ارسالها: 106
#41
Posted: 26 Apr 2016 11:41
قسمت ۱۷ ( آخر) فصل ۲
رفتیم تو حال
مامانمو سعیده خانوم داشتن تلویزیون میدیدن و با ذوق باهم حرف میزدن.مامانم رو یه مبل 3 نفره و سعیده رو مبل دو نفره نشسته بود.آبجیم همچنان دسته عرفانو گرفته بود و همراه خودش میکشید.از جلو سعیده که رد شدن عرفان با ترس مامانشو نگاه میکرد که سعیده یه نگاه بهش کرد و یه چشمک زد و یواش خندید که استرس تقریبا از رو صورته عرفان محو شد.رفتن دوتایی کنار مامانم نشستن.من هنوز مونده بودم چی قراره بشه
+پسره اسکله من بشین بغله سعیده جونم دیگهههه...
منم رفتم اونجا نشستم و اصلا حواسم نبود که این شرایط یعنی منم میتونم با سعیده حال کنم...تمام حواسم طرفه مامان اینا بودش.عرفان وسطه مامان و آبجیم نشست.مامانم پای راستشو انداخته بود روی اون یکی پاش و تقریبا خم شده بود طرف عرفان و صورتش نزدیک گردنش بود و باصدای اروم حرف میزد.فکر کنم داشت حرفای حشری کننده میزد که کیر عرفان اینطوری از زیر شلوارش معلوم شده بود!آبجیمم دست چپشو انداخته بود دوره گردنه عرفانو دست راستش رونه عرفانو میمالید.
یدفعه عرفان رفت عقبتر و جفت دستشو انداخت دوره گردنه مامانم و آبجیم.تقریبا تو بغلش بودن دوتایی.پارمیدا اون دستشو از رونه عرفان برداشت و گزاشت رو کیرش شروع کرد مالیدن.عرفان سرشو چرخوند سمت مامانم که همون لحظه مامانم لباشو چسبوند روی لبای عرفن.پارمیدام با چشمای پر شهوت نگاشون میکرد و با دستش مالیدنو ادامه میداد.مامانم محکم تر لبای عرفانو خورد و جفت دستشو آورد دوره صورته عرفان گرفت که لباشو محکمتر بخوره.همزمان عرفان با دستاش پای مامانمو گرفتو بهش فهموند که روی پاهاش بشینه.مامانم اون پاش و انداخت اون طرف عرفانو رو پاش نشست و لب گرفتنو ادامه دادن.پشت مامانم به ما بود.عرفان از پشت محکم کونه مامانمو فشار میدادو ول میکرد.مامانمم هر از گاهی رو کیر عرفان تکون میخورد.آبجیم که حالا دستشو برداشته بود،رو زانوهاش رو مبل نشسته بود و گردنو گوش عرفانو میخورد.با داغ شدن کیرم پایینو نگاه کردم.اصلا اونقدر محوشون بودم که نفهمیدم سعیده کی شلوارمو در آورده از پام!جلو نشسته بود رو زمینو سره کیرمو کرده بود توی دهنشو داشت تو چشام نگاه میکرد.همزمان که نگاشون میکردم دستمو رسوندم به موهای سعیده و به کیرم فشارش دادم.عرفان یه لحظه چشماشو وا کردو ماررو دید.نمیدونم عصبی شد یا هرچی.به هرحال مامانمو از رو پاش انداخت اونورو با عصبانیت کمربند شلوارشو باز کرد و شلوارشو در آورد که کیرش یهو افتاد بیرون.سریع نشست سره جاشو با هر دستش موی یکودومو گرفت و کشید سمت کیرش.اونام با کمال میل روی مبل قمبل کردنو صورتشونو رسوندن به کیر عرفان.مامانم یه بوس کرد و پارمیدا سریع شرت عرفانم در آورد و دست انداخت دوره کیرشو یدفعه تا نصفشو کرد توی دهنش.عرفان یه نگاه پیروزمندانه کرد به منو یه لبخندی زد.موهای مامانمو کشید سمت کیرش و مامانم رفت پایینو خایه های عرفانو میکرد دهنشو میک میزد.کاره تیمی میکردن با آبجیم.منم محوشون بودمو اصلا به سعیده خانوم توجه نمیکردم.دیدم اونم دلش میخواد و ضایس اینطوری باشم.موهاشو محکم گرفتمو آروم تو دهنش تلنبه میزدم.صدای اوغ زدنش خیلی حشریم میکرد.بعده چند تا ساک که زد دلم خواست حال بدم بهش.بلندش کردم روی مبل نشوندمش.لباساشو دونه دونه در آوردم.یه شرت سوتین ست آبی آسمانی تنش بود که خیلی به پوست سفیدش میومد.سوتینشو باز کردم و با حرکتم سمت بدنش فهموندم که روی مبل دراز بکشه.درسته تو جمع 4 تاییمون واسه ما برده ای بیشتر نبود.اما اینجا میخواستم عرفان ببینه که من خیلی به مامانش حال میدم...یجور تصفیه حساب!هرچند که اون بازم از من خیلی جلوتر بود.آروم 2 3 دقیقه لباشو خوردم و بعدش حرکن کردم به سمت سینه هاش.کله گردنو صورتشو غرقه بوسه کردم تا رسیدم به سینه های بزرگش که فکر کنم سایزشون 80 بود.دونه دونه میکردم دهنمو مک میزدم.آه کشیدنش در اومده بود.آه های خیلی کش دار میشکشیدو سرمو به سینش فشار میداد.حالا من از عرفان جلو بودم...حالی به مامانش میدادم که عمرا کسی میداد.یدفعه با صداهای آه کشیدنه آبجیم شوکه شدم.سرمو برگردوندم. مامانمو آبجیم روی مبل لم داده بودن و عرفانم روی زمین نشسته بود و کسه آبجیمو لیس میزد و با انگشت فاکش تو کسه مامانم حرکت میداد.مامانمو آبجمیمم در کمال سست شدنشون سرشونو میرسوندن به هم و هر از گاهی لب میگرفتن.عرفان مدادم جای زبونش با انگشتشو عوض میکردو همین صدای آه کشیدنه جفتشونو در آورده بود.با دیدنه این صحنه فهمیدم من کلا نمیتونم از عرفان جلو بیفتم...بهتره بیخیال شم و فقط سعی کنم خودم لذت ببرم.دوباره برگشتم ه کاره خودمو آروم شیکمه سعیده رو بوسیدم و شرتشو در آوردم.سرمو رسوندم به کسه صورتیه خوشگلش که خیلیم تنگ بود.اون سری که پیش مامان اینا کردمش اینو فهمیدم.زبونمو رسوندم بهش که با اولین لیس یه آه که مثله جیغ بود کشید.
#اههه داداشم کارشو بلده خاله سعیدهههه....لذت ببر.مام با پسره خوشگله خوش کییییییرت حال میکنیم
اونقدر حشری بود که پروایی از حرف زدن نداشت.چند دقیقه ای کسشو لیس زدم که با اولین صدای برخورد دوتا گوشت باهم سرمو برگردوندم.مامانم و آبجیم بغله هم سرو دستشون روی مبل بود و روی زمین برای عرفان قمبل کرده بودن.کونه مامانم گوشتیو جا افتاده.کونه آبجیمم که سفید و تازه بود.همونجور که حدس زدم عرفان پشت مامانم بود و کیرشو کرده بود توی کسش از پشت.دستشو انداخته بود دوره کمرشو محکم تلنبه میزد.با هر تلنبه تموم خشمش از منو داشت خالی میکرد!.منم با هر تلنبش احساس میکردم دارم جلوی عرفان کوچیکتر میشم...داشت مثله همیشه غروره منو له میکرد با زل زدنش تو چشمام و تلنبه زدن توی کس مامان!اونم وقتی که آبجیمم جلوش آماده گاییده شدن بود
/آهههه حواست کجاس خاللههههه....بخورش دیگهههه
ع:حواسش اینجاست داره با دیدنه مامانش اینا زیره من لذذذذذت میبرههههه...مگه نه امیر؟
جوابی ندادم و لیس زدم کس سعیده رو
#آههه داداشی مگه با تو نیست عرفاااان؟ بگو دیگهههه
-اوهوم
دوباره شروع کردم با قدرت خوردنه کس سعیده...صدای آه کشیدنه مامانم در اومده بود.با دستام سینه سعیده رو مالیدم که آهاش تبدیل به جیغ شد کم کم.با دستش سرمو گرفت محکم فشار داد به کسش و 2 تا جیغ بلند کشید که یدفعه آب کسش سرازیر شد و آروم گرفت...منکه دیدم اون اینطوری آروم شده از فرصت استفاده کردمو تا حواسش نبود شروع کردم به دیدنه مامان اینام
آبجیم رو زمین دراز کشیده بود و پاهاش روی دستای عرفان بود.عرفانم زل زده بود تو چشمای پارمیدا و داشت محکم تو کسش تلنبه میزد.مامانم بالا سره پارمیدا خم شده بودو لباشو چسبونده بود به لبای عرفان.
/خب اگه انقدر لذت میبری پاشو بریم نزدیکشون دیگه
-نه اینطوری بهتره
/مطمئنی؟
-آره خاله جون...
/خب پس بشین رو مبل...حالا نوبته منه سره حال بیارمت.
اونقدری از دیدنه مامانم اینا حشری بودم که میدونستم سریع آبم میاد.با اینحال نشستمو سعیده هم آروم نشست روی پام...کم کم کیرمو تنظیم کرد و با داغ شدن سرش ،فهمیدم داره جاش میکنه تو کسش.یکی دوبار پاشد و دوباره اینکارو کرد که وقتی دید آمادس آروم آروم نشست و با برخورده کونش با رونه پام و داغی و تنگی بیش از حد،فهمیدم تا آخر توشه...دستشو انداخت دوره شونمو لباشو چسبوند به لبام.بعده یه دقیقه لب گرفتن شروع کرد آروم بالا پایین شدن...دستامو گزاشتم رو سینه هاش که از شهوت چشماشو بستاز بغله سعیده مامان اینارو نگاه کردم.پارمیدا که انگار تازه ارضا شده بود روی زمین دراز کشیده بود و با آرامش نفس میکشید.مامانمم روی زمین قمبل کرده بود و عرفان از پشت گزاشته بود تو کسشو محکم تلنبه میزد.همون لحظه عرفان سرشو برگردوند و وقتی دید من دارم مامانشو میکنم دستشو برد عقب و محکم خوند دره کونه مامانم که صداش با آه بلنده مامانم مخلوط شد و تو کله اتاق پیچید.تمومه وجودمو شهوت گرفت...محکم کونه سعیده رو فشار دادم و با دستام محکم بالا پایینش کردم...همون لحظه عرفان یهو پاشد و اومد بالا سره آبجیم که چشماشو بسته بود و روی زمین دراز کشیده بود و تو دنیای بعده ارضای خودش بود...یه پاشو سمت راست سینه آبجیم رو زمین گزاشت و روی زانوهاش که رو زمین بود نشست.کیرشو گزاشت لای سینه های آبجیمو فشارشون داد سمت هم که پارمیدا به خودش اومدو چشماشو باز کرد.وقتی دید چه خبره سینه هاشو محکم به هم فشار داد تا کیر عرفان.و بین خودشون جا داد .عرفان دوبار خودشو عقب جلو کرد و چنتا ناله کرد.یدفعه آبش پاشید رو سینه و صورتو موهای ابجیم.با دیدنه این صحنه یدفعه لذتو تو کیرم احساس کردم و همون موقع آبم کامل تو کس سعیده شروع کرد پاشیدن.از داغی آبم سعیده آه میکشید و ناله میکرددیگه بالا پایین نمیشدو فقط کونشو روی پاهام میگردوندچند لحظه که چشام بسته بود و به هیچی فکر نمیکردم.اما چشام که باز شد سعیده زل زده بود تو چشام که یدفعه لبامون دوباره قفل شد تو هم.همینطوری بغل گرفتمشو از جام اشدم و روی زمین سرشو گزاشتم رو یه متکا و لبامونو جدا کردم.بغلش خوابیدم رو زمینو سرشو گزاشتم رو سینه هام.حس آرامش باحالی بود...دیگه اون تحقیر کردنشو دوست نداشتم...درسته همه اینا فقط برای سکس بود اما من واقعا دوسش داشتم خاله سعیده رو...از همون اولش...اون طرفو نگاه کردم.مامانم و آبجیم یکم لب گرفتن و با ندیدنه آبه عرفان روی صوترش،فهمیدم مامانم همشو نوش جان کرده!
عرفانم اومد بغله ما و بعدش مامانو آبجیم اومدن.سعیده روی بازوی راستم سرشو گزاشته بود و از خستگی مثله یه فرشته خوابیده بود.پارمیدام اومد سمت راستم.بازومو اماده کردم سرشو بزار روش اما عرفان اونطرفش دراز کشید و پارمیدارو کشید بغل خودش.مامانمم از اون طرف عرفان همینکارو کرد.بی محلیاشون دوباره داشت منو به لذت میرسوند.ولی اینکه هرچقدرم با هم جور باشن اون 3 تا،میدونستم بینه منو سعیده خانوم یچی فرق داره...بین اونا فقط برای سکس بود...اما برای ما نه...
زودتر از اون چیزی که فکر میکردم تو همون جمعه سکسیمون خوابم برد.وقی چشمامو باز کردم صبح شده بود!
انقدر خسته بودم که این همه خوابیده بودم.همونطوری لخت بودم.مامانمو صدا کردم که بالاخره اومد...اونم یه شرت سوتین تنش بود فقط...گفت عرفان اینا همون دیشب بعده 1 ساعت رفتن...از اینکه نتونتسه بودم باشون خدافظی کنم ناراحت بودم...
پاشدم رفتم یه دوش گرفتمو به همه چی فکر کردم...لذته زیادیه دیشب...حال کردن با سعیده...حال کردنای مامانمو پارمیدا با دوستم عرفان...
اینکه اتفاق دیشب همه چیو بین ما 5 تا عوض کرد خیلی باحال بود واسم...اما اتفاق دیشب،به من فهموند خوشبختی فقط سکس نیست...خیلی میتونه بیشتر باشه...مثلا سکس با کسی که واقعا دوسش داری...حتی یواشکی!
حتی اینکه طرف ندونه دوسش داریم لذت خاصی داره...
فکر میکردم دیگه قرار نی چیزی بینه ما عوض شده...اما زمونه همیشه همه چیزو عوض میکنه...
همیشه!
-پایان فصل 2
7/2/95
Amir۵۸۸۵
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ویرایش شده توسط: Amir5885
ارسالها: 106
#42
Posted: 12 Jun 2016 13:32
خب اول سلام میکنم خدمت همه
واقعا خوشحال شدم وقتی بعد این همه مدت اومدم سایتو دیدم دوستان انقدر به من لطف دارن و پیگیر ادامه داستان هستن.
معذرت میخوام همونطور که گفته بودم مشغله کاری زیاده و کم پیش میاد برای آزادی روح خودم و علایقم نویسندگی کنم.اما از امروز سعی میکنم دوباره به روال قبل ادامه بدیم
آغاز فصل 3
قسمت اول
از اولین شبی که منو مامان و آبجیم با عرفان و مامانش یه حال اساسی کردیم که بینمون همه چیو عوض کرد،4 ماه گذشت.مثل باد!
الان آبان ماه شده.امسال من کنکور دارم و سال سرنوشت سازیه برام.امتحان نهاییای پارسالو همرو قبول شدم که خودش یه آرامش خاص داشت!
توی مهر ماه بالاخره بعده 1 ماه نامزدی پارمیدا و آرمین عقد کردن و قرار شده یه سال عقد بمونن تا عروسی.تو این مدت بارها پیش اومد که من با سعیده خانوم یواشکی حال کرده بودم.مامانمو عرفانم همینطور...ولی اونا کارشون یواشکی نبود...جلو من حال میکردن
اما حس منو سعیده فرق داشت...ما واقعا لذت میبردیم از هم...آرامش میدادیم به هم...واسه همین ترجیح میدادیم کسی نبینه سکسمونو.پارمیدا درسته عقد کرده بود...اما همونجوری که خودش بارها گفت بهمون،این رابطه عشق نیست...پارمیدا فقط از مجردی خسته شده بود...میخواد با این ازدواج زندگیشو عوض کنه...و برای این تصمیم کی بهتر از آرمین پیدا میشه!
بخاطره همینم دور از چشم آرمین شیطنتاش با ما ادامه داشت...حتی بارها فیلم یواشکی از سکسشون گرفته بود و به ما نشون میداد و ماهم تحلیللش میکردیم!
اما همونطوریکه میبینید.مدت طولانی داستان ما اینطوری بوده و همونطور که همه قبول دارید،هر داستانی از یه جایی به تغییر نیاز داره و دلیل مهمونی امشب ما،پیدا کردن همین تغییره!
ساعت 9 شب پنج شنبه بود.مامان شیوید پلو با مرغ تدارک دیده بود و منم تا ساعت 4 کلاس بودم و از اونجام رفته بودم کتابخونه تا 8.حالا میوه خریده بودم و داشتم میرفتم خونه.به گفته مامان عرفان و سعیده جونم ساعت 10 میومدن و پارمیدام که خونه بود کلا.
تو این 4 ماه حسه برده بازی مامانمو آبجیم روی سعیده نه تنها کمتر نشده بود که هر سری عمیق تر میش.عرفانم همین حس مامانشو داشت و حالا یه حس فتیش و بیغیرتیم توش بوجود اومده بود!تقریبا مثل هم شده بودیم.
در باز شد و از پله ها بالا رفتم.خاموش بودن چراغای خونمون متعجبم کرده بود.کلید انداختم و درو باز کردم
"تـــــــــــــولـــــــــــــدت مـــــــــــبارکـــــــــــــــــ!!!!!!!!!!!!!"
با جیغ و دادو برف شادی و فشفشه و روشن شدن چراغ ، ناگهان از جام پریدم...اونقدر درگیر درس و کارام بودم که یادم رفته بود امروز روز تولدمه!عمیق ترین وشحالیه دنیارو داشتم.
مامانم یه لباس مجلسی فسفری پوشیده بود که جنسش از ساتن بود و اندازش تا رون پاش.کفش پاشنه دار فسفری توی پاش خودنمایی میکرد و آرایشی که کرده بود،اونو تبدیل کرده بود به یه فرشته!
پارمیدا یه کت دامن سیاه سفید با یه دسمال گردنه سفید داشت و موهای خوشگلشو لخت ریخته بود.کفش پاشنه دار سفیدم به پاش داشت که حالت باسنش طبق معمول آدمو دیوونه میکرد
عرفان یه کت شلوار مشکی پوشیده بود و سعیده،به نظرم متمایز ترین آدم تو اون لحظه بود...خوشحالیه تو چشماش دیوونم میرد...میدونستم اونم دوسم داره...میدونست دوسش دارم...اما هیچوقت نمیتونست به لذت حاصل از تحقیر شدنش غلبه کنه!
سعیده یه لباس مجلسی بلند پوشیده بود که دنبالش رو زمین کشیده میشد.رنگ لباس از بالا قرمز بود و همونطوری که میومد پایین ،تیره تر میشد تا به دنباله های سیاه سفیدش میرسید.موهاشو بسته بود وچاک لباس که از گردن تا میون سینه هاش بود،منو وادار کرد که همینکه وارد خونه شدم،برم جلو و یه لب ازش بگیرم.
از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم.بعد از سعیده رفتم سمت پارمیدا و لپشو بوس کردم.لپ مامانمم بوس کردم
+عععع؟ فقط سعیده باید لب بگیره؟
مامان اینو گفت و لباشو چسبوند رو لبام...با ولع 10 15 ثانیه لبای همو خوردیم.دوباره با خوشحالیو خنده با عرفانم دست دادم.
رفتم تو اتاق سریع لباسمو عوض کردم و اومدم بیرون.پارمیدا آهنگ گذاشت و شروع کردیم 5 تایی رقصیدن.بیشتر از اینکه رقصمون سرگرمی باشه،بهونه ای شده بود برای مالیدن همدیگه!بعد از رقص، کیک خوردیم و کادوهارو باز کردیم.
همه کارامون که تموم شد،نشستیم روی مبل.با اینکه روز فوق العاده ای بود ولی نباید از هدف اصلیمون دور میشدیم..."تغییر!"
امیر:وای بچه ها مرسی...بهترین تولد زندگیم بود...بهتر از این نمیشد!
پارمیدا:قربون داداش گلم برم مننننن...ایشاللا همیشه زندگیت اینطوری خوشحال باشی...راستی آرمینم میخواست بیاد اما پیچوندمش...چون دیدم بحث امشبمون واجبه و با وجود اون نمیشه کار دیگه ای کرد...
سعیده:آره خاله جون خوب کاری کردی...اینطوری هممون راحت تریم برای صحبت!
بعد از این مدت،قلیون کشیدنو بین خودمون آزاد کرده بودیم که واسه هممون لذت داشت.عرفان از آشپزخونه با دوتا سری قلیون اومد و قلیونارو آماده کرد.کنار من نشست و شروع بهچاق کردنشون کردیم
مامان مهشید: خب بچه ها کسی نظری داره واسه هممون؟
عرفان: نظر که نه...ولی باید یکاری کنیم...این یه نواختی هممونو خسته کرده...
امیر: آره موافقم...
پارمیدا: خب منظورتون از ینواختی چیه آخه...یعنی از سکس خسته شدید؟
یه چشمک به ما دوتا زد.هنوزم این گستاخیا منو حشری میکرد!
عرفان:قربون هیکلت برم مگه میشه از سکس با تو خسته شد آخههههه
پارمیدا دویید طرف عرفان و پرید رو پاش و لباشون قفل شد به همدیگه
امیر:اووووی بحث جدیه دیوثا...بزارید برا بعد
پارمیدا:وااا داداشی کاری نداریم که .اینطوری بحث میکنیم
رو پای عرفان یوری رو به ما نشسته بود و کونش تقریبا رو کیر عرفان بود.دستشم دور گردنش.قلیونو ازش گرفت و با خنده شروع کرد کشیدن
مهشید: خب نظرتون چیه آدمای جدید وارد کنیم تو داستانمون؟
سعیده:آدمای جدید؟خب اینکه باز همین قضیه میشه
امیر:نه خب...ایده خوبیه...من کلا از بیغیرتیم لذت میبرم...خوشم میاد بقیه با ناموسم حال کنن
اینو گفتمو دستمو کشیدم رو رونه آبجیم که با یه شکلک مسخرم کرد و خودشو بیشتر چسبوند به عرفان
پارمیدا:خب عرفانم اینطوریه...مگه نه بیغیرت کسکش ؟؟
دستشو از رو تحقیر رو سر عرفان کشید که عرفانم حشری شد و سینشو یه فشار داد
مامان:خب من میگم یه مدت یکاری کنیم به هممون حال بده...تا الان بیشتر حس جنسیمونو آزاد میکردیم...حالا کاری کنیم حسای درونی مثل بیغیرتی پسرا...یا مثل علاقه انگشت نما بودن خودمون بیشتر برطرف شه...نظرتون چیه؟
عرفان: من مــــُــــ...
پارمیدا: تو خفه شو کسی از تو نظر نخواست...بیناموس ! آره مامان من موافقم
عرفان: همینکه بانو گفتن
اینو گفت و هممون زدیم زیر خنده.تصمیم این شد که از فردا یکم جنده بازی و لاشی بازی به رفتار زنا اضافه شه...تا یه تغییر کلی با این تغییر رفتار به وجود بیاد!انقدر پارمیدا و عرفان همو دسمالی کرده بودن که چشما جفتشون خمار بود.
عرفان: خب دیگه اگه حرفامون تمومه یه حالیم کنیم که من دارم آتیش میگیرم
مامان:خفه شو پیش مامانت بشین الان کار دارم
عرفان رو مبل دو نفره بغل مامانش نشست.مامانم اومد پیش من و پارمیدا
پارمیدا:خب جنده خانوم بیا اینجا ببینم.
سعیده اومد سمت ما
مامان:جلو امیر زانو بزن
دیگه خجالتم ریخته بود...چون میدونستم خود سعیده واقعا لذت میبره از اینکار...حتی تو سکسا یواشکیمونم اصرار میکرد مثل جنده و برده باهاش برخورد کنم...ولی بازم همو دوست داشتیم.با علاقه تموم جلوم زانو زد
پارمیدا خم شد سمت صورتم:داداشیمم که 18 سالش تموم شد...مردی شده برا خودش دیـــگهههه!
نفساش حشریم میکرد...دستشو آورد و کمربندو دکمه شلوارمو باز کرد.خودمو از رو مبل یکم بلند کردم و شلوارو شرتم کشید پایین
مامان:اه اه چه داغم شده بچـــــــــــم!
با دستش کیرمو یکم مالید.بعد سره سعیدرو گرفت و سمت کیرم کشید که یهو دهنشو باز کردو همه کیرمو تو دهنش جا داد...از لذت چشمامو یه لحظه بستم...پارمیدا و مامان بلند شدن.رفتن جلوی عرفان وایسادن...روشونو کردن به همدیگه و رو به روی منو عرفان از همدیگه یه لب گرفتن و لباس همو در آوردن...مامانمو آبجیم با یه شرت سوتین بین منو عرفان وایساده بودن
عرفان:بیاید بغل من خوشگلای من!!!!!!!!
پارمیدا: امشب تولد داداشمه...اینم یه تغییر دیگه
اینو گفت و جفتشون برگشت به سمت من و آروم به جلو حرکت کردن...
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#43
Posted: 17 Jun 2016 10:36
قسمت ۲ فصل۳
با کامپیوتر نتونستم آخر...با گوشی فرستادم امعطل مونین...بخشید بابته غلطای ملایی
آروم برگشتن سمت منو هماهنگ با هم دیگه قدم بر میداشتن...کیرم تو دهنه سعیده نیم خیز شده بود.پارمیدا اوم بغلم خم شد . سرشو آورد دره گوشمو گفت: اتفاقای امشب،فقط برای امشبه...دیگه تکرار نمیشه...خب؟<br>
-مگه قرار چه اتفاقی بیفته؟<br>
مامان:حالا خودت میفهمی<br>
اینو گفتو موهای سعیده رو از پشت گرفت و عقب کشید...از درد یه جیغی زد و همراه موهاش حرکت کرد...ماماتم سعیده رو تقریبا نزدیک عرفان رو زمین ولش کرد...هنوز تو شک بودم که قراره چه اتفاقی بیفته<br>
پارمیدا:مامی اول شما میری یا من؟<br>
مامان: خودت برو دختر گلم<br>
هنوز نمیفهمیدم چی میگن...مامانم سرشو آورد جلو ...فکر کردم میخواد حرف بزنه...اما یدفعه لباشو چسبوند به لبامو شروع کرد مک زدن...منم حشری بودمو چشامو بستم...دستمو رسوندم به گونه هاشوهمراهیش کردم که یه لحظه،حس کردم کیرم تو یجای تنگ گیر کرده...چشامو باز کردم...<br>
صحنه ای که دیدمو باورم نمیشد...پارمیدا جلوم بود و روی پام نشسنه بود...بدون اینکه بفهمم کیرم تو کسش جا باز کرده بود....<br>
واقعا عالی بود...هم داغیش هم تنگیش....هم تغییر هم عشق بازی!<br>
با شک زدگی تمام پارمیدارو نگاه میکردم...یهو یه لبخندی زد و سرشو آوررد جلو...حالا مامانم بغلم بود و با آبجیم لب میگرفتم.چند ثانیه ای لب گرفتیم که دستمو گزاشتم رو کمرش...شروع کرد آروم بالا و پایین کردن خودش...کیرم با هر رفت و برگشت یه سال جوون میشد...فوق العاده بود این دختر!<br>
بعد از دو بار بالا پایین رفتن آه کشیدنش همه اتاقو برداشته بود...منم اونقدر ایت اتفاق برام جالب بود که داشتم به ارضا نزدیک میشدم...وقتی دیدم با دو سه تا تکون دیگش آبم میاد آروم بلند شدم و آبجیمو بغل کردم...خوابوندمش روی مبل و خودم کردم تو کسش...۵ تا تلنبه محکم زدمو یدفعه کیرمو کشیدم بیرون...تموم آبمو روی شیکمه پارمیدا ریختم....<br>
پارمیدا:آهههه داداشی آبت اومد؟از آبجیت راضیبودی؟<br>
-وای فوق العاده بود پارمیدا...مرسی<br>
دوباره لبامونو چسبوندیم به همدیگه و مک میزدیم.<br>
مامان: آهای...حالا نوبته منه امیر...همین امشبو میخوایم عشق کنیم...<br>
دستشو انداخت روی سرمو موهامو کشید...سرم از پارمیدا جدا شد و لبای خودشو آورد جلو...داشتم لب میگرفتم...پارمیدا یهو سعیده رو صدا کرد...<br>
موهای سعیده رو از پشت گرفت و سرشو کشید روی شکمش...مجبورش کرد آبی که من ریخته بودم رو شکمه آبجیمو لیس بزنه<br>
یه لحظه یاد عرفان افتادم...کنجکاو شدم که داره چیکار میکنه!<br>
نگامو آوردم بالا و دیدم که روی مبل نشسته و کیرش توی دستشه...دقیقا همون لحظه ای که سعیده آبه منو لیس زد عرفان کیرشو تکون داد و آبشو ریخت توی دستمالایی که آماده کرده بود<br>
حالا خیالم راحت بود اونم کاملا مثل منه...انقدر این صحنه براش جذاب بود که آبش اومد!<br>
برگشتم به خودم...مامان نشسته بود روی پامو کونشو رو پاهام حرکت میداد و همچنان با ولع لبامو میخورد.<br>
انقدر کونشو تکون داد که دوباره کیرم سیخ شد.آروم با دستام تنظیمش کردم و بعد از چند ثانیه،یه تغییر فوق العاده دیگه به وجود اومد!<br>
حالا کیرم تو کسه مامانم بود...با اینکه میدونستم فقط برای امشبه!<br>
کیرمو تا آخر جا کرد...کس مامانم خیلی گشاد تر از کس پارمیدا بود...همینطور از کسه سعیده!<br>
تند تند بالا و پایین میپرید...جیغ و داد میکرد...واقعا لذت میبرد از گاییده شدن....تا حالا ندیده بودم یه زن انقدر از دادن لذت ببره!بلندش کردم و ۴ دست و پا گزاشتمش رو زمین...پشتش رو زانوهام نشستم و کیرمو تنظیم کردم...دوباره کردم تو کسش<br>
با هر ضربه تمام کونش میلرزید...پارمیدا و سعیده تقریبا داشتن لز میکردن و عرفانم داشت ۴ تامونو نگاه میکرد.وقتب مامانو گزاشتم رو زمین،کلّش نزدیک پای عرفان بود.حس کردم با گاییدن مامانم آبم نمیاد...نمیدونم چرا...ولی وقتی با عرفان چشم تو چشم شدم،یه چشمک زدم بهش و مامانمو نشون دادم...اونم خودش فهمید چی میگم.پاشو آروم دراز کرد و مالید به سینه های مامانم....همون لحظه برخورد مامانم یه جیغ بلند کشید و خودشو چرخوند تا سرش دقیقا بغل پای عرفان قرار گرفت....عرفان هر پاشو یه طرف سر مامانم انداخت و تقریبا گیرش انداخت لای پاهاش....تخت سرش چسبیده بود به خایه های عرفان و گیر کرده بود لای پاهاش...منم شروع کردم محکم تلنبه زدن.مامانم با اینکه داشت خیلی حال میکرد ولی خیلی جیغ میکشید...منم الان خیلی بیشتر لذت میبردم.بعد از تقریبا یه دقیقه عررفان پاهاشو شل کرد و مامان سریع سرشو کشید عقب و یه نفس عمیق کشید.پر رو همینکه نفس کشیدنش تموم شد<br>
مامان:اااهههه این کارا چیه کیر گنده های منننن<br>
بعد سرشو برد جلو و کیر عرفانو یدفعه توی دهنش جا داد...عرفان یه صدای غرش مانندی در آورد و با دستش موهای مامانمو از پشت گرفت و تند تند تو دهنش عقب جلو میکرد...طوری که دیگه عق زدنش در اومده بود....بعد از چند دقیقه مامان یه جیغ بلند کشید و با خیس شدن کیرم فهمیدم ارضا شده....یعنی واقعا فقط با این وحشی بازیا ارضا شد؟چرا انقدر عوض شده بود مامانم؟
شایدن اینم یه تغییر باید حساب کنیم...<br>
با ذنه عرفان که توی دهنه مامانم تلنبه میزد،حشرم زیاد شد و چنتا تلنبه محکم زدم تا آخرش،آبم تا ته توی کسش خالی شد.چنتا دیگه تلنبه زدمو آروم کیرمو کشیدم بیرون.آبم چیکه چیکه داشت بیرون میریخت که سعیده با پارمیدا اومدن و به دستور آبجیم،سعیده جلوی پسرش دهنشو گزاشت رو کس مامانم تا کثافت کاریامون جمع و جور بشه!من نمیتونستم تکون بخورمو همونجا دراز کشیدم و پارمیدا و مامانمم،روی بازوهام روبه من دراز کشیدن....
(ادامه دارد)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#44
Posted: 19 Jun 2016 16:23
قسمت ۳ فصل ۳
همونطوری خوابمون بردو وقتی بیدار شدیم،ساعت تقریبا 2 نصف شب بود.
با خوشحالی و خوش و بش کردن بلند شدیم و لباسای زیرمونو پوشیدیم تا شام بخوریم.سره میز شام زنا با شورت سوتینو من و عرفانم با شرت بودیم.مامانمو پارمیدا دوباره رفته بودن پیشه عرفان نشسته بودن و شطنتشون شروع شده بود.منم با سعیده از اینکارا میکردم.تصمیم بر این شد از فردا شروع این تغییره جدیدو بزنیم.مامانمو پارمیدام صدبار بهم گفتن قضیه امشب فقط واسه امشب بوده و قراارم نیست تکرار بشه...ولی به هر حال خیلی چیزا بینمون عوض میشد...ساعت تقریبا 4 صبح بالاخره عرفان و سعیده دل کندن و خداحافظی کردن...اون شبو رو تخت مامانم خوابیدیم...در حالی که جفتشون تو بغلم بودن...بهترین تولد زندیگم بود!
فرداش مامانم مرخصی گرفت....منو پارمیدام کلاس نداشتیم.ساعت 11 اینا رفتیم پاساژ...میخواستن لباس بخرن.حدود 1 تومن پوله لباساشون شد!
ساعت 7 شب بالاخره وقته قرارمون رسید...5 نفره حرکت کردیم سمت پارک ارم.
مامانو پارمیدا لباس جدیدشونو پوشیدن.واسه مامان یه مانتو صورتی و سفید کوتاه بود که تقریبا یه بند انگشت از کونش پایین تر میومد.چین داشت و واقعا فوق العاده بود.از بالام تا چاک سینش بود که با شاله سفیدش میپوشوند سینرو.طوری که اگه شال تکون میخورد و دولا میشد،کامل چاکش معلوم بود.شلوار لگ سفید با کفش پاشنه دار صورتیم پاش بود که حالته کونش خیلی قشنگ شده بود.پارمیدام که مثل همیشه فوق العاده بود.یه مانتو هنری بلند جنس ساتن .از پشت دنبالش تا مچ پاش میرسید اما جلو باز بود و رنگ قرمزی داشت که با ساپورته مشکیش به هم میومدن.کفش پاشنه دار مشکیم پاش بود و آرایش فراوون کرده بود.سعیده ام یه مانتو جلو باز پوشیده بود که تا زانوهاش بود اندازش.رنگ آبی آسمونی و کفش اسپرت آبی با ساپورت سفید و شال سفید.هر دو زیر مانتو سارافون پوشیده بودن.مال سعیده سفید و مال پارمیدا مشکی بود.سینه هاشون قشنگ بیرون افتاده بود.
رسیدیم و شروع کردیم به بازی کردن.بلیط واسه ماشین برقی گرفتیم و تو صف وایسادیم.اونایی که رفتن میدونن تو شلوغی چه صفی داره اونجا.با عرفان هماهنگ کردیم و جلوی جلو وایسدیم.سه تا خانومام پشتمون وایسادن تا کرم ریختن و شروع کنن و منو عرفان لذت ببریم!بالاخره نفرای بعدی ما اومدن.همونطوری که میخواستیم دو تا پسر جوون خوش تیپ و خوشهیکل،تقریبا 26 27 ساله اومدن پشتمون.عرفان سریع برگشت و بلند گفت:
+مامان من ماشین قرمزه رو سوار میشمااااا
-باشه مامان جون
منم گفتم:
-پس منم سفیده رو سوار میشم.مامان تو و آبجیم مشکی و سبزو سوار شین
اینطوری تقریبا خونوادمونو معرفی کردم...مطمئن بودم اونام با اینکه درگیر حرف خودشون بودن شنیدن.صف حرکت کرد و من یه سقلمه به پارمیدا زدمو خخودمو عرفان حرکت کردیم جلوتر.پارمیدا که گرفته بود چی میگم مامانو سعیده رو سره جاشون نگه داشت.اینطوری تقریبا یه فاصله ای بینمون بود و منم خودمو با عرفان سرگرم حرف کردم.با اینکه جفتمون حواسمون یجا دیگه بود!بالاخره یکیشون حرف زد:
/ببخشیدا ولی خانوم به نظرم اون سبزه رو سوار نشین...قاطی داره یکم!
پارمیدا:واقعا؟پس معلومه خیلی میاید اینجاهاااا
/با اجازتون هفته ای یبار اینجاییم ما...پاتوقمونه دیگه!
مامان: ماشاللا...پس وضعتون خوبه احتمالا دیگههههه
زدن زیر خنده 5 تایی.عرفان دره گوشم گفت:
+وای امیر کیرم سیخ شد...چه حالی میده لاس زدن مامانتو با یکی دیگه ببینییییی
من:آخ آره...خیلی حسه خوبیه
دوباره حواسمونو جمع مامان اینا کردیم
/من اشکانم...ایشونم حسین بهترین دوستمه
سعیده:خوشبختم یه عالمه...منم سعیده ام ایشونم دوستم مهشید و دخترش پارمیدان
حسین:خانوم ایسگامون کردی؟؟؟؟دخترش؟؟؟؟؟؟غیر ممکنه!
مامان:واااا چی غیر ممکنهههه....دختره دیگه!!!
اشکان:مهشید خانوم اذیت نکن...چجوری میشه شما دختر داشته باشین آخههه...اصلا نمیاد بهت!
پارمیدا: بعععله مامانم خیلیم خوب مونده قربونش برم
و مامانو بوس کرد و دوباره 5 تایی خندیدن...منو عرفان با کیر راست اول صف وایساده بودیم تا بالاخره نوبتمون شد.بازی کردیم و وسط بازی،همش اشکان و حسین "اتفاقی!"ماشینشونو به ماشین مامانو آبجیم میزدن و میخندیدن با هم.بعده بازی مامان و پارمیدا اومدن جلو و
مامان: امیر جون پسرم...ایشون آقا اشکانن ایشونم آقا حسین...از دوستامونن
اشکان و حسین: خوشبختم
دست دادیم به هم و معرفی کردیم خودمونو...تقریبا داشتن خودشونو با ما رفیق میکردن...کیه که همچین رفیقای بی ناموسی نخواد!!!
رفتیمو رسیدیم به چرخ و فلک
پارمیدا: مااامااااااان من چرخ وفلک میخواااااام
مامان: لوس نشو عه...بسه دیگه این همه چیزی سوار شدیم
پارمیدا: مامیییی تورو خداااااا
اشکان: اگه ناراحت نمیشین همه مهمون من بریم چرخ و فلک
پارمیدا: وااااااااای مرسیییی
اینو گفت و در کمال نا باوری یهو اشکان و بغل کرد و یه ماچ از لپش کردو دویید سمت چرخ و فلک...اشکان کلا قرمز شده بود و توقع دعوا داشت
اما ما خیلی راحت به پارمیدا خندیدیم و مامان کلی تعارف کرد و بالاخره راضی شد خودشم سوار شه.منتها هرر 4 نفر تو یه اتاق میتونستیم بشینیم!دیدیم دیگه خیلی ضایس کار دیگه کنیم...ما مردا تو یه اتق و خانومام تو یه اتاق سوار شدن.قطار حرکت کرد و ما شروع کردیم به حرف زدن.اشکان: وای حسین اون کسه رو نیگا اون پایین...خیلی خوبه
حسین: نه بابا حال نمیده تپله ...اون یکیو نیگا چی پوشیده
شروع کردیم نشون دادنه اینو اونو حرف زدن و مسخره بازی.یه عالمه خندیدیم...واقعا رفیق شده بودیم با همدیگه!
حسین: حاجییی این یکیو نیگاااا
اشکان: وای پسر من عاشقه این تیپم....ساپورت و کفش پاشنه دار...با مانتو جحلو بازم که عالیه!
یه دختری بود تقریبا هم تیپه پارمیدا و فقط رنگ لباسش فرق داشت.اشکان و حسین خیلی با حوس ازش تعریف میکردن!
اشکان:>وای موهاشو نیگا..از پشت بگیری بکشی کمرشو بده پایین محکم کسشو بگای...خیلی حال میده!
تصور میکردم دارن از آبجیم میگن...کیرم سیخ شده بود....نگا به کیرشون کردم..دوباره حسه اوبم زدش بالا...واسه کسی که هم هیکله آبجیمه سیخ کردن...یعنی چه حالی کردن با خونوادم کلا
اشکان: خب بچه ها...کس مس کردین تا حالاااااا؟
از لحنه خندش 4 تایی خندیدیم...
عرفان:آره خب...ولی نمیکنیم دیگه
حسین: عه؟چرا؟نکنه کسه گشادی بوده؟
منو عرفان یه نگاه به هم کردیم و یاده تنگی کس آبجیم افتادیمو یه لبخند به هم زدیم...هنوز فکر نکرده بودم واقعا منظوره عرفان چیه
عرفان:نه آخه....
اشکان: چچی؟ نکنه ایدز داری؟
دوباره خندیدیم
عرفان: منو امیر همجنس بازیم خب
یدفعه دستمو گرفت....تنم یخ کرد...چرا اینو گفت؟اونام داشتن با تعجب نگامون میکردن.رسیدیم پایین .اماده شدیم پیاده شیم که یدفعهمسئولش گفت:
یه دور دیگم اشانتیون برید حال کنید!
همه سوت کشیدن و دست زدن و دوباره چرخید.
اشکان بالاخره از بهت در اومد:
/خب اینکه مشکلی نداره...خیلیم خوبه انقدر راحت میگین
حسینم به خودش اومد:
$آره بابا خجچالت نداره که....تازه...
شروع کردن حرف زدن....تقریبا به حالت عادی برگشتیم...خوشم اومد که انقدر راحت کنار اومدن با این قضیه
اشکان:ولی خب حقم داریناااا...جفتتون خوشگل و خوش هیکل...بایدم هم جنس باز بشین!!!!!
خندیدیم
حسین: حالا کدوم فاعل کدوم مفعول؟
عرفان:راستش...جفتمون مفعولیم!!!!
دوباره 3 تامون ساکت شدیم و با بهت عرفانو نگاه کردیم!چرا اینو گفت؟علنن به 2 تا غریبه گفت ما کونی ایم!
اشکان:یعنی چی؟خب چجوری کار میکنین پس؟
عرفان:خب از کسی خوشمون بیاد جفتمون میریم باهاش!
منو هنوز ساکت بودم و حرف نمیزدم...
حسین:پس واسه همینه انقدر راحت با اینکه آبجیت اشکانو بوس کرد کنار اومدی؟
حالا باید من حرف میزدم...چون سوالش از من بود
-راستش ما کلا از این مشکلا نداریم با هم...عموما آزادیم جلو هم هر کاری مخوایم بکنیم!
حسین: هر کاری؟ پس غیرت چیه؟
عرفان: اتفاقا بیغیرتی خیلیم خوبه..به ما لذت زیادی میده!
اشکان : خب حالا شما نظرتون در مورده ما چیه؟
- در چه مورد خب؟
اشکان: کلا...مثلا اگه بخوایم 4 تایی با هم باشیم؟
با یه لبخنده مرموز ما دوتارو نگاه میکردن
عرفان: واللا شما که بیشتر از ننه آبجیه ما خوشتون اومده!!!!
با این حرفش 4 تامون زدیم زیره خنده...حالا تو نقطه اوج چرخ و فلک بودیم و طبق معمول چرخ و فلک چند دقیقه وا میستاد اینجا.
اشکان: ولی خب خودتون یه چیز دیگه این
و دستشو دراز کرد و رونه عرفانو مالید.عرفانم یه خنده ریزی کرد.سریع گوشیمو در آوردم به پارمیدا اس دادم:
-پارمی این کسخل به این دوتا نره خر گفت ما همجنسبازیم . سوژشون شدیم ناموسا !
بعده چند سانیه صدا خنده اتاقشون بلند شد...خندم گرفت از حرف خودم!
عرفان دست اشکانو برداشت از روپاش:
عرفان: خب ما هم خوشمون اومده...ولی فعلا شما دست نیافتنی های دیگه ایم دارین!!!
منظورش مامانامون بود...یدفعه رفتن تو فکر
حسین: خب اگه اونارو به دست بیاریم؟
عرفان: خب اون موقع مارم به دست آوردین!
و با دستش کیره اشکانو که سیخ شده بود یه ناز کرد.تا وقتی اومدیم پایین تو فکر بودن...منم همینطوری...حرف خوبی زدا!
این واقعا تغییر میشد برا من که نه...برای تک تکمون!
پیاده که شدیم پارمیدا تا منو دید یهو دلشو گرفت و زد زیر خنده...مامان و سعیده ام خندیدن پا به پاش!منم که میدونستم دلیدشو میخندیدم و اون 3 تام هاج و واج نگامون میکردن...
مامان: خب دیگه بریم؟
سعیده:من که آمادم
اشکان:کجاااااا؟ شام مهمون منید بابا
اینو گفت و یدفعه دست پارمیدا رو گرفت و با خنده کشوند دنبال خودش...مام همونطوری که میخندیدیم رفیتم پشت سرشون تا رسیدیم به رستوران.دوره یه میز بزرگ نشستیم.منو عرفان بغله هم بودیم.سمت چپ پارمیدا و سمت راستم عرفان.سمت راست عرفان مامانشو بغله مامانش مامان من نشسته بود.از اونطرفم اشکان بغله آبجیمو حسین بغله مامانم بود.سره میز شام از همه چی حرف میزدیم و اشکان و پارمیدام خیلی حرف زدن...مثل حسین و مامانم با همدیگه!دیگه ساعت 1 شده بود...تقریبا همه رفته بودن و مام راه افتادیم سمت ماشینا...حالا معلوم بود اشکان مه آبجیمو زده و میدونه که ما مشکلی نداریم و راحت میتونن حرف بزنن...واسه همین دست همو گرفته بودن و تقریبا 4 5 متر از ما جلوتر حرکت میکردن...اینکه میدونستم آبجیم چند ماه دیگه عروسیشه و اینطوری جنده بازی در میاره حشریم میکرد...
مامان:میگم سعیده...دخترم بزرگ شده آآآآ
سعیده:آره خیلی...خانومی شده واسه خودش
حسین:به مامانش رفته خوشگلیش...
سمت ماشینا حرکت میکردیم و حرف میزدیم...
حرف و حرف و حرف!
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#45
Posted: 20 Jun 2016 13:20
قسمت ۴ فصل ۳
بالاخره رسیدیم به پارکینگ....کلا 4 تا ماشین تو پارکینگ شهر بازی 1 مونده بود!خداحافظی کردیم و حسین و اشکان با هممون دست دادن و رفتن سمت ماشینشون...یه بی ام و 320 مشکی...واقعا زیبا بود!
مام سوار ماشین شدیم و سعیده ماشینو استارت زد...2 بار..3 بار... روشن نشد که نشد...اشکان با ماشین اومد بغلمون
+چی شده؟
مامان: هیچی اشکان جون...الان درست میشه...سعیده یبار دیگه استارت بزن
روشن نشد که نشد...
حسین: کاپوتو باز کن یه لحظه
رفت و توی کاپوتو یکم نگاه کرد...
حسین: واسه باطریش فکر نکنم باشه...برق میرسه به ماشین؟
سعیده: آره...فقط روشن نمیشه
حسین: وایسید الان زنگ میزنم امداد خودرو بیان
زنگ زد و آدرس مارو داد...حالا فقط ماشین ما و اشکان تو پارکینگ بود و تاریک تاریک بود
مامان:خب دیگه بچه ها مرسی...زحمت دادیم بتون...برید شما الان میاد اونم دیگه
اشکان:بریم؟اینجا تاریکه و ساعت 2 شده..خطرناکه خانومایه خوشگلیو اینجا تنها بزاریم که
خندیدیم همه
پارمیدا: خب مامان پیاده شیم پس تا بیاد تعمیرکاره...گرمه تو ماشین جامونم تنگه
پیاده شدیم و اول همونطوری واستاده بودیم و حرف میزدیم..یکم که گذشت پارمیدا و اشکان رفتن جلوی ماشین اشکان و به کاپوتش تکیه دادن.دست همو گرفته بودن و به ماه نگاه میکردن.حرف میزدن و میخندیدن
سعیده: آخییی چه عاشقانههههه!
حسین:جای عاشقانه ندیدید پس
مامان: اونکه زیاد دیدیم...اینم عاشقانس ولی
سعیده و مامان از حرفش زدن زیر خنده...اما حسین یکم خجالت کشید.رفت کنار مامان و سعیده به ماشین سعیده تکیه داد.منو عرفانم روی جدول کنار ماشین نشسته بودیم و حرف میزدیم
مامان: واللا جای پسرمو عرفان عاشقانه تره
من به عرفان یه چشم غره رفتم از حرفی که درمورد گی بودنمون زده بود و با دیدن خندش غش کردم دیگه!!!!
مامان: میگم حسین جون...ماشینه اشکانه؟
حسین: آره مهشید خانوم...خوبه؟
مامان: عالیه... همیشه دوست داشتم یکی از اینا سوار شم
حسین:نشدی یعنی تا حالا؟
مامان: نه
حسین: اشکان سوییچو میدی؟
سوییچو گرفتو دسته مامانمو گرفت و کشیوند سمت ماشین.خودش پشت فرمونو مامان بغلش نشست...اشکان و پارمیدام رفتن عقب نشستن.ماشینو روشن کرد و کروک سقفو زد.روکش صندلیاش زرشکاا بود که با مشکی ماشین کاملا ست بود.گاز داد و با سرعت حرکت کرد...از صدای ماشین منو عرفان دهنمون باز مونده بود.سعیده یه کم تو لک بودو با گوشیش کار میکرد.پارمیدا تو ماشین بلند شده بود و با صدای بلند از خوشحالی جیغ میکشید.حواسم پرته سعیده بود که قطع شدن جیغ پارمیدا کنجکاوم کرد.نگاه کردم و دیدم عقب ماشین فقط اشکان معلومه که به جلو خم شده و پارمیدا نبود...اول فکر کردم افتاده.اما دقت کردم و دیدم عقب دراز کشیده و دارن عاشقانه با پارمیدا لب میگیرن از هم.حسین متوجه شد و با سرعت اومد سمت ما و یدفعه دستی کشید...پارمیدا جیغ کشید و از رو صندلی افتا رو کفی ماشین....هممون دوباره خندیدیم.توجهم به جلو جلب شد که دست حسین روی رونه مامانم بود و دست مامانم روی دستش!حسین که فهمید دیدم دستشو،یه چشمک یواشکی به من زد...
پارمیدا: عوضییییی کمرم درد گرفففففت
اشکان آبجیمو کشید تو بغلش: قربونت برم من میخوای ماساژش بدمممم؟
پارمیدا لوس کرده بود خودشو: نه نوموخوام...خوف نمیشه...
اشکان: من خوبش میکنمممم
پارمیدارو کشید بغلشو لباشو دوباره چسبوند به هم.
مامان: اوووووی بسه دیگه زشته یهو کسی میرسه.
پارمیدا خودشو عقب کشید: آخخخیش خوب شد...
با همون لبخند رو لبشون دوتایی پیاده شدن
اشکان: عرفان...امیر!شمام بشینید بریم یه دور بزنیم سریع حال میده
حسین:آره بچه ها سوار شید بریم 10 دقیقه ای کله اینجارو دور بزنیم...الان دیگه تعمیر کارم میرسه
عرفان جلو نشست و من عقب.حسین گاز داد و در عرض چند ثانیه از ورودی پارکینگ اومدیم بیرون و یهو ترمز کرد.اشکان موهامو گرفت:
دیدی گفتم مخشونو میزنم؟ندیدی تو ماشین آبجیت چجوری کمرشو میمالید به کیرم که...حشریه حشری شده بود!انقدر مالیدمش چشماش خمار بود!
حسین دستشو گزاشته بود رو رون عرفانو داشت بهش چیزی میگفت.اونقدر حشری شده بودم و حرفای اششکان واسم قشنگ بود که اصلا به اینکه اونا چی به هم میگفتن توجه نمیکردم.ناخودآگاه دستمو بردم سمت کیر اشکانو زیپه شلوارشو کشیدم پایین.کیرش با شرت افتاد بیرون.قشنگ اندازش 22 3 ثانتی میشد.کلفتیشم از مچه دستم یه کم کوچیک تر بود.تقریبا تا اون موقع کلفت ترین کیری بود که دیدم!اشکان همینجوری موهامو میکشید و حرف میزد...دیگه به حرفاش توجه نمیکردم.فقط کیر مخواستم. همین!شرتشو کشیدم پایین و یدفعه کله ی کیرشو کردم توی دهنم...اونقدر کلفت بود که کله دهنمو پر کرد.صدای اه کشیدن اشکان از لذت بلند شد...یه لحظه حسین و عرفان و نگاه کردم.عرفانم خم شده بود رو دنده و داشت کیر حسینو میخورد.با برخورد یه دست به کونم برگشتم...حسین دستشو از جلو دراز کرده بود و داشت کونمو از رو شلوار میمالید...تازه متوجه حرفاش شدم
حسین: آخ نمیدونی چقدر مامانت کونش و رونش خوبه که...انقدر مالیدمش تو ماشین آخر شماره داد گفت هماهنگ میکنم بیای جرم بدی
علنن تو اون جمع بیناموس ترین آدم بودم.مخه آبجیو مامانمو زده بودنو حالام داشتم کیرشونو میخوردم و کیرمو میمالیدن!5 دقیقه گذشته بود...باید کم کم بر میگشتیم.کیر اشکانو در آوردم از دهنم
-بچه ها دیر میشه...بریم یه وقت دیگه حال اساسی میدیم بهتون
اشکان:یه وقت دیگه؟چی داری میگی؟الان تا آبم نیاد ولتون نمیکنم...تازه...واسه فردا شبم برنامه ریختم دعوتتون کنم خونمون!
عرفانم کیرو در آورد:نه نمیان مامان اینا ...مطمئن باش
اشکان:نمیان؟ خونمونو ببینن خودشون میان!مطمئن باش!
یه چشمکی زد بهشو دوباره کلمو فشار داد سمت کیرش
اشکان:سعی کن زود آبمو بیاری تازودتر بریم.
هم از حرفاش در مورده مامانم هم از خوشمزگیو کلفتیه کیرش حشری شده بودم.تند تند ساک میزدم و اونم با دستاش همراهیم میکرد.صدای آه کشیدن حسین بلند شد و فهمیدم آبشو خالی کرد تو دهنه عرفان
اشکان:خاک بر سره خروست کنن.توام پاشو نمیخواد ساک بزنی تا نکنم آبم نمیاد...الانم دیر میشه
دهنمو تمیز کردم و حسینو اشکانم خودشونو جمع و جور کردن و برگشتیم پیشه مامان اینا.تعمیرکار اومد و پمپ بنزین ماشینو عوض کرد و درست شد.پولو دادیم و خواستیم راه بیفتیم
حسین: مهشید خانوم خونتون کجاس شما؟
مامان:ما سمت هفت حوض میشینیم
حسین: خب ما غربیم...ولی اونوری میایم الان یکم دیگه بیشتر با هم بشیم.شما برسین میریم خونه...دیر وقتم هست خطرناکه
مامان: نهههه اصلا لازم نیست...خیلی راحت میریم
حسین: باز رو حرف من حرف زدی عزیییییزم؟
مامانم خندید: دیییووونه
پارمیدا: وای مامییی من میرم تو ماشین اشکان...خیلی خوش میگذره
حسین: خب بدو پس...منم میام اینور میشینم
اشکان:امییییر...توام بیا اینور با ما بیا...حال میده
سریع جا بجا شدیم و من عقب ماشین نشستم.اشکان پشت فرمونو پارمیدا بغلش.اونطرفم سعیده پشت فرمون...عرفان بغلشو مامان و حسینم عقب نشستناشکان سرعتی حرکت کیرد و سعیده که کلا آروم حرکت میکرد...تازه با اون پراید تخته گازم میومد نمیرسید به ما!با این صورت حد اقل 20 دقیقه زود تر از اونا میرسیدیم خونه!اشکان صدای آهنگو زیاد کرده بود
//دوست دارم..دوست دارم هنوز عشق منی...میدونم منو از یاد میبری...
باهاش میخوندو دست پارمیدا رو گرفته بود.هر چند دقیقه یبار سرشو میورد جلو و جلوی من از آبجیم لب میگرفت
اشکان: خب آقای همجنسباز...آبجیت میگفت از اینکه اونو با کسی ببینی خوشت میییااااد
یه نگاه با عصبانیت به پارمیدا کردم که دیدم غش کرده از خنده
پارمیدا: وااا اذیت نکن داداشمو...خیلیم خوبه که بیغیرته...من که حال میکنم!
نزدیک خونه بودیم.
پارمیدا:اشکان برو تو این کوچه هه
اینجا با خونمون یه خیابون فاصله داشت...چرا گفت بیاد اینوری؟
پارمیدا: خب اینو برو راست
اشکان گاز داد و رفت و رفت تا رسید به یه خونه...یه کوچه بن بست بود که راهش منحنی بود و از سره کوچه،تهش معلوم نمیشد!
اشکان: عههه خب میگفتی سره کوچه پیادتون میرکدم دیگه...حالا چجوری برگردم این همه رو...سخته بابا
پارمیدا: خونمون که اینجا نیست
یدفعه سره اشکانو گرفت و لباشونو گزاشتن رو هم دیگه....پارمیدا از حشربه خودش میپیچید وسره اشکان و به گردنو سینه هاش میکشوند.اشکان شاله آبجیمو برداشت و سارافونشو داد بالا...شروع کرد خوردن چاک سینه هاش.سوتینو میزد کنارو یه لیس میزد...5 دقیقه کارشون طول کشید.یدفعه پارمیدا درو باز کرد و پیاده شد.اومد دره عقب سمت منو باز کرد.
پارمیدا: اشکان زد باش الان کسی میبینه خطرناکه
من هنوز تو شکه این عمله یدفعه ای بودم!ساپورتشو سریع کشید پایینو خم شد .سرشو گزاشت روی پای منیه شرت قرمز لامبادا داشت که سته سوتینش بود.متوجه شدم عرفان پشت آبجیمه.شرتشو تا زانوهاش داد پایین و یه تف زد سره کیرش...یاده مزه خوبه کیرش افتادمو کیرم راست شد.آروم گزاشت دمه کسه آبجیم که صدای ناله هاش بلند شده بود...آروم آروم فشار میداد و با هر فشار ، بیعیرتیه من بیشتر میشد
پارمیدا: آهههه چه کیریههه...وای همه وجودم داره حسش میکنه...اشکان عشقم بکن منو....جلو داداشم بکنم...عاشقه خودتو کیرتم
اشکان آروم شروع کرد تلنبه زدن.هربار که رونه پاش به بدنه آبجیم میخورد،آبجیم روی پای من عقب و جلو میشد...هر از گاهی با شهوت نگام میکرد وآه میکشید...سرعت تلنبه هاش بیشتر شده بود...آروم کرد تا آبه خودشو کنترل کنه
پارمیدا: وای چیکار میکنیسریع بکن اشکان الان دیر میشه
اشکان:ولی تو که هنوز ارضا نشدی!
پارمیدا:من بلدم چیکار کنم...تو ارضا شو فقط
اشکان: چشم عشقم هرچی تو بگی
دوباره سرعتو برد بالا و کم کم ناله هاش تبدیل به نعره شد
پارمیدا: وای بیرون نیاریشا...میخوام همشو بریزی تو...قرص میخورم این هفته رو
اشکان: خطرناک نباشه پارمی؟
پارمیدا: نه عزیزم خیالت راحت
پنتا تلنبه دیگه زد و یدفعه آروم شد...فهمیدم آبش خالی شد...آبجیم از داغیه آبجش داشت نهایته لذتو میبرد...
پارمیدا: وای مرسی اشکان عالی بود...حالا سریع بریم
اشکان: قربونه بدنت برم...بهترین ارضای عمرم بود...چه هیجانی داشت!نگاش کن داداشتو! چه حالی کرده بیغیرتااااا!
یه لبخندی زد و سریع کشید بالا و پشت فرمون نشست.پارمیدام همونطوری شرتشو ساپورتو کشید بالا و نشست جلو.لباساشو مرتب کرد.رسیدیم جلو در و نیومده بودن هنوز.زنگ زدم به مامان:
-کجایین پس؟
مامان:یعنی شانسمون گنده ها...دوباره ماشینه سعیده خراب شد...منتظریم تعمیرکار بیاد!
صدای خنده حسین از اونور خط اومد.گوشیم رو آیفون بود
اشکان: ای حسین دهنتو سرویییییس....خوش بگذره پس...زود بیاید فقط...من میرم خونه دیگه بگو پیادت کنن دمه در خونمون...
سعیده از اونور خط: اصلا هلاک صداقتتون شدم...کاملا معلومه فقط به خاطره امنیت ما باهامون اومدید!فقط مسافر زدم انگار!!!
هممون خندیدیم...اینجور که معلوم بود مامان اینا تا 30 40 دقیقه دیگم نمیومدن...ولی اشکان خیلی خسته بودو یه لب از آبجیم گرفت و خداحافظی کرد و رفت...منو پارمیدام رفتیم تو خونه
پارمیدا: خب دیگه....اونکه منو ارضا نکرد...بیا دنبالم کسکشه بیغیرت...داداشه کونیه من!
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#46
Posted: 21 Jun 2016 15:16
فصل ۳- قسمت ۵
دنبالش تا اتاقش رفتم.خودشو انداخت رو تخت و پاشو دراز کرد به سمتم.رفتم جلوو پایین پاهاش رو تخت نشستم.دستشو برد پشتشو ساپورتشو کشید پایین.من فقط نگاه میکردم!شرت لامباداشم کشید پایین.لکه های سفید روی شرت بود که آبه اشکان بودش!سریع دراز کشید و پاهاشو باز کرد.هنوز یخورده از آبش دوره کسش ریخته بود
پارمیدا: بیا جلو بیغیررررتتتتت
نزاشت حرفی بزنمو سرمو کشید به سمت کسش.بی اختیار زبونمو دراز کردم و اول دوره کسش و یه لیس محکم زدم که یه ناله ریز کرد.نتونستم بیشتر اذیتش کنم و زبونمو گزاشتم روی کسش و از بالا تا پایینش کشیدم.جیغ بلندی کشید!تمام کسش مزه آبکیر میداد...کیری که اول من ساک زده بودمش و بعدش آبجیمو جلو روم گاییده بود!با لذ لیس میزدمو هر ازگاهی میمکیدمش که چندبارش آبه اشکان از کسش وارد دهنم شد.پارمیدا جیغاش بلند تر شده بود.سرمو آورد عقب
-میشه مثله شب تولدم باشه؟
پارمیدا: پر رو نشو...گفتم که ...اون فقط واسه همون شبه!دیگه تموم شد...حالا کس آبجیت فقط واسه غریبه هاس!
از این که نمیزاشت کاری کنم نه تنها عصبی نمیشدم،بلکه حشری ترم میشدم!خوشم میومد افاسرم دست یه زن باشه...زنی که ناموسمه...که بیغیرتم کرده!با لذت بیشتر افتادم به جون کسش و بعده چنتا لیسی که زدم،سرمو فشار میداد به کسش
پارمیدا: وای امیر ادامه بده داره میاد...یکم دیگه موندهههه آههههه
اومدم لیس بعدیو بزنم که صدای زنگ در اومد...
پارمیدا: اههههه اینم وقت اومدنه آخه؟بدو درو باز کن بیا دوباره
سریع درو باز کردمو برگشتم تو اتاق.پارمیدا همونطوری حشری دراز کشیده بود و انگشتشو میک میزد.سریع افتادم به جونه کسش
پارمیدا: اه...پا شدی حشرم کمتر شده...کارت سخت تره داداشی....بدو لیس بزن
لیس میزدمو صدای مامان اینا کم کم اومد...هنوز عرفان و سعیده باهاش بودن
ماماان: وای فوق العاده بود این حسین...تا حالا ندیده بودم کسی انقدر حشری بشه موقع کردن...هنوز کسم درد میکنه
صدای خنده های سعیده بلند شده بود...پارمدام داشت آه میکشید.
سعیده: اشکانن تو هنوز نرفتی؟ حسینو بردیم خونه ها!
-مامان اشکان رفته...پارمی ولم نمیکنه داریم دیوونه میشیم
پارمیدا: آهههه حرف نزن داداشی بخورشششش
بعده چند لحظه 3 تاشون تو 4 چوبه اتاق بودنو بلند بلند میخندیدن
مامان: پس آقا فقط کارشو کرده و رفته...زود باش پسرم پاشو این کاره تو نیست...برو عرفان اینم واسه تو ...فقط شما دوتا ارضا نشدین هنوز...سعیده دیدی چه قشنگ میکرد؟
سعیده: آره مهشید...وای من هنوز دلم میخواد بهش بدم
سعیده این حرفارو جوری میزد که من لجم درآد...از اینکه تو شهربازی کاری باهاش نکردمو تنها افتاده بود...ولی مثلیکه حسین جفتشونو کرده بود.تو فکر به حرفاشون بودم که یدفعه عرفان هلم داد اونورو تا نگاه کردم دیدم کیرشو تا ته فرو کرد تو آبجیم...صدای جیغ آبجیم بلند شد.همینطوریصدای ناله عرفان
عرفان: آهههه داشتم دیوونه میشدم پارمی...وای چقدر گشاد شده!مگه چقدر بود کیرش
پارمیدا: آهههه بکنننن عرفان...کلفت بود اووون....خیلی کلفت بود
اینکه من حقه کردن آبجیمو نداشتم ولی دوستم داشت حشریم میکرد.موقع خوردن کسه آبجیم لباسامو در آورده بودم حاالا لخت وسط اتاق داشتم گاییده شدن آبجیمو تماشا میکردم.نا خود آگاه دستمو بردم رو کیرمو شروع کردم مالیدن.زیاد طول نکشید...تقریبا5 دقیقه بعد صدای جفتشون بلند شد...پارمیدا جیغ میزد و عرفانم نعره میکشید که یدفعه آبه آبجیم از کسش اومد بیرونو همون موققع عرفان کیرشو در آوردو گرفت روی شیکمه پارمیدا.از کس تا صورتش قطره های آبه عرفان پخش شده بود.
تقریبا داشت آبم از جق زدن میومد که یدفعه دیدم مامانم جلوم وایساده
مامان: چیه؟حال کردی ناموستو دادی بیقه پسر بیغیرتم؟داری ارضا میشی ا این حس؟
با چشمای خمارو حشری مامانو نگاه میکردم.یدفعه پاشو آورد بالا و آروم گزاشت رو کیرم.کیرمو به شیکمم فشار داد و 2 بار بالا پایین کرد که یدفعه از لذت آبم پاشید بیرون.تموم شیکمه خودم پر شده بود از آبکیره خودم!چشامو بسته بودمو فقط لذت میبردم.بعده چند دققه نگاه کردم.مامانو سعیده رفته بودن بیرون و عرفان از پشت پارمیدا رو بغل کرده بود و خوابیده بودن ...بغلشون دسمال بود که فهمیدم آبه عرفانو از رو خودش پاک کرده.از جام پاشدم و دسمالارو برداشتمو رفتم بیرون.مامان و سعیده هنوز داشتن لباس عوض میکردن.رفتم سمت حموم و یه دوش گرفتم.دیگه ساعت 5 صبح شده بود!
مامان:شب بخیر پسر گلم...ما میریم بخوابیم...خوب بخوابی
-شب بخیر مامی
عرفانو پارمیدا که همونطوری خوابیده بودن.مامانو سعیده هم رفتن اتاق مامانمو رو تختش خوابیدنو من رفتم اتاق خودم که از خستگی تو کم تر از 5 دقیقه خوابم برد...
چشامو که باز کردم ساعت 2 ظهر بود.بازم از همه دیرتر پاشده بودم.صدای تلویزیون میومد.از اتاق رفتم بیرون.عرفان جلوی تلویزیون نشسته بود و فیلم میدید
-صبح بخییییر...چطوری تو؟
عرفان: صبح بخیر...خوبم خوبی؟بقیه رفتن لباس بخرن...خواب بودی اشکان خوان زنگ زد هممونو شب دعوت کرد مهمونی خونشون!
هنوز بیدار نشده بودم که سورپرایزها شروع شده بود!
- اها...باشه
رفتم دست صورتمو شستم اومدم صبحونه خوردم.پیش عرفان نشستم تلویزیون ببینم
-وای عرفان خیلی حال داد دیشب...نه؟
+آره خیلی خوب بود...باز من اندازه تو بیناموس نشدمااااا
خندیدم
-آره خب...تو فقط مامانتو دادی...من مامانو آبجیمو...تازه آبجیمو به توام دادم
+دقیقااا!
همینطوری حرف میزدیمو میخندیدیم که تقریبا ساعت 4 مامان اینا اومدن خونه.دستاشون پره پلاستیک بود.همینطوری حرف میزدن و لباس عوض میکردن
مامان:خب بچه ها ما 3 تا میریم حموم بعدشم شما برید...باید ساعت 7 بریماااا دیر میشه
-باشه مامان...ولی من که دیشب حموم بودم!
مامان: نه خب باید خودتونو تمیز کنین...اینجوری که پارمیدا دیشب از شما دوتا برای اشکان و حسین تعریف کرده،امشب شمارو نخوان خوبه!!!!
اونا خندیدنو من و عرفان بهت زده هم دیگه رو نگاه میکردیم.بدون توجه به ما رفتن حموم
زدم پس کله عرفان
-خاک تو سرت مرض داشتی بگی گی ایم حالا؟
عرفان: بابا یه گهی خوردم حالا...چیکا کنیم امیر؟
-چیکا میشه کرد؟
عرفان:هیچی به مخم نمیرسه...ولی میگم ما خیلی وقته گی نکردیم...حال میده آآآآ
-چی حال میییده؟؟؟؟ خودمونو با اونا مقایسه میکنی؟اونا بکننمون نمیتونیم دیگه راه بریم!!!
همینطوری حرف زدیم تا بالاخره اومدن....منو عرفانم رفتیم حموم و بدن همو شیو کردیم.بدن تموم شدن شیو یه نگاه به هم کردیم
-اوف چه کونی شدی پسر
عرفان: خودت خیلی کون تریییی
خندیدیم با هم...دستمو کشیدم روی تن عرفان...یدونه مو روش نبود...پوستش سفیدو لطیف.منم پوستم خیلی نرم بود ولی بدنم سبزه بود...البته سکسی بود اونم...دستمو از پشت کشیدم رو کونه عرفانو اونم همینکارو کرد...کیر جفتمون سیخ شده بود ولی ساعت 5 و نیم بود بود و هنوز حاضر نشده بودیم.درسته 3 تا کس دورمون بودن ولی این حسه اوب تو جفتمون هیچوقت عوض نشد...صد سال دیگم میگذشت دوباره به کون دادن یه علاقه خاصی داشتیم!
خودمونو تمیز کردیم وکلی شامپو بدن زدیم که بدنمون خیلی بوی خوبی گرفت.اومدیم بیرون بالاخره.مامان اینا تازه آرایششون تموم شده بود.
سعیده: چطور شدیم بچه ها؟
مامانم خط چشم بلند کشیده بود و موهاشو فر کرده بود.رژه صورتی زده بود و مثله فرشته ها بود.سعیده هم همینطوری ولی موهاش کوتاه تر از مامانم بود و رژشم تصریبا به طلایی میزد.همینطور موهای سعیده بلوند بود و واسه مامانم قهوه ای تیره.پارمیدام که مثله همیشه از همشون سر بود.یه رژه قرمز با موهای لخت مشکی ...فوق العاده شده بود
- عالی این همتون...واقعا عالی این!
مامان:مرسی پسرمممم...حالا بریم حاضر شین...شمام سریع حاضر شین...بیاین این لباسارو خریدیم براتون بپوشین.
پلاستیکو از دستش گرفتمو با عرفان رفتیم تو اتاق.دو تا شلوار لی فاق کوتاه ،یکی آبی کم رنگ و اون یکی پر رنگ با دوتا تی شرت جذب که یکی سفید بود و اون یکی تقریبا گل بهی.دو تا شرتم واسمون خریده بودن که یکی زرد بود و اون یکی آبی...حلقه ای بودن و خیلی تنگ.من شرت آبی و شلوار آبی پر رنگ و پیراهن سفیدو برداشتم.عرفانم بقیه رو پوشید.موهامونو سشوار کردیم و کلی عطر و افتر شیو زدیم...اینکه خودمونو برای غریبه آماده میکردیم که احتمال داشت جلو مامانامون بکننمو،جفتمونو حشری کرده بود و از اول تا آخرش کیرمون سیخ بود!بالاخره ساعت 6 و نیم از اتاق رفتیم بیرون.وای خدای من چی میدیدم....
مامانم یه کت دامن صورتی تنگ پوشیده بود.دامنش از بغل تا دمه کونش یه چاک داشت.یه کفش پاشنه دار سفید و یه ساپورتم پاش کرده بود.
سعیده یه لباس فانتزی کوتاه یه سره.تا رون پاهاش بودو پایینش چین داشت.آستیناش حلقه ای بود و چاک سینه هاش کلا معلوم بود...
پارمیدا یه لباس مجلسی کوتاه به رنگ سفید که از پایین تا رونش بود و جنسش ساتن بود.دست راستش آستین داشت و ستم چپ حلقه ای بود.همینطوری از گردن به سمت سینه ها میومد و تقریبا نصف سینه هاش بیرون میفتاد.
دهنمون آب افتاده بود
عرفان: اینطوری میزارن برگردیییییین؟؟؟؟
پارمیدا: غلط کردن نزارن...حالا چشم چرونی بسه
من هنوز نگاشون میکردم.اونا ساپورت پاشون کردن و یه مانتو بلند جلو باز پوشیدن و کفشای پاشنه دارشونو پا کردن.آماده رفتن شدیم
راه افتادیم سمت ماشینو همه سوار شدیم...واقعا خوشگل شده بودن...بالاخره بعده نیم ساعت رسیدیم ...یه خونه ویلایی تو غرب که ساختمونش حد اقا 300 متر بود...واقعا مثل خونه سلطنتی ها بود!زنگ زدیمو ریموت پارکینگو زدن.ماشینو بردیم تو و رفتیم از پله بالا...
در زدیم
اشکان درو باز کرد...از دیدنه مامان اینا دهن حسین و اشکان باز مونده بود...
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#47
Posted: 22 Jun 2016 17:43
فصل ۳ قسمت ۶
یدفعه اشکان اومد جلو در و ابجیمو از کمر بغل کرد و یه دور چرخوند.لباشو گزاشت روی لباش
اشکان: واااای چه خوشگل شدی خوشگل خانووووم
حسینم اومد جلو و با هممون دست داد و لباشو گزاشت روی لبای مامان
حسین: به مامانش که نمیرسهههه
ولش کرد و رفت لباشو گزاشت روی لبای سعیده
حسین: ماشاللا یکی از یکی خوش اندام تتر
منو عرفان همو نگاه کردیم و به همراه بقیه،با کیر سیخ وارد خونه شدیم
تا به حال خونه به این بزرگی ندیده بودم.پذیرایی حداقا 100 متر بود.با مبلها و لوازم سلطنتی و یه تلویزیون 68 اینچ که به دیوار متصل بود.سیستمه صوتیه قوی ای هم داشت که دوره خونه چیده شده بود.
اشکان: خب خانوما برید اون اتاق لباساتونو عوض کنید اگه میخواید
مامان و سعیده و پارمیدا رفتن سمت اتاق.اشکان رفت تو بالکن و بعده چند دقیقه با یه ذغال گردون اومد و ذغالارو گزاشت روی قلیون بغله حسین
اشکان: خب آقایون بیغیرت...حاله شماها چطوره
- مرسی آقا اشکان...خوبید شما؟
حسین: ما دوتام خوبیم...گفته بودیم راحت مخشونو میزنیم که!
عرفان: بعله خو...ما دست کم گرفته بودیمتون
خندیدیم.اشکان دستشو گزاشت روی پای من
اشکان: حالا کجاشو دیدی...امشب تازه میفهمی بیغیرتی یعنی چی!
فکر کنم نقشه های زیادی واسه شب کشیده بودن...
دره اتاق باز شدو خانوما اومدن بیرون.ساپورتاو مانتوها و شالاشونو در آورده بودن و آرایششونو تقویت کرده بودن!
اشکان: وااااااااااااای این خوشگلارو نگاااااه کنننن
حسین سریع سیستمو روشن کرد و یه آهنگ بندری گزاشت.شروع کردن دوتایی دست زدن.منو عرفانم شروع کردیم به همراهیشون.همون موقع پارمیدا و مامان شروع کردن با هم رقصیدن.سعیده هم کنار دست میزد باهاشون.
مامانم سینه هاشو میلرزوند و میرقصید.آبجیم بیشتر حرکاتش روی باسن و پایین تنه بود.گاهی اوقات میومدن جلوو حسین و اشکانو قر میدادن.گاهی وقتام سینه هاشونو جلوی صورته اون دوتا میلرزوندن....اونقدر حشری بودن که هر ازگاهی کیرشونو میمالیدن.از زیر شلوار پارچه ایشون کیره کلفتشون خودنمایی میکرد!حسین شلنگ قلیونو داد به منو بلند شد.رفت سمت مامانمو دستشو گرفت.شروع کردن دوتایی رقصیدن.ریتم آهنگ بندری بود.یکم که حسین دستاشو رو کمر مامانم کشید،یدفعه مامانم برگشت و کمرشو یکم داد جلو.با ریتم آهنگ کونشو میمالید به کیر حسین...حسینم پهلوهای مامانمو گرفته بود و نوازش میکرد.حواسم بهشون بود که با سقلمه عرفاان به سمت راستم نگاه کردم.اشکان سعیده رو روی پاهاش نشونده بود و لباشونو قفلل هم دیگه کرده بودن.عرفان کیر خودشو مالید.چشماش از حشر خمار شده بود...اونم مثل من از دادن مامانش به بقیه لذت خالص میبرد!
اشکان دستاشو گذاشته بود روی سینه های سعیده و محکم میمالید .از اون طرفم حالا مامانم جاشو با پارمیدا عوض کرده بودو این کونه پارمیدا بود که به کیره حسین فشار میاورد.دوباره عرفانو نگاه کردم...معلوم بود کلا ابش زده بالا.پاشدم و دست عرفانو گرفتم.رفتیم پیش حسین و شروع کردیم همزمان با 3 تاشون رقصیدن.
پارمیدا: کی به تو گفت برقصی داداشی؟بشین اون بغل...نگامون کن
مثل یه برده مطیع گوش دادم.رفتم سمت مبل
مامان: اونجا نه پسر بیغیرتم...روی زمین 4 زانو بشینو نگامون کن
بغله قسمتی که میرقصیدن 4 زانو رو زمین نشستم.حس تحقیر شدن و برده بودن بهم دست داده بود...خیلی حال میداد بهم.عرفان ولی وسط بود و حالا رقص سکسیش با مامانم شروع شده بود.اونطرفم سعیده و اشکان هنوز مشغول بودن و سعیده لباساشو تا کمر کشیده بود پاییینو سینها هاش توی دهنه اشکان بود.
آهنگ تموم شد...حسین ترک و عوض کرد و یه موزیک لایت آورد.چراغارو خاموش کرد و با یه کنترل دیگه،رقص نور خونشونو روشن کرد...کاملا صحنه رومانتیک شده بود...همونطوری رو زمین نشسته بودمو آبجیمو مامانم و در حال رقصیدن با دوتا پسر نگاه میکردم...دستای حسین رفت دوره کمره مامانمو لباشون دوباره گره خورد.بعده چند دقیقه یه دستشو گزاشت پشت کمرشو توی رقص هدایتش کرد.پارمیدا کونش چسبیده بود به کیر عرفانو با هم میرقصدن...صحنه فوق العاده ای بود.من پاهام درد گرفته بود ولی به خودم اجازه نمیدادم بلند شم.چون واقعا از گوش به فرمان بودن لذت میبردم.با صدای ملچ مولوچ سرمو برگردوندم.سعیده جلوی اشکان زانو زده بود و داشت براش ساک میزد.کیرش بزور تو دهنش جا میشد!اینکه سعیده برام مثل همسرم بود...این همه دوسش داشتم...اول حسودیم شد.
اما اینم یه نوع تغییر بود...حالا انگار زنمم داشتم میدادم غریبه بکنه!من کلا از این بیانومسی لذت میبرم...لذت خالص!
دوباره سرمو برگردوندم.حسین روی مبل نشسته بود و مامانم دو زانو روی پاهای حسین بود.به طوریکه پاهاش اطراف پای اونو کسش دقیقا مماس با کیرش بود.لباشون روی لبای هم قفل شده بود و از پشت،دستای حسین روی لمبرای مامانم بود و گه گاهی فشارشون میداد.یدفعه پارمیدا عرففانو ول کردو رفت بغله حسین و مامانم.موهای مامانمو گرفت کشید و خودش لباشو گزاشت روی لبای حسین.عرفان اومد بغلم نشست
عرفان: وای امیر...چقدر مامانم حشریه...نگا داره چه ساکی میزنه!آخ دلم کیر میخواد...من دوست دارم کون بدم امیر...بیغیرتیو دوست دارم
-میدونم پسر....منم واقعا دارم حال میکنم
عرفان: امیر کارمو اشتباه نیست؟
-اشتباه؟ بیشترین لذتو داریم میبریم!
یه لبخند دلگرمی دهنده بهم زد و دست راستمو گرفت توی دست خودش....گرماشو دوست داشتم...رفیقی که همه چیزمو میدونست...خیلی خوب بود داشتنش.مامانم کتشو پیرنه زیرشو در آورد.با سوتین و دامن همونطوری نشسته بود.حسین پارمیدارو کشید اونور و دست انداخت از پشت سوتینه مامانمو باز کرد.حالا سینه های بزرگش روبروی صورته حسین بود.یکم نگاشون کردو بعده سمت راستیو کرد توی دهنش.پارمیدا اون یکی سینه مامانمو مالید لباشو گزاشت روی لباش.از هم لب میگرفتن و ححسین سینه های مامانمو میخورد.بعده چند دقیقه دهنشو گزاشت روی نوک اون یکی سینه...همینطوری آروم آروم میخورد و صدای جیغ مامانم در اومده بودسمت راستمو نگاه کردم...عرفان کیرشو از شرتش در آورده بود و آروم میمالید.امتداد نگاهشو دیدم.سعیده روی مبل دراز کشید.شرتشو از زیر لباس فانتزیش در آورد و لباسو تا سینه هاش داد بالا.اشکان روی زمین نشست و پاهای سعیده رو انداخت روی شونش.آروم رونشو بوس کرد و دور تا دور کسشو غرقه بوسه کرد.یدفعه زبونشو گزاشت روی کسش و شروع کرد لیس زدن...صدای ناله های شهوتناک مامانو سعیده تو اتاق پیچیده بود.با اضافه شدن یه صدای دیگه دوباره سرم چرخید.حالا جای مامانو پارمیدا عوض شده بود.مامانم سینها راست آبجیمو میخورد و حسین سینه چپشو.از حشر تند تند خودشو روی کیر حسین از روی شلوار حرکت میداد.بعده چند دقیقه بلند شد.با مامانم جلوی حسین زانو زدن.با کمک هم دیگه کمربندشو باز کردن و شلوارشو کشیدن پایین.شرتشم همینطور.دوتایی دستاشونو دور کیرش حلقه کردن و چند بار حرکت دادن.مامانم موهای پارمیدارو گرفت و سرشو برد سمت کیر حسین.حالا آبجیم با کمک مامانم داشت ساک میزد.بعده چند لحظه ممانم سرشو برد پایین و تخمای حسین و دونه دونه کرد دهنش.میکرد دهنشوو چند ثانیه میک میزد.کم کم دهنه پارمیدا عادت کرده بود و کیرو تا تهش میکرد توی دهنش.کیر حسین حدوده یکی دو سانت از مال اشکان بلند تر بود.ناخود آگاه دستمو بردم سمت دکمه شلوارمو بازش کردم.کامل شلوارو پیراهنمو در آوردم.عرفانم همین کاره منو کرد.جفتمون با بدنای شیو شده و آماده گاییده شدن داشتیم ناموسامونو نگاه میکردیم.
اشکان: اووووف حسین این پسرارو نیگااا...وای کپیه مامانشونن...چه بدنای سکسی ای...من باید یه حالی کنم با اینا
حسین: آخ آره داداش...نیگا چه رونایی دارن...وای امیر بیا اینجا
پا شدمو رفتم سمتش.حسین موهای مامان و آبجیم و کشیدو بردشون به بغلش.
حسین: بیا یکم بخورش ببینم..
رفتم جلوش زانو زدم...خیلی دلم کیر میخواست...مثل همیشه اوبم زده بود بالا.یواش سرمو نزدیک کیرش کردم.پارمیدا موهامو گرفتشو یه لبخندی بهم زد.با کمکش سرمو بردم نزدیکو سره کیره حسینو کردم توی دهنم...اونقدر کلفت بود که فکر نمیکردم بیشتر از این فرو بره...اما پارمیدا شدیدا اعتقاد داشت میشه و سرمو فشار میداد...بالاخره همه کیرش جا شد توی دهنم...
حسین: آهههه چه دهنی داری پسر...وای مثل مامانت و آبجیت لاشی ای....اوف بخورش مادر جندهه
یکم دیگه ساک زدم.
حسین: خیله خب بسه...اینطوری ساک بزنی الان آبم میاد دیگه!
کیرشو از دهنم در آورد و دستشو برد دوره کمره مامانم.مامانم پاشو گزاشت اون سمت حسینو کسشو تنظیم کرد روی کیرش...آروم آروم نشست و صدای ناله هاش بلند شده بود...یکم که رفت تو دوباره پاشد...یه تف زد و دوباره نشست...این دفعه یکم زور زد و کامل روی کیر حسین نشست....صداش تقریبا به جیغ تبدیل شده بود.پارمیدا سینه های مامانمو میخورد و حسین تلنبه هاش محکم تر شده بود.منم داشتم این صحنه هارو از فاصله چند ثانتی میدیدم!اونطرفو دیدم...سعیده روی مبل دراز کشیده بود و اشکان یه پاشو داده بود بالا و کیرشو تا خایه کرده بود تو...عرفان زبونشو در آورده بود.با هر باری که کیر اشکان در میومد،یبار میخورد به زبونه عرفان.با یه صدای جیغ برگشتمو دیدم از بغله کسه مامانم آب میریخت بیرون یدفعه بیحال شد...انقدر بهش حال داده بود که با ارضاش یه لحظه از حال رفت!حسین مامانمو بغل کرد و روی مبل خوابوندش.لباشو یه بوس کرد.مامانم جواب بوسشو دادو چشماشو باز کرد...خیلی خسته بود.حسین اومد طرف پارمیدا و یهو بغلش کرد.همینطوری لباشو میخورد و لباسشو کامل در میاورد.حالا آبحیم با شرت سوتین جلوش بود.سریع خوابوندش رو زمین و بهش گفت که 4 دست و پا بشه.رفت پشتشو شرت لامباداشو داد کنارو از بغله شرت،کیرشو یهو فرو کرد تو کسه آبجیم...جیغ کشید و سعی کرد فرار کنه اما حسین اونو محکم گرفته بود.اونطرف اشکان روی مبل بود و سعیده روی پاهاش بالا پایین میرفت
مامان: بیاید رو اینجا 4 زانو بشینید شما دوتا
مامانم با دست جلوی مبلی که حالا روش نشسته بودو نشون داد.با عرفان رفتیم همونجا.مامانم پاهاشو نشون داد
مامان: بخوریدشون بیغیرتا...حال میکنید نه؟
من خم شدم روی پای راستشو عرفان روی پای چپ...با بوسیدن شروع کردیم.کم کم زبونمونو در آوردیم و شروع کردیم به لیسیدن پاهاش.نوبتی لیس میزدیم...متوجه شدم صدای پارمیدا و سعیده قطع شده...نگاشون کردم...جفتشون بغله هم روی زمین دراز کشیده بود.حسین و اشکان که انگار همون موقع کارشون با اونا تموم شده بود لباشونو بوسیدن.دوباره به لیسیدن پای مامانم ادامه دادم...
مامان: وای چرا ارضا نشدید شما؟؟؟؟چیکار کردید با خخودتون؟
حسین: واللا کار که...قرص خوردیم دیر ارضا شیم...حالا حالاها مهمونمونید!
مامانم مارو نگاه کرد که یعنی به کارمو ادامه بدیم...یدفعه با گرم شدن لپ کونم برگشتم...اشکان پشتم نشسته بود ودستاشو روی لمبرای کونم بود...
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#48
Posted: 28 Jun 2016 09:42
قسمت ۷ قصل ۳
(دوستان این قسمت فقط دارای صحنه گیه...کسایی که علاقه ندارن قسمت بعدو بخونن.چیزه خاصیو از دست نمیدن در کل تو این قسمت عرفان و امیر آبه اشکان و حسینو میارن)
اونطرفو نگاه کردم.حسینم همین حالت و با عرفان داشتن.به دستور مامانم دوباره به حال خودمون برگشتیم و پاهای مامانو میبوسیدیم.
یه لحظه دردی توی پشتم حس کردم که باعث شد یه داد بکشم.برگشتم و دیدم حسین داره انگشتم میکنه
حسین: پاهای مامانتو بوس کن کسکش...کار دارم باهات حالا حالاها
اشکان: وای حسین چه خوبه این یکی
حسین: آره...اینم کونش خوراکه کیره منه...تنگه تنگ!
من به کارم ادامه میدادم و دیگه از انگشت شدنه کونم لذت میبردم...حالا حسین 3 تا انگشتشو فرو کرده بود
حسین: آماده ای بیغیرت؟
-آماده اماده...
حسین:پس کمرتو ببر پایینتر
سرمو گزاشتم روی زمین بغله پای مامانم...حسین پشت سرم روی زانو هاش بود.با برخورد سره کیرش با سوراخ کونم نا خود آگاه از لذت یه ناله شهوتناک کشیدم
حسین: چیه؟ خوشت اومد؟ حال میکنی کیر میخواد بره توت؟
-اوهوووووووم
با دوتا دستش لمبرای کونمو گرفت.اونقدر انگشتم کرده بود کونم آماده آماده بود.ولی بازم کیرش گنده تر از چیزی بود که تا تهش وارد شه؟
با فشارهای پیاپیش موفق شد کله کیرشو جا کنه....سرمو فقط روی زمین فشار میدادم و لبامو گاز میگرفتم از درد.عرفانو نگاه کردم....اشک از چشماش داشت میومد.کیراشکان تقریبا تا نصف توش جا شده بود.حسین آروم کار میکرد ولی اشکان وحشی بود...
برگشتم حسینو نگاه کنم که دیدم پارمیدا بغلش روی زمین دراز کشیده...دستشو دوره کیر حسین گرفته بود و تقریبا فشارش میداد به سوراخم.سرشو برد جلو و یه تف روی تنه کیر حسین انداخت.اونم کونمو محکم تر توی دستاش گرفت و بخاطره لیزی تف آبجیم،نصف تنش یدفعه رفت تو...از درد یه دادی کشیدم.سرمو بردم بالا.مامانم روی مبل نشسته بود و با لذت مارو نگاه میکرد و کسشو میمالید...با اینکه تازه ارضا شده بود دوباره کسش خیس بود.یه نگاه به من کرد و پاشو اورد سمت صورتم....نا خود آگاه دهنمو گزاشتم رو پاشو شروع کردم به بوسیدن....حالا حسین شروع کرده بود به تلنبه زدن...با هربار تلنبه کیرش بیشتر فرو میرفت...بعد از چند دقیقه دردم آروم شده بود و با برخورد رونه پاهاش به کونه خودم،متوجه شدم تا آخر فرو کرده.یه حسه اوبی بودنه وصف نشدنی داشتم...عالی بود.سرمو از رو پای مامانم برداشتمو عرفانو نگاه کردم...با تلنبه های اشکان وحشیانه به جلو پرتاب میشد و از لذت آه و ناله میکرد.دستامو بردم سمت دستشو دست همدیگرو گرفتیم.اینطرف پارمیدا بغله حسین بود و هر از گاهی با هم لب بازی میکردن.اونطرفم سعیده زیره کیره اشکان بود و موقع رفت و آمدش تو کونه عرفان،تخماشو میبرد داخل دهنشو میک میزد.با سرعت گرفتنه حسین متوجه شدم داره به ارضا نزدیک میشه...چنتا تلنبه زد و یدفعه کیرشو تا آخر فرو کرد...پرشای آب کیرش توی کونمو حس میکردم...تقریبا داشت نعره میکشید.بالاخره آبش اومده بود!جفتمون نفس نفس میزدیم.یدونه با دستش زد دره کونمو آروم کیرشو بیرون کشید.اونطرفو نگاه کردم و با عرفان یه لبخند تحویل همدیگه دادیم!
اشکان:آخخخ چه کونی داشتی عرفان...همه آبمو گرفت!
حسین: وای امیر کونه توام عالی بود...مثل کس آبجیت تنگه تنگ!
با این حرفاشون حشریتی که داشتم دو برابر شده بود
عرفان: حمومتون کجاست منو امیر بریم خودمونو تمیز کنیم؟
اشکان: اون طرفه
دوتایی پا شدیم...عرفان از درد به سختی راه میرفت.منم برام مشکل بود ولی خودمو کنترل میکردم.وارد حموم که شدیم دهنمون باز موند...حمومش اندازه پذیرایی خونه ما بود!هم وان داشتن هم دوش....دوشو باز کردیم...همدیگرو نگاه کردیم...حالا همه ارضا شده بودن به جز ما دوتا!
عرفان:امیر خیلی حال داد...نه؟
-وای فوق العاده بود...کونم کیر میخواست واقعا!چقدر لذت بردم امشب ...
عرفان: آره منم...حالا چیکا کنیم ما؟
-میخوای همون کاری که باهامون کردن و با هم بکنیم؟
عرفان: اول من...باشه؟
-خیله خب
دوباره رو زمین قمبل کردم...کونم اونقدری باز بود که کیره عرفان دیگه کاری نداشته باشه...حس کردم کیرش فرو رفته...ولی دیگه از درد خبری نبود...بعده چند ثانیه برخورده رونش با کونم گفت که کیرش تا آخر داخله...ولی بازم چیزه زیادی حس نمیکردم
عرفان:چقدر گشاد شدههههه
-آره خیلی....لامصب کیر نبود که...تیر برق بود!
یدفعه عرفان کیرشو در آورد و با حرکت دستش دور کیرش،روی زمین ارضا شد.بعده چند ثانیه رو زمین قمبل کرد
عرفان: بیا حالا
رفتم پشتشو کیرمو گزاشتم دمه سوراخش.از لیز بودن بخاطره آبه اشکان به راحتی تا آخر فرو رفت...اونجا حسه حقارتم برگشت...کیره اونا کجا و کیره ما کجا!الان رسما پیششون بی ناموس شدیم...تو همین فکرا بودم که با 5 6 تا تلنبه از لذت آبم داشت میومد.کیرمو کشیدم بیرون اما قبل از اینکه جامو عوض کنم،تمومه ابم روی کمر عرفان خالی شد...
بعده چند لحظه پاشدیم و خودمونو تمیز کردیم ...یه شرت پامون کردیم و اومدیم بیرون...
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#49
Posted: 28 Jun 2016 09:42
قسمت ۸ فصل ۳
مامان اینارو ندیدیم...صداشون کردیم و جوابشون از طبقه بالایه خونه میومد.رفتیم بالا و وارد یه اتاق شدیم...اتاق که چه عرض کنم!
یه تخت سلطنتی اونجا بود که قشنگ 5 نفر بغله هم جا میشدن روش.یه ال سی دی 42 اینچم روبروش قرار داشت...مامانم بین اشکان و حسین روی تخت خوابیده بود.سعیده ام روی پای حسین نشسته بود و پارمیدا روی پای اشکانهمه لباس زیراشون تنشون بود و داشتن بگو بخند میکردن.
اشکان:شمام بیاید اینجا...جا میشیم بغله هم
من رفتم سمت اشکان و عرفان سمت حسین.بغلشون دراز کشیدیم.سما راست اشکان من بودم.دستشو گزاشت زیر کمرمو بهم فموند سرمو بزارم روی سینش.روبروم آبجیم روی شیکمه اشکان نشسته بود و بهم لبند میزد.سمت چپشم که مامانم دراز کشیده بود که سرش روی سینه حسین بود.عرفانم اونطرف حسین دراز کشید
مامان:وای چقدر خوش گذشت امشب...مگه نه بچه ها؟
-آره مامان خیلی خوب بود
حسین: جووون خوشت اومد از کیرمااااا
-خب اونکه بله...خیلیم عالی!
همین حرفارو میزدیم و میخندیدیم.نقهمیدیم چجوری خوابمون برد.با شنیدنه صدای پارمیدا چشامو باز کردم
پارمیدا: داداشی...پاشو صبح شده دیگه
چشامو باز کردم.پارمیدا ساپورتش پاش بود و فقص سوتین داشت.منو عرفانو حسین و اشکان هنوز روی تخت خواب بودیم.
از جام پاشدم
پارمیدا: مامان اینا دارن پایین صبحونه درست میکنن...بیا بقیه رم بیدار کنیم
-خب بیدارشون کن دیگه
پارمیدا:برو اصلا خودم بیدارشون میکنم
اینو گفت و شیزرجه رفت سمت کیر اشکان.شرتشو آروم کشید پایینو کیرشو یهو کرد توی دهنش.حتی خوابشم کلفت بود!وسوسه شدم باز...رفتم بغله پارمیدا و موهاشو گرفتم توی دستم و حرکتش دادم...بعده چند بار ساک زدن یدفعه اشکان چشماشو باز کرد و با دیدنه ما خندید
اشکان: هاهاها...نکن جنده خانوم...اوخ نکن قلقلکم میاد...بیدارم بابا بیدارم
پارمیدا: نخوابیااا...پایین صبحونه آماده کردیم
اشکان: چشم چشم...کسکش آبجیتو بردار از روی کیرم
-خب حسینو چجوری بیدار کنیم؟
شرتشو بکش پایین.
اشکان هنوز سره جاش داشت کش و قوس میومد.شرته حسینو در آوردم.آبجیم سرمو کشید سمت تخمای حسین.یکیشونو کردم توی دهنم.خودشم خم شد و کیرشو مک میزد.یدفعه حسین ترسید و از جاش پرید...اونم با دیدنمون خندید و فحش میداد فقط.
با اشکان پا شدن و رفتن سمت دست شویی تا صورتشونو بشورن.از سرو صدای بقیه عرفانم بیدار شده بود .اینو از سیخ بودنه کیرش فهمیدم
-پاشو دیوث تو که تابلوئه بیداری
پرمیدا: عه عه این چه عوضی شده.پاشو بینم
عرفان:بابا خب فکر کنین منم خوابم...دلم میخواااد
پارمیدا:عه ؟ باشه
شرته عرفانو کشید پایین و بدون مکثی پا شد و یدفعه با کس نشست روی کیر عرفان
عرفان:آآآآآآآآههههه چیکا میکنیییی
پارمیدا: خوشت میومد که...حال کن دیگه
کیر عرفان تا آخر تو کسه پارمیدا بود و پارمیدا تند تند بالا پایین میرفت.
عرفان: غلط کردم غلط کردم...تسلیم
پارمیدا: آفرین بچه خوب.
از جاش پاشد و 3 تایی رفتیم پایین.سعیده و مامانم پای گاز توی بغله حسین و اشکان بودن و داشتن بوسه صبحگاهیشونو میدادن!
با دیدنه ما لبخند زدن و اشکان و حسین نشستن پای میز...انواع غذاها سره میز بود!نون و پنیر،اسنک،تخم مرغ و ...
مامان و سعیده ام اومدن سره میز
اشکان: مهشید خوشگله بیا اینجا...با هم صبحوننه بخوریم
مامانم رفت و روی پای اشکان نشست.سعیده ام همین کارو با حسین کرد
حسین: خب عرفان جان یدقیقه اون حسه کونی بودنتو بزار کنارو به پارمیدا جونم صبحونه بده دیگه
بیچاره ها خبر نداشتن وقتی نیستن عرفان آبجیو مامانمو میکنه!پاریدام رفت و روی پای عرفان نشست...
تو اون فضای سکس شروع کردیم به صبحونه خوردن!بعده تموم شدنش یبار دیگم برنامه دیشب تکرار شد.ولی اینبار منو عرفان فقط تماشا کردیم و مامان اینا زحمت کشیدن آبشونو آوردن.بعدش یه خدافظیه جانانه کردیم و به سمت خونه حرکت کردیم...
این تغییر،همون چیزی بود که میخواستیم...فکر مکردیم ته تهشه...واقعا برامون لذت داشت...اما نمیدونستیم چه اتفاقی قرااره بیفته...چیزی که همه اینا پیششون واقعا هیچ بودن!
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#50
Posted: 29 Jun 2016 15:58
قسمت ۹ فصل ۳
(این قسمت اتفاق سکسی ندارد.ولی برای خواندن ادامه داستان حتما بخونید)
#بزرگترین_اتفاق
اومدیم خونه و بالاخره عرفان اینا رفتن خونشون.بعده چند روزه پر کار بالاخره همه چی به حالت عادی برگشته بود.مامان هنوز با اشکان و حسین تلفنی در ارتباط بود.برنامه دیگه ای نداشتیم و برای یه مدت قرار بود عادی زندگی کنیم.
بهمن ماه شده بود.من درگیر درسا و کنکورم بودم.بخاطره فوت یکی از فامیلای آرمین،عروسی پارمیدام عقب افتاد.قرار شد توی فروردین بگیریم که سرمای زمستونم نباشه.دیگه همه چیمون به حالت عادی برگشته بود.مامانم هر از گاهی حسین و اشکان و دعوت میکرد خونمونو با پارمیدا 4 تایی برنامه داشتن.اما منو عرفان بهشون گفته بودیم دیگه گی نیستیم که نخوان باهامون کاری کنن!
خلاصه میگذروندیم تا با شنیدنه یه خبر،بزرگترین اتفاق زندگیمون افتاد!
از وقتی که بچه بودم و بابام فوت کرده بود،زندگیمون میگذشت ولی وضع مالیمون اونقدری خوب نبود که بخوایم تقریبا (لاکچری!) زندگی کنیم.3 شنبه شب بود که با مامان و پارمیدا پای تلویزیون بودیم.یدفعه تلفن مامانم با یه شماره غریبه زنگ خورد.اول توجه نکردم بهش.اما وقتی نگاش کردم،دیدم کم کم داره حالت صورتش عوض میشه...لبریز از تعجب!
بعده اینکه قطع کرد فقط پاشدم و براش یه لیوان آب قند آوردم.خورد و چند دقیقه ای دراز کشید.
-خب مامان جان بگو چی شده...جون به لب شدیم دیگه!
پارمیدا: مامان تورو خدا یه چیزی بگو
مامان : نمیدونم...خودمم باورم نمیشه...آقای رضایی (یکی از دوستای قدیمیه خونوادگیمون) بودش...بابات براش یه وصیت کرده بوده...باورم نمیشه امیر...
یهو زد زیر گریه...رفتم بغلش کردم
-خب بگو چی شده...خواهش میکنم
مامان: بابات قبل فوتش داشته یه کارایی میکرده...وصیت میکنه وقتی تو 18 سالت شد،رضایی بهمون بگه.اونم تا الان آمریکا بوده و به محض اینکه رسیده زنگ زده تا بهمون بگه.
پارمیدا: خب چیکارا میکرده؟بگو دیگه مردم مامان!
مامان:وقتی که مطمئن میشه نمیتونه از این مریضی جون سالم در ببره،همه زمینا و شرکتاشو تبدیل به پول نقد میکنه و یه سرمایه گذاری 10 ساله میکنه.امسال باید اون پولو برداریم
-مامان ؟ جان من راست میگی؟چقدر هست حالا؟
مامان: باورم نمیشه امیر...
پارمیدا: بگو چقدره دیگه مامان
مامان: یچی حدود 10 میلیارد تومن!همشم آماده کردن!
دهنه ما دوتا باز مونده بود.نایی برا حرف زدن نداشتیم!ما با 10 میلیون تومن میتونستیم زندگیمونو از این رو به اون رو کنیم.حالا اینکه 10 میلیارده!اشک 3 تامون بدون وقفه میریخت.همو بغل کردیم و تا یه ساعت اشک شوق میریختیم و حرف میزدیم.
اون شب بهترین شب زندگیم بود.همه سختیامون تموم شده بود!دیگه لازم نبود مامانم بره سره کار...دیگه اونقدری مهم نبود که رتبه کنکورم خوب شه...میتنستم با نصف این پول یه کسب و کار عالی راه بندازم!دیگه جلوی خونواده آرمین اینا کم نمیاوردیم...تو همین فکرا بودم که بغله مامانم و پارمیدا رو زمین خوابم برد.
صبح سره ساعت 8 3تامون حاضر شدیم و رفتیم دنبال کارای حساب...تا وقتی که پول به حسابمون واریز شد هیچکدوم باور نمیکردیم.دمه آقای رضایی گرم که واسمون نگه داشته بود...میتونست خیلی راحت بدزدتش و به کسیم هیچی نگه!
بالاخره یه حساب باز کردیم و 10 میلیارد پول بهش واریز شد...رقمی که حتی فکرشم نمیکردم...همونجا 100 میلیونشو به حساب رضایی به عنوان مژده گونی ریختیم.بعدش سریع زنگ زدیم و عرفان و سعیده رو دعوت کردیم خونمون تا براشون تعریف کنیم.
تا شب فقط میگفتیم و میخندیدیم.بالای 100 باز موجودی حساب و گرفتیم!باورمون نمیشد!
قرار شد صبح روز بعد بریم بانک و 9 میلیاردشو سرمایه گذاری کنیم که ماهیانه بهمون سودشو بدن.1 میلیاردم نگه داریم به حساب برای خودمون.قرار شد صبحش مامانم از کارش استعفا بده...قرار شد بریم دنبال خونه تو بالا شهر بگردیم! قرار شد و قرار شد و قرار شد...
تو کمتر از 1 ماه همه چیمون فرق کرده بود.یه خونه توی فرشته گرفته بودیم.مامانم زیر پاش یدونه بی ام و 320 ( از همونا که اشکان داشت!) و زیر پای پارمیدام یدونه کمری بود! ماشینی که همیشه دوست داشت...
تو این 1 ماه همش درگیر این کارا بودیم و زندگی سکسیمون تقریبا متوقف شده بود...اما وارده یه دورانه جدیدش شدیم!
وقتی که همه اوضاع سر و سامون گرفت و ماهیانه پول خیلی زیادی به حسابمون میومد،تصمیم گرفتیم حالا دورانه جدیدو شروع کنیم.
آخر هفته بود و تازه از کلاس تست برگشته بودم.مامانم بعده 1 ساعت اومد خونه ...برنامه چیدیم که فردا – از شنبه تا 3 شنبه تعطیل بودم من – با عرفان اینا بریم شمال...3 روز عشق و حال کنیم.
زنگ زدیم و برنامه رو ریختیم . صبح زود ساعت 6 با ماشین مامانم 5 تایی حرکت کردیم .ساعت 9 و 10 صبح بود که رسیدیم محمود آباد.دنبال گشتیم و یه خونه با ساحل اختصاصی اجاره کردیم.یه خونه ویلایی خیلی شیک که کاملا نوساز بود.ساحل خیلی تمیزیم داشت...البته تقریبا یه ردیف خونه کنار دریا بود که ساحلاشون با دیوارای نسبتا کوتاه جدا شده بود...
سفر ما شروع شده بود...سفری پر از وقایع سکسی!
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن