خــــــــــواهـــــر .. مــــــــــادر یــــــــــا زن داداش ها ؟ ۱۰پارسا لحظه به لحظه حس می کرد که نا خواسته وارد یه جریانی شده که از اون بوی خوشی به مشام نمی رسه ولی انگار این بوی نا خوش می تونست براش خوشبخت ترین بو ها باشه .. می تونست سخت ترین و بد ترین گناهان باشه ولی اون احساس می کرد که شیرینی این گناه رو می خواد .. توسکا بازم خودشو به اون چسبوند ... کیر پارسا استحکام بیشتری پیدا کرده و حالت ایستایی اون طوری شده بود که درست به وسط دامن توسکا فشار می آورد و لذت خاصی رو به اون زن می داد .. توسکا با چشایی بسته نمی تونست جلو لبخند خودشو بگیره ولی سعی کرد که خوشحالی خودشو نشون نده . می دونست مردا که به این نقطه می رسن کاملا بی حس و از خود بی خود میشن . پویا که هر موقع کیرش شق می شد هیچ فکر و احساس دیگه ای نداشت جز این که با هاش سکس کنه ... حالا توسکا پارسا رو به این صورت به دام کشیده بود .. به خوبی به همه چی فکر می کرد . می دونست اون حس و حال زنونه رو .. از تمام شیطنت هاش و چم و خم کار مطلع بود .. حتی اون می دونست که اگه یه موقع پارسا با هاش حرف بزنه و در مورد اون لحظات با هم حرف بزنن ممکنه اون از این بگه که تو زن داداشمی و من نمی خوام پیش پویا شر مند شم ... و اگه این طور می شد این توسکا بود که می تونست با عشوه های زنونه همه چی رو جورش کنه .. با یه حرکت دیگه کاملا به پار سا چسبید . عطر مو ها و تن زن داداش , برادر شوهرو بیش از پیش دیوونه اش کرده بود . با کف دستش با مو های توسکا یازی می کرد . بینی خودشو لای مو های اون زن فرو کرده و به آرومی نفس می کشید ... ضربان قلب توسکا شدت یافته بود ...زن از درون فریاد بود و در خیال خود با پارسا حرف می زد .. زود باش .. زود باش پارسا داری چیکار می کنی . حرارت تن تو داره منومی سوزونه . مگه گرمی تن منو حس نمی کنی ؟ مگه نمی بینی چه جوری دارم آتیش می گیرم ؟ درش بیار دیوونه . درش بیار و بمالون به بدنم . ببین که چقدر می سوزونه .. یه تیکه آتیشه .. آتیش .. اوووووووووفففففف نهههههههه ... کمکم کن ... زود باش .. زود باش ..پارسا فشار دستش رو موهای توسکا رو زیاد تر کرده بود . کاملا بی حس شده و به این فکر نمی کرد که اون ممکنه بیدار شه .. یه نگاهی از کناره ها به چاک سینه زن داداشش انداخت . خیلی دلش می خواست کف دو تا دستاشو می ذاشت رو اون سینه ها .. با هاشون بازی می کرد و اونو در همون حالت از سوتین می کشید بیرون و آروم آروم میکشون می زد و اون قدر حشریش می کرد که خود توسکا ازش می خواست که لختش کنه .. هر کاری دوست داره با هاش انجام بده ... یعنی واقعا اون می خواد ؟! دیگه واسش اهمیتی نداشت که اون زن کیه ؟ خیلی زود این فکر که اون زن برادرشه از مخیله اش محو شده بود . اون حالا فقط تمنای یک چیزو داشت و این که بتونه در آغوشش بکشه . لختش کنه .. و سر تا پا شو بلیسه ... فقط اینو می دونست که تو سکا وقتی که می خوابید خوابش سنگین می شد .پارسا پشت به دیوار بود و توسکا هم از کناره تخت اومده بود عقب تر و کاملا به پار سا چسبیده بود .. حالا پارسا دستاشو خیلی نرم گذاشته بود رو سینه های توسکا ... زن چشاش باز و بسته می شد . تمام بدنش کاملا شل شده بود . فرصت برای تصمیم گیری خیلی کم بود ... چی میشه ؟ ! چی نمیشه ؟! اگه اون بخواد مقاومت کنه و بگه نه .. ولی اگرم من نخوام کاری انجام بدم چی اون وقت ؟ اگه الان دستشو از رو سینه هام ور داره دیگه من نمی تونم کاری انجام بدم . حالا همه چی به نفع منه . اون نمی تونه بزنه زیرش و بگه به من که تمایلی نداره .. باید سریع دستامو بیارم بالا و بذارم رو دستش . اگه اون متوجه حرکتم شه ممکنه بترسه و واسه رعایت حال من خودشو کنار بکشه . من باید خیلی مراقب باشم . دیگه نتونست بیشتر صبر کنه ...پارسا که اصلا مونده بود چیکار کنه ... زن داداش دستاشو سریع آورد جلو .. کف دو تا دستاشو گذاشت پشت دست پار سا و اونو به سینه اش فشرد ... پارسا یه لحظه مثل آدمای گیج و منگ شده بود .. نمی دونست چیکار کنه ... حس فرار یا موندن , نه می تونست دستشو عقب بکشه و درش بیاره و نه اونو به سمت جلو حرکت بده ... فشار دست توسکا روی دست پارسا زیاد شده بود و با حرکات اون دو تا دست رو سینه ها می گشت . حالا دیگه پارسا کاملا متوجه شده بود که توسکا هم دیوونه وار تشنه بودن با اونه ... وقتی کمی دستای زن داداششو شل شده دید با حر کات دستای خودش روی سینه اون سکان کارو توی دست خودش گرفت ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــواهــــر.. مــــــــــادر یــــــــــا زن داداش ها ؟ ۱۱توسکا آروم آروم دستای خودشو کنار کشید .. دوست داشت حس کنه حس پاسا رو که با چه شوق و تمنایی نیاز خودشو از راه لمس سینه هاش به تمام بدنش انتقال میده . نه پارسا جرات اونو داشت که سکوتو بشکنه و نه تو سکا . هر دو پر از نیاز بودند . اما نمی دونستند که با کدوم کلام می تونن این حس نزدیکی رو داغ و داغ ترش کنن . با چه واژه ای میشه به هم نزدیک ترشد . و هر دوی اونا حس می کردند که گاه سکوت بهترین راه نزدیکی آدما به همه . وقتی که واژه ها در یه زمانی ممکنه باعث فرار آدما از هم شه گرمای عشق و هوسه که می تونه کلمات رو به هم و به آدما نزدیک کنه تا در نقطه ای که دیگه فاصله ها شکسته شد تابو ها شکسته شد فقط و فقط این هیجان باشه که بتونه نقش اصلی رو بازی کنه و تصمیم گیرنده باشه .پارسا لباشو گذاشته بود پس گردن توسکا و اونو به آرومی می بوسید .. و زیر گلو شو صورت و گونه هاشو ... و حتی لباشو .. با یه نرمش خاصی تمام این کارا رو انجام می داد . کف یه دستشو به کمی پایین تر از سینه اش رسوند .ضربان قلب توسکا به حدی رسیده بود که انگار کف دست پارسا رو قلقلک می داد . پسر وسط بدنشو با شدت بیشتری به دامن زن داداشش می مالوند ... تنها صدای نفس زدنها و آه کشیدن های اونا بود که این سکوت رو می شکست . ناله هایی که بیشتر از طرف توسکا بوده و دوست داشت که پارسا زود تر بر هنه اش کنه . هیشکدوم از اونا دوست نداشتند که چیزی به نام آشنایی و رابطه فامیلی مانع این حرکت اونا شه . اونا فقط می خواستند در رود خانه هوس حرکتی رو به جلو داشته باشند تا به انتهای آن برسند . برای اونا میوه ممنوعه ای وجود نداشت .. پارسا می دونست که اون زن دیگه کاملا آماده شکار شدنه .. تسلیمه . کاملا تسلیم .. آخرین دگمه بلوز توسکا رو که بین شکاف سینه هاش قرار داشت بازش کرد تا بتونه راحت تر لمسش کنه .. شونه های لخت و سفید زن اونو به حد جنون وسوسه اش کرده بود . و اون حالا با لباش اون شونه ها و بازو ها رو غرق بوسه اش کرده بود . توسکا با چشایی بسته در دنیای آرامش و سکوت سیر می کرد .. فقط هر چند لحظه در میون چشاشو باز می کرد تا دستای برادر شوهرشو ببینه که همچنان رو سینه هاش قرار داره . داشت به این فکر می کرد که سوتینشو پایین بکشه که دستای پارسا کاملا به سینه های بر هنه اش بچسبه که دید خود پار سا این کارو انجام داده . منتظر بود که اون دستا بره رو سینه هاش .. ولی پارسا دست راستشو رو سینه راست توسکا قرار داد و جفت لباشو گذاشت رو نوک سینه چپش .. نوک سینه توسکا قلنبه و تیز شده بود و پارسا با هوس و خیلی نرم اونو می کشید طوری که توسکا بی اختیار صدای ناله هاشو بالاتر برده بود . بلوز و سوتین توسکا حرکتی رو به پایین داشت و تا به کمرش رسیده بود . حالا او از نیمتنه لخت شده بود. چیزی به نام گناه واسه اونا مفهومی نداشت . همه چیز در آتش هوس خلاصه می شد . آتشی که هر دو شون می خواستن درش بسوزن و خاکسترشن . هر دوشون چند بار تا مرز شکست سکوت پیش رفتند ولی ترجیح دادند که حرفاشونو بذارن پس از شکست کامل طلسمی به نام هوس ..پارسا زن داداشو به سمت خودش بر گردوند و روبروش قرار گرفت . اونو طاقبازش کرده بود . دستاشو به دو سمت باز کرده و دامنشو به آرومی پایین کشید . و بلوز و سوتینشو هم به آرومی از سمت پاهاش در آورد . توسکا کمرش رو تشک بود و پارسا روش قرار گرفته بود در حالی که تنها تن پوش اونا یک شورت بود . توسکا حالا دوست داشت چشاشو باز کنه و چهره جذاب برادر شوهرشو ببینه . و پارسا برای لحظاتی مونده بود حرکت بعدیش چی می تونه باشه ..التهاب و داغی هوس, بدن سپید توسکا رو سرخ و سپیدش کرده بود .پارسا دستاشو دور کمر زن داداش حلقه کرد و لباشو رو لبای توسکا گذاشت .. و به شکلی خودشو بالا کشید که وسط بدنشون به هم بچسبه . توسکا لاپاشو باز کرد و پارسا با بر جستگی کیر داخل شورتش به کس توسکا فشار می آورد و در یه حالت چرخشی این فشارو ادامه می داد . شورت توسکا کاملا خیس شده بود ..زن چشاشو باز کرده ملتمسانه به پارسا نگاه می کرد . خیلی آروم سرشو تکون می داد و با نگاهش ازش می خواست که شورت اونو پایین بکشه . پارسا می دونست انتهای خطو . می دونست راهی که قدم درش گذاشته یه راهیه که نمیشه به عقب رفت . باید به مقصد می رسید . لبای توسکا باز شده و با سکوت لباش التماس می کرد . پارسا دوست داشت بازم اونو بیشتر و بیشتر بسوزونه هر چند خودشم غرق آتیش بود . دستاشو رو شورت توسکا قرار داد و اونو به آرومی سمت پایین کشید .. چه کس ناز و سپبد و کوچولویی داشت !.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــواهـــــر.. مــــــــــادر یــــــــــا زن داداش هــــــــــا ؟ ۱۲واسه یه لحظه نگاه آن دو تلاقی کرد . بازم هر دو شون ترجیح دادن که چیزی نگن .. فقط این بار با نگاهشون شروع به حرف زدن کردن .. تنها همینو حس می کردن که هیشکدوم دوست ندارن به عقب بر گردن .. دوست دارن در همین مسیر حرکت کنند و تا اون جایی که میشه تابو و تابو ها رو بشکنن . پارسا سرشو تکون داد ..و توسکا هم این اجازه رو به برادر شوهرش داد که لبخندشو ببینه . اونم به آرومی سرشو تکون داد ...پارسا سرشو گذاشت لای پای توسکا .. جفت لباشو غنچه کرد و اونو رو کس غنچه ای توسکا قرار داد و به آرومی شروع کرد به میک زدن اون .. دستاشو هم به سمت جلو برد و اونا رو به سینه های توسکا رسوند . سینه های تقریبا درشت و سفیدی که نوک تیز و قلنبه شون بیرون زده بود . لبای پارسا روی کس کوچولو و سفید توسکا قرار گرفته بود ...اون لحظه فقط به هیجان و لذت فکر می کرد به این که از لحظاتش نهایت استفاده رو بکنه .زبونشو یه دور, دور لبه های کس توسکا می گردوند و بعد یه دفعه اونو وارد دهنش می کرد ... آروم آروم سرعت میک زدنشو زیاد کرد .. زن خودشو کمی بالا کشید و دو تا دستاشو رو سر پارسا قرار داد و شروع کرد به کشیدن موهاش ... همین پسرو حشری تر می کرد به شکلی که فشارشو زیاد تر کنه . لذت می برد از این که می دید داره به زن داداشش حال میده ... خیسی کسشو میک می زد و اونو می خورد ... ولی هر لحظه حس می کرد که اون زن بیش از پیش داره حشری میشه و کنترلشو از دست میده ... توسکا پاهاشو مرتب به این طرف و اون طرف پرت می کرد و پارسا حس می کرد که باید فشارو زیاد ترش کنه و کارو یکسره کنه . توسکا حس می کرد که در همین حالت هم در یک قدمی ار گاسم قرار گرفته . فقط به لذت فکر می کرد .. به آغوش برهنه برادر شوهرش , به شیرینی گناه .پارسا شورتشو از پاش در آورده بود .. توسکا یه لحظه پای چپشو جمع کرد و اونو به وسط بدن پارسا رسوند ... دوست داشت با کیرش بازی کنه .. دوست داشت آبشو بیاره و حرکت اونو رو پا ها و بدنش حس کنه . چقدر از داغی کیر خوشش میومد ! به کف پا ی سردش حرارت و لذت خاصی می داد . پارسا یه کف دستشو گذاشته بود روی کس باد کرده زن داداشش و طوری بهش چنگ انداخت بود که صدای ناله های توسکا رو بالا برده بود .. حالا دیگه لباشو از روی کس بر داشته و دو تا انگشتشو کرده بود توش ... یک بار دیگه صورتشون روبه روی هم قرار گرفت و نگاهشون به نگاه هم افتاد . لبای پر عطش پارسا و توسکا باز شد و روی هم قرار گرفت . پسر خودشو بالا کشید . اما انگشتاشو توی کس زن داداشش به حرکت در آورده و به سرعت اونو می ذاشت داخل و می کشید بیرون . توسکا لباشو گاز می گرفت و سعی داشت صداش در نیاد . اما نمی تونست جلوی آه و ناله هاشو بگیره ... تمام تنش سست شده بود . حس کرد که کل بدنش در حال انفجاره ... یه حس گرمی رو توی اطراف کسش حس می کرد . سرعت حرکت انگشتان پارسا توی کسش لحظه به لحظه زیاد تر می شد . زن حس کرد که داغ داغ شدهتوسکا : آخخخخخخخخ .. وووووووویییییی نهههههههههه .... بالاخره سکوت رو شکسته بود . پارسا سرعت انگشتای توی کسو زیاد تر کرد .. حالت و گردش چشای توسکا به گونه ای بود که پار سا رو به خوبی متوجه این موضوع کرده بود که اون نزدیکه که ار گاسم شه . پسر به خوبی می دونست که چیکار کنه که زن حشری در همون حالت و روبه اوج قرار بگیره .... شروع کرد به بوسیدن زیر گلوش ... شونه هاشو غرق بوسه کرده بود . توسکا حس می کرد که داره ار گاسم میشه .... صدای ناله هاش بیشتر به گوش می رسید و طولانی تر شده بود . حس می کرد که یه آب گرمی داره ازش خارج میشه .پارسا خودشو بالاتر کشید . اون تصور کس کوچولوی توسکا با لبه های بر جسته اشو داشت و سر کیرشو به آرومی به کس توسکا فشار داد ... و زن حرکت نرم کیرو توی کسش به خوبی حس می کرد ...یک بار دیگه پارسا لبای زن داداششو قفل کرد .. و این بار سرعت حرکت کبرشو زیاد تر کرد .. غرق گناه و لذت اونا فقط به لحظه های بعد فکر می کردند . به این که چطور لذت بدن و به اوج لذت برسن . هر دو باور کرده بودن که این واقعیته که در آغوش هم قرار داشته دارن با هم عشقبازی می کنن .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــواهـــــر .. مــــــــــادر یــــــــــا زن داداش ها ؟ ۱۳توسکا گرمای هوسو در عمق وجودش احساس می کرد . دستاشو دور کمر پارسا گذاشته پا هاشو دور پا ها و باسن پسر قفل کرده بود تا بیشتر بهش بچسبه .. برای لحظاتی پارسا حرکتش در کس توسکا رو آروم تر کرده بود ...خودشو رو تن زن داداشش می کشید .. شیرینی و سوزش لذت اونوبه یه عالم بی وزنی رسونده بود ... همراه با التهاب و طوفانی که در وجودش بود حس آرومی داشت . حسی که دوست داشت همچنان ادامه داشته باشه و اون همچنان در عالم بی خبری بمونه . بمونه و به همون لحظاتی که در اون قرار داره فکر کنه .. پارسا گردنشو خم کرد لباشو رو چونه توسکا قرار داد .. زن سرشو به آرومی بالا برد از این حرکت خیلی خوشش میومد . دوست داشت همچنان اسیر دستان و حرکت پار سا باشه .. پا هاشو باز کرد .. و دستاشو هم به شکل اون در آورد . حس می کرد که بعضی از این حرکات تکراری شده ولی می خواست غرق در این تکرار ها همچنان بمونه و بسوزه ..پار سا چشاشو باز کرده به صورت قشنگ توسکا نگاه می کرد . نگاه زن پر از التماس بود . التماس و التهاب لحظاتی که اونو آروم آروم به سمت ار گاسم می کشوند . ولی دوست نداشت که اون لحظات به همین زودی ها به پایان برسه . تداوم لحظه های شیرین هوسو می خواست . حس وجود گداخته ای رو داشت که در حال ذوب شدنه .این حال و حالتو به خوبی می دونست .. نتونست جلوی ار گاسم خودشو بگیره .. پنجه هاشو به بدن پار سا فشرد .. فقط به اون فکر می کرد .. به کیری که توی کسش حرکت می کرد و به سینه های برادر شوهری که به اون چنگ انداخته بود . حس ذوب و آب شدن در اون وجود داشت ...حرکت داغ رو لای پاش به خوبی حس می کرد .. لباشو به شدت گاز می گرفت .. دوست داشت با آخرین توانش به پارسا چنگ مینداخت ولی از این بیم داشت که نکنه اونم با این حس که توسکا ار ضا شده بخواد سریع تر کارو تموم کنه . می دونست که مردا وقتی که آبشون بیاد تا حدود زیادی آروم میشن ولی خیلی از زنا اونایی که عاشقونه خودشونو تسلیم می کنن با احساس خاصی بازم نوازش می خوان و در ادامه دوست دارن که یک بار دیگه هم بدن بر هنه شونو در اختیار کسی قرار بدن که با تمام وجود دوستشون دارن . ولی دستاش بی اختیار رفته بود رو شونه های پارسا .. پسر از این چنگ انداختن های زن داداش لذت می برد . به خوبی حس کرده بود که اون داره به نهایت هیجان می رسه . با فشار هر چه بیشتر انگشتای زن داداش , پار سا هم سرعت کیرشو زیاد تر کرده بود و اونو به سمت بیرون کس فشار می داد .. توسکا در یکی ازاین فشار ها بود که حس کرد داره ار گاسم میشه .. حس سوختن و ذوب شدن بیش از هر لحظه دیگه ای به سراغش اومده بود . دیگه به هیچی فکر نمی کرد جز به این که بتونه به آرامش برسه و با تمام وجودش از لحظاتی که روز ها براش صبر کرده و به اون فکر کرده بود لذت ببره .. به لحظاتی که از شب بله برون فکرشو به خود مشغول داشته و اونو یک رویا می دید . حالا این رویا براش شده بود یک واقعیت ...توسکا مدام سرشو از این طرف به اون طرف حرکت می داد ... بی اراده شده بود . آبش آروم آروم از نقطه ای که خودشم نمی دونست کجاست حرکتشو به طرف خروجی کس شروع کرده بود و مثل یک موج لذتشو به سمت اوج می کشوند .. و بعد اون موج با ار تعاش و التهاب آرومی به سمت پایین اومد . اون حالا جای آبی که ریخته بود آب پار سا رو می خواست ..این بار دستاشو دور کمر برادر شوهرش قفل کرد و نذاشت که اون حرکتی بکنه .. حالا دیگه به این هم فکر نمی کرد که آیا اون می خواد ادامه بده یا نه . فقط دوست داشت به اوج هیجان در این فاز از سکسش برسه ..اون گرما و داغی منی پارسا رو می خواست . می خواست که اونو در وجودش حس کنه ...و پسر هم دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره . زن لباشو گرد کرده بود .. و با هر جهش کیر پارسا چشاشو می بست و باز می کرد ... و پسر لبای زنو به آرومی میون لباش می جوید . چشاشو بسته بود و به پرشهای کیری فکر می کرد که می دونست هم خودشو به آتیش کشیده و هم زن داداش حشری خودشو ....و توسکا لذت می برد از این که اسیر پرشهای پی در پی کیر پارسا شده و خیلی هم ادامه داره . وقتی پارسا کیرشو بیرون کشید توسکا سرشو به سمت لاپاش خم کرد تا بتونه منی برگشتی از کسو ببینه . دستشو لای پاش قرار داد و با انگشتاش قسمتی از آب کیر پارسا رو جمع کرد و به طرف دهنش برد ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــواهـــــر.. مــــــــــادر یــــــــــا زن داداش ها ؟ ۱۴پارسا نگاهشو به زن داداشش دوخته بود و از این که اون چه جوری داره آب کیرشو با لذت می خوره و یه ملچ ملوچ حسابی راه انداخته بود لذت می برد . دوست داشت یه دنیا حرف عاشقونه سرشار از لذت و هوس تحویلش می داد ولی نمی دونست که از کجا شروع کنه ..توسکا هم همین حسو داشت . اون تازه حس می کرد معنای سکس و عشقبازی رو . هر گز تا به این حد از هوس و تمتع نرسیده بود ..و برای لحظاتی نگاهشونو به هم دوختند . نگاهی سر شار از عشق و دنیایی از حرف نگفته ... بازم نمی دونستن که به چه کلامی شروع کنن .پارسا لباشو گاز می گرفت وتوسکا نگاهش می کرد ..توسکا : پشیمونی ؟-توچی خانومی ؟ توسکا لبخندی به لبانش آورد و گفت اگه می خواستم پشیمون بشم که این کارو نمی کردم . هر کسی مسئول کاریه که می کنه و حتما تشخیصش این بوده که بازم می تونه انجام بده .. پارسا : یعنی اگه بخوام بازم می تونم این کارو انجام بدم ؟ توسکا : تا هر وقت که بخوای و اراده کنی . به هیچی دیگه نباید فکر کنی و فکر کن به خودمون . این که من کی هستم و تو کی هستی و چه نسبتی با هم داریم نباید مانع پیوندمون بشه . دوستت دارم پارسا . دلم می خواد صاحب اون چشای قشنگ فقط به من توجه کنه منو بخواد از من لذت ببره و منم بهش لذت بدم .. هر چی رو که می خواد من واسش تامین کنم ...توسکا با عشوه گری چشاشو خمار کرده لباشو گرد می کرد و خودشو به پارسا نزدیک می کرد و با این کاراش دل پسر رو برده بود .. -جاااااااااان عزیزم عشقم .. با این کارات نمی دونی چه آتیشی به خر من من می زنی ؟!-هنوز کجاشو دیدی ؟! این تازه اولشه . تو اگه با توسکا باشی معجزه ها ازش می بینی .زن کاملا سست شده بو .. وپارسا هم که کیرشو تازه سبک کرده بود حس می کرد که یک بار دیگه سرشار از هوس و نیاز و خواهشه ... این نیاز وقتی به اوجش رسید که توسکا سرشو روی کیر خم کرد و دهنشو به آرومی باز کرده جفت لباشو گذاشت رو کیر برادرشوهرش .... به خودش می گفت بالاخره شکارت کردم به هدفم رسیدم و نتونستی از دستم در ری . این همون چیزی بود که من می خواستم این نهایت خواسته و آرزوی من بود . جوووووووووون ... حالا تا می تونم حال می کنم . تلکا هم نمی تونه و نباید که تو رو از من بگیره و نه هیچ دختر دیگه ای ...تو فقط مال منی .. عشق منی عزیز منی .. دوستت دارم . دوستت دارم .... کیر پارسا توی دهن توسکا لحظه به لحظه دراز و کلفت تر می شد تا این که به نهایتش رسید ..-آخخخخخخخخ توسکا ... عشقم .. دوستت دارم ... و زن از شنیدن این جملات نهایت لذتو می برد ... پسر کیرشو آروم آروم از دهن زن داداش بیرون کشید ... توسکا لباشو باز کرد .. همچنان چشاش خمار بود و با حرکاتش نشون می داد که یه بوسه لب به لب و عاشقانه می خواد . پا هاشو به دوسمت باز کرد و لباشون رو لبای هم قرار گرفت و پارسا کیرشو باز هم گذاشت لاپای توسکا .. و دو تایی شون حریصانه لباشونو رو لبای هم می گردوندن .-توسکا تو مال منی فقط مال منی .. ناز منی .. دوستت دارم . همه چیزت مال منه . با تمام وجودم دوستت دارم و می خوامت .. می خوام همه جای بدنتو بخورم بلیسم .. -بخورش .. بلیس فقط مال توست عشقم .. عاشقتم .... باورم نمیشه .. باورم نمیشه که تو بغل تو باشم . فشارم بگیر . گازم بگیر . کبودم کن . بذار .. بذار پویا ببینه .. بذار بدونه .. وووووووییییییی خوشم میاد .... محکم بزن ... چقدر دوست داشتم چند دقیقه قبل حرف می زدم . جیغ می کشیدم می گفتم که من اسیر توام شکار توام . هر کاری دوست داری با من انجام بده . حالا دیگه خیلی راحت می تونم با هات حرف بزنم .. حالا می تونم همه اینا رو بگم ... می تونم .-آره بگو بگو عشقم .. می دونی که چقدر دوستت دارم .-چقدر خوشم میاد که تو این کلمه رو تکرار می کنی .. خودت رو بهم بچسبون پسر .. بغلم بزن ... بذار بسوزم . خاکسترم کن .... -بازش کن .. بازش کن توسکا .. می خوام خیلی آروم بکنمش تو ...-بیا عزیزم .. همش مال تو ...زن پا هاشو کاملا باز کرده بود و دستاشو هم دور کمر برادر شوهرش گذاشت . پارسا یک بار دیگه کیرشو تا انتها گذاشت توی کس توسکا .. پارسا حس کرد که حس تعلق خاصی به زن داداشش پیدا کرده و اینو هم می خواد که توسکا فقط برای اون باشه .. اما می دونست که این امکان نداره و پویا هم زنشو می خواد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــواهـــــر .. مــــــــــادر یــــــــــا زن داداش هــــــــــا ؟ ۱۵پارسا ناله های توسکا رو که می شنید هیجانش بیشتر می شد ... و توسکا هم کاملا حس می کرد که آماده هست که یک بار دیگه ار گاسم شه ... کسش تشنه آب کیر پارسا بود و می دونست که اگه بار ها و بار ها از آب پارسا پر شه بازم جا داره .. بازم جا داره که اون آبو نوشش کنه ... پارسا : خیلی چشات خوشگله ... -ولی نه به خوشگلی چشای تو که هوسمو زیاد می کنه ...-دوستت دارم عشقم ..-جووووووون بگو .. بازم واسم حرفای قشنگ بزن . بگو توسکا رو دوستش داری . بگو که فقط مال منی عشق منی و منو می خوای .. -فقط تو .. فقط تو رو می خوام .. تو نازمنی .. نیاز منی .. همه چیز منی .. عشقمی ....-بازم بگو .. حس می کنم دارم اوج می گیرم . پر واز می کنم . دیگه همه چی برام حکم یه رویا رو داره ... یک رویای قشنگ و واقعی .. آخخخخخخخخخخ پارسا منو ببوس .. ببوس گازم بگیر ...کیر پارسا توی کس زن داداش گاه طوفانی و گاه آروم عمل می کرد . اون یه انگشتشو گذاشته بود رو سرسوراخ کونش و باهاش بازی می کرد .. -اوووووووووهههههه نهههههههه .. وقتی داری این کارو باهام می کنی دلم می خواد یه کیر دیگه هم می داشتی و می کردی توش ...-تو فقط رضایت بده ... به اون جا هم بعدا می رسم . -همه جای تنم مال تو . تو که می دونی هر کاری که دوست داری می تونی با هام انجام بدی . -ولی توسکا .. عزیزم خیلی تنگه ..-اون لحظه که میخوای بکنی توش برات گشادش می کنم . می ذارم لذت ببری . کیف کنی ... -می دونم خیلی تنگه و درد می کشی .. ولی حالا حس می کنم کست چقدر خیسه .-آخخخخخخخخخ گفتیا .. حس می کنم دوباره دارم ار گاسم میشم . با روش بازی کن ... همه جاشو بمال .. می خوام خیلی راحت حست کنم . جووووووووون .. چه حس خوبی به آدم میدی .. منو ببوس . ببوس .. لمسم کن .و پارسا این بار کف دستاشو گذاشت روئ سینه های نوسکا و با نوک سینه هاش بازی می کرد ... و کیرشو که این بار از پشت کرده بود توی کسش آروم آروم و بعد با سرعت می کرد توی کس و می کشید بیرون ..توسکا : آهههههههه نهههههههه .. ادامه بده ... باهاش بازی کن . دستتو بمالون روش .. هنوزم حس می کنم که دارم خواب می بینم . باورم نمیشه که تونسته باشم شکارت کنم ... پارسا : شکارم کردی یا شکار شدی ؟-شکار کردن تو خیلی سخته . کار هر کسی نیست . هنر می خواد .-خیلی بلایی زن داداش ...-تو که بازم داری اذیتم می کنی ... من حالا اسیر توام . معشوقه توام . عشق توام . هر کاری که دوست داری می تونی با من انجام بدی . هر جوری که دوست داری می تونی ازم لذت ببری . جوووووووون . به من بگو چرا این جوری شدم پارسا ؟! چرا هرچی بیشتر باهام ور میری بیشتر می خوام و بیشتر لذت می برم .. پارسا : نمی دونم . من که فرقی با سایرین ندارم . توسکا : وا یه حرفی می زنی که انگار من با مردای زیادی بودم -حالا به دل نگیر ممکنه طرز حرف زدن من این طوری بوده . پارسا یه پای توسکارو انداخت رو شونه هاش . در این حالت کس توسکا باز تر نشون می داد ولی پارسا که یه قسمت از تن زن داداششو رو دوشش حس می کرد خودشو جلو کشید تا با سرعت و هیجان بیشتری کیرشو توی کس توسکا بکنه و بکشه بیرون ...-پارسا جونم دارم آتیش می گیرم . هلاکتم .. محکم تر .. بکوبون .. هر وقت ازت خواستم که خالیش کنی داخل این کارو انجام بدی -اگه این کارو نکنم چی ؟ -خب اون وقت دیگه باهات قهر می کنم ...توسکا : قهر می کنی و میری دنبال یکی دیگه ؟-این چه حرفیه که تومی زنی عشقم -شما مردا ؟! پارسا : شما زنا از این حرفای تحریک کننده به سمت بقیه می زنین که ما مردا رو می کشونین سمت زنای دیگه .. توسکا متوجه شد که کمی زیاده روی کرده . با این که حسادتش گل کرده کمی هم عصبی نشون می داد .......دوست داشت پارسا فقط فانتزی سکس با اونو توی فکرش داشته باشه و در واقعیت هم اون تنها دوست دخترش باشه .. -داره میاد عشقم داره میاد .. اوخ چه کیفی داره . ولم نکن ... می خوام حال کنم . چقدر تو حریصی . تموم شدم .. تموم کردم ... وااااااایییییی کسسسسسسم ... خیلی آب می خواد .. دوست دارم با عشق خالی کنی توش .. منتظرم ... می خوام کونمو جرش بدی ... کس و کونم هر دو تا رو خونینش کنی ...-بگیر که اومد ..-چه عجب نگفتی زن داداش -اتفاقا داشتم می گفتم جلوشو گرفتم .. -دارم خالی میشم .. تو هم خودت رو خالی کن ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــواهـــــر .. مــــــــــادر یــــــــــا زن داداش ها ؟ ۱۶پارسا دستاشو دور کمر توسکا قفل کرد و کیرشو در انتهای کس نگه داشت .. سر هریک رو گردن طرف قرار داشت توسکا هم دستاشو دور کمر برادر شوهرش حلقه زده و پس از این که ار گاسم شد پارسا بازم به نرمی آبشو توی کس زن داداش خالی کرد ... لحظاتی بعد توسکا به آرومی چشاشو باز کرد و خودشو از پارسا جدا کرد .. دستاشو گذاشت دو طرف کونش و اونا رو به دو سمت بازشون کرد ...-هر کاری دوست داری با هاش بکن ..سوراخ ریز کون زن داداش توجه پارسا رو به خودش جلب کرده بود . .. -یعنی منظورت اینه که .... -آره بذار تو کونم . دلم می خواد درد بکشم . جیغمو در بیاری . حست کنم . دوستت دارم ... بکن کونمو ...پارسا تا می تونست سوراخ کون توسکا رو کرم مالی کرد طوری که اون قسمت دیگه دیده نمی شد ... زن در حالی که بالشی رو گذاشته بود بین دندوناش و پنجه هاشو به هم می فشرد حس کرد که تحمل درد براش خیلی سخته و دلش داره از جاش در میاد . نفسش بند اومده بود .. نزدیک بود پشیمون شه از این که به پار سا گفته بود کونشو بکنه ولی نمی تونست دیگه ضعف خودشو نشون بده ..پارسا هم می دونست که با این که خیلی داره مدارا می کنه ولی شکستن پلمب کون توسکا خیلی درد آور و سخته .. وقتی کمی بعد سر کیرشو فرستاد توی کون زن داداش و دیگه تثبیتش کرد آروم گرفت . حرکتی نکرد تا توسکا طعم کیرو توی کون خودش به خوبی احساس کنه و خودشم از این که داره یک کون تنگو می کنه لذت ببره پارسا زیر گوش توسکا به آرومی گفت -می دونم خیلی درد کشیدی باید منو ببخشی ... و توسکا هم در حالی که نفسش بند اومده گفت تو هم باید منو ببخشی اگه به تو خوش نگذشته . سعی می کنم دفعه دیگه جبران کنم . اگه می تونی هر چند لحظه یه تکونی به کیرت بدی بد نیست .. دوست دارم این درد شیرین رو بچشم .. جوووووون .. فقط مال توست . فقط به تو کون میدم ... لباتو می خوام . منو ببوس ... توسکا سرشو بر گردوند و پارسا لباشو رو لبای اون قرار داد . برای دقایقی بعد حرکت کیر توی کون کمی روون تر شده بود .. پارسا با این که فوق العاده از کردن کون توسکا لذت می برد ولی این بار توی کون بیش از چند قطره نتونست خالی کنه اما در واحدی دیگه قلب دیگه ای به خاطر پارسا می تپید .. دلی که مضطرب بود و این نگرانی و نیاز رو با نوعی حجب و حیا آمیخته بود .. همین حیایی که مانعش می شد که بخواد حرکاتشو مشخص تر کنه .. و با گامهای سریع تری بره به سمتی که می خواد و آرزوشه ... نمی دونست باید چیکار کنه ... از این می ترسید که توسکا هم همین افکارو داشته باشه . وقتی به خود اومد که متوجه شد ساعتها در فضای آپارتمانش راه رفته و فکر کرده بدون این که به نتیجه ای برسه ... تلکابار ها تصمیم گرفته بود که به توسکا یا پارسا زنگ بزنه .. اما هر بار یه عاملی مانعش شده بود ... اگه توسکا بفهمه ... اگه پارسا حس منو بفهمه .... برادرشوهرش حالا داره چیکار می کنه ... بهتره برم یه سری به توسکا بزنم که اون خیال بد به سرش نزنه . اون اگه بخواد بره پیش پارسا اون وقت دیگه کاری ازم بر نمیاد ....تلکا خودشو رسوند به واحدی که توسکا و شوهرش پویا درآن زندگی می کردند .... هرچی زنگ در آپارتمانو زد جوابی نشنید .. نگران شد ... از چند طبقه پایین ترصدایی به گوشش رسید ... صدای باز شدن در و به آرومی بسته شدن ..دلش هری ریخت پایین .. انگار یه چیزی بهش می گفت که توسکا از اون خونه اومده بیرون ... حس حسادت زنانه اش تحریک شده بود ... من باید اون قدر همین جا وایسم تا بر گشتن اونو ببینم . یعنی ممکنه همین الان رفته و بر گشته باشه ؟ خودشو کشید سمت در ... ممکنه اشتباه کرده باشم ؟ نه ... پس کی می تونسته باشه ... شایدم پارسا همین جوری درو باز کرده باشه ... یه لحظه متوجه حرکت آسانسور شده بود که از طبقه دوم میومد ..خیلی آروم چند تا پله بالاتر رفت و سعی کرد در جایی قرار بگیره که جاریش اونو نبینه ...در آسانسور باز شد ..تلکا خودشو کنار کشید ..واااااااییییییی خدای من ... این چه جوری خودشو ساخته .... لعنت بر تو زن ... و لعنت بر من که دارم چوب خجالتمو می خورم . کاش می تونستم چهره توسکا رو به خوبی ببینم .. می تونستم متوجه شم که در چه شرایطی بوده .. توسکا بر گشت خونه شون .. خودشو انداخت رو تخت .. از پارسا خواسته بود که شبو بیاد پیشش بخوابه و پارسا هم پذیرفته بود .. خودشو به دمر رو تخت انداخته وسط بدنشو رو تشک می کشید و به یاد دقابقی پیش و تصور چند ساعت بعد لذت می برد . دیگه از یاد تلکا غافل مونده بود .. . و تلکا زنی که مدتها قبل از اومدن توسکا در اندیشه این بود که چه جوری می تونه با برادر شوهرش جور شه و شرم خاصش نمی ذاشت که اقدامی بکنه خیلی آروم راه واحدشو در پیش گرفت ... شاید هیچی نشده باشه ... شاید هیچ اتفاقی نیفتاده باشه ... پارسا این جوری نیست .. ولی اون زن یک شیطانه ... خب منم می خوام باشم ... زندگی یعنی رقابت اگه نجنبی می جنبن .. اگه شکارش نکنی شکارش می کنن ... من برم به پارسا چی بگم ؟!.. از چه راهی وارد شم ... باید بر خودم مسلط باشم ... اولش با بی خیالی وارد میشم .. می دونم چیکار کنم .. ولی ادامه اش چی ؟! خیلی سخته .. اما خواستن توانستن است .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــواهـــــر .. مــــــــــادر یــــــــــا زن داداش ها ؟ ۱۷تلکا اعصابش خرد بود .. داشت با خودش فکر می کرد که چه جوری می تونه متوجه شه که توسکا چه مدت زمانی رو بوده پیش پارسا .. یعنی احتمالش هست که اونا با هم کاری کرده باشن ؟ یعنی ممکنه ؟ حال و حوصله اینو که بره جلو آینه رو نداشت ... ولی واسه این که از جاری خودش عقب نمونه مجبور بود که یه دستی به سر و صورتش بکشه . حالا چه جوری برم پیش اون .. چی بهش بگم ..... چه جوری می خوام بفهمم که اونا با هم کاری کردن یا نه ... نه نمیشه نمیشه ...چه جوری می تونم اونو بکشونم به سمت خودم . اگه بخواد یه کاری با هام بکنه من چه واکنشی نشون بدم ... این که بخوام در تصورات خودم پار سا رو واسه خودم داشته باشم با این که بخوام اونو در واقعیت داشته باشم و اون تصورات یه شکل واقعی به خودش بگیره از زمین تا آسمون تفاوت داره و من نمی تونم هضمش کنم ... اگه اون یه فکر دیگه ای بکنه ؟. اگه اون با توسکا نبوده باشه ؟.. اما اگه بوده باشه؟ ... حالا من چی رو بخوام ؟!... اگه اون با زن داداشش سر کرده باشه پس می تونه منو هم بخواد .. ولی من دوست ندارم که اونا با هم کاری کرده باشن .. اگه هم کاری نکرده باشه پس ممکنه با منم نتونه کاری انجام بده ... صورتش کاملا سرخ شده بود ... نمی تونست بر اعصابش مسلط شه .. تلکا!.. دیوونه دیگه فرصت بهتر از این گیرت نمیاد .. باید یه کاری کنی که بتونی همین امشب قال قضیه رو بکنی ... آخخخخخخخ نهههههههه ..نهههههههه من نمی تونم ..نمی تونم .... همین الان میرم در خونه شونو می زنم ...برای یه لحظه تصمیم گرفته بود که بره به سمت خونه پویا و توسکا ..ولی بازم به یادش اومد که اگه این کارو بکنه تمام نقشه هاش نقش بر آب میشه .. اون وقت ممکنه به گوش پار سا برسه و اون هم نخواد که ببیندش . بهتره مستقیما برم سمت پارسا ... می تونم این بهونه رو داشته باشم که چیزی لازم داره یا نه ...به سمت واحدش رفت .. وقتی دستشو رو زنگ گذاشت قلبش به شدت می تپید ... . وارد خونه شد ... پارسا از دیدنش اونم با این شکل و شمایل تعجب کرده بود . اون خودشو درست به شکلی آراسته بود که انگار می خواست بره به مهمونی .. شایدم رفته بود و اون نمی دونست ...-زن داداش بفر مایید ... تلکا هم بدون این که جمله دیگه ای رد و بدل کنه روی کاناپه نشست ... -خواستم ببینم حالا که تنهایی اگه چیزی لازم داری من هستما ... سعی کن غذای آماده نخوری ..می دونم درس داری و دیگه نمی رسی آشپزی کنی ... یه لبخندی گوشه لبای پارسا نقش بست .. واسه لحظاتی فکرش رفت پیش توسکا ... اما رو این زن داداشش حساب دیگه ای باز کرده بود ... ولی ترکیب زیبایی و متانت خاصی که داشت اونو دست نیافتنی نشون می داد . پارسا داشت به این فکر می کرد که اگه اون بدونه که اون و توسکا با هم رابطه داشتن چی میشه اون وقت .. .. یه لحظه شم زنانه تلکا اونو به این فکر انداخت که واکنش پارسا رو ببینه وقنی که از توسکا حرف می زنه ... دودل بود که حرفشو چه جوری شروع کنه ...تلکا : راستی من داشتم میومدم این جا توسکا رو دیدم ...پارسا دیگه اینو می دونست که توسکا امکان نداره در مورد خودشون چیزی گفته باشه ... اما از یه چیزی تعجب کرده بود .. اون که حدود یک ربع پیش رفته بود ولی تلکا گفت وقتی که داشته میومده اونو دیده .. یعنی اونا داشتن در مورد چی با هم حرف می زدن؟! .. اگه توسکا می دونسته که تلکا داره میاد اون جا چرا حساسیت نشون نداده .. چرا یه تماسی با اون نگرفته وقتی که داشته با تلکا خداحافظی می کرده ... نه امکان نداره حرفی زده باشه ... تلکا متوجه تغییر حالت پارسا شده بود ...-مانتوتو در می آوردی .. چای می خوری یا نسکافه ؟.-با چای موافقم ... ولی باشه من خودم ردیف می کنم ..-زن داداش اول مانتوتو در آر راحت باشی .من خودم برات میارم ... تلکا از جاش پا شد و رفت مانتوشو به جالباسی گوشه پذیرایی آویزون کنه که یهو چشمش به اتاق خواب افتاد ... یه نگاهی به به دور و بر تخت پارسا انداخت ... به ناگهان یه چیزی نظرشو جلب کرد ... یک سوتین بود ..انگار فکرش از کار افتاده بود .. یعنی مال کی می تونه باشه ؟ مال دوست دخترشه ؟ خواهرشوهرش پریسا جا گذاشته ؟اصلا چه معنی داره ؟! یا مال توسکاست؟ ... سریع اونو بر داشت و گذاشت توی جیب مانتوش .... حالا من چه جوری بفهمم که این جا چه خبر بوده؟! ... پارسا چه عکس العملی نشون میده اگه بفهمه که من همه چی رو می دونم ؟! یعنی اونا با هم عشقبازی کردن ؟ نباید این قدر بد بین باشم . ..پارسا هم به این فکر می کرد که اگه تلکا بخواد در مورد توسکا بپرسه چی بهش بگه ... یعنی اون به جاری خودش چیزی گفته ؟!.. امکان نداره .. اولا اونا هنوز تا اون حد صمیمی نیستند و تازه اگرم بودن این مسئله کوچیکی نبود که بخواد عنوانش کنه . پای آبروی خانوادگی و حیثیت و زندگی خودش در میون بود ... .. پارسا با چای و شیرینی بر گشت ...تلکا : نگران نشون میدی پارسا جون ... ببینم ناهار خوردی ؟-هنوز ناهار ؟!تلکا در حالی که لباشو می جوید و با خونسردی به گوشه ای خیره شده بود گفت خودت درست کردی ؟ آخه می دونم تو خیلی کم حوصله ای ...-زن داداش توسکا واسم ردیف کرد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــواهـــــر .. مــــــــــادر یــــــــــا زن داداش ها ؟ ۱۸تلکا : دستش درد نکنه .. نمی دونم اون آشپزیش خوبه یا نه ولی اگه کار داشتی از این به بعد به خود من بگو ...پارسا : مثل این که عجله داری و می خوای بری ... خیلی سخت می گیری تلکا جون تلکا : خوبه حالا تو داری صمیمی تر میشی منم مانتو مو در میارم ..-متوجه نمیشم ... -چه می دونم ! آخه یه جوری میگی زن داداش که آدم فکر می کنه که بین ما کلی فاصله هست ... تلکا وقتی این حرفو بر زبون آورد صورتش از خجالت سرخ شد . از یک طرف به خاطر موضوع سوتین عصبی بود و از طرفی هم واسه بی پروایی خودش شرم داشت .. پارسا اضطراب خاصی رو در چهره تلکا می دید . حس می کرد که می خواد یه چیزی بگه ولی از گفتن اون خجالت می کشه یا تر دید داره .. و تلکا می خواست یه حرفایی بزنه که ریسک بود .. اگه اشتباه کرده باشه و اون سوتین مال کس دیگه ای باشه و اونم بی خود و بی جهت توسکا رو متهم کرده باشه چی ؟ اون وقت دستش رو میشه ... بذار بشه .. بذار اون بفهمه که من چه احساسی نسبت بهش دارم . ولی باید از خجالت آب شم . چه جوری می خواد به من ثابت کنه که اون سوتین مال توسکا نیست . اگه من و جاری منو رو در روی هم قرار بده و من نتونم چیزی رو ثابت کنم چی ؟ مجبورم ریسک کنم ... پنجاه پنجاه ... جنایت و مکافات از داستایوسکی ... اون جا کارآگاه یه جورایی قضیه واسش روشن بود ... پارسا : حالت خوب نیست ؟ اگه می خوای می تونی همین جا رو تختم استراحت کنی -همون جایی که توسکا خوابیده بود؟ ..تلکا وقتی این حرفو زرد عرق سردی رو پیشونیش نشست .. حس کرد که رنگش تغییر کرده ..یه لحظه نگاهشو به پارسا دوخت و متوجه شد که اونم در یه نگرانی و تشویش خاصی به سر می بره ...پار سا با صدایی لرزان گفت چی شده مگه توسکا چیزی گفته ؟ من سر در نمیارم ... تلکا حس کرد که باید بازی رو ادامه بده .. شم زنانه اون متوجه این نکته شده بود که داره می زنه توی خال ... اگه ول می کرد دیگه نمی تونست موفق شه . دستش رو می شد و اون وقت باید عقب نشینی کرده برای همیشه دور پار سا رو قلم می گرفت .. -گفته به من که اگه داری میری پیش پارسا یه چیزی اون جا جا گذاشتم براش ببرم .. پار سا بیشتر تر سیده بود .. -اون که چیزی جا نذاشته . برم ببینم کیفش کجاست ..سریع خودشو از تیر رس تلکا دور کرد ... حتی به این حرف اون توجهی نکرد که می گفت نمی خوای بشنوی چی جا گذاشته ؟ .. لعنتی .. یعنی همه چی رو رفته به تلکا گفته ؟ خواسته کلاس بذاره ؟ دیگه نمی دونه که این جوری آبروی من میره ؟ بی شخصیت میشم ؟ خودش چی ؟! یعنی اونا این قدر با هم صمیمی ان ؟ تلکا از جاش پا شد . تقریبا می تونست حدس بزنه که جریان چیه . اون رفته برای توسکا زنگ بزنه ببینه که چی گفته ... به دنبال پارسا رفت ...-پارسا جون از خود من بپرس . چرا می خوای واسه زن داداشت زنگ بزنی . چرا این قدر نگرانی ؟ رسیده بود به سخت ترین قسمت کار .. سوتینو از جیبش در آورد و گفت اینو جا گذاشته بود ... ما با هم خیلی صمیمی هستیم پارسا نفسش در نمیومد . قدرت فکر کردن نداشت .. -خب که چی ؟! چه ربطی به من داره .. -ببین من و اون با هم خیلی صمیمی هستیم .. اون بهم گفته که از این جریان چیزی به تو نگم .. -امکان نداره ..تلکا لحظه به لحظه به سمت باوری نزدیک می شد که برادر شوهر و جاریش با هم بودند . گفت امکان نداره .. پس یه چیزی بوده ...پارسا : اگه این طوره که میگه .. اگه این افکار شومی که در سرت داری درست باشه پس تو چرا این حرفا رو داری بهم می زنی ؟ پس واسه چی داری به توسکایی که بهت اعتماد کرده نارو می زنی ..-ببین پارسا من دلم می سوزه .. نمی خوام که یه مشکلی پیش بیاد صمیمیت و رابطه گرم خانوادگی ما از بین بره . -اون می تونست واسه خود من زنگ بزنه ...-حالا قسمت این طور بود .. حتما فکر کرده بود که منم مث اونم و این جوری خواسته بود منو از میدون به در کنه .. -شما که با هم خیلی صمیمی هستین .-تو یک زنو نمی شناسی ..-یعنی زنا در رفاقت هم به هم خیانت می کنن ؟ -اون فکری که تو می کنی اشتباهه .. -ازت انتظار نداشتم ..-اومدی اینا رو بهم بگی ؟ یا مثلا می خواستی بهم کمک کنی ؟ تلکا ازت خواهش می کنم در این مورد به کسی چیزی نگی ..-اتفاقا منم می خواستم این خواهشو ازت بکنم .. نمی خوام توسکا بفهمه که من در این مورد با تو حرفی زدم .. ولی واقعا متاسفم .. پارسا مات مونده بود .. گیج شده بود .. سر در نمیارم چرا .. چرا توسکا از تلکا خواسته سوتینو واسش بگیره ... اون فکرشو نکرده که من متوجه شم ؟ یعنی به تلکا حسادت می کرده ؟ چه حسادتی ؟! ممکنه فکر می کرده که تلکا هم ممکنه نظر خاصی بهم داشته باشه ؟ ممکنه ؟ سر در نمیارم . اصلا متوجه نمیشم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــواهـــــر.. مــــــــــادر یــــــــــا زن داداش ها ؟ ۱۹پارسا : اون جوری که تو فکر می کنی نیست .باور کن تلکا .. نمی دونم توسکا بهت چی گفته . حتما داشته واست کلاس می ذاشته . خواسته میونه من و تو رو با هم بد کنه .. -همه چی رو واسم تعریف کرد ..تلکا مونده بود که چیکار کنه .. خشم و حسادت سبب شده بود که نذاره تصمیم بگیره ... خشم از این که پارسا با توسکا بوده و حسادت از این که اون دوست نداشت که اون زن تازه وارد بیاد و رودستش بلند شه . نمی دونست چیکار کنه ... چه جوری پارسا رو متوجهش کنه که اونم مثل توسکا تمایل داره ...پارسا دست تلکا رو گرفت و اونو به زور روی کاناپه نشوند ... -بشین الان میام چایت سرد شد .. یکی داغشو میارم ... وقتی بر گشت زن داداششو با یه چهره جدید دید ... یه روژ و سایه چش و کمی دستکاری رو صورت و حالت مو هاش اونو جذاب ترش کرده بود .. پارسا خودشو زده بود به بی خیالی ....یعنی اونم اومده تا پا جای پای توسکا بذاره ؟ هرچه به مغزش فشار می آورد کمتر به نتیجه می رسید .. -میگم تو به جای این کارا چرا دوست دختر نمی گیری ؟ یه لحظه نگاه پسر با نگاه زن داداشش تلاقی کرد و برای ثانیه هایی چش تو چش هم دوختند ..-ببینم چیزی گفتی ..-گفتم چرا دوست دختر نمی گیری ؟ -ببینم تو از طرف مادرم تعقیبم می کنی ؟به تلکا بر خورد . بغض کرد ... سرشو انداخت پایین ... هر چی خواست یه چیزی بگه نتونست . زن خیلی آروم گفت -می دونی اگه پویا بفهمه چی میشه ؟ ! و بقیه خونواده .... پارسا با خودش گفت .. تو هم خیلی خوشگل و ناز و خوش اندام و خواستنی هستی .. با یه میکاپ ساده فوق العاده زیبا تر میشی ... فقط موندم چه جوری قاپ تو رو هم بدزدم ... هم این که باهام جور میشی و هم این که یه جورایی هم ازتوطئه احتمالی تو خلاص میشم . باید تلاشمو بکنم ... پارسا یه وجه اشتراکی رو بین اون و توسکا حس می کرد . یه خواسته ای که لحن گفتار و حرکات اونا رو به شکل خاصی در آورده بود .اما اون شیطنتی که در توسکا وجود داشت پارسا رو دلیر تر کرده بود و از طرفی توسکا هم یکی دو چشمه اومده بود .. یه حسی به پارسا می گفت که تلکا منتظر اشاره اونه .... الان بهترین وقتیه که میشه یه کاری کرد . اگه فضا عوض شه صحنه تغییر کنه دیگه مشکل بشه کاری کرد ... و تلکا هم به این فکر می کرد که چه جوری ادامه بده ؟! آیا ممکنه پارسا به نحوی از اون دلجویی کنه که کارو بکشونه به همون فضایی که پارسا و توسکا در آن قرار داشتن ؟ انگشتای پارسا رو , رو موهای سرش حس می کرد و بعد وقتی اون انگشتا با پوست سرش تماس گرفتند حس کرد که برق لذت تمام وجودشو گرفته ... یه حس عجیبی پیدا کرده بود ... یه شور و اشتیاقی دور سینه هاش .. زیر نافش و دور و بر واژن و ناحیه کسش ...-تلکا ..من دوستت دارم . باور کن اصلا نمی خواستم ناراحتت کنم .. اصلا قصد آزردنت رو نداشتم . تو که می دونی خاطرت چقدر واسم عزیزه . من و تو باید به مشکلات هم برسیم ... اگه تو کار هم یه ایرادی هست به هم تذکر بدیم . هوای همو داشته باشیم .. آروم آروم سر تلکا رو به طرف شونه اش کشوند .. کاری کرد که اون راه فراری نداشته باشه جز این که سرشو رو شونه پارسا قرار بده صورت راست تلکا رو شونه چپ پارسا قرار داشت و پسر با دست چپش مو های سر زن داداششو نوازش کرده و دست راستشو به آرومی رو صورت چپش قرار داده بود ...برای دقایقی سکوت کرده بودند . تلکا می ترسید نگران بود که نکنه پار سا تپش شدید قلبشو بشنوه .و پارسا هم این نگرانی رو داشت که نکنه یه جای کار تلکا از آغوشش فرار کنه .. پارسا: ببینم هنوزم ازم دلخوری ؟ -نمی دونم . ازت انتظار نداشتم ..-آخه منم ازت انتظار نداشتم که تو این جور بخوای ...-ادامه نده . تقصیر من چیه جاری من از سیر تا پیاز همه چی رو واسه من تعریف کرده . من که گناهی ندارم . من که بهش نگفتم برام تعریف کن ...پارسا می خواست یه سوالی ازش بکنه ولی نمی دونست درسته یا نه .. احتمال داشت تلکا دستشو بخونه .. شایدم دوست داشت که پارسا همچین کاری بکنه .... -پارسا چیزی می خوای بگی ؟-راستش می خواستم یه چیزی بپرسم گفتم شاید ناراحت شی ..-نه بزن حرفتو ... - البته جسارت نشه . این فقط یک پرسشه . می خواستم بگم تو اگه جای توسکا بودی اینا رو واسه جاری خودت تعریف می کردی ؟یک لحظه تمام بدن تلکا لرزید ...پارسا متوجه این تغییر حالتش شد .. تلکا سرشو از رو شونه پارسا برداشت .. پسر یه لحظه ترسید .. زن داداش تو چشای پارسا نگاه کرد ... یه دقیقه ای تو چشای هم نگاه می کردند . انگاری فکر همو می خوندند .. یک آن لباشون به سمت لبای طرف حرکت کرد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی