود رسید و ساعت 1 ظهر بود که اومدن دنبالمون.ماشین آرمین موهاوی بود و 7 نفر راحت توش جا میشدن.آرمین و باباش جلو بودن و خواهرش عقب نشسته بود.قبلا گفتم که مادرش فوت کرده.من رفتم عقبه ماشین نشستم و پارمیدا و مامانمم بغله خواهرش تو صندلی جلویی من نشستن.هنوز جو گرم نبود و تقریبا رو دربایستی داشتیم تا رسیدیم به رستوران.یه رستوران ایتالیاییه شیک که تا به حال پامون به اینجاها نرسیده بود.از ماشین که پیاده شدیم تونستم ارمینو بر انداز کنم.یه پسر 4 شونه خوش هیکل که قدشم حدود 193-4 بودش.باباشم دست کمی ازش نداشت.کاملا خوش تیپ و خوش هیکل ولی قدش یکم کوتاه تر بود ازش.موهای جو گندمی باباش خیلی بهش میومد...خواهرشم از من 1 سال کوچیک تر بود و رشته ریاضی بود.دقیقا مثله من.رفتیم رستوران بعده صحبتای اولیه بیشتر با هم آشنا شدیم.آرمین کارش نمایشگاه ماشین بود.میشد یکی از شعبه های نمایشگاه باباش و از وضعش معلوم بود حسابی نونش تو روغنه.یه خونه تو طرفای فرشته داشتن که فهمیدم ویلایی و کاملا بزرگه.اسمه باباش بهروز بود و اسمه خواهرش نازنین.هیکله خوبی داشت و چشمای عسلیش واقعا آدمو شیفته خودش میکرد.روراست که باشیم اون خونواده از ما یه سرو گردن بالاتر بودن اما از لحاظ ظاهر تو یه سطح بودیم.آبجیم که از خوشگلی و خوش هیکلی چیزی کم نداشت و بقیه چیزارم که میدونید.اون روز پارمیدا و آرمین و مامان و آقا بهروز درگیر حرفاشون و آشناییشون بودن و منم بیشتر گوش میدادم.نازنین کم حرف بود اما هر از گاهی با هم هم صحبت میشدیم.من بعده امتحانای ترم باید کنکورو شروع میکردم و اونم دوم بود.مادرشون بر اثر گاز گرفتی فوت کرده بود و از تعریفاشون متوجه شدم خیلی دوسش داشتن.بعده ناهار رفتیم خونمونو مامان که خیلی خوشحال بود و معلوم بود از خونواده آرمین خوشش اومده،از ذوق زنگ زد به سعیده و دعوتشون کرد شام خونمون که اینارو تعریف کنه واسش.قرار شد تو اولین فرصت قرار خواستگاریو بزارن...
من اون روز خیلی ناراحت بودم...چون آرمین خیلی خوب بود و مطمئن بودم آبجیم کمتر میاد پیشمون...پارمیدام اینو متوجه شده بود و با مسخره بازیاش سعی میکرد بخندونتم اما اثره چندانی نداشت.خلاصه ساعت 8 بود که سعیده و عرفان اومدن.اونقدر تو خودم بودم که برای امشب هیجان چندانی نداشتم.قافل از اینکه چه اتفاقایی قراره بیفته!!!
مامانم یه تاپ قرمز با یه شلوارک تا رونه پاش بود پوشیده بود که کلا پاهاش معلوم بود و واقعا آدمو حشری میکرد...پارمیدام یه تی شرت زرد با یه دامنه کوتاه که تا رونش بود و اونم خیلی سکسی شده بود
اومدن داخل و بعده سلام و احوال پرسی،همون اول سعیده رفت توی با پارمیدا توی اتاق و بعده چند لحظه اومد بیرون...اووووف چی میدیدم.لباساشو عوض کرده بود.یه ساپورت سفید با یه تاپ صورتی که کونش کلا معلوم بود و آدمو حشری میکرد.عرفان دیگه عادی بود واسش.معلومه تو این مدت سعیده زیاد رو مخش کار کرده!
زنا که گرم حرف زدن شدن ما رفتیم اتاق
-خــــــب میبینم که مامانه توام خوشتیپ و خوشگل شدهههه
/البته هنوز به پای مامان و آبجی شما نمیرسهههه
-آره خب...ولی خیلی خوب چیزیه آآآآ
/اونکه بعله...همه این نظرو دارن
-اهووو...پس توام مثله من شدی؟
/مثله تو که نه...تو کونیه خوده منی
اینو گفت و با کف دستش کونمو مالید که انقدر حرکتش خوب بود یه لحظه از فکره همه چی اومدم و سست شدم و نشستم رو تخت
/دیدی...تو خیلی کونی شدی دیگههههه مامانتم که واسه منه...هنوز مامانه من واسه تو نشده که
-اونم میشه بزودی...حالا تو یه مورد جلویییااااا
/2 مورد...آبجیتم واسه منه
-ای پر رووووو
یدونه زدم با دست رو کیرش که دوباره سیخ شده بود و دوتایی خندیدیم.داشتیم حرف میزدیم که یدفعه دره اتاق باز شد و مامانم با اون تیپ سکسیش اومد داخل.درو بست
عرفان آروم یه "اووووف" گفت
+جووون...حشری ای تو کلناااا
/ما اینیم دیگه
+دلت میخواد دوباره برا تو باشم؟
/مگه نیستی خانوم خانوما؟
+اگه نخوام نه...میخوای که بخوام؟
/آره خب...چرا حالا؟چیزی شده؟
+اگه میخوای ماله تو باشم باید مامانت واسه امیر باشه
/مامانم؟چی میگی خاله؟
+ببین همونجور که من دلم میخواد...مامانتم دلش میخواد...تازه خیلی بیشتر...یه حسایه خیلی بیشتریم داره
/بیشتر؟یعنی چی؟
+حالا اونا واسه بعدا...اگه راضی ای به اینکار همین امشب یه حال خیلی اساسی میکنی...چیکار کنیم؟
/نمیدونم...
مامانم صداشو بلند کرد
+من الان جواب میخوااااااااام
/خب من مشکلی ندارم...اگه مامانم مشکلی نداشته باشه...
+غلط کرده...
اینو گفت و رفت بیرون
/چرا اینطوری شده مامانت؟
-مدلشه دیگه...چه حالی کنم من امشب
+اااوی پر رو نشو...مامانم نمیزاره کاری کنی باو
هیجان داشتم.اما حرف مامانمو چیزی جز یه حرف حساب نمیکردم...فکر میکردم میخواد کم کم عرفانو آماده کنه واسه این چیزا
چیزی نگذشته بود که دوباره دره اتاقم باز شد.اینبار پارمیدا بود که اومد تو.درو بست
#به به...کیر کلفته من چطوره
اینو گفت و دویید خودشو پرت کرد رو پای عرفان و لباشو چسبوند به لبای عرفان...نمیفهمیدم چه خبره...جلوم داشتن لب میگرفتن و عرفانم دستاشو رسوند به رونای لخت آبجیمو محکم فشارشون میداد...دوباره اون شهوت بیغیرتی جای همه چیو گرفته بود...همه ناراحتیام یادم رفته بود
پارمیدا روشو برگردوند به من
#داداشم دیگه ناراحت نباشه آ
-مگه میشه باشیو ناراحت باشم آخه آجیه گلم
#داداشیه خودمی
اینو گفت و یه لب دیگه گرفت و پاشد.دست عرفانو گرفت
#آماده ای واسه امشب؟
/امشب؟چه خبره مگه؟
#مامانم گفت که
/مامانت؟مگه مامانتون میدونه قضیه ما 3 تارو؟
#اون از همه چی خبر داره...بیا حالا
عرفان مردد بود که با کشیده شدن دستاش توسط آبجیم راه افتاد سمت در.
هنوز نمیدونستم قراره با چی روبرو شم...مثله مسخ شده ها دنباله آبجیم راه افتادیم به سمت حال...
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن