arshiya20152015: منون داداشیمثل همیشه عالی بودولی دیر اپ میشیادم دق میکنه Younker: ایولا ! خسته نباشی . دیر گذاشتی اما بالاخره گذاشتی . دمت گرم.منتظر قسمت های بعدی هستیم marchobe: اریا خسته نباشی دمت گرم payamsweden: AriaTهرچند سخته،اما تحمل میکنیم داداش کاش یه عالمه نوشته از تو داشتم بعد میکردنم تو یه دخمه،میگفتن بشین فقط بخون فدای همتون ...، خیلی محبت دارید ... sarmast: خسته نباشی پهلوون moohammadyaqoob: لايکتم داداشم فدات زود زود آپ کن عشقم arshiya20152015: دمت گرم باحال بودبازم مثل همیشه داغ داغ داغ بودایول فقط دیر اپ میشی jax14: قا دمت گرم خیلی خیلی حال میکنمولی زود اپ کن مرسیمن هر روز چک میکنم و منتظر قسمت جدیدم aryn: خیلییییی خوبه ممنون از همتون ...، همه سعی خودمو میکنم که زود به زود آپ کنم ..، اما واقعا بیشتر نمیرسم ... خجالتم ندید ...، چشم
یک تابستان رویایی فصل چهارم قسمت سیزدهم با کامبیز تا دم واحد سرایداری رفتیم و به خلیل گفتم که سمت استخر پیداش نشه ..، گفتم مامانم اینها میخوان برن تو آب شما سمت استخر نیا ..، لباسهام رو همونجا کنار استخر در آوردم وشیرجه زدم تو آب ..؛ کامبیز هم که توی خونه لخت شده بود دنبالم اومد توی آب ، از اونور آب که بیرون اومدم کامبیز دلشو گرفته بود و از خنده ریسه میرفت ..، گفتم چته ؟ به وسط آب اشاره کرد ..، نگاه کردم و دیدم که شورتم روی آب شناوره و بالا و پایین میره ..، خندیدم و به سمت شورتم شنا کردم ...، گرفتمش و رفتم توی قسمت کم عمق کنار کامبیز پام کردم ، کامبیز گفت بنال نصفه جون شدم از فضولی ..، گفتم دیشب که رفتم خونه ناتاشا ......! ، بعد اتفاقات خونه ناتاشا رو کامل واسه کامبیز تعریف کردم ..، کامبیز از هیجان بالا و پایین میشد ..، خیلی حال کرده بود ، گفت دمت گرم خوب حالشو گرفتی ...، چرا به من نگفته بودی ..؟ گفتم کی واست تعریف میکردم ؟ شب با سهیلا نصفه شب اومدیم اینجا ، تا یه سکسی کنم و بخوابم ساعت شده بود دو صبح ..، صبح هم که خروسخون نشده تو با اینها اومدی از خواب بیدارم کردی ...، کی واست تعریف میکردم ؟ ، کامبیز سر تکون داد ..، گفت حالا اینها که گفتی به تصادف چه ربطی داشت ؟ گفت امروز سهیلا رو که رسوندم یه سر رفتم خونه و به ناتاشا زنگ زدم ، اونم گفت بیا ناهار بریم بیرون ..، خلاصه رفتم دنبالش و جات خالی رفتیم نایب ..، ناهار که خوردیم گفت بابام شب میاد و زود منو برسون خونه ..، دم خونشون مرتیکه منتظر بود ..، ناتاشا واسه اینکه حرص اونو در بیاره موقع خداحافظی با من لبهام رو بوسید ، دکتره هم عصبانی شد و ول کرد رفت ، از ناتاشا که جدا شدم تو سه راهی منظریه یهو پیچید جلوم ، سرعتم زیاد بود محکم زدم روی ترمز که فک کنم همونجا سرم خورد توی فرمون و خون دماغ شدم ...، اولش نمیدونستم اون کس کشه ..، شیشه رو که کشیدم پایین یارو با یه چماق بهم حمله کرد ...، بعد دست کشیدم زیر چونه ام و گفتم این جای چماق اون عوضیه ...، بعد با چماق شیشه ماشینو خورد کرد و گفت اگه دوباره اومدی سمت ناتاشا اینو میکنم تو کونت ...، منم هر چی فکر کردم دیدم زورم که بهش نمیرسه ، یه چماق هم دستشه ..، میزنه هم خودمو ناکار میکنه هم ماشین تورو داغون میکنه وقتی فرصت پیش اومد محکم با سپر ماشینت کوبیدم توی گلگیر ماشینشو داغون کردم و زدم به چاک ، کامبیز با قیافه حیرون منو تماشا میکرد...، گفتم حالا از حرص دارم میمیرم میخوام برم خوارشو بگام اما نمیدونم چطوری ..، کامبیز گفت خوب شد حداقل همونجا پیاده نشدی وگرنه الان باید بیمارستان میومدیم ملاقاتت ..، بعد یکم فکر کرد و گفت دو راه داریم ، یا خودمون بریم یکی دو نفرو برداریم و ببریم سر راهشو بگیریم و تا میخوره بزنیمش یا به بابات بگیم ...، گفتم خودمون بریم خوارشو بگاییم ..، دارم از حرص میمیرم ..، نمیخوام مثل بچه ننرها به بابام بگم ..، کامبیز گفت یارو چهل سالشه ، دکتر هم هست ، وجهه ای داره واسه خودش ، اگه بزنیمش و ازمون شکایت کنه مطمئنا فک میکنن اون راست میگه و ما چند تا بچه ننر هستیم ..، گفتم یعنی مثل بچه ها برم به بابام شکایت کنم بگم بابا این آقاهه منو زده بیا بزنش ..؟؟؟ کامبیز گفت خوب اگه فک میکنی راه حل تو بهتره خوب بریم دو نفرو برداریم بریم سر راهشو بگیریم عین لاتها تا میخوره بزنیمش و بعد منتظر بشیم که اونم تلافیشو سر ناتاشا در بیاره ...، دیدم پربیراه نمیگه ..، ترسیدم واقعا یه بلایی سرش بیاریم و اون بره تلافیشو سر ناتاشا در بیاره ..، احتمالا باعث میشد ناتاشا هم چشم بد منو برداره ..، هنوز داشتم فکر میکردم که شهین و پروانه در حالی که حوله ها رو مثل دامن دور خودشون بسته بودن پیداشون شد ..، سوتین پروانه سفید رنگ و توری بود و نوک سینه های درشتش کاملا مشخص بود ...، با دیدن پروانه کیرم شروع به راست شدن کرد ، منهم که لب استخر نشسته بودم و پاهام توی آب بود واسه اینکه توی اون شورت خیس آبروم نره سریع پریدم توی آب ..، پشت سر من کامبیز هم اومد توی آب ..، بهش گفتم فک کنم بهتره برم پیش بابام شکایت !! ، کامبیز خندید و سر تکون داد ..، رو به مامانم گفتم زود بیاید توی آب ..، آب عالیه ...، حوله ها رو باز کردن و برجستگی دو تا کس قلنبه خوشگل از توی دو تا شورت سکسی توری بیرون زد ..، مامانم بعد سه تا شکم زاییدن حتی یه ذره هم شکم نداشت ، خودش میگفت مال کار زیاده ..، وقتی دو قلوها رو زاییده بود مامان بزرگم خدا بیامرز از روز دوم شکمشو با پارچه محکم بسته بود و بهش گفته بود اگه میخوای شکمت بره تو همین الان جارو دست بگیر و خونه رو بروب ...، مامانم هم طبق توصیه مامان بزرگ عمل کرده بود و هر روز شکمشو محکم میبسته و سخت خودشو با کار خونه سرگرم میکرده ..، خودش تعریف میکرد که سر دو ماه بعد از زایمان دیگه معلوم نبود که بچه زاییدم ..، کلا شکمش رفته بود تو ..، اما خاله پروانه با اینکه فقط یه بار زایمان کرده بود اما یکم افتادگی شکم داشت ...، حالا همه زنها وقتی هیکلشو میدیدن حسودی میکردن ..، حتی خاله پروانه چند بار جلو خودم از هیکل مامانم تعریف کرده بود ..، کامبیز هم که بقول خودش عاشق هیکل شهین بود ...، خودم شخصا هیکل پروانه رو بیشتر میپسندیدم چون خیلی کونش سکسی و گنده بود و سینه های خیلی بزرگی هم داشت که من توی زن خیلی میپسندم ..، اما شهین در مقایسه با پروانه واقعا هیکل متناسب تری داشت ...، به اضافه اینکه رنگ پوستش برنزه بود و خیلیها برنزه رو از سفید بیشتر میپسندن ..، خلاصه ..، جفتشون اومدن توی آب ..، آروم شنا کردم و رفتم سمت پروانه ..، میترسیدم دوباره شورتم در بیاد و آبروریزی بشه ...، بهش که رسیدم توی آب گونه اش رو بوسیدم ...، گفت آخی چه خوبه ...، مامانم از اونور در حالی که شنا میکرد گفت حمید به این سرایداره گفتی اینورا نیاد ..؟؟ یهو پیداش نشه ..، صبح که تو گوربه گور شده باعث شدی سر و سینه ام رو لخت از پنجره آویزون کنم چنان زل زده بود بهم که انگار میخواست منو با چشماش بخوره ...، کامبیز شنا کنان سمت مامانم اومد و در همون حال گفت حق داشت خاله ...، منم که صد بار دیدمت دلم میخواد الان با چشمام بخورمت ..، مامانم خندید و گفت درد بگیرید جفتتون ..، من یکی که برمیگردم ..، بعد رو به پروانه گفت وقتی بهت میگم اینا چشماشون دریده است همینه دیگه ..!! ، کامبیز به مامانم رسید و توی آب گونه اش رو بوسید و با دست به کمر لختش کشید و گفت باشه خاله غلط کردم من چشم بسته شنا میکنم ..، بمون ..، مامانم خندید و به سمت دیگه استخر شنا کرد ...کامبیز همش دور و بر مامانم شنا میکرد و مطمئنا داشت دستمالی میکرد ..، اما با کمال تعجب شهین حتی جلو من هم چیزی به کامبیز نمیگفت و اجازه میداد کار خودشو بکنه ...، یه ربع که شنا کردیم پروانه خسته شد و گفت من یکم استراحت میکنم ..، وقتی از آب بیرون اومد شورت و سوتین خیسش به تنش چسبیده بود و کس و کونش از توی شورت کاملا مشخص بود و نوک سینه های درشتش هم به سوتین سفیدش چسبیده بود و منظره هوس انگیزی رو درست کرده بود تا جلوی پاش شنا کردم و پاش رو که توی آب بود گرفتم و مالیدم ..، همونطوری که جلوش توی آب وایساده بودم پاهاشو از هم باز کرد و گذاشت چاک کس خوشگلشو که از توی شورت کاملا مشخص بود ببینم ...، کیرم مثل چوب وایساد و به اون کس خوشگل سلام کرد ...، پروانه با پاش کیرمو لمس کرد و خندید ..، مامانم مثلا داشت شنا میکرد اما همه حواسش به من بود ..، پروانه گفت من خیلی تشنه ام ..، از کنار استخر پاشد و دمپایی پاش کرد و رفت سمت خونه ..، بعد یهو برگشت سمت منو گفت راستی آب خنک توی یخچال هست ؟ گفتم نه خاله ..، بعد جلدی از توی آب بیرون پریدم و گفتم بزار بیام درست کنم واست ..، یخ داریم ..، پروانه لبخند زد ..، مامانم نگاهم میکرد ..، کیرم عین چوب راست وایساده بود و توی شورت خیس قابل پنهون کردن نبود ...، نمیدونم اینهمه رو از کجا آورده بودم ..، همونطوری با کیر راست سلانه سلانه رفتم سمت پروانه و گذاشتم مامانم از توی آب خوب تماشام کنه ...، پروانه میخندید ...، با خنده گفت این چیه ؟ گفتم کدوم ...؟؟ با دست کیرمو از روی شورت گرفت توی دستشو گفت این ..!!! ، مامانم پشتشو کرد بهمون و مشغول شنا شد ..، یعنی من نه دیدم نه شنیدم ..، یکم خجالت کشیدم و با پروانه وارد ساختمون شدیم ..، دستمو انداختم دور باسن گنده اش و کمرشو بوسیدم ..، خم شد روی من و اونم منو بوسید ..، دستمو گرفت و پشتمو چسبوند به دیوار ..، جلوم نشست روی زمین و شورت خیسمو از پام در آورد و کیرمو بوسید ..، بعد با دست آروم مالیدش و دهن قشنگشو باز کرد و نوک کیرمو لیسید ..، شروع کرد به ساک زدن نوک کیرم ..، تا کلاهکشو میکرد توی دهنشو در میاورد ..، بعد یکم بیشتر و یکم بیشتر ...، دهنشو در میاورد و با دست میمالید و دوباره ..، چند دقیقه که ساک زد با دست توی موهای خیس طلاییش کشیدم و بلندش کردم و شورتشو با احتیاط و آروم از پاش در آوردم و نشوندمش روی اولین مبل و پاهاشو مثل کنار استخر از هم باز کردم ..، در باغ بهشت معلوم شد ...، عاشق گرمای لای پاش و رطوبت کس کوچولوش بودم ..، سرمو به وسط پاهاش نزدیک کردم و بالای کسشو بوسیدم ..، بعد چاک کسشو ..، بعد هم با زبون کسشو لیسیدم ..، زبری موهای تازه رسته کسش زیر زبونم میومد ..، زبونمو لای چاک کسش فرو کردم و با زبون چوچول کوچولوشو پیدا کردم و باهاش بازی کردم ..، یه آه بلند کشید که مطمئنا کامبیز و مامانم هم از توی حیاط صداشو شنیدن ..، برام اهمیتی نداشت ..، اینقد پررو شده بودم که خودم هم از خودم تعجب میکردم ..، اصلا دلم میخواست مامانم بیاد و در حال سکس با پروانه تماشام کنه ...، به این فک میکردم که لابد الان دست کامبیز هم لای پای مامان خودمه ..، این فکرها صد برابر تهییجم میکرد و باعث میشد بیشتر و بیشتر دلم سکس بخواد ..، خیلی دلم میخواست ببینم کامبیز چیکار داره میکنه ..، با خودم تصور میکردم که کامبیز فرصت به این خوبی رو از دست نمیده ...، حتما اونم داره به شهین ور میره ، رونهای گنده و گوشتالوی پروانه رو از هم باز کردم و کله ام رو بزور لای پاش جا دادم و سعی کردم زبونمو توی سوراخ کسش فرو کنم ، با دست سرمو گرفته بود و به کسش فشار میداد ..، یه آن چونه ام به صندلی خورد و درد توی تموم جونم پیچید ..، اما نذاشتم سکس از سرم بیفته ..، یکم جابجا شدم و دوباره مشغول کس لیسی شدم ...، اگه ولم میکرد تا صبح میخوردم ...، سرمو از لای پاش بیرون کشید و گفت زود باش بریم توی رختخواب دلم کیرتو میخواد !! ، در حال بوسه و مالش تا توی اتاق رفتیم ..، در اتاق باز بود ، منم علاقه ای به بستنش نداشتم ، پروانه حوله اش رو پهن کرد و روش ولو شدیم سینه هاش رو از توی سوتین بیرون کشیدم و شروع به مکیدن کردم ...، گفت پاشو بکن توش ...!! ، پاشو ...! ، با دهن به جون کسش افتادم و حسابی با آب دهن خیسش کردم بعد هم یکم آب دهن به کیرم زدم و نوکش رو در سوراخ بهشت تنظیم کردم و فرو کردم ، آه و ناله پروانه بلند شد ..، پروانه بلند شد و بهم گفت تو دراز بکش ، دراز کشیدم جای پروانه و اون اومد روی شکمم نشست ..، دست میکشیدم به رونهای کلفت و پوست سفید و لطیفش ..، کیرمو تنظیم کرد و نشست روش ..، دستمو زیر کون گنده اش گذاشتم و وقتی روی کیرم بالا و پایین میرفت کمکش میکردم ..، سر کیرم بالا و پایین میرفت و هوار میکشید ..، یه لحظه چشمم به در اتاق افتاد و فک کردم یه سایه حرکت کرد ..، لبخند زدم ..، چند ثانیه بعد کله کامبیز رو دیدم که داشت سکس من و مامانشو تماشا میکرد و میخندید ..، نمیدونم چرا دلم میخواست مامانم هم ببینه ..، اما کامبیز سرشو دزدید و بعد یه لحظه پشتشو دیدم که داشت از اتاق دور میشد ..، نمیدونم چرا اما با اینکه مامانمو نمیدیدم حس میکردم مامانم هم همراهش هست ..، پروانه که دید چشمم موقع سکس به دره به سمت در برگشت اما دیگه کامبیز رفته بود ..، بهم نگاه کرد و بهش چشمک زدم ..، خندید و گفت هنوز اونجاست ؟ گفتم نه ..، رفت ...، خم شد روی من و سینه های درشتش به سینه ام مالیده شد ، لبهای داغش رو روی لبهام گذاشت و مکید..نیمساعت بعد همه دور میز توی آشپزخونه نشسته بودیم و شیشه مشروبی که کامبیز صبح از پایین آورده بود وسط بود ...، میگفتیم و میخندیدیم ..، مامانم یه طوری رفتار میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ..، شات مشروبش رو دستش گرفته بود و باهاش بازی میکرد ..، پروانه از خستگی ولو شده بود..، گفتم کامبیز تو ماشین منو ببر ..، من فردا میبرم شیشه ماشینتو عوض میکنم ..، خندید و یه قلپ مشروب خورد و با بی حالی گفت خفه شو !! ، ساعت حدود هفت و هشت شب بود که دیگه پاشدیم که بریم خونه ..، توی راه خونه مامانم ساکت بود ..، معمولا وقتی مشروب میخورد این شکلی نمیشد ..، سرزنده و بی پروا میشد ..، اونروز مستیش با همیشه فرق داشت ..، یهو گفت ایشالله از فردا درس میخونی دیگه ..، گفتم آره مامان ..، چشم ! ، بعد با یه لحن تند و رکی که فقط زمان مستی ازش میشنیدم گفت اینطوری خوبه ..؟؟ گفتم چطوری ..؟ گفت اینطوری که تو با پررویی جلوی من پامیشی با پروانه میری توی اتاق سکس میکنی و در رو هم نمیبندی ، اینطوری که منو با کامبیز تنها میزاری که هر کاری دلش میخواد بکنه ...، میگم اینطوری خوبه ؟ گفتم بنظرم تا وقتی خوش میگذره خوبه ..، به من که خوش گذشت ..، واسه تو بد بود ..؟؟ یکم فکر کرد و گفت ..، نمیدونم ..، حس میکنم داره از یه حدودی میگذره که نباید بگذره ..، مخصوصا تو رابطه من و تو ..! ، بنظرم زیاد خوب نمیاد ...، گفتم رابطه من و تو صمیمی شده ..، بده ؟ گفت نه صمیمی نیست ..، شاید صمیمی هم باشه اما من منظورم اینه که شاید داریم از یه جایی رد میشیم که ممکنه نتونیم برگردیم ..، گفت میخوام ازت خواهش کنم دیگه از این پررو تر نشی ..، دوست دارم که بدونم چیکار میکنی و کجا میری و با کی هستی اما دلم نمیخواد تا توی رختخواب تعقیبت کنم ..، منظورم واضحه ..؟؟ گفتم بله ...!! ، گفت خوب باشه ..، همین ..، راستی ...، اگه یه بار دیگه با ماشین رفتی و خونین و مالین اومدی همونطوری که پا پیش گذاشتم واست ماشین خرید دنیا رو جهنم میکنم که ماشین رو ازت بگیره ..، فهمیدی ..؟؟ میدونستم هیچ شوخی نداره ..، این کاری که گفته بود براش عین آب خوردن میموند ...، گفتم بله بله ...، چشم ..، آخه تصادف نکرده بودم که ..، گفت حرفمو زدم ..، کاری به تصادف ندارم ..، دیگه خونین و مالین جلو من نیا ..، حرف آخر...، فهمیدی ؟ گفتم بله و موقع رانندگی سرمو بهش نزدیک کردم و لپشو بوسیدم ....بابام گفت بالاخره تشریف آوردین ؟ میذاشتین یهو صبح میومدین ..، بد نگذره بهتون ..، مامانم گفت نه اتفاقا خیلی هم خوش گذشت ...، از فریبا جون چه خبر؟ داز شی استیل سیم نایس ؟؟؟ بابام ساکت شد و فهمید اگه یه کلمه دیگه حرف بزنه مامانم یه الم شنگه ای راه میندازه که احتمالا مجبور میشه برگرده شب دماوند بخوابه ...، بابام گفت بچه ها غذا خوردن و نیمساعت پیش خوابیدن ، اگه میخوای یه سر بهشون بزن خیلی دلشون واسه تو تنگ شده بود ، اینو گفت و برگشت توی پذیرایی جلو تلوزیون ، بدو بدو دنبالش رفتم ..، مامان رفت که لباسهاش رو عوض کنه و بره به دوقلوها سر بزنه ، بابام گفت این چی میگه ..؟ چشه ؟ گفتم اونروز که با فریبا صحبت میکردی رفته تو اتاق گوش داده ...، از اون شاکیه ..، بابام سری تکون داد و گفت پس واسه همینه دو سه روزه دیوونه شده ؟ بعد پرسید تو از کجا میدونی ؟ گفتم داشت به خاله پروانه میگفت شنیدم ..! ، بابام سری تکون داد و گفت باشه ، حالا یه کاریش میکنیم ..، گفتم یه کاری دارم بابا ..، گفت بگو ..، گفتم چند وقت پیش با یه پرستار آشنا شدم ..، بابام ساکت شد و منتظر ادامه حرفم شد ..، گفتم دوست معمولی شدیم ..، اون خودش یه نامزد داشت ..، یه دکتر که توی همون بیمارستان پهلوی کار میکردن ..، بابام سر تکون داد ..، گفتم دکتره خیلی عوضی و خانم باز بود ..، بابام گوشه لبش یه لبخند پیدا شد ..، انگار که بخواد بگه مثل من دیگه !! ، گفتم دیروز منو شام دعوت کرده بودن ..، بعد دکتره به همین خواهر دوستم که ماساژوره و صبح بهت گفته بودم بند کرد ..، دوست پرستارم اسمش ناتاشاست ، اونم دید دکتره چیکار داره میکنه حسابی شاکی شد و دکتره رو از خونه بیرون انداخت ..، حالا دکتره چشم بد منو برداشته ..، امروز ظهر که اومدم خونه به ناتاشا زنگ زدم و بهم گفت ناهار باهاش برم بیرون ، وقتی برگشتیم دکتره دم در بود و ناتاشا برای اینکه حرص اونو در بیاره وقت خداحافظی با من لبهام رو بوسید ..، یارو هم عصبانی شد و رفت یه جا کمین منو گرفت ، وقتی رسیدم بهش بیهوا پیچید جلوم و وقتی وایسادم با چماق شیشه ماشین کامبیزو خورد کرد و یه دونه هم با چماق به چونه ام زد که این جاشه ، بابام حسابی عصبانی بود ، اخماش توی هم بود ، چونه منو توی دستش گرفت و چرخوند ..، گفتم میخواستم فردا دو نفرو بردارم برم پیداش کنم حالشو جا بیارم ، بابام اخماشو بیشتر توی هم کرد و میخواست جواب بده که ادامه دادم کامبیز گفت این کارو نکنم و بجاش به شما خبر بدم ...، بابام سر تکون داد و تایید کرد و گفت اصلا سراغ این کارها نمیری فهمیدی ..؟؟ گفتم چیکار کنم ؟؟ کثافت بیخود و بیجهت کتکم زده ..، بابام گفت اسم این مادر قحبه چیه ؟؟ گفتم آویر شمسی ...، بابام گفت میدونی آدرس خونه اش کجاست ؟ گفتم نه ، ولی محل کارش بیمارستان پهلویه ، گفت شماره تلفنشو داری گفتم آره بعد شماره دکتره رو که قبلا از سهیلا گرفته بودم بهش دادم ، بابام یه تیکه کاغذ آورد و اسم و تلفن یارو رو یادداشت کرد ، بابام گفت سه چهار روز سمت خونه ناتاشا نرو ..، اگه کاری باهاش داشتی فقط زنگ بزن ..، بهش گفتی که یارو کتکت زده ؟ گفتم نه ..، بابام گفت بهتر ، اصلا بهش نگو ..، در جریان نباشه بهتره ....!
Amir7o: داداش رمانت عالیه لازمه یه خسته نباشید بهت بگمحقیقتش من تازه عضو اینجا شدم و نویسندگی میکنم ولی برای نوشتن ت. این سایت نمیدونم از کجا باید اقدام کنم ممنون میشم از راهنماییت ممنون از تعریفت دوست عزیز ...، برای نوشتن توی سایت باید به مدیران انجمن درخواست تاپیک بدی و در مورد داستانی که میخوای بنویسی درخواست بدی ...، میتونی درخواست من رو توی پست اول این داستان صفحه ۱ ببینی بعد مدیران تاپیک رو ایجاد میکنن و تو میتونی شروع به پست گذاشتن بکنی marchobe: جوووووون دستت طلا اریا خیلی عالی بود خسته نباشی payamsweden: جونم،ایولا داری بخدا،هر بار بهتر از قبل مرسی از همراههای همیشگی Younker: آریا عزیز فکر کنم خودت کاملا متوجه تعداد زیادی از کاربرا که عاشق داستانت شدن شدی . واقعا کلمه خواننده کمه . من یکی خیلی حال میکنم با این داستان . مثل همیشه دوست دارم ازت درخواست کنم قسمت های بیشتری بذاری ولی خب حتما خودت یه چیزی میدونی که با این ریتم کار میکنی و این داستان رو با کیفیت همیشگی میبری جلو. امیدوارم این داستان زیبا رو تا جایی که جا داره ببری جلو و بذاری عاشقان این داستان همچنان لذت ببرند. خسته نباشی و با تشکر فراوان jesarattt: آقا درود بر شما، کارت عالیه، مثل همیشه. ما بیشتر از این که از سکس ماجرا لذت ببریم از متن داستان و شخصیت پردازیت لذت میبریم. با قدرت ادامه بده ممنون از همه دوستای خوب moohammadyaqoob: چشمت بی بلا داداشم امید و ارم مشکل تو و تمام بچهای سایت خوب لوتی حل بشه arshiya20152015: چششششششت بی بلا عجیجم مخلص دوستای خوب
AriaTخسته نباشی واقعا . فکر کنم قسمت بعدی جالب باشه . اگه تونستی بیشتر بذار . درخواست همیشگی عاشقان این داستان